الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‌ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (65)

امروز بر دهان آنها مهر مي نهيم، و دستهايشان با ما سخن مي‏گويند و پاهایشان كارهايي را كه انجام ميدادند شهادت ميدهند. (۶۵)

يعنى هر يك از دست و پاهايشان شهادت مى دهد به آن كارهايى كه به وسيله آن عضو انجام داده اند؛ مثلا دستها به آن گناهانى شهادت مى دهد كه صاحب دست به وسيله آن مرتكب شده، (سيلى هايى كه به ناحق به مردم زده، اموالى كه به ناحق تصرف كرده، شهادت هايي كه به ناحق نوشته و امثال آن)، و پاها به خصوص آن گناهانى شهادت مى دهند كه صاحب آن با خصوص آنها انجام داده (لگدهايى كه به ناحق به مردم زده، قدم هايى كه به سوى خيانت و ظلم و سعايت و فتنه انگيزى و امثال آن برداشته).

و از همين جا روشن مى گردد كه هر عضوى به عمل مخصوص به خود شهادت مى دهد و گويا مى گردد. و نام دست و پا در آيه شريفه از باب ذكر نمونه است (و گرنه چشم و گوش و زبان و دندان، و هر عضو ديگر نيز به كارهايى كه به وسيله آنها انجام شده، شهادت مى دهند). و لذا مى بينيم كه در جاى ديگر قرآن نام گوش و چشم و قلب را برده، و فرموده:

سوره ۱۷: الإسراء

وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا ﴿۳۶﴾

و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن زيرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد (۳۶)

و در سوره حم سجده (فصلت)، آيه 20 نام پوست بدن را آورده.

سوره 41: فصلت

حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۲۰﴾

وقتي به آن (آتش) مي‏رسند گوشها و چشمها و پوستهاي تنشان به اعمال آنها گواهي مي‏دهد! (۲۰)

و در تفسير عياشى از مسعده بن صدقه از امام صادق از جدش (عليهم السلام) روايت كرده كه فرمود: اميرالمومنين در آن خطبه اش كه راجع به اوصاف قيامت است، فرمود: خداوند بر دهنها مهر مى زند و ديگر كسى نمى تواند سخنى بگويد، بلكه به جاى زبان دستها سخن مى گويند، و پاها شهادت مى دهند، و پوست بدنها به زبان مى آيند، و به آنچه كرده اند ناطق مى شوند، پس نمى توانند هيچ جريانى را از خدا كتمان كنند.

سپس به گواهان روز قیامت اشاره مي كند، گواهانى كه جزء پيكر خود انسانند و جايي براى انكار سخنان آنها نيست…

آرى در آن روز ديگر اعضاى انسان تسليم تمايلات او نيستند، آنها حساب خود را از كل وجود انسان جدا كرده تسليم پروردگار ميشوند، و بر آستان مقدس او سر فرود مى آورند، و حقايق را با شهادت خود آشكار مى سازند، و چه دادگاه عجيبى است كه گواه آن اعضاى پيكر خود بدن انسان است، همان ابزارى است كه گناه را با آن انجام داده!

شايد گواهى اعضا بخاطر آن باشد كه اين مجرمان هنگامى كه به آنها گفته ميشود كيفر شما در برابر اعمالى كه انجام داديد دوزخ است به انكار برميخيزند، به گمان اينكه دادگاه دنياست، و حقايق از طريق پشت هم اندازى قابل انكار است، گواهى اعضا شروع ميشود، و تعجب و وحشت سراسر وجود او را ميگيرد و تمام راههاى فرار به روى او بسته ميشود.

به هر حال گواهى اعضا در قيامت مسلم است، اما اينكه هر عضوى خصوص كارى را كه انجام داده است بازگو ميكند، يا همه كارها را؟ بدون شك مناسب احتمال اول است، لذا در آيات ديگر قرآن سخن از شهادت گوش و چشم و پوست بدن به ميان آمده است.

چنانكه در آيه 20 سوره فصلت ميخوانيم : حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ : (تا آن زمان كه در كنار آتش دوزخ قرار گيرند گوش و چشم و پوستهاى تن آنها گواهى ميدهد به اعمالى كه انجام مى دادند).

و در آيه 24 سوره نور آمده است : يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (روزى كه زبان و دست و پاهاى آنها گواهى ميدهد, به اعمالى كه انجام مى داده اند).

اين نكته نيز قابل توجه است كه در يك جا مى گويد: (زبانهاى آنها گواهى مى دهد) (مانند آيه سوره نور) و در آيات مورد بحث ميفرمايد: ما مهر بر زبانشان (دهانشان) مى نهيم ).

ممكن است اين تعبير به خاطر آن باشد كه نخست بر زبان آدمى مهر نهاده ميشود و اعضاى او به سخن در مى آيند، هنگامى كه او شهادت اعضا را ميبيند زبانش باز ميشود و چون جاى انكار نيست زبان نيز اعتراف ميكند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از شهادت زبان, تكلم معمولى نباشد بلكه تكلمى همچون تكلم ساير اعضا از درونش بر خيزد نه از برون! (به نظر میرسد منظور گناهانی است که زبان انجام داده است . ضمنا در این آیه میگوید که بر دهانشان مهر میزنیم, نه بر زبانشان )

آخرين سخن اينكه گواهى اعضا مربوط به كفار و مجرمان است، و گرنه مؤمنان حسابشان روشن است، لذا در حديثى از امام باقر (عليه السلام) ميخوانيم : ليست تشهد الجوارح على مؤ من ، انما تشهد على من حقت عليه كلمة العذاب ، فاما المؤ من فيعطى كتابه بيمينه ، قال الله عز و جل فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤن كتابهم و لا يظلمون فتيلا:

