فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ ﴿۵۰﴾ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كَانَ ... ﴿۵۱﴾

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ ﴿۵۰﴾

(در حالي كه آنها غرق گفتگو هستند) و بعضي رو به بعضي ديگر كرده سؤ ال مي‏كنند … (۵۰)

قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ ﴿۵۱﴾

يكي از آنها مي‏گويد: من همنشيني داشتم. (۵۱)

و مـعـنـاى جـمـله (قـال قـائل مـنـهـم انـى كـان لى قـريـن ) ايـن اسـت كـه: يـكـى از اهل بهشت به ديگران مى گويد: من در دنيا رفيقى داشتم كه از بين مردم تنها او را انتخاب كـرده بودم، و او تنها مرا رفيق خود گرفته بود. اين آن معنايى است كه از سياق استفاده مى شود.

ولى بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: (مراد از (قرين ) همزادى از شيطانها است و ليكن ايـن حـرف صـحيح نيست ؛ زيرا قرآن كريم داشتن قرين از شيطانها را تنها براى كسانى قائل است كه از ذكر خدا و ياد او غافلند، و اما مخلصين از داشتن چنين قرين هايى، در عصمت الهـى قـرار دارنـد، و نـيـز خـداى تـعـالى ايـشـان را از ايـنكه تحت تاثير شيطانها قرار گـيـرنـد حـفـظ كـرده، همان طور كه از ابليس در آيه (قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ) حكايت كرده كه گفت بندگان مخلص تو از اغواى من مستثنى هستند. بله مـمـكـن اسـت شـيـطـانها متعرض بندگان مخلص خدا بشوند، اما نمى توانند ايشان را تحت تاثير وسوسه خود قراردهند، و چنين متعرضى را نمى توان قرين نام نهاد.

سوره ۴۳: الزخرف

وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ﴿۳۶﴾

هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطاني را به سراغ او مي‏فرستيم و همواره قرين او باشد. (۳۶)

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=4&ayat=38&user=far&lang=far&tran=2

اين بهشتي‌ها كه از اين نعمت‌ها برخوردارند، صحبتي با خودشان دارند، چه اينكه دوزخيان هم صحبتي با خودشان داشتند؛ بهشتي‌ها صحبتي با دوزخيان دارند و دوزخيان هم صحبتي با بهشتيان دارند که اين چهار گفتمان را قرآن كريم در مواضع گوناگون ذكر مي‌كند؛ منتها گفتگوهايي كه دوزخيان دارند همه‌ آنها رنج‌بار، غصه‌بار، اسف‌بار و تأسف‌آور است؛ يا ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها هر زمان گروهي وارد مي‏شوند گروه ديگر را لعن مي‏كنند[16]است يا ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبيراً پروردگارا! آنها را از عذاب، دو چندان ده، و آنها را لعن بزرگي فرما.[17] است كه در سوره «احزاب» بود و مانند آن.

درخواست و گفتگويي كه دوزخيان از بهشتي‌ها دارند ـ كه در سوره «اعراف»[18] گذشت ـ گفتند از آب و از غذاي بهشت چيزي به ما برسانيد که به تعبير آن شاعر:

«أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ فَيْضًا ٭٭٭ فَنَحْنُ عِطَاشٌ وَأَنْتُمْ وُرُودُ»[19]

شما سيراب و سير هستيد ما تشنه و گرسنه هستيم.

سوره ۷: الأعراف

وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿۵۰﴾

و دوزخيان، بهشتيان را صدا مي ‏زنند كه مقداري آب يا از آنچه خدا به شما روزی داده به ما ببخشيد، آنها مي‏گويند خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است. (۵۰)

الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسُوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَذَا وَمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ ﴿۵۱﴾

همانها كه دين و آئين خود را سرگرمي و بازيچه گرفتند و زندگي دنيا آنها را مغرور ساخت امروز ما آنها را فراموش مي‏كنيم چون لقاي چنين روزي را فراموش كردند، و آيات ما را انكار نمودند. (۵۱)

آنها غذا مي‌خورند؛ ولي ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني‌ مِنْ جُوعٍ غذايي كه نه آنها را فربه مي‏كند و نه گرسنگي را فرو مي‏نشاند! [20]

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=88&ayat=1&user=far&tran=2

اين‌چنين نيست كه غذا نخورند ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ طعامي جز از ضريع (خار خشك تلخ و بد بو) ندارند.[21]«ضريع»؛ يعني همين خارهايي كه شتر مي‌خورد. اين‌طور نيست كه به دوزخيان غذا ندهند؛ غذا مي‌دهند، اما همين كه با اين قلمشان و با اين بيانشان آبروي اين را مي‌برند، آبروي آن را مي‌برند، اين‌جا نيش مي‌زنند و آن‌جا نيش مي‌زنند، همين‌ها به صورت تيغ درمي‌آيد. (تجسم اعمال) فرمود ما به آنها غذا مي‌دهيم، اما غذاي آنها جز اين خار پر تيغ چيز ديگر نيست، اين ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني‌ مِنْ جُوعٍ﴾و اين ﴿طَعامُ الْأَثيمِ غذاي گنهكاران است[22]است.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=44&ayat=43&user=far&lang=far&tran=2

تجسم اعمال

https://www.youtube.com/watch?v=y2XIdAXsTJQ

https://tanzil.net/#search/root/%D8%AE%D9%84%D8%AF

کرده ای تاویل ، حرف بکر را / خویش را تاویل کن ، نی ذکر را

به جای اینکه بیاییم اندیشه هایمان را مطابق قرآن بکنیم کلام صریح قرآن را داریم مطابق اندیشه های خودمان تفسیرمیکنیم.

https://www.aparat.com/v/z746932

https://www.aparat.com/v/t45w79t

ما كه اين‌جا غَرْسي نكرديم و تيغ نكاشتيم، اين تيغ‌ها را آنها به همراه خودشان آوردند؛ مرتب آبروي اين و آن را بردن, اين نيش زدن‌ها به همان صورت «ضريع» درمي‌آيد. «ضريع»؛ يعني آن بوته پرتيغ، اين بوته پرتيغ را كه فرمود ما آبياري نكرديم و نكاشتيم, اين شخص به همراه خودش آورده است. ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَريعٍ﴾ و اين شخص هم ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني‌ مِنْ جُوعٍ﴾؛ لذا دوزخيان مي‌گويند ما گرسنه‌ايم، انسان اگر به اين فحش دهد و به آن فحش دهد مشكلش حل نمي‌شود, آبروي اين و آن را ببرد كه مشكلش حل نمي‌شود؛ لذا مي‌گويند هميشه گرسنه و تشنه هستيم.

جواب مي‌دهند كه ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ﴾[23] اين تحريم, تحريم تكويني است، تشريعي كه نيست؛ آن‌جا جاي تكليف نيست كه بگوييم چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است. فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ﴾؛ يعني طعام بهشت و آب بهشت بر كافرين حرام است، به شما نمي‌رسد! پس گفتگويي دوزخيان با هم دارند كه در سوره «احزاب»، سوره «سبأ» و سوره «ص» گذشت، گفتگويي دوزخيان با بهشتي‌ها دارند كه «نَحْنُ عِطَاشٌ وَأَنْتُمْ وُرُودُ» آنها جواب مي‌دهند كه ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ﴾، گفتگويي بهشتي‌ها با هم دارند كه در همين سوره مباركه «صافات» هست.

گفتگويي هم بهشتي‌ها با دوزخيان دارند كه برخي‌ از بهشتي‌ها که آن دوزخيان را مي‌ديدند و مي‌شناختند، سؤال مي‌كردند ﴿ما سَلَكَكُمْ في‌ سَقَرَ﴾[24]چطور شد به جهنم آمديد؟ ما كه شما را مي‌شناختيم ﴿قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ٭ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾؛[25]ما نماز نمي‌خوانديم, اين چهار قسمت را قرآن كريم در چهار بخش ذكر كرده است.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=74&ayat=38&user=far&lang=far&tran=2

در اين‌جا قسمت سوم مطرح است؛ يعني گفتگوي بهشتي‌ها با يكديگر که مي‌گويند ما رفيقي داشتيم و مي‌گفت مگر بعد از مرگ خبري هست؟! مرگ آخر راه هست و انسان با مُردن مي‌پوسد ـ اصرار او اين بود ـ شما از او خبر داريد؟ ديديد كجاست؟ بعد خودش او را در دوزخ مي‌بيند و از او سؤالاتي دارد كه اين بخش اخير جزء مسئله چهارم است.

