وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي‌ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ (69) 

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي‌ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ (69)

ما هرگز شعر به او نياموختيم، و شايسته او نيست، اين (كتاب آسماني) تنها ذكر و قرآن مبين است. (۶۹)

اين آيه شريفه عطف و برگشت به مطلبى است كه در آغاز سوره آمده بود، و آن تصديق رسالت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است و اينكه كتابش از ناحيه خداى تعالى نازل شده.

پس جمله (و ما علمناه الشعر) مى خواهد بفرمايد: ما به او شعر نياموختيم. و لازمه اين نفى آن است كه آن جناب هيچ سررشته اى از شعر نداشته باشد، نه اين كه شعر بلد باشد ولى از گفتن شعر امتناع بورزد، براى اين كه مثلا خدا او را از اين كار نهى كرده باشد، و نه اين كه بخواهد بفرمايد قرآن شعر نيست، هر چند رسول اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) شعر هم بلد باشد.

با اين بيان روشن مى گردد كه جمله (و ما ينبغى له) در مقام منت نهادن بر آن جناب است. و مى خواهد بفرمايد: خداى سبحان رسول اسلام را از گفتن شعر منزه داشته. پس جمله مزبور مى خواهد جلو يك احتمالى را كه ممكن است كسى بدهد بگيرد. و حاصل آن اين است كه: خيال نكنيد اين كه ما به وى شعر نياموخته ايم نقصى براى اوست، بلكه براى او كمال و مايه بلندى درجه، و نزاهت ساحت اوست، نزاهت از ننگى كه متخصصين اين فن دارند، كه باالفاظ معانى را آرايش داده و با تخيلات شعرى معانى را تزيين مى كنند، آن هم تخيلات كاذب، كه هر چه دروغش دقيق تر باشد، شعرش مليح تر و دل پسندتر مى شود. و نيز كلام خود را بر طبق آهنگ هاى موسيقى در مى آورند تا در گوش خوشتر آيد، و چنين كارى شايسته مقام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نيست. و چگونه مى تواند شايسته او باشد، با اينكه او فرستاده خداست، و آيت رسالت و متن دعوتش قرآن است كه كلامى است در بيان خود معجز و نيز ذكر است و قرآن مبين…

… در اين سوره بحثهاى زنده و جامعى پيرامون اصول اعتقادى توحيد، معاد، نبوت مطرح شده ، و در مقطع هاى متفاوتى سخن را از يكى به ديگرى منتقل مى سازد.

در آيات گذشته بحثهاى مختلفى پيرامون توحيد و معاد مطرح بود، در دو آيه فوق به بحث نبوت باز مى گردد، و يكى از رايج ترين اتهاماتى را كه براى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مطرح مى كردند عنوان كرده پاسخ … به آن ميدهد، و آن اتهام شعر و شاعرى است ، مى گويد: ما به او تعليم شعر نداديم و شايسته او نيست كه شاعر باشد (و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له).

چرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به چنين موضوعى متهم ميكردند در حالى كه او هرگز شعر نسروده بود؟ اين بخاطر آن بود كه جاذبه و نفوذ قرآن در دلها براى همه كس محسوس بود، و زيبائيهاى لفظ و معنا و فصاحت و بلاغت آن قابل انكار نبود، حتى خود مشركان چنان مجذوب آهنگ و بيان قرآن مى شدند كه گاه شبانه بطور مخفيانه به نزديكى منزلگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آمدند تا زمزمه تلاوت او را در دل شب بشنوند.

چه بسيار كسانى كه با شنيدن چند آيه از قرآن شيفته و دلباخته آن شدند، و در همان مجلس اسلام را پذيرفتند و به آغوش قرآن پناه بردند.

اينجا بود كه براى توجيه اين پديده بزرگ، و اغفال مردم از اين وحى آسمانى، زمزمه شعر و شاعرى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در همه جا سر دادند، كه اين خود اعترافى بود ضمنى به نفوذ فوق العاده قرآن!

