وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ ﴿۷۲﴾

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ ﴿۷۲﴾

ما در ميان آنها انذاركنندگاني فرستاديم. (۷۲)

سـپـس اضـافـه مـى كـند گمراهى آنها به خاطر نداشتن رهبر و راهنما نبود، ما در ميان آنها انذاركنندگانى فرستاديم (و لقد ارسلنا فيهم منذرين).

پـيـامبرانى كه آنها را از شرك و كفر و ظلم و بيدادگرى و تقليد كوركورانه از ديگران بيم مى دادند، و آنها را به مسئوليتهايشان آشنا مى ساختند.

درسـت اسـت كـه پـيـامبران در يك دست نامه انذار و در دست ديگر نامه بشارت داشتند ولى چـون ركـن اعظم تبليغ آنها مخصوصا نسبت به چنين اقوام گمراه و سركش همان انذار بود در اينجا تنها روى آن تكيه شده است.

…. ما حجّت را بالغ كرديم ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فيهِمْ مُنْذِرينَ﴾ ما انبيا را فرستاديم، البته با «تبشير» و «إنذار» فرستاديم, آنكه بيشتر اثر مي‌كند «إنذار» است؛ ولي «إنذار» هم متأسفانه در آنها اثر نكرد ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فيهِمْ مُنْذِرينَ * فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ﴾؛ نگاه كن عاقبت كساني كه ما آنها را «إنذار» كرديم و «إنذار» در آنها اثر نكرد به كجا رسيدند که بايد «شجره زقّوم» را بچشند.

… بسياري از نياكانشان به ضلالت و گمراهي افتادند، در حالي كه ما حجت را تمام كرديم؛ ما هيچ قومي را بي‌حجت نگذاشتيم، حالا يا پيغمبر بود يا امام بود يا جانشينان امام بودند؛ اين علما كه وارثان انبيا هستند، حجّت بالغه الهي هستند و همان حرف را مي‌گويند. اين را بارها ملاحظه فرموديد، اينكه فرشته‌ها در هنگام ورود دوزخيان به دوزخ مي‌گويند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾[29]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=67&ayat=6&user=far&lang=far&tran=2

منظور آن اين نيست كه پيغمبر يا امام به درب خانه شما نيامده است؛ آن وقتي كه امام و پيغمبر(عليهما السلام) بودند كه ديدار چهره به چهره فراوان نبود؛ فقط كساني كه در مسجد شركت مي‌كردند، از فرمايشات آنها استفاده مي‌كردند. آن همه جمعيت دوردست، اينها در تمام مدت عمر شايد پيامبر را يك بار ديدند يا اصلاً نديدند، اين نذير همان علما و وارثان و مبلّغان و فقها و اينها هستند كه حرف اهل بيت را به ديگران مي‌رسانند؛ «كَفَىٰ بِذٰلِكَ فَخْرًا همین برای افتخار بس است» انسان به جايي برسد كه احكام الهي را از قرآن و عترت ياد بگيرد، در نماز جماعت و جمعه‌ها و سخنراني‌هاي حسينيه و مراكز مذهب به مردم برساند و فرشته‌ها در قيامت به اينها بگويند مگر فلان عالِم در فلان حسينيه و مسجد اين حرف را نگفت؟! اين مي‌شود حجّت الهي و اينها مي‌شوند «حجّت الله» و واقعاً مي‌شود «حجت‌الاسلام». اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ معنايش اين نيست كه مگر پيغمبر با تو سخن نگفت; معنايش اين است كه اين عالِم روحاني كه در محلّه شما بود که اين حرف‌ها را از قرآن و عترت ياد گرفته و به شما رساند مگر متوجه نشديد؟! ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ * قَالُوا بَلَی﴾…

(6) لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ

(6) لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ

(۶) تا قومي را انذار كني كه پدران آنها انذار نشدند و لذا آنها غافلند.

اين آيه هدف اصلى نزول قرآن را به اينگونه شرح مى دهد: قرآن را بر تو نازل كرديم تا قومى را انذار كنى كه پدران آنها انذار نشدند و به همين دليل آنها در غفلت فرو رفته اند.

مسلما منظور از اين قوم همان مشركان عرب مى باشد و اگر گفته شود به اعتقاد ما هيچ امتى بدون انذار كننده نبوده ، و زمين هرگز از حجت خدا خالى نخواهد شد، بعلاوه در آيه 24 سوره فاطر خوانديم وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ: هيچ امتى نبود مگر اينكه بيم دهنده اى در آنها وجود داشت .

در پاسخ ميگوئيم منظور از آيه مورد بحث انذار كننده آشكار و پيامبر بزرگى است كه آوازه او همه جا بپيچد، و گرنه در هر زمانى حجت الهى براى مشتاقان و طالبان وجود دارد، و اگر مى بينيم دوران ميان حضرت مسيح (عليه السلام ) و قيام پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دوران فَترَت شمرده اند نه به اين معنى است كه مطلقا حجت الهى براى آنها وجود نداشته ، بلكه فَترَت از نظر قيام پيامبران بزرگ و اولوالعزم است .

و در اينكه مراد از (قوم ) چه كسانى است، دو احتمال هست:

احتمال اول اينكه: مراد قريش و آنان كه ملحق به قريشند بوده باشد، در اين صورت مراد از (آباى قريش ) پدران نزديك ايشان است كه انذار نشده بودند، چون پدران دورتر ايشان امت اسماعيل ذبيح اللّه (عليه السلام)، و همچنين پيغمبرانى ديگر بودند كه مبعوث بر عرب شدند، مانند: هود و صالح و شعيب (عليهم السلام).

احتمال دوم اينكه: منظور از (قوم ) همه مردم معاصر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بوده باشند، چون رسول اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) تنها به قريش مبعوث نبود، بلكه رسالتش جهانى و عمومى بود. در اين صورت باز منظور از پدران بشر آن روز كه انذار نشده بودند، همان پدران نزديكشان است، چون آخرين رسولى كه معروف است قبل از پيامبر اسلام مبعوث شده عيسى (عليه السلام) است، كه او نيز مبعوث بر عامه بشر بود، ناگزير منظور از پدران انذار نشده مردم، چند پشت پدرانى است كه در فاصله زمانى بين عصر پيامبر اسلام و زمان عيسى (عليه السلام) در اين چند صدساله فترت قرار داشته اند.

﴿لِتُنذِرَ قَوْماً﴾ با اينكه همه انبيا و همه كُتب آسماني براي تبشير و انذار است اما در فضاي جاهليت آنچه اثربخش‌تر است, انذار است, هشداري است; لذا خداي سبحان به وجود مبارك حضرت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد ﴿قُمْ فَأَنذِرْ برخيز و انذار كن﴾[22] با اينكه «بَشِّر» هم در آن بود اما اوّلين تَشري كه انبيا به افراد جاهلي, مبتلايان به جاهليّت مي‌زنند همان هشدار است ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ اين‌جا هم فرمود: ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ﴾.

در بخش ديگري از همين سوره كه فرمود افرادي كه وحي را از شما مي‌پذيرند در حقيقت انذار شما نسبت به آنهاست و انذار شما با تبشير همراه است آيه يازده همين سوره اين است كه ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ تو تنها كسي را انذار ميكني كه از اين يادآوري الهي پيروي كند، و از خداوند رحمان در پنهان بترسد، چنين كسي را به آمرزش و پاداش پر ارزش بشارت ده!﴾ در اين‌جا جمع بين انذار و تبشير است ولي براي آنها انذار است براي اينكه آنها هرگز «شوقاً الي الجنّة» كار نمي‌كردند قسمت مهم «خوفاً من النار» بود و خوف هم نداشتند براي اينكه ـ معاذ الله ـ معاد را منكر بودند.

قرينه ﴿فَهُمْ غَافِلُونَ﴾ نشان مي‌دهد كه اين ﴿ما﴾, «ما» نافيه است گروهي را انذار كنيد كه نه تنها اينها بلكه پدرانشان هم غافل بودند اينها وارث غفلت پدران هم هستند مدت‌هاست كه اينها در غفلت به سر مي‌برند.

