إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ ... (۷۲)

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً

ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آنرا بر دوش كشيد!، او بسيار ظالم و جاهل بود (قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد). (۷۲)

- این امانت قبل از حبوط انسان به زمین بوده یا بعد از آن؟

- اساسا موجودات خاصه آسمان و زمین و کوه ها می توانند در برابر خواست و امر خدا استنکاف کنند و بعد از این که خداوند امانت را به آنها عرضه کرد، بگویند ما امانت را قبول نمی کنیم.

- آیا خداوند بیش از توان آسمان و زمین و کوه ها به آنها تکلیف داده بود؟ و این با حکمت خداوند سازگاری دارد؟

- چرا از بین همه موجودات تنها انسان، آسمان ، زمین و کوه ها انتخاب شده اند؟

- الف و لامی که در ابتدای سماوات و ارض و جبال آمده الف و لام جنس است؟ اگر این چنین است مگر جبال و انسان جزو زمین نیستند؟

- این که چرا خداوند این بار را به ملائک عرضه نکرد؟

- با وجود این که جن اختیار دارد چرا اسمی از جن به میان نیامده؟

- آیا آسمان و زمینی که خداوند نام برده اند همین آسمان و زمین است و یا آسمان و زمین دیگری مد نظر است؟

- چرا جبال و سماوات جمع آمده ولی ارض مفرد ‌مگر ما ارضین نداریم؟ سبحان رب السموات السبع و رب الارضین السبع و ما فیهن و مابین هن و رب العرش العظیم .

https://qurannotes.blogfa.com/post/572
https://qurannotes.blogfa.com/post/573
https://qurannotes.blogfa.com/post/574
https://qurannotes.blogfa.com/post/575

معرفت - ملاصدرا 10

https://www.youtube.com/watch?v=N2O4In6KUOA&t=209s&ab_channel=mehdis128

2’:40” - 30’:12”

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ (4)

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72)

ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آنرا بر دوش كشيد!، او بسيار ظَلُوم و جَهُول بود . (۷۲)

و اما اينكه اين امانت چيست ؟ از جمله (ليعذب الله المنافقين و المنافقات...) بر مى آيد كه امانت مذكور چيزى است كه نفاق و شرك و ايمان هر سه بر حمل آن امانت مترتب مى شود، در نتيجه حاملين آن امانت به سه طائفه تقسيم مى شوند، چون كيفيت حمل آنان مختلف است.

از اين جا مى فهميم كه ناگزير امانت مذكور امرى است مربوط به دين حق، كه دارنده آن متصف به ايمان، و فاقد آن متصف به شرك، و آن كس كه ادعاى آن را مى كند، ولى در واقع فاقد آن است، متصف به نفاق مى شود.

لِيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ وَيَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا ﴿۷۳﴾

[آرى چنين است] تا خدا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را عذاب كند و توبه مردان و زنان با ايمان را بپذيرد و خدا همواره آمرزنده مهربان است (۷۳)

مراد از امانت، ولايت الهى است (مزین به زینت اسماء و صفات الهى شدن و خلاصه خداگونه گشتن, یعنى تکامل به طور نامحدود و رسیدن از حضیض ماده به اوج اخلاص و وصول به آخرین قله تکامل و مقام قرب الهى است.).

مراد از عرضه داشتن اين ولايت بر آسمانها و زمين، و ساير موجودات مقايسه اين ولايت با وضع آنهاست. و معناى آيه اين است كه : اگر ولايت الهى را با وضع آسمانها و زمين مقايسه كنى، خواهى ديد كه اينها تاب حمل آن را ندارند و تنها انسان مى تواند حامل آن باشد، و معناى امتناع آسمانها و زمين، و پذيرفتن و حمل آن به وسيله انسان اين است كه در انسان استعداد و صلاحيت تلبس آن هست، ولى در آسمانها و زمين نيست. (یعنى، آنها به زبان حال، نه مقال عدم استعداد و شایستگى خود را براى پذیرش این امانت بزرگ الهى اعلام کردند.)

آسمانها و زمين و كوهها با اينكه از نظر حجم بسيار بزرگ، و از نظر سنگينى بسيار ثقيل و از نظر نيرو بسيار نيرومند هستند، همانطور كه خداوند مى فرمايد:

لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ

قطعا آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر [و شكوهمندتر] از آفرينش مردم است

ليكن با اين حال استعداد آن را ندارند كه حامل ولايت الهى شوند، و مراد از امتناعشان از حمل اين امانت، و اشفاقشان از آن، همين نداشتن استعداد است.

(و حملها الانسان ) - يعنى انسان با همه كوچكى حجمش صلاحيت و آمادگى پذيرفتن آن را داشت، و آن را پذيرفت، (انه كان ظلوما جهولا)، يعنى چون او ستمگر به نفس خويش، و جاهل به آثار و عواقب وخيم اين امانت است، او نمى داند كه اگر به اين امانت خيانت كند عاقبت وخيمى به دنبال دارد، و آن هلاكت دايمى اوست.

و اين سبب شد كه انسان كه يك حقيقت و نوع است، به سه قسم منافق و مشرك و مومن منقسم شود، و آسمان و زمين و كوهها داراى اين سه قسم نباشند، بلكه همه مطيع و مومن باشند.

ظلوم و جهول بودن انسان، هر چند كه به وجهى عيب و ملاك ملامت و عتاب، و خرده گيرى است، و ليكن، كسى متصف به ظلم و جهل مى شود كه شانش اين است كه متصف به عدل و علم باشد، و گر نه چرا به كوه ظالم و جاهل نمى گويند، چون متصف به عدالت و علم نمى شود، و همچنين آسمانها و زمين جهل و ظلم را حمل نمى كنند، به خاطر اينكه متصف به عدل و علم نمى شوند، به خلاف انسان كه به خاطر اينكه شان و استعداد علم و عدالت را دارد، ظلوم و جهول نيز هست.

علم و عدالت انسان موهبتى است كه خدا به او داده، و اما خود او فى حد نفسه جاهل و ظالم است، پس همين اتصاف ذاتى اش به ظلم و جهل، مجوز اين شده كه امانت الهى را حمل كند، و در حقش گفته شود: انسان بار اين امانت را به دوش كشيد، چون ظلوم و جهول بود. (یعنی حداقل ظرفی هست که در آن چیزی ریخته شود )

آسمانها و زمين و كوهها همه با زبان حال فرياد كشيدند كه حمل اين امانت از عهده ما خارج است .

در ذيل آيه (172 سوره اعراف ) در مورد عالم ذر گفتيم چنين به نظر مى رسد كه گرفتن پيمان الهى بر توحيد از طريق فطرت و استعداد و نهاد آدمى بوده و عالم ذر نيز همين عالم استعداد و فطرت است .

در مورد پذيرش امانت الهى نيز بايد گفت كه اين پذيرش يك پذيرش قرار دادى و تشريفاتى نبوده ، بلكه پذيرشى است تكوينى بر حسب عالم استعداد.

مى ماند مساله (ظلوم ) و (جهول ) بودن انسان است .

آيا توصيف انسان به اين دو وصف كه ظاهر آن نكوهش و مذمت او است بخاطر پذيرش اين امانت بوده ؟!

مسلما پاسخ اين سؤ ال منفى است ، چرا كه پذيرش اين امانت بزرگترين افتخار و امتياز انسان است ، چگونه ممكن است بخاطر قبول چنين مقام بلندى او را مذمت كرد؟

يا اينكه اين توصيفها به خاطر فراموش كارى غالب انسانها و ظلم كردن بر خودشان و عدم آگاهى از قدر و منزلت آدمى است.بنى آدمى كه تاج (كرمنا) بر سرشان نهاده شده انسانهائى كه به مقتضاى انى جاعل فى الارض خليفه نماينده خدا در زمين هستند، بشرى كه معلم فرشتگان بود و مسجود ملائك آسمان شد، چقدر بايد (ظلوم ) و (جهول ) باشد كه اين ارزشهاى بزرگ و والا را به دست فراموشى بسپارد، و خود را در اين خاكدان اسير سازد، و در صف شياطين قرار گيرد، و به اسفل السافلين سقوط كند؟!

در جريان خلقت فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ [2] مفرد آورد متكلّم وحده آورد ولي در اينجا سخن از ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ﴾ [3] است.