اما چرا شايسته پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست كه شاعر باشد؟ بخاطر اينكه خط وحى از خط شعر كاملا جدا است، زيرا:

1 - معمولا سرچشمه شعر تخيل و پندار است، شاعر بيشتر بر بال و پر خيال سوار ميشود و پرواز مى كند، در حالى كه وحى از مبداء هستى سرچشمه ميگيرد و بر محور واقعيتها مى گردد.

2 - شعر از عواطف متغير انسانى مى جوشد، و دائما در حال دگرگونى است، در حالى كه وحى بيانگر حقايق ثابت آسمانى مى باشد.

3 - لطف شعر در بسيارى از مواد در اغراق گویی ها و مبالغه هاى آن است ، تا آنجا كه گفته اند: احسن الشعر اكذبه!: بهترين شعر دروغ آميزترين آن است در حالى كه در وحى جز صداقت چيزى نيست.

4 - شاعر در بسيارى از موارد بخاطر زيبائيهاى لفظ ناچار است خود را تسليم الفاظ كند و دنباله رو آن باشد، و چه بسا حقائقى كه در اين ميان پايمال گردد.

5 - سرانجام به تعبير زيباى يكى از مفسران, (شعر) مجموعه شوق هايي است كه از زمين به آسمان پرواز ميكند، اما وحى مجموعه حقائقى است كه از آسمان به زمين نازل ميگردد، و اين دو خط كاملا متفاوت است!

باز در اينجا لازم است براى شاعرانى كه در خط اهداف مقدسى گام بر ميدارند و از عوارض نامطلوب شعر خود را بر كنار مى سازند حساب جداگانه اى باز كنيم، و ارزش مقام و هنر آنها را فراموش نكنيم، ولى به هر حال طبيعت غالب شعر آن است كه گفته شد.

به همين دليل قرآن مجيد در آخر سوره شعراء مى گويد: وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ : (شعراء كسانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مى كنند)!

سپس در يك عبارت كوتاه و پر معنى به ذكر دليل آن پرداخته چنين مى گويد: أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ : (آيا نديدى كه آنها در هر وادى سرگردانند (همواره غرق پندارها و تشبيهات شاعرانه خويش هستند، تسليم امواج هيجانات و جهشهاى خيالند) و علاوه نمى بينى كه سخنانى مى گويند كه عمل نميكنند (سوره شعراء آيه 224 - 226).

البته در پايان همان آيات نيز شاعران با ايمان و صالح را كه هنرشان در مسير اهدافشان است استثناء ميكند و به آنها ارج مى نهد و حسابشان را از ديگران جدا مى سازد.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=26&ayat=224&user=far&lang=far&tran=2

ولى به هر حال پيامبر نمى تواند شاعر باشد، و هنگامى كه مى گويد: خدا به او تعليم شعر نداده، مفهومش اين است كه از شعر بر كنار است، چرا كه همه تعليمات به ذات پاك خدا بر مى گردد.

جالب اينكه در تواريخ و روايات كرارا نقل شده كه هر وقت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خواست به شعرى تمثل جويد، و آنرا شاهد سخن قرار دهد، آنرا در هم مى شكست تا بهانه اى به دست دشمن نيفتد، چنانكه روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميخواست اين شعر معروف عرب را بخواند:

ستبدى لك الايام ما كنت جاهلا

و ياتيك بالاخبار من لم تزود

(به زودى ايام حقايقى را براى تو آشكار مى كند كه از آن آگاه نبودى - و اخبارى را كسانى براى تو مى آورند كه زاد و توشه اى براى آنها تهيه نديده اى ).

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به هنگامى كه مى خواست شعر فوق را بخواند فرمود (ياتيك من لم تزود بالاخبار) و جمله را پس و پيش فرمود.

قرآن در برابر نفى شعر از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) اضافه ميكند: اين آيات چيزى جز وسيله بيدارى و قرآن آشكار نيست (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ).

