﴿۱۱﴾إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ (بخش اول)

﴿۱۱﴾ إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ

(۱۱) تو تنها كسي را انذار ميكني كه از اين يادآوري الهي پيروي كند، و از خداوند رحمان در پنهان بترسد، چنين كسي را به آمرزش و پاداش پر ارزش بشارت ده!

در اين آيه دو وصف براى كسانى كه انذار و اندرز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آنها موثر است ذكر شده : پيروى از ذكر، و خشيت از خداوند در پنهان.

منظور از (ذكر) به عقيده بسيارى از مفسران قرآن مجيد است ، زيرا اين كلمه به همين صورت كرارا در قرآن در همين معنى به كار رفته است.

وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ ‎﴿الحجر: ٦﴾‏

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ‎﴿الحجر: ٩﴾‏

بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ‎﴿النحل: ٤٤﴾‏

ولى مانعى ندارد كه منظور معنى لغوى آن يعنى هر گونه يادآورى بوده باشد، كه شامل آيات قرآن و ساير انذارهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و رهبران الهى مى شود.

(خشيت )، چنانكه در گذشته نيز گفته ايم ، به معنى ترسى است كه آميخته با احساس عظمت باشد.

غيب:

- تعبير (بالغيب ) در اينجا اشاره به شناخت خداوند از طريق استدلال و برهان است ، چرا كه ذات پاك او از حواس انسان پنهان مى باشد، تنها با چشم دل و از لابلاى آثارش مى توان جمال و جلال او را مشاهده كرد.

- اين احتمال نيز وجود دارد كه (غيب) در اينجا به معنى پنهان از چشم مردم است ، يعنى مقام (خشيت) و ترس او جنبه ريائى و در حضور مردم نداشته باشد، بلكه در نهان نيز داراى خشيت باشد.

… ولى معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

جمله (فبشره ) در حقيقت تكميل انذار است ، زيرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آغاز انذار ميكند، و هنگامى كه پيروى از فرمان خدا و ترس آميخته با عظمت نسبت به او پيدا شد و اثراتش در قول و فعل انسان ظاهر گشت بشارت مى دهد.

به چه چيز بشارت ميدهد؟ نخست به چيزى كه بيشتر از هر موضوع ديگر فكر انسان را به خود مشغول ميدارد، و آن لغزشهائى است كه احيانا از او سر زده ، به او بشارت ميدهد كه خداى بزرگ همه آنها را بخشوده است ، سپس به اجر كريم و پاداش پر ارزش ‍ كه هيچكس جز خداوند ابعاد آن را نمى داند.

جالب اينكه هم (مغفرت ) به صورت نكره ذكر شده ، همچنين (اجر كريم) و مى دانيم نكره آوردن در اينگونه موارد براى بيان عظمت است .

﴿وَخَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ﴾ چقدر اين كتاب شيرين است وقتي مي‌خواهد بترساند مي‌گويد از خداي رئوف بترس نه از خداي منتقم, آخر اين تناسب ندارد وقتي مي‌خواهند بترسانند به چه چيزي مي‌ترسانند مي‌گويند از آقايي كه بخشنده است بترس يا مي‌گويند از آقايي كه منتقِم است بترس اما قرآن اين‌طور حرف نمي‌زند.

﴿۱۰﴾ وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ

﴿۱۰﴾ وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ

(۱۰) براي آنها يكسان است، چه انذارشان كني يا نكني، ايمان نمي‏آورند.

گفتار تو هر قدر نافذ، و وحى آسمانى هر قدر مؤثر باشد، تا در زمينه آماده وارد نشود تاثير نخواهد گذاشت ، اگر هزاران سال آفتاب عالمتاب بر شوره زار بتابد، و بارانهاى پر بركت بر آن نازل شود و نسيم بهارى مرتبا از آن بگذرد محصولى جز خس و خاشاك نخواهد داشت كه قابليت قابل در كنار فاعليت فاعل شرط است.

مطلب ديگر آن است كه اگر انذار در اينها اثر ندارد تبشير هم اثر ندارد چون معمولاً انذار اثرش بيش از تبشير است اگر فرمود: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾اين‌چنين خواهد بود «سواء عليهم أبشرتموهم أم لم تبشّر سواء عليهم انّهم لا يؤمنون» براي اينكه اگر انذار اثر نكرد يقيناً تبشير اثر نمي‌كند. برهان هم اقامه كني اثر نمي‌كند چون خود آنها آمدند گفتند كه براي ما بي‌تفاوت است ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[7]... چه موعظه بكني چه اصلاً كارت اين نباشد كه موعظه بكني براي ما بي‌تفاوت است. اين افراد بي‌تفاوت وقتي گرفتار عذاب شدند بخواهند جزع بكنند مي‌بينند اثر ندارد مي‌گويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ﴾[8]چه فرياد بكنيم چه ناله بكنيم چه ناله نكنيم بايد عذاب را بچشيم همين‌ها كه مي‌گفتند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا﴾ آن روز هم مي‌گويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ چه بيتابي كنيم و چه شكيبائي، تفاوتي براي ما ندارد، راه نجاتي نيست﴾.

﴿۹﴾ وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ

وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ ﴿۹﴾

و در پيش روي آنها سدي قرار داديم، و در پشت سرشان سدي، و چشمان آنها را پوشانده‏ ايم، لذا چيزي را نمي‏بينند! (۹)

از يكسو همچون اسيرانى هستند كه در غل و زنجيرند. از سوى ديگر حلقه غل چنان پهن و گسترده است كه سرهاى آنها را به آسمان متوجه ساخته و مطلقا از اطراف خود چيزى نمى بينند! از سوى سوم سدى از پيش رو و پشت سر آنها را در محاصره خود قرار داده و راه پيش و پس را بر آنها بسته است . از سوى چهارم چشمان آنها بسته شده ، و قدرت ديد و باصره آنها به كلى از كار افتاده است .

خوب فكر كنيد كسى كه داراى چنين اوصافى است چه كارى از او ساخته است ؟ چه چيزى مى فهمد؟ چه چيزى ميتواند ببيند؟ و چگونه ميتواند گام بردارد؟ و چنين است حال مستكبران خود خواه و خودبين ، و مقلدان كور و كر، و متعصبان لجوج در برابر چهره حقايق !

انسان براى اينكه بتواند از عالم بيرون وجود خود آگاه شود از وسائل و ابزارى بهره مى گيرد كه به آن ابزار شناخت گفته مى شود.

