(7) الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ

(۷) او همان كسي است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد، و آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد.

سپس با ذكر اين مقدمه (آفاقى ) وارد بحث انفسى مى شود و همانگونه كه در بحث آيات آفاقى از چند شاخه توحيد سخن گفت در اينجا از چند موهبت بزرگ در مورد انسانها سخن مى گويد.

نخست مى فرمايد: (خداوند آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد) (و بداء خلق الانسان من طين ).

تا هم عظمت و قدرت خود را نشان دهد كه آنچنان مخلوق برجسته اى را از چنين موجود ساده و كم ارزشى آفريده و هم به اين انسان هشدار دهد كه تو از كجا آمده اى و به كجا خواهى رفت .

آن‌گاه براي دعوت به توحيد و نظم حكيمانه ذات اقدس الهي چند مطلب را ذكر مي‌كند:

 فرمود هر چه سهم هستي دارد اين هستي را از خدا گرفت فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾[9] هر چه مصداق شيء است مخلوق خداست. آن ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ را به صورت باز در همين سورهٴ «سجده» آيه چهار فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ يعني مجموعه نظام هستي را خدا آفريد.

 سپس فرمود ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ هر چه را كه آفريد به زيباترين وجه آفريد, پس نقصي در عالَم نيست اين بخش دوم.

بخش سوم تبيين اين احسن بودن است كه چگونه هر چيزي را كه آفريد به زيباترين وجه آفريد آن در سورهٴ مباركهٴ «طه» بحثش گذشت.

در سورهٴ مباركهٴ «طه» فرمود; وقتي وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) درباره خلقت توحيدي عالَم با فرعون سخن مي‌گويد وقتي فرعون گفت ﴿فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي﴾ موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ پروردگار ما كسي است كه به هر موجودي آنچه را لازمه آفرينش او بود داده﴾ (يك) ﴿ثُمَّ هَدَي  سپس هدايتش كرده است﴾ (دو)

 فرمود زيبايي هر چيزي به دو عامل است اينكه تمام ساختار دروني آن, آنچه لازم دارد بايد داشته باشد و هماهنگ, يك درخت هر چه مي‌خواهد بايد داشته باشد يك حيوان هرچه مي‌خواهد بايد داشته باشد و دارد. و اينها هم با هم هماهنگ‌اند هم دستگاه گوارش آنها هم دستگاه جذب و دفع آنها هم دستگاه فربه شدن اينها صيد اينها شكار اينها هر چه را كه هر حيواني براي زيست خودش لازم داشت ذات اقدس الهي به او داد. اين يك عنصر, ديگر اينكه بالاخره ساختار نظام داخلي زيباست اما اين كجا دارد مي‌رود اگر هدف نداشته باشد كه مي‌شود عبث. شيء عبث كه احسن نيست.

اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ هَدَي﴾ يعني اينها را به مقصدشان هدايت كرد اگر در سورهٴ «هود» فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ هيچ جنبنده‏ اى نيست مگر اينكه او مهار هستى‏ اش را در دست دارد به راستى پروردگار من بر راه راست است﴾همين است. فرمود رهبر همه موجودات من هستم. زِمام و ناصيه هر موجودي به دست من است و كار من هم بر اساس صراط مستقيم است بيراهه نمي‌برم.

عقل هم همين معنا را كشف مي‌كند عقل مي‌گويد اگر نظامي بهتر از اين ممكن بود و ذات اقدس الهي نيافريده بود اين مقدم, سه تالي دارد اين خلق نكردنش يا براي فقدان علم است كه ـ معاذ الله ـ خدا عالِم نبود يا براي فقدان قدرت است كه ـ معاذ الله ـ عاجز بود يا براي فقدان جود است. چون هر سه از اوصاف سلبي خداي سبحان است و محال است. عالَم از اين بهتر ممكن نيست.

