(25) إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ

(25) إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ

(۲۵) (به همين دليل) من به پروردگارتان ايمان آوردم، به سخنان من گوش فرا دهيد.

اين مؤ من تلاشگر و مبارز پس از اين استدلالات و تبليغات موثر و گيرا با صداى رسا در حضور جمع اعلام كرد: (همه بدانيد من به پروردگار شما ايمان آورده ام، و دعوت اين رسولان را پذيرا شده ام) (انى آمنت بربكم).

(بنابراين سخنان مرا بشنويد) و بدانيد من به دعوت اين رسولان مؤمنم و گفتار مرا به كار بنديد كه به سود شماست (فاسمعون ).

در اينكه مخاطب در اين جمله، و همچنين جمله (انى آمنت بربكم) كيست؟

ظاهر آيات قبل نشان ميدهد كه همان گروه مشركان و بت پرستانى هستند كه در آن ديار بودند، تعبير به ربكم (پروردگار شما) نيز منافاتى با اين معنى ندارد، چرا كه اين تعبير در آيات زيادى از قرآن مجيد در برابر كفار و به هنگام بيان استدلالات توحيدى آمده است .

و نيز جمله (فاسمعون) (به سخنان من گوش فرا دهيد) مخالفتى با آنچه گفته شد ندارد چرا كه اين جمله را براى دعوت آنها به پيروى از گفتار خويش ذكر كرده ، همانگونه كه در داستان مؤ من آل فرعون آمده (آنجا كه خطاب به فرعونيان مى گويد: يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ: اى قوم من از من پيروى كنيد تا شما را به راه راست هدايت كنم (غافر - 38).

و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران گفته اند مخاطب در اين جمله همان رسولانى هستند كه از سوى خدا براى دعوت اين قوم آمده بودند و تعبير به ربكم و جمله (فاسمعون ) را قرينه بر آن گرفته اند هيچگونه دليلى براى آن در دست نيست .

در این سوره شعرا ساحران میگویند که ما به پروردگار موسی و هارون ایمان آورده ایم.

سوره ۲۶: الشعراء

فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ ﴿۴۶﴾

ساحران همگي فورا به سجده افتادند. (۴۶)

قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۷﴾

گفتند ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم. (۴۷)

رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ ﴿۴۸﴾

پروردگار موسي و هارون. (۴۸)

اين جمله … از كلمات آن مرد است كه به رسولان خطاب كرده، و اينكه گفته: (فاسمعون پس بشنويد) كنايه از تحمل شهادت است، يعنى پس شاهد باشيد. و جمله (انى آمنت بربكم...) تجديد شهادت به حق، و تأكيد ايمان است، چون از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله (انى آمنت بربكم ) را بعد از آن محاجه گفته، و در آن محاجه اعتراف به ايمان كرده و شهادت به حق داده بود. و منظورش از اين تكرار اين بوده كه با ايمان خود در حضور مردم قريه, رسولان را تأييد كرده باشد.

بعضى از مفسرين گفته اند: خطاب در اين جمله (فاسمعون پس بشنويد) به مردم قريه است، تا رسولان را تأييد كرده باشد، و معنايش اين است كه: (من به خدا ايمان آوردم، پس اى اهل قريه اين معنا را از من بشنويد، (و هر كارى مى خواهيد بكنيد)، كه من هيچ باكى از شما ندارم. و يا معنايش اين است كه: اى اهل قريه، من به خدا ايمان آوردم ، پس از من بشنويد و شما هم ايمان بياوريد، و يا خواسته مردم را عليه خود عصبانى كند تا به او بپردازند، و آسيبى به رسولان خدا نرسانند، چون ديده مردم تصميم گرفته اند آنان را به قتل برسانند) ...

و ليكن اشكالى كه در همه اين احتمالات هست اين است كه: با تعبير از خدا به (ربكم پروردگارتان) سازگار نيست، چون مردم خدا را پروردگار خود نمى شناختند، و اربابى غير از خداى سبحان به ربوبيت مى شناختند و عبادت مى كردند.

بعضى خواسته اند از اين اشكال پاسخ دهند به اينكه: (منظور پروردگارى است كه برهان مزبور را بر وجودش ا قامه كردم، و مسلم شد كه او پروردگار شما است ) ليكن اين پاسخ هيچ دليلى ندارد...

حبيب نجّار …به اين مرسلين فرمود: ﴿إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ﴾ شما گوش بدهيد و شاهد هم باشيد.

(24) إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ

(24) إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ

(۲۴) اگر چنين كنم من در گمراهي آشكاري خواهم بود.

سپس اين مؤ من مجاهد براى تاكيد و توضيح بيشتر افزود: هر گاه من چنين بتهائى را پرستش كنم و آنها را شريك پروردگار قرار دهم در گمراهى آشكار خواهم بود (انى اذا لفى ضلال مبين ).

كدام گمراهى از اين آشكارتر كه انسان عاقل و با شعور در برابر اين موجودات بى شعور زانو زند و آنها را در كنار خالق زمين و آسمان قرار دهد.

اگر من با اقامه برهان حق, غير خدا را بپرستم ﴿إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ من غرق يك ضلالت قطعي هستم؛ يعني «بيّن‌الغي بيراهه آشكار».

(23) ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ

(23) ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً وَلاَ يُنقِذُونِ

(۲۳) آيا غير از او معبوداني را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زياني به من برساند شفاعت آنها كمترين فايده‏ اي براي من ندارد و مرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد.

باز در اينجا از خودش سخن مى گويد تا جنبه تحكم و آمريت نداشته باشد، و ديگران حساب كار خود را برسند.

او در حقيقت انگشت روى بهانه اصلى بت پرستان ميگذارد كه مى گفتند: ما اينها را به خاطر اين پرستش مى كنيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند مى گويد: چه شفاعتى؟ و چه كمك و نجاتى؟ آنها خود نيازمند به كمك و حمايت شما هستند، در تنگناى حوادث چه كارى از آنها براى شما ساخته است؟!

به کار رفتن تعبیر الرحمن برای ضر

تعبير به (الرحمن ) در اينجا علاوه بر اينكه اشاره به گستردگى رحمت خداوند و بازگشت همه نعمتها و مواهب به سوى او است، و اين خود دليلى بر توحيد عبادت مى باشد، بيانگر اين نكته است كه خداوند رحمن ضرر و زيانى براى كسى نمى خواهد، مگر اينكه خلافكارى انسان به منتها درجه خود برسد كه او را از محيط گسترده الهى دور و در وادى غضبش گرفتار سازد.