آرى اين آيات (ذكر) است و مايه ياد آورى و وسيله بيدارى، اين آيات (قرآن مبين) است كه حق را بدون هيچگونه پرده پوشى با قاطعيت و صراحت بيان ميكند …

بعد مسئله نبوّت را مطرح مي‌كند؛ در جريان نبوّت مستحضريد كه … هركدام به جهتي به آن حضرت و دين حضرت و كتاب حضرت اهانت مي‌كردند.

مسئله شعر، سِحر، كهانت (فالگویی و غیبگویی) و جنون بود كه يا قبايل گوناگوني تهمت‌هاي چهارگانه را مي‌زدند يا در مواقف گوناگون و فرصت‌هاي متنوّع اين حرف را مي‌زدند، نه اينكه تمام اين چهار اهانت را يکجا گفته باشند که آن هم البته محتمل است.

سوره ۳۷: الصافات

وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ ﴿۳۶﴾

و پيوسته مي‏گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه‏ اي رها كنيم؟! (۳۶)

سوره ۵۲: الطور

فَذَكِّرْ فَمَا أَنْتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَلَا مَجْنُونٍ ﴿۲۹﴾

حال كه چنين است تذكر ده، و به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستي. (۲۹)

أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ ﴿۳۰﴾

بلكه آنها مي‏گويند او شاعري است كه ما انتظار مرگش را مي‏كشيم! (۳۰)

سوره ۲۵: الفرقان

أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا ﴿۸﴾

يا گنجى به طرف او افكنده نشده يا باغى ندارد كه از [بار و بر] آن بخورد و ستمكاران گفتند جز مردى افسون ‏شده را دنبال نمى ‏كنيد.

… گاهي مي‌گفتند اين حرف‌ها, حرف‌هاي خيالي است، چون شعر، مركّب از قضاياي خيالي بود.

… شعر عبارت از يك سلسله قضاياي خيالبافي است، بعدها ممكن است كه اين را با مضمون‌هاي بلندي آميخته كرده باشند وگرنه شعر, اصطلاحاً همان خيالبافي‌هاست.

ارتقای شعر با آمدن اسلام و جزو حکمت شدن آن

حالا وقتي اسلام آمد فرمود اين وزنِ خوب را, محتواي خوب هم به آن دهيد و آنها هم همين كار را كردند بعد فرمود: «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً پيامبر صلي الله عليه و آله: برخى از شعرها حكمت است»[23]‌ … حكمتي را كه حضرت مي‌گويد همان حكمتي است كه ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيراً﴾[18] اينكه فرمود: «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً»؛ يعني برخي از شعرها كوثر (خير و بركت فراوان) هستند…

وگرنه غالب اشعاري كه بود، يا هجو بود يا مدح بود يا مذمّت بود يا تشبيه بود با خيالات بود؛ يعني با قضاياي موهومه بود, با قضاياي متخيّله بود در بخش انديشه; با قضاياي شهوت‌انگيز بود يا غضب‌برانگيز بود در بخش انگيزه, هيچ‌كدام آنها بالا نمي‌رفتند كه به عقل برسند; لذا با خيالات همراه بودند. اسلام كه آمد فرمود حيف اين هنر است كه بي‌محتوا باشد؛ شما به اين هنر محتوا دهيد که همين كار را هم كردند. وجود مبارك حضرت در جريان غدير فرمود: بلندشو ولايت را به شعر در بياور[24] (حسان بن ثابت) و او آن كار را كرد بعد فرمودند: «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً» اين كاري بود كه دين كرده؛ يعني هنر را در خدمت عقل آورده… اين كاري كه مرحوم اميني(رضوان الله عليه) كرده يك كار قيّمي است، بسياري از اين يازده يا دوازده جلد همان ادبيات و شعر است كه اين شعر توانسته آثار غدير را حفظ كند.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%84%D8%BA%D8%AF%DB%8C%D8%B1

… احاديث آن به اندازه اين شعرها نيست؛ اين شعر و اين ادبيات و اين قصايد علمي توانست فضاي ولايت را در طيّ اين قرن‌ها حفظ كند. چند حديث مرحوم علامه اميني در الغدير ذكر كرده؟ اما چندين صفحه شما مي‌بينيد با ادبيات همراه است.

