وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ (78)

و براي ما مثالي زد و آفرينش خود را فراموش كرد، و گفت چه كسي اين استخوانها را زنده ميكند در حالي كه پوسيده است ؟ (۷۸)

منظور از ضرب المثل در اينجا ضرب المثل عادى و تشبيه و كنايه نيست، بلكه منظور بيان استدلال و ذكر مصداق به منظور اثبات يك مطلب كلى است.

جالب اينكه قرآن مجيد با جمله كوتاه (و نسى خلقه) تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضيح بيشتر و دلائل افزونتر نيز ذكر كرده .

مى گويد: اگر آفرينش خويش را فراموش نكرده بودى هرگز به چنين استدلالى واهى و سستى دست نميزدى، اى انسان فراموشكار! به عقب باز گرد، و آفرينش خود را بنگر، چگونه نطفه ناچيزى بودى، و هر روز لباس تازه اى از حيات بر تن تو پوشانيد، تو دائما در حال مرگ و معاد هستى، از جمادى مردى نامى شدى، و از جهان نباتات نيز مردى از حيوان سر زدى، از عالم حيوان نيز مردى انسان شدى، اما توى فراموشكار همه اينها را به طاق نسيان زدى حال ميپرسى چه كسى اين استخوان پوسيده را زنده مى كند؟! اين استخوان هر گاه كاملا بپوسد تازه خاك ميشود، مگر روز اول خاك نبودى ؟!

… به تعبير جناب زمخشري از اين اشكال يا نقد او به صورت افسانه ياد كرد؛[10] فرمود حالا براي ما افسانه‌سرايي مي‌كند ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ ديگر نمي‌فرمايد او اشكال مي‌كند, نقدي دارد, شبهه‌اي دارد، مي‌فرمايد اينها نقد و شبهه و اشكال نيست، اينها افسانه است. شما در قدرت بي‌انتهاي الهي غرق هستيد، درباره چه چيزي داريد اشكال مي‌كنيد؟ ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ آن مَثل و افسانه چيست؟ اين است كه خودش را فراموش كرده است، اگر خودش را فراموش نمي‌كرد كه چنين حرفي نمي‌زد؛ اين مي‌گويد چگونه خدا انسان مرده را زنده مي‌كند؟

… به وجود مبارك زكريا فرمود: تو هيچ نبودي و ما تو را آفريديم، حالا تو سؤال مي‌كني كه ﴿وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[11] من پيرم, همسرم نازاست و چگونه پدر و مادر مي‌شويم؟ فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[12]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=19&ayat=1&user=far&lang=far&tran=2

…بعد مي‌فرمايد به مرحله‌اي رسيديد كه اصلاً قابل ذكر نبوديد همان ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِيٍّ يُمْنَىٰ آيا او نطفه‏ اي از مني كه در رحم ريخته مي‏شود نبود[13] كه آن اصلاً قابل ذكر نيست، فرمود: ﴿هَلْ أَتي‌ عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً آيا چنين نيست كه زماني طولاني بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكري نبود؟﴾؛[14] حالا شيء بود به نام نطفه، اما قابل ذكر نبود. ما اين چيزي كه ﴿لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ اين را آورديم به صورت انسان در آورديم; حالا چون خَلق خودش را فراموش كرده براي ما افسانه‌سرايي مي‌كند و مي‌گويد چه كسي مي‌تواند انسان را ايجاد كند؟ شما خودتان را فراموش كرديد!

… خداي سبحان حقيقتي است كه نه ذاتش شبيه و شريك دارد و نه وصفش شبيه و شريك دارد و نه فعلش شبيه و شريك دارد (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ همانند او چيزي نيست).

خدا اصل كلي را به ما آموخت و فرمود: ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ پس براى خدا مثل نزنيد﴾[1] اگر خداي سبحان ـ معاذ الله ـ در يكي از اين امور سه‌گانه شريك و شبيهي مي‌داشت جا براي مَثل زدن و شبيه آوردن و مانند آن بود؛ ولي وقتي در هيچ جهتي از اين جهات سه‌گانه شريك و شبيه ندارد، جا براي مَثل زدن نيست ﴿فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ﴾؛ لذا آنچه در اين سوره آمده است كه ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ اين را نهي كرده و مَنهي (نهی کرده شده) شمرده و ابطال كرده و آنچه در سوره مباركه «مريم» آيه 66 آمده ﴿وَيَقُولُ الْإِنْسَانُ أَإِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا انسان مي‏گويد: آيا پس از مردن در آينده زنده (از قبر) بيرون خواهم آمد﴾ كه اين هم يك نحو مَثلي است … که آن را هم نهي كرده است. در سوره مباركه «قيامت» هم كه فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ آيا انسان مي‏پندارد كه استخوانهاي او را جمع نخواهيم كرد؟﴾[2] آن را هم نهي كرده كه شما شبيه و شريكي براي خدا نداريد، آن وقت چگونه مي‌توانيد مَثل ذكر كنيد.