قسمتى از آنها درون ذاتى هستند، و قسمتى برون ذاتى. عقل و خرد و وجدان و فطرت از ابزار شناخت درون ذات است ، و حواس ظاهرى انسان همچون بينائى و شنوائى و مانند آن ابزار شناخت برون ذاتند.

اين وسائل خداداد اگر مورد بهره بردارى صحيح قرار گيرند روز به روز قويتر و نيرومندتر مى شوند، و بهتر و دقيقتر حقايق را نشان مى دهند.

اما اگر مدتى در مسيرهاى انحرافى قرار گيرند، و يا اصلا از آنها استفاده نشود، تدريجا تحليل رفته و يا به كلى دگرگون مى شوند و حقايق را وارونه نشان مى دهند، درست همانند آئينه صافى كه گرد و غبار ضخيمى آن را بپوشاند، و يا خراشهاى زياد و عميقى بر چهره آن وارد شود كه ديگر نمى تواند چيزى را نشان دهد، و اگر نشان دهد هرگز با واقعيت آن تطبيق نمى كند.

اين اعمال نادرست و موضعگيريهاى انحرافى انسان است كه نعمت بزرگ ابزار شناخت را از او مى گيرد، و به همين دليل ,مقصر اصلى خود او و گناه آن نيز بر گردن خود او است.

…هوسبازان مستكبر، و خود خواهان متعصب ، و دنباله روان بى قيد و شرط را به كسانى تشبيه ميكند كه از يكسو در غل و زنجير گرفتارند، اين همان زنجيرهاى هوس و كبر و غرور و تقليد كوركورانه است كه خود بر دست و گردن خويش نهاده اند، و بر كسانى تشبيه ميكند كه در محاصره دو سد نيرومند و غير قابل عبور قرار گرفته اند. و از سوى ديگر چشمانشان نيز بسته و نابينا است .

غل و زنجير به تنهائى براى جلوگيرى از حركت آنها كافى است ، آن دو سد عظيم نيز به تنهائى مانع فعاليت آنها است ، نداشتن چشم و نابينائى خود نيز عامل مستقلى است .

اين دو سد گوئى به قدرى بلند و نزديك است كه به تنهائى قدرت ديد آنها را مى گيرد همانگونه كه قدرت حركت را از آنها سلب ميكند.

به نظر میرسد منظور این است که در لایه های متعدد ظلمت یا به عبارت دیگر جهل مرکب هستند که رهایی از یکی باز کفایت نمیکند.

جهل مرکب، مقابل جهل بسیط بوده و به این معنا است که انسان چیزی را نداند و به نادانی خویش نیز توجه نداشته باشد، بلکه اعتقاد داشته باشد از کسانی است که به آن امر آگاهی دارد، مانند کسانی که اعتقادات فاسد دارند و خیال می کنند به حقایق آگاه اند، در حالی که در واقع نادان‌اند.

جهل بسیط، مقابل جهل مرکب بوده و به این معنا است که انسان چیزی را نداند و متوجه جهل و نادانی خودش باشد، مانند این که نمی داند در کره مریخ موجود زنده‌ای هست یا نه و به این نا آگاهی خود علم دارد، در نتیجه، برای او یک جهل بیشتر نیست.

سوره 24: النور

أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ ﴿۴۰﴾

یا [اعمالشان] مانند تاریکی هایی است در دریایی بسیار عمیق که همواره موجی آن را می پوشاند، و بالای آن موجی دیگر است، و بر فراز آن ابری است، تاریکی هایی است برخی بالای برخی دیگر؛ [مبتلای این امواج و تاریکی ها] هرگاه دستش را بیرون آورد، بعید است آن را ببیند. و کسی که خدا نوری برای او قرار نداده است، برای او هیچ نوری نیست.

كرارا گفته ايم هدايت پذيري انسان تا زمانى است كه به اين مرحله نرسيده باشد، اما هنگامى كه به اين مرحله برسد اگر تمام انبياء و اوليا نيز جمع شوند و تمام كتب آسمانى را بر او بخوانند موثر نخواهد شد!

و اينكه در روايات اسلامى و همچنين در آيات قرآن تاكيد شده كه اگر لغزشى براى انسان پيدا شد و گناهى از او سر زد فورا توبه كند و به سوى خدا باز گردد، و از تسويف و تاخير و اصرار و تكرار بپرهيزد براى اين است كه به اين مرحله نرسد، زنگارها را بشويد، موانع كوچك را قبل از تبديل شدن به يك سد بزرگ ويران كند، و راه پيشرفت و حركت را باز نگهدارد و گرد و غبار را از مقابل ديدگان خود فرو بنشاند تا نظر تواند كرد.

سدهائى از پيش و پس !

اين سؤ ال براى بعضى از مفسران مطرح شده است كه مانع اصلى براى ادامه حركت سدهاى پيش رو است ، سد پشت سر چه معنى دارد؟

  • بعضى پاسخ گفته اند: انسان داراى دو گونه هدايت است ، هدايت نظرى و استدلالى ، و هدايت فطرى و وجدانى ، سد پيش رو اشاره به اين است كه او از هدايت نظرى محروم ميگردد، ميخواهد به عقب باز گردد و به هدايت فطرى نظر بيفكند، سد و مانع پشت سر، او را از بازگشت به فطرت باز مى دارد.

…..

  • براى شناخت خداوند معمولا دو راه براى مطالعه وجود دارد مطالعه در نشانه هاى خدا كه در جسم و جان انسان است ، و آن را آيات انفسى مى نامند و مطالعه در آياتى كه در بيرون وجود او در زمين و آسمان و ثوابت و سيارات و كوه و دريا وجود دارد، و آن را (آيات آفاقى) مى گويند كه قرآن مجيد در آيه 53 سوره فصلت به آن اشاره كرده ، ميفرمايد سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ به زودى آيات خود را در آفاق و انفس به آنها نشان ميدهيم تا براى آنها ثابت شود كه خداوند حق است .
    هنگامى كه قدرت شناخت انسان از كار مى افتد هم طريق مشاهده آيات انفسى بر او بسته مى شود، و هم مشاهده آيات آفاقى .
    در آيات فوق جمله إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ (ما در گردنهاي آنها غلهائي قرار داديم كه تا چانه‏ ها ادامه دارد، و سرهاي آنها را به بالا نگاهداشته است) اشاره به معنى اول است ، زيرا غلها چنان سر آنها را به بالا نگاه مى دارد كه حتى قدرت ديدن خويشتن را ندارند، و سدهاى پيش و پس چنان چشم آنها را از مشاهده اطراف خود باز مى دارد كه هر چه نگاه مى كنند جز ديوار سد چيزى را نمى بينند و از مشاهده آيات آفاقى محروم مى شوند.

