فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ ﴿۴۳﴾

در باغهاي پرنعمت بهشت. (۴۳)

از نـعمت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گراميداشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به ميان مـى آيـد، مـى فـرمـايـد: جـايگاه آنها در باغهاى سرسبز و پر نعمت بهشت است (فى جنات النعيم).

و در ايـنـكه كلمه (جنات) را به كلمه (نعيم) اضافه كرده باز براى اين است كه به همين احترام خاص اشاره كرده باشد.

در تـفسير آيه (فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ و نيز آيه وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ) و مـوارد ديـگـر گـفـتـيم كه: حقيقت اين نعمت عبارت است از: ولايت و آن اين است كه: خود خداى تعالى قائم به امور بنده اى بوده باشد.

سوره 4: النساء

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا ﴿۶۹﴾

و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی از پیامبران و صدّیقان و شهداء و شایستگان خواهند بود که خدا به آنان نعمت داده؛ و اینان نیکو رفیقانی هستند.

كلمه (صديقين) به طورى كه خود لفظ دلالت مى كند مبالغه در صدق است، يعنى كسانى كه بسيار صادقند چيزى كه هست صدق تنها زبانى نيست، يكى از مصاديق آن سخنانى است كه انسان مى گويد، يك مصداق ديگرش عمل است، كه اگر مطابق با زبان و ادعا بود آن عمل نيز صادق است، چون عمل از اعتقاد درونى حكايت مى كند

شهدا: … اين كلمه در قرآن كريم به معناى گواهان در اعمال است، و در هيچ جاى قرآن كه از ماده (ش ‍ _ ه _ د) كلمه اى به كار رفته به معناى كشته در معركه جنگ نيامده، بلكه مراد از آن افرادى است كه گواه بر اعمال مردمند.

سوره ۵: المائدة

…. الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا… ﴿۳﴾

امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت‏ خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم

بعد فرمود اينها ﴿فِي جَنَّاتِ النَّعِيم﴾[39]می باشند. اين از بيانات روشن و شفاف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان[40] است كه فرمود نعمت يك وقت با قرينه همراه است، مانند نعمت پوشاك, نعمت خوراك, نعمت علم, نعمت قدرت, نعمت حيات, نعمت بهشت که اينها يا نعمت ظاهر هستند يا نعمت باطن كه مقيّد است، يك وقت مطلق ذكر مي‌شود «النِّعْمَةُ فِي الْقُرْآنِ إِذَا أُطْلِقَتْ أُرِيدَ مِنْهُ الْوِلايَةُ نعمت در قرآن، هنگامی که به صورت مطلق به‌کار رود، مقصود از آن ولایت است.» كه «الله» وليّ او شود. در آيه مباركه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‌﴾[41] همين فرمايش را دارند، ذيل آيه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ آن گاه شما در آن روز از نعمت ها بازپرسی خواهید شد.﴾[42] كه وجود مبارك امام (سلام الله عليه) مي‌فرمايند: «النَّعِيمَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[43]همين مطلب است.

https://ifilo.net/v/MkV0W79

پس نعمت اگر مقيّد ذكر شود، نعمت بهشت يا نعمت علم يا نعمت ﴿غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ﴾ يا نعمت‌هاي معنوي ديگر. اين معلوم است كه نعمت خاصّ بهشتي است يا در دنياست يا در آخرت.

اما مطلق ذكر شود؛ فرمود ما نعمت داديم يا اينها ﴿في‌ جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ هستند نعمت ولايت است؛ ولايت هم يعني خدا ولي او باشد، كارهاي او را خدا دارد انجام مي‌دهد. ما الآن مي‌گوييم اين كودك تحت ولايت پدر است يا جدّ است؛ يعني او كارهايش را تنظيم مي‌كند كه كجا كار بكن و كجا كار نكن. معلّم مدرسه او هم راه نشان مي‌دهد؛ ولي وليّ نيست، اما وليّ اين كودك همه كارها را به عهده مي‌گيرد، ولايت تعليم نيست، سرپرستي است؛ آن وقت انسان حرف كه مي‌زند با حفاظت الهي است, چيزي را نگاه مي‌كند با حفاظت الهي است, چيزي را مي‌فهمد با حفاظت الهي است كه مبادا بد بفهمد, بد بگويد, بد ببيند؛ لذا مي‌شود معصوم و يا ملحَق به معصوم. اينكه شما مي‌بينيد بزرگان درباره اهل بيت اين همه خضوع دارند بازگشت همه اين خضوع‌ها به همان توحيد ذات اقدس الهي است. اگر وهابيّت درست درك مي‌كرد كه اگر كسي به انبيا و اوليا و معصومين احترام مي‌كند براي كيست و براي چيست، هرگز چنين اشتباهاتي را مرتكب نمي‌شدند. اگر ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾[44] شد، مخصوصاً درباره اولياي الهي و معصومين, كارهاي اينها را خدا به عهده مي‌گيرد؛ يعني نمي‌گذارد اينها اشتباه كنند؛ با هدايت, با راهنمايي, با تذكره هم از خطاي علمي مصون هستند و هم از خطيئه عملي مصون می باشند؛ لذا كار مي‌شود كار الهي و اينها مي‌شوند تحت ولايت «الله»، آن وقت از اين به بعد خود اينها را ذات اقدس الهي جزء اولياي مردم قرار مي‌دهد، والي مردم قرار مي‌دهد؛ اساس كار اين است كه اينها تحت ولايت الله هستند.

