فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83) 

فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (83)

پس منزه است خداوندي كه مالكيت و حاكميت همه چيز در دست او است، و (همگي) به سوي او باز مي‏گرديد. (۸۳)

آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره (يس) است به صورت يك نتيجه گيرى كلى در مساله مبدا و معاد اين بحث را به طرز زيبائى پايان ميدهد، مى گويد: پس منزه است خداوندى كه ملكوت همه چيز در دست قدرت او است و همه شما به سوى او باز ميگرديد.

با توجه به اينكه (ملكوت) از ريشه ملك بر وزن (حكم) به معنى حكومت و مالكيت است و اضافه (واو) و (ت) به آن براى تاكيد و مبالغه ميباشد، مفهوم آيه چنين ميشود: حاكميت و مالكيت بى قيد و شرط همه چيز به دست قدرت خدا است، و چنين خداوندى از هر گونه عجز و ناتوانى منزه و مبرا است ، و در اين صورت احياء مردگان و پوشيدن لباس حيات بر استخوانهاى پوسيده و خاكهاى پراكنده مشكلى براى او ايجاد نخواهد كرد چون چنين است بطور يقين همه شما به سوى او باز مى گرديد و معاد حق است !

كلمه ملكوت مبالغه در معناى ملك است، مانند كلمه (رحموت [ رَ ح َ ]) و كلمه (رهبوت [ رَ هََ ]) كه مبالغه در معناى رحمت و وحشت اند.

با انضمام اين آيه به ما قبلش اين معنا به دست مى آيد كه: مراد از (ملكوت) آن جهت از هر چيزى است كه رو به خداست، چون هر موجودى دو جهت دارد، يكى رو به خدا، و يكى ديگر رو به خلق. ملكوت هر چيز آن جهتى است كه رو به خدا است، و ملك آن سمت رو به خلق است.

https://www.aparat.com/v/O9fZY

ممكن هم هست بگوييم: ملكوت به معناى هر دو جهت هر موجود است، و آيات زير هم بر همين معنا حمل مى شود:

سوره ۶: الأنعام

وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ﴿۷۵﴾

اينچنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا اهل يقين گردد. (۷۵)

سوره ۷: الأعراف

أَوَلَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ وَأَنْ عَسَى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ ﴿۱۸۵﴾

آيا آنها در ملكوت (حكومت و نظام) آسمانها و زمين و آنچه خدا آفريده است (از روي دقت و عبرت) نظر نيفكندند؟ (و آيا در اين نيز انديشه نكردند كه) شايد پايان زندگي آنها نزديك شده باشد (اگر به اين كتاب آسماني روشن ايمان نياورند) به كدام سخن بعد از آن ايمان خواهند آورد؟ (۱۸۵)

سوره ۲۳: المؤمنون

قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۸۸﴾

بگو اگر مى ‏دانيد ملكوت همه چيز به دست كيست، و كيست كه امان مى ‏دهد و در برابر او نتوان به كسى امان داد؟

و اگر فرموده ملكوت هر چيزى به دست خداست، براى اين است كه: دلالت كند بر اينكه خداى تعالى مسلط برهر چيز است، و غير از خدا كسى در اين تسلط بهره و سهمى ندارد.

و برگشت معنا در آيه (فسبحان الّذى بيده ملكوت كل شى ء) به اين است كه: خدا از استبعادى كه مشركين در مسأله معاد مى كنند، منزه است، چون مشركين غافلند از اينكه ملكوت هر چيزى به دست خدا و در قبضه قدرت اوست.

و جمله (و اليه ترجعون) خطاب به عموم مردم است، چه مومن و چه مشرك، و هم بيان نتيجه اى است از بيان سابق بعد از تنزيه خدا.

ما از هر جا که اومدیم دوباره همون جا بر میگردیم:
نديدم كه قويی به صحرا بميرد

چو روزی ز آغوش دريا برآمد
شبی هم در آغوش دريا بميرد

اختلافی بودن علت نامگذاری سوره «يس» به قلب قرآن

از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است: «إِنَّ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ قَلْبٌ‌ وَ قَلْبُ‌ الْقُرْآنِ يس»[1] كه اين را فريقين نقل كردند. در اينكه اين سوره مباركه قلب قرآن است، اختلاف نظر فراوان است:

برخي‌ها آن‌طوري كه فخر رازي از غزالی نقل مي‌كند سرّ اينكه سوره مباركه «يس» قلب قرآن است، براي اينكه معاد كه اصلي‌ترين و عنصري‌ترين محور اخلاقي و اعتقادي و ديني است در اين سوره به بيان روشن و شفاف ارائه شده است.[5] امام رازي بعد از نقل اين نکته آن را استحسان كرد و حَسن و خوب شمرده است.[6]

برخي‌ها گفتند كه چون در اين‌جا آمده است ﴿وَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْناهُ في‌ إِمامٍ مُبينٍ﴿۱۲﴾ و در لوح محفوظ و روشن خدا (یا قلب امام خلیفة اللّه) همه چیز را به شماره آورده‌ایم.﴾[2] ناظر به مقام ولايت و امامت است كه امام همه اسرار الهي را به اذن خدا عالِم است؛

برخي‌ها خواستند بگويند سرّ نامگذاري سوره مباركه «يس» به قلب قرآن براي همين درود و تحيّتي است كه خدا به مؤمنان بهشتي مي‌فرستد (سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ)

https://www.aparat.com/v/c1171nc

برخي‌ها ـ كه سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) از استادشان نقل مي‌كردند ـ آن را براساس ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ دانستند كه هر چيزي ملكوتي دارد و ملكوت هر چيز هم به دست خداست،[3] همان‌طور كه مُلك هر چيزي به دست خداست؛

هر چيزي ملكوتي دارد و ملكوت هر چيز هم به دست خداست،[3] همان‌طور كه مُلك هر چيزي به دست خداست؛ منتها در مُلك سخن از ﴿تَبارَكَ﴾ است كه ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ پربركت است كسي كه مُلك جهان هستي به دست او است﴾[4] در ملكوت سخن از تسبيح است كه فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾. ملكوت هر چيزي آن جنبه ارتباط هر چيز با خداست.

…هر چيزي زِمامي دارد, افساري دارد, يك پيشانی‌بندي دارد، اين پيشانی‌بند هر كسي ديدني نيست، اين مُلك نيست، اين ملكوت است و اين ملكوت به دست خداست؛ نه خداي «تبارك», خداي «سُّبُّوح», آن‌ جاكه «تبارك» است ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[48]و اين‌جا كه «الملكوت» است ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ﴾.اسماي حسناي الهي حدّ وسط برهان قضاياي قرآني هستند، اگر در قرآن مطلبي را ذات اقدس الهي بيان كرد، كليد آ‌ن مطلب اسمي از اسماي حسناي اوست كه بازكننده آن مطلب است؛ يك جا جاي «سبّوح» است, يك جا جاي «قدّوس» است, يك جا جاي «تبارك» است همان قصّه اصمعي كه در ذيل آيه ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاء﴾[49]

سوره ۵: المائدة

وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿۳۸﴾

دست مرد دزد و زن دزد را به كيفر عملي كه انجام داده‏ اند به عنوان يك مجازات الهي قطع كنيد، و خداوند توانا و حكيم است. (۳۸)

را كه شخص خواند آن شخص به اصمعی گفته دوباره بخوان, گفت: ﴿غَفُورٌ رَحيمٌ﴾گفت اين اشتباه است بعد به يادش آمد كه در آخر دارد﴿عَزيزٌ حَكيمٌ﴾گفت حالا درست است, گفت از كجا فهميدي؟ گفت من كه اهل قرآن و اينها نيستم؛ ولي قطع دست با مغفرت سازگار نيست با عزّت و حكمت سازگار است.[50] هر اسمي از اسماي حسناي خدا كه در ذيل آيه قرار مي‌گيرد اين ضامن مضمون آن آيه است، اگر كسي بخواهد آن آيه را با برهان عقلي تبيين كند بايد آن اسم را خوب بررسي كند، آن اسم را حدّ وسط قرار دهد و اصغر و اكبر را به بركت آن اسم حَسن حل كند؛ اسم «سُّبُّوح», كليددار ملكوت «كلّ شيء» است؛ اسم «تبارك», كليددار مُلك «كلّ شيء» است؛ همه ما مُلكي داريم که با خداي تبارك در كاريم و ملكوتي داريم که با خداي سبّوح در كاريم، اين مي‌شود قلب قرآ‌ن.