و جمله (من بين ايديهم و من خلفهم ) كنايه از همه جهات است.

و از تفسير فخر رازى حكايت شده كه در معناى تشبيهى كه در اين دو آيه آمده گفته است: مانعى كه نمى گذارد آدمى در آيات خدا نظر كند، دو قسم است: يكى از نظر در آيات انفس جلو مى گيرد، و ديگرى از نظر در آيات آفاق، موانع قسم اول را تشبيه كرده به غل و زنجيرى كه صاحبش را مقمح مى كند، و نمى گذارد سر خود را پايين آورده و خود را نگاه كند، و چشم بر بدن خود بيفكند. و قسم دوم را تشبيه كرده به سدى كه اطراف آدمى كشيده شده باشد و نگذارد انسان آفاق را ببيند و آياتى كه در آفاق هست برايش ظاهر گردد، كسى كه مبتلا به اين دو مانع شود به كلى از نظر كردن محروم مى ماند.

اين اوصافى كه در اين مثل و در نظايرش در قرآن براى مؤمنين و كفار ذكر شده، كشف مى كند از اينكه براى انسان حياتى ديگر در باطن اين حيات دنيوى هست كه از حس مادى ما پوشيده شده، و به زودى در هنگام مرگ و يا در روز بعث، آن حيات براى ما ظاهر و محسوس مى شود. پس بنابراين كلام در نظاير اين آيات و در مثلهاى مورد بحث بر مبناى حقيقت گويى است، نه مجازگويى، كه بعضى از مفسرين پنداشته اند.

در قيامت هم اينها به همين وضع گرفتار مي‌شوند در قيامت اول «كأنّ» است بعد «أنّ» همان طوري كه براي اولياي الهي اول مقام «كأنّ» است بعد مقام «أنّ».

احسان معانی متعددی دارد:

- «أحسن» يعني «فَعَل فعلاً حسنا» تواضع, احسان است ادب, احسان است.

- يكي اينكه متعدّي است «أحسن» يعني «أعطي غيره شيئاً» نسبت به غير كرامت كرده, كار خيري نسبت به ديگري انجام داده, مشكل ديگري را حل كرده, اين به غير احسان كرده.

- سوم اينكه مقامي از مقامات عبادت است كه فرمود: «الإحسانُ أنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأنَّكَ تَرَاهُ، فإنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فإنَّه يَرَاكَ احسان ، اين است كه خدا را چنان عبادت كنى كه گويى او را مى بينى؛ زيرا اگر تو او را نمى بينى، او كه تو را مى بيند»[18]اين از وجود مبارك پيغمبر رسيده است در روايات حضرت است در منابع خاصّه و عامه هم آمده اين را مي‌گويند مقام احسان, مقام احسان اين است كه انسان طرزي خدا را عبادت كند كه گويا مي‌بيند اول «كأنّ» است بعد آن مراحل عاليه‌اش «أنّ» است كه «ما کنتُ أَعبُدُ رَبّا لَم أَرَهُ. من پروردگاری را که ندیده باشم، عبادت نمی کنم»[19]اين در بخش مثبت, در بخش منفي اول «كأنّ» است بعد خود «أنّ» اول گويا نمي‌شنوند, بعد حقيقتاً نمي‌شنوند. اين گويا نمي‌شنوند را در آيه هفت سوره مباركه «لقمان» بيان كرده فرمود:

سوره ۳۱: لقمان

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ﴿۷﴾

هنگامي كه آيات ما بر او خوانده مي‏شود مستكبرانه روي بر مي‏گرداند، گوئي آن را نشنيده، گوئي اصلا گوشهايش سنگين است! او را به عذاب دردناك بشارت ده. (۷)

گويا نشنيد, آخرها اصلاً نمي‌شنوند درك نمي‌كنند مي‌گويند اين افسانه است, خرافه است. پس اول «كأنّ» است بعد «أنّ» هم در مقام مثبت هم در مقام منفي، اينهايي كه اول «كأنّ» بود به آنها مهلت دادند به جاي اينكه «كأنّ» را تبديل بكنند به سمع و بصر به «أنّ»ی ﴿لاَيُبْصِرُون﴾تبديل شده است آن وقت ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾,[20]﴿لَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا﴾,[21]﴿لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا﴾,[22]﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾[23]مثل اين بت‌ها مثل اين چوب‌ها.

اين گروه در قيامت به همين وضع گرفتار مي‌شوند در سوره مباركه «ابراهيم» آمده است در قيامت اينها همين گرفتاري را دارند آيه 42 به بعد سوره مباركه «ابراهيم» اين است

سوره ۱۴: إبراهيم

وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ ﴿۴۲﴾

و گمان مبر كه خدا از كارهاي ظالمان غافل است (نه، بلكه كيفر) آنها را تاخير انداخته براي روزي كه چشمها در آن (از ترس و وحشت) از حركت باز مي‏ايستد. (۴۲)

مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ ﴿۴۳﴾

گردنها برافراشته، سر به آسمان كرده، حتي پلك چشمهايشان بيحركت مي‏ماند و دلهايشان به كلي خالي مي‏گردد! (۴۳)

دلِ اينها خالي است هيچ چيزي در دلشان نيست, سرشان بالاست اما قدرت اينكه چشم را اين طرف و آن طرف بكنند ندارند جايي را هم نمي‌بينند. همين افراد سر به هوايي كه نه پيش پا را ديدند, نه جلو را ديدند, نه پشت سر را ديدند در قيامت هم به مضمون همين آيه 42 و 43 سوره مباركه «ابراهيم» گرفتار مي‌شوند.

