(32) ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ
(32) ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ
(۳۲) سپس اين كتاب آسماني را به گروهي از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم، (اما) از ميان آنها عده اي بر خود ستم كردند، و عده اي ميانه رو بودند، و عده اي به اذن خدا در نيكيها از همه (پيشي) گرفتند و اين فضيلت بزرگي است.
روشن است كه منظور از ((كتاب )) در اينجا همان چيزى است كه در آيه قبل آمده است (قرآن مجيد) و به اصطلاح الف و لام در آن الف و لام عهد است .
اينكه بعضى آن را اشاره به همه كتب آسمانى دانسته و الف و لام آن را الف و لام جنس گرفته اند بسيار بعيد به نظر مى رسد و تناسبى با آيات قبل ندارد.
حرف تعریف «ال» در زبان عربی پرکاربردترین حرف در این زبان است. این حرف در بافتهای مختلف گفتار بر معناهای مختلفی دلالت میکند؛ معناهایی که بیتوجهی به آنها موجب خواهد شد معنای صحیح کلام فهمیده نشود
الف) الف و لام عهد
الف و لام عهد، حرفی است که اسمهای نکره را معرفه میسازد. الف و لام عهد خود بر سه قسم است؛ عهد ذکری، عهد ذهنی، و عهد حضوری (ابن عقیل، 1/ 178). منظور از الف و لام عهد ذکری، آن است که اسمی در متنی تکرار شده باشد. این اسم برای بار اول بهطبع نکره تلقی میشود و حرف تعریف نمیگیرد؛ اما همان اسم وقتی برای بار دوم و بیشتر به کار میرود با الف و لام تعریف آورده میشود. مثلا، در آیۀ «اَرْسَلْنَا إِلَی فِرْعَوْنَ رَسُولاً فَعَصَی فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فرستاده اى به سوى فرعون فرستاديم [ولى] فرعون به آن فرستاده عصيان ورزيد» (مزّمل/ 15ـ16)، رسول برای نخستین بار نکره آورده شده، اما استعمال دوم آن به شکل معرفه روی داده است.
عهد ذهنی که آن را الف و لام عهد علمی نیز مینامند، آن است که مخاطب نسبت به اسم موضوع بحث، آگاهی و علم پیشین داشته باشد؛ حتی اگر این آگاهی نتیجۀ توضیحات قبلی خود گوینده نباشد. مثلا، کلمۀ «الغار» در آیۀ «إِذْ هُمَا فِي الْغَارِآنگاه كه در غار [ثور] بودند» (توبه/ 40) از این قبیل است؛ چه، خواننده میداند که غار مورد نظر در این عبارت، همان غاری است که پیامبر اکرم (ص) و ابوبکر در حین هجرت به مدینه در آن مدتی سپری کردند.
سرآخر، عهد حضوری هم آن است که که الف و لام عهد، یاد آور اسمی باشد که حین تکلّم، حاضر و برای مخاطب آشکار و بدیهی است. مثلا، در آیۀ «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ امروز دين شما را برايتان كامل گردانيدم» (مائده/ 3)، مراد از «الیوم»، همان «الیوم الحاضر» است؛ یعنی امروز (غلایینی، 1/ 150؛ دیباجی، 98).
ب) الف و لام جنس
الف و لام جنس برای معرفه کردن آن دسته از اسمها به کار میرود که بر افراد بیشماری دلالت میکنند. به بیان دیگر، این الف و لام بر سر اسمهای معرفهای میآید که نامی برای جنسهای مشخص و شناخته شده است. الف و لام جنس خود نیز بر سه نوع است. گاه این الف و لام برای بیان حقیقت و ماهیت آن جنس خاص به کار میرود. از علائم آن، این است که نمیتوان واژه «کلّ» را جایگزینش کرد.
مثلا، در آیۀ «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ و هر چيز زنده اي را از آب قرار داديم» (أنبیاء/ 30)، واژۀ «ماء» بر آب خاص و معهودی دلالت نمیکند؛ بلکه اسم جنس است و از همین رو الف و لام گرفته است. باری، چسباندن الف و لام به ماء، برای استغراق مصادیق مختلف ماء نیست؛ بلکه هدف آن است که نشان داده شود جنس آب ذاتا و ماهیتاً از چنین وصفی برخوردار است. بدین سان، نمیتوان واژۀ «کُل» را جایگزین الف و لام کرد و گفت «و جعلنا من کل ماء...»؛ چرا که معنی تغییر میکند و عبارت حاصل، معنایی غیر از آن میدهد که آیه بر آن دلالت میکند.
