وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (62)

وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ (62)

او افراد زيادي از شما را گمراه كرد، آيا انديشه نكرديد؟ (۶۲)

كلمه (جبل) - به كسره جيم و باء و تشديد لام - به معناى جماعت است. و بعضى گفته اند: (به معناى جماعت بسيار است). و بناى آيه شريفه بر توبيخ و عتاب به كفار است كه آيا كسى را اطاعت مى كنيد كه قبل از شما جماعتهاى بسيارى را گمراه كرد، آيا نمى خواهيد تعقل كنيد؟

باز براى شناسايى هر چه بيشتر اين دشمن قديمى خطرناك مي افزايد: (او افراد زيادى از شما را گمراه كرد، آيا انديشه نكرديد؟! (وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ).

آيا نمى بينيد چه بدبختي هايي شيطان بر سر پيروان خود آورده؟ آيا تاريخ پيشينيان را مطالعه نكرديد تا ببينيد بندگان او به چه سرنوشت شوم و دردناكى گرفتار شدند؟ ويرانه هاى شهرهاى بلا ديده آنها در برابر چشم شماست، و عاقبت غم انگيز آنها براى هر كس كه كمترين تعقل و انديشه اى داشته باشد روشن است.

پس چرا دشمنى را كه امتحان عداوت خود را بارها و بارها داده است جدى نمي گيريد؟ باز با او طرح دوستى ميريزيد، و حتى او را رهبر و ولى و راهنماى خويش انتخاب مى كنيد.

(جبل) (به كسر ج و ب و تشديد لام ) چنانكه راغب در مفردات گويد به معنى جماعت و گروه است كه از نظر عظمت تشبيه به (جبل) (بر وزن عمل) به معنى كوه شده است، و تعبير (كثيرا) براى تاكيد بيشتر در مورد پيروان شيطان است كه در هر جامعه اى قشر عظيمى را تشكيل ميدهند.

به هر حال عقل سليم ايجاب ميكند كه انسان از چنين دشمن خطرناكى كه به هيچ انسانى رحم نميكند و قربانيانش در هر گوشه و كنارى بر خاك هلاكت افتاده اند سخت بر حذر باشد، و آنى به خود اجازه غفلت ندهد چنانكه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) آن پيشواى آگاه و بيدار در يكى از خطبه هايش براى توجه به اين حقيقت ، مردم را مخاطب ساخته مى گويد:

فاحذروا عباد الله ! عدو الله ، ان يعديكم بدائم ، و ان يستفزكم بندائه ، و ان يجلب عليكم بخيله و رجله ، فلعمرى لقد فوق لكم سهم الوعيد، و اغرق اليكم بالنزع الشديد، و رماكم من مكان قريب ، فقال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين :

(اى بندگان خدا! از اين دشمن خدا بر حذر باشيد، مبادا شما را به بيمارى خويش (كبر و غرور) مبتلا سازد، و با نداى خود شما را به حركت در آورد، و به وسيله لشكريان سواره و پياده اش شما را جلب كند. به جان خودم سوگند او تيرى خطرناك براى شكار كردن شما به چله كمان گذاشته، و آن را با قدرت و شدت تا سرحد توانائى كشيده، و از نزديكترين مكان شما را هدف قرار داده!، هم او گفته است: پروردگارا به سبب آنكه مرا اغوا كرده اى زرق و برق زندگى را در چشم آنها جلوه ميدهم، و همه آنها را اغوا خواهم كرد (در حالى كه خداوند سبب گمراهيش نبود بلكه هواى نفسش او را گمراه ساخته).

ترجمه و شرح خطبه 192 نهج البلاغه (قاصعه)

شارحان نهج‌البلاغه برای نامگذاری این خطبه چند دلیل ذکر کرده‌اند؛ از جمله ابن‌میثم بحرانی و قطب‌الدین راوندی چنین گفته‌اند:

  • قصع درباره نشخوار شتر به کار می‌رود. شتر هنگام نشخوار کردن، غذا را از درون به دهان می‌آورد و می‌جود و دوباره فرومی‌برد، این خطبه نیز ازآن‌رو که از آغاز تا پایان، پندها و نهی‌هایش تکرار می‌شود، قاصعه نامیده شده است.

  • قصع به‌معنای کشتن و خُردکردن نیز به کار می‌رود و خطبه قاصعه، گویا، قاتل و خُردکننده ابلیس است.

  • یکی از معانی قصع تحقیر و کوچک‌کردن است و این خطبه متکبران را تحقیر می‌کند.[۵]

حمد خداى را كه لباس عزت و بزرگواري (الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ) شايسته اوست، و اين دو صفت را نه براى آفريده هايش بلكه به خود اختصاص داد، و آنها را قرقگاه و حريم خود نمود، و بر ديگران ممنوع كرد، و هر دو را محض جلالت و عظمت خويش برگزيد.

و بر هر كس از بندگانش كه در اين دو صفت با او به ستيز برخاست لعنت مقرر كرد. آن گاه با اين دو وصف فرشتگان مقرّب خود را آزمایش نمود، تا خاكساران آنان را از گردنکشان جدا كند ( ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلَائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ لِيَمِيزَ الْمُتَوَاضِعِينَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِينَ،)، پس با اينكه به آنچه در دلها مستور است و از غيوب هستى كه از نظرها محجوب است داناست، خطاب به فرشتگان فرمود: «من بشری را از گل به وجود می آورم، چون او را ساختم و از روح خود در او دميدم براى او سجده كنيد. جز ابليس تمام فرشتگان سجده كردند» كه كبر و نخوت به او روى آورد، و به آفرينش خويش به آدم فخر كرد، و به خاطر ريشه اش كه از آتش بود بر او تعصّب ورزيد. اين دشمن خداوند، پيشواى اهل تعصّب، و پيشرو گردنكشان است، كه بنياد عَصَبِيَّت (همبستگى شديد به قوم، قبيله، مرام، عقيده يا هر چيز ديگر و جديت و دفاع در راه آن، مقصود در اينجا تعصب جاهلانه است.) را بنا كرد، و با خداوند در لباس عزّت و كبريايى به ستيز برخاست، و آن لباس عزّت را بر خود پوشيد، و جامه فروتنى و خاكسارى را در آورد.