بنابراين چون الفاظ براي معاني عام وضع شد اين مجاز نيست حجاب تنها حجاب مادي نيست حجاب معنوي را هم شامل مي‌شود «حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» را واقعاً شامل مي‌شود مجاز نيست, تشبيه نيست و حجاب هم گاهي مستور است گاهي مشهور; حجاب مشهور همين ديوار است و پرده است و در, حجاب مستور همان گناه است و امثال ذلك. گناه واقعاً حجاب است منتها آدم نمي‌بيند كه اين حجاب است. اگر اين‌چنين شد ظاهر آيه سوره مباركه «يس» بر معناي خودش حمل مي‌شود و احتياجي هم به تشبيه و امثال ذلك كه جناب فخررازي گفتند نيست.

آنها اعما هستند بهشت و اولياي و اهل بيت و اينها را نمي‌بينند وگرنه كاملاً جهنم را مي‌بينند, كاملاً كفار را مي‌بينند مثل اينكه در دنيا مسجد هست, حسينيه هست, حوزه هست, مراكز مذهبي هست, عزاداري هست اينها را نمي‌بينند, اما چهارتا مركز فساد باشد آن‌جا را مي‌بينند. در دنيا چطور بودند در دنيا اين همه مراكز مذهبي بود مخصوصاً در محرم و صفر, اين هيچ كدام را نديد مراكز فساد را كه تبليغ كردند آن‌جا را مي‌بيند همين وضع است فرمود: ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً اما آنها كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بودند در آنجا نيز نابينا هستند و گمراه تر!﴾ هر كه در دنيا كور بود اين‌جا هم كور است … در قيامت هم همين طور است اين نه اينكه كور باشد نبيند, اين آتش و شعله را مي‌بيند مي‌گويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[19] اما بهشت و اهل بهشت و مردان الهي را نمي‌بيند.

خدا نور آسمانها و زمین

خدا نور آسمانها و زمین

https://www.youtube.com/watch?v=fNaw2HiSCFs&ab_channel=DrEbrahimiDinani

Time: 2:30-9:17

https://www.youtube.com/watch?v=aS9o-BM4GJ4&ab_channel=baharaan

۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محی‌الدین الهی قمشه‌ای

شیخ شهاب‌الدین سهروردی که مانند عین القضات همدانی قربانی تعصبات جاهلان سلطه جو و دنیا پرست گردید و به دست خلیفه وقت به شهادت رسید در کتاب حکمة الاشراق که معروف‌ترین اثر اوست نور را به دو نوع جوهری و عرضی تقسیم کرده است. نور عرضی که همین نور خورشید و ماه و شمع و چراغ است اشیاء را از ظلمت عرضی بیرون می‌آورد و هویدا می‌کند و به تعبیری گویی اشیاء را از نیست هست می‌کند اما نور جوهری همان نور الهی است که اشیاء را از ظلمت عدم بیرون می‌آورد. به تعبیر دیگر نور جوهری همان وجود ساری در کل کائنات است که زمین و آسمان و هر چه در آن هست همه از آن نور ازلی … پدید آمده‌اند و می‌توان گفت که حکمت اشراق سهروردی شرح و تفسیر همین آیت نور است.

جوهر به ماهیت یا ویژگی اصلی چیزی اشاره دارد.عرض به ویژگی‌ها یا صفات ثانویه چیزی اطلاق می‌شود. عرض همچون رنگ، اندازه، شکل و دیگر ویژگی‌های جداشده از جوهر محسوب می‌شوند.

http://qurannotes.blogfa.com/category/1

https://www.youtube.com/watch?v=au9f147JREQ&ab_channel=%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%E2%80%94

(8) إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِي إِلَي الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ

(8) إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِي إِلَي الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ

(۸) ما در گردنهاي آنها غلهائي قرار داديم كه تا چانه‏ ها ادامه دارد، و سرهاي آنها را به بالا نگاهداشته است.

به هر حال آيه بعد ادامه توصيف اين گروه نفوذ ناپذير است ، در نخستين توصيف آنها مى گويد: ما در گردنهاى آنها غلهائى قرار داديم كه تا چانه هاى آنها ادامه دارد، و سرهاى آنها را به بالا نگاه داشته است.

…گاهى طوق غل كه بر گردن گذارده مى شد تا چانه ادامه پيدا مى كرد و سر را به بالا نگه مى داشت و در حالى كه اسير و زندانى فوق العاده از اين جهت شكنجه مى ديد از مشاهده اطراف خود باز مى ماند.

و چه جالب است تشبيهى كه از حال بت پرستان لجوج به چنين انسانهائى شده ، آنها طوق تقليد و زنجير عادات و رسوم خرافى را بر گردن و دست و پاى خود بسته اند و غلهاى آنها آن قدر پهن و گسترده است كه سر آنها را بالا نگاهداشته و از ديدن حقايق, محروم ساخته ، آنها اسيرانى هستند كه نه قدرت فعاليت و حركت دارند و نه قدرت ديد!

به هر حال آيه فوق هم مى تواند ترسيمى از حال اين گروه بى ايمان در دنيا باشد، و هم بيان حال آنها در آخرت كه تجسمى است از مسائل اين جهان ، و نيز ميتواند اشاره به هر دو معنى باشد، هم حال آنها در اين جهان و هم حالشان در جهان ديگر. و اگر اين جمله به صورت ماضى ذكر شده مشكلى ايجاد نمى كند، زيرا در بسيارى از آيات قرآن مجيد حوادث مسلم آينده يا صيغه فعل ماضى بيان شده است ، و اين همانست كه در زبان ادباء معروف است كه مضارع متحقق الوقوع به شكل ماضى در مى آيد.