(اعضاى پيكر انسان بر ضد مؤمن گواهى نميدهد، بلكه گواهى بر ضد كسى ميدهد كه فرمان عذاب بر او مسلم شده، و اما مؤمن نامه اعمالش را به دست راست او ميدهند (و خودش آن را ميخواند) همانگونه كه خداوند متعال فرموده: آنها كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده شد (با سرفرازى و افتخار) نامه اعمال خود را ميخوانند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد. (شاید به این علت باشد که شخص مؤمن گناهان و خطاهایی که مرتکب شده است را انکار نمیکند که نیاز به شاهد و گواهی اعضاء بدن باشد)

…﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‌ أَفْواهِهِمْ﴾ چرا؟ براي اينكه شاهد شما با خود شماست، ما اين دهن را مي‌بنديم كه نمي‌گذاريم حرف بزند؛ دهنتان كه سرقت نكرد، زيرميزي و روميزي نگرفت، دست شما گرفت, آن وقت دست حرف مي‌زند و مي‌گويد من گرفتم؛ دست غصب كرد, دست امضاي بي‌جا كرد, پا جاي بد رفت، زبان كه نرفت؛ما دهن را مي‌بنديم كه انكار نكند. اين دستي كه اين كار را كرده است را به حرف در مي‌آوريم ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾؛[63]

سوره ۴۱: فصلت

وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴿۲۱﴾

آنها به پوستهاي تن خود مي‏گويند: چرا بر ضد ما گواهي داديد؟ آنها جواب مي‏دهند: همان خدايي كه هر موجودي را به نطق در آورده ما را گويا ساخته، و او شما را در آغاز آفريد و بازگشتتان به سوي او است. (۲۱)

اين پايي كه رفته، اين پا را به حرف در مي‌آوريم; لذا هم دست حرف مي‌زند، هم پا حرف مي‌زند, هم اعضا و جوارح حرف مي‌زنند و هم پوست‌ها حرف مي‌زنند.

… ما جلوي دهن شما را مي‌بنديم كه بي‌خود انكار نكنيد، چون يك قسمت رها گذاشتيم … انكار كرديد و گفتيد: ﴿ما كُنَّا مُشْرِكينَ﴾[65], شما, مشرك بوديد, شرك ورزيديد و ما شما را آورديم، در اوايل سوره مباركه «انعام» است كه اينها مي‌گويند: ﴿ما كُنَّا مُشْرِكينَ﴾؛ ما كه شرك نداشتيم. در آن روز ذات اقدس الهي به حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلي‌ أَنْفُسِهِمْ﴾[66] ببين چطور دارند دروغ مي‌گويند؟!

سوره ۶: الأنعام

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿۲۲﴾

آن روز كه همه آنها را محشور مي كنيم، به مشركان مي گوييم: معبودهايتان كه آنها را شریک خدا مي ‏پنداشتيد كجا هستند؟ (و چرا به ياري شما نمي ‏شتابند؟). (۲۲)

ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ ﴿۲۳﴾

سپس پاسخ و عذر آنها چيزي جز اين نيست كه مي‏گويند به خداوندي كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم. (۲۳)

انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ ﴿۲۴﴾

ببين چگونه به خودشان (نيز) دروغ مي‏گويند و آنچه را به دروغ شریک خدا می دانستند از دستشان رفت و گم شد. (۲۴)

لذا دهن را مي‌بندند كه اين انكار نكند، براي اينكه آن روميزي و زيرميزي و رشوه و رباي بانكي را كه دهن نگرفت, دست گرفت و دست مي‌گويد بله من ربا دادم من ربا گرفتم؛ پا شهادت مي‌دهد و دست امضا مي‌كند كه من امضا کردم …

حالا يك مطلب دقيقي از همين آيه استفاده مي‌شود كه مجرم اصلي, نفس و روح انسان است و اعضا و جوارح شاهد هستند نه مجرم, اگر اینها مجرم بودند وقتي حرف مي‌زدند مي‌گفتيم اينها اقرار كردند نه اينکه شهادت دادند. اقرار يك چيز است و شهادت چيز ديگري است، اگر مجرم حرف بزند مي‌گويند اقرار كرده, بيگانه اگر درباره جُرم او سخن بگويد، مي‌گويند شهادت داده است؛ معلوم مي‌شود ما شاهدي داريم, اقراري داريم, مُقرّي داريم, آن‌جا ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾[67] داريم که اگر خود انسان بگويد,

سوره 67: الملك

تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ ﴿۸﴾

(دوزخ) نزديك است از شدت غضب پاره پاره شود، هر زمان گروهي در آن افكنده مي‏شوند نگهبانان دوزخ از آنها سوال مي‏كنند: مگر انذار كننده الهي به سراغ شما نيامد! (۸)

قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ ﴿۹﴾

مي گويند: آري، انذاركننده به سراغ ما آمد، ولي ما او را تكذيب كرديم و گفتيم خداوند هرگز چيزي نازل نكرده، و شما در گمراهي بزرگي هستيد! (۹)

وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ ﴿۱۰﴾

و مي‏گويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم، يا تعقل مي‏كرديم، جزء دوزخيان نبوديم. (۱۰)

فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ ﴿۱۱﴾

اينجاست كه به گناه خود اعتراف مي‏كنند، دور باشند دوزخيان از رحمت خدا! (۱۱)

اما اگر دست حرف بزند معلوم مي‌شود دستِ بيچاره گناه نكرده, پاي بيچاره گناه نكرده، پا را اين شخص برد و دستِ اين شخص اِعمال كرد؛ اين دست شهادت مي‌دهد نه اقرار, پا شهادت مي‌دهد نه اقرار, آن‌جا كه خود انسان حرف مي‌زند مي‌گويند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ﴾…

…اينها گناهكار نيستند، اينها بيگانه هستند.

