(52) قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ

(52) قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ

(۵۲) مي گويند اي واي بر ما! چه كسي ما را از خوابگاهمان برانگيخت ؟ (آري) اين همان است كه خداوند رحمان وعده داده و فرستادگان (او) راست گفتند.

صحنه آنچنان گويا و دهشت انگيز است كه انسان همه مسائل باطل و خرافى را به دست فراموشى مي سپرد، و جز اعتراف صريح به واقعيتها راهى نمي يابد، قبرها را به خوابگاهى تشبيه ميكند، و رستاخيز را به بيدار شدن از خواب، همانگونه كه در حديث معروف نيز وارد شده است : كما تنامون تموتون و كما تستيقضون تبعثون همانگونه كه ميخوابيد ميميريد و همانگونه كه از خواب برمى خيزيد زنده ميشويد).

در اينجا نخست وحشت ميكنند و فرياد ميكشند كه اى واى بر ما, چه كسى ما را از اين خواب بيدار كرد؟ و از خوابگاهمان برانگيخت؟!

اما به زودى متوجه ميشوند و به يادشان مى آيد كه پيامبران راستين از سوى خدا در دنيا وعده امروز را به آنها داده اند، به خودشان پاسخ مى گويند: اين وعده خداوند رحمن است، خداوندى كه رحمت عامش همگان را فرا گرفته و پيامبرانش راست گفتند، و از اين روز ما را آگاه ساختند، اما افسوس كه ما همه را به باد سخريه و استهزا گرفتيم.

بنابراين جمله (هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ) دنباله كلام همان منكران رستاخيز است، ولى بعضى آن را سخن فرشتگان و يا مؤ منان دانسته اند كه بر خلاف ظاهر آيه است، و هيچ ضرورتى براى آن نيست ، چه اينكه اعتراف منكران در آن روز به حقايق مطلبى نيست كه تنها در اين آيه آمده باشد، چنانكه در سوره انبياء آيه 97 آمده است:
وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿۹۷﴾

و وعده حق (قيامت) نزديك مي‏شود، در آن هنگام چشمهاي كافران از وحشت از حركت باز مي‏ماند (مي گويند) اي واي بر ما كه از اين در غفلت بوديم بلكه ما ستمگر بوديم. (۹۷)

به هر حال تعبير به (مرقد) كه به معنى (خوابگاه) و (خواب) مى آيد. بيانگر اين واقعيت است كه آنها در عالم برزخ در حالتى شبيه به حالت خواب فرو ميروند و چنانكه در ذيل آيه 100 سوره مؤمنين گفته ايم برزخ نسبت به اكثريت مردم كه در حالتى متوسط از ايمان و كفر قرار دارند بى شباهت به حالت خواب نيست، در حالى كه مؤمنان پيشرو، و كافران فوق العاده بدكار در آنجا كاملا هوشيارند و متنعم به نعمتها و يا گرفتار انواع عذابند.

بعضى نيز احتمال داده اند كه هول و وحشت قيامت به اندازه اى است كه عذاب برزخى در مقابل آن همانند خواب آرامى بيش نيست .

كلمه (بعث) به معناى بپا داشتن است. و كلمه (مرقد) اسم محل (رقاد خواب) است، و مراد از آن قبر است. و اگر كفار در قيامت مى گويند (ما وعد الرّحمن) و از خدا به رحمان تعبير مى كنند، براى اين است كه به نوعى از خدا بخواهند بر آنان رحم كند، چون همين ها بودند كه در دنيا مى گفتند: (و ما الرّحمن).

سوره ۲۵: الفرقان

وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورًا ﴿۶۰﴾

و هنگامي كه به آنها گفته شود براي خداوند رحمان سجده كنيد مي‏گويند رحمان چيست؟! (ما اصلا رحمن را نمي‏شناسيم) ما براي چيزي سجده كنيم كه تو به ما دستور مي‏دهي. (اين سخن را مي‏گويند) و بر نفرتشان افزوده مي‏شود! (۶۰)

و اينكه از در تعجب گفتند: (واى بر ما، چه كسى ما را از خوابگاهمان بپا داشت؟) اساسش همان انكار معاد است كه در دنيا مى ورزيدند و در دل از روز جزا غفلت داشتند، و همواره مستغرق در هواها بودند، وقتى به طور ناگهانى سر از قبر درمى آورند و به سرعت به طرف محشر مى روند، به عالمى كه جز عذاب شر، انتظار ديگرى در آن ندارند، ناگزير دچار فزع اكبر و دهشتى مى گردند كه حتى كوهها تاب تحمل آن را ندارد، و به همين جهت طبق عادت و رسمى كه در دنيا در هنگام برخورد به خطر داشتند، اولين عكس العملى كه نشان مى دهند، گفتن واويلا است، آنگاه مى پرسند: چه كسى آنان را از مرقدشان برانگيخت ؟ و اين بدان جهت است كه دهشت، آنان را از توجه به هر چيز ديگرى غافل مى سازد.

بعد از گفتن واويلا، و بعد از پرسش از اينكه چه كسى آنان را از مرقدشان برانگيخته ؟ به يادشان مى افتد كه در دنيا فرستادگان خدا همواره وعده حق را درباره بودن روز بعث و جزا تذكرشان مى دادند، آن وقت شهادت مى دهند به حق بودن آن وعده ها و خود را پناهنده رحمت خدا مى كنند و مى گويند: (اين همان بعث و جزايى بود كه رحمان وعده مى داد).

همين گفتارشان نيز از در نيرنگ و كيدى است كه: در دنيا به آن خو گرفته بودند، هر وقت دشمن بر آنان غلبه كرد، شروع مى كردند به تملق و اظهار ذلت و اعتراف به ظلم و تقصير. و در آخر با جمله (و صدق المرسلون) حقانيت رسولان را تصديق مى كنند.

ولى بعضى از مفسرين …براى دفع اين اشكال كه چگونه كسى كه نمى داند چه كسى او را زنده كرده خودش مى گويد رحمان زنده كرده گفته اند: جمله (هذا ما وعد الرّحمن...) جوابى است كه: خدا و يا ملائكه و يا مؤمنين از سؤال كفار كه گفتند: (چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت)؟ داده اند.

