(5) يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا

(5) يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ

(۵) اي مردم! وعده خداوند حق است، مبادا زندگي دنيا شما را مغرور كند، و مبادا شيطان شما را فريب دهد و به (كرم) خدا مغرور سازد.

سپس به بيان مهمترين برنامه انسانها پرداخته مى گويد: اى مردم وعده خداوند حق است (ان وعد الله حق).

قيامت و حساب و كتاب و ميزان و مجازات و كيفر و جنت و نار وعده هائى است تخلف ناپذير از سوى خداوند قادر حكيم .

با توجه به اين وعده حق مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد، و مبادا شيطان مغرور كننده شما را فريب دهد و به عفو و كرم خدا مغرور سازد (فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ).

عوامل سرگرم كننده ، و زرق و برقهاى دلفريب اين جهان ميخواهد تمام قلب شما را پر كند، و از آن وعده بزرگ الهى غافل سازد.

شياطين جن و انس با وسائل گوناگون فريبكارى به طور مداوم به وسوسه مشغولند، آنها نيز ميخواهند تمام فكر شما را به خود متوجه سازند و از آن روز موعود بزرگى كه در پيش داريد منحرف سازند كه اگر فريب و وسوسه هاى آنها موثر افتد تمام زندگى شما تباه و آرزوى سعادتان نقش بر آب است ، مراقب آنها نيز باشيد.

تكرار هشدار به مردم كه نه به وسوسه هاى شياطين مغرور شوند و نه به دنيا، در واقع اشاره به اين است كه راه نفوذ گناه در انسان دو راه است :

1 - مظاهر فريبنده دنيا، جاه و جلال و مال و مقام ، و انواع شهوات .

2 - مغرور شدن به عفو و كرم الهى ،

و در اينجاست كه شيطان از يكسو زرق و برق اين جهان را در نظر انسان زينت ميدهد و آن را متاعى نقد و پر جاذبه و دوست داشتنى و پر ارزش معرفى ميكند و از سوى ديگر هر گاه انسان بخواهد با ياد قيامت و دادگاه عظيم پروردگار، خود را در برابر فريبندگى و جاذبه شديد دنيا كنترل كند او را به عفو الهى و وسعت رحمتش مغرور ميسازد، و در نتيجه به گناه و طغيان دعوتش ميكند. غافل از اينكه خداوند همانگونه كه در موضع رحمت (ارحم الراحمين ) است ، در موضع مجازات و كيفر (اشد المعاقبين سخت گیرترین کیفر دهنده) ميباشد، رحمتش ‍ هرگز تشويق به گناه نميكند، همانگونه كه غضبش نميتواند سبب ياس گردد.

(غرور) (بر وزن جسور) صيغه مبالغه و به معنى موجودى است فوق العاده فريبكار، و منظور از آن در اينجا ممكن است هر عامل فريبكارى باشد، همانگونه كه ممكن است منظور خصوص شيطان باشد.

البته معنى دوم با آيه بعد مناسبتر است به خصوص اينكه كرارا در آيات قرآن (فريب و غرور) به شيطان نسبت داده شده است .

مشابه این آیه را در سوره لقمان هم داریم :

سوره ۳۱: لقمان

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لَا يَجْزِي وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَيْئًا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۳۳﴾

اى مردم از پروردگارتان پروا بداريد و بترسيد از روزى كه هيچ پدرى به كار فرزندش نمى ‏آيد و هيچ فرزندى [نيز] به كار پدرش نخواهد آمد آرى وعده خدا حق است زنهار تا اين زندگى دنيا شما را نفريبد و زنهار تا شيطان شما را مغرور نسازد (۳۳)

و در جمله (وَلاَ يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ) كلمه غرور - به فتحه غين - مبالغه از غرور - به ضمه غين - است و آن عبارت است از اغفالگرى كه بسيار اغفال مى كند، و ظاهرا - به طورى كه گفته اند - منظور از آن شيطان است. و اين خود احتمالى است كه تعليل در آيه بعدى، يعنى جمله (ان الشيطان لكم عدو...) آن را تأييد مى كند.

و معناى اينكه فرمود: زنهار كه غَرُور، شما را به خدا مغرور نكند اين است كه شيطان نظر مردم را يكسره به حلم و عفو خدا از يك سو، و به مظاهر امتحان و استدراج (غافلگیر کردن گناهکاران با نعمت‌ است) و كيدش از سوى ديگر، متوجه سازد، از يك سو به ايشان تلقين كند كه خدا حليم و بخشنده است، و از سوى ديگر بگويد: به دنياپرستان بنگريد كه چگونه از عذاب خدا ايمنند، هر چه بيشتر در طلب دنيا مى كوشند، و بيشتر از خدا غافل و در لجنزار گناه مستغرق مى شوند زندگى شان بهتر و راحت تر، و در بين مردم داراى مقامى رفيع تر مى شوند.

اين جاست كه شيطان از وسوسه هاى خود نتيجه مى گيرد، و به دل آنان مى افكند كه اصلا هيچ احترام و ارزشى نيست، مگر در پيشرفت زندگى دنيا، و در ماوراى اين زندگى خبرى نيست، و اين وعده و وعيد و قيامت و حساب و بهشت و دوزخى كه دعوت هاى دينى از آن خبر مى دهند، مشتى خرافات است.

در نتيجه مى توان گفت: مراد از غرور و فريب دادن شيطان (انسان را نسبت به خدا)، اين است كه: انسان را از آن معامله اى كه خداوند در برابر غفلت و ظلم انسان، با انسان مى كند غافل سازد.

چه بسا بعضى از مفسرين گفته اند كه: مراد از (غرور) - به فتحه غين - دنياى حيله گر است، كه انسانها را فريب مى دهد، و جمله و (لا يغرنكم باللّه الغرور) تأكيد جمله (فلا تغرنكم الحيوة الدنيا) است، كه معناى همان جمله را تكرار كرده.