… ﴿إِن يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ﴾اين مكتب همه انبياست كه رحمان دارد عالَم را اداره مي‌كند؛ منتها در بيانات نوراني اهل بيت مخصوصاً وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) خيلي باز شده, تفصيل شده شرح شد. اينكه مي‌گويند رحمت خدا بر غضب او سابق است قبلاً هم ملاحظه فرموديد معنايش اين نيست كه رحمت خدا بيشتر از غضب اوست البته رحمت خدا بيشتر از غضب اوست اما اين تعبير كه «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ رحمتش بر غضبش پیشى گرفته»[18]معنايش اين نيست كه رحمت او بيشتر است بلكه معنايش اين است كه رحمت او پيشتر از غضب اوست اين بيان نوراني امام سجاد اين است «وَ أَنْتَ الَّذِي تَسْعَى رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِهِ»[19]يعني خدايا! هر جا بخواهي غضب كني و عذاب كني پيشاپيش، رحمت تو حركت مي‌كند نقشه مي‌كشد كه اين غضب تو رحيمانه باشد … پس غضب الهي, عذاب الهي, جهنم الهي مأموم است نه امام, رحمت او و عنايت او امام است و اَمام، او نقشه مي‌كشد كه فلان جا بايد عذاب باشد, فلان‌جا بايد لطف و رحمت باشد. مانند تشویق و تنبیه پدر و مادر برای فرزند که هر دو از محبت پدر و مادر است. ولی یکبار به صورت غضب ظاهر و بار دیگر به صورت تشویق ظاهر میشود

آن اِمام, آ‌ن مهندس مقابل ندارد اين بهشت و جهنم مقابل هم هستند اين رحمت خاصّه است كه مقابلش عذاب است اين عذاب است كه مقابل رحمت رحيميه است وگرنه «الرّحماني» كه اسم اعظم است اين مقابل ندارد. «الرّحمان» گاهي دستور مي‌دهد كه فلان‌جا بايد عذاب باشد براي اينكه اينها كشتاري كردند مردم را كشتند و عدل بايد اِعمال بشود و «يشفي صدور المؤمنين» بايد باشد اين عين عدل است اين عين رحمت الهي است; لذا آن‌جا جهنم هست, آن‌جا عذاب هست براي اينكه عدل برقرار بشود نه اينكه تشفّي برقرار بشود. «الرّحمان» عذاب مي‌كند نه «المنتقم», اين «المنتقم» را ما در كنار محدوده عذاب اگر مي‌بينيم معنايش اين نيست كه آن فرمانده كل, منتقم است فرمانده كل, رحمان است آن رحمان مقابل ندارد شما ببينيد الله براي خيلي از صفات قرار موصوف مي‌گيرد, الرحمن براي خيلي از صفات موصوف قرار مي‌گيرد, اما «الرحمن» را يا الله را صفت براي چيزي قرار نمي‌دهند اينها پيشاپيش حركت مي‌كنند.

http://qurannotes.blogfa.com/category/184

فرمود: ﴿إِن يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً﴾ اصلاً اجازه شفاعت ندارند بر فرض هم شفاعت بكنند كسي گوش نمي‌دهد. پس از بت‌ها كاري ساخته نيست. حرف اين مرسلين را گوش بدهيد كه شما را به «الرحمن» دعوت می كنند اين دعوت با فطرت شما آشناست مگر شما مخلوق او نيستيد, مفطور او نيستيد. مفطور بايد حرف فاطر خودش را گوش بدهد اين در درون شما فطرتي دارد كه اين فطرت, صداي آشنا را تشخيص مي‌دهد اين مي‌گويد كه ديگران هم مثل شما هستند چرا آنها را مي‌پرستيد؟! حرف انبيا با گوش فطرت آشناست من از زبان فطرت خودم حرف مي‌زنم مي‌گويم اينهايي كه آمدند در شهر ما دارند دعوت مي‌كنند صداي اينها صداي آشناست بيگانه نيست از فطرت من خبر مي‌دهند, از فاطر من خبر مي‌دهند...

﴿لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً﴾ اين هم نكره در سياق نفي است, آنها كمترين فايده‌اي به من نمي‌رسانند كمترين ضرري هم اگر از طرف خدا به ما برسد كسي نمي‌تواند برطرف كند.

(22) وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

(22) وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

(۲۲) من چرا كسي را پرستش نكنم كه مرا آفريده است ؟ و همگي به سوي او بازگشت مي‏كنيد.

سپس به دليل ديگرى مى پردازد و به سراغ اصل توحيد كه عمده ترين نكته دعوت اين رسولان بوده است مى رود و مى گويد: (من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است)؟ (وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي).

كسى شايسته پرستش است كه خالق و مالك و بخشنده مواهب باشد نه اين بتها كه هيچ كارى از آنان ساخته نيست، فطرت سليم مى گويد بايد خالق را پرستيد، نه اين مخلوقات بى ارزش را!

تكيه روى (فطرنى) (مرا آفريده, چون به جای فطرنی میتوانست بگوید خلقنی) ممكن است اشاره به اين نكته نيز باشد كه من وقتى به فطرت اصلى و سرشت حقيقى خود باز مى گردم به خوبى مى بينم كه از درونم فريادى رسا و گويا بلند است كه مرا دعوت به پرستش خالقم ميكند، دعوتى كه هماهنگ با عقل و خرد است، من چگونه اين دعوت مضاعف فطرت و خرد را ناديده بگيرم؟

جالب اينكه نمى گويد: (ما لكم لا تعبدون الذى فطركم) چرا خدائى را پرستش نمى كنيد كه شما را آفريده است بلكه مى گويد: (من چرا چنين نكنم) يعنى در حقيقت از خود شروع ميكند تا مؤ ثرتر واقع شود.

و به دنبال آن هشدار ميدهد كه مراقب باشيد همه شما سرانجام تنها به سوى او باز ميگرديد (و اليه ترجعون).

يعنى نه تنها سر و كار شما در زندگى اين جهان با او است كه در جهان ديگر نيز تمام سرنوشت شما در دست قدرت او مى باشد، آرى به سراغ كسى برويد كه در هر دو جهان سرنوشت شما را به دست گرفته.

خودِ من هم قبول كردم چرا قبول نكنم براي اينكه مرا به مبدأم دعوت كردند اينها مرا به معادم دعوت كردند من هم بين مبدأ و معاد راهي را بايد طي كنم ﴿وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ﴾ خدايي را كه ﴿فَطَرَنِي﴾ خدا مرا خلق كرد هر كسي من را خلق كرد بايد او را بپرستم؛ پس خدا را بايد بپرستم … خدا مرجع من است نزد او بايد بروم, نزد او بايد حساب بدهم و نزد هر كسي كه بايد حساب بدهم بايد كه دستور او را بپذيرم, پس دستور خدا را مي‌پذيرم چون خدا مبدأ است, برهان اول; خدا معاد است, برهان دوم; …

امكان نقل قول افراد ديگر در قرآن و امضا يا ردّ آن

پرسش: ببخشيد استاد! نقل قول های قرآن هم قابليت تفسير را دارد؟ مثلاً جايي را که قرآن دارد از ديگري نقل قول مي‌كند اين‌جا هم جای تاٴمل دارد مثل ساير فرازهايي که خود خداوند تبارک و تعالی فرموده؟