… عالم دو قسم است: بخشي عالَم مُلك است كه ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[28] آن «سماوات» و «أرض» است و يك قسمت هم ملكوت است كه ملكوت، باطن اين عالم است. درباره ملكوت در سوره مباركه «انعام» فرمود ما ملكوت هر چيزي را نشان حضرت ابراهيم داده‌ايم؛ در سوره مباركه «انعام» آيه 75 اين است ﴿وَ كَذلِكَ نُري﴾ كه با فعل مضارع كه نشانه استمرار دارد…

سوره ۶: الأنعام

وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ﴿۷۵﴾

اينچنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا اهل يقين گردد. (۷۵)

درباره ما كه بشر عادي هستيم سخن از ارائه نيست، سخن از نظر است؛ در سوره مباركه «اعراف» كه قبلاً بحث آن گذشت، آيه 185 اين است:

﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في‌ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آيا در ملكوت آسمانها و زمين نظر نکردند﴾؛ يك وقت در مُلك عالم آدم نظر مي‌كند ﴿أَفَلا يَنْظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ آيا آنها به شتر نمي‏نگرند چگونه آفريده شده؟[29] و «الي كذا و كذا» اين نظر به مُلك است، يك وقت مي‌گويند چرا درباره ملكوت نظر نمي‌كنيد؟ ما موظّف به نظريم… فيض خدا نسبت به حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) ارائه و رؤيت است … او اهل رؤيت است (کما اینکه زنده شدن مردگان را دید) و ما اهل نظريم, او اهل ديدن است ما اهل نگاه هستيم؛ در فارسي بين نگاه و ديدن خيلي فرق است، گاهي انسان نگاه مي‌كند و نمي‌بيند «نظرت الي الهلال فلم أره»؛[30]

بين نظر و رؤيت تلازمي نيست گاهي انسان نگاه مي‌كند و نمي‌بيند … ولي زمينه هست، فرمود شما در ملكوت نظر كنيد بلكه ببينيد… راه پدرتان را برويد ﴿مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ اين همان آئين پدر شما ابراهيم است او شما را در كتب پيشين مسلمان ناميد﴾[31]ما باطن عالَم را نشان او داديم. كلّ عالَم هر كدام ملكوتي دارد كه زمام هر شيء همان ملكوت اوست که اين هم به دست خداست …

ملكوت آن چهره و زِمام و پيشاني و افسار است كه به دست خداست، هر چيزي يك رابطه الهي دارد كه اين ملكوت اوست و اين ملكوت به دست خداي سبحان است و چون آن نگاه, نگاه تجرّدي (فاقد ماده) است از آن به «سبحان» ياد شده، بر خلاف مُلك كه فرمود: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾. اصلاً قرآن كتاب تعليم اسماست، خداي سبحان كه اسماي حسنا دارد، اين اسماي حسنا را در قرآن شرح كرده و آنچه در پايان هر آيه است يا پايان هر سوره است حدّ وسط مضمون آن آيه يا آن سوره است؛ قرآن, كتاب درس و تعليم اسماست، اگر خداي سبحان اسما را ياد انسان كامل داد و گزارش آنها را انسان كامل به فرشته‌ها داد، براي ما هم اين كتاب را نازل كرد؛ يعني «القا» كرد آويخت و نه انداخت كه ما به علم اسما آشنا شويم.

https://rasekhoon.net/media/show/1604218/%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C-%D9%85%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%AA%D8%A7-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%AD%DA%A9%DB%8C%D9%85-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

اينكه در دعاي «سمات», در دعاي «ندبه», در دعاي «كميل» مي‌گوييم عالَم را اسماي تو پر كرده است «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ و به نام‌هایت که پایه‌های همه‌چیز را انباشته »[33] اين اسمايي كه «مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ» و اين اسمايي كه با اين اسما انبياي الهي فلان منطقه را فتح كردند, فلان كوه را رفتند, كوه طور را ديدند, ﴿الْوَادِي الْأَيْمَنِ﴾[34] را ديدند همه اينها در قرآن كريم به صورت‌هاي گوناگون آمده و قرآن, كتاب «تعليم الأسماء» است, شرح اسماء است؛ …

ملكوت, باطن هر شيء است که اين شيء كجا را مي‌خواهد و چه چيزي را مي‌خواهد؟ اين شيء يك سنگ است،اين سنگ چه كسي را تسبيح مي‌كند؟ ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[37] اين سنگ دائماً دارد تسبيح مي‌گويد, اين سنگ دائماً دارد تحميد مي‌كند، چه كسي را تحميد مي‌كند؟

سوره ۱۷: الإسراء

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا ﴿۴۴﴾

آسمانهاي هفتگانه و زمين و كساني كه در آنها هستند همه تسبيح او مي‏گويند، و هر موجودي تسبيح و حمد او مي‏گويد، ولي شما تسبيح آنها را نمي‏فهميد او حليم و آمرزنده است (۴۴)

اگر كسي صداي حمد و تسبيح اين سنگ را شنيد، معلوم مي‌شود گوش ملكوتي دارد و اگر نشنيد معلوم مي‌شود فقط گوش مُلكي دارد. خيلي از ماها صداي خودمان را نمي‌شنويم، در درون ما هميشه «يا الله» است، لکن ما نمي‌شنويم ما هم بالأخره مثل اين سنگ هستيم مثل اين در و ديوار هستيم مثل درخت و مانند آن هستيم، بدن ما اين‌طور است و جان ما هم همين‌طور است؛ منتها ما در اثر اين غفلت, صداي خودمان را هم نمي‌شنويم. اينكه فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[38]‌ ما اگر صداي خودمان را بشنويم، صداي «يا الله» ما هميشه بلند است؛ منتها وقتي فشار به ما آمد ما برابر آن صداي درون داد مي‌زنيم «بك يا الله» وگرنه هميشه ما هم, صدايمان به «يا الله» بلند است.

اينكه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب قيّم توحيد نقل كرده است كه «لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ‌ غَيْرُ خَلْقِهِ‌ احْتَجَبَ بِغَيْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَيْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُو ميان او و آفريدگانش حجابى جز خود آنان وجود ندارد. او در پرده است بى آن كه پرده اى در كار باشد و مستور است بى آن كه پوششى در ميان باشد.»[39] بين خدا و زيد, خود زيد فاصله است؛ اين از غرر روايات ماست که مرحوم صدوق نقل كرده است، بعدها گفتند: «تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز»[40]

میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست

تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز

https://www.youtube.com/watch?v=iO53OW0c2UE&t=32s&ab_channel=%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B3%D9%85%DB%8C%D8%A2%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%B8%D9%85%DB%8C%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

اگر اين حرف‌ها نبود كه شعراي ما اين حرف‌ها را نداشتند. اين بيان نوراني حضرت امام كاظم بود كه مرحوم صدوق نقل كرد كه بين خدا و خلق حجابي نيست مگر خود خلق؛ در همان دعاي «ابوحمزه ثمالي» هم همين است که پروردگارا! مي‌دانم «وَ اَنَ‌ الرَّاحِلَ اِلَيْكَ قَريبُ الْمَسافَةِ وَ اَنَّكَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاَّ اَنْ‌ تَحْجُبَهُمُ الْأَعمالُ دوُنَكَ همانا مسافر به‌سوی تو مسافتش نزدیک است و تو از آفریدگانت هرگز در پرده نیستی، جز اینکه کردارشان آنان را از تو در پرده برده؛»[41] .., بنابراين بين ما و خداي ما اين غرور ما فاصله است، خود را نبينيم صداي «يا الله» را مي‌شنويم, خود را نبينيم صداي «بك يا الله» را مي‌شنويم هميشه, نه تنها شب‌هاي قدر يا شب‌هاي جمعه. مگر در و ديوار شب‌هاي قدر مي‌گويند «بك يا الله» يا دائماً مي‌گويند «بك يا الله»؟ اگر ما صداي خود را بشنويم اين صداي شريف و روح‌بخش «بك يا الله» در درون ما هم هست؛ لذا فرمود اين ملكوت را اگر شما نگاه كنيد صدايتان را مي‌شنويد.

در كتاب‌هاي دعا هم ملاحظه فرموديد مفاتيح الجنان مرحوم آقا شيخ عباس و ديگران(رضوان الله عليهم) هم هست كه سوره مباركه «يس» را اگر به بالين محتضر بخوانند وضع او خيلي روشن‌تر مي‌شود و با سرعت و آسان‌تر اين سفر را طي مي‌كند؛[42] چنين سوره‌اي است که هم قلب قرآن است، براي اينكه معارف فراواني دارد و هم راهِ رفتن را آسان‌تر مي‌كند. غرض اين است كه به ما گفتند راه ملكوت براي همه شما باز است، اگر بخواهيد نگاه كنيد ما شما را ترغيب مي‌كنيم؛ اگر ديدن ممكن نباشد كه بر نظر ترغيب نمي‌كنند، فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَنْظُرُوا في‌ مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آيا در ملكوت آسمانها و زمين نظر نکردند﴾، پس معلوم مي‌شود که ديدن ممكن است …

مشكل اساسي ما اين است كه ما غرق در توحيديم؛ ولي غافل هستيم. اين كتاب ما را محفوف به توحيد مي‌داند، متأسفانه ما غافل هستيم؛ كور معنايش همين است، كور كه حقيقت شرعيه ندارد، كسي نمي‌بيند كور است (یک زمان هست که ملک رو نمیبینیم یک زمان هست که ملکوت رو نمیبینیم). در سوره مباركه «حديد» فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾؛[32] هر جا باشيد با شماست، ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾،[33] بالاتر از همه آنها در سوره «انفال» فرمود: ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾،[34]

دوست نزدیکتر از من به من است

وین عجب تر که من از وی دورم

چه کنم با که توان گفت که او

در کنار من و من مهجورم

(سعدی)

