(36) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً  (ادامه دارد)

(36) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً

(۳۶)هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پیامبرش امري را لازم بدانند اختياري از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هر كس ‍ نافرماني خدا و رسولش را كند به گمراهي آشكاري گرفتار شده است.

 

 تسليم در برابر حق روح اسلام است

بدون شك استقلال فكرى و روحى انسان اجازه نمى دهد كه بى قيد و شرط تسليم كسى شود، چرا كه او هم انسانى است مثل خودش ، و ممكن است در مسائلى اشتباهاتى داشته باشد.

اما هنگامى كه مساله به خداوند عالم و حكيم و پيامبرى كه از او سخن مى گويد و به فرمان او گام بر مى دارد مى رسد تسليم مطلق نبودن دليل بر گمراهى است ، چرا كه فرمانش كمترين خطا و اشتباهى ندارد.

و از اين گذشته فرمان او حافظ منافع خود انسان است ، و چيزى نيست كه به ذات پاك خدا برگردد، آيا ممكن است هيچ انسان عاقلى با تشخيص اين حقيقت مصالح خود را زير پا بگذارد؟

از همه اينها گذشته ما از آن او هستيم ، و هر چه داريم از او است ، و جز تسليم در برابر او كارى نمى توانيم داشته باشيم .

به قول مولوی:

عاقلانش بندگان بندی‌اند

 عاشقانش شکری و قندی‌اند

 ائتیا کرها مهار عاقلان

 ائتیا طوعا بهار بی‌دلان

سوره 41: فصلت

ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ ﴿۱۱﴾

 آن گاه آهنگ آفرینش آسمان کرد، در حالی که به صورت دود بود،، پس به آسمان و زمین فرمود که همه به شوق و رغبت یا به جبر و کراهت بشتابید (​​به وجود آئيد و شكل گيريد). آنها عرضه داشتند: ما با کمال شوق و میل می‌شتابیم.

 

لذا در سراسر قرآن آيات فراوانى ديده مى شود كه به اين مساله اشاره مى كند:

گاه مى گويد: پيروان واقعى انبيا كسانى هستند كه در برابر حكم خدا و رسولش مى گويند شنيديم و اطاعت كرديم

سوره ۲۴: النور

إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۵۱﴾

سخن مؤمنان، هنگامى که به سوى خدا و پیامبرش دعوت شوند تا میان آنان داورى کند، تنها (و در هر حال) این است که مى گویند شنیدیم و اطاعت کردیم. و اینها همان رستگاران (واقعى) هستند. (۵۱)

و گاه مى گويد:

فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا (نساء - 65).

((سوگند به پروردگارت آنها به حقيقت ايمان نمى رسند تا زمانى كه تو را در اختلافاتشان حكم سازند، و سپس در دل خود از داورى تو كوچكترين ناراحتى نداشته باشند و كاملا تسليم شوند))

و در جاى ديگر مى گويد:

وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ

((چه كسى آئينش بهتر است از آن كس كه با تمام وجود خود تسليم پروردگار شده و نيكوكار است ))؟ (نساء - 125).

اصولا ((اسلام )) از ماده ((تسليم )) گرفته شده ، و به همين حقيقت اشاره مى كند، بنابر اين هر انسانى به مقدار تسليمش در برابر حق، از روح اسلام برخوردار است .

مردم در اين زمينه چند گروهند: گروهى تنها در مواردى تسليم فرمان حقند كه با منافعشان تطبيق كند، اينها در حقيقت مشركانى هستند كه نام ((مسلم )) بر خود گذارده اند، و كارشان تجزيه احكام الهى به مصداق (( نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ )) است حتى در آنجا كه ايمان مى آورند در حقيقت به منافعشان ايمان آورده اند نه به حكم خدا!.

گروه ديگرى آنها هستند كه اراده و خواستشان تحت الشعاع اراده و خواست خدا است ، و به هنگام تضاد منافع زود گذرشان با فرمان حق از آن چشم مى پوشند و تسليم فرمان خدا مى شوند، اينها مؤ منان و مسلمانان راستينند.

گروه سومى از اين هم برترند، و اصولا جز آنچه خدا اراده كند اراده اى ندارند، و جز آنچه او مى خواهد خواسته اى در دل آنها نيست ، آنها به جائى رسيده اند كه فقط چيزى را دوست مى دارند كه او دوست دارد، و از چيزى متنفرند كه او نمى خواهد.