… اين ﴿قَرينٌ﴾را بعضي خواستند بگويند ﴿نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾[26] اين ظاهراً تام نيست؛

سوره ۴۳: الزخرف

وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ﴿۳۶﴾

هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطاني را به سراغ او مي‏فرستيم و همواره قرين او باشد. (۳۶)

گفت من رفيقي داشتم كه اين رفيق حرف‌هاي او اين بود كه ـ معاذ الله ـ بعد از مرگ خبري نيست. گاهي انسان مبتلا مي‌شود به دوستي كه هر چه نصيحت مي‌كند در او اثر نمي‌كند، …حالا معناي آن اين نيست كه اين شخص كه جزء عباد مخلَصين است، چگونه حشر و نشر او با تبهكاران دارد؛ گاهي اتفاق مي‌افتد انسان حالا يا فرزندي يا همسايه‌اي يا بسته نَسبي يا سببي چنين كسي پيدا مي‌شود.

---------

خلود در جهنم

https://www.aparat.com/v/d73rz9y

طبق بیان امام علی در دعا کمیل معاندین مخلد در آتش هستند.

لَكِنَّكَ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُكَ أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلَأَها مِنَ الْكَافِرِينَ، مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ، وَأَنْ تُخَلِّدَ فِيهَا الْمُعانِدِينَ،

سوگند یاد کردی که دوزخ را از همه‌ی کافران چه جن و چه آدمی پر سازی و ستیزه‌جویان را در آنجا همیشگی و جاودانه بدار

مخلَّدینِ در نار کسانی‌اند که به حدی برسند که ﴿َجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ)

سوره ۲۷: النمل

فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ ﴿۱۳﴾

و هنگامي که آيات روشني بخش ما به سراغ آنها آمد گفتند: اين سِحري است آشکار! (۱۳)

​​وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ﴿۱۴﴾

و آن را از روي ظلم و سرکشي انکار کردند، در حالي که در دل به آن يقين داشتند! پس بنگر سرانجام تبهکاران (و مفسدان) چگونه بود! (۱۴)

یعنی این کافر لجوج که حق برای او روشن شد مع ذلک نپذیرفت، معجزات انبیا را دیدند نپذیرفتند، براهین عقلی برای‌شان تثبیت شد ولی نپذیرفتند، بعد از روشن‌شدن حق حقیقت را نپذیرفتند بعد از تمام‌شدن حجت بالغهٴ حق مع ذلک انکار کردند، اینها هستند که اهل خلودند و مخلَّد در نار.

ما در این دنیا خیلی وقتها میفهمیم حقیقت چیست ولی آن را انکار میکنیم میفهمیم شخص مقابل درست میگوید ولی انکار میکنیم و نمیپذیریم برخی موارد به دلیل منافع مادی و برخی موارد فقط به خاطر غرور و...

این گروه که مخلَّدند چون هیزم جهنم خود این گروه‌اند، مواد آتش‌زای جهنم خود این گروه‌اند، آن وقت فرض ندارد اینها از جهنم بیرون بیایند یا فرض ندارد که ما بگوییم ظاهر آیات این است که ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً﴾ یعنی اینها همیشه در آتش هستند خب وقتی آتش از بین رفت اینها هم از بین می‌روند.خود این شخص هیزم است و خود این شخص هم ماده منفجره است. مسئله خلود مخصوص این گروه است.

سوره 72: الجن

وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً ﴿۱۵﴾ ولى منحرفان هيزم جهنم خواهند بود

سوره ۲: البقرة

فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ ﴿۲۴﴾

پس اگر نكرديد و هرگز نمى‏ توانيد كرد (آوردن یک سوره مانند قرآن ) از آن آتشى كه سوختش مردمان و سنگها هستند و براى كافران آماده شده بپرهيزيد

سوره 66: التحريم

قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ …..﴿۶﴾

اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد خودتان و كسانتان را از آتشی که سوخت آن مردم و سنگهاست‏ حفظ كنيد…

آیه ۲۴ سوره بقره و آیه ۶ سوره تحریم, یکی در سورهٴ مکی است یکی در سوره مدنی ، یکی نَّارَ با الف و لام یکی بدون الف و لام؛ آنکه در مکه نازل شد در اوایل بود هنوز شناخته نشده بود بدون الف و لام است؛ فرمود ﴿قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ آنکه در مدینه نازل شد در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هست که بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی﴾ این ﴿النَّارَ﴾ را با الف و لام ذکر کرد ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ خب اگر حالا وقودش خودِ فرعون بود این چگونه نجات پیدا کند؟ این هرکجا برود شعله است.

گناهان كوچك و بزرگ در آغاز، يك «عمل» است، سپس تبديل به «حالت»(وضعیت درونی یا روانی موقّت) مى‏ شود و با ادامه و اصرار، شكل «ملكه» به خود مى‏ گيرد، و هنگامى كه به اوج شدت خود برسد تمام وجود انسان را به رنگ گناه در مى‏ آورد و عين وجود انسان مى‏ شود. در اين هنگام هيچ پند و موعظه و راهنمايى رهنمايان در وجود او اثر نخواهد كرد، و در حقيقت با دست خود قلب ماهيت خويش كرده است (ماهیت خود را عوض کرده است). روشن است سرنوشتى جز خلود در آتش برای آنها نخواهد بود.

مشابه این مطلب را ما در رابطه با اعمال صالح داریم.آیات انتهایی سوره واقعه که بیان می‌کند انسانها تبدیل به روح و ریحان میشوند.

سوره ۵۶: الواقعة

فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ﴿۸۸﴾

اما اگر او از مقربان باشد، (۸۸)

فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ ﴿۸۹﴾

پس روح و ريحان و بهشت پرنعمت است. (۸۹)

یا مقام صالحین که انسان در اثر انجام عمل صالح به جایی می‌رسد که, خودش صالح میشود یعنی هر عملی که میکند صالح است .

—--------------------- عذاب

سوره ۲۶ الشعراء

كَذَلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ﴿۲۰۰﴾

(آري) اين گونه قرآن را در دلهاي مجرمان وارد مي‏كنيم.

لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ ﴿۲۰۱﴾

آنها به آن ايمان نمي ‏آورند تا عذاب دردناك را با چشم خود به بينند. (۲۰۱)

ما اين كوثر را داديم هيچ قلبي نيست كه اين حرفها نرفته باشد و عذاب شده باشد چون

﴿ لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَىٰ مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ: تا آنها كه هلاك (و گمراه) مي‏شوند از روي اتمام حجت باشد، و آنها كه زنده مي‏شوند (و هدايت مي‏يابند) از روي دليل روشن باشد﴾ فرمود ما در قلب مجرمين اين حرفها را راه داديم منتها اينها بالا آوردند.

در سورهٴ مباركهٴ «حجر» مشابه اين مبسوطاً گذشت آنجا با تعبير ﴿نَسْلُكُهُ﴾ كه فعل مضارع است ياد شده است فرمود:

كَذَلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ﴿۱۲﴾

ما این گونه [که قابل فهمیدن باشد] قرآن را وارد قلوب بدکاران می کنیم.

اين سنّت ماست ما هيچ كسي را بدون حجّت بالغه عذاب نمي‌كنيم ما اين را برديم در دلهاي اينها فرمود دليل عقلي داريم (يك) دليل نقلي داريم (دو)؛ دليل عقلي داريم براي اينكه تحدّي كرديم معجزه ثابت شد, دليل نقلي داريم براي اينكه علماي بني‌اسرائيل آمدند گواهي دادند كه حقانيّت اسلام در كتابهاي آسماني آمده ما اين حرفها را به دلهاي آنها رسانديم حجّت ما بالغ شد اما ﴿قَسَت قُلوبُهُم قلبهاي آنها قساوت پيدا كرد﴾[1]

سوره ۲۶ الشعراء

﴿۲۰۸﴾ وَمَا أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنْذِرُونَ

ما هيچ شهر و دياري را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگاني براي آنها بود.

اگر ما كساني را به هلاكت محكوم كرديم عادلانه است ظالمانه نيست بعد از قيام حجّت است صِرف فرستادن كافي نيست تا حرف ما به گوش مردم نرسد و به جان آنها فرو نرود كه آ‌نها خوب درك بكنند ما كسي را عذاب نمي‌كنيم چون ﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (آري) اين گونه (قرآن) را در دلهاي مجرمان وارد مي‏كنيم.﴾ اگر كسي كافرِ مستضعف باشد, كسي نشنيده يا شنيده و نفهميده، حجّت الهي بر او بالغ نيست ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ تا هر که هلاک می شود از روی دلیلی روشن هلاک شود﴾[12] ما بعد از اينكه انبيا و اوليا و معصومين را فرستاديم بعد از اينكه اينها (انبيا و اوليا) علما را از طرف خودشان فرستادند حرف دين به مردم رسيد از آن به بعد اگر مردم به سوء اختيار خود اين حرفها را رد كردند جا براي تنبيه است فرمود اين اصل كلي است كه ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ ما هيچ شهر و دياري را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگاني براي آنها بود.

