فلسفه آفرینش کافر (2)

7- آفرینش کافر، ضرورت عالم ماده

برخی از فلاسفه ضمن پذیرش اصل تحقق شرور در عالم، آن را از ضروریات عالم ماده انگاشته و معتقدند که عالم ماده و انسان[که متضمن خیر کثیر است] یا نباید خلق می شد و یا اگر خلق می شد از وجود شرور که در اقلیت است چاره ای نیست. صورت اول مستلزم ترک خیر کثیر است که این سازگار با جود الهی و افاضه او نیست. علاوه بر این، ترک خیر کثیر مستلزم شرّ کثیر است. و لذا از تحقق عالم مادی و انسانی با شرور قلیل گریزی نیست. انسان های کافر ولو این که به عنوان شرور این عالم محسوب می شوند، امّا وجود آن ها برای عالم ماده ضروری است.

امّا این که کیفیت این ضرورت چگونه است، اقوال مختلفی وجود دارد. «صدرالمتألهین» به حدیث قدسی ذیل تمسّک می نماید که خداوند فرمود: «انّی جَعلتُ معصیهَ آدمَ سَبباً لِعِماره الدُنیا»(7)؛ (همانا من معصیت آدم را سبب آبادانی دنیا قرار دادم). محقق «لاهیجی» ضمن اعتراف به شر بودن عذاب جاودانه کافر می گوید: «خلود عقاب از جمله شرور قلیله است که از لوازم خیرات کثیره می باشد».(8)

علامه «طباطبایی»(رحمه الله) در تفسیر خود در ارتباط با آفرینش کافر مطلبی دارد که خلاصه آن این چنین است:

الف) عالم طبیعت و انسان ها با یکدیگر ارتباط داشته و تأثیر متقابل دارند.

ب) برخی از انسان ها به کمال و سعادت نایل می شوند.

ج) سعادت انسان ها مقصود بالذات و سقوط کفّار مقصود بالعرض است.

د) خسران کافر, توسط سعادت انسان های مؤمن جبران می شود.

ه) علم ازلی خداوند به هلاکت ابدی کفّار منجر نمی شود که خداوند مراد اصلی خود را مختل کند.(9)

 

استاد «جوادی آملی» می گوید: «در ترک خیرغالب, برای پرهیز از شرّ مغلوب, همان محذور ترجیح مرجوح بر راجح است که خود نیز شرّ غالب را دربردارد؛ زیرا چیزی که خیرش فراوان است و شرّش اندک، اگر وجود پیدا نکند خیر بی شماری فوت خواهد شد، و همچنین زوال خیر فراوان، شرّ بی شمار می باشد».(10)

قاعده قبح ترجیح مرجوح بر راجح، قاعده‌ای عقلی است و در مواردی که انسانی مختار ، عاقل و عالم ، ناچار می‌شود یکی از دو کاری را انجام دهد که یکی مصلحتی بیش از دیگری دارد، عقل حکم می‌کند که راجح (عمل دارای مصلحت بیشتر) انجام شود و مرجوح (عمل دارای مصلحت کمتر) ترک گردد و در صورتی که راجح ترک و مرجوح انجام شود، آن را قبیح می‌داند.

فلسفه آفرینش و خلقت-  آیت الله جوادی آملی

https://www.aparat.com/v/KIA6M/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87_%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4_%D9%88_%D8%AE%D9%84%D9%82%D8%AA

 

8- وجود کافر لازمه آفرینش انسان

برخی می گویند: لازمه خلقت انسان، آفرینش انسان مؤمن و کافر است. به این بیان که خداوند یا باید اصلاً انسانی را خلق نمی کرد و یا انسانی را خلق می کرد که لازمه آن وجود انسان مؤمن و کافر است، و این لازمه هم، لازمه تکوینی جریان اصل علّیت در عالم است. مثلاً اصل علیت حکم می کند در صورت وجود شرایط و فقدان موانع از والدین، نوزادی به دنیا بیاید. این نوزاد هم با توجه به وجود علل کفر و یا ایمان، بعد از رشد، کافر و یا مؤمن خواهد شد. و باز چه بسا از والدین کافری، انسان مؤمنی متولّد خواهد شد و بالعکس. پس لازمه اصل علّیت، اختلاف انسان ها از حیث ایمان و کفر است. امّا این که خداوند از خلقت نوزادی که می داند کافر خواهد شد امتناع ورزد و در اجزای اولیه تشکیل نطفه او دخل و تصرّف نماید، این نقض اصل علّیت است که قوام عالم طبیعت بر آن استوار می باشد. وانگهی چه بسا از انسان کافری، انسان های مؤمن و اسوه ای متولّد شوند که در صورت تصرف تکوینی خداوند در خلقت کافر، زمینه به وجود آمدن چنین انسانهایی از بین خواهد رفت.

9- کفر، لازمه اصل اختیار

گفته شده: اگر ما انسان ها به آزادی و اختیار بهای لازم را می دهیم باید پیامدهای چنین نعمتی را هم بپذیریم. یکی از پیامدهای مهم این اختیار، انتخاب فسق و گناه برای مؤمن و انتخاب کفر و الحاد برای کافر است که موجب عقاب دائمی می گردد. نتیجه این که: اعتراض بر آفرینش کافر، به اعتراض به اصل مختار و آزاد بودن انسان بازمی گردد که چرا خداوند انسان را آزاد و مختار آفریده است؟(11)

فلسفه آفرینش کافر (1)

 

فلسفه آفرینش کافر از منظر فلاسفه و متکلمین اسلامی؟

پرسش : از منظر فلاسفه و متکلیمن اسلامی فلسفه آفرینش کافر چیست؟

چرا خداوند حکیم و رئوف با وجود این که عالم مطلق به سرنوشت قطعی کافر یعنی عذاب ابدی اوست، چنین انسان نگون بختی را آفریده است؟ آیا این نوع خلقت با صفت «حکمت و رأفت الهی» سازگاری دارد؟

به این سوال جواب های متعددی داده شده که عبارتند از ...

 

1- انکار وجود و لزوم غرض و غایت در افعال الهی

متکلمان اشاعره با توجه به مبنایی که در رابطه با انکار وجود و لزوم اغراض و غایات در افعال الهی دارند، و با تمسّک به آیه شریفه: «لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ »(1)؛ (از آنچه انجام مى دهد بازخواست نمى شود، در حالى که آنان بازخواست مى شوند!). و همچنین با تمسّک به دلیل ظاهر عقلی که وجود غایت برای فاعل روایت گر نیاز به آن است، می خواهند شبهه آفرینش کافر را بدین وسیله حلّ و فصل کنند و از استدلال عقلی پیش نتیجه بگیرند که سؤال از غایت و غرض آفرینش کافر از سوی ذات باری تعالی سؤال عبث و بیهوده است؛ برای این که خداوند که واجد تمام صفات کمالیه و جمالیه و غنی مطلق است، نیازی به غایت ندارد تا به خاطر آن فعلی را ایجاد کند.

نقد :

متکلمین در استدلال بر هدف دار بودن افعال الهی گفته اند: فعلی که فاقد غایت باشد، عبث و لغو است و انجام فعل عبث عقلاً قبیح می باشد. و از آنجا که (بر اساس حسن و قبح عقلی) ارتکاب کار قبیح از سوی خداوند محال است، ممکن نیست افعال او نیز عبث باشد. در نتیجه: تمام افعال الهی غایتمند و دارای غرض است.