اينها خاصان و مخلصان و مقربان درگاه او هستند كه تمام وجودشان به رنگ توحيد در آمده و غرق محبت و محو جمال اويند.

 

 

​​http://aqa.blogfa.com/post/39

 اثبات ولايت فقيه

برهان عقلي بر ضرورت ولايت فقيه در عصر غيبت ، نظير برهان بر نبوت و امامت است ؛ زيرا آنچه که اثبات کننده ي نبوت عامه است ، يکي نياز بشري به قوانين الهي است و ديگر نياز به وجود فردي است که به دليل مسانخت و هم جنسي با انسان ها ، ضمن اسوه بودن توان تدبير و اجراي همه قوانين الهي را داشته باشد.

اثبات امامت عامه نيز با همان دو اصل ، يعني احتياج انسان به قوانين الهي و نياز به رهبري اجتماعي است، زيرا هر چند که با رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم تشريع قوانين الهي به اتمام مي رسد ، ليکن بسياري از عمومات و اطلاقات ، تخصيص و يا تقييد يافته و علم به آنها در نزد کسي است که به منزله جان نبي در ارتباط باطني با نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. از اين رو بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم نياز به شخصي است که هم آگاه به قوانين اسلامي باشد و هم عهده دار ولايت و سرپرستي اجتماع باشد ، اما در زمان غيبت بعد از آن که بيان مقيدات و مخصصات [ م ُ خ َص ْ ص ِ ] شريعت نبوي به حد نصاب رسيد، ديگر کمبودي در بخش قوانين احساس نمي شود، ليکن اين مقدار ، جوامع انساني را از انسان قانون شناس و اميني که عهده دار سرپرستي و اجراي قوانين باشد ، بي نياز نمي کند . اين نياز همان امري است که ضرورت ولايت فقيه عادل و مدير مدبر را در زمان غيبت امام زمان (عج) اثبات مي کند. (5)

 

تعطيل نمودن اسلام در عصر غيبت و عدم اجراي احکام و حدود آن، سد از سبيل خدا و مخالفت با ابديت اسلام در همه شئون و عقايد و اخلاق و اعمال است و از اين جهت هرگز نمي توان در دوران غيبت که ممکن است معاذ الله هزاران سال بينجامد ، بحث علم احکام اسلامي را به دست نسيان سپرد.

تاسيس نظام اسلامي و اجراي احکام و حدود آن و دفاع از کيان دين و حراست از آن در برابر مهاجمان ، چيزي نيست که در مطلوبيت و ضرورت آن بتوان ترديد کرد.

 بررسي احکام سياسي و اجتماعي اسلام، گوياي اين مطلب است که بدون زعامت فقيه جامع الشرايط ، تحقق اين احکام امکان پذير نيست و عقل با نظر نمودن به اين موارد ، حکم مي کند که خداوند يقينا اسلام و مسلمانان را در عصر غيبت بي سرپرست رها نکرده و براي آنان ، واليان جانشين معصوم تعيين فرموده است . (6)

--------------------

 پرسش: حضرت امام فرمودند پيرو ولايت فقيه باشيد تا آسيبي به اين مملكت نرسد.

 پاسخ: يعني ولايت فقه، خود امام(رضوان الله عليه) فرمود من اگر ذرّه‌اي تخلّف بكنم مشكل پيدا مي‌كنم اين را هم فرمود.

 پرسش: در معصومين دين حاكم است يا معصوم حاكم است؟

 پاسخ: براي همه معصومين، دين حاكم است آنها هم مي‌گويند: ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ جز آنچه را كه به من وحى مى ‏شود پيروى نمى ‏كنم﴾. [19]

—----------------

 اين حكم اول بود كه كسي حقّ تخلّف ندارد حكم بعدي همان را تأكيد كرد كه اگر كسي خدا را معصيت كند و رسول خدا را معصيت كند ضلالت و گمراهيِ روشني دامنگير او شده است.

 

 مطلب ديگر اينكه در آيه 36 فرمود هيچ مرد باايمان و هيچ زن باايمان حق ندارد در برابر حكم خدا و پيامبر، اِعمال اختيار كند بعد نفرمود «و من يعصهما» بلكه فرمود: ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اگر ضمير مي‌آورد كار اسم ظاهر را مي‌كرد براي اينكه در جمله قبل فرمود: ﴿إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾ در جمله بعد فرمود: ﴿وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ اگر مي‌فرمود «و من يعصهما» كافي بود اما براي عظمت و اهميت مسئله عصيان، اسم خدا و پيامبر را بالصراحه برد.

