(14) إِن تَدْعُوهُمْ لاَ يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ

(14) إِن تَدْعُوهُمْ لاَ يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَلاَ يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ

(۱۴) اگر آنها را بخوانيد صداي شما را نمي‏شنوند، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمي‏گويند، و روز قيامت شرك (و پرستش) شما را منكر مي‏شوند، و هيچ كس مانند (خداوند آگاه و) خبير تو را (از حقايق) با خبر نمي‏سازد.

سپس مى افزايد: اگر آنها را براى حل مشكلات خود بخوانيد هرگز صداى شما را نمى شنوند (إِن تَدْعُوهُمْ لاَ يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ).

چرا كه قطعاتى از سنگ و چوب بيش نيستند جمادند و بيشعور! و به فرض كه ناله و اصرار و الحاح شما را بشنوند هرگز توانائى پاسخگوئى به نيازهاى شما ندارند (وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ).

چرا كه روشن شد حتى به اندازه پوست نازك هسته خرمائى مالك سود و زيانى در جهان هستى نيستند، با اينحال چگونه انتظار داريد كه براى شما كارى صورت دهند يا گرهى را بگشايند؟

و از اين بالاتر (روز قيامت كه مى شود آنها پرستش و شرك شما را منكر مى شوند (وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ).

و مى گويند: خداوندا اينها پرستش ما نمى كردند بلكه هواى نفس خويش را در حقيقت مى پرستيدند.

اين شهادت و گواهى يا به زبان حال است كه هر كس به بتها بنگرد با گوش هوش اين سخن را از آنان ميشنود، و يا اينكه همان خداوندى كه در آن روز اعضاء و جوارح و پوست تن انسان را به سخن در مى آورد به آنها فرمان سخن گفتن ميدهد، تا شهادت دهند كه اين بت پرستان منحرف, اوهام و شهوات خود را در حقيقت پرستش مى كرده اند.

اين آيه شبيه چيزى است كه در آيه 28 سوره يونس آمده است ، آنجا كه مى فرمايد:

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنْتُمْ وَشُرَكَاؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ وَقَالَ شُرَكَاؤُهُمْ مَا كُنْتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ ﴿۲۸﴾

به خاطر بياوريد روزى را كه همه آنها را جمع ميكنيم سپس به مشركان ميگوئيم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد (تا به حسابتان رسيدگى شود) سپس آنها را از هم جدا ميكنيم (تا از هر يك جداگانه سوال شود) در اينجا معبودهايشان به آنها مى گويند: شما هرگز ما را عبادت نمى كرديد؟!

جمعى از مفسران احتمال داده اند كه اين تعبيرات در مورد معبودهائى همچون فرشتگان و حضرت مسيح (عليه السلام) باشد، چرا كه سخن گفتن روز قيامت تنها از آنها ساخته است و جمله (ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم) اشاره به اين است كه آنها آنچنان به خود مشغولند كه اگر آنها را بخوانيد سخنان شما را نمى شنوند.

ولى با توجه به وسعت مفهوم و الذين تدعون من دونه ظاهر اين است كه منظور بتها است ، به خصوص اينكه جمله (ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم ) (اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند) ظاهرا مربوط به دنياست .

در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد: (هيچكس مانند خداوندى كه از همه چيز آگاه است تو را با خبر نمى سازد) (و لا ينبئك مثل خبير).

اگر مى گويد: بتها در قيامت پرستش شما را انكار مى كنند، و از شما بيزارى مى جويند، تعجب نكنيد، زيرا كسى از اين موضوع خبر ميدهد كه از تمام عالم هستى و ذره ذره آن آگاه است آينده همچون گذشته و حال در پيشگاه علم او روشن و آشكار است .

نكته :

گرچه در خلال تفسير آيات روشن شد كه منظور از آخرين آيه مورد بحث (ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم ...) بتها است كه نه گوش شنوائى براى تقاضاهاى عابدان خود دارند، و نه اگر ميداشتند قادر بر حل مشكلى بودند، و نه در جهان هستى سر سوزنى مالكيت و حاكميت دارند.

ولى جمعى از وهابيين قشرى ، براى بريدن ارتباط مسلمين از پيامبر اسلام و پيشوايان بزرگ از طريق توسل و شفاعت طلبيدن ، به اين آيه و مانند آن تمسك جسته اند، و گفته اند قرآن مى گويد: تمام كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد - حتى پيامبران ! - سخن شما را نمى شنوند و اگر بشنوند اجابت نمى كنند.

و يا چنانكه در آيه 197 سوره اعراف آمده:

وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلَا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ ﴿۱۹۷﴾

و كسانى را كه به جاى او مى‏ خوانيد نمى‏ توانند شما را يارى كنند و نه خويشتن را يارى دهند (۱۹۷)

و به اين ترتيب هرگونه توسل را به ارواح پيامبران و امامان را نفى مى كنند، و آن را مخالف توحيد مى شمرند! در حالى كه يك نگاه ساده به آياتى كه قبل از اين آيات و بعد از آن است براى درك اين حقيقت كافى است كه منظور از آن بتها مى باشد چرا در همه اينها سخن از بتها در ميان است ، سخن از سنگ و چوبهائى است كه آنها را شريك خدا مى پنداشتند و براى آنها قدرتى در برابر قدرت خدا قائل بودند.

ولى چه كسى است كه نداند انبياء و اولياء، همچون شهداى راه خدا كه قرآن با صراحت از حيات آنها سخن مى گويد، داراى حيات برزخى هستند، و مى دانيم در حيات برزخى فعاليت روح گسترده تر و وسيعتر است ، چرا كه از حواجب مادى و تعلقات دنيوى رهائى يافته ، اين از يك سو. از سوى ديگر بدون شك توسل به اين ارواح پاك نه به اين معنى است كه براى آنها در مقابل خداوند استقلالى قائل شويم ، بلكه هدف آن است كه از آبرو… آنها در پيشگاه خدا مدد بطلبيم و از احترام و عظمتى كه در درگاه خدا دارند كمك بخواهيم كه اين عين توحيد و عبوديت پروردگار است.

بنا بر اين همانگونه كه قرآن صريحا در مساله شفاعت مى گويد آنها به اذن و فرمان خدا شفاعت ميكنند (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ): چه كسى است كه بتواند در درگاه خدا جز به فرمان او شفاعت كند (بقره - 255) همچنين توسل به آنان نيز از همين طريق و همين رهگذر است .

چه كسى مى تواند آيات صريح توسل را انكار كند؟ و يا آن را شرك بپندارد و در مقابل قرآن بايستد و دم از توحيد زند؟ جز جاهلان مغرورى كه اين نغمه هاى شوم را كه منجر به ايجاد تفرقه بين مسلمين است سر داده اند!

لذا در حالات صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخوانيم كه آنها در مشكلات به كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آمدند، و توسل مى جستند، و از روح پاك او در درگاه خدا يارى مى طلبيدند.

چنانكه (بيهقى ) محدث معروف اهل سنت نقل ميكند كه در زمان خليفه دوم خشكسالى و قحطى شد، بلال به همراهى عده اى از صحابه به كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و چنين گفت : (يا رسول الله استق لامتك ... فانهم قد هلكوا...) اى رسول خدا براى امتت باران بخواه ... كه هلاك شدند.

بعضى از مفسران اهل سنت مانند (آلوسى ) احاديث زيادى در اين زمينه نقل كرده ، و پس از گفتگو و سختگيرى در مورد اين احاديث سرانجام چنين مى گويد: بعد از تمام اين گفتگوها، من مانعى در توسل به پيشگاه خداوند به مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نميبينم ، چه در حال حيات و چه بعد از ممات ... سپس كسان ديگرى را كه در پيشگاه خدا مقامى دارند نيز بر آن افزوده و اعتراف به جواز توسل به آنها ميكند.

بحث مشروح ديگرى نيز در اين زمينه در جلد چهارم صفحه 366 ذيل آيه 35 سوره مائده داشته ايم .

سوره ۱۲: يوسف

قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ ﴿۹۷﴾

گفتند اى پدر براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم (۹۷)

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ﴿۹۸﴾

گفت به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مى‏ خواهم كه او همانا آمرزنده مهربان است (۹۸)

سوره ۴: النساء

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا ﴿۶۴﴾

ما هيچ پيامبري را نفرستاديم، مگر به اين منظور كه به فرمان خدا، از وي اطاعت شود، و اگر اين مخالفان هنگامي كه به خود ستم مي‏كردند (و فرمانهاي خدا را زير پا مي‏گذاردند) به نزد تو مي ‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مي‏كردند و پيامبر هم براي آنها استغفار مي‏كرد خدا را توبه پذير و مهربان مي ‏يافتند. (۶۴)

سوره ۲: البقرة

وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا … ﴿۶۱﴾

و (نيز به خاطر بياوريد) زماني را كه گفتيد: اي موسي هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم، از خداي خود بخواه كه از آنچه از زمين مي‏رويد، از سبزيجات خيار، سير، عدس، و پياز براي ما بروياند، ... (۶۱)

سوره ۷: الأعراف

فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلَاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِينَ ﴿۱۳۳﴾

سپس (بلاها را پشت سرهم بر آنها نازل كرديم) طوفان و ملخ و آفت گياهي و قورباغه‏ ها و خون را كه نشانه‏ هائي از هم جدا بودند بر آنها فرستاديم (ولي باز بيدار نشدند) و تكبر ورزيدند و جمعيت گنهكاري بودند. (۱۳۳)

وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا يَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرَائِيلَ ﴿۱۳۴﴾

هنگامي كه بلا بر آنها مسلط مي‏شد مي‏گفتند: اي موسي از خدايت براي ما بخواه به عهدي كه با تو كرده رفتار كند، اگر اين بلا را از ما مرتفع سازي قطعا به تو ايمان مي ‏آوريم و بني اسرائيل را با تو خواهيم فرستاد. (۱۳۴)

سوره ۹: التوبة

وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ ﴿۱۱۴﴾

و طلب آمرزش ابراهيم براى پدرش جز براى وعده‏ اى كه به او داده بود نبود و[لى] هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست از او بيزارى جست راستى ابراهيم دلسوزى بردبار بود (۱۱۴)

خطر دائمي اين است كه در قيامت همه اينها از شما تبرّي مي‌كنند تابع از متبوع تبرّي مي‌كند كه ﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا در آن هنگام رهبران (و معبودهاي انساني و شيطاني) از پيروان خود بيزاري مي‏جويند[19] كه در سوره مباركه «بقره» گذشت ﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ و روز قيامت شرك (و پرستش) شما را منكر مي‏شوند اين شرك شما را باطل مي‌دانند اين را منكَر مي‌دانند به اين كفر مي‌ورزند مي‌گويند اين باطل است ﴿وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ﴾.

(13) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ

(13) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمّي ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ

(۱۳) او شب را در روز داخل مي‏كند و روز را در شب، و خورشيد و ماه را مسخر (شما) كرده، هر كدام از آنها تا سرآمد معيني به حركت خود ادامه دهد، اين است خداوند، پروردگار شما، حاكميت (در سراسر عالم) از آن او است، و كساني را كه جز او مي‏خوانيد (و مي‏پرستيد) حتي به اندازه پوست نازك هسته خرما حاكميت (و مالكيت) ندارند!

باز در اين آيات به قسمت ديگرى از آيات توحيد و نعمتهاى بى پايان پروردگار اشاره مى كند تا ضمن آگاهى دادن به انسان, حس ‍شكرگزارى آنان را در مسير شناخت معبود حقيقى برانگيزد، و از هر گونه شرك و پرستشهاى خرافى باز دارد، مى فرمايد: (او كسى است كه شب را در روز و روز را در شب داخل مى كند) (يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ).

(يولج ) از ماده (ايلاج ) به معنى داخل كردن است ، و ممكن است اشاره به يكى از دو معنى و يا هر دو معنى زير باشد:

  • افزايش و كاهش تدريجى شب و روز در طول سال كه مايه پيدايش فصول مختلف با آنهمه آثار و بركات مى باشد،
  • انتقال تدريجى از شب به روز و از روز به شب به واسطه وجود شفق و بين الطلوعين كه از خطرات انتقال ناگهانى از ظلمت به نور و از نور به ظلمت جلوگيرى ميكند، و به انسان آمادگى كافى براى انتقال كاملا آرام و بى خطر را از يكى به ديگرى فراهم مى سازد.

بعد به مساله تسخير خورشيد و ماه اشاره كرده مى گويد: او خورشيد و ماه را مسخر شما نمود (و سخر الشمس و القمر).

چه تسخيرى از اين برتر و بالاتر كه همه آنها در مسير منافع انسان حركت مى كنند، و سرچشمه انواع بركات در زندگى بشرند …. تا انسان بتواند زندگى خود را تامين كرده … و به ياد منبع اصلى اين مواهب باشد.