… در جنّت نعيم انسان طوري مي‌رسد كه تمام كارهايش را خدا به عهده مي‌گيرد. اگر كسي تحت تدبير الهي بود، اين عصمت كامله نصيبش مي‌شود. هرگز خداي سبحان نمي‌گذارد اينها در مسائل علمي گرفتار خطا شوند, در مسائل عملي گرفتار خطيئه شوند ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾؛ «بالقول المطلق» براي يك عده دفع است و براي يك عده رفع؛ براي معصومين(عليهم السلام) دفع است، هرگز نمي‌گذارد اينها گرفتار ظلمت خطا يا ظلمت خطيئه شوند.

… ﴿في‌ جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ هستند .. منظور جنّت ولايت است[6] كه جنّت ولايت غير از ﴿جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾[7] است؛ يعني انسان به جايي مي‌رسد كه خداي سبحان كارهاي او را در مقام فعل به عهده مي‌گيرد … خدا سرپرستي يك عدّه را به عهده مي‌گيرد ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾[8]نمي‌گذارد او بيراهه برود، نمي‌گذارد ديگران در او نفوذ كنند و مانند آن.

شهید:

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF

https://tanzil.net/#search/quran/%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7

https://www.aparat.com/v/Q0DtA

28’:27”-33’:57”

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B4%D9%8E%D9%87%DB%8C%D8%AF_(%D9%85%D9%81%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AA%E2%80%8C%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86)

شهید به معنی مقتول در راه خدا در قرآن نیامده است… ولی در اصطلاح و روایات بسیار هست. در قرآن فقط قتل فی سبیل اللّه به کار رفته است‌. (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اَمْواتاً هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده‏ اند مردگانند) [۳۶].

ابن اثیر در النهایه پنج قول در علت این تسمیه که چرا به مقتول شهید گفته‌اند نقل کرده است.

  • یکی اینکه خدا و ملائکه شهادت دارند که او اهل بهشت است،
  • دیگری اینکه، او نمرده گوئی حاضر است. مؤید آن آیه‌ (بَلْ اَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ) [۳۹] (بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)
  • سوم: ملائکه رحمت او را می‌بینند؛
  • به قولی در امر خدا قیام به شهادت حق کرده،
  • به قولی او شاهد کرامت خداست که از برایش مهیّا فرموده است. [۳۷] شاهد آن آیه‌ (قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد وارد بهشت شو گفت اي كاش قوم من مي‏دانستند.)

… بنا به قول اول و سوم شهید به معنی مفعول (مشهود) و بنا بر بقیه اقوال به معنی فاعل (شاهد) است.

شهید ثانی (رحمةاللّه) در شرح لمعه گوید: علت این تسمیه آن است که او گواهی داده شده است برای بهشت و غفران. [۴۲]

در القاموس المحیط نیز چند قول نقل شده،[۴۳] و مرحوم صاحب جواهر آن‌ها و غیر آنها را در جواهر الکلام در عدم وجوب غسل شهید نقل می‌کند و از ابوبکر نامی نقل کرده: علت این تسمیه آن است که خداوند و ملائکه شاهدند به اینکه او از اهل بهشت است. [۴۴]

--------

تفاوت نبی و رسول

https://www.youtube.com/watch?v=Lqet5F2Tx28

https://www.aparat.com/v/IJgnX

سوره ۲۲: الحج

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿۵۲﴾

ما هيچ رسول و پيامبري را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه هر گاه آرزو مي‏كرد (و طرحي براي پيش برد اهداف الهي خود مي‏ريخت) شيطان القائاتي در آن مي‏كرد، اما خداوند القائات شيطان را از ميان مي‏برد سپس آيات خود را استحكام مي‏بخشيد و خداوند عليم و حكيم است. (۵۲)

در مورد فرق ميان (رسول) و (نبى) سخن بسيار است، آنچه مناسبتر بـه نـظـر مـى رسـد ايـن اسـت كـه (رسـول) بـه پيامبرانى گفته مى شود كه ماءمور تـبـليـغ و دعـوت بـه آئيـن خـود بوده اند، و چنانكه در حالات آنها مى خوانيم از هر گونه كوشش و تلاشى در اين راه فروگذار نكردند و انواع مشكلات را به جان خريدند.

