(16) قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ

(16) قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ

(۱۶) آنها گفتند پروردگار ما آگاه است كه ما قطعا فرستادگان (او) به سوي شما هستيم.

خداى تعالى در اين قصه حكايت نكرده كه رسولان در پاسخ مردم كه گفتند: (ما انتم الا بشر مثلنا... شما جز بشرى چون ما نيستيد...)، چه جوابى دادند، در حالى كه در جاى ديگر از رسولان امتهاى گذشته حكايت كرده كه در پاسخ مردم خود كه گفته بودند: (ان انتم الا بشر مثلنا شما جز بشرى چون ما نيستيد) گفتند: (إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ما جز بشرى مثل شما نيستيم ولى خدا بر هر يك از بندگانش كه بخواهد منت مى ‏نهد) كه بيانش گذشت.

بلكه تنها از آن رسولان حكايت كرده كه به قوم خود گفتند: ما فرستاده خدا به سوى شما و مأمور تبليغ رسالت او هستيم، و جز اين شانى نداريم و احتياجى نداريم به اينكه ما را تصديق بكنيد و به ما ايمان بياوريد، تنها براى ما اين كافى است كه: خدا مى داند كه ما فرستاده او هستيم و ما به بيش از اين هم احتياج نداريم.

پس در جمله (قالوا ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون ) رسولان از رسالت خود خبر مى دهند، و كلام خود را با حرف (انّ به درستى كه ) و حرف (لام هر آينه ) تأكيد كرده اند، و نيز به منظور تأكيد كلام خود، پروردگار خود را شاهد گرفته اند كه (ربنا يعلم پروردگار ما مى داند).

و جمله (ربنا يعلم ) معترضه و به منزله سوگند است، و به آيه چنين معنا مى دهد: ما فرستادگان به سوى شماييم، و در ادعاى رسالت صادقيم، و اين دليل ما را بس كه خدايى كه ما را به سوى شما فرستاده خود شاهد اين مدعاى ماست، و ديگر ما حاجتى نداريم به اينكه شما هم ما را تصديق بكنيد، و از تصديق شما سودى عايد ما نمى شود، تا در صدد جلب تصديق شما برآييم، بلكه آنچه براى ما مهم است اين است كه: رسالت خود را انجام بدهيم و حجت تمام شود.

آنها … گفتند: ﴿إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ﴾ ما رسالت مطلق نداريم جزء انبياي اولواالعزم نيستيم كه الي‌الناس مبعوث باشيم اينها انبياي مقطعي و موضعي بودند ما به طرف شما رسالت پيدا كرديم. (برای پیامبر آمده است که لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا براى جهانيان هشداردهنده‏ اى باشد)

… ﴿قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ﴾ خدا مي‌داند؛ اين سوگندي است, يك و احتجاج است, دو;

خدا مي‌داند اين خدا مي‌داند در صحنه احتجاج چه ارزشي دارد؟ آنها مي‌گويند خدا نمي‌داند; ولي در بخش پاياني سوره مباركه «رعد» آن‌جا ملاحظه فرموديد كه اين خدا مي‌داند, اقامه برهان است نه پيشنهاد كفايت مذاكرات. يك وقت كسي دستش خالي است مي‌گويد خدا كه مي‌داند؛ يعني قيامت وضعش روشن مي‌شود يعني فعلاً ما حرفي نداريم؛ اما انبيا حرفشان اين نيست كه فقط خدا مي‌داند حالا خدا مي‌داند آنها مي‌گويند نه, خدا نمي‌داند,... اينكه احتجاج نشد ولي در آيه 43 سوره مباركه «رعد» اين احتجاج گذشت ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾كفار به پيامبرشان مي‌گفتند تو پيامبر نيستي ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾من پيامبرم دليل دارم من از طرف خدا آمدم به چه دليل؟ براي اينكه امضاي او دست من است, نامه او دست من است مي‌گوييد نامه او نيست مثل آن بياوريد اين احتجاج است نه پيشنهاد كفايت مذاكرات.

اين ﴿رَبُّنَا يَعْلَمُ﴾ خدا مي‌داند يعني براي من بيّنه اقامه كرده شما هر چه خواستيد ما براي شما انجام داديم گفتيد مريض ابرص را نجات بدهيد ما داديم, گفتيد اكمح را نجات بدهيد ما داديم, گفتيد كور مادرزاد را نجات بدهيد ما داديم, گفتيد مرده را زنده كنيد ما كرديم اينكه در كتاب‌هاي تفسيري آمده سرّش همين است.

… با «لام با إنّا» كه بوي سوگند هم مي‌دهد اين كار را كردند اينها مدّعي بودند نه منكِر و مدّعي بايد شاهد اقامه كند كه در تفسيرها ملاحظه فرموديد از آنها معجزه خواستند آنها معجزه آوردند و برابر دعواي خود بيّنه اقامه كردند.

(15) قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ‌ءٍ إِنْ أَنتُمْ

(15) قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ‌ءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ

(۱۵) اما آنها (در جواب) گفتند: شما جز بشري همانند ما نيستيد، و خداوند رحمان چيزي نازل نكرده، شما فقط دروغ ميگوئيد!

همان بهانه اى را كه بسيارى از كافران سركش در برابر پيامبران الهى پيش كشيدند مطرح نمودند گفتند: شما بشرى همانند ما هستيد، و خداوند رحمان چيزى نازل نكرده, سرمايه شما چيزى جز دروغ نيست!

اگر بنا بود فرستاده اى از طرف خدا بيايد بايد فرشته مقربى باشد نه انسانى همچون ما، و همين را دليل براى تكذيب رسولان و انكار نزول فرمان الهى پنداشتند.

در حالى كه شايد خودشان نيز مى دانستند كه در طول تاريخ همه پيامبران از نسل آدم بوده اند، از جمله ابراهيم را كه همگى به رسالت مى شناختند مسلما انسان بود، و از اين گذشته مگر نيازها و مشكلات و دردهاى انسانها را جز انسان مى تواند درك كند؟.

در اينكه چرا در آيه روى صفت (رحمانيت ) خداوند تكيه شده ، ممكن است از اين نظر باشد كه خداوند ضمن نقل سخن آنها مخصوصا روى اين صفت تكيه مى كند كه پاسخ آنها در نقل گفته خودشان نهفته باشد، زيرا چگونه ممكن است خداوندى كه رحمت عامش سراسر عالم را فرا گرفته است پيامبرانى براى تربيت نفوس و دعوت به رشد و تكامل انسان نفرستد؟

اين احتمال نيز داده شده است كه آنها مخصوصا روى وصف رحمان تكيه كردند كه بگويند خداوند مهربان كار بندگان خود را با فرستادن پيامبران و تنظيم تكاليف مشكل نميكند! آنها را آزاد ميگذارد! اين منطق سست و بى پايه با سطح افكار اين گروه متناسب بود.

مردم چنين مى پنداشتند كه بشر نمى تواند پيغمبر شود. و وحى آسمانى را بگيرد، و استدلال مى كردند به خودشان كه پيغمبر نيستند، و چنين چيزى را در خودشان سراغ ندارند، و آن وقت حكم خود را به انبيا هم سرايت داده، مى گفتند: پس آنها هم پيغمبر نيستند؛ چون حكم امثال، يكى است.

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh11

https://didarejan.com/%d8%b4%d8%b1%d8%ad-%d9%88-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d9%85%d8%b1%d8%af-%d8%a8%d9%82%d8%a7%d9%84-%d9%88-%d8%b7%d9%88%d8%b7%db%8c-%d9%88-%d8%b1%d9%88%d8%ba%d9%86-%d8%b1%db%8c%d8%ae%d8%aa%d9%86/

و بر اين اساس معناى جمله (و ما انزل الرّحمن من شى ء) چنين مى شود: خدا هيچ وحيى نازل نكرده، چون اگر وحيى بر بشرى نازل كرده بود ما نيز در نفوس خود از آن خبردار مى شديم و خدا به ما هم وحى مى كرد. همانطور كه شما ادعاى آن را مى كنيد.

و اگر از خداى تعالى تعبير به (رحمان) كردند، براى اين است كه مشركين عرب مانند همه بت پرستان خدا را قبول داشتند، و او را به صفات كمال متصف مى دانستند، چيزى كه بود در تفسير آن صفات با هم اختلاف داشتند، صابئى ها آن صفات را به نفى, معنا مى كردند و به جاى اينكه بگويند خدا عالم است مى گفتند جاهل نيست، و همچنين در مورد ساير صفات، مانند قدرت، خالقيت، رحمت، ملك و غير اينها.

با اين تفاوت كه مشركين مى گفتند: اين خداى داراى چنين صفات، امر تدبير مخلوقات را به مقربين درگاه خود، مانند ملائكه واگذار نموده و ديگر خودش در تدبير عالم هيچ كاره است، ارباب و مدبران عالم، ملائكه و آلهه هستند، و اما خدا (عز اسمه )، او تنها در اين ارباب، ربوبيت و تدبير دارد، پس خدا رب ارباب و اله آلهه است.

ممكن هم هست اسم رحمان تنها در حكايت قصه آمده باشد نه در خود قصه، به اين معنا كه اهل قريه نگفته باشن (رحمان چيزى نازل نكرده شما دروغ مى گوييد) بلكه يا گفته باشند (خدا چيزى نازل نكرده)، و يا (چيزى نازل نشده )، و آنگاه قرآن در نقل قصه كلمه (رحمان) را آورده باشد، تا به حلم و رحمت خداى تعالى در قبال انكار و تكذيب حق صريحى كه مشركين داشتند اشاره كند.

و جمله (ان انتم الا تكذبون ) به منزله نتيجه است براى صدر آيه، و حاصل كلامشان اين مى شود كه: شما هم بشرى هستيد مثل ما، و ما با اينكه مثل شما بشر هستيم در نفس خود چيزى از وحى كه ادعا مى كنيد به شما نازل شده نمى يابيم، و چون شما هم مثل ماييد، پس رحمان هيچ وحيى نازل نكرده، و شما دروغ مى گوييد، و چون غير از اين ادعا ادعاى ديگرى نداريد پس غير از دروغ چيز ديگرى نداريد.

دو اشكال بت‌پرستان بر دعوت رسولان الهي

… مي‌گفتند كه دو مشكل در كار شما هست: يكي درباره خود شما, يكي درباره ادّعايي كه نسبت به خدا مي‌كنيد.

