(39) هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَلاَ يَزِيدُ
(39) هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَلاَ يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً وَلاَ يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَسَاراً
(۳۹) او كسي است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد، هر كس كافر شود به زيان خودش خواهد بود و كافران را كفرشان جز خشم و غضب در نزد پروردگار چيزي نمي افزايد، و (نيز) كفرشان جز زيان و خسران چيزي بر آنها اضافه نميكند.
(خلائف ) در اينجا خواه به معنى جانشينان و نمايندگان خدا در زمين باشد، خواه به معنى جانشينان اقوام پيشين (هر چند معنى دوم در اينجا نزديكتر به نظر مى رسد) دليل بر نهايت لطف خداوند بر انسانهاست كه همه امكانات زندگى را در اختيار آنها گذاشته است .
او عقل و شعور و فكر و هوش داده ، او انواع نيروهاى جسمانى را به انسان ارزانى داشته ، او صفحه روى زمين را مملو از انواع نعمتها كرده ، و او طريقه استفاده كردن از اين امكانات را به انسان آموخته است ، با اينحال چگونه ولى نعمت اصلى خود را فراموش كرده ، دست به دامن معبودهاى خرافى و ساختگى مى زند؟!
اين جمله در ضمن هشدارى است به همه انسانها كه بدانند دوران آنها ابدى و جاودانى نيست ، همانگونه كه آنها جانشين اقوام ديگر شدند پس از چند روزى آنها نيز مى روند و اقوام ديگرى جانشين آنها خواهند شد، لذا درست بايد بنگرند كه در اين چند روز زندگى چه ميكنند؟ چه آينده اى را براى خود رقم مى زنند؟ و چگونه تاريخى از آنها در جهان يادگار مى ماند؟!
به همين دليل بلافاصله مى گويد: هر كس كافر شود كفر او به زيان خودش خواهد بود (فمن كفر فعليه كفره).
و كفر كافران در نزد پروردگارشان چيزى جز خشم و غضب نمى افزايد (و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا).
و به هر حال كفرشان چيزى جز زيان و خسران به آنان نمى افزايد (و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا).
در حقيقت دو جمله اخير تفسيرى است بر جمله (من كفر فعليه كفره ) زيرا اين جمله مى گويد: كفر انسان تنها به زيان خود او تمام ميشود، سپس دو دليل براى اين مساله اقامه مى كند:
نخست اينكه اين كفران و بي ايمانى در نزد پروردگار آنها كه بخشنده همه نعمتها است چيزى جز خشم و غضب ببار نمى آورد.
ديگر اينكه : علاوه بر خشم الهى, اين كفر چيزى جز زيان بر آنها نمى افزايد. سرمايه عمر و هستى خويش را از كف ميدهند، و شقاوت و انحطاط و تاريكى و ظلمت را براى خود مى خرند، چه زيانى از اين بالاتر؟!
خشم و غضب در مورد پروردگار نه به آن معنى است كه در مورد انسانها مى باشد، زيرا خشم در انسان يكنوع هيجان و برافروختگى درونى است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن ميشود، و نيروهاى وجود انسان را براى دفاع ، يا گرفتن انتقام ، بسيج ميكند، ولى در مورد پروردگار هيچيك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد، بلكه خشم الهى به معنى برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كسانى است كه مرتكب اعمال زشتى شده اند.
https://www.aparat.com/v/yLmB8
اگر مى گوييم خدا راضى مى شود؛ خشم مى كند، معنايش اين است كه او با عبد خودش معامله رضايت مى كند و بر او رحمت مى فرستد و نعمتش را ارزانيش مى دارد. و اگر مى گوييم خشم مى گيرد و غضب مى كند، معنايش اين است كه او با بنده اش معامله غضب مى كند، يعنى رحمت خود را از او دريغ نموده ، او را دچار عذاب و نقمتش مى سازد.
﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ﴾ ذات اقدس الهي شما را جانشين قرار داد, هم جانشين خودش قرار داد هم اينكه يكي پس از ديگري ميآييد. «خلائف» گفتند جمع «خليفه» است و «خلفاء» جمع «خَليف» است «خليف» و «خليفه» هر دو يكي است منتها «تاء» خليفه «تاء» مبالغه است «تاء» تأنيث نيست اينكه درباره حضرت آدم فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[23] نه «خليفاً» براي اينكه انسان كامل مقام والايي را داراست كه كاملاً ميتواند دستورهاي الهي را مدبّرانه اجرا كند اين خَليفه است برخيها خليفاند يعني بدون «تاء» مبالغه نه «تاء» تأنيث.
فرمود خداي سبحان شما را خلائف در زمين قرار داد براي اينكه كلّ زمين را كه مسخَّر كرد; قدرت تدبير هم به شما داد; آن مديريتي را كه بالذّات براي ذات اقدس الهي است شما را مظهر آن قرار داد نه به شما تفويض كرده باشد; شما اين كار الهي را در زمين انجام بدهيد و از شما هم به جِدّ خواست كه زمين را آباد كنيد.
در سوره مباركه «هود» گذشت ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها او خدایی است که شما را از زمین بیافرید و برای عمارت و آباد ساختن آن برگماشت﴾[24]
آنجا بحث شد كه استعمار از مقدسترين واژههاي قرآني است وقتي به دست ستمكاران افتاد جزء پليدترين واژهها شد. خدا فرمود من شما را استعمار كردم يعني چه؟ يعني زمان و زمين را مزيّن كردم به مسائل علمي, شما را هم مجهّز كردم به نيروي تدبير, شما را آوردم در زمين از شما به جِد خواستم زمين را آباد كنيد. اين الف و سين و تاء منقوط ( نقطه دار) همان مبالغه را ميرساند مثل «اسْتَكْبَرَ» ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾من به جدّ خواستم زمين را آباد كنيد.
﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾ من استعمار كردم, من مستعمِرم شما مستعمَر من هستيد من به جِدّ از شما خواستم زمين را آباد كنيد يعني چه؟ يعني امكانات را آفريدم, يك; هوش و استعداد را به شما دادم, دو;
اما همين واژه مقدس قرآني شده جزء پليدترين واژهها آنها كه بيگانهاند ميگويند زمان و زمين براي شما, نيرو براي شما, همه چيز براي شما, براي ما كار كنيد معناي استعمار همين است… استعمار قرآني اين است كه تمام امكانات براي خدا, به شما داد آقاي خودتان باشيد.
تبيين انواع خلافت الهي در قرآن كريم
تعبير خلافت در قرآن كريم ملاحظه فرموديد كه متنوّع است گاهي قومي را با يك سرنوشت خاص ذكر ميكند بعد به قوم ديگر ميفرمايد شما را ما بعد از آنها آورديم اين معنايش اين است كه شما جانشين آنها هستيد گرچه در آنجا هم ميشود گفت شما خليفه خدا در زمين هستيد, قبلاً آنها خليفةالله بودند, الآن شما خليفةالله هستيد. ولي اين معنا شايد ظاهرتر باشد كه خداوند شما را جانشين آنها قرار داد قوم نوح را برد شما را آورد, قوم عاد و ثمود را برد شما را آورد اين ﴿ثُمَّ﴾ يا ﴿بَعْد﴾ كه در بعضي از آيات هست اين ميتواند مشعر([ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده) به آن باشد كه شما جانشين آنها هستيد.
سوره ۱۰: يونس
وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذَلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ ﴿۱۳﴾
ما امتهاي پيش از شما را، به هنگامي كه ظلم كردند، هلاك كرديم، در حالي كه پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغ آنها آمدند ولي آنها ايمان نياوردند، اينگونه گروه مجرمان را جزا ميدهيم. (۱۳)
ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلَائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ ﴿۱۴﴾
سپس شما را جانشينان آنها در روي زمين - پس از آنان - قرار داديم تا بنگريم شما چگونه عمل ميكنيد. (۱۴)
اما طايفه ديگر آياتي است كه ميگويد خدا شما را خلائف در ارض قرار داد.
