(35) لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلاَ يَشْكُرُونَ

(35) لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلاَ يَشْكُرُونَ

(۳۵) تا از ميوه آن بخورند در حالي كه دست آنها هيچ دخالتي در ساختن آن نداشته است، آيا شكر خدا را بجا نمي‏آورند؟

آيه بعد هدف آفرينش اين درختان پر بار را چنين بيان ميكند: (غرض اين است كه از ميوه آن بخورند، در حالى كه دست آنها در ساختمان آن كمترين دخالتى نداشته، آيا شكر خدا را بجا نمى آورند)! (لياكلوا من ثمره و ما عملته ايديهم افلا يشكرون).

آرى ميوه هائى كه به صورت غذاى كامل بر شاخسار درختان ظاهر مى شود بى آنكه كمترين نيازى به پختن و يا تغييرات ديگر داشته باشد به مجرد چيدن از درخت قابل استفاده است ، و اين نهايت لطف و عظمت پروردگار را درباره انسانها نشان مى دهد.

تفسير ديگرى درباره معنى آيه نيز وجود دارد كه آنهم قابل ملاحظه است، و آن اينكه : قرآن مى خواهد هم اشاره به ميوه هائى كند كه بدون تغيير مورد استفاده قرار مى گيرد، و هم به انواع غذاهاى مختلفى كه با انجام عملى روى اين ميوه ها به دست مى آيد (در تفسير اول (ما) در جمله ما عملته ايديهم نافيه است و در صورت دوم موصوله).

در هر صورت، هدف آن است كه حس حق شناسى و شكرگزارى انسانها را تحريك كند تا از طريق شكرگزارى قدم در مرحله معرفت پروردگار بگذارند، كه شكر منعم نخستين گام معرفت كردگار است.

شکرگذاری خدا در آیات بسیاری بر آن تاکید شده است نظیر سوره ابراهیم, سوره لقمان, نمل

(و ما عملته ايديهم) - منظور از (عمل) همان فعل است، و فرق بين (عمل ) و (فعل) - به طورى كه راغب گفته - اين است كه: (عمل) بيشتر اوقات در فعلى استعمال مى شود كه با قصد و اراده انجام شود، و به همين جهت كارهاى حيوانات و جمادات را به ندرت عمل مى گويند، و باز به همين جهت عمل را به دو وصف (صلاح) و (فساد) توصيف مى كنند و مى گويند فلان عمل صالح است و آن ديگرى فاسد و صالح، ولى مطلق فعل را به اين دو صفت توصيف نمى كنند.

و كلمه (ما) در جمله (و ما عملتة) نافيه است و معنايش اين است كه: تا از ميوه آن بخورند، ميوه اى كه دست خود آنان درستش ‍ نكرده تا در تدبير ارزاق شريك ما باشند، بلكه ايجاد ميوه و تتميم تدبير ارزاق به وسيله آن از چيرهايى است كه مخصوص ماست، بدون اينكه از آنها كمكى گرفته باشم، پس با اين حال چه مى شود ايشان را كه شكرگزارى نمى كنند.

مؤيد اينكه: كلمه (ما) نافيه است، آيه اواخر سوره است كه در مقام منت گذارى بر مردم به خلقت چارپايان ، به منظور تدبير امر ارزاق آنان و حياتشان مى فرمايد:

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ ﴿۷۱﴾

آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده‏ ايم چهار پاياني براي آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند؟ (۷۱)

وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَمِنْهَا يَأْكُلُونَ ﴿۷۲﴾

آنها را رام ايشان ساختيم، هم مركب آنان از آن است و هم از آن تغذيه مي‏كنند. (۷۲)

وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ ﴿۷۳﴾

و براي آنان منافع ديگري در آن (حيوانات) است و نوشيدنيهاي گوارائي، آيا با اين حال شكرگزاري نمي‏كنند؟ (۷۳)

چون در اين آيه نيز مى فرمايد: خلقت چارپايان كه وسيله اكل و شرب شماست، عمل دست من است، يعنى عمل دست شما نيست، در نتيجه كلمه (ما) در آيه مورد بحث نافيه است.

ولى بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه كلمه (ما) موصوله، و عطف بر ثمره باشد. و معنايش چنين باشد كه: ما باغهايى از نخيل و اعناب قرار داديم تا مردم از ميوه اش و از آنچه به دست خود از ميوه اش درست مى كنند مانند سركه و شيره، و چيرهاى ديگرى كه از خرما و انگور مى گيرند بخورند.

اين وجه هر چند به نظر بعضى ها از وجه سابق بهتر آمده، و ليكن به نظر ما وجه خوبى نيست، براى اينكه مقام، مقام بيان آياتى است كه بر ربوبيت خداى تعالى دلالت مى كند، و در اين مقام مناسب آن است كه امورى از تدابير خاص به خدا ذكر شود، ومناسبت ندارد كه سخن از سركه گرفتن و شيره درست كردن كه از تدابير انسانها است به ميان آيد، چون ذكر آن هيچ دخالتى در تتميم حجت ندارد.

ممكن است كسى در جواب ما بگويد: منظور از ذكر تدابير انسانها، از اين جهت است كه باز بالاخره منتهى به تدبير خدا مى شود، چون خداى تعالى بشر را هدايت كرد به اينكه از خرما و انگور شيره و سركه بگيرند، و اين خود از تدبير عام الهى است. در پاسخ مى گوييم اگر منظور اين بود جا داشت بفرمايد: (لياكلوا من ثمره و مما هديناهم الى عمله تا از ميوه آن نخيل و اعناب، و نيز از آنچه ما هدايتشان كرديم كه از آن دو ميوه درست كنند بخورند) تا شنونده توهم نكند كه انسانها هم در تدبير سهمى دارند.

بعضى ديگر احتمال داده اند كه كلمه (ما) نكره موصوفه باشد، و عطف باشد بر (ثمره ) و معنا چنين باشد: تا از ميوه آن و از چيزى كه دست خودشان درستش كرده بخورند. ليكن اين وجه هم به عين آن دليلى كه در وجه قبلش گفتيم، درست نيست.

اگر بفرمايد ما زمين را زنده مي‌كنيم كه علف در بيايد اين براي اثبات نظم تدبير توحيدي كافي است، براي اثبات امكان معاد كه مرده را زنده مي‌كند كافي است، اما شكرگزاري ما وقتي است كه باغ و بوستان را مطرح كند, اقتصاد را مطرح كند, كشاورزي را مطرح كند بعد بفرمايد: ﴿أَفَلاَ يَشْكُرُونَ﴾، پس ما يك «أفلا يعتقدون» از قرآن سراغ داريم يك ﴿أَفَلاَ يَشْكُرُونَ﴾ هم از آن سراغ داريم، اگر مي‌فرمود «و آيةٌ لهم الأرض الميتة أحييناها» اين فقط «أفلا يعتقدون» و امثال ذلك را به همراه داشت، اما از اينكه فرمود: ﴿وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ و دانه‏ هائي از آن خارج ساختيم، و آنها از آن مي‏خورند. ٭ وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ و در آن باغهائي از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه‏ هائي از آن بيرون فرستاديم ٭ لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ تا از ميوه آن بخورند در حالي كه دست آنها هيچ دخالتي در ساختن آن نداشته است﴾, ﴿أَفَلاَ يَشْكُرُونَ﴾ را هم به همراه دارد… هم به ما مي‌گويد ما اين كارها را انجام داديم تا اقتصادتان تأمين شود و هم اصلِ آن كارها را انجام داديم تا اعتقادتان تأمين شود;

لذا فرمود: ﴿أَحْيَيْنَاهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً﴾ اين‌جا كه (در این زمین كه) گندم و برنج و امثال ذلك نبود، اين‌جا كه سيب و گلابي نبود، اين‌جا كه انگور و خرما نبود، ما اين خاك را خرما كرديم اين خاك را انگور كرديم؛ يعني از اين خاك كه شبيه هم هستند انگور در مي‌آيد, انار در مي‌آيد, خرما در مي‌آيد, فواكه گوناگون در مي‌آيد, برنج و گندم و جو و ذرّت هم در مي‌آيد تا اقتصاد را تأمين كند ﴿أَفَلاَ يَشْكُرُونَ﴾ ما همين خاك را به اين صورت‌ها درآورديم (به قول آقای الهی قمشه ای چرا دنبال یک پیامبر هستیم که به ما لوبیای سحر آمیز نشان بدهد که ایمان بیاوریم همه اینها اعجاب انگیز هست همه اینها لوبیای سحر آمیز هست)... چرا اينها شاكر نيستند؟! پس هم برهان است بر توحيد و اعتقاد و هم دليل است بر لزوم سپاس و شكرگزاري ﴿أَفَلاَ يَشْكُرُونَ﴾.

در تفسير اين «ما» چهار وجه گفته شد که دو وجه آن را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اشاره كردند خود ايشان نظر شريفشان اين است كه اين «ما», «ما» نافيه است،[17] چه اينكه زمخشري در كشاف[18] هم اين «ما» را نافيه مي‌داند، اما ديگران هم احتمال نفي دادند و هم احتمال موصوله دادند، هم احتمال مصدريه دادند، هم موصوله به معناي جامع ارائه داده شده است؛ فرمايش جناب زمخشري و همچنين سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه اين كارها را ما انجام داديم ﴿وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾اينها كه زمين را زنده نكردند، اينها كه درخت را از زمين نروياندند، اينها كه از درخت, حَبّ و ميوه نروياندند، اينها كارهاي ماست؛ چرا شاكر نيستند؟! اما آنهايي كه مي‌گويند «ما» موصوله است و ظاهراً حق با آنهاست، چون در بخش‌هاي ديگر مي‌فرمايد:

سوره ۳۷: الصافات

قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ ﴿۹۵﴾

او (ابراهيم) گفت: آيا چيزي را مي‏پرستيد كه با دست خود مي‏تراشيد؟ (۹۵)

وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ ﴿۹۶﴾

با اينكه خداوند هم شما را آفريده و هم بتهائي را كه مي‏سازيد! (۹۶)

﴿خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ﴾ آنچه مي‌دانيد (انجام میدهید) كار ماست; لذا طبق ظاهر اين آيه همان «ما» موصوله است. فرمود: ما درخت‌هاي ثمربخش را كه انگور دارد و خرما دارد و اين‌گونه از ميوه‌ها را دارد ما آفريديم، شما اگر عصاره انگور و خرما مي‌گيريد, شيرهٴ خرما مي‌گيريد, حلوايي از خرما درست مي‌كنيد ﴿مِّمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا﴾[19] اين هم كارِ ماست, پس ما اين باغ‌ها را آفريديم اين درخت‌ها را آفريديم, اين نهرها را آفريديم, اين چشمه‌ها را آفريديم تا موادّ اوليه اقتصاد شما تأمين شود و هر چه از اين درخت‌ها استفاده مي‌كنيد كه كار ماست و هر چه از محصولات درخت به عنوان رُبّ و عصاره و حلوا و امثال ذلك درست مي‌كنيد ﴿مِّمَّا عَمِلَتْ﴾ آن هم «مع‌الواسطه» كار ماست در بخش‌هاي ديگر به طور كلي فرمود: ﴿خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ﴾[20] نه تنها درباره بت و بت‌پرستان فرمود شما را خدا خلق كرد، اين سنگ و چوب را هم كه مي‌پرستيد خدا خلق كرد، بلكه همه كارهاي ما مخلوق الهي است، منتها اگر از راه صحيح باشد و با اراده صحيح انجام دهيم فيض هم مي‌بريم و اگر معصيت باشد كه به ما اِسناد دارد، اگر از اين انگور خَمر درست كرديم ﴿بَرِي‌ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ﴾[21]....