رهبري ما را هم در پايان سوره مباركه «يس» دارد ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾؛ يعني ما ملكوتي داريم, اين جبهه ملكوتي ما زمام آن به دست اوست و همسايه ما هم كه است ﴿هُوَ مَعَكُمْ﴾, ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ هم كه هست, در درونِ درون ما حضور دارد.

https://www.instagram.com/maktabe.eshq.asrar/reel/DEc5fIuPmKT/

در درون دل ما هم كه او حضور دارد و افسار ما هم كه به دست اوست ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ اما مع‌ذلك ما غافل هستيم اين چه كوري است اين چه كري است؟! ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾[35] اين چه خطري است؟! … الآن ما غرق در توحيديم، جاي خالي نيست؛ اما ما هيچ‌جا او را نمي‌بينيم، اين است كه بد كسي را مي‌خواهيم و اين خاطراتي كه در قلب ما هست از همين‌جاست؛ خداي ناكرده بد كسي را مي‌خواهيم, عيب كسي را مي‌خواهيم, نقص كسي را مي‌خواهيم, خودمان را مي‌خواهيم که جلو بيفتيم، همه اينها بر خلاف رضاي اوست. اينكه مي‌خواهيم جلو بيفتيم و ديگری عقب بيفتد، ما مطرح شويم و ديگری مطرح نشود اين نشانه نديدن اوست، چون او براي ما جاي خالي نگذاشت؛ همه جا گفت من هستم، اين ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ كه مي‌گويد هر جا باشي من هستم ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾ كه است, ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ كه است.

https://www.aparat.com/v/d51n966

https://www.aparat.com/v/gX5aL

پرسش: اين ظلمات شديد از کجا پيدا می‌شود؟

پاسخ: همان گناه، اين « رِيْن » در تعبيرات قرآن كريم هست ﴿كَلاَّ بَلْ رانَ عَلي‌ قُلُوبِهِمْ﴾[36]

سوره ۸۳: المطففين

كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿۱۴﴾

چنين نيست كه آنها خيال مي‏كنند، بلكه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته! (۱۴)

«رِيْن» يعني چرك، بد گفتن, بد خواستن, غيبت كردن, تهمت زدن, «حُبُ‌ الدُّنْيَا رَأْسُ‌ كُلِّ خَطِيئَةٍ دوست داشتن دنیا، ریشه‌ی همه‌ی گناهان است»[37]

https://www.aparat.com/v/bJao1

من بايد بالا بنشينم و مانند آن واقعاً چرك است, واقعاً غبار است؛ …خدا به ما آينه شفاف داد و آينه نشان مي‌دهد؛ منتها ما دو كار كرديم: يا «مانعةالجمع» يا «مانعةالخلو»; يا اين آينه را غبارآلود كرديم و نگذاشتيم که حق در آن منعكس شود يا نه, اين غبار را روي آينه روا نداشتيم، اما اين آينه را به جاي اينكه به طرف شمس و قمر داشته باشيم برديم در باغ‌وحش نزد گرگ و گراز، اين آينه‌اي كه آدم برود در باغ وحش و تماشا كند به طرف اين گرگ و گراز بگيرد، اين گرگ و گراز را نشان مي‌دهد، جاي ديگر را که نشان نمي‌دهد. انبيا آمدند به ما گفتند اين آينه را به طرف شمس و قمر نگه بدار, بالا نگه بدار تا آن آفتاب و نور در آن بتابد، چرا باغ‌ وحش مي‌روي كه گرگ را به شما نشان بدهد؟! ما مشكلمان يا اين است يا آن يا هر دو….

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (82) (قسمت دوم )

4 - قرآن و مساله معاد

بعد از مساله توحيد كه اساسی ترین مساله در تعليمات انبياء است مساله معاد با ويژگيها و آثار تربيتى و فرهنگيش در درجه اول قرار دارد، لذا در بحثهاى قرآنى بيشترين آيات را بعد از توحيد و خداشناسى به خود اختصاص داده است. مباحث قرآنى معاد گاه به صورت استدلالهاى منطقى است و گاه به صورت بحثهاى خطابى و تلقينات مؤثر و كوبنده كه گاه از شنيدن آن مو بر بدن انسان راست ميشود…

در بخش اول، يعنى استدلالات منطقى، قرآن بيشتر روى موضوع امكان معاد تكيه ميكند، چرا كه منكران غالبا آن را محال می پنداشتند، و معتقد بودند معاد آنهم به صورت معاد جسمانى كه مستلزم بازگشت اجسام پوسيده و خاك شده به حيات و زندگى نوين است، امكان پذير نيست .

در اين بخش ، قرآن از طرق كاملا گوناگون و متنوع وارد ميشود، و طرقى كه همه به يك جا ختم ميگردد و آن مساله (امكان عقلى معاد) است .

گاه زندگى نخستين را در نظر انسان مجسم مي كند، و در يك عبارت كوتاه و گويا و روشن مى گويد: كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ : (همانگونه كه شما را از آغاز آفريد باز ميگرديد) (اعراف - 29).

گاه زندگى و مرگ گياهان، و رستاخيز آنها را كه همه سال با چشم ميبينيم مجسم كرده و در پايان آن مى گويد: رستاخيز شما نيز همين گونه است :

سوره ۵۰: ق

وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ ﴿۹﴾

و از آسمان آبي پر بركت فرستاديم و به وسيله آن باغها و دانه‏ هائي را كه درو مي‏كنند رويانديم. (۹)

وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَهَا طَلْعٌ نَضِيدٌ ﴿۱۰﴾

و نخلهاي بلند قامت كه ميوه هاي متراكم دارند. (۱۰)

رِزْقًا لِلْعِبَادِ وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا كَذَلِكَ الْخُرُوجُ ﴿۱۱﴾

برای آنکه رزق و روزی بندگان باشد، و به وسيله باران زمين مرده را زنده كرديم، آري زنده شدن مردگان نيز همين گونه است. (۱۱)

در جاى ديگر مى گويد:

سوره ۳۵: فاطر

وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَلِكَ النُّشُورُ ﴿۹﴾

خداوند آن كس است كه بادها را فرستاد تا ابرهائي را به حركت در آورند، ما اين ابرها را به سوي سرزمين مرده اي ميرانيم و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده ميكنيم، رستاخيز نيز همين گونه است! (۹)

گاه مساله قدرت خداوند را در آفرينش آسمانها و زمين مطرح كرده مى گويد:

سوره ۴۶: الأحقاف

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۳۳﴾

آيا آنها نمي‏دانند خداوندي كه آسمانها و زمين را آفريده، و از آفرينش آنها ناتوان نشده قادر است مردگان را زنده كند؟ آري او بر هر چيز تواناست. (۳۳)

و گاه رستاخيز انرژيها و بيرون پريدن آتش از درون درخت سبز را به عنوان نمونه اى از قدرت او، و قرار گرفتن آتش در دل آب ، مطرح كرده ، مى گويد:

سوره ۳۶: يس

الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ ﴿۸۰﴾

همان كسي كه براي شما از درخت سبز آتش آفريد، و شما به وسيله آن آتش مي ‏افروزيد. (۸۰)

گاه زندگى جنينى را در نظر انسان مجسم ميسازد، و مى گويد:

سوره ۲۲: الحج

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ﴿۵﴾

اي مردم اگر در رستاخيز شك داريد (به اين نكته توجه كنيد كه) ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از مضغه (چيزي شبيه گوشت جويده) كه بعضي داراي شكل و خلقت است و بعضي بدون شكل، هدف اين است كه ما براي شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم) و جنين هايي را كه بخواهيم تا مدت معيني در رحم مادران قرار مي‏دهيم (و آنچه را بخواهيم ساقط مي‏كنيم) بعد شما را به صورت طفل بيرون مي‏فرستيم، سپس هدف اين است كه به حد رشد و بلوغ برسيد، در اين ميان بعضي از شما مي ‏ميرند و بعضي آن قدر عمر مي‏كنند كه به بدترين مرحله زندگي و پيري مي‏رسند آنچنان كه چيزي از علوم خود را به خاطر نخواهند داشت (از سوي ديگر) زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مي‏بيني، اما هنگامي كه باران را بر آن فرو مي‏فرستيم به حركت در مي ‏آيد و نمو مي‏كند، و انواع گياهان زيبا را مي‏روياند. (۵)

و بالاخره گاه شبح رستاخيز را در خواب هاى طولانى - خوابهايي كه برادر مرگ است بلكه از جهاتى خود مرگ باشد - مانند خواب سيصد و نه ساله اصحاب كهف نشان ميدهد، و بعد از شرح … آنها مي فرمايد: اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است و در قيام قيامت ترديدى نيست:

سوره ۱۸: الكهف

وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا ﴿۲۱﴾

و اين چنين مردم را متوجه حال آنها كرديم تا بدانند وعده (رستاخيز) خداوند حق است و در پايان جهان و قيام قيامت شكي نيست، در آن هنگام كه ميان خود در اين باره نزاع مي‏كردند: گروهي مي‏گفتند بنائي بر آن بسازيد (تا براي هميشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگوييد كه) پروردگارشان از وضع آنها آگاه تر است (ولي آنها كه از رازشان آگاهي يافتند و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند ما مسجدي در كنار (مدفن) آنها مي‏سازيم (تا خاطره آنها فراموش نشود). (۲۱)

اين شش راه مختلف است كه در لابلاى آيات قرآن براى بيان امكان معاد مطرح شده است.

