(37) وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ (ادامه دارد)
(37) وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مِبْدِيهِ وَتَخْشَي النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَي زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً
(۳۷)به خاطر بياور زماني را كه به كسي كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودي ميگفتي همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهيز (و پيوسته اين امر را تكرار مينمودي) و تو در دل چيزي را پنهان ميداشتي كه خداوند آن را آشكار ميكند، و از مردم ميترسيدي در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي، هنگامي كه زيد از همسرش جدا شد ما او را به همسري تو در آورديم تا مشكلي براي مؤ منان در ازدواج با همسران پسرخوانده هاي آنها هنگامي كه از آنان طلاق گيرند نباشد، و فرمان خدا انجام شدني است.
حضرت فرمود: ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ﴾ اين را طلاق نده چون «أبغض الحلال الطلاق طلاق، مبغوض ترین حلال هاست»
ممكن است كسى بگويد شكستن چنين سنت غلطى لازم بود اما چه ضرورتى داشت كه شخص پيامبر اقدام به سنت شكنى كند، مى توانست مساله را به صورت يك قانون بيان نمايد و ديگران را تشويق به گرفتن همسر مطلقه پسر خوانده خود كند.
ولى بايد توجه داشت گاهى يك سنت جاهلى و غلط مخصوصا مربوط به ازدواج با افرادى كه دون شان انسان از نظر ظاهرى هستند با سخن امكان پذير نيست ، و مردم مى گويند اگر اين كار خوب بود چرا خود او انجام نداد،؟ چرا او با همسر برده آزادشده اى ازدواج نكرد؟! چرا او با همسر مطلقه فرزندخوانده اش عقد همسرى نبست ؟!.
در اينگونه موارد يك نمونه عملى به همه اين چراها پايان مى دهد. و بطور قاطع آن سنت غلط شكسته مى شود.
اين سنّت جاهلي را براي اينكه بردارد با يك گفتن و امثال ذلك حل نميشد. بايد عملاً اوّلين شخص مملكت اين كار را انجام بدهد تا جلوي اين سنّت جاهلي گرفته بشود حالا زيد كه با همسرش ناسازگار بود و حضرت هم دستور داد ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ﴾ نتوانست اين همسر را اداره كند و با هم هماهنگ باشند اين را طلاق داد دستور از طرف خداي سبحان رسيد كه شما با همسر سابقِ اين پسرخواندهتان ازدواج بكنيد تا سنّت جاهلي رخت بربندد كه پسرخوانده، پسر نیست دخترخوانده، دختر نيست حضرت ديد كه خب اين كار، كار سختي است براي اينكه با تهمت مردم روبهروست با انكار مردم روبهروست ميترسيد كه بسياري از اينها از مسائل دين فاصله بگيرند.
جمله (و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه) متضمن تأييد و انتصار آن جناب است
خداى تعالى بر پيامبر خود واجب كرده بوده كه بايد با همسر زيد، پسر خوانده اش ازدواج كند، تا به اين وسيله همه بفهمند كه همسر پسر خوانده محرم انسان نيست، و ساير مسلمانان نيز مى توانند با همسر پسر خوانده هايشان ازدواج كنند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين معنا را در دل پنهان مى داشت، چون از اثر سوء آن در مردم مى ترسيد، خداى تعالى با اين عتاب او را امنيت داد، نظير امنيتى كه در آيه (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك... و الله يعصمك من الناس ) داد.
پس ظاهر عتابى كه از جمله (و تخشى الناس و الله احق ان تخشيه ) استفاده مى شود، اين است كه مى خواهد آن جناب را نصرت و تاييد كند تا جبران طعن طاعنان بيمار دل را بكند، نظير آنچه در تفسير آيه (عفا الله عنك لم اذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين ) گذشت.
يكى از ادله اى كه دلالت دارد بر اينكه منظور از آيه مورد بحث تاييد و انتصار آن جناب است، كه به صورت عتاب آمده، اين است كه بعد از آن جمله فرموده : (فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها - همين كه زيد از همسرش صرفنظر كرد، ما او را به ازدواج تو در مى آوريم )، و از اين تعبير به خوبى پيداست كه گويى ازدواج با زينب از اراده و اختيار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خارج بوده، و خدا اينكار را كرده، دليل دومش جمله (و كان امر الله مفعولا - كارهاى خدا انجام شدنى است ) مى باشد، كه باز داستان ازدواج را كار خدا دانسته.