سوره ۲۳: المؤمنون

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ ﴿۱۱۵﴾

آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده‏ ايم و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمى ‏شويد (۱۱۵)

2- انکار حسن و قبح عقلی

حسن و قبح عقلی مقابل حسن و قبح شرعی بوده و به این معنا است که عقل به طور مستقل و بدون کمک شارع ، حسن و قبح (خوبی و بدی) افعال را درک می‌کند، مانند: درک خوبی و بدی عدالت و ظلم

 

اشاعره (به‌ سنت‌ گرایان‌ یا اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ گفته‌ می‌شود، یعنی‌ آنان‌ که‌ در برابر خردگرایان‌ معتزلی، بر نقل‌ (= قرآن و سنت ) تأکید می‌ورزند و نقل‌ را بر عقل‌ ترجیح‌ می‌دهند.)، حسن و قبح عقلى را انکار کرده و گفته ‌اند: عقل نسبت به حسن و قبح افعال حکمى ندارد؛ بلکه آنچه را که شارع تحسین کرده، حَسَن و آنچه او تقبیح کرده، قبیح است.

بنابر این، چنانچه شارع به عکس حکم کند و قبیح را حَسَن و حَسَن را قبیح قرار دهد، حقیقت فعل نیز منقلب مى‌شود؛ یعنى قبیح، حَسن و حَسن قبیح مى‌گردد. آنان در تأیید نظریه ‌شان نسخ را مطرح کرده‌ اند که شارع با نسخ، حرامى را واجب یا واجبى را حرام مى ‌گرداند.

 

در مقابلِ اشاعره، امامیه (معتقدین به امامت ائمه دوازده گانه) معتقدند:

افعال، قطع نظر از حکم شارع، داراى حسن و قبح ذاتی‌ اند. برخى افعال در ذات خود حَسن، و برخى دیگر قبیح و برخى، نه حَسن و نه قبیح ‌اند. و شارع مقدس امر نمى‌ کند جز به حَسن، و نهى نمى‌ کند جز از قبیح؛ از این رو، خداوند به راستگویی امر کرده است؛ زیرا راست‌گویی ذاتا نیکو است و از دروغگویی نهی کرده است؛ چون دروغ‌گویى ذاتاً قبیح است.

دومین دلیل اشاعره برای توجیه خلقت کافر، انکار حسن و قبح عقلی است. آنان می خواهند با این اصل قدیمی خودشان، قدرت ادراک عقل را مخصوصاً در رابطه با افعال الهی به کلّی منکر شوند و نتیجه بگیرند که عقل توان ادراک حسن و قبح افعال خدا را ندارد و به عبارت دیگر: در مکتب اشاعره نه تنها عقل حق قضاوت و ادراک حسن و قبح عقلی را ندارد، بلکه یگانه ملاک و پارامتر تشخیص حسن و قبح در عالم فقط تحسین و تقبیح شارع است.

نقد: ادراک حسن و قبح عقلی برای ارباب خرد واضح است، و بس است این که بدانیم در صورت سدّ باب عقل و انکار ادراک حسن و قبح آن، تمام معرفت های دینی از ریزترین احکام دین گرفته تا اثبات نبوّت و صدق مدّعی آن زیر سؤال می رود (چگونه فهمیدید پیامبر و دین  دستور به راستی, درستی  و نیکی میدهد).

3- انکار علم خدا به جزئیات

بحث علم خداوند یکی از معضل ترین مباحث کلام و فلسفه است که در این باره نظریات مختلف و متضادی مطرح شده است. یکی از این نظریات، نظریه برخی از متکلمان است که منکر تعلّق علم الهی به جزئیات اند. به این معنا که خداوند به نحو کلّی، قبل از آفرینش انسان ها به مؤمنان و کافران آن، علم داشته است، امّا این که مثلاً زید مؤمن و عمرو کافر خواهد شد، فاقد این علم تفصیلی بوده است. ره آورد چنین استنتاجی از علم خداوند در مسأله «کافر» این است که چون خداوند علم تفصیلی به انسان های کافر نداشته است لذا سؤال از غایت خلق کافر اصلاً متوجه او نمی شود. «فخر رازی» این نظریه را به «هشام بن حکم» نسبت داده است که صحّت آن محلّ تأمّل است.(2)

نقد: این نظریه و مبنا از جهاتی قابل خدشه است:

اولاً: این نظریه از سوی بزرگان فلاسفه؛ همانند «صدرالمتألهین»، ایرادات غیر قابل دفاعی وارد شده، به نحوی که آن را میان محققین فاقد اعتبار کرده است.

ثانیاً: بر فرض پذیرش این نظریه و مبنا، باز نمی تواند از اشکال آفرینش کافر پاسخ دهد؛ زیرا اشکال کننده می گوید: با این که خداوند علم کلّی و اجمالی به وجود انسان های کافر در ضمن انسان های مؤمن داشته است، باز چرا دست به آفرینش اصل انسان زد تا در ضمن آن انسان ها کافر هم به وجود آید؟!

4- نظریه نیل به کمال

متکلّمان امامیه با انکار صدور فعل عبث و بدون غایت از خداوند، معتقد به لزوم وجود حکمت و غایت در افعال خداوند هستند. و چون کافر هم زیر مجموعه همین قاعده قرار دارد، لذا خداوند حتماً از آفرینش او هدف و غایتی داشته است و آن هم نیل انسان مؤمن و کافر به سعادت و کمال ابدی است. امّا این که کافر به جای نیل به آن، از دوزخ و کیفر ابدی سر در می آورد، این مشکلی است که خودش آن را ایجاد کرده است و در این مورد کسی جز خودش را نباید ملامت و سرزنش کند. به عبارت دیگر، خداوند کافر را کافر خلق نکرده است تا ایراد متوجّه دستگاه خلقت او شود، بلکه این خود انسان است که خود را کافر و ملحد می کند. آقا «جمال الدین خوانساری» می فرماید: «اعتراض کافر به این که چرا[خدایا] مرا خلق کردی، معقول نیست؛ زیرا که از جانب خداوند، خلق او به غیر احسان به او چیزی نیست و گرفتاری او به عقاب، از راه سوء اختیار او است با وجود قدرت او بر خلاف».(3)

نقد:

این استدلال ضعیف است؛ زیرا که بحث و ایراد در اصل عذاب و کیفر کافر نیست که متکلمان به توجیه آن پرداخته اند، بلکه تمام کلام و بحث در آفرینش کافری است که منجرّ به کفر و در نتیجه عقاب ابدی او می شود.

5- نظریه جهل به غایت

متکلمان امامیه دلیل دیگری برای توجیه شبهه کافر و مطلق شرور در عالم ذکر کرده اند و با صفت حکمت خداوند استفاده می کنند که از شخص حکیم که غنی و عالم مطلق است هیچ فعل قبیحی صادر نمی شود، و چون فعل عبث و بدون غایت هم یکی از مصادیق فعل قبیح است، لذا تمام افعال الهی معلّل به اغراض و مصالحی است، ولو این که عقل ما آن ها را کشف نکند. امّا عدم شناخت غایت به هیچ وجه دلالت بر فقدان آن نمی کند. «حِمَّصی رازی» در این باره می گوید: «هذا التکلیف من فعل حکیم فلابدّ من أن یکون فیه وجه حکمه و غرض صحیح، فلایکون عبثاً، و هذا القدر یکفینا علی طرق الجمله»(4)؛ (این تکلیف از فعل حکیم باید در آن جهت حکمت و غرض صحیحی داشته باشد، پس نمی تواند عبث و بیهوده باشد. و این مقدار ما را به طور کلّی کفایت می کند).

