(31) وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ

(31) وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ

(۳۱) آنچه از كتاب به تو وحي كرديم حق است، و هماهنگ با كتب پيش ‍ از آن، خداوند نسبت به بندگانش خبير و بيناست.

حق به معنى چيزى است كه با واقعيت منطبق و هماهنگ است…تناقضى در آن وجود ندارد، دروغ و خرافه اى در آن ديده نمى شود، اعتقادات و معارف آن هماهنگ با منطق عقل است ، و تواريخش خالى از اسطوره ها و افسانه ها، و قوانينش موافق با نيازمنديهاى انسانها، اين حقانيت دليل روشنى است بر اينكه از سوى خدا نازل شده است .

در اينجا براى تبيين موقعيت قرآن از كلمه (حق ) استفاده شده ، در حالى كه در آيات ديگرى از قرآن از كلمه (نور)، (برهان )، (فرقان )، (ذكر)، (موعظه ) و (هدى ) استفاده گرديده است كه هر كدام ناظر به يكى از بركات قرآن و ابعاد آن است و كلمه حق جامع همه آنهاست .

(راغب ) در (مفردات ) مى گويد:.... اين كلمه (حق) بر چند معنى اطلاق مى شود:

(نخست ) كسى كه چيزى را بر اساس حكمت ايجاد مى كند، و به همين دليل به خداوند حق گفته مى شود فَذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ (اينچنين است خداوند پروردگار حق شما) (يونس - 32).

سوره ۱۰: يونس

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ ﴿۳۱﴾

بگو چه كسي شما را از آسمان و زمين روزي مي‏دهد و يا چه كسي مالك (و خالق) گوش و چشم هاست و چه كسي زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج مي‏سازد و چه كسي امور (جهان) را تدبير مي‏كند؟ به زودي (در پاسخ) مي‏گويند: خدا، بگو پس چرا تقوا پيشه نمي‏كنيد (و از خدا نمي‏ترسيد)؟! (۳۱)

فَذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ﴿۳۲﴾

اينچنين است خداوند پروردگار حق شما، با اينحال بعد از حق جز گمراهي وجود دارد؟ پس چرا (از پرستش او) روي مي‏گردانيد؟! (۳۲)

(دوم ) به چيزى كه بر اساس حكمت ايجاد شده نيز حق گفته مى شود، و چون عالم هستى فعل خدا است و موافق با حكمت ، تمام آن حق است ، چنانكه قرآن مى گويد: مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ خداوند اين موجودات (خورشيد و ماه و منازل آنها) را جز به حق نيافريده (يونس - 5).

سوره ۱۰: يونس

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿۵﴾

او كسي است كه خورشيد را روشنائي و ماه را نور قرار داد، و براي آن منزلگاه‏ هائي مقدر كرد تا عدد سالها و حساب (كارها) را بدانيد، خداوند اين را جز به حق نيافريده او آيات (خود را) براي گروهي كه اهل دانشند شرح مي‏دهد. (۵)

(سوم ) به اعتقاداتى كه مطابق واقعيت هاست حق گفته مى شود فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ (خداوند مؤ منان را به سوى آنچه از حق اختلاف كرده بودند رهنمون شد) (بقره - 213).

(چهارم ) به سخنان و افعالى كه بر طبق وظيفه و در وقت مقرر انجام مى شود نيز حق گفته مى شود، همانگونه كه مى گوئيم : (سخن تو حق است و كردارت حق ).

بنابراين حق بودن قرآن مجيد هم از اين نظر است كه سخنى است مطابق مصالح و واقعيتها، و هم از اين نظر كه عقائد و معارف موجود در آن با واقعيت هماهنگ است ، و هم كار خداوندى است كه آنرا بر اساس حكمت آفريد و خود خداوند كه عين حق است در آن تجلى كرده و عقل چيزى را كه حق و واقعيت است تصديق مى كند.

جمله (مصدقا لما بين يديه) دليل ديگرى بر صدق اين كتاب آسمانى است چرا كه هماهنگ با نشانه هائى است كه در كتب پيشين در باره آن و آورنده اش آمده است.

جمله (ان الله بعباده لخبير بصير) بيانگر علت حقانيت قرآن و هماهنگى آن با واقعيتها و نيازها است ، چرا كه از سوى خداوندى نازل شده كه بندگان خود را به خوبى مى شناسد و نسبت به نيازهايشان بصير و بينا است .

در اينكه فرق ميان (خبير) و (بصير) چيست ؟ بعضى گفته اند (خبير) به معنى آگاهى از بواطن و عقائد و نيات و ساختمان روحى انسان ، و (بصير) به معنى بينائى نسبت به ظواهر و پديده هاى جسمانى او است .

﴿هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ قرآن … همه اديان الهي را تصديق مي‌كند يعني آن دين‌هاي دست‌نخورده و تحريف‌ نشده را. تورات را تصديق مي‌كند, انجيل را تصديق مي‌كند, زبور را تصديق مي‌كند, صحف ابراهيم را تصديق مي‌كند. در بخشي از آيات ضمن تصديق فرمود درست است تورات و انجيل هم مصدّق يكديگرند[15] و آنها هم مصدّق آيات قرآن كريم‌اند ﴿وَمُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أحْمَد﴾[16] آنها هم هست.

سوره ۶۱: الصف

وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ ﴿۶﴾

و به ياد آوريد هنگامي را كه عيسي پسر مريم گفت: اي بني اسرائيل! من فرستاده خدا به سوي شما هستم در حالي كه تصديق كننده كتابي كه قبل از من فرستاده شده يعني تورات مي ‏باشم، و بشارت دهنده به رسولي هستم كه بعد از من مي ‏آيد، و نام او احمد است، هنگامي كه او (احمد) با معجزات و دلائل روشن به سراغ آنها آمد گفتند اين سحري است آشكار! (۶)

اما فرق بين تصديق قرآن و تصديق آنها اين است كه آنها مي‌گويند فلان كتاب حق است, ولي قرآن ضمن تصديق آنها هيمنه و سلطنت دارد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ در حالى كه تصديق‏ كننده كتابهاى پيشين و حاكم بر آنهاست[17]. اين هيمنه, اين سيطره, اين سلطنت براي قرآن است نسبت به كتاب‌هاي ديگر. ما الآن اگر بخواهيم بفهميم آن آيه‌اي كه در تورات است يا در انجيل است حق است يا نه, بايد به ميزان قرآن كريم بسنجيم فرمود: ﴿هُوَ الْحَقُّ﴾ اين ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾.

چرا اين كتاب را فرستاديم براي اينكه خداي سبحان به عبادش خبير است, بصير است مي‌داند بشر بدون صراط به مقصد نمي‌رسد حداكثر چيزي كه خداي سبحان به بشر داد سراج است, چراغ است كه عقل است. بالأخره راهي مي‌خواهد كه عقل آن راه را ببيند, اگر نداند از كجا آمده, بعد از مرگ نداند كجا مي‌رود,... نداند چه چيزي بد است, چه چيزي خوب است, چه چيزي حلال است, چه چيزي حرام است, چه چيزي پاك است, چه چيزي نجس است اين كجا مي‌تواند به مقصد برسد; لذا فرمود خدايي كه خبير است, خدايي كه بصير است راهنمايي مي‌كند, صراط مي‌فرستد, راهنما مي‌فرستد, همراهان مي‌فرستد تا اين بشر به مقصد برسد.

(30) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ

(30) لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ

(۳۰) (آنها اين اعمال صالح را انجام مي‏دهند) تا خداوند اجر و پاداش ‍ كامل به آنها دهد و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكرگزار است.

تشويقي بودن تعبير به تجارت, بيع و اشترا در قرآن

تعبير تجارت, تعبير بيع, تعبير اجاره و امثال ذلك اينها تعبيرات تشويقي است در جريان بيع كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾بعد هم فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾[3]بيع آن است كه اولاً انسان چيزي را مالك باشد, ثانياً به ديگري منتقل كند, اما كسي كه «لا يَملك لِنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حياةً و لا نشوراً مالك زيان و سود خود نيستند و نه مالك مرگ و حيات و رستاخيزشان.»[4]مالك چيزي نيست تا با خدا معامله كند اين تعبير, تعبير تشويقي است. اگر انسان مالك چيزي باشد, به خدا بدهد, اينجا مي‌شود بيع. اما اگر مالك چيزي نباشد چه چيزي را به خدا مي‌دهد. ذات اقدس الهي براي تشويق ما از اين كار به عنوان بيع ياد كرد.

اجاره هم همين‌طور است (لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ) خب ما براي خودمان كار مي‌كنيم از خدا اجرت مي‌گيريم. در اجاره خواه انسان مستأجر باشد و ديگري اجير; خواه انسان اجير باشد و ديگري مستأجر; در دو نوع اجاره بدن يا اجاره عين بالأخره انسان منفعتي تحويل ديگري مي‌دهد, در جريان بيع, نقل عين است در جريان اجاره, نقل منفعت است … اما ما درباره ذات اقدس الهي چيزي را تمليك او نمي‌كنيم منفعتي را به او نمي‌دهيم تعبير اجاره, مستأجر, اجير همه اينها تعبيرات تشويقي است.

سوره ۹: التوبة

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿۱۱۱﴾

خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريداري مي‏كند كه (در برابرش) بهشت براي آنان باشد (به اين گونه كه) در راه خدا پيكار مي‏كنند، مي‏كشند و كشته مي‏شوند، اين وعده حقي است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده، و چه كسي از خدا به عهدش وفادارتر است، اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدي كه با خدا كرده‏ ايد و اين پيروزي بزرگي (براي شما) است. (۱۱۱)

نكته ديگر اين است كه بر فرض هم بيع باشد, بر فرض هم اجاره باشد با خدا معامله كردن يك معامله صد درصد سودآوري است چون جمع عوض و معوّض است هر دو را خدا به انسان مي‌دهد اگر كسي جان خود را در راه خدا داد به اصطلاح جانباز شد اين‌طور نيست كه چيزي بدهد و چيز بيشتري بگيرد بلكه عوض و معوّض هر دو را به او مي‌دهند يعني جان او را تكميل‌شده با پاداش به او مي‌دهند, كار او را تكميل‌شده با پاداش به او مي‌دهند. جمع بين عوض و معوّض است اين‌طور نيست كه چيزي از ما بگيرند بعد چيز ديگري به ما بدهند.

اگر كسي ـ معاذ الله ـ با شيطان معامله كرد خطرش اين است كه عوض و معوّض هر دو را او مي‌برد اين‌طور نيست كه چيزي به آدم بدهد. در معامله با شيطان, جمع بين عوض و معوّض است به سود او; در معامله با رحمان جمع بين عوض و معوّض است به سود بنده, نه به سود خداي سبحان كه ﴿غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[5]. اين‌طور نيست كه شيطان چيزي از ما بگيرد و چيزي به ما بدهد بلكه ما را به عنوان مركَب مي‌طلبد كه ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ[6].

بنابراين تعبير بيع, اجاره, تجارت و مانند آن تعبيرات تشويقي است, اولاً و فيض و فضلش هم به اين است كه جمع بين عوض و معوّض به سود بنده و انسان است, ثانياً.

آيه مورد بحث هدف اين مؤ منان راستين را چنين بيان مى كند: (آنها اين اعمال صالح را انجام مى دهند تا خداوند اجر و پاداششان را به طور كامل بپردازد، و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكور است ) (لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ).

اين جمله در حقيقت اشاره به نهايت اخلاص آنهاست كه در اعمال نيك خود جز به پاداش الهى نظر ندارند، هر چه مى خواهند از او مى خواهند و براى ريا و تظاهر و تحسين و تمجيد اين و آن گامى بر نمى دارند، چرا كه مهمترين مساله در اعمال صالح همان نيت خالص است .

تعبير به (اجور) (جمع اجر) به معنى (مزد) در حقيقت لطفى است از سوى پروردگار، گوئى بندگان را در مقابل اعمال صالح طلبكار خود مى داند، در حالى كه بندگان هر چه دارند از اوست ، حتى قدرت براى انجام اعمال صالح نيز از سوى او اعطا شده .