منتها انسان را به عنوان انسان آفريد نه به عنوان مصرف‌كننده اگر سيلي هست اگر زلزله‌اي هست اگر آتشفشاني هست همه اينها راه‌هاي علمي دارد مي‌شود اينها را مهار كرد يك وقت است كه انسان بيراهه مي‌رود مشمول كيفر الهي است از آن ديگر مفرّي نيست بين انسان و اعمال انسان با حوادث روزگار يك رابطه مستقيم است فرمود اگر بيراهه رفتيد ما مدتي صبر مي‌كنيم راه توبه و انابه را باز مي‌كنيم بعد ﴿خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ بعضي را در زمين فرو برديم﴾ هست, ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ او و سپاهيانش را گرفتيم و آنان را در دريا افكنديم﴾ هست, ﴿أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِباً بر بعضي از آنها طوفاني تواءم با سنگريزه فرستاديم﴾ هست, ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ تندباد را هفت شب و هشت روز پي در پي و بنيانكن بر آنها مسلط ساخت﴾[16] هست, باد را مسلط مي‌كنيم آب را مسلط مي‌كنيم زمين را مسلط مي‌كنيم سنگ‌ريزه‌ها و شهاب‌سنگ‌ها را مسلط مي‌كنيم فرمود اگر بيراهه رفتيد ما مهلت مي‌دهيم درِ توبه را باز مي‌كنيم كه برگرديد, برنگشيد شما را به كام مرگ مي‌بريم اگر به راه بوديد ﴿لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾,[17] ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ و اگر آنان تورات و انجیل  و آنچه را که از سوی پروردگارشان به آنان نازل شده برپا می داشتند، بی تردید از برکات آسمان و زمین بهره مند می شدند﴾[18] اين آيات نشان مي‌دهند بين ما و حوادث عالَم ارتباط مستقيمي هست ما را خدا به عنوان يك موجود مصرف‌كننده خلق نكرده فرمود مقداري عقل را به كار ببريد همه چيز را مي‌توانيد بفهميد ما براي شما مسخّر كرديم چطور مي‌شود شما نفهمي كه كجا جاي گُسل زلزله است كجا سيل مي‌آيد اصلاً براي همين ما به شما هوش داديم. ما شما را براي اين كار خلق كرديم شما خيال مي‌كنيد براي مصرف كردن خلق كرديم ما انسان را براي تلاش و كوشش آفريديم بنابراين چيزي از طرف ذات اقدس الهي در عالَم نيست كه كمبود داشته باشد.

لذا از مجموع آيه سورهٴ «رعد» و «زمر» به دست مي‌آيد كه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ از آيه محلّ بحث سورهٴ «سجده» برمي‌آيد ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ از آيه پنجاه سورهٴ مباركهٴ «طه» تبيين اين احسن بودن برمي‌آيد كه چطور نظام, نظام احسن است فرمود هر چيزي هر چه لازم بود به او داديم و او را براي هدف خلق كرديم بين او و بين هدف, راه مستقيم ايجاد كرديم ابزار تطرّق و پيمودن راه را به او داديم خود ما هم پيشاني او را گرفتيم داريم مي‌بريم ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ حالا اين وسط‌ها او از بند مي‌خواهد خارج بشود آن ديگر به سوء اختيار خودش است و ﴿عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ از اين صراط منحرفند﴾.

 

حالا فرمود: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ﴾ هر چه را آفريد زيبا آفريد كه زيباتر از اين فرضي ندارد آن‌گاه در برابر اين زيبايي سخن از معاد مطرح است. اگر عالَم همين باشد كه پايانش پوسيدن باشد نه از پوست به در آمدن، مي‌شود عالَم باطل, انسان بيايد و زندگي بكند بعد هم هر كار كرد, كرد هيچ كسي مسئول نباشد اين مي‌شود باطل.

 

اگر درباره انسان فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ يا فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ كه ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريده‏ ايم. ﴾[2] براي اين نيست كه ﴿بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ﴾ انسان را از طين آفريد, خيلي‌ها را از خاك مي‌آفريند ديگر نه آنها «أحسن المخلوقين» هستند و نه قرآن در آن موارد درباره خداي سبحان به عنوان ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ياد مي‌كند. مشتركات انسان و دام را در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» ملاحظه فرموديد

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=23&ayat=12&user=far&lang=far&tran=2

 

 خداي سبحان اين مشتركات بين انسان و دام را كه ذكر مي‌كند هرگز تعبير به ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ندارد يعني مسئله نطفه بودن مسئله علقه بودن مسئله مضغه بودن مسئله عِظام بودن مسئله ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ همه اينها در گاو و گوسفند هم هست اينها مشتركات بين انسان و دام است اما وقتي كه فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[3] او مي‌شود «أحسن المخلوقين» خدا مي‌شود ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ آيه دوازده به بعد سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه بحثش قبلاً گذشت اين بود ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ تا اينجا مشترك بين انسان است و دام اما ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ در آنها نيست ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ اما آن خلق آخر چيست براي خيلي‌ها روشن نيست ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾[4] وقتي انسان «أحسن المخلوقين» شد كشف مي‌كنيم كه خدا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ است «أحسن المخلوقين» بودن انسان به مناسبت آن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ است.