پاسخ: بله چون حرف انبيا را دارد نقل مي‌كند. آنچه خداي سبحان نقل مي‌كند اگر سخن باطل باشد حتماً ابطال مي‌كند. ولي وقتي خداي سبحان چيزي را نقل مي‌كند و بر آن صحّه مي‌گذارد و امضا مي‌كند معلوم مي‌شود مقبول الهي است؛ چه خدا چيزي را امضا كند يا چيزي را بفرمايد. اگر آن شخص از راه دور آمد، حرفي را زد كه از مكتب انبيا گرفت گفت: ﴿وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ و قرآن كريم اين را با صبغه قبول نقل كرده است اين مورد امضاي الهي است مي‌شود قول خدا, چرا؟ براي اينكه خدا آن را امضا كرده؛ چه اينکه خدا چيزي را خودش بفرمايد يا چيزي را كه بعضي از شاگردان انبياي او يا انبياي او گفته باشند و خدا نقل بكند و در صدد احتجاج باشد اين هم كلام خداست.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=26&ayat=49&user=far&lang=far&tran=2

سوره ۶: الأنعام

قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿۱۴﴾

بگو آيا غير خدا را ولي خود انتخاب كنم در حالي كه او آفريننده آسمانها و زمين است و او است كه روزي مي‏دهد و از كسي روزي نمي‏گيرد، بگو من مامورم كه نخستين مسلمان باشم و (خداوند به من دستور داده كه) از مشركان نباش. (۱۴)

قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ﴿۱۵﴾

بگو من (نيز) اگر نافرماني پروردگارم كنم از عذاب آن روز بزرگ (رستاخيز) ميترسم. (۱۵)

در سوره مباركه «انعام» از آيه سيزده به بعد، خداي سبحان به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً﴾ از غير خدا چه كاري ساخته است؟! … او ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است و فاطر را بايد پرستيد من او را مي‌پرستم … ﴿وَهُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ﴾ منظور از طعام, اينكه مي‌گويند نانِ مملكت را بايد حفظ كرد منظور از نان همان اقتصاد است نه تنها غذا در برابر لباس و مسكن; وقتي مي‌گويند نانِ مردم ضعيف است تنها خوراك نيست دارو, مسكن, وسايل نقليه و وسايل تحصيلي مردم، هم جزء نان مردم است. وقتي مي‌گويند خدا مُطعِم است يعني اقتصاد مردم را او تأمين مي‌كند بركات را او مي‌دهد. خدا مطعِم است يعني رازق است تأمين رزق به دست اوست اين صغرا, هر كه رازق است معبود است اين كبرا؛ پس خدا معبود است اين نتيجه. نه تنها مطعِم است بلكه ﴿لاَ يُطْعَمُ﴾ نيازي به طعام ندارد. مطعِمي كه غنيّ بالذّات است او را بايد عبادت كرد نه کسی كه حالا چيزي به ما داد (درست است که بابا آب داد بابا نان داد اما این بابا هم خودش محتاج است), آن رازق غير مرزوق را بايد عبادت كرد آن مطعِمي كه ﴿لاَ يُطْعَمُ﴾ است او را بايد عبادت كرد؛ يعني آن غنيّ‌اي كه به هيچ چيزي نيازمند نيست اين دو برهان. بعد ﴿قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾[16]برهان سوم كه «خوفاً من النار» است ﴿قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ بگو من (نيز) اگر نافرماني پروردگارم كنم از عذاب آن روز بزرگ (رستاخيز) ميترسم.﴾.[17]

انسان يا «حبّاً لله» عبادت مي‌كند كه او چون فاطر است و معبود است و محبوب است و مشكور; يا «شوقاً الي النعمة» عبادت مي‌كند كه ﴿هُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ﴾ (انسان به طمع ثروت و روزی دوست دارد خودش را به افراد غنی بچسباند چه کسی غنی تر از خدا) يا «خوفاً من النار» عبادت مي‌كند ﴿إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ سه راه است. اين راه‌هاي سه‌گانه در اين سوره مباركه انعام قبلاً بحث شد. حالا مشابه آن را در همين‌جا مي‌فرمايند…

… در حقيقت می خواهد … بگويد چرا او را عبادت نمي‌كنيد؟ شما اگر به درك من نرسيديد كه براساس فطرت، خدا را عبادت كنيد,....لااقل «خَوْفاً مِنَ‌ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ» به او بر‌گرديد، محكمه‌تان اوست، رها كه نمي‌شويد، چرا او را عبادت نمي‌كنيد؟! ﴿وَمَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ﴾ آن خدايي را كه ﴿فَطَرَنِي﴾, يك و خدايي كه ﴿وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾, دو; اين ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾ دليل لزوم عبادت آنهاست نه دليل لزوم عبادت خودش, دليل لزوم عبادت خودش همان … فطرت‌محوري است، اما شما كه براساس خوف و رجا كار مي‌كنيد ﴿إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾.

(21) اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ

(21) اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ

(۲۱) از كساني پيروي كنيد كه از شما اجري نمي‏خواهند و خود هدايت يافته‏ اند.

اين خود نخستين نشانه صدق آنها است كه هيچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند، نه از شما مالى مى خواهند، و نه جاه و مقام، و نه حتى تشكر و سپاسگزارى و نه هيچ اجر و پاداش ديگر.

اين همان چيزى است كه بارها در آيات قرآن در مورد انبياى بزرگ به عنوان نشانه اى از اخلاص و بى نظرى و صفاى قلب پيامبران روى آن تكيه شده، تنها در سوره شعرا پنج بار اين جمله (وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ) تكرار گرديده است . (آنجا از زبان پیامبران این نکته بیان شد اینجا از زبان آن شخص مؤمن)

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=26&ayat=0&user=far&tran=2

سپس مى افزايد: بعلاوه اين رسولان چنانكه از محتواى دعوت و سخنانشان بر مى آيد افرادى هدايت يافته اند (و هم مهتدون).

اشاره به اينكه عدم تسليم در برابر دعوت كسى يا به خاطر اين است كه دعوتش حق نيست و به بيراهه و گمراهى مى كشاند، و يا اينكه حق است اما مطرح كنندگان منافع خاصى در سايه آن كسب ميكنند كه اين خود مايه بدبينى به چنان دعوتى است، اما هنگامى كه نه آن باشد و نه اين، ديگر چه جاى تامل و ترديد؟!

مرسَل كسي است كه لله كار بكند اينها لله كار مي‌كنند, حرفشان الهي باشد اينها هم حرفشان الهي است، اين دو عنصر محوري را آنها دارند؛ پس چرا شما نمي‌پذيريد؟! ﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً﴾ يك وقت است مأمور از جاي ديگر است, حقوق‌بگير جاي ديگر است مي‌گويد من از شما چيزي نمي‌خواهم اين حقوق‌بگير يك مؤسسه است اما كسي كه از احدي چيز نخواهد او مي‌شود پيغمبر.