﴿إِنَّا﴾ گاهي براي آن است كه بفرمايد من و ملائكه‌اي كه در تحت اختيار من‌اند اين كار را انجام داديم مثل ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ [4] و مانند آن كه فرمود:

سوره ۲۶: الشعراء

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ﴿۱۹۳﴾

روح الامين آنرا نازل كرده است … (۱۹۳)

عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ ﴿۱۹۴﴾

بر قلب (پاك) تو، تا (مردم را) انذار كني. (۱۹۴)

يا ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ به دست فرشتگانى ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ ارجمند و نيكوكار [6] كه فرشته‌ها سهمي دارند.

گاهي فقط براي تفخيم و تعظيم است نظير آنچه در همين آيه ذكر شده كه ﴿إِنَّا﴾ و در جريان سجده فرشته‌ها هم فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا﴾ [7] آنجا ديگر منظور اين نيست كه ما و ملائكه دستور داديم بلكه ما كه متكلّم مع‌الغير است فقط براي تفخيم (اعظام, بزرگ‌ شمردن) است پس ﴿نَحْنُ﴾ و ﴿إِنَّا﴾ و مانند آن گاهي للتفخيم است گاهي براي آن است كه كار با حضور فرشته‌ها انجام مي‌گيرد در ﴿إِنَّا عَرَضْنَا﴾ ظاهراً براي تفخيم است فرشته‌ها حضور ندارند.

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ (3)

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72)

ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آنرا بر دوش كشيد!، او بسيار ظَلُوم و جَهُول بود . (۷۲)

https://philosophyar.net/dinani/divine-loyalty/

ملاصدرا:

در آیاتی از قرآن کریم، انسان خلیفه خداوند معرفی شده است. از نظر ملاصدرا، آنچه موجب شده از میان مخلوقات الهی تنها انسان دارای چنین صفتی باشد، ضعف او در خلقت و ظلوم و جهول بودن اوست که این خصیصه در آیات کتاب الهی، دلیلِ اصلی استحقاق آدمی برای دریافتِ امانت الهی معرفی شده است.

قرآن کریم, خطابِ خداوند به انسان است و بنابراین انسان یکی از محوری‌ترین موضوعات مطرح در آیات این کتاب الهی است. خداوند در آیۀ کریمۀ :

سوره 17: الإسراء

«وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْر‌ِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیر‌ٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا (70)

و محققا ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را (بر مرکب) در برّ و بحر سوار کردیم و از هر غذای لذیذ و پاکیزه آنها را روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری و فضیلت کامل بخشیدیم.»

آدمی را تکریم کرده است. بنابر تفسیری مشهور از آیه‌ای در قرآن کریم :

(بقره / 30)

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً

هنگامي كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روي زمين جانشين و حاكمي قرار خواهم داد.

خداوند آدمی را خلیفه خود در زمین قرار داد. این خلافت، کرامتی بود که جز انسان، موجودی شایستگی آن را نداشت.

آدمی چه ویژگی‌هایی دارد که خلافتِ الهی، نصیبِ وی گشته است؟

مقدمه

انسان موجودی متفاوت با آفریده‌های دیگر خداوند و دارای ویژگی‌های خاصی است. در قرآن کریم صفات مختلفی برای انسان ذکر شده است که گاهی بر شرافت انسان دلالت می‌کنند، مانند: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأ‌َرْض‌ِ جَمِیعًا اوست آن كسى كه آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد» (بقره / 29) و گاهی به‌ظاهر مذموم و بیانگر ضعفِ انسان هستند، مانند: «خُلِقَ الْإ‌ِنْسَانُ ضَعِیفًا انسان ضعیف خلق شده است». (نساء / 28) ملاصدرا با اثباتِ حرکت جوهری ـ که به باور پیروان وی از شاهکارهای فلسفی اوست ‌ـ و استفاده از آن در تفسیر آیات قرآن، تعدادی از آیاتی را که انسان را نکوهش کرده‌اند، به‌معنای کرامت انسان تفسیر کرده است؛ برای نمونه، ضعف آدمی همراه با ظلوم و جهول بودن وی کرامتی است که موجب شده تا استعدادِ تحمل امانت الهی را یافته، به مقام خلافتِ الهی نائل آید.

حرکت جوهری

حرکت جوهری, نظریه‌ای فلسفی که براساس آن، حرکت، منحصر به اعراض نیست؛ بلکه در جوهر و ذات اشیاء نیز جاری است. ملاصدرا، فیلسوف شیعه ایرانی، نخستین کسی بود که با ردّ دیدگاه منکرین، به صراحت و با استناد به دلایل عقلی و نقلی آن را اثبات کرد. مشهور فلاسفه، حرکت در مقوله جوهر را انکار کرده و فقط به حرکت در چهار مقوله عرضی «کمْ»، «کیف»، «أینْ» و «وضع» قائل بوده‌اند.

«کمْ»

به طور مثال یک نهال کوچک، میشود درخت

«کیف»

به طور مثال رنگ سیب از سبزی به قرمزی میشود

«أینْ»:

به طور مثال اگر یک شی را از جایی بجای دیگر انتقال بدهیم

«وضع»

به طور مثال یک فرفره را در جای خودش بچرخانیم

بر اساس این نظریه، همه ذرات عالم مادی در یک سیلان و حرکت دائمی هستند و این به‌خاطر وجود قوه‌ای در اشیاء است که همواره به فعلیت می‌رسد. حرکت جوهری، یک مسئله علمی و تجربی نیست بلکه مسئله‌ای فلسفی است؛ زیرا حرکت جوهری، نو شدن لحظه به لحظه وجود «جوهر»است (مثال دیدن تصویر خود در آب جاری و در حال حرکت) و به حرکات ستارگان و کهکشان‌ها و یا حرکات اتم‌ها که همه این‌ها حرکت در مکان و در «اعراض» است، ارتباطی ندارد.

ملاصدرا اولین فیلسوف در جهان اسلام است که علاوه بر این چهار مقوله، حرکت در مقوله جوهر را نیز پذیرفت؛[۵] زیرا عرض از مراتب وجود جوهر است و اگر در این مقوله‌ها حرکت رخ می‌دهد، پس باید در مقوله جوهر نیز جاری باشد.[۶] پیش از او و از زمان ارسطو، فلاسفه فقط قائل به حرکت در سه مقوله کمّْ (عرضی که ذاتاً قابل تقسیم است)، کیف (عرضی که بر خلاف کمْ، ذاتاً قابل تقسیم نیست) و أینْ (حالتی که از نسبت یک شئ با مکان پدید می‌آید) بودند و بعدها ابن سینا حرکت وضعی را به آنها اضافه کرد.[۷] ملاصدرا با افزودن حرکت در جوهر، قائل به حرکت در پنج مقوله شد.

ملاصدرا در بحث حرکت جوهری، پس از ارائه استدلال‌های فلسفی و قبل از استشهاد به گفتار فيلسوفان و عارفان گذشته،‌ به آیه ۸۸ سوره نمل استشهاد و استناد كرده است.[۱۵]

وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ

«و کوه‌ها را می‌بینی و می‌پنداری که آنها بی حرکت‌اند در حالی که آنها مانند ابر گذر می‌کنند.»[۱۴]

از نظر ملاصدرا (1361 الف: 2 / 313 ـ 312) آدمی برای رسیدن به کمال آفریده شده است و همین دلیلی بر این است که پیوسته باید در ضعف و عجز و احتیاج باشد؛ زیرا موجودی می‌تواند واردات الهی و خلعت‌های نورانی را دریافت کند که در مقام احتیاج و عجز باشد. آنچه مانع رسیدن به کمال می‌شود، توهمِ غنی بودن و افتخار بدان است که وصفی شیطانی و موجبِ استکبار و رانده شدن از بارگاه الهی است. به‌ تعبیر سعدی:

ز دعوی پُری زان تهی می‌روی

تهی آی تا پر معانی شوی

تفاوت آدمی با موجوداتی مانند آسمان‌ها، زمین و کوه‌ها در همین ضعف و عجز اوست؛ تفاوتی که همراه با ظلوم و جهول بودن انسان، کرامتی از خداوند به انسان است تا شایسته قبول امانت الهی شود و از آن طریق به مقام خلافت الهی برسد.