گرچه ما غفلت نكرديم, يك; ﴿مَا كُنَّا غَائِبِينَ﴾[23] غيبت نكرديم, دو; همه جا كلام ما حضور داشت, همه جا وحي ما حضور داشت هم گفتيم: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا سپس پیغمبران خود را پی در پی فرستادیم﴾[24]يعني متواتر, اين ﴿تَتْرَا﴾ …اصلش «وَتْرا» بود …هر خبر تَكي را مي‌گويند وَتْر در برابر شفع (جفت), اين تك تك‌ها وقتي به هزار و امثال هزار رسيد اين وتر وترها وقتي فراوان شد مي‌شود متواتر; فرمود انبيا تك تك هستند اما گسيخته نيستند ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ يعني متواتر. حرف‌هاي انبيا, صحف انبيا, كتب انبيا هم كاملاً متصل است ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ و براى آنان سخن در سخن پيوستيم﴾[25]ما هرگز بريده نكرديم, نبريديم, قطع نكرديم; منتها يا پيامبر هست يا وصيّ پيامبر امام معصوم هست يا عالمان و روحانيون معظّم كه شاگردان آنها و ورثه آنها هستند آن حرف را نقل مي‌كنند اين در هر جامعه‌اي در هر عصر و مصري هست اين‌چنين نيست كه ملّتي بدون حجّت باشند وگرنه ذات اقدس الهي عِقاب نمي‌كند; منتها مستقيماً در هر زمان پيامبري بيايد اين‌چنين نيست … اينكه فرمود غافل بودند نه يعني ما اتمام حجّت نكرديم ما اتمام حجّت كرديم حرف‌هاي بزرگاني كه جزء حنفا (حنفای عصر جاهلی، به کسانی که بت‌پرستی را، دینی شایسته پیروی نمی‌دانستد، به بقایای موجود آیین ابراهیمی گرویده و خود را "حنفا" می‌خواندند.) بودند در مكه يادشان هست. ولي اينها پدرانشان غافل بودند براي اينكه مردم مكه ارتباطشان با وحي تقريباً قطع بود براي اينكه اينها فرزندان ابراهيم(سلام الله عليه) بودند فاصله زياد بود اما پيروان حضرت مسيح كه در مكه نبودند آنها هم فاصله‌شان از حضرت مسيح كم نبود بين حضرت مسيح و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برخي‌ها انبيايي را نظير خالد و امثال خالد نقل كردند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) اين را نقل كردند[26] بالأخره علما بودند, مشايخ بودند, كتاب‌ها مانده بود, حجّت الهي بود حداقل بر اساس «إنّ لله علي الناس حجّتين» [27]حجّت عقلي بود كه جلوي شرك و بت‌پرستي را گرفت اگر مسئله نماز و روزه و خمس و زكات و اينها نبود مسئله محال بودن شرك و ضرورت توحيد و اينها بود اين برهان عقلي كه دلالت مي‌كرد بر اينكه شرك باطل است توحيد حق است با اينها بود. فرمود: ﴿لِتُنذِرَ﴾ قومي كه پدرانشان غافل بودند چه رسد به فرزندانشان.

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%AE%D8%A7%D9%84%D8%AF%20%D8%A8%D9%86%20%D8%B3%D9%86%D8%A7%D9%86%20%D8%B9%D8%A8%D8%B3%DB%8C

اگر اين «ما» موصوفه يا موصوله يا مصدريّه باشد ﴿فَهُمْ غَافِلُونَ﴾ يعني اينها غافل بودند نه پدرانشان ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً﴾ چه کسی را انذار بكنيم؟ هماني را كه آبايشان انذار داشتند و اگر آنچه ما به آباي آنها گفتيم به اينها نگوييم اينها مي‌شوند غافل.

در بخش‌هايي از سوره مباركه «سبأ» آن‌جا گذشت كه قبلاً ما براي اينها پيامبري نفرستاديم در همان سوره مباركه «سبأ» به اين صورت نازل شد؛ آيه 44 ﴿وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ و به آنان كتابهايى [آسمانى‏] نداده بوديم، كه آنها را بخوانند و بياموزند، و پيش از تو به سوى آنان [پيامبر] هشداردهنده‏اى نفرستاده‏ ايم‏﴾ نسبت به مردم مكه ما قبل از شما پيامبري نفرستاديم و در بخش‌هاي ديگر هم از همين جريان نيامدن وحي الهي سخن به ميان آمد كه ما قبلاً براي اين گروه چيزي نفرستاديم آيه 46 سوره مباركه «قصص» اين است ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ تا قومى را كه هيچ هشداردهنده‏ اى پيش از تو برايشان نيامده است بيم دهى باشد كه آنان پندپذيرند﴾بنابراين اين «ما» اگر نافيه باشد اُولاست; لذا در بخش‌هاي ديگر وقتي افراد جاهلي قبلي اين حرف‌ها را مي‌شنيدند مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ [ما]در ميان پدران نخستين خود چنين [چيزى] نشنيده‏ ايم﴾ما بت‌پرست بوديم آ‌نچه از پدران ما رسيده است احترام‌گذاري به بت‌ها بود اين حرفي كه اين مدّعي نبوّت دارد يك حرف تازه است ما از گذشته‌هايمان اين حرف‌ها را نشنيديم ﴿اين گونه از آيات تأييد مي‌كند كه اين ﴿مَا﴾, «ما»ي نافيه است.

پرسش: راجع به ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ﴾مگر قرآن نمی گويد ﴿إن مِن أمَّةٍ إلَّا خَلا فيها نَذِيرٌ﴾؟[12]

پاسخ: … به تمام افراد تبهكار كه وارد جهنم مي‌شوند مي‌گويند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[13] اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ كه قبلاً بحث شد همين بود هيچ جهنمي نيست مگر اينكه فرشته‌هاي جهنم(سلام الله عليهم) به او مي‌گويند مگر نذير نيامده, نذير، تنها پيغمبر و امام نيست عالِم محل, امام جماعت, سخنران محل, واعظ محل, مسئله‌گوي محل اينها نذيرند, حجّت الهي را دارند مي‌گويند, اگر تمام جهنمي‌ها هنگام گرفتاري به جهنم فرشته‌ها به آنها مي‌گويند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ خب اين معنايش اين است كه پيامبر مگر براي تو نيامد, مگر زماني كه انبيا بودند درِ خانه هر فردي مي‌رفتند يا جانشينان مي‌رفتند يا عالمان مي‌رفتند يا مبلّغان مي‌رفتند يا سفرايي كه انبيا اعزام مي‌كردند مي‌رفتند اينها ديگر نذير الهي بودند يك روحاني محل, يك امام جماعت, يك واعظ كه احكام الهي را براي مردم آن محل مي‌گويد اين نذير است هيچ وقت اين‌چنين نيست كه اين در قيامت بتواند بگويد خدايا پيغمبر كه در خانه ما نيامده مي‌گويد خب بالأخره او شاگرد پيغمبر بود او هم حرف پيغمبران را زد از خودش كه نگفت, آن روحاني محل, آن امام جماعت, آن واعظ كه از خودش نگفت او هم گفت «قال النبي, قال الوصي» ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ آنها حرفي براي گفتن ندارند.

نذیر:

سوره ۴۱: فصلت

كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿۳﴾

كتابي كه آياتش هر مطلبي را در جاي خود بازگو كرده است، فصيح و گويا براي جمعيتي كه آگاهند. (۳)

بَشِيرًا وَنَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ ﴿۴﴾

قرآني كه بشارت دهنده و بيم دهنده است، ولي اكثر آنان رويگردان شدند، لذا چيزي نمي‏شنوند. (۴)

https://fa.wikifeqh.ir/%D9%86%D8%B0%DB%8C%D8%B1_(%D9%85%D9%81%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AA%E2%80%8C%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86)

https://tanzil.net/#search/quran/%DA%A9%D8%B1%D8%B3%DB%8C

دوره فترت

http://qurannotes.blogfa.com/category/58

(23) إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ

(23) إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ

(۲۳) تو فقط انذار كننده‏ اي (و اگر ايمان نياورند نگران نباش وظيفه‏ ات را انجام ده).

اين انحصار كه مى فرمايد: (تو بجز نذير چيز ديگرى نيستى )، انحصار حقيقى نيست، بلكه انحصار نسبى است، و معنايش اين است كه: تو وظيفه اى به جز انذار خلق ندارى، و اما هدايت آنكه هدايت مى شود، و اضلال آنكه گمراه است و هدايت نمى پذيرد به خاطر اينكه خدا به كيفر اعمال زشتش گمراهش كرده، كار خداى سبحان است.

بعد فرمود كار شما فقط انذار است مستحضريد اينها هم نذيرند هم بشير… در قرآن جايي به عنوان حصر نيامده «إن أنت الاّ بشير» براي اينكه اكثري مردم «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند چون اين‌چنين است مسئله نذير به عنوان حصر ذكر شده. اين همه فضايل براي نماز شب هست مي‌بينيد كمتر موفق‌اند ولي نماز صبح را «خوفاً من النار» مي‌خوانند وگرنه اگر شوق الي الجنّة بود ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً مسلماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت تر است[14] اين همه جلال و شكوهي كه قرآن براي نماز شب ذكر مي‌كند فرمود اصلاً نشئه جدايي دارد عالَم جدايي دارد اما خب مورد اعتناي خيلي‌ها نيست چون «شوقاً الي الجنّة» كار نمي‌كنند اما نماز صبح را كه واجب است اگر انجام ندهند عذاب است اينجا «خوفاً من النار» انجام مي‌دهند; لذا مسئله نذير اينجا مطرح شد.

(28) وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ

(28) وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

(۲۸) ما تو را جز براي همه مردم نفرستاديم تا (آنها را به پاداشهاي الهي) بشارت دهي و (از عذاب او) بترساني، ولي اكثر مردم نميدانند.