علاوه بر اين داستان مرغان چهارگانه ابراهیم (بقره - 260) و سرگذشت عزير (بقره - 259) و داستان كشته اى از بنى اسرائيل (بقره - 73) كه هر كدام يك نمونه تاريخى براى اين مسئله است شواهد و دلائل ديگرى است كه قرآن در اين زمينه ذكر ميكند…. (این قسمت برای کسانی هست که دوست دارند در این دنیا ببینند. بعضی افراد قانع نیستند, بیشتر میخواند. (برای دیگران فقط برای مطالعه است))

سوره ۱۰۲: التكاثر

كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ﴿۵﴾

هرگز چنين نيست اگر علم‏ اليقين داشتيد (۵)

لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ﴿۶﴾

به يقين دوزخ را مى ‏بينيد (۶)

سوره ۲: البقرة

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۵۹﴾

يا همانند كسي كه از كنار يك آبادي (ويران شده) عبور كرد، در حالي كه ديوارهاي آن، به روي سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاي اهل آن، در هر سو پراكنده بود، او با خود) گفت: «چگونه خدا اينها را پس از مرگ، زنده مي‏كند؟!» (در اين هنگام،) خدا او را يكصد سال مي‏راند، سپس زنده كرد، و به او گفت: «چه قدر درنگ كردي ؟» گفت: «يك روز، يا بخشي از يك روز». فرمود: «نه، بلكه يكصد سال درنگ كردي! نگاه كن به غذا و نوشيدني خود (كه همراه داشتي، با گذشت سالها) هيچگونه تغيير نيافته است! (خدايي كه يك چنين مواد فاسد شدني را در طول اين مدت، حفظ كرده، بر همه چيز قادر است!) ولي به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه از هم متلاشي شده! اين زنده شدن تو پس از مرگ، هم براي اطمينان خاطر توست، و هم) براي اينكه تو را نشانه اي براي مردم (در مورد معاد) قرار دهيم. (اكنون) به استخوانها (ي مركب سواري خود) نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته، به هم پيوند مي‏دهيم، و گوشت بر آن مي‏پوشانيم!» هنگامي كه (اين حقايق) بر او آشكار شد، گفت: «مي دانم خدا بر هر كاري توانا است». (۲۵۹)

این ماجرای چه قدر درنگ كردي در جاهای دیگر قرآن هم وجود دارد

https://tanzil.net/#search/quran/%D9%83%D9%8E%D9%85%D9%92%20%D9%84%D9%8E%D8%A8%D9%90%D8%AB%D9%92

شباهت با خلقت ابتدایی دارد که استخوان ها اول شکل میگیرد بعد با گوشت پوشیده میشوند:

سوره ۲۳: المؤمنون

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ ﴿۱۲﴾

ما انسان را از عصاره‏ اي از گل آفريديم. (۱۲)

ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ ﴿۱۳﴾

سپس آن را نطفه‏ اي در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم. (۱۳)

ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ﴿۱۴﴾

سپس نطفه را به صورت علقه (خون بسته) و علقه را به صورت مضغه (چيزي شبيه گوشت جويده) و مضغه را به صورت استخوانهائي در آورديم، از آن پس آن را آفرينش تازه‏ اي ايجاد كرديم، بزرگ است خدائي كه بهترين خلق كنندگان است! (۱۴)

سوره ۲: البقرة

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ﴿۲۶۰﴾

و (به خاطر بياور) هنگامي را كه ابراهيم گفت: «خدايا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده ميكني؟» فرمود: «مگر ايمان نياورده اي؟!» عرض كرد: «آري، ولي مي‏خواهم قلبم آرامش ‍ يابد». فرمود: «در اين صورت، چهار نوع از مرغان را انتخاب كن! و آنها را (پس از ذبح كردن،) قطعه قطعه كن (و در هم بياميز)! سپس بر هر كوهي، قسمتي از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوي تو مي ‏آيند! و بدان خداوند قادر و حكيم است، (هم از ذرات بدن مردگان آگاه است، و هم توانايي بر جمع آنها دارد»). (۲۶۰)

ابراهيم خليل (عليه السلام) از خداى تعالى در خواست ديدن زنده نمودن را كرد، نه بيان استدلالى ، زيرا انبياء (عليه السلام ) و مخصوصا پيغمبرى چون ابراهيم (عليه السلام) مقامشان بالاتر از آن است كه معتقد به قيامت باشند، در حالى كه دليلى بر آن نداشته و از خدا درخواست دليل كنند، چون اعتقاد به يك امر نظرى و استدلالى احتياج به دليل دارد، و بدون دليل ، اعتقاد تقليدى و يا ناشى از اختلال روانى و فكرى خواهد بود در حالى كه نه تقليد لايق به ساحت پيغمبرى چون آن جناب است ، و نه اختلال فكرى ، علاوه بر اينكه ابراهيم (عليه السلام ) سؤال خود را با كلمه (كيف) ادا كرد، كه مخصوص ‍ سؤال از خصوصيات وجود چيزى است ، نه از اصل وجود آن ، وقتى شما از مخاطب خود مى پرسيد كه (آيا زيد را همراه ما ديدى؟) سؤ ال از اصل ديدن زيد است و چون مى پرسى (زيد را چگونه ديدى ؟) سوال از اصل ديدن نيست ، بلكه از خصوصيات ديدن و يا به عبارت ديگر ديدن خصوصيات است ، پس معلوم شد كه ابراهيم (عليه السلام ) در خواست روشن شدن حقيقت كرده ، اما از راه بيان عملى ، يعنى نشان دادن ، نه بيان علمى به احتجاج و استدلال .

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم؟ صورتِ ایمانم آرزوست

با شنیدن قصه ایمان مست شده ایم. اما من آرزومند دیدار ایمان یعنی معرفت شهودی هستم.

… در … سوره مباركه «بقره» … يك مقطع ناظر به بيان … استدلال وجود مبارك حضرت ابراهيم نسبت به نمرود بود كه از آيه 258 شروع مي‌شود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَي الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في‌ رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ﴾ که وجود مبارك ابراهيم احتجاج او اين بود:

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=2&ayat=258&user=far&lang=far&tran=2

﴿إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‌ وَ يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيي‌ وَ أُميتُ﴾ كه آن جريان آزاد كردن يك زنداني و اعدام زنداني ديگر گذشت؛ … آيه 259 اين است ﴿أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلي‌ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلي‌ عُرُوشِها﴾ حالا يا اِرميا بود يا عزير[8] يا هر پيامبر ديگري بود ﴿قَالَ أَنَّىٰ يُحْيِي هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾؛ چطور خدا اين همه مرده‌ها را زنده مي‌كند؟ ذات اقدس الهي اين كار را نكرد كه به او بفرمايد ما قدرت مطلقه داريم و مي‌توانيم, يك و اين كار را هم نكرد كه در حضور او يك مرده را زنده كند, دو; بلكه خود او را «اماته» كرد و خود او را احيا كرد که در درون خود او اين شخص يافت كه چگونه انسان مي‌ميرد و چگونه زنده مي‌شود، اين ويژگي آن پيامبر بود ﴿قالَ أَنَّي يُحْيي‌ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ﴾؛ خود اين شخص صد سال مرده بود ﴿ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ خدا او را زنده كرد و فرمود ما اين‌طوري مي‌ميرانيم و اين‌طوري احيا مي‌كنيم که در خود شخص اين مسئله را پياده كرد حالا ﴿قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾،…گفت ﴿بَعْضَ يَوْمٍ﴾ يا … ﴿يَوْمٍ﴾ يك روز يا بخشي از روز؛ بعد به او گفتند نه, ﴿بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ﴾ شواهد را نگاه كن! ﴿فَانْظُرْ إِلي‌ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلي‌ حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ﴾؛ ما استخوان‌هايش را جمع مي‌كنيم و دوباره زنده مي‌كنيم. اين بزرگوار هم درباره موجود ديگر ديد كه خدا چگونه او را «اماته» كرد و دوباره احيا كرد مثل ﴿وَ انْظُرْ إِلي‌ حِمارِكَ﴾ هم درباره خودش ديد كه چگونه او را «اماته» كردند و چگونه او را احيا كردند.... (به نظر این تفسیر صحیح نیست چون اگر زنده شدن رو در وجود خودش حس کرده بود دیگر در پاسخ سوال چقدر درنگ کردی نمی گفت یک روز یا بخشی از یک روز.)