اگر كسي آن جريان ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ را رها كرده بدن‌محوري شد خداي سبحان به او مي‌فرمايد تو اگر از نظر بدن بخواهي فكر بكني ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[5] اين زميني كه روي آن راه مي‌روي از تو سنگين‌تر است اين كوهي كه در دامنه آن حركت مي‌كني از تو بلندتر است نه به كوه مي‌رسي نه قدرت داري زمين را مهار كني همه چيز از تو سنگين‌تر و بزرگ‌تر است.

غرض آن است كه آن آيات هم قبلاً گذشت كه انسان منهاي اهتمام به مسئله روح, زمين از او سنگين‌تر است آسمان از او بزرگ‌تر است

انسان كريم است به استناد ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾.  قبلاً هم گذشت كه كرامتِ او به استناد خلافت اوست كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ او كه كريمِ بالذّات نيست كرامت او به استناد خلافت اوست خلافت هم آن است كه خليفه كار مستخلَف‌عنه را انجام بدهد به دستور مستخلف‌عنه كار بكند نه اينكه كنار سفره خلافت بنشيند حرف خودش را بزند اگر كسي نان خلافت را خورد حرمت خلافت را ديد حرف خودش را زد مي‌شود ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ديگر جا براي ﴿كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ نيست. كرامت انسان, ذاتيِ او نيست به استناد خلافت اوست اين يك اصل, كرامت خليفه به اين است كه دستور مستخلف‌عنه را انجام بدهد اگر كرامتِ خلافت را چشيد و غاصبانه حرف خودش را زد مثل اينكه كسي قائم‌مقام يك وزير باشد از طرف وزير امضا بكند حقوق خاص هم بگيرد ولي كار خودش را بكند اين خلافت او غاصبانه است درباره همين‌ها فرمود: ﴿اولئک کالانعام بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[10]

پس نسبت به اينها سخن از «أحسن المخلوقين» نيست تحليل كرده فرمود زمين از شما محترم‌تر است آسمان از شما محترم‌تر است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾,[11] ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾[12] همه اين آيات براي انسان عادي است

مراد از انسان فرد فرد آدميان نيست، بلكه مراد نوع آدمى است، مى خواهد بفرمايد: مبدا پيدايش ‍ اين نوع گل بوده، كه همه افراد منتهى به وى مى شوند، و خلاصه تمامي افراد اين نوع از فردى پديد آمده اند كه او از گل خلق شده، چون فرزندانش از راه تناسل و تولد از پدر و مادر پديد آمده اند و مراد از آن فردى كه از گل خلق شده آدم و حوا (علیهم السلام) است.

دليل گفتار ما اين است كه دنبال جمله مورد بحث مى فرمايد: (ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين )، يعنى سپس نسل او را از آبى بى مقدار خلق كرد، و اين تعبير مى فهماند كه منظور از مبدا خلقت انسان، همان اولين فردى است كه از گل خلق شده، نه فرد فرد انسانها، كه از آبى بى مقدار خلق شده اند.

 

Ref: Mesbah Yazdi

یكجا مى‌فرماید: انسان را از خاك آفریدیم و جاى دیگر مى‌گوید: بشر را از خاك آفریدیم؛

الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ

إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِينٍ

 

امّا اینكه چرا، یكجا مى‌گوید بشر و جاى دیگر انسان؟

گاهى فصاحت و بلاغت مقتضى این نوع كاربُرد مترادفات است. گاهى این ظرائف را كسانى كه ذوق لطیف و والایى دارند در مى‌یابند گاهى هم قابل تبیین نیست ولى چون ما برآنیم كه قرآن در بالاترین ستیغ بلاغت و فصاحت، نازل شده، معتقدیم كه اینجا این لفظ و جاى دیگر، لفظ دیگر، مناسب بوده است.