بعد از اينكه فرمود به ذكر و فكر و شكر نعمت‌هاي الهي باشيد و خوب بينديشيد, موحّد باشيد, حامد باشيد …. فرمود وَعد الهي حق است قيامت حق است. يعني شما با مرگ نمي‌پوسيد بلكه از پوست به در مي‌آييد و مهاجر و مسافر الي الله هستيد و هر كسي مطابق عقايد و اخلاق و اعمال و رفتار و كردارش پاداش يا كيفر مي‌بيند وعد الهي حق است. دنيا متاعِ فريب است اين متاع, شما را گول نزند شيطان هم فريبكار است شما را مغرور نكند.

دو چيز شما را از قيامت باز مي‌دارد: يكي سرگرمي اين دنياي با زرق و برق, دوم آن دشمن سوگند ياد كرده (فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ به عزتت سوگند همه آنها را گمراه خواهم كرد) كه در تلاش و كوشش براي فريب شماست.

شبهه علمي و شهوت عملي, ابزار فريبندگي شيطان, البته او مهم‌ترين ابزاري كه دارد همين ابزار دنياست.

فرمود حيات دنيا شما را فريب ندهد, آن غَرور, كسي كه مغروركننده است فريب‌دهنده است فريبكار است يعني شيطان، شما را نفريبد, برهان مسئله هم در آيه شش است كه ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ﴾ يعني همين غَرور ﴿لَكُمْ عَدُوٌّ﴾ او دشمنِ سوگند يادكرده شماست شما هم او را به عنوان دشمن بشناسيد و لاغير ﴿فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً﴾ تلاش و كوشش‌ او اين است كه پيروان خود را با خود مستقيماً به جهنم ببرد ﴿إِنَّمَا يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾تا همه اينها جزء اصحاب آتش افروخته باشند.

تكرار مواعظ

وجود مبارك حضرت امير بعضي از مسائل علمي را يك بار يا دو بار مي‌فرمودند, اما هر شب وقتي نماز عشاء تمام مي‌شد مي‌فرمود: «تَجَهَّزُوا رحِمَكُمُ اللَّهُ» [7]آقايان بارهايتان را ببنديد. اين‌طور نيست كه بعضي از امور را يك بار براي ما بگويند كافي باشد. مگر آن ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ در سينه‏ هاي انسانها وسوسه مي‏كند﴾ دست‌بردار است يا او هر روز و هر شب دارد وسوسه مي‌كند. خب اگر او هر روز و هر شب دارد وسوسه مي‌كند از اين طرف هم ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾[8] هم هر روز و هر شب بايد باشد.

در جريان پرهيز از ربا و امثال ربا مي‌فرمود: «الفقه ثمّ الْمَتجر (تجارت)» [9]اين «الفقه ثمّ الْمَتجر» تمثيل است نه تعيين «الفقه ثم السياسة, الفقه ثمّ الاجتماع, الفقه ثمّ الحوزه» اين «الفقه» قبل از هر چيز است آدم بايد بداند حلال و حرام, بد و خوب چيست, اين‌طور نيست كه «الفقه ثم المتجر» باشد نه خير «الفقه ثمّ السياسه, الفقه ثمّ الرأي, الفقه ثمّ النظام» اين است اين محلّ ابتلاي روزانه ماست. نمي‌شود گفت كه فلان كس تكرار مي‌كند, به حضرت امير بگويند تكرار مي‌كند, خب اگر دشمن يك بار وسوسه بكند يا هفته‌اي يك بار وسوسه بكند آن واعظ هم هفته‌اي يك بار بايد بگويد اما اگر اين ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾[10] هر شب و هر روز است در خواب هم دست‌بردار نيست, موعظه هم باید این گونه باشد.

فرمود:

حکمت 447 نهج البلاغه

«مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ فِي الرّبا هر كه علم فقه نداند و تجارت كند، در ورطه ربا افتد.»[11] .

رُطمه يعني گودال, وقتي … گودبرداري مي‌شود, خب اگر كسي نبيند مي‌افتد در گودال اين مي‌شود ارتطام, ارتطام يعني در رُطمه فرو رفتن, در گودال فرو رفتن, در چاله فرو رفتن. خب «مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ», «مَن ساس بغير فقه فقد ارتطم, من اجتمع بغير فقه فقد ارتطم, من تكلّم بغير فقه فقد ارتطم» … اين رُطمه و گودال هست اين واقعاً محلّ ابتلاي عملي ماست.

ظهور مشكلات فهم بعضي از مفاهيم هنگام عرضه انسان بر قرآن

عناويني كه از قرآن و روايات استفاده مي‌شود دو دسته است. يك دسته‌اش خيلي دشوار نيست مسئله حق و باطل است, صدق و كذب است, خير و شرّ است, حُسن و قبح است, سعادت و شقاوت است و مانند آن, اين عناوين در قرآ‌ن و روايات هست هم درك مفهوم اينها براي انسان تا حدودي آسان است هم بعضي از مصاديق آسان است هم فحص و بررسي خيلي دشوار نيست كه ما بفهميم چه چيزي حق است چه چيزي باطل است, چه چيزي خير است, چه چيزي شرّ است, چه چيزي حَسن است, چه چيزي قبيح است, چه چيزي صدق است, چه چيزي كذب است, چه چيزي سعادت است, چه چيزي شقاوت است و مانند آن.