و بر خواننده پوشيده نيست كه اين تفسير خلاف ظاهر آيه است.... و اگر جمله (هذا ما وعد الرّحمن) جواب خداى سبحان و يا ملائكه از سؤال كفار باشد كه پرسيدند: (من بعثنا من مرقدنا) بايد در جواب آن كه سؤال از فاعل است، فاعل معرفى شود، نه فعل فاعل ؛ چون آنها پرسيدند: (چه كسى ما را از مرقدمان برانگيخت ) بايد بفرمايد: (رحمان )، نه اينكه بفرمايد: (اين آن وعدّه اى است كه رحمان مى داد).

و توجيهى كه بعضى در مقام رد اين اشكال كرده اند كه: (اين تعبير براى آن است كه كفرشان را به رخشان بكشد و بر آن، ملامتشان كند، علاوه بر اين اشاره به فاعل هم دارد) فايده اى ندارد.

«رقود»؛ يعني خواب, خواب به اين معنا كه در دنيا داريم نيست؛ ولي خواب به اين معنا كه توجه ندارند و حكم خواب بر آنها بار است؛ فقط چند گروه‌ هستند كه در برزخ بيدارند و باخبرند.

تعبير به مرقد كه مي‌گويند: ﴿مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا﴾ «مرقد»؛ يعني خوابگاه.

«رقود» در قبال بيداري است ﴿تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ مي‏پنداشتي بيدارند، در حالي كه در خواب فرو رفته بودند[30] شما خيال می‌کنيد که اينها بيدارند؛ ولی اينها خوابند، در جريان سوره «کهف» گذشت که نمای اينها نمای انسان بيدار است؛ ولی اينها خواب هستند. «يَقْظَان»؛ يعني بيدار, «راقد»؛ يعني خواب و «مرقد»؛ يعني خوابگاه. براي خيلي‌ها برزخ در حدّ «مرقد» است، البته براي خواص اين‌طور نيست آنها آگاه و باخبر و مستبشِر هستند و مانند آن. اينها وقتي بيدار شدند خيال مي‌كنند؛ نظير خواب دنياست که مي‌گويند چه كسي ما را بيدار كرده است؟ ….پاسخ اين است كه اين ديگر دنيا نيست كه شما خواب بوديد و بيدار شديد، اين صحنه‌اي كه شما مي‌بينيد اين همان چيزي است كه خدا وعده داد و گفت بعد از مرگ حيات اُخرايي هست, اين همان است.

درباره فرعون و امثال فرعون اين چنين نيست كه اينها در خواب باشند…

سوره ۴۰: غافر

النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ ﴿۴۶﴾

[اينك هر] صبح و شام بر آتش عرضه مى ‏شوند و روزى كه رستاخيز بر پا شود [فرياد مى ‏رسد كه] فرعونيان را در سخت‏ ترين [انواع] عذاب درآوريد (۴۶)

… اما كافران عادي و مؤمنان عادي بعد از اينكه دوران برزخ را گذراندند ـ حالا آن را ديگر خود ذات اقدس الهي مي‌داند كه دوران برزخ چه مدت است ـ يعني عذاب يا رفاه محدود را گذراندند، طبق روايتي «يُلْهَى‌ عَنْهُمْ‌» اينها را فعلاً رها مي‌كنند تا اينكه در قيامت به حسابشان برسند; لذا برزخ براي اينها مرقد مي‌شود. اينها وقتي بيدار شدند مي‌گويند چه كسي ما را از مرقد و خوابگاه و بسترمان بيدار كرده؟ …

https://tamhis.ir/lessons/holy-quran/anthropology/14218/

برزخ هر کسی به نسبت دنیایش بینهایت است، و قیامت همان فرد هم نسبت به برزخش باز بینهایت است. هرکسی که وارد برزخش شد، در عظمت آن را بینهایت برابر دنیا میداند، و زمان دنیا را یک آن و لحظه ای در برابر حیات برزخیش میبیند. همینطور این فرد وقتی وارد صحنه قیامتش شود، برزخش را در برابر آن حیات قیامتیش یک لحظه و آنی می یابد…

هر کسی از دنیا پا بیرون می‌گذارد، … مواجه با یک عالم بی نهایت می‌شود.…. مواجه می‌شود با یک عالمی که این حدود را ندارد. وقتی این حدود را ندارد، برای او بی نهایت است…

قیامت هم نسبت به عالم برزخ همین سنخ است. تازه می‌فهمد از یک عالم محدودی وارد عالم بی نهایت شده است….

دنیا نسبت به برزخ، خواب است در برابر بیداری، و برزخ هم در برابر قیامت، خوابیست در برابر بیداری بالاتر.

همانطور که الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا، وقتی وارد برزخ می‌شوند تازه بیدار می‌شوند. همچنین این رابطه هشیاری و ادراک بالاتر در حیات برزخی نسبت به دنیا، در حیات قیامتی هم نسبت به برزخ و دنیا، در مَثَل خواب و بیداری است. حیات دنیا نسبت به حیات برزخی، مثل غفلت خواب در برابر هشیاری و بیداری است، که وقتی وارد برزخش میشود گویی تازه بیدار شده است. و همین رابطه میان قیامت و برزخ است که برزخ مثل خوابی است و قیامت مثل بیداری از آن خواب است…

ظهور «يوم الحسرة» بعد از نفخ دوم

… اين ﴿يَا وَيْلَنَا﴾ی آنها براي اين است كه روز, روز حسرت است؛ يكي از اسماي روز قيامت «يَوْمُ الْحَسْرَة»[11]است.

https://fa.wikishia.net/view/%D9%81%D9%87%D8%B1%D8%B3%D8%AA_%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%85%DB%8C_%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AA_%D8%AF%D8%B1_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86

چون همگان «متحسّر»((مُ تَ حَ سِّ)حسرت خورنده) هستند؛ بدان «متحسّر» هستند كه چرا بد كردند و نيكان هم متحسّر هستند كه چرا نيكي‌ آنها كم بود…

http://www.sunword.blogfa.com/post/2

اين مطلب بعدي كه آيا كلام خود برزخي‌هاست كه زنده شدند و وارد قيامت شدند يا كلام ذات اقدس الهي است، بين اهل تفسير اختلاف است. نظر سيدناالاستاد و برخي از اهل تفسير اين است كه اين تتمّه ﴿قَالُوا﴾ … که «مقول» اينهاست. برخي‌ها خواستند بگويند که ﴿هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ﴾ كلام الهي است که آن برهان مي‌خواهد. ظاهر اين اتصال و سياق اين است كه همه اينها «مقولِ» اهل قيامت هستند كه تازه زنده شدند.