و از اين تعبير محبت آميزتر جمله (و يزيدهم من فضله ) است كه به آنان نويد مى دهد علاوه بر پاداش معمولى كه آن را خود گاهى صدها يا هزاران برابر عمل است از فضل خود بر آنان مى افزايد، و مواهبى كه در هيچ فكرى نمى گنجد و هيچكس در اين جهان توانائى تصور آن را ندارد، از فضل گسترده اش به آنها مى بخشد.

جمله (انه غفور شكور) نشان مى دهد كه نخستين لطف پروردگار در حق آنها همان آمرزش گناهان و لغزشهائى است كه احيانا از آنها سر زده ، چرا كه بيشترين نگرانى انسان نگرانى از اين ناحيه است .

بعد از آنكه از اين نظر آسوده خاطر شدند آنها را مشمول شكر خود قرار مى دهد يعنى از اعمالشان تشكر مى كند، و برترين جزا را به آنها مى بخشد.

نكته :

جالب اينكه در بسيارى از آيات قرآن اين جهان به تجارتخانه اى تشبيه شده كه تاجران آن انسانها، و مشترى پروردگار بزرگ و متاع آن عمل صالح، و بها بهشت و رحمت و رضاى او است .و اگر درست بينديشيم اين تجارت عجيب با خداوند كريم بى نظير است، چرا كه داراى امتيازاتى است كه در هيچ تجارتى وجود ندارد:

1 - تمام سرمايه را خودش در اختيار فروشنده گذارده سپس در مقام خريدارى بر مى آيد!

2 - او خريدار است در حالى كه هيچ نيازى به خريدارى اين اعمال ندارد، چرا كه خزائن همه چيز نزد او است!

3 - او (متاع قليل ) را به (بهاى گزاف ) مى خرد (يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسِيرَ، وَ يَعْفُو عَنِ الْكَثِيرِ): اى خدائى كه عمل كم را مى پذيرى و گناهان بسيار را مى بخشى.

4 - حتى متاع بسيار ناچيز را خريدار است (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ).

5 - گاه بها را هفتصد برابر و گاه افزونتر از آن ميدهد (بقره - 261).

6 - علاوه بر پرداخت اين بهاى عظيم ، باز از فضل و رحمتش آنچه در فكر نمى گنجد بر آن مى افزايد (و يزيدهم من فضله ) (آيه مورد بحث ).

و چه تاسف آور است كه انسان خردمند آزاده, چشم از چنين تجارتى بر بندد و به غير آن روى آورد و از آن بدتر كه متاع هستى خود را به هيچ بفروشد!

https://www.aparat.com/v/y4AZn

امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: (وإِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ، فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا.) بدانيد كه براى سرمايه هستى شما بهائى غير از بهشت نيست آنرا به غير اين بها نفروشيد.

در كتاب‌هاي تفسير ملاحظه فرموديد اين اضافه (يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ) يا از سنخ اين است كه ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[7] براي يك گروه, بالاتر از آنها ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[8] براي گروه ديگر, بالاتر از آنها ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ كساني كه اموال خود را در راه خدا انفاق مي‏كنند، همانند بذري هستند كه هفت خوشه بروياند، كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد﴾ تا به هفتصد برسد براي گروه سوم, ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾گروه چهارم, ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾[9]گروه پنجم كه ديگر «لا يعلم قدرها الاّ الله» آن ﴿يُضَاعِفُ﴾ يا به معناي چند برابر است يا نه, همان دو چندان است اگر دو چندان باشد مي‌شود هزار و چهارصدتا چون اگر هفتصدتا دو برابر بشود مي‌شود هزار و چهارصدتا اما در ذيل آيه دارد ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ﴾ سخن از هزار و چهارصد و امثال ذلك نيست و مي‌داند به چه كسي بدهد.

سوره ۲: البقرة - جزء ۳

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۶۱﴾

كساني كه اموال خود را در راه خدا انفاق مي‏كنند، همانند بذري هستند كه هفت خوشه بروياند، كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد، و خداوند آن را براي هر كس بخواهد (و شايستگي داشته باشد)، دو يا چند برابر مي‏كند، و خدا (از نظر قدرت و رحمت،) وسيع، و (به همه چيز) داناست. (۲۶۱)

تبيين معناي ﴿واللهُ واسعٌ عليم﴾ با اوصاف نعمت‌هاي بهشتي

شما اين روايات نوراني درباره بهشت را ملاحظه مي‌فرماييد در اين روايات دارد كه تمام اهل دنيا اگر بخواهند مهمان يك بهشتي بشوند جا دارد[10] چنين عالَمي است عرض بهشتي كه به مؤمن مي‌دهند ﴿السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾است فرمود: ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالأرضُ﴾ [11]نه «الجميع للجميع» نه ارضِ مجموعه بهشت, سماوات و ارض است خب سماوات و ارض كه در دنياست تمام اهل دنيا اگر بخواهند مهمان يك بهشتي بشوند جا دارد چنين عالَمي است. اين ﴿يَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾.

سوره ۳: آل عمران

وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ ﴿۱۳۳﴾

شتاب كنيد براي رسيدن به آمرزش پروردگارتان؛ و بهشتي كه وسعت آن، آسمانها و زمين است؛ و براي پرهيزگاران آماده شده است. (۱۳۳)

سوره ۵۷: الحديد

سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ﴿۲۱﴾

بر يكديگر سبقت گيريد براي رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتي كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است، و آماده شده براي كساني كه به خدا و رسولانش ايمان آورده‏ اند، اين فضل الهي است به هر كس بخواهد مي‏دهد، و خداوند صاحب فضل عظيم است. (۲۱)

بخشش نعمت‌هاي خارج از درک به انسان مؤمن در بهشت

تازه اينها براي چيزي است كه انسان مي‌فهمد در آن كريمه‌اي كه فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ هر چه بخواهند در آنجا براي آنها هست و نزد ما نعمتهاي اضافي ديگري است[12] ناظر به آن است كه يك سلسله نعمت‌هايي در بهشت هست كه فوق آرزوي ماست, فوق اميد ماست از رجا بيرون‌تر است از اميد و تمنّي و ترجّي((تَ رَ جِّ) امید داشتن.) بالاتر است لذا فرمود هر چه بخواهند نزد ما هست ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾ بعد فرمود: ﴿وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ يعني فوق المشيئه نزد ماست اين را هم قبلاً ملاحظه فرموديد, مشيّت ما, اراده ما, تمنّي و ترجّي ما به حوزه ادراك و انديشه ما بسته است ما هر اندازه كه مي‌فهميم طمع داريم يا اميدواريم يا آرزو داريم آن اندازه‌اي كه نمي‌فهميم آرزويش را هم نداريم. الآن يك كشاورز, يك دامدار در تمام مدت عمر هفتاد, هشتاد ساله‌اش هرگز آرزو نمي‌كند اي كاش من نسخه خطّي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم اصلاً آرزو نمي‌كند اصلاً تهذيب شيخ طوسي نشنيد تا نسخه خطي‌اش را آرزو كند اين چه آرزو مي‌تواند بكند! آرزوي ما محدود به درك ماست ما هر اندازه كه مي‌فهميم آرزو داريم; لذا در آن آيه فرمود چيزهايي است كه شما آرزو هم نمي‌توانيد بكنيد. وقتي نمي‌دانيد آنجا چه خبر است چه چيزي مي‌خواهيد آرزو كنيد شما يك حور شنيديد, غرف مبنيه شنيديد, ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[13] شنيديد, نهر عسل شنيديد اينها را شنيديد اما ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ نزد خداوند مالك مقتدر[14] چه خبر است, يك سلسله چيزهايي نزد ماست كه اصلاً شما آرزويش را هم نمي‌كنيد آن وقت ما به شما مي‌دهيم اين ﴿يَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾ يا ناظر به همان درجاتي است كه ذكر شده يا ناظر به ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ است.

چرا اين‌قدر ذات اقدس الهي كريمانه رفتار مي‌كند؟ فرمود براي اينكه درست است خدا غافر است اما غفور هم است, درست است شاكر است اما شكور هم است اگر خدا به عنوان دو اسم حَسن غفور شكور تجلّي كرد پاداشش هم همين است اگر به عنوان غافر و شاكر ظهور كرد خب كمتر نصيبتان مي‌شود و اگر به عنوان غفور شكور ظهور كرد نه تنها يك صيغه مبالغه, بلكه به دو صيغه مبالغه ظهور كرد فضل فراواني نصيبتان مي‌شود.

خوف و خشیت

(خشيت ) به معنى ترس توام با تعظيم و احترام است ، و از همين رو با خوف كه اين ويژگى در آن نيست متفاوت است ، و گاه به معنی مطلق ترس نيز به كار مى رود.

در بعضى از مؤ لفات محقق طوسى سخنى در تفاوت اين دو واژه آمده است كه در حقيقت ناظر به معنى عرفانى آن مى باشد، نه معنى لغوى، او مى گويد: (خشيت و خوف هر چند در لغت به يك معنى (يا نزديك به يك معنى ) مى باشند، ولى در عرف صاحبدلان در ميان اين دو فرقى است ، و آن اينكه : (خوف ) به معنى ناراحتى درونى از مجازاتى است كه انسان به خاطر ارتكاب گناهان يا تقصير در طاعات انتظار آن را دارد، و اين حالت براى اكثر مردم حاصل مى شود، هر چند مراتب آن بسيار متفاوت است ، و مرتبه اعلاى آن جز براى گروه اندكى حاصل نمى شود.

اما (خشيت ) حالتى است كه به هنگام درك عظمت خدا و هيبت او، و ترس از مهجور ماندن از انوار فيض او براى انسانى حاصل مى شود، و اين حالتى است كه جز براى كسانى كه واقف به عظمت ذات پاك و مقام كبرياى او هستند و لذت قرب او را چشيده اند حاصل نمى گردد و لذا در قرآن اين حالت را مخصوص بندگان عالم و آگاه شمرده و مى فرمايد: إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ (از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او مى‏ ترسند).

خوف چيز خوبي است نه خشيت، آدم وقتي مار و عقرب را مي‌بيند بايد كنار برود اتومبيل به سرعت مي‌آيد بايد كنار برود، سيل و آتش است، بايد خوف داشته باشد خوف، ترتيب اثر عملي است اما خشيت، تأثّر قلبي است يعني غير او را مؤثّر بداند آتش كه مؤثر نيست آب كه مؤثر نيست سيل كه مؤثر نيست آن‌كه «بيده الإحياء و الإماته» كه «هو الله» است او مؤثر است خوف، ترتيب اثر عملي است كه هر عاقلي بايد اين كار را انجام بدهد.

كلمه خشيت به معناى حالت و امرى است قلبى، و كلمه خوف به معناى امرى است عملى، و به همين جهت خوف را به انبياء هم مى توان نسبت داد، ولى خشيت از غير خدا را نمى توان به ايشان نسبت داد، در قرآن هم مى بينيم با اينكه خشيت از غير خدا را از ايشان نفى كرده، نسبت خوف را به ايشان داده، مثلا از موسى (عليه السلام) نقل فرموده كه گفت :

سوره ۲۶: الشعراء

فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿۲۱﴾

و به دنبال آن هنگامي كه از شما ترسيدم فرار كردم و پروردگار من به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد. (۲۱)

و در خصوص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده :

وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ ﴿۵۸﴾

و هر گاه (با ظهور نشانه‏ هائي) از خيانت گروهي بيم داشته باشي (كه عهد خود را شكسته حمله غافلگيرانه كنند) به طور عادلانه به آنها اعلام كن (كه پيمانشان لغو شده است) زيرا خداوند خائنان را دوست نمي دارد. (۵۸)

سوره ۱۱: هود

فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لَا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ ﴿۷۰﴾

و چون ديد دستهايشان به غذا دراز نمى ‏شود آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسى بر دل گرفت گفتند مترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده‏ ايم (۷۰)

ولی از آن سمت در مورد حضرت موسی داریم که خداوند به او میگوید نترسد.

سوره ۲۷: النمل

وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ ﴿۱۰﴾

و عصايت را بيفكن پس چون آن را همچون مارى ديد كه مى ‏جنبد پشت گردانيد و به عقب بازنگشت اى موسى مترس كه فرستادگان پيش من نمى‏ ترسند (۱۰)

در حقیقت خداوند او را از ترس در مقام قرب باز می دارد.