-----------

 

گفتارى در عمر صنف انسان و انسانهاى اوليه

در تاريخ يهود آمده است كه : عمر نوع بشر از روزى كه در زمين خلق شده تاكنون، بيش از حدود هفت هزار سال نيست كه اعتبار عقلى هم كمك و مساعد اين تاريخ است، براى اينكه اگر ما از نوع بشر يك انسان مرد و يك زن را كه با هم زن و شوهر باشند فرض ‍ كنيم كه در مدتى متوسط نه خيلى طولانى و نه خيلى كوتاه با هم زندگى كنند و هر دو داراى مزاجى معتدل باشند و در وضع متوسطى از حيث امنيت و فراوانى نعمت و رفاه و مساعدت و... و همه عوامل و شرايطى كه در زندگى انسان مؤ ثرند قرار داشته باشند و از سوى ديگر فرض كنيم اين دو فرد در اوضاعى متوسط توالد و تناسل كنند و باز فرض كنيم كه همه اوضاعى كه درباره آن دو فرض ‍ كرديم درباره فرزندان آن دو نيز محقق باشد و فرزندانشان هم از نظر پسرى و دخترى بطور متوسط به دنيا بيايند خواهيم ديد كه اين انسان كه در آغاز فقط دو نفر فرض شده بودند، در يك قرن يعنى در راءس صد سال عددشان به هزار نفر مى رسد، در نتيجه هر يك نفر از انسان در طول صد سال پانصد نفر مى شود.

آنگاه اگر عوامل تهديدگر را كه با هستى بشر ضديت دارد (از قبيل بلاهاى عمومى يعنى سرما، گرما، طوفان، زلزله، قحطى، وبا، طاعون، خسف، زير آوار رفتن، جنگهاى خانمان برانداز و ساير مصائب غير عمومى كه احيانا به تك تك افراد مى رسد) در نظر بگيريم و از آن آمار كه گرفتيم سهم اين بلاها را كم كنيم و در اين كم كردن حداكثر را در نظر بگيريم يعنى فرض كنيم كه بلاهاى نامبرده از هر هزار نفر انسان نهصد و نود و نه نفر را از بين ببرد و در هر صد سال كه بر حسب فرض اول در هر نفر هزار نفر مى شوند غير از يك نفر زنده نماند.

و به عبارت ديگر: عامل تناسل كه بايد در هر صد سال دو نفر را هزار نفر كند تنها آندو را سه نفر كند و از هزار نفر تنها يك نفر بماند آنگاه اين محاسبه را به طور تصاعدى تا مدت هفت هزار سال يعنى هفتاد قرن ادامه دهيم خواهيم ديد كه عدد بشر به دو بليون و نيم مى رسد و اين عدد همان عدد نفوس بشر امروزى است كه آمارگران بين المللى آنرا ارائه داده اند.  به نظر میرسد که علامه کم حساب  باشد. ۲ نفر هر ۱۰۰ سال ۱.۵ برابر میشود در نتیجه

2x (1.5^55)/(10^9)=9.6 billion

 پس اعتبار عقلى هم همان را مى گويد كه تاريخ گفته است و ليكن دانشمندان طبقات الارض و به اصطلاح (ژئولوژى ) معتقدند كه عمر نوع بشرى بيش از میلیونها سال است و بر اين گفتار خود ادله اى از فسيل هائى كه آثارى از انسانها در آنها هست، و نيز ادله اى از اسكلت سنگ شده خود انسانهاى قديمى آورده اند، كه عمر هر يك از آنها به طورى كه روى معيارهاى علمى خود تخمين زده اند بيش از پانصد هزار سال است.

اين اعتقاد ايشان است ليكن ادله اى كه آورده اند قانع كننده نيست دليلى نيست كه بتواند اثبات كند كه اين فسيل ها، بدن سنگ شده اجداد همين انسانهاى امروز است و دليلى نيست كه بتواند اين احتمال را رد كند كه اين اسكلت هاى سنگ شده مربوط است به يكى از ادوارى كه انسانهائى در زمين زندگى مى كرده اند چون ممكن است چنين بوده باشد و دوره ما انسانها متصل به دوره فسيل هاى نامبرده نباشد، بلكه انسانهائى قبل از خلقت آدم ابوالبشر در زمين زندگى كرده و سپس منقرض شده باشند و همچنين اين پيدايش ‍ انسانها و انقراضشان تكرار شده باشد، تا پس از چند دوره نوبت به نسل حاضر رسيده باشد.