نمى بينيد خداوند چگونه او را محض تكبرش به شدت تحقير كرد، و به سبب گردنکشی به چاه سر افكندگي در انداخت پس او را در دنيا طرد از رحمت نمود، و براى وى در آخرت آتش فروزان مهيّا ساخت.

خداوند اگر اراده مى كرد، آدم عليه السّلام را از نورى كه چشم ها را خيره كند، و زيباييش عقلها را مبهوت سازد، و عطر و پاكيزگى اش حس بويايى را تسخير كند مى آفريد،

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=15&ayat=26&user=far&lang=far&tran=2

كه اگر چنين مى كرد، گردن ها در برابر آدم فروتنى مى كردند، و آزمايش فرشتگان براى سجده آدم عليه السّلام آسان بود (لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلَائِكَةِ)، امّا خداوند مخلوقات خود را با امورى كه آگاهى ندارند آزمايش مى كند، تا بد و خوب تميز داده شود، و تكبّر و خودپسندى را از آنها بزدايد، و خود بزرگ بينى را از آنان دور كند.

پس، از آن معاملت كه خداوند با ابليس كرد عبرت گيريد. آن همه اعمال نيكويش را باطل گردانيد و آن همه سعى و كوشش او را بى ثمر ساخت. ابليس شش هزار سال خدا را عبادت كرد، حال از سالهاى دنيا بود يا سالهاى آخرت كس نداند، ولى يك ساعت تكبر ورزيد.

بعد از ابليس چه كسى ممكن است كه از اين گونه نافرمانيها در برابر ذات احديت در امان ماند. هرگز خداوند انسانى را به بهشت نمى برد كه مرتكب عملى شده باشد كه ملكى را به سبب آن از بهشت رانده است. حكم او بر اهل آسمانها و مردم روى زمين يكسان است. و ميان خدا و هيچيك از بندگانش مصالحه اى نيست كه چيزى را كه بر همه جهانيان حرام كرده بر آن بنده مباح نموده باشد.

پس، اى بندگان خدا بترسيد از اين كه دشمن خدا, شيطان, شما را به بيمارى خود [تكبر و خودپسندى] دچار گرداند و به نداى خود شما را از جاى برانگيزد و سواران و پيادگان خود را به سر شما آورد. به جان خودم سوگند كه او تير تهديد در كمان رانده و كمانش را سخت كشيده است و از جايى نزديك بر شما تير مى بارد. و گفت: «اى پروردگار من چون مرا اغوا كردى. زر و زينت دنيا را در زمين در برابر ديده آنان جلوه مى دهم و همگان را گمراه كنم.» او در اين سخن تيرى در تاريکى به سوى هدفى دور دست انداخت و گمانى نادرست داشت (زيرا خواسته اش درباره همه انسانها صورت نپذيرفت، ولى)

ولى زادگان كبر و نخوت با عمل خود ادّعايش را تصديق كردند، و برادران عصبيّت، و سواران كبر و جاهليت آن گفتار كج و باطل را راست آوردند، تا چون گردنكشان شما مطيع او شدند، و طمع او در گمراهى شما پا بر جا شد، و در نتيجه صورت حال او از پرده نهان به ظهور در آمد، در اين هنگام سلطه اش بر شما قوت گرفت و با سپاه خويش به شما حمله ور شد. تا شما را به پناهگاه ذلت کشاند و در مهلکه هاى قتل وارد کرد، و شما را زخمى كارى زد: با فرو بردن نيزه گناه در چشمتان، و بريدن گلويتان با كارد معصيت، و كوبيدن مغزتان با انديشه هاى باطل، و فرود آوردن ضربه بر اعضاى حساس و كشنده تان، و كشاندنتان با مهار قهر و غلبه به سوى آتشى كه از پيش براى شما مهيا شده.

شيطان در زخم زدن به دينتان قوى تر، و براى فساد در دنيايتان آتش افروزتر است از كسانى كه آشكارا با آنان دشمنى مى ورزيد، و براى جنگ با آنها جمع مى شويد. پس آنچه خشم و نيرو داريد بر دفع او به كار گيريد، و در اين برنامه از كوشش همه جانبه دريغ نورزيد.

به خدا سوگند، او بر اصل و ريشه شما (آدم) فخر كرد، و گوهرتان را پست تر از گوهر خود شمرد، و بر تبارتان حمله آورد و با لشگر سواره اش به جانب شما تاخت، و با ارتش پياده اش راه را بر شما بست، به هر مكانى شما را به دام مى اندازند، و دستتان را از راه هدايت قطع مى كنند، با هيچ نقشه اى نمى توانيد از خواسته آنان امتناع ورزيد، و با هيچ تصميمى قدرت نداريد آنان را دفع كنيد، كه دام آنان درياى خوارى، و حلقه اى تنگ، و عرصه گاه مرگ، و جولانگاه بلاست.

بنابراين (ريشه ها را بخشکانيد و) شراره هاى تعصب و کينه هاى جاهليّت را که در دلهايتان پنهان شده خاموش سازيد، زيرا اين نخوت و تعصب ناروا که در مسلمان پيدا مى شود از القائات شيطان و نخوتها و فسادها و وسوسه هاى اوست. تاج تواضع بر سر نهيد و خود برتربينى را زير پا افکنيد، حلقه هاى زنجير تکبّر را از گردن فرو نهيد و فروتنى را سنگر ميان خود و دشمنتان; يعنى ابليس و سپاهيانش قرار دهيد، زيرا او از هر امتى لشکريان و ياورانى، پيادگان و سوارانى دارد (که با کمک آنها در ميان همه اقوام و گروهها نفوذ مى کند).

شما مانند آن متكبرى (قابيل) كه بر فرزند مادرش (هابيل) كبر ورزيد نباشيد كه خداوند او را بر برادرش برترى نداده بود جز آنكه خودپسندى دلش را دچار حسادت كرده، و عصبيت و كبر آتش خشم را در قلبش شعله ور ساخت، شيطان هم با كبر در دماغش دميد، همان کبر و غرورى (که سبب قتل برادرش شد) و در پايان، خداوند به سبب آن براى او پشيمانى به بار آورد و گناه همه قاتلان را تا روز قيامت بر گردن او افکند….