-درباره شما مشكل هست براي اينكه شما بشريد, بشر محال است پيامبر شود, پس شما پيامبر نيستيد و ـ معاذ الله ـ دروغ مي‌گوييد… اين حرف كساني كه در سوره مباركه «انعام» مبسوطاً گذشت در موارد ديگر هم زياد آمده كه بشر نمي‌تواند رسول الله باشد.

-مشکل ديگر اينکه چون اينها بت‌پرست بودند مي‌گفتند خدا مدير كل است ربّ‌العالمين است, مربّي كل است اما جهان را مدبّرات اداره مي‌كنند, ارباب متفرّقه اداره مي‌كنند, اگر رزق مي‌خواهيم, شفا مي‌خواهيم, سلامت مي‌خواهيم بايد اين بت‌ها را بپرستيم تا اينها ما را به الله نزديك‌تر كنند شما مي‌گوييد خدا براي ما پيامبر فرستاده اين يعني چه؟! خدا كه با ما كار ندارد ما هم که با او كار نداريم, اگر كسي بايد به فكر ما باشد همين بت‌هاي ما هستند.

دو مشكل اساسي دامنگير وثني‌ها بود: يكي اينكه بشر نمي‌تواند پيامبر شود, يكي اينكه خدا كاري با ما ندارد ما هم ـ معاذ الله ـ كاري با او نداريم او براي مدبّرات خوب است ما اين بت‌ها را بايد بپرستيم البته اين سنگ و چوب را به عنوان تنديس براي آنها مي‌ساختند بعد كم كم اينها قداست پيدا كردند مدبّرات امرند كه عالَم را اداره مي‌كنند و ﴿لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند[9] هستند, ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ اينان شفيعان ما نزد خدا هستند[10] هستند و امثال ذلك بنابراين ـ معاذ الله ـ شما دروغ مي‌گوييد و چون دروغ مي‌گوييد نحس هستيد و چون نحس هستيد ما تطيّر داريم (ما شما را به فال بد گرفته‏ ايم), تشئّم داريم و ممكن است كه مشكلاتي دامنگير ما شود.

… شبهه آنها … اين بود كه انسان نمي‌تواند فرستاده خدا باشد، چون در حقيقت اينها انسان را نشناختند، اينها خيال مي‌كردند همين كه ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[1] انسان همين است؛ يعني ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[2] تا اين‌جا را شناختند، اما ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[3] را نشناختند; لذا گفتند بشر نمي‌تواند پيامبر شود شما مثل ما بشر هستيد و… اگر بشر بتواند رسالت الهي را تحمّل كند ما هم بايد بتوانيم در حالي كه يكي از تقواي روح بر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[5] است و يكي ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾،[6]

سوره ۹۱: الشمس

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿۷﴾ و سوگند به نفس آدمي و آن كس كه آن را منظم ساخته، (۷)

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿۸﴾ سپس فجور و تقوا (شر و خير) را به او الهام كرده است (۸)

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا ﴿۹﴾ كه هر كس نفس خود را تزكيه كرده، رستگار شده (۹)

وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا ﴿۱۰﴾ و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است. (۱۰)

آن‌كه فطرتش را شكوفا كرده ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ در مسيري قرار مي‌گيرد كه خداي سبحان با او سخن مي‌گويد، اما اگر كسي در مسير ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ شد در گودالي فرو مي‌رود كه ﴿وَ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لاَ يُزَكِّيهِمْ و خداوند روز قيامت با آنها سخن نمي‏گويد، و آنها را پاكيزه نمي ‏كند[7] خيلي فرق است بين كسي كه فرودي در گودال دارد و آن‌كه عروجي در آسمان دارد، هر دو بشرند؛ ولي اگر كسي ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ نصيبش شد او مي‌تواند كلام الهي را بشنود و اگر كسي ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ دامن‌گيرش شد با آنها اصلاً خدا سخن نمي‌گويد ﴿وَ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾، پس نمي‌شود گفت كه ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا﴾[8] هرگز انبيا با شما و شما با انبيا شبيه هم نيستيد، آنها كافراً و مستكبراً آمدند انكار كردند و حرف آنها هم اين بود كه بشر نمي‌تواند رسالت داشته باشد. انبيا اين شبهه را رد كردند و به اينها پاسخ دادند، معجزاتي هم آوردند بعد فرمودند: ﴿وَ مَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ﴾[9] پس در آن منطقه, رهبران الهي قيام كردند، با برهان دعوت كردند، معجزه هم آوردند، كافران و مستكبران, مستكبرانه مغالطه كردند، شبهه‌اي ارائه كردند كه ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ مَا أَنزَلَ الرَّحْمنُ مِن شَيْ‌ءٍ﴾.[10]

آن سه بزرگوار پيامبر بودند، براي اينكه هم خودشان گفتند ما مُرسَل هستيم[1] و هم خداي سبحان از آنها به عنوان ﴿أَرْسَلْنَا﴾[2] ياد كرده است و هم آن محاوره نشان مي‌دهد كه اينها مبلّغ و روحاني مصطلح نبودند، اينها داعي نبوّت داشتند، براي اينكه اصحاب قريه مي‌گفتند: ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾،[3] اگر اينها مبلّغان و روحانيون و علما بودند و داعيه رسالت نداشتند، وقتی آنها مي‌گفتند شما هم مثل ما بشريد اينها كه انكاری نداشتند. نزاع در اين نبود كه اينها مبلّغ هستند و مي‌گفتند ما شما را قبول نداريم، اگر نزاع در تبليغ بود آنها در تبليغشان اشكال مي‌كردند؛ نزاع در اين بود كه اينها مي‌گفتند ما پيامبريم, اصحاب قريه مي‌گفتند كه انسان نمي‌تواند پيامبر باشد ﴿مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾.

خداي سبحان هم با بشر از سه راه حرف مي‌زند فرمود: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ شايسته هيچ انساني نيست كه خدا با او سخن بگويد، مگر از طريق وحي، يا از وراء حجاب، يا رسولي مي‏فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحي مي‏كند، چرا كه او بلند مقام و حكيم است[7]گاهي آن رسول فرشته است, گاهي آن رسول انسان است, اگر ذات اقدس الهي به پيامبري وحي بفرستد كه به علي‌بن‌ابي‌طالب بگو «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ»[8]اين رسالت و كلام الهي است. وجود مبارك پيغمبر(صلی الله عليه و آله) كه حضرت امير(سلام الله عليه) را نصب نكرد، او مبلّغ بود حرف خدا را برساند، امامت را كه مقام معصومانه است خداي سبحان به وسيله پيغمبر به كسي مي‌دهد. رسالت مرسلين هم كه زيرمجموعه وجود مبارك عيسي(عليه السلام) بودند هم همين‌طور است پس از دو راه ممكن است كه رسالت آ‌ن سه نفر حاصل شود.

چون وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) از انبياي اولواالعزم بود و در عصر پيامبر اولواالعزم اگر پيامبري بيايد زيرمجموعه همان حضرت محسوب مي‌شود اين بزرگواران زيرمجموعه همان حضرت بودند و معجزات همان حضرت را ارائه مي‌كردند.

پرسش: تابع از متبوع بايد هميشه پايين‌تر باشد، در داستان حضرت موسی و خضر چرا رعايت نشد؟

در جريان حضرت خضر و موسي(سلام الله عليهما) از اين قبيل نبود، چون خضر رسالت مصطلح و شريعتي نداشت، مأمور به دعوت مردم نبود تا ما بگوييم زيرمجموعه رسالت حضرت موسي(سلام الله عليه) بود. موساي كليم(سلام الله عليه) از انبياي اولواالعزم بود؛ ولي خضر داراي مقام ولايت بود و از راه باطن هدايت مي‌كرد، نه نظير انبيا كه از راه شريعت و تبليغ و رسالت مردمي بخواهند عدّه‌اي را هدايت كنند; لذا بين جريان حضرت موسي و خضر با جريان فرستاده‌هاي سوره مباركه «يس» خيلي فرق است.

https://www.dalfak.com/w/b13jq/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C-%D8%B9-%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA%D8%B1%D9%87-%DB%8C%D8%A7-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D8%AE%D8%B6%D8%B1-%D8%B9-%D8%9F

(14) إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا

(14) إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ

(۱۴) هنگامي كه دو نفر از رسولان را به سوي آنها فرستاديم، اما آنها رسولان (ما) را تكذيب كردند، لذا براي تقويت آن دو، شخص سومي فرستاديم، آنها همگي گفتند ما فرستادگان (خدا) به سوي شما هستيم.

سپس قرآن بعد از اين بيان اجمالى و سربسته ، به شرح ماجرا پرداخته ، چنين مى گويد: در آن زمان كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستاديم ،اما آنها رسولان ما را تكذيب كردند، لذا براى تقويت آن دو, شخص سومى ارسال نموديم ، آنها همگى گفتند ما فرستادگان به سوى شما از طرف پروردگاريم.

به اين ترتيب سه نفر از رسولان پروردگار (دو نفر در آغاز و يكنفر در اثناء براى تقويت آنها) به سوى اين قوم گمراه آمدند.

در اينكه اين رسولان چه كسانى بودند در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى گفته اند: نام آن دو نفر شمعون و يوحنا بود و نام سومين بولس و بعضى نامهاى ديگرى براى آنها ذكر كرده اند.

و نيز در اينكه آنها پيامبران و رسولان خداوند بودند و يا فرستادگان حضرت مسيح (عليه السلام ) (و اگر خداوند ميفرمايد ما آنها را فرستاديم به خاطر آنست كه رسولان مسيح هم رسولان او هستند) باز در ميان مفسران گفتگو است ، هر چند ظاهر آيات فوق موافق تفسير اول است ، گرچه تفاوتى در نتيجه اى كه قرآن مى خواهد بگيرد نمى كند.

دو پيامبر را فرستاديم اينها اين دو پيامبر را تكذيب كردند ما اين دو پيامبر را تقويت كرديم به اينها عزّت و غلبه و قدرت داديم با فرستادن پيامبر سوم ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ اين سه پيامبر كه آمدند به اصحاب قريه گفتند: ﴿فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ﴾ ما از طرف ذات اقدس الهي مأموريم شما را به توحيد هدايت كنيم.