فرمود مي‌دانيد چرا اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ﴾براي اينكه تو راهي آوردي كه ديدني نيست سخن از قيامت است و وحي و نبوّت است و خدا، ديدني نيست, آهنگ شنيدني نيست كه انسان با گوش بشنود, فهميدني است و تجريدي است نه تجربه حسّي, ابزار اينها هم چشم و گوش حسّي است اينها غيب را درك نمي‌كنند ما اگر بخواهيم از باب تشبيه معقول به محسوس اينها را براي شما خوب تشريح كنيم مثل اين است كه اگر عابري, مسافري گردن او با غل بسته بشود كه از نظر افقي تا دوتا گوش او را گرفته كه ديگر هيچ نمي‌تواند گردنش را تكان بدهد اين ناچار است مُقمَح باشد مقمح يعني سر به هوا, …وقتي كه سر به هوا شد فقط مي‌تواند جلو را ببيند, اين ديگر جلوي پا را نمي‌بيند كه كجا دارد پا مي‌گذارد آيا اين‌جا چاه هست, راه هست, پيش را كه نمي‌بيند, نمي‌تواند سر خم كند, اين مقمح است. بخواهد جلو را ببيند اگر كسي در جلوي او ديوار بلندي رسم بكند اين فقط دو سانتي را مي‌بيند, چون ديوار جلوي چشم اوست, ديوار تا بالا رفته, پس جلو را نمي‌تواند ببيند, … اگر برگردد بخواهد پشت سر را ببيند, پشت سر او هم سدّي است تا بالا, اين فقط دو, سه سانت را مي‌بيند. فرمود چنين آدمي نه پيش پا را مي‌بيند نه از گذشته باخبر است نه از آينده باخبر است اين گرفتار همين ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا غير از اين زندگي دنيا چيزي در كار نيست﴾[12] است خب چنين آدمي شما از پشت ديوار خبر مي‌دهيد او كه نمي‌بيند و تا نبيند هم كه باور نمي‌كند از پشت ديوار پشت سري خبر مي‌دهيد او كه نمي‌بيند تا نبيند هم باور نمي‌كند, از پيش پاي او خبر مي‌دهي كه صراط مستقيم است اينكه پيش پاي خودش را نمي‌بيند كه راه هست يا چاه هست لذا دفعتاً مي‌بينيد سقوط مي‌كند. اين تمثيلي است از سنخ تشبيه معقول به محسوس است.

…. گفتند «رحم الله امريء... علم مِن أين و في أين و إلي أين»[14]

مَا رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ حَيْثُ قَالَ:

رَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَءً أَعَدَّ لِنَفْسِهِ وَ اسْتَعَدَّ لِرَمْسِهِ وَ عِلْمَ مِنْ أَيْنَ وَ فِي أَيْنَ وَ إِلَى أَيْنَ.

خدا رحمت كند كسى را كه براى خود عوامل سعادت ابدى فراهم مى كند و براى زندگى عالم بعد مهيا مى شود و رحمت خدا باد بر انسانى كه بداند از كجا آمده و در كجا آمده و به كجا خواهد رفت.

از اين مثلث كه بي‌خبر است نه درباره گذشته خود فكر كرده است از كجا آمدم نه درباره آينده فكر مي‌كند كه كجا مي‌روم, نه در وضع موجود مي‌تواند اظهارنظر كند كه پيش پاي خود را ببيند اين سر به هواست خب يك آدم سر به هوا كه از هيچ جا اطلاع ندارد اگر حكيمي بخواهد از او خبر بدهد مي‌گويد: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾.

تبيين معنای «غُل» از ديدگاه شيخ طوسی ره

مطلب بعدي آن است كه همان‌طوري كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان فرمودند قلاّده آن است كه به گردن آويزان مي‌كنند; غُل, دست‌ها را به گردن مي‌بندند[16] اين مي‌شود غل, اين دست‌ها را به گردن مي‌بندند تا زير چانه كه اين نتواند سر خم كند.

غُل و غِل

غِل در سوره مباركه «حشر» است به معني خيانت و غش و كينه و اينهاست كه در آيه ده سوره مباركه «حشر» آمده است كه مردان الهي در دعاهايشان به خدا عرض مي‌كنند:

سوره ۵۹: الحشر

وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۰﴾

و كساني كه بعد از آنها آمدند و مي‏گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشي گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه‏ اي نسبت به مؤ منان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمي.(۱۰)

فرمود مردان الهي و مؤمنان راستين, بهشتي فكر مي‌كنند در بهشت هيچ كسي بد ديگري را نمي‌خواهد مردان الهي كه در دنيا هستند مي‌گويند خدايا آن نعمتي كه بهشتيان دارند را به ما بده ما بدِ كسي را نخواهيم, به كسي خيانت نكنيم, بيراهه نرويم, راه كسي را نبنديم, از ما به كسي ستمي نرسد, دروغ نگوييم. در بهشت خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[15]

سوره ۷: الأعراف

وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۴۳﴾

و آنچه در دلها از كينه و حسد دارند برمي كنيم و از زيرآنها نهرها جريان دارد و مي‏گويند سپاس مخصوص خداوندي است كه ما را به اين (همه نعمتها) رهنمون کرد و اگر او ما را هدايت نكرده بود ما (به اينها) راه نمي ‏يافتيم مسلما فرستادگان پروردگار ما حق مي‏گفتند، و (در اين هنگام) ندا داده مي‏شود كه اين بهشت را در برابر اعمالي كه انجام مي‏داديد به ارث برديد. (۴۳)

هيچ بهشتي نسبت به بهشتي ديگر غِل و خيانت و غش و حسد و كينه ندارد همه برادرانه زندگي مي‌كنند اين همه مردان پاك كه در بهشت به سر مي‌برند كه ميلياردها ميلياردند هيچ كدام بد ديگري را نمي‌خواهند با اينكه درجاتشان متفاوت است همه كه يكسان نيستند … ولي حسد او را هم ندارد .هيچ غل و خيانت و غش و حسد و بدي در دل‌هاي احدي از بهشتيان نيست, مردان الهي هم در دنيا چنين زندگي‌اي مي‌خواهند دعا مي‌كنند مي‌گويند خدايا آن توفيق را بده كه ما بدِ كسي را نخواهيم, حسود نباشيم, اهل حِقد و كينه نباشيم بالأخره نعمت‌هايي است كه تو دادي استعدادها مختلف است, شرايط مختلف است, اوضاع مختلف است ما سهم‌مان اين است ما هم تلاشمان را كرديم تلاشمان را هم مي‌كنيم اما حالا اين مقدار سهم ماست ﴿وَلاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤوفٌ رَحِيمٌ در دلهايمان حسد و كينه‏ اي نسبت به مؤ منان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمي﴾ مردان الهي اين‌طور دعا مي‌كنند.

حسد:

حسادت پسران پیامبر را به برادر کشی رساند.

قرآن زنگ خطر می‌زند و می‌فرماید مراقب باشید حسود نباشید که اگر حسود بودید حاضرید برادر خودتان را بکشید تا حس حسادت شما ارضا شود، حسادت موجب شد تا یکی از پسران حضرت آدم دست به قتل برادر خود بزند.