امـا (نـبـى) چـنانكه از ماده اصلى اين لغت پيدا است كسى است كه از وحى الهى خبر مى دهد، هر چند ماءمور به تبليغ گسترده نيست، و در واقع به طبيبى مى ماند كه دردمندان به سراغ او مى روند و از او دارو و درمان مى جويند، مى دانيم شرائط محيطها و پيامبران با هم مختلف بوده و هر كدام ماءموريتى داشتند.

اين آيه دلالت روشنى دارد بر اختلاف معناى نبوت و رسالت، البته نه به نحو عموم و خصوص مطلق همچنانكه نزد علماي تفسير معروف شده كه رسول آن كسى است كه مبعوث شده و مامور به تبليغ هم شده باشد و نبى آن كسى است كه تنها مبعوث شده باشد چه اينكه مامور به تبليغ هم شده باشد يا نه. چون اگر مطلب از اين قرار مى بود لازم بود كه در آيه مورد بحث از كلمه نبى غير رسول اراده شود يعنى كسى كه مامور به تبليغ نشده و اين با جمله (و ما ارسلنا) كه در اول آيه است منافات دارد و ما در مباحث نبوت در جلد دوم اين كتاب، رواياتى از امامان اهل بيت (عليهم السلام) نقل كرديم كه دلالت مى كرد بر اينكه رسول آن كسى است كه ملك وحى بر او نازل مى شود و او ملك را مى بيند و با او سخن مى گويد، ولى نبى آن كسى است كه خواب مى بيند و در خواب به او وحى مى شود…

و اما ساير حرفهايى كه در فرق ميان نبى و رسول زده اند مثل اينكه رسول كسى است كه مبعوث به شرعى جديد شده باشد و نبى اعم از او و از كسى است كه شرع سابق را تبليغ كند صحيح نيست، زيرا ما در مباحث نبوت اثبات كرديم كه شرايع الهى بيش از پنج شريعت يعنى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نيست با اينكه قرآن تصريح كرده به رسالت عده بسيارى از پيغمبران. علاوه بر اينكه هيچ دليلى بر اين فرق در دست نيست. و نيز مانند گفته آن كسى كه گفته رسول كسى است كه داراى كتاب باشد و نبى آن كسى است كه كتاب نداشته باشد. يا قول كسى كه گفته رسول كسى است كه كتاب داشته باشد ولى فى الجمله نسخ شده باشد (که بعدها نسخ شده) و نبى كسى است كه چنين نباشد. كه اشكال وجه قبلى بر اين دو قول نيز وارد است.

فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ﴾ مستحضريد كه يك فرقي است بين رسول و نبيّ كه هر رسولي نبيّ است ولي هر نبيّ‌اي رسول نيست زيرا نبأ يعني خبر، انسان از آن جهت كه اخبار را از طرف وحي از ذات اقدس الهي مي‌گيرد مي‌شود نبيّ، از آن جهت كه مأمور است يافته‌هاي خود را به مردم ابلاغ كند مي‌شود رسول.

نبوّت جنبهٴ ارتباط اين پيغمبر است با خداي سبحان، رسالت آن جنبهٴ ارتباط پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است با مردم اين يك فرق، اين فرقِ معهود اينجا مراد نيست براي اينكه صدر آيه دارد كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا﴾ يعني رسول هم رسالت دارد نبيّ هم رسالت دارد، پس آن فرقي كه بين نبيّ و رسول بود و آن فرق سرِ جايش محفوظ است اينجا آن فرق مطرح نيست فرق ديگري كه بين نبيّ و رسول است اين است كه گفتند رسول، فرشتهٴ وحي را مي‌بيند با او از نزديك گفتگو مي‌كند ولي نبيّ وحي را تلقّي مي‌كند ولي فرشته را نمي‌بيند كه با او مكالمه كند. اين فرق مي‌تواند در اينجا منظور باشد و مطرح باشد ولي به هر حال چه وحي را بيابد بدون مشاهدهٴ فرشته چه وحي را با مشاهدهٴ فرشته بگيرد رسالتش محفوظ است يعني از طرف خدا مأمور است كه دين خدا را به مردم ابلاغ كند به دليل اينكه در صدر آيه اين است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا﴾