… هر وقت پيامبري را فرستاده فوراً او را كمك كرده اگر موساي كليم بود گفت برادرم را ﴿فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ﴾, كه ﴿يُصَدِّقُنِي﴾ فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ﴾[4] ما تو را با برادرت كمك مي‌كنيم.

سوره ۲۸: القصص

وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ ﴿۳۴﴾

و برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است، او را همراه من بفرست تا ياور من باشد و مرا تصديق كند؛ مي‏ترسم مرا تكذيب كنند. (۳۴)

قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِآيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ ﴿۳۵﴾

فرمود: بازوان تو را بوسيله برادرت محكم مي‏كنيم و براي شما سلطه و برتري قرار مي‏دهيم و به بركت آيات ما بر شما دست نمي ‏يابند، شما و پيروانتان پيروزيد. (۳۵)

اگر جريان ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ﴾ است فوراً فرمود اينها را تكذيب كردند اما ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود: ﴿وَوَضَعْنَا عَنكَ وَزْرَكَ ٭ الَّذِي أَنقَضَ ظَهْرَكَ﴾[5] آن حوادث تلخ كمرشكن را ما از تو برداشتيم آنها كه ظَهْر تو, پشت تو را شكستند و مي‌خواستند بشكنند ما كنار گذاشتيم به تو پشتيبان داديم, پشتوانه داديم ما اين كار را كرديم بنابراين اگر كسي دستور الهي را اطاعت كند و براي دين بخواهد كار كند يا ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ﴾ است يا ﴿فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ﴾ است يا ﴿وَوَضَعْنَا عَنكَ وَزْرَكَ ٭ الَّذِي أَنقَضَ ظَهْرَكَ﴾ است اين يقيناً هست.

سوره ۹۴: الشرح

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ ﴿۱﴾

آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم ؟ (۱)

وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ ﴿۲﴾

و بار سنگين را از تو بر نداشتيم ؟ (۲)

الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ ﴿۳﴾

همان باري كه سخت بر پشت تو سنگيني مي‏كرد. (۳)

وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ ﴿۴﴾

و آوازه تو را بلند كرديم. (۴)

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿۵﴾

بنابراين مسلما با سختي آساني است. (۵)

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿۶﴾

و مسلما با سختي آساني است. (۶)

(13) وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ

(13) وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ

(۱۳)براي آنها «اصحاب قريه» را مثال بزن، هنگامي كه فرستادگان خدا به سوي آنها آمدند.

… اين آيات و چندين آيه بعد كه مجموعا 18 آيه را تشكيل ميدهد سرگذشتى از چند تن از پيامبران پيشين كه مامور هدايت قوم مشرك و بت پرستى بودند كه قرآن از آنها به عنوان اصحاب القريه ياد كرده و آنها به مخالفت برخاستند و آنان را تكذيب كردند و سرانجام به عذاب دردناكى گرفتار شدند بيان مى كند، تا هم هشدارى باشد براى مشركان مكه ، و هم تسلى و دلدارى باشد براى پيامبر و مومنان اندك آن روز…

نخست مى فرمايد: (براى آنها اصحاب قريه را مثال بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنها آمدند (و اضرب لهم مثلا اصحاب القريه اذ جائها المرسلون ).

(قريه ) در اصل نام براى محلى است كه مردم در آن جمع ميشوند… مفهوم گسترده اى دارد كه هم شهرها را شامل ميگردد و هم روستاها را، هر چند در زبان فارسى معمولى تنها به روستا اطلاق ميشود، ولى در لغت عرب و در قرآن مجيد كرارا به شهرهاى مهم و عمده مانند (مصر) و (مكه) و امثال آن اطلاق شده است.

در اينكه اين شهر كداميك از شهرها بوده است معروف و مشهور در ميان مفسران اين است كه (انطاكيه) از شهرهاى شامات بوده است ، و اين شهر يكى از شهرهاى بسيار معروف روم قديم بوده ، و هم اكنون از نظر جغرافيائى جزء قلمرو كشور تركيه است…

به هر حال از آيات اين سوره به خوبى بر مى آيد كه اهل اين شهر بت پرست بودند و اين رسولان براى دعوت آنها به سوى توحيد و مبارزه با شرك آمده بودند.

فرمود: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ داستاني را براي مردم شرح بده. اين «اصحاب قريه» را گفتند براي انطاكيه است و امثال انطاكيه؛ حالا قرآن كريم روي اين قريه كه كدام عصر و مصر بود خيلي تكيه نمي‌كند مگر در بعضي از موارد ضروري; لذا در هيچ جا تاريخ را ذكر نمي‌كند كه در چه عصري بود.

فرستاده‌هايي آمدند اين ﴿الْمُرْسَلُونَ﴾ معلوم نيست كه چه كسي اينها را فرستاد اما ﴿إِذْ أَرْسَلْنَا﴾ ذات اقدس الهي به خود اسناد مي‌دهد. اگر هم ثابت شده باشد كه پيامبر او مثل حضرت عيسي(سلام الله عليه) برای مردم انطاكيه فرستاده … اين صادق است براي اينكه اين‌چنين نيست كه ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[26] مخصوص پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد وجود مبارك عيسي هم ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ موسي هم ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ چون پيغمبر كه معصوم است فقط حرف خدا را نقل مي‌كند ديگر ممكن نيست كه حرف خودش را نقل بكند منتها حالا عصمت, نبوّت, رسالت درجاتي دارد. هيچ پيامبري از نزد خودش سخن نمي‌گويد ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾چه پيغمبر ما و چه پيغمبران گذشته(عليهم السلام) اگر هم كساني را فرستادند آنها هم «عن‌الله» بود.

برخي‌ها گفتند اينها فرستاده‌هاي حضرت عيسي بودند برخي‌ها؛ مثل مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان[22] مي‌فرمايد اينها مستقيماً فرستاده‌هاي الهي بودند اگر هم جريان حضرت عيسي چنين كاري كرد اين هم ممكن است مصداق باشد ولي ظاهرش اين است كه ما فرستاديم يعني رسول الهي بودند نه اينكه حضرت عيسي آنها را فرستاد.

آوردن معجزه نظير معجزات حضرت عيسی(عليه السلام) دال بر نمايندگی مرسلين از او

معجزه‌ اي هم كه در اين قسمت‌هاي تفسيري نقل مي‌كنند نشان مي‌دهد كه فرستاده‌هاي حضرت عيسي هستند; چون آنها كه با دست خالي نمي‌روند با معجزه مي‌روند هرگز افرادي هم كه قبول دارند انسان مي‌تواند رسول خدا باشد حرف كسي را بي‌معجزه قبول نمي‌كند. يك وقت انسان خودش كارشناس است، مثل حضرت امير(سلام الله عليه) که وجود مبارك حضرت امير از پيغمبر معجزه نخواست همين كه حضرت از كوه حرا پايين آمد گفت «لا اله الاّ الله» گفت «سمعاً و طاعاً». معجزه براي كسي است كه كارشناس نباشد نداند كه اين حرف از چه سنخي است وقتي كسي خودش كارشناس باشد مي‌داند اين حرف, حرف حكيم نيست حرف فقيه نيست حرف فيلسوف نيست حرف يك عالِم نيست حرف نابغه نيست يك حرف آسماني است.

مولوی:

در دل هر امتی کز حق مزه ست

روی و آواز پیمبر معجزه ست‏

نظامی:

آن کس که ز شهر آشنایی است

داند که متاع ما کجایی است

اما افراد ديگر معجزه مي‌خواهند لذا در قسمت‌هاي تفسيري معمولاً ملاحظه فرموديد كه اينها ابرای الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ كردند, احياي ميّت كردند و اعما را شفا دادند همان كارهايي كه وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) مي‌كرد.

سوره ۳: آل عمران

وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ﴿۴۹﴾

و (او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوي بني اسرائيل (قرار داده، كه به آنها مي‏گويد:) من نشانه اي از طرف پروردگار شما، برايتان آورده‏ ام، من از گل، چيزي به شكل پرنده مي‏سازم، سپس در آن مي‏دمم و به فرمان خدا، پرنده اي مي‏گردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلايان به برص (پيسي) را بهبودي مي‏بخشم، و مردگان را به اذن خدا زنده مي‏كنم، و از آنچه مي‏خوريد، و در خانه‏ هاي خود ذخيره مي‏كنيد، به شما خبر مي‏دهم، مسلما در اينها، نشانه اي براي شماست، اگر ايمان داشته باشيد! (۴۹)

اينها … خدا را به عنوان خالق كل قبول داشتند; منتها وَثني بودند, صَنمي بودند, بت‌پرست و مانند آن بودند و نبوّت عامّه را انكار مي‌كردند همان‌طور كه در سوره مباركه «انعام» هست نبوّت را قبول نداشتند مي‌گفتند خدا اگر پيامبري دارد, كسي از طرف خدا پيام مي‌آورد بايد فرشته باشد انسان نمي‌تواند پيام‌آور از طرف خدا باشد اين توهّم باطلي بود كه در اوايل سوره مباركه «انعام» آمده و رد شد.

اينكه در همين آيه محلّ بحث مي‌فرمايد: ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ﴾[20]اين براي كيست؟ درست است كه شامل حال مؤمنين مي‌شود؛ … مؤمنيني كه در راه‌ هستند زودتر از ديگران اين را مي‌پذيرند اما قسمت مهم آيه تهديد، تخويف ([ ت َخ ْ ] ترسانیدن) و انذار است فرمود به اينهايي كه دست و پايشان بسته است به آنها بگو قبل از شما عده‌اي بودند با انبيا در افتادند ويران شدند شما اين كار را نكنيد.

اقسام تمثيل در قرآن

﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ تمثيل در قرآن چند قسم است يك قسم فقط صبغه تشبيهي دارد نظير آنچه در سوره مباركه «ابراهيم» فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ آيا نديدي چگونه خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه‏ اي تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟![21]همچنين ﴿مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ (همچنين) كلمه خبيثه را به درخت ناپاكي تشبيه كرده[22]اين تشبيه معقول به محسوس است. يك وقت است مَثل يك حقيقت واقع‌شده‌اي است منتها مي‌خواهد بفرمايد اين نمونه‌اي از يك اصل كلي است, فردي از يك ماهيّت است, مصداقي از يك مفهوم است, نمونه‌اي از يك جريان كلي است فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ خداوند مثلي براي كساني كه كافر شده‏ اند زده است، مثل به همسر نوح، و همسر لوط[23] و همچنين ﴿وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ و خداوند مثلي براي مؤ منان زده، به همسر فرعون[24] و كذا و كذا; يعني اينها فردند, نمونه‌اند خدا اينها را نمونه قرار داد اينها يك چيز واقع‌شده‌اي است؛ نظير شجره طيّبه ای كه ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾[25] نيست كه تمثيل باشد و تشبيه باشد.