اما اين خورشيد و ماه در عين اينكه به طور كاملا منظم در مسير خود ميگردند و خدمتگزار لايق و خوبى براى انسانند نظامى كه حاكم بر آنهاست جاودانى نيست ، حتى اين سيارات عظيم با آنهمه نور و روشنائى سرانجام تاريك مى شوند و از كار مى افتند، لذا به دنبال بحث تسخير مى افزايد: هر كدام از اين دو، تا زمان مشخصى كه براى آنها تعيين شده به حركت خود ادامه ميدهند (كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى).

و به مقتضاى إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَإِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ (در آن هنگام كه خورشيد درهم پيچيده شود. و در آن هنگام كه ستارگان بي فروغ شوند). (سوره تكوير آيه 1 و 2 ) سرانجام همگى رو به تاريكى و خاموشى خواهند نهاد.

بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اجل مسمى (سرآمد معين) در اينجا كرده اند و آن حركت دوريه خورشيد و ماه است كه اولى در يكسال تمام ، و دومى در يك ماه پايان ميگيرد.

ولى با توجه به موارد استعمال اين تعبير در آيات متعددى از آيات قرآن مجيد كه به معنى پايان عمر آمده است روشن مى شود كه تفسير مزبور درست نيست ، و همان تفسير اول يعنى پايان عمر خورشيد و ماه است (به آيات 61 - نحل 45 - فاطر 42 - زمر 4 - نور و 67 - غافر مراجعه فرمائيد).

سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين بحث توحيدى ميفرمايد: اين است خداوند، پروردگار بزرگ شما (ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ).

خداوندى كه نظام نور و ظلمت و حركات حساب شده خورشيد و ماه را با تمام بركاتشان مقرر فرموده است. حاكميت در عالم مخصوص او است (له الملك).

و معبودهائى را كه شما جز او ميخوانيد حتى حاكميت و مالكيت به اندازه پوست نازكى كه روى هسته خرما كشيده شده در سرتاسر عالم هستى ندارند (و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير).

(قطمير) بنا به گفته (راغب ) در (مفردات ) اثرى است كه در پشت هسته خرما وجود دارد، (فرورفتگى كوچكى است ) و به گفته طبرسى [ طَ ب َ ] در مجمع البيان و قرطبى [ ق ُ طُ ] در تفسيرش پوسته نازك سفيد رنگى است كه سراسر هسته را پوشانده ، و در هر حال كنايه از موجودات بسيار كوچك و كم ارزش است .

https://i.pinimg.com/originals/1a/0c/a7/1a0ca7551108138f6695bfc2c9b6018d.jpg

آرى اين بتها نه مبداء سودى هستند، و نه منشاء زيانى ، نه از شما دفاع ميكنند، و نه از خويشتن ، نه حاكميت دارند و نه مالكيت حتى بر پوسته هسته خرمائى ! با اين حال چگونه شما بي خردان آن را پرستش ميكنيد و حل مشكلاتتان را از آنها مى خواهيد؟!

﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ فرمود يك نظم ديگري هم شما در عالَم مي‌بينيد و آن فصول چهارگانه است اگر همه اين ماه‌هاي دوازده‌گانه مثلاً بهار بود يا تابستان بود يا پاييز بود يا زمستان بود ديگر مشكلات مردم حل نمي‌شد برخي از فصول بايد باشد تا زمين‌ آماده شود براي رويش; در بعضي از فصول زمين‌ بايد در خواب يا استراحت باشد براي تأمين ارزاق مردم فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ و رزق [روزی خوارانش] را در آن به مدت چهار دوره تقدیر کرد[11] اين ﴿فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾ يعني فصول چهارگانه.

اينها هيچ كدامشان به اذن خودشان كار نمي‌كنند; لذا جا براي اين نيست كه صابئين پيدا بشوند به شمس اعتقاد پيدا كنند, به قمر اعتقاد پيدا كنند همه مسخّرات (رام و فرمان بردار کرده شده و مطیع) تحت تدبير الهي‌اند.

﴿كُلٌّ يَجْرِي لأَجلٍ مُسَمّي﴾ اينها مسخَّرند, راه مشخصي دارند, مسير محدودي هم دارند, بساط اينها هم برچيده مي‌شود وقتي آن اجل فرا رسيد. آن روزي كه اجل فرا برسد ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ سراسر زمين در روز قيامت در قبضه قدرت اوست[13] مي‌شود, ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ و آسمانها به دست او درهم نورديده مى ‏گردد[14] مي‌شود, ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ خورشيد درهم پيچيده شود[15] مي‌شود, ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ و در آن هنگام كه ستارگان بيفروغ شوند[16] مي‌شود كلّ اين اوضاع برمي‌گردد و بساط اينها جمع مي‌شود بنابراين اينها هم مسخَّرند مستقل نيستند, هم مسيرشان مشخص است, هم عمرشان محدود ﴿لأَجلٍ مُسَمّي﴾.

فرمود اين خداست, شما اگر بخواهيد عبادت كنيد بايد او را عبادت كنيد اگر بايد معتقد باشيد بايد به او معتقد باشيد ﴿ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ﴾. چون او خالق است, او مسخِّر است, او مدير است, او مدبّر است پس ﴿لَهُ الْمُلْكُ﴾ همه سلطنت‌ها و قدرت‌ها براي اوست اما آنچه شما مي‌پرستيد چه اين تنديس‌ها و اجرامي كه با دست ساختيد يعني وَثن و صنم, چه آن موجودات مقدّسي كه اينها را تمثال آنها قرار داديد يعني ملائكه, از هيچ كدام آنها ذاتاً كاري ساخته نيست. از اين اجرام و اجساد كه هيچ كاري ساخته نيست براي اينكه اينها چيزي نمي‌شنوند, چيزي را درك نمي‌كنند, مالك چيزي نيستند ﴿الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾. به اندازه لايه روي آن هسته خرما كه به آن مي‌گوييد قِطمير و نزد شما ارزشي ندارند به آن اندازه اينها مالك نيستند خب اگر مالك هيچ چيزي نيستند چرا شما مي‌پرستيد شما «خوفاً من الضرر» و «شوقاً الي النفع» مي‌پرستيد از اينها كه كاري ساخته نيست ﴿وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾ مالك چيزي نيستند. كسي معبود است كه مالك باشد و كسي مالك است كه خالق باشد از اينها نه خلقت برمي‌آيد نه مالكيّت براي آنهاست.

در اينجا سخن از خالقيت نيست ولي در سوره مباركه «حج» فرمود غير از خدا كسي خالق چيزي نيست؛ آيه 73 سوره مباركه «حج» اين بود كه:

سوره ۲۲: الحج

يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ۚ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ۖ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ۚ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ ‎﴿٧٣﴾‏

اي مردم مثلي زده شده است گوش به آن فرا دهيد: كساني را كه غير از خدا مي‏خوانيد هرگز نمي‏توانند مگسي بيافرينند، هر چند براي اين كار دست به دست هم دهند و هر گاه مگس چيزي از آنها بربايد نمي‏توانند آن را باز پس ‍ گيرند، هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان و هم آن معبودان). (۷۳)

همه اين معبودهاي شما جمع بشوند نمي‌توانند يك مگس ايجاد كنند پس آنها خالق نيستند.غير از خدا كسي … نه خالق است و نه مالك.

الآن كه متأسفانه در بعضي از مراحل بقيع ائمه اطهار(عليهم السلام) اين جمله نوشته شد كه ﴿وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾ اينها خيال مي‌كنند ـ معاذ الله ـ شيعه كه به بقيع مي‌رود و عرض ادب به پيشگاه ائمه(عليهم السلام) مي‌كند اينها را مالك مستقل مي‌داند, اينها را خالق مي‌داند و مانند آن; البته آنهايي كه آگاه‌اند مي‌دانند تشيّع، منزّه از كارهاي غير توحيدي است اما عده‌اي را كه يا جاهل‌اند يا متجاهل ( [ م ُ ت َ هَِ آن که خود را به نادانی زند), آنها را با فريب وادار مي‌كنند كه عليه تشيّع سخناني بگويند. خود ائمه(عليهم السلام) فرمودند تمام كارها و تدبيرها به دست خداي سبحان است اما خدا موجوداتي را آفريد كه اينها مدبّرات امرند (فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا قسم به فرشتگانی که (به فرمان حق) به تدبیر نظام خلق می‌کوشند (سوره 79: النازعات)), خدا موجوداتي را آفريد به اينها بركات و فيوضات فراواني داد. الآن ما بسياري از كارهاي مان را با شمس و قمر هماهنگ مي‌كنيم اگر انرژي مي‌خواهيم, نور مي‌خواهيم, حرارت مي‌خواهيم, بركات ديگر مي‌طلبيم سعي مي‌كنيم از آفتاب كمك بگيريم ما ـ معاذ الله ـ آفتاب‌پرست كه نيستيم چرا مرتب به سراغ آفتاب مي‌رويم. اگر جايي مي‌خواهيم مزرعه‌اي داشته باشيم, باغي داشته باشيم, باغداري ما, مزرعه ما سعي مي‌كنيم محلّ نور باشد كه آفتاب‌گير باشد ميوه‌ها را آفتاب, شيرين و پخته مي‌كند, بركات فراواني … از آفتاب است ما ـ معاذ الله ـ جزء صابئين نيستيم كه ستاره و آفتاب را بپرستيم خداي سبحان آفتاب را نوراني خلق كرد نور به آن داد بركات فراواني داد و بساط آن را هم يك وقت جمع مي‌كند ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[8]. ما تا اين شرايط خودمان هست و تا آفتاب هست از آن نور مي‌گيريم. علي و اولاد علي(صلوات الله عليهم اجمعين) كه هزارها برابر از شمس و قمر بالاترند ما اگر از آفتاب نور بگيريم ـ معاذ الله ـ آفتاب‌پرستيم؟! اينها علم دارند, معنويّت دارند, كرامت دارند, عزّت دارند همين بركاتي كه در زيارت «جامعه كبير» براي اينها ثابت شده است خدا اينها را اين‌طور خلق كرد علم الهي دارند, قدرت الهي دارند, كمال الهي دارند ما از اينها داريم اين نورها را استفاده مي‌كنيم اين ديگر شرك نيست الآن ما در برابر آفتاب، اين همه كارهايمان را تنظيم مي‌كنيم ـ معاذ الله ـ مگر آفتاب را مي‌پرستيم كارها همه به دست خداي سبحان است خداي سبحان آب را آفريد كه رفع عطش كند ما از آب چطوري استفاده مي‌كنيم, از هوا چطوري استفاده مي‌كنيم مگر ما ـ معاذ الله ـ ماه را مي‌پرستيم يا هوا را مي‌پرستيم يا آب را مي‌پرستيم آب, بركتي دارد كه مشكلات ما را حل مي‌كند ما هم به سراغ آب مي‌رويم, هوا بركاتي دارد كه مشكلات ما را حل مي‌كند ما هم به سراغ هوا مي‌رويم اينها هم نورانيّت دارند, بركات دارند, درباره غفران ذنوب, حلّ حوايج و مانند اينها همين است.

ديگر ﴿مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ﴾ نوشتن و كنار بقيع نصب كردن ندارد! خود آنها يعني ائمه(عليهم السلام) اوّلين موحد عالَم بودند و همين توحيد را آنها منتشر كردند و همين توحيد را آنها تدريس كردند همين توحيد را آنها ترويج كردند بنابراين اين يا جهل است يا تجاهل.

(12) وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ

(12) وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلَيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

(۱۲) اين دو دريا يكسان نيستند: اين دريائي كه آبش گوارا و شيرين و نوشيدنش خوشگوار است، و اين يكي كه شور و تلخ و گلوگير است، (اما) از هر دو گوشت تازه مي‏خوريد، و وسائل زينتي استخراج كرده مي‏پوشيد، و كشتيها را در آن مي‏بيني كه آنها را مي‏شكافند (و به هر طرف پيش مي‏روند) تا از فضل خداوند بهره گيريد و شايد شكر (نعمتهاي او را) بجا آوريد.

در آيه بعد به بخش ديگرى از آيات آفاقى كه نشانه هاى عظمت و قدرت اويند در مورد آفرينش درياها و بركات و فوائد آنها اشاره كرده مى فرمايد: (دو دريا يكسان نيستند، اين يكى گوارا و شيرين و براى نوشيدن خوشگوار است ، و آن ديگر شور و تلخ ) (وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ).

با آنكه هر دو, روز نخست به صورت قطرات باران شيرين و گوارا از آسمان بر زمين نازل شده اند، و هر دو از يك ريشه مشتقند، اما در دو چهره كاملا مختلف … ظاهر گشته اند.

و عجيب اينكه (از هر دو گوشت تازه مى خوريد) (و من كل تاكلون لحما طريا).

