(38) قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِين
(38) قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ
(۳۸) (سليمان) گفت، اي بزرگان! كداميك از شما توانائي داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من آيند براي من بياوريد؟!
معلوم بود كه اينها ميآيند آنگاه وجود مبارك سليمان براي اينكه او را به دين آشنا كند يك معجزه انجام داد و براي اينكه خردورزيِ او را هم بيازمايد آزموني انجام اما درباره دعوت او به دين معجزهاي ارائه كرد فرمود كيست كه تخت او را بیاورد قبل از اينكه اينها منقاد بشوند [يعني به] انقياد سياسي نه مُسلم بشوند[يعني به] انقياد الهي. براي اينكه وقتي اينجا ميآيند انقياد الهي هم نصيبشان بشود ما ميخواهيم معجزهاي نشان بدهيم.
در بحثهاي تاريخي و روايي و قصّه و داستان يك مقدار اسرائيليات هم مشوب شده است ولي بخشي را كه زمخشري در كشّاف و احياناً ديگران آوردند اين است كه اين بانو قبل از اينكه از يمن به طرف فلسطين حركت كند درهاي قصر اختصاصي خود را يكي پس از ديگري بست كه كسي به آن تخت دسترسي نداشته باشد قصر اختصاصي هم بعد از چند قصر بيروني بود به تعبير زمخشري و مانند ايشان اين قصور سبعه با ابواب سبعه آميخته بود چندين قصر بود كه به منزله بيروني محسوب ميشد آن قصر نهايي اندروني بود حالا اين قصّه چه اندازه درست است يا نادرست ولي اجمالاً جاي محفوظي براي آن تخت سلطنت در نظر گرفته بودند.
The representatives explained what happened in their mission for the Queen and the people around her. They stated about the greatness of the miraculous land and sovereignty of Solomon, each of which was an evidence that Solomon was not an ordinary person, or a king.
It was why the Queen of Sheba and a number of the chiefs of her people decided to come to Solomon and personally investigate this important problem and also to know what kind of religion Solomon had.
From any source it was, this news was given to Solomon. Then he decided to show his marvellous might to the Queen of Sheba and her companions before they could reach his land, so that they could become familiar with the reality of his miracle previously, and surrender to his call.