و اما قرآن كريم بطور صريح متعرض كيفيت پيدايش انسان در زمين نشده، كه آيا ظهور اين نوع موجود (انسان ) در زمين منحصر در همين دوره فعلى است كه ما در آن قرار داريم و يا دوره هاى متعددى داشته، و دوره ما انسانهاى فعلى آخرين ادوار آن است؟.

هر چند كه ممكن است از بعضى آيات كريمه قرآن استشمام كرد كه قبل از خلقت آدم ابوالبشر (عليه السلام ) و نسل او انسانهائى ديگر در زمين زندگى مى كرده اند مانند آيه شريفه :

 

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾

هنگامي كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي زمين جانشين و حاكمي قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند آيا كسي را در زمين قرار ميدهي كه فساد و خونريزي كند؟ ما تسبيح و حمد تو را به جا مي ‏آوريم، پروردگار فرمود: من حقائقي را مي‏دانم كه شما نمي دانيد. (۳۰)

كه از آن برمى آيد قبل از خلقت بنى نوع آدم دوره ديگرى بر انسانيت گذشته، كه ما در تفسير همين آيه به اين معنا اشاره كرديم. در بعضى از روايات وارده از ائمه اهل بيت عليهم السلام مطالبى آمده كه سابقه ادوار بسيارى از بشريت را قبل از دوره حاضر اثبات مى كند

 

آدم مذكور در آيات قرآن

و چه بسا گفته باشند كه : مراد از آدم كه در آيات مربوط به خلقت بشر، نامش ذكر شده آدم نوعى است نه، يك فرد معينى از بشر، گوئى كه مطلق انسان از اين جهت كه خلقتش منتهى به مواد زمين است و از اين جهت كه به امر توليد مثل پرداخته، آدم ناميده شده و چه بسا كه اين احتمال خود را به ظاهر آيه زير مستند كرده باشند، كه مى فرمايد:

سوره ۷: الأعراف

وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ ﴿۱۱﴾

ما شما را آفريديم سپس صورت بندي كرديم سپس به فرشتگان گفتيم براي آدم خضوع كنيد آنها سجده كردند جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود. (۱۱)

 چون اين آيه از اين اشاره خالى نيست كه فرشتگان مامور شده اند براى كسى سجده كنند كه خداى تعالى با خلقت او و تصويرش آماده سجده اش كرده است و آيه شريفه فرموده او شخص معين نبوده بلكه جميع افراد بشر بوده است چون فرموده : (شما را خلق كرديم و سپس صورتگري نموديم...) و همچنين در آيه ديگر فرموده :

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ ﴿۷۵﴾

گفت: اي ابليس چه چيز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقي كه با قدرت خود او را آفريدم گرديد؟ آيا تكبر كردي، يا از برترين بودي ؟ (۷۵)

قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ ﴿۷۶﴾

گفت: من از او بهترم! مرا از آتش آفريده‏ اي و او را از گل. (۷۶)

 

……..

 

قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۸۲﴾

گفت: به عزتت سوگند همه آنها را گمراه خواهم كرد (۸۲)

نخست سخن از خلقت يك فرد دارد و در آخر از همان يك فرد تعبير به جمع كرده .

 

ليكن اين احتمال قابل قبول نيست زیرا مخالف ظاهر اين آيات است كه: 

(و بدء خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين ).

سوره ۴: النساء

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً …. ﴿۱﴾

اى مردم از پروردگارتان كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفتش را [نيز ] از او آفريد و از آن دو مردان و زنان بسيارى پراكنده كرد پروا داريد…. (۱)

 

(إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُمثل عيسي در نزد خدا، همچون آدم است، كه او را از خاك آفريد، و سپس به او فرمود: «موجود باش!» او هم فورا موجود شد)

 

كه صريح در اين است كه خلقت آدم مانند خلقت عيسى و خلقت عيسى مانند خلقت آدم خلقتى استثنائى است و اگر منظور از كلمه (آدم ) آدم نوعى بود ديگر تشبيه خلقت عيسى به آن معنا نداشت چون خلقت عيسى خارق العاده بود و خلقت نوع بشر بطور (عادى ) است.