راغب در مفردات مى گويد: كلمه (كف ) به معناى دست آدمى يعنى آن عضوى است كه با آن دفع مى كند و مى گيرد، و متعارف شده كه دفع را به هر وسيله كه باشد، هر چند با غير كف باشد كف مى گويند. در قرآن كريم آمده كه : (و ما ارسلناك الا كافه للناس ) يعنى من تو را نفرستاده ام مگر براى اينكه جلوگير مردم از گناه باشى، كه البته در اين آيه حرف (تاء) در آخر (كافه ) تاى مبالغه است، نظير تايى كه در آخر كلمات راويه، و علامه، و نسابه ( نسب‌شناس)، در مى آيد.

مويد گفتار وى اين است كه در آيه شريفه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را به دو صفت بشير و نذير توصيف فرموده، و در نتيجه اين دو كلمه دو حالند، كه صفت (كافه ) را بيان مى كنند.

و اما اينكه كافه به معناى همگى و حال از كلمه (ناس ) باشد، و معنا اين باشد كه ما تو را نفرستاديم مگر براى همگى مردم، صحيح نيست، چون علماى ادب جايز نمى دانند حال از صاحب حال آنهم صاحب حالى كه مجرور است مقدم بيفتد.

در مقدم افتادن حال از صاحب حال, علماى نحو در آن اختلاف دارند، بصرى ها آن را جايز ندانسته، و كوفى ها جايزش مى دانند.

تعریف حال: اسمی [نکره ،مشتق و منصوب] و یا جمله ای[اسمیه یا فعلیه] است که برای بیان حالت فاعل یا مفعول و..... هنگام وقوع فعل می اید .

منطوق ( سخن و کلام) آيه هر چند درباره مساله نبوت است، و در حقيقت از آيات قبل كه راجع به توحيد بود منتقل به مساله نبوت شده است، و ليكن مدلول (مضمون) آن حجتى ديگر بر مساله توحيد است، چون رسالت از لوازم ربوبيت است، كه شانش تدبير امور مردم در طريق سعادتشان، و مسيرشان به سوى غايات وجودشان مى باشد.کما اینکه در مورد قیامت هم داشتیم که قیامت از شئون ربوبیت است.

در آيه مورد بحث هر دو معنى را مفسران احتمال داده اند، نخست اينكه به معنى جمع كردن باشد و در اين صورت مفهوم آيه آنست كه ما تو را جز براى مجموع مردم جهان نفرستاديم يعنى جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شرح ميدهد.

بنا بر اين محتواى آيه همچون آيه 1 - سوره فرقان است كه مى گويد: تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند.

عالمین به معناى عالم اصناف انسانها است ، مانند آیه : (وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ )، (تو را بر همه زنان عالمیان اصطفاء کرد)، و آیه (لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا)، (تا براى عالمیان بیم رسان باشد)، و آیه : (أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ) (آیا به سر وقت گناه زشتى مى روید، که قبل از شما احدى از عالمیان چنان کار نکرده است).

و همچون آيه 19 - سوره انعام كه مى گويد: وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ : اين قرآن بر من وحى شده تا شما و همه كسانى را كه اين سخن به آنها ميرسد انذار كنم .

روايات متعددى كه در تفسير آيه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده نيز همين تفسير را تقويت ميكند.

در حديثى كه بعضى از مفسران به تناسب آيه فوق ذكر كردند عموميت دعوت پيامبر به عنوان يكى از افتخارات بزرگش منعكس ‍ است ، آنجا كه مى گويد:

اعطيت خمسا - و لا اقول فخرا - بعثت الى الاحمر و الاسود، و جعلت لى الارض طهورا و مسجدا، و احل لى المغنم و لا يحل لاحد قبلى ، نصرت بالرعب فهو يصير امامى مسيرة شهر، و اعطيت الشفاعة فادخرتها لامتى يوم القيامة :

(پنج چيز خداوند به من مرحمت فرموده - و اين را از روى فخر و مباهات نميگويم (بلكه بعنوان شكر نعمت ميگويم ) - من به تمام انسانها از سفيد و سياه مبعوث شدم و زمين براى من پاك و پاك كننده و همه جاى آن مسجد و معبد قرار داده شده ، غنيمت جنگى براى من حلال است در حالى كه براى هيچكس قبل از من حلال نشده بود، من به وسيله رعب و وحشت در دل دشمنان يارى شده ام (و خداوند رعب ما را در دل خصم ما افكنده ) بطورى كه در پيشاپيش من به اندازه يكماه راه طى طريق ميكند، و مقام شفاعت به من داده شده و من آن را براى امتم در قيامت ذخيره كرده ام .

گرچه در حديث فوق تصريحى به تفسير آيه نشده ، ولى احاديث ديگرى در اين زمينه داريم كه يا در آن تصريح به تفسير آيه شده ، و يا تعبير للناس كافة كه همان تعبير آيه فوق است آمده و همگى نشان ميدهد كه آيه فوق ناظر به جهانى بودن دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميباشد.

روايت مزبور معارض است با روايات بسيارى كه مى گويند: نوح (عليه السلام) نيز مبعوث بود براى رسالت به سوى تمام بشر، كه در بعضى از آن روايات نام ابراهيم (عليه السلام) و در بعضى ديگر همه انبياى اولوا العزم نيز برده شده.

و از سوى ديگر اينكه شفاعت را يكى از خصائص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دانست، مخالف است با روايات زيادى كه براى ساير انبياء هم شفاعت را اثبات مى كند، خداى تعالى هم در قرآن شفاعت را خاص عموم كسانى دانسته كه در دنيا شهيد و گواه بر حق باشند، و فرموده : (وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ آنها را كه غير از او مي‏خوانيد قادر بر شفاعت نيستند مگر كساني كه شهادت به حق داده‏ اند، و به خوبي آگاهند) و قرآن كريم گواهى داده به اينكه حضرت عيسى (عليه السلام) از شهداء است، و فرموده : (وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا روز قيامت [عيسى نيز] بر آنان شاهد خواهد بود).

جهان شمولي رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم)

بعد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ تو براي همه مردمي، رسالت تو جهان‌شمول است، هر عصر، هر مصر، هر نسل; همگاني و هميشگي. از نظر كليّت، همگاني است. از نظر دوام، هميشگي است.

اگر رسالتي كلّ افراد انساني را شامل بشود مي‌شود عام، تمام زمان‌ها را در بربگيرد مي‌شود دائم، كليّت و دوام دو عنصري است كه با رسالت حضرت همراه است لذا مي‌گويند: ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾.

دستور ملّي و منطقه اي و بين المللي قرآن در ارتباط با ديگران

حالا ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ سه منطقه را قرآن در نظر گرفته فرمود همه مسلمان نيستند، همه موحد نيستند ولي ما براي همه برنامه داريم در سه بخش از آيات قرآن كريم هم ملّي و محلّي، هم منطقه‌اي، هم بين‌المللي، قرآن دستور دارد كه ما با مسلمان‌ها چطور باشيم ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ [30] با موحدان چگونه باشيم ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم [31] اينها مسلمان نيستند ولي موحّدند، با انسان‌ها ولو ملحد چگونه باشيم آن آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» است كه ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ خدا شما را از نيكي كردن و رعايت عدالت نسبت به كساني كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهي نمي‏كند، چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد﴾ اين مضمون آيه هفت و هشت سوره مباركه «ممتحنه» است كه همين آيه در قانون اساسي ما هم آمده كه كفاري كه كاري با شما ندارند نه راه شما را مي‌بندند نه مزاحم شما هستند نه تحريم مي‌كنند نه مشكلي ايجاد مي‌كنند شما مي‌توانيد روابط حسنه با آنها داشته باشيم در صورتي كه هيچ مزاحمتي براي شما ايجاد نكنند خب اين بخش سوم است. انسان با جهان دارد زندگي مي‌كند, اين‌چنين نيست كه قرآن فقط براي حوزه ملّي و محلّي كه موحّدان‌اند برنامه دارد براي بين‌المللي كه انسان‌ها هستند ولو مسلمان هم نيستند و كافرند برنامه دارد لذا مي‌شود ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾. گاهي مي‌فرمايد: ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ هشدار و انذاري است براي همه انسانها﴾، [32] گاهي مي‌فرمايد: ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ و اين جز هشدار و تذكري براي انسانها نيست [33] با بشريّت كار دارد، با انسانيّت كار دارد، با همه اينها كار دارد. آن بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه), همان بيان اسلام است. فرمود بالأخره قرآن يك پيامش اين است كه حالا بر فرض مسلمان نيستيد كافر هستيد بايد آزاد باشيد «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ، وَكُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَكُونُوا أَحْرارًا في دُنْياكُمْ اگر دین ندارید و از معاد نمی‌ترسید، پس در دنیایتان آزاده باشید» [34] اين دستور اسلام است اسلام برنامه‌اش نسبت به كافران اين است كه بالأخره آزادمنش باشيد يك ادب اجتماعی داشته باشيد «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ، وَكُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَكُونُوا أَحْرارًا في دُنْياكُمْ» اين هم همين است فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ ما بشارت مي‌دهيم درباره فضايل و انذار مي‌كنيم درباره رذايل.