به‌باور ملاصدرا، فضیلتِ آدمی بر فرشتگان و اجنه، نه از جهت روح است ـ آن‌گونه که فرشتگان تصور می‌کردند ـ و نه از جهت ماده ـ آن‌گونه که شیطان توهم کرد و خود را که از آتش آفریده شده بود، برتر از انسان که از خاک آفریده شده بود، دانست ـ که این فضیلت بنابر آیات

سوره ۸۹: الفجر

يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾

تو اي روح آرام يافته! (۲۷)

ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ﴿۲۸﴾

به سوي پروردگارت بازگرد در حالي که هم تو از او خشنودي و هم او از تو خشنود است. (۲۸)

فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ﴿۲۹﴾

و در زمره بندگان من درآى. (۲۹)

وَادْخُلِي جَنَّتِي ﴿۳۰﴾

و در بهشتم ورود كن. (۳۰)

از جهت غایت و عاقبتی است (صدرالدین شیرازی، 1361 الف: 2 / 313) که همان ضعف و عجز آدمی موجبِ نیل به آن است.

غایت آدمی که یکی از مهم‌ترین مقاماتی است که می‌تواند بدان نائل آید، مقام خلافت الهی است و در برخی از آیات قرآن به آن اشاره شده است. مقامی که به باور وی، تنیده با آیاتی از قرآن کریم است که به ضعیف بودن آدمی و قبولِ امانت الهی اشاره دارند.

1. ضعیف بودن انسان

در آیۀ «وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا» (نساء / 28) ضعفِ خلقت به آدمی نسبت داده شده است. از نظر ملاصدرا، ضعیف بودن در خلقت، مختص آدمی و کرامتی برای اوست و موجودات دیگر چنین ضعفِ خلقتی ندارند؛ زیرا هر موجودی دارای حدی معین، مقامی معلوم و صورتی تام است؛ اما انسان بنابر آیه «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یکُنْ شَیئًا مَذْکُورًا آيا چنين نيست كه زماني طولاني بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكري نبود؟!» (دهر / 1) مسافری است که زمانی چیز قابلِ ذکری نبود. صورت ابتدایی انسان «ماء مهین آبي پست و ناچيز» است و به‌تدریج و با حرکت جوهری (بعد از هر فنا و زوالی) به کمال می‌رسد؛ یعنی دائماً از حالی به حال دیگر درمی‌آید تا به غایت کمال برسد.

از نظر ملاصدرا (بنگرید به: همان: 3 / 64 ـ 63) آدمی گرچه یکی از انواع حیوانات است و از دیگر مخلوقات، با صورتی حیوانی و شریف متمایز می‌گردد، افراد بشر از جهتِ حس و حرکت در مرتبه ضعیفی از حیوانیت هستند؛ زیرا برای محفوظ ماندن از گرما و سرما نمی‌توانند به پوستِ طبیعی خود اکتفا کنند. همچنین طعام، معده و کبد که مطبخِ طبیعی حیوانات دیگر است، برای آدمی کافی نیست و او به مطبخی خارجی نیاز دارد. مقصودِ خداوند از آیه «وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا» همین ضعفِ قوای حیوانی است؛ ضعفی که منشأ انتقال آدمی از پست‌ترین مرتبه به بالاترین آنها می‌شود.

به بیان ساده: چون انسان از نظر جسمی ضعیف آفریده شده، مجبور شد فکر کند، یاد بگیرد و به کمال برسد. همین ضعف، راهِ رسیدن او به مراتب بالاتر را باز کرده است.

ملاصدرا تأکید می‌کند که با تأمل در احوالِ موجوداتِ دیگر غیر از انسان درمی‌یابیم که آنها یا در مقامِ خود ثابت هستند و هیچ‌گونه حرکتی به‌سوی کمال ندارند یا در حرکت به‌سوی غایتِ مطلوب، بسیار کند هستند.

بنابراین فقط انسان است که چون بین قوه صرف و فعلیت محض واقع شده است، می‌تواند دائم در حرکت باشد تا به مقصد نهایی خود برسد و به همین دلیل، رجوع و توبه و سلوک در آدمی وجود دارد. ازاین‌رو او افضل موجودات است و دلیلِ این فضیلت همان قوه و نقصانی است که عده‌ای مانند صابئان را به گمان انداخته که درجه آدمی از درجه فرشتگان پست‌تر است؛ درحالی‌که همین نقصان، دلیلِ فضیلت آدمی بر فرشتگان است و موجب می‌شود از آنها فراتر رود.

در بین مخلوقات، تنها آدمی استحقاقِ ارتقا به عالم قدس و رضوانِ خداوند را دارد؛ به‌گونه‌ای‌که می‌تواند مقامی برتر از فرشتگان یابد. به‌باور ملاصدرا، منشأ این امر همان ضعف، عجز، فقر و کثرتِ آفات و امراض است. مخلوقی که در آغاز خلقت بدین‌گونه نباشد، کمالی را در خود تصور می‌کند و حالت انتظار برای رسیدن به کمال در او به‌وجود نخواهد آمد. (همان: 5 / 270)

2. امانتِ الهی و ظلوم و جهول بودنِ آدمی

از دیدگاه صدرا، یکی دیگر از مبانی قرآنی خلافتِ الهی برای آدمی، قبولِ امانتِ الهی است و دلیلِ پذیرشِ این امانت نیز ظلوم و جهول بودنِ انسان است. بنابر آیه «إ‌ِنَّا عَرَضْنَا الْأ‌َمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأ‌َرْض‌ِ وَالْجِبَال‌ِ فَأ‌َبَینَ أ‌َنْ یحْمِلْنَهَا وَأ‌َشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإ‌ِنْسَانُ إ‌ِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» (احزاب / 72) خداوند امانتی را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کرد؛ اما آنها از پذیرفتن آن امتناع کردند و انسان که ظلوم و جهول بود، بار این امانت را پذیرفت.

2 ـ 1. ظلوم و جهول بودن انسان

خداوند آدمی را به «ظلوم» و «جهول» توصیف کرده است. مفسران کلامِ الهی در معنای ظلوم و جهول و اینکه خداوند با چنین توصیفی، انسان را مذمت کرده است یا مدح، اختلاف‌نظر دارند. به‌ باور ملاصدرا، این دو از صفاتِ مدح آدمی هستند که انسان از آن طریق می‌تواند امانت الهی را پذیرفته، به مقام خلافت الهی برسد.

و أما قوله: إ‌ِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا على صیغة المبالغة ففیه الإشارة إلى أن الظالم من یظلم غیره، و الظلوم من یظلم نفسه، و کذا الجاهل من یجهل غیره، و الجهول من یجهل نفسه. (صدرالدین شیرازی، 1363 الف: 162)

تفاوت ظلوم با ظالم در این است که ظالم به دیگری ظلم می‌کند؛ اما ظلوم بر خود ستم روا می‌دارد. ظلم بر خود همان قبول امانت الهی است؛ زیرا در تعریف ظلم گفته‌اند: «وَضْعُ الشَّيْءِ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ.»

در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است. "عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع) قَالَ‌: الظُّلْمُ وَضْعُ الشَّيْءِ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ". امام صادق(ع) فرمودند: ظلم، قرار دادن چیزی(اشخاص و اشیاء) در غیر جایگاه شایسته آن است.(بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۰).

نفس انسان طالب لذت‌هایی است که با قبول امانت الهی، آنها را ترک می‌کند و هیچ موجودی غیر از انسان نمی‌تواند از لذت‌های نفسانی درگذرد. انسان مسجود ملائکه شد؛ چراکه با قبول این امانت، بر خود ستم روا داشت. (همو، 1378 ج: 149 ـ 148) چنین تفاوتی میان جاهل و جهول نیز وجود دارد. جاهل کسی است که از غیر خود ناآگاه است؛ اما جهول کسی است که به خود جهل دارد.