… از همه اينها مهم‌تر … كار وجود مبارك ابراهيم بود که عرض كرد: خدايا! احياي «موتا» را من مي‌دانم، قدرت داري و همه اين كارها از سوی شما مقدور است و ايمان هم دارم؛ ولي به من نشان بده تا من هم اين كار را كنم؛ يعنی من هم بعضي از موجودات را «اماته» كنم و بعضي از موجودات را احيا كنم، به من احياي «موتا» را ياد بده که اين بر خلاف آن اِرمياست كه گفت: ﴿أَنَّی يُحْيِي هٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا چگونه خدا اينها را پس از مرگ، زنده مي‏كند؟﴾؛ خداي سبحان اين دو صحنه را درباره هويّت خود او پياده كرد. حضرت ابراهيم خواسته‌ او اين نبود كه شما چگونه مرده را زنده مي‌كنيد، چون خودش در احتجاج با نمرود گفت ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي‌ وَ يُميتُ﴾[9] او شكّي نداشت و اصلاً نمي‌خواست در اين زمينه سخن بگويد؛ از جواب هم معلوم مي‌شود كه سؤال حضرت ابراهيم چه بود, سؤال حضرت ابراهيم نه استفهام بود كه چگونه شما مرده را زنده مي‌كنيد و نه اينکه به اصل قدرت شك داشت, سؤال او به قرينه جواب اين بود كه ﴿أَرِني‌ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتي﴾[10] به من نشان بده كه چگونه مرده را زنده مي‌كني كه من هم همين كار را كنم، فرمود راهش اين است که چندتا مرغ را مي‌گيري و آنها را ذبح مي‌كني اجزايشان را درهم مي‌كوبي روي كوه‌ها پراكنده مي‌كني كه همه شبهه‌ها برطرف شود، چون ذرّات آن درهم هستند. تو اگر اين سر پرندگان را بگيري و بگويي «يا طاووس» حرف مرا مي‌زني، من هم جمعيّت و امّت را به نام سرانشان دعوت مي‌كنم ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ به ياد آوريد روزي را كه هر گروهي را با پيشوايشان مي‏خوانيم﴾[11]ما مي‌گوييم علوي بيايد, فاطمي بيايد, حسني بيايد, حسيني بيايد, شيعه‌ها صف مي‌كشند ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ تو هم اين سرها را بگير به اسم اين سرها صدا بزن و بگو «يا طاووس»، تمام اين ذرّات پراكنده روي اين كوه‌ها جمع مي‌شوند و مي‌شوند طاووس، آنها حرف تو را مي‌شنوند، چون تو حرف ما را داري مي‌گويي؛ ما اين‌طور مرده را زنده مي‌كنيم.

حضرت ابراهيم هم چنين عمل کرد و گفت و آنها هم زنده شدند. حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) نخواست بفهمد، چون خودش خيلي‌ها را فهماند و برهان هم اقامه كرد؛ نظير ارميا نبود كه در خودش احساس کند، بلكه مي‌خواست «خليفة الله» شود كه كار «مستخلف‌عنه» را كند، چون خليفه كار او را مي‌كند. اگر وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) احياي «موتا» مي‌كرد … وجود مبارك ابراهيم گفت كه من مي‌خواهم احياي «موتا» را ياد بگيرم، چون خليفه شما هستم، خليفه بايد كار «مستخلف‌عنه» را كند و اين مراحل نهايي كمال حضرت ابراهيم بود و اين كار را هم كرده است…(به نظر این تفسیر صحیح نیست)

یک زمان, یک دانشمند پدیده ای رو با استدلالت علمی و ریاضی ثابت میکند و مطمئین هست که همچین پدیده ای اتفاق میافتد و شکی هم ندارد چون آن را با استدلالات قوی علمی ثابت کرده است. یک زمان هم هست که آن را درون آزمایشگاه تست میکند و مشاهده میکند. این دو مرحله متفاوت از ایمان به وقوع یک پدیده است ایمان استدلالی و ایمان شهودی. در ایمان استدلالی ایمان به وقوع آن پدیده دارد ولی در ایمان شهودی قلبش آرامش پیدا میکند.

برخی این موضوع را تمثیل دانسته و معتقدند از رخداد بیرونی حکایت نمی‌کند. در مقابل، مفسران این نظریه را نقد و با دلیل‌های فراوان، اتفاق‌افتادن این ماجرا را ثابت کردند.

سر ببر این چهار مرغ زنده را

سرمدی کن خُلق ناپاینده را

بط (مرغابی) و طاووس است و زاغ است و خروس

این مثال چهار خُلق اندر نفوس

بط حرص است و خروس آن شهوت است

جاه چون طاووس و زاغ اُمنیت (آرزو) است

اردک و مرغابی را مظهر و سمبل حرص وآز می دانند. مرغابی هنگام غذا خوردن از خوردن هیچ چیز صرف نظر نکرده و حتی از خوردن لجن و مانند آن نیز چشم پوشی نمی کند.

https://www.aparat.com/v/d36l8vk

به گفته بعضى : حدود يكهزار و دويست آيه از قرآن پيرامون معاد بحث ميكند ...

5 - معاد جسمانى

منظور از معاد جسمانى اين نيست كه تنها جسم در جهان ديگر بازگشت مي كند، بلكه هدف اين است كه روح و جسم تواما مبعوث ميشود، و به تعبير ديگر بازگشت روح مسلم است، گفتگو از بازگشت جسم است.

جمعى از فلاسفه پيشين تنها به معاد روحانى معتقد بودند، و جسم را مركبي مي دانستند كه تنها در اين جهان با انسان است، و بعد از مرگ از آن بي نياز ميشود، آن را رها مي سازد و به عالم ارواح مي شتابد.

ولى عقيده علماى بزرگ اسلام اين است كه معاد در هر دو جنبه روحانى و جسمانى صورت مي گيرد، در اينجا بعضى مقيد به خصوص جسم سابق نيستند، و مى گويند: خداوند جسمي را در اختيار روح مي گذارد، و چون شخصيت انسان به روح او است اين جسم جسم او محسوب ميشود!

در حالى كه محققين معتقدند همان جسمى كه خاك و متلاشى گشته، به فرمان خدا جمع آورى ميشود، و لباس حيات نوينى بر آن ميپوشاند، و اين عقيده اى است كه از متون آيات قرآن مجيد گرفته شده است.

شواهد معاد جسماني در قرآن مجيد آن قدر زياد است كه به طور يقين ميتوان گفت : آنها كه معاد را منحصر در روحانى ميدانند كمترين مطالعه اى در آيات فراوان معاد نكرده اند وگرنه جسماني بودن معاد در آيات قرآن به قدرى روشن است كه جاى هيچگونه ترديد نيست.

https://www.aparat.com/v/o74e59w

همين آياتى كه در آخر سوره يس خوانديم به وضوح بيانگر اين حقيقت است. چرا كه مرد عرب بيابانى تعجبش از اين بود كه اين استخوان پوسيده را كه در دست دارد چه كسى ميتواند زنده كند؟

و قرآن با صراحت در پاسخ او مى گويد: قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ بگو همين استخوان پوسيده را خدائى كه روز نخست آن را ابداع و ايجاد كرد زنده مى كند).

تمام تعجب مشركان و مخالفت آنها در مساله معاد بر سر همين مطلب بود كه چگونه وقتى ما خاك شديم و خاكهاى ما در زمين گم شد، دوباره لباس حيات در تن ميكنيم ؟

سوره ۳۲: السجدة

وَقَالُوا أَإِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ ﴿۱۰﴾

آنها گفتند: آيا هنگامي كه ما مرديم و در زمين گم شديم آفرينش ‍تازه‏ اي خواهيم يافت؟! ولي آنها لقاي پروردگارشان را انكار مي‏كنند. (۱۰)

آنها مى گفتند:

سوره ۲۳: المؤمنون

أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ ﴿۳۵﴾

آيا او به شما وعده مي‏دهد هنگامي كه مرديد و خاك و استخوان شديد بار ديگر (از قبرها) خارج مي‏شويد؟ (۳۵)

آنها به قدرى از اين مساله تعجب ميكردند كه اظهار آن را نشانه جنون و يا دروغ بر خدا ميپنداشتند:

سوره ۳۴: سبأ

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ﴿۷﴾

كافران گفتند: آيا مردي را به شما نشان دهيم كه خبر مي‏دهد هنگامي كه (مرديد و خاك شديد و) سخت از هم متلاشي شديد (بار ديگر) آفرينش تازه اي خواهيد يافت! (۷)

أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ وَالضَّلَالِ الْبَعِيدِ ﴿۸﴾

آيا او بر خدا دروغ بسته ؟ يا به نوعي جنون گرفتار است؟! (چنين نيست) بلكه آنها كه به آخرت ايمان نمي ‏آورند در عذاب و گمراهي دوري هستند (و نشانه گمراهي آنها همين انكار شديد آنها است). (۸)

به همين دليل عموما استدلالات قرآن در باره امكان معاد بر محور همين معاد جسمانى دور ميزند، و بياناتى … كه در … قبل گذشت همه شاهد و گواه اين مدعا است .

بعلاوه قرآن كرارا خاطر نشان ميكند كه شما در قيامت از قبرها خارج ميشويد (يس 51 - قمر 7) قبرها مربوط به معاد جسمانى است.

سوره ۳۶: يس

وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ ﴿۵۱﴾

(بار ديگر) در صور دميده ميشود ناگهان آنها از قبرها شتابان به سوي (دادگاه) پروردگارشان ميروند. (۵۱)

سوره ۵۴: القمر

خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ ﴿۷﴾

آنها از قبرها خارج مي‏شوند در حالي كه چشمهايشان از وحشت به زير افتاده و (بي هدف) همچون ملخ هاي پراكنده به هر سو مي ‏دوند! (۷)

داستان مرغهاى چهارگانه ابراهيم، و همچنين داستان عزير و زنده شدن او بعد از مرگ، و ماجراى مقتول بنى اسرائيل كه در بحثهاى گذشته به آن اشاره كرديم همه با صراحت از معاد جسمانى سخن مى گويد.