احتمال چهارم كه «ما» موصوله باشد به معناي وسيع, از كشاورزي تعدّي (افزونی جستن) مي‌كند طبق حرف امام رازي به اقتصاد و تجارت هم مي‌رسد. [22]

پس در تفسير اين «ما» چهار احتمال بود: يكي اينكه «ما» نافيه باشد كه زمخشري[4] گفته, سيدناالاستاد[5] پذيرفته, بعضي‌ها هم قبول كردند, دوم اينكه «ما» موصوله باشد به معناي آنچه دست‌ساز اينهاست, سوم اينكه «ما» مصدريه باشد كه با معمول آن تأويل به مصدر مي‌رود, چهارم اينكه موصوله باشد «بالمعني الأعم» كه شامل تجارت و امثال ذلك هم شود...

بعضي‌ها مثل مرحوم شيخ طوسي در تبيان فقط اين دو وجه (ما نافيه و موصوله) را ذكر مي‌كند خيلي برهان اقامه نمي‌كند بر تقويت احدالوجهين،[6] لكن در تقويت اينكه اين «ما», «ما» نافيه است هم در سخنان زمخشري، هم در سخنان شيخ طوسي و هم كلمات سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) آمده كه اين با توحيد ربوبي سازگار است. بيان مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تقويت اينكه «ما» نافيه باشد و با توحيد سازگار باشد اين است كه خداي سبحان مي‌فرمايد آنچه در نظام هستي است كار ماست و كار شما نيست در سوره مباركه «واقعه» آيه 63 به بعد اين است: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ آيا هيچ درباره آنچه كشت مي‏كنيد انديشيده‏ ايد؟ آيا شما آن را مي‏رويانيد، يا ما مي‏رويانيم ؟﴾ شما كه اين كاره نيستيد، ما زارع هستيم. بعد درباره شجره‌اي كه آن سوخت و سوزش شما را تأمين مي‌كند فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ ٭ أَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ آيا درباره آتشي كه مي‏افروزيد فكر كرده‏ ايد؟ آيا شما درخت آن را آفريده‏ ايد؟ يا ما آفريده‏ ايم؟[7] ما اين كارها را كرديم. سيدناالاستاد براي تأييد فرمايش خودشان آيه 71 سوره مباركه «يس» را شاهد آوردند، در آيه 71 سوره «يس» كه بخش پاياني آن سوره است فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَاماً فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده‏ ايم چهار پاياني براي آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند؟﴾ اينها را ما خلق كرديم... يعني دست‌هاي اينها كاري انجام نداده، براي اينكه اينها دست‌ساز ماست.

انواع توحيد:

علمای مسلمان، توحید را به توحید ذاتی (توحید ذاتی، یگانگی خدا و شریک‌نداشتن او. توحید ذاتی از دیدگاه متکلمان به این معنا است که خداوند مانندی ندارد... تفسیرهای دیگری هم از توحید ذاتی مطرح شده است؛ ازجمله اینکه ذات خداوند مرکب نیست؛ یعنی جزء ندارد.)، توحید صفاتی (به این معنا است که صفات خداوند وجودهایی جدا از هم ندارند و چیزی جز همان ذات خدا نیستند, صفات ما جدا از ما هستند مثلا عالم بودن یا قوی بودن, ابتدا عالم و قوی نبودیم سپس عالم یا قوی شدیم و در انتهای عمر باز امکان این هست که دوباره آن علم یا قدرت را از دست بدهیم توحید عبادی (توحید عبادی یا توحید در عبادت به معنای اینکه غیر از خدا معبودی نیست و فقط او، سزاوار پرستش است) و توحید اَفعالی تقسیم کرده‌اند.[۱]

https://shojaee.org/%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D8%B9%D8%A7%D9%84-%D9%88%D8%A7%D8%AD%D8%AF-%D8%B9%D8%AF%D8%AF%DB%8C%D8%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA/

توحيد افعالى:
توحيد افعالى در يك تفسير ساده و روشن، مفهوم اش اين است كه سراسر جهان فعل خدا است؛ و تمام كارها، حركت ها، تأثير و تأثّرها به ذات پاك او منتهى مى شود؛ و در حقيقت: «لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجُوْدِ اِلاّ اللهُ»؛ (هيچ موجودى تأثير مستقل ندارد جز خداوند) حتى اگر شمشير مى بُرد، و آتش مى سوزاند، و آب، گياهان را مى روياند، همه به اراده و فرمان او است؛ و خلاصه هر موجودى هر اثرى دارد از ناحيه خداوند است.

يا به تعبير ديگر همان گونه كه موجودات در اصل وجود وابسته به ذات او هستند؛ در تأثير و فعل خود نيز چنين اند.

ولى اين معنا هرگز نفى عالم اسباب و حاكميت قانون علّيّت را نمى كند؛ و طبق همان حديث معروف از امام صادق(عليه السلام): «اَبَى اللهُ اَنْ يَجْرِىَ الأَشْياءَ اِلاّ بِاَسْباب»؛ (خدا خواسته است كه همه كارها از طريق اسباب آن جارى گردد). (1)، (2)

به گفته مرتضی مطهری، توحید افعالی به معنای باور به این مسئله است که همه نظام‌های علّی و معلولیِ موجود در جهان و هرچیزی که در جهان اتفاق می‌افتد، فعل خدا است. همچنین هیچ موجودی به صورت مستقل نمی‌تواند فعلی انجام دهد و همه موجودات در انجام کارهای خود به فعل خدا و اراده او وابسته‌اند.[۲]

علمای مسلمان بر توحید افعالی دلایل عقلی و قرآنی مطرح کرده‌اند.

یکی از دلایل فیلسوفان مسلمان بر توحید اَفعالی این است که اولا همه موجودات جهان باواسطه یا بی‌واسطه مخلوق خداوندند. ثانیا علتِ علتِ چیزی علت آن چیز است. بنابراین خداوند علت همه مخلوقات در عالم هستی است.[۱۳]

به باور محمدتقی مصباح یزدی، برپایه اندیشه صدرالمتألهین و مبانی حکمت متعالیه، دلیل محکم‌تری برای این مسئله می‌توان مطرح کرد؛ به این نحو که همه علت‌ها و معلول‌ها هیچ استقلالی در وجود خود ندارند و در همه شئونشان به خداوند وابسته‌اند. بنابراین ممکن نیست موجودی بتواند کاری را به صورت مستقل و بی‌نیاز از خدا انجام دهد. در نتیجه هر آفرینشی کار خدا است.[۱۴]

اين فرمايشات (شيخ طوسي) ايشان تام است (آنچه در نظام هستي است كار ماست و كار شما نيست)؛ ولي قرآن كريم بين صنعت و خلقت فرق مي‌گذارد، هر چه به خلقت برمي‌گردد را به ذات اقدس الهي اِسناد مي‌دهند و هر چه به صنعت برمي‌گردد اِبايي ندارد از اينكه به بشر اِسناد دهد.

در همان سوره مباركه «واقعه» كه مورد استدلال مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) است ملاحظه فرماييد، فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ آيا هيچ درباره آنچه كشت مي‏كنيد انديشيده‏ ايد؟ آيا شما آن را مي‏رويانيد، يا ما مي‏رويانيم؟﴾؛ صنعت كشاورزي گرچه كلّ آن به عنايت الهي است، اما اين صنعت كه بخواهد يك حبّه يا هسته به ثمر بنشيند، يك كار كشاورزي مي‌خواهد كه براي مهندسان است و صنعت است, يك كار آفرينشي مي‌خواهد كه خلقت است و براي خداست. در اين بخش از سوره مباركه «واقعه»؛ يعني آيه 63 به بعد هر دو را جمع كرد و فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ﴾ شما حرث مي‌كنيد، كشاورزي داريد؛ يعني شيار مي‌كنيد, آب مي‌دهيد, اين بذرها را از انبار به مزرعه منتقل مي‌كنيد, نشا مي‌كنيد, هر كدام را در سر جاي خودش قرار مي‌دهيد اين درست است، اما آن‌كه مُرده را زنده مي‌كند ما هستيم؛ شما اين بذرها را, اين حبّه‌ها را روي خاك مي‌پاشيد، همين!

شيار كرديد, آب داديد و حبّه‌ها را در دست گرفتيد و روي زمين ريختيد اينها كارهاي صنعت است، اما آن‌كه مرده را زنده مي‌كند ما هستيم، شما «حارث» هستيد نه «زارع»; «حرث (کاشتن)» براي شماست نه «زرع», «زرع» براي ماست، البته «حرث» هم به عنايت و هدايت ماست… شما «حرث» را معيار قرار ندهيد، شما يك كار جامدي انجام داديد و مُرده‌اي را تحويل يك مرده داديد، اما چه كسي اين مرده را زنده مي‌كند؟ ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ ماييم كه مرده را زنده مي‌كنيم, ماييم كه حبّه را مي‌شكافيم و بخشي از آن را ريشه, بخشي را جوانه و خوشه يا شاخه قرار مي‌دهيم، اين ما هستيم؛ زمين كه مُرده است و شما هم كه رفتيد گرفتيد خوابيديد يا مُرديد كاري از دست شما ساخته نيست، خبري هم نداريد. پس از كشاورز تا مرز صنعت, كارها ديدني است، اما وقتي از مرز صنعت گذشت و به مرز خلقت رسيد ديگر كار خداست.