در جريان ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ از سنخ ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ﴾است يعني چيز واقع‌شده است قصّه‌اي است واقع شده؛ منتها منحصر آنها نيست كفار عصر شما را هم شامل مي‌شود همين‌هايي كه ﴿وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ و در پيش روي آنها سدي قرار داديم، و در پشت سرشان سدي، و چشمان آنها را پوشانده‏ ايم، لذا چيزي را نمي‏بينند!﴾به اينها بگو كه عده‌اي هم مثل شما بودند و به سرنوشت تلخ مبتلا شدند مؤمنين البته اين را قبول دارند ولي نيازي به اين‌طور انذارهاي تهديد حاد نيست آنها راه‌افتاده‌اند. در حقيقت اينكه فرمود آنها (کفار) را رها كن (آیات ۱۰ و ۱۱) همان هَجر جميل است.

عهد ذهني بودن ماجراي «اصحاب قريه»

﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً﴾ آن مثل چيست؟ اصحاب قريه است. اين قريه, عهد ذهني و ذكري براي آنها دارد جنس نيست, كه گفتند انطاكيه بود و مشخص است چه قريه‌اي است.

جهات سودمندي نقل داستان اصحاب قريه

نقل اين داستان از چند جهت سودمند است: يكي براي مردم كه عبرت بگيرند براي اينكه ببينند در گذشته عده‌اي در برابر وحي و نبوّت ايستادگي بي‌جا كردند به سرنوشت تلخي مبتلا شدند براي خود انبيا و مرسلين(عليهم السلام) سودمند است كه تسلّي است براي اينها, تقويت اينهاست كه خداي سبحان حافظ و ناصر اينها و دين اينهاست و دشمنان اينها را برطرف مي‌كند. ثالثاً مشخص مي‌كند كه رسول هر عصر و مصري تمام تلاش و كوشش او اين است كه پيامش فراگير باشد به دورترين نقطه شهر برسد (وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ) آن‌جا كه طبقه محروم‌نشين‌اند از بيان آنها باخبر شوند و از همان‌جا فرياد عليه ظلم برمي‌خيزد نصرت حق برمي‌خيزد و مانند آن.

عدم منافات ارسال مرسلين بر اصحاب قريه با اولواالعزم بودن حضرت عيسي(عليه السلام)

مطلب ديگر اينكه وجود مبارك عيسي از انبياي اولواالعزم است پيامبران اولواالعزم همگاني‌اند نه هميشگي به استثناي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه اين دو اصل را داراست: يكي كليت؛ يعني همگاني, يكي دوام يعني هميشگي, براي همه مردم و در هر زمان، اين خصوصيت پيغمبر اسلام است. انبياي اولواالعزم براي همه مردم بودند تا آمدن نبيّ بعدي, انبياي غير اولواالعزم مقطعي بودند ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ و او را به سوي جمعيت يكصد هزار نفري، يا بيشتر، فرستاديم[13] و امثال ذلك. وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) از انبياي اولواالعزم بود؛…

حضرت اوصيايي داشت, حواريوني داشت, خلفايي داشت هر كدام را به يك منطقه خاص اعزام مي‌كرد اين‌طور نبود كه اگر گروهي به منطقه خاص آمدند معنايش آن است كه رسالت حضرت عيسي محدود است؛ معنايش آن است كه رسالت آنها محدود بود آنها اوصياي خاص بودند حواريون مخصوص بودند براي هدايت يك منطقه خاصی، مأموريت ويژه داشتند. پس مردم انطاكيه وظيفه‌اي كه داشتند اين بود كه فرمايشات اينهايي كه حالا يا رسالت مستقل داشتند يا از حضرت عيسي رسالت داشتند گوش بدهند اين منافات ندارد با اينكه وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) از انبياي اولواالعزم باشد و فرمايشات ايشان كلّي باشد يعني همگاني باشد گرچه هميشگي نيست, دائم نيست, شريعت او به وسيله شريعت وجود مبارك پيغمبر اسلام نسخ مي‌شود.

در زمان حضرت ابراهیم حضرت لوط نیز پیامبر بودند و در منطقه ای به ارشاد مردم میپرداختند منافاتی با اولواالعزم بودن حضرت ابراهیم نداشت.

صراط  و سبیل 

سوره ۲۹: العنكبوت

وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۶۹﴾

و كسانى كه در راه ما كوشيده‏ اند به يقين راه ‏هاى خود را بر آنان مى ‏نماييم و در حقيقت ‏خدا با نيكوكاران است (۶۹)

سوره ۶: الأنعام

وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴿۱۵۳﴾

و اينكه اين راه مستقيم من است از آن پيروي كنيد و از راههاي مختلف (و انحرافي) پيروي نكنيد كه شما را از راه حق دور مي‏سازد، اين چيزي است كه خداوند شما را به آن سفارش مي‏كند تا پرهيزگار شويد. (۱۵۳)

مصباح یزدی:

مفسران، هم ذکر کرده اند که «صراط» ، شاهراه اصلی واحدی است که با قطعیات ثابت می شود و در مواردی هم راههایی جزئی متعددی وجود دارند که ضرری به اصل دین و اصل شریعت نمی زنند و بعنوان «سبل» ، طرح شده که همه در همان صراط مستقیم واحد قرار می گیرد.آن جا ممکن است اختلاف نظرهائی پیش بیاید، اما پذیرش این راههای فرعی، معنایش این نیست که صراطهای متناقض و متعددی وجود دارند.

استاد جوادی آملی می فرماید: دستورهای صحیح اخلاقی، فقهی و حقوقی، راه های فرعی است که به صراط مستقیم توحید منتهی می شود. و هم چنین راه های انحرافی اخلاقی و مانند آن به راه های فرعی است که به شرک مرتبط می شود.(1)

سوال شده که جمله «الطرق الي الله بعدد نفوس الخلايق»؛ (راه هاي رسيدن به خدا به تعداد بندگان است) و آيه «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»(1)؛ (کسانى که در راه ما جهاد کنند ما آنها را به راه ها و طُرُق خويش هدايت مى ‌کنيم)، چگونه با «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» جمع مي شود؟! و آيا بر اين اساس مي توان گفت راه هاي رسيدن به خدا متعدد مي باشد؟

در ابتدا مناسب است بدانيم که جمله «الطرق الي الله بعدد نفوس الخلايق» از معصومين(عليهم السلام) نقل نشده است و متعلق به صوفيان مي باشد؛ لذا نمي تواند در مقابل آيات و روايات مورد استناد قرار گيرد و جايگاهي ندارد که بخواهيم درباره اش بحث کنيم.

اما براي توضيح و تبيين معنای «سبل الهی» و «صراط مستقيم» که در آياتي مانند آيه «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا» و «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» آمده است، کافيست به آيات 15 و 16 سوره مائده و تفسير آنها مراجعه کنيم. خداوند در اين آيات «سُبُل»؛ (راه ها) را در کنار «صراط» به کار مي برد و مي فرمايد:

سوره ۵: المائدة

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُوعَنْ كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ ﴿۱۵﴾

اي اهل كتاب پيامبر ما بسوي شما آمد و بسياري از حقايق كتاب آسماني را كه شما كتمان كرديد روشن مي‏سازد و از بسياري از آن (كه فعلا مورد نياز نبوده) صرف نظر مي‏نمايد، از طرف خدا نور و كتاب آشكاري بسوي شما آمد. (۱۵)

يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ﴿۱۶﴾

خداوند به بركت آن، كساني را كه از خشنودي او پيروي كنند به راههاي سلامت هدايت مي‏كند، و از تاريكيها - به فرمان خود - به سوي روشنائي مي‏برد، و آنها را به راه راست رهبري مي‏نمايد. (۱۶)

اين نوع استفاده و کاربرد روشن مي کند که خداوند واژه «سبيل» را مترادف با «صراط» استعمال نکرده است؛ بنابراين اصل شبهه تناقض بين آيات محتوی «صراط» و «سبيل» از بين مي رود؛ چون اين دو دارای يک معنا نيستند.

در تبيين معنی هر کدام از اين دو واژه، مي توانيم «صراط» را به بزرگراهي تشبيه کنيم که از چند مسير تشکيل شده است؛ وضعيت «سبيل» نسبت به «صراط» شبيه به اين مسيرها برای بزرگراه می باشد؛ و يا مي توان گفت «صراط» شبيه بزرگراهي است که راه هاي فرعي بدان منتهي مي شود و هر يک از آن راههای فرعی، يک «سبيل» هستند.

آن گونه که از بررسى آيات قرآن مجيد برمي‌آيد «صراط مستقيم» همان آئين خداپرستى و دين حق و پايبند بودن به دستورات خدا است، چنان که در سوره‌ انعام آيه 161 مى‌خوانيم:

«قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِينَ‌»؛

(بگو خداوند مرا به صراط مستقيم هدايت کرده، به دين استوار، آئين ابراهيم که هرگز به خدا شرک نورزيد).

در اينجا «دين ثابت و پابرجا و آئين توحيدى ابراهيم و نفى هر گونه شرک» به عنوان صراط مستقيم معرفى شده که اين جنبه عقيدتى را مشخص مى ‌کند.

اما در سوره «يس» چنين مى‌ خوانيم:

«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْکُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ‌»(2)؛

(اى فرزندان آدم مگر با شما پيمان نبستم که شيطان را پرستش نکنيد و به دستورات او عمل ننمائيد. مرا پرستش کنيد اين همان صراط مستقيم است).

در اينجا به جنبه‌ هاى عملى آئين حق اشاره شده که نفى هر گونه کار شيطانى و عمل انحرافى است.

و به گفته قرآن در آيه 101 سوره آل عمران، راه رسيدن به صراط مستقيم پيوند و ارتباط با خدا است «وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‌».

هر كس به خدا تمسك جويد قطعا به راه راست هدايت ‏شده است

بنابراين اگر قرآن مى‌ گويد صراط مستقيم همان دين و آئين الهى در جنبه‌ هاى عقيدتى و عملى است، به اين دليل است که نزديکترين راه ارتباط با خدا همانست.