توصيفهاى زيادى كه قرآن مجيد از مواهب مادى و معنوى بهشت كرده است همه نشان ميدهد كه معاد هم در مرحله جسم و هم در مرحله روح تحقق ميپذيرد، و گرنه حور و قصور و انواع غذاهاى بهشتى و لذائذ مادى در كنار مواهب معنوى معنى ندارد.

به هر حال ممكن نيست كسى كمترين آگاهى از منطق و فرهنگ قرآن داشته باشد و معاد جسمانى را انكار كند، و به تعبير ديگر انكار معاد جسمانى از نظر قرآن مساوى است با انكار اصل معاد!

گفته شده آیات بسیاری بر امکان و وقوع معاد جسمانی دلالت دارند.[۱۵] ناصر مکارم شیرازی، مفسر شیعه، آیات دال بر معاد جسمانی را به جهت کثرت، در نه گروه طبقه‌بندی کرده است.[۱۶] این نه گروه از این قرارند:

  • آیاتی که در پاسخ منکران، به چگونگی زنده شدن استخوان‌های پوسیده می‌پردازند مانند آیات ۷۸ و ۷۹ سوره یس، آیات ۳و۴ سوره قیامت، آیات ۳۵ و ۳۶ سوره مؤمنون.[۱۷]

  • آیاتی که می‌گویند انسان‌ها در قیامت از قبرها برمی‌خیزند. آیه ۷ سوره حج، آیات ۵۱ و ۵۲ سوره یس از این دسته آیات‌اند.[۱۸]

  • آیاتی که دلالت دارند که انسان از خاک آفریده شده، به خاک بازمی‌گردد و سپس از خاک محشور می‌شود مثل آیه ۵۵ سوره طه، آیات ۱۷ و ۱۸ سوره نوح و آیه ۲۵ سوره اعراف.[۱۹]

  • آیاتی که بازگشت انسان به حیات مجدد را به حیات زمین بعد از مرگ تشبیه کرده‌اند مانند آیه ۹ سوره فاطر و آیه ۱۱ سوره ق.[۲۰]

  • آیاتی که نشان می‌دهند منکران معاد، ادعای زنده شدن پس از مرگ را به سخره می‌گرفتند مانند آیات ۷ و ۸ سوره سبأ و آیه ۳۸ سوره مؤمنون.[۲۱]

  • آیاتی که به نعمت‌های مادی بهشت اشاره دارند. آیات این دسته فراوانند؛ از جمله آیات ۴۶ تا ۷۶ سوره الرحمن و آیات ۸ تا ۱۶ سوره غاشیه.[۲۲]

  • آیاتی که از عذاب‌ها و مجازات‌های جسمانی صحبت می‌کنند مانند آیات ۴۱ تا ۴۴ سوره واقعه، آیه ۳۵ سوره توبه، آیات ۴تا ۷ سوره غاشیه، آیات ۴۳ تا ۴۶ سوره دخان.[۲۳]

  • آیاتی که از اعضای بدن انسان مانند دست و پا و چشم و گوش در قیامت سخن می‌گویند مانند آیه ۶۵ سوره یس، آیات ۲۰ و ۲۱ سوره فصلت و آیه ۳۸ تا ۴۱ سوره عبس.[۲۴]

  • آیاتی که به نمونه‌هایی از معاد در این جهان اشاره دارند همچون داستان ابراهیم(ع) و پرنده‌های چهارگانه،[۲۵] سرگذشت عزیر یا ارمیای نبی،[۲۶] داستان اصحاب کهف[۲۷] و زنده ‌شدن یک نفر از بنی‌اسرائیل.[۲۸][۲۹]

علاوه بر اين دلائل نقلى، شواهد عقلى نيز در اين زمينه وجود دارد ....

البته اعتقاد به معاد جسمانى پاره اى از سؤ الات و اشكالات برمي انگيزد مانند شبهه آكل و ماكول كه محققان اسلامى از آن پاسخ گفته اند .

در كتاب احتجاج در ضمن احتجاج امام صادق (عليه السلام) آمده كه: سائل پرسيد: آيا روح آدمى بعد از بيرون شدن از قالبش ‍متلاشى مى شود؟ و يا همچنان باقى مى ماند؟ امام (عليه السلام) فرمود: نه، بلكه تا روزى كه در صور دميده شود باقى مى ماند، و بعد از آنكه در صور دميده شد، همه چيز باطل و فانى مى شود، ديگر نه حسى مى ماند و نه محسوسى، آنگاه دوباره همه چيز به حال اول خود بر مى گردد، همان طورى كه مدبر آنها, بار اول ايجاد كرده بود، و اين بعد از گذشتن چهارصد سال سكون و آرامش خلق در فاصله بين دو نفخه است.

https://fa.wikishia.net/view/%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AD%D8%AA%D8%AC%D8%A7%D8%AC_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A7%D9%87%D9%84_%D8%A7%D9%84%D9%84%D8%AC%D8%A7%D8%AC_(%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8)

سائل پرسيد: چگونه مى تواند دوباره مبعوث شود با اينكه بدنش پوسيده و اعضاى آن متفرق شده، يك عضوش در يك شهرى طعمه درندگان شده، و عضو ديگرش در شهرى ديگر مورد حمله حشرات آنجا گشته، و عضو ديگرش خاك شده با خاك آن شهر به صورت ديوار در آمده ؟

امام صادق (عليه السلام) فرمود: آن خدايى كه بار نخست او را از هيچ آفريد و بدون هيچ الگويى صورتگرى كرد، مى تواند دوباره به همان وضع اول اعاده اش دهد.

سائل عرضه داشت: اين معنا را برايم بيشتر توضيح بده. فرمود: هر روحى در مكان مخصوص به خود مقيم است، روح نيكوكاران در مكانى روشن و فراخ و روح بدكاران در تنگنايى تاريك، و اما بدن ها خاك مى شود، همان طور كه اول هم از خاك خلق شده بود، و آنچه درندگان و حشرات از بدنها مى خورند و دوباره بيرون مى اندازند، در خاك هست و در پيشگاه خدا كه هيچ چيز حتى موجودى ريز به اندازه ذره در ظلمات زمين از او غايب نيست، و عدد تمامى موجودات و وزن آنها را مى داند، محفوظ است و خاك روحانيان به منزله طلا است در خاك.

پس چون هنگام بعث مى رسد باران نشوز به زمين مى بارد، و زمين ورم مى كند، پس خاك بشر نسبت به خاكهاى ديگر، چون خاك طلايى كه با آب شسته شود، مشخص مى گردد و چون كره اى كه از ماست بگيرند، جدا مى شود. پس خاك هر قالبى به قالب خود درمى آيد، و به اذن خداى قادر، بدانجا كه روح او هست منتقل مى شود، صورتها به اذن صورتگر به شكل اول خود برمى گردد و روح در آن دميده مى شود. و چون خلقت هركسى تمام شد هيچ كس از خودش چيزى را ناشناخته نمى يابد.

مهم بودن بحث از لحظه تبديل زمين در آستانه برپايی قيامت

مطلب مهم آن است كه در … لحظه تبديل زمين در آستانه برپايی قيامت, قرآن دارد آسمان و زمين دگرگون مي‌شود؛ اما به چه چيزي تبديل مي‌شوند را ندارد ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاوَاتُ﴾؛

سوره ۱۴: إبراهيم

يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ ﴿۴۸﴾

روزى كه زمين به غير اين زمين و آسمانها [به غير اين آسمانها] مبدل گردد و [مردم] در برابر خداى يگانه قهار ظاهر شوند (۴۸)

يعني «سماوات» به «سماوات» ديگر تبديل مي‌شوند, زمين به زمين ديگر تبديل مي‌شود. آن چيزی كه فعلاً محلّ ابتلاست راجع به زمين است كه ما با زمين كار داريم، از زمين هستيم و به زمين مي‌رويم. برابر سوره «طه» كه

سوره ۲۰: طه

مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى ﴿۵۵﴾

ما شما را از آن (خاك) آفريديم و در آن باز ميگردانيم و از آن نيز بار ديگر شما را بيرون مي‏ آوريم. (۵۵)

سؤال …

در اين دالان انتقالي كه زمين تبديل مي‌شود به زمين ديگر انسان‌ها كجا هستند؟

دو طايفه روايات در اين زمينه آمده بود: يكي اينكه اينها «فِي الظِلّة» [22]هستند در «ظلّ» الهي هستند (يعني در سايه حق) كه بعضي از نسخه‌ها «فِي‌ الظُّلْمَةِ» [23]است كه ظاهراً آن‌جا «ظلّ» است نه «ظلمة», در «ظِلّه» هستند, در سايه هستند و يك طايفه هم دارد كه اينها «أَضْيَافُ‌ اللَّهِ» [24]هستند و به مهماني الهي مي‌روند که اينها همه توجيه مي‌خواهد.