در زمین مردمان خانه مکن

کار خود کن کار بیگانه مکن

کیست بیگانه تن خاکی تو

کز برای اوست غمناکی تو

تا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی

جوهر خود را نبینی فربهی

… اعضا و جوارح ابزارند و از آن‌جايي که ابزار هستند چه مسئوليتي دارند؟! انسان قلم را مي‌گيرد مطلب باطل مي‌نويسد يا مطلب حق مي‌نويسد، آن‌كه نويسنده است مسئول است به نام كاتب وگرنه قلم چه مسئوليتي دارد؟ اعضا و جوارح, ابزار و ادوات و آلات حقيقت انسان‌ هستند، حقيقت انسان متّهم اصلي است.

در قيامت هم اگر اعضا و جوارح را مي‌سوزانند شخص را مي‌سوزانند، براي اينكه اين شخص درد بكِشد دست او را مي‌سوزانند، وگرنه دست كه دردي ندارد. اين ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها هر گاه پوستهاي تن آنها (در آن) بريان گردد (و بسوزد) پوستهاي ديگري به جاي آن قرار ميدهيم﴾[42] براي همين است كه شخص را مي‌خواهند عذاب كنند اعضا و جوارح را مي‌سوزانند، نه اينكه اعضا و جوارح را عذاب كنند…

… براي اينكه نفس را عذاب كنند اين اعضا و جوارح را مي‌سوزانند و عذاب را خود نفس احساس مي‌كند؛ اگر نفس توجه نداشته باشد اعضا و جوارح را هم در اتاق عمل قطعه‌ قطعه مي‌كنند؛ ولي كسي درد را احساس نمي‌كند، تمام دردها براي نفس است. وقتي انسان را بيهوش كردند اين اعضا و جوارح را قطعه‌قطعه مي‌كنند و اينها دردي ندارند، درد و احساس و ادراك همه براي نفس است.

… در صحنه قيامت كه سؤال و جواب مي‌شود نيازي به شاهدهاي بيرون ندارد، براي اينكه متن عمل حاضر است ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾[30] چه خير, چه شرّ اين را مي‌بيند.

… بحث‌هاي قيامت واقعاً حيرت‌آور است، آياتي است درباره قيامت كه در اين بحث‌هاي اخير گاهي ملاحظه كرديد كه گاهي ما به هر وسيله‌اي هست خودمان را كنار مي‌كشيم كه وارد آن آيه نشويم، براي اينكه آدم آن‌جا وارد شود غرق مي‌شود بدون اينكه چيزي به دستش بيايد. يكي از آن آيات همان آيه سوره مباركه «عنكبوت» است كه فرمود: ﴿يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾.[31]

http://www.parsquran.com/data/showall.php?sura=29&ayat=21&user=far&lang=far

﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ نه يعني «إليه ترجعون»، آن‌جا و امثال آن‌جا از جاهايي بود كه ما به هر دسايس و حِيلي بود خودمان را كشيديم كنار كه وارد آن بحث نشويم. انسان منقلب «الي الله» مي‌شود، يعني چه؟ رجوع «الي الله» فهميدني است، اما انقلاب «الي الله» فهميدني نيست.

يكي از چيزهايي (آیاتی) كه خيلي پيچيده است که در آن‌جا هم همان كار را كرديم، همان آيه 36 سوره مباركه «اسراء» است.

سوره ۱۷: الإسراء

وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا ﴿۳۶﴾

و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن زيرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد (۳۶)

در سوره «اسراء» فرمود صحنه سؤال هست, جواب هست, محاكمه هست که ما همه را سؤال مي‌كنيم؛ ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ﴾؛ از اين آيات معروفي است كه خيلي از ماها مي‌گوييم و مي‌نويسيم و مانند آن. فرمود چيزي را كه براي شما ثابت نشد پيروي نكن, چرا؟ ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾. از چيزهايي كه فهميدني نيست همين آيه است، براي اينكه مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ السَّمْعَ﴾؛ يعني از «سامعه» و گوش, بصر «باصره» و «فؤاد» که اين«فؤاد» همان روح است، همان نفس است، همان قلب است كه حقيقت انسان است سؤال مي‌كنند.

… آن وقت زيد را در محكمه مي‌آورند, سمع او يك طرف, بصر او يك طرف, قلب او يك طرف, زيد هم يك طرف … از زيد سؤال مي‌كنند که «سمع» خود را در كجا به كار بردي؟ «بصر» خود را در كجا به كار بردي؟ «فؤاد» خود را در كجا به كار بردي؟ «فؤاد», خود قلب است، خود حقيقت انسان است، از خود انسان سؤال مي‌كنند حقيقت خود را چگونه صرف كردي؟ فهميدني نيست. اين قلب كه گوشيِ مخصوص طبّ که نيست. اين «فؤاد» همان نفس است، همان قلب است و همان حقيقت انسانيّت است.