تفسير دوم اين است كه اين ﴿كَافَّةً﴾ از كَفّ است كَفّ يعني منع «ما أرسلناك الاّ مانعاً للناس عن العصيان و الطغيان» [7] و شاهدش هم همان ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ است كه اين دومي را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) تقويت مي‌كند .

از آنجا كه انسانها همه داراى غريزه جلب نفع و دفع ضرر هستند پيامبران نيز داراى مقام بشارت و انذار بوده اند، تا اين هر دو غريزه را بسيج كنند و به حركت در آورند

﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ نمي‌دانند كه رسالتي هست. بسياري از مردم، حيوانِ بالفعل‌اند و انسان بالقوّه، تمام و تلاش و كوشش خود را در همين مرز حيوانيّت خلاصه مي‌كنند چيزي هم در دستشان نمي‌ماند.

(46) وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً

(46) وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً

(۴۶) و تو را دعوت كننده به سوي الله به فرمان او قرار داديم، و چراغ روشني بخش.

قابل توجه اينكه در قرآن مجيد چهار بار واژه (سراج ) آمده كه در سه مورد به معنى (خورشيد) است ، از جمله در سوره نوح آيه 16 مى فرمايد: وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا: (خداوند ماه را نور آسمانها و خورشيد را چراغ فروزنده آن قرار داد).

گفتيم (سراج ) در اصل به معنى چراغ است كه در سابق با استفاده از فتيله و (روغن قابل اشتعال ) و امروز با نيروى برق و مانند آن منبع نور و روشنائى است ، ولى به گفته (راغب ) در (مفردات ) اين كلمه تدريجا به هر منبع نور و روشنائى اطلاق شده است . و اطلاق آن به خورشيد به خاطر آن است كه نور آن از درونش مى جوشد، و همچون ماه اكتساب نور از منبع ديگرى نمى كند.

وجود پيامبر همچون خورشيد تابانى است كه ظلمتهاى جهل و شرك و كفر را از افق آسمان روح انسانها مى زدايد.

قرآن همانند سفره ای  است که میهمانان متفاوتی دارد و صاحبخانه نیز به فراخور حال میهمانان سفره را چیدمان کرده است. میهمانان نذیری بیشتر از بشیری و میهمانان سراج منیر بسیار اندک اند. برای همین لفظ نذیر بیشتر از بشیر و لفظ سراج منیر برای پیامبر یک بار بکار رفته است. وگرنه پیامبر نه بشیر است و نه  نذیر بلکه پیامبر چراغ فروزان و روشني بخش برای سالکان است. پیامبر نیامده است که ما را از جهنم برهاند یا به بهشت سوق دهد بلکه آمده است که راه معراج را به ما نشان دهد.

 

 ويژگي‌هاي دعوت پيامبر در قرآن

  در جريان دعوت, سه طايفه آيات است. يكي اصل دعوت است, نظير همين آيه 46 كه فرمود: ﴿وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ﴾ يكي هم در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» است كه فرمود دعوت من بصيرانه است ﴿ أَدْعُو إِلَى اللَّهِ ۚعَلَىٰ بَصِيرَةٍ  بر پایه بصیرت و بینایی به سوی خدا دعوت می کنیم [25] طايفه سوم اين بصيرت را تشريح مي‌كند كه بصيرت چگونه است بصيرت اين است كه با هر كسي كه من حرف مي‌زنم هر گروهي را كه به الله دعوت مي‌كنم مطابق استعداد و فكر او دعوت مي‌كنم لذا در سورهٴ «نحل» فرمود:

﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ [26]

با حكمت و اندرز نيكو به سوي راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به طريقي كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن

 بنابراين اين سه طايفه آيه نشان مي‌دهد كه دعوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عَلَي بَصِيرَةٍ است و بر سه روش حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن است.

 نخست مى گويد: (به وسيله حكمت به سوى راه پروردگارت دعوت كن ) (ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ ).

(حكمت ) به معنى علم و دانش و منطق و استدلال است ،… و از آنجا كه علم و دانش و منطق و استدلال مانع از فساد و انحراف است به آن حكمت گفته شده ، و به هر حال نخستين گام در دعوت به سوى حق استفاده از منطق صحيح و استدلالات حساب شده است ، و به تعبير ديگر دست انداختن در درون فكر و انديشه مردم و به حركت در آوردن آن و بيدار ساختن عقلهاى خفته نخستين گام محسوب مى شود.

2 - (و به وسيله اندرزهاى نيكو) (و الموعظة الحسنة ).

و اين دومين گام در طريق دعوت به راه خدا است ، يعنى استفاده كردن از عواطف انسانها، چرا كه موعظه ، و اندرز بيشتر جنبه عاطفى دارد كه با تحريك آن مى توان توده هاى عظيم مردم را به طرف حق متوجه ساخت .

در حقيقت حكمت از (بعد عقلى ) وجود انسان استفاده مى كند و موعظه حسنه از (بعد عاطفى ).

و مقيد ساختن (موعظه ) به (حسنه ) شايد اشاره به آن است كه اندرز در صورتى موثر مى افتد كه خالى از هر گونه خشونت ، برترى جوئى ، تحقير طرف مقابل ، تحريك حس لجاجت او و مانند آن بوده باشد، چه بسيارند اندرزهائى كه اثر معكوسى مى گذارند به خاطر آنكه مثلا در حضور ديگران و توام با تحقير انجام گرفته ، و يا از آن استشمام برترى جوئى گوينده شده است ، بنابراين موعظه هنگامى اثر عميق خود را مى بخشد كه حسنه باشد و به صورت زيبائى پياده شود.

3 - و با آنها (يعنى مخالفان ) به طريقى كه نيكوتر است به مناظره پرداز (و جادلهم بالتى هى احسن ).

و اين سومين گام مخصوص كسانى است كه ذهن آنها قبلا از مسائل نادرستى انباشته شده و بايد از طريق مناظره ذهنشان را خالى كرد تا آمادگى براى پذيرش حق پيدا كنند.

بديهى است مجادله و مناظره نيز هنگامى مؤ ثر ميافتد كه (بالتى هى احسن ) باشد، حق و عدالت و درستى و امانت و صدق و راستى بر آن حكومت كند و از هر گونه توهين و تحقير و خلافگوئى و استكبار خالى باشد، و خلاصه تمام جنبه هاي انسانى آن حفظ شود.

چيزى كه هست خداى تعالى موعظه را به قيد حسنه مقيد ساخته و جدال را هم به قيد التى هى احسن مقيد نموده است.

و اگر از راه جدال دعوت مى كند بايد كه از هر سخنى كه خصم را بر رد دعوتش تهييج مى كند و او را به عناد و لجبازى واداشته بر غضبش اندازد بپرهيزد و …، و نيز بايد از بى عفتى در كلام و از سوء تعبير اجتناب كند و به خصم خود و مقدسات او توهين ننمايد و فحش و ناسزا نگويد و از هر نادانى ديگرى بپرهيزد چون اگر غير اين كند درست است كه حق را احياء كرده اما همانطور كه فهميديد با احياء باطل و كشتن حقى ديگر احياء كرده است، و جدال، از موعظه بيشتر احتياج به حسن دارد، و بهمين جهت خداوند موعظه را مقيد كرده به حسن ولى جدال را مقيد نمود به احسن (بهتر).

از آنجايى كه تمامى مصاديق حكمت خوب است لذا اول آن را آورد چون موعظه دو قسم بود. يكى خوب، و يكى بد، و آنكه بدان اجازه داده شده موعظه خوب است لذا دوم آن را آورد، و چون جدال سه قسم بود، يكى بد، يكى خوب، يكى خوبتر، و از اين سه قسم تنها قسم سوم مجاز بود لذا آن را سوم ذكر كرد، و آيه شريفه از اين جهت كه كجا حكمت، كجا موعظه، و كجا جدال احسن را بايد بكار برد، ساكت است و اين بدان جهت است كه تشخيص موارد اين سه به عهده خود دعوت كننده است، هر كدام اثر بيشترى داشت آن را بايد بكار بندد.

و ممكن است كه در موردى هر سه طريق بكار گرفته شود، و در مورد ديگرى دو طريق و در مورد ديگرى يك طريق، تا ببينى حال و وضع مورد چه اقتضايى داشته باشد.

https://www.aparat.com/v/GJpHC/%D9%81%D8%B1%D9%82_%D9%85%D9%88%D8%B9%D8%B8%D9%87_%D9%88_%D8%AD%DA%A9%D9%85%D8%AA_%28%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%85%D8%B7%D9%87%D8%B1%DB%8C%29

 

 

https://www.youtube.com/watch?v=zWOZOejRZdo&ab_channel=%D9%85%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%A7%D9%84%D8%AD%D9%8A%D9%86

 

https://www.youtube.com/watch?v=DF4foS0pV7A&t=113s&ab_channel=%D8%B7%D8%B1%D9%8A%D9%82%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85

 

سوره ۲۹: العنكبوت

وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَأُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُكُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۴۶﴾

و با اهل كتاب جز به [شيوه‏ اى] كه بهتر است مجادله مكنيد مگر [با] كسانى از آنان كه ستم كرده‏ اند و بگوييد به آنچه به سوى ما نازل شده و [آنچه] به سوى شما نازل گرديده ايمان آورديم و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم (۴۶)

—-----

گذشته از شهادت، گذشته از تبشير، گذشته از انذار بايد اينها را كنار سفره ما دعوت كني. اينجاست كه اذن ويژه مي‌خواهد. خب اگر كسي ديگران را به كنار سفره خاصّ يك صاحب‌خانه دعوت مي‌كند بايد به اذن او باشد.