و جمله" لا تخف" نهى مطلق است كه او را از تمامى ترسيدنيها كه ممكن است پيش بيايد امنيت مى ‏دهد و مى ‏رساند مادامى كه در حضور پروردگار و مقام قرب او است هيچ مكروهى به او نمى ‏رسد، نه از ناحيه عصا و نه از غير آن. و به همين جهت نهى مزبور را تعليل كرد به اينكه:" چون رسولان در حضور من نمى ‏ترسند"، وجه تعليل اين است كه: كلمه‏ " لدى" در اين جمله مى ‏فهماند كه مقام قرب و حضور، ملازم با امن است و ممكن نيست امنيت آن با مكروهى جمع شود، مؤيد اين تعليل اين است كه در سوره قصص به جاى اين عبارت فرموده:" إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ- همانا تو از ايمنانى"،

وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ ﴿۳۱﴾

و [فرمود] عصاى خود را بيفكن پس چون ديد آن مثل مارى مى ‏جنبد پشت كرد و برنگشت اى موسى پيش آى و مترس كه تو در امانى (۳۱)

پس در نتيجه از آيه مورد بحث اين معنا به دست مى ‏آيد كه: از هيچ چيز مترس، چون تو از مرسلين هستى، و مرسلان- كه در مقام قرب مايند- از هر گزندى ايمنند و ايمنى با ترس جمع نمى ‏شود.

البته اين معنايى كه براى دو كلمه خوف و خشيت گفتيم، معناى اصلى اين دو كلمه است، و منافات ندارد كه گاهى ببينيم با آن دو معامله مترادف كنند، و هر دو را به يك معنا استعمال نمايند.

—---------

سوره ۳۶: يس

إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ ﴿۱۱﴾

تو تنها كسي را انذار ميكني كه از اين يادآوري الهي پيروي كند، و از خداوند رحمان در پنهان بترسد، چنين كسي را به آمرزش و پاداش پر ارزش بشارت ده! (۱۱)

سوره ۵۰: ق

مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ ﴿۳۳﴾

آنكس كه از خداوند رحمان در نهان بترسد، و با قلبي پرانابه در محضر او حاضر شود (۳۳)

https://www.aparat.com/v/yxQbp

تشويقي بودن تعبير به تجارت, بيع و اشترا در قرآن

تعبير تجارت, تعبير بيع, تعبير اجاره و امثال ذلك اينها تعبيرات تشويقي است در جريان بيع كه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾بعد هم فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ﴾[3]بيع آن است كه اولاً انسان چيزي را مالك باشد, ثانياً به ديگري منتقل كند, اما كسي كه «لا يَملك لِنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حياةً و لا نشوراً مالك زيان و سود خود نيستند و نه مالك مرگ و حيات و رستاخيزشان.»[4]مالك چيزي نيست تا با خدا معامله كند اين تعبير, تعبير تشويقي است. اگر انسان مالك چيزي باشد, به خدا بدهد, اينجا مي‌شود بيع. اما اگر مالك چيزي نباشد چه چيزي را به خدا مي‌دهد. ذات اقدس الهي براي تشويق ما از اين كار به عنوان بيع ياد كرد.

اجاره هم همين‌طور است (لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ) خب ما براي خودمان كار مي‌كنيم از خدا اجرت مي‌گيريم. در اجاره خواه انسان مستأجر باشد و ديگري اجير; خواه انسان اجير باشد و ديگري مستأجر; در دو نوع اجاره بدن يا اجاره عين بالأخره انسان منفعتي تحويل ديگري مي‌دهد در جريان بيع, نقل عين است در جريان اجاره, نقل منفعت است … اما ما درباره ذات اقدس الهي چيزي را تمليك او نمي‌كنيم منفعتي را به او نمي‌دهيم تعبير اجاره, مستأجر, اجير همه اينها تعبيرات تشويقي است.

سوره ۹: التوبة

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿۱۱۱﴾

خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريداري مي‏كند كه (در برابرش) بهشت براي آنان باشد (به اين گونه كه) در راه خدا پيكار مي‏كنند، مي‏كشند و كشته مي‏شوند، اين وعده حقي است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده، و چه كسي از خدا به عهدش وفادارتر است، اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدي كه با خدا كرده‏ ايد و اين پيروزي بزرگي (براي شما) است. (۱۱۱)

نكته ديگر اين است كه بر فرض هم بيع باشد, بر فرض هم اجاره باشد با خدا معامله كردن يك معامله صد درصد سودآوري است چون جمع عوض و معوّض است هر دو را خدا به انسان مي‌دهد اگر كسي جان خود را در راه خدا داد به اصطلاح جانباز شد اين‌طور نيست كه چيزي بدهد و چيز بيشتري بگيرد بلكه عوض و معوّض هر دو را به او مي‌دهند يعني جان او را تكميل‌شده با پاداش به او مي‌دهند, كار او را تكميل‌شده با پاداش به او مي‌دهند. جمع بين عوض و معوّض است اين‌طور نيست كه چيزي از ما بگيرند بعد چيز ديگري به ما بدهند.

اگر كسي ـ معاذ الله ـ با شيطان معامله كرد خطرش اين است كه عوض و معوّض هر دو را او مي‌برد اين‌طور نيست كه چيزي به آدم بدهد. در معامله با شيطان, جمع بين عوض و معوّض است به سود او; در معامله با رحمان جمع بين عوض و معوّض است به سود بنده, نه به سود خداي سبحان كه ﴿غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[5]. اين‌طور نيست كه شيطان چيزي از ما بگيرد و چيزي به ما بدهد بلكه ما را به عنوان مركَب مي‌طلبد كه ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ قطعا فرزندانش را به عرصه هلاکت و نابودی می کشم﴾[6].

بنابراين تعبير بيع, اجاره, تجارت و مانند آن تعبيرات تشويقي است, اولاً و فيض و فضلش هم به اين است كه جمع بين عوض و معوّض به سود بنده و انسان است, ثانياً.

اختلاف لسان

سوره ۳۰: الروم

وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ ﴿۲۲﴾

و از آيات او آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت زبانها و رنگهاي شماست، در اين نشانه‏ هائي است براي عالمان. (۲۲)

ظاهرا مراد از اختلاف لسانها، اختلاف واژه ها باشد، كه يكى عربى، و يكى فارسى، و يكى اردو، و يكى چيز ديگر است، و نيز مراد از اختلاف الوان اختلاف نژادهاى مختلف از نظر رنگ باشد كه يكى سفيد پوست، ديگرى سياه، يكى زرد پوست، و ديگرى سرخ پوست است.

البته ممكن است اختلاف لسان شامل اختلاف در لهجه ها، و اختلاف آهنگ صداها نيز بشود، چون مى بينيم كه در يك زبان بين اين شهر و آن شهر، و حتى اين ده و ده مجاورش اختلاف در لهجه هست، همچنان كه اگر دقت شود خواهيم ديد كه تن صداى دو نفر مثل هم نيست، و همچنين ممكن است اختلاف الوان شامل افراد از يك نژاد نيز بشود، چون اگر دقت شود دو نفر از يك نژاد رنگشان عين هم نيست، و اين معنا از نظر علماى اين فن مسلم است.

سـپـس به يكى از آيات بزرگ انفسى سخن را منتقل ساخته مى گويد: (اختلاف زبانها و رنگهاى شما نيز از آيات عظمت او است )! (وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ).

بـى شـك زندگى اجتماعى بشر بدون شناخت افراد و اشخاص ممكن نيست كه اگر يك روز هـمـه انـسـانـها يك شكل و يك قيافه و داراى يك قد و قواره باشند در همان يك روز شيرازه زنـدگـى آنها بهم ميريزد، نه پدر و فرزند و همسر از بيگانه شناخته مى شوند، و نه مجرم از بيگناه ، بدهكار از طلبكار، فرمانده از فرمانبر و رئيس از مرئوس ، …، دوسـت از دشـمـن شـنـاخـتـه نـمـى شـود و چـه جنجال عجيبى بر پا خواهد شد! …. لذا براى سازمان يافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرار داده است.

بـه گـفـتـه فخر رازى (درگذشت۶۰۶ قمری) در ذيل آيه مورد بحث ، شناسائى انسان نسبت به انسان يا بـايـد از طـريـق چـشـم حاصل شود يا به وسيله (گوش )، خداوند براى تشخيص چشم رنـگـهـا و صـورتـهـا و شكلها را مختلف آفريده ، و براى تشخيص گوش اختلاف آوازها و آهـنـگـهاى صدا را ايجاد كرده است ، بطورى كه در تمام جهان نمى توان دو انسان را پيدا كـرد كـه از نـظـر چـهـره و آهنگ صدا از تمام جهات يكسان باشند يعنى صورت انسان كه عضو كوچكى است و آهنگ صداى انسان كه موضوع ساده اى است به قدرت پروردگار به ميلياردها شكل مختلف در مى آيد و اين از آيات عظمت او است .

البـتـه اين احتمال نيز وجود دارد - و بعضى از مفسران بزرگ به آن اشاره كرده اند - كه اخـتـلاف السـنـه بـه مـعـنـى اخـتلاف زبانها از قبيل عربى و فارسى و مانند آن باشد، و اختلاف رنگها اشاره به اختلاف نژادها كه هر نژادى رنگى دارد.

ولى مـى تـوان مـعـنـى وسـيـعـى از كـلمـه (اخـتـلاف ) اسـتـفـاده كـرد كـه شـامـل اين تفسير و تفسير ما قبل آن هر دو شود، و به هر معنى اين تنوع خلقت شاهد عظمت و قدرت او است .

قـرآن در پـايـان آيـه فـوق مـى گـويـد: (در ايـن امور نشانه هائى است براى عالمان و انديشمندان ) (إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ).چرا كه آنها بيش از هر كس از اين اسرار آگاه مى شوند.

﴿وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفُ الْسِنَتِكُمْ﴾ اين چه معجزه‌اي است. الآن هفت ميليارد بشر هستند, قبلاً هم همين‌طور بودند, دو نفر آهنگشان شبيه هم نيست. نه زن‌ها صداي آنها شبيه هم است نه مردها, كه انسان از راه صدا اشتباه كند. صداي هر كسي مشخص است, چهره هر كسي مشخص است. اين يك شناسنامه طبيعي است كه به همراه هر كسي هست. تنها خطوط سرانگشت نيست لهجه (منظور ایشان تن صدا) اين‌طور است چهره اين‌طور است هيچ چهره‌اي شبيه چهره ديگر نيست هيچ لهجه‌اي شبيه لهجه ديگر نيست اينها شناسنامه طبيعي است در آن سورهٴ مبار‌كه‌اي كه فرمود ما شما را خلق كرديم ﴿مِن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ﴾ فرمود اين ﴿لِتَعَارَفُوا﴾ [30] اينها هيچ كدام عامل امتياز و رجحان نيست براي اينكه يكديگر را بشناسيد يك شناسنامه طبيعي است كه همراه هر كسي هست كه كسي او را اشتباه نگيرد او هم كسي را اشتباه نگيرد ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ﴾.

اين ﴿الْسِنَتِكُمْ﴾ بحث در آيات تكويني است نه قراردادي اين لغات متعدّدي كه تازي و فارسي و عِبري و عربي و اينها كه فرق مي‌كنند اينها قرارداد است اينها هم خوب است اينها هم ريشه‌اش را خداي سبحان به اينها عطا كرده كه لغت وضع كنند ولي چون بحث در نظام تكوين است و در برابر الوان قرار گرفته, [مراد] همان اختلاف لهجه (منظور ایشان تن صدا), باشد اُولاست.

﴿وَاخْتِلاَفُ الْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ﴾ اگر عالِم شدند اين (علم) را نردبان قرار مي‌دهند تا عاقل بشوند كه ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾. پس علم نردبان و ریسمان خوبی است برای عاقل شدن. ولی باید توجه داشت که با نردبان و ریسمان هم میتوان ته چاه رفت و هم میتوان به آسمان رفت.

http://www.quranstudies.ir/content/%D9%86%D9%85%D9%88%D8%AF-%D9%82%D8%AF%D8%B1%D8%AA-%D8%A8%D9%89%E2%80%8C%E2%80%8F%D9%BE%D8%A7%D9%8A%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%84%D9%87%D9%89-%D8%AF%D8%B1-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87%E2%80%8F%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D9%86%D8%BA%D9%85%D9%87%E2%80%8F%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%D8%9B-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%89-%D9%86%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D9%83%D8%B1%D9%8A%D9%85%D9%87-22-%D8%B1%D9%88%D9%85

تفاوت نغمه‏ ها

يكى ديگر از آيات الهى كه در آيه 22 سوره روم به آن اشاره شده، اختلاف ميان انسان‏ها از جهت موسيقى صدا يا آواى حنجره آنهاست كه شبيه بحث مربوط به تفاوت چهره‏ هاى آدميان، وجود تنوع در عين تشابه در موسيقى صداى انسان‏ها از شگفتى‏ هاى خلقت محسوب مى ‏شود.