سوره ۵: المائدة

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ ﴿۳۱﴾

سپس خداوند زاغي را فرستاد كه در زمين جستجو (و كند و كاو) ميكرد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند، او گفت: واي بر من! آيا من نميتوانم مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را دفن كنم، پس از [زمره] پشيمانان گرديد. (۳۱)

مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴿۳۲﴾

بهمين جهت بر بني اسرائيل مقرر داشتيم كه هر كس انساني را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روي زمين بكشد چنان است كه گوئي همه انسانها را كشته و هر كس انساني را از مرگ رهائي بخشد چنان است كه گوئي همه مردم را زنده كرده است، و رسولان ما با دلايل روشن بسوي بني اسرائيل آمدند، اما بسياري از آنها، تعدي و اسراف، در روي زمين كردند. (۳۲)

https://www.aparat.com/v/9Na1i

https://www.aparat.com/v/ht2qi

تفاوت عزت نفس و تکبر:

عزّت نفس: یکی از صفات نورانی که به مؤمن شرافت و حرمت می‌دهد، عزّت نفس در زندگی اجتماعی است. این حالت سبب می‌شود که مؤمن مقابل هر کسی سر تعظیم فرود نیاورد و آبرو و احترام و شرافت خود را از بین نبرد.امام صادق(ع) در مورد بی‌نیازی مؤمن از دیگران فرموده است: «طَلَبُ الْحَوَائِجِ إِلَى النَّاسِ اسْتِلَابٌ‏ لِلْعِز، حاجت خواستن از مردم، موجب سلب عزّت می‌گردد».

تکبر؛ یعنی آدمی، خود را نسبت به دیگران- به جهت کمالی که در خود می بیند بزرگ شمارد؛ خواه آن کمال را داشته باشد یا نه و خواه آن صفتی را که دارد و به آن می بالد فی الواقع هم کمال باشد یا نه[1] مانند تکبر شیطان نسبت به انسان، آنجا که در پاسخ خداوند که فرمود چرا به آدم سجده نکردی- گفت: من از آتش خلق شده ام و آدم از خاک آفریده شده است[2].

اگر انسان، خود را دارای کمالی می داند و تصور مثبتی از خود دارد، برای اینکه دچار غرور نشود، باید راه تواضع را در پیش گیرد و هیچ گاه به خود نبالد که من دارای چنین کمالی هستم!! بلکه از آن توانمندی یا آن صفت کمال، در راه صحیح استفاده کند.

تکبر و غرور، در مقابل تواضع است و راه درمان آن نیز فروتنی کردن در مقابل دیگران است. همواره در سلام کردن بر دیگران پیشی بگیرید و توقع نداشته باشید دیگران به شما سلام کنند. احترام به انسان های دیگر- هر چند از نظر سنی و یا علمی از شما پایین تر باشند- موجب می شود دندان تکبر از شما کنده شود و شاخ غرور بشکند. فکر کردن به نقص ها و عیوبی که دارید، از حرارت غرور می کاهد و شعله های تکبر را خاموش می کند.

اما عزت نفس در مقابل، سبکی و رذالت است. عزت نفس امری پسندیده و مطلوب است و مؤمن باید برای تقویت آن کوشا باشد. به طوری که با حفظ عزت نفس بتواند؛ در مقابل گناه، خود را حفظ کند و در تأمین نیازهای خود هیچ گاه در مقابل متمکنین و پولداران، خود را خوار و ذلیل نکند و مناعت طبع را پیشه خود سازد.

انسانی که با عزت نفس در جامعه زندگی می‌کند به دنبال برتری جویی و تحقیر و ذلت دیگران نیست، بلکه سعی دارد تا شرافت و حرمتی که خداوند به او داده است را در مقابل دیگر انسان ها حفظ کند، اما متکبر با خیالات و توهماتی که وجود او را فراگرفته است در پی تحقیر و ذلت هم‌نوعان خود، برای حفظ برتری خیالی‌اش از هیچ عملی دریغ نمی‌کند. چنین فردی تمام اعمالش را در مسیر اثبات برتری خود به دیگران به کار میگیرد.

«طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِي نَفْسِهِ» (حکمت 123 نهج البلاغه) طوبي يعني حيات طيب و طاهر. کسي حيات طيب و طاهر دارد که در درون و ساختارش ذلول باشد نه ذليل. انسان عزيز است. ذلول يعني نرم. تندخويي، تندروي، تندگويي، بدگويي، قهرطلبي، اينها کار ذلول نيست. فرمود مؤمن ذلول است نه ذليل. ذليل را اصلاً نميپذيرند. در همين کافي است که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه امام صادق عليه السلام : خداوند اختيار همه كارها را به مؤمن داده اما اين اختيار را به او نداده است كه ذليل باشد. مگر نشنيده اى كه خداوند متعال مى فرمايد: «و عزّت از آنِ خداست···»؟ پس، مؤمن عزيز است و ذليل نيست. مؤمن از كوه نيرومندتر است؛ زيرا از كوه با ضربات تيشه كم مى شود، اما با هيچ وسيله اى از دين مؤمن نمى توان كاست.‏»[13]؛ مؤمن را آزاد آفريد، اما مؤمن حق ندارد آبروي خودش را بريزد و خودش را ذليل کند. عزت مؤمن مِلک مؤمن نيست امانت الهي بدست او است. اين از روايات نوراني ماست که در کافي آمده است. انسان مال خود را احياناً ميتواند به اين و آن بدهد….، گرچه حق اسراف و تبذير ندارد ولي مال را به اين و آن دادن که مثلاً شايسته هم نباشد، خيلي بحثي در اين نيست؛ اما آبرويش را به اين و آن بدهد، حق ندارد.

آبروي مؤمن مال مؤمن نيست. مؤمن مالک مال است به تمليک الهي، امين آبروست به تأمين الهي. آبروي مؤمن را خدا به مؤمن نداد که ملک او باشد هر جا بخواهد بريزد و هر کاري بخواهد بکند بکند! …مؤمن حق ندارد که مرتّب خودش را کوچک بکند و مدام خودش را ذليل بکند چون آبروي مؤمن از آن جهت که مؤمن است امانت الهي است نزد مؤمن نه ملک مؤمن. اين جلال و شکوه است اين عظمتي است اين مؤمن عزيز است. ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾،[14] اين از جاهايي است که ذات اقدس الهي مؤمن را در کنار پيغمبر و خدا قرار داد. ﴿ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾، اما مِلک و مُلک و امثال ذلک که از اين قبيل نيست.