و اينها را كه صنعت است به انسان نسبت مي‌دهد، فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ﴾ شما اين آتش را افروخته مي‌كنيد، اما چه كسي اين درخت را آفريد؟ ﴿أَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ﴾، پس بين صنعت و خلقت فرق است. آن‌جا كه سخن از آب‌ميوه است و ربّ است و انواع و اقسام شيريني و حلوا درست كردن از عصاره ميوه‌هاست اينها صنعت است و توحيد ربوبي منافي با اينها نيست اينها هم دليل بر نقض نيست، اما آن خلقت و اصلِ آفرينش، ديگر براي ذات اقدس الهي است.

در جريان پيدايش و پرورش مسائل مالي هم فرمود: ﴿فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ روزى را پيش خدا بجوييد[8] روزي را خدا مي‌رساند اما اين كارها و تلاش و كوشش كردن‌ها و روي كوه رفتن‌ها و روي دوش زمين سوار شدن‌ها اينها كار شماست، البته اينها را هم ما به شما توان داديم, اگر يك لحظه اين فيض الهي قطع شود شما هم مثل سنگ, آنجا جامد هستيد. بنابراين براي اثبات توحيد ربوبي لازم نيست كه ما صنعت را هم مستقيماً به «الله» اِسناد دهيم. …

سيدناالاستاد مي‌فرمايد اگر منظور از اين «ما», «ما» نافيه نبود «ما» موصوله بود و معناي آن اين بود كه آ‌نچه شما با دستتان انجام داديد آن هم كار ماست بايد مي‌فرمود «و ممّا هديناهم»؛[9] بله فرمود, اما همه را يك‌جا كه نمي‌گويد؛ در جاهاي ديگر همين مطلب را فرمود, فرمود: ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[10]

سوره ۸۷: الأعلى

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگرمهربان

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى ﴿۱﴾

نام پروردگار بلند مرتبه ات را منزه دار. (۱)

الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى ﴿۲﴾

همان خداوندي كه آفريد و منظم كرد. (۲)

وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى ﴿۳﴾

و همان كس كه تقدير كرد و هدايت فرمود. (۳)

…..در بخش‌هاي ديگر فرمود آنچه شما انجام داديد به عنايت و تعليم ماست كه ما اين كارها را به شما ياد داديم كه انجام مي‌دهيد. بنابراين اگر اين «ما» موصوله باشد منافي با توحيد ربوبي نيست.

… قرآن كريم از اِسناد صنعت به بشر, تحاشي(ابا) ندارد، فرمود شما «حرث» داريد, «زرع» براي خداست, شما «ايراء النار» داريد, گيراندن آتش و روشن كردن آتش براي شماست؛ ولي اين درخت را چه كسي آفريده؟! «إمناء» كارِ پدر و مادر است، اما خلقت براي كيست؟ كار پدر در هنگام نكاح بيش از «إمناء» نيست فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ آيا از نطفه‏ اي كه در رحم مي‏ريزيد آگاهيد؟ ٭ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ آيا شما آن را خلق مى ‏كنيد يا ما آفريننده‏ ايم﴾.[14]

در بحث‌هاي قبل هم اشاره شد كه ما علمِ غير ديني نخواهيم داشت اگر علم باشد، براي اينكه صنعت در حقيقت مونتاژ خلقت است, يك صنعتگر كار ديگري نمي‌كند، چه در فنّ پزشكي و چه در غير پزشكي; مثلاً در صنعت داروسازي يك داروساز مي‌فهمد كه فلان عضو اين شخص سالم نيست، جستجو مي‌كند راز و رمز دارو را پيدا مي‌كند و مي‌گويد عصارهٴ فلان گياه به تنهايي اين اثر را دارد، فلان امر شيميايي اين اثر را دارد…. اين مجموع را جمع مي‌كند به بيمار مي‌دهد و بيمار خوب مي‌شود. در اين‌جا …چند جزء را فراهم كرده که هر كدام اثر خاصّ خودشان را دارند، اين ديگر كار پزشك نبود.

پزشك تشخيص داد و اين تشخيص براي عقل اوست اين چراغ را خودش روشن نكرده، يك ذرّه بعضي از اين سلول‌ها اگر كم و زياد شود اين يا آلزايمر مي‌گيرد يا مشكلات ديگر دامن‌گير او مي‌شود، بنابراين اين چراغي كه ذات اقدس الهي روشن كرد به وسيله اين چراغ اين پزشك مي‌فهمد، پس دست خودش خالي است.

در صنعت به نحو سالبه كليه هيچ كاري از بشر نيست مگر مونتاژ خلقت, كسي اتومبيل مي‌سازد, يخچال مي‌سازد, تلويزيون مي‌سازد, چندين تكّه را جمع مي‌كند مي‌شود اين وسيله, آن چراغي كه خداي سبحان به او داد كه او بتواند تشخيص دهد آن هم كه عطيّه الهي است و فرمود اين را ما به شما داديم، فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ و خداوند شما را از شكم مادران خارج نمود در حالي كه هيچ نميدانستيد، اما براي شما گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد.﴾[13] چراغ چشم, چراغ گوش, چراغ دل و قلب را ما به شما داديم قدري دير بجنبيد از شما مي‌گيريم. اين انسان چه كاره است؟ حتي راهنمايي اينكه اين چراغ را كدام طرف نگه بدارد و ببيند را هم فرمود ما كرديم ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾. بنابراين ما علم غير ديني نخواهيم داشت؛ يعني بحث در فعل خداست حالا عالِم يا كافر يا مؤمن, قبول و نكول عالِم سهمي ندارد، در بحث‌هاي قبل هم ملاحظه فرموديد اين عبدالكريم ابن‌ابي‌العوجاء زنديق كافر كه به خدا و قيامت و وحي معتقد نيست تا امامت امام صادق(سلام الله عليه) را قبول داشته باشد وقتي آمد محضر حضرت سؤالاتي كرده جواب‌هايي را شنيده همين كه اين جواب‌ها را دارد نقل مي‌كند اين منقول، ديني است ولو ناقل كافر است، چون حرف امام صادق است.

حرف امام, ديني است، فعل امام, ديني است، حالا فعل امام ديني است فعل خدا ديني نيست؟! ما كه در اصول مي‌گوييم بحث در فعل امام ديني است, بحث در قول امام ديني است حالا اگر بحث كرديم در فعل خدا، ما كه در قم و در حوزه بحث مي‌كنيم و در بحث تفسيري مي‌گوييم خدا چنين گفت مي‌شود ديني، اما آن استاد دانشگاه كه مي‌گويد خدا چنين كرد آن ديني نيست؟!

به نظر میرسد منظورآقای جوادی آملی از اینکه علم دینی هست این است که ما با این علوم داریم ناظم شناسی میکنیم, خداشناسی میکنیم.

درباره ﴿وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾ چهار احتمال بود كه احتمال «ما» موصوله تقريباً تقويت شد؛ لكن بهره‌هايي كه از ميوه‌هاي درخت برده مي‌شود، اگر از درخت انگور و اگر از درخت خرما بهره حلال برده نشود آن «ممّا عملت ايديهم» نيست، آن را ذات اقدس الهي همان‌طوري كه در سوره مباركه «مائده» مقرّر فرمود عمل شيطان مي‌داند؛ در سوره «مائده» آيه نود اين‌چنين گذشت:

سوره ۵: المائدة

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۹۰﴾

اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد شراب و قمار و بتها و ازلام (كه يكنوع بخت آزمائي بوده) پليدند و از عمل شيطانند از آنها دوري كنيد تا رستگار شويد. (۹۰)

شاید نقطه مقابلش همان جنگیدن مومنان در راه خدا و سنگ انداختن پیامبر باشد که خدا آن را به خود نسبت میدهد:

سوره ۸: الأنفال

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۱۷﴾

اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد بلكه خداوند آنها را كشت و اين تو نبودي (اي پيامبر كه خاك و ريگ به صورت آنها) پاشيدي بلكه خدا پاشيد و خدا مي‏خواست مؤ منان را به اين وسيله به خوبي بيازمايد، خداوند شنوا و دانا است. (۱۷)

اگر از ميوه درخت ـ خواه از درخت انگور و خواه از درخت خرما ـ شراب درست شد، اين عمل شيطان است و عمل انسان نيست و اگر خداي سبحان فرمود از ميوه درخت ﴿وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾ استفاده كنند و شاكر باشند، معلوم مي‌شود آن بهره‌هايي كه انسان از ميوه درخت، از شيره انگور، از ربّ انگور، از شربت انگور و مانند آن مي‌برد مراد است و اگر حرام بود ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است نه ﴿مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ﴾.

(18) وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُري ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا

(18) وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُري ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ

(۱۸) ميان آنها و سرزمينهائي كه بركت داده بوديم شهرها و آباديهاي آشكار قرار داديم، و فاصله‏ هاي متناسب و نزديك مقرر داشتيم (و به آنها گفتيم) شبها و روزها در اين آباديها در امنيت كامل مسافرت كنيد.

در اين آيات بار ديگر به داستان قوم سبا باز مى گردد، و شرح و تفصيل بيشترى پيرامون آنها مى دهد، و مجازات آنها را نيز مشروحتر بيان مى كند.

مى فرمايد: سرزمين آنها را تا آن حد آباد كرديم كه نه تنها شهرهايشان را غرق نعمت ساختيم بلكه ميان آنها و سرزمينهائى را كه بركت به آن داده بوديم شهرها و آباديهائى آشكار قرار داديم (و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة ).

در حقيقت در ميان آنها و سرزمين مبارك آباديهاى متصل و زنجيره اى وجود داشت ، و فاصله اين آباديها به اندازه اى كم بود كه از هر يك ديگرى را مى ديدند (و اين است معنى (قُرًى ظَاهِرَةً ) - آباديهاى آشكار).

بعضى از مفسران قُرًى ظَاهِرَةً را طور ديگرى تفسير كرده اند، گفته اند: اشاره به آباديها است كه درست در مسير راه بطور آشكار قرار داشته ، و مسافران به خوبى مى توانستند در آنها توقف كنند، و يا اينكه اين آباديها بر بالاى بلندى قرار داشته و براى عابرين ظاهر و آشكار بوده .

اما در اينكه منظور از (سرزمينهاى مبارك ) كدام منطقه است غالب مفسران آنرا به سرزمين شامات (شام و فلسطين و اردن ) تفسير كرده اند، چرا كه اين تعبير در باره همين سرزمين در آيه اول سوره اسراء و 81 انبياء آمده است .