از جهت لغوى، معناى اصلى و اوليه واژه لسان، ابزار سخن‏گويى در انسان يا همان عضو عضلانى داخل دهان آدمى است. بيشتر لغت ‏نويسان عربى، نخستين معناى اين واژه را همين معنا بيان كرده‏ اند.35 معناى ديگرى كه براى اين واژه گفته‏ اند لغت و كلام است.37

درباره كاربردهاى قرآنى واژه لسان ـ به صورت مفرد يا جمع ـ…. چند معناى متفاوت بيان كرده‏ ا ند. اسماعيل‏ بن احمد حيرى نيسابورى (م 431) پنج وجه معنايى براى آن بيان كرده است:

1. عضو مخصوص گفتار: مانند آيات «وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ در ميان آنها ( يهود) كساني هستند كه به هنگام تلاوت كتاب (خدا)، زبان خود را چنان مي‏گردانند كه گمان كنيد (آنچه را مي‏خوانند،) از كتاب (خدا) است» (آل ‏عمران: 78)؛…. «أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَلِسَانا وَشَفَتَيْنِ آيا دو چشمش نداده‏ ايم و زبانى و دو لب» (بلد) و «يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ آنها به زبان خود چيزي مي‏گويند كه در دل ندارند» (فتح: 11).

2. دعاء: مانند:

سوره ۵: المائدة

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ ﴿۷۸﴾

آنها كه از بني اسرائيل كافر شدند بر زبان داود و عيسي بن مريم لعن (و نفرين) شدند، اين بخاطر آن بود كه گناه مي‏كردند و تجاوز مي‏نمودند. (۷۸)

3. لغت: مانند:

سوره ۱۴: إبراهيم

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۴﴾

ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر به زبان قومش تا (حقايق را) براي آنها آشكار سازد، سپس خدا هر كس ‍ را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) هدايت مي‏كند، و او توانا و حكيم است. (۴)

سوره ۱۶: النحل

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ ﴿۱۰۳﴾

ما ميدانيم آنها مي‏گويند اين آيات را بشري به او تعليم مي‏دهد، در حالي كه زبان كسي كه اينها را به او نسبت مي‏دهند عجمي است ولي اين (قرآن) زبان عربي آشكار است. (۱۰۳)

4. ثناء: مانند «وَاجْعَل لِّي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ و براى من در [ميان] آيندگان آوازه نيكو گذار» (شعراء: 84)، «لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّا و براي آنها نام نيك و مقام مقبول و برجسته (در ميان همه امتها) قرار داديم.» (مريم: 50).

5. كلام:مانند«هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانا و برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است» (قصص: 34).38

به هر حال مسلما اين واژه، در اشاره به عضو ويژه سخن‏گويى در قرآن كريم به كار رفته است. اما در آيه مورد بحث، جمله واژه «واخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ» به كدام يك از معانى پيش‏گفته اشاره دارد؟

در نگاه اوليه، ممكن است به نظر رسد مقصود از آن، اختلاف لغات ميان انسان‏ها باشد، ولى با توجه به سه نكته، شايد بتوان همان معناى اولى (عضو ويژه) را از اين واژه، برداشت كرد:

1. معناى اصلى و اوليه واژه لسان، همان عضو عضلانى است …

2. واژه لسان، داراى دو صيغه جمع السن و السنه است؛ با اين تفاوت كه در فرض مذكر بودن آن، به ألسنه جمع بسته مى ‏شود و در فرض مؤنث بودن، جمع آن السن است.42 برخى از اهل لغت، در ادامه اين نكته، تصريح كرده‏ اند كه اگر مقصود از لسان، لغت باشد، كاربرد مؤنث، محسوب مى ‏شود و در نتيجه جمع آن ألسن، خواهد بود نه ألسنه.43 پس با فرض پذيرش اين سخن، اگر مقصود از اخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ در آيه، اختلاف ‏لغات ميان انسان‏ها بود، مى ‏بايست از واژه‏ جمع السن استفاده مى ‏كرد.

3. در صورتى كه آيه مزبور را به تفاوت لغات انسان‏ها تفسير كنيم، شبهه ‏اى بدين بيان پديد مى ‏آيد كه اختلاف لغات و گويش‏هاى زبانى بر اثر وضع و قرارداد انسان‏هاست و به خداوند استناد مستقيم ندارد. از اين ‏رو برخى از مفسّران براى حلّ اين شبهه، استناد موضوع مزبور به خداوند متعال را از باب اسناد مجازى توجيه كرده ‏اند. جالب اينكه علاقه و ارتباط در اين مجازگويى را انتساب خلقت ابزارهاى گويش مانند زبان، حنجره، تارهاى صوتى و... به خداوند دانسته‏ اند.44

با لحاظ مجموعه سخنان پيش‏ گفته در صورتى كه مقصود از زبان در آيه را عضو عضلانى مخصوص بدانيم، اختلاف زبان آدميان، قابل تطبيق بر همان اختلافات آوايى و نغمه‏ اى ميان آنهاست؛ زيرا در چنين فرضى روشن است منظور از اختلاف ميان عضو مخصوص در انسان‏ها، تنوع در اندازه، شكل يا رنگ زبان آنها نيست، بلكه مقصود، تفاوت دستگاه گفتارى اعم از زبان، حنجره و تارهاى صوتى آنان است؛ چنان‏كه مفسّران متعددى، آيه مورد بحث را شامل تفاوت‏هاى نغمه ‏اى آدميان دانسته‏ اند. شيخ طوسى (۳۸۵–۴۶۰ق)، اختلاف السنه انسان‏ها را به اختلاف در شكل و هيئت نغمه‏ ها و تفاوت مخارج و به تعبيرى به گوناگونى در تارهاى صوتى آنها تفسير كرده است.45

مرحوم طبرسى (۵۴۸–۴۶۸ قمری) در توضيحاتى مفصل‏تر نگاشته است: اختلاف زبان در آيه، به معناى تفاوتى است كه خداوند در شكل و هيئت و تركيب زبان انسان‏ها قرار داده و به حدى نغمه ‏ها و صداهاى آدميان متفاوت است كه آهنگ سخن دو نفر حتى دو برادر، كاملاً شبيه به يكديگر نيست. ايشان در ادامه، به ديدگاه تفسير اختلاف السنه به تفاوت گويش‏ها و لغات مانند زبان عربى، عجمى و... نيز اشاره كرده است.46 در تأييد اين ديدگاه، برخى تفاسير روايى به روايتى از امام صادق عليه ‏السلام طبق نقل كتاب شريف كافى اشاره كرده‏ اند كه آن حضرت، شناخت امام از افراد مختلف را بدين بيان تحليل فرموده ‏اند: هنگامى كه امام به مردى نظر افكند، وى را و چهره ‏اش را مى‏شناسد و اگر صداى او را از پشت ديوار بشنود باز او را تشخيص مى‏دهد. اين روايت، ناظر به علم گسترده امام است ولى در ادامه روايت، امام صادق عليه ‏السلام، به آيه مورد بحث يعنى آيه 22 سوره روم استناد مى ‏فرمايند كه بيانگر اختلاف چهره و نغمه آدميان است.47

اما علّامه طباطبائى در توضيح آيه فرموده‏ اند: ظاهرا مقصود از اختلاف السنه، اختلاف زبان‏ها مانند عربى، فارسى، اردو و... است، ولى ممكن است بتوان اختلاف موسيقى صداها و كيفيت تكلّم و نطق آدميان را از آيه استفاده كرد.48

مفسّران اهل ‏سنّت نيز به فهمى مشابه شيخ طوسى از آيه دست يافته ‏اند. زمخشرى [ زَ م َ ش َ ] (به سال 467 هَ . ق) در تفسير اختلاف السنه گفته است: مقصود، تفاوت لغات يا انواع و اقسام صداها و نغمه‏ هاست. وى در ادامه به تفاوت‏هايى كه خداوند ميان اصوات انسان‏ها از جهت آهستگى و بلندى، تيزى و نرمى، گويايى و نارسايى و... قرار داده است اشاره كرده و گفته است هيچ‏گاه دو انسان كاملاً مشابه در جهات مزبور نمى ‏توان يافت.49 فخر رازى نيز در توضيحاتى نسبتا مفصل، اين اختلاف را به تفاوت تكلم انسان‏ها تفسير كرده و نوشته است: دو برادر عرب زبان وقتى با زبانى واحد با هم سخن مى‏گويند مى ‏توان آن دو را از يكديگر بازشناخت، به گونه‏ اى كه اگر كسى آن دو را نبيند، مى ‏تواند فرد صاحب صدا را تشخيص دهد. اين موضوع، حكمتى رسا به همراه دارد؛ زيرا هركسى نيازمند تشخيص انسان‏ها از يكديگر است تا صاحب حق را از غير او و دشمن را از دوست بازشناسد. البته اين تشخيص، گاهى با ديدن و گاهى با شنيدن صداى آنها، حاصل مى ‏شود، اما ساير حواس، مانند قواى لامسه و بويايى و چشايى در اين شناخت، كمكى نمى ‏كند. فخر رازى در ادامه، به ديدگاهى اشاره كرده كه تفاوت السنه در آيه را به معناى اختلاف لغات عربى، فارسى، رومى و... دانسته است، ولى به نظر وى، ديدگاه اول صحيح‏تر است.50

(29) إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَنفَقُوا

(29) إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ

(۲۹) كساني كه كتاب الهي را تلاوت مي‏كنند و نماز را بر پا مي‏دارند و از آنچه به آنها روزي داده‏ ايم پنهان و آشكار انفاق مي‏كنند، تجارت (پر سودي) را اميد دارند كه نابودي و كساد در آن نيست.

(انفاق از رزق در سر و علانيه ) به معناى اين است كه: از مال خود به فقراء مى دهند، و چون در انفاق هاى مستحبى مى ترسند جنبه خودنمايى به خود بگيرد، و خلوص آن از بين برود؛ لذا آن را پنهانى مى دهند، و در انفاقهاى واجب براى اينكه اطاعت خدا در بين مردم شايع شود و ديگران هم تشويق شوند، علنى مى دهند.

بديهى است كه (تلاوت ) در اينجا به معنى قرائت سرسرى و خالى از تفكر و انديشه نيست ، خواندنى است كه سرچشمه فكر باشد، فكرى كه سرچشمه عمل صالح گردد، عملى كه از يكسو انسان را به خدا پيوند دهد كه مظهر آن نماز است ، و از سوى ديگر به خلق خدا ارتباط دهد كه مظهر آن انفاق است ، انفاق از تمام آنچه خدا به انسان داده ، از علمش ، از مال و ثروتش… ، از فكر نيرومندش از اخلاق و تجربياتش ، و خلاصه از تمام مواهب خدا دادى .

اين انفاق گاهى مخفيانه صورت مى گيرد تا نشانه اخلاص كامل باشد (سرا).

و گاه آشكارا تا مشوق ديگران گردد و تعظيم شعائر شود (علانية ).

با توجه به آنچه در اين آيه و آيه پيشين آمده چنين نتيجه مى گيريم كه علماى راستين داراى اين صفاتند:

از نظر روحى قلبشان مملو از خشيت و ترس آميخته با عظمت خدا است .

از نظر گفتار زبانشان به تلاوت آيات خدا مشغول است .

از نظر عمل روحى و جسمى نماز مى خوانند و او را عبادت مى كنند.

از نظر عمل مالى از آنچه دارند در آشكار و پنهان انفاق مى نمايند.

و سرانجام از نظر هدف ، افق فكرشان آنچنان بالا است كه دل از دنياى مادى زودگذر بر كنده ، تنها به تجارت پر سود الهى مى نگرند كه دست فنا به دامانش دراز نمى شود.