منظور انذار هم در بحثهاي قبل گذشت بالأخره يا خود پيغمبر(عليه الصلاة و عليه السلام) است يا امام معصوم است يا عالمان دين كه از طرف اينها مي‌روند. چون مستحضريد براي هر منطقه، براي هر شهر و روستا، براي هر خانه و اهل خانه يك پيغمبر و يك امام معصوم(عليهم السلام) كه نيست.

اگر از طرف دين، عالمان دين، مطلبي به كسي رسيد و حجّت الهي بالغ شد و آن شخص به سوء اختيار خود نپذيرفت مي‌شود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ فرمود ما هيچ طايفه‌اي را هيچ ملّتي را هيچ شهر و روستايي را هلاك نمي‌كنيم مگر اينكه انذار به حدّ نصاب برسد.

https://www.youtube.com/watch?v=qw5cX_JWKRQ

كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ ﴿۴۹﴾

كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ ﴿۴۹﴾

گوئي همچون تخم مرغهايي هستند كه پنهان مانده. (۴۹)

بـالاخـره آخـريـن آيـه مـورد بـحث توصيف ديگرى براى همين همسران بهشتى بيان كرده و پـاكـى و قـداسـت آنها را با اين عبارت بيان مى كند: بدن آنها از شدت پاكى و ظرافت و سـفـيـدى و صـفا همچون تخم مرغهائى است كه نه دست انسان آن را لمس كرده و نه گرد و غـبـارى بر آن نشسته ، بلكه در زير بال و پر مرغ پنهان و پوشيده مانده است ! (كانهن بيض مكنون ).

بيض جمع بيضه (بَ یا بِ) به معنى تخم مرغ است (هر نوع مرغ)، و مكنون از ماده كن (بر وزن جن) به معنى پوشيده و مستور است .

ايـن تـشبيه قرآن هنگامى به درستى روشن مى شود كه انسان در آن لحظاتى كه تخم از مـرغ جـدا مـى شـود، و هـنـوز دسـت انـسـانـى بـه آن نـرسـيـده ، و زيـر بال و پر مرغ قرار دارد آن را از نزديك بنگرد، كه شفافيت و صفاى عجيبى دارد.

بـعـضـى از مـفـسـران مـكـنون را به معنى محتواى تخم مرغ گرفته اند كه در زير پوست پـنـهـان اسـت، و در واقـع تـشـبـيه مزبور اشاره به موقعى است كه تخم مرغ را پخته و پـوسـت آن را يـكـجـا جـدا كـنـند كه در آن حالت علاوه بر سفيدى و درخشندگى ، لطافت و نرمى خاصى دارد …

…. بعضى از مفسرين گفته اند: (منظور از تشبيه حوريان به (بيض مكنون) اين است كه: هـمانطور كه تخم مرغ مادامى كه در زير پر مرغ و يا در لانه و يا در جاى ديگر محفوظ مـى بـاشـد، هـمـچـنـان دسـت نـخـورده مـى مـانـد و غبارى بر آن نمى نشيند حوريان نيز اين طورند).

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: (مـنـظـور تـشـبـيـه آنـان بـه بـاطـن تـخـم اسـت، قبل از آنكه شكسته شود و دست خورده گردد).

﴿كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ﴾ گويا اينها همانند تخم‌هاي مستور زير بال پرها هستند كه مصون و محفوظ هستند و كسي اينها را نمي‌بيند؛ اين مرغ‌ها كه مي‌خواهند مادر شوند اين تخم‌ها را زير پر خود نگه مي‌دارند، اين مي‌شود بيض مكنون؛ يعني مستور، مثل تخم‌مرغ مستور هستند.

نكته :

مواهب گوناگونى كه درباره بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعه اى از مواهب مادى و مـعـنوى است، و همانگونه كه گفتيم نخستين موهبت كه از جمله سربسته اولئك لَهُمْ رزق معلوم اسـتـفـاده مـى شـود مـربـوط بـه مـواهـب مـعـنـوى و روحـانـى اسـت كـه بـا هـيـچ زبـانـى قابل شرح نمى باشد.

و اما شش قسمت ديگر كه ميوه هاى بهشتى، و مشروب طهور و همسران خوب ، و احترام كافى ، و مسكن پاك ، و همنشينان شايسته و لايق است ابعاد مختلفى از نعمتهاى بهشتى را بازگو مى كند كه غالبا آميخته اى است از مواهب مادى و معنوى.

ولى ايـنـهـا همه سخنانى است كه با زبان ما مطرح شده و هرگز نمى تواند تمام جوانب نعمتهاى بهشتى را منعكس سازد.

… بـه هـر حـال بـنـدگـان مـخـلص و آنـهـا كـه بـه مـرحـله كـمال علم و ايمان رسيده اند آن قدر در پيشگاه خدا عزيزند كه الطاف بيكران الهى در حق آنها به وصف نمى گنجد و هر چه فكر كنيم از آن برتر و بالاتر است.

اگر دست یک دختر بچه یک عروسک کوچیک بدیم محکم اون رو میچسبه و ولش نمیکنه مگر اینکه یک عروسک بزرگتر بهش نشون بدیم . اون موقع درجا عروسک کوچیکه رو رها میکنه و به سمت بزرگ‌تره می‌ره.این آیات قرآن اومده که به ما اون عروسک بزرگه رو نشون بده که اون عروسک کوچیکه رو ول کنیم.

این بخش آیات مشابه آیات سوره واقعه در مورد وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ هست

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=56&ayat=0&user=far&tran=2

وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ ﴿۴۸﴾

وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ ﴿۴۸﴾

و نزد آنها همسراني است كه جز به شوهران خود عشق نمي ‏ورزند و چشماني درشت (و زيبا) دارند. (۴۸)

و سـرانـجـام در شـشـمـين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده، مى گويد: نزد آنها هـمـسـرانـى اسـت كـه جـز به شوهران خود عشق نمى ورزند، به غير آنان نگاه نمى كنند و چشمان درشت و زيبا دارند (و عندهم قاصرات الطرف عين ).

طرف در اصل به معنى پلك چشمها است و از آنجا كه به هنگام نگاه كـردن پلكها به حركت در مى آيند اين كلمه كنايه از نگاه كردن است بنابراين تعبير به قـاصـرات الطـرف بـه مـعنى زنانى است كه نگاهى كوتاه دارند و در تفسير آن احتمالات متعددى داده شده كه در عين حال قابل جمع است .

نخست اينكه: آنها تنها به همسران خود نگاه مى كنند، چشم خود را از همه چيز برگرفته، و به آنان مى نگرند.

ديـگـر ايـنكه: اين تعبير كنايه از اين است كه آنها فقط به همسرانشان عشق مى ورزند، و جز مهر آنها مهر ديگرى را در دل ندارند كه اين خود يكى از بزرگترين امتيازات يك همسر است كه جز به همسرش نينديشد و جز به او عشق نورزد.

تـفـسـيـر ديـگـر ايـنكه آنها چشمانى خمار دارند، همان حالت مخصوصى كه در بسيارى از اشعار شعرا به عنوان يك توصيف زيبا از چشم مطرح است

البته معنى اول و دوم مناسبتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان معانى نيز بى مانع است .

كلمه عين (بر وزن مين ) جمع عيناء [ ع َ ] به معنى زن درشت چشم است .

اين آيه وصف حوريانى است كه براى مخلصين آماده شـده. و (قاصرات الطرف) كنايه است از اين كه: نگاه كردن آنان با كرشمه و ناز است، و مؤيد آن اين است كه دنبال آن، كلمه (عين) را آورده كه جمع (عيناء [ ع َ ]) است، و (عـيـنـاء) مـونـث (اعـيـن ) اسـت، و هـر دو بـه مـعـنـاى چـشـمى است كه: درشت و در عين حال زيبا باشد (مانند چشم آهو).

بـعضى از مفسرين گفته اند: (معناى (قاصرات الطرف ) اين است كه: حوريان فقط بـه هـمـسـران خـود نگاه مى كنند، و آن قدر ايشان را دوست مى دارند كه نظر از ايشان به ديـگر سو، نمى گردانند و مراد از كلمه (عين) آن است كه: هم سياهى چشمهاى حوريان نامبرده بسيار سياه است، و هم سفيدى اش بسيار سفيد.

﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾؛ اينكه گفتند در دنيا «غُض بصركنيد چشمهاي خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گيريد»[13] و نامحرم را نگاه نكنيد، براي اينكه چندين برابر خدا پاداش عطا مي‌كند.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=24&ayat=30&user=far&lang=far&tran=2

فرمود اين امتحان را بدهيد، اگر اين امتحان را داديد ذات اقدس الهي چندين برابر عطا مي‌كند. همسراني كه در بهشت براي بهشتيان هستند اوصافشان اين است: ﴿قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾ هستند, يك; ﴿عينٌ﴾ هستند, دو;

«عِين» جمع «عَيناء» است، «عَيناء» مؤنث «أعين» است و «أعين»؛ يعني چشم‌دُرُشت؛ اينها چشم‌دُرُشت هستند، اما مُژه فروهِشته (فرونهاده) هستند يا كوتاه ‌مژه هستند يا مژه‌هاي اينها فروهِشته است؛ اگر منظور فروهِشته بودن است، اين بيان زيبايي روي زيبايي است كه اين مُژه‌ها را روي هم مي‌آورند؛ نظير «غُض بصر» كه اين حالت زيباتري به آن صاحب‌چشم مي‌دهد يا مژه‌كوتاه هستند که اين كوتاهي مژه نشانه جمال نيست؛ شما در وصف حوري با جمال داريد سخن مي‌گوييد، چرا مژه بايد كوتاه باشد؟ گفتند اين كنايه از آن است كه غير از همسرهاي خود احدي را نمي‌بينند؛ نظير «غضّ بصر»ي كه در دنيا گفتند: ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾[14] همين است، نه اينكه مژه‌هاي اينها كوتاه باشد كه يك نقص است، مژه‌هاي آنها بلند است؛ منتها فروهِشته (فرونهاده) است و سيدنا الاستاد[15] هم به همان فروهِشته (فرونهاده) معنا كردند كه با زيبايي اين حوري‌ها هماهنگ باشد؛ آنها كه مي‌گويند «قاصر»؛ يعني كوتاه است؛ يعني كوتاه‌نظر هستند و غير از همسران خود احدي را نمي‌بينند. ﴿وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ عينٌ﴾، چون اگر «عين» هست و چشم‌دُرُشت است، حتماً بايد مژه‌ او مناسب با چشم و بلند باشد؛ منتها فروهِشته است كه اين بيان زيبايي روي زيبايي است…

اين جريان حوري‌ها كه در سوره «الرحمن» مقداري مبسوط‌تر بيان شدند فرمود اينها هم قاصرات هستند و هم مقصورات, قاصرات می باشند؛ يعني ﴿قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾ هستند كه … درباره كوته‌مُژه بودن اينها كه كنايه از اين است كه غير همسران خود را نگاه نمي‌كنند يا فروهِشته چشم‌ هستند، همين است.

آيه 56 سوره مباركه «الرحمن» … فرمود: ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ﴾[9]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=55&ayat=72&user=far&lang=far&tran=2

اينها از خيمه‌ها بيرون نمي‌آيند، هميشه در حجاب هستند و كسي اينها را نمي‌بيند اين «تبرّج» را که «تبرّج» جاهليّت اُوليٰ و ثانيه و ثالثه و رابعه تا برسد به جاهليت كنوني، اين «تبرّج» و خودنمايي در برابر نامحرمان اصلاً براي اهل بهشت مطرح نيست. ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ﴾ هر كسي در خانه خودش هست، از تنهايي هم رنج نمي‌برد، با آنچه با او هست مأنوس است و لذّت مي‌برد، چون بهشتيان از توحيد (حضور خدا را در همه چیز ببینند) لذّت مي‌برند.

قاصرات , اسم فاعل, خودشان نگاه را فرو می‌گیرند (فعال، نشانه عفت شخصی).

مقصورات , اسم مفعول, در خیمه‌ها نگه داشته شده‌اند (منفعل، نشانه پوشیدگی و حجاب)

لَا فِيهَا غَوْلٌ وَلَا هُمْ عَنْهَا يُنْزَفُونَ ﴿۴۷﴾

لَا فِيهَا غَوْلٌ وَلَا هُمْ عَنْهَا يُنْزَفُونَ ﴿۴۷﴾

شرابي كه نه در آن مايه فساد عقل است نه موجب مستي مي‏گردد. (۴۷)

از آنـجـا كـه نـام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى كند بلافاصله در آيه بعد با ذكر جمله كوتاه و گويائى همه اين مفاهيم را از ذهن شنوندگان مـى شـويـد و مـى گـويـد: آن خَمْر شـراب طـهـور نـه مـايـه فســاد عقل است، و نه موجب مستى مى شود (لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون ). و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست .

در دین، مسألهٔ آگاهی بسیار مهم است. همواره به ما سفارش کرده‌اند که کاری نکنیم که باعث غفلت و ناآگاهی شود و حتی عقل خود را برای یک لحظه کوتاه از دست بدهیم. حتی فراتر از آن، ما را دعوت کرده‌اند که می‌توانیم در حالت خواب نیز دچار غفلت نشویم و صاحب آگاهی باشیم.

غول (بر وزن قول) در اصل به معنى فسادى است كه به طور پنهانى در چيزى نفوذ مى كند و اينكه به قتلهاى مخفى و ترور در ادبيات عرب غِيلَة گفته مى شود از همين نظر است .

يُنْزَفُونَ در اصل از ماده نزف (بر وزن حذف) به معنى از بين بردن چيزى به صورت تـدريـجـى است. اين واژه هنگامى كه در مورد آب چاه به كار رود مفهومش اين است كه آب را تـدريـجا از چاه بكشند تا پايان يابد. در مورد خونريزى تدريجى كه منتهى به ريختن تمام خون بدن شود نيز تعبير نزف الدم به كار مى رود.

در هـر حـال مـنـظـور از آن در آيـه مـورد بـحـث از بـيـن رفـتـن تـدريـجـى عـقـل و رسـيـدن بـه حـد سـكـرات كـه در مـورد شراب طهور بهشت مطلقا وجود ندارد، نه از عقل مى كاهد و نه فساد توليد مى كند.

اين دو تعبير به طور ضمنى بيان بسيار ظريف و دقيقى است در مورد شرابهاى دنيا و مواد الكلى كه به صورت تدريجى و مخفيانه در وجود انسان نفوذ مى كند و فساد و تباهى مى آفـريـنـد، نـه تـنـها عقل و سلسله اعصاب را به ويرانى مى كشد، كه در تمام دستگاههاى بـدن انـسـان از قـلب گـرفته تا عروق ، و از معده تا كليه ها و كبد، تاثير مخرب غير قابل انكارى دارد، گوئى انسان را ترور مى كند و نابود مى سازد.

و نيز عقل و هوش انسان را همانند آب چاه تدريجا مى كشد تا آن را خشك و خالى مى كند!

ولى شراب طهور الهى در قيامت از همه اين صفات خالى است.

اوصاف ديگري كه براي اين چشمه بهشت ذكر مي‌كند اين است كه هيچ ضرري در آن نيست. براي هيچ كسي ضرر ندارد و هيچ كسي هم از خوردن آن رنج نمي‌برد؛ گاهي ممكن است كه يك سيب, يك گلابي که مشكلي در خود اين سيب و گلابي نيست؛ ولي برخي‌ها در اثر آماده نبودن دستگاه گوارش آنها از خوردن اين سيب و گلابي رنج مي‌برند؛ ولي در بهشت اين‌طور نيست، چون بهشتي كسي است كه دستگاه گوارش او طيّب و طاهر است و آن آب هم كه گواراست. بنابراين نه در آن ﴿غَوْل﴾؛ يعني ضرر, آسيب, آفت نيست… هيچ خورنده‌اي هم از آن رنج نمي‌برد، بيمار نمي‌شود و مشكل نمي‌بيند … ﴿لا فيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ﴾؛ يعني اين بهشتي‌هايي كه ﴿عَنْها﴾ از اين آب معين مي‌نوشند ﴿يُنْزَفُونَ﴾، «مُنزَف» به كسي مي‌گويند كه اثر خوردن غذايي آسيب ببيند؛ مي‌فرمايد نه خود اين آب مشكل دارد، نه نوشنده‌هاي اين آب از اين آب رنجي مي‌برند؛ هم آنها آماده بهره‌برداري هستند و هم اين آب آماده بهره‌رساني است.

بَيْضَاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ ﴿۴۶﴾

بَيْضَاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ ﴿۴۶﴾

شرابي كه سفيد و درخشنده و لذتبخش براي نوشندگان است. (۴۶)

يـعـنـى شـرابـى صـاف و زلال كـه صفا و زلالى اش براى نوشندگان لذت بخش است…

بـعـضـى از مـفـسـران بـيـضاء را صفت ظروف اين شراب گرفته اند و بعضى توصيفى بـراى خـود شـراب طهور يعنى اين شراب همچون شرابهاى خوشرنگ دنيا نيست، شرابى است پاك، خالى از رنگهاى شيطانى …

البته معنى دوم با جمله لذة للشاربين مناسبتر است!

اين آب شفاف است، ﴿بَيْضاءَ﴾؛ يعني اين «ماء معين» ﴿لَذَّةٍ﴾ گواراست براي هر كه بچشد و آنها غير از مؤمنين نخواهند بود.