﴿اتَّبِعُوا مَن لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً﴾؛ يعني هيچ چيزي به عنوان اجر نمي‌خواهند يك وقت است رياستي, مقامي, جاهي, شهرتي را مي‌خواهند؛ ولی پول نمي‌خواهند، اما اين جا نكره در سياق نفي است که چيزي را به عنوان اجر نمي‌خواهند نه مسائل مالي, نه مقامی، نه رياستي, ‌نه سِمَتي, نه پُستي, هيچ چيزي از شما نمي‌خواهند اين ﴿أَجْراً﴾ناظر به آن است. اگر كسي هيچ چيزي از جامعه نخواهد و انسانِ وارسته‌اي باشد بايد حرف او را گوش داد.

﴿وَهُم مَّهْتَدُونَ﴾ نه «مَهديّون» اينها خيلي هدايت شده اند. اين اهتدا قوي‌تر از هدايت است مثل اقتدار كه قوي‌تر از قدرت است اينها مهتدي‌اند خيلي هدايت يافتند براي اينكه حرف‌هايشان برهاني, معجزات هم كه خواستيد برايتان انجام دادند از راه دور هم آمدند كه شما را هدايت كنند چرا شما نمي‌پذيريد؟! ﴿اتَّبِعُوا﴾ كسي كه اين دو عنصر محوري را دارد: از هيچ كس كمك نمي‌خواهد اجر نمي‌خواهد لله قيام مي‌كند و كمال هدايت هم دارد

http://qurannotes.blogfa.com/category/180

(20) وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ

(20) وَجَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَي قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ

(۲۰) مردي (با ايمان) از نقطه دور دست شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: اي قوم! از فرستادگان خدا پيروي كنيد.

اين مرد كه غالب مفسران نامش را (حبيب نجار) ذكر كرده اند از كسانى بود كه در برخوردهاى نخستين با رسولان پروردگار به حقانيت دعوت آنها و عمق تعليماتشان پى برد، و مومنى ثابت قدم و مصمم از كار در آمد، هنگامى كه به او خبر رسيد كه در قلب شهر مردم بر اين پيامبران الهى شوريده اند، و شايد قصد شهيد كردن آنها را دارند، سكوت را مجاز ندانست، و چنانكه از كلمه (يسعى) بر مى آيد با سرعت و شتاب خود را به مركز شهر رسانيد و آنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نكرد.

تعبير به (رجل) به صورت ناشناخته، شايد اشاره به اين نكته است كه او يك فرد عادى بود، قدرت و شوكتى نداشت، و در مسير خود تك و تنها بود، در عين حال نور و حرارت ايمان آنچنان او را روشن و گرم ساخته بود كه بى اعتنا به پيامدهاى اين دفاع سرسختانه از مبارزان راه توحيد، وارد معركه شد، تا مؤمنان عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در آغاز اسلام كه عده قليلى بيش نبودند سرمشق بگيرند و بدانند حتى يك نفر مؤمن تنها نيز داراى مسئوليت است و سكوت براى او جائز نيست.

تعبير به (اقصى المدينة) نشان ميدهد كه دعوت اين رسولان به نقاط دور دست شهر نيز كشيده شد، و دلهاى آماده را تحت تاثير خود قرار داده بود. گذشته از اين، نقاط دور دست شهر هميشه مركز مستضعفانى است كه آمادگى بيشتر براى پذيرش حق دارند، به عكس، در قلب شهرها مردم مرفهى زندگى ميكنند كه جذب آنها به سوى حق به سادگى ممكن نيست. (به نظر صحیح نمی باشد مشابه این آیه آیه در سوره قصص آیه ۲۰ هست که دوردست به معنای فقیر نشین و حاشیه شهر نیست بلکه برعکس مركز فرعونيان میباشد)

… در اول كلام قريه آورده بود، و در اين جا از آن به مدينه تعبير كرد، تا بفهماند قريه مذكور بزرگ بوده. و كلمه (سعى ) به معناى سريع راه رفتن است.

نظير اين تعبير در داستان موسى (عليه السلام) و آن مرد قبطى آمده (جالب است که هر دو آیه علاوه بر مشابهت آیه ۲۰ سوره خود میباشند) و فرموده:

سوره ۲۸: القصص

وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ ﴿۲۰﴾

(در اين هنگام) مردي از نقطه دور دست شهر (از مركز فرعونيان) با سرعت آمد و به موسي گفت اي موسي اين جمعيت براي كشتنت به مشورت نشسته‏ اند، فورا (از شهر) خارج شو كه من از خيرخواهان توام. (۲۰)

و اما اينكه اين مرد نامش و نام پدرش چه بوده و چه شغل و حرفه اى داشته؟ مفسرين سخت در آن اختلاف كرده اند، و ما چون اهميتى در گفتگوى از آن نديديم، چون دخالتى در فهم مراد آيه نداشت، لذا از بحث پيرامون آن خوددارى نموديم، چون يقين داريم كه اگر اين جزئيات در فهم مراد آيه كمترين دخالتى مى داشت، خداى سبحان در كلامش بدان اشاره مى كرد، و آن را مهمل نمى گذاشت.

آنچه مورد اهميت است، دقت و تدبر در اين معنا است كه اين شخص چه حظ وافرى از ايمان داشته كه در چنين موقعى به تأييد رسولان الهى (عليهم السلام) برخاسته و ايشان را يارى كرده است، چون از تدبر در كلام خدا كه داستان او را حكايت كرده اين معنا به دست مى آيد كه وى مردى بوده كه خداى سبحان دلش را به نور ايمان روشن كرده، به خدا ايمان آورده و با ايمان خالص او را مى پرستيده، نه به طمع بهشت و نه از ترس آتش، بلكه از اين جهت كه او اهليت پرستش دارد، و به همين جهت از بندگان مُكْرَم خدا شده (بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ).

و خداى سبحان در كلامش هيچ كس به جز ملائكه را به صفت مُكْرَم توصيف نكرده، تنها ملائكه مقرب درگاهش و بندگان خالصش ‍را به اين وصف ستوده، و از آن جمله اين مرد است كه با مردم مخاصمه و احتجاج كرده ...

صدا كه در كلّ شهر پيچيد و اينها به افراد گوناگون اين پيام الهي را رساندند در اين فضا از اقصا نقطه شهر كسي آمده که گفتند حبيب نجّار[14] بود خودش بت‌تراش و بت‌فروش بود و گفت بررسي كردم ديدم حرف اينها حق است ….

براي اهميت مطلب اين متعلّق (مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ) را قبل از فاعل (رَجُلٌ) ذكر كرده كه دستور تبليغي اينها تا آخرين نقطه شهر رسيده و يك انسان شهادت‌طلبِ مجاهد، پيام پيغمبران را قبول كرده ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي﴾ با سرعت آمده با سعي و كوشش آمده.

﴿قَالَ يَا قَوْمِ﴾حرف عاطفي زد كه آنها را جذب كند نفرمود «يا ايّها الرجال» يا فلان, فرمود: ﴿يَا قَوْمِ﴾اين خودش يك تعبير عاطفي است همان‌طوري كه انبيا هم تعبير مي‌كردند مي‌گفتند: ﴿يَا قَوْمِ﴾اين يك حرف عاطفي است كه طرف را از آن رقابت تند پايين مي‌آورد. بعد فرمود اينها مُرسَل‌اند. اين كارشناس بود اگر از راه معجزه بود فهميد, غير معجزه بود فهميد, فرمود اينها مرسل‌اند ﴿اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ﴾الف و لامش هم الف و لام عهد است.