غرور ملی

غرور – ابتدا دقت کنیم که در فرهنگ عمومی مردم، "غرور" به خطا معنا شده است و معنایی شبیه به "افتخار" دارد؛ اما "غرور یعنی فریب". لذا اصطلاحاتی چون "غرور ملی" نیز خطاست، هر چند که چون "غلط مصطلح" است، و در محاوره‌ی عمومی به معنای دیگری به کار می‌رود و مردم از آن معنای "فریب ملی" را برداشت نمی‌کنند؛ قابل توجیه است.

به آیات قرآن کریم در مورد لفظ "غرور" دقت نمایید که همه به معنای "فریب خوردن یا فریب دادن" آمده است.

سوره ۳۱: لقمان

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لَا يَجْزِي وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَيْئًا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۳۳﴾

ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید و بترسید از روزی که نه پدر کیفر اعمال فرزندش را تحمّل می‌کند، و نه فرزند چیزی از کیفر (اعمال) پدرش را؛ به یقین وعده الهی حقّ است؛ پس مبادا زندگانی دنیا شما را بفریبد، و مبادا (شیطان) فریبکار شما را (به کرم) خدا مغرور سازد (فریب دهد)!

سوره ۵۷: الحديد

يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قَالُوا بَلَى وَلَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۱۴﴾

(در محشر، منافقان) آنها (مؤمنان) را صدا می‌زنند: «مگر ما با شما نبودیم؟! [مؤمنان] می‌گویند: «آری، ولی شما [در دنیا] خود را به هلاکت افکندید و انتظار کشیدید، و (در همه چیز) شکّ و تردید داشتید، و آرزوهای دور و دراز شما را فریب داد تا فرمان خدا فرا رسید، و شیطان فریبکار شما را در برابر (فرمان) خداوند فریب داد!

فخر و افتخار، گاهی بر اساس حقیقت است، مثل این که مسلمان افتخار کند که مخاطب وحی الهی قرار گرفته و آن را فهم نموده و پذیرفته است … رزمنده افتخار کند که لیاقت و توفیق یافته تا از دین و مرزهای مادی و معنویش دفاع ‌کند و ...؛ اما گاهی این فخر و افتخار، عین فریب است، مانند افتخار کردن به برخورداری از ثروتی که به سرعت فانی می‌گردد… می‌گویند: فلانی به ثروت یا مقامش "مغرور" شده است! یعنی این امکانات، به جای آن که ابزار رشد خودش و جامعه‌اش گردد، سبب فریب او شده است. لذا فرمود:

«يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» (الإنفطار، 6)

اى انسان! چه چيز تو را در باره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته (فریب داده است).

شاید بتوان گفت که اگر منظور از غرور ملی عزت نفس است چیز مطلوبی است ولی اگر منظور معنایی نظیر نژاد برتر بودن نسبت به سایر انسانها و غیره دارد چیز مذمومی است.

اعتماد به نفس

https://www.youtube.com/watch?v=8NcBxxR-o5I

خودباوری

https://article.tebyan.net/194440/%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D9%85%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%81%D8%B3-%DB%8C%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D8%AF%D8%A7-

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=20&ayat=65&user=far&lang=far&tran=2

https://hawzah.net/fa/Article/View/113646/%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D9%88%D8%B1%DB%8C

https://vajehyab.com/?q=%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D9%88%D8%B1%DB%8C

اعتماد به نفس

فضيلت آن چيزى است كه خداى تعالى آن را فضيلت بداند، پس اين كه غربيها مى گويند آدمى بايد اعتماد به نفس داشته باشد، و بعضى از نويسندگان ما نيز دنبال آنان را گرفته اند حرف درستى نيست، چون دين خدا چنين چيزى را به عنوان فضيلت نمى شناسد، و مذاق قرآن كريم نيز آنچه خداى تعالى در قرآن كريمش فضيلت دانسته اعتماد به خدا و افتخار به بندگى او است، قرآن مى فرمايد:

سوره ۳: آل عمران

الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿۱۷۳﴾

اينها كساني بودند كه (بعضي از) مردم، به آنها گفتند: «مردم ( لشكر دشمن) براي (حمله به) شما اجتماع كرده‏ اند؛ از آنها بترسيد!» اما اين سخن بر ايمانشان افزود؛ و گفتند: «خدا ما را كافي است و بهترين حامي ما است.» (۱۷۳)

و نيز فرموده : (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا تمام قدرت به دست خدا است)، و باز فرموده : (فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا عزت همه از آن خداست)، و آياتى ديگر.

نفس و شیطان

http://qurannotes.blogfa.com/category/185

(61) وَ أَنِ اعْبُدُوني‌ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ

(61) وَ أَنِ اعْبُدُوني‌ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ

(۶۱) و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است ؟

از يكسو پيمان گرفته كه اطاعت شيطان نكنند، چرا كه او دشمنى و عداوت خود را از روز نخست آشكار ساخته، كدام عاقل به فرمان دشمن ديرينه و آشكارش ترتيب اثر ميدهد؟ و در مقابل پيمان گرفته كه از او اطاعت كنند، و دليلش را اين قرار ميدهد كه صراط مستقيم همين است و اين در حقيقت بهترين محرك انسانها است، چرا كه فى المثل هر كس در وسط بيابان خشك و سوزانى گرفتار شود و جان خود و همسر و فرزند و اموالش را در خطر دزدان و گرگان ببيند، مهمترين چيزى كه به آن مي انديشد پيدا كردن راه مستقيم به سوى مقصد است، راهى كه سريعتر و آسانتر او را به سر منزل نجات برساند.

ضمنا از اين تعبير استفاده ميشود كه اين جهان سراى اقامت نيست، چرا كه راه را به كسى ارائه ميدهند كه از گذرگاهى عبور ميكند و مقصدى در پيش دارد.