… ﴿بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾، اين ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ در سوره مباركه‌اي كه به نام وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است؛ يعنی سوره 47 در آيه پانزده اين «انهار» چهارگانه آمده است که فرمود:

سوره ۴۷: محمد

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَلَهُمْ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ وَسُقُوا مَاءً حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ ﴿۱۵﴾

توصيف بهشتي كه به پرهيزگاران وعده داده شده چنين است كه در آن نهرهائي از آب صاف و خالص است كه بدبو نشده. و نهرهائي از شير كه طعم آن دگرگون نگشته، و نهرهائي از شراب (طهور) كه مايه لذت نوشندگان است، و نهرهائي از عسل مصفي، و براي آنها در آن از تمام انواع ميوه‏ ها وجود دارد آمرزشي است از سوي پروردگارشان، آيا چنين كساني همانند كساني هستند كه هميشه در آتش دوزخند و از آب جوشان نوشانده مي‏شوند كه امعاء آنها را از هم متلاشي مي‏كند؟! (۱۵)

… نهرهايي از آبي كه هرگز «آسن», متغيّر و مانده نيستند، چون روان هستند …؛ نهرهايي از شيري كه هرگز رنگ آنها عوض نخواهد شد ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ﴾ كه ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾، اين ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ كه در سوره «صافات» محلّ بحث است؛ يعني آيه 46 سوره «صافات»، در همان سوره 47 هم مطرح است که مي‌فرمايد: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾… اگر قرآن از اين شراب به عظمت ياد مي‌كند، تعبيرش همان شراب طهور است ﴿شَراباً طَهُوراً﴾[7] كه نه تنها خودش طاهر است، پاك‌كننده هم است.

سوره ۷۶: الإنسان

وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤًا مَنْثُورًا ﴿۱۹﴾

و بر گرد آنها نوجواناني جاوداني (براي پذيرائي) مي‏گردند كه هر گاه آنها را ببيني گمان مي‏كني مرواريد پراكنده‏ اند! (۱۹)

وَإِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَمُلْكًا كَبِيرًا ﴿۲۰﴾

و هنگامي كه آنجا را ببيني نعمتها و ملك عظيمي را مي‏بيني! (۲۰)

عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا ﴿۲۱﴾

بر اندام آنها (بهشتيان) لباسهائي است از حرير نازك سبز رنگ، و از ديباي ضخيم و با دستبندهایی از نقره تزيين شده‏ اند، و پروردگارشان شراب طهور به آنها می ‏نوشاند! (۲۱)

«نهرهای» چهارمي كه در بهشت هست اين است كه ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّي﴾ بعد فرمود تنها اين چهار «نهر» نيست ﴿لَهُمْ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ﴾؛[8]

يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ ﴿۴۵﴾

يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ ﴿۴۵﴾

گرداگرد آنها قدحهاي لبريز از شراب طهور را مي‏گردانند (۴۵)

كلمه (كاس) به معناى همان كاسه فارسى است كـه نـام ظـرف آب و شـراب اسـت. و از بـسـيـارى از عـلمـاى اهل لغت نقل شده كه گفته اند: ظرف آب و شراب را (كاس) نمى گويند مگر وقتى كه پـر از آب و شـراب بـاشـد، و اگـر خالى شد نامش (قدح) است….

سخن از نوشابه و شراب طهور آنها است، مى فـرمـايـد: قـدحهاى لبريز از شراب طهور گرداگرد آنها در حركت است و هر لحظه اراده كـنـنـد از پيمانه آن سيراب مى شوند و در عالمى از نشاط و معنويت فرو مى روند (يطاف عليهم بكاس من معين ).

ايـن ظـرفـهـا در گـوشـه اى قـرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند، بلكه به مقتضاى تعبير يطاف عليهم, گرد آنها مى گردانند!

كـاس (بـر وزن رأس) نزد اهل لغت به ظرفى گفته مى شود كه پر و لبريز باشد، و اگـر خـالى باشد معمولا به آن قدح مى گويند. راغب در مفردات مى گويد: الكأسُ الإناءُ بما فيهِ منَ الشرابِ : كاس به معنى ظرفى است كه پر از نوشيدنى باشد.

معين از ماده معن (بر وزن صحن ) به معنى جارى است ، اشاره به اينكه در آنجا چشمه هائى از شـراب طـهـور در جريان است كه هر لحظه پيمانه ها را از آن پر مى كنند و گرداگرد بهشتيان مى گردانند، چنان نيست كه اين شراب طـهـور پـايـان گـيـرد و يـا براى تهيه آن نياز به زحمت و درد و رنجى باشد يا كهنه و خراب و فاسد شود.

اينها اگر تشنه باشند هميشه ظرف‌هاي پر از آب كوثر و مانند آن در اختيارشان است، ﴿يُطافُ عَلَيْهِمْ﴾؛ يعني پرستاران و مهمان نوازهايي در بهشت هستند كه اين كأس‌ها و كاسه‌ها را كه پر از آب «معين» است مرتب به حضور بهشتی ها مي‌آورند كه هركدام خواستند مِيل كنند.

﴿يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعينٍ﴾ آن چشمه‌اي كه مَعين است، «ماء معين» را قبلاً هم ملاحظه فرموديد، آبي كه «تَراهُ العُيُونُ وَ تَنالُهُ الدِّلاءُ چشم‌ها او را می‌بینند و دلوها به او می‌رسند.».[47]

مستحضريد كه در فارسي ما امثال كاسه و ظرف همه را به طور يكسان اطلاق مي‌كنيم؛ ولي در واژه‌هاي عرب اگر ظرفي خالي از آب باشد مي‌گويند «قدح», آب داشته باشد مي‌گويند «كأس», اگر لبريز باشد مي‌گويند «دِهاق», ﴿كَأْساً دِهاقاً پياله ‏هاى لبالب﴾؛[9] يعني لبريز. «دهاق» يك چيز جداي است, «كأس» يك چيز جداي است, «قدح» يك چيز جداي است؛ يعني ممكن است يك ظرف سه حالت داشته باشد و براي هر حالتي هم اسم خاص است؛ گاهي دارد ﴿كَأْساً دِهاقاً﴾؛ يعني لبريز است. «كأس» آن ظرفي است كه داراي آب باشد و آب آن هم از چشمه «معين» است… آب جاري را مي‌گويند آب «معين», آبي كه چشم آن را ببيند و در دسترس دلو و مانند آن باشد، آب راكد را «ماء معين» نمي‌گويند. يكي از القاب وجود مبارك حضرت «ماء معين»[11] است،
ابوبصیر از امام باقر(علیه‌السلام) درباره سخن خدای عزّوجلّ:
سوره ۶۷: الملك

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ ﴿۳۰﴾

بگو: به من خبر دهید اگر آب شما در زمین فرو رود (و ناپدید گردد)، چه کسی برایتان آبی روان و آشکار خواهد آورد؟

پرسید. امام فرمود: این آیه درباره قائم (امام مهدی علیه‌السلام) نازل شده است.

می‌فرماید: اگر امام شما غایب گردد و ندانید کجاست، چه کسی امامی آشکار برای شما خواهد آورد که اخبار آسمان و زمین و حلال و حرام خداوند جلّ و عزّ را برایتان بیاورد؟

سپس فرمود: به خدا سوگند، تأویل این آیه هنوز نیامده است، و بی‌تردید روزی تأویل آن خواهد آمد.

دعای ندبه

هَلْ إِلَيْكَ يَابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقىٰ ؟ هَلْ يَتَّصِلُ يَوْمُنا مِنْكَ بِعِدَةٍ فَنَحْظىٰ ؟ مَتَىٰ نَرِدُ مَناهِلَكَ الرَّوِيَّةَ فَنَرْوَىٰ ؟ مَتَىٰ نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مائِكَ فَقَدْ طالَ الصَّدىٰ ؟ مَتىٰ نُغادِيكَ وَنُراوِحُكَ فَنُقِرَّ عَيْناً ؟ مَتىٰ تَرانا وَ نَراكَ …

آیا به سوی تو ای پسر احمد راهی هست تا ملاقات شوی، آیا روز ما به تو با وعده‌ای در می‌پیوندد تا بهره‌مند گردیم، چه زمان به چشمه‌های پر آبت وارد می‌شویم تا سیراب گردیم، چه زمان از آب وصل خوشگوارت بهره‌مند می‌شویم؟ که تشنگی ما طولانی شد، چه زمان با تو صبح و شام می‌کنیم تا دیده از این کار روشن کنیم، چه زمان ما را می‌بینی و ما تو را می‌بینیم…

https://www.aparat.com/v/h66hg1p

چه اينكه بر عالمان دين هم «ماء معين» اطلاق كردند؛ «ماء معين» چون جاري است و از جايي به جايي جريان دارد، عالِم هم چون حرفي را كه از كتابي يا از استاد شنيده به ديگري منتقل مي‌كند و آن ديگري به سومي و چهارمي منتقل مي‌كند، اين علم مي‌شود «ماء معين»؛ اگر كسي در عالم رؤيا خواب ديد که آبي به او دادند، اين شخص علم نصيب او مي‌شود يا شيري دادند حكمت نصيب او مي‌شود. «مَعين»؛ يعني چيزي كه «تَراهُ العُيُونُ وَ تَنالُهُ الدِّلاءُ چشم‌ها او را می‌بینند و دلوها به او می‌رسند». فرمود «كأس»ي است از چنين چشمه‌اي كه راكد نيست،

عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ ﴿۴۴﴾

عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ ﴿۴۴﴾

بر تختها روبروي يكديگر تكيه زده‏ اند. (۴۴)

(عـلى سرر متقابلين) - كلمه (سرر) جمع (سرير) است، كه به معناى تختى اسـت كـه رويش مى نشينند. و رو در رو بودن تختهاى مخلصين معنايش اين است كه: آنان در بهشت دور يكديگرند و با هم مانوسند، به روى يكديگر نظر مى كنند، بدون اينكه پشت سر هم را ببينند.