نوع دیگر الف و لام جنس، بر استغراق حقیقی یک جنس دلالت میکند و شامل همۀ افراد آن جنس میشود. با قرار دادن واژۀ «کل» به جای آن، معنای عبارت هیچ تغییری نمیکند. مثلا، در آیۀ «وخُلِقَ الإنسَانُ ضَعیفَاً» (نساء/ 28)، به نظر میرسد که منظور از انسان، همۀ انسانهاست و آیه نه بر یک وصف ذاتی جنس انسان، که بر صفتی عارض بر عموم انسانها دلالت میکند (ابن هشام، 124).
گاه نیز الف و لام جنس برای دلالت بر استغراق غیر حقیقی یک جنس به کار میرود؛ یعنی برای مبالغه در بیان اوصاف آن جنس خاص در یکی از افرادش. مثلا، گاه از کاربرد عبارت «انت الرجل»، بسته به قرائن و شواهد، چنین فهمیده میشود که مراد گوینده آن است که تمام صفات و خصائص جنس مرد به نحو کامل در تو هست (رجایی، 83).
تعبير به ((ارث )) در اينجا، و موارد ديگرى شبيه آن در قرآن مجيد، به خاطر آن است كه ((ارث )) به چيزى گفته مى شود كه بدون داد و ستد و زحمت به دست مى آيد، و خداوند اين كتاب بسيار بزرگ را اينگونه در اختيار مسلمانان قرار داد.
سپس به يك تقسيم بندى مهم در اين زمينه پرداخته، مى گويد:
((از ميان آنها عده اى به خويشتن ستم كردند، و گروهى راه ميانه را در پيش گرفتند، و گروهى به فرمان خدا در نيكيها بر ديگران پيشى گرفتند، و اين فضيلت بزرگى است )) (فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ).
ظاهر آيه اين است كه اين گروههاى سه گانه در ميان ((برگزيدگان خداوند)) كه وارثان و حاملان كتاب الهى هستند مى باشند.
به تعبير روشنتر: خداوند پاسدارى اين كتاب آسمانى را بعد از پيامبرش بر عهده اين امت گذاشته، امتى كه برگزيده خدا است، ولى در ميان اين امت گروههاى مختلفى يافت مى شود: بعضى به وظيفه بزرگ خود در پاسدارى از اين كتاب و عمل به احكامش كوتاهى كرده، و در حقيقت بر خويشتن ستم نمودند، اينها مصداق ((ظالم لنفسه )) مى باشند.
گروهى ديگر تا حد زيادى به اين وظيفه پاسدارى و عمل به كتاب قيام نموده اند، هر چند لغزشها و نارسائيهائى در كار خود نيز داشته اند، اينها مصداق ((مقتصد)) (ميانه رو) مى باشند.
و بالاخره گروه ممتازى وظائف سنگين خود را به نحو احسن انجام داده ، و در اين ميدان مسابقه بزرگ بر همگان پيشى گرفته اند، اين گروه پيشرو همانها هستند كه در آيه فوق از آنها به عنوان ((سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ)) تعبير شده .
ممكن است در اينجا گفته شود كه وجود گروه ((ظالم )) با جمله ((اصطفينا)) كه دليل بر اين است كه همه اين گروهها برگزيدگان خدا هستند منافات دارد.
در پاسخ مى گوئيم اين شبيه همان چيزى است كه در مورد بنى اسرائيل در آيه 54 سوره مؤ من آمده كه مى فرمايد: وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْهُدَىٰ وَأَوْرَثْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ ((ما به موسى هدايت (و كتاب آسمانى ) بخشيديم و اين كتاب آسمانى را به عنوان ميراثى به بنى اسرائيل داديم )).
در حالى كه مى دانيم همه بنى اسرائيل وظيفه خود را در برابر اين ميراث بزرگ انجام ندادند.
و يا نظير آيه 110 سوره آل عمران است كه مى گويد: كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ ((شما مسلمانان بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها قدم به عرصه حيات گذاشتيد)).
و يا در آيه 16 سوره جاثيه در مورد بنى اسرائيل نيز مى گويد: وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ: ((ما آنها را بر جهانيان فضيلت بخشيديم )).
همچنين در آيه 26 سوره حديد مى خوانيم : وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ ۖفَمِنْهُم مُّهْتَدٍ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ : ((ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و در دودمان آنها نبوت و كتاب قرار داديم ، بعضى از آنها هدايت يافته اند و بسيارى از آنها عصيانگر و فاسقند)).
كوتاه سخن اينكه هدف از اينگونه تعبيرات فرد فرد امت نيست ، بلكه مجموعه امت است هر چند در ميان آنها قشرها و گروههاى مختلفى يافت شود.