نمونه‌هايي از عناوين قرآني با فهم دشوار

اما گروه دوم و دسته دوم عناويني هستند كه واقعاً دشوار است قرآن كريم همان‌طوري كه فرمود بعضي از كارها حق است بعضي از كارها باطل, بعضي از سخنان صدق است بعضي از سخنان كذب, بعضي از امور حَسن است بعضي از امور قبيح, بعضي از امور خير است بعضي از امور شرّ و مانند آن, فرمود بعضي‌ها زنده‌اند و بعضي‌ها مُرده‌اند, بعضي‌ها انسان‌اند بعضي‌ها حيوان‌اند, بعضي‌ها سالم‌اند بعضي‌ها مريض‌اند, بعضي‌ها خواب‌اند بعضي‌ها بيدارند, بعضي‌ها عاقل‌اند بعضي‌ها ديوانه‌اند واقعاً تشخيص اينها براي ما سخت است كه چه كسي انسان است چه كسي ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است اين ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[1] سخن قرآن است, عده‌اي مريض‌اند كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[2] در برابر عده‌اي كه ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[3] يا ﴿إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[4] … بعضي‌ها عاقل‌اند بعضي‌ها ديوانه‌اند در سوره مباركه «بقره» هست كسي كه ربا مي‌خورد واقعاً ديوانه است ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[5]

سوره ۲: البقرة

الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿۲۷۵﴾

كساني كه ربا مي‏خورند، (در قيامت) بر نمي‏خيزند مگر مانند كسي كه بر اثر تماس شيطان، ديوانه شده (و نمي‏تواند تعادل خود را حفظ كند، گاهي زمين مي‏خورد، گاهي به پا مي‏خيزد).اين، به خاطر آن است كه گفتند: داد و ستد هم مانند ربا است (و تفاوتي ميان آن دو نيست). در حالي كه خدا بيع را حلال كرده، و ربا را حرام! (زيرا فرق ميان اين دو، بسيار است). و اگر كسي اندرز الهي به او رسد، و (از ربا خواري) خودداري كند، سودهايي كه در سابق ( قبل از نزول حكم تحريم) به دست آورده، مال اوست، (و اين حكم، گذشته را شامل نمي‏گردد،) و كار او به خدا واگذار مي‏شود، (و گذشته او را خواهد بخشيد). اما كساني كه باز گردند (و بار ديگر مرتكب اين گناه شوند)، اهل آتش اند؛ و هميشه در آن ميمانند. (۲۷۵)

ديوانه يعني ديوزده…. ما بسياري از كارهايمان را به عنوان يك هوش اقتصادي مي‌دانيم بانك ربوي را هوش اقتصادي مي‌دانيم در حالي كه قرآن اين كار را جنون مي‌داند.

https://www.aparat.com/v/4JSte

تشخيص جنون از عقل خيلي سخت است, تشخيص خواب و بيداري بسيار سخت است, در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبه‌هاي نهج‌البلاغه اين است كه «يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ ... أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ يَقَظَةٌ» [6]اي انسان! تا چه وقت مي‌خواهي بخوابي, چه وقت بايد بيدار بشوي. چه كسي خواب است چه كسي بيدار است, خواب چيست بيداري چيست.

ائمه(عليهم السلام) فرمودند خودتان را بر قرآن عرضه كنيد[12] اين ترازوي معرفتي است از يك سو, ترازوي عملي هم هست… اينها خيلي سخت است بر خلاف آن گروه اول كه مفاهيم‌اند, عناوين‌اند تا حدودي آسان است.

حالا ما اگر خواستيم درباره خواب و بيداريمان بررسي كنيم نمونه‌هايش را براي ما ذكر كردند رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «الناسُ نيامٌ فإذا ماتُوا انتَبهوا» بسياري از مردم خواب‌اند خب فرق بين خواب و بيداري چيست؟ در مناجات «شعبانيه» به خداي سبحان عرض مي‌كنيم «إلٰهي لَم يكُن لي حَولٌ فَأنتَقِلَ بِهِ عَن مَعصيتِكَ إلّا في وَقتٍ أيقَظتَني لِمَحَبَّتِكَ الهی، توانی ندارم که از معصیتت بیرون روم، مگر آن زمان که برای ادراکِ محبّتت، بیدارم کنی» [13] ما قبلاً خواب بوديم, خوابيده چه كسي است بيدار كيست؟ ما هم خواب را تجربه كرديم هم بيداري را, در عالَم خواب رؤياهايي داريم باغ و راغي به ما مي‌دهند اوضاعي داريم وقتي بيدار شديم مي‌بينيم دست ما خالي است خواب اين است كه انسان … چيزهايي را مي‌يابد وقتي بيدار شد مي‌بيند خبري از آنها نيست اين معني خواب است. اين خواب عادي ما, وقتي بيدار شديم مي‌فهميم. اما آن خواب كه فرمود: «الناسُ نيامٌ فإذا ماتُوا انتَبهوا»[14]انسان خيال مي‌كند كه عناويني دارد, القابي دارد, مالي دارد, فرزندي دارد اينها دارايي اوست. عندالاحتضار مي‌فهمد دستش خالي است هيچ كدام با او نيستند پس معلوم مي‌شود اين مدت خواب مي‌ديد خيال مي‌كرد كه اين عناوين و القاب و مال براي اوست. چيزي كه براي آدم است به همراه آدم مي‌آيد, اگر آدم را رها مي‌كند معلوم مي‌شود براي آدم نيست پس ما بعضي از شب‌ها كه در عالَم رؤيا اموري را مي‌بينيم صبح كه بلند شديم مي‌بينيم دست ما خالي است معناي خواب و بيداري براي ما روشن مي‌شود. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود «الناسُ نيامٌ فإذا ماتُوا انتَبهوا» اكثري مردم خيال مي‌كنند القابي دارند, عناويني دارند, اموالي دارند, اولادي دارند ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ گمان مي‏كند كه اموالش سبب جاودانگي او است[15] اينها را خيال مي‌كند كه با اوست. اينكه مال من, فرزند من, القاب من, مقام من. عندالاحتضار مي‌بيند دستش خالي است هيچ كدام از اينها او را همراهي نمي‌كنند معلوم مي‌شود تا حال خواب مي‌ديد اينها براي او نبودند.