(و از هر دو وسائل زينتى براى پوشيدن استخراج مى كنيد) (و تستخرجون حلية تلبسونها).

به علاوه از هر دو مى توانيد براى نقل و انتقالات خود و متاعها بهره بگيريد (لذا كشتيها را مى بينى كه از هر طرف درياها را مى شكافند و پيش مى روند، تا از فضل خداوند بهره گيريد، شايد حق شكر او را ادا كنيد) (و ترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ).

(فرات ) به گفته (لسان العرب) آبى است كه در نهايت (عذوبت [ ع ُ ب َ ] ) (پاكيزگى و گوارائى ) باشد.

(سائغ ) به معنى آبى است كه به خاطر گوارائى به راحتى از گلو پائين مى رود به عكس ملح (آب شور) و اجاج آب تلخ است كه گوئى گلو را مى سوزاند و راه حلق را مى بندد!

جمعى از مفسران معتقدند كه آيه مثالى براى عدم مساوات (مؤ من ) و (كافر) است ولى آيات قبل و بعد كه همه سخن از آيات خلقت مى گويد، و حتى ذيل خود اين آيه ، گواه بر اين حقيقت است كه اين جمله نيز در زمينه اسرار توحيد بحث مى كند و اشاره به تنوع آبها و آثار متفاوت و فوائد مشترك آنها است .

در اين آيه سه فايده از فوائد فراوان درياها بيان شده است : مواد غذائى, وسائل زينتى ، و مساله حمل و نقل .

مى دانيم دريا منبع مهمى از منابع غذائى بشر است ، و همه سال ميليونها تن گوشت تازه از آن گرفته مى شود، بى آنكه انسان رنج و زحمتى براى آن متحمل شده باشد، دستگاه آفرينش برنامه ريزى دقيقى در اين زمينه كرده كه انسانها بتوانند با كمترين زحمتى از اين خوان نعمت بي دريغ و سفره گسترده الهى بهره گيرند.

وسائل زينتى مختلفى از قبيل (مرواريد) و (صدف ) و در و (مرجان ) از آن استخراج مى شود.

و اما مساله حمل و نقل كه يكى از مهمترين پايه هاى تمدن انسانى و زندگانى اجتماعى بشر است. با توجه به اينكه درياها قسمت عمده روى زمين را فرا گرفته و به يكديگر ارتباط دارند مى توانند مهمترين خدمت را در اين زمينه به انسانها كنند.

حجم كالاهائى كه وسيله درياها حمل و نقل مى شود، و مسافرانى كه با آن جابجا مى شوند، به قدرى زياد است كه با هيچ وسيله نقليه ديگر قابل مقايسه نيست ، چنانكه گاه يك كشتى مى تواند به اندازه دهها هزار اتومبيل ! بار با خود ببرد.

و جمله (لعلكم تشكرون ) براى بيدار ساختن حس شكرگزارى انسانها آمده كه وسيله اى است براى خدا جوئى و خداشناسى.

بعضى گفته اند: كلمه (عذب) به معناى آب پاكيره است، و كلمه (فرات) به معناى آبى است كه سوز عطش را مى شكند، و يا آبى است كه خنك باشد. و كلمه (سائغ) آن آبى را گويند كه از گوارايى، با سهولت به حلق فرو رود. و كلمه (اجاج) به معناى آبى است كه به خاطر شورى و يا تلخى، حلق را مى سوزاند.

(و من كل تاكلون لحما طريا و تستخرجون حلية تلبسونها) - (لحم طرى) به معناى گوشت تازه و لطيف است، و منظور از آن، گوشت ماهى، و يا هم آن و هم گوشت مرغابى دريايى است، و مراد از (حليه) كه از دريا استخراج مى كنند، لؤ لؤ، مرجان و انواع صدف ها است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ).

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=55&ayat=19&user=far&lang=far&tran=2

در اين آيه شريفه مؤمن و كافر را به درياى شيرين و شور مثل مى زند، و يكسان نبودن آن دو را در كمال فطرى بيان مى كند، هر چند كه در بسيارى از خواص انسانى و آثار آن مثل همند، ولى مؤمن به همان فطرت اولى و اصلى خودش باقى است، و در نتيجه به سعادت حيات آخرت، و دايمى خود مى رسد، ولى كافر از آن فطرت اصلى منحرف شده.

پس مثل اين دو قسم انسان مثل دو درياى شور و شيرين است، كه يكى بر فطرت آب اصلى اش، كه همان گوارايى باشد باقى است، و ديگرى (به خاطر اختلاط با املاح) شور شده است، هر چند كه در بعضى از آثار نافع شريكند.

فرمود دو بحر يكي آبش شيرين است, سودمند است, خُنك است, بارد است, گواراست يكي هم شور است و گدازنده است مثل اينكه انسان دارد آتش مي‌خورد; «اُجاج»... اين در اثر شوري, سوزنده و گدازنده است. اين دو دريا يكسان نيستند براي اينكه آب‌هايشان فرق مي‌كند. اما منافعشان مشترك است پرورش ماهي‌هاي خوب در هر دو هست, پرورش لؤلؤ و مرجان در هر دو هست, كشتيراني براي حمل و نقل كالا و مسافر در هر دو هست.

آيا اين آيه دوازده ناظر به يك تمثيل است كه دو دريا يكسان نيستند يكي شيرين است و يكي شور نظير آياتي كه بعد در پيش داريم در همين سوره مباركه «فاطر» يعني آيه نوزده و بيست و بيست و يك و بيست و دو كه در آن آيات آمده ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ ٭ وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ ٭ وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ ٭ وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ﴾ كه مؤمن و كافر را ذات اقدس الهي به اعما و بصير يا ظلمت و نور يا ظلّ و حرور يا زنده و مُرده تشبيه مي‌كند آيا ناظر به آن است كه اكثر مفسّرين اين را گفتند, يا نه, اصلاً مي‌خواهد بفرمايد با اينكه اينها به حسب ظاهر مختلف‌اند آبشان خيلي فرق مي‌كند ولي منافع مشتركي دارند آن ماهي خوش‌گوشت از همين آب شور برمي‌خيزد آن لؤلؤ و مرجان از همين آب شور برمي‌خيزد, كشتيراني براي حمل و نقل مسافر و كالا از همين آب شور برمي‌خيزد اگر اين باشد ناظر به بيان توحيد و قدرت الهي است.

اما آنكه اكثري اهل تفسير گفتند آن ناظر به آن است كه مؤمن و كافر مثل آب شور و آب شيرين‌اند ولي از اينكه هيچ تعرّضي نسبت به اثر مختلف اينها نكرده تفاوت اينها را بازگو نكرده نظير آن آيه نوزده تا بيست و دو همين سوره «فاطر» نيست. اين نظر دوم را ظاهراً تقويت مي‌كند. در سوره مباركه «نحل» هم مشابه اين آمده.آيه چهارده سوره مباركه «نحل» اين است:

وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَي الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

او كسي است كه دريا را مسخر (شما) ساخت تا از آن گوشت تازه بخوريد و وسائل زينتي براي پوشش از آن استخراج نمائيد، و كشتيها را مي‏بينيد كه سينه دريا را مي‏شكافند تا شما (به تجارت پردازيد) و از فضل خدا بهره گيريد، شايد شكر نعمتهاي او را بجا آوريد. (۱۴)

اين بحر, جامع بين مِلح اُجاج و عَذْب فرات است ديگر نفرمود دو گونه دريا داريم آب‌ها دو قسم است ﴿الْبَحر﴾ را به عنوان مطلق ذكر كرد منافع يادشده سوره «فاطر» را در سوره «نحل» … بيان فرمود.

اينجا مي‌فرمايد با اينكه اينها خيلي فرق مي‌كنند ولي پرورش ماهي خوش‌گوشت از هر دو ممكن است, پرورش لؤلؤ و مرجان از هر دو ممكن است, كشتيراني براي حمل و نقل كالا و مسافر از هر دو ممكن است, اين تدبير الهي را نشان مي‌دهد و اگر نظير آيه نوزده به بعد بود يك گوشه‌اي اشاره مي‌فرمود مثلاً انذاري, عذابي, چيزي اشاره مي‌فرمود در آن آيات فرمود: ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ و تو نميتواني سخن خود را به گوش آنها كه در قبرها خفته‏ اند برساني! يعني رسول من! بعضي‌ها پنج, شش نفر در يك خانه زندگي مي‌كنند آنجا مثل يك مقبره خانوادگي است خب در اين قبرستان‌ها مقبره خانوادگي هم كم نيست برخي‌ها هستند كه نماز و روزه در خانه‌شان نرفته, قرآن و دعا نرفته, پنج شش نفر در آن خانه دارند زندگي مي‌كنند يا در آن ويلا زندگي مي‌كنند فرمود اين يك مقبره خانوادگي است در اينجا زنده كه نيست در اينجا پنج, شش‌تا مُرده هستند تو براي آدم‌هاي مرده كه سخنراني نمي‌كني ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ اينها در مقبره خانوادگي‌اند, حرف تو را گوش نمي‌دهند. شما مگر بروي در قبرستان در مقبره خانوادگي موعظه بكني اثر دارد؟! اثر ندارد اينها هم همين‌طورند ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ خب اين نشان مي‌دهد كه اين آيه نوزده تا آيه بيست و دوم درصدد تمثيل است اما در اين آيه محلّ بحث يعني دوازده چنين علامتي نيست بنابراين آنچه را به تعبير فخررازي اكثر مفسّرين گفتند[19] خب صاحب‌نظرند ولي اين‌چنين نيست. ظاهرش اين است كه شايد ناظر به تمثيل نباشد و اصلِ بيان توحيد را بيان كند نظير آنچه در سوره مباركه «نحل» آمده.

﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ تا از فضل خداوند بهره گيريد و شايد شكر (نعمتهاي او را) بجا آوريد ناظر به اين است كه مبدأ خود را بشناسيد در پيشگاه مبدأ خود شاكر و خاضع باشيد پس سخن از تمثيل نيست … چون اگر اين بود ديگر بركات هر دو دريا را به صورت مشترك ذكر نمي‌كرد.

در اين آيه فرمود… شما خيال نكنيد كه اگر دريايي شور بود بي‌خاصيت است نه, درياي شور همان خاصيتي را دارد كه درياي شيرين دارد و اين جاي تعجّب است كه از ماء عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ, ماهي طيّب و طاهر پرورش پيدا مي‌كند از آب مِلح اُجاج هم همين طور. از درياي عذب فرات سائغ, لؤلؤ و مرجان برمي‌خيزد از درياي مِلح اُجاج هم همين طور....

(11) وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً  (قسمت ۲)

(11) وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَي وَلاَ تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا يُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ وَلاَ يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ

(۱۱) خداوند شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس شما را به صورت همسران يكديگر قرار داد، هيچ جنس ماده‏ اي باردار نمي‏شود و وضع حمل نمي‏كند مگر به علم او، و هيچ انساني عمر طولاني نمي‏كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمي‏شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است، اينها همه براي خداوند آسان است.

نكته :

عواملى وجود دارد كه ارتباط ظاهرى آن با مساله طول عمر بر ما چندان روشن نيست ، اما در روايات اسلامى دقيقا روى آن تاكيد شده است به عنوان نمونه به چند روايت زير توجه فرمائيد:

الف - پيغمبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ان الصدقة و صلة الرحم تعمران الديار، و تزيدان فى الاعمار!: (انفاق در راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد، و عمرها را طولانى مى كند)!

ب - در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است : من سره ان يبسط فى رزقه و ينسى له فى اجله فليصل رحمه : (كسى كه دوست دارد رزقش افزون ، و اجلش بتاخير افتد صله رحم بجا آورد).

ج - در مورد بعضى از معاصى مانند زنا مخصوصا وارد شده است كه از عمر انسان مى كاهد از جمله در حديث معروف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه مى فرمايد: يا معشر المسلمين اياكم و الزنا فان فيه ست خصال : ثلاث فى الدنيا، و ثلاث فى الاخره ، اما التى فى الدنيا فانه يذهب بالبهاء، و يورث الفقر، و ينقص العمر: (اى مسلمانان از زنا بپرهيزيد كه شش پيامد سوء دارد: سه چيز در دنيا، و سه چيز در آخرت ، اما آن سه كه در دنيا است بهاء و نورانيت را از انسان مى برد، فقر و تنگدستى ببار مى آورد، و از عمر انسان مى كاهد. و آثار آخرتی آن عبارتند از: سخت گیری در حساب اعمال در آخرت, موجب غضب خدا می شود, موجب جاوید ماندن در آتش جهنم خواهد شد.

د - امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: البر و صدقة السر ينفيان الفقر و يزيدان فى العمر و يدفعان عن سبعين ميتة سوء: (نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را بر طرف ساخته ، عمر را افزون مى كند و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى به عمل مى آورد).