اين نكته نيز قابل توجه است كه (تبور) از ماده (بوار[ بَ ]) به معنى شدت كسادى است ، و از آنجا كه شدت كسادى باعث فساد مى شود (بوار) به معنى هلاكت آمده ، به اين ترتيب (تجارت خالى از بوار) تجارتى است كه نه كساد دارد و نه فساد!

در حديث جالبى چنين آمده : مردى خدمت رسول خدا عرض كرد: چرا من مرگ را دوست ندارم ؟!

فرمود: آيا مال و ثروتى دارى ؟ عرض كرد آرى .

فرمود: آنرا پيش از خودت بفرست ، عرض كرد نمى توانم !

فرمود: ان قلب الرجل مع ماله ان قدمه احب ان يلحق به ، و ان اخره احب ان يتاخر معه : (قلب انسان همراه اموال او است ، اگر آن را پيش از خود بفرستد، دوست دارد به آن ملحق شود، و اگر آن را نگه دارد دوست دارد همراه آن بماند)!.

اين حديث در حقيقت روح آيه فوق را منعكس ساخته ، زيرا مى گويد آنها كه نماز را برپا مى دارند و انفاق در راه خدا مى كنند اميد و علاقه به سراى ديگر دارند، چرا كه نيكها را قبل از خود فرستاده اند و مايلند به آن ملحق شوند.

(محمدعلی انصاری): ما معمولا برای خواندن متن پیام افراد از واژگان قرائت استفاده میکنیم ولی برای خواندن قرآن از واژگان تلاوت استفاده میکنیم .

تلاوت همراه با احترام و قداست بوده و درباره کتاب هاى آسمانى به ویژه قرآن کریم به کار مى رود؛[۶] یعنی خواندن قرآن با ترتیل و آرامش همراه با طنین ویژه اى که ناشى از بزرگداشت و خشوع تلاوت کننده در برابر آن باشد.[۷] واژه «تلاوت» و مشتقات آن بیش از ۶۰ بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اگر مسئله زكات در سوَر مكّي طرح مي‌شود منظور آن انفاق‌هاي غير زكات مصطلح است چون حكم زكات در مدينه نازل شده در مكه زكات به آن صورت نبود; لذا گاهي تعبير به زكات مي‌شود گاهي تعبير به انفاق.

(محمدعلی انصاری):در قرآن از واژه صدقه برای اشاره به زکات واجب استفاده شده است و در فقه، زکات را صدقه واجب می‌خوانند. و زکات های به کاررفته در قرآن زکات واجب نیست.

سوره ۹: التوبة

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۱۰۳﴾

از اموال آنان صدقه‏ اى بگير تا به وسيله آن پاك و پاكيزه‏ شان سازى و برايشان دعا كن زيرا دعاى تو براى آنان آرامشى است و خدا شنواى داناست (۱۰۳)

آنچه ما به آنها عطا كرديم انفاق مي‌كنند يعني در حقيقت، دادهٴ ما را مي‌دهند نه از خودشان چيزي داشته باشند ﴿وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾.

اين انفاق هم گاهي سرّي است براي پرهيز از ريا و گاهي علانيه است براي تشويق مردم. در جريان سرّ ملاحظه فرموديد كه در روايات دارد كه طرزي انفاق كنيد كه اگر با دست راست انفاق مي‌كنيد دست چپ باخبر نشود[1] يعني كساني كه در طرف راست شما هستند اينها ممكن است ببينند ولي كساني كه در طرف چپ شما هستند باخبر نيستند. منظور از دست چپ و راست در اينجا اين است كه وقتي مي‌گويند انفاق سرّي مستحب است يعني نه تنها ديگران نفهمند, خودِ اين گيرنده هم نداند شما داريد صدقه مي‌دهيد وگرنه دست چپ و راست و امثال ذلك كه معيار نيست عمده آن است كه كسي نفهمد ولو گيرنده; چون با اكرام بايد جامعه را اداره كرد نه با اطعام, هدف اين نيست كه شكم فقير سير بشود هدف, اطعام نيست هدف, اكرام است بنابراين او هم نبايد بفهمد كه شما داريد به او صدقه مي‌دهيد. سرّاً حتي نسبت به گيرنده, علانيه باشد براي تشويق مردم.

كار خيري است كه دعوت كردند كه شما در اين كار خير شركت كنيد ساختن مسجد, ساختن حسينيه, ساختن بيمارستان, ساختن مدرسه علناً آدم اگر كاري انجام بدهد براي تشويق ديگران اين دو ثواب مي‌برد: يكي اينكه خودش در كار خير شركت كرده است, يكي اينكه ديگران را با اين كارِ علني خود ترغيب كرده است پس گاهي انسان مي‌تواند خيرِ علني داشته باشد با ثواب مضاعف.

اين گونه از افراد بايد بدانند دارند تجارت مي‌كنند, يك; و به اين تجارت اميدوار باشند, دو; اين تجارت هرگز خسران‌پذير نيست, سه.

﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾ در برابر نقشه خائنانه ديگران كه در آيه ده همين سوره مباركه «فاطر» گذشت فرمود: ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾ هرگز اين مكر, داير نخواهد بود اين باير است زمين باير خب ثمر نمي‌دهد. در بخشي از آيات دارد كه خود ملت, يك ملت بايرند ﴿وَكُنتُمْ قَوْماً بُوراً ﴾[2] اين «بور», جمع «باير» است يعني يك جامعه, جامعه بايرند مُردند به هلاكت رسيدند تجارت هم همين‌طور است.

(28) وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ (قسمت دوم)

(28) وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ

(۲۸) و از انسانها و جنبندگان و چهار پايان انواعي با الوان مختلف، (آري) حقيقت چنين است، از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مي‏ترسند، خداوند عزيز و غفور است.

خب در بين اين امور چه كسي از اينها پي به مبدأ مي‌برد؟ عالِم عاقل, هر عالمي عاقل نيست… لذا عصاره اين كه خشيت است كه محصول علمِ بالغ‌شدهٴ به عقل‌رسيدهٴ به ثمرنشسته است اينجا ذكر شده است. هر علمي به ثمر نمي‌رسد.

علم رسمي و اسميِ حوزه و دانشگاه اين اصلاً در تقسيم نيست اين را مي‌گويند علم رسمي و اسمي, آن علمي كه به عمل بنشيند اين در تقسيم است اوّلش علم‌اليقين است بعد عين‌اليقين است بعد حقّ‌اليقين، اين علمِ رسمي و اسميِ براي مدرك اين اصلاً به حساب نمي‌آيد.

آنكه به حساب مي‌آيد فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[6] آن به حساب مي‌آيد پس علم‌اليقين مرزش جداست; يعني علمِ به ثمرنشسته, علمي كه به عقل عملي آمد و «مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ» [7]

أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَلْجَبَّارِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا اَلْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ فَقَالَ تِلْكَ اَلنَّكْرَاءُ تِلْكَ اَلشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ .

شخصى از امام صادق عليه السّلام پرسيد:عقل چيست‌؟فرمود:چيزى است كه به وسيله آن خدا را بپرستند و بهشت را به دست آورند.راوى گويد:گفتم: آنچه معاويه داشت چه بود؟فرمود:نيرنگ و شيطنت بود،آن مانند عقل است ولى عقل نيست.

عقل

https://www.aparat.com/v/BqtIC

عقل عملی و عقل نظری

https://www.aparat.com/v/VBGNd

علمي كه به عقل عملي آمد و آن را آبياري كرده اين مي‌شود علم‌اليقين، اين زمينه است براي اينكه انسان بتواند به عين‌اليقين برسد از آن به بعد به حقّ‌اليقين بار يابد پس «فالعلم علي أربعة أقسام» قسم اوّلش اصلاً بيرون دروازه است آن سه قسم داخل است. آن قسمي كه بيرون دروازه است از آن كاري ساخته نيست. آن علمي كه درون دروازه است اين با عقل همراه است وقتي پخته شد به خشيت مي‌رسد وقتي به خشيت رسيد به مقام رضوان بار مي‌يابد.

وقتي عاقل شد, «عُبد به الرحمن» مي‌شود, وقتي «عُبد به الرحمن» شد اهل خشيت مي‌شود, ناله مي‌شود, گريه مي‌شود, «و سلاحه البكاء» مي‌شود آن وقت هم از خدا راضي است هم خدا از او راضي است.

عالِم عاقلِ اهل خشيت, مصداق ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾

اين اهل خشيت خصيصه‌اي دارند كه در آيه هشت سوره مباركه «بيّنه» مشخص شد فرمود:

جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ ﴿۸﴾

پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاي بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش جاري است، هميشه در آن مي ‏مانند، هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنود، و اين (مقام والا) براي كسي است كه از پروردگارش بترسد. (۸)

اگر در بخش پاياني سوره مباركه «فجر» دارد

يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾

تو اي روح آرام يافته! (۲۷)

ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ﴿۲۸﴾

به سوي پروردگارت بازگرد در حالي هم تو از او خشنودي و هم او از تو خشنود است. (۲۸)

اين ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾براي اهل خشيت است تازه اينها در راه هستند به مقصد نرسيدند… براي اينكه كسي كه به مقام رضوان بار يافت راضي عن الحق شد, اعمال و عقايدش مرضيّ حق شد اگر به مقصد رسيده باشد كه ديگر به مقصد رسيده نمي‌گويند بيا بالا اين معلوم مي‌شود در راه است اين نفس مطمئنّه, نفس راضيه, نفس مرضيه اين سه ركن را دارد تا به او بگويند بيا بالا ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾در حالي كه اين اوصاف را داري اگر مطمئنّه هستي, اگر راضيه هستي, اگر مرضيه هستي مي‌گوييم بيا بالا معلوم مي‌شود نرسيد ديگر, رسيدن حساب ديگري دارد. نفس مطمئنّه, نفس راضيه, نفس مرضيه در راه است كه از اين به بعد به آن مي‌گويند: ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾بعد ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[12]به جنّت‌الله برسد نه ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾.[13]

اينها زمينه‌اش علم توحيدي است (چون داستان از آیه سوره فاطر شروع شد که عالم خشیت دارد) علم توحيدي نردبان خوبي است كه انسان را عاقل مي‌كند علامت عقل هم خشيت است وقتي خشيت شد به رضوان بار مي‌يابد راضيه مي‌شود, مرضيه مي‌شود, مطمئنه مي‌شود بعد شايسته خطاب است كه بيا بالا، اين خشيت را هم بايد موحّدانه اهل خشيت باشد. در سوره مباركه «احزاب» گذشت ما در همه امور موظّفيم موحّد باشيم حتي در هراس و اميد, اگر مي‌ترسيم فقط از خدا بترسيم و اگر اميدواريم فقط به خدا اميدوار باشيم ديگر خدا و خلق خدا, از خدا و از خلق خدا اين ديگر با توحيد سازگار نيست.

سوره ۳۳: الأحزاب

الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا ﴿۳۹﴾

(پيامبران پيشين) كساني بودند كه تبليغ رسالتهاي الهي مي‏كردند و (تنها) از او مي‏ترسيدند و از هيچكس جز خدا واهمه نداشتند، و همين بس ‍ كه خداوند حسابگر (و پاداش دهنده اعمال آنها) است. (۳۹)

—------

در اصول مستحضريد كه بحث درباره فعل امام ديني است بحث درباره قول امام ديني است خب بحث درباره فعل امام ديني است بحث درباره فعل خدا ديني نيست؟! اگر گفتيم امام صادق چنين كرد مي‌شود ديني, اگر گفتيم خدا چنين كرد ديني نيست؟!

ممكن است عالِم كافر باشد باور نداشته باشد. سخن, در علم ديني است. ابن‌ابي‌العوجاء ملعون كه آمد خدمت امام صادق(سلام الله عليه) آن بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) را شنيد بعد گفت امام صادق اين‌چنين فرمود, آن منقولِ او ديني است ولو ناقل كافر باشد ولو قبول نداشته باشد قبول و نكول عالِم هيچ سهمي در ديني بودن آن علم ندارد.

ما كاملاً مي‌توانيم بگوييم علم غير ديني در عالم محال است چون در عالم غير از خدا و احكام و آثار و اوصاف و افعال خدا چيز ديگري نيست شما داريد فعل خدا را مي‌شناسيد.