اتهام شعر بودن قرآن هنگام تحدّي پيامبر (ص) با آن

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تحدّي رسمي ايشان … مبارز طلب كردن ايشان با قرآن بود و آنها هم درباره قرآن مي‌گفتند اين شعر است. سِحر و شعبده و كهانت را درباره كارهاي ديگر مي‌گفتند؛ … در بيانات نوراني حضرت امير در خطبه قاصعه در نهج‌البلاغه[26] هست كه عده‌اي از صناديد قريش به حضور حضرت عرض كردند كه اگر شما دستور دهيد اين درختي كه اين‌جا ايستاده است دو نيم بشود نيمي سر جايش باشد و نيمي از آن‌جا حركت كند بيايد ما به تو ايمان مي‌آوريم، وجود مبارك حضرت امير آن‌طوري كه در خطبه «قاصعه» نهج‌البلاغه هست، فرمود من در جوار رحمت پيغمبر بودم که حضرت اشاره كرد اين درخت دو نيم شد، نيمي از درخت سر جايش بود و نيم ديگر آمد طوري كه شاخه‌هايش بر روي دوش‌هايم بود؛ اينها گفتند كه نيم ديگر هم اگر بيايد و به اين ملحق شود ما ايمان مي‌آوريم، حضرت آن نيم ديگر را هم دستور داد آمد؛ ولی ايمان نياوردند, گفتند اين دو نيم متّصل شود، به حالت اول برگردد و به سر جايش برگردد، ما ايمان مي‌آوريم, حضرت همين كار را كرد؛ ولي ايمان نياوردند بعد گفتند اين ـ معاذ الله ـ سحر است؛ اين را علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) در خطبه «قاصعه» نهج‌البلاغه نقل مي‌كند، اما وجود مبارك حضرت به اينها تحدّي نكرده كه من پيغمبرم براي اينكه درخت را دو نيم مي‌كنم.

… در جريان جابر[15] با مختصري از گوشت بزغاله عده زيادي را سير كرد يا در جريان اُستُن حنّانه[16] (بنواخت نور مصطفی آن اُستُن حنانه را, کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو) حضرت به اينها تحدّي نكرد و نفرمود من پيغمبرم، به دليل اينكه اين ستون به ناله درآمد شما هم بياييد ستون را به ناله در بياوريد، اين‌طور نفرمود يا من پيغمبرم براي اينكه با يك دستِ بزغاله, عده زيادي را سير كردم شما هم بياييد اين كار را كنيد! با اينها تحدّي نكرد، فقط با قرآن تحدّي كرد، حتي به «شقّ‌القمر» هم تحدّي نكرد و نفرمود من پيغمبر هستم براي اينكه «شقّ‌القمر» كردم و اگر مي‌گوييد من پيغمبر نيستم شما هم «شقّ‌القمر» كنيد. درباره «شقّ‌القمر» و امثال ذلك حضرت را متّهم مي‌كردند كه اينها سحر است، در جريان اِخبار غيب متّهم مي‌كردند كه كهانت است، همه اين تهمت‌هاي ناروا را قرآن ابطال كرد؛ ولي پيغمبر محور اصليِ تحدّي خود را قرآن قرار داد؛ فرمود من پيغمبرم و از طرف خدا آمدم، براي اينكه كلام خدا, پيام خدا, امضاي خدا به دست من است اگر مي‌گوييد نه, شما مثل اين بياوريد. من سخنگوي خدايم، چون امضاي او, كلام او, كتاب او به دست من است، مي‌گوييد كلام خدا نيست شما هم مثل اين بياوريد. همه حرفِ پيغمبر اين بود. در چنين فضايي است كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما اين كه مي‌گوييد شعر است ما به او شعر نگفتيم و شعر به او ياد نداديم ﴿وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ﴾.

https://fa.imamatpedia.com/wiki/%D8%AC%D8%A7%D8%A8%D8%B1_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A7%D9%86%D8%B5%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C