اشاره به اشتباه مفسرين در ارتباط با آيه فوق
از اينجا روشن مى شود كه آنچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در دل پنهان مى داشته همين حكم بوده، و معلوم مى شود اين عمل قبلا براى آن جناب واجب شده بود، نه اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آنطورى كه بعضى از مفسرين گفته اند عاشق زينب شده باشد، و عشق خود را پنهان كرده باشد، بلكه وجوب اين عمل را پنهان مى كرده.
مفسرين در اثر اين اشتباه به حيص وبيص افتاده و در مقام توجيه عشق رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر آمده اند، كه او هم بشر بوده، و عشق هم يك حالت جبلى ([ج ِ ب ِل ْ لی ] خلقی . طبیعی) و فطرى است، كه هيچ بشرى از آن مستثنى نيست، غافل از اينكه اولا با اين توجيه نيروى تربيت الهى را از نيروى جبلت و طبيعت بشرى كمتر دانسته اند، و حال آنكه نيروى تربيت الهى قاهر بر هر نيروى ديگر است، و ثانيا در چنين فرضى ديگر معنا ندارد كه آن جناب را عتاب كند، كه چرا عشق خودت را پنهان كرده اى، چون معنايش اين مى شود كه تو بايد عشق خود را نسبت به زن مردم اظهار مى كردى، و چرا نكردى ؟ و رسوايى اين حرف از آفتاب روشن تر است، چون از يك فرد عادى پسنديده نيست كه دنبال ناموس مردم حرفى بزند، و به ياد آنان باشد، و براى بچنگ آوردن آنان تثبيت كند، تا چه رسد به خاتم انبياء (صلوات الله عليه ).
فرمود تو ميترسي كه مردم از دين فاصله بگيرند ولي بايد بداني كه خداي سبحان وقتي امر كرده تو با سنّت جاهلي مبارزه بكني هم سنّت جاهلي را از بين ميبرد هم تو را حفظ ميكند لذا در چنين فضايي اين آيه نازل شد كه تو ميترسي كه مبادا دين آسيب ببيند ولي خداي سبحان هم تو را حفظ ميكند هم دين را حفظ ميكند هم اين سنّت جاهلي را از بين ميبرد تو عملاً اقدام بكن تا اين سنّت رخت بربندد حفظ دين به عهده ماست ( مانند فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى: و موسى در خود بيمى احساس كرد، در اینجا نیز ترس حضرت موسی از بابت مردم بود که نکند نتوانند فرق سحر ساحران و معجزه را درک کنند .خداوند به حضرت موسی نیز دستور داد که تو عصایت را بینداز حفظ دین به عهده ماست). ذات اقدس الهي به حضرتش ميفرمايد: ﴿وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي﴾ يعني زيد كه ﴿أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ﴾ خدا به او نعمت داد او را هدايت كرد به اسلام مشرّف كرد ﴿وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ﴾ تو بر آنها نعمت دادي براي اينكه پسرخواندهات بود او را زير پر گرفتي تربيت كردي مشكلاتش را حل كردي هزينهاش را تأمين كردي و مانند آن، به او ميگويي ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ﴾ با همسر ناسازگارت سازگار باش اين را داشته باش طلاق نده ولي اينها ناسازگاريشان ادامه پيدا كرد و او را طلاق داد به او گفتي كه ﴿أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ﴾ و آنچه ما به تو گفتيم كه بعد از طلاق، تو با همسرِ او ازدواج بكن اين را علني نميكني ﴿وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مِبْدِيهِ﴾ چيزي را كه خدا آن را بالأخره اظهار ميكند چون ما او را به عقد تو در ميآوريم ما اين را علني خواهيم كرد ولي اين دستوري كه ما به تو داديم اين را كتمان ميكني اظهار نميكني.
نظير همان جريان ابلاغ ولايت وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه). حضرت مطابق آنچه در آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مائده» آمده است بخواهد در برابر اين اعراب متعصّب جاهلي داماد خود و پسر عموي خود را به عنوان جانشين و وصي قرار بدهد خب اينها تحمل نميكنند. آيه ولايت كه آمد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مقداري صبر كرد آيه 67 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ﴾ اگر ولايت علي(سلام الله عليه) را ابلاغ نكني اصلاً از دين خبري نيست براي اينكه بساط دين برچيده ميشود ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ براي اينكه خب حالا شما رحلت ميكني اينها هم بساط كلّ دين را برميچينند كسي بايد باشد حرف ما را حفظ بكند.
