إِنَّا كَذَلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ ﴿۳۴﴾

إِنَّا كَذَلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ ﴿۳۴﴾

(آري) ما اينگونه با مجرمان رفتار مي‏كنيم. (۳۴)

سـپـس بـراى تـاكيد بيشتر مى افزايد: ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم (انا كذلك نفعل بالمجرمين).

اين سنت هميشگى ما است، سنتى كه از قانون عدالت نشات گرفته است .

بعد مي‌فرمايد اين سنّت ماست ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ﴾ ما از راه عقل و فطرت از درون, وحي و كتاب و سنّت از بيرون, راهنمايي مي‌كنيم؛ اگر كسي راه را تشخيص نداد به او مهلت مي‌دهيم, راه را تشخيص داد بيراهه رفت راه توبه و انابه و گذشت را به روي او باز مي‌كنيم. اگر گناه كرد براي گناه يك كيفر مي‌نويسيم اگر اطاعت كرد براي يكي, ده‌تا يا بيشتر مي‌نويسيم؛ همه ارفاق‌ها را مي‌كنيم؛ اگر بيراهه رفت، مدت‌ها به او مهلت مي‌دهيم كه برگردد. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) .. همين است «أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً إِلَی عَفْوِكَ، وَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ معبودم، تویی که به روی بندگانت دری به‌سوی بخششت گشودی و آن را توبه نامیدی»[22] مرتب دستور مي‌دهي برگرد راه باز است، همه اين كارها را كردي و حالا به آخرها كه رسيد، ديگر راهي براي خودتان نگذاشتيد ﴿فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ٭ إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ﴾ اين جُرم آن معناي عام است كه هم شرك و كفر را, هم الحاد را و هم معصيت‌هاي ديگر را شامل مي‌شود. سنّت ما اين است كه اينها كار بد كردند و مجرمين را ما بايد تنبيه كنيم.

https://erfan.ir/mafatih66/%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84:-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D8%AA-%D8%AA%D8%A7%D8%A6%D8%A8%DB%8C%D9%86--%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D9%88%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D9%81%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D8%AC%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%86%D8%B5%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86

(25) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ

(25) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ

(۲۵) بگو شما از گناهي كه ما كرده‏ ايم سئوال نخواهيد شد (همانگونه كه) ما در برابر اعمال شما مسئول نيستيم.

اين براي اينكه خُلق حَسن داشته باشد و بتواند جامعه را به اين لطافت جذب كند هم در تعبير آيه 24 آن ادب مناظره را رعايت كرد فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ هم آيه 25 فرمود: ﴿قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا﴾ ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾

آيه اشاره لطيفى به اين نكته نيز دارد كه اگر ما اصرار به راهنمائى شما داريم نه به خاطر اين است كه گناه شما را پاى ما مينويسند و يا شرك شما ضررى به ما ميزند، ما روى دلسوزى و حق جوئى و حق طلبى بر اين كار اصرار مى ورزيم .

مگر مي‌شود موجودي در عالَم محقق باشد و به هيچ جا مرتبط نباشد. تنها جايي كه عمل به آن مرتبط است و آن را رها نمي‌كند عامل اوست كه ﴿لَيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي براى انسان هيچ چيز نيست مگر آنچه كوشيده است [17] اين حصر است هيچ ممكن نيست عملي كه ما بيست سال قبل، ده سال قبل انجام داديم ما را رها بكند ممكن است ما يادمان برود ولي آن عمل ما را رها نمي‌كند براي اينكه نه نظام، نظام رهاست نه اين عمل، عاملش را رها مي‌كند. لذا انسان درگير عمل خودش است ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ هر کس در گرو اعمال خويش است﴾، [18] ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ هر كسى در گرو عملی است که انجام داده است. [19] و مانند آن.

توبه، عمل را تبديل مي‌كند (از بین نمی برد) شما مي‌بينيد در نظام احسن، ذات اقدس الهي اين كودِ بدبو را به صورت ياس در مي‌آورد. ما تا زنده‌ايم جا براي تغيير و تبديل و تحوّل هست. اين عمل زشت را ذات اقدس الهي ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ خداوند گناهان شان را به نيكيها تبديل مى ‏كند﴾. هر روز اين كودها را خداي سبحان دارد به صورت عطر ياس در مي‌آورد. اين كارِ توبه ما هم همين‌طور است. اين قاذورات (پلیدیها ونجاستها) هم همين‌طور است. اين سيّئات بدبو هم همين‌طور است. همين تحول كه در نظام خارج هست در نظام اعمال و اخلاق و عقايد ما هم هست اين كارِ توبه است. توبه عمل ما را از بين نمي‌برد آن را تبديل مي‌كند آن وقت انسان مي‌شود طيّب و طاهر.

آن‌قدر خدا مهربان و لطيف است كاري مي‌كند كه از غير او ابدا ساخته نيست. الآن اگر كسي نسبت به ما جفا بكند حداكثر كاري كه ما مي‌توانيم بكنيم چيست، اين است كه به رخ او نكشيم (يك) براي كسي هم نگوييم (دو) هر وقت او را ديديم نسبت به او احسان بكنيم (سه) ديگر بيش از اين مقدور ما نيست اما او هر وقت يادش است كه نسبت به ما بد كرده شرمنده است. ما بخواهيم آن شرم دروني او را برطرف بكنيم مقدور ما نيست چه كار بكنيم، اما خدا اين كار را مي‌كند اصلاً حُرّ(سلام الله عليه) در بهشت يادش نيست كه با پسر پيغمبر چه كرد، اگر باشد كه هميشه در عذاب است اصلاً انسان تائب يادش نيست بد كرده تا خجل بشود اگر آن رنج و درد و خجالت در بهشت باشد كه جاي عذاب است چه عذابي بدتر از عذاب دروني، تمام اين تائبان، تمام اين مشركاني كه عمري را به شرك گذراندند [و بعد اسلام آوردند] اينها اصلاً يادشان نيست مشرك بودند خب سلمان‌ها، اباذرها اينها عمري را قبل از اسلام به دين ديگر گذراندند اينها بعد آمدند موحد شدند و پذيرفتند [22] حالا اگر يادشان باشد كه ساليان متمادي در برابر بت سجده مي‌كردند براي آنها شرمي بود، اصلاً تائب در ذهنش نيست كه بد كرده اين فقط از خدا برمي‌آيد.

طرز برخورد با طرف مقابل بايد با اصولى از نظر اخلاق و روان توام باشد تا جنبه هاى منفى را در طرف مقابل تحريك نكند، و او را به لجاج و عناد وادار نسازد، بلكه به عكس وجدان او را بيدار كرده و روح حق طلبى و حق جوئى را در او زنده كند.

انسان تنها انديشه و خرد نيست تا فقط در برابر قدرت استدلال تسليم گردد، بلكه علاوه بر آن مجموعه اى از عواطف و احساسات گوناگون كه بخش مهمى از روح او را تشكيل ميدهد در وجود او نهفته است كه بايد آنها را به طرز صحيح و معقولى اشباع كرد.