خلاصه اينکه صراط مستقيم راهى است به سوى خدا، که هر راه ديگرى که خلايق به سوى خدا دارند، شعبه اى از آنست؛ مانند: جهاد با نفس، مبارزه با دشمنان، تلاش در راه علم و دانش و فرهنگ، صبر بر طاعت، شکيبايى در برابر وسوسه معصيت، کمک به افراد مستضعف و... . همه اين راه ها با تمام تفاوت هايي که با هم دارند، داراي يک سنخ، يک سو و يک جهت و تحت يک عنوان به نام صراط قرار مي گيرند.

خداوند به بندگانش وعده داده که اگر براي رسيدن به او مجاهده و کوشش نمايند سُبُل هدايت را به آنها نشان خواهد داد: «وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ‌»؛ (کسانى که در راه ما جهاد کنند ما آنها را به طرق خويش هدايت مى‌ کنيم، و خداوند با نيکوکاران است). هر کدام از اين راه ها جزئي از صراط مستقيم است، و بخشي از سلامت را برای انسان تأمين مي کند: سلامت فردی، سلامت اجتماعي، سلامت روح و جان، سلامت خانواده و سلامت اخلاق و... .

(12)  إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتَي وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْ

(12) إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتَي وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ

(۱۲) ما مردگان را زنده ميكنيم، و آنچه را از پيش فرستاده‏ اند و تمام آثار آنها را مي‏نويسيم، و همه چيز را در «كتاب» احصا كرده‏ ايم.

جمله (ما قدموا) (آنچه را از پيش فرستادند) اشاره به اعمالى است كه انجام داده اند و اثرى از آن باقى نمانده ، اما تعبير به (و آثَارَهُمْ) اشاره به اعمالى است كه از انسان باقى مى ماند و آثارش در محيط منعكس ميشود، مانند صدقات جاريه (بناها و اوقاف و مراكزى كه بعد از انسان باقى ميماند و مردم از آن منتفع مى شوند).

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه (ما قدموا) اشاره به اعمالى است كه جنبه شخصى دارد، (و آثَارَهُمْ) اشاره به كارهائى است كه سنت ميشود و بعد از انسان نيز موجب خير و بركت، و يا شر و زيان و گناه مى گردد.

البته مفهوم آيه گسترده است و ممكن است هر دو تفسير در مفهوم جمع باشد.

و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى افزايد ما همه چيز را در كتاب آشكار احصا كرده ايم (كُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ).

غالب مفسران (إِمَامٍ مُبِين) را در اينجا به عنوان لوح محفوظ همان كتابى كه همه اعمال و همه موجودات و حوادث اين جهان در آن ثبت و محفوظ است تفسير كرده اند.

و تعبير به (امام) ممكن است از اين نظر باشد كه اين كتاب در قيامت رهبر و پيشوا است براى همه ماموران ثواب و عقاب و معيارى است براى سنجش ارزش اعمال انسانها و پاداش و كيفر آنها.

جالب اينكه اين تعبير (امام ) در بعضى ديگر از آيات قرآن در مورد (تورات ) به كار رفته، آنجا كه مى فرمايد:

سوره ۱۱: هود

أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً … (۱۷)

آيا آنكس كه دليل آشكارى از پروردگار خويش دارد و به دنبال آن شاهدى از سوى او ميباشد، و پيش از آن كتاب موسى كه امام و رحمت بود گواهى بر آن ميدهد (همچون كسى است كه چنين نباشد).

اطلاق كلمه (امام) در اين آيه بر تورات به خاطر معارف و احكام و دستورات آن است، و همچنين به خاطر نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در آن آمده ، و در تمام اين امور ميتوانست رهبر و پيشواى خلق باشد بنابراين كلمه مزبور در هر مورد متناسب با آن مفهومى دارد.

نكته ها:

1 - انواع كتابهاى ثبت اعمال

از آيات قرآن مجيد چنين استفاده ميشود كه اعمال انسان در چند كتاب ثبت و ضبط ميگردد، تا به هنگام حساب هيچگونه عذر و بهانه اى براى كسى باقى نماند.

نخست (نامه اعمال شخصى) است كه ثبت كننده تمام كارهاى يك فرد در سراسر عمر او است ، قرآن مى گويد: روز قيامت به هر كس گفته مى شود: اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا: (خودت نامه اعمالت را بخوان ، كافى است كه خود حسابگر خويش باشى ) (اسراء - 14).

اينجاست كه فرياد مجرمان بلند ميشود و مى گويند: واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ گناه كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آن را ثبت و احصا كرده است ؟! (يَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا) (كهف - 49).

اين همان كتابى است كه (نيكوكاران آن را در دست راست دارند و بدكاران در دست چپ (حاقه - 19 و 25).

فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كِتَابِيَهْ ﴿۱۹﴾

اما كسي كه نامه اعمالش به دست راست او است (از فرط خوشحالي و مباهات) فرياد مي‏زند كه (اي اهل محشر!) نامه اعمال مرا بگيريد و بخوانيد.

وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ ﴿۲۵﴾

اما كسي كه نامه اعمال او به دست چپش داده شده مي‏گويد: اي كاش هرگز نامه اعمالم به من داده نمي‏شد.

دوم كتابى است كه (نامه اعمال امتها) است ، و بيانگر خطوط اجتماعى زندگى آنها ميباشد چنانكه قرآن مى گويد: كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا: روز قيامت هر امتى به نامه اعمالش فرا خوانده ميشود (جاثيه - 28).

سوره 45: الجاثية

وَتَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۲۸﴾

در آن روز هر امتي را مي‏بيني (كه از شدت ترس و وحشت) بر زانو نشسته، هر امتي به سوي كتابش خوانده مي‏شود و (به آنها مي‏گويند) امروز جزاي آنچه را انجام مي‏داديد به شما مي‏دهند.

و سومين كتاب همان كتاب نامه جامع و عمومى لوح محفوظ است كه نه تنها اعمال همه انسانها از اولين و آخرين ، بلكه همه حوادث جهان در آن يكجا ثبت است ، و گواه ديگرى در آن صحنه بزرگ بر اعمال آدمى است ، و در حقيقت امام و رهبر براى فرشتگان حساب ، و ملائكه پاداش و عقاب است .

حديث

در حديث گويا و بيدار كننده اى از امام صادق (عليه السلام ) مي خوانيم :

ان رسول الله نزل بارض قرعاء، فقال لاصحابه : ائتوا بحطب ، فقالوا: يا رسول الله نحن بارض قرعاء! قال فليات كل انسان بما قدر عليه ، فجاءوا به حتى رموا بين يديه ، بعضه على بعض ، فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) هكذا تجمع الذنوب ثم قال اياكم و المحقرات من الذنوب ، فان لكل شى ء طالبا الاوان طالبها يكتب ما قدموا و آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين :

(رسول خدا وارد زمين بى آب و علفى شد، به يارانش فرمود: هيزم بياوريد، عرض كردند: اى رسول خدا! اينجا سرزمين خشكى است كه هيچ هيزم در آن نيست ، فرمود: برويد، هر كدام هر مقدار ميتوانيد جمع كنيد، هر يك از آنها مختصر هيزم يا چوب خشكيدهاى با خود آورد، و همه را پيش روى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) روى هم ريختند (شعله اى در آن افكند و آتشى عظيم از آن زبانه كشيد) سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اينگونه گناهان (كوچك ) روى هم متراكم مى شوند (و شما براى تك تك آنها اهميتى قائل نيستيد!) سپس فرمود: بترسيد از گناهان كوچك كه هر چيزى طالبى دارد، و طالب آنها آنچه را از پيش فرستادند، و آنچه را از آثار باقى گذاشته اند مى نويسد و همه چيز را در كتاب مبين ثبت كرده .

اين حديث تكان دهنده ترسيمى است گويا از تراكم گناهان كم اهميت و آتش عظيمى كه از مجموع آنها زبانه مى كشد.

در حديث ديگرى آمده است كه قبيله (بنو سلمه) در نقطه دور دستى از شهر مدينه قرار داشتند، تصميم گرفتند به نزديكى مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مكان كنند، آيه فوق نازل شد انا نحن نحى الموتى ... و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها فرمود: ان آثاركم تكتب آثار شما (گامهاى شما به سوى مسجد) در نامه اعمالتان نوشته خواهد شد (و پاداش ‍ خواهيد گرفت ) هنگامى كه بنو سلمه اين سخن را شنيدند صرفنظر كردند و در جاى خود ماندند.

روشن است كه آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هر يك از اين امور مصداقى از آن است . آنچه ممكن است در بدو نظر ناهماهنگ با تفسير فوق تصور شود رواياتى است از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) كه امام مبين در آن به امير مؤ منان على (عليه السلام ) تفسير شده است .

از جمله در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) از پدرش از جدش (عليهم السلام ) نقل شده است كه فرمود: هنگامى كه اين آيه وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ نازل شد

ابو بكر و عمر برخاستند و عرض كردند: اى پيامبر! آيا منظور از آن تورات است ؟ فرمود: نه ، عرض كردند انجيل است ؟ فرمود: نه ، عرض كردند: منظور قرآن است ؟ فرمود: نه ، در اينحال اميرمؤمنان على (عليه السلام ) به سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد هنگامى كه چشم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر او افتاد فرمود: هو هذا! انه الامام الذى احصى الله تبارك و تعالى فيه علم كل شى ء: (امام مبين اين مرد است ! او است امامى كه خداوند متعال علم همه چيز را در او احصا فرموده)!.

سوره ۱۳: الرعد

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ﴿۴۳﴾

و كسانى كه كافر شدند مى‏ گويند تو فرستاده نيستى بگو كافى است‏ خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است ميان من و شما گواه باشد

در تفسير على بن ابراهيم از ابن عباس از خود اميرمؤمنان نيز نقل شده است كه فرمود: انا و الله الامام المبين ، ابين الحق من الباطل ورثته من رسول الله (به خدا سوگند منم امام مبين كه حق را از باطل آشكار مى سازم ، اين علم را از رسول خدا به ارث برده و آموخته ام ).