اين ﴿جَاءَ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ﴾نشان مي‌دهد كه فرستاده‌هاي الهي مقاومت كردند در برابر تكذيب, صحنه را خالي نكردند انطاكيه با اينكه آن وقت يك شهر بزرگي بود جزء بلاد كبيره بود و آنها وسايلي براي نشر معارف خود نداشتند ولي مع‌ذلك صداي آنها را تا دورترين نقطه آن شهر رساندند و خداي سبحان هم افرادي را در دورترين نقطه شهر به اين صدا آشنا كرد اين صدا را پذيرفتند ديدند اين صدا, صداي آشناست. انسان آنچه در كتاب‌ها مي‌خواند يا آنچه از ديگران مي‌شنود اگر اهل دقّت باشد مي‌بيند كه كدام حرف آشناست كدام حرف آشنا نيست.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D8%B7%D8%A7%DA%A9%DB%8C%D9%87_(%D8%B4%D9%87%D8%B1_%D8%A8%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C)

قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهي انسان را بدون سرمايه خلق نكرده است يك لوح نانوشته‌اي به انسان نداد; بلكه يك كتاب و كتيبه به او داد به نام فطرت و با قلم الهامي خودش اين معارف حقّ و باطل و فجور و تقوا را در آن نوشت ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا سپس فجور و تقوا (شر و خير) را به او الهام كرده است[1] پس انسان با يك سرمايه الهي به دنيا مي‌آيد اين سرمايه‌ها با انسان حرف مي‌زنند حرف‌هايي كه ديگران گفتند, نوشته‌هايي كه ديگران دارند انسان با اين نسخه اصل مطابقت مي‌دهد اگر آن حرف‌ها آشنا بود مي‌پذيرد… آنچه را انسان مي‌بيند يا مي‌خواند يا مي‌شنود با آن درون خودش تطبيق مي‌دهد اگر آشنا نبود نمي‌پذيرد و اگر اين صدا, صداي آشنا بود قبول مي‌كند. بارها اين مثال گفته شد شما الان در اين مهدکودک ها ممکن است بيست‌تا كودك مشغول و سرگرم بازي باشند و هياهو بكنند هر كس يكي از اين بچه‌ها را صدا بزند اينها مشغول بازي‌اند و گوش نمي‌دهند اما مادر يكي از اين بچه‌ها وقتي بيايد صدا بزند اين كودك فوراً برمي‌گردد نگاه مي‌كند مي‌بيند اين صدا, صداي آشناست. در درون ما سرمايه الهي هست اين‌طور نيست كه عاريه باشد اگر خداي سبحان با الهام فجور و تقوا در درون انسان اين معارف را نوشت حرفي كه انسان از ديگري شنيد يا كتابي كه از ديگري خواند اگر مطابق با آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ باشد مي‌بيند اين حرف, حرف آشناست فوراً برمي‌گردد پاسخ مثبت مي‌دهد حالا چه قدرت داشته باشد چه نداشته باشد.

…ما طبيعتي داريم كه خالي نيست, فطرتي هم داريم كه خالي نيست اين دستگاه گوارش ما هميشه حرفي براي گفتن دارد اين روده‌ها اين معده‌ها نظير تُنگ خالي نيست كه هر چه به آن بدهي قبول بكند تنگ خالي را عسل بدهيد مي‌پذيرد, سم هم بدهيد نگه مي‌دارد اما اين دستگاه گوارش ما حرفي براي گفتن دارد. به حسب ظاهر, خالي است اما اين كودك يك مختصر اگر غذاي سمّي به او برسد فوراً بالا مي‌آورد همه ما همين‌طوريم اگر يك مختصر غذاي مسمومي وارد دستگاه گوارش ما بشود بالا مي‌آوريم يعني اين روده و معده و اينها حرفي براي گفتن دارد مي‌گويد من براي غذاي سالم آماده‌ام اين براي طبيعت ما, فطرت ما هم اين‌چنين است هرگز كودك، گريه بيجا نمي‌كند, هرگز كودك را اگر خلاف تربيت نكنيد دروغ نمي‌گويد او حق دارد نه باطل, صدق دارد نه كذب, خير دارد نه شرّ و حَسَن دارد نه قبيح و حمد و مدح دارد نه ذمّ با اين سرمايه خلق شد; لذا اگر گريه مي‌كند واقعاً درست گريه مي‌كند بالأخره يا جايش را خيس كرده يا جايي درد دارد بدون دليل گريه نمي‌كند تا دروغ يادش ندهند ياد نمي‌گيرد. بنابراين ما يك فطرت داريم كه با سرمايه الهي است…

قريه و مدينه

طولي نكشيد كه اين قريه شده مدينه، البته اينكه حالا ما بگوييم قريه به معني روستاست مدينه به معني شهر است اين‌چنين نيست. قريه بر خود مدينه هم اطلاق مي‌شود. اما اين تقابل كه تفصيلي است قاطع شركت است. اول؛ يعني در آيه سيزده فرمود: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ﴾ مادامي كه مسرفين و مترفين و امثال ذلك هستند اين قريه است، اما وقتي تبليغ اثر كرد از نقطه دوري مردان الهي برخاستند كه تا مرز شهادت حاضر هستند دين خود را ياري كنند همين قريه مي‌شود مدينه، از همين سرزمين به عنوان مدينه ياد شده است كه فرمود: ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾[12]اين ﴿الْمَدِينَةِ﴾الف و لام آن، الف و لام عهد است همان ﴿الْقَرْيَةِ﴾ است كه قبلاً در آيه سيزده ذكر شده، گرچه ممكن است خود مدينه را هم قريه بگويند، چون قريه به معني روستا نيست شهر را هم شامل مي‌شود، اما اين تقابل نشان مي‌دهد که آن‌جا قريه است و اين‌جا مدينه, جايي كه فرهنگ شهادت است و علم است و معنويّت است و معرفت است, جاي تمدّن است و مدنيّت ﴿وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾كه تنوين آن هم تنوين تفخيم و تعظيم است اين با سعي و كوشش آمده كه … انبيا و نبيّ عصر خودش را ياري كند با سعي و كوشش آمده كه حرف خودش را مبلّغانه بزند.

در کتب فقهی و اصولی عبارتی هست بدین صورت که : " تفصیل, قاطع شرکت است."

مراد از این تعبیر این است که اگر شارع در موضوعی یا مساله ای تفصیلی را بیان کرد معلوم میشود که این دو موضوع حکمشان یکی نیست زیرا در غیر این صورت تفصیل دادن, امری لغو و بیهوده است.