(30) يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ

(30) يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ

(۳۰) افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبري براي هدايت آنها نيامد مگر اينكه او را استهزاء مي‏كردند.

در آخرين آيه مورد بحث با لحنى بسيار گيرا و مؤ ثر برخورد تمام سركشان تاريخ را با دعوت پيامبران خدا يكجا مورد بحث قرار داده مى گويد: وا حسرتا بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنها نيامد مگر اينكه او را به باد استهزا گرفتند (يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن).

واى بر آنها كه دريچه هاى رحمت خدا را به روى خود بستند! اسفا بر آنها كه چراغهاى هدايت خويش را شكستند!

بيچاره و محروم از سعادت آن گروهى كه نه تنها گوش هوش به نداى رهبران ندهند، بلكه به استهزا و سخريه آنها برخيزند، سپس آنها را از دم شمشير بگذرانند، در حالى كه آنها سرنوشت شوم طغيانگران بى ايمان را قبل از خود ديده بودند و سرانجام دردناكشان را با گوش شنيده يا در صفحات تاريخ خوانده بودند اما كمترين عبرتى نگرفتند، و درست در همان وادى گام نهادند و به همان سرنوشت گرفتار شدند!

روشن است اين جمله گفتار خدا است چون تمام اين آيات از سوى او بيان مى شود، ولى البته جمله حسرت به معنى ناراحتى درونى در برابر حوادثى كه كارى از دست انسان در مورد آن ساخته نيست در باره خداوند معنى ندارد، همان گونه كه خشم و غضب و مانند آن نيز به مفهوم حقيقى در مورد او وجود ندارد، بلكه منظور اين است كه حال اين تيره روزان چنان بود كه هر انسانى از وضع آنها آگاه مى شد متاسف و متاثر ميگشت كه چرا با اين همه وسائل نجات در اين گرداب هولناك غرق شوند؟!.

تعبير به (عباد) (بندگان خدا) اشاره به اين است كه تعجب از اين است كه بندگان خدا كه غرق نعمتهاى او هستند دست به چنين جناياتى زدند.

نكته ها:

1- داستان رسولان (انطاكيه )

(انطاكيه) يكى از قديمترين شهرهاى شام است كه به گفته بعضى در سيصد سال قبل از مسيح (عليه السلام) بنا گرديد، اين شهر در روزگار قديم از حيث ثروت و علم و تجارت يكى از سه شهر بزرگ كشور روم محسوب مى شد.

شهر انطاكيه تا حلب كمتر از يكصد كيلومتر و تا اسكندريه حدود شصت كيلومتر فاصله دارد.

https://www.google.com/maps/place/Antakya,+K%C3%BC%C3%A7%C3%BCkdalyan,+Antakya%2FHatay,+T%C3%BCrkiye/@36.0456369,25.6303542,4.78z/data=!4m6!3m5!1s0x1525c24ab71e4761:0x9151857a8d1bab72!8m2!3d36.2042794!4d36.1618938!16s%2Fg%2F11xqsp6n0?entry=ttu

https://www.google.com/maps/dir/Antakya,+K%C3%BC%C3%A7%C3%BCkdalyan,+Antakya%2FHatay,+T%C3%BCrkiye/Halab,+Syria/@37.2738165,33.9536826,6.81z/data=!4m14!4m13!1m5!1m1!1s0x1525c24ab71e4761:0x9151857a8d1bab72!2m2!1d36.1618938!2d36.2042794!1m5!1m1!1s0x152ff813b98135af:0x967e5e5fc542c32a!2m2!1d37.1342603!2d36.2021047!3e0?entry=ttu

اين شهر در زمان خليفه دوم به دست ابوعبيده جراح فتح شد، و از دست روميان در آمد، مردم آن كه مسيحى بودند پرداخت جزيه را پذيرفتند، و بر آئين خود باقى ماندند.

بعد از جنگ جهانى اول اين شهر به تصرف فرانسويان در آمد، و چون فرانسويان خواستند شام را رها كنند و غالب اهل انطاكيه مسيحى و با فرانسويان همكيش بودند و نخواستند در آشوبهائى كه پس از خروج آنها از شام در اين كشور اتفاق مى افتد به مسيحيان آسيب رسد، آن را به تركيه دادند!

(انطاكيه) براى مسيحيان مانند مدينه براى مسلمانان دومين شهر مذهبى محسوب مى شود، و شهر اولشان بيت المقدس است كه حضرت مسيح (عليه السلام ) دعوت خود را از آنجا آغاز كرد، و بعدا گروهى از مؤمنان به مسيح (عليه السلام) به انطاكيه هجرت كردند و پولس و برنابا[ ب َ ] بدان شهر رفتند و مردم را به اين آئين خواندند و از آنجا دين مسيح (عليه السلام ) گسترش يافت، و به همين جهت در قرآن مجيد از اين شهر به خصوص (در آيات مورد بحث) سخن به ميان آمده.

2 - نكته هاى آموزنده اين داستان

الف - افراد با ايمان در راه خدا هرگز از تنهائى وحشت نمى كنند، همانگونه كه يك فرد مؤمن همچون حبيب نجار از انبوه مشركان شهر وحشت نكرد، على (عليه السلام ) مى فرمايد ايها الناس لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله : (اى مردم هرگز در طريق هدايت به خاطر كمى نفرات وحشت نكنيد). (وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى)

ب - مؤمن عاشق هدايت مردم است، و از گمراهى آنها رنج مى برد، حتى بعد از شهادتش نيز آرزو ميكند اى كاش ديگران مقامات او را مى ديدند و ايمان مى آوردند! ( قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ)

ج - محتواى دعوت انبياء خود بهترين گواه بر هدايت و حقانيت آنهاست (و هم مهتدون).