به‌تعبیر قیصری، تنها جهول است که به درک معنای واقعی «لا إله إلا الله» نائل می‌شود؛ زیرا معنای این شهادت، چیزی جز فراموش کردن و جهل به خود و ماسوی‌الله نیست. (قیصری، 1375: 339)

2 ـ 2. امانت الهی

مفسرانِ آیات الهی در ماهیتِ امانتی که خداوند بر آدمی عطا کرد، اقوال مختلفی دارند. ملاصدرا با ذکر شماری از اقوال و ردّ آنها می‌گوید: حقیقتِ امانت الهی که گاه بنابر آیه «ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یؤْتِیهِ مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْل‌ِ الْعَظِیم‌ِ» (حدید / 21) از آن به فضل الهی تعبیر شده است، فیضِ بی‌واسطه و تام الهی است و مراد از آن فانی شدن از غیرِ خدا و بقای بالله است که در میان ممکنات، صفتی ویژه انسان است. این فیض بی‌واسطه، «امانت» نامیده شده است؛ زیرا از صفات خداوند است و تنها آدمی می‌تواند حامل آن باشد.

به‌باورِ ملاصدرا (1363 الف: 162 ـ 161) هر ممکنی غیر از انسان، از آنجا که مقید به وجود خاصِ خود است، استعدادی برای قبول امانت الهی را ندارد. فلک، زمین و کوه و نیز ممکناتِ دیگر، غیر از انسان نمی‌توانند از حقیقتِ خود جدا شده، غیر خود را قبول کنند؛ زیرا تحملِ فیض وجودی ازجانبِ خداوند به‌صورت امانت و برگرداندن آن به صاحبِ اصلی‌اش مختصِ انسان است که در آغاز خلقت دارای ضعف و عجز وجودی است و از تمامی مشغولیت‌های وجودی آزاد است و می‌تواند از غیر محبوبِ مطلق، یعنی خداوند قطع تعلق و التفات کند؛ چنان‌که در قرآن از ابراهیم خلیل‌الله حکایت شده است: «فَإ‌ِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إ‌ِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ» (شعراء / 77) و نیز: «إ‌ِنِّی ذَاهِبٌ إ‌ِلَىٰ رَ بِّی سَیَهْد‌ِین‌ِ گفت: من به سوي پروردگارم مي‏روم او مرا هدايت خواهد كرد.». (صافات / 99)

ملاصدرا با تأویل آیه «یَا أ‌َهْلَ یَثْر‌ِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ» (احزاب / 13) اهلِ یثرب را نوعِ انسان می‌داند؛ زیرا انسان مادامی‌که در این دنیاست، دارای مقامِ خاصی نیست که نتواند از آن عبور کند:

مادام‌که حیات دنیوی ادامه دارد، آدمی دارای مقام خاصی در وجود نیست که نتواند از آن گذر کند: «یَا أ‌َهْلَ یَثْر‌ِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ» و به‌سببِ این ویژگی است که توانایی سیر در اطوار مختلف و خروج از وجودِ عاریه‌ای دارد و می‌تواند از این دنیا به عالم آخرت منتقل شود ... و چون دارای مقامِ معینی نیست، سیر کردن در تمام مقامات او راست و چون صورتی معین ندارد، به تمام صورت‌ها درآمده و به همه زیورها آراسته می‌شود.

امام خمینی:

http://serateshgh.com/188352/188352/

انه کال ظلوما جهولا را که در آیه شریفه وارد شده است که عرضنا الامانه علی السموات والارض و الجبال فابین بعد می گوید: انه کان ظلوما جهولا بعضی می گویند که «ظلوما جهولا» بالاترین وصفی است که خدا برای انسان کرده؛ «ظلوما» که همه بت ها را شکسته و همه چیز را شکسته؛ «جهولا» برای اینکه به هیچ چیز توجه ندارد و هیچ چیز را متوجه به آن نیست، غافل از همه است. ما نمی توانیم این طور باشیم، ما امانتدار هم نمی توانیم باشیم، لکن می توانیم در آن راه باشیم.

‏‏از جمله مبناهای امام ‏‏رحمه الله‏‏ در تفسیر، لحاظ موقعیت افراد در انتساب فعل و یا صفتی به‏‎ ‎‏آن ها است؛ به ویژه واژگانی که دامنۀ وسیعی دارند.‏

‏‏به عنوان مثال، می توان به کاربردهای لفظ «عصیان» اشاره کرد. این واژه در قرآن‏‎ ‎‏یک جا به حضرت آدم ‏‏علیه السلام‏‏ نسبت داده شده: ‏‏«‏‏وَ عَصَیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَیٰ‏‏ آدم به پروردگار خود عصيان ورزيد»‏‎[97]‎‏ و جای دیگر به‏‎ ‎‏فرعون: ‏‏«‏‏فَعَصَیٰ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ‏‏ فرعون به آن فرستاده عصيان ورزيد»‏‎[98]‎‏ و در جایی به اصحاب سبت: ‏‏«‏‏ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا‏‎ ‎‏یَعْتَدونَ‏‏ اينها به خاطر آن است كه عصيان مي‏كنند و (به حقوق دگران) تجاوز مي‏نمودند.»‏‏.‏‎[99]‎‏ معنای اصلی «عصیان» خروج از طاعت است‏‎[100]‎‏؛ اما خروج از طاعت مراتبی‏ ‏دارد؛ در یک جا منظور خروج از امر ارشادی است، در یک جا سرپیچی از توحید است، در‏‎ ‎‏جایی منظور قتل نفس است و در یک جا تکذیب پیامبر خدا ‏‏صلی الله علیه و آله‏‏ است.‏

‏‏و همچنین است لفظ «ظالم» که دربارۀ آدم و حوا آمده: ‏‏«‏‏وَ لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ‏‎ ‎‏الظَّالِمِینَ‏‏»‏‎[101]‎‏ دربارۀ نمرود نیز به کار رفته: ‏‏«‏‏فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ الله ُ لاَیَهْدِی الْقَومَ الظَّالِمِینَ‏‏»‏‎[102]‎‏ در مورد‏‎ ‎‏آل فرعون هم استعمال شده است:‏‏«‏‏وَ أغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَ کُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ‏‏»‏‏.‏‎[103]‎

‏‏کاربرد مفهوم ظلم در همۀ موارد یاد شده یکسان نیست.‏

‏‏«ظلم» قرار دادن چیزی در غیر جایگاه ویژۀ خود است؛ به نقصان باشد یا زیادت و یا به‏‎ ‎‏خارج از وقت و مکان خود ‏‏[‏‏بنابراین‏‎ ‎‏]‏‏اگر در غیر وقت مناسب خود، از مشک آب نوشیده‏‎ ‎‏شود، گفته می شود«ظلمت السقّا». ظلمتُ الأرض: یعنی جایی را کندم که نمی بایست بکنم،‏‎ ‎‏همچنین ظلم در موردی که از نقطۀ محوری حق تجاوز شود، اطلاق می شود... برای همین‏‎ ‎‏است که هم دربارۀ گناه کبیره و هم دربارۀ گناه صغیره صادق است.‏

‏‏بر همین اساس، ایشان از «ظلوماً» و «جهولاً» در آیۀ «امانت»‏‎[104]‎‏ تفسیری متفاوت ارائه‏‎ ‎‏کرده است. در کتاب ‏‏مصباح الهدایه‏‏، «ظلوم» بودن انسان، به گذر کردن از همۀ تعیّنات ( بهره ها)، و‏‎ ‎‏«جهول» بودن او به فنای از فنا و رسیدن به مقام ولایت مطلقه، تفسیر شده است.‏‎[105]‎‏

به همین‏‎ ‎‏نسبت ایشان راجع به امانت در آیۀ مذکور گفته اند‏‎[106]‎‏:‏

‏‏امانت در مشرب اهل عرفان، ولایت مطلقه است و این ولایت مطلقه همان مقام‏‎ ‎‏فیض مقدس است که در کتاب شریف اشاره به آن فرموده بقوله ‏‏[‏‏تعالی‏‏]‏‏:‏‎ ‎‏«‏‏کُلُّ شَیْ ءٍ هٰالِکٌ‏‎ ‎‏اِلاَّ وَجْهَهُ‏‏»‏‎[107]‎‏.‏

‎‏ایشان «انسان» را به انسان کامل تفسیر کرده است. امام ‏‏رحمه الله‏‏ با اشاره به همین آیه این شعر‏‎ ‎‏را سروده اند:‏

‏‏ ‏

‏‏ـ عارفان رخ تو جمله ظلومند و جهول‏

‏این ظلومی و جهولی سر و سودای من است‏‎[108]‎

‏‏ـ آن که بشکست همه قید ظلوم است و جهول‏

‏وان که از خویش و همه کون و مکان غافل بود‏‎[109]‎

‏‏مفهوم «ظلم» مفهومی کش دار (کلامی که غیر از معنی ظاهری معانی دیگر بدان توان داد) و ذو وجوه است و به مطلق تجاوز از حدّ اطلاق شده‏‎ ‎‏است. سالک و عارف که از حدود و قیود عالم ناسوت (جهان ماده) گذر کرده و به عالم ملکوت و‏‎ ‎‏جبروت و تا فنای در اسماء و صفات و نهایتاً به فنای ذاتی می رسد، مرحله به مرحله از‏‎ ‎‏قیود و تعیّناتی گذر می کند و به همین اعتبار، ظلوم است. و چون فانی در حق شد و از همه‏‎ ‎‏چیز غافل گشت، جهول است.‏

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ (2)

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً

(۷۲) ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آنرا بر دوش كشيد!، او بسيار ظالم و جاهل بود (قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد).