مـى گويد: بهشتيان بر تختها روبروى يكديگر نشسته اند و چشم در چشم هم دارند (على سرر متقابلين).

سـرر جمع سرير به تختهائى گفته مى شود كه در مجلس سرور و انس بر آن قرار مى گـيـرنـد، هـر چـنـد گـاهـى بـه معنى وسيعترى نيز اطلاق شده است، تا آنجا كه گاه به تـابـوت ميت نيز سرير گفته مى شود، شايد به اين اميد كه مركب سرورى براى او به سوى آمرزش الهى و بهشت جاودانش باشد.

اين ﴿عَلي‌ سُرُرٍ مُتَقابِلينَ﴾ را ما به هيچ وجه نمي‌توانيم درك كنيم. اين همه اهل بهشت در بهشت، همه روبه‌روي هم هستند و هيچ كس پشت سر كسي نيست. هر طوري شما بخواهيد فرض كنيد بالأخره يك عده در پشت هستند و يك عده رو؛ چه عالَمي است و كدام نشئه است كه همه روبه‌روي هم هستند. شما در اين شبستان مسجد مهندسي كنيد و ميليون‌ها نقشه بكشيد، ممكن نيست كه همه روبه‌روي هم باشند؛ برخي از اهل تفسير گفتند اين وقتي است كه به زيارت الهي مي‌روند که آن‌جا شهود محض است و هيچ غيبتي, هيچ حجابي نيست؛ لذا همه در همه شرايط يكديگر را مي‌بينند. براي ماها به هيچ وجه با اين بحث‌هاي دنيا قابل درك نيست كه اينها روي سريرها هستند و در جميع حالات روبه‌روي هم هستند که هيچ كس پشت سر ديگري نيست؛ حالا گفتند كنايه از آن است كه پشت سر ديگري حرف نمي‌زنند، اينها سر جايش محفوظ است.[46]

يك وقت است كه گاهي طوري مي‌شود كه هر دو نفر روبه‌روي هم هستند يا چند نفر روبه‌روي هم هستند که اين هم قابل پذيرش است، اما در جميع حالات همه اينها روبه‌روي هم باشند، فرض اين براي ماها ممكن نيست.

فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿۴۳﴾

فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿۴۳﴾

در باغهاي پرنعمت بهشت. (۴۳)

از نـعمت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گراميداشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به ميان مـى آيـد، مـى فـرمـايـد: جـايگاه آنها در باغهاى سرسبز و پر نعمت بهشت است (فى جنات النعيم).

و در ايـنـكه كلمه (جنات) را به كلمه (نعيم) اضافه كرده باز براى اين است كه به همين احترام خاص اشاره كرده باشد.

در تـفسير آيه (فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ و نيز آيه وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ) و مـوارد ديـگـر گـفـتـيم كه: حقيقت اين نعمت عبارت است از: ولايت و آن اين است كه: خود خداى تعالى قائم به امور بنده اى بوده باشد.

سوره 4: النساء

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا ﴿۶۹﴾

و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی از پیامبران و صدّیقان و شهداء و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت داده؛ و اینان نیکو رفیقانی هستند.

كلمه (صديقين) به طورى كه خود لفظ دلالت مى كند مبالغه در صدق است، يعنى كسانى كه بسيار صادقند چيزى كه هست صدق تنها زبانى نيست، يكى از مصاديق آن سخنانى است كه انسان مى گويد، يك مصداق ديگرش عمل است، كه اگر مطابق با زبان و ادعا بود آن عمل نيز صادق است، چون عمل از اعتقاد درونى حكايت مى كند

شهدا: … اين كلمه در قرآن كريم به معناى گواهان در اعمال است، و در هيچ جاى قرآن كه از ماده (ش ‍ _ ه _ د) كلمه اى به كار رفته به معناى كشته در معركه جنگ نيامده، بلكه مراد از آن افرادى است كه گواه بر اعمال مردمند.

سوره ۵: المائدة

…. الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا… ﴿۳﴾

امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت‏ خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم

بعد فرمود اينها ﴿فِي جَنَّاتِ النَّعِيم﴾[39]می باشند. اين از بيانات روشن و شفاف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان[40] است كه فرمود نعمت يك وقت با قرينه همراه است، مانند نعمت پوشاك, نعمت خوراك, نعمت علم, نعمت قدرت, نعمت حيات, نعمت بهشت که اينها يا نعمت ظاهر هستند يا نعمت باطن كه مقيّد است، يك وقت مطلق ذكر مي‌شود «النِّعْمَةُ فِي الْقُرْآنِ إِذَا أُطْلِقَتْ أُرِيدَ مِنْهُ الْوِلايَةُ نعمت در قرآن، هنگامی که به صورت مطلق به‌کار رود، مقصود از آن ولایت است.» كه «الله» وليّ او شود. در آيه مباركه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‌﴾[41] همين فرمايش را دارند، ذيل آيه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ آن گاه شما در آن روز از نعمت ها بازپرسی خواهید شد.﴾[42] كه وجود مبارك امام (سلام الله عليه) مي‌فرمايند: «النَّعِيمَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[43]همين مطلب است.

https://ifilo.net/v/MkV0W79

پس نعمت اگر مقيّد ذكر شود، نعمت بهشت يا نعمت علم يا نعمت ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾ يا نعمت‌هاي معنوي ديگر. اين معلوم است كه نعمت خاصّ بهشتي است يا در دنياست يا در آخرت.

اما مطلق ذكر شود؛ فرمود ما نعمت داديم يا اينها ﴿في‌ جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ هستند نعمت ولايت است؛ ولايت هم يعني خدا ولي او باشد، كارهاي او را خدا دارد انجام مي‌دهد. ما الآن مي‌گوييم اين كودك تحت ولايت پدر است يا جدّ است؛ يعني او كارهايش را تنظيم مي‌كند كه كجا كار بكن و كجا كار نكن. معلّم مدرسه او هم راه نشان مي‌دهد؛ ولي وليّ نيست، اما وليّ اين كودك همه كارها را به عهده مي‌گيرد، ولايت تعليم نيست، سرپرستي است؛ آن وقت انسان حرف كه مي‌زند با حفاظت الهي است, چيزي را نگاه مي‌كند با حفاظت الهي است, چيزي را مي‌فهمد با حفاظت الهي است كه مبادا بد بفهمد, بد بگويد, بد ببيند؛ لذا مي‌شود معصوم و يا ملحَق به معصوم. اينكه شما مي‌بينيد بزرگان درباره اهل بيت اين همه خضوع دارند بازگشت همه اين خضوع‌ها به همان توحيد ذات اقدس الهي است. اگر وهابيّت درست درك مي‌كرد كه اگر كسي به انبيا و اوليا و معصومين احترام مي‌كند براي كيست و براي چيست، هرگز چنين اشتباهاتي را مرتكب نمي‌شدند. اگر ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾[44] شد، مخصوصاً درباره اولياي الهي و معصومين, كارهاي اينها را خدا به عهده مي‌گيرد؛ يعني نمي‌گذارد اينها اشتباه كنند؛ با هدايت, با راهنمايي, با تذكره هم از خطاي علمي مصون هستند و هم از خطيئه عملي مصون می باشند؛ لذا كار مي‌شود كار الهي و اينها مي‌شوند تحت ولايت «الله»، آن وقت از اين به بعد خود اينها را ذات اقدس الهي جزء اولياي مردم قرار مي‌دهد، والي مردم قرار مي‌دهد؛ اساس كار اين است كه اينها تحت ولايت الله هستند.