 پرسش: شأن نزول اين آيهٴ 36 چيست؟

 پاسخ: هم بخشي مربوط به جريان احزاب است هم بخشي پيش‌درآمد است براي همين جريان زيد براي طرد سنّت جاهلي كه فرمود وقتي خدا سبحان پسرخوانده را پسر نمي‌داند و ازدواج با همسر پسرخوانده را [پس از جدايي آن زن از پسرخوانده] جايز مي‌داند ديگر كسي حقّ اعتراض ندارد.

(36) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن (ادامه دارد

(36) وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً

(۳۶) هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پیامبرش امري را لازم بدانند اختياري از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد، و هر كس ‍ نافرماني خدا و رسولش را كند به گمراهي آشكاري گرفتار شده است.

مى دانيم روح اسلام تسليم است ، آن هم تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان خدا اين معنى در آيات مختلفى از قرآن با عبارات گوناگون منعكس شده است ، از جمله در آيه فوق است كه مى فرمايد: هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش ‍ مطلبى را لازم بدانند اختيارى از خود در برابر فرمان خدا داشته باشند.

آنها بايد اراده خود را تابع اراده حق كنند، همانگونه كه سر تا پاى وجودشان وابسته به او است .

بديهى است كه نه خدا نيازى به اطاعت و تسليم مردم دارد و نه پيامبر چشمداشتی ، در حقيقت مصالح خود آنها است كه گاهى بر اثر محدود بودن آگاهي شان از آن با خبر نمى شوند ولى خدا ميداند و به پيامبرش دستور مى دهد.

اين درست به آن مى ماند كه يك طبيب ماهر به بيمار مى گويد در صورتى به درمان تو مى پردازم كه در برابر دستوراتم تسليم محض شوى ، و از خود اراده اى نداشته باشى ، اين نهايت دلسوزى طبيب را نسبت به بيمار نشان مى دهد و خدا از چنين طبيبى برتر و بالاتر است .

لذا در پايان آيه به همين نكته اشاره كرده مى فرمايد: كسى كه نافرمانى خدا و پيامبرش را كند گرفتار گمراهى آشكارى شده است (و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا).

راه سعادت گم مى كند و به بيراهه و بدبختى كشيده مى شود، چرا كه فرمان خداوند عالم ، مهربان و فرستاده او را كه ضامن خير و سعادت او است ناديده گرفته و چه ضلالتى از اين آشكارتر؟!

مشابه این تعبیر را در دعا  ندبه داریم

 ثُمَّ جَعَلْتَ أَجْرَ مُحَمَّدٍ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ مَوَدَّتَهُمْ فِي كِتابِكَ، فَقُلْتَ: ﴿قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ (۲۳) سورة الشورى، وَقُلْتَ: ﴿مٰا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ (۴۷) سورة سبأ

سپس پاداش محمد را در قرآنت مودّت اهل‌بیت او قرار دادی و فرمودی: بگو من از شما برای رسالت پاداشی جز مودّت نزدیکانم نمی‌خواهم و فرمودی: آنچه به عنوان پاداش از شما خواستم، آن هم به سود شماست

مراد از قضاى خدا، حكم شرعى او است كه در هر مساله اى كه مربوط به اعمال بندگان است مقرر داشته، و بدان وسيله در شوونات آنان دخل و تصرف مى نمايد، و البته اين احكام را به وسيله يكى از فرستادگان خود بيان مى كند. رسول او به خاطر ولايتى كه خدا برايش قرار داده، در شانى از شوون بندگان، دخل و تصرف كند، همچنان كه امثال آيه (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است ) از اين ولايت كه خدا براى رسول گرامى اسلام قرار داده خبر مى دهد.

قبلا بیان شد که چرا النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم

براي اينكه ما گاهي معصيت مي‌كنيم به جان خودمان رحم نمي‌كنيم اما او ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ اين ﴿رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ دو اسم از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است وجود مبارك حضرت مظهر اين دو اسم است خدا ﴿رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ است بالذّات، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالتّبع مظهر است اهل بيت مظاهر اسماي الهي‌اند [25] خب اين دو اسم از اسماي حسناي الهي مظهر تامّش در جهان امكان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فرمود:

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲۸﴾

قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است‏ شما در رنج بيفتيد به [هدايت] شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است (۱۲۸)

اگر رأفت و رحمت ما نسبت به خود ما به اندازه رأفت و رحمت حضرت باشد پس يقيناً نبايد گناه بكنيم.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مصلحت اينها را حكيمانه و بهتر از اينها مي‌داند (معصومانه آگاه است) و هم مصلحت اينها را معصومانه اجرا مي‌كند خب اگر معصومانه مصلحت يك ملت را مي‌فهمد معصومانه هم اجرا مي‌كند اين يقيناً مي‌شود اُوليٰ اين ديگر اولويّت تعييني است نه تفضيلي.