سوره 3: آل عمران

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ ﴿۱۵۹﴾

به مرحمت خدا بود که با خلق مهربان گشتی و اگر تندخو و سخت‌دل بودی مردم از گِرد تو متفرق می‌شدند، پس از (بدیِ) آنان درگذر و برای آنها طلب آمرزش کن و در کارِ (جنگ) با آنها مشورت نما، لیکن آنچه تصمیم گرفتی با توکل به خدا انجام ده، که خدا آنان را که بر او اعتماد کنند دوست دارد.

سوره 20: طه

فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى

و با او با کمال آرامی و نرمی سخن گویید، باشد که متذکر شود یا (از خدا) بترسد

شرط نفوذ کلام اينست كه طرف مقابل احساس كند گوينده واجد اوصاف زير است :

  1. به گفته هاى خود ايمان دارد، و آنچه را كه مى گويد از اعماق جانش برمي خيزد.
  2. هدفش از بحث ، حق جوئى و حق طلبى است ، نه برتري جوئى و تفوق طلبى .
  3. او هرگز نميخواهد طرف را تحقير كند و خود را بزرگ نمايد.
  4. او آنچه مى گويد از طريق دلسوزى مى گويد و منافع شخصى و خصوصى در اين كار ندارد.
  5. او براى طرف مقابل احترام قائل است و به همين دليل در تعبيرات خود نزاكت در بحث را فراموش نمي كند.
  6. او منصف است و جانب انصاف را هرگز از دست نميدهد، هر چند طرف مقابل اين اصول را رعايت نكند.
  7. او نميخواهد افكار خود را بر ديگران تحميل كند، بلكه علاقه دارد جوششى در ديگران ايجاد كند تا در عين آزادى ، اين خود جوشى آنها را به حقيقت برساند.

دقت در آيات فوق طرز بر خورد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - به فرمان خدا - با مخالفان كه توام با ريزه كاريهاى جالبى بود گواه بسيار زنده اى بر بحثهاى بالاست .

او گاه تا اينجا پيش ميرود كه حتى دقيقا تعيين نميكند كه ما در طريق هدايتيم و شما در طريق گمراهى ، بلكه مى گويد: ما يا شما در طريق هدايتيم يا در ضلالت, تا در فكر فرو روند, كه نشانه هاى هدايت و ضلالت در كدامين گروه است ؟

و يا اينكه مى گويد: روز قيامت خداوند در ميان همه ما داورى ميكند و هر كس را به آنچه لايق است جزا مى دهد.

بررسى طرز بحثهاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهم السلام ) با مخالفانشان الگوى بسيار زنده اى براى اين مبحث است ، به عنوان نمونه به آنچه از امام صادق (عليه السلام ) در اين زمينه در كتب حديث ثبت است توجه كنيد:

در مقدمه حديث معروف توحيد مُفضّل بن عمر چنين ميخوانيم : او مى گويد من در كنار قبر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودم و در عظمت مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) انديشه ميكردم ، ناگهان ديدم ابن ابى العوجاء (مرد مادى معروف ) وارد شد و در گوشه اى نشست به طورى كه سخنش را مى شنيدم ، هنگامى كه دوستانش اطراف او جمع شدند شروع به سخنان كفر آميزى كرد كه نتيجه آن انكار نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و از آن بالاتر انكار خداوند تبارك و تعالى بود، بسيار شيطنت آميز و حساب شده بيان مى كرد.

من از شنيدن سخنان او سخت خشمگين و ناراحت شدم ، برخاستم و فرياد زدم اى دشمن خدا! راه الحاد پيش گرفتى ؟ و خداوندى كه تو را در بهترين صورت آفريد انكار كردى ؟...

(ابن ابى العوجاء) رو به من كرد و گفت : تو كيستى اگر از دانشمندان علم كلامى دليل بياور تا از تو پيروى كنيم ، و اگر نيستى سخن مگو، و اگر از پيروان جعفر بن محمد صادق هستى او اين چنين با ما سخن نميگويد، و مانند برخورد تو, برخورد نميكند.

او از اين بالاتر از ما شنيده است هرگز به ما فحش و ناسزا نگفته ، و در پاسخ ما راه خشونت و تعدى نپيموده ، او مرد برد بار عاقل هوشيار و متينى است ، كه هرگز سبكسرى دامن گيرش نميشود، او به خوبى به سخنان ما گوش فرا ميدهد، حرفهاى ما را ميشنود، و از دلائل ما آگاه ميشود، هنگامى كه تمام حرف خود را زديم و گمان كرديم كه ما بر او پيروز شديم با متانت شروع به سخن ميكند، با جمله هاى كوتاه و سخنانى فشرده تمام دلائل ما را پاسخ مى گويد، و بهانه هاى ما را قطع ميكند، آنچنانكه قدرت بر پاسخ گفتن نداريم ، تو اگر از ياران او هستى اينچنين با ما سخن بگو.

من از نزد آنها خارج شدم و به نزد امام صادق(ع) رفتم و ماجرا را برای آن حضرت تعریف کردم. آن حضرت فرمود: فردا صبح به نزد من بیا و قلم و کاغذی نیز بیاور تا برای تو از حکمت خداوند متعال در آفرینش جهان سخن بگویم. من هم فردا صبح به نزد آن حضرت رفتم و ایشان نیز طی چهار جلسه حدیثی را فرمودند و من آن را املاء کردم.

امام صادق(ع) کتاب را در چهار جلسه و در چهار روز، از صبح تا ظهر بر مفضل املا کرده است. آن حضرت در این کتاب با بیان شگفتی‌های آفرینش، به اثبات آفریدگار حکیم و دانا پرداخته است.

البته انكار نميتوان كرد كه اينها همه در مورد كسانى است كه اميد هدايت آنها باشد، و الا با دشمنان لجوج و ستمگر و بى رحم كه اميدى به پذيرش آنها نيست قرآن طور ديگرى برخورد ميكند. (برای آنها تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ بريده باد هر دو دست ابولهب, است)

(73) لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ

(73) لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ وَيَتُوبَ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً

(۷۳) هدف اين بود كه مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك (صفوفشان از مؤ منان مشخص گردد و آنها) را عذاب كند و خدا رحمت خود را بر مردان و زنان با ايمان بفرستد خداوند همواره غفور و رحيم است.

 آن وقت زيرمجموعه انسان سه گروه‌اند، افرادي هستند يا منافق در مي‌آيند يا مشرك در مي‌آيند يا مؤمن در مي‌آيند.

 اقرار به ذات اقدس الهي در نهان هر موجودي هست لذا مسئله ملحد و كمونيست‌ها و اينها را ذكر نكرد. خدا انكارپذير نيست اين روايت نوراني كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول كافي نقل كرد ملاحظه فرموديد، فرمود او «معروفٌ عند كلّ جاهل  نزد هر نادانی معروف است» خدا انكارپذير نيست يعني محال است كسي خدا را انكار كند منتها نمي‌فهمد كه خدا يعني چه، يعني حقيقتي كه دارد اين عالَم را اداره مي‌كند.