گرچه بعضى از مفسران همچون آلوسى از نقل اين گونه روايات از طريق شيعه وحشت كرده ، و آن را به نادانى و بيخبرى از تفسير آيه نسبت داده اند، ولى با كمى دقت روشن مى شود كه اين گونه روايات منافاتى با تفسير امام مبين به لوح محفوظ ندارد، زيرا قلب پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در درجه اول و قلب وسيع جانشين او در درجه بعد آئينه هائى است كه لوح محفوظ را منعكس مى كند، و قسمت عظيمى از آنچه در لوح محفوظ است از سوى خدا به آن الهام مى گردد، به اين ترتيب نمونه اى از لوح محفوظ ميباشد، و بنابراين اطلاق امام مبين بر آن مطلب عجيبى نيست ، چرا كه فرعى است كه از آن اصل گرفته شده ، و شاخه هاى است كه به آن ريشه باز مى گردد.

گويا بعضى توهم كرده اند كه نوشتن اعمال و آثار، همان احصاء در امام مبين است. و ليكن اين اشتباه است، چون قرآن كريم از وجود كتابى خبر مى دهد كه تمامى موجودات و آثار آنها در آن نوشته شده، كه اين همان لوح محفوظ است، و از كتابى ديگر خبر مى دهد كه خاص امت هاست، و اعمال آنان در آن ضبط مى شود، و از كتابى ديگر خبر مى دهد كه خاص فرد فرد بشر است، و اعمال آنان را احصاء مى كند. همچنان كه درباره كتاب اولى فرموده: (وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتابى روشن [ثبت] است) و درباره دومى فرموده: (كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا هر امتى به سوى كارنامه خود فراخوانده مى ‏شود) و درباره سومى فرموده: (وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا اعمال هر انساني را به گردنش قرار داده‏ ايم، و روز قيامت كتابي براي او بيرون مي ‏آوريم كه آنرا در برابر خود گشوده مي‏بيند).

ظاهر آيه هم به نوعى از بينونت (جدایی) حكم مى كند به اينكه: كتابها يكى نيست، و كتاب اعمال غير از امام مبين است، چون بين آن دو فرق گذاشته، يكى را خاص اشخاص دانسته و ديگرى را براى عموم موجودات (كل شى ء) خوانده است، و نيز تعبير را در يكى به كتابت آورده، و در ديگرى به احصاء.

(وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ) - منظور از (امام مبين) لوح محفوظ است، لوحى كه از دگرگون شدن و تغيير پيدا كردن محفوظ است، و مشتمل است بر تمامى جزئياتى كه خداى سبحان قضايش را در خلق رانده، در نتيجه آمار همه چيز در آن هست، و اين كتاب در كلام خداى تعالى با اسمهاى مختلفى ناميده شده لوح محفوظ، ام الكتاب، كتاب مبين، و امام مبين، كه در هر يك از اين اسماى چهارگانه عنايتى مخصوص هست.

مثل متقین در ابتدای سوره بقره, مومنون در ابتدای سوره مومنون, محسنین در ابتدای سوره لقمان, شاید بتوان گفت یک شخص است ولی هر بار از زاویه یکی از خصائص آنها نگاه کرده است. مثل سیبی است که یکبار از زاویه بو, یکبار از زاویه طعم یکبار از زاویه رنگ به آن نگاه شود.

و شايد عنايت در ناميدن آن به امام مبين، به خاطر اين باشد كه بر قضاهاى حتمى خدا مشتمل است، قضاهايى كه خلق تابع آنها هستند و آنها مقتداى خلق. و نامه اعمال هم - به طورى كه در تفسير سوره جاثيه مى آيد - از آن كتاب استنساخ مى شود، چون در آن سوره فرموده:

سوره ۴۵: الجاثية

وَتَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۲۸﴾

در آن روز هر امتي را مي‏بيني (كه از شدت ترس و وحشت) بر زانو نشسته، هر امتي به سوي كتابش خوانده مي‏شود و (به آنها مي‏گويند) امروز جزاي آنچه را انجام مي‏داديد به شما مي‏دهند. (۲۸)

هَذَا كِتَابُنَا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۲۹﴾

اين كتاب ما است كه به حق بر شما سخن مى گويد ما همواره آنچه شما مى كرديد استنساخ مى كرديم (29).

فرمود: ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ در ذيل اين آيه يك روايت نوراني است كه امام(سلام الله عليه) فرمود مگر شما عرب نيستيد, قواعد عربي را نمي‌دانيد, استنساخ به چه چيزی مي‌گويند؟ يك وقت كسي نسخه‌نويسي مي‌كند, يك وقت استنساخ مي‌كند. كسي كه دارد مي‌نويسد مي‌گويد من دارم نسخه برمي‌دارم «نَنْسَخ»؛ اما وقتي دارد استنساخ مي‌كند يعني چه؟ يعني يك نسخه اصل نزد من هست من اين نسخه فرع را برابر آن نسخه اصل دارم تنظيم مي‌كنم از روي يك كتاب دارم مي‌نويسم, اگر كسي مطلبي را دارد مي‌نويسد نمي‌گويند استنساخ كرده مي‌گويند… طبيب نسخه نوشت, او كه استنساخ نمي‌كند. اما اگر كتابي نوشته باشد ديگري از روي آن نسخه بردارد مي‌گويند استنساخ كرده… خدا مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ يعني ما يك نسخه اصل داريم, آنچه به نام كتاب امّت است يا كتاب شخص است مي‌فرمايد اين نسخهٴ بدل آن اصل است (البته اين آيه سوره «جاثيه» مربوط به كتاب امت است).

آنچه شما مي‌خواستيد انجام بدهيد ما مي‌دانستيم چه كار مي‌خواهيد بكنيد[8] ما مي‌دانيم كه كدام خاك بر اساس گرايش‌هاي طبيعي «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»[9] ما مي‌دانيم كدام گياه بر اساس گرايش‌هاي طبيعي يا غريزي، ميوه شيرين مي‌دهد يا حنظل تلخ. ما مي‌دانيم كدام حيوان بر اساس غرايز حيواني چه كاري را انجام مي‌دهد در كدام گوشه جنگل به سر مي‌برد. ما در ازل مي‌دانيم كه فلان شخص با ميل خود راه خوب مي‌رود و آن شخص با ميل خود راه بد مي‌رود. ما در ازل مي‌دانستيم كه كميل‌بن‌زياد نخعي با حارثةبن‌زياد نخعي اينها دو برادرند يكي شاگرد خاصّ حضرت امير مي‌شود دعاي «كميل» را نقل می کند, يكي قاتل فرزندان مسلم مي‌شود و مي‌دانستيم كه هر دو با اختيار خودشان اين كار را مي‌كنند و مي‌دانستيم كه هر دو مي‌توانستند نكنند هم آن بد مي‌توانست خوب بشود ولي نشد, هم اين خوب مي‌توانست بد بشود ولي نشد. ما هر چيزي را با مبادي اينها در ازل مي‌دانستيم اين نسخه اصل ما است; آنچه شما انجام مي‌دهيد برابر اين نسخه است. ما كار شما را استنساخ مي‌كنيم … همه اينها را ما مي‌دانيم…. ما مي‌دانيم «بما له مِن المبادي الإرادية و اختيارية» نه اينکه اصلِ فعل را مي‌دانيم كه امام رازي[10] به اين مغلطه افتاد. همه اينها در كتاب اصلي ضبط است و اين كتاب‌ها نسخه‌برداري از آن اصل است ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ يعنی اين نسخه‌ بدل است نسخه اصلش نزد ماست.

از حرفهاى عجيبى كه در اين مقام گفته شده، سخن بعضى از مفسرين است كه گفته: (آنچه در لوح محفوظ نوشته مى شود، عبارت است از آنچه بوده و آنچه خواهد بود، اما تا روز قيامت، نه تا ابد، براى اينكه لوح نزد مسلمانان عبارت است از جسم، و هر جسمى هر قدر هم بزرگ باشد، بالاخره محدود و داراى ابعادى متناهى است….. بنابراين ممكن نيست اين جسم محدود، حاوى و مشتمل بر تمامى جزئيات حوادث آينده باشد، و گرنه لازمه اش اين مى شود كه متناهى ظرف باشد براى غير متناهى، و اين بالبداهه محال است پس چاره همين است كه عموميت (كل شى ء) را تخصيص بزنيم، و بگوييم حوادث تا روز قيامت منظور است. و اين سخن تحكم و بى دليل است.

روايت:

ابن ابى حاتم، از جرير بن عبد اللّه بجلى روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: هركس سنت نيكى را باب كند، مادامى كه در دنيا مردمى به آن سنت عمل مى كنند، ثواب آن اعمال را به حساب اين شخص ‍ هم مى گذارند، بدون اينكه از اجر عامل آن كم بگذارند، و هركس سنت زشتى در بين مردم باب كند، مادامى كه در دنيا مردمى به اين سنت عمل مى كنند وزر آن عمل ها را به حساب او نيز مى گذارند، بدون اينكه از وزر عامل آن كم بگذارند. آنگاه اين آيه را تلاوت كردند: (وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ).

دو روايت درباره اينكه (امام مبين) على عليه السلام است

و در تفسير قمى در ذيل جمله (وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ) فرموده: يعنى در كتابى مبين، و آن محكم است، يعنى تاويل نمى خواهد. و ابن عباس از اميرالمؤمين (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: به خدا سوگند منم امام مبين، كه ما بين حق و باطل جدايى مى اندازم، و اين را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) ارث برده ام.

و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از ابى الجارود، از امام باقر از پدرش، از جدش (عليهم السلام) از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت آورده كه در ضمن حديثى درباره على (عليه السلام) فرمود: او امامى است كه: خداى تعالى علم هر چيزى را در او احصاء كرده است.

مؤلف: اين دو حديث در صورتى كه از نظر سند صحيح باشد، ربطى به تفسير ندارد، بلكه مضمون آن دو جزو بطن قرآن و اشارات آن است، و هيچ مانعى ندارد كه خداى تعالى به بنده اى از بندگانش كه داراى توحيد و عبوديت خالص براى اوست، علم به همه معلوماتى كه در كتاب مبين است بدهد، و آن كس بعد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) سيد الموحدين اميرالمؤمين على (عليه السلام) است.