مغالطه شيطان, علت دشواري فهم بعضي از مفاهيم

اساس كار در همين دو مطلب است كه يكي سخت است صعب است يكي مستصعب (بسیار سخت و دشوار).

آنكه خيلي سخت است آن اين است كه شيطان گاهي در انسان نفوذ مي‌كند تنها شستشوي مغزي نيست شستشوي هويّتي است ما را مي‌گيرد كجا مي‌برد روشن نيست در قبضه خودش نگه مي‌دارد كلّ اين درون را از هويّت انساني ما خالي مي‌كند, خودش با ابزار و جنودش وارد حيثيت ما مي‌شوند, ما مي‌شويم انسان‌نما, شيطانِ واقعي و خودمان را گُم مي‌كنيم خيال مي‌كنيم ما, ما هستيم … اينكه در قرآن كريم آمده ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ﴾[23] تشبيه نيست. اين خطبه نوراني قبلاً هم چند بار خوانده شد خطبه هفتم نهج‌البلاغه است. در برابر قُرب نوافل كه مستحضريد خداي سبحان طبق آن روايتي كه فريقين نقل كردند فرمود بنده من به وسيله نوافل به من نزديك مي‌شود تا از مُحب (دوست دارنده) بودن به محبوب بودن منتقل بشود من محبّ او بشوم او محبوب من بشود, در مقام فعل نه در مقام ذات و نه در مقام صفت ذات , … «كُنْتُ سَمْعَهُ كنت بَصَرَهُ كنت لِسَانَهُ كنت يَدَهُ كنت رِجله بنده من با انجام نوافل و مستحبات، به من نزدیک شده و محبوب من می‌‌شود تا جایی‌ که خودم گوش، چشم، زبان، دست و پایش می‌‌شوم که با نظارت من می‌‌بیند، می‌‌شنود و کارها را با دست من انجام می‌‌دهد و راه می‌‌رود.»[24] (خدا در انسان تجلی میکند نه تجسم)مجاري ادراكي و فعليِ او را در آن حديث شريف تبيين كرد. مشابه آ‌ن قُرب نوافل كه خدا در مقام فعل, سمع و بصر انسان مي‌شود اين بيان نوراني حضرت امير است در خطبه هفتم … در خطبه هفتم وجود مبارك حضرت امير درباره نفوذ شيطان در مجاري ادراكي و تحريكي انسانِ غافل اين‌چنين مي‌فرمايد: شيطان به درون عده‌اي راه پيدا كرده و چون آن را جاي امني يافته، در آنجا آشيان گزيده، تخم‌گذاري كرده و جوجه‌هايي رويانده و پرورانده است، از آن پس شيطان با چشم اين انسان مي‌نگرد و با زبان او سخن مي‌گويد، اگرچه به ظاهرْ ناظر و ناطق خود اين شخص است. «فَنَظَر» شيطان «بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» با زبان اينها حرف مي‌زند با چشم اينها نگاه مي‌كند «فَرَكِبَ بِهِمْ الزَّلَلَ وَ زَيَّن لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرَكَهُ الشَّيْطانُ في سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَي لِسَانِهِ به راه خطايشان افكند و هر نكوهيدگى و زشتى را در ديده شان بياراست و در اعمالشان شريك شد، و سخن باطل خود بر زبان ايشان نهاد.» اين تمام مجاري ادراكي اين را گرفته اينها تشبيه نيست اگر قرآن فرمود يك عدّه ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ﴾ هستند يعني اين شستشوي هويّتي است نه مغزي, آن هويّتش را ذخيره كرده كجا برده معلوم نيست كلّ هستي او را شيطان پر كرده حالا آن‌كه حرف مي‌زند شيطان است. يعني اين شخص انسان نيست خيال مي‌كند انسان است ديگران خيال مي‌كنند انسان‌ است ولي واقعاً انسان نيست فريب او را مي‌خورند.

خطبه 7 نهج البلاغه؛ پیروان شیطان

اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً، فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ، فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه.

شيطان را ملاك كار خود قرار دادند و شيطان نيز آنان را شريك خود ساخت. پس، در سينه هايشان، تخم گذاشت و جوجه برآورد و بر روى دامنشان جنبيدن گرفت و به راه افتاد. از راه چشمانشان مى نگريست و از زبانشان سخن مى گفت، به راه خطايشان افكند و هر نكوهيدگى و زشتى را در ديده شان بياراست و در اعمالشان شريك شد، و سخن باطل خود بر زبان ايشان نهاد.

آن وقت در ذيل آن خطبه همام يعني خطبه 193 نهج‌البلاغه كه حضرت فرمود: «أَهَكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا اندرزهاى رسا با اهلش اين گونه معامله مى كند.» آن شخص بي‌ادبي كرد گفت پس چرا در شما اثر نكرد فرمود هر كسي عمري دارد بعد فرمود «فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَى لِسَانِك شيطان آن را بر زبانت رانده است» همين است اين خيلي مستصعب است به اين آساني حل نمي‌شود.

اما آنكه سخت است با تلاش و كوشش حل مي‌شود اين است كه فرمودند دنيا جز فريب چيز ديگري نيست نه اينكه يك مقدار حق است يك مقدارش فريب. دنيا آسمان و زمين نيست, دنيا اعمال خير و عبادات و عقايد صحيح نيست, كارهاي علمي كردن و تعليم و تعلّم كه دراست و حَسنه است دنيا نيست دنيا همين من و ماست كه اين را من بايد داشته باشم, اين مقام براي من است, اين ارتباط براي من است بايد حرف من گوش داده بشود من بايد جلو بيفتم همين است اين فقط فريب است.