مثلا اگر فرمود : شراب دو قسم است, شراب سرخ و شراب شفاف، باید حکم این دو شراب با هم فرق کند. و الا اگر حکم هر دو یکی باشد چه ضرورتی دارد که شارع مقدس موضوعات را از هم جدا کند؟ اگر حکم هر دو حلیت است بگوید شراب حلال است و اگر حرمت است بگوید شراب حرام است و وجهی ندارد که بخواهد همه اقسام شراب را جداگانه نام برده و بعد هم در نهایت یک حکم برای همه صادر کند. به همین دلیل است که گفته اند تفصیل, قاطع شرکت است.

برخی از مفسران هیچ فرقی بین این دو واژه قائل نیستند و در مواردی که هر دو برای یک مکان استعمال شده است، آن‌را از باب تفنن در لغات دانسته‌اند و برخی دیگر می‌گویند: هر جا صحبت از هلاکت اقوام یا به نوعی از مظاهر فساد آن‌جا صحبت شده، قریه استعمال شده است.هر جا صحبت از ایمان و رسولان الهی بوده، مدینه استعمال شده است.

در آیات سوره کهف مشابه آیات سوره یس باز میبینیم که قریه تبدیل به مدینه شده است:

سوره ۱۸: الكهف

فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا ﴿۷۷﴾

باز به راه خود ادامه دادند، تا به قريه‏ اي رسيدند، از آنها خواستند كه به آنها غذا دهند، ولي آنها از مهمان كردنشان خودداري نمودند (با اينحال) آنها در آنجا ديواري يافتند كه مي‏خواست فرود آيد، (آن مرد عالم) آنرا برپا داشت، (موسي) گفت (لااقل) مي‏خواستي در مقابل اين كار اجرتي بگيري؟! (۷۷)

وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا ﴿۸۲﴾

و اما آن ديوار متعلق به دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجي متعلق به آنها وجود داشت و پدرشان مرد صالحي بود، پروردگار تو مي‏خواست آنها به حد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج كنند، اين رحمتي از پروردگارت بود، من به دستور خود اين كار را نكردم، و اين بود سر كارهائي كه توانائي شكيبائي در برابر آنها نداشتي! (۸۲)

اما ﴿اقْصَي﴾ گفتند سرّش اين است كه مبادا كسي خيال كند كه اين مرد در همان محدوده رسالتِ اين سه نفر بود و توطئه‌اي در كار است، فرمود نه, توطئه‌اي در كار نبود از دورترين نقطه شهر كسي بلند شده و شهادت‌طلبانه آمده گفته حرف اينها حق است، اين‌طور نيست كه مثلاً از همان كوي و برزنِ اين سه نفر مردی آمده باشد تا كسي احتمال دهد كه توطئه‌اي در كار است، بلکه از دورترين نقطه شهر كسي آمده و اين حرف را زده و گفت: ﴿يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ﴾….

شاید هم بتوان گفت که کلمه اقصی در اینجا بدین معنی است که وقتی انسان برای خدا قیام میکند (مانند پیامبران در این داستان) خداوند از جایی که انسان فکرش را هم نمیکند او را حمایت میکند مثل این ماجرا و ماجرای حضرت موسی که در هر دو مورد این کلمه به کار رفته است.

در اين فضا مانده مؤمنان و وظيفه افراد باايمان، از اقصاي مدينه برخي از افراد مؤمن, ايمان‌آورنده تا مرز شهادت آمدند که هم از انبيا حمايت كردند و هم از گفتار اينها حمايت كردند، گفتار اينها را منتشر كردند و هم در برابر تهديد مستكبران و كافران ايستادند، آنهايي كه گفتند: ﴿لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾, تهديدي بود، اينها كه از اقصاي مدينه حركت كردند براي اينكه جلوي اين تهديد را بگيرند, جلوي آن فشار را بگيرند از انبيا حمايت كنند، هم از منطق انبيا و هم از خون انبيا پاسداري كنند قيام كردند و آمدند حرف‌هايشان را زدند، اينها اگر فقط تبليغ محض بود كه ديگر به شهادت نمي‌رسيدند، اينها تنها نيامدند كه به انبيا بگويند ما ايمان آورديم، اينها آمدند جلوي آن ﴿لَنَرْجُمَنَّكُمْ﴾ را بگيرند, جلوي ﴿لَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ را بگيرند, جلوي آن تهديد بايستند و مقاومت كنند ولو تا مرز شهادت باشد. اگر اين حرف‌ها صِرف تبليغ بود كه آن‌طور شهادت و كشتار در پی نداشت، چون دارد او را آن‌قدر كوبيدند كه شربت شهادت نوشيد، صِرف تبليغ و صِرف احتجاج علمي و مناظره بود كه او را كاري نداشتند اين مقاومت كرد كه به درجه شهادت رسيد.

(19) قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ

(19) قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُمْ أَئِنْ ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ

(۱۹) گفتند شومي شما از خودتان است اگر درست بينديشيد! بلكه شما گروهي اسرافكاريد.

اگر بدبختى و تيره روزى و حوادث شوم محيط جامعه شما را فرا گرفته، و بركات الهى از ميان شما رخت بربسته، عامل آن را در درون جان خود، در افكار منحط و اعمال زشت و شومتان جستجو كنيد، نه در دعوت ما، اين شما هستيد كه با بت پرستى و هوا پرستى و بيدادگرى و شهوترانى فضاى زندگى خود را تيره و تار كرده، و بركات خدا را از خود قطع كرده ايد.

جمعى از مفسران جمله (أَئِنْ ذُكِّرْتُم) را اشاره به مطلب مستقلى دانسته اند و گفته اند مفهومش اين است كه آيا اگر پيامبران الهى بيايند و شما را تذكر دهند و انذار كنند جزايش اين است كه آنها را تهديد به عذاب و مجازات كنيد، و وجودشان را شوم پنداريد، آنها براى شما نور و هدايت و خير و بركت به ارمغان آورده اند. آيا پاسخ چنين خدمتى, آن تهديدها و سخنان زشت است.

و سرانجام آخرين سخن اين فرستادگان پروردگار به آنان اين بود كه شما گروهى اسرافكار و متجاوزيد (بل انتم قوم مسرفون ).

درد اصلى شما همان اسراف و تجاوزگرى شما است، اگر توحيد را انكار كرده، به شرك روى مى آوريد، دليل آن اسراف و تجاوز از حق است، و اگر جامعه شما گرفتار سرنوشت شوم شده است سبب آن نيز اسراف در گناه و آلودگى به شهوات است، بالاخره اگر در برابر خيرخواهى خيرخواهان آنها را تهديد به مرگ مى كنيد اين نيز به خاطر تجاوزگرى شما است!

https://www.aparat.com/v/5YgtP

https://www.aparat.com/v/uHc70/%D8%A2%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C_%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C%3A_%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%D9%86_%D8%B1%D8%A7_%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D9%86_%D9%86%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AF%21

https://telewebion.com/episode/0x62bdbb0

كلمه (طائر) در جمله (طائركم معكم) در اصل طير (مرغى چون كلاغ) است كه عرب با ديدن آن فال بد مى زد، و سپس ‍ مورد استعمالش را توسعه دادند و به هر چيزى كه با آن فال بد زده مى شود طير گفتند، و چه بسا كه در حوادث آينده بشر نيز استعمال مى كنند، و چه بسا بخت بد اشخاصى را طائر مى گويند، با اينكه اصلا بخت امرى است موهوم، ولى مردم خرافه پرست آن را مبداء بدبختى انسان و محروميتش از هر چيز مى دانند.