… كهانت و سِحر، اينها جزء علوم غريبه است؛ يعني موضوع دارد, محمول دارد, نسبت دارد, راه فكري دارد, علم حصولي دارد, راه درس خواندن دارد; منتها يك علم محرّم است كه آدم مي‌تواند درس بخواند ساحر شود, كاهن شود و مانند آن، چه اينكه شاعر شدن هم همين‌طور است؛ اما معجزه راه فكري ندارد, راه درس و بحث ندارد، اين‌چنين نيست كه كسي بتواند درس بخواند و معجزه بياورد، زيرا اين موضوع ندارد, محمول ندارد, نسبت ندارد, فكر ندارد اين فقط به قداست روح وابسته است و قداست روح هم كه در درس و بحث نيست، اين جزء وراثت الهي است كه ذات اقدس الهي اين علم را به وراثت به انبيا و اوليا می‌دهد. الآن اگر كسي وارث كسي بود مالي به او رسيد به او نمي‌گويند آقا تو چه كار كردي ارث بردي، به دست آوردن اين از راه درس و بحث نيست که آدم درس و بحث بخواند و ارث ببرد، اين يك پيوند است که هر كس آن پيوند را دارد ارث مي‌برد و ندارد ارث نمي‌برد. معجزه راه فكري ندارد و جزء علوم نيست؛ نه جزء علوم قريبه با قاف و نه علوم غريبه با غين، اما آن علوم بالأخره يا سِحر يا شعبده يا جادو يا كهانت يا طلسم همه اينها علم‌ هستند که موضوع دارند و محمول دارند، منتها برخي از اينها علم محرّم است؛ ولي كرامت و معجزه جزء علوم نيست كه انسان درس بخواند و كرامت پيدا كند, درس بخواند و معجزه بياورد.

https://www.aparat.com/v/na9F2

https://fa.wikishia.net/view/%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85_%D8%BA%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D9%87

ضرورت اجتناب از گذران عمر در خواندن اشعار و قصص خيالي

خدا رحمت كند مرحوم بوعلي و اين بزرگان در سيره خود نوشتند ما تعهّد كرديم قصه نخوانيم؛ شما مي‌دانيد يك طلبه يا دانشجو وقتي محقّق مي‌شود كه هر سريالي را نگاه نكند, هر خيالبافي را نخواند، ذهن خيالباف, خيالباف در مي‌آيد و محقّق در نمي‌آيد. مگر ذهن ما ظرفيّت چقدر مطالب را دارد؟ خيالات را, اوهام را وقتي وارد كرديم ديگر پُر مي‌شود. اگر ذهن با خيالات و با اوهام و با تشبيه و تشبيب و اينها پُر شد ديگر ذهن برهاني نيست. قصه خواندن اگر قصه انبيا باشد, قصه اوليا باشد, قصه ائمه(عليهم السلام) باشد ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است نه «أحسن القِصص»، اين مفرد است و جمع نيست فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[27] اختصاصي به جريان حضرت يوسف ندارد.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=12&ayat=3&user=far&lang=far&tran=2

همه انبيا كه خداي سبحان قصه آنها را نقل كرده است ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است، ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ … قصه آدم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است و قصه خاتم هم ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ است. فرمود ما به بهترين روش داستان مي‌گوييم حرف‌هاي باطل, حرف‌هاي وهمي, حرف‌هاي خيالي, حرف‌هاي شهوت و غضب در داستان ما نيست… اختصاصي هم به حضرت يوسف ندارد، «كما مرّ في سورة اليوسف». فرمود ما به بهترين روش داستان مي‌گوييم, داستاني است حق, صِدق, خير و دارای مصلحت که هيچ باطلي در آن نيست؛ آن وقت, اين‌گونه از قصص را اگر انسان بخواند ذهن برهاني مي‌شود; لذا فرمود ما شعر يادش نداديم، چون شعر خيال‌انگيز است…

خدمت اسلام به شعر با نفي شعرهاي خيالي و رواج نظم حكيمانه

شعري كه در جاهليّت رسم بود شعر خيالي بود؛ يعني خيالات را, اوهام را, حرف‌هاي غير عالمانه را و حرف‌هاي غير معقول را با نظم‌هاي خاص در تشبيه و غير تشبيه ارائه مي‌كردند که اين كارِ رسمي اعراب آن روز بود.