لذا در سوره مباركه «حديد» دنيا را در پنج قسمت خلاصه كرد فرمود: لعب است و لهو است و زينت است و تفاخر است و تكاثر;[16]

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿۲۰﴾

بدانيد زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي، و تجمل پرستي و تفاخر در ميان شما و افزون طلبي در اموال و فرزندان است، همانند باراني كه محصولش كشاورزان را در شگفتي فرو مي‏برد سپس خشك مي‏شود به گونه‏ اي كه آن را زرد رنگ مي‏بيني، سپس تبديل به كاه مي‏شود، و در آخرت يا عذاب شديد است، يا مغفرت و رضاي الهي، و زندگي دنيا چيزي جز متاع غرور نيست! (۲۰)

شما اين پنج مقطع را كه حساب مي‌كنيد اين پنج مقطع: اول و وسط و آخر, آخر و وسط و اول همه‌اش بازي است. نوجواني يك نحو, جواني يك نو, ميانسالي يك نحو, شيخوخيت يك نحو فرتوتيت يك نحو.…. اين مراحل پنج‌گانه نشان مي‌دهد كه بازي است و اگر در بخشي از آيات ديگر، پنج مرحله نبود دو مرحله بود اين منافات ندارد كه اين مراحل پنج‌گانه همه زير پوشش اين دو مرحله‌اند در سوره مباركه «عنكبوت» آيه 64 به جاي اينكه بفرمايد دنيا پنج مرحله است مي‌فرمايد بيش از دو رنگ نيست ﴿وَمَا هذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ﴾همه‌اش بازي است يا بازي توپ و فوتبال است يا بازي القاب و بازي عناوين و اين‌گونه از امور. در سوره مباركه «انعام» هم مشابه همين بيان را دارد كه آنجا هم فرمود جز بازي چيز ديگري نيست يعني آيه 32 سوره مباركه «انعام» اين است كه ﴿وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ﴾ در سوره 47 هم كه به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آنجا هم به لهو و لعب حصر كرده, [27] (إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ) بنابراين ما پنج مرحله نداريم اول و وسط و آخر, اين بازي است. آن وقت كسي سعادت يا كمال را به بازي و بازيگري اسناد بدهد اين غلط است.

اگر كسي بازي را حقيقت بپندارد گرفتار مغالطه شد وگرنه در يكي از خطبه‌هاي (حکمت هاي) نهج‌البلاغه هست كسي در محضر حضرت امير(سلام الله عليه) دنيا را مذمّت كرده حضرت فرمود: «أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا» [28]اي كسي كه دنيا را مذمّت كردي جايي بهتر از دنيا نيست اين مَتْجَر اولياست. همه اوليا و انبيا و شهدا و صلحا و صدّيقين در همين دنيا به مقام رسيدند كجا را داري مذمّت مي‌كني؟! او بد نكرده او بيمارستان را به تو نشان داد, تيمارستان را به تو نشان داد, آسايشگاه را هم به تو نشان داد, قبرستان را هم به تو نشان داد او خلاف نكرده او فريب نداده تو فريب خوردي او چه كار بايد بكند كه نكرده او اين‌چنين نيست كه تيمارستان را نشان نداده باشد, قبرستان را نشان نداده باشد, بيمارستان را نشان نداده باشد فقط بازار و پارك را نشان داده باشد. او تو را فريب نداده تو فريب خوردي.

حکمت 131 نهج البلاغه

وقتى كه شنيد مردى دنيا را نكوهش مى كند، چنين فرمود: اى كسى كه دنيا را نكوهش مى كنى و حال آنكه فريفته نيرنگهاى او هستى و به دروغهايش دلباخته اى. آيا هم فريفته دنيا هستى و هم نكوهشش مى كنى آيا تو او را گناهكار مى شمارى يا او تو را گناهكار مى شمارد؟ اين دنيا از كى عقل از سرت ربود و سرگردانت نمود از كى فريبت داد آيا به جايى كه پدرانت به خواب مرگ رفته اند و پوسيده اند تو را فريفته يا به آنجا كه مادرانت در خاك سرد غنوده اند. چه بيمارانى را، با دستهايت تيمار داشتى و چه دردمندانى را پرستارى كردى. برايشان شفا طلبيدى و از پزشكان، اوصاف بيماريشان را پرسيدى. نه داروى تو بى نيازشان كرد نه گريه هايت سودشان بخشيد. نه ترس تو فايدتى در بر داشت نه به خواست خود رسيدى و نه، به نيروى خويش، بيمارى از آنان دور ساختى. دنيا، براى تو از او نمونه اى ساخت كه مرگ او مرگ تو را ماند.

دنيا براى كسى كه گفتارش را راست انگارد، سراى راستى است و براى كسى كه حقيقت آن را دريابد، سراى عافيت است و براى كسى كه از آن براى آخرتش توشه برگيرد، سراى توانگرى است و براى كسى كه از آن پند پذيرد، سراى اندرز و موعظه است.

دنيا نمازگاه دوستان خداست، مصلاى ملايكه خداست، محل نزول وحى خداست، بازارگاه دوستان خداست كه در آن كسب رحمت كنند و سودشان بهشت است.