سوره ۶: الأنعام
وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۱۶۵﴾
و او كسي است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در زمين قرار داد، و بعضي را بر بعض ديگر، درجاتي برتري داد تا شما را به آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد مسلما پروردگار تو سريع الحساب، و آمرزنده مهربان است (به حساب آنها كه از بوته امتحان نادرست در آيند زود ميرسد، و نسبت به آنها كه در مسير حق گام بر ميدارند مهربان ميباشد). (۱۶۵)
http://www.parsquran.com/data/showall.php?sura=6&ayat=165&user=far&lang=far
گاهي با حرف جرّ كه ﴿خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ﴾, گاهي بدون حرف جرّ كه ﴿خَلاَئِفَ الْأَرْضِ﴾. آنجايي كه دارد خدا شما را ﴿خَلاَئِفَ الْأَرْضِ﴾قرار داد سخن از قوم و قبيله و ملّتي نيست ظاهرش آن است كه خليفةالله هستي.
—-
در جريان خلافت كه آيه 39 اين سوره است مستحضريد وقتي ذات اقدس الهي ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ خداوند به همه چيز احاطه دارد﴾[1] است و ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ او با شماست هر جا كه باشيد﴾ است خلافت حقيقي معنا ندارد چون خلافت معنايش اين است كه خليفه در غياب مستخلَفعنه كارِ او را انجام بدهد. اگر خداي سبحان ﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ بر همه چيز شاهد﴾[2] است و اگر ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ ﴾[3] است اگر ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾ است خلافت معنا ندارد مگر اينكه تعبير تشويقي باشد نظير بيع و شراء از يك سو, نظير اجاره و اجير بودن از سوي ديگر. قبلاً ملاحظه فرموديد تعبير به بيع, تعبير به اشتراء, تعبير به اجير, تعبير به اجر همه اينها تشويقي است براي اينكه انسان مالك چيزي نيست كه ذات اقدس الهي آن را از انسان بخرد اگر گفته شد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾[4] تعبير تشويقي است و اگر گفته شد خدا به شما اجر ميدهد اين تعبير تشويقي است انسان براي خودش كار ميكند نه براي او تا از او اجر بگيرد. تعبير خلافت هم از همين قبيل است اگر خداي سبحان به همه چيز احاطه دارد خلافت معنا ندارد.
در دعاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شده است كه «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً»[5]
خطبه 46 نهج البلاغه: دعای هنگام سفر
اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ وَ كَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ؛ اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ، وَ لَا يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ، لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لَا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبُ لَا يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً.
سخنى از آن حضرت (ع) هنگامى كه به قصد شام سفر مى كرد:
بار خدايا، به تو پناه مى برم از سختى سفر و از اندوه بازگشت. و به تو پناه مى برم، از اين كه به هنگام بازگشت بينم كه به زن و فرزند يا داراييم آسيبى رسيده باشد. بار خدايا، در اين سفر تو همراه من هستى و جانشين مرد مسافر در ميان خاندانش نيز، تويى. كسى جز تو نتواند كه اين دو مهم را كفايت كند. زيرا آنكه جانشين مسافر است، در خانه، همسفر او نتواند بود و آنكه همسفر اوست، چگونه جانشين او در خانه تواند شد.
من (سید رضی) مى گويم: ابتداى اين كلام از رسول الله (ص) روايت شده و امير المؤمنين با عباراتى در نهايت بلاغت آن را پى گرفته و به نيكوترين وجهى به پايان رسانيده ست. سخن او از «لَا يَجْمَعُهُمَا» است تا آخر.