تاكنون از وحي و نبوّت سخن به ميان آمده … بعد درباره معاد سخن مي‌فرمايد كه ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتَي﴾ [اين ﴿الْمَوْتَي﴾ كه جمع محلاّ به الف و لام است يعني همه مردگان] فرمود ما قدرت داريم تمام مرده‌ها را زنده كنيم در سوره مباركه «واقعه» دارد ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ اولين و آخرين, همگي در موعد روز معيني جمع مي‏شوند﴾. [32]

صحنه قيامت, زندگي جمعي است نه اجتماعي; ميلياردها ميليارد بشر, همه را ما زنده مي‌كنيم, اما هر كسي مهمان سفره خودش است, اين‌طور نيست كه كسي مشكل ديگري را بتواند حل كند همه با هم هستند ﴿لَمَجْمُوعُونَ﴾ اما اجتماعي نيست چون روزي است كه ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ﴾.[33]

سوره ۸۰: عبس

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ﴿۳۴﴾

در آن روز كه انسان از برادر خود فرار مي‏كند، (۳۴)

وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ ﴿۳۵﴾

و از مادر و پدرش، (۳۵)

وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ ﴿۳۶﴾

و زن و فرزندانش، (۳۶)

لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ ﴿۳۷﴾

در آن روز هر كدام از آنها وضعي دارد كه او را كاملا به خود مشغول ميسازد (۳۷)

بعد هر كاري كه قبلاً اينها كردند ما كه جلويمان سد نيست مي‌بينيم ما كه پشت سرمان سد نيست پشت سر را هم مي‌بينيم ﴿وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ كسي در زمان حيات خودش هر چه كرد ما مي‌نويسيم بعد از رحلت او حالا همان سه امري كه گفته شد«اذا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ ، الَّا فِي ثَلَاثٍ ، صَدَقَةُ جَارِيَةٍ ، أَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ ، أَوْ وَلَدُ صَالِحُ يَدْعُو لَهُ ؛هر گاه فرزند آدم بميرد عمل او قطع مي شود مگر از سه چيز: صدقه ي جاريه (وقف به عنوان نمونه اي از صدقه جاريه)، علمي که از آن سود برده شود يا فرزند صالحي که براي او دعا کند.»,[34] اينها تمثيل است, تعيين نيست. هر كار خيري كه اثرش بعد از مرگ انسان بماند تا اين اثر هست فرمود ما در نامه عمل او ثواب مي‌نويسيم حالا اگر صدقه جاريه باشد, وقف باشد, درختكاري باشد, سنّت خوب باشد, كتابي نوشته, بيمارستاني, مدرسه‌اي, بناي خيري احداث كرده تا اين هست ما براي او اثر مي‌نويسيم. هر چه در زمان حيات خودش پيش فرستاد ما مي‌نويسيم, هر چه جزء آثار او هم است ما مي‌نويسيم ﴿وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾.

پرسش: بنابراين بنا به فرمايش جنابعالی در عالم برزخ هم تکامل علمی هست هم عملی.

پاسخ: نه, در برزخ تكامل علمي فراوان است تكامل عملي ذرّه‌اي نيست كه آن‌جا كاري بكند ثواب ببرد اما همه اعمال دنيايي او لحظه به لحظه به او مي‌رسد توسّلات اثر دارد, شفاعت‌ها اثر دارد, دعا و استغفار اثر دارد, تبرّعات اثر دارد, نيابت‌ها اثر دارد, حج و عمره نيابي, حج و عمره اهدايي, نمازهاي نيابي, نمازهاي اهدايي همه بركاتي است كه از اين طرف به او مي‌رسد اما خود او كاري بكند ثواب ببرد نيست آن‌جا جاي عمل نيست جاي شريعت نيست اما تكامل علمي فراوان هست, تكامل عملي هم كه محصول عمل خودش است كه در دنيا كاري كرد يا جزء امّت اسلامي بود كه انسان مي‌گويد: «اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات»[35] يقيناً شامل حال او مي‌شود همه اينها جزء آثار اوست براي اينكه يا بلاواسطه يا مع‌الواسطه در نظام اسلامي, در امت اسلامي او سهمي داشت اما خودش يك كاري بكند ثواب ببرد آن‌جا اين نيست.

كار او و اعمال او در دنيا زنده است تا اين اثر هست عمل اوست.

آن‌جا جاي استكمال نيست يعني تحصيل كمال در آن‌جا ممكن نيست….اگر عمل او و اثر او الي يوم القيامه باشد پشت سر هم به او ثواب مي‌رسد اما او آن‌جا ذكري بگويد، «لا اله الاّ الله» بگويد ثوابي در نامه عمل او نوشته شود ممكن نيست يا حرفي بزند گناهي در نامه عمل او نوشته بشود نيست آن‌جا جا براي شريعت نيست.

با جمله اسميه و با چند تأكيد مي‌فرمايد: ما يقيناً مُرده‌ها را زنده مي‌كنيم ﴿إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتَي﴾ كه اين ناظر به حشر اكبر است… تعبيري كه دارد ما زنده مي‌كنيم; يعني نسبت به شما حيات مجدّد است وگرنه اينها نمردند. بيان ذلك اين است كه اكثر مردم خيال مي‌كنند انسان مي‌ميرد و از بين مي‌رود. آنها كه مسئله معاد و برزخ را هم پذيرفتند باز خيال مي‌كنند انسان در وسط نابود مي‌شود دوباره زنده مي‌شود.

فرمايش قرآن اين است كه مرگ, نابودي نيست فوت نيست, وفات (اخذ بطور تمام و كمال است) است. مرگ به معناي تخلّل عدم بين متحرّك و مقصد نيست; يعني اين قافله‌اي كه به طرف لقاءالله حركت مي‌كند در وسط در گودال عدم فرو برود؛ بعد سر از هستي در بياورد. اين‌طور نيست انسان كه قافله است حركت مي‌كند بعد نابود بشود بعد دوباره زنده بشود; بلكه مرگ, هجرت از دنيا به برزخ و از برزخ به قيامت است.

همان‌طوري كه حيات, امر وجودي است و مخلوق خداست؛ موت هم فوت نيست وفات است امر وجودي است و مخلوق خداست فرمود: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ﴾[2]موت, امر وجودي است مخلوق خداست به معناي هجرت است. چون دنيا را ترك مي‌كند ما را رها مي‌كند ما او را نمي‌بينيم خيال مي‌كنيم مسئله امر عدمي است; لذا جريان مرگ كه عبارت از هجرت است احياي مجدّد است به حسب ما, وگرنه انسان حيات مستمر دارد.

https://www.aparat.com/v/cuqTo

https://www.aparat.com/v/fS2x3

https://www.youtube.com/watch?v=S-_wvRJ3ZOE&t=826s&ab_channel=DrEbrahimiDinani

00:28”-11’:10”

اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه «إنّما تنتقلون مِن دارٍ إلي دارٍ »[3]هيچ كس از بين نمي‌رود; ولي با همه همراهان از عالَمي به عالَم ديگر منتقل مي‌شوند. هر كسي يك قافله است تمام عقايد, اخلاق, رفتار, گفتار, كردار و نوشتار انسان با او هست اين‌چنين نيست كه انسان تنها باشد. زندگي قيامت با اينكه جمعی است, اجتماعي نيست هر كسي تنهاست ﴿كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً و همگي روز رستاخيز تك و تنها نزد او حاضر ميشوند[4] و عده‌اي خوشحال‌ هستند براي اينكه با يك قافله‌ای همراهند اعمال, عقايد و رفتار حسنه‌شان براي اينها لذت‌بخش است با اينها به سر مي‌برند.

فرمود ما تمام مرده‌ها را زنده مي‌كنيم, يك و تمام اعمال را هم نوشته داريم, دو و پيامد اعمال آنها چه خير چه شرّ, چه حق چه باطل, چه صدق چه كذب, چه حَسن چه قبيح همه را هم به همراه دارند, سه.

تطبيق ﴿إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ بر علي(عليه السلام) از ديدگاه علامه طباطبايي و مصداق بودن آن

﴿كُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾اين ﴿إِمَامٍ مُبِينٍ﴾ لوح محفوظ است و كتاب كلّي عالَم است در بعضي از روايات بر وجود مبارك حضرت امير تطبيق شده است. اين‌جا هم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين بيان لطيف را دارند كه وجود مبارك حضرت امير كتاب مبين است. آنچه در عالَم هست در وجود مبارك حضرت امير هست اين «ممّا لا ريب فيه» است اما اين گونه از روايات تطبيقِ مصداقي است نه تفسير مفهومي؛ اگر ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[11] باشد تفسير مفهومي است ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ﴾[12]باشد تفسير مفهومي است, آيه تطهير, آيه مباهله, آيه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ باشد اينها تفسير مفهومي است اصلاً مربوط به حضرت امير است؛ اما اين تطبيق مصداقي است وگرنه «امامِ مبين» همان لوح محفوظ است عرش الهي است كه همه اشيا در اين‌جا هست.

سوره ۵: المائدة

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ﴿۵۵﴾

سرپرست و رهبر شما تنها خدا است، و پيامبر او، و آنها كه ايمان آورده‏ اند و نماز را بر پا مي‏دارند و در حال ركوع زكات مي‏پردازند. (۵۵)

نفي استبعاد از علم غير متناهي علي(عليه السلام) توسط علامه طباطبايي

بعد مي‌فرمايند استبعاد (دور شمردن) نكنيد, يك انسان كاملي همه چيز را به خواست خدا بداند. خداي سبحان به افرادي كه علم عطا مي‌كند, كرامت عطا مي‌كند اينها چند گونه هستند: يكي فيض است که به افراد مي‌دهد اين محدود است خود اين شخص محدود است فيضي هم كه دريافت كرده محدود است. يك وقت است كه نه, اين‌چنين نيست كه به افراد فيضي بدهد آنها را به علمِ فعلي خود متّصل مي‌كند. علم فعلي خدا نامتناهي است. مگر درباره قرآن نيامده كه قرآ‌ن مشتمل بر علوم غير متناهي است اين در بيانات نوراني حضرت امير است كه درياي غيرمتناهي است،[13] اين‌چنين نيست كه ذات اقدس الهي چيزي را به عنوان اقيانوس قرآن خلق كرده باشد يا اقيانوس كبير به نام حضرت امير خلق كرده باشد اگر چيزي را به حضرت امير داده باشد بله اين علم مي‌شود متناهي; ولي اگر حضرت امير را به علم خود وصل كرده باشد ديگر متناهي نيست اين است كه اينها فرمودند هر چه ما بخواهيم به اراده الهي مي‌دانيم, اينكه اگر گفتند علم ما غير متناهي است نبايد گفت خودشان كه متناهي‌اند چگونه علمشان غير متناهي است بله خودشان متناهي‌اند اما اگر به درياي نامتناهي متّصل بشوند اگر ما يك اقيانوس نامتناهي داشتيم نهري هم به اين درياي نامتناهي وصل شد اين ديگر مي‌شود نامتناهي, براي اينكه به آن‌جا مرتبط است. بنابراين در اين جهت هيچ سخني نيست.