حالا امانت چيست؟

درباره کلمه "امانت " که واژه اصلى این آیه است مفسرین معانى و تأویلات چندى گفته اند:

  • فرمان بردارى از دستور خدا؛
  • "ابن عباس" و "مجاهد" آن را به معناى احکام و فرایضی الهی گرفته اند؛[۲]
  • امام صادق (علیه‌السلام) آن را ولایت امام علی -علیه السلام - دانسته است؛[۳][۴]
  • گروهی، آن را به "عقلی" که ملاک تکلیف و ثواب و عقاب است، تفسیر کرده اند؛
  • صفت (اختيار و آزادى اراده ) است كه انسان را از ساير موجودات ممتاز مى كند.
  • (اعضاء پيكر انسان ) است : چشم امانت الهى است كه بايد آنرا حفظ كرد و در طريق گناه مصرف ننمود، گوش و دست و پا و زبان هر كدام امانتهاى ديگرى هستند كه حفظ آنها واجب است .
  • برخى دیگر آن را امانتهاى مردم و وفای به عهد آنان دانسته اند؛[۵]
  • عده اى آن را معرفت خدا شمرده اند؛
  • علامه طباطبائی امانت را "ولایت الهیه" مى داند.

در نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير در كنار مسئله نماز و زكات، امانت را ذكر مي‌كند كه مي‌فرمايد امانت به قدري مهم است كه ذات اقدس الهي اين را بر آسمان و زمين عرضه كرده اينها نتوانستند تحمل بكنند [34]

نهج‌البلاغه, خطبه 199.

تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلَاةِ وَ حَافِظُوا عَلَيْهَا وَ اسْتَكْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا، فَإِنَّهَا «كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً»؛ أَلَا تَسْمَعُونَ إِلَى جَوَابِ أَهْلِ النَّارِ حِينَ سُئِلُوا: «ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ؟ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ»؛ وَ إِنَّهَا لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ وَ تُطْلِقُهَا إِطْلَاقَ الرِّبَقِ، وَ شَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) بِالْحَمَّةِ تَكُونُ عَلَى بَابِ الرَّجُلِ، فَهُوَ يَغْتَسِلُ مِنْهَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ، فَمَا عَسَى أَنْ يَبْقَى عَلَيْهِ مِنَ الدَّرَنِ. وَ قَدْ عَرَفَ حَقَّهَا رِجَالٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ لَا تَشْغَلُهُمْ عَنْهَا زِينَةُ مَتَاعٍ وَ لَا قُرَّةُ عَيْنٍ مِنْ وَلَدٍ وَ لَا مَالٍ، يَقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ»؛ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) نَصِباً بِالصَّلَاةِ بَعْدَ التَّبْشِيرِ لَهُ بِالْجَنَّةِ، لِقَوْلِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها»، فَكَانَ يَأْمُرُ بِهَا أَهْلَهُ وَ يَصْبِرُ [يُصَبِّرُ] عَلَيْهَا نَفْسَهُ.

برنامه نماز را به خوبى مراقبت کنيد و در محافظت آن بکوشيد. بسيار نماز بخوانيد و به وسيله آن به خدا تقرّب جوييد، زيرا نماز بر همه مؤمنان در اوقات مخصوص واجب است. آيا پاسخ دوزخيان را در برابر اين سؤال که «چه چيز شما را به دوزخ کشانيد؟» نمى شنويد که مى گويند: «ما از نمازگزاران نبوديم». (آرى) نماز گناهان را فرو مى ريزد، همچون فروريختن برگ از درختان (در فصل پاييز) و طنابهاى معاصى را از گردنها مى گشايد. پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله و سلّم نماز را به چشمه آب گرمى تشبيه فرمود که بر در خانه انسان باشد و او هر شبانه روز پنج مرتبه خود را در آن شستشو دهد که بى شکّ چرک و آلودگى در بدنش باقى نخواهد ماند.

آن گروه از مؤمنان که زينت متاع دنيا و فرزندان و اموالى که مايه چشم روشنى است، آنها را به خود مشغول نداشته، حق نماز را خوب شناخته اند. خداوند سبحان درباره آنها مى فرمايد: «آنها مردانى هستند که تجارت و بيع آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و پرداختن زکات باز نمى دارد و رسول خدا بعد از بشارت به بهشت، خويش را براى نماز به تعب و مشقّت مى انداخت، زيرا خداوند به او فرموده بود: «خانواده خويش را به نماز دعوت کن و در برابر آن شکيبا باش» ، آن حضرت پى در پى اهل بيت خود را به نماز دعوت مى کرد و خود را بر آن وادار مى فرمود (و در انجام آن اصرار و شکيبايى داشت).

ثُمَّ إِنَّ الزَّكَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلَامِ، فَمَنْ أَعْطَاهَا طَيِّبَ النَّفْسِ بِهَا فَإِنَّهَا تُجْعَلُ لَهُ كَفَّارَةً وَ مِنَ النَّارِ حِجَازاً وَ وِقَايَةً؛ فَلَا يُتْبِعَنَّهَا أَحَدٌ نَفْسَهُ وَ لَا يُكْثِرَنَّ عَلَيْهَا لَهَفَهُ، فَإِنَّ مَنْ أَعْطَاهَا غَيْرَ طَيِّبِ النَّفْسِ بِهَا يَرْجُو بِهَا مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْهَا، فَهُوَ جَاهِلٌ بِالسُّنَّةِ، مَغْبُونُ الْأَجْرِ، ضَالُّ الْعَمَلِ، طَوِيلُ النَّدَمِ.

سپس زکات، همراه نماز، وسيله تقرّب مسلمانان به خدا قرار داده شده است، کسى که زکات را با طيب خاطر عطا کند، کفّاره (گناهان) او قرار داده خواهد شد و مانع و حاجبى (از آتش دوزخ) بنابراين نبايد هيچ کس نسبت به آنچه (در راه خدا) پرداخته دل مشغولى داشته باشد و از اداى آنچه داده است تأسف خورد، زيرا آن کس که بدون طيب خاطر به اميد دريافت چيزى که برتر از آن است آن را بپردازد، نسبت به سنّت پيامبر، جاهل بوده، و از گرفتن پاداش مغبون شده در عمل گمراه است و پشيمانى او طولانى خواهد بود.

ثُمَّ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ، فَقَدْ خَابَ مَنْ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا؛ إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَى السَّمَاوَاتِ الْمَبْنِيَّةِ وَ الْأَرَضِينَ الْمَدْحُوَّةِ وَ الْجِبَالِ ذَاتِ الطُّولِ الْمَنْصُوبَةِ، فَلَا أَطْوَلَ وَ لَا أَعْرَضَ وَ لَا أَعْلَى وَ لَا أَعْظَمَ مِنْهَا، وَ لَوِ امْتَنَعَ شَيْءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزٍّ لَامْتَنَعْنَ، وَ لَكِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُنَّ، وَ هُوَ الْإِنْسَانُ، «إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا».