د - دعوت به سوى الله بايد خالى از هر گونه چشمداشت پاداش باشد تا اثر كند. (اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا) (شاید بهتر بود به جای اثر کند بیان میکردند صداقت دعوتشان مشخس میشد چون نه در این ماجرا و نه در ماجرای پیامبران دیگر لزوما دعوت شان اثر نکرد)

ه‍- گاهى گمراهيها عامل مخفى و پنهانى ندارد بلكه ضلال مبين و آشكار است و بت پرستى و شرك مصداق روشن ضلال مبين محسوب مى شود. (إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ)

و - مردان حق بر واقعيات تكيه مى كنند و گمراهان بر موهومات و پندارها.(وَمَا أَنْزَلَ الرَّحْمَنُ مِنْ شَيْءٍ)

ز - اگر شوم و نكبتى وجود داشته باشد سرچشمه آن خود انسان و اعمال او است. (قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ)

ح - (اسراف) عامل بسيارى از بدبختيها و انحرافات است. (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ)

ط - وظيفه پيامبران و رهروان راه آنها بلاغ مبين و دعوت آشكار در همه زمينه هاست، خواه مردم پذيرا شوند يا نشوند. (وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ)

ك - خداوند براى درهم كوبيدن ياغيان سركش لشكرهاى عظيم آسمان و زمين را بسيج نمى كند، بلكه با يك اشارت همه چيز آنها را در هم مى كوبد. (وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّمَاءِ)

ل - ميان شهادت و بهشت فاصله اى وجود ندارد … (قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ)

م - خداوند نخست انسان را از گناه شستشو مى كند و بعد او را در جوار رحمتش جاى مى دهد (بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين).

ن - از مخالفت و سرسختى دشمنان حق نبايد وحشت كرد چرا كه اين برنامه هميشگى آنها در طول تاريخ بوده است (يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ن).

چه حسرتى از اين برتر و بالاتر كه انسان درهاى هدايت را به خاطر تعصب و لجاجت و غرور به روى خود ببندد و آفتاب عالمتاب حق را نبيند.(يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ن).

3 - پاداش و عذاب برزخ

در آيات بالا آمده بود كه (مؤمن) مزبور بعد از شهادت در بهشت الهى جاى گرفت و آرزو مى كرد اي كاش بازماندگان از سرنوشت او آگاه مى شدند، مسلما اين آيات همانند آيات مربوط به شهيدان، مربوط به بهشت جاويدان رستاخيز نيست كه بر طبق آيات ورود در آن بعد از رستاخيز مردگان و حساب محشر صورت خواهد گرفت .

از اينجا روشن مى شود كه ما بهشت و دوزخى نيز در برزخ داريم كه شهيدان در آن متنعم، و طاغيان همچون (آل فرعون) صبح و شام در برابر آتش آن قرار مى گيرند، و با توجه به اين مطلب بسيارى از مسائلى كه در مورد بهشت و دوزخ وارد شده ، همانند آنچه در روايات معراج و امثال آن آمده است، حل مى شود.

سوره ۴۰: غافر

النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ ﴿۴۶﴾

[عذابشان] آتش است که صبح و شام بر آن عرضه می شوند، و روزی که قیامت برپا شود [ندا رسد:] فرعونیان را در سخت ترین عذاب در آورید.﴿۴۶﴾

https://www.aparat.com/v/rbDlu

4 - پيشگامان امتها!

در تفسير (ثعلبى)(اهل سنت) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين نقل شده : سياق الامم ثلاثة لم يكفروا بالله طرفة عين : على بن ابى طالب (عليه السلام) و صاحب يس و مؤمن آل فرعون ، فهم الصديقون و على افضلهم : (پيشگامان امتها سه نفر بودند كه هرگز حتى به اندازه يك چشم به هم زدن به خدا كافر نشدند: على بن ابى طالب ، و صاحب يس (حبيب نجار) و مؤمن آل فرعون، آنها پيامبر زمان خود را (قولا و عملا) تصديق كردند و على برترين آنهاست).

همين معنى در تفسير (در المنثور)(جلال‌الدین سیوطی, اهل سنت) به عبارت ديگرى از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه فرمود: الصديقون ثلاثة : حبيب النجار مؤ من آل يس الذى قال يا قوم اتبعوا المرسلين ، و حزقيل مومن آل فرعون الذى قال ا تقتلون رجلا ان يقول ربى الله ، و على بن ابى طالب (عليهالسلام ) و هو افضلهم : (تصديق كنندگان انبيا سه كس بودند: (حبيب نجار) مؤمن آل يس كه صدا زد اى قوم من ! از فرستادگان خدا تبعيت كنيد، و (حزقيل) مؤ من آل فرعون كه (به هنگام دفاع از موسى در برابر توطئه قتل كه از سوى فرعونيان ترتيب داده شده بود) گفت : آيا مردى را مى خواهيد به قتل برسانيد كه مى گويد: پروردگار من الله است؟! و على بن ابى طالب كه برترين آنهاست).

مراد از (عباد)، عموم مردم است، و خواسته حسرت را بر آنان تأكيد كند؛ مى فرمايد: چه حسرتى بالاتر از اين كه اينان بنده بودند و دعوت مولاى خود را رد كرده, تمرد نمودند، و معلوم است كه رد دعوت مولا شنيع تر است از رد دعوت غير مولا و تمرد از نصيحت خيرخواهان ديگر.

بنده وظيفه‌ او اطاعت كردن مولاست که اين تعليق حكم بر وصف است، بنده كه حق ندارد در برابر مولا تمرّد كند ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ﴾ نه «علي الناس», «الناس» اگر مي‌فرمود برهان مي‌خواست، اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ﴾اين تعليق حكم بر وصف است و اين مشعر [ م ُ ع ِ , حاکی، دال] به عليّت است. بنده بايد حرف مولاي خود را گوش دهد، اگر همه هويّت و هستيِ اينها به عنايت ذات اقدس الهي است، پس نبايد تمرّد كنند.

در دانش اصول فقه، قانونى با عنوان «تعلیق الحکم على الوصف، مشعر بعلیة منشأ اشتقاقه»، مطرح است. معنای این قاعده آن است که «اگر حکمی را وابسته به وصفی ببینیم، این می‌تواند نشانگر آن باشد که آن وصف، علت برای آن حکم است».

براى مثال، در حکم «اکرم انسانا عالما»؛(به مرد دانشمندی احترام بگذار)، وجوب اکرام و احترام به انسانی تعلق گرفت که موصوف به وصف دانش است. و این نشان دهنده آن است ‌که منشأ اشتقاق «عالم»، یعنی «علم و دانش» در وجوب اکرام تأثیرگذار بوده و مدخلیت دارد.

﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾، اينها از نظر معرفت‌شناسي، گرفتار حس و تجربه‌ هستند، در درون، مزاحمي دارند به نام شهوت و غضب كه مزاحم عملي آنهاست, يك مزاحم معرفتي دارند كه وهم و خيال است آنها مزاحم استدلال و برهان اينهاست، چون مزاحمات انديشه را اصلاح نكردند؛ يعني وهم و خيال را تحت عقل نياوردند و شهوت و غضب را هم هدايت نكردند و به رهبري عقل عملي در نياوردند و از دشمن درون نجات پيدا نكردند، هر وقت پيامبري آمد اينها مسخره مي‌كنند و مي‌گويند مگر انسان كه مُرد دوباره زنده مي‌شود؟! …

حالا يا حرف آن شهيد است يا پيام ذات اقدس الهي است فرمود: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ غالباً اين‌طور بود هر وقت پيامبراني آمدند عدّه‌اي آنها را مسخره كردند، قسمت مهمّ كار اين است كه اينها خودشان را نشناختند اين جريان «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[24]‌ همين‌طور است, «من عرف نفسه فقد عرف رسوله» همين‌طور است, «فقد عرف وليّه و امامه» همين‌طور است در اين مسئله معرفت نفس اگر انسان واقعاً خودش را بشناسد سهم تعيين‌كننده دارد، اين روح مجرّد به حقيقتي گِره خورده است که در درجه اول با خالق خود رابطه دارد، در درجه دوم به وسايط فيض رابطه دارد با انبيا و اوليا و فرستاده‌ها رابطه دارد. يك بيان نوراني از امام صادق(سلام الله عليه) است كه جريان ارتباط انسان با خدا مثل ارتباط شعاع آفتاب است با آفتاب،[25] اين مَثل‌ها براي آن است كه آن معقول را محسوس كنند، ذهن ما را روشن كنند، ما اگر واقعاً به فكر خودمان باشيم و مي‌دانيم اين دنيا جز بازي چيزي نيست، مي‌بينيد با دروغ و با لهو و با لعب دارند جهان را مي‌گردانند. اگر كسي بداند مهاجر و مسافر است و حقيقت او ابدي است، اين موجود ابدي به دنبال كالاي ابدي است؛ كالاي ابدي در سخنان انبيا و اولياي عترت هست اگر نبود كه ما را دعوت نمي‌كردند.

انسان آن وقت راحت است اين‌طور نيست كه حالا غصّه بخورد، به حال ديگري ممكن است حسرت ببرد كه چرا اينها بيراهه مي‌روند، اما حالا غصّه بخورد كه چرا چيزي به دستم نيامده، چيزي كه به دست آنها آمده چيست؟ فرمود: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ اينها انبيايشان را مسخره مي‌كردند فكر مي‌كردند كه مثلاً هتك حرمتي كردند از عظمت آنها بكاهند.

فرمود شما فطرت داريد؛ ولی اين را دفن كرديد، ما انبيا را فرستاديم كه «ثور [ ث َ ]» و شكاف و شيار را انجام دهند. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در همان خطبه اول نهج‌البلاغه كه فرمود: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ‌ الْعُقُولِ»[28] انقلاب را مي‌گويند «ثوره»، چون شيار مي‌كند, جامعه را بالا و پايين مي‌كند، گاو را مي‌گويند «ثور» براي اينكه اين زمين را شيار مي‌كند، فرمود انبيا آمدند كه «اثاره» كنند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ‌ الْعُقُولِ» اين عقولي كه دفن شده است آن اغراض را كنار ببرند، اين غرايز را كنار ببرند، اين را روشن كنند و بگويند ای انسان تو اين‌طور هستي. وقتي كسي گوش به حرف انبيا داد اينها را به عنوان كشاورز قبول كرد كه اينها «ثوره» كنند, انقلاب فرهنگي كنند، اين غرايز و اغراض را بگذارند كنار، اين درون را شكوفا كنند، اين فتيله را بالا بكشند، آن وقت انسان همه جا را مي‌بيند، اگر نشد هنگام مرگ مي‌بيند؛ لذا «النّاسُ نِيامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»[29] خيلي‌ها هنگام مرگ بيدار مي‌شوند.

اين است كه مي‌گويند مواظب باشيد اكثر كارهايتان عالمانه باشد. اين بيان نوراني هم از وجود مبارك امام رضا هست و هم از وجود مبارك امام عسكري(سلام الله عليهما) كه اكثر عبادت بايد تفكّر در «أَمْرِ اللَّهِ»[30] باشد كه من چه كسي هستم؟ از كجا آمدم؟ به كجا مي‌روم؟ با چه كسي بايد رابطه داشته باشم؟ در درون من چه غوغايي است؟ چه كسي بايد اينها را جواب دهد؟ من بايد جواب اينها را چه بگويم؟ حرف آن كسي كه ﴿مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ آمده از راه معرفت نفس شروع شد ﴿وَ مَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي﴾؛ اگر كسي اين را دفن كند، چراغ دفن‌شده كه جايي را روشن نمي‌كند. فرمود شما نه تنها دسيسه كرديد, تدسيس (در زیر خاک دفن کردن چیزی) كرديد، نه «قد خاب من دَسَّه» بلكه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است﴾؛ يعني «دسّسها» خيلي خاك روي آن ريختيد اصلاً صدايش به گوش كسي و گوش شما نمي‌رسد، اگر گفته شد كه صداي مادر را كودكان مهدكودك خوب گوش مي‌دهند در صورتي كه گوش‌هايشان را نبسته باشند، اگر كسي بسته باشد صدا را نمي‌شنود. اينكه گفتند هر صدايي را گوش ندهيد, هر حرفي را نزنيد و خاطرات خود را مواظب باشيد به همين خاطر است، شما چه خاطراتي در خيال داريد؟ اين خاطرات بالأخره مشكل‌ساز است، اگر با كسي مخالف هستيد، مرتب در نماز و غير نماز مي‌بينيد خطر او را, زوال او را, نابودي او را از ذهن مي‌گذرانيد، به ما چه ربطي دارد؟ مگر در دست ماست؟ بر فرض حق با ما باشد و ديگري باطل اولاً كه روشن نيست و بر فرض هم كه حق با ما باشد مگر ما اين خاطرات را راه بدهيم جز اينكه وقت خودمان را تلف كرديم ذهن خودمان را ويران كرديم اثر ديگر هم دارد؟! اين نمي‌گذارد ما با خدايمان حرف بزنيم، اگر كسي اهل كشاورزي باشد خاطراتش طور ديگر است, اهل سياست باشد خاطراتش طور ديگر است, اين خاطرات همه‌شان خار راه است و اصلاً نمي‌گذارند ما با دل‌آفرين حرف‌هاي دل داشته باشيم. همان بيان نوراني امام رضا و امام عسكري(سلام الله عليهما) اين است که فرمودند كثرت عبادت به كثرت نماز و روزه نيست، نماز و روزه يك حدّ مشخصي دارد که چقدر واجب است و چقدر مستحب، اما ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾ فقط درباره ياد خداست نه «صلّوا صلاة كثيرا, صوموا صوماً كثيرا», ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾[31]اين است كه حدّ و مرز ندا​​رد اين واقعاً آدم را راحت مي‌كند؛ يعني آدم جلوي خاطرات خود را بگيرد، اين مزاحم آدم است، كاري كه از آن ساخته ني​​ست فقط مزاحمت ايجاد مي‌كند، اگر كسي اين مزاحم‌ها را بردارد نمي‌گذارد كه اين چراغ خاموش شود اين چراغ ـ ان‌شاءالله ـ هميشه روشن است.