در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت (عليه السلام ) رسيده سابق بالخيرات به امام معصوم تفسير شده است….
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه تفسير روايات فوق از قبيل بيان مصاديق روشن است يعنى امام معصوم در صف اول ((سابقين بالخيرات)) است، و علما و دانشمندان و پاسداران آئين الهى در صفوف ديگر جاى دارند.
در جمله ذلك هو الفضل الكبير (اين فضيلت بزرگى است) در ميان مفسران گفتگو است كه مشار اليه در آن چيست ؟ بعضى گفته اند همان ميراث كتاب الهى است ، و بعضى آن را اشاره به توفيقى دانسته اند كه شامل حال سابقين بالخيرات مى شود، و به اذن خدا اين راه را طى مى كنند، ولى معنى اول با ظاهر آيه مناسبتر است .
به گواهى قرآن مجيد خداوند بزرگ مواهب عظيمى به امت اسلامى داده كه از مهمترين آنها همين ميراث بزرگ الهى قرآن است .
امت مسلمان را بر ساير امم برگزيده و اين نعمت را به آنها داده، ولى به همان نسبت كه آنها را مورد لطف خاص خويش قرار داده، مسئوليت سنگين نيز بر عهده آنها گذارده است .
تنها در صورتى ميتوانند حق پاسدارى اين ميراث عظيم را انجام دهند كه در صف ((سابقين بالخيرات)) در آيند.
يعنى از تمام امتها در انجام نيكيها پيشى گيرند، در فراگيرى علم و دانش سبقت جويند، در تقوى و پرهيزگارى، در عبادت و خدمت به خلق، در جهاد و كوشش، در نظم و حساب، و در ايثار و فداكارى ، در همه اين امور پيشگام باشند در غير اين صورت حق آن را ادا نكرده اند.
مخصوصا تعبير به ((سابقين بالخيرات)) آنچنان مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تقدم در همه جنبه هاى مثبت زندگى و اعمال نيك را شامل مى شود.
حتى آنها كه به اين هديه بزرگ آسمانى پشت مى كنند و حرمتش را نگاه نمى دارند به مصداق ((ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ)) بر خويشتن ستم مى كنند، چرا كه محتواى آن چيزى جز نجات و خوشبختى و پيروزى آنها نيست، آنكس كه نسخه شفا بخشى را پشت سر مى افكند به ادامه درد و رنج خود كمك كرده است ، و آنكس كه به هنگام طى طريق ظلمانى چراغ روشن خود را مى شكند خويشتن را به بيراهه و پرتگاه سوق مى دهد چرا كه خداوند از همگان بى نياز و مستغنى است .
در عين حال اين گروه گنهكار نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه آنها نيز به مضمون آيه فوق در زمره ((برگزيدگان پروردگار)) بوده اند و بالقوه اين استعداد را دارند كه مرحله ((ظلم )) را پشت سر نهاده ، به مرحله ((مقتصد)) و ميانه رو گام بگذارند، و از آنجا… به اوج افتخار ((سابقين بالخيرات )) برسند.
وحي و نبوّت, دو نعمت بزرگ الهي بر مؤمنين
«المنّة هي النعمة العظمي» نه منّت لفظي, آن نعمت بزرگ را ميگويند منّت, خدا منّان است يعني نعمت بزرگ عطا ميكند ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾[18] يعني نعمت بزرگ داد, شمس و قمر را آفريد ولي آنها نعمت بزرگ نيستند روزي بساطشان جمع ميشود اما وحي و نبوّت, نعمت بزرگ است اين نعمت بزرگ را ذات اقدس الهي به مؤمنين عطا كرده يعني به جامعه ايماني; منتها حالا بعضيها حقشناساند, قدرشناساند حفظ ميكنند و بعضيها متوسطاند بعضيها متأسفانه ضعيفاند و از دست ميدهند همانطوري كه آنجا فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾ اينجا هم همين است ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا﴾.
(الْكِتَابَ) اين الف و لامش, الف و لام عهد است. همين قرآني كه ما نازل كرديم اين را به بندگان خودمان به عنوان علمالوراثه ارث داديم روايات را ملاحظه فرموديد كه منظور از ﴿أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾اولاد فاطمه(صلوات الله و سلامه عليها) هستند[19] البته اينها ميراثدار بالاصاله هستند در ذيل اينها در دامنه اينها افرادي هستند كه مراحل مياني را طي ميكنند متأسفانه كساني هم هستند كه بيراهه ميروند; لذا تقسيم فرمود.