… در جنّت نعيم انسان طوري مي‌رسد كه تمام كارهايش را خدا به عهده مي‌گيرد. اگر كسي تحت تدبير الهي بود، اين عصمت كامله نصيبش مي‌شود. هرگز خداي سبحان نمي‌گذارد اينها در مسائل علمي گرفتار خطا شوند, در مسائل عملي گرفتار خطيئه شوند ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾؛ «بالقول المطلق» براي يك عده دفع است و براي يك عده رفع؛ براي معصومين(عليهم السلام) دفع است، هرگز نمي‌گذارد اينها گرفتار ظلمت خطا يا ظلمت خطيئه شوند.

… ﴿في‌ جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ هستند .. منظور جنّت ولايت است[6] كه جنّت ولايت غير از ﴿جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[7] است؛ يعني انسان به جايي مي‌رسد كه خداي سبحان كارهاي او را در مقام فعل به عهده مي‌گيرد … خدا سرپرستي يك عدّه را به عهده مي‌گيرد ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾[8]نمي‌گذارد او بيراهه برود، نمي‌گذارد ديگران در او نفوذ كنند و مانند آن.

شهید:

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7

https://www.aparat.com/v/Q0DtA

28’:27”-33’:57”

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B4%D9%8E%D9%87%DB%8C%D8%AF_(%D9%85%D9%81%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AA%E2%80%8C%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86)

شهید به معنی مقتول در راه خدا در قرآن نیامده است… ولی در اصطلاح و روایات بسیار هست. در قرآن فقط قتل فی سبیل اللّه به کار رفته است‌. (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اَمْواتاً هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده‏ اند مردگانند) [۳۶].

ابن اثیر در النهایه پنج قول در علت این تسمیه که چرا به مقتول شهید گفته‌اند نقل کرده است.

  • یکی اینکه خدا و ملائکه شهادت دارند که او اهل بهشت است،
  • دیگری اینکه، او نمرده گوئی حاضر است. مؤید آن آیه‌ (بَلْ اَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ) [۳۹] (بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)
  • سوم: ملائکه رحمت او را می‌بینند؛
  • به قولی در امر خدا قیام به شهادت حق کرده،
  • به قولی او شاهد کرامت خداست که از برایش مهیّا فرموده است. [۳۷] شاهد آن آیه‌ (قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد وارد بهشت شو گفت اي كاش قوم من مي‏دانستند.)

… بنا به قول اول و سوم شهید به معنی مفعول (مشهود) و بنا بر بقیه اقوال به معنی فاعل (شاهد) است.

شهید ثانی (رحمةاللّه) در شرح لمعه گوید: علت این تسمیه آن است که او گواهی داده شده است برای بهشت و غفران. [۴۲]

در القاموس المحیط نیز چند قول نقل شده،[۴۳] و مرحوم صاحب جواهر آن‌ها و غیر آنها را در جواهر الکلام در عدم وجوب غسل شهید نقل می‌کند و از ابوبکر نامی نقل کرده: علت این تسمیه آن است که خداوند و ملائکه شاهدند به اینکه او از اهل بهشت است. [۴۴]

--------

تفاوت نبی و رسول

https://www.youtube.com/watch?v=Lqet5F2Tx28

https://www.aparat.com/v/IJgnX

سوره ۲۲: الحج

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿۵۲﴾

ما هيچ رسول و پيامبري را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هر گاه آرزو مي‏كرد (و طرحي براي پيش برد اهداف الهي خود مي‏ريخت) شيطان القائاتي در آن مي‏كرد، اما خداوند القائات شيطان را از ميان مي‏برد سپس آيات خود را استحكام مي‏بخشيد و خداوند عليم و حكيم است. (۵۲)

در مورد فرق ميان (رسول) و (نبى) سخن بسيار است، آنچه مناسبتر بـه نـظـر مـى رسـد ايـن اسـت كـه (رسـول) بـه پيامبرانى گفته مى شود كه ماءمور تـبـليـغ و دعـوت بـه آئيـن خـود بوده اند، و چنانكه در حالات آنها مى خوانيم از هر گونه كوشش و تلاشى در اين راه فروگذار نكردند و انواع مشكلات را به جان خريدند.

امـا (نـبـى) چـنانكه از ماده اصلى اين لغت پيدا است كسى است كه از وحى الهى خبر مى دهد، هر چند ماءمور به تبليغ گسترده نيست، و در واقع به طبيبى مى ماند كه دردمندان به سراغ او مى روند و از او دارو و درمان مى جويند، مى دانيم شرائط محيطها و پيامبران با هم مختلف بوده و هر كدام ماءموريتى داشتند.

اين آيه دلالت روشنى دارد بر اختلاف معناى نبوت و رسالت، البته نه به نحو عموم و خصوص مطلق همچنانكه نزد علماي تفسير معروف شده كه رسول آن كسى است كه مبعوث شده و مامور به تبليغ هم شده باشد و نبى آن كسى است كه تنها مبعوث شده باشد چه اينكه مامور به تبليغ هم شده باشد يا نه. چون اگر مطلب از اين قرار مى بود لازم بود كه در آيه مورد بحث از كلمه نبى غير رسول اراده شود يعنى كسى كه مامور به تبليغ نشده و اين با جمله (و ما ارسلنا) كه در اول آيه است منافات دارد و ما در مباحث نبوت در جلد دوم اين كتاب، رواياتى از امامان اهل بيت (عليهم السلام) نقل كرديم كه دلالت مى كرد بر اينكه رسول آن كسى است كه ملك وحى بر او نازل مى شود و او ملك را مى بيند و با او سخن مى گويد، ولى نبى آن كسى است كه خواب مى بيند و در خواب به او وحى مى شود…

و اما ساير حرفهايى كه در فرق ميان نبى و رسول زده اند مثل اينكه رسول كسى است كه مبعوث به شرعى جديد شده باشد و نبى اعم از او و از كسى است كه شرع سابق را تبليغ كند صحيح نيست، زيرا ما در مباحث نبوت اثبات كرديم كه شرايع الهى بيش از پنج شريعت يعنى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نيست با اينكه قرآن تصريح كرده به رسالت عده بسيارى از پيغمبران. علاوه بر اينكه هيچ دليلى بر اين فرق در دست نيست. و نيز مانند گفته آن كسى كه گفته رسول كسى است كه داراى كتاب باشد و نبى آن كسى است كه كتاب نداشته باشد. يا قول كسى كه گفته رسول كسى است كه كتاب داشته باشد ولى فى الجمله نسخ شده باشد (که بعدها نسخ شده) و نبى كسى است كه چنين نباشد. كه اشكال وجه قبلى بر اين دو قول نيز وارد است.

فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ﴾ مستحضريد كه يك فرقي است بين رسول و نبيّ كه هر رسولي نبيّ است ولي هر نبيّ‌اي رسول نيست زيرا نبأ يعني خبر، انسان از آن جهت كه اخبار را از طرف وحي از ذات اقدس الهي مي‌گيرد مي‌شود نبيّ، از آن جهت كه مأمور است يافته‌هاي خود را به مردم ابلاغ كند مي‌شود رسول.

نبوّت جنبهٴ ارتباط اين پيغمبر است با خداي سبحان، رسالت آن جنبهٴ ارتباط پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است با مردم اين يك فرق، اين فرقِ معهود اينجا مراد نيست براي اينكه صدر آيه دارد كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا﴾ يعني رسول هم رسالت دارد نبيّ هم رسالت دارد، پس آن فرقي كه بين نبيّ و رسول بود و آن فرق سرِ جايش محفوظ است اينجا آن فرق مطرح نيست فرق ديگري كه بين نبيّ و رسول است اين است كه گفتند رسول، فرشتهٴ وحي را مي‌بيند با او از نزديك گفتگو مي‌كند ولي نبيّ وحي را تلقّي مي‌كند ولي فرشته را نمي‌بيند كه با او مكالمه كند. اين فرق مي‌تواند در اينجا منظور باشد و مطرح باشد ولي به هر حال چه وحي را بيابد بدون مشاهدهٴ فرشته چه وحي را با مشاهدهٴ فرشته بگيرد رسالتش محفوظ است يعني از طرف خدا مأمور است كه دين خدا را به مردم ابلاغ كند به دليل اينكه در صدر آيه اين است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا﴾

أُولَئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ ﴿۴۱﴾

أُولَئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ ﴿۴۱﴾

براي آنها (بندگان مخلص) روزي معين و ويژه‏ اي است. (۴۱)

در آخـرين آيه بحث گذشته سخن از عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ به ميان آمد، آيات مورد بحث مواهب و نـعمتهاى بى شمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مى دارد، بيان مى كند كه مى توان آن را در هفت بخش خلاصه كرد:

نخست مى گويد: براى آنها روزى معلوم و معينى است (اولئك لهم رزق معلوم ).