حسادت عامل اقدام به قتل برادران حضرت یوسف علیه این پیامبر الهی بود. خداوند حضرت یوسف را نگه داشت اما برادران یوسف دست برنداشتند و آمدند حضرت یوسف را به قیمتی ناچیز فروختند، حسادت کاری کرد که برادر خودشان را فروختند و توبه نکردند.

https://iqna.ir/fa/news/3766527/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AD%D8%B3%D8%AF-%D8%B1%D8%A7-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D8%AC-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85

https://www.youtube.com/watch?v=CNgQc1l5jB4&ab_channel=%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D9%BE%D9%86%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%A7%D9%86

اين غِلّ است اما غُل همان طوق آهني و غير آهني است كه گردن‌گير است اين اغلال جمع غُل است اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي ختم قرآن را در صحيفه ملاحظه فرموديد در دعاي ختم قرآن وجود مبارك حضرت سجاد(سلام الله عليه) عرض مي‌كند:
فراز 13 از دعای 42

خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و هنگام مرگ، به سبب قرآن، سختی جان دادن، دشواری ناله کردن و به شماره افتادن نفس را، آن هم وقتی که جان‌ها به گلو رسند و گفته شود: چه کسی درمان‌کننده است؟! بر ما آسان فرما. آری؛ آسان فرما، به خصوص هنگامی‌که فرشتۀ مرگ، برای گرفتن جان، از پرده‌های غیب آشکار شود و تیرهای وحشتناک فراق را از کمان اجل به سوی روح پرتاب کند و از زهر کشندۀ مرگ، شربتی مسموم برای جان آماده نماید؛ و کوچ کردن و حرکت ما از دنیا به آخرت نزدیک شود و عمل‌ها و کردارها، گردن بندهایی بر گردن گردد؛ و قبرها تا روز دیدار و ملاقات، آرامگاه باشد.

اين جمله «وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِي الْأَعْنَاقِ» عمل, گردن‌گير آدم مي‌شود به گردن قلاّده مي‌شود. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است كه عمل, عامل را رها نمي‌كند حالا آن‌طور نيست كه مثلاً آهنگري باشد آهني بسازند فرمود همين عمل است كه گردن‌گير آدم مي‌شود در جريان بخل هم مشابه اين هست اين طوق لعنت كه معروف است از همان آيه گرفته شده ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[16] اين بُخل كه حقوق الهي داده نشد, حقوق مردم داده نشد اين طوق لعنت مي‌شود گردن‌گير مي‌شود.

سوره ۳: آل عمران

وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ﴿۱۸۰﴾

آنها كه بخل مي ‏ورزند، و آنچه را خدا از فضل خويش به آنان داده، انفاق نمي‏كنند، گمان نكنند اين كار به سود آنها است؛ بلكه براي آنها شر است؛ بزودي در روز قيامت آنچه را درباره آنان بخل ورزيدند همانند طوقي به گردن آنها مي ‏افكنند. و ميراث آسمانها و زمين، از آن خداست؛ و خداوند، از آنچه انجام مي‏دهيد، آگاه است. (۱۸۰)

پس آنچه در اين بخش از سوره «يس» به صورت تشبيه و تمثيل بيان شده به زبان ما تشبيه و تمثيل است, ولي واقعيّت است كه به اين زبان حكايت شده است و بعدالموت همين صحنه ظهور مي‌كند يعني اين شخص فقط سر به هواست نه جلوي پاي خود را مي‌بيند نه مي‌تواند روبه‌روي خود را ببيند نه مي‌تواند پشت سر خود را ببيند…

اينكه فرمود: ﴿جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِي إِلَي الْأَذْقَانِ﴾ تا ذَقَن, «ذَقن» يعني چانه, ديگر نمي‌تواند سر خم بكند اگر بخواهد پيش پاي خود را ببيند بايد سر را خم كند ولي تا زير چانه بسته است خب چطوري سر خم كند.

ذات اقدس الهي فرمود ما به اينها چندين بار مهلت مي‌دهيم, درِ توبه و انابه را باز مي‌كنيم وقتي كار به نصاب رسيد … آن‌گاه اينها را به حال خودشان رها مي‌كنيم آن آيه دوم سوره مباركه «فاطر» در همه موارد راهگشا بود كه فرمود: ﴿مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلا مُرسِلَ لَهُ خداوند هر رحمتي را به روي مردم بگشايد كسي نمي‏تواند جلو آن را بگيرد، و هر چه را امساك كند كسي غير از او قادر به فرستادن آن نيست﴾فرمود ما كسي را كور نكرديم, ما كسي را كر نمي‌كنيم ما فيض را مي‌دهيم وقتي ديديم لايق نيست خب مي‌گيريم او را به حال خودش رها مي‌كنيم.

اگر كسي را به حال خودش رها كردي اين نه بلد است از كجا آمده, نه بلد است كجا مي‌رود, نه بلد است وضع اش چيست خب سقوط مي‌كند فرمود ما به كسي دست نمي‌زنيم در چاه بيندازيم ما فقط فيضمان را مي‌گيريم چون چندين بار داديم. او «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم»[21] فيض ما را به پشت سر پرت كرد ما پيغمبر فرستاديم أحبّ الخلق را, أعزّ الخلق را براي او فرستاديم اهل بيت را فرستاديم اين «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم» با همه اينها بدرفتاري كرد و بي‌اعتنايي كرد … وقتي ما فيضمان را برداشتيم اين كر و كور مي‌شود.

در برابر فتح رحمت, فتح نقمت نيست فرمود: ﴿مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ﴾ اين يك اصل حاكم بر همه آيات است فرمود ما كسي را دست نزديم به چاه بيندازيم ما فقط تا حال چراغ مي‌داديم حالا نمي‌دهيم براي اينكه چندين بار به او چراغ داديم او شيشه‌ها را شكانده چراغ را پرت كرده خب ما از اين به بعد براي چه به او چراغ بدهيم؟! اگر «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم» ما ديگر او را به حال خودش رها مي‌كنيم. ﴿وَمَا يُمْسِكْ﴾ نه «و ما يرسل العذاب»…

پیامبر و کتاب او سراج و نور هستند.