همچنين است، اداى امانت. كسى كه از امانت داران نباشد از رحمت حق نوميد است. زيرا امانت به آسمانهاى افراشته و زمين گسترانيده شده و كوههاى بلند و استوار، كه از آنها بلندتر و پهناورتر و فراتر و بزرگتر نبود، عرضه شد. بواقع، آسمان و زمين و كوه با وجود بلندى و پهناورى و قوت و ارجمندى از رفتن به زير بار امانت امتناع كردند و از عقوبت پروردگار ترسيدند. آنها چيزى را دريافته بودند كه موجودى ناتوان مانند انسان در نيافته بود. «او ستم پيشه و نادان بود.»

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لَا يَخْفَى عَلَيْهِ مَا الْعِبَادُ مُقْتَرِفُونَ فِي لَيْلِهِمْ وَ نَهَارِهِمْ، لَطُفَ بِهِ خُبْراً وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْماً؛ أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه.

خداوند منزّه و متعال آنچه را که بندگان در شب و روز انجام مى دهند بر او پوشيده نيست، به طور دقيق از اعمال آنها آگاه است و با علم بى پايانش به آنها احاطه دارد، اعضاى شما گواهان، و اندام شما سپاهيان او و ضمير و وجدانتان جاسوسان وى هستند، و خلوتگاههاى شما در برابر او آشکار و عيان است!

اين امانت همين مسائل مالي است شما مي‌بينيد به استثناي اوحدي از مردم همه ما مشكل امانت داريم فرمود اين امانت را به كوه‌ها بدهي نمي‌توانند حمل بكنند. همين امانت‌ها كه به افراد مي‌دهند به مسئولين مي‌دهند اين كمرشكن است. مهم‌ترين مسائل كشور ما همين مسائل مال است كه كسي به امانت عمل نمي‌كند.

اين امانت نمي‌تواند يكي از آ‌ن مطالب پنج‌گانه آن آيات باشد (که در مورد آسمانها و زمین بیان شد که مسلم‌اند، مطيع‌اند، ساجدند، مسبّح‌اند، حامدند). اصلِ توحيد نمي‌تواند باشد براي اينكه اينها موحدانه خدا را تسبيح مي‌كنند موحدانه خدا را تحميد دارند پس اين نيست. اصلِ اطاعت تكويني هم نمي‌تواند باشد.

سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اصرار دارند كه اين امانت, ولايت است [33] حالا ولايتي كه ايشان اصرار دارند بايد معنا بشود.

انسان ممكن است زاهد باشد ممكن است عابد باشد از جهنم نجات پيدا كند بهشت برود غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ (کاخ و عمارتها بالای یکدیگر) به انتظار او باشد اين وليّ الله نيست وَلْي يعني قرب، اين كسي كه بخواهد به خدا نزديك بشود با عبادت و زهد نمي‌شود, عبادت و زهد, گوشه‌اي از كارهاي اوست. او كه عبادت مي‌كند زهد مي‌ورزد «خوفاً من النار» او عبادت بردگي دارد او كه «شوقاً الي الجنّة» عبادت مي‌كند عبادت تاجرانه دارد اينها انسان‌هاي خوبي‌اند صالح‌اند و متّقي‌اند اهل سعادت‌اند و محبوب‌اند همه اين اوصاف درباره آنها هست اما هيچ كدام وليّ الله نيستند وليّ‌ الله آن است كه عبادت بكند لا خوفاً من النار و لا شوقاً الي الجنّة غرضش اين باشد كه به خدا نزديك بشود البته كسي كه به خدا نزديك شد همه كمالات مادون را هم دارد يعني يقيناً از جهنم نجات پيدا كرده يقيناً به ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ [37] رسيده, به قول حافظ:

«تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن

که خواجه خود روش بنده پروری داند». [39]

خود حضرت امير فرمود من اين كاره هستم فرمود من كسي نيستم كه «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنّة» عبادت بكنم من «شكراً» عبادت مي‌كنم «حبّاً» عبادت مي‌كنم [38]

اگر كسي واقعاً وليّ خدا بود همه احكام را انجام مي‌دهد. اگر مسئله شريعت اسلامي است نماز، ستون دين است اگر سخن از سياست اسلامي است رعايت حال مردم، ستون دين است. اين دو بيان هر دو را اهل بيت فرمودند اين مسئله «الصلاة عمود الدين» [17] اين گفته اهل بيت است كه عِدل (معادل . برابر) قرآن‌اند. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نامه 53 نهج‌البلاغه است براي مالك اشتر مرقوم فرمودند آن هم اين است فرمود مالك! «إنّما» با «إنّما» ذكر كرد كه مهم‌تر از «الصلاة عمود الدين» است در مسئله «الصلاة عمود الدين» با حصر بيان نكرده اما در مسئله رعايت حقوق مردم فرمود: «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ در صورتى كه ستون‏هاى استوار دين، و اجتماعات پرشور مسلمين، و نيروهاى ذخيره دفاعى، عموم مردم مى ‏باشند، پس به آنها گرايش داشته و اشتياق تو با آنان باشد.» اگر بخواهيد نظام‌تان اسلامي باشد سياست‌تان اسلامي باشد بايد كار مردم، مشكل مردم، رفاهيات مردم، تربيت مردم، فرهنگ مردم، اجتماع مردم، عدل مردم، پيشرفت مردم، و زن و بچه‌هايشان را تأمين كنيد اينها ستون دينِ سياست‌اند نه اينكه حرف بزنيم بگوييم كه مشكلات مردم را حل مي‌كنيم وقتي به كاري رسيديم توجه نداشته باشيم بايد باور كنيم كه در نظام اسلامي رعايت حقوق مردم، ستون دين است مردم را نمي‌شود همين طور سرگرم كرد مردم را نمي‌شود با فقر اداره كرد «إنّما عماد الدين» اگر نمازِ بي‌وضو صحيح بود رعايت مردم هم با اين وضع مي‌شود صحيح، نماز بدون طهارت صحيح نيست بدون قرائت فاتحةالكتاب صحيح نيست «لا صلاة الاّ بفاتحة الكتاب»، [18] «لا صلاة الاّ بطهور»، [19] لا سياسة الاّ به رعايت حقوق مردم خب اينها امانت الهي است.

آیات زیر گاهی انسان را مدح می کند گاهی انسان را ذم می کند:

سوره 17: الإسراء

وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ …﴿۷۰﴾

به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم …

سوره 70: المعارج

إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا ﴿۱۹﴾

به راستى كه انسان سخت آزمند خلق شده است

سوره 4: النساء

… وَ خُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا ﴿۲۸﴾

… انسان ضعیف خلق شده است.

سوره ۳۳: الأحزاب

… وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72)

… اما انسان آنرا بر دوش كشيد!، او بسيار ظالم و جاهل بود

معرفت - ملاصدرا 10

https://www.youtube.com/watch?v=N2O4In6KUOA&t=209s&ab_channel=mehdis128

2’:40” - 30’:12”

مدح یا ذم؟

در اینکه آیه درصدد مدح انسان است یا ذم او، سه دیدگاه متفاوت وجود دارند:[۲۳]

  • بیشتر مفسران معتقدند آیه در بیان مدح گروهی از انسان‌ها و ذمّ گروهی دیگر است. انسان حامل امانت گاهی امین است و گاهی ظلوم و جهول و خائن. در اینجا نیز انسان حامل امانت خدا و ممدوح است، مگر انسان‌های ظلوم و جهول. مؤید این قول آیه بعدی است که هدف از عرضه امانت را جدا شدن انسان مؤمن از منافق و مشرک می‌داند.
  • در دیدگاه برخی مفسّران آیه درصدد مدح انسان و بیان عظمت و کرامت اوست و به ویژگی ممتاز وی بر سایر موجودات اشاره می‌کند. در این دیدگاه، حتی ظلوم و جهول هم مدح انسان است. انسان ظلوم است، چرا که همه حدود و تقیدات را پاره می‌کند و به مقام اطلاق می‌رسد، و جهول است، چرا که از هرچه غیر خداست غافل می‌باشد و به مقام فنا رسیده‌است.[۲۴]
  • برخی از مفسّران نیز آیه را به طور کلی در ذمّ انسان می‌دانند و هدف آن را بیان جرأت او بر گناه و نفاق و شرک به عنوان خصوصیت منحصر به فرد او می‌شمارند. این مفسّران حمل امانت را به معنای خیانت و تضییع می‌دانند.[۲۵]

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ (1)

(72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً

(۷۲) ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آنرا بر دوش كشيد!، او بسيار ظالم و جاهل بود (قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد).