اسلام كه آمد چندين كار كرد كه اين را به صورت هنر در بياورد؛ اين ظرفيت را, اين لياقت را, اين ظرف را از آن مظروف‌هاي خالي, تُهي و تخليه كند مظروف خوب در آن بريزد؛ اولاً فرمود جاهاي عمومي كه شما شعر مي‌خوانيد قدغن است، روز جمعه كه با هم جمع مي‌شويد خواندن شعر مكروه است, مسجد كه با هم جمع مي‌شويد خواندن شعر مكروه است. اين زمان و زمين را تطهير كرد كه اين‌جاها خيالبافي نكنيد، بعد كم‌كم معارف را به ياد اينها داد، دستمايه به اينها آموخت و حكيمانه اينها را پروراند، بعد ضمناً اشاره كرد كه اين معارف را در آن وزن‌ها بريزيد. در جريان غدير وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از نصب وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به ديگري فرمود حالا بلند شو اين جريان را به نظم درآور, او بلند شد در حضور حضرت آن محتواي ولايتمداري را به قالب نظم در آورده؛[24]

بنابراين اگر هنري هست؛ مثلاً كسي خطّ خوبي دارد و جامعه‌اي خطّاط خوب دارد نبايد بگوييم خطّ خوب بد است بايد مطالب خوب را به او آموخت كه او با خطّ خوب ارائه كند، اگر كسي ذوق شعري دارد با نظم خاص شعر مي‌گويد مطالب معقول را بايد ياد او داد كه او به صورت نظم در بياورد.

پرسش: کراهت شعر سرايي در ... .

پاسخ: … شعرهاي باطل, شعرهاي خيالي… فرمود روز جمعه كه مردم جمع مي‌شوند جاي شعر نيست, مسجد كه جمع مي‌شوند جاي شعر نيست, به جاي شعر بياييد آيات الهي, معارف الهي, ادعيه الهي, اذكار الهي و براهين الهي را مطرح كنيد؛ حالا شعرهايي كه الآن به عنوان مدح و مرثيه در حسينيه‌ها و مسجدها گفته مي‌شود اينها كمال است اينها بعيد است كه مكروه باشد و اگر هم گفته شد به معني قلّت ثواب است، وگرنه اينها چه نقصي دارد.

نمونه‌اي از تلاش علماي دين در حفظ آبروي شعر

آبروي شعر را بزرگان ما حفظ كردند, مثلاً علامه بحرالعلوم با گفتنِ آن دُرّه نجفيه در بحث‌هاي فقهي, به نظم آبرو داد (الدره النجفیه، منظومه‌ای در فقه، مشتمل بر دو هزار بیت شعر که چندین بار تفسیر و شرح شده‌است)، مرحوم حكيم سبزواري فلسفه را به نظم در آورد آبرو داد, مرحوم آقا شيخ محمد‌حسين غروي اصفهاني كمپاني تحفةالحكيم نوشت فلسفه را به نظم درآورد, ابن‌مالك نحو را به صورت نظم عربي درآورد و آبرو داد, شهيد آقا شيخ فضل الله نوري او بخشي از فقه را به صورت نظم درآورد به شعر آبرو داد… اشعاري نظير سنايي, ملاي رومي, حافظ, اينها را مرحوم مجلسي اول در شرح من لا يحضره الفقيه[28]‌ مي‌شمارند كه اينها به وزن آبرو دادند.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%B3%DB%8C

… شما مي‌بينيد وقتي مطلبي را يك خطيب بيان مي‌كند وقتی به صورت نثر بيان مي‌كند يك اثر دارد، وقتي همان را به صورت نظم بيان مي‌كند اثر مضاعف دارد؛ آن‌جا كه به صورت نثر بيان مي‌كند انديشه ما مخاطب است, آن‌جا كه به صورت نظم بيان مي‌كند هم انديشه و هم انگيزه ما اثر دارد، مخصوصاً اگر با يك آهنگ خوبي هم خوانده شود.