 

هدف آفرینش ما(دکتر الهی قمشه ای)

 

https://www.youtube.com/watch?v=O8cR0wE3-IQ&t=15s&ab_channel=louhedel%28%D9%85%D8%AC%D9%84%D9%87%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C%D9%84%D9%88%D8%AD%D8%AF%D9%84%29

نقد:

گرچه اصل خلقت کافر را می توان با این دلیل توجیه کرد، امّا سؤال از اصل خلقت وی نیست، بلکه سؤال متوجّه آفرینش کافر با ضمیمه کردن علم ازلی الهی به هلاکت ابدی وی می باشد، به این بیان که چرا خداوند انسان کافری را خلق کرد که با اختیار و علیت خود، هلاکت و عذاب ابدی را برای خودش مهیا و فراهم کند؟ به دیگر سخن، اصل ایراد متوجه خود فعل خداوند فی نفسه نیست که دلیل فوق از متکلمان ناظر به آن باشد، بلکه شبهه به این نحو مطرح است که چرا خداوند موجودی را خلق کرده است که آن متضمّن شرّ و قبح است؟

6- عدم وجود غایت در افعال الهی

فلاسفه با انکار تحقق غایت و غرض در افعال الهی که مستلزم استکمال فاعل با فعل است، خواسته اند به شبهه مطلق شرور عالم ماده پاسخ دهند، با این توضیح که: چون خداوند غنی مطلق است کوچکترین نیازی به غیر خود ندارد، و لذا هر فعلی را هم که انجام می دهد از این لحاظ غرضی هم ندارد. و به اصطلاح حکما فاعلیت الهی، فاعلیت بالقصد نیست بلکه فاعلیت او فاعلیت بالعنایه و بالتّجلی است که در آن غرضی جز ذاتش وجود ندارد. امّا در عین حال حکما معتقدند که افعال الهی فاقد منافع و مصالح هم نیست، فوایدی که به صورت لوازم افعال الهی تحقق پیدا می کنند.

دکتر سروش: خدا هدفی از خلقت ندارد

https://www.youtube.com/watch?v=1rUrLkcWWxo&ab_channel=farhangsaz

کلام دکتر سروش با آیات زیر در تناقض است

سوره 2: البقرة

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿۲۹﴾

او خدايي است كه همه آنچه (از نعمتها) در زمين وجود دارد، براي شما آفريده سپس به آسمان پرداخت، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است.

سوره 45: الجاثية

وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۱۳﴾

 او آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را از سوي خودش مسخر شما ساخته، در اين نشانه‏ هاي مهمي است براي كساني كه اهل فكرند.

 

سوره ۱۶: النحل

وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴿۱۲﴾

او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخر شما ساخت، و نيز ستارگان به فرمان او مسخر شمايند، در اين نشانه‏ هائي است (از عظمت خدا) براي گروهي كه عقل خود را بكار مي‏گيرند. (۱۲)

 

 

 

 

هدف از آفرینش - دکتر دینانی

https://www.namasha.com/v/m6LtHc4F/%D9%87%D8%AF%D9%81_%D8%A7%D8%B2_%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4_%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1_%D8%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%86%DB%8C

 

 

نقد: استدلال فلاسفه در مورد عدم احتیاج باری تعالی در صنعش به غایت و هدف، استدلال تام و خدشه ناپذیری است، و لکن از آن استفاده نمی شود که افعال الهی فاقد هر نوع مصلحت و فایده ای است و به صورت عبث و بیهوده صادر شده اند ؛ زیرا خود فلاسفه نیز تأکید دارند که صدور فعل عبث از واجب الوجود محال است.(کار او هدف دارد، چون حکیم است خود او هدف ندارد، چون غنی است.)

 

 حال اگر قرار باشد افعال باری تعالی خالی از فایده و مصلحتی نباشد، سؤال می شود که خداوند با توجه به کدامین مصلحت و نفعی، انسان کافر را خلق کرده است؟ بنابراین اصل، ایراد با این نظریه فلاسفه هم به قوّت خود باقی است و آنان نیز باید در توجیه آفرینش کافر راه حلّی تبیین کنند.

هدف خدا و هدف خلقت

عبدالکریم سروش: هدف خدا از آفرینش انسان و جهان چه بوده است؟

https://www.youtube.com/watch?v=WThiYINzgdQ&t=191s&ab_channel=%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D9%81%DA%A9%D8%B1%DB%8C

 

Time: 0- 4’

هدف از آفرینش - دکتر دینانی

https://www.namasha.com/v/m6LtHc4F/%D9%87%D8%AF%D9%81_%D8%A7%D8%B2_%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%B4_%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1_%D8%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%86%DB%8C

 

دکتر الهی قمشه ای- چرا خداوند بشر را آفرید؟

https://www.youtube.com/watch?v=aEuUtcOihG0&ab_channel=YaghoobBeheshti

0-1’:39"

 

 

اینکه فرمود:‌ *«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»*﴿۳﴾ عبادت هدف مخلوق است نه هدف خالق. نه یعنی من یک هدفی دارم. می‌خواهم به آن هدف برسم. که اگر کسی مرا عبادت نکرد،‌ من به هدف نرسیده‌ام چون خدای سبحان که غنی محض است فرض ندارد کاری را برای چیزی انجام بدهد که بوسیلهٴ‌ کار به آن مقصد و هدف برسد. پس عبادت هدف مخلوق است و نه خالق.

شاهدش هم آیهٴ ۸ سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم است که فرمود «ان تکفروا انتم و من فی الارض جمیعا فان الله لغنی حمید» اگر شما و همهٴ مردم روی زمین کافر بشود برای خدا یکسان است.  اینطور نیست که اگر همهٴ مردم زمین کافر بشوند و احدی عبادت نکند خدا به مقصد نرسیده است،‌ اینچنین نیست.

 

 

این سؤال درباره خدا كه هدف خدا از خلقت چیست، روا نیست، زیرا فاعل ناقص حتماً هدفی دارد كه برای رسیدن به آن تلاش می‎كند، امّا اگر آن فاعل، نامتناهی و كمال محض بود، دیگر به كار و تلاش برای رسیدن به مقصد نیازی ندارد. بعضی برای كسب سود كار می‎كنند؛ مثلاً خانه‎ای می‎سازند تا در آن سكونت كنند یا آن را بفروشند. هدف آنها از ساختن خانه، سود بردن صاحب خانه است؛ گاهی هدف ساختن بنا، سود بردن نیست، جود كردن است؛ مثل كسی كه از نظر مالی در وضعیت خوبی به سر می‎برد و برای كمك به پیشرفت علم و دانش، برای دانشجویان خوابگاه می‎سازد؛ او سودی نمی‎برد، بلكه جود می‎كند؛ اگر این كار را نكند، ناقص است، چون می‎خواهد به جود و سخا كه یك كمال است دست یابد. خدای سبحان نه از قسم نخست است، نه از قسم دوم؛ نه جهان را آفرید كه سودی ببرد و نه به دنبال آن است كه با جود به كمال برسد؛ او ﴿غَنِی عَنِ العالَمین﴾[6] است. كسی كه هستی محض و كمالِ صرف است، به كار و تلاش برای رسیدن به كمال نیاز ندارد، بلكه چون عین كمال است، جود و سخا از او نشأت می‎گیرد؛ او خود هدف است بلکه عین هدف است، منزّه از آن است كه هدف داشته باشد.

 

همهٴ اینها لسان، لسان بیان هدف فعل است نه هدف فاعل. فرمود:‌ من این کار را برای فلان کردم که این کار به آن مقصد برسد. نه اینکه من این کار را کردم که خودم به آن مقصد برسم. همهٴ اینها بیان اهداف فعل است.

 

کار او هدف دارد، چون حکیم است خود او هدف ندارد، چون غنی است.

می‌گوییم کار او هدف دارد چون از حکیم کار بی‌هدف صادر نمی‌شود. ذات اقدسش چون غنی محض است،‌ منزه از آن است که هدف داشته باشد.