 ظاهراً اين ﴿بِإِذْنِهِ﴾ به همه آن اوصاف قبلي برمي‌گردد گرچه ﴿أَرْسَلْنَاكَ﴾ خودش كافي است.

 گاهي مي‌فرمايد به اذن خدا، گاهي مي‌فرمايد: ﴿قُلْ هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي بگو اين است راه من كه من و هر كس پيروى‏ ام كرد با بينايى به سوى خدا دعوت مى ‏كنيم [41] ديگر اينجا جاي اذن نيست كه باذن الله بگويد براي اينكه خود خدا فرمود بگو، وقتي خدا فرمود: ﴿قُلْ هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ ديگر لازم نيست بگويد باذن الله همين كه به من فرمود بگو، اين اذن است.

 (43) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي ....

 (43) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً

او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او. تا شما را از ظلمات  به سوى نور رهنمون گردد، او نسبت به مؤ منان مهربان است .

صلات از خدا به معناى رحمت، و از ملائكه به معناى استغفار چنانكه در آيه 7 سوره غافر مى خوانيم : و يستغفرون للذين آمنوا: (حاملان عرش خدا براى مؤ منان استغفار مى كنند).، و از مردم دعا است، ليكن اين را نيز بايد دانست كه هر چند صلات از خدا به معناى رحمت است، اما نه هر رحمت، بلكه رحمت خاصى كه ذخيره آخرت براى خصوص مؤمنين است، و سعادت آخرتى آنان و فلاح ابديشان، مترتب بر آن مى شود، و بدين جهت است كه به دنبال جمله مورد بحث علت صلوات فرستادن خداى تعالى را چنين بيان كرده : (ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رحيما) صلوات مى فرستد، تا شما را از تاريكى ها به سوى نور بيرون آورد، چون او همواره نسبت به مؤمنين رحيم است.

اين نكته را نيز بايد دانست كه خداى تعالى در كلام خود همواره ياد خود مر بندگان را مترتب كرده بر ياد بندگان مر او را، و فرموده : (فاذكرونى اذكركم ) همچنان كه فراموش كردن بندگان وى را، باعث فراموشى خدا مر بندگان را دانسته، و فرموده : (نسوا الله فنسيهم )، يكى از مصاديق يادآورى خدا بندگان خود را، همانا درود فرستادن او بر آنان است، و اين خود يادآورى ايشان است به رحمت، كه مترتب شده بر ياد بندگان خداى خود را، چون فرمود: اگر خدا را بسيار ياد كنند، و او را صبح و شام تسبيح گويند، خدا هم بسيار بر آنان درود مى فرستد، و غرق نورشان مى كند، و از ظلمتها دورشان مى سازد.

همه اينها را بدان جهت گفتيم كه معلوم شود جمله او كسى است كه صلوات بر شما مى فرستد...، در مقام تعليل آيه قبل است، كه مى فرمود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد، و اين تعليل همان قاعده كلى قبل را مى رساند، و مى فهماند كه اگر شما خدا را زياد ياد كنيد، خدا هم به رحمت خود زياد شما را ياد مى كند، و از ظلمتها به سوى نور بيرونتان مى سازد.

 

آرى اين آيه بشارتى است بزرگ براى همه سالكان راه حق و به آنها نويد مى دهد كه از جانب معشوق كششى نيرومند است ، تا كوشش عاشق بيچاره بجائى برسد!

 

​​ بعد فرمود قدرتان را بدانيد خدا بر شما صلوات مي‌فرستد اين كم نيست بعدها مي‌رسيم كه خدا بر پيغمبر صلوات مي‌فرستد همان آيه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ [35] اما همين‌جا به ما فرمود خدا بر شما صلوات مي‌فرستد. وقتي خواجه نصير(رضوان الله عليه) نام مبارك سيّد مرتضي را در درس مي‌برد مي‌گفت «صلوات الله عليه» شاگردان خواجه نصير تعجب مي‌كردند كه شما چطور بر يك عالِم و روحاني صلوات مي‌فرستيد فرمود: «كيف لا يُصلّي علي المرتضي» [36] براي اينكه خدا در آيه 43 سورهٴ «احزاب» دارد ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾. خب اگر كسي مؤمن وارسته باشد مورد صلوات خداست. حيف نيست انساني كه مي‌تواند مورد تصليه الهي باشد خود را به غير خدا بفروشد؟!

 در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در همان آية الكرسي فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هدف ولايت (الله‌) هم اين بود كه ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ [23] آنجا فرمود مؤمنين تحت ولايت الله‌اند و خداي سبحان مولّي‌عليه خود را از ظلمت‌ها به نور خارج مي‌كند براي افراد عادي اين اخراج به عنوان رفع است و براي اوحديّ از اهل ايمان به عنوان دفع است افرادي كه ـ خداي ناكرده ـ آلوده شدند خدا اينها را از ظلمت گناه به نور توبه و طاعت منتقل مي‌كند, اين لطف الهي است. كساني كه برتر از عصيان‌اند خدا آنها را اخراج مي‌كند از ظلمت به نور يعني دفع است يعني نمي‌گذارد كه اينها وارد ظلمت بشوند

در آن آيه فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ حالا راه اخراج چيست اين آيه سورهٴ «احزاب» مشخص مي‌كند كه راه اخراج از ظلمت به نور چيست. صلوات خداوند

 

 تفاوت صلوات خداوند بر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنين

 در جريان تصليه بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با جلال و شكوه بر پيغمبر تصليه دارد در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» وقتي تصليه بر پيغمبر را ياد مي‌كند با جلال و شكوه ياد مي‌كند همين آيه معروف كه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلَّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد. [24] مستحضريد كه اگر شخصيت بزرگي بخواهد از مهمان تازه‌وارد آن شهر احترام به عمل بياورد با همه همراهان يا علما به ديدار او مي‌روند اما اگر يك فرد عادي باشد ممكن است تنها خودش به ديدار او برود ديگران هم جداگانه به ديدار او بروند در تصليه بر مؤمنين همين كار را كرده فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ اين جمله تمام مي‌شود ﴿وَمَلاَئِكَتُهُ﴾ يعني ﴿مَلاَئِكَتُهُ﴾ هم «يصلّون عليكم» اينها با هم نيستند اما در آن آيه‌اي كه معروف به تصليه به حضرت است فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ اينها با هم اين كار را مي‌كنند خب خيلي فرق است بين آن آيه و اين آيه محلّ بحث.

به هر تقدير اگر براي آنهاست كه دفع است اگر براي مؤمنين است كه رفع است اين تصليه و صلوات و رحمت ويژه الهي همان حالت‌هاي نوراني است كه براي انسان پيدا مي‌شود انسان طوري است كه از لغزش‌ها متنفّر است از كارهاي حرام بيزار است وقتي پيشنهاد خلاف به او مي‌دهند مي‌بينند بدنش مي‌لرزد اهل اين كار نيست معلوم مي‌شود اين يك عنايت الهي است كه غير از آن هدايت عامّه نصيب او شده از اين فرصت بايد حدّاكثر استفاده را كرد.

خب پس در دنيا ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ﴾ است ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ كه ظلمات جمع است و با الف و لام ذكر شده نور هم مفرد است گرچه با الف و لام ذكر شده و حقيقت نور يكي است ظلمت‌ها، پراكندگي و راه‌هاي معاصي فراوان است.

علت تصريح اسم ظاهر به جاي ضمير در آيهٴ ﴿وَكَانَ بِالمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾

 بعد اين «كان» هم كه مفيد استمرار است درباره مؤمنين. اين رحمت هم رحمت خاصّه است وگرنه آن «رَحْمَةٌ للعالمين» كه براي همه هست آن هدايت عامه كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ [27] براي همه هست.

 اگر مي‌فرمود «و كان بكم رحيما» ضمير مي‌آورد مطلب حاصل بود اما براي اينكه علتِ اين تصليه را ذكر بكند اسم ظاهر آورده فرمود: ﴿وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾ چون تاكنون دو ضمير جمع مذكر سالم را به عنوان مخاطب ذكر فرمود، فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ (يك) ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ (دو) خب سومي را اگر مي‌فرمود «و كان بكم رحيما» كه نزديك‌تر و آسان‌تر بود اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ نشان آن است كه شما مادامي كه مؤمن هستيد از اين فضايل بهره مي‌بريد و سبب رحمت ويژه همان ايمان مؤمنين است اين براي دنيا.