سوره ۱۷: الإسراء

سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿۱﴾

پاك و منزه است خدائي كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصي كه گرداگردش را پر بركت ساختيم برد، تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بيناست. (۱)

سوره ۲۱: الأنبياء

وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ ﴿۸۱﴾

و تندباد را مسخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوي سرزميني كه آنرا پربركت كرده بوديم حركت ميكرد، و ما از همه چيز آگاه بوده ايم. (۸۱)

ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور آباديهاى صنعاء يا مارب بوده باشد كه هر دو در منطقه يمن واقع شده است ، و اين تفسير بعيد نيست زيرا فاصله بين يمن كه در جنوبى ترين نقطه جزيره عربستان است و با شامات كه در شمالى ترين نقطه قرار دارد به قدرى زياد است و از بيابانهاى خشك و سوزان پوشيده بوده است كه تفسير آيه به آن بسيار بعيد به نظر مى رسد، و در تواريخ نيز نقل نشده است ، بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از سرزمينهاى مبارك سرزمين (مكه ) باشد، كه آن هم بعيد است.

اين از نظر آبادى ، ولى از آنجا كه تنها عمران كافى نيست ، و شرط مهم و اساسى آن (امنيت ) است اضافه مى كند ما در ميان اين آباديها فاصله هاى مناسب و نزديك مقرر كرديم (قَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ).

و به آنها گفتيم : (در ميان اين قريه ها شبها و روزها در اين آباديها در امنيت كامل مسافرت كنيد) (سيروا فيها ليالى و اياما آمنين ).

به اين ترتيب آباديها فواصل متناسب و حساب شده اى داشت ، و از نظر حمله وحوش و درندگان بيابان ، يا سارقين و قطاع الطريق نيز در نهايت امنيت بود، به گونه اى كه مردم مى توانستند بدون زاد و توشه و مركب ، بى آنكه احتياج به حركت دست جمعى و استفاده از افراد مسلح داشته باشند، بدون هيچ خوف و ترس از جهت ناامنى راه، يا كمبود آب و آذوقه به مسير خود ادامه دهند.

در اينكه جمله سيروا فيها... (در اين آباديها سير كنيد...) به وسيله چه كسى به آنها ابلاغ شد، دو احتمال وجود دارد: يكى اينكه به وسيله پيامبران آنها به آنها ابلاغ شد، و ديگر اينكه زبان حال آن سرزمين آباد و جاده هاى امن و امان همين بود.

مقدم داشتن (ليالى ) (شبها) بر (ايام ) (روزها) ممكن است از اين جهت باشد كه مهم وجود امنيت در شبهاست هم امنيت از نظر دزدان راه و هم وحوش بيابان ، و گرنه تامين امنيت در روز آسانتر است .

فرمود ما به منطقه سبأ يمن، نعمت‌هاي فراواني داديم اين نعمت‌هاي آن منطقه دو بخش شد يك منطقه درون‌مرزي، يك منطقه برون‌مرزي; منطقه‌ درون‌مرزي را شرح داد فرمود: ﴿فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ﴾ [4] وارد منطقه سبأ مي‌شديد دست راست‌تان، دست چپ‌تان سرسبز بود باغ‌هاي خرم داشت باغ‌هاي پرميوه داشت هم كشاورزي‌شان هم باغداري‌شان تأمين بود اين براي بركت‌هاي درون‌مرزي. اما درباره نعمت‌هاي برون‌مرزي. فرمود اين منطقه سبأ كه در يمن واقع شد يمن چه يمن شمالي و يمن جنوبي تا منطقه شامات منطقه‌هاي سرسبز و آباد، متّصل و نزديك هم فراوان بود اينها مي‌خواستند به طرف شامات حركت كنند هيچ مشكلي نداشتند. بين سبأ يمن تا محدوده شامات ﴿قُري ظَاهِرَةً﴾ قريه‌هايي بود ظاهر هم براي عابر، ظاهر بود; يعني كسي كه از مسير رسمي عبور مي‌كرد اين قريه‌ها در دسترس بود نزديك بود و مي‌ديدند و هم خود اين قُراء براي يكديگر ظاهر بودند فاصله‌شان زياد نبود. كسي مي‌خواست از قريه‌اي به قريه ديگر سفر كند نيازي به زاد و راحله نداشت به آساني حركت مي‌كرد.

دو نعمت مهم را كه ذات اقدس الهي به مردم مكه داده بود به اينها هم عطا كرد درباره مردم مكه فرمود ما به بركت كعبه، اين دو نعمت را به مردم مكه داديم كه ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ همانكس كه آنها را از گرسنگي نجات داد و از نا امني رهائي بخشيد [6] با اينكه خودش نه جاي كشاورزي است نه جاي دامداري است اما تمام نعمت در طول سال در سرزمين مكه فراوان و فراهم است هم امنيت هست هم رزق فراوان. بعضي از شهرها و منطقه‌ها هستند كه در اثر داشتن هواي مناسب، آب فراوان، سرزمين حاصلخيز نعمت‌هاي خودكفا دارند اما آنجا يك سرزمين ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ است با اينكه ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ است كه بدتر از «لم يزرع» و بدتر از موات است چون زمين اگر داير نبود باير است بدتر از باير، موات است بدتر از موات، «لم يزرع» است بدتر از «لم يزرع»، «غير ذي ذرع» است كه هيچ وقت قابل كِشت نيست مكه سنگلاخي بيش نبود.

داير آن است كه كشاورزي مي‌شود باغداري مي‌شود اين را مي‌گويند داير

باير اين است كه قابل اين هست ولي يك سال آن زمين را داير مي‌كنند يك سال نه

موات اين است كه تا حالا اين كار را نكرده بودند ولي قابل كَندن چاه و اينهاست

لم يُزرع اين است كه با دشواري مي‌شود آن را مزرعه قرار داد براي اينكه اين لَم يزرع عدم مَلكه است يعني شأنيت اين را دارد كه مزرعه شود.

غير ذي زرع يعني هيچ!

بيان نوراني حضرت ابراهيم خليل اين بود كه ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾:

سوره 14: إبراهيم

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ ﴿۳۵﴾

(به ياد آوريد) زماني را كه ابراهيم گفت پروردگارا اين شهر (مكه) را شهر امني قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاهدار.

رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۳۶﴾

پروردگارا آنها بسياري از مردم را گمراه ساختند هر كس از من پيروي كند از من است و هر كس ‍ نافرماني من كند تو بخشنده و مهرباني.

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ ﴿۳۷﴾

پروردگارا من [يكى از] فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي در كنار خانه‏ اي كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را بر پاي دارند، تو قلبهاي گروهي از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزي ده باشد که شکر تو به جای آرند.

سوره 2: البقرة

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ﴿۱۲۶﴾

و (به یاد آر) هنگامی که ابراهیم عرض کرد: پروردگارا، این شهر را محل امن و آسایش قرار ده و اهلش را که ایمان به خدا و روز قیامت آورده‌اند از انواع روزیها بهره‌مند ساز، خدا فرمود: و هر که (با وجود این نعمت) سپاس نگزارد و راه کفر پیماید گر چه در دنیا او را اندکی بهره‌مند کنم، لیکن در آخرت ناچار معذب به آتش دوزخ گردانم که بد منزلگاهی است.

وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۱۲۷﴾

(و نيز بياد آوريد) هنگامي كه ابراهيم و اسماعيل پايه‏ هاي خانه (كعبه) را بالا مي‏بردند (و مي‏گفتند) پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانائي.

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿۱۲۸﴾

پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتي كه تسليم فرمانت باشد به وجود آور، و راه پرستش خودت را به ما نشان ده، و توبه ما را بپذير، كه تو تواب و رحيمي.﴿۱۲۸﴾

رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۱۲۹﴾

پروردگارا! در ميان آنها پيامبري از خودشان مبعوث كن، تا آيات تو را بر آنها بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمي (۱۲۹)

سوره ۶۲: الجمعة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ﴿۱﴾

آنچه در آسمانها و زمين است همواره تسبيح خدا مي‏گويند، خداوندي كه مالك و حاكم است، و از هر عيب و نقصي مبرا و عزيز و حكيم است.

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۲﴾

او كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولي از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند، و آنها را پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد، هر چند پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند.

سوره ۳: آل عمران

لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۱۶۴﴾

به يقين خدا بر مؤمنان منت نهاد [كه] پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند (۱۶۴)

این تفاوت دعا حضرت ابراهیم و پاسخ خداوند را میتوان دو گونه نگاه کرد

تصحیح کلام حضرت ابراهیم

هر دو درستند لکن تعلیم مقدمه است ولی تزکیه مقدم

﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ غير از «لم يزرع» است و غير از موات است و غير از باير است يعني اصلاً قابل كشت و زرع نيست. مردم چنين سرزميني را ذات اقدس الهي ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ هم امنيتشان را تأمين كرد هم نعمت‌هاي الهي.

در اينجا هم فرمود ما هم همين كار را كرديم سرزميني به شما داديم كه نعمت‌هاي فراواني دارد ﴿كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ [8] بخواهيد مسافرت كنيد فاصله يمن تا شام كه فاصله كمي هم نيست تمام اين منطقه، قريه‌هايي است آباد (يك) نزديك هم (دو) نزديك به جاده (سه) شما هم مي‌توانيد اين فاصله‌ها را به آساني با امنيت طي كنيد (چهار) احتياجي به زاد و راحله هم نداريد (پنج) اينها را ما به شما داديم.

﴿وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا﴾ كه منظور سرزمين شامات است. اين شام را ذات اقدس الهي در جريان اسراء و معراج هم فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ [9] آن ﴿بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ مربوط به سرزمين شامات و فلسطين است.

(وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ﴾ فاصله بين اين قريه ها را هم منظم كرديم نظير آنچه به وجود مبارك داوود دستور داد فرمود: ﴿قَدِّرْ فِي السَّرْدِ﴾ [10] اين زِرهي كه مي‌بافي اين روزنه‌هايش اين سوراخ‌هايش منظم باشد يكي بزرگ يكي كوچك نباشد تقدير سَرد عبارت از همين است. اينجا هم تقدير قُرا عبارت از همين‌ است اين چنين نيست كه فاصله يكي كم باشد يكي زياد باشد. يك مسافر به آساني از قريه‌اي به قريه ديگر حركت مي‌كرد بدون اينكه به زاد و راحله احتياج داشته باشد ﴿وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ﴾.