درباره اينكه حالا زمين تبديل مي‌شود، به چه چيزي تبديل مي‌شود؟ آن هم دو طايفه از روايات بود که ممكن است روايات فراوان ديگري هم باشد: يك طايفه مي‌گويد زمين تبديل مي‌شود «خُبْزَةً نَقِيَّةً»[25]به كُره نان تبديل مي‌شود تا اهل محشر از آن استفاده كنند و بخورند, يك طايفه هم مي‌گويد تبديل مي‌شود «تُبَدَّلُ الْأَرْضُ بِأَرْضٍ أُخْرَى لَمْ‌ يُكْتَسَبْ‌ عَلَيْهَا الذُّنُوبُ»[26]به زميني كه روي آن گناه نشده است.

آيا درهر مقطع اين بدن انسان همراه با زمين مي‌خواهد محشور شود؟ اين زمين دارد تبديل مي‌شود به زميني كه گناه نشده، پس اين بدن هم تبديل مي‌شود به بدني كه گناه نكرده، آيا چنين است؟ اين بدن تبديل مي‌شود به نان آيا، چنين است؟ يا در اين ... مقطع تبديل, انسان‌ها در «أَضْيَافُ‌ اللَّهِ» و مهمان الهي هستند، بالأخره جا مي‌خواهند يا نه؟ سخن از ارواح محض كه نيست تا ما بگوييم اينها «في لقاء الله» هستند و جزء «أَضْيَافُ‌ اللَّهِ» هستند. خود اين بدن كجاست؟

…ما … شما را از زمين بيرون مي‌آوريم، از كدام زمين؟ زميني كه تغيير كرده يا زميني كه تغيير نكرده يا در حال تغيير است …

… در رستاخیز، این زمین به زمین دیگر تبدیل مى شود و همچنین آسمان ها به آسمان هاى دیگر.

آیا منظور، تبدیل ذات است، یعنى به کلّى این زمین نابود مى شود و زمین دیگرى آفریده خواهد شد و قیامت در آن برپا مى گردد؟ یا منظور، تبدیل صفات است، به این معنى که این کره خاکى و نیز آسمان ها ویران مى گردند و بر ویرانه هاى آنها زمین و آسمانى نو و تازه آفریده مى شود که نسبت به این زمین و آسمان، در سطحى بالاتر از نظر تکامل قرار دارند؟

ظاهر بسیارى از آیات قرآن معنى دوم را تعقیب مى کند.

در سوره فجر آیه 21 مى خوانیم: کَلاَّ إِذَا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا: «در آن هنگام که زمین سخت در هم کوبیده شود».

و در آیات 1 و 2 سوره زلزلة که سخن از پایان جهان و آغاز قیامت است، چنین مى خوانیم: إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا * وَ أَخْرَجَتِ الْأرْضُ أَثْقَالَهَا: «هنگامى که زمین شدیداً به لرزه در آید ـ و زمین بارهاى سنگینش را خارج سازد».

و در سوره الْحَاقَّة آیه 14 و 15 مى خوانیم: وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً * فَیَوْمَئِذ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ: «و زمین و کوه ها از جا برداشته شوند و یکباره در هم کوبیده و متلاشى گردند، ـ در آن روز واقعه عظیم روى مى دهد».

و در سوره طه آیه 105 تا 108 مى خوانیم:

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا ﴿۱۰۵﴾

و از تو در باره كوهها سؤال مي‏كنند، بگو: پروردگارم آنها را از هم می پاشد.. (۱۰۵)

فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا ﴿۱۰۶﴾

سپس زمين را صاف و هموار و بي آب و گياه رها مي‏سازد! (۱۰۶)

لَا تَرَى فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا ﴿۱۰۷﴾

به گونه‏ اي كه در آن هيچ پستي و بلندي نمي ‏بيني! (۱۰۷)

يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لَا عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا ﴿۱۰۸﴾

در آن روز همگي از دعوت كننده الهي پيروي كرده (و دعوت او را به حيات مجدد لبيك مي‏گويند) و همه صداها در برابر (عظمت) خداوند رحمان خاضع مي‏گردد، و جز صداي آهسته چيزي نمي‏شنوي! (۱۰۸)

در آغاز سوره تکویر نیز از خاموش شدن خورشید و تاریک شدن ستارگان و حرکت کردن کوه ها سخن به میان آمده است.

و در آغاز سوره انفطار، درباره شکافتن آسمان ها و پراکنده شدن کواکب و سپس برانگیخته شدن مردگان از قبرها گفتوگو شده است.

از مجموع این آیات و مانند آن و نیز آیات مختلفى که مى گوید انسان ها بار دیگر از قبرها برانگیخته مى شوند(1) به خوبى استفاده مى شود که نظام کنونى جهان به این صورت باقى نمى ماند; این جهان در هم مى ریزد و زمین صاف و مسطّح مى گردد و مردم در زمینى تازه (و طبعاً کامل تر و عالى تر، به حکم آنکه عالم دیگر همه چیزش از این جهان وسیع تر است) گام مى نهند.

طبیعى است که جهان امروز ما استعداد پذیرش صحنه هاى قیامت را ندارد و براى زندگى رستاخیز ما تنگ و محدود است. همان گونه که بارها گفته ایم شاید نسبت آن جهان همچون نسبت این جهان است به محدوده عالم جنین و رحم مادر.

آیاتى که مى گوید مدّت طول روزها در قیامت با مقایسه به روزهاى این جهان بسیار بیشتر است(2) نیز شاهد خوبى بر این واقعیّت است.

البتّه ما نمى توانیم ترسیم دقیقى از جهان دیگر و ویژگى هایش در این جهان داشته باشیم، همان گونه که کودک در عالم جنین ـ اگر فرضاً هم عقل کامل مى داشت ـ نمى توانست ویژگى هاى عالم بیرون از جنین را درک کند.

ولى همین قدر مى دانیم دگرگونى عظیمى در جهانى که هستیم پیدا مى شود. دنیا به کلّى ویران و به جهان کاملاً جدیدى مبدّل مى گردد.

جالب اینکه در روایات متعدّدى که در منابع اسلامى نقل شده است مى خوانیم که در آن هنگام زمین و عرصه محشر تبدیل به نان پاکیزه و سفیدرنگى مى شود که انسان ها مى توانند از آن تغذیه کنند، تا حسابشان روشن شود و هر کدام به سوى سرنوشتشان حرکت کنند.

این روایات در تفسیر نورالثقلین به طرق مختلف نقل شده است.(3)

برخى از مفسّران اهل تسنّن مانند قرطبى نیز در ذیل همین آیه به چنین روایاتى اشاره کرده است.(4)

بعید نیست منظور از این روایات آن باشد که در آن جهان، زمین به جاى آنکه خاک آن را پوشانده باشد، یک مادّه غذایى قابل جذب براى بدن انسان سراسر آن را فراگرفته. به بیان دیگر، خاک چیزى نیست که قابل جذب بدن انسان باشد … ولى در آن روز به جاى خاک، مادّه اى سطح زمین را فراگرفته که به آسانى براى بدن انسان قابل جذب است و اگر از آن تعبیر به نان شده به خاطر آنکه بیشترین غذاى انسان را نان تشکیل مى دهد.

چرا خدا بی نقص است

ذات خدا ذاتی است نامتناهی از هر جهت و دارای تمام کمالات. و وجود او از هر جهت که فرض کنیم نامحدود است، جایی نیست که نباشد، زمانی نیست که وجود نداشته باشد، کمالی نیست که دارا نباشد[2] لذا ذات خدا هیچ حد و مرزی ندارد. خدا در همه جا وجود داشته و محدود به حد و مرز خاصی نیست و از جمله، فوق زمان و مکان است، اما معنای بی نهایت بودن خدا این نیست که خدا همۀ مکان ها را اشغال کرده باشد بلکه اساسا هیچ مکانی را اشغال نکرده است زیرا این جسم (موجود دارای ابعاد سه گانه طول، عرض، ارتفاع) است که مکان اشغال می کند و خداوند جسم نیست تا مکانی را اشغال نماید. استاد مکارم شیرازی می فرماید: اما این که خدا جسم نیست به خاطر این است که هر جسمی محدود است، محدود از نظر زمان، مکان، کیفیات و خواص و آثار و هر جسمی ابعاد معینی دارد در حالی که ذات خداوند وجودی است از هر نظر بی پایان و نامحدود و بدیهی است چنین وجودی را نمی توان در ابعاد جسم و در زندان زمان و مکان محصور کرد.[5] اما در اينكه چرا خداوند نامحدود و نامتناهي است بايد گفت: اولا؛ از آنجايي كه واجب الوجود ( واجب‌الوجود به موجودی گفته می‌شود که وجودش ضروری است و عدم برای او محال است. یعنی نمی‌توان تصور کرد که چنین موجودی وجود نداشته باشد. ممکن‌الوجود به موجودی گفته می‌شود که وجود و عدمش به یک اندازه ممکن است؛ یعنی برای تحقق آن نیاز به علت خارجی دارد که او را از حالت امکان به وجود برساند.) بايد كمال مطلق باشد، يعني واجد همۀ كمالات باشد، لازمۀ آن عدم محدوديت است زيرا اگر واجب الوجود محدود باشد لازمه اش ترکیب از وجود و عدم است و در جاي خود ثابت شده كه تركيب نشان از نيازمندي و احتياج است و لازمۀ احتياج نيز امكان است؛ و حال آنكه چنين مطلبي در ذاتي كه ما براي خدا ثابت كرديم (كه او واجب الوجود است) راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.[6] ثانیاً؛ در جاي خود ثابت شده است كه حق تعالي، وجود محض و واقعيت محض است، و محدودیت یعنی ترکیب از وجود و عدم؛ بنابراین وجود محض با محدودیت نمی سازد و مطلق كمال نمي تواند داراي محدوديت باشد.