 

 تفاوت توبه و مصلّي بودن خدا با توبه و تصليه مؤمن

 خدا توّاب است يعني کثیرالرجوع به بندگان است كه افاضه مي‌كند. مؤمنان توّاب‌اند يعني قابل توبه‌اند زياد به طرف خدا رجوع مي‌كنند. اين‌طور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد. صلات هم اين‌چنين است بندگان, تصليه دارند مصلّين‌اند خدا هم مصلّي است خدا رحمت را نازل مي‌كند بندگان به سمت استغفار و استرحام حركت مي‌كنند. فرمود زياد به ياد خدا باشيد چون هر چه بيشتر به ياد خدا باشيد خدا هم بيشتر به ياد شماست.

 

نقش خداوند و ملائكه در اخراج مؤمنين از ظلمت به نور

 ملائكه سهمي ندارند لذا ضمير را مفرد آورده با اينكه تصليه را هم به خداي سبحان اسناد داد هم به ملائكه اسناد داد ولي اخراج را به ذات اقدس الهي اسناد داد براي اينكه او مدير و مدبّر است ملائكه, مجراي فيض ربّ‌اند.

 

اثر اصلي ولايت الهي بر مؤمن, نوراني شدن است. اين نور, يا حاصل مي‌شود يا نورِ حاصل, تثبيت مي‌شود همين ولايت كه براي مؤمنان است ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ همين ولايت براي انسان كامل مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) است در آن آيه‌اي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از خودش خبر مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ  ولي و سرپرست من خدائي است كه اين كتاب را نازل كرده است و او سرپرست همه صالحان است. [12] وليّ من الله است خب الله هم كه وليّ است كارش نوراني كردن است اگر قبلاً به كسي نور داد سعي مي‌كند نورانيّتش را حفظ كند اگر قبلاً كسي نوراني نبود يا كم‌نور بود سعي مي‌كند او را نوراني كند يا نورش را تقويت كند اين جريان ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است ولي آ‌نجا هيچ سخن از ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ نيست آيه 56 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است:

إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿۵۶﴾

خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد. (۵۶)

 آنجا ديگر سخن از اخراج از ظلمات به نور نيست براي اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود ما تو را سراج منير قرار داديم آيه 46 اين است كه ﴿وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً﴾.

 اگر ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را سراج منير قرار داد نورافكن قرار داد نورافكن كه ديگر ظلمت ندارد تا او را از ظلمت بيرون بياورد درباره آفتاب هم چنين تعبير را دارد در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آيه شانزده اين است كه ﴿وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً, هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا﴾ خب اگر آفتاب روشن است مگر درباره آفتاب تعبير صحيح است كه بگوييم آفتاب را مي‌خواهيم از ظلمت نجات بدهيم اين‌طور نيست.  كسوف اگر هست كاري به ظلمت شمس ندارد ديگران گرفتاركسوف مي‌شوند نه شمس, اگر ماه بين زمين و آفتاب فاصله بشود ما زميني‌ها را ظِل مي‌گيرد منتها مي‌گوييم آفتاب را ظل گرفته,  آفتاب‌گرفتگي! ما آفتاب‌گرفتگي نداريم.زمين چون در سايه قمر قرار گرفت آفتاب را نمي‌بيند ما مي‌گوييم آفتاب‌گرفتگي در حالي كه زمين‌گرفتگي است ما در سايه قرار داريم نه آفتاب, آفتاب را ظل نمي‌گيرد چون آن سراج است در جريان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين‌طور است آن حضرت هرگز خسوف و كسوف ندارد گاهي در اثر احتجابِ برخي‌ها كه از حضرت فاصله گرفتند آنها را ظل مي‌گيرد آنها در حال خسوف و كسوف‌اند در اين مثال‌هايي كه در كتاب صمديه و اينها هم هست لابد ملاحظه فرموديد آنجا اين تعبير لطيف هست «انارة العقل مكسوفٌ بطوع هويٰ» [13] يعني عقل خيلي شفاف و روشن است ولي اگر هواپرستي و هوس‌مداري راه پيدا كند سايهٴ اين هوس و هوا نمي‌گذارد كه از نور عقل استفاده كنيم ما را ظل مي‌گيرد در حقيقت اينكه مي‌گويند عقلش را ظل گرفته, عقلش گرفتار خسوف و كسوف است يعني هوس و هوا بين عقل و اين شخص فاصله شد نمي‌گذارد نورِ عقل به اين شخص برسد و اين شخص مطابق عقل حركت كند.

 تفاوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با ديگران در اخراج از ظلمت به نور

 غرض اين است كه سراج, وصفي است براي شمس, وصفي است براي شمس حقيقت كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. لذا جا براي ظلمت نيست جا براي اخراج از ظلمت به نور نيست همين مسئله ولايت  (الله‌) كه براي حضرت است و همين تصليه خدا كه براي حضرت است ديگر آنجا سخن از «ليخرجه من الظلمات الي النور» نيست و اما درباره ماها كه گاهي گرفتار خسوف و كسوف هوا و هوس مي‌شويم ظل‌گرفتگي داريم جا براي اخراج از ظلمات به نور هست كه فرمود شما را مورد عنايت قرار مي‌دهد صلوات مي‌فرستد ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾

 

 تصليه ما نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

اينكه بعضى مى گويند: «صلوات فرستادن» در بالا رفتن مقام و منزلت پیامبر(ص) هيچ اثرى ندارد چون پیامبر(ص) و اهل بيتشان به مقاماتى كه بايد برسند، رسيده اند حرف سستى است. انسان در سير تكاملى خود هيچ حدّ و مرزى را نمى شناسد و به سوى نامتناهى پيش مى رود، و لذا در بعضى از دعاها در تشهّد و غير آن چنين خوانده مى شود كه: «وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ»؛ (درجه پيامبر اكرم(ص) را بالاتر از آنچه هست، بالا ببر).

 

 تصليه ما نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سبب تقرّب ما

 مطلب ديگر اينكه تصليه ما نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه قبلاً گذشت تقرّبي است براي خود ما،….  الآن اگر كسي باغبان كسي باشد كه باغ براي آن شخص است تمام درخت‌ها و آب‌ها و قنات و چشمه را او احداث كرده اين باغبان مسئول حفظ اين درخت‌هاست و همه حقوق او را هم صاحب‌باغ مي‌دهد حالا اگر يك روزعيدي، يك دسته گُلي يا يك سبد ميوه از باغ همين باغبان فراهم بكند براي او اهدا كند. آيا اين باغبان، چيزي از خود به او داد، يا خودش متقرّب شد.

 ما باغبان‌هاي اين ذوات قدسي هستيم اينها اين باغ را، اين نهال را، اين اشجار را، اين آب را، اين كوثرها را، از طرف خداي سبحان به ما دادند. ما را مسئول كردند كه حفظ بكنيم ما اگر يك روز عيدي شد، غير عيدي شد، عرض ادب كرديم به اينها صلوات فرستاديم، از ميوه باغ اينها چيزي نزد آنها برديم، خود ما مقرّب شديم، نه اينكه به وسيله ما آنها چيزي را پيدا كرده باشند دارا شده باشند…. ما واسطه تكامل آنها نيستيم. اين عرض ارادت و تصليه ما تقرّب ماست به پيشگاه الهي چون ميوه باغ اينها را به حضور اينها تقديم مي‌كنيم.

 

(3) أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن

(3) أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ

(۳) ولي آنها مي‏گويند (محمد) آن را به دروغ به خدا بسته است، اما (بايد بدانند) اين سخن حقي است از سوي پروردگارت تا گروهي را انذار كني كه قبل از تو هيچ انذار كننده‏ اي براي آنها نيامده است، شايد (پند گيرند و) هدايت شوند.

كلمه (ام ) معناى (بلكه ) را مى دهد، و معنا را چنين مى كند: بلكه مى گويند قرآن را به خدا افتراء بسته، و از ناحيه خدا نيست، آنگاه سخن آنان را رد نموده، مى فرمايد: (بل هو الحق من ربك لتنذر...).

در پاسخ ادعاى بى دليل آنها مى گويد: اين افترا نيست ، بلكه سخن حقى است از سوى پروردگارت (بل هو الحق من ربك ).و دليل حقانيت آن در خود آن آشكار و نمايان است

این حق در ادامه لا ریب است , حق است شک بردار نیست. اگر شک دارید مانند آن را بیاورید.

گرچه قرآن براي تبشير هم نازل شده اما آن اثر خاصّي كه انذار دارد تبشير ندارد لذا با اينكه در قرآن كريم تبشير و انذار گاهي كنار هم آمده فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ﴾[2] اما در هيچ جاي قرآن تبشير به عنوان وصف منحصر نيامده كه بفرمايد «إن أنت الاّ مبشّر», «إنّما أنا مبشّر» اين‌چنين نيست اما ﴿أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ﴾,[3] ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾[4] در قرآ‌ن هست كه تو فقط براي انذار آمدي.