(۱۵) لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ كُلُوا مِن رِّزْقِ

(۱۵) لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ

(۱۵) براي قوم سبا در محل سكونتشان نشانه‏ اي (از قدرت الهي) بود، دو باغ (عظيم و گسترده) از راست و چپ (با ميوه‏ هاي فراوان، به آنها گفتيم) از روزي پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد، شهري است پاك و پاكيزه و پروردگاري آمرزنده (و مهربان).

بعد از بيان نعمتهاى مهمى كه خداوند به داود و سليمان ارزانى داشت ، و قيام اين دو پيامبر به وظيفه شكرگزارى ، سخن از قوم ديگرى به ميان مى آورد كه در نقطه مقابل آنها قرار داشتند، و شايد در همان زمان و يا كمى بعد از آن مى زيستند، قومى بودند كه خدا انواع نعمتها را به آنها بخشيد، ولى راه كفران را در پيش گرفتند، و خدا نعمتهاى خود را از آنها سلب كرد، و چنان پراكنده و در بدر شدند كه ماجراى زندگى آنها درس عبرت شد و آنها (قوم سبا) بودند.

قرآن مجيد سرگذشت عبرت انگيز آنها را ضمن پنج آيه بيان كرده ، و به قسمت مهمى از جزئيات و خصوصيات زندگى آنها در همين پنج آيه مختصر اشاره كرده است :

نخست مى گويد: (براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى از قدرت الهى بود) (لقد كان لسبا فى مسكنهم آية ).

به طورى كه خواهيم ديد اين آيت بزرگ الهى از اينجا سرچشمه مى گرفت كه قوم سبا با استفاده از شرائط خاص مكانى و چگونگى كوههاى اطراف آن منطقه و هوش سرشار خدا داد، توانستند سيلابهايى را كه جز ويرانى نتيجه اى نداشت ، در پشت سدى نيرومند متمركز كنند، و به وسيله آن كشورى بسيار آباد بسازند.

در اينكه (سبا) (بر وزن سبد) نام كيست ؟ و چيست ؟ در ميان مورخان گفتگوست ولى معروف اين است كه (سبا) نام پدر اعراب يمن است ، و طبق روايتى كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده مردى بود بنام (سبا) كه ده فرزند از او متولد شد، و از هر كدام از آنها قبيله اى از قبائل عرب در آن سامان به وجود آمدند.

بعضى (سبا) را نام سرزمين يمن يا منطقه اى از آن دانسته اند، ظاهر قرآن مجيد در داستان (سليمان ) و (هدهد) در سوره (نمل ) نيز نشان مى دهد كه سبا نام مكانى بوده است ، آنجا كه مى گويد و جئتك من سبا بنبا يقين : (من از سرزمين سبا خبر قاطعى براى تو آوردم ) (نمل - 22).

در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه سبا قومى بوده اند كه در آن منطقه ميزيسته اند، زيرا ضمير جمع مذكر (هم ) به آنها باز گشته است .

ولى منافاتى ميان اين دو تفسير نيست ، زيرا ممكن است سبا در ابتدا نام كسى بوده ، سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام ناميده شده اند، و بعد اين اسم به سرزمين آنها نيز منتقل گرديده .

سپس قرآن به شرح اين آيت الهى كه در اختيار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنين مى گويد: دو باغ (بزرگ ) بود از طرف راست و چپ (جنتان عن يمين و شمال ).

ماجرا چنين بود كه قوم سبا توانستند با سد عظيمى كه در ميان كوههاى مهم آن ناحيه بر پا ساختند سيلابهاى فراوانى را كه موجب ويرانى مى گشت يا لااقل در بيابانها بيهوده تلف مى شد، در پشت آن سد عظيم ذخيره كنند، و با ايجاد دريچه هائى در سد استفاده از آن مخزن عظيم آب را تحت كنترل خود قرار دهند و به اين ترتيب سرزمينهاى وسيع و گسترده اى را زير كشت در آورند.

https://sayarak.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%AB-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D9%88-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DA%AF%D8%B1%DB%8C/1400/%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF/8/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%B3%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%D9%86-%D8%B5%D8%AD%D8%A8%D8%AA-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D9%85%D9%BE%D8%B1%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D8%A8%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%B1%D8%AF

اشكالى را كه فخر رازى در اينجا نقل كرده كه وجود دو باغ چيز مهمى نيست كه به عنوان آيه از آن ياد شود، و سپس به پاسخ آن پرداخته ، به نظر ما اساسا قابل طرح نيست ، چرا كه آنها دو باغ ساده معمولى نبودند، بلكه يك رشته باغهاى به هم پيوسته در دو طرف نهر عظيمى بود كه از آن سد بزرگ آبيارى مى شد، و به قدرى پر بركت بود كه در تواريخ آمده اگر كسى سبدى بر روى سر مى گذاشت و در فصل ميوه از زير درختان عبور مى كرد آنقدر ميوه در آن مى ريخت كه بعد از مدت كوتاهى سبد پر مى شد!

علاوه بر همه اينها امنيت فوق العاده اى بر آن سرزمين سايه افكن بود كه آن خود نيز از آيات حق محسوب مى شد، چنانكه قرآن بعد به آن اشاره خواهد كرد.

سپس مى افزايد: ما به آنها گفتيم از اين روزى فراوان پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد (كلوا من رزق ربكم و اشكروا له ).

(شهرى است پاكيزه و پروردگارى آمرزنده مهربان ) (بلدة طيبة و رب غفور).

اين جمله كوتاه مجموعه نعمتهاى مادى و معنوى را به زيباترين وجهى منعكس ساخته از نظر نعمتهاى مادى سرزمين پاك و پاكيزه داشتند، پاك از آلودگيهاى گوناگون ، از دزدان و ظالمان ، از آفات و بلاها، از خشكسالى و قحطى ، از ناامنى و وحشت ، و حتى گفته مى شود از حشرات موذى نيز پاك بود.

هوائى پاك و نسيمى فرح افزا داشت ، و سرزمينى حاصلخيز و درختانى پر بار و اما از نظر نعمت معنوى غفران خداوند شامل حال آنها بود، از تقصير و كوتاهى آنها صرفنظر مى كرد، و آنها را مشمول عذاب و سرزمينشان را گرفتار بلا نمى ساخت .

بعد از جریان شکر آل‌داوود می‌رسیم به جریان کفر ورزیدن قوم سَبأ، سَبأ اسم یک سرزمین است اما سبإٍ که در قرآن دو جا ذکر شده یکی در ماجرای بلقیس [۲۴] و یکی هم اینجا که هر دو مربوط به جریان سلیمان (سلام‌الله‌علیه) است اسم یک قبیله است مثل قبیله بنی‌تمیم، قبیله کذا. آن نام آن بزرگ قبیله و بزرگ خاندان بود او را می‌گفتند سبأ, لذا تنوین‌بردار است بر خلاف آن سبأ که اسم مکان است و به فتح خوانده می‌شود. ﴿لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ﴾ معلوم می‌شود قبیله‌اند پس سبأ مکان و شهر و کشور نیست قبیله است. فرمود مسکن این قبیله، جایی بود که ذات اقدس الهی همه نعمت‌ها را در آن‌جا به وفور آفریده ﴿لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ﴾ این علامت الهی بود آن علامت الهی این بود که وقتی وارد این قبیله می‌شدی که در اینجا زندگی می‌کردند دو طرفش باغی بود پربرکت ﴿آيَةٌ﴾ این آیت الهی بود که خدای سبحان این منطقه را از هر نظر متنعّم کرد ﴿جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ﴾ یکی طرف راست و یکی طرف چپ.

می‌دانید راست و چپ برای خود زمین و امثال ذلک نیست به لحاظ خود انسان است می‌گویند چهار جهت اعتباری است دو جهت طبیعی است اعتباری نیست. یعنی یمین و یسار و امام و خلف اعتباری است هیچ درختی دست راست و چپ ندارد هیچ خانه‌ای دست راست و چپ ندارد هیچ زمینی دست راست و چپ ندارد این چپ و راست و جلو و دنبال به لحاظ خود آدم است. انسان وقتی جایی ایستاده است یمینی دارد و یساری، اَمامی دارد و خلفی، وقتی که برگشت کاملاً این جهات چهار ‌گانه برمی‌گردد اما فوق و تحت برنمی‌گردد اگر کسی هم بالانس بزند سرش را بگذارد زمین پایش را بگذارد هوا این‌طور نیست که فوق و تحت عوض بشود بالا و پایین عوض بشود می‌گویند پایش به طرف بالاست سرش به طرف پایین است آن جهات چهار ‌گانه را می‌گویند اعتباری است اما این دو جهت را می‌گویند طبیعی. فرمود دست راست آن هم باغ پربرکتی است دست چپ آن هم باغ پربرکتی است و خدای سبحان هم به اینها حالا به وسیله انبیا یا هر که بود. فرمود اینها برکات الهی است رزق ربّ شماست اینها را به‌جا مصرف کنید و صرف نعمت در جای خودش این شکر است شکرِ عملی است و عرض ارادت به پیشگاه ذات اقدس الهی و اطاعت از دستورهای او هم شکر قولی و عملی است ﴿وَاشْكُرُوا لَهُ﴾.

اين دو باغ البته نه اينكه دو باغ بود حالا يا مثلاً رودخانه‌اي در شهر هست كه شرقش يك طرف غربش يك طرف يا يمينش يك طرف يسارش يك طرف يا نه، درّه‌اي هست كه بالأخره يميني دارد و شمالي دارد يك گروه بودند و يمين و شمال داشتند يا دو گروه بودند در دو قسمت شهر مي‌نشستند بالأخره باغ‌هاي فراواني بود نعمت‌هاي فراواني داشت.

﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ طیّب بودن گاهی به لحاظ معنویت است نظیر ﴿كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه‏ اي تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است﴾ [۲۵] که این ناظر به آن طهارت و طِیب معنوی است اما این‌که فرمود: ﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ﴾ یعنی فضای سالم، هوای سالم، محیط سالم نه حیوانات گزنده و درنده‌ای در آن هست نه حشرات موذی هست نه سرمای زیاد هست نه گرمای زیاد هست برای پرورش گیاهان و گل‌ها و میوه‌ها آماده است این طیّب بودن ظاهری است بر خلاف آنکه ﴿كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾ آن چیز دیگر است. ﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ﴾ و پروردگار شما هم که غفور است اگر استغفار کنید می‌بخشد اگر عبادت کنید پاداش می‌دهد پس نعمت را خدا داد که فرمود: ﴿كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ﴾ این آیت هم آیت الهی است که این را از هر گزندی حفظ کرده از شما خواسته که این نعمت را بجا مصرف کنید بیهوده نروید و اگر هم لغزش دارید از پروردگار غفورتان طلب مغفرت کنید.