--------

 فرمود مؤمن و مؤمنه كه احكام ثبوتي‌شان، اوصاف و كمالات ثبوتي‌شان در آيه 35 بيان شده الآن وظيفه سلبي‌شان اين است كه اگر ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حُكمي كردند هيچ مرد مسلماني هيچ زن مسلماني حق ندارد در برابر او تخلّف بكند اين نكره در سياق نفي مفيد عموم است چون مفيد عموم است ضمير جمع به اينها برگشت فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾ نه «لهما» ضمير تثنيه نياورد ضمير جمع آورد براي اينكه اين نكره‌هايي كه در سياق نفي است مفيد عموم است يعني هيچ مرد مسلمان هيچ زن مسلمان حق ندارد در برابر حكم خدا و در برابر حكم پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مختار باشد بگويد حالا پيامبر حكم كرده ما مختاريم مي‌خواهيم انجام بدهيم مي‌خواهيم انجام ندهيم بلكه بر اينها واجب است كه انجام بدهند.

باید ضمیر تثنیه می آورد چون مرد مؤمن و زن مؤمن دو تا میشوند ولی چون جمع  است ضمیر جمع  آورده است 

 درباره معصومين، ما حرفي نداريم براي اينكه آنها وليّ مطلق الهي‌اند. اما درباره غير معصومين همان بيان مرحوم صاحب جواهر هست اين حديث شريف كه اگر كسي رادّ بر آنها باشد چه در مقبوله عمر بن حنظله چه در مشهوره ابي‌خديجه كه فقيه جامع‌الشرايط را فرمودند ما نايب خود قرار داديم حَكم قرار داديم حاكم قرار داديم اگر كسي حرف اينها را رد كند «الرادّ علي الله» [15] آن بيان مرحوم صاحب جواهر اين است كه اين اطلاق حرمت رد، شامل خود حَكَم و حاكم هم مي‌شود اگر كسي حَكم بود و قاضي بود و حكمي صادر كرد نقض اين حكم و بر خلاف اين حكم عمل كردن حرام است حتي بر خودش، اگر حاكمي حكم ولايي كرد مثل ميرزاي شيرازي(رضوان الله عليه) كه تنباكو را تحريم كرد نقض آن حكم حرام است حتي بر خودش اين مضمون «الرادّ عليه الرادّ علينا» [16] به فرمايش ايشان اطلاق حرمت رد، او را هم شامل مي‌شود.

 بر اساس اين تحليل معلوم مي‌شود ما ولايت فقيه نداريم ولايت فقه داريم ولايت حاكم نداريم ولايت قرآن و عترت داريم از اين بهتر چيست شخص بر مردم حكومت نمي‌كند دين بر مردم حكومت مي‌كند اگر دين بر مردم حكومت مي‌كند او حقّ نقض هم ندارد خب از اين لطيف‌تر چه چيزي مي‌خواهيم. اين مي‌شود آزادي. اين‌چنين نيست كه شخص در اسلام حكومت بكند. اگر شخص حاكم بود خودش مي‌شد ما فوق قانون، ديگر خودش اگر حكم خودش را نقض بكند عيب ندارد اما وقتي به تعبير لطيف صاحب جواهر اطلاق حرمت رد، خود او را هم شامل مي‌شود معلوم مي‌شود ولايت فقاهت است نه ولايت فقيه، ولايت عدالت است نه ولايت عادل. اين كتاب ولايت فقيه كه سي سال قبل چاپ شد عنوانش را ملاحظه كرديد عنوان كتاب اين است كه ولايت فقاهت و عدالت خب اين از بالاتر و از اين آزادي و آزادانه‌تر چيست؟!

 

فقها و متفکران اسلامی، برای اثبات ولایت فقیه و مشروعیت حکومت ولایی، به دلایل نقلی -اعم از آیات و روایات ‏و دلایل عقلی متعددی تمسک جسته‏ اند.