​​بسیاری از آیات قرآن مجید در سوره‌های گوناگون نام‌ها، عناوین یا القاب خاصی دارند که یا در احادیث آمده یا در زبان مردم به دلایلی رایج شده‌اند، که برخی مستند و برخی غیرمستند هستند.

منشا نامگذاری برخی از این آیات، روایات پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ وسلّم و ائمه اطهار علیه‌السّلام، و برخی بیان موضوعی فقهی، کلامی یا تاریخی، و برخی وجود کلمه مهم و قابل توجه در آن‌ها، و بعضی گرفتن بخشی از اول آیه (مثل آیات «و ان یکاد» و «امن یجیب») است.

برخی از این آیات، عبارتند از: آیة الکرسی ؛[۱] آیه نور ؛[۲] آیه شهادة ؛[۳] آیه افک ؛[۴] آیه امانت ؛[۵] آیه دَیْن ؛[۶] آیه مُلک ؛[۷] آیه مباهله ؛[۸] آیه تطهیر ؛[۹] آیه‌ سِیف ؛[۱۰] آیه امن یجیب ؛[۱۱] آیه وان یکاد ؛[۱۲] آیه اخوت ؛[۱۳] آیه اذن ؛[۱۴] آیه تصدیق ؛[۱۵] آیه استدراج ؛[۱۶] آیه استرجاح ؛[۱۷] آیه استعاذه ؛[۱۸] آیه استیذان ؛[۱۹] آیه اطاعت ؛[۲۰] آیه اکمال ؛[۲۱] و….

﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ﴾ ما امانتي داشتيم كه اين را به كوه‌ها به آسمان‌ها به زمين عرضه كرديم با اينكه اگر سماوات و ارض را مي‌فرمود، كوه‌ها را هم شامل مي‌شد لكن چون كوه‌ها رواسي زمين‌اند موجود سنگين و وزين‌اند و قدرت باربري اينها زياد است اسم اينها را بالصراحه فرمود، فرمود امانت توانفرسايي داشتيم به هر كدام از اينها داديم اينها نتوانستند حمل بكنند.

اين اِبا قبلاً هم گذشت كه اِبا در قرآن دو قسم است يك اِباي استكباري است يك اباي اِشفاقي،

اِباي استكباري (أَبَى وَاسْتَكْبَرَ) یعنی امتناع از روی غرور و تمرّد.

اِباي اِشفاقي (فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا) یعنی امتناع از روی ترسِ احترام‌آمیز و ناتوانی:

اباي استكباري براي شيطان و شيطانيان است كه وقتي ذات اقدس الهي دستور داد شيطان ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ﴾ [11]

سوره ۲: البقرة

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ﴿۳۴﴾

و هنگامي كه به فرشتگان گفتيم براي آدم سجده و خضوع كنيد، همگي سجده كردند جز شيطان كه سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد!

اين اِباي استكباري و تمرّدي است. اما اِباي سماوات و جبال و ارض اِباي اِشفاقي است يعني ما نمي‌توانيم، درست است امتناع كردند ولي امتناعشان بر اساس عجزشان بود نه بر اساس استكبارِ اينها. لذا بر اساس اين اباي اشفاقي، ذمّي (نکوهش) وارد نشده بر خلاف آن اباي استكباري.

در اين آيه 72 سخن از امر نيست در جريان فرشته‌ها سخن از امر است كه فرمود ما فرشته‌هايي كه ابليس در جمع اينها بود اينها را امر كرديم. خدا فرمود چرا وقتي ما امر كرديم اطاعت نكردي ﴿أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ﴾ [9].

سوره ۷: الأعراف

قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ ﴿۱۲﴾

خدا فرمود: هنگامی که تو را امر کردم، چه چیز تو را مانع شد که سجده نکردی؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش پدید آورده ای و او را از گِل آفریدی. ﴿۱۲﴾

اينجا سخن از عرض است عرض مستحضريد يعني سان دادن كه اين در راه اجلال و تكريم و اينهاست مثل اينكه فرشته‌ها را در پيشگاه خداي سبحان سان مي‌دهند يا براي داوود و سليمان(سلام الله عليهما) جنود آنها را سان مي‌دادند. اين عرض يعني سان دادن با اجلال و تكريم همراه است,

سوره ۳۸: ص

إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ ﴿۳۱﴾

به خاطر بياور هنگامي را كه عصرگاهان اسبان چابك تندرو را بر او عرضه داشتند. (۳۱)

يك عرض, تهديدي است, نشان دادن است, هراساندن است. گاهي تبهكار را نزديك جهنم مي‌برند ﴿ آيه بيست سورهٴ مباركهٴ «احقاف» :وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾ , گاهي جهنم را به او نشان مي‌دهند ﴿ آيه صد سورهٴ مباركهٴ «كهف»: وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾. اين دو آيه با هم يك پيام دارد گرچه تعبيرها فرق مي‌كند.

اين عرضي كه فرمود: ﴿عَرَضْنَا﴾ يعني گفتيم چه كسي اين بار را حمل مي‌كند امر نكرديم.

اين عرضه كردن، ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ﴾ يعني سنجيديم نسبت به اينها سنجيديم اينها اين بار را نتوانستند تحمل كنند انسان تحمل كرد.

دو عرض هم نيست يكي براي سماوات و ارض و جبال، يكي هم براي انسان، معلوم مي‌شود كه اين سماوات و ارض و جبال كه ذكر مي‌شود يعني مجموعه نظام خلقت، اين‌چنين نيست كه بر انسان عرض نشده باشد, به انسان امر بكند, اين‌طور نيست. ما بر اين مجموعه عرض كرديم گفتيم چه كسي اين بار را برمي‌دارد چه كسي اين گوهر گرانبها را برمي‌دارد. بر سماوات و اهلش، زمين و اهلش همه اينها كه انسان و جن و فرشته‌ها همه در اين مجموعه بودند ما عرض كرديم كه اين بار سنگين را چه كسي برمي‌دارد, امر نكرديم, عرض كرديم و در اين عرض، انسان‌ها هم داخل بودند وگرنه اگر ما بر خصوص سماوات و ارض و جبال عرض مي‌كرديم و انسان داخل در اين عرض نبود او از كجا داوطلبانه حمل مي‌كرد پس معلوم مي‌شود ما كلّ اين نظام آفرينش را در برابرمان حاضر كرديم گفتيم اين گوهر را چه كسي حمل مي‌كند فرشته‌ها هم در بين آنها بودند جن هم در بين آنها بود حيوانات هم در بين آنها بودند و همه در بين آنها بودند انسان هم در بين آنها بود.

بررسي معناي امانت در آيه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ...﴾

﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا﴾ امانت چيست؟

امانت بالأخره چيزي است كه (يك) گرانبهاست (دو) كسي كه امين است تحويل مي‌گيرد بايد بداند مالك آن نيست (سه) حفظش بكند (چهار) عنداللزوم به صاحبش برگرداند

پس امانت يك امر گرانبهايي است كه به اميني مي‌سپارند كه اين امين، مأمور نگهداري و حفظ آن است مالك آنها نيست حقّ اتلاف ندارد حقّ دگرگوني ندارد اين را بايد سالم نگه بدارد تا در روز تأديه (پرداخت کردن، ادا کردن) ادا كند اين معناي امانت است.

به طور کلی, جان ما، همه شئون ما امانت است به ما دادند و مي‌گيرند اين‌طور نيست كه اينها براي خود ما باشد همه اينها را آن مالك السماوات و الأرض داد و روزي هم ما اين امانت‌ها را بايد برگردانيم منتها بايد سالم و طاهر برگردانيم آلوده نكنيم اين جان، امانت ماست آن فطرت، امانت ماست همه اينها را سالماً به ما دادند از ما هم بايد سالم تحويل بگيرند.

حملش هم به همين معناست كه به وظيفه امانت‌ داري بتواند عمل كند. آسمان و زمين و كوه‌ها نتوانستند اين بار را ببرند.