(26) قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ

(26) قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ

(۲۶) (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد وارد بهشت شو گفت ايكاش قوم من مي‏دانستند.

اما ببينيم عكس العمل اين قوم لجوج در برابر اين مومن پاكباز چه بود؟ قرآن سخنى از آن به ميان نمى آورد، ولى از لحن آيات بعد استفاده مى شود كه آنها بر او شوريدند و شهيدش كردند.

آرى سخنان پر شور و هيجان انگيز او كه با استدلالاتى قوى و نيرومند و نكاتى جالب و دلنشين همراه بود در آن قلبهاى سياه و سرهاى پر از مكر و غرور نه تنها اثر مثبتى نگذاشت بلكه چنان آتش كينه و عداوت را در دلهاى آنان برافروخت كه از جا برخاستند و با نهايت قساوت و بى رحمى به جان اين مرد مؤمن شجاع افتادند، به روايتى او را سنگباران كردند و پيكرش را چنان آماج سنگها ساختند كه بر زمين افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد، در حالى كه پيوسته اين سخن را بر لب داشت كه خداوندا اين قوم مرا هدايت كن كه آنها نمى دانند.

و به روايت ديگرى او را زير پاها چنان لگدمال كردند كه روحش به آسمان پرواز كرد.

اما قرآن اين حقيقت را با جمله جالب و سربسته اى بيان كرده ، مى گويد: به او گفته شد وارد بهشت شو (قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ).

اين تعبيرى است كه در باره شهيدان راه خدا در آيات ديگر قرآن آمده است (که آنها نمرده اند بلکه زنده اند) : وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ : (گمان مكن كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه آنها زنده جاويدند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند (آل عمران - 169).

جالب اينكه اين تعبير نشان مى دهد كه شهادت اين مرد مؤمن همان، و داخل شدن او در بهشت همان، آنچنان فاصله ميان اين دو كم و كوتاه بوده است كه قرآن مجيد در تعبير لطيفش به جاى ذكر شهادت او دخول او را در بهشت بيان كرده، و چه نزديك است راه بر شهيدان، راه بهشت و سعادت جاويدان!

روشن است منظور از بهشت در اينجا بهشت برزخى است، چرا كه هم از آيات و هم از روايات استفاده مى شود كه بهشت جاويدان, در قيامت, نصيب مؤمنان خواهد شد همانگونه كه دوزخ نيز در مورد بدكاران چنين است.

بنابراين بهشت و دوزخ ديگرى در عالم برزخ است كه نمونه اى از بهشت و دوزخ رستاخيز مى باشد، چنانكه در روايت امير مؤ منان على (عليه السلام) در مورد قبر وارد شده است : القَبْرُ اما رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِالنيران : قبر يا باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ!

و اينكه بعضى احتمال داده اند اين جمله اشاره به خطابى است كه در روز قيامت به اين مؤ من با شهامت و ايثارگر مى شود، و جنبه مستقبل دارد نه حال، بر خلاف ظاهر آيه است .

به هر حال روح پاك اين مرد به آسمانها، در جوار قرب رحمت الهى و در نعيم بهشتى، شتافت، و در آنجا تنها آرزويش اين بود كه گفت : اى كاش قوم من مى دانستند (قال يا ليت قومى يعلمون)

يَا لَيْتَ:
سوره ۲۸: القصص

فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ ﴿۷۹﴾

(قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند: اي كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستي كه او بهره عظيمي دارد! (۷۹)

سوره ۲۵: الفرقان

وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا ﴿۲۷﴾

و به خاطر بياور روزي را كه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مي‏گزد و مي‏گويد: اي كاش با رسول خدا راهي برگزيده بودم. (۲۷)

…. مراد از جنت بهشت برزخ است نه بهشت آخرت. و اينكه: بعضى از مفسرين گفته اند: منظور بهشت آخرت است، و معناى آيه اين است كه: به زودى در قيامت به او گفته مى شود داخل بهشت شو، و اگر عبارت را به ماضى آورد، و فرمود: (قيل به او گفته شده) براى اين است كه بفهماند اين دستور محققا صادر مى شود) صحيح نيست ، و خود را بى جهت و بدون دليل به زحمت انداختن است.

بعضى … گفته اند: (گوينده (ادْخُلِ الْجَنَّةَ) خود مردم بودند كه در هنگام كشتن او به عنوان استهزا به او گفته اند: ما تو را مى كشيم و لحظه اى بعد داخل بهشت شو) اشكال اين وجه اين است كه: با خبرى كه دنبالش خداى تعالى داده و فرموده: (قال يا ليت قومى يعلمون... گفت اى كاش مردم مى فهميدند كه چگونه خدا مرا بيامرزيد، و از محترمينم قرار داد) نمى سازد؛ چون ظاهر اين خبر اين است كه: وى بعد از شنيدن نداى (ادخل الجنة) آرزو كرد اى كاش قومم حال و وضع مرا مى دانستند. و اگر جمله (ادخل الجنة ) كلام مردم در هنگام كشتن او بوده باشد، ديگر موردى براى اين آرزو نمى ماند.