مسئله حمد در اين بخش از سور‌ه خيلي چشمگير است.

(بلده طيبه و رب غفور) شهرى پاكيزه و ملايم طبع، و حاصلخيز، و پروردگارى آمرزنده، كه بسيار مى آمرزد، و با يك گناه و دو گناه و ده گناه بنده خود را مواخذه نمى نمايد.

و در مجمع البيان در حديثى از فروه بن مسيك آمده، كه گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدم : سبا مرد بوده يا زن ؟ فرمود مردى از عرب بود كه ده فرزند داشت، كه شش تن از آنان تيامن كردند، (يعنى در يمن سكونت نمودند)، و چهار تن ديگر تشاوم كردند، (يعنى در سرزمين شام منزل گزيدند)، اما آن شش نفر كه در يمن منزل كردند، ازد، كنده، مذحج، اشعرون، انمار، و حمير بودند، در اين جا مردى پرسيد انمار چيست ؟ فرمود: قومى بودند كه خثعم و بجيله از ايشان اند، و اما آن چهارتنى كه در شام منزل گزيدند، عامله، خدام، لخم، و غسان بودند.

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از عده اى از صاحبان جوامع و سنن از آن جناب روايت كرده.

(13) يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ

(13) يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ اعْمَلُوا آلَ داود شُكْراً وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ

(۱۳) آنها هر چه سليمان ميخواست برايش درست ميكردند، معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها! و ديگهاي ثابت (كه از بزرگي قابل حمل و نقل نبود، و به آنها گفتيم:) اي آل داود شكر (اينهمه نعمت را) بجا آوريد، اما عده كمي از بندگان من شكرگذارند!

سليمان هر چه ميخواست از معبدها، و تمثالها، و ظرفهاى بزرگ غذا كه همچون حوضچه اى بزرگ بود، و ديگهاى عظيم ثابت براى او تهيه مى كردند. كه بخشى از آنها مربوط به مسائل معنوى و عبادى بود، و بخشى با نيازهاى جسمانى انسانها، و جمعيت عظيم لشكريان و كارگزارانش تناسب داشت .

(محاريب ) جمع محراب در لغت به معنى عبادتگاه يا قصرها و ساختمانهاى بزرگى است كه به منظور معبد ساخته مى شود.

گاهى نيز به قسمت صدر مجلس ، يا صدر مسجد و معبد، نيز اطلاق ميشود آنچه امروز به آن محراب مى گويند كه همان محل امام جماعت است در حقيقت تعبير و معنى تازه اى است كه از ريشه اصلى گرفته شده است .

به هر حال از آنجا كه اين واژه از ماده (حرب ) به معنى جنگ است علت نامگذارى معابد را به محراب اين دانسته اند كه محل محاربه و جنگ با شيطان و هواى نفس است .

و يا از (حرب ) به معنى لباس است كه در ميدان جنگ از تن دشمن گرفته ميشود، چرا كه انسان در معبد بايد پوشش افكار دنيوى و پراكندگى خاطر را از خود بر گيرد.

به هر حال اين كاركنان فعال و چابك سليمان معابد بزرگ و باشكوهى كه درخور حكومت الهى و مذهبى او بود براى او ترتيب ميدادند، تا مردم بتوانند به راحتى به وظائف عبادى خود قيام كنند.

(تماثيل ) جمع تمثال هم به معنى نقش و عكس آمده ، و هم مجسمه ، در اينكه اين مجسمه ها يا نقشها صورتهاى چه موجوداتى بودند، و به چه منظور سليمان دستور تهيه آنها را مي داد تفسيرهاى مختلفى شده است :

ممكن است اينها جنبه تزيينى داشته ، همانگونه كه در بناهاى مهم قديم بلكه جديد ما نيز ديده مى شود.

و يا براى افزودن ابهت به تشكيلات او بوده است ، چرا كه نقش پاره اى از حيوانات چون شير در افكار بسيارى از مردم ابهت آفرين است .

آيا مجسمه سازى موجودات ذى روح در شريعت سليمان (عليه السلام ) مجاز بوده ، هر چند در اسلام ممنوع است ؟ يا اينكه مجسمه هائى كه براى سليمان مى ساختند از جنس غير ذى روح بوده مانند تمثالهاى درختان و كوهها و خورشيد و ماه و ستارگان ؟

و يا فقط براى او نقش و نگار بر ديوارها ميزدند كه در ظريف كاريهاى آثار باستانى بسيار ديده ميشود و ميدانيم نقش و نگار هر چه باشد، بر خلاف مجسمه حرام نيست .

ممكن است تحريم مجسمه سازى در اسلام به منظور مبارزه شديد با مساله بت پرستى و ريشه كن كردن آن بوده و اين ضرورت در زمان سليمان تا اين اندازه وجود نداشته و اين حكم در شريعت او نبوده است.

ولى در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيه نقل شده چنين ميخوانيم : و الله ما هى تماثيل الرجال و النساء و لكنها الشجر و شبهه : بخدا سوگند تمثالهاى مورد در خواست سليمان مجسمه مردان و زنان نبوده بلكه تمثال درخت و مانند آن بوده است .

مطابق اين روايت مجسمه سازى ذيروح در شريعت وى نيز حرام بوده .

(جفان ) جمع (جفنه ) (بر وزن وزنه ) به معنى ظرفهاى غذاخورى است .

و (جواب ) جمع (جابيه ) به معنى حوض آب است ، و از اين تعبير استفاده ميشود كه ظرفهاى بسيار عظيم غذاخورى كه هر كدام همچون حوضى بود براى سليمان تهيه ميديدند تا گروه كثيرى بتوانند اطراف آن بنشينند و از آن غذا بخورند. در زمانهاى كمى قديم نيز بر سر سفره ها از مجموعه هاى بزرگ براى خوردن غذا به صورت دسته جمعي استفاده ميشد، و در حقيقت سفره آنها همان ظرف بزرگ بود، و مثل امروز ظرفهاى مستقل و جداى از يكديگر معمول نبود.

(قدور) جمع (قدر) (بر وزن قشر) به معنى ظرفى است كه غذا در آن طبخ ميشود و (راسيات ) جمع (راسيه ) به معنى پا بر جا و ثابت است و در اينجا منظور ديگهائى است كه از عظمت آن را از جا تكان نميدادند.

در پايان آيه ، بعد از ذكر اين مواهب خداوند خطاب به دودمان حضرت داود كرده ميفرمايد: اى آل داود شكرگزارى كنيد (اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا).

اما عده كمى از بندگان من شكرگزارند! (وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ)

بديهى است اگر منظور از شكرگزارى تنها شكر با زبان باشد مساله مشكلى نيست تا عاملان به آن قليل بوده باشند، بلكه منظور شكر در عمل است ، يعنى استفاده از مواهب در مسير همان اهدافى كه بخاطر آن آفريده و اعطا شده اند، و مسلم است كسانى كه مواهب الهى را عموما در جاى خود به كار گيرند اندكى بيش نيستند.

بعضى از بزرگان براى شكر سه مرحله قائل شده اند:

شكر با قلب، دو پيش نياز شكر قلبي:

  • معرفت نعمت (‌شناخت هر يك از دارايي‌ها به عنوان نعمت خدا)
  • معرفت حمد ( فهم اين كه بايد در مقابل نعمت‌ها سپاسگزار پروردگار باشيم ) هستند .

و شكر با زبان كه ثنا گفتن نعمت دهنده است .

و شكر ساير اعضاء و جوارح .شكر خداوند بايد در عمل ظاهر و ثابت شود و بايد نعمت او در مسيري استفاده شود كه منطبق بر هدف خدا از اعطاي آن باشد. از هر نعمتي بايد در جهت بندگي خدا بهره برد و استفاده از نعمت براي معصيت چيزي جز كفران نعمت نيست.

(شكور) صيغه مبالغه است و فزونى شكرگزارى را ميرساند كه همان تكرار شكر و تداوم آن با قلب و لسان و اعضاء است .

اين تعبير كه افراد كمى از بندگان من شكرگزارند ممكن است براى بيان عظمت مقام اين گروه باشد كه افراد نمونه اى هستند، و يا به اين منظور كه شما كوشش كنيد و در زمره آنان در آئيد تا بر جمع شاكران افزوده شود.

آن‌ها اول محراب می‌ساختند بعد تمثیل. محراب یعنی جاهای برجسته و بلند، بعد روی آن محاریب نقوش حیوانات یا غیر حیوانات را ترسیم می‌کردند.

روایتی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) از وجود مبارک ابی‌جعفر (علیهم االسلام) نقل کرد این بود که تصویر رجال و نساء نبود [۱۳] [۱۴] اما صاحب همین تفسیر کنزالدقائق که این روایت را نقل می‌کند خودش اول تماثیل را به تماثیل انبیا و ملائکه تفسیر می‌کند [۱۵] یعنی عکس زن و مرد عادی نبود حالا عکس انبیا بود عکس فرشته‌ها بود اینها بالأخره ذی‌روح‌اند اگر در شرایع قبل این کار انجام می‌گرفت در شریعت ما حالا یا تحریم شده یا تنزیه شده بالأخره نهی‌ای درباره ترسیم و تجسیم ذوات‌الأرواح آمده.

محراب آنچه مخصوص به مسجد است يكي از محتملات است يا آن قسمت‌هاي برجسته قصر است كه سابقاً مي‌گفتند شاه‌نشين آن قسمت‌هاي برجسته را كه در حمام‌ها اين‌طور بود در اماكن عمومي اين‌طور بود در خانه‌ها اين‌طور بود آن را مي‌گفتند محراب، چه قصر باشد چه در مسجد باشد چه آن جاهاي برجسته باشد كه اگر كسي بخواهد به آن محراب برسد بايد با نردبان برسد جاي برجسته‌اي بود كه به اصطلاح شاه‌نشين بود كه پلّه مي‌خواست همه اينها را اين جن براي وجود مبارك سليمان مي‌ساختند.

عبارت ﴿مِنَ الْجِنِّ﴾ نشانه تبعيض است اين‌طور نبود كه تمام جن‌ها در اختيار سليمان(سلام الله عليه) باشند.