 

 

آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» هدف خلقت را علم معرفي كرده فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عِلْمَاً خداوند كسي است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آن را، فرمان او در ميان آنها پيوسته نازل مي‏شود، تا بدانيد كه خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه چيز احاطه دارد.﴾ براي اينكه جامعه بشري علم پيدا كند كه خدا عليم محض است و قدير صِرف ما اين نظام را خلق كرديم. پس آيه سورهٴ «ذاريات» هدف مخلوق را عبادت مي‌داند آيه پاياني سورهٴ «طلاق» هدف مخلوق را عالِم شدن مي‌داند پس غرض خلقت آن است كه جوامع بشري عابد و عالم بشوند.

 

اینکه خدای سبحان فرمود :‌ هدف خلقت عبادت است،‌ یعنی یکبار مرا عبادت کنند؟ که اگر کسی یک بار نماز خواند،‌ بگوییم به هدف خلقت رسیده‌ است. یا نه خلقت برای عبادت است . یعنی مادامی که خلقت هست، عبادت هست. اینکه فرمود: *«ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون»*﴿۱۳﴾ یعنی خلقت برای عبادت است. و خلقت هر لحظه است. اینطور نیست که خدای سبحان ما را خلق کرده باشد دیگر بقاءً کاری به ما نداشته باشد. هر لحظه فیض خالقیت خدا می‌رسد و هر لحظه این فیض خالقیت را مخلوقها دریافت می‌کنند هر لحظه هم باید عبادت کنند. آنکه می‌داند خلقت برای عبادت است می‌گوید نه تنها *«قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي بگو در حقيقت نماز من و عبادات من»*﴿۱۴﴾ بلکه *«وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانيان است»*﴿۱۵﴾ . آنکه به این تحلیل نرسید،‌ خیال می‌کند که خلقت برای عبادت است بالاخره ما این نماز پنج وقت را که باید بخوانیم، می‌خوانیم. خیال کرد همینکه نماز بخواند یا روزه بگیرد این به هدف رسیده است. خلقت برای عبادت است. خلقت هر لحظه است، عبادت هم هر لحظه. لذا یک موحد تمام شئونش را تحت برنامهٴ‌ الهی تنظیم می‌کند. می‌گوید *«ان صلاتی و نسکی»*﴿۱۶﴾ همچنین و *«محیای و مماتی لله رب العالمین»*﴿۱۷﴾. روی تمام شئونش حساب می‌کند. روی قیام و قعودش حساب می‌کند.

چرا در زیارت آل یس که جزء‌ بهترین زیارتهای ماست در پیشگاه حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) عرض می‌کنیم: بر تمام شئون زندگی تو سلام. در آن زیارت آل یس می‌گوییم وقتی می‌نشینی، سلام بر تو. پا می‌شوی، سلام بر تو. می‌خوابی سلام بر تو . نماز می‌خوانی سلام بر تو. حرف می‌زنی سلام بر تو.

السَّلاَمُ عَلَیْکَ فِی آنَاءِ لَیْلِکَ وَ أَطْرَافِ نَهَارِکَ‏

سلام ما بر تو در تمام ساعات شب و روز

السَّلاَمُ عَلَیْکَ حِینَ تَقُومُ السَّلاَمُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْعُدُ

سلام ما بر تو وقتى که به امر خدا قیام و ظهور فرمائى و وقتى که در پرده غیبت بنشینى

السَّلاَمُ عَلَیْکَ حِینَ تَقْرَأُ وَ تُبَیِّنُ‏

سلام ما بر تو هنگامى که قرائت و تفسیر کنى

السَّلاَمُ عَلَیْکَ حِینَ تُصَلِّی وَ تَقْنُتُ السَّلاَمُ عَلَیْکَ حِینَ تَرْکَعُ وَ تَسْجُدُ

سلام ما بر تو حینى که به نماز و قنوت پردازى سلام ما بر تو هنگامى که رکوع و سجود بجاى آرى

 

آن کسی که می‌گوید *«ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین»*﴿۱۹﴾ در برابر انسان اینچنین ما هم عرض ادب می‌کنیم،‌ می‌گوییم بر تک تک شئون زندگی تو سلام. چرا چون  اینچنین نیست که رکوع و سجودت برای خدا باشد خوابیدن و غذا خوردنت برای خدا نباشد. اینچنین نیست . این زیارت آل یس به ما می‌آموزاند که یک موحد چگونه زندگی می‌کند و در برابر او چگونه باید عرض ادب کرد. این از بهترین زیارتهای ماست.

 

پس اگر یک کسی آشنا شد که هدف خلقت عبادت است، می‌گوید مادامی که خلقت هست باید عبادت باشد. 

 

اما عبادت کردن هدف نهایی انسان است؟ انسان همین که عبادت کرد،‌ کافی است یا تازه عبادت هم هدف نیمه راه است؟ عبادت را برای چیزی دیگر انجام می‌دهند. هستهٴ درخت خرما هدفش درخت خرما شدن است یا هدفش آن است که درخت خرما بشود که میوه بدهد؟ پس درخت خرما شدن گرچه هدف هسته است،‌ اما هدف نهایی نیست. هدف متوسط است. انسان که عبادت می‌کند، برای اینکه عابد بشود،‌ یا برای اینکه یقین پیدا کند؟‌ در سورهٴ حجر فرمود:‌ *«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» این یعنی اگر خواستی یقین پیدا کنی راهش عبادت است. انسان تا به یقین نرسد در معرض زوال و دگرگونی است . اما وقتی به یقین رسید، می‌آرمد.

 

آیهٴ سورهٴ حجر نمی‌گوید عبادت کن تا به یقین برسی حالا که به یقین رسیدی دیگر عبادت چی؟ این بیان حد نیست . این بیان منفعت است. یعنی اگر خواستی یقین پیدا کنی راهش عبادت است. اگر خواستی جایی که از تو پوشیده است را ببینی جهان غیب را ببینی راهش عبادت است مثل اینکه به انسان می‌گویند اگر خواستی ماه را ببینی این نردبان را بالا طی کن به پلهٔ ده که رسیدی ماه را می‌بینی. نه اینکه اگر این نردبان را طی کردی به پلهٴ ده رسیدی حالا که به پلهٔ ده رسیدی بگویی که ماه را دیدم نردبان چیه؟ چون اگر بگویی همان جا می‌افتی. انسان مادامی که روی پلهٔ‌ ده نردبان ایستاده است می‌تواند ماه را ببیند. بیان *«و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین»*﴿۳۶﴾ بیان منفعت است نه حد و غایت. نه یعنی اینقدر عبادت کن تا به مرحلهٴ‌ یقین برسی که حالا اگر به مرحلهٔ‌ یقین رسیدی دیگر عبادت لازم نیست.

 

یقینی که با نماز و روزه پیدا می‌شود،‌ غیر از یقینی است که با بحث و درس پیدا می‌‌شود. غیر از یقینی است که با مشاهدهٴ معجزه پیدا می‌شود. آن یقینی که با مشاهدهٴ‌ معجزه پیدا شده او را فرعون هم داشت، نوری به بار نیاورد. چون دربارهٴ فرعون هم خدای سبحان فرمود او یقین پیدا کرد. اما این کار کرد؟ *«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت آن را انكار كردند»*﴿۴۰﴾ آنها این یقین را هم داشتند. یک عالم بی عمل از نظر مسائل علمی یقین دارد اما چون نور ندارد، باکش نیست. آیهٴ ۱۴ سورهٴ نمل *«وحجدوا بها واستیقنتها انفسهم»*﴿۴۱﴾ بعد از ارائهٴ‌ معجزات یقین پیدا کردند. بعد از اینکه عصای موسای کلیم (سلام الله علیه) جلوی سحر سحره را گرفت برایشان روشن شد که موسای کلیم (سلام الله علیه) حق می‌گوید اما این یقینی نبود که نور بدهد، فقط یقین برهانی و دلیلی و فکری بود. *«و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم»*﴿۴۲﴾ چرا جحدوا بها؟ برای اینکه *«ظلماً و علواً‌ فانظر کیف کان عاقبه المفسدین»*﴿۴۳﴾‌ پس منظور این یقینی که در سورهٴ‌ حجر فرمود، یقین مدرسه نیست، یقین دلیل نیست، یقین دیدن معجزه نیست. آن یقینی است که با چراغ عبادت پیدا شده است نه با فکر. آن دیگر ممکن نیست انسان را تنها بگذارد. آن یقین ممکن نیست انسان را رها کند. چون نور است و نور ممکن نیست به انسان نشان ندهد. نور درون و بیرون را نشان می‌دهد.