بعضى از مفسران كه نتوانسته اند ميان اجل حتمى و اجل معلق فرق بگذارند به اين گونه احاديث حمله كرده و آن را مخالف نصوص قرآنى دانسته اند كه حد عمر انسان را ثابت و لا يتغير مى داند.

توضيح اينكه :

بدون شك انسان داراى دو گونه سرآمد و اجل است :

سر آمد و اجل حتمى كه پايان استعداد جسم انسان براى بقاء است ، و با فرا رسيدن آن هر چيز به فرمان الهى پايان مى گيرد.

سرآمد و اجل معلق كه با دگرگونى شرائط دگرگون مى شود، فى المثل انسانى دست به انتحار و خودكشى مى زند در حالى كه اگر اين گناه كبيره را انجام نمى داد سالها زنده مى ماند، و يا بر اثر روى آوردن به مشروبات الكلى و مواد مخدر و شهوترانى بى حد و حساب توانائى جسمى خود را در مدت كوتاهى از دست مى دهد، در حالى كه اگر اين امور نبود ساليان بسيارى مى توانست عمر كند.

بنابراين اگر در روايات فراوانى آمده است كه انفاق در راه خدا يا صله رحم عمر را طولانى و بلاها را بر طرف مى سازد در حقيقت ناظر به همين عوامل است .

و هر گاه ما اين دو نوع اجل و سرآمد عمر را از هم تفكيك نكنيم درك بسيارى از مسائل در رابطه با (قضا و قدر) و (تاثير جهاد و تلاش و كوشش در زندگى انسانها) لا ينحل خواهد ماند.

اين بحث را ضمن يك مثال ساده مى توان روشن ساخت ، و آن اينكه : انسان يك دستگاه اتومبيل نو تهيه مى كند كه طبق پيش ‍ بينى هاى مختلفى كه در ساختمان آن به كار رفته مى تواند مثلا بيست سال عمر كند، اما مشروط به اينكه به آن دقيقا برسند،و مراقبتهاى لازم را به عمل آورند، در اين صورت اجل حتمى اين اتومبيل همان بيست سال است كه از آن فراتر نمى رود.

ولى اگر مراقبتهاى لازم انجام نشود و آن را به دست افراد ناآگاه و لاابالى بسپارند و بيش از قدرت و ظرفيت از آن كار بكشند، و در جاده هاى پر سنگلاخ همه روزه آن را به كار گيرند ممكن است عمر بيست ساله آن به نصف ، يا به عشر تنزل پيدا كند اين همان (اجل معلق ) آن است .

https://www.aparat.com/v/JPvHT

(الا فى كتاب ) - منظور از اين كتاب، لوح محفوظ است، كه دگرگونى بدان راه ندارد، و در آن نوشته شده: عمر فلان شخص به پاداش فلان عملش زياد مى شود، و عمر آن ديگرى به خاطر فلان عملش كم مى گردد، و خلاصه كتابى كه نوشته هايش تغيير نمى يابد، لوح محفوظ است

آيه نُه كه فرمود: ﴿وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً﴾[13] هم صبغه توحيدي دارد هم صبغه معاد. اين آيه هم مي‌تواند صبغه توحيدي داشته باشد و هم صبغه معاد, در آنجا فرمود ما زمينِ مرده را زنده مي‌كنيم زمين واقعاً مرده است اگر بهار شد باران آمد هنوز مُرده است منتها قابل حيات است وقتي جذب گياه شد; يعني غذاي درخت قرار گرفت, غذاي بوته و خوشه قرار گرفت جان پيدا مي‌كند.

همه شما اصلتان از خاك بود حالا يا براي اينكه فرزندان آدم(سلام الله عليه) هستيد خدا آدم را از خاك خلق كرد يا نه, همه انسان‌ها كه از نطفه خلق مي‌شوند اين نطفه مسبوق به موادّ غذايي است موادّ غذايي هم از خاك گرفته شده. اگر كسي برود پشت‌بام اين نظام, مي‌بيند اين هفت ميلياردي كه فعلاً روي كُره زمين هستند دويست سال قبل در اين باغ‌ها و مزرعه‌ها و اينها بودند دويست سال بعد هم در باغ و مزرعه هستند يعني اين خاك‌هاي مزارع و مراتع كم كم شده ميوه و بعد آمدند به بازار و نسل قبل از اينها استفاده كردند و شده نطفه.

بعد از اينكه به دنيا آمديد شما را به اصناف و ازواج و قبايل و عشاير تقسيم مي‌كند يكي زن مي‌شود يكي مرد مي‌شود, يكي ابيض مي‌شود يكي اسود مي‌شود… ﴿ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً﴾.

اگر خواستيد عمر اصيلتان بماند با صدقه, با صِله رَحِم, با رعايت بهداشت, با كم خوردن و خوب خوردن, اين مقصود حاصل مي‌شود, گفتند دو بار غذا براي انسان كافي است بارها اين مطلب را شنيده‌ايد كسي در محضر حضرت آروغ زد با اينكه حضرت ﴿لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ بود به او اعتراض كرد فرمود: «أقْصِر مِن جَشَأك»مگر آدم اين‌قدر مي‌خورد كه در مجلس عمومي آروغ بزند اين با اينكه ﴿لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ بود فرمود: «أقصر مِن جَشَأك» جلوي آروغت را بگيرد يعني كمتر بخور كه در مجلس آروغ نزني, دو بار غذا براي آدم بس است. اكثر بيماري‌ها در اثر پر خوردن و بدخوردن است. فرمود اگر مواظب خوراكتان باشيد, مواظب صِله رحم باشيد, مواظب صدقه‌تان باشيد عمر طولاني داريد. نشد, ﴿يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ﴾ عمرتان كمتر مي‌شود. اين‌چنين نيست كه قضا و قَدَر بر اين مقرّر شده است كه فلان شخص بايد هفتاد سال زندگي كند چه بهداشت را رعايت بكند چه نكند, چه صدقه بدهد چه ندهد, چه صِله رحم بكند چه نكند اين‌چنين نيست.

براي ماها روشن نيست كه چه وقت عمر ما به پايان مي‌رسد اما خدا مي‌داند كه فلان شخص با حُسن اختيار خودش راه صدقه و صِله رحم و بهداشت را رعايت مي‌كند و فلان شخص در اثر سوء اختيار خودش راه صدقه و صِله رحم و بهداشت را رعايت نمي‌كند.

(11) وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً (قسمت ۱)

(11) وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَي وَلاَ تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَمَا يُعَمَّرُ مِن مُعَمَّرٍ وَلاَ يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيرٌ

(۱۱) خداوند شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، سپس شما را به صورت همسران يكديگر قرار داد، هيچ جنس ماده‏ اي باردار نمي‏شود و وضع حمل نمي‏كند مگر به علم او، و هيچ انساني عمر طولاني نمي‏كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمي‏شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است، اينها همه براي خداوند آسان است.

با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از مساءله توحيد و معاد و صفات خدا در ميان بود، در آيات مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى و آفاقى را كه دليل بر قدرت خدا از يكسو، و علم او از سوى ديگر، و مساله امكان معاد از سوى سوم است شرح مى دهد:

نخست به آفرينش انسان در مراحل مختلف اشاره كرده مى گويد: خداوند شما را از خاك آفريد (وَاللَّهُ خَلَقَكُم مِن تُرَابٍ). سپس از نطفه (ثم من نطفة ). بعد از آن شما را به صورت همسران يكديگر در آورد (ثم جعلكم ازواجا).

اين سه مرحله از مراحل آفرينش انسان است خاك ، و نطفه ، و مرحله زوجيت .

مسلم است كه انسان از خاك است هم از اين نظر كه جد انسانها، آدم از خاك آفريده شده ، و هم از اين نظر كه تمام موادى كه جسم انسان را تشكيل مى دهد و يا انسان از آن تغذيه مى كند، و يا نطفه او از آن منعقد مى شود همه سرانجام به موادى كه در خاكها نهفته است منتهى مى شود.

بعضى احتمال داده اند كه آفرينش از خاك تنها اشاره به آفرينش نخستين است ، اما آفرينش از نطفه اشاره به مراحل بعد است كه اولى مرحله خلقت اجمالى انسانهاست (چرا كه وجود همه در وجود آدم خلاصه شده بود) و دومى مرحله تفضيلى است كه آنها را از يكديگر جدا مى سازد.

مرحله (زوجيت ) مرحله تداوم نسل انسان و تكثير مثل او است ، و اينكه بعضى احتمال داده اند (ازواج ) در اينجا به معنى (اصناف ) و يا (روح و جسم ) و مانند آن است بسيار بعيد به نظر مى رسد.

سپس وارد چهارمين و پنجمين مرحله حيات انسان شده ، موضوع باردارى مادران و وضع حمل آنها را پيش كشيده، مى گويد: (هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم پروردگار) (وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثَى وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ).

اين پنج مرحله از زندگى انسان هر يك از ديگرى عجيبتر و شگفت آورتر است .

خاك بيجان و مرده كجا و انسان زنده عاقل و هوشيار و پر ابتكار كجا؟!

نطفه بى ارزش كه از چند قطره آب متعفن تشكيل شده كجا و انسانى رشيد و زيبا و مجهز به حواس مختلف و دستگاههاى گوناگون كجا؟!.

از اين مرحله كه بگذريم مساءله تقسيم نوع انسان به دو جنس (مذكر) و (مؤ نث ) با تفاوتهاى فراوان در جسم و جان ، و مسائل فيزيولوژيكى به ميان مى آيد كه از همان آغاز انعقاد نطفه، راه خود را از يكديگر جدا كرده و هر كدام به سوى رسالتى كه بر عهده آنان گذارده شده پيش مى روند و تكامل مى يابند.

بعد مساءله رسالت در مادر قبول و تحمل اين بار و حفظ و تغذيه و پرورش آن پيش مى آيد كه قرنها است افكار دانشمندان بزرگ را به خود جلب كرده و معترفند كه از عجيبترين مسائل عالم هستى است .

آخرين مرحله در اين قسمت كه مرحله تولد است يك مرحله انقلابى و كاملا بحرانى است كه با عجائب بسيارى همراه است :

چه عواملى به جنين دستور خارج شدن از شكم مادر مى دهد؟

چگونه هماهنگى كامل در ميان اين فرمان و آماده شدن اندام مادر براى اجراى آن برقرار مى شود؟

چگونه جنين مى تواند وضعى را كه نه ماه با آن عادت كرده ، درست در يك لحظه به كلى تغيير دهد، رابطه خود را با مادر قطع كند، از هواى آزاد استفاده نمايند، مجراى غذاى او از طريق بند ناف ناگهان بسته شود، و مجراى جديد يعنى دهان به كار افتد، محيط ظلمانى شكم مادر را رها ساخته در ميان نور و روشنائى غوطه ور گردد، و در برابر همه اين دگرگونيها مقاومت كند و خود را فورا تطبيق دهد؟!

آيا اينها بهترين نشانه قدرت و علم بى پايان خداوند نيست ؟ و آيا ماده بى شعور و طبيعت بى هدف با استفاده از (تصادفهاى كور) امكان تنظيم يك حلقه كوچك از هزاران حلقه زنجير خلقت را دارد؟ زهى بى انصافى كه انسانى در باره خلقت خود اينچنين احتمال موهومى را پذيرا شود!

بعد به مرحله (ششم ) و (هفتم ) … مراحل مختلف عمر و فزونى و كاستى آن بر اثر عوامل مختلف اشاره كرده ، مى گويد:

(هيچ انسانى عمر طولانى نمى كند، و هيچ كس از عمرش كاسته نمى گردد مگر اينكه در كتاب علم خداوند ثبت است ) و از قوانين و برنامه هائى تبعيت مى كند كه حاكم بر آنها علم و قدرت اوست (و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب ) (1).

چه عواملى در ادامه حيات انسان مؤ ثر است ؟ چه عواملى با ادامه حيات او مى جنگد؟ و خلاصه چه عواملى بايد دست به دست هم بدهد تا انسان بتواند يكصد سال يا كمتر و بيشتر به حيات خود ادامه دهد؟ و سرانجام چه عواملى موجب تفاوت عمر انسانها مى گردد؟

همه اينها نيز محاسبات دقيق و پيچيده اى دارد كه جز خداوند از آن آگاه نيست ، و آنچه ما امروز در اين زمينه ها مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم بسيار كم و بى ارزش است .

و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: (همه اينها بر خداوند آسان است ) (ان ذلك على الله يسير).