بنابراين فرمود اگر تو جريان ولايت را مطرح نكني مگر سقيفه ميتواند دين مردم را حفظ بكند اين غدير است كه دين مردم را حفظ ميكند اصلِ رسالتت زير سؤال ميرود ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ نه اين است كه اگر اين را ابلاغ نكني و تبليغ نكني مأموريتت را درباره حضرت امير ابلاغ نكردي وگرنه اين ميشود اتحاد مقدم و تالي، اتحاد مقدم و تالي هم مستهجن (م ُ ت َ ج ِ) است مثل اينكه بگويند اگر نرفتي، نرفتي اگر رفتي، رفتي خب اين مقدم و تالي يكي شده بينتيجه است «وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَة الله في امر الوليّ» نيست، «وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَة الله» يعني اصلِ رسالت را.
براي اينكه ما تو را فرستاديم كه خاتم انبيا باشي خاتم انبيا معنايش اين است كه دو اصل كلي را داري همگاني و هميشگي، دينت همگاني است كلّ نسلها را شامل ميشود هميشگي هم است الي يوم القيامه است خب تو اين دو اصل را با چه چيزي ميخواهي حفظ بكني؟ رسالت تو با كليّت و دوام همراه است اين كليّت و دوام به وسيله علي و اولاد علي است پس اگر تو اين را نگويي، اصلِ رسالت را نگفتي آن وقت مقدم و تالي غير هماند و نتيجه ميدهد وگرنه اينطور معنا كنيم كه اگر تو جريان حضرت امير را نگفتي رسالتت را درباره ولايت پياده نكردي اين اتحاد مقدم و تالي است اتحاد شرط و جزاست و مستهجن است پس ﴿إنْ لَمْ تَفْعَلْ﴾ اگر جريان غدير و ولايت را طرح نكردي اصلِ رسالتت زير سؤال است براي اينكه رسالتِ بيولايت، بيهدف است.
در سورهٴ مباركهٴ «مائده» ذيل اين آيه ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ بحثش گذشت كه فرمود پيامبر از چه چيزي ميترسيد جريان غدير بعد از فتح مكه بود كه همه نيروهاي مسلّح خلع سلاح شدند حالا بعضيها «اسلموا» بعضيها «استسلموا» [21] پس حضرت از كسي هراس نداشت كلّ جزيرة العرب خاضع بودند آن وقتي كه شمشير در دست ديگران بود حضرت نميترسيد خداي سبحان درباره حضرت فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾ همه شمشير به دستاند تو تنهايي اصلاً نترس و حضرت هم اصلاً هراسي نداشت.
سوره 4: النساء
فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَاللَّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنْكِيلًا ﴿۸۴﴾
در راه خدا پيكار كن، تنها مسئول وظيفه خود هستي، و مومنان را (بر اين كار) تشويق نما، اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيري كند (حتي اگر تنها خودت به ميدان بروي) و خداوند قدرتش بيشتر و مجازاتش دردناكتر است.
فرمود: ﴿وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ خدا تو را از مردم حفظ ميكند. پس پيامبر ترس نظامي نداشت. ميشود ترس سياسي و اجتماعي كه مبادا اينها قبول نكنند اعتراض كنند از دين فاصله بگيرند. فرمود از اين امور هراس نداشته باش خدا رسالت تو و موقعيت تو را حفظ ميكند اينجا هم همينطور است فرمود اين كارِ جاهلي و سنّت جاهلي را بايد برداري اگر ميترسي ديگران اعتراض بكنند ما حفظ ميكنيم بايد از خدا بترسي نه از ديگران. بعد هم همين را تثبيت ميكند كه مبلّغان الهي، رسولان الهي در ترس، موحّدند ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ﴾ [23] اينها در ترس هم موحّدند فرمود شما نگران نباش! همسر سابق پسرخواندهات را ما به زوجيّت تو قرار داديم ﴿زَوَّجْنَاكَهَا﴾ اين را به عنوان همسر بپذير تا جلوي اين سنّت جاهلي را بگيري ﴿فَلَمَّا قَضَي زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً﴾
برخيها حالا اين را از كجا جعل كردند گفتند حضرت آن زن را ديد و ـ معاذ الله ـ به او علاقه پيدا كرد
و اين علاقه را در دل خود نگه داشت و چون امر جبلّي و غريزي است عيب ندارد [6] خب اين در اثر نشناختن نبوت و وحي و رسالت است نشناختن مقام عصمت است دوري از قرآن كريم است قرآن درباره هر امري اول يك سد سازي كرده كه جايي نشت نكند بعد آب را روانه كرده. درباره توحيد، محكمترين سدّي كه ساخت ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ [7] اين ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ از محكمترين محكمات قرآن در بحث توحيد است كه اگر اوصافي براي خدا هست اگر افعالي براي خدا هست مبادا اوصاف و افعال خدا را شبيه اوصاف و افعال ديگران بدانيد ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ ـ اين هم نكره در سياق نفي است ـ كه مبادا فكر توحيديتان مشوب بشود. درباره نبوت هم سدسازي كرده اين سورهٴ «قلم» جزء عتايق سوَر است اين اوايل در مكه نازل شده با سوگند با جمله اسميه با تأكيد فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ و تو اخلاق عظيم و برجسته اي داري﴾ اين در اوايل نازل شد. خب با بودِ چنين محكمي از محكماتِ مسئله نبوت، كسي بيايد يك خبر جعلي را گوش بدهد كه مثلاً حضرت ـ معاذ الله ـ به زنِ شوهردار نگاه كرده و دل بست خب اين خيلي از قرآن دور بودن است.