با اين حال (كه براى تو شرح دادم) چه كسى دنيا را نكوهش مى‌كند؟ دنيا جدايى خود را اعلام داشته و فراق خويش را با صداى بلند خبر داده و از مرگ خود و اهلش همه را با خبر ساخته است. دنيا بانمونه‌اى از بلاهايش بلاهاى آخرت را به آنها نشان داده و با صحنه‌هايى از سرور و خوشحالى‌اش به سرور آخرت متوجه ساخته است (در حالى كه همه مى‌دانند نه بلاى آخرت قابل مقايسه با بلاى دنيا و نه سرور آخرت شايسته مقايسه با سرور دنياست). گاه مى‌بينند هنگام عصر در عافيت‌اند و صبح‌گاهان در مصيبت (و به اين ترتيب) گاه تشويق مى‌كند و گاه مى‌ترساند و گاه انسان را به خوف مى‌افكند وبرحذر مى‌دارد با اين اوصاف، گروهى آن را در «روز پشيمانى» (روز قيامت) نكوهش مى‌كنند و گروه ديگرى در آن روز آن را مدح و ستايش مى‌نمايند؛ همان گروهى كه دنيا به آنها تذكر داد و متذكر شدند و براى آنها (با زبان حال) سخن گفت و تصديقش كردند و به آنان اندرز داد و اندرزش را پذيرا شدند.

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ (ادامه دارد)

(35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً

(۳۵) مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ايمان و زنان با ايمان، مردان مطيع فرمان خدا و زناني كه از فرمان خدا اطاعت مي‏كنند، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و شكيبا و زنان صابر و شكيبا، مردان با خشوع و زنان با خشوع، مردان انفاقگر و زنان انفاق كننده، مردان روزه دار و زناني كه روزه مي‏دارند، مرداني كه دامان خود را از آلودگي به بيعفتي حفظ مي‏كنند و زناني كه پاكدامنند، و مرداني كه بسيار به ياد خدا هستند و زناني كه بسيار ياد خدا مي‏كنند، خداوند براي همه آنها مغفرت و پاداش عظيمي فراهم ساخته است.

Ref:

http://www.aviny.com/quran/tasnim/jeld-7/tasnim-09.aspx#152

ياد حق همان‌گونه كه خطر معصيت را از انسان دور مي‌سازد، او را از خطرهاي ديگر نيز مي‌رهاند، چنان‌كه راز نجات حضرت يونس(عليه‌السلام) از خطر ماندن در شكم ماهي تا قيامت اين بود كه وي اهل تسبيح و جزو مسبّحان بود:

فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ﴿۱۴۳﴾

و اگر او از تسبيح كنندگان نبود… (۱۴۳)

لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿۱۴۴﴾

تا روز قيامت در شكم ماهي مي‏ماند. (۱۴۴)

تسبيح همچون تحميد و تكبير و تهليل از مصاديق ذكر خداست. ذكر حضرت يونس(عليه‌السلام) در حدّ يك تسبيح است كه در آن به حسب ظاهر هيچ مسئلتي نيست:

سوره 21: الأنبياء

وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ ﴿۸۷﴾

و ذا النون (يونس ) را (به ياد آور )، در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت ، و چـنـيـن مـى پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت ، (اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفـت ) در آن ظـلمـتها فرياد زد خداوندا! جز تو معبودى نيست ، منزهى تو، من از ستمكاران بودم .(۸۷)

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ ﴿۸۸﴾

پس [دعاى] او را برآورده كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را [نيز] چنين نجات مى‏ دهيم (۸۸)

------------

لفظ«نقدر علیه»

http://www.parsquran.com/data/showall.php?sura=21&ayat=87&user=far&l

ang=far

لفظ«نقدر علیه»به معنی «تنگ گرفتن»است و نه به معنی«قادر بودن.» 4 مهم‏ترین شاهدی که بر این مدعا می‏توان اقامه کرد، آیه 16 سوره فجر است که می‏فرماید، «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ. فولادوند:و اما چون وى را مى ‏آزمايد و روزى‏ اش را بر او تنگ مى‏ گرداند مى‏ گويد پروردگارم مرا خوار كرده است (۱۶)

-------------

ظاهراً دعا نيست تا مشمول آيه شريفه ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزديكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخواند اجابت مى ‏كنم) بوده، خداوند آن را مستجاب كند؛ ولي دعاي به معناي عام هست و مسئلت ضمني را دربر دارد و ذكر و ياد حق و خواندن اوست؛ نه صرف خواستن.

استجابتِ ذكر، غير از استجابت دعا و از باب ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم﴾ است. اگر عبد به ياد مولا باشد، به يقين خداي سبحان هم به ياد اوست.

ادب عبد، ذاكر خدا بودن است. اگر كسي تأدباً به ياد حق بود و بر اثر مناجات و انس با خدا و لذت ياد حق، نياز خود را از ياد برد و از خدا چيزي نخواست، خداي سبحان نياز او را برآورده مي‌كند، زيرا خداوند حاجت همگان را مي‌داند و هرگز آن را از ياد نمي‌برد: ﴿وما كان ربّك نسيّاً)

حضرت يونس(عليه‌السلام) نيازمند نجات بود؛ اما جز تسبيح چيزي نگفت. او خداوند را منزّه از نقص دانست و به نقص خود اعتراف كرد: ﴿لاإله إلاّ أنت سبحنك إنّي كنت من الظلمين) 3 و اگر موجود نيازمند فقط به ذكر خدا پرداخت، بي ‏آنكه چيزي بخواهد، خداي سبحان بالاترين اجابتها را درباره او دارد.