 

اگر شما آن علم یقین را داشته باشید نه علم الیقینی که با برهان و امثال ذلک پیش بیاید که او احیاناً با معصیت هم همراه است آن یقینی که محصول عبادت است اگر آن یقین باشد هم اکنون جهنم را می‌بینیم. بهشت را می‌بینیم. کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم»

﴿۶۳﴾ وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِل

﴿۶۳﴾ وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا

 

بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بيتكبر بر زمين راه مي‏روند و هنگامي كه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مي‏گويند (و با بياعتنائي و بزرگواري مي‏گذرند). 

مغرورانه بر زمين راه مرو

سوره ۱۷: الإسراء - جزء ۱۵ - ترجمه مکارم شیرازی

وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا ﴿۳۶﴾

از آنچه نمي‏داني پيروي مكن، چرا كه گوش و چشم و دلها همه مسئولند! (۳۶)

وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا﴿۳۷﴾

روي زمين با تكبر راه مرو، تو نمي‏تواني زمين را بشكافي و طول قامتت هرگز به كوهها نمي‏رسد؟ (۳۷)

سوره ۳۱: لقمان - جزء ۲۱ - ترجمه مکارم شیرازی

يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ﴿۱۷﴾

پسرم! نماز را بر پا دار، و امر به معروف و نهي از منكر كن، و در برابر مصائبي كه به تو مي‏رسد با استقامت و شكيبا باش كه اين از كارهاي مهم است! (۱۷)

وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ﴿۱۸﴾

(پسرم!) با بياعتنائي از مردم روي مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغروري را دوست ندارد. (۱۸

--------------------------------------------------------------------------------

On saying, Peace, see also

 

سوره ۴۳: الزخرف - جزء ۲۵ - ترجمه مکارم شیرازی

وَقِيلِهِ يَا رَبِّ إِنَّ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۸۸﴾

آنها چگونه از شكايت پيامبر كه مي‏گويد: پروردگارا! اينها قومي هستند كه ايمان نمي‏آورند (غافل مي‏شوند؟). (۸۸)

فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلَامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ﴿۸۹﴾

اكنون كه چنين است از آنها روي برگردان و بگو سلام بر شما، اما به زودي خواهند دانست! (۸۹)

 

سوره ۲۸: القصص - جزء ۲۰ - ترجمه مکارم شیرازی

وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ ﴿۵۵﴾

و هر گاه سخن لغو و بيهوده بشنوند، از آن روي مي‏گردانند و مي‏گويند: اعمال ما از آنِ ماست، و اعمال شما از آنِ خودتان، سلام بر شما (سلام و داع)؛ ما خواهان جاهلان نيستيم! (۵۵)

 

سوره ۱۹: مريم - جزء ۱۶ - ترجمه فولادوند

قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيًّا ﴿۴۶﴾

گفت اى ابراهيم آيا تو از خدايان من متنفرى اگر باز نايستى تو را سنگسار خواهم كرد و [برو] براى مدتى طولانى از من دور شو (۴۶)

قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيًّا ﴿۴۷﴾

[ابراهيم] گفت درود بر تو باد به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش مى‏ خواهم زيرا او همواره نسبت به من پر مهر بوده است (۴۷)

 

-------------------------

سوره ۶: الأنعام - جزء ۸ - ترجمه فولادوند

لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۱۲۷﴾

براى آنان نزد پروردگارشان سراى عافيت است و به [پاداش] آنچه انجام مى‏ دادند او يارشان خواهد بود (۱۲۷)

 

سوره ۱۰: يونس - جزء ۱۱ - ترجمه فولادوند

وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلَامِ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ﴿۲۵﴾

و خدا [شما را] به سراى سلامت فرا مى‏ خواند و هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى ‏كند (۲۵)

 

----------------------------------------

To walk humbly is interpreted to mean with dignity, tranquility, and forbearance (IK, Ṭ ) and refers not only to walking, but also to the general conduct of one’s life (Q); see 17:37c , which discusses the manner in which the Prophet walked. Ibn Kath ī r mentions an incident in which ʿ Umar ibn al-Kha ṭṭā b encountered a younger man walking meekly and leisurely and asked him if he was ill, to which the man replied no. ʿ Umar then commanded him to walk with strength, indicating that humbly does not mean weakly. Ibn Kath ī r also mentions a ḥ ad ī th in which the Prophet said, “When you come to the prayer, do not do so in a state of haste. Come to it with tranquility and pray whatever you can of it, and whatever you miss, make it up.”

 

-----

Some commentators point out that this “peace” ( sal ā m ) is not a greeting or declaration of peace, but must mean something like “to be free of” ( tasallama min ), so that the believers are being commanded to say, “I am free of or disassociated from you,” meaning, “There is neither good nor bad between us” (Q). This interpretation is associated with the opinion that this verse (and other verses similar in their peaceful message) are abrogated (i.e., have had their binding effect overturned) by later verses that command the believers to fight the disbelievers. This interpretation would, if applied to identical uses of sal ā m throughout the Quran, entail unacceptable meanings; for example, it would mean that God, instead of saying Peace! to believers in the Garden, would be saying, “I am free of you” ( 36:58 ), or that the believers would say this to God ( 33:44 ), or Abraham would be declaring himself “free of” the angelic visitors ( 51:25 ). Al-Qurṭubī , after mentioning the opinion regarding abrogation, states, however, that no question of abrogation need arise in this case, since the verse is commanding one to have a certain attitude of restraint and forbearance, which is not a legal command or prohibition and hence not subject to abrogation according to any mainstream understanding of that concept; regarding the issue of abrogation see 2:106c

 

در اين آيه دو صفت از صفات ستوده مؤمنين را ذكر كرده، اول اينكه : (الّذين يمشون على الارض هونا - مؤمنين كسانى هستند كه روى زمين با وقار و فروتنى راه مى روند) و (هون ) به طورى كه راغب گفته به معناى تذلل و تواضع است بنابراين، به نظر مى رسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيز كنايه از زندگى كردنشان در بين مردم و معاشرتشان با آنان باشد.

 

پس مؤمنين، هم نسبت به خداى تعالى تواضع و تذلل دارند و هم نسبت به مردم چنينند، چون تواضع آنان مصنوعى نيست، واقعا در اعماق دل، افتادگى و تواضع دارند و چون چنينند ناگزير، نه نسبت به خدا استكبار مى ورزند و نه در زندگى مى خواهند كه بر ديگران استعلاء كنند و بدون حق، ديگران را پائين تر از خود بدانند و هرگز براى به دست آوردن عزت موهومى كه در دشمنان خدا مى بينند در برابر آنان خضوع و اظهار ذلت نمى كنند. پس خضوع و تذللشان در برابر مؤمنين است نه كفار و دشمنان خدا، البته اين در صورتى است كه به گفته راغب كلمه (هون ) به معناى تذلل باشد. و اما اگر آن را به معناى رفق و مدارا بدانيم معناى آيه اين مى شود كه : مؤمنين در راه رفتنشان تكبر و تبختر ندارند.