چرا علت همه چیز (خدا) باید بی نقص باشد و چه اشکالی ایجاد می شود اگر دارای نقص باشد و همچنین علت تمامی موجودات باشد؟

1- كمال وجودي از كجا آمده و‌آفريده كيست؟ آيا مگر آفريدگار ديگري هم غير خدا هست؟ در حالي كه خداوند آفريننده تمام عالم هستي است.

2- خداوند مركب از وجود چيزي و عدم چيزي خواهد شد. در حالي كه خداوند وجودي بسيط و غير مركب است. مركب به اجزاي خود نياز دارد و خداوند بي نياز است.

3- خداوند با نداشتن كمال مفروض به آن نياز خواهد داشت، پس نقص نشانه نياز است . نياز صفت موجودات ممكن الوجود است و خداوند بي نياز مطلق است.

4- نقص نشان محدوديت است. چون وقتي چيزي را ندارد ، يعني محدود به آن چيز است. اين مقدار را دارد ، آن مقدار را ندارد ، يعني محدود شده است. اما خداوند موجود بي نهايت و نامحدود است. هيچ چيز نمي تواند وجودش را محدود نمايد.

عدل الهی, حسن و قبح عقلی و شرعی

اگر فرض کنیم خداوند سبحان مرتکب ظلم گردد، با سه احتمال رو به رو خواهیم بود:

الف: یا این عمل ناشی از جهل است. که این با علم الهی, علم مطلق الهی ناسازگار است.

ب: یا این عمل از نیاز و فقر سرچشمه می‌گیرد. و در بحث غنی بودن خداوند ثابت شده که خداوند غنی مطلق است.

(یا توانایی انجام عدل را ندارد,که با قادر بودن خدا در تناقض است )

ج: یا ظلم، مقتضای ظلم است. با اینکه در بحث حسن و قبح عقلی ثابت شد که خداوند فعل زشت و قبیح انجام نمی‌دهد و تمام افعال خداوند عادلانه است.

https://www.aparat.com/v/z987csk

حسن و قبح عقلی

حسن و قبح عقلی مقابل حسن و قبح شرعی بوده و به این معنا است که عقل به طور مستقل و بدون کمک شارع ، حسن و قبح (خوبی و بدی) افعال را درک می‌کند، مانند: درک خوبی و بدی عدالت و ظلم .[۱]

اشاعره (اشاعره‌ در معنای‌ عام‌ به‌ سنت‌ گرایان‌ یا اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ گفته‌ می‌شود، یعنی‌ آنان‌ که‌ در برابر خردگرایان‌ معتزلی‌، بر نقل‌ (= قرآن‌ و سنت‌ ) تأکید می‌ورزند و نقل‌ را بر عقل‌ ترجیح‌ می‌دهند.)، حسن و قبح عقلى را انکار کرده و گفته ‌اند: عقل نسبت به حسن و قبح افعال حکمى ندارد؛ بلکه آنچه را که شارع تحسین کرده، حَسَن و آنچه او تقبیح کرده، قبیح است. بنابراین، چنانچه شارع به عکس حکم کند و قبیح را حَسَن و حَسَن را قبیح قرار دهد، حقیقت فعل نیز منقلب مى‌شود؛ یعنى قبیح، حَسن و حَسن قبیح مى‌گردد. آنان در تأیید نظریه ‌شان نسخ را مطرح کرده‌ اند که شارع با نسخ، حرامى را واجب یا واجبى را حرام مى ‌گرداند.

در مقابلِ اشاعره، امامیه (معتقدین به امامت ائمه دوازدگانه) معتقدند:

افعال، قطع نظر از حکم شارع، داراى حسن و قبح ذاتی‌ اند. برخى افعال در ذات خود حَسن، و برخى دیگر قبیح و برخى، نه حَسن و نه قبیح ‌اند. و شارع مقدس امر نمى‌ کند جز به حَسن، و نهى نمى‌ کند جز از قبیح؛ از این رو، خداوند به راستگویی امر کرده است؛ زیرا راست‌گویی ذاتا نیکو است و از دروغ‌گویی نهی کرده است؛ چون دروغ‌گویى ذاتاً قبیح است.


https://www.makaremshirazi.net/maaref/fa/article/index/414830/%D8%B9%D8%AF%D9%84-%D8%A7%D9%84%D9%87%DB%8C-%D9%88-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87-%C2%AB%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D9%88-%D9%82%D8%A8%D8%AD-%D8%B9%D9%82%D9%84%DB%8C%D8%8C-%D9%88-%D8%B4%D8%B1%D8%B9%DB%8C%C2%BB

متکبر, جبار, منان

سوره ۵۹: الحشر

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۲۳﴾

او خدائي است كه معبودي جز او نيست، حاكم و مالك اصلي او است، از هر عيب منزه است، به كسي ستم نمي‏كند، به مؤ منان امنيت مي‏بخشد، و مراقب همه چيز است، او قدرتمندي است شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح مي‏كند، او شايسته بزرگي است. خداوند منزه است از آنچه شريك براي او قرار مي‏دهند. (۲۳)

سوره ۴۵: الجاثية

وَلَهُ الْكِبْرِيَاءُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۳۷﴾

و براي او است كبريا و عظمت در آسمان و زمين و او عزيز و حكيم است. (۳۷)

الْمُتَكَبِّرُ : (متكبر) از ماده (تكبر) به دو معنى آمده است : يكى ممدوح كه در مورد خداوند به كار مى رود، و آن دارا بودن بزرگى … است ، و ديگرى نكوهيده و مذموم كه در مورد غير خدا به كار مى رود و آن اين است كه افراد كوچك و كم مقدار ادعـاى بـزرگـى كـنـنـد، و صفاتى را كه ندارند به خود نسبت دهند، و از آنجا كه عظمت و بـزرگى تنها شايسته مقام خدا است اين واژه به معنى ممدوحش تنها درباره او به كار مى رود و هرگاه در غير مورد او به كار رود به معنى مذموم است.

خطبه 192 نهج البلاغه

https://qurannotes.blogfa.com/category/299

الْجَبَّارُ :اين واژه كه از ماده (جبر) گرفته شده ، گاه به معنى قهر و غلبه و نفوذ اراده مـى آيـد، و گـاه بـه مـعـنـى جـبـران و اصلاح ، و راغب در مفردات هر دو معنى را به هم آمـيـخـتـه ، مى گويد: اصل جبر اصلاح كردن چيزى است با غلبه و قدرت. اين واژه هنگامى كـه در مورد خداوند به كار رود بيانگر يكى از صفات بزرگ او است كه با نفوذ اراده و كـمـال قدرت به اصلاح هر فسادى مى پردازد، و هرگاه در مورد غير او به كار رود معنى مذمت را دارد، و به گفته راغب به كسى گفته مى شود كه مى خواهد نقصان و كمبود خود را با ادعاى مقاماتى كه شايسته آن نيست جبران كند، اين واژه در قرآن مجيد در ده مورد به كار رفـتـه كـه نـه مـورد آن دربـاره افـراد ظـالم و گـردنـكش و مفسد است، و تنها يك مورد آن درباره خداوند قادر متعال (آيه مورد بحث) مى باشد.

خدا جبّار است، در این دعاهای «جوشن کبیر» هم می‌خوانیم «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر ای پیونددهنده استخوانِ شکسته»[34]‏ و مانند آن؛ یعنی خدا هر شکسته‌ای را جبران می‌کند. کسی خیال می‌کند که استخوان دست کسی که شکست آن شکسته‌بند بسته است، در حالی که شکسته‌بند این استخوان‌هایی که متّصل بود، الآن جدا شد، تلاش و کوشش کرد اینها را کنار هم جمع کرد نه وصل کرد. آن که جوشکاری می‌کند و لحیم‌کاری می‌کند، این دوتا را یکی می‌کند، او را می‌گویند «جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر». «یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیر» و مانند آن. آن که هر نقصی را جبران می‌کند، ذات أقدس الهی است.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=56&ayat=58&user=far&lang=far&tran=2

منان

https://qurannotes.blogfa.com/post/432

همونطور که قبلا بارها گفته شد دچار اشتباه میشویم اگر واژگان در قرآن را همه را بخواهیم یک معنا بکنیم. باید ببینیم به چه چیزی یا کسی بر میگردد .مانند واژه عرش عظیم در سوره نمل که هم در مورد تخت بلقیس آمد و هم در مورد عرش پروردگار, هر دو از زبان هدهد با فاصله ۳ آیه.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=27&ayat=20&user=far&lang=far&tran=2