به قول فروغی بسطامی :

گر شبی در خانه جانانه مهمانت کنند

گول نعمت را مخور مشغول صاحب خانه باش

 

مشابه این را در ماجرای حضرت ایوب نیز داریم

سوره ۲۱: الأنبياء

وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ﴿۸۳﴾

و ايوب را [ياد كن] هنگامى كه پروردگارش را ندا داد كه به من آسيب رسيده است و تويى مهربانترين مهربانان (۸۳)

این بیان یک مقدار قابل تعمیم  در مورد پیامبران دیگر در قرآن نیست. شاید  از جهت فضیلت برخی بر برخی دیگر باشد.  و حتی مولوی نیز خلاف این را بیان میکند. یا منظور آقای جوادی آملی  این است که در هنگام ذکر وارد درخواست نشویم 

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh3

البته برای گفته مولوی دلیلی پیدا نکردم

 

https://www.youtube.com/watch?v=1WO-XosEeCQ&t=1593s&ab_channel=mehdis128

23:58-26:38

﴿فاستجبنا له ونجّينه من الغمّ) 4 اين استجابت، به انبيا(عليهم‌السلام) اختصاص نداشته و مختص ابتلاي به گرفتاري و خطر خاصّي هم نيست، بلكه طبق وعده الهي هر مؤمني كه با ذكر مجرّب [ م ُ ج َرْ رَ آزموده و تجربه شده ] يونسي به ياد خدا باشد از اندوه نجات مي‌يابد: ﴿وكذلك ننجي المؤمنين) 5

 ذکر یونسیه از آیت الله جوادی آملی

https://www.youtube.com/watch?v=YdQ4zclwGuQ&ab_channel=SeyyedMohammadMahdiHosseini

 

7. تأثير ياد حق در قلب

مركز اصلي ذكر و ياد حق، قلب انسان است.

تپش و آرامش دل، دو تأثير متفاوت از ذكر خدا در قلب است. توضيح اينكه يكي از اوصاف مؤمنان حقيقي و راستين اين است كه هرگاه نام و ياد خدا مطرح شود قلبهاشان مي‌تپد:

سوره ۸: الأنفال

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ﴿۲﴾

مؤمنان همان كسانى‏ اند كه چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل مى كنند (۲)

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ﴿۳﴾

همانان كه نماز را به پا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده‏ ايم انفاق مى كنند (۳)

 أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴿۴﴾

آنان هستند كه حقا مؤمنند براى آنان نزد پروردگارشان درجات و آمرزش و روزى نيكو خواهد بود (۴)

 

بنابراين، اگر نام خدا مطرح شد و چنين حالت و احساسي در قلب پديد نيامد، يعني نه ياد خدا و نه خوف از جهنم يا شوق به بهشت در آن هيچ اثر نگذارد، اين نشان آن است كه صاحب آن حتي در طليعه ايمان حقيقي نيز نيست. شاید بتوان گفت که فقط یک مسلمان است

تأثير ديگر ذكر خدا در قلب، كه ممكن است پس از مرحله ياد شده باشد، آرامش است: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ  آنها که به خدا ایمان آورده و دلهاشان به یاد خدا آرام می‌گیرد، آگاه شوید که تنها یاد خدا آرام‌بخش دلهاست.) 3 آيه شريفه با كلمه «ألا» ... به اين مطلب مهم هشدار مي‌دهد كه آگاه باشيد كه تنها عامل و راه آرامش قلب، ياد خداست. خداي سبحان نفرمود: «تطمئنّ القلوب بذكر الله»، بلكه فرمود: دل فقط به يك چيز مي‌آرمد و آن ياد حق است. راز اين ‏مطلب آن است كه خداوند به ما از خود ما نزديك‌تر است: ﴿واعلموا أنّ الله يحول بين المرء وقلبه) 1 و دلها هم فقط به دست اوست و مقلّب‏القلوب و تسلّي‌دهنده آنها تنها اوست، بنابراين، كسي كه خواهان آرامش و آسايش در زندگي است پيوسته بايد به ياد خدا باشد. در اين حال نه فقدان چيزي او را نگران مي‌كند و نه برخورداري و وِجدان (یافتن) چيزي او را به وجد مي‌آورد: ﴿لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ تا بر آنچه از دست‏ شما رفته اندوهگين نشويد و به [سبب] آنچه به شما داده است‏ شادمانى نكنيد و خداوند هيچ متكبر فخرفروشي را دوست ندارد) و آنچه از امام سجّاد(عليه‌السلام) در دعاي ابوحمزه ثمالي رسيده است: ﴿مَوْلاي بِذِكْرِكَ عاشَ قَلْبي مولاي من به ياد تو دلم زنده است) 3 ناظر به همين است؛ يعني معيشت سعيدانه دل در ظلّ ياد تو تأمين است.

https://www.aparat.com/v/aiDTQ/

 

8. دنياطلبي مانع ياد خدا

تنها مانع ياد حق دنياطلبي است: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا پس از هر كس كه از ياد ما روى برتافته و جز زندگى دنيا را خواستار نبوده است روى برتاب) 4 مطابق اين آيه شريفه، سرّ غفلت از ياد خدا چيزي جز دنياخواهي نيست. مستفاد ([ م ُ ت َ ] چنین برمی آید.) از اين مقابله آن است كه دنياطلبي با ياد حق جمع نمي‌شود.

عدّه ای از جوانان خدمت حضرت علّامه حسن زاده آملی رسیدند و از ایشان خواستند که آن ها را نصیحتی بفرماید. علّامه فرمودند : سعی کنید با نامحرم رابطه نداشته باشید ، چه زن باشد چه مرد!! گفتند : آقا مگر مرد هم نامحرم می شود؟ علّامه فرمودند : هر کس با خدا ارتباط ندارد نامحرم است

از آيه مزبور استفاده مي‌شود كه دنيا چيزي جز غفلت از حق نيست و هرچه انسان را از ياد خدا بازدارد دنياست. مراد از اين دنيا، آسمان و زمين و دريا و صحرا و مانند آن نيست كه خداي سبحان از آنها به عنوان آياتِ طبيعي خود به نيكي و عظمت ياد مي‌كند. دنيا همان شئون اعتباري، مانند تفاخر و تكاثر در اموال و اولاد است، چنان‌كه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ  بدانيد زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي، و تجمل پرستي و تفاخر در ميان شما و افزون طلبي در اموال و فرزندان است)