بالأخره عالَم كه پوچ نيست اين نظم محيّرالعقول هم كه حساب و كتابي دارد منتها او نمي‌فهمد مي‌گويد طبيعت، بالأخره ما به فلان آقا مي‌گوييم دانشمند است مهندس كشاورزي است براي اينكه چهارتا دانه را بلد است, مي‌كارد كه ميوه بدهد, خب اين علم تابع معلوم است آن‌كه معلوم را آفريد عالِم نيست تو كه چهارتا علم حصولي داري عالم شدي؟! كلّ نظام را دارد مي‌گرداند, تازه آن مقداري كه كشف شده نسبت به آ‌ن مقداري كه كشف نشده ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ سوگند مي‏خورم به آنچه مي‏بينيد وآنچه نمي‏بينيد﴾، ﴿مَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ يعني «ما لا تعلمون». آن مقداري كه كشف شده نسبت به مقداري كه كشف نشده قابل قياس نيست منتها اين شخص نمي‌فهمد و نمي‌داند خيال مي‌كند طبيعت است خدا قابل انكار نيست اين روايتي كه مرحوم كليني نقل كرده فرمود: «عارفٌ بالمجهول معروفٌ عند كلّ جاهل مجهول را می شناسد و نزد هر نادانی معروف است » [25] هر مطلب پيچيده ناشناخته‌اي نزد خدا معلوم است چون او ﴿بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ﴾ [26] است و خداوند نزد هر كمونيستي معلوم است نزد هر منكري معلوم است نزد هر ملحدي معلوم است اصلاً قابل انكار نيست مسئله ربوبيت است كه مشكل دارند مسئله الوهيت است كه مشكل دارند مسئله مربّي بودن و مدبّر بودن و رازق بودن و اينهاست كه مشكل دارند.

 اين «لام»، «لام» عاقبت است نه «لام» غايت (هدف)، «لام» غايت آن است كه هدف خلقت باشد مثل بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» كه فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ [14] كه اين غايت مخلوق است و نه غايت خالق.

هدف اين نبود كه «يعذّب» بلكه پايان كار اين شد نظير اينكه فرمود ما دستور داديم اين كودك را يعني موسي(سلام الله عليه) را در جعبه‌اي بگذارند و جعبه را در آب بگذارند و به آب هم دستور داديم ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَهُ تا دريا آنرا به ساحل بيفكند، و دشمن من و دشمن او آنرا بگيرد [12] آن وقت ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً پس خاندان فرعون او را [از آب] برگرفتند تا سرانجام دشمن [جان] آنان و مايه اندوهشان باشد [13]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=28&ayat=7&user=far&lang=far&tran=2

 كه اين «لام»، «لام» عاقبت است نه «لام» غايت يعني آل‌فرعون اين جعبه را و اين كودك داخل جعبه را نگرفتند براي اينكه دشمنشان بشود بلكه پايان كار اين شد كه وجود مبارك موساي كليم دشمن اينها شد اين «لام»، «لام» عاقبت است اين «لام» ﴿لِيُعَذِّبَ﴾ هم «لام» عاقبت است نه «لام» غايت.

مقدم داشتن اهل نفاق ، بر مشركان به خاطر آن است كه منافق وانمود مى كند كه امانتدار است در حالى كه خائن است ، ولى مشرك ، خيانتش برملا است ، لذا منافق استحقاق بيشترى براى عذاب دارد.

تعبير به توبه (بجاى پاداش ) در مورد مؤ منان ممكن است از اين جهت باشد كه بيشترين ترس مؤ منان از لغزشهائى است كه احيانا از آنها سر زده لذا به آنها اطمينان و آرامش مى دهد كه لغزشهايشان را مشمول عفو مى گرداند. يا به خاطر اين است كه توبه خداوند بر بندگان بازگشت او به رحمت است ، و مى دانيم در واژه رحمت همه مواهب و پاداشها نهفته است .

 

﴿وَيَتُوبَ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً ﴾ اين توبهٴ اول است.

توبه:

توبه عبارت است از یک نوع انقلاب و قیام از ناحیه ى خود انسان علیه «خود» و این از جمله مختصّات انسان محسوب مى شود. تنها انسان است که مى تواند با اختیارِ خود علیه «خود» قیام کند. حیوان یا گیاه اگر مانعى بر سر راه خود ببینند تغییر مسیر مى دهند و یا در مقابل موانع حیات خود مقاومت مى کنند امّا هیچ گاه این ها علیه خودشان تغییر موضع نمى دهند. امّا انسان با استعدادهاى شگفت انگیزى که دارد مى تواند علیه خودش قیام کند.

 

کلمه توبه اگر با حرف «الی» بیاید، منظور توبه بندگان به درگاه خداوند است و اگر با «علی» بیاید، منظور توجّه و لطف خداوند به بندگان است. «یَتُوبَ عَلَیْهِمْ»

 

بيان مراحل سه‌گانه توبه

 توبه سه مرحله دارد مرحله اُوليٰ توبهٴ الهي است بر بنده «تاب الله علي عبده» يعني «أفاض الله علي عبده بأن أوقظه و هيّئه و نبّهه» كه او را بيدار كرده اين توبهٴ مِن الله علي العبد است توبهٴ دوم توبه مِن العبد الي الله است كه مي‌گويد «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» و برمي‌گردد توبهٴ سوم باز توبهٴ مِن الله علي العبد است كه توبه را قبول می كند ﴿إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ﴾، [18] ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ [19] اگر هم كمبودي باشد با اين كلمه ﴿عَنْ﴾ ترميم كرده نفرمود «يقبل التوبة مِن عباده» اين كلمه ﴿عَنْ﴾ براي تجاوز است اگر كسي توبه كرده توبه او كمبود دارد بعضي از مشكلات را هنوز حل نكرده در اين بخش هم ذات اقدس الهي تجاوز نمي‌كند و صرف‌نظر مي‌كند كه ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ نه «من عباده» پس توبه انسان محفوف به دو توبه خداست (یکی توفیق دادن به بنده برای توبه و دیگری پذیرفتن توبه بندگان است.) همه كارهاي خير انسان محفوف به دو فيض الهي است. مانند وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ.

هر کس می‌خواهد توبه کند اول باید خدا لطف کند به آدم، آدم متوجه شود که خلاف کرده، بد کرده، توجه به اینکه اینجا خلاف کردم، این لطف خداست که آدم را متوجه می‌کند به خلاف. وقتی که متوجه شد عذرخواهی می‌کند، آن وقت خداوند این عذرخواهی‌ را می‌پذیرد.

روایت داریم که هر کسی را خدا دوستش دارد، عیب‌هایش را به او نشان می‌دهد. می‌نشیند عیب‌های خودش را می‌شمارد: أنا الذی، أنا الذی، أنا الذی.

https://www.aparat.com/v/Jkuif/%D8%AA%D9%88%D8%A8%D9%87

 

در آیه ای از قرآن این سه معنی کنار هم جمع شده است؛ آنجا که فرمود:

 ثُمَّ تابَ عَلَیهِم لِیَتُوبُوا إِنَّ اللهَ هُوَ التَوّابُ الرَّحِیمُ؛[ توبه/ 118]

 «سپس خداوند به آنها برگشت (توفیق توبه داد) تا توبه و برگشت کنند. خداوند بسیار توبه پذیر مهربان است.»