آفرينش اين موجود عجيب از خاك و آغاز خلقت يك انسان كامل از آب نطفه و همچنين مسائل مربوط به جنسيت ، و زوجيت ، و باردارى ، و وضع حمل ، و افزايش و كاستى عمر، چه از نظر قدرت ، و چه از نظر علم و محاسبه همه براى او سهل و ساده است ، و اينها گوشه اى از آيات انفسى هستند كه از يكسو ما را به مبدء عالم هستى مربوط و آشنا مى كنند و از سوى ديگر دلائل زنده اى بر مساله امكان

معاد محسوب مى شوند.

آيا كسى كه قادر بر آفرينش نخستين از (خاك ) و (نطفه ) بود قادر بر تجديد حيات انسانها نيست ؟

و آيا كسى كه از تمام ريزه كاريهاى مربوط به اين قوانين با خبر است در نگهدارى حساب اعمال بندگان براى صحنه معاد مشكلى دارد؟!

و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر (عليه السلام) آمده كه فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: براى هر سخنى (عقیده) مصداقى از عمل است كه يا آن را تصديق مى كند و يا تكذيب، پس وقتى انسان سخنى بگويد و با عمل خود سخن خود را تصديق كند، يعنى به گفته خود عمل كند، آن عمل گفتار او را به سوى خدا بالا مى برد، و اگر عملش مخالف گفتارش باشد، گفتارش (عقیده) را نيز روى عمل خبيثش گذاشته، در آتش مى اندازند.

(10) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ (قسمت ۲)

(10) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ

(۱۰) كسي كه خواهان عزت است (بايد از خدا بخواهد) كه تمام عزت براي خدا است سخنان پاكيزه به سوي او صعود ميكند، و عمل صالح را بالا ميبرد، و آنها كه نقشه‏ هاي سوء ميكشند، عذاب شديد براي آنها است و مكر (و تلاش افسادگرانه) آنها نابود مي‏شود (و به جائي نميرسد).

مشركين گاهي نان و آب مي‌خواستند, گاهي عزّت و جلال و شكوه مي‌خواستند. نان و آب را خدا فرمود رازق ديگري است از اينها كاري ساخته نيست. اگر هدف شما تأمين رزق است آن را در سوره مباركه «انعام» فرمود ﴿وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ و او است كه روزي مي‏دهد و از كسي روزي نمي‏گيرد[1] او مُطعِم است او رازق است او نياز شما را برطرف مي‌كند به دنبال چه كسي مي‌گرديد. نفع و ضرر را كه شما به دنبال جذب نفع و دفع ضرر هستيد از بت‌ها ساخته نيست عزّت و ذلّت را كه شما به دنبال يكي هستيد از ديگري فرار مي‌كنيد از بت‌ها ساخته نيست. در سوره مباركه «مريم» گذشت كه اينها بت‌ها را مي‌پرستيدند براي اينكه عزّت و شكوه پيدا كنند؛ آيه 81 سوره مباركه «مريم» اين است ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً آنها غير از خدا معبوداني براي خود انتخاب كردند تا مايه عزتشان باشد)

در آيه محلّ بحث سوره «فاطر» مي‌فرمايد عزّت بالاصاله و بالذّات منحصراً نزد خدايي است كه عزيز حكيم است ( فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً). اگر در مواردي خداي سبحان فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[3] ناظر به آن است كه اگر عزّت براي انبيا و اوليا مطرح شد آنها عزّت بالعرض است درست است كه عزّت براي خدا و پيامبر و مؤمنين است كه در بعضي از آيات آمده ولي بر اساس توحيد, هر كمالي كه قرآن كريم به غير خدا اِسناد داد در آيهٴ ديگر آن كمال را منحصراً براي خدا مي‌داند تا معلوم بشود كه غير خدا اگر به كمالي دست يافت به عنايت الهي است و لاغير, پس هر كمالي بالاصاله و بالذّات و بالحقيقه براي خداست, بالتّبع و بالعرض يا بالمجاز براي غير خداست.

فرمود از بت‌ها كاري ساخته نيست خود آنها يك چوب خشك هستند عزيز نيستند چه رسد به اينكه مايه عزّت شما باشند.

راه عزت‌مندي فرد همين است ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ يك حُسن فاعلي, يك حُسن فعلي; آدمِ خوب, كار خوب اگر كسي مؤمن بود آدم خوبي است عمل صالح كرد كار خوبي كرد اين دو ركن باعث عزّت‌مداري فرد يا ملت است.

لذا در هيچ جاي قرآن چه در مسئله كمالات, چه در مسئله بهشت، به ايمانِ تنها اكتفا نكرده اگر هم در جايي سخن از ايمان بود و عمل صالح نبود چون محفوف به قرينه است حتماً, عمل صالح معيار است. ولي ـ معاذ الله ـ براي ورود به جهنم و عذاب, اين دو چيز لازم نيست يك چيز كافي است گناه باعث ورود در جهنم است خواه گناهكار مسلمان باشد خواه غير مسلمان, تفاوت در مدت مكث است وگرنه اصلِ تعذيب مربوط به گناه است.

﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ عقيده كه صعود دارد اين نظير بخار و دود نيست كه بالا برود. اگر عقيده بالا مي‌رود معتقد بالا مي‌رود يعني جانِ اين شخص بالا مي‌رود اينكه مي‌گويند شخص, قربة الي الله عمل كرده خودش جزء مقرّبين مي‌شود نه اينكه عملش قُرب پيدا كند, نيّتش بالا برود و خود موصوف بالا نرود, اگر نيّت و عقيده, صاعد است آن ناوي, آن معتقد هم حتماً صاعد است اين‌چنين نيست كه وصف صعود بكند و موصوف صعود نكند اين نظير دود و بخار كه نيست پس خود انسان صعود مي‌كند.

قربة الي الله معنايش اين است كه راه باز است اگر قربة الي الله معنايش اين است كه ما مي‌توانيم نزديك بشويم و راه هست آن راه را خدا بايد بيان کند. فرمود راهش اين است: كَلِمُ الطَّيِّب, يعني اعتقاد خوب, عمل صالح, رفتار خوب يعني كسي كه داراي حُسن فاعلي و حُسن فعلي است آدمِ خوب است چون موحّد و معتقد است كارِ خوب مي‌كند چون برابر دستور انجام مي‌دهد آن حُسن فاعلي و اين حُسن فعلي وقتي ضميمه شد اين راه الي الله است راه به خداي عزيز است و راه عزيز شدن است.

وقتي چيزي در سطح جامعه باشد در دسترس مردم باشد ممكن است آسيب‌پذير باشد اما وقتي كه بالا رفت در دسترس كسي نبود آسيب‌پذير نيست بعضي از اعمال‌اند كه در دسترس مردم‌اند آسيب‌پذيرند, بعضي از اعمال‌اند كه در دسترس مردم نيستند آسيب مردمي ندارند يعني شياطين‌الانس نفوذ ندارند اما شياطين‌ جن نفوذ دارند وقتي به طرف الله صعود پيدا كرد نظير مخلَص و امثال ذلك ديگر در دسترس شياطين‌ جن هم نيست وقتي بالا رفت آنجا نه شياطين انس راه دارد نه شياطين جن.

مردان الهي در جامعه زندگي مي‌كنند اما كسي آنها را بازي نمي‌دهد براي اينكه آنها طوري فكر مي‌كنند و چيزهايي مي‌خواهند و به دنبال چيزهايي هستند كه در دسترس بازيگران نيست بازيگران ابزاري دارند كه آنها به آن اعتنا نمي‌كنند لذا مصون‌اند مي‌شوند.

اينهايي كه اگر به آنها موعظه بكنند, نهي از منكر بكنند, امر به معروف بكنند ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ خود بزرگ‏بينى او را به گنهكارى كشاند اينها عزيز بي‌جهت‌اند. اگر كسي عزيز بي‌جهت بود ذليل باجهت است. يعني عزّت او دروغين است. روز قيامت كه ظرف ظهور حق و صِدق است آنچه حق است ظهور مي‌كند آنچه باطل است رخت برمي‌بندد لذا درباره اينها دارد اينها عذاب هون (عَذَابَ الْهُونِ عذاب خواركننده) دارند,[11] عذاب مُهين (عَذَابٌ مُهِينٌ عذابى خفت ‏آور) دارند[12], اهانت براي اينهاست, تحقير براي اينهاست. اين هون و مهين براي همان رسوايي است, يعني ذلّت است حالا غير از آن عذاب جسمي كه ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا هر چه پوست تن آنها بسوزد آنان را پوست دیگری جایگزین کنیم[13] كه مربوط به جسم است عذاب رسوايي و خواري هم چيز ديگر است. براي اينكه قيامت, ظرف ظهور حق است. عزّت او باطل است در قيامت، باطل رخت برمي‌بندد و حق ظهور مي‌كند. باطن اينها كه رسوايي و خواري و حقارت بود ظاهر مي‌شود.

درباره همه خدا نفرمود عذاب هون و مهين و اينها دارند براي يك عده است اين‌طور نيست كه همه رسوايي داشته باشند بعضي‌ها گناه مي‌كنند و عذاب هم مي‌بينند اما بالأخره كسي از آنها خبر ندارد آبروي آنها نمي‌رود اما كسي كه آبروي ديگران را ريخته خِزْي دنيا و خزي آخرت هم دارد لذا فرمود در روز قيامت عذابِ هون, رسوايي, عذاب مُهين براي همين گروه است.

كَلِم مستحضريد اين مؤنث حقيقي كه نيست تأنيثش, تأنيث مجازي است لذا هم مي‌شود مؤنث آورد هم مي‌شود مذكر آورد ﴿الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾. آ‌نجا كه كلمه است و تأنيث لفظي دارد آن را در سوره مباركه «ابراهيم» مؤنث ياد كرده است فرمود:

سوره ۱۴: إبراهيم

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ ﴿۲۴﴾

آيا نديدي چگونه خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه‏ اي تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! (۲۴)

تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿۲۵﴾

ميوه‏ هاي خود را هر زمان به اذن پروردگارش مي‏دهد، و خداوند براي مردم مثلها ميزند شايد متذكر شوند، (و پند گيرند). (۲۵)

مَثَل را خدا ذكر مي‌كند تا مُمثّل در سايه مَثل به ذهن مخاطب نزديك‌تر بشود. فرمود عقيده طيّب مثل درخت طيّب و طاهر است اين درخت, اصلي دارد ريشه‌اي دارد كه ثابت است و آن‌قدر رشد مي‌كند كه فرعش در فضا تا آسمان مي‌رود اُكُل غير از اَكل است اُكُل يعني خوراكي نه يعني خوردن; ميوه را مي‌گويند اُكُل, خوراكي را مي‌گويند اُكل ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[6] اين‌چنين نيست كه سالي يك فصل ميوه بدهد دوازده ماه ميوه مي‌دهد ميوه‌هاي بهشت اين‌طور است.

سوره ۱۳: الرعد

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَعُقْبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ ﴿۳۵﴾

بهشتي كه به پرهيزگاران وعده داده شده است نهرهاي آب از زير درختانش جاري است، ميوه‏ هاي آن هميشگي و سايه‏ هايش دائمي است، اين سرانجام كساني است كه پرهيزگاري پيشه كردند و سرانجام كافران، آتش است! (۳۵)

علم, شجره طيّبه است درخت علم هر لحظه ميوه مي‌دهد اين‌طور نيست كه سالي يك بار ميوه بدهد اگر كسي به مقام علمي رسيد هر لحظه و هر روز دارد ميوه مي‌دهد اگر درخت عادي باشد بالأخره سالي يك بار ميوه مي‌دهد يا مثلاً دو بار اما اُكُلش ديگر دائم نيست. اين شجره طيّبه نموداري از درخت‌هاي بهشت است كه ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ خوراكي آن دائم است.

معنويات هم اين‌چنين است. اما اين‌چنين نيست كه خود اين درخت اين كار را بكند اگر ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ﴾ است به اذن ربّه است اگر ﴿فَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾ است باذن ربّه است اگر ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا﴾, باذن ربّه است اگر ﴿كُلَّ حِينٍ هر زمان﴾ است, باذن ربّه است اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ به ….به همه افعال يادشده متعلّق است اين‌طور نيست كه خود اين درخت اصلش ثابت باشد بذاتها, فرعش في السماء باشد بذاتها لكن اعطاي أُكُل باذن ربّه باشد اين طور نيست اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ … براي تمام افعال ياد شده. در قبالش هم ﴿وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ﴾

سوره 14: إبراهيم

وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ ﴿۲۶﴾

و (همچنين) كلمه خبيثه را به درخت ناپاكي تشبيه كرده كه از زمين بركنده شده، و قرار و ثباتي ندارد. (۲۶)

درختي كه روي زمين جثّه بردارد ديگر ريشه‌اي ندارد تا شما بگوييد اصلش ثابت است و فرعش في السماء، اين بي‌ريشه است. نظير اين گياهان واقع شده اين گياهاني كه يك سانت يا دو سانت قدّ آنهاست اين ديگر ريشه آن‌چناني في الأرض ندارد.