یکی از دلایل نقلی، مقبوله عمر بن حنظله است که در طول تاریخ مورد استناد فقیهان شیعه بوده است. در این روایت امام صادق(ع) می‏فرماید: «... من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً فانی قد جعلته علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکمنا و علینا رد و الرادعلینا کالراد علی الله وهو علی حد الشرک بالله» اصول کافی، ج 1، ص 67؛ وسائل الشیعه، ج 18، ص 98..

کلینی(ره) به سند خود از عمر بن حنظله روایت می‏کند: «از امام صادق(ع) پرسیدم: دو نفر از ما (شیعیان) که در باب «دین (قرض)» و «میراث» نزاعی دارند، پس به نزد سلطان یا قاضیان [ حکومت‏های جور] جهت حل آن می‏روند؛ آیا این عمل جایز است؟ حضرت فرمود: هر کس در موارد حق یا باطل به آنان مراجعه کند؛ در واقع به سوی طاغوت رفته و از او مطالبه قضاوت کرده است. از این رو آنچه بر اساس حکم او [که خود فاقد مشروعیت است ] دریافت میدارد، به باطل اخذ نموده است؛ هر چند در واقع حق ثابت او باشد؛ زیرا آن را بر اساس حکم طاغوت گرفته است. خداوند امر فرموده است: باید به طاغوت کافر باشند [و آن را به رسمیت نشناسند] و می‏فرماید: (یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ ميخواهند طاغوت و حكام باطل را به داوري بطلبند با اينكه به آنها دستور داده شده به طاغوت كافر شوند).

آن‏گاه پرسیدم: پس در این صورت چه باید کنند؟ امام(ع) فرمود: باید به کسانی از شما (شیعیان) که حدیث و سخنان ما را روایت می‏کنند و در حلال و حرام ما به دقت می‏نگرند و احکام ما را به خوبی باز می‏شناسند (عالم عادل)، مراجعه کنند و او را به عنوان حاکم بپذیرند. من چنین کسی را بر شما حاکم قرار دادم. پس هرگاه به حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود، حکم خدا کوچک شمرده شده و بر ما رد شده است و آن که ما را رد کند، خدا را رد کرده است و چنین چیزی در حد شرک به خداوند است».

این حدیث از جهت سند معتبر و مورد قبول فقیهان شیعه است.

مشهوره ابی خدیجه (به قدری مشهور است که نام مشهوره بر آن نهاده شده است، بنابراین از نظر سند مشکلی نداریم)

مرحوم صاحب وسائل (شیخ حر عاملی) از شیخ (شیخ طوسی) در تهذیب و صدوق نقل می‌کند «عَنْ أَبِی الْجَهْمِ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ قَالَ: بَعَثَنِی أَبُوعَبْدِاللَّهِ علیه السلام إِلَى أَصْحَابِنَا فَقَالَ قُلْ لَهُمْ إِیَّاکُمْ إِذَا وَقَعَتْ بَیْنَکُمْ خُصُومَةٌ أَوْ تَدَارَى فِی شَیْ‌ءٍ مِنَ الْأَخْذِ وَ الْعَطَاءِ أَنْ تَحَاکَمُوا إِلَى أَحَدٍ مِنْ هَؤُلَاءِ الْفُسَّاقِ اجْعَلُوا بَیْنَکُمْ رَجُلًا قَدْ عَرَفَ حَلَالَنَا وَ حَرَامَنَا فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ قَاضِیاً وَ إِیَّاکُمْ أَنْ یُخَاصِمَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً إِلَى السُّلْطَانِ الْجَائِرِ.» وسائل الشیعة، حر عاملی، ج27، ص139، کتاب القضاء، ابواب صفات قاضی، باب11، ح6 / تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج6، ص303، ح846، اسلامیة.

ابو خدیجه می گوید امام صادق علیه السلام به من ماموریت دادند که نزد اصحابشان بروم و به آنها بگویم زمانی که بینتان خصومتی پیدا شد یا بینتان گفتگویی پیش آمد خودتان را دور بدارید از اینکه تحاکم کنید و مراجعه به این فساق نمایید؛ یعنی به قضاتی که از سوی سلاطین جائر هستند مراجعه نکنید بلکه به شخصی مراجعه کنید که عارف به حلال و حرام ماست پس همانا او را بر شما قاضی قرار دادیم و نیز اگر مخاصمه‌ای شد که مرجع آن والی جائر است از مراجعه به آنان پرهیز کنید.