﴿وَ أَنِ اعْبُدُوني‌ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ﴾ اين دين است, كه صراط مستقيم است، عقل شما «سراج» است؛ عقل راه نيست، عقل چراغ است؛ اين «سراج» و چراغ, راهي كه انبيا آوردند را مي‌فهمند، وگرنه خود عقل كه مهندس نيست راه ترسيم كند، مهندس عالَم خداي سبحان است که راه را ترسيم كرده و فرمود: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطي‌ مُسْتَقيماً﴾[54] و به انبيا(عليهم السلام) فرمود اين راه را به اينها نشان دهيد، هم با چراغ نقل اين راه را تشريح كنيد و هم با عقل و فطرتي كه من به مردم دادم آنها «سراج» مبين دستشان است و اين راه را مي‌بينند؛ با چراغ عقل, دين را مي‌بينند و راه مي‌روند وگرنه خود دين را كه عقل نمي‌آورد. عقل مي‌گويد من مي‌فهمم كه نمي‌فهمم؛ من مي‌فهمم از يك جاي ديگر آمدم، اما كجا بود نمي‌دانم؛ به جايي مي‌روم، اما آن‌جا كجاست نمي‌دانم؛ من يك مسافر سرگرداني هستم و راه مي‌خواهم. عقل مي‌گويد ممكن نيست اين عالَم عبث و ياوه و بيهوده باشد كه هر کسی, هر چه كرد, كرد؛ يك حساب و كتابي هم هست، اما آن حساب چيست؟ كتاب چيست؟ آن راه چيست؟ آن را خداي سبحان بايد مشخص كند كه كرده است.

(60) أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني‌ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ

(60) أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني‌ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ

(۶۰) آيا با شما عهد نكردم اي فرزندان آدم! كه شيطان را پرستش نكنيد كه او براي شما دشمن آشكاري است؟

كلمه (عهد) به معناى وصيت (سفارش) است.

مراد از (عبادت كردن و پرستيدن شيطان) اطاعت اوست در وسوسه هايى كه مى كند و به آن امر مى كند (يعنى وسوسه هاى شيطان را اطاعت نكنيد، زيرا كه) غير از خداوند و كسانى را كه خداوند دستور داده نبايد اطاعت كرد. در اين آيه براى نپرستيدن شيطان چنين علت آورده كه: او براى شما دشمنى است آشكار. آشكار بودن دشمنى اش هم از اين جهت است كه دشمن در دشمنى كردن خير كسى را نمى خواهد.

قبلا هم گفته بودیم که اگر انسان بدون دلیل از کسی یا چیزی اطاعت بی چون و چرا بکند این یک نوع پرستش است (اطاعت از خدا بالاصالة واجب باشد، ولی اطاعت از رسول صلی الله علیه و آله بالتبع واجب باشد.) مثال آن

​​سوره 45: الجاثية

أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ ... ﴿۲۳﴾

آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده ؟

سوره ۳۶: يس

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿۶۰﴾

اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد زيرا وى دشمن آشكار شماست (۶۰)

سوره ۹: التوبة

اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۳۱﴾

(آنها) دانشمندان و راهبان (تاركان دنيا) را معبودهايي در برابر خدا قرار دادند و (همچنين) مسيح فرزند مريم را، در حالي كه جز به عبادت معبود واحدي كه هيچ معبودي جز او نيست دستور نداشتند، پاك و منزه است از آنچه شريك وي قرار مي‏دهند. (۳۱)

بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از عبادت شيطان، پرستش خدايان دروغين است و اگر اين پرستش را به شیطان نسبت داده، از اين جهت است كه: شيطان با تسويلات (فریب و اغوا) و جلوه دادن هاى خود، اين عمل زشت را به گردن بت پرستان گذاشته). ولى اين گونه تفسير كردن، بيهوده خود را به زحمت افكندن است.

وجه اينكه چرا خداوند مجرمين را به عنوان بنى آدم خطاب كرده اين است كه دشمنى شيطان نسبت به مشركين، به خاطر غرض ‍ خاصى كه به آنها داشته باشد، نبوده، بلكه به خاطر اين بوده كه فرزندان آدم بودند. و اين دشمنى در روز اول آنجا بروز كرد كه مأمور به سجده بر آدم شد و زير بار نرفت و استكبار كرد، نتيجه اش هم اين شد كه از درگاه خدا رانده شد از آن روز با ذريه آدم نيز دشمن گرديد و همه را تهديد كرد، و به طورى كه قرآن حكايت كرده گفت:

​​سوره ۱۷: الإسراء

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا ﴿۶۱﴾

به ياد آوريد زماني را كه به فرشتگان گفتيم براي آدم سجده كنيد، آنها همگي سجده كردند جز ابليس كه گفت آيا براي كسي سجده كنم كه او را از خاك آفريده‏ اي؟! (۶۱)

قَالَ أَرَأَيْتَكَ هَذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا ﴿۶۲﴾

(سپس) گفت اين كسي را كه بر من ترجيح داده‏ اي اگر تا روز قيامت مرا زنده بگذاري همه فرزندانش را جز عده كمي لجام می زنم!! (۶۲)

و اما آن عهدى كه خداى تعالى با بنى آدم كرد كه شيطان را عبادت و پرستش و اطاعت نكنند، همان عهدى است كه به زبان انبيا و رسولان خود به بشر ابلاغ فرمود و تهديدشان كرد از اينكه او را پيروى كنند، مانند اين پيام كه فرمود: (يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ اي فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد آنچنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد (سوره ۷: الأعراف)) و نيز فرمود:
سوره ۴۳: الزخرف

وَلَا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿۶۲﴾

و مبادا شيطان شما را از راه به در برد زيرا او براى شما دشمنى آشكار است (۶۲)

ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از عهد مزبور عهدى است كه خداى تعالى در (عالم ذر) از انسانها گرفت و فرمود:(أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى آيا پروردگار شما نيستم گفتند چرا) و ليكن اگر به خاطر داشته باشيد، ما در تفسير آيه ذر گفتيم: عهد (عالم ذر) به وجهى عين آن عهدى است كه در دنيا متوجه بشر كرده.