اينكه از دعاي مكرّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين بود كه «اللهمّ و لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أبدا بار خدایا! هرگز مرا چشم بر هم زدنی به خودم وا مگذار»[22] همين است چند دعا بود كه حضرت مكرّر مي‌خواند يكي «يا مقلّب القلوب ثبّت قلبي علي دينك ای دگرگون کننده ی دل ها، قلبم را بر دين خود استوار بگردان»[23] يكي «اللهمّ و لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أبدا» اينها دعاهاي مكرّر حضرت بود خدايا يك لحظه ما را به حال خود وا مگذار براي اينكه واقعاً آدم گرفتار مي‌شود مي‌افتد. در اين‌جا فرمود ما كاري نكرديم ما اينها را به حال خودشان رها كرديم لذا اينها نابينا هستند.

https://www.aparat.com/v/kx0Ws/%D8%B5%D9%88%D8%AA_%DA%A9%D8%B1%D8%B3%DB%8C_%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C_%D8%A8%D8%A7_%D9%85%D9%88%D8%B6%D9%88%D8%B9_%D9%86%D8%B8%D8%B1%DB%8C%D9%87_%D8%B1%D9%88%D8%AD_%D9%85%D8%B9%D9%86%D8%A7

Time: 18:20-22:45

نظریه روح معنا

اگر الفاظ براي همان معاني جِرمي و جسمي ظاهري وضع شده بود ـ كما ذهب إليه بعض ـ اين ﴿إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً﴾ و مانند آن مي‌شود تشبيه يا تمثيل, اما اگر الفاظ براي ارواح معاني و مفاهيم عامّه وضع شد ـ كما هو الحق ـ اين حق است تشبيه و تنزيل نيست.

مثلا در مورد حجاب, حجاب دو قسم است حجاب ظاهري, حجاب باطني «حُجُبَ النُّورِ حجابهای نور» همين است.

فرازی از مناجات شعبانیه

إِلٰهِى هَبْ لى كَمالَ الانْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَأَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيْكَ، حَتَّىٰ تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلىٰ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَتَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ.

الهی وارستگی از هر چیز و وابستگی و پیوستگی کامل به آستانت را موهبتم فرما و دیدگان دل ما را به فروغ نظر به خود، روشن ساز، تا دیدگان دل ما, حجابهای نور را بدرد و به سرچشمه عظمت دست یابد و جان‌هایمان آویخته به شکوه قدست گردد.

«حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِتا دیدگان دل، پرده‌های نور را دریده »[9] همين‌ است حجاب چه ظاهري مثل پرده و ديوار, چه باطني مثل درجات برتر.

غُل اين‌طور است و مُقْمَح (سر بالا نگهداشته شدن) بودن اين‌طور است, سد اين‌چنين است...

اگر الفاظ براي ارواح معاني وضع شده باشد اين‌چنين نيست كه تشبيه باشد واقعاً همين‌طور است مثل ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ خداوند بر دلهاى آنان مهر نهاده﴾,[10] ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ خدا بر قلبشان مهر نهاده﴾[11], حرف‌هاي نوشته پاك مي‌شود اما چاپ‌شده پاك نمي‌شود فرمود: ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ مُهر شده,... نامه را چه وقت مُهر مي‌كنند آن وقتي كه جا براي نوشتن نباشد اگر انسان چهارتا كلمه هم بخواهد بنويسد كه مُهر نمي‌كند وقتي كلّ نامه را پر كرد و نوشت و جا براي هيچ چيزي نبود آن آخرش امضا مي‌كند. فرمود, اينها همه اين صفحه دل را كه لوح طيّب و طاهر بود ما به آنها داديم اين را پر كردند ديگر جا براي هيچ چيزي نيست فقط امضاي ما مانده ما هم امضا كرديم ما مُهر كرديم اگر راه براي موعظه بود هرگز ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾نبود, ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ نبود, چون يك سطر هم كه باشد باز اميد توبه هست اما وقتي كه كلّ صفحه را اينها سياه كردند به جايي رسيدند كه خودشان بالصراحه مي‌گويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ گفتند خواه اندرز دهى و خواه از اندرزدهندگان نباشى براى ما يكسان است(قوم عاد به پیامبرشان حضرت هود میگفتند) ذات اقدس الهي هم به پيغمبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ براي آنها يكسان است، چه انذارشان كني يا نكني، ايمان نمي ‏آورند﴾يعني كلّ اين صفحه لوح دل را اينها سياه كردند خب ديگر ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾مي‌ماند يك امضا آن وقت ما امضا مي‌كنيم مُهر مي‌كنيم اين دل, مُهرشده است.

گرچه در قيامت به اين صورت در مي‌آيند كه:

سوره ۶۹: الحاقة

خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ﴿۳۰﴾

او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! (۳۰)

ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ﴿۳۱﴾

سپس او را در دوزخ بيفكنيد! (۳۱)

اما در دنيا همين رذايل اخلاقي مي‌تواند غُل باشد, اگر در بخشي از آيات قرآن كريم دارد:

سوره ۴۷: محمد

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا ﴿۲۴﴾

آيا آنها در قرآن تدبر نمي‏كنند؟ يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است. (۲۴)

بعضي از دل‌ها واقعاً قفل است حرف در آنها اثر نمي‌كند اين حقيقت است, مجاز نيست. اگر گفتيم قفل فقط همين فلزّ مادي است، بله اطلاق قفل بر غفلت دروني مجاز خواهد بود؛ اما اگر لفظ براي روح معنا وضع شد, مجاز نيست. فرمود واقعاً قلب يك عدّه قفل است حرف در آنها اثر نمي‌كند ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا آيا آنها در قرآن تدبر نمي‏كنند؟ يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است.﴾ يا ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ چنين نيست كه آنها خيال مي‏كنند، بلكه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته![17] يك وقت انسان دستش با خاك و امثال خاك آلوده است رِيْن مي‌گيرد, غبار مي‌گيرد, چرك مي‌گيرد يك وقت گناه, قلب را آلوده مي‌كند, چركين مي‌كند. فرمود رِيْن يعني چرك, اين‌چنين نيست كه اگر رِيْن را بر گناه اطلاق كردند مجاز باشد.