صفت دومى كه براى مؤمنين آورده اين است كه، چون از جاهلان حركات زشتى مشاهده مى كنند و يا سخنانى زشت و ناشى از جهل مى شنوند، پاسخى سالم مى دهند، و به سخنى سالم و خالى از لغو و گناه جواب مى گويند، شاهد اينكه كلمه سلام به اين معنا است آيه (لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما الا قيلا سلاما سلاما) مى باشد، پس حاصل و برگشت معناى اين كلمه به اين است كه : بندگان رحمان، جهل جاهلان را با جهل مقابله نمى كنند.

و اين صفت، صفت عباد رحمان در روز است كه در ميان مردمند و اما صفت آنان درشب همان است كه آيه بعدى بيان نموده

حالا در قبال آن كفاري كه با كج‌دهني بددهني از الرحمان جلّ جلاله با اهانت ياد مي‌كردند مي‌گفتند: ﴿وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا﴾ در قبال آنها مردان موحد الهي‌اند كه بندگان رحمان‌اند ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ اين چند آيه‌ در وصف انسانهاي متكاملي است كه بندگان الرحمان‌اند

 پس يك وقت انسان در جاهليّت است مي‌گويد ﴿مَا الرَّحْمنُ﴾ يك وقت در عقلانيّت است مي‌شود ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمنِ﴾

 اين ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ يك رابطه‌اي با خودشان دارند كه خودشان را مديريت مي‌كنند يك مديريت جمعي دارند كه با جامعه رفتار مي‌كنند يك پيوند ناگسستني عبادي با خالقشان دارند

در بخشهاي ديگر هم فرمود: ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[27] گردن‌كشي بكني كه چه؟! اگر از نظر جسم باشي كه اين زمين از تو سنگين‌تر است اين كوهها و تپه‌ماهورها از تو بلندترند ستبرترند اگر بخواهي معنويّت داشته باشي البته كاري از تو ساخته است كه آسمان آن بار را نمي‌تواند بكشد پس اگر آن معنويّت و خلافت الهي باشد كه راه ديگر است مشمول بخش آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» خواهيد بود كه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ﴾[28] اگر بخواهيد بر اساس بدني و جِرمي و جسمي فكر بكنيد زميني كه روي آن راه مي‌روي از تو سنگين‌تر است كوهي كه در كنارش قدم مي‌زني از تو سنگين‌تر است ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ 

 

خب پس عبادالرحمان كساني‌اند كه ﴿يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً﴾ نه تنها مَشي فيزيكي يعني خطّ‌مشي‌شان اين است نه بيراهه مي‌روند نه راه كسي را مي‌بندند نه بددهن‌اند نه توهيني مي‌كنند نه كسي را مي‌رنجانند و اگر جاهلي با آنها برخورد كرد اينها بهشتي‌گونه رفتار مي‌كنند بهشتي چه كار مي‌كند در بهشت چه خبر است در بهشت كه جا براي لغو و حرف زشت و حرف تلخ نيست اين شخص بهشتي در جامعه بهشتي‌گونه رفتار مي‌كند در دنيا جهنّميها هم هستند اگر يك جهنّمي در دنيا نسبت به اينها دهن‌كجي كرد اينها بهشتي‌گونه جواب مي‌دهند ﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ﴾ اين تعليق حكم بر وصف ، مشعر به آن نحوه كار است جاهل وقتي با اينها حرف بزند بر اساس جاهليّت حرف مي‌زند ديگر فحش مي‌گويد اهانت مي‌كند بددهني دارد دروغ مي‌گويد تهمت مي‌زند اين كارها را مي‌كند چون اسناد فعل به موصوف به يك وصف نشان آن است كه آن فعل از چه سنخ خواهد بود ﴿إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ﴾ يعني خطاباً جاهليّه خطاب بر اساس جهل علمي يا جهالت عملي اگر جاهلي خطاب جهل علمي داشت يا خطاب جاهليّت عملي داشت به اينها اهانت كرد اينها مانند مردان بهشت بهشتي‌گونه پاسخ مي‌دهند ﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ يعني « قَالُواقولاً سليماً سالما, قالوا قولاً سديدا, قالوا قولاً حقّا » سخني كه از هر گزند و اُفت و آفتي سالم است اينها جواب بد نمي‌دهند.

 

﴿. در سورهٴ مباركهٴ «واقعه آنجا دارد كه ﴿لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَلاَ تَأْثِيماً ٭ إِلَّا قِيلاً سَلاَماً سَلاَماً﴾[29] قيل يعنی قول در بهشت جز حرف سلامت‌آميز حرف سِلم حرف نرم حرف حق چيز ديگري نيست مردان بهشتي هم جز حق چيزي نمي‌گويند و اگر كسي نسبت به اينها دهن‌كجي بكند اينها ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ اين خطّ‌مشي‌شان مشخص شد (يك) روابط اجتماعي‌شان مشخص شد 

 در اين آيه فرمود عبادالرحمان اين‌چنين‌اند در بخشي از آيات فرشته‌ها را هم عبادالرحمان مي‌داند كه آنها هم بندگان الهي‌اند از آنها تعبير به عبادالرحمان مي‌كند[2] اين تعبير عبادالرحمان در قرآن كريم مشترك بين مؤمنان خالص و فرشته‌هاست

سوره ۴۳: الزخرف - جزء ۲۵ - ترجمه فولادوند

وَجَعَلُوا الْمَلَائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثًا أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَيُسْأَلُونَ ﴿۱۹﴾

و فرشتگانى را كه خود بندگان رحمانند مادينه [و دختران او] پنداشتند آيا در خلقت آنان حضور داشتند گواهى ايشان به زودى نوشته مى ‏شود و [از آن] پرسيده خواهند شد (۱۹)

 

 همان طوري كه شهادت توحيدي مشترك بين عالمان توحيدي و فرشته‌هاست آنجا فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) اين عالمان توحيدي را با فرشته‌ها يكجا ذكر كرد اينجا در دو آيه در دو سور‌ه هم فرشته‌ها را عبادالرحمان مي‌داند هم مؤمنان خالص و مخلِص و مخلَص را.

اين اوصافي كه به صورت جمله خبريه ذكر شده است گرچه وصف بندگان است اما به داعي انشاء هم القا شد يعني صِبغه دستوري را هم دارد اينكه فرمود: ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً﴾ يعني «إمشوا علي الأرض هونا» كه اين جمله خبريه معناي انشاء را هم به همراه دارد. يعني در عين حال كه اوصاف آنها را ذكر مي‌كند دستور هم مي‌دهد كه اين‌چنين باشيد.

مطلب بعدي آن است كه اين مَشي اينها منظور مشي ظاهري در قبال قيام و قعود نيست يعني خطّ‌مشي اينها اين است اينها با هَون زندگي مي‌كنند نه با هُون گرچه اين مادّه هاء و واو و نون مشترك است ولي صورت اگر مفتوح باشد هَون است معناي فضيلت را دارد يعني فروتنانه اگر مضموم باشد معني ذلّت و خواري كه ﴿أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ﴾[3] يا عذاب مي‌شوند ﴿عَذَابَ الْهُونِ﴾[4] آن هُون خواري و رسواري و خزي است اين هَون كه با فتح هاء است به معناي سبك‌بالي نه سبك‌ساري, سبك‌بالي است و سَكينت و وقار است در عين حال که اينها با سكينت و وقارند سبك‌بال‌اند آماده پروازند هُون به كار مي‌رود يعني خواري و ذلّت پس ﴿أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ﴾ يا ﴿عَذَابَ الْهُونِ﴾ به ضمّ هاء است به معناي خواري و رسوايي اين به فتح هاء است به معناي سبك‌بالي نه سبك‌سري يا سبك‌مغزي.