آيـا اين خلاصه همان نعمتهائى است كه در آيات بعد تشريح شده و بيانگر نعمتهاى آنها است كه در اينجا به صورت سربسته بيان گشته است؟

يـا اشـاره بـه نـعـمـتـهـاى نـاشـنـاخـتـه مـعـنـوى و غـيـر قابل توصيفى است كه در صدر نعمتهاى بهشتى قرار گرفته؟

جـمـعـى از مفسران آن را به صورت اول تفسير كرده اند، در حالى كه بعضى ديگر آن را به صورت دوم .

تـنـاسب بحث و جامعيت نعمتها با معنى دوم سازگارتر است، و به اين ترتيب نخستين نعمت از نعمتهاى هفتگانه كه در آيات مورد بحث آمده مواهب معنوى و لذات روحـانـى و درك جـلوه هـاى ذات پـاك حـق، و سـرمـسـت شدن از باده طهور عشق او است ، همان لذتى كه تا كس نبيند نمى داند.

و اينكه مواهب مادى بهشت در آيات قرآن به تفصيل آمده، اما مواهب معنوى و لذات روحانى به صـورت سـربـسـتـه بـيـان شـده بـه خـاطـر هـمـيـن اسـت كـه اولى قابل توصيف است و دومى غير قابل توصيف!

سوره ۹: التوبة

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿۷۲﴾

خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهايى وعده داده است كه از زير [درختان] آن نهرها جارى است در آن جاودانه خواهند بود و [نيز] سراهايى پاكيزه در بهشتهاى جاودان [به آنان وعده داده است] و خشنودى خدا بزرگتر است اين است همان كاميابى بزرگ (۷۲)

در مـعنى رزق معلوم سخنان فراوان ديگرى نيز گفته شده، آيا وقتش معلوم است؟ يا بقاء و دوامـش؟ و يـا سـائر مـشـخـصـات آن؟ امـا بـنـابر آنچه در بالا گفتيم كلمه معلوم تعبير سربسته اى است براى اين مواهب توصيف ناشدنى.

… جمله اولئك لهم رزق معلوم اشاره دارد بـه اينكه در بهشت رزق ايشان كه بندگان مخلص ‍ خدايند غير از رزق ديگران است و هيچ شباهتى بر رزق ديگران ندارد (رزق شان از رزق دیگران معلوم و مشخص است)، اگر چه نام رزق ايشان و رزق ديگران يكى است، و ليكن رزق ايشان هيچ خلطى با رزق ديگران ندارد.

پـس مـعناى جمله اولئك لهم رزق معلوم اين است كه: ايشان رزقى خاص و معين و ممتاز از رزق ديگران دارند. پس معلوم بودن رزق ايشان، كنايه است از ممتاز بودن آن، همچنان كه در آيه و ما منا الا له مقام معلوم نيز اشاره به اين امتياز شده. و اگر در آيه مورد بـحـث بـا كـلمـه (اولئك) كـه مـخـصوص اشاره به دور است، به ايشان اشاره كرده، براى اين است كه دلالت كند بر علو مقام ايشان.

و امـا تـفسيرى كه بعضى از مفسرين براى آيه مورد بحث كرده اند كه: (مراد از (رزق) مـعـلوم بـنـدگان مخلص) اين است كه: آثار مخصوصى دارد، از آن جمله اين است كه: قطع و منع نمى شود، منظره اى زيبا، طعمى لذيذ و بويى خوش دارد). و نيز آن تفسير ديـگـر كـه گـفته اند: (مراد اين است كه: وقت معلومى دارد؛ چون كه آيه (وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيًّا و روزي‏شان صبح و شام در آنجا [آماده] است) آن را افاده مى كند). و نيز آن تفسير ديگرى كه بعضى كرده و گفته اند: (مراد از رزق معلوم بهشت است). هيچ يك تفسير متقن و صحيح نيست.

مي‌فرمايد: ﴿أُولئِكَ﴾ كه از اينها به عظمت ياد مي‌كند ﴿أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾؛[30] يعني «معلومٌ عند الله» وگرنه ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ هيچكس نمي‏داند چه پاداشهاي مهمي كه مايه روشني چشمها مي‏گردد براي آنها نهفته شده، اين جزاي اعمالي است كه انجام مي‏دادند.﴾،[31]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=32&ayat=16&user=far&lang=far&tran=1

خيلي‌ها نمي‌دانند چه چيزي را ذات اقدس الهي براي آنها ذخيره كرده است ﴿لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾؛ اين رزق معلوم هم رزق ظاهري و جسماني است و هم رزق باطني و غيبي و معنوي است، هم ﴿فَواكِهُ﴾[32] كه فواكه تمثيل و مثال است براي تمام نعمت‌هاي ظاهري, مسكن است, ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ برای آنان غرفه هایی است که از فراز آنها غرفه هایی دیگر بنا شده[33]است, پوشاك است و و ﴿بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ آستر آنها از پارچه‏ هاي ابريشمين است[34] است؛

سوره 55: الرحمن

مُتَّكِئِينَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ ﴿۵۴﴾

اين در حالي است كه آنها بر فرشهائي تكيه كرده‏ اند كه آستر آنها از پارچه‏ هاي ابريشمين است و ميوه‏ هاي رسيده آن دو باغ بهشتي در دسترس است.

حالا ظَهائر او چيست خدا مي‌داند؛ الآن مستحضريد مهم‌ترين و گران‌ترين فرش روي كُره زمين فرش‌هايي است كه يكدست ابريشم باشد، ديگر از فرش ابريشمي گران‌تر نيست؛ فرشي كه زير پاي بهشتيان است، آستر آن ابريشم است و اَبره‌اش چيست خدا مي‌داند. ديگر چيزهايي است كه به فكر بشر نمي‌رسد، زيرا اصلاً نوع آن در دنيا نيست؛ لذا فرمود: ﴿مُتَّكِئينَ عَلي‌ فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾ ـ «بطائن» جمع «بطانه» ـ است «الظِّهارَة ابْرَه‌دان و البِطانَة آستَر» كه در نِصابُ‌الصِّبْیانْ (مجموعه‌ای برای آموزش کودکان) خوانديد.

«بِطانه» يعني آستر, آستر فرش كه روي خاك است اين حرير خالص است، حالا اَبره آن چيست خدا مي‌داند، چون فرمود… رزقي است كه نزد ما معلوم است، نزد ديگران معلوم نيست و مانند آن.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%B5%D8%A7%D8%A8%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86

فَوَاكِهُ وَهُمْ مُكْرَمُونَ ﴿۴۲﴾

فَوَاكِهُ وَهُمْ مُكْرَمُونَ ﴿۴۲﴾

ميوه‏ هاي گوناگون پر ارزش، و آنها مورد احترامند. (۴۲)

كلمه (فواكه) جمع (فاكهه) است كـه بـه مـعـناى هر ميوه اى است كه به اصطلاح امروز به عنوان دسر خورده مى شود، نه بـه عـنـوان غـذا، و اين آيه بيان همان رزق معلوم مخلصين است، چيزى كه هست خداى تعالى جـمـله (و هـم مـكـرمـون) را ضـمـيمه اش كرد تا بر امتياز اين رزق و اين ميوه از رزقهاى ديگران، دلالت كند و بفهماند: هر چند ديگران نيز اين ميوه ها را دارند، اما مخلصين اين ميوه هـا را بـا احـتـرامـى خـاص دارند، احترامى كه با خلوص و اختصاص مخلصين به خدا مناسب باشد و ديگران در آن شريك نباشند.

﴿وَ هُمْ مُكْرَمُونَ﴾[36] از اين ﴿مُكْرَمُونَ﴾ آن رزق معنوي‌ را مي‌شود اثبات نمود؛ اينها نزد ما كريم‌ هستند، همان صفتي كه در سوره مباركه «انبياء» براي ملائكه مشخص كرد كه ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ بلكه [فرشتگان] بندگاني ارجمندند, كه در سخن بر او پيشى نمى‏ گيرند و خود به دستور او كار مى كنند[37] همين وصف ممتاز سوره مباركه «انبياء» را امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه» براي اهل بيت(عليهم السلام) دارد كه «وَ عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ لٰا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[38] که اين بيان نوراني امام هادي(سلام الله عليه) در وصف اهل بيت، در زيارت «جامعه» همين وصف فرشته‌هاست كه در سوره انبياء آمده ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ اينها «مُكْرَمُونَ» هستند.

﴿فَواكِهُ﴾ وقتي فاكهه و ميوه حاضر است غذاي رسمي يقيناً حاضر است و اين غذا كه «فواكه» و غير «فواكه» باشد با كرامت همراه است؛ غرض اطعام نيست، غرض اكرام است و تنها سير كردن شكم بهشتيان مطرح نيست، با كرامت نياز اينها را تأمين كردن مطرح است ﴿وَ هُمْ مُكْرَمُونَ﴾.