قرآن همانند سفره ای است که میهمانان متفاوتی دارد و صاحبخانه نیز به فراخور حال میهمانان سفره را چیدمان کرده است. میهمانان نذیری بیشتر از بشیری و میهمانان سراج منیر بسیار اندک اند. برای همین لفظ نذیر بیشتر از بشیر و لفظ سراج منیر برای پیامبر یک بار بکار رفته است. وگرنه پیامبر نه بشیر است و نه نذیر بلکه پیامبر چراغ فروزان و روشني بخش برای سالکان است. پیامبر نیامده است که ما را از جهنم برهاند یا به بهشت سوق دهد بلکه آمده است که راه معراج را به ما نشان دهد.

لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ:

تا به وسيله آن قومي را انذار كني كه قبل از تو هيچ انذار كننده‏ اي براي آنها نيامده

ما آیاتی در قرآن داریم که همین مضمون را بیان می کند :

- سوره ۲۸: القصص

وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلَـٰكِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿القصص: ٤٦﴾

تو در طرف طور نبودي زماني كه ما ندا داديم، ولي اين رحمتي از سوي پروردگار تو بود (كه اين اخبار را در اختيارت نهاد) تا به وسيله آن قومي را انذار كني كه قبل از تو هيچ انذار كننده‏ اي براي آنها نيامده، شايد متذكر گردند. (۴۶)

- سوره ۳۶: يس

لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ ﴿۶﴾

تا قومي را انذار كني كه پدران آنها انذار نشدند و لذا آنها غافلند. (۶)

از طرفی نیز بیان می کند که:

- سوره ۱۳: الرعد

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ ﴿۷﴾

و آنها كه كافر شدند مي‏گويند چرا آيت (و اعجازي) از پروردگارش بر او نازل نشده؟ تو تنها بيم دهنده‏ اي، و براي هر گروهي هدايت كننده‏ اي است (و اينها همه بهانه است نه جستجوي حقيقت). (۷)

- سوره ۱۶: النحل

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ ﴿۳۶﴾

ما در هر امتي رسولي فرستاديم كه خداي يكتا را بپرستيد، و از طاغوت اجتناب كنيد خداوند گروهي را هدايت كرد، و گروهي ضلالت و گمراهي دامانشانرا گرفت پس در روي زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود؟ (۳۶)

- سوره ۳۵: فاطر

إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ ﴿۲۴﴾

ما تو را به حق براي بشارت و انذار فرستاديم، و هر امتي در گذشته انذار كننده‏ اي داشته است. (۲۴)

دوره فَترَت

https://fa.wikishia.net/view/%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87_%D9%81%D8%AA%D8%B1%D8%AA#cite_ref-43

اصطلاح دورهٔ فترت از آیهٔ ۱۹ سوره مائده:

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱۹﴾

اى اهل كتاب پيامبر ما به سوى شما آمده كه در دوران فترت رسولان، [حقايق را] براى شما بيان مى ‏كند تا مبادا [روز قيامت] بگوييد براى ما بشارتگر و هشداردهنده‏ اى نيامد پس قطعا براى شما بشارتگر و هشداردهنده‏ اى آمده است و خدا بر هر چيزى تواناست (۱۹)

فترت رسل به معانی زیر آمده است:

- انقطاع رسل:

در دوره یا دوره‌هایی هیچ پیامبری برانگیخته نشده است

موافقین انقطاع رسل به چندین آیه از قرآن استناد می‌کنند. این آیات دلالت بر این دارد که در برخی زمان‌ها و مکان‌ها پیامبری نبوده است:

  • یا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم علی فترة من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشیر ولانذیر.[۱۵]

  • لتنذر قوما ما اتاهم من نذیر من قبلک لعلهم یتذکرون.[۱۶]

  • بل هو الحق من ربک لتنذر قوما ما آتاهم من نذیر قبلک.. .[۱۷]

  • تنزیل العزیز الرحیم لتنذر قوما ما انذر آباءهم فهم غافلون.[۱۸]

  • ولو شئنا لبعثنا فی کل قریة نذیرا.[۱۹]

- سکون پیامبران صاحب شریعت:

علامه طباطبایی فترت من الرسل را سکونی که پیامبری در آن نازل نشده است، معنا کرده‌. اما مقصود از فترت را فترت پیامبران صاحب شریعت می‌داند نه مطلق پیامبران.

- ضعف و سستی پیامبران:

پیامبران اگر چه بوده‌اند؛ اما به دلایل اجتماعی و... در ضعف و سستی بوده‌اند. صدوق فترت را به نبود پیامبران ظاهر مشهور معنا کرده است و به وجود پیامبران پنهان در این دوره قائل است.

برخی روایات از وجود پیامبرانی میان حضرت عیسی(ع) و حضرت محمد(ص) نام می‌برند. به عنوان نمونه می‌توان از خالد بن سنان عبسی نام برد.[۲۹]

صدوق اخبار دربارهٔ خالد بن سنان را غیرقابل انکار می‌داند.[۳۰]

طبرسی از ارسال چهار پیامبر در این مدت خبر می‌دهد.[۳۱]

قرطبی سه تن از این پیامبران را در اوایل فاصله میان حضرت عیسی و حضرت محمد می‌داند که در آیهٔ ۱۳ سورهٔ یاسین به آنها اشاره شده است و به نقل از کلبی چهارمی را خالد بن سنان می‌شمارد.[۳۲]

دوره فترت و خالی نبودن زمین از حجت

در نگاه ابتدایی انقطاع رسل در یک دوره زمانی با خالی نبودن زمین از حجت ناسازگار است. به باور شیخ صدوق، اگر فترت به معنای خالی شدن زمین از حجت باشد، مخالف روایاتی است که می‌گوید زمین از حجت هیچ‌گاه خالی نخواهد شد.[۳۷]برای رفع این ناسازگاری پاسخ‌های گوناگونی گفته شده است. گاه دورهٔ فترت به معنای انقطاع رسل نفی شده است و گاه حجت را اعم از انبیاء و اوصیاء و علماء دانسته‌اند.

نظرات :

  • شیخ صدوق با استناد به روایاتی که از اوصیاء این دوره نام می‌برد، فترت را به معنای پنهان بودن و آشکار نبودن دعوت می‌داند نه نبود حجت.[۳۸]

  • شیخ طوسی نیز با استناد به خالی نبودن زمین از حجت می‌گوید به دلیل اندک بودن پیروان آنها، به دلیل ترس و تقیه آنها ظاهر نبودند.[۳۹] طبری[۴۰] و طوسی[۴۱] نیز مانند صدوق انقطاع رسل را نمی‌پذیریند و بر این باورند که برای همهٔ امت‌ها پیامبری آمده است.

  • طباطبائی دورهٔ فترت را به نبود انبیای صاحب شریعت تفسیر می‌کند نه نبود مطلق انبیاء.[۴۲]

  • جوادی آملی در یک احتمال دورهٔ فترت میان حضرت عیسی و حضرت محمد را به نبود انبیاء بنی‌اسرائیل تفسیر می‌کند.[۴۳]

  • برخی از مفسرین حجت را اعم از انبیاء و اوصیاء می‌دانند و هیچ امتی را از انبیاء یا اوصیاء آنان خالی نمی‌داند.[۴۴]

  • بیضاوی و مفسران دیگری نذیر در هر امتی را اعم از پیامبران و عالمان می‌داند.[۴۵]

  • زمخشری با پذیرش دوران فترت نبی، نذیر در امت‌ها را انبیاء یا آثار آنان می‌داند.[۴۶]

  • مغنیه نذیران هر امت را پیامبران، کتابهای‌شان، مصلحان و عقل و فطرت می‌داند.[۴۷]

در دوران بعثت انبیاء از حضرت آدم(ع) تا پیامبر اسلام، چند دوره به عنوان دورهٔ فترت شمرده شده است:[۲۰]

  • فترت میان ادریس و نوح.

  • بین نوح و هود به مدت هشتصد سال.

  • فترت میان صالح و ابراهیم به مدت ۶۳۰ سال.

  • فترت میان عیسی و حضرت محمد(ص). آنچه به عنوان فترت معروف است و از آن سخن می‌گویند این دوره از فترت است که در برخی روایات ۵۰۰ سال[۲۱] و در برخی روایات ششصد سال[۲۲] شمرده شده است. این دوره پس از ارسال انبیاء بنی اسرائیل است. مطابق نقل میان حضرت موسی و عیسی ۱۷۰۰سال فاصله بود و هیچ فترتی نبود و هزار پیامبر از بنی‌اسرائیل در این مدت مردم را دعوت می‌کردند

(لتنذر قوما ما اتيهم من نذير من قبلك ) - بعضى از مفسرين گفته اند منظور از اين قوم، قريش است، چون هيچ پيغمبرى قبل از آن جناب به سوى قريش گسيل نشده بود، به خلاف اقوام ديگر عرب، كه بعضى از پيغمبران به سوى ايشان مبعوث شده بودند، مانند خالد بن سنان عبسى، و حنظله، كه بنا به آنچه در روايات است دو تن از پيغمبران عرب بودند.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از قوم مذكور، همه اهل فترت، يعنى مردم ما بين عيسى و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است. ليكن اين تفسير صحيح نيست، براى اينكه معناى فترت اين است كه مدتى پيغمبر صاحب شريعت و كتاب مبعوث نشده باشد، كه اين مدت را مدت فترت مى نامند، و اما مدت مبعوث نشدن پيامبران بى شريعت، اولا فترت نيست، و ثانيا قبول نداريم كه ما بين عيسى و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين پيامبرانى نيامده باشند، با اينكه زمان فاصل بين آن دو پيامبر شش قرن بوده.