اين دعاي سفر است. يعني خدايا! تو مصاحب مني, رفيق مني, همسفر مني, مرا در سفر حفظ ميكني, يك; نزد زن و بچه من هستي در غياب من خليفه مني, جانشين مني, زن و بچه مرا هم حفظ ميكني, دو; جمع بين صحابت [ ص َ ب َ ] و خلافت براي غير تو ممكن نيست; براي اينكه آنكه خليفه است ديگر مصاحب نيست آنكه مصاحب است ديگر خليفه نيست «وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً»
خدا ميتواند خليفه انسان باشد يعني در غياب انسان, كار انسان را انجام بدهد … اما انسان نميتواند خليفةالله باشد مگر به عنوان ترغيب و تشويق.
سرّ افزايش ايمان و كفر در برابر آيات الهي براي مؤمن و كافر
مطلب ديگر اينكه وقتي كسي مؤمن باشد آيات الهي بر او تلاوت ميشود ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾[4] وقتي كافر باشد آيات الهي بر او تلاوت ميشود ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾[5]
سوره ۹: التوبة
وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانًا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ﴿۱۲۴﴾
و هنگامي كه سوره اي نازل ميشود بعضي از آنان (به ديگران) ميگويد اين سوره ايمان كداميك از شما را افزون ساخت ؟ (به آنها بگو) اما كساني كه ايمان آورده اند ايمانشان را افزود و آنها (به فضل و موهبت الهي) خوشحالند. (۱۲۴)
وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ ﴿۱۲۵﴾
و اما آنها كه در دلهايشان بيماري است, پليدي بر پليديشان افزود و از دنيا رفتند در حالي كه كافر بودند. (۱۲۵)
اينجا كه فرمود: ﴿فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَلاَ يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً﴾ كفر آنها افزوده ميشود افزايش كفر در برابر آيات الهي است. اگر فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾بعد فرمود: ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾[6]
سوره ۱۷: الإسراء
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا ﴿۸۲﴾
قرآن را نازل ميكنيم كه شفا و رحمت براي مؤ منان است و ستمگران را جز خسران (و زيان) نميافزايد. (۸۲﴾
آيات الهي وقتي بر مؤمنان قرائت ميشود ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ اما درباره كفار فرمود: ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾ سرّش اين است كه الآن شما بهترين ميوه و شادابترين ميوه را وقتي به يك انسان سالم ميدهيد, اين تناول ميكند و فربه ميشود. ولي كسي كه دستگاه گوارش او به زخم مبتلاست و ميوه خام براي او ضرر دارد هر چه اين ميوه شيرين و پرآب را بيشتر مصرف بكند دردش بيشتر ميشود اين ميوه تقصير ندارد, او در برابر اين ميوه يك عكسالعمل حادّي دارد. آيات الهي نور است هرگز كسي را گرفتار ظلمت نميكند ولي قلب انسان تيره كه در برابر اين نور قرار ميگيرد عكسالعملي نشان ميدهد به صورت كفر و ارتداد و اشكال ( [ اِ ] تردید و اشتباه); لذا دردش افزوده ميشود.
پس ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ همين آيه باعث ميشود كه مرض اينها بيشتر بشود براي اينكه اينها كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[7] وقتي آيه الهي ميآيد اينها انكار تازه دارند, نفرت تازه دارند, استكبار تازه دارند سيّئهاي بر سيّئات اينها افزوده ميشود اين سيّئهاي كه بر سيّئات اينها افزوده ميشود منشأش آمدنِ اين آيه است نه ـ معاذ الله ـ آيه, سيّئه را اضافه كند آيه مثل ميوه شاداب و شيرين است. اين در برابر آن, عكسالعمل بد و تلخ و زشت نشان ميدهد بيمارياش بيشتر ميشود.
همين آيه 42 ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ كه در پيش داريم يعني وقتي آيه الهي, وحي الهي, نبوّت, رسالت ميآيد تنفّر اينها بيشتر ميشود.