ما علم غير ديني نداريم براي اينكه معلوم غير ديني نداريم. در جهان خدا هست و افعال و آثار و احكام و حِكم و اقوال الهي است. ما كه در قم بحث مي‌كنيم مي‌گوييم خدا چنين گفت مي‌شود ديني, آن استاد دانشگاه كه مي‌گويد خدا چنين كرد ديني نيست؟!

(28) وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ (قسمت اول)

(28) وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ

(۲۸) و از انسانها و جنبندگان و چهار پايان انواعي با الوان مختلف، (آري) حقيقت چنين است، از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مي‏ترسند، خداوند عزيز و غفور است.

در آيه بعد مساله تنوع الوان را در انسانها و جانداران ديگر مطرح كرده مى گويد از انسانها و جنبندگان و چهار پايان نيز افرادى آفريده شده كه رنگهاى متفاوتى دارند.

آرى انسانها با اينكه همه از يك پدر و مادرند داراى نژادها و رنگهاى كاملا متفاوتند، بعضى سفيد همچون برف ، بعضى سياه همچون مركب ، حتى در يك نژاد نيز تفاوت در ميان رنگها بسيار است ، بلكه فرزندان دوقلو هم كه تمام مراحل جنينى را با يكديگر طى كرده ، و از آغاز در آغوش هم بوده اند با دقت كه نگاه كنيم از نظر رنگ كاملا يكسان نيستند، با اينكه از يك پدر و يك مادر و در يك زمان نطفه آنها منعقد شده و از يكنوع غذا تغذيه كرده اند.

https://www.nbcnews.com/id/wbna28471626

گذشته از چهره ظاهرى ، رنگهاى باطنى آنها، و خلق و خوهاى آنها، و صفات و ويژگيهاى آنان و استعداد و ذوقهايشان ، كاملا متنوع و مختلف است ، تا مجموعا يك واحد منسجم با تمام نيازمنديها را به وجود آورد. در جهان جنبندگان هزاران هزار نوع حشره ، پرنده ، خزنده ، حيوانات دريائى ، و حيوانات وحشى بيابانى وجود دارد كه هر كدام با ويژگيها و عجائب خلقتشان نشانه اى از قدرت و عظمت و علم آفريدگارند.

پس از بيان اين نشانه هاى توحيدى در پايان به صورت يك جمع بندى مى گويد: (آرى مطلب چنين است ) (كذلك).

و از آنجا كه بهره گيرى از اين آيات بزرگ آفرينش بيش از همه براى بندگان خردمند و دانشمند است در دنباله آيه مى فرمايد: (تنها بندگان عالم و دانشمندند كه از خدا مى ترسند) (إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ).

آرى از ميان تمام بندگان ، دانشمندانند كه به مقام عالى خشيت يعنى (ترس از مسؤليت توام با درك عظمت مقام پروردگار) نائل مى گردند، اين حالت (خشيت ) مولود سير در آيات آفاقى و انفسى و آگاهى از علم و قدرت پروردگار، و هدف آفرينش است .

(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (خشيت به معنى ترسى است آميخته با تعظيم ، و غالبا در مواردى به كار ميرود كه از علم و آگاهى به چيزى سرچشمه مى گيرد و لذا در قرآن مجيد اين مقام مخصوص عالمان شمرده شده است).

كرارا گفته ايم ترس از خدا به معنى ترس از مسئوليتهائى است كه انسان در برابر او دارد، ترس از اينكه در اداى رسالت و وظيفه خويش كوتاهى كند، و از اين گذشته اصولا درك عظمت آن هم عظمتى كه نامحدود و بى پايان است براى موجود محدودى همچون انسان خوف آفرين است.

از اين جمله ضمنا اين نتيجه به خوبى گرفته مى شود كه عالمان واقعى آنها هستند كه در برابر وظائف خود احساس مسئوليت شديد دارند و به تعبير ديگر اهل عملند نه سخن چرا كه علم بى عمل دليل بر عدم خشيت است ، و صاحبان آن در آيه فوق در زمره علماء محسوب نيستند.

همين حقيقت در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليه السلام ) آمده است كه فرمود:

و ما العلم بالله و العمل الا الفان مؤ تلفان فمن عرف الله خافه ، و حثه الخوف على العمل بطاعة الله ، و ان ارباب العلم و اتباعهم (هم ) الذين عرفوا الله فعملوا له ، و رغبوا اليه ، و قد قال الله : انما يخشى الله من عباده العلماء:

(علم و عمل دو دوست صميمى اند، كسى كه خدا را بشناسد از او مى ترسد، و همين ترس او را وادار به عمل و اطاعت فرمان خدا مى كند، صاحبان علم و پيروان آنها كسانى هستند كه خدا را به خوبى شناخته اند و براى او عمل مى كنند، و به او عشق مى ورزند، چنانكه خداوند فرموده : إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ).

و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير همين آيه مى خوانيم : يعنى بالعلماء من صدق قوله فعله و من لم يصدق قوله فعله فليس بعالم : (منظور از علما كسانى هستند كه اعمال آنها هماهنگ با سخنان آنها باشد كسى كه گفتار و كردارش هماهنگ نباشد عالم نيست ) (2).

و در حديث ديگرى آمده : اعلمكم بالله اخوفكم لله : (از همه شما عالمتر كسى است كه ترسش از خدا از همه بيشتر باشد).

كوتاه سخن اينكه (عالمان ) در منطق قرآن كسانى نيستند كه مغزشان صندوقچه آراء و افكار اين و آن ، و انباشته از قوانين و فرمولهاى علمى جهان و زبانشان گوياى اين مسائل ، و محل زندگيشان مدارس و دانشگاهها و كتابخانه هاست ، بلكه علما آن گروه از صاحبنظران و دانشمندانند كه نور علم و دانش, تمام وجودشان را به نور خدا و ايمان و تقوا روشن ساخته ، و نسبت به وظائفشان سخت احساس مسئوليت مى كنند و از همه پاى بندترند.

در سوره قصص نيز خوانديم كه وقتى كه قارون مغرور و از خود راضى كه مدعى مقام علم نيز بود، ثروت خود را به نمايش ‍ گذاشت جمعيت دنيا پرستان كه سخت تحت تاثير آن زرق و برق قرار گرفته بودند آرزو كردند كه اي كاش آنها نيز داراى چنين بهره اى از اموال دنيا بودند، ولى (عالمان ) بنى اسرائيل بر آنها فرياد زدند واى بر شما پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بهتر است ، و اين مقام تنها در اختيار شكيبايان و افراد پر استقامت قرارمى گيرد:

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=28&ayat=76&user=far&lang=far&tran=2

و در پايان آيه به عنوان يك دليل كوتاه بر آنچه گذشت مى فرمايد (خداوند عزيز و غفور است ) (ان الله عزيز غفور).

(عزت) و قدرت بى پايانش سرچشمه خوف و خشيت انديشمندان است ، و (غفوريتش ) كه نشانه رحمت بى انتهاى او است سبب رجاء و اميد آنان است ، و به اين ترتيب اين دو نام مقدس ، بندگان خدا را در ميان خوف و رجاء نگه ميدارد، و مى دانيم حركت مداوم به سوى تكامل بدون اتصاف به اين دو وصف ممكن نيست .

گرچه قرآن كريم كتاب هدايت است اما آن راز و رمزش را هم دارد خيلي‌ها هستند كه با همين ظواهر آيات برخورد مي‌كنند و اصلاً آن كليدها را توجه نمي‌كنند كه قرآن چه مي‌خواهد بگويد الآن مثلاً همين آيه 28 سوره مباركه «فاطر» را شما مي‌خواهيد بخوانيد مي‌بينيد كه همه به طور عادي از آن رد مي‌شوند به آن راز و رمزي كه در اين آيه هست توجه نمي‌كنند اما در حالي كه وقتي نگاه مستأنف [ مُ تَ ءْ نِ پژوهش خواهنده] بشود معلوم مي‌شود خدا مي‌خواهد بفرمايد بعضي‌ها در رديف موجودات ديگر هستند(جنبنده و چهارپا) منتها رنگشان فرق مي‌كند سرشماري بكنند بايد در آن رديف باشند در اينها فقط علما هستند كه از خدا هراس دارند مي‌بينيد ﴿وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ﴾ از مردم, از دابّه‌ها, از چهارپاها رنگ‌هايشان فرق مي‌كند ديگر نمي‌فرمايد «و العلماء» علما را از ناس و دوابّ و انعام جدا مي‌كند. مي‌فرمايد آن‌كه خداترس است, عالِم است و آن‌كه خداترس نيست در رديف همان‌هاست فقط رنگ‌هايشان فرق مي‌كند.

اين بيان نوراني كليدواژه را, وجود مبارك امام سجاد ياد ديگران داد. فرمود شما از اين تعبيرات قرآن كريم مي‌بينيد كه خدا نام علما را كجا ذكر مي‌كند. وقتي نام علما را مي‌خواهد ذكر كند كنار ملائكه ذكر مي‌كند. نام ملائكه را, كنار خودش ذكر مي‌كند, در اوايل سوره مباركه «آل‌عمران» اين است:

سوره ۳: آل عمران

شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۱۸﴾

خدا در حالی که برپا دارنده عدل است [با نظام مُتقن آفرینش و با زبان همه موجودات] گواهی می دهد که هیچ معبودی جز او نیست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش نیز گواهی می دهند که هیچ معبودی جز او نیست؛ معبودی که توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

اين ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ را كنار ملائكه ذكر مي‌كند[13].

اين در روايت نيست اما از بحث‌هاي ديگر برمي‌آيد كه آنجا كه سخن از شهادت و وحدانيت و توحيد و معرفت نيست سخن از خوردن است, سخن از خوردن ميوه است, سخن از خوردن محصولات كشاورزي و زراعي است مي‌فرمايد ما باران و مانند آن فرستاديم, قدري ميوه در باغ‌ها پيدا مي‌شود ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ بخورید و دام هایتان را بچرانید﴾,[14] يك; ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلْأَنْعَامِكُمْ همه اينها براي بهره گيري شما و چهارپايان شما است.﴾,[15] دو; قدري خودتان بخوريد قدري به دام‌هايتان بدهيد خب آنجا كه سخن از خوردن است انسان و دام را يكجا ذكر مي‌كند آنجا كه سخن از فهميدن است انسان را با فرشته‌ها ذكر مي‌كند اين كنار هم ذكر كردن يك پيام خاص دارد.

سوره ۷۹: النازعات

وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا ﴿۳۰﴾

و زمين را بعد از آن گسترش داد. (۳۰)

أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا ﴿۳۱﴾

و از آن آب و چراگاهش را بیرون آورد. (۳۱)

وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا ﴿۳۲﴾

و كوهها را ثابت و محكم نمود. (۳۲)

مَتَاعًا لَكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ ﴿۳۳﴾

همه اينها براي بهره گيري شما و چهارپايان شما است. (۳۳)

سوره ۲۰: طه

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْ نَبَاتٍ شَتَّى ﴿۵۳﴾

همان خداوندي كه زمين را براي شما محل آسايش قرار داد، و راههائي در آن ايجاد كرد و از آسمان آبي فرستاد كه به وسيله آن انواع گوناگون گياهان مختلف را (از خاك تيره) برآورديم. (۵۳)

كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَى ﴿۵۴﴾

هم خودتان بخوريد و هم چهارپايانتان را در آن به چرا بريد كه در اين نشانه‏ هاي روشني است براي صاحبان عقل. (۵۴)

اينجا هم فرمود برخي از مردم و دوابّ و انعام, رنگ‌هايشان فرق مي‌كند, فقط آن‌كه خداترس است, عالم دين‌ است. و معيارش علم مصطلح حوزه و دانشگاه نيست معيارش خشيت الهي است.

هر كس اهل هراس از خداي سبحان بود كه از خدا ترسيد مطيع خدا بود, مرضيّ خداست خدا از او راضي است كه در پايان سوره «بيّنه» دارد ﴿رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ ، هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنود، و اين (مقام والا) براي كسي است كه از پروردگارش بترسد﴾[16]چه درس‌خوانده حوزوي و دانشگاهي باشد چه نباشد.اگر اهل خشيت بود واقعاً مي‌شود عالِم كه ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾.