همين كسي كه از اقصاي مدينه آمد را شهيد كردند ذات اقدس الهي فرمود: به اين شهيد گفته شد مستقيماً وارد بهشت شو ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ ديگر آن احتضار و سؤال و حوادث برزخ و امثال ذلك براي شما نيست اين مستقيماً وارد جنّت برزخي مي‌شود ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ دفعتاً ديد اوضاع عوض شد و فهميد كه وارد جنّت برزخي شد كه «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ».[20]

….. اين شهيد سوره «يس» يك پيام خاصّي دارد ما الآن در برابر شهدا چه در زيارت «وارث» يا غير وارث وقتي عرض ادب مي‌كنيم مي‌گوييم اي كاش ما با شما بوديم «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ»[3]

https://fa.wikishia.net/view/%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%AA_%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AB

شهدا هم همين حرف را دارند مي‌گويند اي كاش با ما بوديد مي‌فهميديد اين‌جا چه خبر است اين ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي﴾ در قبال اين «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ» ماست ما به شهدا عرض مي‌كنيم اي كاش ما با شما بوديم به فوز شهادت مي‌رسيديم آنها هم به ما مي‌گويند اي كاش با ما بوديد مي‌ديديد خدا با ما چه كرد به ما چه چيزي داد ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿يَا لَيْتَ﴾, ﴿يَا لَيْتَ﴾ تعامل متقابل است ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ﴾حرف شهدا اليوم هم همين است آنها هم چه شهداي گمنام چه شهداي مشهود و نامدار مي‌گويند اي كاش بوديد اين‌جا مي‌ديديد خدا با ما چه كرد اين حرف همه آنهاست.

مطلب ديگر اين است كه ما دو نوع دعوت داريم: يك نوع دعوت اين است كه كسي مي‌نشيند به مردم مي‌گويد برويد دين را ياري كنيد اين صدا با فطرت مردم آشنا نيست و گوش نمي‌دهند, يك صدا اين است كه كسي جلو مي‌افتد مي‌گويد مردم من رفتم بياييد، اين صدا با فطرت مردم آشناست مردم به دنبالش راه مي‌افتند. فرق امام و ديگران اين بود امام قائد بود ديگران سائق بودند, ديگران مي‌گفتند برويد, امام مي‌گفت بياييد, آن‌كه جلو مي‌رود مي‌گويد من رفتم بياييد دنبال او حركت مي‌كنند, اين‌كه مي‌نشيند دستور مي‌دهد مي‌گويد برويد, كسي حرف او را گوش نمي‌دهد سرّ موفقيت امام اين بود كه او قائد بود نه سائق, پيشرو بود گفت من رفتم بياييد مردم گفتند چشم! انبيا هم مي‌گويند ما رفتيم بياييد مردم مي‌گويند چشم! انبيا اين‌طورند.

آنها كه به مرسلين گفتند اگر دست‌ برنداشتيد ما شما را رجم مي‌كنيم ﴿لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[16] اين خوي ددمنشي در آنها بود كه به انبيا اين حرف را زدند اين شخصي كه يك فرد عادي بود و به عنوان يك مبلّغ با اينها سخن گفت همان تهديد را نسبت به او اعمال كردند که او شربت شهادت نوشيد.

حالا وقتي شربت شهادت نوشيد از اين به بعد چطور شد؟ ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾که اين قول الهي همان فعل اوست (إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ هر گاه چيزي را اراده كند به او مي‏گويد: موجود باش آن نيز بلافاصله موجود ميشود!)؛ اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهج‌البلاغه هست «لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّمَا كَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ او هر چه را اراده كند به آن مى‌گويد باش، آن بلا درنگ موجود مى‌شود، اما كلام او نه صوتى است كه در گوشها نشيند، نه فريادى است كه شنيده شود، بلكه سخن خدا همان فعل او است كه ايجاد مى‌كند»[17]همين است فرمود فرمان الهي كه به زمين مي‌گويد: ﴿قِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ﴾[18]يا به چيزهاي ديگر دستور مي‌دهد اين سخن عِبري و عربي نيست، البته آيات الهي, كلمات الهي با ايجاد الهي است كه كلمات را ايجاد مي‌كند مثل قرآن, اما وقتي به زمين مي‌گويد: ﴿يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ﴾ يا به آسمان و زمين مي‌فرمايد: ﴿ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾,[19] «لَا بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّمَا كَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ» اين‌جا هم به او فرموده شد كه وارد بهشت شو.

مقصود امام(عليه السلام) از اين سخن اين است که جمله «کُنْ فَيَکُونُ» که در آيات قرآن مجيد آمده به معناى فرمانى لفظى; مانند فرمان رؤسا و پادشاهان به زيردستان خود نيست که الفاظى بر زبان مى رانند و در گوش مخاطبين مى نشيند و گاه که اصرار بر چيزى دارند فرياد مى کشند که تا فاصله زيادى فريادشان شنيده مى شود، بلکه اوامر خداوند همان فرمان تکوينى او و به تعبير ديگر فعل است، تا اراده چيزى کند بى درنگ موجود مى شود، اگر اراده کند کائنات در يک لحظه موجود شوند در همان يک لحظه آسمان و زمين و ستارگان و کهکشانها ايجاد مى شوند و اگر اراده کند به طور تدريجى در هزار سال يا ميليونها سال به وجود آيند بى کم و کاست همان خواهد شد.

آن‌گاه پيامي داد كه ذات اقدس الهي پيام او را به جامعه مي‌رساند. همين شخص مجاهد نستوه كه شربت شهادت نوشيد پيامي داد كه آن پيام را خدا مي‌رساند. گاهي خدا رسول بنده است و گاهي بنده رسول خداست; گاهي خدا حرف كسي را به جامعه مي‌رساند گاهي پيامبر خدا حرف خدا را به جامعه مي‌رساند، اين‌جا ذات اقدس الهي سخن اين شهيد را به جامعه رساند. ﴿قالَ﴾؛ يعني اين شهيد گفت: ﴿يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ﴾.