سوره ۷: الأعراف

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ ﴿۱۷۲﴾

به خاطر بياور زماني را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و فرمود:) آيا من پروردگار شما نيستم؟! گفتند آري، گواهي مي‏دهيم (چرا چنين كرد؟) براي اينكه در روز رستاخيز نگوئيد ما از اين غافل بوديم (و از پيمان فطري توحيد و خداشناسي بيخبر). (۱۷۲)

أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ﴿۱۷۳﴾

يا نگوئيد پدران ما قبل از ما بت پرستي را اختيار كردند و ما هم فرزنداني بعد از آنها بوديم (و چاره‏ اي جز پيروي از آنان نداشتيم) آيا ما را به آنچه باطلگرايان انجام دادند مجازات مي‏كني. (۱۷۳)

وَكَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ﴿۱۷۴﴾

و اينچنين آيات را توضيح مي‏دهيم و شايد به سوي حق بازگردند (و بدانند نداي توحيد در درون جانشان از روز نخست بوده است). (۱۷۴)

اين عهد اگر همان عهد در عالَم ازل باشد كه برخي‌ها گفتند, آن‌جا ممكن است چنين صورتي واقع شده باشد؛ ولي قابل احتجاج نيست. در سوره مباركه �اعراف� مسئله ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[34]در آن‌جا گذشت كه اگر منظور از اين عالَم ميثاق يك عالم ديگري باشد اين قابل احتجاج نيست، زيرا عالَمي كه ياد هيچ‌كس نيست چگونه انسان مي‌تواند در برابر آن, خودش را �محجوج کسی که توسط حجت و برهان مغلوب شده� ببيند و چگونه مي‌شود حجّت اقامه كرد؟ به او بگويند مگر ما در عالَم الست از شما پيمان نگرفتيم؟ مگر شما در آن‌جا پيمان نسپرديد؟ مي‌گويد عالَم الست يادم نيست؛ لذا سيدناالاستاد اصرارشان اين است كه همه اينها به همين دنيا برمي‌گردد؛[35] در دنيا خداي سبحان با سه زبان با انسان حرف مي‌زند: با زبان فطرت كه زبان دل است, با زبان عقل و استدلال و با زبان انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام)، همه اينها حجّت‌هاي الهي هستند.

امام کاظم علیه السّلام فرمودند:

إنَّ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حُجَّتَینِ: حُجَّهً ظاهِرَهًَ وَ حُجَّهً باطِنَهً، فَاَمَّا الظّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الاَنبیاءُ وَ الاَئِمَّهُ، وَ اَمَّا الباطِنَهُ فَالعُقُولُ؛ (اصول کافی، ج1، ص16)

خداوند را بر مردم دو حجّت است: حجّتی آشکار و حجّتی پنهانی و درونی. �حجّت آشکار�، رسولان و پیامبران و امامانند، و �حجّت باطنی� اندیشه هاست.

اگر �إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ�[36]عقل و فطرت به يك حجّت برمي‌گردند, نبوّت و ولايت و امامت اهل بيت(عليهم السلام) هم در يك رديف هستند و به يك حجّت برمي‌گردند، مي‌شود �إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ� با زبان هر دو حجّت, خداي سبحان با ما سخن گفت هم با زبان وحي و نبوّت با ما سخن گفت, هم با زبان فطرت و عقل و استدلال با ما سخن گفت، اما همه در دنياست; لذا مي‌شود استدلال كرد.

... اما حالا ما در عالَم بعد كه �خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ خداوند ارواح را پيش از بدنها آفريد[38]آن‌جا اگر هم چنين چيزي شده باشد ما دليلي بر نفي نداريم، اما آن قابل استدلال و احتجاج نيست، براي اينكه يادمان نيست و وقتي يادمان نبود ما چه تعهّدي سپرديم؟! لذا اين احتجاج‌هايي كه در سوره مباركه �اعراف� هست يا همين سوره هست كه ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ﴾ بايد طوري باشد كه به زبان فطرت باشد, به زبان عقل باشد (به زبان ﴿يَعْقِلُونَ﴾,[41] ﴿يَتَفَكَّرُونَ﴾,[42] ﴿يَتَدَبَّرُونَ﴾[43] ), به زبان وحي و كتاب و سنّت باشد كه انسان �محجوج� به اينهاست اينها را شنيده, ياد گرفته، تعهّد سپرده و ايمان آورده.

پرسش: اخذ عهد از ذريّه آدم در قرآ‌ن هست؟

پاسخ: … اين بايد بالأخره در دنيا باشد كه احتجاج الهي در آن باشد. در آن عالَم ذات اقدس الهي چه تعهّداتي گرفته و چه علومي را به انسان اعطا كرده كسي نمي‌تواند نفي كند و اما حجّت نيست, حجّت كه �يحتجّ الموليٰ علي العبد� بايد در اين عالَم باشد تا ياد او باشد. آن‌جا فيض الهي هر چه بود, خدا مي‌داند و كسي كه رفته و ديده است، اما در مقام احتجاج كردن؛ در قيامت كسي را ببرند به جهنم و بگويند ما كه از شما تعهّد گرفتيم, كجا؟ من نمي‌دانم كجا تعهّد گرفتيد.

… پيمان گرفتن بايد در ظرفي باشد كه احتجاج‌پذير باشد که اين فقط در دنيا درست است؛ حالا آن‌جا چه چيزي بود و چه اسراري بود كسي نمي‌تواند نفي كند؛ ولي آنها نمي‌تواند معيار احتجاج باشد، معيار احتجاج در دنياست.

… احتجاج را در بخش پاياني سوره مباركه �نساء� فرمود ما انبيا را فرستاديم كه قبلاً هم ملاحظه فرمودید.

سوره ۴: النساء

إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا ﴿۱۶۳﴾

ما به تو وحي فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (بني اسرائيل; �اسباط� جمع�سِبط�به معنای نوه،عنوان فرزندانی از یعقوب است که به پیامبری رسیدند.) و عيسي و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحي نموديم و به داود زبور داديم. (۱۶۳)

وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا ﴿۱۶۴﴾

و پيامبراني كه سرگذشت آنها را قبلا براي تو بيان كرده‏ ايم و پيامبراني كه سرگذشت آنها را بيان نكرده‏ ايم و خداوند با موسي سخن گفت. (۱۶۴)

رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴿۱۶۵﴾

پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا براي مردم بعد از اين پيامبران بر خدا حجتي باقي نماند (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حكيم است. (۱۶۵)

… يعني بعد از اينكه انبيا آمدند، ديگر كسي نمي‌تواند احتجاج كند. اگر انبيا نمي‌فرستاديم اينها در قيامت حجّت اقامه مي‌كردند و به خدا مي‌گفتند خدايا ما كه نمي‌دانستيم بعد از مرگ چنين جايي مي‌آييم، تو كه مي‌دانستي چرا راهنما نفرستادي؟! فرمود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ﴾؛ ما سلسله انبيا را فرستاديم تا كسي نگويد خدايا ما كه نمي‌دانستيم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾، بعد از اينكه انبيا آمدند كسي قدرت احتجاج ندارد؛ حالا اگر در يك عالَم ديگري كسي ياد او نيست و چنين صحنه‌اي اتفاق افتاده باشد، اين حجّت الهي تمام نمي‌شود.