مستحضريد شما الآن هم وقتي به كليسا يا معبد يهودي‌ها مي‌رويد مسئله مجسّمه و تمثال چه ذي‌روح چه غير ذي‌روح فراوان است.

در مذهب ما اختلافي است برخي‌ها بين ذي‌روح و غير ذي‌روح فرق گذاشتند تجسيم و غير تجسيم فرق گذاشتند فتوا به حرمت دادند ولي آنها مي‌بينيد در معبدها و كليساهاي آنها جريان بهشت و جهنم ترسيم‌شده است با انواع نقوش، فرشته‌ها، جن‌ها، مارهاي جهنم، نعمت‌هاي بهشت، بوستان‌هاي بهشت، درخت‌هاي بهشت در كليساهايشان هست مخصوصاً كليساي سن‌پترو كه برخي‌ها گفتند ساختن آن صد و برخي‌ها گفتند نود سال طول كشيد تا اين را ساختند. پر از اين نقوش است حالا در دين ما آن حكم نسخ شده و حكم خاصّ خودش را دارد.

https://www.youtube.com/watch?v=qV67A8wyaWE&ab_channel=EpicMedia

﴿وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ﴾ قِدر يعني ديگ، ديگ هم دو قسم است يك قسم يك مقدار كوچك است قابل نقل و انتقال است آشپزخانه مي‌برند و مي‌آورند و مانند آن، يك قسمت ديگ‌هاي بزرگ است كه در اين مراسم ارتش و اينها اين‌طوري است كه اگر كسي بخواهد چند هزار نفر را غذا بدهد اين ديگ‌ها را نمي‌توانند جابه‌جا كنند. اين ديگ‌ها راسي است ثابت است مثل جبال رواسي كه خداي سبحان فرمود ما جبال را راسي و ثابت قرار داديم كه جلوي لرزه زمين را بگيرد. [17]

بعد فرمود: ﴿آلَ داود﴾ يعني خود وجود مبارك داوود خود وجود مبارك سليمان(سلام الله عليهما) و بيت آنها و وابسته‌هاي آنها ﴿اعْمَلُوا آلَ داود شُكْراً﴾ اما بدانيد كمتر كسي است كه به توفيق شكرگزاري موفق است ﴿وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾. این اختصاصی به حضرت داوود ندارد بلکه آل‌داوود چون داوود (سلام‌الله‌علیه) رئیس این گروه بود لذا خود سلیمان و فرزندان سلیمان به حساب آل‌داوود نامیده می‌شوند ﴿اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُكْراً﴾.

شکر به آ‌ن معنا که انسان بتواند کمال شکر را و حقّ شکر را ادا کند این ممکن نیست طبق بیان نورانی امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) فرمود هر نعمتی که شما (خدا) دادید ما باید شکر بکنیم اگر توفیق پیدا کردیم نماز شکر به جا آوردیم سجده شکر به جا آوردیم خودش نعمت است برای همین نعمت هم یک شکر دیگر لازم است [۱۶] لذا

از دست و زبان که بر آید

کز عهدهٔ شکرش به در آید

صحیفه سجادیه - دعای (37) ( دعا در اعتراف به ناتوانی از شکر )

اى خداى بزرگ هیچ کس شکر ‌و‌ سپاست را‌ به‌ حد کمال به‌ جا نیارد چرا که‌ بر‌ هر‌ شکرى که‌ کند ‌آن شکر هم نعمت ‌و‌ احسان تست ‌و‌ شکرى دیگر بر‌ او‌ لازم آید.

و هرچه در طاعت تو بکوشد باز به کمتر از آن چه سزاوار تو است اکتفا کرده است.

پس شاکرترین بندگان از سپاس تو عاجز است و عبادت کننده ترین ایشان در طاعت تو مقصّر.

هیچ کس استحقاق آن ندارد که او را بیامرزى و شایسته آن نه که از وى خشنود گردى.

هر کس را آمرزیده اى به احسان خود آمرزیده اى و از هر که خشنود گشتى به فضل خویش خشنود گشتى.

اندک سپاس را مى پذیرى و به طاعت کم پاداش بسیار مى دهى، تا‌ به‌ حدى که‌ گویا شکر ‌و‌ طاعت بندگانت را‌ بر‌ خود ثواب ‌و‌ پاداش لازم ‌و‌ واجب فرموده اى ‌و‌ یا‌ بندگانت بر‌ ‌آن شکر ‌و‌ طاعت, بدون توفیق تو‌, خود قدرت ‌و‌ تمکن داشته اند. (در صورتى که‌ بى توفیق تو‌ ابدا قادر بر‌ شکر ‌و‌ طاعتت نیستند) ‌و‌ همان اندک شکر ‌و‌ طاعت هم به‌ قدرت ‌و‌ توانائى (و احسان ‌و‌ توفیق) تو‌ بوده.

بلکه ای خدای من! مالک کار ایشان بودی، پیش از این‌که آنان مالک عبادت تو شوند؛ و مزدشان را آماده کردی، پیش از آن‌که وارد طاعت و بندگی تو شوند؛ و آن برای این است که روش تو عطا کردن و عادتت احسان و راهت گذشت است.

بارى اى خداى من‌ تمام خلائق مقر ‌و‌ معترفند که‌ هر‌ کس را‌ تو‌ عقاب کنى محققا به‌ او‌ ظلم ‌و‌ بیداد نکرده اى (بلکه خود مستوجب ‌آن عقاب بوده) ‌و‌ به‌ هر‌ کس عافیت ‌و‌ سلامت بخشى همه خلق گواهند که‌ تو‌ به‌ او‌ فضل ‌و‌ کرم فرموده اى (نه آنکه خود استحقاق داشته) ‌و‌ تمام بندگان در‌ حق خود در‌ انجام وظیفه شکر ‌و‌ طاعت شکرى که‌ تو‌ مستوجب آنى همه به‌ تقصیر معترفند

بنابراین چنانچه شیطان ایشان را برای منصرف کردن از طاعتت نفریبد، هیچ عصیان‌گری تو را معصیت نکند؛ و اگر باطل را در نظرشان مانند حق جلوه ندهد، هیچ گمراهی از راه تو گمراه نشود.

منزّه و پاکی، چه آشکار و روشن است بزرگواری‌ات در معامله با کسی که تو را اطاعت کرده، یا از تو سرپیچی نموده. مطیع را جزا مى دهى به کارى که تو خود او را توفیق داده اى و گناهکار را مهلت مى دهى با آن که مى توانى در عقوبت او شتاب فرمایى. (به امید بازگشت)

هر یک را چیزى بخشیدى که مستحق نیست، و بر هر یک تفضّل فرمودى، به قدرى که او از آن کمتر است.

و اگر پاداش مطیع را به قدر کارى که توفیقش داده اى عطا کنى، شاید مستحق ثواب نباشد و نعمت توهم از دست او برود، اما تو به کرم خود در ازاى مدت کوتاه گذران (چند روزه دنیا) به مدت دراز بى پایان (بهشت ابد) مزد دادى و در مقابل مسافت اندک و پایان پذیر به قدر مسافت بسیار و بى کران ثواب ارزانى داشتى.

سپس در برابر رزقی که از سفرۀ نعمتت خورده تا به سبب آن بر بندگی‌ات نیرو گیرد، قیمت و عوض نخواستی؛ و از او نسبت به ابزاری که به کار بردن آن‌ها را سبب رسیدن به مغفرتت قرار داده، بازرسی و حسابرسی دقیق نکردی؛ و اگر با بندۀ مطیعت چنین رفتار می‌کردی، رنجی را که در راه عبادت کشیده بود و تمام کوششی که در مسیر طاعت به دوش جان برداشته بود، در برابر کوچک‌ترین نعمت‌ها و عطاهایت از دست می‌رفت؛ و در پیشگاهت به خاطر دیگر نعمت‌هایت تا ابد بدهکار تو می‌ماند و در گرو طلب کاری تو قرار می‌گرفت. روی این حساب چه زمانی شایستگی چیزی از ثواب تو را پیدا می‌کرد؟! نه! کى چنین شود؟

ای خدای من! این حال‌ و روز کسی است که از تو فرمان برده و راه کسی است که تو را عبادت کرده؛ امّا کسی که از فرمانت روی‌گردانده و مرتکب گناه شده، در رساندن عذاب و کیفرت به او شتاب نکردی، به خاطر این‌که وضعش را در نافرمانی‌ات، به حال برگشتنش به بندگی‌ات تغییر دهد؛ و محقّقاً در اول کاری که آهنگ نافرمانی تو کرد، سزاوار هر عقابى بود که براى بندگان ساخته اى.

پس هر چه در عقوبتى تاءخیر کردى، و از قهر و عذاب درنگ فرمودى، از حق خود در گذشتى و به کمتر از یک واجب خشنود گشتى.

پس اى خداى من! کیست کریمتر از تو و شقى تر از بنده اى که با وجود چون تو مولایى، هلاک شود؟ نه هیچ‌کس؟! پس تو والاتر از آنی که جز به احسان وصف شوی؛ و پاک‌تر از آنی که جز عدالتت را بترسند (یعنى بندگان باید از‌ عدل ‌و‌ داد تو‌ نسبت به‌ اعمالشان از‌ تو‌ بترسند). بیم آن نیست که بر عاصى ستم روا دارى و ترس آن نه که پاداش مطیعان را فرو گذارى.

پس بر محمّد و آلش درود فرست و و آرزوى مرا برآور، و هدایتت را بر من افزون کن؛ به گونه‌ای که به سبب آن به توفیق در عملم برسم؛ همانا تو بسیار نعمت دهندۀ بزرگواری.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: فيما اوحى الله عز و جل الى موسى : يا موسى ! اشكرنى حق شكرى ، فقال يا رب ! و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على ؟ قال يا موسى ! الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى !:

(خداوند متعال به موسى وحى كرد اى موسى ! حق شكر مرا بجاى آور، عرض كرد: چگونه حق شكر تو را بجا آورم در حالى كه هر شكرى بجا آورم بخاطر آن, نعمت تازه اى به من داده اى ؟ فرمود: اى موسى الان شكر مرا بجاى آوردى ، چون مى دانى همين توفيق نيز از من است !.