ذات اقدس الهي يك علم ذاتي دارد كه عين ذات اوست كسي با آن‌جا رابطه ندارد يك علم فعلي است كه با آن علم, عالَم را اداره مي‌كند علم فعلي, فعل حق است ممكن‌الوجود است خارج از ذات است علم فعلي مثل اينکه در موارد امتحان فرمود ما اين كار را كرديم ﴿لِنَعْلَمَ﴾ اين علم فعلي تغييرپذير است گاهي هست گاهي نيست مثل درياي متلاطم, منتها نامتناهي است.

اگر كسي به اين علم فعلي مرتبط شد علمش نامتناهي است هر وقت بخواهند مي‌دانند. تنها كسي كه آبرومندانه سر بلند كرد و گفت: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي هر چه‌ مي‌خواهيد از من‌ بپرسيد قبل‌ از آنكه‌ مرا ديگر نيابيد»[15] وجود مبارك حضرت امير بود؛ البته درباره ائمه ديگر هم كم و بيش هست اما اوّلين كس علی(عليه السلام) بود که فرمود هر چه مي‌خواهيد از من بپرسيد اين‌طور نبود كه مربوط به مردم مدينه يا كوفه باشد چه كسي چنين ادّعايي كرده بعدي‌ها البته عده‌اي ادّعا كردند ولي فوراً رسوا شدند چطور مي‌شود انسان بگويد هر چه مي‌خواهيد از من بپرسيد نه علوم زميني «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ »[16] راه‌هاي آسمان را من بهتر از راه‌هاي زمين مي‌دانم.

…. حضرت نفرمود من نحو و صَرف و فلسفه و فقه و اينها را خوب جواب مي‌دهم فرمود: سؤال كنيد ملائكه چگونه‌اند, راهشان چيست, تسبيح‌شان چيست, عبادتشان چيست, در آسمان‌ها چه مي‌كنند, آسمان چند طبقه است; منتها كسي نبود سؤال كند با جمله اسميه فرمود: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ» حضرت امير(عليه السلام) اين‌چنين است; لذا سيدناالاستاد فرمود هيچ محذوري ندارد, هيچ مانعي ندارد اين مطلب حق است.

﴿۱۱﴾إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ(بخش دوم)

﴿۱۱﴾ إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ

(۱۱) تو تنها كسي را انذار ميكني كه از اين يادآوري الهي پيروي كند، و از خداوند رحمان در پنهان بترسد، چنين كسي را به آمرزش و پاداش پر ارزش بشارت ده!

و معناى آيه اين است كه: تو تنها كسى را انذار مى كنى، يعنى انذارت تنها در كسى نافع و مؤ ثر است كه تابع قرآن باشد، و چون آيات قرآن تلاوت مى شود، دلش متمايل بدان مى شود، و از رحمان خشيتى دارد آميخته با رجاء، پس تو او را به آمرزشى عظيم، و اجرى كريم بشارت ده كه با هيچ مقياسى اندازه گيرى نمى شود.

در اين آيه شريفه (خشيت) متعلق شده است بر اسم رحمان كه خود دلالت بر صفت رحمت خدا مى كند، و اميد اميدواران را تحريك و جلب مى نمايد، (با اينكه مقام خشيت اقتضا داشت يكى از صفات قهريه خدا را بكار ببرد)،. و اين به خاطر آن است كه اشاره كند به اينكه خشيت مؤمنين ترسى است آميخته با رجاء و اين همان حالتى است كه: عبد را در مقام عبوديت نگه مى دارد، در نتيجه نه از عذاب معبودش ايمن مى شود و نه از رحمت خدا نوميد.

فرمود تو را فرستاديم براي انذارهمه, اينها گوش نمي‌دهند, انذار تو در مردان الهي اثر مي‌كند نظير همان آيه سوره مباركه «بقره» كه فرمود: ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[24] اين‌جا هم فرمود: ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ﴾ يعني «إنّما ينفع إنذارك من اتّبع الذّكر» وگرنه ما تو را فرستاديم ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ﴾ بعد هم گفتيم ﴿وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً و دشمنان سرسخت را انذار كني﴾[25] لُد جمع ألدّ است اين ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ سرسختترين دشمنان﴾[26] را بايد انذار بكني, بدترين و شقي‌ترين افراد را بايد انذار بكني. (یا خدا حضرت موسی را به سمت فرعون نیز فرستاد: اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ﴿۴۳﴾به سوي فرعون برويد كه طغيان كرده است. (۴۳) فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى ﴿۴۴﴾اما به نرمي با او سخن بگوئيد شايد متذكر شود يا از (خدا) بترسد. (۴۴))

اما آنها گوش نمي‌دهند انذار تو در كساني اثر مي‌گذارد كه اهل راه‌اند. مثل اينكه قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[27] است اما كساني از آن بهره مي‌برند كه به عنوان ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ جزء پرهيزكاران‌اند اين‌جا هم فرمود: ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ﴾يعني «إنّما ينفع انذارك» ﴿مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ﴾ نگويد معرفت‌شناسي من فقط حس و تجربه حسّي است. ايمان به غيب هم داشته باشد, هم معرفت‌شناسي تجربي, هم معرفت‌شناسي تجريدي آن‌جا كه سخن از چشم و گوش نيست فقط برهان عقل است آن را هم بايد باور كند. اين‌جا هم انذار اثر دارد هم تبشير لذا جمع فرمود بين انذار و تبشير.

اين‌جا فرمود انذار تو درباره كساني اثر مي‌گذارد كه دين را پذيرفته باشند. اين از سنخ تحصيل حاصل و مانند آن نيست (یا در مورد قرآن که میگوید هدی للمتقین هدایتگر متقین است , اینها که خود متقی هستند دیگر چه هدایتی نیاز هست) كسي كه فطرت سالم دارد و اهل تحاشي (حاشا گفتن و ابا و امتناع و انکار و عدم قبول) و استكبار نيست اين شخص حق‌پذير است. دعوت انبياي الهي در او اثر چند مي‌گذارد: يكي حفظ موجود, ديگري طلب مفقود; يعني آنچه دارد حفظ مي‌كند و آنچه ندارد به سراغ آن مي‌رود و تحصيل مي‌كند.

لذا نه حفظ موجود, تحصيلِ حاصل است; چون تحصيل موجود نيست حفظ موجود است ابقاي موجود است ابقا غير از اصل حدوث است و در جاي خود هم ساكن نيست; بلكه متحرّك و پوياست كه ﴿إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد[3] پس حفظ موجود غير از تحصيل حاصل است, طلب مفقود غير از تحصيل حاصل است اين دو اثر براي مردان الهي هست.

اما كساني كه بالصراحه مي‌گويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[4] ذات اقدس الهي هم به انبياي خود مي‌فرمايد حرف آنها اين است; لذا ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[5] اين معنايش اعراض نيست تسلّي خاطر آن پيامبر است كه نگران نباش (لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ﴿۳﴾ گوئي مي‏خواهي جان خود را از شدت اندوه از دست دهي بخاطر اينكه آنها ايمان نمي‏آورند. (۳) سوره ۲۶: الشعراء) حرف وحي را گروه خاصي مي‌پذيرند كساني كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[6] هستند اين را نمي‌پذيرند تو نگران نباش؛ اما تا آخرين لحظه هم من آيه نازل مي‌كنم هم تو اينها را دعوت كن. اگر گفته شد ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ﴾[7] يا گفته شد ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ﴾ معنايش اين نيست كه آنها را رها كن معنايش اين است كه ﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾[8] هجر جميل يعني استدلال بكن, تبليغ بكن, دعوت بكن ولي وقتي كه نپذيرفتند نگران نباش.

هَجر جمیل این است که با مردم بودن، اشکالات اینها را حل کردن، در رذایل از اینها فاصله گرفتن، در فواضل و فضایل با اینها بودن.

پس تا آخرين لحظه، آيات الهي براي همه مي‌آيد, تا آخرين لحظه، انبيا موظف‌اند ابلاغ كنند, تا آخرين لحظه آنها هم مكلّف‌اند ولي بعضي‌ها قبول, بعضي‌ها نكول; معنايش اين نيست كه آنها را رها كن.

فرمود در بين انبيا از آدم تا وجود مبارك عيسي قصص همه را كه نقل مي‌كند فرمود اينها قصص انبيايي است كه تو بايد راه اينها را بروي، در بين اينها فقط يك نفر مثل يونس بود مبادا مثل يونس انجام بدهي ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾,[9]﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾,[10]﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾,[11]﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ﴾[12] يا مثل مريم باش و پسر مريم يا مثل يحيي و موسي و ابراهيم باش؛ اما مبادا مثل يونس باشي ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ قهر كردن, فاصله گرفتن, جدا شدن از جامعه اين روا نيست اگر نپذيرفتند, نپذيرفتند تو نگران نباش. هَجْر جميل معنايش همين است اگر قهر بكني مثل يونس مي‌شوي.

فرمود: ﴿فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ﴾ كه خود اين اجر, كريم است…. در سوره مباركه «انبياء» ملاحظه فرموديد كه يكي از برجسته‌ترين اوصاف فرشته‌ها همان وصف كرامت است كه فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ بندگانى گرامى ‏اند, كه هرگز در سخن بر او پيشي نمي‏گيرند، و به فرمان او عمل مي‏كنند.﴾[29]اين را هم ملاحظه فرموديد كه در زيارت «جامعه» يكي از برجسته‌ترين اوصاف اهل بيت(عليهم السلام) همين مضمون سوره مباركه «انبياء» است كه اهل بيت(عليهم السلام) «عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[30] اين مضمون زيارت «جامعه كبيره» است.فرشتگاني كه حاملان عرش‌اند ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[31] اينها بارّند, كريم‌اند اوصاف كرامت براي فرشته‌ها هست براي مردان الهي هم هست.