ما يک عظيم داريم كه قبلاً بحثش گذشت يك طويل و عريض و عميق هم داريم اگر چيزي را بگويند طولش زياد است ميگويند طويل، بگويند عرضش زياد است ميگويند عريض است، اگر عمق يا قطرش زياد باشد ميگويند عميق است اما همه جهات و جوانبش زياد باشد ميگويند عظيم است فرمود تو از هر جهت با عظمت و جلالتي، با جمله اسميه با سوگند قبلي خب وقتي ذات اقدس الهي روي عظمت خُلق پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينطور تأكيد دارد آن وقت انسان بيايد يك خبر جعلي را در تفسيرش ذكر بكند بگويد ـ معاذ الله ـ پيامبر او را ديده علاقه پيدا كرده منتها نميتوانست اظهار كند آن هم زنِ شوهردار؟!
وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبعوث شده است براي تتميم مكارم اخلاق، اين چگونه به همسرِ مردي كه اين همسر در نكاح اوست و زنِ شوهردار است ـ معاذ الله ـ علاقه پيدا ميكند.
از طرف ديگر خدا فرمود تو در دلت چيزي داري كه اظهار نميكني ما آن را اظهار ميكنيم خب كجا اظهار كرد كه تو مثلاً ـ معاذ الله ـ دلبسته به آن زن بودي اما آن كه خدا اظهار كرد فرمود وقتي آن شخص نصيحت شما را گوش نداد بالأخره نتوانستند با هماهنگي يكديگر زندگي كنند زيد همسر خودش را طلاق داد اينها كاملاً جدا شدند ما او را به ازدواج تو در آورديم ما خواستيم امرمان را روشن كنيم ﴿زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً﴾ فرمود اين را ما ظاهر ميكنيم خب با ظاهر قرآن، آن قصه مخالف است با امّهات قرآن، آن قصه مخالف است كه وجود مبارك پيامبر ـ معاذ الله ـ همسر زيد را ديد و دل بست.
الآن خود رهبري فرمود مراجع فرمودند، خيلي فرق كرده رشته تخصّصي فلسفه پيدا شد كلام پيدا شد تفسير پيدا شد حديث پيدا شد اين رشتههاي تخصّصي همين است قبلاً كه اينها نبود. غرض اين است كه چون آن علم نيست اينها ميگويند ـ معاذ الله ـ وجود مبارك پيامبر آن زن را ديد خب اين عيب ندارد غريزه بشري است! همين؟! ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾ پس چه شد! ما در هر موردي محكمات داريم در امامت محكمات داريم، در نبوت محكمات داريم، در معاد محكمات داريم، در توحيد محكمات داريم، در وحي محكمات داريم، اگر بحثي، روايتي، آيهاي ظاهرش با عصمت و جلال و عظمت آنها موافق نبود خب بايد توجيه بشود ببينيم سند آن چگونه است چه كسي آن حرف را زده اولاً آن تاريخ است نه روايت، بعد خود روايت را فرمودند بر قرآن كريم عرضه كنيد [13] فرمودند به نام ما دروغ جعل ميكنند [14] اما كسي نميتواند آيهاي جعل بكند
تعبير به زوجناكها (او را به همسرى تو در آورديم ) دليل بر اين است كه اين ازدواج يك ازدواج الهى بود (از طرف خدا بود )، لذا در تواريخ آمده است كه زينب بر ساير همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اين امر مباهات مى كرد و مى گفت : زوجكن اهلوكن و زوجنى الله من السماء: شما را خويشاوندانتان به همسرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درآوردند، ولى مرا خداوند از آسمان به همسرى پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درآورد.
ازدواج پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زينب - چنانكه گفتيم - در افكار عمومى مردم آن محيط دو ايراد داشت : يكى ازدواج با ((همسر مطلقه پسر خوانده )) كه در نظر آنها همچون ازدواج با همسر پسر حقيقى بود، و اين بدعتى بود كه مى بايد در هم شكسته مى شد.