 

 اگر حرف جاهلانه جاهل به آنها گفته بشود آنها حرفهاي سليمانه و سالمانه دارند اگر قابل گفتگو نباشد فوراً خداحافظي مي‌كنند اين‌چنين نيست كه آن حرف را ادامه بدهند.

 

 پس خردمندان يعني ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ چندتا كار مي‌كنند مشي‌شان روي زمين بر اساس سكينه و وقار و تواضع است علي هونٍ است سبك‌بالي است نه سبك‌سري برخوردشان با ديگران اين است اگر آنها عاقلانه برخورد كردند اينها هم عاقلانه برخورد مي‌كنند و اگر جاهلانه برخورد كردند اينها عاقلانه برخورد مي‌كنند اگر اثر نكرد فوراً خداحافظي مي‌كنند اين فوراً خداحافظي مي‌كنند را در سور‌ه‌هاي ديگر فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ اين ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ يعني خداحافظ! نه سلام مي‌كنند به آنها تكريم مي‌كنند گرامي مي‌دارند اين طور نيست آنكه در سوره ديگر دارد كه اگر مشركين با اينها برخورد كردند اينها نسبت به اينها دهن‌كجي كردند اينها در جواب مي‌گويند ﴿لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ﴾ شما كارتان را انجام بدهيد ما كارمان را انجام مي‌دهيم ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾[5]. در عربي بين اعراب اين هست كسي بخواهد خداحافظي كند مي‌گويد سلام عليكم نه سلام عليكم كه در ابتداي برخورد نشانه تكريم و تحيّت باشد نسبت به اينها تحيّتي ندارند اما سفيهانه هم برخورد نمي‌كنند اين كارِ ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ است كه مشابه اين كار را فرشتگان دارند خب بنابراين ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ كساني‌اند كه خطّ‌مشي‌شان سبك‌بالي است و برخوردشان هم با جاهلان, سالمانه و سليمانه است.

در جريان برخورد خردمندانه نسبت به مردم كه فرمود خط‌مشي‌شان اين است، برخيها گفتند اين آيه نسخ شده است به آيه جهاد به تعبير مرحوم شيخ طوسي سخن از نسخ نيست اين طور نيست كه ﴿يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ اين با آيه جهاد نسخ شده باشد در جهاد هم سرِ جايش محفوظ است ﴿قَالُوا سَلاَماً﴾ است اينها عاقلانه و خردمندانه دفاع مي‌كنند تجاوز نمي‌كنند. حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه به پيشگاه خداي سبحان عرض مي‌كند خدايا ما به قضا و قدر تو راضي هستيم به امر تو راضي هستيم اگر مصلحت در اين است كه آنها پيروز بشوند مرگ ما را مرگ شهيدانه قرار بده «إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَي عَدُوِّنَا فَجَنِّبْنَا الْبَغْيَ وَ سَدِّدْنَا لِلْحَقِّ وَإِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنَا فَارْزُقْنَا الشَّهَادَةَ»[6] خدايا اگر مصلحت شد كه ما پيروز بشويم آن توفيق را به ما بده كه ما از عدل نگذريم بالأخره اينها كافرند و حربي‌اند و بايد كُشته بشوند حقّي هم دارند ديگر چطور بكُشيم آيا مُثله بكنيم آيا آتش بزنيم آيا بيش از اندازه اقدامي بكنيم نه, آنها در جنگ‌اند كُشته شدند خب رهايشان مي‌كنيم ديگر از آن به بعد كسي را مُثله بكنيم بسوزانيم و اموال آنها را آتش بزنيم اين كار را نكنيم خدايا توفيقي بده كه اگر ما پيروز شديم از عدل نگذريم اين مي‌شود «مَشيهم التواضع»[7]

ظلم ولو نسبت به كلب هم حرام است معصيت شرعي است اين طور نيست كه آدم حق داشته باشد نسبت به مار ظلم بكند نسبت به كلب ظلم بكند يك وقت دارد از خود دفاع مي‌كند خب مار حمله كرده است كلب حمله كرده است انسان دفاع مي‌كند ولي بخواهد ظلم بكند ظلم جايز نيست ولو حيوان,

 

بنابراين اين طور نيست كه اين آيه با آيه جهاد يا آيه دفاع و امثال ذلك نسخ شده باشد اين آيه محكم است جزء مطلقات قرآني است ﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ اين بايد خطّ‌مشي همه ما باشد الآن شما مي‌بينيد خب آنها دهن‌كجي مي‌كنند حتي نسبت به وجود مبارك پيغمبر و ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اهانت مي‌كنند كاريكاتورهاي زشت مي‌كِشند خب آنها كافرند از آ‌نها توقّعي نيست ولي ما بايد خيلي خردمندانه عاقلانه سنگين برخورد بكنيم حالا ما براي اينكه چهار نفر بخندند ما عكسهاي آنها را به صورت زشتي در بياورد كه چهار نفر بخندند اين جواب جهل را با جهل دادن است اين با نظامي كه نظام عبادالرحمان است هماهنگ نيست.

قرآن كريم همان طوري كه الله را مي‌خواهد بازگو كند در اذهان مردم جا بيندازد الرحمان هم اين‌چنين است مي‌بينيد وقتي سخن از آفرينش است مي‌فرمايد: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ﴾[11] اين الرحمان كه اسم اعظم است مثل الله در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت كه حاوي ساير اسماي حسنا هستند ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ﴾[12] ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ در جريان نگهداري پرنده‌ها در فضا مي‌فرمايد: ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ﴾[13] اين ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ﴾ يا ﴿مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ﴾ يا ﴿هُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ﴾[14] براي آن است كه الرحمان را مثل الله براي مردم كاملاً معرفي كند. اما اينكه در اوايل سوَر ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ است آنها چطور نسبت به الرحمان هيچ حساسيّتي نشان نمي‌دادند آنها كلّ قرآن را ـ معاذ الله ـ سِحر و شعبده و كهانت و جادو و اينها مي‌دانستند اما وقتي به آنها گفته مي‌شد كه ﴿اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ﴾ مي‌گفتند: ﴿وَمَا الرَّحْمنُ﴾[15] ما كه رحمان را نمي‌شناسيم اينها الله را مي‌شناختند و خيلي هم به الله احترام مي‌كردند و بتها را مي‌پرستيدند كه آنها را به پيشگاه الله نزديك بكند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ﴾[16] دين آمده بفرمايد كه الله, رحمان است و با الرحمان بودن دارد عالم را اداره مي‌كند. عبادِ الرحمان بايد بر عرش مستقر بشوند و كار الرحمان را انجام بدهند قبلاً هم اين بحث گذشت كه رسم پيشينيان اين بود اگر يك مطلب حكيمانه و عميقانه علمي نصيب عالِمي مي‌شد و جزء نوآوري او بود اين شخص مجاز بود كه از آن مطلب عميق علمي به عنوان حكمت عرشي ياد كند زيرا «ان قلب المؤمن عرش الرحمن»[17] (يك) و اين مطلب به قلب او القا شد نه به قلوب ديگران (دو) مي‌شود حكمت عرشي (سه) بعدها ديگر رايج شده است هر كسي هر مطلب علمي را از هر كه شنيده از هر جا ديده مي‌گويد حكمت عرشي, مطلب عرشي ولي قبلاً بنا اين طور نبود خب اگر انسان داراي قلبي است كه «عرش الرحمن» است و اگر كسي اين قلب را برنجاند عرش خدا مي‌لرزد كه اگر كسي مؤمني را يا يتيمي را يا مظلومي را برنجاند عرش خدا مي‌لرزد در حقيقت خود اين هم مظهر همان عرش است خب الرحمان چه كار مي‌كند؟ الرحمان ﴿عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[18] و كاري كه انجام مي‌دهد بر اساس هندسه‌اي است كه مهندسش رحمت است عبادِ الرحمان هم همين كار را مي‌كنند.