بسیاری از ماها مشکل همین حرف قارونی را داریم می‌گوییم ما خودمان سی سال، چهل سال زحمت کشیدیم به جایی رسیدیم که بارها به عرضتان رسید بسیاری از ماها اسلامی حرف می‌زنیم و قارونی فکر می‌کنیم او که گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي [قارون] گفت من اينها را در نتيجه دانش خود يافته‏ ام﴾ [۱۸] بیش از این‌که نگفته بود گفته بود من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم ما هم خیال می‌کنیم ما خودمان زحمت کشیدیم چهارتا کلمه یاد گرفتیم یا آن آقا زحمت کشید مقداری مال فراهم کرد در حالی که ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ هر نعمتى كه داريد از خداست﴾ [۱۹] گرداننده دیگری است, مدیر دیگری است, ما ابزار کاریم. خیلی‌ها می‌آیند حوزه و بین راه برمی‌گردند, خیلی‌ها می‌روند برای تجارت بین راه برمی‌گردند, این‌چنین نیست که اگر کسی توفیق تداوم پیدا کرد مربوط به خودش باشد.

قسمت مهمّ آنچه در اين بخش آمده مسئله حمد است مسئله حمد چه درباره نعمت‌هاي دنيا چه درباره نعمت‌هاي آخرت آمده.(این سوره با حمد شروع می شود و همانطور که گفتیم این آیات شرح و بیان آیه اول هستند). در نقل جريان اين دو پيامبر بزرگوار داوود و سليمان(سلام الله عليهما) به عنوان شكر مطرح شده است در جريان قصه سبا به عنوان اينكه اينها شاكر نبودند گرفتار كيفر شدند نقل شده است اين چند مورد نشان مي‌دهد كه مسئله حمد در اين بخش از سور‌ه خيلي چشمگير است.

شكر چند بخش دارد ممكن است افرادي شاكر باشند اما شكور بودن كم است شكور كسي است كه علماً معتقد باشد و بفهمد اين نعمت، مُنعمي دارد و خداست لساناً هم مُقر باشد و عملاً هم اين نعمت را بجا مصرف بكند ديگر هرگز نگويد من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم خودش و زحمت خودش و محصول خودش را نعمت الهي بداند اگر كسي اين كار براي او ملكه شد اين مي‌شود شكور.اين گونه افراد كم‌اند كه ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾ [19].

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي به حضرت عرض كردند اين همه رحمت‌هاي الهي به شما عنايت شده است شما چرا اين‌قدر بي‌تابي مي‌كنيد فرمود: «ألا أكونُ عبداً شكورا آيا نبايد بنده اى شكرگزار باشم؟» [20] خب آن مقام خاصي است. شكور بودن كم است ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾.

شكر، نعمت را اضافه مي‌كند.

سوره ۱۴: إبراهيم

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ ﴿۷﴾

بخاطر بياوريد هنگامي را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شكر گزاري كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد مجازاتم شديد است! (۷)

اندک بودن شاکران

• سوره ۷: الأعراف

وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴿۱۰﴾

ما در زمین وسائل معائش شما را (فرزندان آدم) قرار دادیم، ولی اندکی سپاس گزاری می کنید

سوره ۲۳: المؤمنون

وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴿۷۸﴾

او کسی است که برای شما گوش و چشم و دل قرار داد، کم است آنچه شکر می‌کنید.»

• سوره ۶۷: الملك

قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴿۲۳﴾

بگو او كسي است كه شما را آفريد، و براي شما چشم و گوش و قلب قرار دارد اما كمتر سپاسگزاري مي‏كنيد. (۲۳)

• وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ/هُمْ لَا يَشْكُرُونَ https://tanzil.net/#search/quran/%22%D9%84%D9%8E%D8%A7%20%D9%8A%D9%8E%D8%B4%D9%92%D9%83%D9%8F%D8%B1%D9%8F%D9%88%D9%86%D9%8E%22

• سوره ۷: الأعراف

قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ ﴿۱۲﴾

(خداوند به او) فرمود: چه چيز تو را مانع شد كه سجده كني در آن هنگام كه به تو فرمان دادم ؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريده‏ اي و او را از خاك! (۱۲)

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ ﴿۱۳﴾

گفت: از آن (مقام و مرتبه‏ ات) فرودآي! تو حق نداري در آن (مقام و رتبه) تكبر بورزي، بيرون رو كه تو از خوارشدگانى! (۱۳)

قَالَ أَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿۱۴﴾

(شيطان) گفت: مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار). (۱۴)

قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ ﴿۱۵﴾

فرمود: تو از مهلت داده شدگاني! (۱۵)

قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ﴿۱۶﴾

گفت: اكنون كه مرا گمراه ساختي من بر سر راه مستقيم تو براي آنها كمين مي‏كنم. (۱۶) (نکته خیلی مهم در این آیه این است که شیطان بر سر صراط مستقیم قرار دارد اونجایی که انسان میخواهد عمل خالصی فقط برای خدا انجام بدهد. اونجاست که او کمین کرده و سراغ انسان می آید. در جاهای دیگر که عمل برای ریا و اهداف دیگر است شیطان با انسان کاری ندارد)

ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ ﴿۱۷﴾

سپس از پيشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مي‏روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهي يافت. (۱۷)

قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۱۸﴾

فرمود: از آن (مقام) با ننگ و عار و خواري بيرون رو، و سوگند ياد مي‏كنم كه هر كس از آنها از تو پيروي كند جهنم را از شما همگي پر مي‏كنم! (۱۸)

خداوند شاكر و شکور

منظوراز شکرگزاری خداوند این است که به مقداری که بندگان در مسیر اطاعت او گام برمی دارند آنها را مشمول مواهب و الطاف خویش می‌سازد.

سوره ۲: البقرة

… وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ ﴿۱۵۸﴾

… هرکس کردار نیکی انجام دهد، مسلما خداوند شکرپذیری داناست.»

سوره ۴: النساء

وَكَانَ اللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمًا ﴿۱۴۷﴾

خدا شكرگزار و آگاه است

سوره ۶۴: التغابن

إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ ﴿۱۷﴾

اگر خدا را وامى نيكو دهيد آن را براى شما دو چندان مى‏ گرداند و بر شما مى ‏بخشايد و خدا[ست كه] سپاس ‏پذير بردبار است (۱۷)

سوره ۳۵: فاطر

وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ ﴿۳۴﴾

و مى‏ گويند سپاس خدايى را كه اندوه را از ما بزدود به راستى که پروردگار ما غفور و شکور است.»(۳۴)

سوره ۳۵: فاطر

لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ ﴿۳۰﴾

(آنها اين اعمال صالح را انجام مي‏دهند) تا خداوند اجر و پاداش ‍ كامل به آنها دهد و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكرگزار است. (۳۰)

سوره ۴۲: الشورى

… وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ ﴿۲۳﴾

… هرکس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی او می‌افزاییم، زیرا خداوند آمرزنده و شکرپذیر است.»

مشابه مساله شکور بودن خدا را در مساله تواب و صلات است :

مؤمنان توّاب‌اند يعني قابل توبه‌اند زياد به طرف خدا رجوع مي‌كنند. خدا توّاب است يعني کثیرالرجوع به بندگان است كه افاضه مي‌كند. اين‌طور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد. صلات هم اين‌چنين است بندگان، تصليه دارند مصلّين‌اند. خدا هم مصلّي است خدا رحمت را نازل مي‌كند.

﴿۱۹﴾ وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ

﴿۱۹﴾ وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْكَافِرِينَ 

و (سرانجام) آن كارت را (كه نمي‏بايست انجام دهي) انجام دادي (و يك نفر از ما را كشتي) و تو از كافران بودي! 

﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ﴾ اين تكرار «فَعلَ» و «فعلتَ» براي اهتمام به آن است آن كار سنگين را هم كردي باز ما كاري نداشتيم مي‌توانستيم بالأخره تعقيب بكنيم تو را بگيريم ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾ يعني «من الكافرين بنعمتي عليك» نه ـ معاذ الله ـ كافر مصطلح يعني مؤمن نيستي.

(و فعلت فعلتك التى فعلت و انت من الكافرين)

كلمه (فعله ) - به فتح فاء صيغه مره از فعل است و يكبار را مى رساند مثل اينكه مى گوييم (ضربته ضربة )يعنى او را زدم يك بار زدن، و علت اينكه فعله را توصيف كرد به جمله (التى فعلت - آن يك عملت كه انجام دادى ) اين بود كه بفهماند آن يك عملت جرم بسيار بزرگ و رسوا بود و نظير اين تعبير در آيه (فغشيهم من اليم ما غشيهم ) است و منظور فرعون، از آن يك عملى كه موسى (عليه السلام) كرد همان داستان كشتن مرد قبطى بود.

سوره 20: طه - جزء 16

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ ﴿۷۸﴾

انصاریان: پس فرعون با لشکریانش آنان را دنبال کرد، و [بخشی] از دریا آنان را فروگرفت، چه

فروگرفتنی

و اينكه گفت : (و انت من الكافرين - و تو از كافران بودى )، از ظاهر سياق - به طورى كه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد - بر مى آيد كه مراد فرعون از كفر موسى، كفران نعمت است و اينكه تو نمك پرورده ما بودى و مع ذلك آن مرد قبطى ما را كشتى، و در سرزمين ما فساد انگيختى با اينكه سالها از نعمت ما برخوردار بودى و ما تو را مانند ساير مواليد بنى اسرائيل نكشتيم و در عوض در خانه خود تربيت كرديم، از اين همه بالاتر (البته به زعم فرعون ) تو مانند ساير بنى اسرائيل برده ما بودى، چون بنى اسرائيل همه بندگان ما هستند و من به آنان نعمت مى دهم، آن وقت تو كه يكى از همين بردگان هستى مردى از قوم و فاميل مرا كشتى و از رسم عبوديت و شكر نعمت من سرباز زدى ؟!

با اين بيان روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين كلمه كفر را در مقابل ايمان گرفته و گفته اند: معناى آيه اين است كه تو به الوهيت من كافر بودى و يا اين است كه تو به همان خدايى كه ادعاى رسالتش را مى كنى، كافرى و به آن خدا هم ايمان ندارى براى اينكه تو سالها نزد ما بودى و با ما معاشرت داشتى و در كيش ما و ملت ما بودى معناى درستى نيست.

در قرآن در موارد زیاد کفر در برابر شکر آماده است:

سوره لقمان, هنگام نصیحت لقمان به پسرش

سوره نمل, مشاور سلیمان

سوره ابراهیم آیه ۷

سوره بقره آیه ۱۵۲

K ā fir means ingrate (cf. 2:276 ; 31:32 ; 43:15 ) insofar as it connotes the “covering over” of a blessing one received from another and behaving as though one had not received anything, and in this case it refers to what Pharaoh gave to Moses while Moses lived among the Egyptians (Q, Ṭ , Th).