و ديگر ازدواج مرد با شخصيتى همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همسر مطلقه يك برده آزاد شده عيب و ننگ بود، چرا كه پيامبر را با يك برده همرديف قرار مى داد اين فرهنگ غلط نيز بايد برچيده شود، و ارزشهاى انسانى بجاى آن بنشيند.
جالب اينكه در تواريخ مى خوانيم : پيامبر اسلام در مورد ازدواج با زينب آنچنان دعوت عامى براى صرف غذا از مردم به عمل آورد كه در مورد هيچيك از همسرانش سابقه نداشت !.
گويا با اين كار مى خواست نشان دهد كه به هيچوجه مرعوب سنتهاى خرافى محيط نيست ، بلكه به اجراى اين دستور الهى افتخار مى كند، بعلاوه در نظر داشت كه از اين راه آوازه شكستن اين سنت جاهلى به گوش همگان در سراسر جزيره عرب برساند.
داستان ازدواج پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با زينب با تمام صراحتى كه قرآن در اين مساله و هدف اين ازدواج به خرج داده و آنرا شكستن يك سنت جاهلى در ارتباط با ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده معرفى كرده باز مورد بهره بردارى سوء جمعى از دشمنان اسلام گرديده است ، آنها خواسته اند از آن يك داستان عشقى بسازند كه ساحت قدس پيامبر را با آن آلوده كنند و احاديث مشكوك و يا مجعولى را در اين زمينه دستاويز قرار داده اند.
از جمله اينكه نوشته اند: هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى حالپرسى زيد به خانه او آمد همينكه در را گشود چشمش به جمال زينب افتاد، و گفت : سبحان الله خالق النور تبارك الله احسن الخالقين !: ((منزه است خداوندى كه خالق نور است و جاويد و پر بركت است خدائى كه احسن الخالقين مى باشد))!
و اين جمله را دليلى بر علاقه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به زينب گرفته اند.
در حالى كه شواهد روشنى - قطع نظر از مساله نبوت و عصمت - در دست است كه اين افسانه ها را تكذيب مى كند.
نخست اينكه : زينب دختر عمه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود و در محيط خانوادگى تقريبا با او بزرگ شده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا او را براى زيد خواستگارى كرد، و اگر زينب جمال فوق العاده اى داشت و فرضا جمال او جلب توجه حضرت را كرده بود، نه جمالش امر مخفى بود و نه ازدواج با او قبل از اين ماجرا مشكلى داشت ، بلكه با توجه به اينكه زينب هيچگونه تمايلى براى ازدواج با زيد نشان نمى داد بلكه مخالفت خود را صريحا، بيان كرد، و كاملا ترجيح مى داد همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شود بطورى كه وقتى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خواستگارى او براى زيد رفت خوشحال شد زيرا تصور مى كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را براى خود خواستگارى مى كند، اما بعدا با نزول آيه قرآن و امر به تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر تن به ازدواج با زيد داد.
با اين مقدمات چه جاى اين توهم كه او از چگونگى زينب با خبر نباشد؟ و چه جاى اين توهم كه تمايل ازدواج با او را داشته باشد و نتواند اقدام كند؟
ديگر اينكه هنگامى كه زيد براى طلاق دادن همسرش زينب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مراجعه مى نمايد حضرت بارها او را نصيحت مى كند و مانع اين طلاق مى شود، اين خود شاهد ديگرى بر نفى آن افسانه ها است .
از سوى ديگر قرآن با صراحت هدف اين ازدواج را بيان كرده تا جائى براى گفتگوهاى ديگر نباشد.
از سوى چهارم در آيات فوق خوانديم كه خدا به پيامبر مى گويد: در ماجراى ازدواج با همسر مطلقه زيد جريانى وجود داشت كه پيامبر از مردم مى ترسيد در حالى كه بايد از خدا بترسد.
مساله ترس از خدا نشان مى دهد كه اين ازدواج به عنوان يك وظيفه انجام شده كه بايد به خاطر پروردگار ملاحظات شخصى را كنار بگذارد تا يك هدف مقدس الهى تامين شود، هر چند به قيمت زخم زبان كوردلان و افسانه بافي هاي منافقان در زمينه متهم ساختن پيامبر تمام گردد و اين بهاى سنگينى بود كه پيامبر در مقابل اطاعت فرمان خدا و شكستن يك سنت غلط پرداخت و هنوز هم مى پردازد!