 

 گفتارى در كيفيت تناسل طبقه دوم از انسان

تناسل طبقه اول انسان يعنى آدم و همسرش از راه ازدواج بوده است كه نتيجه اش متولد شدن پسران و دخترانى و به عبارت ديگر خواهران و برادرانى گرديده است و در اين باره بحثى نيست بحث در اين است كه طبقه دوم بشر يعنى همين خواهران و برادران چگونه و با چه كسى ازدواج كرده اند؟ آيا ازدواج در بين خود آنان بوده و يا به طريقى ديگر صورت گرفته است ؟ از ظاهر اطلاق آيه شريفه زير كه مى فرمايد: (وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً ... و از آن دو مردان و زنان بسيارى پراكنده كرد ) به بيانى كه گذشت برمى آيد كه در انتشار نسل بشر غير از آدم و همسرش هيچ كس ديگرى دخالت نداشته و نسل موجود بشر منتهى به اين دو تن بوده و بس، نه هيچ زنى از غير بشر دخالت داشته و نه هيچ مردى، چون قرآن كريم در انتشار اين نسل تنها آدم و حوا را مبداء دانسته و اگر غير از آدم و حوا مردى يا زنى از غير بشر نيز دخالت مى داشت مى فرمود: (و بث منهما و من غيرهما) و يا عبارتى ديگر نظير اين را مى آورد تا بفهماند كه غير از آدم و حوا موجودى ديگر نيز دخالت داشته و معلوم است كه منحصر بودن آدم و حوا در مبداءيت انتشار نسل، اقتضا مى كند كه در طبقه دوم ازدواج بين خواهر و برادر صورت گرفته باشد.

 

و اما اينكه چنين ازدواجى در اسلام حرام است و بطورى كه حكايت شده در ساير شرايع نيز حرام و ممنوع بوده ضررى به اين نظريه نمى زند، براى اينكه تحريم حكمى است تشريعى كه تابع مصالح و مفاسد است، نه حكمى تكوينى و غير قابل تغيير، و زمام تشريع هم به دست خداى سبحان است، او هر چه بخواهد مى كند و هر حكمى بخواهد مى راند چه مانعى دارد كه يك عمل را در روزى و روزگارى جايز و مباح كند و در روزگارى ديگر حرام نمايد در روزى كه جز تجويزش چاره اى نيست تجويز كند و در روزگارى ديگر كه اين ضرورت در كار نيست تحريم كند.

و در احتجاج از امام سجاد عليه السلام آمده كه در حديثى و گفتگوئى كه با مردى داشته سخن بدينجا رسانده كه : (هابيل ) با (لوزا) خواهر همزاى (قابيل ) ازدواج كرد و (قابيل ))با (اقليما) همزاى هابيل راوى مى گويد: مرد  پرسيد: آيا هابيل و قابيل خواهران خود را حامله كردند؟ فرمود: آرى مرد عرضه داشت : اينكه عمل مجوسيان امروز است راوى مى گويد: حضرت فرمود: مجوسيان اگر اين كار را مى كنند و ما آن را باطل مى دانيم براى اين است كه بعد از تحريم خدا آن را انجام مى دهند آنگاه اضافه نمود: منكر اين مطلب نباش براى اينكه درستى اين عمل در آن روز و نادرستيش در امروز حكم خدا است كه چنين جارى شده مگر خداى تعالى همسر آدم را از خود او خلق نكرد؟ (يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا) در عين حال مى بينيم كه او را بر وى حلال نمود، پس اين حكم شريعت آن روز فرزندان آدم و خاص آنان بوده و بعدها خداى تعالى حكم حرمتش را نازل فرمود....

-----------

 

-  سجده فرشتگان پس از تکمیل خلقت آدم(ع) و قبل از خلقت حوا بود. و در هیچ روایتی وجود ندارد که فرشتگان با آن‌که حوا حضور داشت تنها بر آدم سجده کرده باشند.

 - سجده به حضرت آدم، سجده به انسان به عنوان  اشرف مخلوقات و انسان کامل بود، نه سجده بر جنس مرد تا زنان از این امتیاز محروم باشند.