تفسير قرآن به قرآن:

تفسيرهاي علمي را وقتي شما از بالا حساب بكنيد مي‌بينيد بعد از طبري (تفسیر طبری یا جامع البیان عن تاویل القرآن)، تبيان مرحوم طوسي هست بعد امين‌الاسلام (طَبرِسی، تفسیر مجمع‌البیان) است بعد فيض است اينها رديف اول‌اند بعد آن ترجمه‌گونه يا برداشت‌نويسي در رديف چهارم و سوم‌اند ما هيچ كتاب تفسيري چه شيعه چه سني نديديم مگر اينكه همه اينها گفتند «القرآن يفسّر بعضُه بَعْضًا» اين طبري (زادهٔ ۲۲۴ در آمل – درگذشتهٔ ۳۱۰ هجری قمری در بغداد - امام حسن عسکری(ع) (۲۳۲-۲۶۰ق)) كه امام‌المفسّرين است صد سال قبل از شيخ طوسي است يا بيشتر، اين گفته قرآن «يفسّر بعضه بعضا» تا برسيم به المنار (رشیدرضا)همه اينها گفتند تفسير قرآن «يفسّر بعضه بعضا» زَرکَشی (۷۴۵-۷۹۴ق اهل مصر, فقیهی شافعی) هم تصريح كرده كه روش‌هاي فراواني براي تفسير قرآن هست كه بهترين روش آن اين است كه قرآن «يفسّر بعضه بعضا» اما ويژگي الميزان اين است شما مي‌بينيد وقتي مرحوم شيخ طوسي بر اساس تفسير، همين تفسير آيات به آيات و مانند آن مي‌خواهد امانت را معنا كند به همان اشعار جاهلي و امثال جاهلي تمسّك مي‌كند مي‌گويد اين خطاب به آنها خطاب تمثيلي است [20] اما آن برجستگي الميزان اين است كه قرآن «يفسّر بعضه بعضا» نه اينكه المعجم را بياوريم جلو اين آيه را ببينيم كه چند كلمه دارد چند لغت دارد اين لغت در كجا به كار رفته با المعجم بخواهيم قرآن «يفسّر بعضه بعضا» را حل كنيم.

ما سؤالمان اين است كه اين خطاب، خطاب تمثيلي است يا خطاب، خطاب حقيقي است، كار به المعجم نداريم اگر به معارف قرآن مراجعه كنيم مي‌بينيم قرآن براي آسمان و زمين پنج طايفه آيه نازل كرده كه همه اينها نشانه شعور و معرفت و ادراك است ما چطور اين آيات را توجيه بكنيم:

آيات تسبيح هست چه فعل ماضي چه فعل مضارع ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ﴾، [21] ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾، [22] اين هست سماوات و ارض خدا را تسبيح مي‌كنند

1. سوره 61, آیه 1

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

2. سوره 59, آیه 1

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

3. سوره 57, آیه 1

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

4. سوره 64, آیه 1

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

5. سوره 62, آیه 1

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ

بخشي از آيات، تسبيح را با تحميد همراه كرده كه سورهٴ «اسراء» اين است ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ اما ﴿وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ [23] معلوم مي‌شود آنها فقيهانه كار مي‌كنند منتها شما مشكل داريد.

سوره ۱۷: الإسراء

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا ﴿۴۴﴾

آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست او را تسبيح مى‏ گويند و هيچ چيز نيست مگر اينكه در حال ستايش تسبيح او مى‏ گويد ولى شما تسبيح آنها را درنمى‏ يابيد به راستى كه او همواره بردبار [و] آمرزنده است (۴۴)

طايفه سوم طايفه اسلام است كه ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ [24] يعني انقاد است.

سوره ۳: آل عمران

أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ ﴿۸۳﴾

آيا جز دين خدا را مى ‏جويند با آنكه هر كه در آسمانها و زمين است‏ خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوى او بازگردانيده مى ‏شويد (۸۳)

طايفه چهارم، طايفه سجده است كه ﴿يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ [25]

طايفه پنجم طايفه اطاعت است كه ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ به آن و به زمين دستور داد به وجود آئيد و شكل گيريد، خواه از روي اطاعت و خواه اكراه! آنها گفتند: ما از روي طاعت مي‏آئيم! [26]

ظاهرش اين است كه اينها سؤال و جواب دارند اينها حرف خدا را مي‌فهمند شواهد فراواني هم در روايات هست كه زمين و زمان شهادت مي‌دهند خب اگر مسجد شهادت مي‌دهد مسجد شكايت مي‌كند اگر او نفهمد كدام يك از همسايه‌ها آمدند كدام يك از همسايه‌ها نيامدند كه شهادت نمي‌دهد زميني كه انسان در آن گناه كرده در قيامت شهادت مي‌دهد او اگر نفهمد كه نمي‌تواند شهادت بدهد قيامت هم ظرف اداي شهادت است نه ظرف تحمل.

اگر در قيامت، خداي سبحان به زمين اطلاع بدهد آن وقت خود اين شخص مي‌گويد خدايا تو به آن گفتي بگو وگرنه او نمي‌فهميد، اينكه مسجد شهادت مي‌دهد شكايت مي‌كند، زمين شهادت مي‌دهد شكايت مي‌كند، اينها تمثيل نيست واقعاً چيز مي‌فهمند خب اگر واقعاً چيز مي‌فهمند پس واقعاً قابل گفتگو هستند اين‌طور نيست كه ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ حمل بر تمثيل بشود شما مي‌بينيد از شيخ طوسي تا آقا سيّدعبدالحسين (سیّد عَبدُالْحسین طَیّب اصفهانی (۱۲۷۲-۱۳۷۰ش) تفسیر اطیب البیان) اينها بر تمثيل حمل مي‌كنند ويژگي علامه اين است كه نه خير، «خويش را تأويل كن ني ذكر را» [27] خودت بيا بالا آيه را پايين نياور اينها واقعاً چيز مي‌فهمند واقعاً ادراك مي‌كنند واقعاً اطاعت دارند واقعاً سجده دارند واقعاً خضوع دارند واقعاً قابل گفتگو هستند اين مي‌شود تفسير قرآن به قرآن اين با المعجم و امثال ذلك حل نخواهد شد.

پرسش: دليل قرآني «القرآن يفسّر بعضه بعضا»

پاسخ: حديث لازم نيست خود قرآن فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾ [28] فرمود صدر و ساقه اين كتاب، مُتَشَابه است يك‌دست و هماهنگ است مَثناست مثل يك ستونِ افراشته نيست اين ستون‌هاي هلالي كه هر كدام به ديگري منعطف‌اند آنها را مي‌گويند مثنا، اين ستون‌هاي افراشته اينها مَثنا نيست، انثناء(خم شدگی)، انعطاف ندارد. فرمود اول تا آخر قرآن، آخر تا اول قرآن همه به يكديگر گرايش دارند چنين كتابي است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ﴾ همه شبيه هم است همه به يكديگر گرايش دارند ما شش هزار ستون نكاشتيم، شش هزار طاق زديم حالا آن روايات هم در كنار اين تأمين است.

https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87:Vakil_mosque_Panorama.jpg

بنابراين ما يك اصول كلي از قرآن بايد در دست داشته باشيم برابر آن اصول كلي اگر جايي ظاهري ديديم قابل تأويل بود تأويل كنيم نشد، علمش را به اهلش برگردانيم مبادا به ظاهر فريب بخوريم اگر مثلاً ظاهر آيه اين بود كه ـ معاذ الله ـ پيامبري بر خلاف عصمت كاري كرد يا حتماً بايد توجيه بكنيم يا اگر توجيه‌پذير نبود علمش را بايد به اهلش واگذار كنيم هرگز فريب ظاهر را نخوريم بگوييم پس ـ معاذ الله ـ اينها آلوده‌اند اينها خطوط كلي ماست به اصطلاح خطّ قرمز ماست در تفسير، عصمت اهل بيت عصمت پيغمبر عصمت ساير انبياي الهي.

بنابراين اين ارض، ارض حقيقي است، گفتن، گفتن حقيقي است، سؤال، سؤال حقيقي است ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ اينها واقعاً حرف مي‌زنند واقعاً مي‌بينند و مرده و زنده در پيشگاه انسان كامل يكسان است، بنابراين ارض، ارض حقيقي است.