اين كلمه «مَكر» فعل لازم است متعدّي نيست اين «سيّئات» كه منصوب است جناب فخررازي و هم‌فكرانشان در ﴿يَمْكُرُونَ﴾ تصرّف مي‌كنند كه ﴿يَمْكُرُونَ﴾ يعني «يعملون» اگر «يعملون» شد آن وقت مفعول مي‌گيرد و شاهدشان هم جريان سوره مباركه «عنكبوت» است در آيه چهار سوره «عنكبوت» اين است كه

سوره ۲۹: العنكبوت

أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَنْ يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ ﴿۴﴾

آيا كساني كه اعمال بد بجا مي‏آورند گمان كردند از حوزه قدرت ما بيرون خواهند رفت ؟ چه بد داوري مي‏كنند؟ (۴)

آنها كه كار بد مي‌كنند خيال مي‌كنند جلو مي‌زنند ما را به اصطلاح دور مي‌زنند يعني ما عقب مي‌افتيم و آنها جلو مي‌افتند.

﴿وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ﴾ دو مشكل دارند يكي اينكه عذاب شديد دارند يكي اينكه مكرشان هم به جايي نمي‌رسد ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾.

در جريان داير و باير, زنده و مرده مي‌فرمايد بعضي از زمين‌ها دايرند كه خب ثمربخش‌اند مزرع و مرتع‌اند, بعضي از زمين‌ها بايرند اين زمين باير ميوه و محصول نمي‌دهد.

افراد هم اين‌چنين هستند بعضي دايرند بعضي بايرند ﴿كانُوا قَوْماً بُوراً﴾[20] اين بور جمع است يعني اينها يك ملّت بايرند خب شما از ملّت باير توقّع ميوه داريد؟! يك عده ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ اميد به تجارتى بسته‏ اند كه هرگز زوال نمى ‏پذيرد[21]

سوره 35: فاطر

إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ ﴿۲۹﴾

در حقيقت كسانى كه كتاب خدا را مى‏ خوانند و نماز برپا مى دارند و از آنچه بديشان روزى داده‏ ايم نهان و آشكارا انفاق مى كنند اميد به تجارتى بسته‏ اند كه هرگز زوال نمى ‏پذيرد

يعني تجارت داير دارند نه باير, اينجا فرمود مكر اينها يَبور است مكر اينها داير نيست مكر باير است مكر هالك است خب زمين باير كه نه آب دارد نه كشاورزي دارد نه بذرافشاني شده اينكه ميوه نمي‌دهد اين مكر, اين نقشه, اين حيله به هيچ جا بند نيست كلّ اين جريان مثل آن درخت است كه روي زمين افتاده خب از درختي كه روي زمين افتاده شما توقّع ميوه داريد ﴿كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ﴾خب درختي كه جُثّه‌اش روي زمين است اين ميوه مي‌دهد؟! كار خبيث, فكر خبيث, اراده خبيث, نقشه خبيث همين‌طور است گاهي تعبير مي‌كند اين ريشه ندارد گاهي تعبير مي‌كند كه اينجا جاي ميوه نيست اين باير است ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾

در ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ ضمير فاعل «يرفع» وجوهي مطرح است كه آيا ﴿الْكَلِم﴾ رافع است, ﴿الْعَمل﴾ رافع است, «الله» رافع است درباره ضمير، اختلاف فراوان هست آنها كه خيال مي‌كنند چون كلم طيّب اصل است و عمل, فرع; چگونه عمل, رافع آن است اينها بايد عنايت كنند كه ...اگر گفته شد عمل صالح كَلِم طيّب را بالا مي‌برد از سنخ ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[2] خداي ﴿رَفِيعُ ‌الدَّرَجات﴾,[3] درجات مؤمن و درجات عالِم با ايمان را بالا مي‌برد كه در سوره «مجادله» آمده است نيست از سنخ آن است كه بُراق (مرکب آن حضرت از مکه تا بیت المقدس و برعکس), راكب خود را بالا مي‌برد اسب, راكب خود را حمل مي‌كند از اين قبيل است هرگز عمل صالح به اندازه كلم طيّب نيست.

منظور از كَلِم طيّب, لفظ طيّب نيست زيرا خود لفظ جزء اعمال است عمل گاهي به صورت قول است گاهي به صورت فعل, منظور از كَلم طيّب آن عقيده طيّب و صالح است نه الفاظ خوب, چون الفاظ نظير افعال جزء عمل صالح خواهند بود… پس كلم طيّب يعني عقايد طيّب, نيت‌هاي خوب و مانند آن.

(10) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ (قسمت ۱)

(10) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ

(۱۰) كسي كه خواهان عزت است (بايد از خدا بخواهد) كه تمام عزت براي خدا است سخنان پاكيزه به سوي او صعود ميكند، و عمل صالح را بالا ميبرد، و آنها كه نقشه‏ هاي سوء ميكشند، عذاب شديد براي آنها است و مكر (و تلاش افسادگرانه) آنها نابود مي‏شود (و به جائي نميرسد).

به دنبال بحث توحيدى به اشتباه بزرگ مشركان كه عزت خويش را از بتها ميخواستند…. اشاره كرده مى فرمايد: (كسانى كه عزت ميخواهند از خدا بطلبند چرا كه تمام عزت از آن خداست ) (مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً).

(عزت ) به گفته (راغب ) در (مفردات ) در اصل آن حالتى است كه انسان را مقاوم و شكست ناپذير مى سازد، به زمينهاى صلب و محكم نيز به همين جهت عزاز (بر وزن اساس ) مى گويند.

از آنجا كه تنها ذات پاك اوست كه شكست ناپذير است ، و گرنه همه مخلوقات به حكم محدوديتشان قابل شكستند، لذا تمام عزت از آن اوست ، و هر كس عزتى كسب ميكند از بركت درياى بى انتهاى اوست .

در حديثى از انس نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ان ربكم يقول كل يوم انا العزيز، فمن اراد عز الدارين فليطع العزيز!: پروردگار شما همه روز مى گويد: منم عزيز و هر كس عزت دو جهان خواهد بايد اطاعت عزيز كند!.

در حقيقت انسان آگاه بايد آب را از سرچشمه بگيرد، كه آب زلال و فراوان آنجاست ، نه از ظروف كوچك و مختصرى كه هم محدود است و هم آلوده ، و در دست اين و آن مى باشد.

در حالات امام حسن بن على (عليهم االسلام ) ميخوانيم كه در ساعات آخر عمرش هنگامى كه يكى از ياران به نام جنادة بن ابى سفيان از او اندرز خواست نصايح ارزنده و موثرى براى او بيان فرمود كه از جمله اين بود: و اذا اردت عزا بلا عشيرة و هيبة بلا سلطان فاخرج من ذل معصية الله الى عز طاعة الله : (هر گاه بخواهى بدون داشتن قبيله, (عزيز) باشى و بدون قدرت حكومت ، هيبت داشته باشى ، از سايه ذلت معصيت خدا بدر آى و در پناه عزت اطاعت او قرار گير!.)

و اگر مى بينيم در بعضى از آيات قرآن عزت را علاوه بر خداوند، براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مومنان قرار ميدهد (وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ) (منافقون - 8).

به خاطر آنست كه آنها نيز از پرتو عزت پروردگار كسب عزت كرده اند، و در مسير طاعت او گام بر ميدارند.

سپس راه وصول به (عزت ) را چنين تشريح ميكند: (سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند) (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ). (و عمل صالح را او بالا مى برد) (وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ).

(الْكَلِمُ الطَّيِّبُ) را به اعتقادات صحيح نسبت به مبدا و معاد و آئين خداوند تفسير كرده اند.

يك چنين عقيده پاكى است كه به سوى خدا اوج ميگيرد، و دارنده اش را نيز پرواز ميدهد، تا در جوار قرب حق قرار گيرد، و غرق در عزت خداوند عزيز شود.

مسلما از اين ريشه پاك, شاخه هائى ميرويد كه ميوه آن عمل صالح است، هر كار شايسته و مفيد و سازنده، چه دعوت به سوى حق باشد، چه حمايت از مظلوم ، چه مبارزه با ظالم و ستمگر، چه خودسازى و عبادت ، چه آموزش و پرورش ، و خلاصه هر چيز كه در اين مفهوم وسيع و گسترده داخل است اگر براى خدا و به خاطر رضاى او انجام شود آن هم اوج ميگيرد و به آسمان لطف پروردگار عروج ميكند، و مايه معراج و تكامل صاحب آن ، و برخوردارى از عزت حق مى شود. خیلی خوب است که انسان همه کارهای خود را برای رضای خدا انجام بدهد. درس میخواند, مهمانی میرود, مهمان دعوت میکند, فیلم میسازد,.... ان وقت دست به هر کاری نمیزند, هر کسی را دعوت نمیکند, هر جا نمیرود, هر فیلمی نمیسازد ... و برای همه کارهای خود پاداش میبرد. بدون نیت برای رضای خدا, یک رکعت نماز قبول نیست و پاداشی ندارد چه رسد به اعمال غیر عبادی (مستقیم).

اين همان چيزى است كه در سوره ابراهيم به آن اشاره شده:

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ ﴿۲۴﴾

آيا نديدي چگونه خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه‏ اي تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! (۲۴)

تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿۲۵﴾

ميوه‏ هاي خود را هر زمان به اذن پروردگارش مي‏دهد، و خداوند براي مردم مثلها ميزند شايد متذكر شوند، (و پند گيرند). (۲۵)

از آنچه گفتيم روشن ميشود اينكه بعضى از مفسران كلمه طيبه را به لا اله الا الله ، و بعضى ديگر به سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر، و بعضى بعد از توحيد، محمد رسول الله ، و على ولى الله و خليفة رسوله ، تفسير كرده اند، و يا در بعضى از روايات الكلم الطيب و العمل الصالح به ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) يا مانند آن تفسير شده است ، همه از قبيل بيان مصداقهاى روشن براى آن مفهوم وسيع و گسترده است ، و محدوديتى در مفهوم آن ايجاد نمى كند، چرا كه هر سخنى كه محتواى پاك و عالى داشته باشد همه در اين عنوان جمع است .

به هر حال همان خداوندى كه به مقتضاى آيه گذشته زمين مرده را با قطره هاى حيات بخش باران زنده ميكند، (كلام طيب ) و (عمل صالح ) را نيز پرورش ميدهد، و به جوار قرب و رحمت خود مى رساند.

سپس به نقطه مقابل آن پرداخته ، مى گويد: (كسانى كه نقشه سوء ميكشند عذاب شديدى براى آنهاست ) (و الذين يمكرون السيئات لهم عذاب شديد).

(و تلاش و كوشش آلوده و ناپاك و فاسدشان نابود مى گردد و به جائى نمى رسد) (و مكر اولئك هو يبور).

گرچه اين فاسدان مفسد چنين مى پندارند كه با ظلم و ستم و دروغ و تقلب مى توانند عزتى براى خود كسب كنند، و مال و ثروت و قدرتى ، اما در پايان كار هم عذاب الهى را براى خود فراهم ساخته اند و هم تلاشهاى آنها بر باد مى رود.

كسانى بودند كه به گفته قرآن (خدايان ساختگى را مايه عزت خود مى پنداشتند):

سوره ۱۹: مريم

وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا ﴿۸۱﴾

و به جاى خدا معبودانى اختيار كردند تا براى آنان [مايه] عزت باشد (۸۱)

و منافقانى بودند كه خود را عزيز، و مؤ منان را ذليل فكر مى كردند، و مى گفتند:

سوره ۶۳: المنافقون

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۸﴾

آنها مي‏گويند: اگر به مدينه بازگرديم عزيزان ذليلان را بيرون مي‏كنند، در حالي كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است، ولي منافقان نمي‏دانند (۸)

افراد ديگرى بودند كه قرب فراعنه را مايه عزت خويش تصور مى كردند… اما … تنها ايمان و عمل صالح است كه به سوى خداوند عزيز بالا مى رود!

سوره ۲۶: الشعراء

فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ ﴿۴۱﴾

هنگامي كه ساحران آمدند، به فرعون گفتند: آيا اگر پيروز شويم پاداش مهمي خواهيم داشت ؟ (۴۱)

قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذًا لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ ﴿۴۲﴾

گفت آري، و شما در اين صورت از مقربان خواهيد بود! (۴۲)

حقيقت عزت چيست ؟

حقيقت عزت در درجه نخست قدرتى است كه در دل و جان انسان ظاهر مى شود، و او را از خضوع و تسليم و سازش در برابر طاغيان و ياغيان باز مى دارد.

قدرتى كه با داشتن آن هرگز اسير شهوات نمى شود، و در برابر هوا و هوس سر فرود نمى آورد.