توبه‌ی خالی در قرآن نداریم، تا آنجایی که من وارسی کردم یک جا می‌گوید: «تابَ و  أصلَحَ» (مائده/ 39)، یک جا می‌گوید: «تابَ و آمَنَ» (فرقان/ 70) توبه کردی باید ایمان هم بیاوری. یک جا می‌گوید: «تابُوا  وَ بَيَّنُوا» (بقره/ 160) حقیقت را کتمان کردی حالاتوبه کردی؟ حالا بیان کن. کسی که حقیقت را کتمان کرده، نگفته، حالا باید بگوید. «تابُوا و أصلَحُوا» (بقره/ 160 و نساء/ 146)، «تابُوا  وَ بَيَّنُوا»، «تابُوا  و آمَنُوا» (اعراف/ 153) توبه باید یک عملی هم پشت سرش باشد. توبه‌ی خالی خدایا ما گناه کردیم، شب قدر هم می‌رویم مسجد قرآن سر می‌گیریم، بعد دیگر خدا ما را بخشید، این‌طور نیست.

 

 خدا توّاب است يعني کثیرالرجوع به بندگان است كه افاضه مي‌كند. مؤمنان توّاب‌اند يعني قابل توبه‌اند زياد به طرف خدا رجوع مي‌كنند. اين‌طور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد.

 

﴿لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ﴾ اين منافقين و منافقات در برابر آن آيه‌اي است كه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ﴾ زن و مرد را در چند جهت ذكر كرده يعني آيه 35 همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ﴾ تا آخر، اين منافقين و منافقات، مشركين و مشركات در برابر آن است.

 (43) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي ....

 (43) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً

او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او. تا شما را از ظلمات  به سوى نور رهنمون گردد، او نسبت به مؤ منان مهربان است .

صلات از خدا به معناى رحمت، و از ملائكه به معناى استغفار چنانكه در آيه 7 سوره غافر مى خوانيم : و يستغفرون للذين آمنوا: (حاملان عرش خدا براى مؤ منان استغفار مى كنند).، و از مردم دعا است، ليكن اين را نيز بايد دانست كه هر چند صلات از خدا به معناى رحمت است، اما نه هر رحمت، بلكه رحمت خاصى كه ذخيره آخرت براى خصوص مؤمنين است، و سعادت آخرتى آنان و فلاح ابديشان، مترتب بر آن مى شود، و بدين جهت است كه به دنبال جمله مورد بحث علت صلوات فرستادن خداى تعالى را چنين بيان كرده : (ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رحيما) صلوات مى فرستد، تا شما را از تاريكى ها به سوى نور بيرون آورد، چون او همواره نسبت به مؤمنين رحيم است.

اين نكته را نيز بايد دانست كه خداى تعالى در كلام خود همواره ياد خود مر بندگان را مترتب كرده بر ياد بندگان مر او را، و فرموده : (فاذكرونى اذكركم ) همچنان كه فراموش كردن بندگان وى را، باعث فراموشى خدا مر بندگان را دانسته، و فرموده : (نسوا الله فنسيهم )، يكى از مصاديق يادآورى خدا بندگان خود را، همانا درود فرستادن او بر آنان است، و اين خود يادآورى ايشان است به رحمت، كه مترتب شده بر ياد بندگان خداى خود را، چون فرمود: اگر خدا را بسيار ياد كنند، و او را صبح و شام تسبيح گويند، خدا هم بسيار بر آنان درود مى فرستد، و غرق نورشان مى كند، و از ظلمتها دورشان مى سازد.

همه اينها را بدان جهت گفتيم كه معلوم شود جمله او كسى است كه صلوات بر شما مى فرستد...، در مقام تعليل آيه قبل است، كه مى فرمود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد، و اين تعليل همان قاعده كلى قبل را مى رساند، و مى فهماند كه اگر شما خدا را زياد ياد كنيد، خدا هم به رحمت خود زياد شما را ياد مى كند، و از ظلمتها به سوى نور بيرونتان مى سازد.

 

آرى اين آيه بشارتى است بزرگ براى همه سالكان راه حق و به آنها نويد مى دهد كه از جانب معشوق كششى نيرومند است ، تا كوشش عاشق بيچاره بجائى برسد!

 

​​ بعد فرمود قدرتان را بدانيد خدا بر شما صلوات مي‌فرستد اين كم نيست بعدها مي‌رسيم كه خدا بر پيغمبر صلوات مي‌فرستد همان آيه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ [35] اما همين‌جا به ما فرمود خدا بر شما صلوات مي‌فرستد. وقتي خواجه نصير(رضوان الله عليه) نام مبارك سيّد مرتضي را در درس مي‌برد مي‌گفت «صلوات الله عليه» شاگردان خواجه نصير تعجب مي‌كردند كه شما چطور بر يك عالِم و روحاني صلوات مي‌فرستيد فرمود: «كيف لا يُصلّي علي المرتضي» [36] براي اينكه خدا در آيه 43 سورهٴ «احزاب» دارد ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾. خب اگر كسي مؤمن وارسته باشد مورد صلوات خداست. حيف نيست انساني كه مي‌تواند مورد تصليه الهي باشد خود را به غير خدا بفروشد؟!

 در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در همان آية الكرسي فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هدف ولايت (الله‌) هم اين بود كه ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ [23] آنجا فرمود مؤمنين تحت ولايت الله‌اند و خداي سبحان مولّي‌عليه خود را از ظلمت‌ها به نور خارج مي‌كند براي افراد عادي اين اخراج به عنوان رفع است و براي اوحديّ از اهل ايمان به عنوان دفع است افرادي كه ـ خداي ناكرده ـ آلوده شدند خدا اينها را از ظلمت گناه به نور توبه و طاعت منتقل مي‌كند, اين لطف الهي است. كساني كه برتر از عصيان‌اند خدا آنها را اخراج مي‌كند از ظلمت به نور يعني دفع است يعني نمي‌گذارد كه اينها وارد ظلمت بشوند

در آن آيه فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ حالا راه اخراج چيست اين آيه سورهٴ «احزاب» مشخص مي‌كند كه راه اخراج از ظلمت به نور چيست. صلوات خداوند

 

 تفاوت صلوات خداوند بر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنين

 در جريان تصليه بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با جلال و شكوه بر پيغمبر تصليه دارد در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» وقتي تصليه بر پيغمبر را ياد مي‌كند با جلال و شكوه ياد مي‌كند همين آيه معروف كه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلَّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد. [24] مستحضريد كه اگر شخصيت بزرگي بخواهد از مهمان تازه‌وارد آن شهر احترام به عمل بياورد با همه همراهان يا علما به ديدار او مي‌روند اما اگر يك فرد عادي باشد ممكن است تنها خودش به ديدار او برود ديگران هم جداگانه به ديدار او بروند در تصليه بر مؤمنين همين كار را كرده فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ اين جمله تمام مي‌شود ﴿وَمَلاَئِكَتُهُ﴾ يعني ﴿مَلاَئِكَتُهُ﴾ هم «يصلّون عليكم» اينها با هم نيستند اما در آن آيه‌اي كه معروف به تصليه به حضرت است فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ اينها با هم اين كار را مي‌كنند خب خيلي فرق است بين آن آيه و اين آيه محلّ بحث.