عمده اين است كه اين تعبيرات, تعبيرات حقيقي است در سوره مبارکه «اعراف» گذشت كه انبيا آمدند تا دست و پاي مردم را باز كنند مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)؛ آيه 157 سوره مباركه «اعراف» اين بود:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۱۵۷﴾

آنها كه از فرستاده (خدا) پيامبر «امي» پيروي مي‏كنند كسي كه صفاتش را در تورات و انجيلي كه نزدشان است مي‏ يابند و آنها را به معروف دستور مي‏دهد و از منكر باز مي‏دارد، پاكيزه‏ ها را براي آنها حلال مي‏شمرد، ناپاكها را تحريم مي‏كند، و بارهاي سنگين و زنجيرهائي را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان) بر مي‏دارد آنها كه به او ايمان آوردند و حمايتش كردند و ياريش نمودند و از نوري كه با او نازل شده پيروي كردند آنان رستگارانند. (۱۵۷)

آن قوانين و آداب و عادات باطلِ دست و پاگير، اين غُل روي گردن اينهاست انبيا آمدند اين را بردارند.

…. غرض اين است كه اگر اغلال گفته شد, زنجير گفته شد اينها مصاديق فراواني دارد اگر گفته شد ﴿أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است﴾ دل در اثر غفلت بسته است قفل است اينها حقيقت است مجاز نيست. آن‌گاه آيه سوره مباركه «يس» هم همين خواهد بود معناي حقيقي خودش را دارد اما در عين حال كه فرمود اينها دست و پايشان بسته است تا آخرين لحظه آيات نازل مي‌كند فرمود به گوش اينها برسان.

(7) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَي أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ

(7) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَي أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ

(7) فرمان (الهي) در باره اكثر آنها تحقق يافته، به همين جهت ايمان نمي ‏آورند.

سپس قرآن به عنوان يك پيشگوئى درباره سران كفر و سردمداران شرك مى گويد: فرمان و وعده الهى بر اكثر آنها تحقق يافته و به همين دليل ايمان نمى آورند (لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَي أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ).

در اينكه منظور از (قول ) در اينجا چيست مفسران احتمالاتى داده اند، ولى ظاهرا منظور همان وعده عذاب جهنم براى پيروان شياطين است ، چنانكه در آيه 13 سوره سجده آمده است (وَلَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ ): (ولى سخن من در باره آنها تحقق يافته كه دوزخ را از جن و انس پر مى كنم)، و در آيه 71 سوره زمر مى خوانيم وَلَكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْكَافِرِينَ : (ولى حكم و وعده عذاب در باره كافران محقق شده است).

به هر حال اين در مورد كسانى است كه تمام خطوط ارتباطى خود را با خدا قطع كرده بودند، پيوندها را گسسته ، و تمام دريچه هاى هدايت را به روى خود بسته بودند، و لجاجت و عناد و خيره سرى را به حد اعلى رسانده اند آرى اينها هرگز ايمان نخواهند آورد و راه بازگشتى ندارند چرا كه تمام پلها را در پشت سر خود ويران كرده اند.

حقيقت اين است كه انسان در صورتى اصلاح پذير و قابل هدايت است كه فطرت توحيدى خود را با اعمال زشت و اخلاق آلوده اش به كلى پايمال نكرده باشد و گرنه تاريكى مطلق بر قلب او چيره خواهد شد و تمام روزنه هاى اميد براى او بسته مى شود.

ضمنا از اين سخن روشن شد كه منظور از اين اكثريتى كه هرگز ايمان نمى آورند سران شرك و كفرند و همينگونه شد كه گروهى در جنگهاى اسلامى در حال شرك و بت پرستى كشته شدند، و بعضى كه باقيماندند تا پايان كار در دل ايمان نداشتند، و گرنه اكثريت مشركان عرب بعد از فتح مكه به مفاد يدخلون فى دين الله افواحا (سوره نصر آيه 2) گروه گروه وارد اسلام شدند.

لامى كه بر سر جمله است, لام قسم است، و معنايش اين مى شود كه: سوگند مى خورم كه قول عذاب بر بيشترشان حتمى شد، و منظور از (ثابت شدن قول بر اكثريت ) اين است كه: مصداقى شده باشند كه قول بر آنان صادق باشد.

و مراد از قولى كه بر آنان ثابت شده، كلمه عذاب است، كه خداى سبحان در بدو خلقت در خطاب با ابليس آن را گفت، و فرمود:

سوره ۳۸: ص

قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ ﴿۸۴﴾

فرمود: به حق سوگند، و حق مي‏گويم. (۸۴)

لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَمِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۸۵﴾

كه جهنم را از تو و پيروانت همگي پر خواهم كرد. (۸۵)

و مراد از پيروى شيطان, اطاعت او در هر دستورى است كه به وسيله وسوسه و تزوير مى دهد، به طورى كه گمراهى او در نفس پيرو ثابت شود، و در دلش رسوخ كند.

و لازمه رسوخ يافتن پيروى از شيطان در نفس، طغيان و استكبار در برابر حق است، همچنان كه حكايت گفتگوى تابعان و متبوعان در آتش دوزخ در آيه:

سوره ۳۷: الصافات

وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْمًا طَاغِينَ ﴿۳۰﴾

و ما را بر شما هيچ تسلطى نبود بلكه خودتان سركش بوديد (۳۰)

فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائِقُونَ ﴿۳۱﴾

پس فرمان پروردگارمان بر ما سزاوار آمد ما واقعا بايد [عذاب را] بچشيم (۳۱)

سرّ عدم پذيرش کلام وحی توسط مشرکان

فرمود: ﴿لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَي أَكْثَرِهِمْ﴾ اكثري اينها نمي‌پذيرند چرا نمي‌پذيرند؟ در بخشي از آيات فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزي نمي‏فهمند!﴾,[8]﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ آنها كر، گنگ و كورند بنابراين از راه خطا باز نمي‏گردند﴾[9]اينها معرفت‌شناسي شان حسّي و تجربي است تا چيزي را نبينند باور نمي‌كنند نظير همان اسرائيلي‌ها كه به حضرت موساي كليم(سلام الله عليه) عرض مي‌كردند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً اي موسي ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم﴾[10] يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً خدا را آشكارا بما نشان بده﴾[11] اگر كسي معرفت‌شناسي او حسّي باشد اين هم اَصَمّ است هم ابكم است هم سفيه; … براي اينكه وحي از غيب مي‌آيد معاد غيب است, مبدأ غيب است كسي كه مؤمن به غيب است به مقصد مي‌رسد كسي كه فقط در مدار شهادت «يَحوم حوم الشهادة» اين به جايي نمي‌رسد. قرآ‌ن كريم اين را به صورت تمثيل ذكر كرد بعد معلوم مي‌شود اينها مَثل نيستند اينها حقيقت‌اند كه براي ما به صورت مثل در آمد.