…اگر گفتند: ﴿في‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾؛[7] يعني باطن و روح اين شخص مريض است و اگر گفتند: ﴿إِلاَّ مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾؛[8] يعني حقيقت اين شخص, روح اين شخص سالم است…

اين چهارمي كه انسان است مسئول است، آ‌ن سه‌تا «مسئول‌عنه» هستند. از زيد سؤال مي‌كنند چشم خود را چه ‌كار كردي؟ اين قابل فهم است, گوش خود را در چه راه به كار بردي؟ قابل فهم است, قلب خود را در چه راه به كار بردي؟ درك اين آسان نيست، برای اينکه مگر ما چندتا جان داريم؟ اين مسئول چه كسي است كه بايد از قلب جواب دهد؟ آن قوّه مُدركه ما چيست؟ از او سؤال مي‌كنند كه قوّه مدركه‌ خود را چه كار كردي؟ اين هم از آن آيات است.

غرض آن است اينكه گفتند وقتی وجود مبارك حضرت ظهور كرد معلوم مي‌شود قرآن هنوز بِكر است و تفسير نشده، براساس همين آيات است وگرنه آياتي كه ﴿إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ كه ﴿لَهُمْ جَنَّاتُ﴾[35] تفسير نمي‌خواهد...

اگر قلب «مسئول‌عنه» است ديگر نمي‌تواند مسئول باشد و اگر مسئول است نمي‌تواند «مسئول‌عنه» باشد... مستحضريد بعضي از عناوين هستند كه دوتايي با هم جمع مي‌شوند؛ مثل عاقل و معقول, عالِم و معلوم که اينها با هم جمع مي‌شوند؛ انسان همان‌طوري كه به چيز ديگري علم دارد، به خودش هم علم دارد و عاقل است «يعلم نفسه»[9] که اين دو مفهوم بر يك مصداق صادق است، ممكن است كه چند مفهوم بر شيء واحد صادق باشند و با هم هماهنگ باشند؛… ولي بعضي از مفاهيم‌ هستند كه اِبا دارند و ممكن نيست که با هم جمع شوند مثل علت و معلول, خالق و مخلوق, زيرا شيء كه نمي‌تواند علّت خودش باشد و شيء كه نمي‌تواند خالق خودش باشد (ممکن نیست چیزی خالق خودش باشد، زیرا به این معناست که قبل از به وجود آمدن آن وجود داشته است، که این یک تناقض منطقی است.)؛ حتماً اين دو مفهوم, دو مصداق دارند. پس ما يك سلسله مفاهيم داريم كه مي‌توانند با هم جمع شوند و يك سلسله مفاهيم داريم كه حتماً از هم جدا هستند.

مسئله ظالم و مظلوم چنين نشان مي‌دهد كه بايد دو حيثيت باشند؛ شيء هم ظالم باشد و هم مظلوم «من حيثية واحدة» جمع نمي‌شود، ممكن است زيد ظالم باشد نسبت به عمرو و مظلوم باشد نسبت به بكر, بكر به او ظلم كرده، اما زيد نسبت به خودش هم ظالم باشد هم مظلوم، تصوّر آن آسان نيست. در بخشي از آيات قرآن كريم دارد ﴿وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾؛[11] خدا به اينها ظلم نكرده اينها ظلم به نفس كردند. اينها ظلم به نفس كردند يعني چه؟ هم ظالم‌ هستند و هم مظلوم. از اين‌جا گفته شد كه انسان وقتي عقيده بد و اخلاق بد پيدا مي‌كند درست است كه به خودش آسيب رسانده و به خودش ضرر رسانده، اما خودش, مِلك خودش نيست امانت الهي است، آن وقت اگر امانت الهي بود تصوير اين معنا دشوار نيست كه انسان امانت خدا را مورد ستم قرار داد، چون اگر انسان مالك خودش ‌بود اين سؤال جا داشت كه چگونه هم ظالم مي‌شود و هم مظلوم، براي اينكه مِلك خودش است، اما وقتي امانت الهي است؛ لذا هيچ‌كس حقّ انتحار و خودكشي ندارد، معلوم مي‌شود که مِلك خودمان نيستيم, مالك خودمان نيستيم «يا سريع الرضا, اغفر لمن لَا يَمْلِكُ إِلَّا الدُّعَاءَ»[12] انسان مِلك ذات اقدس الهي است، اگر ما مالك خودمان بوديم كه مي‌توانستيم درباره خودمان تصميم بگيريم. بنابراين ظالم و مظلوم بودنِ انسان براساس اين دو عنوان ترسيم مي‌شود. اگر انسان مالك خودش بود ظالم و مظلوم فرض نداشت؛ در جريان مسئول و «مسئول‌عنه» بودن هم همين است.

در مورد ظلم به نفس به نظرم میرسد که قابل جمع در برخی موارد هست. مثل اینکه انسان با اتلاف عمرش و اموالش در راه اشتباه به خودش ظلم کند. ولی در برخی موارد مثل انتحاریاروابط نامشروع انسان مالک خود نیست که بگوید با تنم هر کار دلم بخواهد انجام میدهم .

… انسان موظف است که اين امانت‌هاي الهي را درست مصرف كند. آن بيان نوراني حضرت امير كه دارد «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ‌ جُنُودُهُ‌»[2]همين است كه اعضا و جوارحِ شما جنود الهي هستند. ما موظفيم که اين امانت‌ها را درست حفظ كنيم و در قيامت تحويل دهيم. از اينكه مي‌بينيد خدا مي‌فرمايد اينها به خودشان ظلم كردند معلوم مي‌شود كه حتي خودِ ما مالك خودمان نيستيم اگر خودِ ما مالك خودمان بوديم تصرّف بد در حيطهٴ هويّت ما ظلم حساب نمي‌شد، چون در مِلك خود تصرّف مي‌كرديم، معلوم مي‌شود ما مالك خودمان نيستيم؛ لذا كسي حقّ انتحار ندارد.

عدم رنج اعضا و جوارح هنگام از دست دادن هوش يا انصراف آن

دست و پا كه رنج نمي‌برد; لذا وقتي انسان توجه ندارد او را بيهوش مي‌كنند يا بيهوشي موضعي يا تخدير بدني که آمپول تزريق مي‌كنند و اين بدن را قطعه‌قطعه مي‌كنند، بدن که درد را احساس نمي‌كند، اين نفس است كه احساس مي‌كند؛ لذا وقتي آمپول بيهوشي زدند يا بيهوشي موضعي كردند اين دست را, اين پا را قطعه‌قطعه مي‌كنند هيچ دردي در كار نيست، احساس درد براي نفس است که اگر توجه نداشته باشد دردی نيست, اگر كسي را بيهوش كردند دست و پايش را قطع كردند اين احساس نمي‌كند و اگر كسي هوش او به طرف جاي ديگر بود، او هم احساس نمي‌كند. (قبلا مشابه این مطلب را در مورد دیدن و شنیدن گفتیم که مربوط به نفس میباشد نه چشم و گوش, اگر انسان حواسش به جای دیگری باشد نه چشم او میبیند و نه گوش او میشنود) اين بياني كه درباره حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه آن تير شكسته را از پاشنه پاي حضرت در حال نماز درآوردند همين است. اگر محبّت ظاهري بتواند ﴿وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾[22] همين است.

سوره ۱۲: يوسف

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ ﴿۳۱﴾

هنگامي كه (همسر عزيز) از فكر آنها باخبر شد بسراغ آنها فرستاد (و از آنها دعوت كرد) و براي آنها پشتي هاي گرانقيمتي فراهم ساخت، و بدست هر كدام چاقوئي (براي بريدن ميوه) داد و در اين موقع (به يوسف) گفت وارد مجلس آنان شو، هنگامي كه چشمشان به او افتاد در تعجب فرو رفتند و (بي اختيار) دستهاي خود را بريدند! و گفتند منزه است خدا اين بشر نيست، اين يك فرشته بزرگوار است! (۳۱)

آنان در مورد محبّت ظاهري دست خود را مي‌بُرند و احساس نمي‌كند، اگر برسد به محبّت الهي يقيناً تير را از پايش در مي‌آورند احساس نمي‌كند، نه اينكه درد بود و حضرت تحمل كرد، دردي احساس نكرد. احساس براي نفس است وقتي كه نفس را بيهوش كردند و حواس نفس به جاي ديگر متوجه شد اين بدن را «ارباً اربا» كنند دردي در كار نيست، حالا اين انصراف گاهي به صورت ﴿وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ﴾ است كه در محبّت ظاهري است يا گاهي كشيدن تير از پاي حضرت امير است كه در محبّت واقعي است يا در صحنه‌هاي ديگر است؛ ولي مادامي كه نفس به بدن توجه دارد دادش درمي‌آيد، براي اينكه نفس است كه ادراك مي‌كند.

شهادت اعضا و جوارح دال بر فهم آنان از عمل

.. ما براي اينكه … روشن شود, خود اعضا و جوارحِ خود شخص را به حرف در مي‌آوريم. ما چيزي يادش نمي‌دهيم. اگر در قيامت ـ معاذ الله ـ خدا ياد اين اعضا و جوارح دهد, اشخاص مي‌گويند خدايا تو يادشان دادي! آن‌جا چنين حرفي نيست. خود اين دست واقعاً مي‌فهمد, اين چشم واقعاً مي‌فهمد و اين پا واقعاً مي‌فهمد… اگر دست نفهمد و پا نفهمد كه در قيامت شهادت نمي‌دهد، آنها كه نمي‌گويند در قيامت خدا به ما گفته اين‌طور بگو, مي‌گويند خدا فقط ما را به حرف درآورده، ما بلد بوديم و همه چيز را مي‌ديديم.

سوره ۴۱: فصلت

وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۱﴾

آنها به پوستهاي تن خود مي‏گويند: چرا بر ضد ما گواهي داديد؟ آنها جواب مي‏دهند: همان خدائي كه هر موجودي را به نطق در آورده ما را گويا ساخته، و او شما را در آغاز آفريد و بازگشتتان به سوي او است. (۲۱)

شهادت اعضا و جوارح دال بر دارا بودن دو عنصر «تحمّل و اَدا»

مطلب بعدي آن است كه در شهادت دو عنصر محوري لازم است: يكي مسئله تحمل, يكي مسئله اَدا. شاهد كسي است كه در صحنه حضور داشته باشد و كلّ صحنه را مشاهده كند و ببيند كه حق با چه كسي است و حق با چه كسي نيست، اين مسئله تحمّل شهادت است و اهل سهو و نسيان هم نباشد در محكمه همان‌هايي را كه ديد اَدا كند که اين مي‌شود اَداي شهادت؛ اين دو عنصر محوري در هر شاهد عدلي و در هر محكمه عدلي لازم است. در قيامت اين اعضا و جوارح را به حرف درمي‌آورند، معلوم مي‌شود اين اعضا و جوارح دو مرحله را پشت سر گذاشت و الآن مرحله سوم است؛ آن مرحله اول و دوم يكي اين است كه در متن حادثه حضور داشت; يعني انسان كاري را كه انجام مي‌دهد دست حاضر است و مي‌فهمد كه اين كار صحيح است يا باطل و همه خصوصيّات اين كار را هم ضبط مي‌كند که اين مقام تحمّل شهادت است، چون اگر شاهد در صحنهٴ جُرم حضور نداشته باشد و مشاهده نكند كه شهادتِ او در محكمه مسموع نيست. اين بياني كه مرحوم محقّق (دایی علامه حلی است) در متن شرايع از وجود مبارك حضرت به عنوان حديث نبوي مُرسَل نقل كرد كه حضرت به آفتاب اشاره كرد و فرمود: «عَلَی مِثْلِهَا فَاشْهَدْ أَوْ دَعْ»[4] به شاهد گفت اگر مطلب مثل آفتاب، آفتابی براي تو و روشن است شهادت بده وگرنه ترك كن! ناظر به همين است. شاهد بايد در صحنه حضور داشته باشد كه بفهمد، معلوم مي‌شود اعضا و جوارح در حين عمل حضور دارند و كاملاً مي‌فهمند، فراموش هم نمي‌كنند، بعد براي شهادت دادن وارد محكمه الهي مي‌شوند.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B9%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85

اخبار و حدیث هایی که به پیامبر اسلام(ص) و ائمه اطهار(ع) انتساب دارند، یا دارای یک زنجیره سند تکمیل تا شخص معصوم هستند، یعنی همه افراد و راویان حدیث تا امام معصوم، نامشان ذکر شده است، یا این که سندشان تکمیل نیست، بلکه یک یا چند نفر از راویان سند، نامشان حذف شده است.

در صورت اوّل حدیث را مُسنَد و در صورت دوم مُرسَل مینامند.

حدیث مرسل دو قسم است: اگر یک راوی حذف شده باشد، آن را حدیث منقطع و اگر بیش از یکی حذف شده باشد، آن را حدیث منفصل میگویند.

پس حدیث مرسل حدیثی است که راوی و محدّث آن با حذف واسطه های قرار گرفته در زنجیره سند، آن را مستقیماً به شخص معصوم(ع) برساند. حدیث مرسل از احادیث ضعیف به شمار میرود.

… روزي است كه هيچ‌كسي بدون اذن خداي سبحان سخن نمي‌گويد. وقتي ذات اقدس الهي اجازه حرف به اينها داد اينها را «اِنطاق» مي‌كند، امر مي‌كند كه بگوييد; يعني آنچه در صحنه عمل مشاهده كرديد و كاملاً فهميديد و كاملاً حفظ كرديد و الآن آماده گفتن هستيد، بگوييد. خدا به اينها در معاد علم نمي‌دهد، بلکه در كلّ هستي به اينها علم داد؛ اينها نمي‌گويند «أعلمنا» و «أشهدنا»، بلکه مي‌گويند: ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾؛[5]ما در صحنه حاضر بوديم مي‌دانستيم چه كردي، همه اينها را حفظ كرديم و الآن وارد محكمه شديم مي‌خواهيم اَدا كنيم؛ مجاز نبوديم و خدا دستور داد كه ما سخن بگوييم، حالا سخن مي‌گوييم. بنابراين هم در مرحله تحمّل حادثه اينها عالِم و امين‌ هستند، هم در مسئله اَداي شهادت عالِم و امين هستند، چون شهادت به اين دو عنصر محوري وابسته است.

ضرورت تقاضاي برخورد محسنانه از خدا در محكمه قيامت

مسئله بعدي آن است كه آن قاضي وقتي مي‌خواهد بعد از بررسي، جزا بدهد، گاهي به عنوان قاضي عدل است، گاهي به عنوان قاضي فضل و احسان. اينكه در دعاها در نماز و غير نماز عرض مي‌كنيم «اَللّهم عامِلْنا بِفَضْلِكَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِكَ»[6] همين است؛ يعني خدايا چه در دنيا و چه در آخرت، مخصوصاً در محكمه آخرت وقتي ما را حاضر كردي با ما عادلانه رفتار نكن با ما فاضلانه و محسنانه رفتار كن، اگر با عدل بخواهي با ما رفتار كني ما مشكل داريم, اگر بخواهي با فضل و احسان با ما رفتار كني ما اميدواريم «اَللّهم عامِلْنا بِفَضْلِكَ وَ لا تُعامِلْنا بِعَدْلِكَ». در جريان كيفر ذات اقدس الهي حتماً عادل است و هرگز ـ معاذ الله ـ از عدل پايين‌تر نمي‌آيد ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾؛[7] لذا اين تعبير ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[8] يك بار در قرآن آمده که آن هم مخصوص كيفر است؛ يعني كيفرِ ما حتماً بيش از استحقاق نيست، ممكن است كمتر باشد؛ اين ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾ نفيِ مازاد است نه نفي مادون; ولي نسبت به پاداش اگر بخواهد مؤمنان و پرهيزكاران را جزا دهد، اگر عادلانه باشد به همان اندازه جزا مي‌دهد؛ ولي وعده الهي اين است كه ما عادلانه رفتار نمي‌كنيم، ما فاضلانه و محسنانه رفتار مي‌كنيم ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها﴾[9]هست, ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[10] هست، تا هفتصد برابر و هزار و دويست برابر و امثال ذلك…

الْيَوْمَ:

مطلب بعدي آن است كه در اين‌جا با يك اعلامي فرمود: ﴿الْيَوْمَ﴾؛ يعني ما يك كار تازه مي‌خواهيم بكنيم که از خطاب به غيبت التفات پيدا كرده است. در آن‌جا كه فرمود: ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾ خطاب بود, ﴿اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾ خطاب بود, الآن تحقيراً با تصدير كلمه ﴿الْيَوْمَ﴾ از خطاب به غيبت التفات كرده است؛ يعني امروز ما مي‌خواهيم يك كار تازه انجام دهيم, آن كار تازه چيست؟ اين است كه دهنشان را مُهر مي‌كنيم. مگر قبلاً كار ديگر كرديد؟ فرمود: بله، ما قلبشان را كه قبلاً مُهر كرديم ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلي‌ قُلُوبِهِمْ﴾ كه قبل بود ﴿وَ عَلي‌ سَمْعِهِمْ وَ عَلي‌ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾[20] هم قبل بود، امروز مي‌خواهيم دهنشان را مُهر كنيم. ما ديروز دهن اينها را باز گذاشتيم كه هر چه مي‌خواستند بگويند گفتند, قلبشان را مُهر كرديم براي اينكه ديگر چيزي نمي‌فهمند ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلي‌ قُلُوبِهِمْ وَ عَلي‌ سَمْعِهِمْ﴾، ﴿وَ عَلي‌ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾ اما دهنشان را باز گذاشتيم كه هر چه دلشان مي‌خواهد بگويند. در سوره مباركه «توبه» در جريان قوم مسيح(سلام الله عليه) فرمود: ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ﴾

سوره ۹: التوبة

وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ﴿۳۰﴾

يهود گفتند: «عزير» پسر خدا است! و نصاري گفتند مسيح پسر خدا است! اين سخني است كه با زبان خود مي‏گويند كه همانند گفتار كافران پيشين است، لعنت خدا بر آنها باد، چگونه دروغ مي‏گويند؟! (۳۰)

مي‌بينيد ما دهن اينها را باز گذاشتيم هر چه مي‌خواهند بگويند, بگويند. آيه سي سوره مباركه «توبه» اين بود، فرمود امروز حرف‌هايي كه مي‌زنند بيش از دهن نيست؛ يعنی مسئله قلب و برهان و تصديق قلبي در آن نيست… حرفِ بي‌برهان است؛ ولي دهنشان را باز گذاشتيم، امروز مي‌خواهيم اين دهن را ببنديم. اين دهني كه مي‌گويد عيسي ﴿ابْنُ اللَّهِ﴾ است يا مسيح كذا و كذا اين دهن قابل باز بودن نيست و اين را بايد بست … قلبشان را كه ديروز بستيم, دهنشان را امروز مي‌بنديم حالا اعضا و جوارحشان حرف مي‌زنند …

شهادت در قرآن هم دو قسم است: يك مقدار شهادت عملي است و يك مقدار هم شهادت قولي كه حرف مي‌زنند. اين شهادتي كه براي دست و پاست همان سخنانی است كه ذات اقدس الهي اينها را به حرف در مي‌آورد، آيه 21 سوره «فصلت» اين است: ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ واقعاً نطق است, واقعاً حرف است، منتها خدا اينها را به حرف در آورده است. اما ذيل آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجاً* وَ فُتِحَتِ السَّمَاءُ﴾[22]كه هم مرحوم شيخ طوسي[23] از ما و هم جناب زمخشري[24] از آنها نقل كرده كه عده‌اي به صورت حيوانات در مي‌آيند آن روز ديگر شهادت, شهادت عملي است. اگر كسي به صورت گرگ در آمده اعضا و جوارحِ او شهادت درندگي مي‌دهد، او ديگر لازم نيست حرف بزند؛ پوستِ او, دست او, صورت او و تمام قيافه او شهادت به درندگي مي‌دهد، اگر به صورت ميمون در آمده تمام اعضا و جوارح او شهادت از «محاكات» مي‌دهد؛ آن شهادت فعلي است كه اگر گفته شد ﴿شَهِدُوا عَلي‌ أَنْفُسِهِمْ﴾[25]شايد ناظر به آن باشد.

مقصود از اعضا در پاسخ گويي با توجه به عوض شدن ذرّات آن

در جريان بدن كه كدام بدن است هر ذرّه‌اي كه نفس قبول كند و جزء خود بداند آن بدن انسان است که در دنيا هم همين‌طور است؛ در دنيا كسي كه هفتاد سال يا هشتاد سال زندگي مي‌كند چندين بار تمام ذرّات بدن او عوض مي‌شود؛ ولي شخص همان شخص است، هم در مسائل فقهي و هم در مسائل حقوقي که در مسائل فقهي گفتند دستِ مشرك آلوده است، اگر دست او كه قطع شد به دست كسي كه مسلمان است قطع شد پيوند بزنند قبل از اينكه اين جوش بخورد و بگيرد اين دست آلوده است، اما وقتي كه گرفت و جزء بدن انسان و دستِ انسان مسلمان شد ديگر پاك است، اين از نظر حكم فقهي. درباره قطع «يد» هم همين‌طور است که اگر كسي بيست سال قبل سرقت كرد و فرار كرد و محكوم شد به قطع «يد» بعد دستش تصادف كرد و دست ديگري را به او پيوند زدند و اين دست گرفت و جزء بدن او شد و بعد از بيست سال به محكمه آمد اين دست را قطع مي‌كنند، براي اينكه دستِ خود اوست و نمي‌تواند بگويد که اين دست, دست پيوندي است؛ چه در طهارت و نجاست چه در مسئله حقوق و حدود و ديات هر بدني را كه نفس بپذيرد و او را سازماندهي كند بدن او محسوب مي‌شود.

—--

… اين ضمير ﴿يَكْسِبُونَ﴾ به خود ﴿هُمْ﴾ برمي‌گردد نه به اعضا و جوارح؛… اعضا و جوارح ابزار كار هستند و تعبير قرآن هم همان‌طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد از سخنِ اعضا و جوارح به شهادت است نه به اقرار؛ يعني دستي كه خيانت كرده است، اين دست ابزار كار است و فاعل كار نيست; لذا وقتي اين دست حرف مي‌زند مي‌گويند شهادت مي‌دهد نه اينكه اقرار كند.

… در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) همان‌طوري كه در نهج‌البلاغه آمده فرمود: «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»[4] و باطن شما براي او مشهود است, اعضا و جوارح شما سربازان خدا هستند و شهادت مي‌دهند.

https://nahjolbalagheh.org/khotbeha/khotbe199

مواقف پنجاه گانه قيامت و تفاوت احکام هر کدام

البته مستحضريد كه قيامت پنجاه موقف دارد هر موقفي حكم خاصّ خودش را دارد… در يك صحنه مي‌فرمايد: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[43] اينها را بازداشت كنيد تا ما از اينها سؤال كنيم. در يك موقف دارد كه اينها را بگذاريد بروند ديگر ايست و بازرسي نيست ﴿لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ﴾[44] اين‌جا، جاي سؤال نيست, چرا؟ … چون پشت سرش مي‌فرمايد﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾[45]

سوره ۵۵: الرحمن

فَيَوْمَئِذٍ لَا يُسْأَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلَا جَانٌّ ﴿۳۹﴾

در آن روز هيچكس از انس و جن از گناهش سؤال نمي‏شود. (۳۹)

فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿۴۰﴾

پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي‏كنيد؟ (۴۰)

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ ﴿۴۱﴾

بلكه مجرمان با قيافه‏ هايشان شناخته مي‏شوند، و آنگاه آنها را با موهاي پيش سر، و پاهايشان، مي‏گيرند (و به دوزخ مي‏افكنند). (۴۱)

همه‌ آنها داغ‌ شده هستند و معلوم است. بعضي‌ها صورتشان, بعضي پيشانيشان و بعضي دستشان. اينها از آن موقف ايست و بازرسي ايستادند نتوانستند جواب دهند يا علامت روي پيشاني‌شان است يا دستشان است يا پهلويشان است ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ﴾ … «سيما» يعني علامت… يعني اينها علامت دارند …

شاهدان بر اعمال انسان در قیامت

https://www.aparat.com/v/e447y9l

—-------

اثبات معاد با توجه به هدف داری انسان و جهان

اصل برهانی را كه خداي سبحان اقامه مي‌كند اين است كه اگر ـ معاذ الله ـ معادي نباشد لازمه آن اين است كه حق و باطل, كفر و ايمان, صدق و كذب, خير و شرّ, قبيح و حَسن يكي باشد، براي اينكه اينها همه مي‌ميرند و بعد از مرگ هم كسي زنده نمي‌شود كه پاداش يا كيفر ببيند، معلوم مي‌شود همه اينها يكي است ﴿سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ﴾[4]

سوره ۴۵: الجاثية

أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ ﴿۲۱﴾

آيا كساني كه مرتكب سيئات شدند گمان كردند كه ما آنها را همچون كساني كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند قرار مي‏دهيم كه حيات و مرگشان يكسان باشد؟ چه بد داوري مي‏كنند. (۲۱)

… لذا مسئله جهنم و بهشت و جريان قيامت مي‌شود «ممّا لا ريب فيه».

بنابراين اصلِ معاد را ذات اقدس الهي فرمود اين «حقٌّ لا ريب فيه» ممكن نيست كسي بگويد بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ خبري نيست يا اگر بعد از مرگ خبري باشد مثل دنياست؛….

برخي‌ها طبق آيه سوره مباركه «كهف» چنين پندار باطلي داشتند آن را هم قرآ‌ن نفي مي‌كند. در سوره مباركه «كهف» كه گذشت آيه 36 سوره آن اين بود:

سوره ۱۸: الكهف

وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا ﴿۳۶﴾

و باور نمي كنم قيامت برپا گردد و اگر به سوي پروردگارم بازگردم (و قيامتي در كار باشد) جايگاهي بهتر از اينجا خواهم يافت! (۳۶)

خدا در دنيا به ما اين جنّات و اين باغ‌هاي فراوان را داد، اگر معادي هم باشد بيش از اين مقدار يا مثل اين مقدار را به ما مي‌دهد.

اين دو مطلب فاسد را قرآن كريم از زبان منكران معاد نقل مي‌كند و نفي مي‌كند. فرمود عالَمي را كه ما آفريديم عالمي است که صدر و ساقه‌ آن حق و به هيچ وجه باطل در عالَم راه ندارد.

در قرآن كريم براي اثبات معاد گاهي از قضيه سالبه استفاده مي‌شود كه عالم باطل نيست

سوره ۳۸: ص

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ ﴿۲۷﴾

ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنها است بيهوده نيافريديم، اين گمان كافران است واي بر كافران از آتش (دوزخ). (۲۷)

أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ﴿۲۸﴾

آيا كساني را كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران! (۲۸)

و گاهي از قضيه موجبه استفاده مي‌شود كه عالَم بر حق است، چون حق است هدفمند است، چون باطل نيست هدفمند است.

سوره ۴۵: الجاثية

وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ﴿۲۲﴾

و خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است، تا هر كس ‍ در برابر اعمالي كه انجام داده است جزا داده شود، و به آنها ستمي نخواهد شد. (۲۲)

اين نظام يا پيچيدهٴ به حق است، اگر اين «باء», «باء» ملابسه باشد يا در صحبت حق است اگر «باء», «باء» مصاحبه باشد، بالأخره اين يا پيچيده است يا پوشيده است و هم‌صحبت است، عالَم «بالحق» است، درون و بيرون عالَم، حق نفوذ كرده است و كسي نمي‌تواند بگويد هر كاري كردم, كردم هيچ ممكن نيست.