مقصود از ﴿اصطفَينا﴾ در آيه
اين ﴿اصْطَفَيْنَا﴾ از سنخ مصطفا (برگزيده) بودن انبيا و ائمه نيست از سنخ مصطفا بودن امّتي است كه در آنها سه گروه هستند: عالي و متوسط و بد ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾.
اين ﴿عِبَادِنَا﴾ گاهي نظير ابراهيم و اسحاق و يعقوب است كه فرمود اينها عباد ما هستند ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ﴾ اينها داراي دستاند, اينها داراي چشماند. آنكه تبر ميگيرد و بت ميشكند دست دارد آنكه بت ميسازد, بت ميفروشد يا در برابر بت با دست بسته خضوع ميكند يا بيتفاوت است قرآن او را صاحب دست نميداند و هكذا صاحب چشم. براي ابراهيم(سلام الله عليه) و بيت ابراهيم فرمود: ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإسْحاقَ وَيَعقوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾[20] اينها داراي دستاند آنكه قلم دارد چيز خوب مينويسد دست دارد آنكه بصر دارد كتابهاي خوب مطالعه ميكند چشم دارد, آنكه دست نويسندگي ندارد چشم مطالعهكننده ندارد او را قرآن ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾ نميداند. فرمود بعضيها دست دارند بعضيها چشم دارند آنها يك گروه خاصاند اما امت اسلامي كه ﴿اصْطَفَيْنَا﴾ شامل همه اينها بشود اينها بالجمله خوب نيستند فيالجمله خوباند به دليل تقسيم سهگانهاي كه در ذيل آمده.
انسانهاي خودمحور مصداق بارز ﴿فَمِنهُم ظالمٌ لِنَفسه﴾
رواياتي كه در ذيل اين آيه نوراني است ملاحظه فرموديد ائمه(عليهم السلام) فرمودند ﴿ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ انسان خودمحور كه «يَحُومُ حَوْمَ نفسِهِ» هر چه دلش ميخواهد, اينكه ميگويد من هر چه دلم بخواهد انجام ميدهم, هر جا دلم بخواهد ميروم, هر چه دلم بخواهد مينويسم اين «يحوم حوم نفسه» اين قسم اول است كه از او به ظالم ياد شده است بدترين ظلمش هم همان است كه گرفتار الحاد ميشود و به خودش ستم ميكند ﴿وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ﴾ ميانهروها هستند كه در روايات دارد اينها «يَحومُ حَومَ قلبِهِ». گروه عالي ﴿وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ اينها پيشگاماند كه اينها «يَحُومُ حَومَ رَبِّهِ عَزَّوجلَّ». [22]
امام صادق(ع) می فرمایند: «الظالِمُ يَحُومُ حَوْمَ نفسِهِ، و المُقتَصِدُ يَحومُ حَومَ قلبِهِ، و السابِقُ يَحُومُ حَومَ رَبِّهِ عَزَّوجلَّ»؛ ستمگر برگِرد نفْس خويش مى چرخد و ميانه رو برگرد دل خويش و پيشتاز برگرد پروردگار عزّوجلّ خود
کسی که ظلم به نفس میکند دور خودش میچرخد یعنی محور حرکتش در زندگی شهوت نفسانی و مقام است، محور میانهرو که اصحاب یمین هستند, قلب است, یعنی عقل محاسبهگر در زندگی دارند، میانهرو هم دور قلب خود میچرخد و منفعت خود را در نظر میگیرد. به تعبیری ظالم منفعت دنیوی و مقتصد منفعت اخروی را در نظر میگیرد. اما سابقون دور اوامر الهی میچرخد و هدفش رضای خدا است که اینها پیشتاز هستند.
مراحل پنجگانه سير تكاملی انسان در رسيدن به ﴿سابقٌ بِالخيرات﴾ و بعد از آن
قبلاً هم ملاحظه فرموديد آياتي كه در اين زمينه هست پنج طايفه است طايفه اُوليٰ ما را به معرفت دعوت ميكند كه بشناسيم, طايفه ثانيه ما را به هجرت دعوت ميكند كه حالا كه اهل معرفت شديم حركت كنيم, طايفه ثالثه آياتي است كه ما را به سرعت فرا ميخواند كه حالا كه راه افتاديد قدري زودتر (وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ….), طايفه چهارم آياتي است كه به ما ميگويد حالا كه سرعت گرفتيد, سبقت بگيريد (سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ) سعي كنيد از ديگران جلو بزنيد, جلو بزنيد نه در مسائل وهمي و خيالي اين همين كه در دعاي «كميل» آمده است «وَاجْعَلْنى مِنْ اَحْسَنِ عَبيدِكَ نَصيباً عِنْدَكَ وَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ، وَ اَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ مرا از بهرهمندترين بندگانت نزد خود، و نزديكترينشان در منزلت به تو و مخصوص ترينشان در رتبه به پيشگاهت بگردان» [23]اين ميشود جلو زدن وگرنه در اوهام و خيالات انسان جلو بزند اين در حقيقت دنبال افتاده است. طايفه پنجم اين است كه حالا كه معرفت داشتيد, هجرت كرديد, سرعت گرفتيد, سبقت گرفتيد, جلو زديد به فكر آيندگان و ديگران و همراهانتان باشيد.