(18) قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم

(18) قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ

(۱۸) آنها گفتند ما شما را به فال بد گرفته‏ ايم (و وجود شما شوم است) و اگر از اين سخنان دست برنداريد شما را سنگسار خواهيم كرد، و مجازات دردناكي از ما به شما خواهد رسيد.

ولى اين كوردلان در برابر آن منطق روشن و معجزات تسليم نشدند، بلكه بر خشونت خود افزودند، و از مرحله تكذيب پا فراتر نهاده به مرحله تهديد و شدت عمل گام نهادند گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ايم، وجود شما شوم است و مايه بدبختى شهر و ديار ما! (قالوا انا تطيرنا بكم).

ممكن است مقارن آمدن اين پيامبران الهى بعضى مشكلات در زندگى مردم آن ديار بر اثر گناهانشان و يا به عنوان هشدار الهى حاصل شده باشد، چنانكه بعضى از مفسران نيز نقل كرده اند كه مدتى نزول باران قطع شد ولى آنها نه تنها عبرتى نگرفتند بلكه اين حادثه را به دعوت رسولان پيوند دادند.

مشابه این در ماجرای حضرت موسی انجام شد:

سوره ۷: الأعراف

وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ﴿۱۳۰﴾

و در حقيقت ما فرعونيان را به خشكسالى و كمبود محصولات دچار كرديم باشد كه عبرت گيرند (۱۳۰)

فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلَاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِينَ ﴿۱۳۳﴾

سپس (بلاها را پشت سرهم بر آنها نازل كرديم) طوفان و ملخ و آفت گياهي و قورباغه‏ ها و خون را كه نشانه‏ هائي از هم جدا بودند بر آنها فرستاديم (ولي باز بيدار نشدند) و تكبر ورزيدند و جمعيت گنهكاري بودند. (۱۳۳)

باز به اين هم قناعت نكردند، بلكه با تهديدى صريح و آشكار نيات شوم و زشت خود را ظاهر ساختند، و گفتند: (اگر از اين سخنان دست برنداريد مسلما شما را سنگسار خواهيم كرد، و مجازات دردناكى از ما به شما خواهد رسيد)! (لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ).

پیامبران و افراد صالح در قرآن بارها تهدد به سنگسار شده اند:

سوره ۱۱: هود

قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيرًا مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفًا وَلَوْلَا رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ ﴿۹۱﴾

گفتند اي شعيب! بسياري از آنچه را ميگوئي ما نمي‏فهميم، و ما تو را در ميان خود ضعيف مي‏يابيم، و اگر بخاطر احترام قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مي‏كرديم و تو در برابر ما قدرتي نداري. (۹۱)

سوره ۱۹: مريم

قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيًّا ﴿۴۶﴾

گفت اي ابراهيم آيا تو از خدايان من روي گرداني ؟ اگر (از اين كار) دست برنداري تو را سنگسار مي‏كنم، از من براي مدتي طولاني دور شو! (۴۶)

سوره ۱۸: الكهف

إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا ﴿۲۰﴾

چرا كه اگر آنها از وضع شما آگاه شوند سنگسارتان مي‏كنند، يا به آئين خويش شما را باز مي‏گردانند، و در آن صورت هرگز روي رستگاري را نخواهيد ديد! (۲۰)

سوره ۲۶: الشعراء

قَالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يَا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ ﴿۱۱۶﴾

گفتند: اي نوح اگر خودداري نكني، سنگباران خواهي شد. (۱۱۶)

آيا مجازات دردناك (عذاب اليم ) تاكيدى است بر مساله سنگسار كردن (رجم ) و يا مجازاتى افزون بر آنست ؟

احتمال دوم نزديكتر به نظر مى رسد

… ممكن است ذكر عذاب اليم اشاره به اين باشد كه سنگسار نمودن شما را آنقدر ادامه مى دهيم تا مايه مرگ شما شود، يا اينكه علاوه بر سنگسار كردن انواع ديگرى از شكنجه ها را كه جنايتكاران پيشين انجام مى دادند مانند ميله هاى داغ در چشم فرو كردن يا فلز گداخته در حلق ريختن و امثال اينها را درباره شما انجام خواهيم داد.

بعضى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه سنگسار كردن عذاب جسمانى بوده، اما عذاب اليم عذاب معنوى و روحى بوده است (مثل مسخره کردن, نسبت دیوانه یا ساحر به آنها دادن). اما تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.

آنها گفتند شما نحس هستيد. انبيا آمدند گفتند بله, نحس حق است اما نه زمان نحس است نه زمين نحس است آن متزمّن است كه نحس است آن متمكّن است كه نحس است (یک ظرف که خودش نجس نیست, آن نجاست هست که هم خودش نجس هست و هم ظرف را نجس میکند) بعد آن زمان و زمين را هم منشأ نحس و سعد مي‌كنند وگرنه ظرف چه نحوستي دارد. زمان, ظرف حادثه است مكان, ظرف حادثه است اگر آن متزمّن، نحس بود آن زمان را نحس مي‌كند, آن متمكّن نحس بود آن مكان را نحس مي‌كند و اگر در عالَم ديگر هم در مخزن الهي هم زمان و مكان وجود داشته باشند باز به تبع آن، مظروف‌های (آنچه که در ظرف جای گیرد) خود نحس و سعد هستند… همان روزي كه ﴿فِي يَوْمٍ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾[28] است براي پيغمبر و مؤمنين روز سَعد بود كه پيروز شدند.

سوره ۵۴: القمر

كَذَّبَتْ عَادٌ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَنُذُرِ ﴿۱۸﴾

قوم عاد (نيز پيامبر خود را) تكذيب كردند اكنون (ببينيد) عذاب و انذارهاي من چگونه بود؟ (۱۸)

إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ ﴿۱۹﴾

ما تندباد وحشتناك و سردي را در يك روز شوم مستمر بر آنها فرستاديم. (۱۹)

سوره ۴۱: فصلت

فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ ﴿۱۵﴾

اما قوم عاد به ناحق در زمين تكبر ورزيدند، و گفتند چه كسي از ما نيرومندتر است ؟ آيا آنها نمي‏دانستند خداوندي كه آنها را آفريده از آنها قويتر است، آنها (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مي‏كردند. (۱۵)

فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى وَهُمْ لَا يُنْصَرُونَ ﴿۱۶﴾

سرانجام تند بادي شديد و هول انگيز و سرد و سخت در روزهائي شوم و پر غبار بر آنها فرستاديم، تا عذاب خوار كننده را در زندگي دنيا به آنها بچشانيم، و عذاب آخرت از آن هم خوار كننده تر است و (از هيچ سو) ياري نمي‏شوند. (۱۶)

اين‌چنين نيست كه يك روز ذاتاً نحس باشد اين روايت تحف‌العقول هم قبلاً در بحث‌هاي وجود مبارك حضرت هادي خوانده شد كه حضرت به يكي از اصحاب مي‌فرمايد تو آخر نزد ما مي‌آيي تو شاگرد ما هستي چرا اين حرف را مي‌زني امروز روز نحس است يعني چه؟! تو گناه خودت را بر گردن زمان مي‌گذاري.[29]

حسن بن مسعود گويد:

خدمت امام هادى عليه السّلام رسيدم در حالى كه انگشتم زخم شده بود و شانه‌ام در اثر برخورد با راكبى صدمه ديده بود و نيز در اثر ورود به ازدحام جمعيتی برخى از لباس‌هايم پاره شده بود

گفتم: اى روز، خدا مرا از شرّ تو نجات دهد، چقدر تو شوم بودى!