در روایات آمده است هنگامی که حضرت ابراهیم(ع)، خانه کعبه را بنا کرد پروردگار به وسیله جبرائیل فرمان داد که ای إبراهیم : ندای حجً را اعلام دار تا که مردم به حج آیند.‎ حضرت گفت : چگونه ندا دهم در حالی که من وإسماعیل در این صحرا ، یکًه وتنها بوده و ندایم تا کجا می رود و چه قدر می توانم مردم را خبر کنم؟ خداوند فرمود: تو ندای حجً را از چهار سو، اعلام دار! ما صدا وندای تو را به مردم و جهانیان می رسانیم. حضرت إبراهیم (ع) بر بالای مقام یا سنگی که اکنون به مقام إبراهیم، شهرت دارد ایستاده واز چهار سو ندای (هلمًوا إلی الحجً) را سرداد و با این ندا، مردم را به حج دعوت کرد. با اینکه صدای حضرت ابراهیم(ع) محدود به زمان و مکان خودش بود، اما خداوند آن دعوت را دعوتی تاریخی کرد.

حرفي را كه جناب فخررازي ذكر مي‌كند البته از بعضي‌ها نقل مي‌كند كه اين حرف, حرف ذات اقدس الهي نيست، حرفي است كه آنها استهزائاً گفتند, اين نمي‌تواند تام (درست) باشد.[29] سيدناالاستاد هم ظاهراً اين را نقل كرد و رد كرده[30] اينكه گفتند: ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾؛يعني ـ معاذ الله ـ آن كفّار عصرش كه او را شهيد كردند به صورت استهزا گفتند. اين با جمله ﴿وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ﴾ هماهنگ نيست, با آيه 28 كه دارد ﴿وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَي قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِنَ السَّماءِ﴾ ـ كه همه اينها كلمات الهي است ـ با اين هم هماهنگ نيست…

قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ:
اين هم يكي از ادلّه وجود برزخ است؛ يعني جنّت برزخي, هنوز قيامت كبرا قيام نكرده، اينكه ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ معلوم مي‌شود جنّت برزخي هست و مردم كه مؤمن باشند وارد جنّت برزخي مي‌شوند كه قبر يا روضه‌اي از رياض جنّت است يا ـ خداي ناكرده ـ حفره‌اي از حُفر نيران; وقتي از ائمه(عليهم السلام) سؤال مي‌كنند برزخ از چه وقت شروع مي‌شود فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذُ همان قبر»[16] ما ديگر چهارتا عالَم نداريم که عالَم دنيا, عالم قبر, عالم برزخ, عالم قيامت باشد ما سه عالَم داريم قبر همان برزخ است؛ سه عالم است دنياست, بعد از دنيا هم آدم وارد برزخ مي‌شود كه در تعبيرات روايي به صورت قبر بيان شده اين يا «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ» يا ـ معاذ الله ـ «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ»[17]اين ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ﴾ اين است، اگر درجه خيلي بالا باشد گوينده خداست جنّتش هم جنّت الهي است، اگر متوسط يا ضعيف باشد فرشتگاني هستند كه دستور مي‌دهند که درجه آن جنّت هم يا متوسط است يا ضعيف.

آنچه در بخش پاياني سوره مباركه «فجر» آمده است را ملاحظه بفرماييد با اين خيلي فرق مي‌كند؛ در پايان سوره مباركه «فجر» اين است كه ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ٭ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾[18] اين‌جا ذات اقدس الهي مستقيماً به صاحبان نفوس مطمئنّه خطاب مي‌كند، كساني كه اين سه عنصر را دارا هستند و به مقام اين سه عنصر رسيدند تازه بين راه هستند هنوز به مقصد نرسيدند؛ يعني كسي كه داراي نفس مطمئنّه است, يك; نسبت به جميع قضا و قَدَر الهي راضي است هيچ شكايتي ندارد, دو; و جميع عقايد و اخلاق و اوصاف و رفتار و كردار او مرضيّ خداست, سه; اگر نفسي مطمئنّه بود, راضيه بود, مرضيه بود اين هنوز در راه است که خداي سبحان به او مي‌گويد حالا ديگر بيا، بقيه راه را به دستور الهي مي‌رود, اگر به مقصد رسيده باشد كه ديگر سخن از ﴿ارْجِعِي﴾نيست به كسي مي‌گويند برگرد, معلوم مي‌شود هنوز در راه است اگر به مقصد رسيده باشد و مقصود را زيارت كرده باشد كه ديگر نمي‌گويند برگرد, پس ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾كه راضيه هستي, مرضيه هستي, در راه هستي, لازم نيست كسي تو را بياورد با دستور خودِ ما تو را مي‌آوريم ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾كذا و كذا. اين براي آنهايي است كه داراي نفس مطمئنّه هستند كه خود ذات اقدس الهي دستور مي‌دهد، آن وقت اين جنّت هم ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾نيست (جَنَّتِي).

هر كسي كه به ﴿وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾ رسيده است آن ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[19]را داراست، اما هر كسي به ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ رسيد به اين ﴿وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾بار نمي‌يابد كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد بخش پاياني سوره مباركه «قمر» اين است كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ پرهيزگاران در باغها و نهرهاي بهشتي جاي دارند. در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر[20] ديگر «واو» و «فاء» ندارد، فرمود آنهايي كه اهل تقوا هستند ﴿فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾هستند, يك; در پيشگاه پروردگار هستند, دو; اين پيشگاه پروردگار بودن كه لذّت روحي است نصيب هر كس نمي‌شود آن بهشت جسماني و بدني، اين براي همه متّقيان هست ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾، اين ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ نصيب همه نيست، اين‌جا كه فرمود: ﴿وَ ادْخُلِي جَنَّتِي﴾ اين همان است كه ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾مي‌خواهد باشد؛ آن‌جا ديگر درخت و نهر و امثال ذلك نيست، در پيشگاه ذات اقدس الهي معارف غيبي است و لا غير.

سوره ۶۶: التحريم

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۱۱﴾

و براى كسانى كه ايمان آورده‏ اند خدا همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه گفت پروردگارا پيش خود در بهشت‏ خانه‏ اى برايم بساز و مرا از فرعون و كردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان (۱۱)

http://emam.com/posts/view/22486/%DB%8C%D9%8E%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D9%91%D9%8E%D8%AA%D9%8F%D9%87%D9%8E%D8%A7-%D8%A7%D9%84%D9%86%D9%91%D9%8E%D9%81%D9%92%D8%B3%D9%8F-%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%8F%D8%B7%D9%92%D9%85%D9%8E%D8%A6%D9%90%D9%86%D9%91%D9%8E%D9%87%D9%8F