به هر تقدير اگر براي آنهاست كه دفع است اگر براي مؤمنين است كه رفع است اين تصليه و صلوات و رحمت ويژه الهي همان حالت‌هاي نوراني است كه براي انسان پيدا مي‌شود انسان طوري است كه از لغزش‌ها متنفّر است از كارهاي حرام بيزار است وقتي پيشنهاد خلاف به او مي‌دهند مي‌بينند بدنش مي‌لرزد اهل اين كار نيست معلوم مي‌شود اين يك عنايت الهي است كه غير از آن هدايت عامّه نصيب او شده از اين فرصت بايد حدّاكثر استفاده را كرد.

خب پس در دنيا ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ﴾ است ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ كه ظلمات جمع است و با الف و لام ذكر شده نور هم مفرد است گرچه با الف و لام ذكر شده و حقيقت نور يكي است ظلمت‌ها، پراكندگي و راه‌هاي معاصي فراوان است.

علت تصريح اسم ظاهر به جاي ضمير در آيهٴ ﴿وَكَانَ بِالمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾

 بعد اين «كان» هم كه مفيد استمرار است درباره مؤمنين. اين رحمت هم رحمت خاصّه است وگرنه آن «رَحْمَةٌ للعالمين» كه براي همه هست آن هدايت عامه كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ [27] براي همه هست.

 اگر مي‌فرمود «و كان بكم رحيما» ضمير مي‌آورد مطلب حاصل بود اما براي اينكه علتِ اين تصليه را ذكر بكند اسم ظاهر آورده فرمود: ﴿وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾ چون تاكنون دو ضمير جمع مذكر سالم را به عنوان مخاطب ذكر فرمود، فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ (يك) ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ (دو) خب سومي را اگر مي‌فرمود «و كان بكم رحيما» كه نزديك‌تر و آسان‌تر بود اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ نشان آن است كه شما مادامي كه مؤمن هستيد از اين فضايل بهره مي‌بريد و سبب رحمت ويژه همان ايمان مؤمنين است اين براي دنيا.

 

 تفاوت توبه و مصلّي بودن خدا با توبه و تصليه مؤمن

 خدا توّاب است يعني کثیرالرجوع به بندگان است كه افاضه مي‌كند. مؤمنان توّاب‌اند يعني قابل توبه‌اند زياد به طرف خدا رجوع مي‌كنند. اين‌طور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد. صلات هم اين‌چنين است بندگان, تصليه دارند مصلّين‌اند خدا هم مصلّي است خدا رحمت را نازل مي‌كند بندگان به سمت استغفار و استرحام حركت مي‌كنند. فرمود زياد به ياد خدا باشيد چون هر چه بيشتر به ياد خدا باشيد خدا هم بيشتر به ياد شماست.

 

نقش خداوند و ملائكه در اخراج مؤمنين از ظلمت به نور

 ملائكه سهمي ندارند لذا ضمير را مفرد آورده با اينكه تصليه را هم به خداي سبحان اسناد داد هم به ملائكه اسناد داد ولي اخراج را به ذات اقدس الهي اسناد داد براي اينكه او مدير و مدبّر است ملائكه, مجراي فيض ربّ‌اند.

 

اثر اصلي ولايت الهي بر مؤمن, نوراني شدن است. اين نور, يا حاصل مي‌شود يا نورِ حاصل, تثبيت مي‌شود همين ولايت كه براي مؤمنان است ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ همين ولايت براي انسان كامل مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) است در آن آيه‌اي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از خودش خبر مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ  ولي و سرپرست من خدائي است كه اين كتاب را نازل كرده است و او سرپرست همه صالحان است. [12] وليّ من الله است خب الله هم كه وليّ است كارش نوراني كردن است اگر قبلاً به كسي نور داد سعي مي‌كند نورانيّتش را حفظ كند اگر قبلاً كسي نوراني نبود يا كم‌نور بود سعي مي‌كند او را نوراني كند يا نورش را تقويت كند اين جريان ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است ولي آ‌نجا هيچ سخن از ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ نيست آيه 56 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است:

إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿۵۶﴾

خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد. (۵۶)

 آنجا ديگر سخن از اخراج از ظلمات به نور نيست براي اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود ما تو را سراج منير قرار داديم آيه 46 اين است كه ﴿وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً﴾.

 اگر ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را سراج منير قرار داد نورافكن قرار داد نورافكن كه ديگر ظلمت ندارد تا او را از ظلمت بيرون بياورد درباره آفتاب هم چنين تعبير را دارد در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آيه شانزده اين است كه ﴿وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً, هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا﴾ خب اگر آفتاب روشن است مگر درباره آفتاب تعبير صحيح است كه بگوييم آفتاب را مي‌خواهيم از ظلمت نجات بدهيم اين‌طور نيست.  كسوف اگر هست كاري به ظلمت شمس ندارد ديگران گرفتاركسوف مي‌شوند نه شمس, اگر ماه بين زمين و آفتاب فاصله بشود ما زميني‌ها را ظِل مي‌گيرد منتها مي‌گوييم آفتاب را ظل گرفته,  آفتاب‌گرفتگي! ما آفتاب‌گرفتگي نداريم.زمين چون در سايه قمر قرار گرفت آفتاب را نمي‌بيند ما مي‌گوييم آفتاب‌گرفتگي در حالي كه زمين‌گرفتگي است ما در سايه قرار داريم نه آفتاب, آفتاب را ظل نمي‌گيرد چون آن سراج است در جريان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين‌طور است آن حضرت هرگز خسوف و كسوف ندارد گاهي در اثر احتجابِ برخي‌ها كه از حضرت فاصله گرفتند آنها را ظل مي‌گيرد آنها در حال خسوف و كسوف‌اند در اين مثال‌هايي كه در كتاب صمديه و اينها هم هست لابد ملاحظه فرموديد آنجا اين تعبير لطيف هست «انارة العقل مكسوفٌ بطوع هويٰ» [13] يعني عقل خيلي شفاف و روشن است ولي اگر هواپرستي و هوس‌مداري راه پيدا كند سايهٴ اين هوس و هوا نمي‌گذارد كه از نور عقل استفاده كنيم ما را ظل مي‌گيرد در حقيقت اينكه مي‌گويند عقلش را ظل گرفته, عقلش گرفتار خسوف و كسوف است يعني هوس و هوا بين عقل و اين شخص فاصله شد نمي‌گذارد نورِ عقل به اين شخص برسد و اين شخص مطابق عقل حركت كند.

 تفاوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با ديگران در اخراج از ظلمت به نور

 غرض اين است كه سراج, وصفي است براي شمس, وصفي است براي شمس حقيقت كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. لذا جا براي ظلمت نيست جا براي اخراج از ظلمت به نور نيست همين مسئله ولايت  (الله‌) كه براي حضرت است و همين تصليه خدا كه براي حضرت است ديگر آنجا سخن از «ليخرجه من الظلمات الي النور» نيست و اما درباره ماها كه گاهي گرفتار خسوف و كسوف هوا و هوس مي‌شويم ظل‌گرفتگي داريم جا براي اخراج از ظلمات به نور هست كه فرمود شما را مورد عنايت قرار مي‌دهد صلوات مي‌فرستد ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾

 

 تصليه ما نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

اينكه بعضى مى گويند: «صلوات فرستادن» در بالا رفتن مقام و منزلت پیامبر(ص) هيچ اثرى ندارد چون پیامبر(ص) و اهل بيتشان به مقاماتى كه بايد برسند، رسيده اند حرف سستى است. انسان در سير تكاملى خود هيچ حدّ و مرزى را نمى شناسد و به سوى نامتناهى پيش مى رود، و لذا در بعضى از دعاها در تشهّد و غير آن چنين خوانده مى شود كه: «وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ»؛ (درجه پيامبر اكرم(ص) را بالاتر از آنچه هست، بالا ببر).

 

 تصليه ما نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سبب تقرّب ما

 مطلب ديگر اينكه تصليه ما نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه قبلاً گذشت تقرّبي است براي خود ما،….  الآن اگر كسي باغبان كسي باشد كه باغ براي آن شخص است تمام درخت‌ها و آب‌ها و قنات و چشمه را او احداث كرده اين باغبان مسئول حفظ اين درخت‌هاست و همه حقوق او را هم صاحب‌باغ مي‌دهد حالا اگر يك روزعيدي، يك دسته گُلي يا يك سبد ميوه از باغ همين باغبان فراهم بكند براي او اهدا كند. آيا اين باغبان، چيزي از خود به او داد، يا خودش متقرّب شد.

 ما باغبان‌هاي اين ذوات قدسي هستيم اينها اين باغ را، اين نهال را، اين اشجار را، اين آب را، اين كوثرها را، از طرف خداي سبحان به ما دادند. ما را مسئول كردند كه حفظ بكنيم ما اگر يك روز عيدي شد، غير عيدي شد، عرض ادب كرديم به اينها صلوات فرستاديم، از ميوه باغ اينها چيزي نزد آنها برديم، خود ما مقرّب شديم، نه اينكه به وسيله ما آنها چيزي را پيدا كرده باشند دارا شده باشند…. ما واسطه تكامل آنها نيستيم. اين عرض ارادت و تصليه ما تقرّب ماست به پيشگاه الهي چون ميوه باغ اينها را به حضور اينها تقديم مي‌كنيم.

 

(24) لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ أَوْ يَتُوب

(24) لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّه كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً

(۲۴) هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش ‍ دهد، و منافقان را هرگاه بخواهد عذاب كند يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.

حوادث تلخ و سخت هدفدار است، تا استعدادها شکوفا شود و انسان با کوشش و تلاش به پاداش برسد. «لِیَجْزِیَ»

 غالباً وعده الهي تصريح است وعيد الهي تلويح. درباره وعده ديگر مقيّد نكرده فرمود ما به كسي كه عمل خوب بكند يقيناً پاداش مي‌دهيم اما درباره سيّئه فرمود اگر بخواهيم (إِن شَاءَ)، مقيّد كرده منتها مشيئت الهي مستحضريد حكيمانه است. ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ يا عذاب بكند يا توبه بر آنها روا بدارد كه آنها برگردند

(و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليهم ) - يعنى منافقين را اگر خواست عذاب كند، كه معلوم است اين در صورتى است كه توبه نكنند، و يا اگر توبه كردند نظر رحمت خود را به ايشان برگرداند، كه خدا آمرزنده و رحيم است.

اشاره به اينكه بسا مى شود گناه مقدمه سعادت و آمرزش مى شود

در اين آيه از جهت اينكه غايت رفتار منافقين و مومنين را بيان مى كند، نكته لطيفى هست، و آن اين است كه چه بسا ممكن است گناهان، مقدمه سعادت و آمرزش شوند، البته نه از آن جهت كه گناهند، بلكه از اين جهت كه نفس آدمى را از ظلمت و شقاوت به جايى مى كشانند، كه مايه وحشت نفس شده، و در نتيجه نفس سرانجام شوم گناه را لمس نموده، متنبه مى شود و به سوى پروردگار خود برمى گردد، و با برگشتنش همه گناهان از او دور مى شود، و معلوم است كه در چنين وقتى خدا هم به سوى او برمى گردد، و او را مى آمرزد.

از آنجا كه اين جمله به عنوان نتيجه اى براى كارهاى زشت منافقان ذكر شده بعضى از بزرگان مفسرين چنين استفاده كرده اند كه گاه ممكن است يك گناه در دلهاى آماده منشا حركت و انقلاب و بازگشت به سوى حق و حقيقت شود و شرى باشد كه سرآغاز خيرى گردد!.

شاید بتوان گفت مثل بچه ای که تا نسوزد از وحشت آتش بی اطلاع است وقتی که کمی سوخت  دیگر به آن نزدیک نمی شود 

 

 اگر كسي اول منافق بود بعد به حُسن عاقبت منتهي شد جا دارد كه در آيه 24 به عنوان غايت ذكر بفرمايد كه ﴿لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ اينكه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) پاداش برخي از منافقان تائب را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد اين هدف است براي آن است كه پايان اين گروه به خير و سعادت بود اگر كسي ـ معاذ الله ـ بدعاقبت باشد اين لام، لام عاقبت است نه لام غايت، اگر كسي خوش‌عاقبت باشد كارش به توبه ختم بشود اين لام، لام غايت است يعني هدف است كه فرمود خدا اين كار را كرد تا پاداش خوب صادقين را به آنها بدهد (يك) و پاداش خوب منافقي كه در اول، منافق بود بعد به حُسن عاقبت موفق شد و توبه كرد و مؤمن صالح شد را هم بدهد (دو) كه فرمود: ﴿لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ﴾ كه مقيّد به مشيئت كرد ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ اين ﴿يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ باعث مي‌شود كه آن لام، لام غايت و هدف باشد حتي نسبت به منافق كه حُسن عاقبت دارد ولي اگر ـ معاذ الله ـ كسي به سوء خاتمه مبتلا بود آن لام ديگر لام عاقبت است نه لام غايت نظير آنچه درباره حضرت موساي كليم(سلام الله عليه) آمده كه آل‌فرعون او را گرفتند ﴿لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ [2] آل‌فرعون آن جعبه را از آب نگرفتند وجود مبارك موسي را نگرفتند نپروراندند تا دشمنشان بشود ولي عاقبتِ اين كار، دشمني با آنها شد اين ﴿لِيَكُونَ﴾ لام، لام غايت نيست لام عاقبت است. لذا سيدناالاستاد اين جريان ﴿أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ﴾ را فرمود آن معصيتي كه پايانش حُسن عاقبت باشد چون با مصلحت همراه است اين لام، لام غايت است [3] نظير جريان حُرّ(سلام الله عليه) كه اين بالأخره مفسده در اول بود مصلحت در آخر عمر بود در يك زمان نبود تا گفته شود لام نمي‌تواند لام غايت باشد.