—-----

آيه 27 و 28 اين است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ ٭ وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ كساني كه جامعه‌شناس‌اند, كساني كه معدن‌شناس‌اند, كساني كه زمين‌شناس‌اند, كساني كه مهندسين كشاورزي‌اند, كساني كه ستاره‌شناس‌اند, كساني كه هواشناس‌اند يعني همين علوم تجربي.

اگر در ذيل آيه نَفْر آمده بود ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾انسان خيال مي‌كرد كه اين آيه مخصوص فقها و مفسّران و اصوليين و اينهاست.

سوره ۹: التوبة

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ﴿۱۲۲﴾

شايسته نيست، مؤ منان همگي (به سوي ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهي، طايفه‏ اي از آنان كوچ نمي‏كند (و طايفه‏ اي بماند) تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداري كنند. (۱۲۲)

اما اين آيه درباره مهندسان و منجّمان و ستاره‌شناسان و اينها آمده به اطلاقي كه دارد فقها و اصوليين را هم شامل مي‌شود اين نظم دقيق … كه از دورترين نقطه غرب اين نسيم حركت مي‌كند بعد به صورت باد در مي‌آيد درجه‌اش زياد مي‌شود ابر توليد مي‌شود ابر زن داريم, ابر مرد داريم اينها نكاح مي‌كنند, باردار مي‌شوند, هنگام بارداري خدا براي اينها رَحِم قرار مي‌دهند كه ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾[22] اينها شلنگي نبارند قطره قطره ببارند اگر كسي اينها را خوب درك كند شب و روز، ساجد در پيشگاه حق است … آ‌ن‌قدر اين حساب دقيق و … متقن است كه ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ در آفرینش [خدای] رحمان، خلل و نابسامانی و ناهمگونی نمی بینی[23] غرض اين است كه ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ در كنار علوم مهندسي و كشاورزي و اينهاست.

اگر كسي علم ديني را به عنوان علم ديني نشناسد كه خشيتي ندارد همين علم ديني در فقه و اصول هست, همين علم ديني در كشاورزي و نجوم هم هست اينها اقوال خداست آنها افعال خداست آن افعال خدا را مي‌فهمد به خدا ايمان مي‌آورد بندگي او را مي‌پذيرد و خشيت دارد اينها اقوال الهي را مي‌فهمند ايمان مي‌آورند بندگي او را مي‌پذيرند و خشيت دارند.

پرسش: علومي كه بر پايه حس و تجربه باشد چطور خشيت ايجاد مي‌كند؟

پاسخ: براي اينكه از نظم پي به ناظم مي‌برد وقتي از نظم پي به ناظم برد در برابر ناظم، خشوع دارد.

ذكر محبوب‌هاي چهارگانه انسان در آيه ﴿ وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَ...﴾

در سوره مباركه «آل‌عمران» فرمود محبوب بشر همين چهار قسم است:

سوره 3: آل عمران

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ ﴿۱۴﴾

محبت امور مادي، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاي ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است، (تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند، ولي) اينها (در صورتي كه هدف نهايي آدمي را تشكيل دهند،) سرمايه زندگي پست (مادي) است، و سرانجام نيك (و زندگي والا و جاويدان)، نزد خداست. (۱۴)

محبوب انسان از اين چهار قسم كه بيرون نيست, يا جماد است به نام قَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَه, ذهب و فضّه و امثال ذلك, يا گياه است باغداري و امثال ذلك است مي‌شود حرث, يا دامداري است مي‌شود انعام, يا علاقه به زيد و عمرو است و اين مذكر و آن مؤنث است. شهوات هم همين چهارتاست اينجا هم اين اقسام چهارگانه ذكر شده آن كشاورزي‌ها ذكر شده, اين معادن ذكر شده, حيوان هم ذكر شده, انسان هم ذكر شده.

مستحضريد كه اين اختلاف الوان در خصوص انسان, اختلاف حنجره و نحوه تكلّم ﴿وَاخْتِلاَفُ الْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ﴾[5]جزء آيات الهي است. هيچ انساني نيست كه حرف زدنش شبيه انسان ديگر باشد, هيچ انساني نيست كه رنگش و همه خصوصيّتش شبيه انسان ديگر باشد با اينكه مادر يكي است, پدر يكي است, غذا يكي است, همه شرايط يكي است اما مع‌ذلك اختلاف السنه و الوان هست براي اينكه كسي با كسي اشتباه نشود ﴿وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ﴾.

سوره ۳۰: الروم

وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ ﴿۲۲﴾

و از آيات او آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت زبانها و رنگهاي شماست، در اين نشانه‏ هائي است براي عالمان. (۲۲)

(27) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ (قسمت دوم)

(27) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ

(۲۷) آيا نديدي خداوند از آسمان آبي فرو فرستاد كه به وسيله آن ميوه‏ هائي (از زمين) خارج ساختيم با الوان گوناگون و از كوهها نيز (به لطف پروردگار) جاده‏ هائي آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ با الوان مختلف، و (گاه) به رنگ كاملا سياه!

چون سوره مباركه «فاطر» در مكه نازل شد به مناسبت‌هاي متنوّع، عناصر محوري مطالب مكّي را بازگو مي‌كند يعني توحيد و وحي و نبوّت و معاد از يك سو, خطوط كلي اخلاق و فقه هم از سوي ديگر. براهين متعدّد و متنوّعي در اين سوره بيان شد. پيدايش باران و پرورش ابر در آيات ديگر بيان شد آنچه در اين آيه 27 بيان مي‌كند اين است كه ذات اقدس الهي باران را مي‌آفريند, باران آب است اين آب جنسش يكي است متنوّع نيست مختلف نيست روي يك قطعه باغ و زميني مي‌ريزد كه خاك‌هايش شبيه هم است هوايي هم كه در آن منطقه هست يكي است آفتاب روزانه و مهتاب شبانه هم يكي است اما ميوه‌هاي رنگارنگ, مزه‌هاي گوناگون, برگ‌هاي متفاوت كه برگ‌ها شبيه هم نيست, ميوه‌ها شبيه هم نيست, مزه‌ها شبيه هم نيست, رنگ‌ها شبيه هم نيست فرمود اين همه اختلافات با اينكه موادّ اصلي يكي است كاشف از تدبير يك ناظم حكيم است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً﴾ كه اين ماء يعني«ماء واحداً لا اختلاف فيه» ﴿فَأَخْرَجْنَا﴾ ديگر التفات از غيبت به متكلّم مع‌الغير است ﴿فَأَخْرَجْنَا﴾ به وسيله اين آب ﴿ثَمَرَاتٍ﴾ كه ﴿مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا﴾.

ميوه‌ها هم اختلاف در طعم و مزه و مانند آن دارند هم اختلاف در رنگ.

اختلاف در مزه و خوردن را در سوره مباركه «رعد» بيان فرموده است:

سوره ۱۳: الرعد

وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴿۴﴾

و در روي زمين قطعاتي در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند و باغهائي از انگور، و زراعت، و نخلها، كه گاهي بر يك پايه مي‏رويند و گاهي بر دو پايه، همه آنها از يك آب سيراب مي‏شوند و با اينحال بعضي از آنها را از جهت ميوه بر ديگري برتري مي‏دهيم، در اينها نشانه‏ هائي است براي آنها كه عقل خويش را بكار مي‏گيرند. (۴)

بعد از نظر كوه‌شناسي فرمود: اين كوه‌ها را مي‌بينيد خاكشان يكي است, هوا هم يكي است, باراني هم كه مي‌بارد يكي است, آفتاب روزانه هم يكي است, مهتاب شبانه هم يكي است اما يكي «لعل گردد در بدخشان» يكي «عقيق اندر يمن»[1] هر كوهي مثل كوه افغان نيست كه لعل تربيت كند, هر كوهي هم مثل كوه يمن نيست كه عقيق تربيت كند, هر كوهي هم مثل كوه‌هاي نيشابور و غير نيشابور نيست كه فيروزه تربيت كند با اينكه اين كوه‌ها شبيه هم‌اند, خاك‌ها شبيه هم‌اند و همه عوامل يكسان است يك مدبّر حكيم ناظمي دارد, براي رفع نياز بشر اينها را مي‌پروراند.

﴿وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ﴾ راه‌هاي گوناگون كوهستاني هست بعضي از رگه‌هاي اين كوه‌ها و خاك‌ها سفيد است بعضي از رگه‌هاي اين كوه‌ها و خاك‌ها قرمز است.

برخي از سنگ‌ها, رگه‌ها آنجا كه زغال‌سنگ و امثال زغال‌سنگ تربيت مي‌شوند اينها سياه و مشكي‌اند آن سياه را مي‌گويند غِربيب, غُراب را هم كه غُراب مي‌گويند به خاطر سياه بودن پرهاي آن است .

يك معدن‌شناس مي‌فهمد كه اين خاك مي‌تواند معدن طلا باشد, معدن نقره باشد. مرحوم كليني اين روايت را نقل كرده كه قبلاً هم اين روايت بازگو شد كه ظاهراً وجود مبارك امام صادق از بازار مس‌گرها عبور مي‌كرد كسي از حضرت سؤال كرد كه نُحاس, مس اصلش چيست؟ فرمود اين موادّ خاكي است كه اگر تربيت مي‌شد و فاسد نمي‌شد به صورت فِضَّه (نقره) در مي‌آمد و چون تربيت نشد و فاسد شد به صورت مس است.[3] خب اين ترغيب به معدن‌شناسي است ترغيب به اينكه انسان خاك را بشناسد بعد از مدتي اين خاك به جاي اينكه مس تحويل بدهد نقره تحويل بدهد خب كدام خاك مي‌شود نقره, كدام خاك مي‌شود طلا، اين علم است مثل اينكه كدام خاك است مي‌تواند فلان گياه را تربيت كند كدام كود است مي‌تواند درباره فلان گياه اثربخش باشد اينها علم كشاورزي است. كدام كوه است يا كدام زمين است كه به تدريج در دلش گاز يا نفت پرورش مي‌يابد خب اين يك راه علمي دارد مي‌شود فهميد.

(27) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ (قسمت اول)

(27) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ

(۲۷) آيا نديدي خداوند از آسمان آبي فرو فرستاد كه به وسيله آن ميوه‏ هائي (از زمين) خارج ساختيم با الوان گوناگون و از كوهها نيز (به لطف پروردگار) جاده‏ هائي آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ با الوان مختلف، و (گاه) به رنگ كاملا سياه!

بار ديگر در اين آيات به مساله توحيد باز مى گردد، و صفحه تازه اى از كتاب بزرگ آفرينش را در برابر ديدگان انسانها مى گشايد.

تنوع موجودات بى جان، و چهره هاى مختلف و زيباى حيات در جهان نبات و حيوان و انسان ، مورد توجه قرار گرفته ، كه چگونه خداوند (از آب بى رنگ صد هزاران رنگ ) پديد آورده ، و از عناصر معين و محدود, موجودات كاملا متنوع كه هر يكى از ديگرى زيباتر است آفريده .

اين نقاش چيره دست با يك قلم و يك مركب ، انواع نقشها را ابداع كرده كه بينندگان را مجذوب و شيفته و مفتون مى كند.

نخست مى گويد: (آيا نديدى خداوند از آسمان آبى نازل كرد و به وسيله آن ميوه هائى به وجود آورديم با الوان مختلف ) (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا).

كه از آب و زمين واحد يكى بى رنگ و ديگرى تنها داراى يك رنگ, اينهمه رنگهاى مختلفى از ميوه هاى گوناگون ، گلهاى زيبا، برگها و شكوفه ها، در چهره هاى مختلف به وجود آمده است .

الوان : ممكن است به معنى رنگهاى ظاهرى ميوه ها باشد كه حتى در يكنوع ميوه مانند سيب الوان گوناگونى وجود دارد، تا چه رسد به ميوه هاى مختلف ، و ممكن است كنايه از تفاوت در طعم و ساختمان و خواص گوناگون آنها بوده باشد، تا آنجا كه حتى در يكنوع ميوه, باز اصناف گوناگونى وجود دارد، چنانكه مثلا در انگور شايد بيش از 50 نوع ، و در خرما حدود 70 نوع وجود دارد!

در دنباله آيه به تنوع طرقى كه در كوهها وجود دارد، و سبب شناخت جاده ها از يكديگر مى شود اشاره كرده مى گويد: (از كوهها نيز جاده هائى آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ ، با رنگهائى متفاوت و (گاه ) به رنگ كاملا سياه ) (وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ).