…عقل، فطرت و اين گونه از امور دروني در عين حال كه لازم است كافي نيست، چون خود عقل مي‌فهمد كه نمي‌فهمد؛ عقل مي‌فهمد از خطوط كلي باخبر است، از بسياري از مسائل جزئي آگاه نيست … خواصّ اشيا, حليّت اشيا, حرمت اشيا, ضرر اشيا, سود اشيا براي عقل روشن نيست و مهم‌تر از همه گذشته انسان چه بود، براي عقل روشن نيست، آينده … كه خيلي مهم و حساس و سرنوشت‌ساز است، براي عقل روشن نيست. اجمالاً عقل مي‌داند كه انسان نابود نمي‌شود، اما كجا مي‌رود؟ بهشت چيست؟ جهنم چيست؟ حساب و كتاب چيست؟ اعمال چگونه زنده‌اند؟ چگونه محاجّه مي‌شوند؟ اينها را نمي‌داند; لذا مهم‌ترين دليل وحي و نبوّت به وسيله حكما اقامه شده است، بسياري از افراد براي اثبات وحي و نبوّت به همين راه‌هاي عادي تمسّك كردند كه انسان مدني «بالطبع» (سرشت) است و بايد فقط قانون داشته باشد، قانون را اگر خودش وضع كند اختلاف ايجاد مي‌شود، پس قانون بايد آسماني باشد تا زندگي بشر در دنيا, متمدّنانه باشد؛ اين حرف روشني است كه بسياري از افراد براي ضرورت وحي و نبوّت اقامه مي‌كنند. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسي در نقدي كه در شرح اشارات نسبت به فرمايشات مرحوم بوعلي دارد ـ كه اين در حقيقت نقد نيست، زمينه‌اي است براي توجيه سخنان ابن‌سينا ـ مي‌گويد اگر بشر براي زيست دنيا احتياج به انبيا داشته باشد، خيلي از افراد هستند كه خدا و قيامت را قبول ندارند، امّا زندگي آنها مثل ماست و بدون وحي دارند زندگي مي‌كنند؛[11]همين تجارت, همين سياست, همين انتخابات, همين رأي دادن, همين امنيت و همين امانت که در كشورهاي غير اسلامي هم هست که دارند عادي زندگي مي‌كنند, پس ما وحي و نبوّت را تنها براي دنيا نمي‌خواهيم. اين اشكال مرحوم خواجه بر بوعلي نيست، اين زمينه است بر اينكه چرا ابن‌سينا مسئله وحي و نبوّت را در نمط نهم اشارات ذكر كردند؛ آن‌جا كه مسئله عبادت است, زهد و عرفان است،

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B4%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AA_%D9%88_%D8%A7%D9%84%D8%AA%D9%86%D8%A8%DB%8C%D9%87%D8%A7%D8%AA

در اثناي مسئله زهد و عبادت و عرفان آن‌جا مسئله وحي و نبوّت را ذكر مي‌كنند كه اساس نياز بشر به وحي و نبوّت براي اين است كه او را راهنمايي كند چگونه راه آينده را هم‌اكنون درست طي كند، حداكثر صد سالي در دنيا زندگي مي‌كند كه اين نسبت به زندگي ابد قابل قياس نيست، براي ابد كه بعد از مرگ در پيش دارد چه ره‌توشه‌اي لازم است؟ چه كار بايد كند؟ چه چيزهايي در اين‌جا لازم است؟ چه چيزهايي براي تهيه آن‌جا بايد از اين‌جا فراهم كرد؟ اينكه مسئله وحي و نبوّت را ايشان در اثناي عبادت و زهد و عرفان ذكر مي‌كند، براي اينكه ثابت كند كه اين برهان معروف كه انسان مدني «بالطبع» است و قانون مي‌خواهد و از اين جهت وحی می‌خواهد، اين كفِ مطلب است. مطلب اساسي اين است كه انسان مسافر است و مسافر راهنما و ره‌توشه مي‌خواهد و اساس كار او اين است که اين آيه سوره مباركه «نساء» همين را مي‌خواهد بگويد.

پس اين برهان مدني «بالطبع» بودن, كف مطلب است و اساس كار اين است كه انسان صد سالي اين‌جا زندگي مي‌كند يك ابدی را هم در پيش دارد، اين مسافري كه در اين مسافرخانه، صد سال مي‌ماند بعد به وطن اصلي‌ خودش برمي‌گردد كه ابد است ديگر ميلياردها رقم برنمي‌دارد, اين راهنما مي‌خواهد; لذا مسئله وحي و نبوّت تنها براي اين نيست كه انسان مدني «بالطبع» است که اين به تعبير مرحوم خواجه كفِ مطلب است. همين برهاني كه ذات اقدس الهي در آيه 164 و 165 سوره مباركه «نساء» نقل مي‌كند همين است؛ فرمود ما انبيا فرستاديم براي اينكه بعد از مرگ در صحنه قيامت كسي احتجاج نكند و نگويد خدايا تو كه مي‌دانستي ما بعد از مرگ چنين جايي مي‌آييم، ما باخبر نبوديم، ما نمي‌دانستيم اين‌جا چه خبر است و بعد از مرگ كجا مي‌آييم، تو كه مي‌دانستي بعد از مرگ چنين جايي هست چرا راهنما نفرستادي؟ چرا قانون نفرستادي؟ ما اين انبيا را فرستاديم و صراط مستقيم را ترسيم كرديم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ تا براي مردم بعد از اين پيامبران بر خدا حجتي باقي نماند﴾، پس معيار احتجاج اين است.