کلمه توبه اگر با حرف«الی»بیاید،منظور توبه بندگان به درگاه خداوند است و اگر با«علی» بیاید،منظور توجّه و لطف خداوند به بندگان است. «یَتُوبَ عَلَیْهِمْ»

توبه

توبه در در قرآن هم به معنای « رجوع انسان گناهکار» آمده و هم به معنای «توفیق توبه دادن از طرف خداوند به بنده معصیت کار» و هم به معنای « قبول و پذیرش توبه از جانب خداوند متعال» آمده است.

می توان گفت: هر توبه انسان، محفوف و پیچیده شده در دو توبه الهی است: یکی توفیق دادن به بنده برای توبه و دیگری پذیرفتن توبه بندگان است.

هر کس می‌خواهد توبه کند اول باید خدا لطف کند به آدم، آدم متوجه شود که خلاف کرده، بد کرده، توجه به اینکه اینجا خلاف کردم، این لطف خداست که آدم را متوجه می‌کند به خلاف. وقتی که متوجه شد عذرخواهی می‌کند، آن وقت خداوند این عذرخواهی‌ را می‌پذیرد.

روایت داریم که هر کسی را خدا دوستش دار،د عیب‌هایش را به او نشان می‌دهد. می‌نشیند عیب‌های خودش را می‌شمارد: أنا الذی، أنا الذی، أنا الذی.

در آیه ای از قرآن این سه معنی کنار هم جمع شده است؛ آنجا که فرمود:

 ثُمَّ تابَ عَلَیهِم لِیَتُوبُوا إِنَّ اللهَ هُوَ التَوّابُ الرَّحِیمُ؛[ توبه/ 118]

 «سپس خداوند به آنها برگشت (توفیق توبه داد) تا توبه و برگشت کنند. خداوند بسیار توبه پذیر مهربان است.»

در آیه مربوط به حضرت آدم نیز این سه مرحله را میتوان مشاهده کرد

«فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ» (بقره، 37)

سپس آدم از جانب پروردگارش، کلماتى دریافت کرد (و با آنها توبه نمود)، پس خداوند توبه او را پذیرفت، همانا او توبه پذیر مهربان است.

به دنبال خروج از آن محیط آرام و پرنعمت، و هبوط به زمین پررنج و زحمت، آدم متوجه خطاى خود و فریب شیطان گردید، لذا از کار خود پشیمان و در فکر توبه شد. امّا چگونه توبه کند که به درگاه خداوند پذیرفته شود؟

اینجا نیز خداوند آدم را رها نکرد و کلمات و جملاتى را به او آموخت که با آن توبه کند. این کلمات آن گونه که در سوره اعراف آیه 23 آمده، چنین بوده است: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرین » خداوندا! ما بر نفس خود ستم کردیم و اگر تو ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى از زیانکاران خواهیم بود.

در روایات مى خوانیم که خداوند نام پنج نفر از نسل آدم را که قرن ها بعد از او ظاهر خواهند شد به او آموخت تا براى پذیرفته شدنِ توبه اش، آنان را واسطه بخشش و شفیع خود قرار دهد و او چنین کرد: «سَأَلَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ وَ فاطِمَة وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ» «خداوند را به حق محمّد، على، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام)، سوگند داد و توبه  اش پذیرفته شد.» (دُرّالمنثور ج 1ص 60)( اهل سنت )

توبه‌ی خالی در قرآن نداریم، تا آنجایی که من وارسی کردم یک جا می‌گوید: «تابَ و  أصلَحَ» (مائده/ 39)، یک جا می‌گوید: «تابَ و آمَنَ» (فرقان/ 70) توبه کردی باید ایمان هم بیاوری. یک جا می‌گوید: «تابُوا  وَ بَيَّنُوا» (بقره/ 160) حقیقت را کتمان کردی حالاتوبه کردی؟ حالا بیان کن. کسی که حقیقت را کتمان کرده، نگفته، حالا باید بگوید. «تابُوا و أصلَحُوا» (بقره/ 160 و نساء/ 146)، «تابُوا  وَ بَيَّنُوا»، «تابُوا  و آمَنُوا» (اعراف/ 153) توبه باید یک عملی هم پشت سرش باشد. توبه‌ی خالی خدایا ما گناه کردیم، شب قدر هم می‌رویم مسجد قرآن سر می‌گیریم، بعد دیگر خدا ما را بخشید، این‌طور نیست.

«التَّوْبَةُ نَدَمٌ بِالْقَلْبِ» توبه این است که قلباً پشیمان بشود، «اسْتِغْفَارٌ بِاللِّسَانِ»، با زبانت هم عذرخواهی کنی، «تَرْكٌ بِالْجَوَارِحِ» دست و پایت هم دیگر خلاف نکند، این را توبه می‌گویند.

﴿۱۵۷﴾ فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ

﴿۱۵۷﴾ فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ 

سرانجام بر آن (ناقه) حمله نموده او را از پاي درآوردند، سپس ‍ از كرده خود پشيمان شدند. 

كشتن ناقه را به همه قوم نسبت داده، با اينكه مباشر در آن بيش از يك نفر نبود و اين بدان جهت است كه بقيه قوم نيز مقصر بودند، چون به عمل آن يك نفر رضايت داشتند. و امير المؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه فرموده : اى مردم دو چيز همه مردم را در يك عمل خير و يك عمل زشت جمع مى كند، به طورى كه يك عمل، عمل همه محسوب مى شود، اول رضايت، و دوم نارضايى، همچنان كه ناقه صالح را بيش از يك نفر پى نكرد، ولى خداى تعالى عذاب را بر همه قوم نازل كرد، چون همه به عمل آن يك نفر راضى بودند.

و اينكه فرمود: (فاصبحوا نادمين ) شايد ندامتشان هنگامى بوده كه آثار عذاب را مشاهده كردند و گر نه بعد از كشتن ناقه تازه از در تعجيز و استهزاء به صالح مى گفتند: (يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين ).

 اين عَقْر را در همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه فرمود: «إِنَّما يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ»[26] براي اينكه اگر يك نفر عَقر كرده است عدّه‌اي تصميم گرفتند تصويب كردند كسي اجرا كرده است. در سورهٴ مباركهٴ «شمس» دارد كه آن كسي كه عَقر كرده است يك نفر بود؛

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا ﴿۱۱﴾قوم ثمود بر اثر طغيان (پيامبرشان را) تكذيب كردند. (۱۱)

 إِذِ انْبَعَثَ أَشْقَاهَا ﴿۱۲﴾آنگاه كه شقي ترين آنها بپاخاست. (۱۲)

 فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْيَاهَا ﴿۱۳﴾و فرستاده الهي (صالح) به آنها گفت ناقه خدا را با آبشخورش ‍ واگذاريد (و مزاحم آن نشويد). (۱۳)

 فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا ﴿۱۴﴾ولي آنها او را تكذيب نمودند و ناقه را پي كردند و به هلاكت رساندند، لذا پروردگارشان آنها را به خاطر گناهي كه مرتكب شده بودند در هم كوبيد و سرزمينشان را صاف و مسطح نمود! (۱۴)

 وَلَا يَخَافُ عُقْبَاهَا ﴿۱۵﴾و او هرگز از فرجام اين كار بيم ندارد (۱۵)

 آيه يازده به بعد سورهٴ «شمس» اين است ﴿كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا ٭ إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا ٭ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ﴾ كه منصوب به تحذير است يعني «بَعِّدوا أنفسكم ناقة الله» از اين فاصله بگيريد ﴿وَسُقْيَاهَا ٭ فَكَذَّبُوهُ﴾ كه جمع است ﴿فَعَقَرُوهَا﴾ كه جمع است با اينكه ﴿إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا﴾ يك نفر است ﴿فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا ٭ وَلاَ يَخَافُ عُقْبَاهَا﴾ آنجا ﴿إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا﴾ يك نفر, در آيات ديگر هم دارد كه ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَي فَعَقَرَ﴾ يعني مسئول اجرا يك نفر بود كه عقر كرده است اما چون ديگران تصويب كردند مشورت كردند رأي دادند و امضا كردند قرآن كريم اين فعل را به همه آ‌نها اسناد داده است.