پس آن حضرت عليه السّلام به من فرمود:

اى حسن، تو هم با اينكه با ما رفت و آمد داری و ‌آشِنا هستی گناهت را به گردن بى‌گناهان مى‌اندازى‌؟!

حسن گفت: [با شنيدن اين سخن] حواسم جمع شد و عقلم به من باز آمد و به خطايم پى‌بردم،

عرض كردم: مولاى من! از خدا آمرزش مى‌طلبم،

امام فرمود: اى حسن، مگر روزها چه گناهى دارند كه چون جزاى كردار خود را مى‌بينيد آنها را شوم پنداشته و بد مى‌گوئيد؟!

حسن گفت: تا آخر عمر استغفار خواهم كرد، آيا اين توبه‌ام به حساب مى‌آيد اى زادۀ رسول خدا؟

فرمود: به خدا سوگند آن [بدگوئی‌ها] به شما سودى نبخشد، بلكه خداوند شما را به مذمّت كردن بى‌گناهان [در اين جا روز مذمت شد كه گناهی ندارد] مجازات مى‌كند،

اى حسن، مگر نمی‌دانى آن كس كه در برابر اعمال و كردار در اين سرا و آن سرا ثواب دهد و كيفر نمايد و تلافى كند فقط خدا است‌؟

گفتم: اين‌گونه است مولاى من،

فرمود: ديگر تكرار مكن، و براى روزها هيچ تأثيرى در فرمان و حكم خدا قائل مشو!

حسن گفت: بروى چشم، آقاى من.

پرسش: اينكه در ماه صفر روايات رسيده كه بعضي ايام نحس است.

پاسخ: همان به مناسبت مظروف است يك حادثه تلخي پيش آمد آن حادثه, آن زمان را آلوده كرد آن مكان را آلوده كرد وگرنه خود اين ظرف زمان يا ظرف مكان ذاتاً نحس باشند اين‌چنين نيست ذاتاً شب قدر, رحمت باشد نيست اين نزول قرآن است كه آن را رحمت كرده با اينكه تلخ‌ترين حادثه در شب بيست و يكم و شب نوزدهم اتفاق افتاد اما نزول قرآن اين شب‌ها را شب‌هاي قدر كرده آن حادثه نتوانست اين عظمت نزول قرآن را تحت‌الشعاع قرار بدهد. غرض اين است كه نحس مي‌شود بله يقيناً نحس است بعضي روزها بد است بعضي روزها خوب است؛ اما مظروف است كه اين ظرف را بد كرده.

اينها هم فرمودند بله نحس است اما نحس خود شما هستيد. حق, صدق، خير, حَسن، بركت و مانند آن سعد است. باطل, كذب, شرّ و قبيح, نحس است كار شماست، شما گرفتار اينها هستيد خودتان نحس هستيد خودتان مشئوم هستيد اين شئامت در خود شماست ﴿قَالُوا طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾حالا ما را تهديد مي‌كنيد به رجم يا عذاب اليم اينها يعني چه؟! اگر متذكِّر باشيد ما حرف خوب آورديم دعوت كرديم, بيّنه هم اقامه كرديم, قبول و نكول به عهده شماست.

پرسش: اگر نحوست سفر به جهت مظروف آن باشد ديگر نبايد بگويند صدقه بدهيد.

پاسخ: بله, چون ذاتي كه نيست طبق حادثه است مظروف است «سيروا علي اسم الله»[30]حتي درباره قمر در عقرب و امثال ذلك اين روايات در جريان مسافرت هست فرمود درست است كه فلان روز گفتند قمر در عقرب است اما «سيروا علي اسم الله» مي‌توانيد با توكّل, با صدقه, با عنايت‌هاي ديگر حتي در روزهاي قمر در عقرب سفر بكنيد.

https://www.aparat.com/v/kVP9i

https://telewebion.com/episode/0x9e846d1

چگونه میتوان با علم محدود و ابزار محدود در مورد پدیده ها به راحتی اظهار نظر کنیم.

یکی از ماتریالیست‌ها که در قدیم به آنها «دهریون – طبیعت گرا ماده‌گرا یا تجربیون» اطلاق می‌شد، نزد امام صادق (ع) آمد و همین بحث را مطرح نمودکه فقط وجود چیزی را قبول داریم که به حواس درآید و با ابزارهای طبیعی (علم تجربی) قابل شناخت باشد. پس چون خدا حس نمی‌شود و دارای وزن، رنگ، بو، حجم، چگالی و ابعاد نیست، وجود ندارد. ایشان (امام صادق (ع)) از راه علم تجربی مورد قبول وی وارد شدند و سؤال نمودند: آیا به قعر زمین رفته‌ای یا می‌توانی بروی؟ گفت: خیر. پرسیدند: آیا به اوج همه آسمان‌ها رفته‌ای یا می‌توانی بروی؟ گفت: خیر. فرمودند: پس چگونه حکم می‌کنی که خدایی نیست، شاید در گوشه‌ای از زمین یا آسمان خدایی باشد؟! گفت: درست می‌فرمایید. امام (ع) ادامه دادند: پس تو (بر اساس علم تجربی) نمی‌توانی بگویی که خدایی نیست، بگو شاید باشد، شاید هم نباشد. او هم قبول کرد و از مرحله انکار صرف به مرحله تشکیک رسید.

(17) وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ

(17) وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ

(۱۷) و بر عهده ما چيزي جز ابلاغ آشكار نيست.

مسلما آنها تكيه بر ادعا نكردند، و تنها به سوگند قناعت ننمودند، بلكه از تعبير (بلاغ مبين) اجمالا استفاده مى شود كه دلائل و معجزاتى از خود نشان دادند، و گرنه ابلاغ آنها مصداق بلاغ مبين نبود، زيرا بلاغ مبين بايد چنان باشد كه واقعيت را به همه برساند، و اين جز به كمك دلائل متقن و معجزات گويا ممكن نيست. در بعضى از روايات نيز آمده است كه آنها همانند حضرت مسيح (عليه السلام ) بعضى از بيماران غير قابل علاج را به فرمان خدا - شفا دادند.