 

 بيان ذلك اين است كه ذات اقدس الهي الرحمان است قبلاً هم گذشت كه رحمتِ او سابق بر غضب اوست يعني پيش از غضب اوست

 در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيه 55 كه فرمود: ﴿وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ﴾ يعني خداحافظ! آنجا ﴿إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً﴾ يعني از نظر فعل وگرنه به آنها سلام بكنند و امثال ذلك نيست.

-------------------------------------------------------------------------

قرآن كريم خداي سبحان را مبدأ همه هستي مي‌داند ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾[1] اصل دوم قرآن اين است كه خدا غنيّ محض است[2] اصل سوم آن است كه نه تنها غني است بلكه ماسوا فقير به سوي اويند[3] معلوم مي‌شود هر ناقصي به طرف كمال مطلق بايد حركت كند و هو الله سبحانه و تعاليٰ طبق اين اصول خدا مي‌شود كمال نامتناهي اگر كمال نامتناهي خواست كاري انجام بدهد براي چيزي كار نمي‌كند چون كمال نامتناهي است كار از او صادر مي‌شود. اصل پنجم اين مي‌شود كه آنچه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» و همچنين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» آمده اين هدفِ مخلوق قرار مي‌گيرد نه هدف خالق. اگر در بخش پاياني سورهٴ «ذاريات» فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[4] عبادت, هدف مخلوق است نه هدف خالق يعني اگر مخلوق عبادت نكند به كمال نمي‌رسد نه اينكه اگر مخلوق عبادت نكند خالق به هدف نمي‌رسد زيرا خالق خودش هدف است خودش كمال است. موجود غير كامل كار را انجام مي‌دهد كه به وسيله كار به كمال برسد اين را مي‌گويند غرض زايد بر ذات ولي اگر خود آن مبدأ كمال مطلق بود و كمال مطلق داشت كاري انجام مي‌داد آن كمال مطلق براي چيزي كار نمي‌كند بلكه چون كمال مطلق است كار مي‌كند. 
آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «طلاق» هدف خلقت را علم معرفي كرده فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَي‏ءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَي‏ءٍ عِلْمَاً﴾ براي اينكه جامعه بشري علم پيدا كند كه خدا عليم محض است و قدير صِرف ما اين نظام را خلق كرديم. پس آيه سورهٴ «ذاريات» هدف مخلوق را عبادت مي‌داند آيه پاياني سورهٴ «طلاق» هدف مخلوق را عالِم شدن مي‌داند پس غرض خلقت آن است كه جوامع بشري عابد و عالم بشوند «العبادة ما هي؟ العلم ما هو؟» عبادت را در آيات فراواني مشخص كرد كه بخش قابل توجّهي از آنها در پايان سورهٴ مباركهٴ «فرقان» است كه محلّ بحث است علم را هم در بسياري از آيات مشخص كرد علم توحيدي يعني چه علم به عالم بودن خدا يعني چه قدرت خدا يعني چه «علم» خدا چه مي‌كند قدرت خدا چه مي‌كند اين تقريباً تفسير و شرح آن دو هدف است.
بنابراين اين آيه 63 به بعد دارد آن عبادت را شرح مي‌دهد كه اگر در بخش پاياني سورهٴ «ذاريات» فرمود هدف خلقت آن است كه بشر عبادت كند[5] حالا دارد عبادت را شرح مي‌دهد در بحث ديروز گذشت كه گرچه اينها جمله خبري است و وصف بندگان الهي است لكن به داعي انشاء القا شده يعني بندگان خدا بايد اين‌چنين باشند.

برخي از مطالبي كه مربوط به گذشته‌هاست عنايت بشود يكي اينكه خداي سبحان هدف خلقت انسان و جن را عبادت بيان كرده كه البته هدف مخلوق اين است نه هدف خالق كه فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[1] بنابراين فرشته در اين بخش داخل نيست زيرا معصوم بودن آنها منزّه بودن آنها از زاد و ولد و مرگ و مير و امثال ذلك باعث شد كه در اين بحث و تقسيم راه پيدا نكنند بنابراين اگر براي فرشته‌ شريعتي بود, آ‌نها هم يك وحي و نبوّت و رسالت مي‌‌داشتند آنها هم يك بهشت و جهنم مي‌داشتند آنها هم يك دستگاه قضايي مي‌داشتند و مانند آن, چنين چيزي براي فرشته نقل نشده فقط براي جن و انس نقل شده.

 

 

﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ كساني‌اند كه اين دو خصيصه را دارند از نظر جمعي به كسي آزار نمي‌رسانند (يك) بي‌مهري ديگران را تحمل مي‌كنند (دو) و اگر ديگران بي‌مهري كردند آنها با خداحافظيِ محترمانه آنها را رها مي‌كنند اگر در آن آيه آنها مي‌گويند: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ﴾[7] اين سلام توديع است يا اگر آزر عموي وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) بت‌پرستي را رها نكرد و وجود مبارك حضرت ابراهيم او را دعوت كرد او نپذيرفت جوابي كه حضرت ابراهيم به آزر دارد فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكَ﴾[8] اين سلام, سلام خداحافظي است يعني خداحافظ شما! ما در تعبيرات عرفي مي‌گوييم خداحافظ عرب مي‌گويد سلام عليكم اين سلام دوستي و تحيّت و تكريم و امثال ذلك نيست اين سلامٌ عليكم وجود مبارك ابراهيم همين ﴿إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ است آن ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ﴾[9] از همين قبيل است كه ﴿إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ و اين امور را كه شما جمع‌بندي كنيد مي‌شود هَجر جميل اگر در سورهٴ «مزمل» ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾[10] همين است يك وقت انسان قوم خود را ترك مي‌كند از آنها قهر مي‌كند اين كار انبيا نيست يك وقت از قوم فاصله فكري و فرهنگي مي‌گيرد يعني آنها را آزار نمي‌كند (يك) بي‌مهري آنها را تحمل مي‌كند (دو) فاصله برقرار نمي‌كند (سه) هميشه با آنها در ارتباط است حرفهاي الهي را ابلاغ مي‌كند اين مي‌شود هَجر جميل ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾.

در جريان حضرت يونس فقط قرآن كريم به همه انبيا اين هشدار را مي‌دهد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مي‌فرمايد: ﴿لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾[11] مثل يونس نباش كه هَجري كرده است كه به ترك اُوليٰ شبيه‌تر است درباره انبياي ديگر فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾,[12] ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾,[13] كذا و كذا يعني به ياد آنها باش همان روشي كه ما به آنها آموختيم به تو هم مي‌آموزيم اما درباره يونس فرمود: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ 

﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾ اين نحوه ارتباطش با جامعه و مردم است كه اگر عالمان دين ورثه انبيا هستند اين گونه رفتار مي‌كنند اينها وارثان انبيايند انبيا هم همين طور بودند انبيا هجر جميل داشتند وارثان انبيا كه عبادالرحمان‌اند هم همين طورند

قبلاً هم اشاره شد كه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» فرشتگان را عبادالرحمان مي‌داند آيه نوزده سورهٴ «زخرف» اين است ﴿وَجَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ اين وصف, مشترك بين فرشته‌ها و انسانهاي خاص است كساني عبادالرحمان‌اند كه عبادت براي آنها راسخ باشد عدّه‌اي راسخ در علم‌اند عدّه‌اي راسخ در عبادت‌اند عبادالرحمان آن گروهي‌اند كه راسخان در عبادت‌اند