 

هواپرستي را مانع ديگرِ ياد خدا گفته‌اند؛ ولي اين نيز به دنياخواهي و دنياگرايي بازمي‌گردد. خداي سبحان در سفارش رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) به سازگاري و همراهي با ذاكران و نهي از پذيرش و همگامي وي با غافلانِ هوامدار چنين مي‌فرمايد:

سوره ۱۸: الكهف

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا ﴿۲۸﴾

با كساني باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مي‏خوانند، و تنها ذات او را مي طلبند، هرگز چشمهاي خود را، بخاطر زينتهاي دنيا، از آنها برمگير، و از كساني كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن، همانها كه پيروي هواي نفس كردند، و كارهايشان افراطي است. (۲۸)

 همان‌گونه كه پيش از اين اشاره شد، اساس مهمّ در اين مطلب ، ذكرِ قلب است، زيرا اگر قلب متذكر خدا باشد همه اعضا و جوارح، كه زبان از جمله آنهاست، متذكر خدا خواهد بود، بر همين اساس، در اين آيه نيز نفرمود: كسي را كه زبانش به ياد ما گويا نيست نپذير، بلكه فرمود: از كسي كه «قلبش» را، بر اثر استمرار دنياطلبي او، از ياد خودمان غافل كرديم پيروي نكن: ﴿وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾، پس همان‌گونه كه ياد خدا مانعِ هواپرستی است، ميل به هوا نيز مانع ياد خداست و انسان هواپرست، كه به شهادت صدر آيه اهل دنياست، به ياد خدا نيست و اين طرد دو جانبه اثر تضادي است كه بين هوا و هُداست.

 

9. كيفر غفلت از ياد خدا

غفلت از ياد حق، داراي آثار شوم و پيامدهاي زيانبار و تلخ است:

الف. يكي از نتايج تلخ غفلت نابينايي دل است؛ يعني همان‌گونه كه اثر ياد خدا بصيرت و بينش دل است، نسيان خدا نيز با كوري همراه است، چنان‌كه خداي سبحان مي‌فرمايد:

ديدگان آنها ياد مرا نمي‌بيند: ﴿أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَنْ ذِكْرِي سوره 18: الكهف) اين كوري در قيامت كه ظرف ظهور حقايق است نمايان مي‌شود:

سوره ۲۰: طه

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى ﴿۱۲۴﴾

و هر كس از ياد من دل بگرداند در حقيقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى ‏كنيم (۱۲۴)

اگر كسي ياد خدا را با قلب نديد، نام خدا را هم بر زبان نمي‌آورد، زيرا كسي كه قلب او نابيناست به دام شيطان مي‌افتد و شيطان بر روي او خيمه زده، روپوشي مي‌گذارد كه همه مجاري ادراكي و تحريكي او را زير پوشش شيطنت قرار مي‌دهد، چنان‌كه خداي سبحان فرمود: ياد خدا سراسر عالم را فراگرفته و كيفر كسي كه خود را به كوري زده، خفاش صفت، خورشيد ياد خدا را نبيند اين است كه او را تحت پوشش شيطان قرار مي‌دهيم:

وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ﴿۳۶﴾

و هر كس از ياد [خداى] رحمان دل بگرداند، بر او شيطانى مى‏ گماريم تا براى وى دمسازي باشد (۳۶)

مطابق اين آيه شريفه، خداي سبحان به عنوان كيفر تعامي عمدي، شيطان را به صورت پوست غليظ روكش و غلافي قوي قرار مي‌دهد كه همه هستي انسان غافل را در پوشش خود مي‌گيرد، بنابراين، هر كس ياد خدا را نبيند مصدود شيطان و محصور شيطنت است و شيطان در مجاري ادراكي و تحريكي او راه دارد و او را رها نمي‌كند.

اگر كسي ياد حق را عمداً فراموش كرد اين خطر هست كه خداي سبحان چندين شيطان را به صورت قرين سوء براي او «تقييض» كند: ﴿وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ  و براى آنان دمسازانى  (از شیاطین) گذاشتيم و آنچه در دسترس ايشان و آنچه در پى آنان بود در نظرشان زيبا جلوه دادند) 4 بنابراين، برخي افراد چندين پوششِ در طول هم يا در عرض هم دارند. برخي شياطين، زمام مجاري ادراكي او و بعضي ديگر زمام مجاري تحريكي وي را بر عهده دارند و چنين شخص مبتلايي بايد از شرّ چندين شيطان رهايي پيدا كند.

آنان كه ياد خدا را عمداً فراموش كرده و اين نسيانْ آنها را در حصار شيطان قرار داد، در قيامت مي‌فهمند كه گرفتار قرين سوء بوده‌اند و آن روز آرزوي بيجا دارند: اي كاش بين ما و تو فاصله شرق و غرب بود و تو قرين بدي هستي: ﴿حَتَّى إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ تا آنگاه كه او [با دمسازش] به حضور ما آيد [خطاب به شيطان] گويد اى كاش ميان من و تو فاصله خاور و باختر بود كه چه بد دمسازى هستى) 1

اميرمؤمنان، حضرت امام علي(عليه‌السلام) درباره نفوذ شيطان در مجاري ادراكي و تحريكي انسانِ غافل مي‌فرمايد: شيطان به درون عده‌اي راه پيدا كرده و چون آن را جاي امني يافته، در آنجا آشيان گزيده، تخم‌گذاري كرده و جوجه‌هايي رويانده و پرورانده است، از آن پس شيطان با چشم اين انسان مي‌نگرد و با زبان او سخن مي‌گويد، اگرچه به ظاهرْ ناظر و ناطق خود اين شخص است: « فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ، فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، خطبه 7» 2