اين تفاوت الوان از يكسو زيبائى خاصى به كوهها مى بخشد، و از سوى ديگر سببى براى پيدا كردن راهها و گم نشدن در جاده هاى پرپيچ و خم كوهستانى است ، و در نهايت دليل است بر قدرت خداوند بر همه چيز.

(جدد) جمع (جده ) (بر وزن غده ) به معنى جاده و طريق است .

(بيض ) جمع (ابيض ) به معنى سفيد و (حمر) جمع (احمر) به معنى سرخ است .

(غرابيب ) جمع (غربيب ) (بر وزن كبريت ) به معنى سياه پر رنگ

است ، و اينكه عرب به كلاغ (غراب ) مى گويد نيز از همين جهت است ، بنا بر اين ذكر كلمه (سود) كه آن نيز جمع اسود به معنى سياه است پشت سر آن تاكيدى است بر معنى سياهى شديد بعضى از جاده هاى كوهستانى .

ساختمان كوهها با رنگهاى كاملا متفاوت از يكسو، و جاده هاى كوهستانى با الوان گوناگون از سوى ديگر، نشانه ديگرى از عظمت و قدرت و حكمت او است كه هر لحظه به شكلى در مى آيد و هر زمان به لباس دگرى خود را مى آرايد.

آفرینش همه تنبیه (برای آگاه کردن, بیدار کردن) خداوند دلست (صاحب دل ( انسان عارف ))

دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار…

هر که امروز نبیند اثر قدرت او

غالب آنست که فرداش نبیند دیدار

(سعدی)

سوره ۱۷: الإسراء

وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا﴿۷۲﴾

و هر كه در اين [دنيا] كور[دل] باشد در آخرت [هم] كور[دل] و گمراهتر خواهد بود (۷۲)

سوره ۲۰: طه

قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا ﴿۱۲۵﴾

مى‏ گويد پروردگارا چرا مرا نابينا محشور كردى با آنكه بينا بودم (۱۲۵)

قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى ﴿۱۲۶﴾

مى‏ فرمايد همان طور كه نشانه‏ هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى امروز همان گونه فراموش مى ‏شوى (۱۲۶)

(26) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ

(26) ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ

(۲۶) سپس من كافران را (بعد از اتمام حجت) گرفتم (و سخت مجازات كردم) مجازات من نسبت به آنها چگونه بود؟!

به كيفر دردناك اين گروه اشاره كرده مى فرمايد: چنان نبود كه آنها از كيفر الهى مصون بمانند، و دائما به تكذيبهاى خود ادامه دهند، سپس ، كافران را گرفتم و سخت و مجازات كردم (ثم اخذت الذين كفروا).

جمعى را گرفتار طوفان ساختيم ، گروهى را گرفتار تندباد ويرانگر، و جمعى را به وسيله صيحه آسمانى و صاعقه و زلزله در هم كوبيديم !

سوره ۲۹: العنكبوت

وَعَادًا وَثَمُودَ وَقَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَسَاكِنِهِمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَكَانُوا مُسْتَبْصِرِينَ ﴿۳۸﴾

ما طايفه عاد و ثمود را نيز هلاك كرديم، و مساكن (ويران شده) آنها براي شما آشكار است، شيطان اعمالشان را براي آنها زينت كرده بود، لذا آنان را از راه بازداشت در حالي كه مي‏ديدند! (۳۸)

وَقَارُونَ وَفِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مُوسَى بِالْبَيِّنَاتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَمَا كَانُوا سَابِقِينَ ﴿۳۹﴾

قارون و فرعون و هامان را نيز هلاك كرديم، موسي با دلائل روشن به سراغ آنها آمد اما آنها در زمين برتري جوئي كردند، ولي نتوانستند بر خدا پيشي گيرند. (۳۹)

فَكُلًّا أَخَذْنَا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِبًا وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَمِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَمِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنَا وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ﴿۴۰﴾

ما هر يك از آنها را به گناهشان گرفتيم، بر بعضي از آنها طوفاني توام با سنگريزه فرستاديم، و بعضي از آنها را صيحه آسماني فرو گرفت، و بعضي ديگر را در زمين فرو برديم، و بعضي را غرق كرديم، خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، ولي آنها خودشان بر خويشتن ستم نمودند. (۴۰)

سپس در پايان براى تاكيد و بيان عظمت و شدت مجازات آنها مى گويد: مجازات من نسبت به آنها چگونه بود؟! (فكيف كان نكير).

در سوره مباركه «سبأ» آيه 45 اين را خوانديم كه:

سوره ۳۴: سبأ

وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ ﴿۴۵﴾

كساني كه پيش از آنها بودند (نيز آيات الهي را) تكذيب كردند در حالي كه اينها به يكدهم (از قدرت و نيروي آنان) نميرسند، (آري) آنها رسولان مرا تكذيب كردند و ببين مجازات من (نسبت به آنها) چگونه بود؟! (۴۵)

اين صناديد قريش گرچه سرمايه‌دار و مقتدرند اما يك دهم قدرت مُترفين و مسرفين و طاغيان گذشته‌ها را ندارند, آنها را با عذاب گرفتيم. بنابراين معاصرين شما هم, اين صناديد قريش, اين ابوجهل‌ها, ابوسفيان‌ها به سرنوشت تلخ آنها مبتلا خواهند شد. اينجا يعني آيه سوره مباركه «فاطر» هم تسلّي خاطري است نسبت به حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك هشدار ضمني است نسبت به صناديد قريش.

البته باید توجه داشت که لزوما عذاب پدیده های طبیعی نیست:

سوره ۹: التوبة

أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ﴿۱۳﴾

چرا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و بر آن شدند كه فرستاده [خدا] را بيرون كنند و آنان بودند كه نخستين‏ بار [جنگ را] با شما آغاز كردند نمى ‏جنگيد آيا از آنان مى‏ ترسيد با اينكه اگر مؤمنيد خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد (۱۳)

قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ ﴿۱۴﴾

با آنان بجنگيد خدا آنان را به دست‏ شما عذاب و رسوايشان مى ‏كند و شما را بر ايشان پيروزى مى ‏بخشد و دلهاى گروه مؤمنان را خنك مى‏ گرداند (۱۴)

(25) وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَات

(25) وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ

(۲۵) هر گاه تو را تكذيب كنند (عجب نيست) كساني كه پيش از آنها بودند (نيز پيامبران خود را) تكذيب كردند، آنها با دلائل روشن و كتابهاي پند و موعظه و كتب آسماني روشنگر (مشتمل بر معارف و احكام) به سراغ آنها آمدند (اما كوردلان ايمان نياوردند).

كلمه (بينات ) به معناى آيات و معجزاتى است كه به حقانيت رسولان شهادت دهد. و كلمه (زبر) جمع زبور است، و شايد مراد از آن به قرينه اينكه مقابل كتاب قرار گرفته، صحف (به نظر میرسد واژگان درستی نباشد چون در قرآن داریم صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ یا ‎صُحُفِ مُوسَىٰ ) بوده باشد، يعنى آن كتابهايى كه تنها متضمن ياد خدا است، بدون اينكه احكام و شرايعى در آن باشد.

و (كتاب منير) كتابى را گويند كه از آسمان نازل شده، و متضمن احكام و شرايع باشد، مانند: كتاب نوح، ابراهيم، تورات موسى، و انجيل عيسى (عليه السلام).

در آيه بعد مى افزايد اگر تو را تكذيب كنند عجب نيست و غمگين مباش زيرا كسانى كه قبل از آنها بودند نيز پيامبرانشان را تكذيب كردند، در حالى كه فرستادگان آنها با معجزات و دلائل روشن ، و كتابهاى محتوى پند و اندرز، و كتابهاى آسمانى مشتمل بر احكام و قوانين روشنى بخش ، به سراغشان آمدند.

تنها تو نيستى كه با داشتن معجزات و كتاب آسمانى مورد تكذيب اين قوم جاهل قرار گرفته اى ، پيامبران پيشين نيز با اين مشكل دست به گريبان بودند بنابراين غمگين مباش و محكم در مسير خود گام بردار، و بدان آنها كه بايد بپذيرند مي پذيرند.

در اينكه فرق ميان (بينات ) و (زبر) و (كتاب منير) چيست ؟ مفسران نظرات مختلفى اظهار داشته اند كه از همه روشنتر دو تفسير زير است :

1 - (بينات) به معنى دلائل روشن و معجزاتى است كه حقانيت پيامبر را به ثبوت ميرساند، اما (زبر) جمع (زبور) به معنى كتابهائى است كه خط آنها با استحكام نوشته شده (همچون نوشته بر سنگ و مانند آن ) كه در اينجا كنايه از استحكام مطالب آن است . و به هر حال اشاره به كتابهائى است كه قبل از موسى (عليه السلام ) نازل شده ، در حالى كه كتاب منير اشاره به كتاب موسى و كتب آسمانى ديگرى است كه بعد از آن نازل گرديده (زيرا در قرآن مجيد در سوره مائده آيه 44 و 46 از تورات و انجيل به عنوان هدايت و نور ياد شده ، و در آيه 15 همان سوره تعبير به نور در مورد قرآن مجيد نيز آمده است.

سوره ۵: المائدة

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيرًا مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ ﴿۱۵﴾

اي اهل كتاب پيامبر ما بسوي شما آمد و بسياري از حقايق كتاب آسماني را كه شما كتمان كرديد روشن مي‏سازد و از بسياري از آن (كه فعلا مورد نياز نبوده) صرف نظر مي‏نمايد، از طرف خدا نور و كتاب آشكاري بسوي شما آمد. (۱۵)

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ … ﴿۴۴﴾

ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود …(۴۴)

وَقَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ ﴿۴۶﴾

و به دنبال آنها (يعني پيامبران پيشين) عيسي بن مريم را قرار داديم كه به آنچه پيش از او فرستاده شده بود از تورات تصديق داشت وانجيل را به او داديم كه در آن هدايت و نور بود و (كتاب آسماني او نيز) تورات را كه قبل از او بود تصديق مي‏كرد و هدايت و موعظه براي پرهيزكاران بود. (۴۶)

2 - منظور از (زبر) آن قسمت از كتب انبيا است كه تنها محتوى پند و اندرز و نصيحت و مناجات بوده (مانند زبور داود) و اما (كتاب منير) آن دسته از كتابهاى آسمانى است كه داراى احكام و قوانين و دستورات مختلف اجتماعى و فردى است مانند تورات و انجيل و قرآن و اين تفسير مناسبتر به نظر مى رسد.

اين آيات از يكسو به تمام رهروان راه الله و مخصوصا رهبران و پيشوايان راستين هر امتى در هر عصر و زمان دلدارى و دلگرمى مى دهد كه از نغمه هاى مخالف, دلسرد و مايوس نشوند، و بدانند دعوتهاى الهى هميشه با مخالفتهاى شديد از سوى متعصبان لجوج و سودجويان ستمگر مواجه بوده ، و در عين حال طالبان دلسوز و عاشقان پاكبازى نيز بوده اند كه در كنار داعيان راه حق جانفشانى مى كردند.

و از سوى ديگر تهديدى است براى اين مخالفان لجوج كه بدانند براى هميشه نميتوانند به اعمال ننگين و مخرب خود ادامه دهند، دير يا زود كيفرهاى الهى دامانشان را خواهد گرفت .

اگر حرف تو را صناديد (بزرگان . اشراف) قريش تكذيب كردند اين بي‌سابقه نيست ﴿وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ مُترفين و مسرفين قبل از اين صناديد, انبياي خودشان را تكذيب كردند ﴿جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالزُّبُرِ وَبِالْكِتَابِ الْمُنِيرِ﴾ تو كتاب مبين آوردي و معجزه آوردي شريعت آوردي آنها حرف تو را تكذيب مي‌كنند چه اينكه قبل از اينها هم كساني بودند كه انبياي خودشان را تكذيب كردند آن انبيا هم بيّنات و معجزات آوردند هم زُبُر كه جمع زبور است زبور نظير رساله‌ها, كتاب‌هاي نصيحتي و مانند آ‌ن و هم كتاب رسمي مثل تورات, مثل انجيل و مانند آن, اينها را آوردند آنها تكذيب كردند.