قدرتى كه او را به مرحله نفوذناپذيرى در برابر (زر) و (زور) ارتقا مى دهد.

اين در مرحله فكر و عقيده و روح و جان ، و اما در مرحله عمل عزت از اعمالى سرچشمه مى گيرد كه داراى ريشه صحيح و برنامه و روش حساب شده باشد و به تعبير ديگر آن را در عمل صالح مى توان خلاصه كرد، اين دو است كه به انسان سر بلندى و عظمت مى دهد و به او عزت و شكست ناپذيرى مى بخشد.

(ساحران دنياپرست) معاصر فرعون ، نيرنگهاى خود را به نام و به عزت او آغاز كردند وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ : (گفتند به عزت فرعون سوگند كه ما پيروز خواهيم شد) (شعراء - 44).

اما به زودى از عصاى چوپانى موسى (عليه السلام ) شكست خوردند، ولى همانها هنگامى كه از زير پرچم مذلت بار فرعون بيرون آمدند، و در سايه توحيد قرار گرفتند و ايمان آوردند، چنان نيرومند و شكست ناپذير شدند كه سخت ترين تهديدهاى فرعون در آنها مؤثر نيفتاد، دست و پا و حتى جان خويش را عاشقانه در راه خدا دادند و شربت شهادت نوشيدند، و با اين عمل نشان دادند كه در برابر زر و زور تسليم نمى شوند و شكست ناپذيرند و تاريخ پر افتخار آنها امروز براى ما يك دنيا درس آموزنده است .

سوره ۲۶: الشعراء

قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۷﴾

گفتند به پروردگار جهانيان ايمان آورديم (۴۷)

رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ ﴿۴۸﴾

پروردگار موسى و هارون (۴۸)

قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۴۹﴾

گفت [آيا] پيش از آنكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد قطعا او همان بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است به زودى خواهيد دانست.‏ حتما دستها و پاهاى شما را از چپ و راست‏ خواهم بريد و همه‏ تان را به دار خواهم آويخت (۴۹)

قَالُوا لَا ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ ﴿۵۰﴾

گفتند باكى نيست ما روى به سوى پروردگار خود مى ‏آوريم (۵۰)

إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۵۱﴾

ما اميدواريم كه پروردگارمان گناهانمان را بر ما ببخشايد [چرا] كه نخستين ايمان‏ آورندگان بوديم (۵۱)

جمله (مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا) سياقش آن نيست كه بخواهد اختصاص عزت به خدا را بيان كند، به طورى كه غير از خدا كسى دستش به آن نرسد، و نمى خواهد بفرمايد هركس در طلب عزت برآيد، چيزى را طلب كرده كه وجود ندارد، و ناشدنى است، بلكه معنايش اين است كه هركس عزت مى خواهد بايد از خداى تعالى بخواهد، زيرا عزت همه اش ‍ملك خدا است، و هيچ موجودى نيست كه خودش بالذات عزت داشته باشد.

در آيه به جاى اينكه بفرمايد: هركس عزت مى خواهد از خدا بخواهد جمله از خدا بخواهد را برداشته سبب آن را به جايش گذاشته، و فرموده: هركس عزت بخواهد عزت همه اش از خدا است ) يعنى به وسيله عبوديت كه آن هم حاصل نمى شود مگر با داشتن ايمان و عمل صالح، عزت را از خدا بگيرد.

برادران یوسف می‌خواستند او را ذلیل کنند او را ته چاه انداختند به بِثَمَنٍ بَخْس فروختند (وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ و او را به بهاى ناچيزى چند درهم فروختند)، زلیخا هم خواست او را خوار کند, او را زندان انداخت (وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ و اگر آنچه را دستور مي‏دهم انجام ندهد به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذليل خواهد شد!) ولی او گفت که این زندان ظاهری برای او محبوب تر است از معصیت پروردگار (قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ, یوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از عملی که مرا به آن می خوانند) و خدا اینگونه اراده کرد که اوعزیز شود و او عزیز مصر شد.

وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۵۶﴾

و اينگونه ما به يوسف در سرزمين (مصر) قدرت داديم كه هرگونه مي‏خواست در آن منزل مي‏گزيد (و تصرف مي‏كرد) ما رحمت خود را به هر كس بخواهيم (و شايسته بدانيم) مي‏بخشيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمي‏كنيم.

وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿۵۷﴾

و پاداش آخرت براي آنها كه ايمان آورده‏ اند و پرهيزگارند بهتر است.

(9) وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً فَسُقْنَاهُ إِلَي بَلَدٍ مَّيِّتٍ

(9) وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً فَسُقْنَاهُ إِلَي بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذلِكَ النُّشُورُ

(۹) خداوند آن كس است كه بادها را فرستاد تا ابرهائي را به حركت در آورند، ما اين ابرها را به سوي سرزمين مرده اي ميرانيم و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده ميكنيم، رستاخيز نيز همين گونه است!

اين آيه اثبات مبداء را با اثبات معاد قرين كرده.

نظام حساب شده اى كه بر حركت بادها، و سپس حركت ابرها، و بعد از آن نزول قطره هاى حياتبخش باران ، و به دنبال آن زنده شدن زمين هاى مرده حاكم است ، خود بهترين دليل و خود بهترين گواه بر اين حقيقت است كه دست قدرت حكيمى در پشت اين دستگاه قرار دارد و آن را تدبير ميكند.

در حقيقت آيه فوق از چند جهت دعوت به توحيد ميكند: از نظر برهان نظم ، و از نظر برهان حركت كه هر موجود متحركى محركى ميخواهد.

و از جهاتى نيز دليل بر مساله معاد است از نظر پديدار شدن چهره حيات از زمين مرده ، يعنى اى انسان صحنه معاد در فصول هر سال در برابر چشم تو و در زير پاى تو است .

در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين مي خوانيم : يكى از اصحاب عرض كرد يا رسول الله كيف يحيى الله الموتى و ما آية ذلك فى خلقه ؟: اى رسول خدا! چگونه پروردگار مردگان را زنده ميكند و نشانه و نمونه آن در جهان خلقت چيست ؟!

پيغمبر فرمود: اما مررت بوادى اهلك ممخلا ثم مررت به يهتز خضرا؟ آيا از سرزمين قبيله ات گذر نكرده اى در حالى كه خشك و مرده بوده ، و سپس از آنجا عبور كنى در حالى كه از خرمى و سرسبزى گوئى به حركت در آمده ؟

قلت : نعم ! يا رسول الله : گفتم آرى اى پيامبر.

قال : فكذلك يحيى الله الموتى و تلك آيته فى خلقه : (فرمود اينگونه خداوند مردگان را زنده ميكند و اين نمونه و نشانه او در آفرينش است ).

(فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) پس آن زمين را بعد از مردنش زنده مى كنيم، يعنى بعد از آنكه گياهى نداشت داراى گياه مى كنيم. و نسبت زنده كردن را به زمين دادن نسبتى است مجازى، و نسبتش را به گياه دادن نسبتى است حقيقى، خلاصه هر چند در اثر آمدن باران گياه زنده مى شود، اما مجازا مى گويند زمين زنده شد.

بعثت در روز قيامت و زنده شدن مردگان را به احياى زمين تشبيه كرد، تا بفهماند همان طور كه زمين در سال يك دوره زندگى را شروع مى كند، و در آخر مى ميرد، يعنى بعد از آنكه در زمستان از جنب و جوش افتاده بود، دوباره در بهار و تابستان جنب و جوش خود را از سر مى گيرد و در پائيز رو به خزان مى رود، و در زمستان به كلى از عمل مى ايستد. انسانها هم همين طورند، وقتى دوران زندگى شان در زمين به سر رسيد، و مردند دوباره در روز قيامت بعد از آنكه زنده شدند، و از قبرها درآمدند روى زمين منتشر مى شوند، لذا فرمود: (كذلك النشور).

در اين آيه نُه ضمن اشاره به مسئله توحيد, از معاد خبر مي‌دهد. برخي از آيات فقط درباره توحيد است كاري به مسئله معاد ندارد نظير آيه 48 سوره مباركه «روم» در آيه 48 سوره «روم» آنجا هم سخن از ارسال رياح است سخن از پراكنده كردن ابر است سخن از باران دادن است اما سخن از احياي ميّت نيست آيه 48 سوره «روم» اين است:

اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُ فِي السَّمَاءِ كَيْفَ يَشَاءُ وَيَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ﴿۴۸﴾

خداوند همان كسي است كه بادها را مي‏فرستد تا ابرهائي را به حركت درآورند، سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مي‏گستراند، و متراكم ميسازد در اين هنگام دانه‏ هاي باران را مي‏بيني كه از لابلاهاي آن خارج مي‏شوند، هنگامي كه اين (باران حياتبخش) را به هر كس از بندگانش كه بخواهد ميرساند خوشحال مي‏شوند. (۴۸)

كيفيت پيدايش باد, كيفيت پيدايش ابر, كيفيت بارداري ابر, كيفيت قبض و بسط ابر, كيفيت بارش ابر اينها را در اين آيه و ساير آيات ذكر مي‌كند, مي‌فرمايد .. رسالت باد اين است كه اين ابرها را جابه‌جا كند (باد هم هماند پیامبران رسول الهی است اما رسولان تکوینی نه رسولان تشریعی) اما چه كسي اين بادها را جابه‌جا مي‌كند, آن اراده الهي است. رسالت تكويني خدا را اين بادها به عهده دارند مي‌فرمايد اينها رسولِ تكويني ما هستند. ما اين بادها را فرستاديم …فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ﴾ اين بادها … اين ابرها را پراكنده مي‌كند ابرهايي كه به منزله پدر است مشخص است ابرهايي كه به منزله مادر است مشخص است بعد از تلقيح اين ابرها و بارداري اين ابرها, بعضي از ابرها حامل باري‌اند به نام باران و بارش, خب حالا اين ابرهاي فراواني كه باردار شدند… چطوري وضع حمل بكنند اگر اينها همان آب‌هاي فراواني را كه در بطنشان دارند شلنگي ببارند خب زمان و زمين همه را ويران مي‌كنند فرمود ما كارهاي تنظيم‌شده‌اي داريم ما اين ابرها را بعد از اينكه نكاح كردند و تلقيح شدند و باردار شدند براي اينها رَحِم درست مي‌كنيم كه از رَحِم اينها قطره قطره باران ببارد نه شلنگي ببارد ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ﴾ يعني اين قطرات ﴿يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ نه از دهنه ابر, ‌نه از شكم ابر, از لابه‌لاي اين ابر كه غربالي شدند قطرات مي‌ريزد وگرنه همين‌طور اگر آب بريزد كه مرتب سيل است نه مزرعي مي‌ماند نه مرتعي. فرمود اين كارها را ما كرديم اين نظم دقيق عالمانه, ناظمي مي‌طلبد.

ما زمين را زنده مي‌كنيم. مستحضريد وقتي بهار شد دو كار انجام مي‌شود: يكي اينكه خوابيده‌ها بيدار مي‌شوند, يكي اينكه مُرده‌ها زنده مي‌شوند…. فرمود ما به وسيله اين باران, مُرده را زنده مي‌كنيم معاد هم همين‌طور است.

فرمود شما شك نداشته باشيد كه خدا مرده را زنده مي‌كند چه اينكه هر سال خدا در بهار مرده را زنده مي‌كند اين است كه در روايات ما آمده كه «إذا رأيتمُ الربيع فأكثروا ذكر النشور»[2]وقتي بهار را ديديد به فكر معاد باشيد ﴿فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾ اين زمين, مرده بود ما زمينِ مرده را زنده كرديم ﴿كَذلِكَ النُّشُورُ﴾.

(8)أَفَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي

(8)أَفَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ

آيا كسي كه عمل بدش براي او تزيين شده، و آنرا خوب و زيبا مي بيند (همانند كسي است كه واقع را آنچنان كه هست مي يابد؟) خداوند هر كس ‍ را بخواهد گمراه سازد، و هر كس را بخواهد هدايت ميكند، بنابراين جان خود را به خاطر شدت تاسف بر آنها از دست مده كه خداوند به آنچه انجام ميدهند عالم است. (۸)

اين مساله كليد همه بدبختيهاى اقوام گمراه و لجوج است كه اعمال زشتشان به خاطر هماهنگ بودن با شهوات و قلبهاى سياهشان در نظرشان زيباست.

بديهى است چنين كسى نه موعظه اى را پذيرا ميشود، نه آمادگى براى شنيدن انتقاد دارد، و نه هرگز حاضر است مسير خود را تغيير دهد.

نه پيرامون اعمال خويش به تجزيه و تحليل ميپردازد، و نه از عواقب آن بيمناك است .