اينكه در قرآن آيه دارد ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾[24]همين است خدايا آن توفيق را بده كه من امام متّقيان باشم مردان پاك جامعه به من اقتدا كنند اينكه چيز بدي نيست اينكه هوس نيست ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ اين كه خوبان جامعه به آدم اقتدا بكنند چيز بدي نيست.
برخيها هميشه ميگويند ما دنبال چه كسي برويم, ميگويد چرا شما ميگوييد به دنبال چه كسي برويم, بگوييد خدا يك عده را به دنبال ما بفرست چرا ما به دنبال ديگري باشيم ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ آدم اينقدر اهل فضيلت باشد كه عدهاي به او اقتدا كنند اقتدا نه يعني تنها در مسجد شركت بكنند پشت سر او نماز بخوانند به روش او, به سيره او, به سنّت او, به سريره او اقتدا كنند.
فرمود اينها سابقاند ﴿بِالْخَيْرَاتِ﴾ وقتي سابق به خيرات شدند مواظب ديگران هم هستند اين گروه را در روايت دارد سابق بالخيرات كسانياند كه «يَحُومُ حَومَ رَبِّهِ عَزَّوجلَّ» نه حوم نفساند خودمحورند كه فرقه اُولاست نه حوم قلباند كه فرقه مياني و ثانيه است بلكه به اراده الهي كار ميكنند هر چه او پسندد ميپسندند ﴿وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ﴾.
اما اين سَبقشان, حركتشان, هجرتشان, سرعتشان همهاش به اذن الله است ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ﴾اگر در آن قسمت دارد كه ﴿وَيَزِيدُهُم مِن فَضْلِهِ﴾يكي از بركات فضل الهي هم همين است لازم نيست انسان در آخرت فضل خدا را منحصر بداند در دنيا هم فضل خدا هست الآن شما ميبينيد كم نيست اين توفيق, روزي چند هزار استاد و طلبه از مرحوم شهيد به عظمت ياد ميكنند «قال الشهيد(رحمه الله)» اين كم فخري نيست براي علامه اينطور است براي شهيد اينطور است اينها فضل خداست كم عظمت و جلالي نيست حداقل روزي ده هزار نفر ميگويند مرحوم شهيد فرمود, اين كم فضلي است.
آن سه قسم همهشان از اسلام برخوردارند… وارثان كتاب الهياند, فضل الهي شامل حال آنها شده است. اينها جزء بندگان ما هستند … منتها همه اينها يكسان نيستند بعضيها لغزشي دارند, بعضي معتدلاند, بعضي پيشرو هستند.…البته سِبقتشان به اذن الله است (وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ) چه اينكه اقتصاد گروه دوم هم به اذن الله است و اين, آن فضل كبير است.
سه بار كلمه «فضل» در اين بخش آمده يعني در آيه سي فرمود: ﴿وَيَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ﴾در آيه 32 هم فرمود: ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ﴾در آيه 35 هم فرمود: ﴿أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ﴾همه اين بخشها با فضل الهي است چون ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خداست﴾[6]اصلِ هدايت به فضل الهي است, دادن عقل و فطرت, فضل الهي است فرستادن انبيا فضل الهي است, دادن توفيق فضل الهي است; منتها بعضيها ـ معاذ الله ـ «نَبَذوا كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ آنها كتاب خدا را پشت سر انداخته »[7]اين فضل را كنار ميگذارند وگرنه ذات اقدس الهي فضل را عطا كرده و ميكند.
پرسش: ميفرمايد: ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ﴾ چه چيزي فضل كبير است؟
پاسخ: اين ايراث, اين اصطفا اينها فضل كبير است كتاب را به اينها دادن, اينها را مصطفا كردن و برگزيدن, اين فضل كبير الهي است خدا به خيليها كتاب داد اما آنها كه «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم» آنها … از فضل الهي برخوردار نيستند زيرا خداي سبحان داد اما آنها «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم».