احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ ﴿۲۲﴾ مِنْ دُونِ اللَّهِ ...﴿۲۳﴾

احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ ﴿۲۲﴾ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِيمِ ﴿۲۳﴾

(در اين هنگام به فرشتگان دستور داده مي‏شود) ظالمان و همرديفان آنها و آنچه را مي‏پرستيدند … (۲۲) (آري آنچه را) جز خدا مي‏پرستيدند جمع كنيد و به سوي راه دوزخ هدايتشان نمائيد. (۲۳)

سپس خداوند به فرشتگانى كه مامور كوچ دادن مجرمان به دوزخند فرمان مى دهد: ظالمان و همرديفان آنها و آنچه را مى پرستيدند جمع آورى كنيد …

آرى آنچه را جز خدا مى پرستيدند حركت دهيد و به سوى دوزخ هدايتشان كنيد! …

احـشـروا از مـاده حـشر به گفته راغب در مفردات به معنى خارج كردن گروهى از مقر خود و گسيل داشتن آنها به ميدان جنگ و مانند آن است.

اين واژه در بسيارى از موارد به معنى جمع كردن نيز آمده است .

بـه هـر حـال ايـن سـخـن يا از ناحيه خداوند است، و يا از سوى گروهى از فرشتگان به گروه ديگرى كه مامور گردآورى و حركت دادن مجرمان به دوزخند، و نتيجه يكى است .

ازواج در اينجا يا اشاره به همسران مجرم و بت پرست آنها است، و يـا هـمفكران و همكاران و همشكلان آنها، زيرا اين كلمه به هر دو معنى آمده است، چنانكه در سوره واقعه آيه 7 مى خوانيم وَكُنْتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَةً: شما روز قيامت به سه گروه تقسيم مى شويد.

بـنـابـرايـن مـشـركان، با مشركان، و بدكاران و تاريك دلان، با اشباه و نظائر خود در صفوفى به سوى جهنم گسيل مى شوند.

و يـا ايـنـكـه مـنـظـور شـيـاطـيـنـى اسـت كـه هـم شـكـل و هـم عمل آنها بودند.

در عين حال اين معانى سه گانه با هم منافاتى ندارد و ممكن است در مفهوم آيه جمع باشد.

جـمـله مـا كانوا يعبدون اشاره به معبودهاى مشركان اعم از بتها و شياطين و انسانهاى جبارى هـمـچـون فـراعـنـه و نـمرودان است، و تعبير به به ما كانوا يعبدون (چيزهائى را كه مى پـرسـتـيـدنـد) مـمكن است به خاطر اين باشد كه اغلب معبودهاى آنها موجودات بيجان و غير عاقل بوده ، و اين تعبير به اصطلاح به خاطر تغليب است.

جـحـيم به معنى دوزخ از ماده جحمه (بر وزن ضربه) به معنى شدت برافروختگى آتش گرفته شده است .

جـالب اينكه تعبير مى كند آنها را به صراط جحيم هدايت كنيد، چه عبارت عجيبى؟ يك روز بـه سوى صراط مستقيم هدايت شدند ولى پذيرا نگشتند، اما امروز بايد به صراط جحيم هـدايـت شـونـد و مجبورند بپذيرند! اين سرزنشى است گرانبار كه اعماق روح آنها را مى سوزاند.

ايـن كـلامـى اسـت از خـداى تعالى به ملائكه، و معنايش اين است كه: ما به ملائكه گفتيم ايشان را محشور كنيد.

بعضى از مفسرين گفته اند: اين آيه كلامى است از ملائكه كه به يكديگر مى گويند.

و كلمه (حشر) - به طورى كه راغب گفته - به معناى اين است كه جماعتى از مقرشان به زور اخراج شوند تا به سوى جنگ و امثال آن روانه گردند.

…. تعبير به ماضى در كلمه (ظلموا) وصف را افاده مى كند و منظور از آن كسانى است كه داراى صـفـت ظـلم هستند، نه كسانى كه - و لو يك بار - مرتكب ظلم شده باشند، همچنان كـه اگـر كـسـى بـپرسد: فلانى در زندگى اش چه كرد؟ و شما در پاسخ بگويى ظلم كـرد. اين پاسخ شما هر چند فعل ماضى است، ولى فايده وصف را مى دهد و در كلام خداى تـعـالى از اينگونه تعبيرها بسيار است، مانند آيه (وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا و كساني كه تقواي الهي پيشه كردند گروه گروه به سوي بهشت برده مي‏شوند و آيه وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا و كساني كه كافر شدند گروه گروه به سوي جهنم رانده مي‏شوند و آيه لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌ كساني كه نيكي كردند، پاداش نيك و زياده بر آن دارند) (كه در آيـه اول كـلمـه (اتـقوا) و در دومى كلمه (كفروا) و در سومى كلمه (أَحْسَنُوا) هر سـه فـعـل مـاضـى اسـت، ولى معناى وصف را افاده مى كند، و منظور كسانى است كه داراى صفت تقوى و يا كفر و يا احسان هستند، نه كسانى كه يك بار و دو بار تقوى يا كفر و يا احسان از ايشان سرزده باشد).

ظـاهـر از جـمـله (وَ أَزْوَاجَهُمْ) اين است كه مراد از (ازواج) قرين هاى شيطانى ايشان بـاشـد، چـون بـه حـكم آيه :

سوره ۴۳: الزخرف

وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ﴿۳۶﴾

هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطاني را به سراغ او مي‏فرستيم و همواره قرين او باشد. (۳۶)

وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ ﴿۳۷﴾

و آنها (شياطين) اين گروه را از راه خدا باز مي‏دارند، در حالي كه گمان مي‏كنند هدايت يافتگان حقيقي آنها هستند. (۳۷)

حَتَّى إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ ﴿۳۸﴾

تا زماني كه نزد ما حاضر شود مي‏گويد: ايكاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه بد همنشيني هستي تو! (۳۸)

كسانى كه از ياد خدا اعراض مى كنند قرينى از شيطان دارند.

بـعـضـى از مفسرين گفته اند: (مراد از (ازواج) اشباه و نظائر ايشان است، مى خواهد بـفـرمـايـد: هـركـسـى بـا نـظـيـر خـود محشور مى شود، اشخاص زناكار، با زناكاران، و اشخاص شرابخوار با شرابخواران محشور مى گردند).

ليـكـن ايـن تـفسير صحيح نيست، چون لازمه آن اين است كه مراد از (الّذين ظلموا) طايفه خـاصـى از اهـل هـر مـعـصـيـت بـاشـد و حـال آنكه عبارت آيه با آن نمى سازد علاوه بر اين ذيل آيه شريفه هم كه سخن از معبودهاى باطل دارد با اين تفسير سازش ندارد.

بـعـضـى ديـگر گفته اند: (مراد از (ازواج ) زنان كافر ايشان است) ولى اين وجه نيز مانند وجه قبليش ضعيف است.

و از ظـاهـر جـمله (و ما كانوا يعبدون من دون اللّه) بر مى آيد كه مراد از آن معبودها همان بـتـهـايـى اسـت كه مى پرستيدند؛ چون ظاهر لفظ (ما چيرهايى كه) همين بت ها است، چون اگر فرشتگان و يا جن و يا خدايان بشرى مراد بود، به جاى (ما) مى فرمود: من - (كـسـانـى كـه) پس آيه شريفه نظير آيه (إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگي در آن وارد میشوید) مى باشد.

مـمـكـن هـم هست مراد از لفظ (ما) اعم از خدايان بى شعور و باشعور باشد، و در نتيجه شـامـل فـراعـنـه و نـمـرودهـا هـم بـشـود، ولى بـنـابـر ايـن احـتـمـال هـم، مفهوم (ما) شامل ملائكه و حضرت مسيح (عليه السلام) نمى شود، چون در جمله (إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ) اين دو طايفه استثنا شده اند.

سوره ۲۱: الأنبياء

إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ ﴿۹۸﴾

شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود و همگي در آن وارد میشوید (۹۸)

لَوْ كَانَ هَؤُلَاءِ آلِهَةً مَا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿۹۹﴾

اگر اينها خدايان بودند هرگز وارد آن نمي‏شدند، و همه در آن جاودانه خواهند بود. (۹۹)

لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ ﴿۱۰۰﴾

آنها در آن ناله‏ هاي دردناك دارند، و چيزي نمي‏شنوند! (۱۰۰)

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ ﴿۱۰۱﴾

(اما) كساني كه وعده نيك از قبل به آنها داده ايم (يعني مؤ منان صالح) از آن دور نگاهداشته مي‏شوند. (۱۰۱)

(فـاهدوهم الى صراط الجحيم ) - كلمه (جحيم ) در قرآن يكى از اسمهاى جهنم است كـه از مـاده (جـحـمه) مشتق شده، كه - بنا به گفته راغب - به معناى شدت سوزش آتش است.

وجه تعبير به هدايت در (فاهدوهم الى صراط الجحيم)

و مراد از اينكه فرموده: ايشان را به سوى صراط جحيم هدايت كنيد، اين است كه ايشان را به سوى جهنم ببريد و در جهنم بيفكنيد، چون كلمه هدايت همه جا به معناى راهنمايى نيست، بلكه گاهى به معناى رساندن به هدف و مقصد است.

بعضى از مفسرين گفته اند: (اگر بردن به سوى دوزخ را هدايت به سوى آن خوانده، از باب استهزاء است ). مثل (فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ پس به عذاب دردناك بشارتشان بـده )

در مـجـمـع البـيـان گـفته: (اين تعبير از اين جهت است كه كفار هم مانند ديگران لياقت و اسـتـعـداد آن را داشـتند كه به سوى بهشت هدايت شوند، خدا هم جز هدايت كارى ندارد، ولى خـود آنـان كـارهايى كردند كه هدايت خدا مبدل به هدايت به سوى دوزخ شود، و اين تعبير نـظـيـر تعبيرى است كه در آيه (فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ پس به عذاب دردناك بشارتشان بـده ) آمـده، چـون در ايـن آيـه نـيـز خـود كـفـار بـشـارت خـداى را مبدل به بشارت به سوى عذاب كردند).

حالا اين صحنه كه با نفخه صور حاصل شد و همه فهميدند كه «يوم الحشر» و «يوم الجزاء» است چه دستوري مي‌رسد؟ مي‌فرمايد اين سه گروه را يكجا كوچ ‌دهيد؛ «حشر» يعني كوچ همگاني، «يوم الحشر» همين است. ﴿احْشُرُوا﴾ اين سه گروه را؛ ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾, يك; ﴿وَ أَزْواجَهُمْ﴾, دو;﴿وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ٭ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾, سه. اين سه گروه را يكسر كوچ دهيد و به طرف جهنم ببريد. پيشگام همه اينها افرادي هستند كه ظالم‌ می باشند ﴿الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾،[9]چون بدترين ظلم همان كفر و شرك است كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾.[10]

سوره ۲: البقرة

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۲۵۴﴾

اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد! از آنچه به شما روزي داده‏ ايم، انفاق كنيد! پيش از آنكه روزي فرا رسد كه در آن، نه خريد و فروش است، و نه دوستي، و نه شفاعت (زيرا شما شايسته شفاعت نخواهيد بود). و كافران، خود ستمگرند، (هم به خودشان ستم مي‏كنند، هم به ديگران). (۲۵۴)

سوره ۳۱: لقمان

وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ ﴿۱۳﴾

به خاطر بياور هنگامي را كه لقمان به فرزندش گفت - در حالي كه او را موعظه مي‏كرد - پسرم! چيزي را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمي است. (۱۳)

مقصود از «ازواج» در آيه ﴿احشروا الّذين ظلموا و ازواجهم ...﴾

براي كلمه «ازواج» وجوهي بيان كردند: يكي از آنها اين است كه بالأخره هر كدام با شيطاني كه جزء «شياطين‌الانس» يا «شياطين‌الجن» است قرين است كه در سوره مباركه «زخرف» فرمود: كسي كه از ياد خدا و نام خدا غفلت كند يك قرين سوئي دارد؛ آيه 36 سوره مباركه «زخرف» اين است: ﴿وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ هر كس از ياد خدا رويگردان شود شيطاني را به سراغ او مي‏فرستيم و همواره قرين او باشد﴾؛ هر كسي با شيطان خودش محشور مي‌شود که اين يكي از محتملات است. احتمال ديگر اين است كه منظور از اين «ازواج»، همسران مشرك باشد که اين خيلي بعيد است و تعبير ديگري كه يك مقدار مأنوس‌تر و ظاهرتر است، همان است كه در اول سوره مباركه «واقعه» از آنها به عنوان زوج ياد كرده است؛ فرمود وقتي صحنه قيامت متشكّل شد ﴿وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا ٭ فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا ٭ وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾؛[11]

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=56&ayat=0&user=far&tran=2

شما سه صنف هستيد و لازم نيست كه در گناه خاص مشترك باشيد؛ صنف ظالمان و فاسدان و كافران و منافقان اينها يك صنف هستند كه ﴿وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ﴾[12]هستند؛ لذا فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا﴾؛ «ازواج» اينها حالا عصيانشان يا اعتقادي است يا نفاقي است يا اخلاقي است يا حقوقی است يا عملي است يا شهوتي است يا غضبي است بالأخره ازواج اينها يعني اين صنفاند, اگر ما اين آيه را برابر آيه هفت سوره مباركه «واقعه» معنا كرديم ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾مقرّبين يك زوج‌ هستند؛ يعني يك صنف می باشند، نه اينكه سه زوج هستيد؛ يعني شش گروه هستيد، زوج يعني يك صنف ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾؛ يعني «اصنافاً ثلاثه»، نه اينكه سه زوج هستيد که سه دوتا شش‌تا، از اين قبيل نيست؛ يعني صنف‌تان سه‌تا است که بعضي مقرّب‌ هستند, بعضي جزء اصحاب يمين‌ هستند و بعضي جزء اصحاب شمال. اين‌جا كه فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ و ازواج اينها؛ يعني هم‌صنف‌هاي اينها از معصيت‌كاران، طاغيان، متمرّدان و مانند آن که هركدام از اينها يك صنف هستند، ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ ٭ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾.

وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ:

در بخش‌هاي ديگر فرمود:﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود [13] يا ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ آتشي كه هيزم آن انسانها و سنگها است[14]آن اصنام و اوثاني را هم كه مي‌پرستيديد، آنها را هم مي‌سوزانند که اين در حقيقت عذاب بر آن سنگ و چوب نيست، براي اينكه آنها احساسي ندارند، عذاب براي اين بت‌پرستان صنمي و وثني است كه مي‌بينند خود آنها و معبودهاي آنها الآن دارند مشتعل مي‌شوند؛ لذا درباره معبودها اين جا اين سخن را فرمود و در سوره مباركه «انبياء» معبوداني كه از عبادت كافران تبرّي جستند و بيزار بودند آن را استثنا كرده است؛ يعنی عدّه‌اي كه فرشتگان را مي‌پرستيدند يا مسيح(سلام الله عليه) را مي‌پرستيدند و مانند آن در بخش پاياني سوره مباركه «انبياء»؛ يعني آيه 101 استثنا فرمود…

علت تعبير به «هدايت» در راهنمايي سه گروه به سوي جهنم

مشكل اين است بعد از اينكه فرمود اينها را كوچ دهيد، فرمود: ﴿فَاهْدُوهُمْ إِلي‌ صِراطِ الْجَحيمِ﴾ اينها را به طرف جهنم راهنمايي كنيد؛ اين تعبير هدايت, اگر تعبير تَهَکُّمی (طعنه‌آمیز) و استهزايي باشد؛ نظير ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ﴾[18]قابل پذيرش است؛

ولي در جريان تبشير، گفتند آن‌جا تهكّم و استهزا نيست. تبشير همان‌طوري كه براي خبرهاي خوشحال‌كننده مطرح است، براي خبرهاي تلخ هم بشارت مطرح است، زيرا تبشير و بشارت به آن گزارشي مي‌گويند كه در شنونده اثر ايجاد كند ; اثرش هم در «بَشَره» (پوست صورت، ظاهر چهره، سیمای بیرونی انسان) او پيدا شود; خواه در اثر خوشحالي, نشاط در «بشره» او پيدا شود که اين مي‌شود تبشير يا در اثر بدحالي, آثار غم و اندوه در «بشره» او پيدا شود که اين مي‌شود تبشير؛ تبشير يعني گزارشي كه در بشره اثر بگذارد، اگر به اين معنا باشد «كما ذهب اليه جمعٌ»[19]اين ديگر تهكّم و استهزا و مسخره نيست ….

… مسرّت هم همين‌طور است؛ مسرّت هم به معناي خوشحالي نيست ـ در آن دعاي نوراني حضرت امام حسين(سلام الله عليه) دارد «وَ أَسارِيرِ صَفْحَةِ جَبِينِي و چین‌های صفحه پیشانی‌ام»[20]که اين خطوط چهره را اسارير مي‌گويند ـ مسرّت آن است كه در خطوط و «اسارير» چهره اثر بگذارد. اگر مسرّت به اين معنا بود، غم و نشاط هر دو مسرّت دارد؛ يعني در «اسارير» و خطوط جبهه اثر مي‌گذارد؛ حالا ممكن است كه اصطلاحاً مسرّت را در خبرهاي نشاط‌آور مطرح كنند. پس هدايت به اين دو وجه قابل توجيه است.

هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (21)

هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (21)

(آري) اين همان روز جدائي است كه شما آن را تكذيب مي‏كرديد (جدائي حق از باطل). (۲۱)

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: (جـمـله (هـذا يـوم الفـصـل الّذى كنتم به تكذبون) كلامى است كه كفار به يكديگر مى گويند. بعضى ديـگـر گـفته اند: كلام ملائكه و يا خود خداى تعالى است كه به ايشان خطاب مى كند). آيـه بـعـدى مؤيد احتمال دوم است، چون آن آيه به طور مسلم كلام خداست كه مى فرمايد: (مـحـشـور كـنـيـد سـتـمـكـاران و قـريـن هـاى آنـان را و آنـچه را كه به جاى خدا عبادت مى كردند).

و كـلمـه (فـصـل ) بـه مـعـنـاى تـمـيـز بـيـن دو چـيـز اسـت، و اگـر روز قـيـامـت را روز فـصـل خـوانـده، بـديـن مـلاحـظـه اسـت كـه آن روز روز جـدا شـدن حـق از بـاطـل اسـت، روزى كـه بـه حـكـم خـدا و قـضـاى او, بـيـن حـق و بـاطـل و يـا بين مجرم و متقى، جدايى مى افتد. و هر يك از ديگرى متمايز مى شود، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ جدا شويد امروز اي گنهكاران!)سوره يس ﴿۵۹﴾

اينجا است كه از ناحيه خداوند يا فرشتگان او به آنها خطاب مى شود آرى امروز همان روز جـدائى اسـت كـه شـمـا آن را تـكـذيـب مـى كـرديـد جـدائى حـق از بـاطـل، جدائى صفوف بدكاران از نيكوكاران ، و روز داورى پروردگار بزرگ (هذا يوم الفصل الذى كنتم به تكذبون).

نـظـيـر هـمـيـن تـعـبـيـر در آيـات ديـگـر قـرآن بـه چـشم مى خورد كه از روز قيامت به يوم الفصل يا روز جدائى تعبير شده …

قابل توجه اينكه كافران كه در قيامت درباره آن روز سخن مى گويند تعبير به روز جزا مى كنند (يا ويلنا هذا يوم الدين).

ولى خـداونـد بـه عـنـوان يـوم الفـصـل از آن يـاد مـى نـمـايـد (هـذا يـوم الفصل).

ايـن تـفـاوت تعبير ممكن است از اين نظر باشد كه مجرمان تنها به كيفر و مجازات خود مى انـديـشـنـد، ولى خـداونـد به معنى گسترده ترى اشاره مى كند كه مساله مجازات يكى از ابعاد آن است و آن اينكه روز قيامت روز جدائيها است، آرى روز جدائى صفوف زشتكاران از نيكوكاران چنانكه در سوره يس آيه 59 آمده است و امتازوا اليوم ايها المجرمون : اى مجرمان از ديـگـران جـدا شـويد كه اينجا دار دنيا نيست كه بدكاران خود را در صف بندگان خدا جا زنند و چه دردناك است كه آنها مشاهده مى كنند بستگان و فرزندان با ايمانشان از آنها جدا مى شوند و راه بهشت پيش مى گيرند.

بعلاوه آنروز روز جدائى حق از باطل است، مكتبها و خطوط متضاد و برنامه هاى راسـتـيـن و دروغـين همچون عالم دنيا بهم آميخته نيست، بايد هر كدام در جايگاه خويش قرار گيرد.

و از هـمـه گـذشـتـه آن روز، روز فـصـل بـه مـعـنـى روز داورى اسـت، و خـداونـد عـالم و عـادل در مـقـام قضاوت دقيق ترين حكم را درباره بندگانش صادر مى كند…

كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه طـبـيـعـت ايـن دنـيـا آمـيـزش و اخـتـلاط حـق و بـاطـل اسـت، در حـالى كه طبيعت رستاخيز طبيعت جدائى اين دو از يكديگر مى باشد، و به هـمـيـن دليـل يـكـى از نـامـهـاى قـيـامـت در قـرآن مـجـيـد كـه بـارهـا تـكـرار شـده يـوم الفصل است اصولا در روزى كه همه نهانها آشكار مى شود جدائى صفوف اجتناب ناپذير است.

در سوره مرسلات سه مرتبه این وصف برای روز قیامت ذکر شده است.

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=77&ayat=0&user=far&tran=2#

https://fa.wikishia.net/view/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C_%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA_%D8%AF%D8%B1_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86

به آنها گفته مي‌شود ﴿هذا يَوْمُ الْفَصْلِ﴾؛ يعني فصل بين حق و باطل, صدق و كذب, خير و شرّ, حَسن و قبيح, محمود و مذموم و سرانجام هدايت و ضلالت است، اين روز «بالقول المطلق» «يوم الفصل» است؛ لذا ﴿لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ تا خدا ناپاکان را از پاکان جدا کند[7]مطرح است,

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=8&ayat=36&user=far&lang=far&tran=2#

﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ و اى گناهكاران امروز [از بى‏ گناهان] جدا شويد[8]مطرح است، «بالقول المطلق» «يوم الفصل» است، ﴿هذا يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ی است كه شما تكذيب مي‌كرديد در دنيا مشوب (آمیخته) بوديد الآن خالص می شويد.

در … سوره مباركه «قمر» آيه 48 به بعد اين است ﴿يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلي‌ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ ٭ إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ در آن روز كه در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مي‏شوند (و به آنها گفته مي‏شود) بچشيد آتش دوزخ را. ما هر چيزي را به اندازه آفريديم﴾؛[39]ما با مهندسي كار كرديم، با اصول رياضي كار كرديم؛ هيچ چيزي را نمي‌شود از جايش تكان داد، ما هر چيزي را به اندازه خلق كرديم. قبلاً هم اين مطلب گذشت كه عالَم نظير مهندسي يك بِناي زيبا نيست؛ نظير حلقات سلسله عدد است، الآن اگر كسي يكي از آجرهاي ديوار شرقي اين مسجد را بگيرد و در كنار ديوار غربي بگذارد و آجر ديوار غربي را بردارد و بگذارد در همان جاي آجر ديوار شرقي، مشكلي پيش نمي‌آيد و بالأخره اين بنا سر جايش محفوظ است، اما اگر كسي خواست عدد هشت را كه بين هفت و نُه هست بگيرد، اين در دستش مي‌ماند و نمي‌تواند اين را در جاي ديگر بگذارد، عالم اين قدر منظم است؛ فرمود هر چيزي سر جاي خودش است. بالأخره انسان ناچار است اين هشت را بين همان هفت و نُه بگذارد، اين‌طور نيست كه آدم بتواند مهندسي ذات اقدس الهي را به هم بزند و چيزي را كم يا زياد كند … چرا اگر كسي خلاف كرد بالأخره رسوا مي‌شود؟… مسئله حلال و حرام نيست … اگر كسي پولي را گرفت و خلاف كرد، چرا رسوا مي‌شود؟ براي اينكه اين را مي‌خواهد كجا بگذارد؟ … ما هر گونه خلافي كرديم الاّ ولابد ناچاريم توبه كنيم؛ توبه می كنيم يعني سر جايش می گذاريم، هيچ ممكن نيست كسي چيزي را بگيرد، حرفي بزند, كاري كند و چيزي بنويسد بر خلاف حق عمل كند، مگر اينكه الاّ ولابد ناچار مي‌شود اين را سر جايش بگذارد. مي‌گويند عالَم نظير حلقات سلسله رياضي در عدد است، هيچ چيزي را آدم نمي‌تواند سر جايش نگذارد، ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ [40]ما مهندسي كرديم و هر چيزي را سر جاي خودش قرار داديم. مگر مي‌شود انسان چيزي را بگيرد قايم كند و پنهان شود؟ بالأخره آ‌ن خلأ معلوم مي‌شود.

يكي از بهترين دليل معاد براي ما اين است؛ بالأخره ما تشنه حقيقت هستيم. حالا آن مسئله عدل و ظلم و ثواب و عِقاب همه آن براهين سر جايش محفوظ است، اما يك برهان دلپذيري كه همه ما را قانع مي‌كند اين است كه بالأخره اين همه اختلافات نظر, اختلاف مكتب, اختلاف آرا يك روز بايد حل شود يا نه؟ اگر معاد نباشد ـ معاذ الله ـ هميشه همين جنگ 72 ملت هست, هميشه اين اختلاف نظر هست, آن وقت عالَم باطل مي‌شود. صحنه‌اي بايد باشد كه بالأخره معلوم شود حق با چه كسي است؛ سخن از دعواهاي مالي و امثال مالي نيست. شما مي‌بينيد انبيا(عليهم السلام) مِللي (دین‌هایی که پیامبران آورده‌اند) كه آوردند اينها همه‌شان حق است، منتها يكي حق است و يكي بالا است و يكي بالاتر است تا برسد به كسي كه كتابش بر كتب ديگر «مُهَيْمِن» [41]است؛ همه‌شان حق است، منتها درجاتشان فرق مي‌كند.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=5&ayat=48&user=far&lang=far&tran=1

در قبال مِلل انبيا (دین‌هایی که پیامبران آورده‌اند), نِحل متنبيان (فرقه‌ها و مکاتبی که مدعیان دروغین نبوت ساخته‌اند) است. اين ملل و نحل ابن‌هزم دو جلد است, ملل و نحل شهرستاني دو جلد است؛ اين جلد اول كه ملل است اين را انبيا آوردند، جلد دوم كه نِحل است اين را مردم آوردند؛ براي ما بهائيت آوردند, براي آنها وهابيّت آوردند (عليهما من الرحمن ما يستحقه).

سلسله بهايي‌ها و وهابي‌ها و امثال ذلك در هر عصر و مصري بود. اين مسيلمه كذّاب را گفتند شما که داعي نبوّت داريد، آخر مِلاك شما چيست؟ گفت طايفه من به من رأي مي‌دهد؛ به كسي گفتند آخر تو با بودنِ پيغمبر که اين همه معجزات آورد به او ايمان نياوردي به اين كذّاب ايمان آوردي؟ گفت اين طايفه من است، اين هميشه بود.

بالأخره روزي بايد باشد كه حق روشن شود يا نه؟! براي ماها يكي از متقن‌ترين, شفاف‌ترين, دلپذيرترين دلایل معاد, داشتن «يوم الحق» است كه فرمود: ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ﴾ [42]آن مسئله بهشت و جهنم و آنها كه «مما لا ريب فيه» است آنها به عدل و ظلم برمي‌گردد، آنها به اينكه اگر كسي تبهكار بود بايد بچشد و اگر پرهيزكار بود بايد بنوشد برمی گردد که اينها سر جايش محفوظ است و اما از نظر مسئله علمي بالأخره اين عالَم, عالم پوچ و هرز است يا واقعيتي دارد؟ اين همه اختلافاتي كه در عالَم هست و مكتب‌هايي كه هست يك روز بايد معلوم شود كدام مكتب حق است يا نه؟ …

… عالم كه ياوه و بيهوده نيست و حقّي بايد ظاهر شود كه از آن به ﴿يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ ياد مي‌شود هم از معاد به عنوان «يوم الحق» که ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ﴾ ياد شده است و هم به عنوان ﴿يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ ياد شده است ...

مشابه بحث زیر را در سوره سبا داشتیم

سوره ۳۴: سبأ

قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ ﴿۲۶﴾

بگو که خدا بین همه ما جمع کند آن گاه میان ما به حق، فتح و داوری خواهد فرمود و اوست که عقده گشا و دانا (۲۶)

وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ (20)

وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ (20)

و مي‏گويند: اي واي بر ما اين روز جزا است. (۲۰)

اينجا است كه ناله اين مشركان مغرور و خيره سر كه نشانه ضعف و زبونى و بيچارگى آنها است بر مى خيزد، و مى گويند اى واى بر ما اين روز جزا است ! ...

آرى هـنـگـامـى كه چشمشان به دادگاه عدل الهى ، و شهود و قضات اين دادگاه ، و علائم و نشانه هاى مجازات مى افتد بى اختيار ناله و فرياد سر مى دهند.

و بـا تـمام وجود اعتراف به حقانيت رستاخيز مى كنند، اعترافى كه نمى تواند هيچ مشكلى را براى آنها حل كند، و يا كمترين تخفيف در مجازات آنها ايجاد نمايد.

ايـن آيـه شريفه عطف است بر جمله (ينظرون ) كه اشعار به مبهوت بودن آنان داشت و مـى فـهـمانيد كه مشركين بعد از زنده شدن مبهوت و دهشت زده هستند، و همه در فكر آنند كه آيـا عـالم قـيـامـت را بـه خواب مى بينند يا به بيدارى؟ آن وقت متوجه مى شوند كه نه، خواب نيستند و اين همان روز بعث و روز جزا است و چون به خاطر كفر و تكذيبشان، از جزا حـذر و دلواپـسـى دارنـد، مـى گويند: (هذا يوم الدين اين روز جزاست ) و نمى گويند: (هذا يوم البعث اين روز قيامت است ). قبلاً سخن از بَعث بود ﴿أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾

و اگـر در اول آيـه تـعـبير به ماضى آورد و فرمود: (قالوا گفتند: اى واى بر ما) با ايـنـكـه هـنـوز نـگفته اند، بلكه در قيامت خواهند گفت به خاطر اين است كه مسأله معاد محقق الوقوع است.

 قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (18) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ ... (19)

قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ (18) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ (19)

بگو آري، همه شما زنده مي‏شويد، در حالي كه خوار و كوچك خواهيد بود. (۱۸)

تنها يك صيحه عظيم واقع مي‏شود ناگهان همه (از قبرها بر مي‏خيزند و) نگاه مي‏كنند. (۱۹)

در اين آيه خداى تعالى پيامبر عزيز خود را دستور مى دهد كه در پاسخشان بگويد: بله همه شان زنده خواهند شد.

(و انـتـم داخـرون ) - يـعـنـى زنـده مـى شـويـد در حـالى كـه خـوار و بـى مـقـدار و ذليـل بـاشـيد…

آرى (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ دستور او وقتى اراده چيزى كند هـمـيـن اسـت كـه بـگـويـد بـاش و پـس او مـوجـود مـى شـود). و بـه هـمـيـن جـهـت بـه دنبال آن فرمود: (فانّما هى زجرة واحدة فاذا هم ينظرون مسأله بعث يك زجره و نهيب بيش نـيـست كه وقتى صادر شد، مردم ناگهان زنده شده و مبهوت نظر مى كنند) همچنان كه در جـاى ديـگر فرموده: (وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ غيب آسمانها و زمين از آن خداست (و او همه را ميداند) و امر قيامت (به قدري آسان است) درست همانند چشم بر هم زدن، و يا از آن هم نزديكتر است (چرا كه خدا بر هر چيزي توانا است).

… به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم) مـى فرمايد به آنها بگو: آرى همه شما، و نياكانتان مبعوث مى شـويـد در حـالى كـه ذليـل و خـوار و كـوچـك خـواهـيـد بـود؟! (قل نعم و انتم داخرون ).

گـمان مى كنيد زنده كردن شما و همه پيشينيان براى خداوند قادر و توانا كار مشكلى است ، و عمل مهم سنگينى مى باشد؟ نه, تنها يك صيحه و بانگ عظيم از ناحيه مامور پروردگار زده مى شود، ناگهان همه از قبرها بر مى خيزند، و جان مى گيرند و با چشم خود صحنه مـحـشـر را كـه تـا آنـروز تـكـذيـب مى كردند نگاه مى كنند! (فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنْظُرُونَ).

زجـرة از مـاده زجـر چـنـانكه قبلا هم اشاره كرديم گاه به معنى طرد است، و گاه به معنى فـريـاد، و در ايـنـجـا مـنـظـور مـعـنـى دوم اسـت ، و اشـاره بـه نـفـخـه دوم و صـيـحه ثانى اسـرافـيـل مـى بـاشـد…

جمله ينظرون (نگاه مى كنند) اشاره به نگاه كردن خيره خيره آنها به عرصه محشر يا نگاه كـردن بـه عـنـوان انـتـظار عذاب است و در هر صورت منظور اين است كه نه تنها زنده مى شوند بلكه درك و ديد خود را با همان يك صيحه باز مى يابند!

تـعـبـيـر بـه زجـرة واحـدة بـا توجه به محتواى اين دو كلمه اشاره به سرعت و ناگهانى بـودن رستاخيز و سهولت آن در برابر قدرت خدا است كه با يك فرياد آمرانه فرشته رستاخيز همه چيز روبراه مى شود!

… چطور بعد از مرگ محشور مي‌شويد؟ با يك تشر؛ همان‌طوري كه ما با يك تشر همه را خاموش كرديم، با يك تشر و با يک «ضجره» كه نفخه دوم است همه را زنده مي‌كنيم. در سوره مباركه «يس» به هر دو قسم آن اشاره فرمود، در آيه ۴۸ به بعد فرمود: ﴿وَ يَقُولُونَ مَتي‌ هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ٭ ما يَنْظُرُونَ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ ٭ فَلا يَسْتَطيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلي‌ أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ ٭ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلي‌ رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ﴾[34]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=36&ayat=48&user=far&lang=far&tran=2

كه نفخه دوم است. همين دو نفخه را در بعضي از سوَر مثل سوره مباركه «زمر» آيه 68 به بعد به اين صورت فرمود,

وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ ﴿۶۸﴾

و در صور دميده مي‏شود، و تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند مي ‏ميرند مگر كساني كه خدا بخواهد، سپس بار ديگر در صور دميده مي‏شود، ناگهان همگي بپا مي‏خيزند، و در انتظار (حساب و جزا) هستند. (۶۸)

…. اين ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾ كه در آيه 68 سوره «زمر» آمده، در همين سوره مباركه «صافات» آيه نوزده آمده که فرمود: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ﴾ اين نفخ دوم است كه همه برمي‌خيزند؛

﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾؛[5] :اصلاً قيامت از اين جهت قيامت ناميده شد كه ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ روزي كه مردم در پيشگاه رب العالمين (برای حساب) مي‏ايستند[6]است از قبر برمي‌خيزند و قيامشان «لله» است … از اين جهت آن را رستاخيز, رستخيز و راستخيز نام گذاري كردند ...

… در سوره مباركه «يس» به اين صورت آمد که فرمود: ﴿مَا يَنْظُرُونَ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً جز يك فرياد را انتظار نخواهند كشيد﴾؛ [34]كار خدا يكي است که اين يكي گسترده است، مراتب و درجاتي دارد.

«كار خدا يكي است که اين يكي گسترده است، مراتب و درجاتي دارد» به ظاهر پارادوکسی را بیان می‌کند. در این‌جا منظور این است:

«کار خدا یکی است»: یعنی فعل و اراده خداوند برای تحقق هر چیزی نیاز به تکرار، زمان یا تدریج ندارد؛ او هرچه را بخواهد، با یک اراده واحد محقق می‌سازد:

﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ (یس: 82)

«که این یکی گسترده است»: این فعل واحد الهی، اگرچه در اصل یکی است، اما آثار و جلوه‌های آن در عالم ماده و محسوس، مراتب، درجات، و تدریج دارد. یعنی از دید انسان، تحقق آن کار ممکن است دارای مراحل، زمان یا پیچیدگی باشد، ولی در ذات الهی، آن فقط یک فرمان است.

مثال‌:

در معاد: خداوند با یک فرمان، همه مردگان را زنده می‌کند. این از منظر او لحظه‌ای بیش نیست (﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾)، ولی از دید ما رویدادی بسیار عظیم و دارای مراتب است (جمع اجساد، بازگرداندن روح، حسابرسی و...).

در خلقت: خلقت آسمان‌ها و زمین نیز در شش روز توصیف شده، اما همه تحت امر واحد خداست که اگر بخواهد، یکباره می‌تواند تحقق یابد.

نتیجه: امر خداوند از سادگی و وحدت محض برخوردار است، اما در عرصه ظهور و تجلی، دارای مراتب، سطوح، و مراحل است. (که این هم میتوانیم بگویم که خواست خداوند است)

﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ و فرمان ما يك امر بيش نيست، همچون يك چشم بر هم زدن![35]در سوره مباركه «قمر» هست و خداي سبحان در آيه 77 سوره مباركه «نحل» مي‌فرمايد: ﴿وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ و نهان آسمانها و زمين از آن خداست و كار قيامت جز مانند يك چشم بر هم زدن يا نزديكتر [از آن] نيست زيرا خدا بر هر چيزى تواناست﴾؛ چه در مسئله توحيد و چه در مسئله معاد, زمان كم مي‌آيد، لفظ كم مي‌آيد, كلمات و واژه كم مي‌آيد. در جريان قُرب الهي مي‌فرمايد: ﴿فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني تا آنكه فاصله او به اندازه دو كمان يا كمتر بود﴾؛[36] يعني از آن به بعد ما لفظي نداريم که بگوييم. در جريان معاد كه كلّ عالم را مي‌خواهد عوض كند، مي‌فرمايد: ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾ اين «لَمْحِ الْبَصَرِ» را ممكن است انسان بگويد يك ميلياردم ثانيه و امثال ذلك است، اما ﴿أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ ديگر انسان لفظ ندارد، اين به «لا زمان» برمی گردد. در بخش پاياني سوره مباركه «قمر» آيه پنجاه آن جا فرمود: ﴿وَ مَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾ [37]اين امر, اختصاصي به معاد ندارد؛ ولي امر الهي اگر بخواهد جاری شود سريع است ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾، [38]چنين است.

احياي مجدد همه انسان ها با يک زَجره فرشتگان زاجر

در صدر اين سوره فرمود: ﴿فَالزَّاجِراتِ زَجْراً﴾[4]در اين آيه هم مي‌فرمايد: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾ فرشتگاني كه اهل «زجر» هستند سِمت‌هاي آنها مشخص است. در مواردي متنوع سِمت‌هاي آنها بازگو مي‌شود؛ يكي از سمت‌هاي آن فرشتگان «زاجر» همين است كه ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾ آنها با يك صيحه, با يك تشر همه را مي‌خوابانند و با يك صيحه و تشر كه نفخ دوم است همه را بيدار مي‌كنند؛ اين‌جا «زجرة», نفخه دوم است كه فرمود: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾. مستحضريد كه «زجر» و «زجرة»، مثل «تَمْر(خرما)» و «تَمْرَة», يكي براي جنس (نوع یا کلیت یک چیز) است و يكي براي فرد, «زجرة» اين «تاء» علامت فرد است و براي تأكيد اين وحدت, كلمه «واحدة» را كنارش ذکر فرمود که فرمود: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾؛ بيش از يك تَشَر لازم نيست و اين «زاجرات» همين كار را مي‌كنند؛ فرشتگاني هستند كه با يك تَشَر و با يك صيحه, «مُت» همه مي‌ميرند و «حَي» همه زنده مي‌شوند.

أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ﴿۱۶﴾ أَوَآبَاؤُنَا ...

أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ﴿۱۶﴾ أَوَآبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ ﴿۱۷﴾

آنها مي‏گويند آيا هنگامي كه ما مرديم و خاك و استخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد! (۱۶) يا پدران نخستين ما (باز مي‏گردند)؟ (۱۷)

ايـن آيـه حـكايت انكار مشركين نسبت به مسأله معاد است، كلامى است كه به غير از استبعاد (دور شمردن) هـيـچ پـايـه و دليـلى نـدارد، در نـظـر وهـم (ذهن سطحی‌نگر) اين معنا بعيد مى آيد كه انسان بميرد و بدنش مـتـلاشـى گـشـتـه، بـه صـورت خـاك و استخوان درآيد، آنگاه دوباره به صورت اولش برگردد.

دليـل بـر ايـنكه غير از استبعاد پايه اى ديگر ندارد، اين است كه استفهام انكارى را نسبت به نياكان خود دوباره تكرار كرده اند؛ چون استبعاد وهم آدمى از زنده شدن نياكان و اجداد كه آثارشان به كلى محو شده و به جز داستانها از ايشان چيزى باقى نمانده، بيشتر و شـديـدتـر از استبعادى است كه از زنده شدن خودش دارد. و اگر منظورشان از اين گفتار تـمـسـك بـه دليـل عـقـلى يـعـنـى مـحـال بـودن اعـاده مـعـدوم بـود، ايـن دليـل در اعـاده خـودشـان و اجـدادشان يكسان بود و ديگر احتياج نبود كه استفهام انكارى را درباره اعاده اجداد و نياكان خود تكرار كنند.

قـابـل تـوجه اينكه آنها گفته هاى خود را در مقام انكار با انواع تاكيدها مؤكد مى ساختند (چـرا كـه جـمله ءانا لمبعوثون هم جمله اسميه است، و هم ان و لام كه هر كدام براى تاكيد مى باشد در آن به كار رفته ) و اين به دليل جهل و لجاجت آنها بود.

ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل دقـت است كه تراب (خاك ) در آيه فوق بر عظام (استخوانها) مقدم داشته شده، اين امر ممكن است اشاره … باشد:

نخست اينكه گرچه انسان بعد از مرگ ابتداء به صورت استخوان و بعد خاك در مى آيد ولى چون بازگشت خاك به حيات عجيبتر است مقدم ذكر شده .

ديـگـر ايـنـكـه هـنـگـامـى كـه بـدن مـردگـان مـتـلاشـى مـى شـود نـخـسـت گـوشـتـهـا تـبـديـل بـه خـاك مى گردد و در كنار استخوانها قرار مى گيرد، بنابراين در آن واحد هم خاك است و هم استخوان .

وَقَالُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ (۱۵)

وَقَالُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ (۱۵)

و مي‏گويند اين فقط سحر آشكاري است. (۱۵)

تـعـبـيـر آنها به هذا (اين) به منظور تحقير و بى ارزش نشان دادن معجزات و آيات الهى است، و تعبير به سحر به خاطر اين بوده است كه از يك سو اعـمـال خـارق العـاده پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم) قابل انكار نبود، و از سوى ديگر نمى خواستند به عنوان يك معجزه در برابر آن تسليم شـونـد، تـنـهـا واژه اى كـه مـى توانسته شيطنت آنها را منعكس كند و هوسهاى آنها را ارضا نـمـايـد هـمـيـن واژه سـحر بوده است، كه در عين حال اعتراف دشمن را به نفوذ عجيب و فوق العاده قرآن و معجزات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشان مى دهد.

بعضى از مفسران شان نزولى براى آيه فوق نيز آورده اند كه خلاصه اش اين است : پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) يكى از مشركان را به نام رُكَانَة در يكى از كوههاى اطـراف مـكـه در حـالى كـه تنها بود ملاقات كرد رُكَانَة با اينكه از نيرومندترين و قوى تـريـن مردم مكه بود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را بر زمين فرو كوفت تا به او نشان دهد كه از نيروى اعجاز برخوردار است، چرا كه از طرق عادى پيروزى حريف مـسلم بود، سپس بعضى از معجزات ديگر خود را به او نشان داد كه آن نيز براى هدايت او بـه تـنـهـائى كـافـى بود، ولى او نه تنها ايمان نياورد بلكه به مكه آمد و صدا زد يا بنى هاشم ساحروا بصاحبكم اهل الارض : اى بنى هاشم ! دوست شما آنقدر در سحر نيرومند است كه مى توانيد به وسيله او با تمام ساحران روى زمين مقابله كنيد آيات فوق درباره او و مانند او نازل گرديد.

چون خودش نمي‌تواند چنين حرفي بزند مي‌گويد اين سِحر است؛ سحر آن است كه مقدور شما نيست، نه اينکه هر چه مقدور شما نبود سحر است ﴿إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ﴾

وَإِذَا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (۱۴)

وَإِذَا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (۱۴)

و هنگامي كه معجزه‏ اي را ببينند ديگران را نيز به استهزا دعوت مي‏كنند! (۱۴)

در مـجمع البيان مى گويد: (كلمه (سخر) و (استسخر) هر دو به يك معنا است ). و در نتيجه گفتار وى، معناى آيه چنين مى شود: و چون اين مشركين آيتى معجره آسا از آيات معجره خدا را مى بينند، مثلا قرآن و يا شق القمر را مشاهده مى كنند آن را استهزاء مى كنند.

حـتـى از ايـن بـالاتـر هـرگـاه مـعـجـزه اى از معجزات تو را ببينند نه تنها به سخريه و اسـتـهـزاء مـى پـردازند بلكه ديگران را نيز به مسخره كردن وامى دارند! (وإذا رأوا آية يستسخرون ).

جمله يستسخرون به عقيده جمعى از مفسران به معنى يسخرون (مسخره مى كنند) آمده و در مـيـان ايـن دو تـعـبـير فرقى نيست، در حالى كه بعضى ديگر براى اين دو معنى متفاوتى قائلند: يـسـتـسـخـرون را بـه خـاطـر مـفـهـومـى كـه در بـاب اسـتـفـعـال نهفته شده به معنى دعوت كردن ديگران به سخريه نمودن دانسته اند، اشاره بـه ايـنـكـه نـه تنها خودشان آيات الهى را به باد استهزاء مى گرفتند بلكه تلاش و كـوشـش ‍داشـتـنـد كـه ديـگـران نـيـز ايـن كـار را انـجـام دهـنـد تـا مـسـاءله بـه شكل عمومى در جامعه درآيد.

بـعـضـى تـفـاوت اين دو را در تاكيد بيشترى مى دانند كه از جمله يستسخرون استفاده مى شود.

… ولى معنى دوم از همه مناسبتر به نظر مى رسد.

وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ؛ وقتی آيات الهي را مي‌بينند، چه «شقّ‌القمر» و چه آيات ديگر ـ معاذ الله ـ اين آيات الهي را مسخره مي‌كنند. سرّش اين است كه اينها در بحث‌هاي علمي از نظر انديشه در همان زير سقف وهم و خيال هستند (گرفتار برداشت‌های خیالی، توهّمی و سطحی هستند.خیال او باعث شده ظاهر چیزها را ببیند، نه باطنشان را. وهم او معناها را به‌صورت ناقص و آلوده به احساسات و توهمات دریافت می‌کند), از نظر انگيزه هم در زير سقف شهوت و غضب می باشند؛ ما حرف‌هاي عقلي مي‌زنيم، يا عقل عملي يا عقل نظري که يا عزم و اراده و نيّت طيّب و طاهر مي‌گوييم يا برهان و يقين و جزم علمي مي‌گوييم. اين كسي كه زير سقف وهم و خيال خميده است يا زير سقف شهوت و غضب خميده است، ديگر دسترسي به بالا ندارد. فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ).

بدتر از ﴿يَسْخَرُونَ﴾؛ ﴿يَسْتَسْخِرُونَ﴾ كه باب استفعال است و شدّت را مي‌رساند.

بَلْ عَجِبْتَ وَيَسْخَرُونَ ﴿۱۲﴾ وَإِذَا ذُكِّرُوا لَا يَذْكُرُونَ ﴿۱۳﴾

بَلْ عَجِبْتَ وَيَسْخَرُونَ ﴿۱۲﴾ وَإِذَا ذُكِّرُوا لَا يَذْكُرُونَ ﴿۱۳﴾

تو از انكار آنها تعجب مي‏كني، ولي آنها مسخره مي‏كنند! (۱۲)

و هنگامي كه به آنها تذكر داده شود هرگز متذكر نمي‏شوند. (۱۳)

يـعـنـى اى محمّد! بلكه تو از تكذيب ايشان تعجب مى كنى كه چگونه تكذيبت مى كنند، با ايـنـكـه تو ايشان را به سوى كلمه حق مى خوانى، و تازه وقتى تعجب مى كنى تو را در اين تعجب مسخره مى كنند، و يا تو را در همين دعوت به سوى حق مسخره مى كنند، و چون به وسـيـله آيـات داله بـر تـوحيد و دين حق، تذكر داده مى شوند، باز متذكر نگشته و بيدار نمى شوند.

تو آنقدر با قلب پاكت مسئله را واضح مى بينى كه از انكار آن در شگفتى فرو می روى، و اما اين ناپاك دلان آنقدر آن را محال مى شمرند كه به استهزا بر مى خيزند.

عـامل اين زشتكاريها تنها نادانى و جهل نيست ، بلكه لجاجت و عناد است، لذا هنگامى كه به آنـهـا يادآورى شـود - يادآورى دلائل مـعـاد و مـجـازات الهـى - هرگز متذكر نمى گردند و همچنان به راه خويش ادامه مى دهند (و اذا ذكروا لا يذكرون ).

… شما اگر از كار آ‌نها در تعجّب هستيد، چون شگفت‌انگيز است جاي تعجّب هم هست؛ آنها دارند مسخره مي‌كنند مي‌گويند مگر انسانِ مرده زنده مي‌شود؟!

﴿وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ﴾ از بس خوابيده‌اند و خواب سنگين دارند، اگر هم متذكّر شوند به ياد نمي‌آورند … اينكه مي‌گويند: «أَنَّ تَفَكُّرَ سَاعَةٍ خَيْرٌ مِنْ قِيَامِ لَيْلَةٍ» [26]همين است. هم از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در بيانات نوراني آن حضرت هست و هم از ائمه ديگر(عليهم السلام) كه «كَانَ أَكْثَرَ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ التَّفَكُّرُ وَ الِاعْتِبَارُ بيشترين عبادت ابوذر، انديشيدن و عبرت گرفتن بود» [27]

https://www.aparat.com/v/p7997uz

آن بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) هم اين است كه «لَيْسَ الْعِبَادَةُ كَثْرَةَ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ عبادت، به زیاد نماز خواندن و روزه گرفتن نیست؛ بلکه عبادت، اندیشیدن در کار خداوند عزّوجلّ است». [28]نمازها و روزه‌هاي مستحبّي فضايل فراواني دارد، اما آن چيزي كه بالاخره آدم را نگه مي‌دارد، تفكّر در مبدأ و معاد است. ما اول كه ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ [29]«ليس» تامّه بوديم و بعد هم كه ما را آفريدند قابل ذكر نبوديم، … فرمود شما قبلاً «لاشيء» بوديد ما شما را «شيء» كرديم, اين يك مرحله و دوم هم آن مرحله كه «شيء» شديد قابل ذكر نبوديد ﴿هَلْ أَتي‌ عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً آيا چنين نيست كه زماني طولاني بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكري نبود؟![30]«شيء» بوديد، اما قابل ذكر نبوديد اين همان است كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني آیا آدمی قطره آب نطفه نبود که (در رحم) ریزند؟[31] هم با تنوين تحقير, هم با وصف ﴿يُمْني﴾؛ مي‌گويد مگر بيش از اين بود؟ ما اين را به اين صورت در آورديم كه «محيّرالعقول» است، شما مشكلتان چيست؟! اگر كسي بخواهد تعجّب كند، از حرف منكران معاد بايد تعجّب كند، نه در اصلِ معاد. آن كسي كه «لاشيء» را «شيء» كرد, «شيء» غير قابل ذكر را به صورت ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[32]در آورد، اين چه استبعادي دارد؟

اين بيان نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي «عرفه» اين نفرين نيست «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ» [28]اين خبر است؛ يعني واقعاً كسي كه تو را نمي‌بيند كور است، نه اينکه كور باد؛ «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ عَلَيْهَا رقیبا کور باد چشمی که تو را ناظر بر خود نبیند» فرمود كور است، البته شايد از آيه سوره مباركه «حج» استفاده فرمودند که ﴿لا تَعْمَي الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي‌ فِي الصُّدُورِ حقیقت این است که دیده ها کور نیست بلکه دل هایی که در سینه هاست، کور است! [29]اين تحقير نيست كه فرمود يك عدّه كورند يا تنزيل نيست؛ يعني واقعاً كور هستند. انسان که يك قطره بود به اين صورت در بيايد و انسان آن فاعل را نبيند و انكار كند حقيقتاً كور است.

الآن «الانسان ما هو؟» را بايد از قرآ‌ن سؤال كنيم. ديگري مي‌گويد انسان حيوان ناطق است، اما آن‌كه انسان را آفريد بايد بگويد, انسان «حيّ متألّه» است. اگر انسان حيات قرآني را نداشت که ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي‏خواند كه مايه حياتتان است [31]مي‌شود ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ آنها فقط همچون چهارپايانند [32]قرآن كه نخواست يك عدّه را توهين كند، فرمود يك عدّه واقعاً حيوان هستند؛ سه راه دارد تا شما باور كنيد يا خودتان چشم باطن پيدا كنيد که در اين صورت اسرار اينها را مي‌بينيد, يك; يا حرف انبياي ما و اهل بيت را قبول كنيد, دو; يا دو روز صبر كنيد پس‌فردا با هم مي‌ميريد معلوم مي‌شود که چه كسي انسان است و چه كسي حيوان است، ما كه نمي‌خواهيم به كسي توهين كنيم، اين تحقير نيست اين توهين نيست، بلکه اين بيان واقعيّت است كه واقعاً اينها اين‌طور هستند.

از نظر قرآن، انسان زمانی انسان است که قرآنی باشد و کسی که قرآنی نیست و از آموزه‌ها و تعلیمات خدای رحمن بهره‌ای نبرده و هوای نفس بر افکار و اعمال او حاکم است، اصلا انسان نیست، بلکه ظاهرش انسان و باطن و ملکوت وی حیوان یا پست‌تر از آن یعنی نبات و جماد است؛ زیرا خدا می‌فرماید: اَلرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ؛ خدای رحمان قرآن را تعلیم داد. انسان را آفرید. به انسان بیان را تعلیم داد.(الرحمن، آیات 1 تا 4)

https://www.youtube.com/watch?v=hvVv0YExW10&ab_channel=%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B3%D9%85%DB%8C%D8%A2%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%B8%D9%85%DB%8C%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

8’:08”-9’:10”

https://qurannotes.blogfa.com/category/183

https://www.youtube.com/watch?v=GiuJHK0VxAs&ab_channel=MahfelTVshow-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%D8%AA%D9%84%D9%88%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D9%88%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%AD%D9%81%D9%84

فرمود اين حرف‌هاي ماست، شما دو كار مي‌كنيد: برهان اقامه مي‌كنيم، متذكّر نمي‌شويد و تعقّل و تدبّر نمي‌كنيد ﴿إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ﴾، معجزه مي‌آوريم، مي‌گوييد سِحر است. اين‌چنين نيست ﴿إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ وَقَالُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