و از آن بالاتر هنگامى كه سخن از زشتى و زيبائى به ميان آيد، مرجع ضمير را در زيبائيها, خودشان ميدانند, و در زشتيها, مومنان راستين!

اما چه كسى اعمال سوء بدكاران را در نظرشان جلوه ميدهد؟ خداوند؟ يا هواى نفس ؟ و يا شيطان ؟

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=27&ayat=1&user=far&lang=far&tran=1

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%B2%DB%8C%D9%86%20%D9%84%D9%87%D9%85%20%D8%A7%D9%84%D8%B4%DB%8C%D8%B7%D8%A7%D9%86%20%D8%A7%D8%B9%D9%85%D8%A7%D9%84%D9%87%D9%85

بدون شك عامل اصلى هواى نفس و شيطان است ، اما چون خدا اين اثر را در اعمال آنها آفريده ميتوان آن را به خدا نسبت داد، زيرا انسانها هنگامى كه گناهى را مرتكب ميشوند در آغاز كه فطرتشان پاك و وجدانشان بيدار و عقلشان واقع بين است از عمل خود ناراحت ميشوند، اما هر قدر آن را تكرار ميكنند از ناراحتى آنها كاسته مى شود.

تدريجا به مرحله بى تفاوتى ميرسند، و اگر باز هم تكرار كنند زشتيها در نظرشان زيبا ميشود، تا آنجا كه آن را از افتخارات و فضائل خويش ميپندارند در حالى كه در منجلاب بدبختى غوطه ور شده اند.

سپس قرآن به بيان علت تفاوت اين دو گروه پرداخته مى افزايد (خداوند هر كس را بخواهد گمراه ميكند و هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد). (فان الله يضل من يشاء و يهدى من يشاء).

اگر گروه اول اعمال زشتشان در نظرشان تزيينى شده اين نتيجه اضلال الهى است، اوست كه اين خاصيت را در تكرار اعمال زشت قرار داده كه نفس انسان به آن خو ميگيرد و عادت ميكند و همرنگ و هماهنگ آن مى شود.

و اوست كه به مومنان پاكدل چشمانى نافذ و بينا، و گوشهائى شنوا براى درك حقايق, آنچنان كه هست مى بخشد.

روشن است اين مشيت الهى توام با حكمت اوست و به هر كس آنچه لايق هست آن ميدهد.

لذا در پايان آيه مي فرمايد مبادا بر اثر شدت تاسف و حسرت بر وضع آنها جان خود را از دست دهى (فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ).

اين تعبير همانند تعبیری است كه در آيه 3 سوره شعراء آمده است:

لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ﴿۳﴾

گوئي مي‏خواهي جان خود را از شدت اندوه از دست دهي بخاطر اينكه آنها ايمان نمي ‏آورند. (۳)

إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ ﴿۴﴾

اگر ما اراده كنيم از آسمان بر آنها آيه‏ اي نازل مي‏كنيم كه گردنهایشان در برابر آن خاضع گردد! (۴)

تعبير به (حسرات)، اشاره به اين است كه نه تنها يك حسرت بر آنها مى خورى بلكه حسرتها بر آنها دارى .

حسرت از دست دادن نعمت هدايت ، حسرت ضايع كردن گوهر انسانيت ، حسرت از دست دادن حس تشخيص تا آنجا كه زشت را زيبا ميبينند، و بالاخره حسرت گرفتار شدن در آتش قهر و غضب پروردگار!

از لحن آيه دلسوزى فوق العاده پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت به گمراهان و منحرفان كاملا هويداست و چنين است حال يك رهبر الهى راستين كه از عدم پذيرش مردم نسبت به حق و تسليم در برابر باطل و پشت پا زدن به تمام وسائل سعادت آنچنان رنج ميبرد كه گوئى ميخواهد قالب تهى كند.

اين گمراه كردن خدا، ابتدايى نيست (براى اينكه به حكم آيات بسيارى از قرآن، خداوند موجودات را عموما و انسان را بخصوص به سوى كمالش هدايت فرموده)، بلكه اين اضلال مجازاتى است، كه وقتى كسى در برابر حق خضوع نكند، و لجبازى و مقاومت نمايد، خدا او را گمراه تر مى سازد، و نسبت دادن چنين اضلالى به خدا هيچ مانعى ندارد.

سوره ۲۰: طه

قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى ﴿۵۰﴾

گفت پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه درخور اوست داده سپس آن را هدايت فرموده است (۵۰)

حالا كه معلوم شد اين دو طايفه به خاطر اضلال و هدايتى كه از جانب خدا دارند، مختلفند، پس ديگر جا ندارد به خاطر اينكه به تو كافر شدند و تو را تكذيب كردند از شدت اندوه خود را هلاك كنى ؛ چون اين خدا است كه به كيفر كفرشان و اينكه بد را خوب ديدند، نمى گذارد ايمان بياورند، و خدا به آنچه كه مى كنند داناست، امر بر او مشتبه نمى شود، و با آنها جز به حق رفتار نمى كند، و جز به حق كيفرشان نمى دهد.

﴿فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ﴾ كه اين اضلال كيفري است نه اضلال ابتدايي ﴿وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ كه ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ هم هدايت پاداشي است. آن هدايت ابتدايي كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است سخن از ﴿مَن يَشَاءُ﴾ نيست همه مردم را ذات اقدس الهي از راه عقل و نقل هدايت كرد.

سوره ۲: البقرة

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ …. ﴿۱۸۵﴾

ماه رمضان است كه قرآن براي راهنمائي مردم و نشانه‏ هاي هدايت و فرق ميان حق و باطل در آن نازل شده …. ﴿۱۸۵﴾

شما متأثّري متأسفي مثل اينكه داري قالب تهي مي‌كني مثل اينكه داري جان مي‌دهي اين كار را نكن ﴿لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ﴾ اين بُخوع نفس در سورهٴ مباركهٴ �كهف� مبسوطاً بيان شده آيه شش سورهٴ مباركهٴ �كهف� اين بود ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَي آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً گويي مي خواهي بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کني اگر به اين گفتار ايمان نياورند!﴾ از بس متأسف و متأثري داري جان مي‌دهي.

پس وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم از نظر عاطفي نسبت به اينها مهربان است مثل پدر اينهاست اينكه فرمود: �أنا و عليّ أبوا هذه الامّة�[3] اين پدرانه عطوفانه مهربانانه اين مطالب را با آنها در ميان مي‌گذارد تنها تدريس نيست تعليم است و تزكيه لذا با عاطفه آميخته است. هم در سورهٴ �كهف� هم در سورهٴ �شعراء� و هم در سورهٴ �فاطر� اين مضمون با تعبيرات گوناگون آمده است.

سوره ۹: التوبة

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲۸﴾

قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است‏ شما در رنج بيفتيد به [هدايت] شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است (۱۲۸)

نفس و شیطان

رسول خدا (ص):

أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک‌

دشمن‌ترین دشمنانت، همان نفس توست که با خود داری.

نفس و مراتب آن:

هویت حقیقی انسان، دارای ابعاد و لایه‌های سه‌گانه (حیوانی، انسانی، الهی) است. از آیات قرآن مجید نیز به خوبی استفاده می‌شود که روح و نفس انسانی دارای سه مرحله است:

نفس اماره یا لایه حیوانی انسان.

لایه حیوانی انسان در شهوت، غضب و امیال نفسانی خلاصه می‌شود.[۱۹] این میل قلبی و حالت نفسانی را قرآن به نفس اماره، تعبیر می‌نماید و تاکید می‌کند که: «إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ به درستی که نفس، (انسان را) به کارهای زشت و ناروا فرمان می‌دهد»

به همین دلیل به آن اماره ‌ (امرکننده به بدی‌ها) گفته‌اند. در این مرحله هنوز عقل و ایمان آن‌ قدرت را نیافته که نفس سرکش را مهار زده و آن را رام کنند بلکه در بسیاری از موارد در برابر او تسلیم می‌گردند و نفس سرکش آنها را شکست می‌دهد.

( حکمت 211 نهج البلاغه)

كَمْ مِن عَقلٍ أسيرٍ تَحتَ هَوىً أمير

چه بسا عقلها كه گرفتار هوا و هوس اند.

"نفس لوامه" مرتبه‌ای از نفس است که پس از تعلیم و تربیت و مجاهدت، انسان به این مرتبه ارتقاء می‌یابد. در این مرحله ممکن است بر اثر طغیان غرائز گاه گاه مرتکب خلاف‌هایی بشود اما فورا پشیمان می‌گردد و به ملامت و سرزنش خویش می‌پردازد و تصمیم بر جبران گناه می‌گیرد، و دل و جان را با آب توبه می‌شوید.

قرآن مجید این مرحله را" نفس لوامه" تعبیر کرده و می‌فرماید: «وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ؛[۲۳]و سوگند به (نفس لوّامه) وجدان بیدار و ملامتگر که رستاخیز حقّ است!»

"نفس مطمئنه" آن مرتبه‌ای است که پس از تصفیه و تهذیب و تربیت کامل، انسان به آن می‌رسد در این مرتبه‌ غرائز سرکش توانایی پیکار با عقل و ایمان در خود نمی‌بینند چرا که عقل و ایمان آن قدر نیرومند شده‌اند که غرائز نفسانی در برابر آن توانایی چندانی ندارند.

این مقام انبیاء و اولیا و پیروان راستین آنها است، آنهایی که در مکتب مردان خدا درس ایمان و تقوا آموختند و سال‌ها به تهذیب نفس پرداخته و جهاد اکبر را به مرحله نهایی رسانده‌اند.

قرآن از این مرحله به نفس مطمئنه تعبیر کرده می‌فرماید: «یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی اِلی‌ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی؛[۲۴]ای نفس مطمئن و آرام یافته به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که تو از او خشنودی و او هم از تو خشنود.»

—--

قرآن کريم تصريح مي کندکه قلمرو نفوذ شيطان در انسان فقط در حد وسوسه و جلوه دادن و زينت دادن خيالي يک امر باطل است، که با عناوين وسوسه، تزيين و تسويل (آراستن) بيان شده است .او هيچ‏ گونه اکراه و اجبارى بر انسان ندارد. اين حقيقت را قرآن کريم از زبان شيطان چنين نقل مى ‏کند:

سوره ۱۴: إبراهيم

وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (۲۲)

و شيطان هنگامي كه كار تمام مي‏شود مي‏گويد خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده (باطل) دادم و تخلف كردم، من بر شما تسلطي نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما پذيرفتيد، بنابراين مرا سرزنش نكنيد، خود را سرزنش كنيد، نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من، من نسبت به شرك شما درباره خود كه از قبل داشتيد (و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار و كافرم، مسلما ستمكاران عذاب دردناكي دارند. (۲۲)

در تفسير «الميزان» در ذيل همين آيه آمده است:

خداوند در اين آيه هر گونه سلطه ظاهرى و معنوى را از شيطان نفى کرده؛ يعنى، نه چنين قدرتى دارد که در اراده انسان نفوذ کند و چيزى را بر او تحميل کند و بر کارى اجبار نمايد؛ نه دليل و برهانى دارد تا عقل و انديشه انسان را تحت تصرف خود قرار دهد در نتيجه انسان را ناچار به پذيرش القائات خود بکند.

تنها نقشى که او در زندگى انسان دارد، دعوت به سوى باطل است .دعوت شيطان از طريق نفس اماره صورت مي گيرد. در واقع نيروهاي اماره در وجود انسان در طول القائات شيطاني قرار دارد . شيطان بي واسطه آمادگي دروني انسان نمي توان کاري صورت دهد. پس شيطان هيچ تسلطي بر انسان ندارد.» (8)

وقتي بين دو موجود هيچ گونه ارتباط علّت و معلولي نباشد، گفته مي شود آن دو موجود در عرض هم قرار دارند. مثلاً درخت، انسان و خورشيد در عرض همند؛ چون هيچ كدام از اينها، علّت و به وجود آورنده ي ديگري نيستند؛ امّا دو موجودي كه يكي از آن ها معلول و ديگري علّت آن است، در طول هم قرار دارند. به اين معني كه رتبه ي وجودي علّت قبل از رتبه ي وجودي معلول قرار دارد؛ و تا علّت نباشد معلول نيز نخواهد بود.

براي مثال ميوه سيب در طول درخت سيب قرار دارد. لذا از آنجا كه خداوند علت تمام پديده ها است، در نتيجه رتبه وجودي اش قبل همه پديده ها و در نتيجه همه در طول خدا قرار دارند؛ آن چنان كه در قرآن مي فرمايد:" وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ" و خزائن همه چيز، تنها نزد ماست. ولى ما جز به اندازه معيّن آن را نازل نمى‏كنيم". (3)

Mohamadi:

https://www.aparat.com/v/zCs4K