 آيه 29 سورهٴ «قمر» اين است كه ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَي فَعَقَرَ﴾ يعني قوم ثمود آن مسئول اجرا را فراخواندند و به او ابلاغ كردند و او هم اين ناقه را پِي كرده ﴿فَتَعَاطَي فَعَقَرَ

إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ ﴿۲۷﴾ما براى آزمايش آنان [آن] ماده‏ شتر را فرستاديم و [به صالح گفتيم]مراقب آنان باش و شكيبايى كن (۲۷)

وَنَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَاءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ ﴿۲۸﴾و به آنان خبر ده كه آب ميانشان بخش شده‏ است هر كدام را آب به نوبت‏ خواهد بود (۲۸)

فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ ﴿۲۹﴾پس رفيقشان را صدا كردند و [او] شمشير كشيد و [شتر را] پى كرد (۲۹)

 فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ ﴿۳۰﴾پس چگونه بود عذاب من و هشدارها[ى من] (۳۰)

إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ ﴿۳۱﴾ما بر [سر]شان يك فرياد [مرگبار] فرستاديم و چون گياه خشكيده [كومه ‏ها] ريزريز شدند (۳۱)

در اين بخش، ذات اقدس الهي فرمود: ﴿فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ﴾ اين نَدَم به معني توبه نيست درست است كه «كفي بالندم توبة»[27] اما ندامت يك وقت است كه انسان پشيمان مي‌شود كه چرا اين كار را كرده يك وقت نادم است كه الآن عذاب مي‌آيد ما چه كنيم اين ندم و ندامت براي خوف از عذاب است نه براي زشتيِ كارهاي قبل. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت كه توبه محدوده‌اي دارد؛ آيه هفده سورهٴ «نساء» اين بود: ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ﴾ آيه هجده دارد كه ﴿وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ﴾ حالا خطر رسيده بگويد من توبه كردم بنابراين اين نَدَم يا توبه نيست يا اگر توبه بود توبه ديرهنگام است اين ﴿فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ﴾ أحدالوجهين است يا پشيمان‌‌اند براي اينكه الآن خطر دارد مي‌آيد يا نه, پشيماني‌شان ديرهنگام است لذا اثر نكرده.

گاهي ممكن است اين سؤال مطرح بشود كه چگونه ناقه‌اي كه معجزه است به وسيله افراد عادي كشته مي‌شود. معجزه آن است كه مانند ندارد كسي نمي‌تواند مانند آن بياورد ولي از بين بردن آن در حقيقت معجزه دخيل نيست افرادي را كه وجود مبارك عيساي مسيح به عنايت الهي زنده مي‌كردند كه فرمود: ﴿وَأُحْيِي الْمَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ﴾[2] اگر مرده‌اي را وجود مبارك مسيح زنده مي‌كرد اين كار معجزه بود اگر كسي يك فرد عادي باشد مرده‌اي را زنده كند آن وقت اين نقض اعجاز مسيح(سلام الله عليه) است اما اگر كسي را وجود مبارك مسيح با معجزه احيا كند ديگري او را بكُشد اينكه مخالف با اعجاز نيست براي اينكه آن كسي كه با معجزه حضرت مسيح(سلام الله عليه) زنده شد بعد از مدّتي با موت طبيعي مي‌ميرد كُشتن كسي كه با معجزه حضرت زنده شد اين مخالف با اعجاز نيست اين ناقه هم بعد از مدّتي مي‌مرد حالا كشتن اين ناقه, عقر اين ناقه كه مخالف معجزه نيست اگر كسي بتواند از سينه اين سنگ صمّاء شتري در بياورد بله آن مخالف معجزه است.

توبه:

توبه عبارت است از یک نوع انقلاب و قیام از ناحیه ى خود انسان علیه «خود» و این از جمله مختصّات انسان محسوب مى شود. تنها انسان است که مى تواند با اختیارِ خود علیه «خود» قیام کند. حیوان یا گیاه اگر مانعى بر سر راه خود ببینند تغییر مسیر مى دهند و یا در مقابل موانع حیات خود مقاومت مى کنند امّا هیچ گاه این ها علیه خودشان تغییر موضع نمى دهند.

امّا انسان با استعدادهاى شگفت انگیزى که دارد مى تواند علیه خودش قیام کند. انسان موجودى دو بعدى است: هم جنبه ى طبیعى و حیوانى دارد و هم جنبه ى روحانى و ملکوتى

از آیات قرآن و روایات معصومان استفاده مى‏شود که توبه پیش از فرارسیدن مرگ، پذیرفته مى‏شود، ولى به هنگام دیدن نشانه ‏هاى مرگ، توبه پذیرفته نیست. قرآن مجید مى‏فرماید: « لَیْسَتِ التَّوْبَُْ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتّى اًِّذا حَضَرَ أَحَدُهُمُ الْمَوْتُ قالَ اًِّنِّى تُبْتُ اَّْلانَ؛ براى کسانى که کارهاى زشت انجام مى‏دهند تا هنگامى که مرگِ یکى از آن‏ها فرا رسد بگوید الان توبه کردم، توبه‏اى نیست» .153

آیه دیگرى که براین امر دلالت دارد، درباره داستان فرعون و ایمان آوردن او است: لحظه‏اى که امواج دریا فرعون را به کام خود کشید گفت: به خدایى که بنى ‏اسرائیل به او ایمان آورده‏اند ایمان آوردم و من از تسلیم شدگان هستم»، ولى خطابى به جز رد قهرآمیز حق نشنید، آن جا که به او گفته شد: آیا اکنون توبه مى‏کنى، در حالى که قبلاً گناه مى ‏کردى و از مفسدان بودى»154؟!

در روایات نیز این مطلب مورد تأکید قرار گرفته است. امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: « هر کس پیش از آن که مرگ را مشاهده کند توبه نماید، توبه ‏اش پذیرفته مى‏شود» .155 مفهوم این روایت عدم قبولى توبه در حال مرگ است. دلیل عدم پذیرش توبه آن است که توبه در حال مرگ، نوعى پشیمانى ناخواسته است که گناهکار به خاطر مشاهده کیفر الهى به آن روى مى ‏آورد و حالتى است که از بیرون بر او تحمیل شده ‏است و هیچ ارتباطى به انقلاب درونى ندارد و هرگز نمى‏توان آن را مایه طهارت نفس و پاکى روح دانست.