حالا يا به اين معناست كه رسول در قبيله قريش نبود در ساير قبايل بود اين كما احتمله بعضٌ مثل كشّاف[19] و مالَ إليه سيدناالاستاد في الميزان يا نه, زمان, زمان فترت بود پيامبر اولواالعزم نيامده وگرنه علما بودند حجج الهي بودند شاگردان انبيا بودند حجت بر اينها تمام شد پس آ‌نچه در سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده آيه شش سورهٴ «يس» كه فرمود: ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ﴾ و همچنين در اين آيه سورهٴ «سجده» آمده است كه ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ﴾ به همين برمي‌گردد در قبيله آنها پيامبري نبود اما حجت الهي بر آنها بالغ بود خب اينها انبياي ابراهيمي داشتند اينها فرزندان ابراهيم بودند انبياي ابراهيمي را به رسميت مي‌شناختند وجود مبارك ابراهيم را به عنوان پيامبر مي‌دانستند موسي و عيسي را شنيده بودند اهل كتاب را شنيده بودند اين‌طور نيست كه اينها نشنيده باشند اينها به سوء اختيارشان ايمان نياوردند اينها وجود مبارك ابراهيم را كه بنيان‌گذار كعبه بود مي‌شناختند و به دستور او هر ساله در مراسم حج, حج انجام مي‌دادند آنها قبول داشتند پيامبري او را منتها بعد ديگر كفر ورزيدند.

در قرآن كريم فرمود هيچ ملتي نيست مگر اينكه هادي و راهنما داشته و دارد در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيه هفتم به اين صورت است ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ هيچ ملتي بدون راهنما نيست حالا آن وقتي هم كه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور داشتند مگر به همه روستاها, به همه شهرها خود حضرت تشريف مي‌بردند آن وقتي هم كه ائمه(عليهم السلام) بودند مگر در روستاها و شهرها خودشان تشريف مي‌بردند. منظور آن است كه حتماً حجت بالغه حق بايد به مردم برسد حالا اگر كسي در اثر قصور يا تقصير دسترسي به حجّت نداشت اگر قاصر بود كه مستضعف است و مورد عفو, اگر مقصّر بود كه حُكمه الي الله وگرنه هيچ ملتي نيست كه حجّت خدا به آنها نرسد.

هر محلّي پيام‌آوري دارد حالا يا پيامبر اولواالعزم است يا غير اولواالعزم است يا اماماني هستند كه جانشينان پيامبرند يا شاگردان آنها هستند كه حجت خدا را به مردم مي‌رسانند. اينكه فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ بعد فرمود عالمان دين اگر به حوزه‌هاي علميه بروند مبلّغان الهي بشوند آنها هم كار انبيا را انجام مي‌دهند اگر ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾[23] اگر ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[24] هست خب ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا چرا از هر گروهي، طايفه‏ اي از آنان كوچ نمي‏كند (و طايفه‏ اي بماند) تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذار نمايند﴾[25] اين انذار نشان مي‌دهد كه عالمان دين, مبلغّان دين وارثان انبيا(عليهم السلام) هستند

در قيامت ديگر سؤال نمي‌كنند كه تو پيغمبر اولواالعزم نداشتي يا پيغمبر نداشتي يا امام نداشتي مي‌گويند مگر منذران نيامدند مگر فلان حسينيه نبودي مگر فلان مسجد نبودي مگر فلان عالِم نگفت خدا حق است قيامت حق است واجبات را نگفت محرّمات را نگفت اين خزنه جهنم از او سؤال نمي‌كنند كه مگر تو پيغمبر نداشتي مي‌گويند مگر تو روحاني نداشتي ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[26] مگر زمان خود انبيا(عليهم السلام) پيامبر درِ خانه همه مردم مي‌رفتند.

پرسش:... مركزيّت بعثت پيامبران اولواالعزم خاورميانه بوده.

پاسخ: همه جا پيامبر بود خاور دور و نزديك باختر دور و نزديك منتها ذات اقدس الهي وقتي قصص انبيا را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد عده‌اي به طرف انبيا آمدند كامياب شدند سعادتمند شدند يك عدّه تكذيب كردند به هلاكت رسيدند بعد مي‌فرمايد: ﴿فَسيروا فِى الاَرضِ فَانظُروا كَيفَ كانَ عـٰقِبَةُ المُكَذِّبين﴾[20] برويد ببينيد خب اين برويد ببينيد آن طرف آب را نمي‌شود گفت, بفرمايد ما آن طرف اقيانوس كبير عده‌اي را فرستاديم شما برويد ببينيد همان اوّلين راه براي تكذيب همين بود طوري قرآن حرف مي‌زند كه بگويد برويد ببينيد لذا مسئله خاورميانه را بعد از نقل قصص انبيا مي‌گويد برويد ببينيد.

امكان وجود انبيا در خاور و باختر و حتي كرات ديگر

ولي مي‌گويد كه انبيايي بودند كه ما قصصشان را براي شما نگفتيم ﴿رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾[21] ممكن نيست خاور دور و نزديك, باختر دور و نزديك, قطب غير قطب بشر باشد الاّ اينكه پيغمبر دارد ممكن نيست خدا يك جا انديشمندي خلق بكند مگر اينكه براي او راهنما مي‌فرستد انسان متفكّر مختار, هادي مي‌طلبد اگر روزي هم كشف شد كه كُراتي هستند كه موجود زنده متفكّري زندگي مي‌كند حتماً انبيا دارند بالصراحه هم فرمود خيلي از انبيا را ما براي شما نگفتيم براي اينكه بگوييم, راه تحقيق نداريد ما قصه‌هايي را نقل مي‌كنيم كه به دنبالش بگوييم ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾ برويد ببينيد اين عاد است اين ثمود است اين جريان نوح است اين اقوام ديگر است برويد ببينيد ما با اينها چه كرديم حالا بگويد آن طرف اقيانوس كبير كساني بودند ما آنها را به هلاكت رسانديم اولين راه براي تكذيب همين بود مي‌گفتند حرف‌هايي مي‌زنيد كه باوركردني نيست.

گر چه قرآن بعد جهانی دارد ولی نباید از این نکته غافل شد که در کنار بعد جهانی بعد محلی نیز دارد و این مشکل برای جهانی بودن قرآن ایجاد نخواهد کرد

قصص انبیا موجود در قرآن برای همان منطقه است.

عربی نازل شده است تا تعقل کنید.

میوه های موجود در قرآن.

مثال های قرآن: حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِي الْخِيَامِ حورياني كه در خيمه‏ هاي بهشتي مستورند.

تعبيرهاي قرآن كريم نسبت به اين امور يكسان نيست درباره انكار وحي و نبوت با فعل مضارع ياد كرد فرمود: ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاه﴾[1] درباره انكار معاد با فعل ماضي ذكر فرمود, فرمود: ﴿وَقَالُوا أءِذَا ضَلَلْنَا﴾

سوره ۳۲: السجدة

وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ ﴿۱۰﴾

و گفتند آيا وقتى در [دل] زمين گم شديم آيا [باز] ما در خلقت جديدى خواهيم بود [نه] بلكه آنها به لقاى پروردگارشان [و حضور او] كافرند (۱۰)

سرّش اين است كه اينها از ديرزمان منكر معاد بودند قبل از وحي و نبوّت هم منكر معاد بودند اما جريان وحي و نبوّت هر وقت آمده اينها اين كار را كردند قبلاً كه وحي و نبوّتي نبود تا آنها انكار كنند آنها از نظر ربوبيت مشرك بودند و از نظر معاد هم منكر محض بودند از ديرزمان مي‌گفتند: ﴿أءِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ مگر مي‌شود انسانِ پوسيده دوباره برگردد و اما در جريان وحي و نبوّت كه تازه پيدا شده به صورت فعل مضارع ياد كردند كه اين افتراست ﴿أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاه﴾ لذا آيه سه با فعل مضارع شروع شد و آيه ده با فعل ماضي.

هدايت يافتن قوم مذكور نتيجه و غايت رسالت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، اما نتيجه احتمالى، و لذا فرمود: شايد هدايت شوند، و آرزوى مذكور از خدا نيست، چون كسى آرزوى چيزى را مى كند كه از شدن و نشدن آن بى خبر باشد، و خدا منزه از بى خبرى است

و جمله (لعلهم يهتدون ) اشاره به اين است كه قرآن زمينه ساز هدايت است ولى تصميم گيرى نهائى به هر حال با خود انسان مى باشد.

http://qurannotes.blogfa.com/category/38