تبيين معناي عبادت در ﴿لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾

عبادت همان اطاعت است. اين بيان نوراني امام جواد(سلام الله عليه) روايت تامّي است كه:

«مَنْ أَصْغَی إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ‌»؛[51]

هر كه گوش به گفته سخنگويى دهد، در واقع او را پرستيده است. اگر [آن سخنگو] از خدا بگويد، خدا را پرستيده، و اگر از شيطان بگويد، شيطان را پرستيده است.

كسي نوشته كسي را بدون تحقيق بپذيرد, حرف كسي را بدون تحقيق بپذيرد, رفتار و منش و سيره كسي را بپذيرد كه او برايش الگو باشد دارد او را عبادت مي‌كند. «إصغاء كردن»؛ يعني گوش دادن و پذيرفتن.7 … اگر آن گوينده از خدا و پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) مي‌گويد اين شنونده دارد (خدا را) عبادت مي‌كند.

عبادت, يك وقت است عبادت واجب است، مثل نماز ظهر و عصر؛ يك وقت نافله است, مثل نافله‎های ظهر و عصر، يك وقت عبادت‌ … گفتن و شنيدن و مطالعه كردن كلمات قرآن و عترت است اين عبادت است....

… اگر او ـ إن‌شاءالله ـ از خدا و پيغمبر بگويد, اين كار او عبادت خداست و اطاعت پيغمبر, اگر ـ خداي ناكرده ـ او باطل مي‌گويد، او دارد شيطان را عبادت مي‌كند.

اين‌جا هم كه فرمود: ﴿لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾؛ يعني «لا تطيعه» چرا؟ براي اينكه عدوّ مبين است، يك دشمن آشكار است و يك دشمن سوگند ياد كرده‌اي است ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾. در سوره مباركه «اسراء» هم گذشت كه گفت من سواري مي‌خواهم ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ فرزندانش را لجام می زنم﴾،[52] …اينها كه سواركارند «احتناك» مي‌كنند؛ يعني دهنه و افسار اسب در دست آنهاست که اين حالت را «احتناك» مي‌گويند. گفت من سواري مي‌خواهم, «احتناك» مي‌كنم، اينها مركب و مطيه (حیوان سواری) راهوار من هستند ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾ و سوگند هم ياد كرد گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾،[53] اينكه مي‌گويند دشمنِ قسم‌خورده همين است… که يك دشمن بي‌نظيري هم هست، براي اينكه در عالَم هيچ‌كسي و هيچ شيئي مثل ابليس نيست. ما الان بدتر از مار و عقرب سمّي چه چيزي داريم؟ شما مي‌بينيد در هند و غير هند بعضي‌ها هستند با اينها كنار مي‌آيند, و بعضي خانواده‌ها هستند با همين مار سمّي زندگي مي‌كنند، عدّه‌اي هستند كه سي چهل‌ عقرب را در سر و صورت و بدنشان نگه مي‌دارند؛ با مار مي‌شود كنار آمد, با عقرب مي‌شود كنار آمد. چند وقت قبل هم ديديد خانواده‌اي بودند با توله ببر كنار آمدند و در خانه‌شان با هم زندگي مي‌كردند. با ببر مي‌شود كنار آمد, با مار مي‌شود كنار آمد, با عقرب مي‌شود كنار آمد, دوستانشان را اينها نيش نمي‌زنند؛ اما اين عدوّ مبين است، اگر آدم ده بار حرف آن را گوش دهد اين‌چنين نيست كه بار يازدهم آدم را رها كند، مي‌گويد بار يازدهم هم بايد معصيت كني. يك دشمن بي‌نظيري است که از هر مار و عقربي بدتر است، از هر گزنده و درنده‌اي بدتر است … ذات اقدس الهي هم فرمود من به شما گفتم اين عدوّ مبين شماست به هيچ وجه رهايتان نمي‌كند، اين‌طور نيست كه حالا شما ده بار حرف او را گوش داديد او بار يازدهم كنار بيايد و شما را رها كند، پس آنها را عبادت نكنيد.

https://www.aparat.com/v/z18g06m

(59) وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ

(59) وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ

(۵۹) جدا شويد امروز اي گنهكاران!

آن روز به مجرمين مى گوييم: از بهشتيان جدا شويد. و منظور از (آن روز) روز قيامت است اين آيه وعده اى را كه در جاى ديگر داده و فرموده را منجز(برآورده) و قطعى مى كند و از وفاى به آن وعده خبر مى دهد.

سوره ۳۸: ص

أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ﴿۲۸﴾

آيا كساني را كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران! (۲۸)

و نيز فرموده:

سوره ۴۵: الجاثية

أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ ﴿۲۱﴾

آيا كسانى كه مرتكب كارهاى بد شده‏ اند پنداشته‏ اند كه آنان را مانند كسانى قرار مى‏ دهيم كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏ اند [به طورى كه] زندگى آنها و مرگشان يكسان باشد چه بد داورى مى كنند (۲۱)

… ظاهر آيه مورد بحث همان جداسازى صفوف مجرمان از مؤمنان است، هر چند مفسران احتمالات متعدد ديگرى نيز داده اند، از جمله :

جدا شدن صفوف مجرمان از يكديگر و هر گروهى از آنان در يك رده قرار گرفتن.

يا جدائى آنها از شفيعان و معبودانشان.

و يا جدايي فرد فرد آنها از يكديگر، به گونه اى كه علاوه بر درد و رنج عظيم دوزخ، درد و رنج جدایی و فراق از هر كس و هر چيز بر آنها سايه سنگين و شوم افكند.

اما شمول خطاب نسبت به همه آنان، و محتواى جمله و امتازوا معنى اول را كه گفتيم تقويت ميكند.

… در صحنه قيامت به تبهكاران مي‌فرمايد شما مرزتان را از انبيا, اوليا, مؤمنين, صلحا, صديقين و شهدا جدا كنيد، چون ﴿إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي‌ ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ بگو اولين و آخرين، همگي در موعد روز معيني جمع مي‏شوند.[33]... تبهكارها را در يك جاي جدايي آنها را قرار مي‌دهند ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾، بعد ذات اقدس الهي احتجاج مي‌كند. فرمود: ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني‌ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾ که اين محاجّه (استدلال, برهان) خداست.