… در تعبير قرآن كريم كسي كه عاقل نيست در حوزه خيال كار مي‌كند خدا از او به «مُختال» ياد مي‌كند … ﴿وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ﴾[30]«مختال» همين اختيال و خيالباف و خيال‌زده است، كسي كه حرف عقلي ندارد و قابل برهان نيست؛ هَجو, مدح, ثنا و ذمّ او همه‌ آنها در محدوده خيال است، اما اگر «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً» بود هم انديشه و عقل نظر لذّت مي‌برد, هم انگيزه و عقل عمل لذّت مي‌برد; لذا اثربخشي آن بيشتر است.

اين آيات سوره مباركه «يس» در صدد قدح (سرزنش, عیب‌جویی) شعر نيست كه شعر چيز بدي است، چه اينكه در سوره مباركه «عنكبوت» آيه 48 كه فرمود:

سوره ۲۹: العنكبوت

وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ ﴿۴۸﴾

تو هرگز قبل از اين كتابي نمي‏خواندي و با دست خود چيزي نمي ‏نوشتي مبادا كساني كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند. (۴۸)

… سواد داشتن و خواندن از روی كتاب عيب نيست، نويسندگي عيب نيست ـ نويسندگي يعني خطاط بودن ـ خط نوشتن نقص نيست, از روي كتاب خواندن نقص نيست؛ فرمود ما اين چيزها را به شما ياد نداديم، براي اينكه اگر شما از روي كتاب مي‌توانستيد بخوانيد شما را متّهم مي‌كردند كه حرف‌ها را از انجيل و تورات گرفتيد شما اصلاً از روی کتاب نمي‌توانيد بخوانيد, خط نمي‌توانيد بنويسيد؛ ولي از اسرار تورات و انجيل باخبر هستيد، زيرا ما شما را از راه علم غيب باخبر كرديم، اينها كه نسخ خطّي تورات و انجيل را در خانه‌هايشان پنهان كردند ما به شما گفتيم به اينها اعلام كنيد ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ بگو اگر [جز اين است و] راست مى‏ گوييد تورات را بياوريد و آن را بخوانيد[7]ما كه در عمرمان تورات نديديم, انجيل نديديم از تورات خبر مي‌دهيم, از انجيل خبر مي‌دهيم؛ اين كتاب‌ها را شما داريد و در كتابخانه‌هايتان هم پنهان كرديد، بيرون بياوريد ببينيد اين حرف‌ها درست است يا نه؟ ما كه اصلاً نمي‌توانيم كتاب بخوانيم .. ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ اگر راست می گویید تورات را بیاورید و آن را تلاوت کنید﴾.

آنچه در سوره مباركه «عنكبوت» آيه 48 فرمود تو قبلاً كتاب نمي‌خواندي, خط نمي‌نوشتي و اگر مي‌نوشتي ديگران شك مي‌كردند، اين هرگز ناظر به اين نيست كه خواندن و نوشتن, نقص است تو اين وصف را نداري و در جريان شعر هم همين‌طور است، نمي‌خواهد بفرمايد شعر گفتن چيز بدي است، تو اگر شعر مي‌گفتي آنها شك مي‌كردند. ما بايد ياد بدهيم ما كه ياد نداديم و شأن تو هم نيست كه شعر بگويي.

اگر در پايان سوره مباركه «شعراء» مذمّتي هست، از شعرا مذمّت هست نه از شعر.

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=ara&sura=26&ayat=224&user=far&tran=

مثل ﴿لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد! چرا سخني مي‏گوئيد كه عمل نمي‏كنيد؟٭ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخني بگوئيد كه عمل نمي‏كنيد؟[8] واعظِ غير متّعظ [ م ُت ْ ت َ ع ِ ](متّعظ: کسی که پند و نصیحت قبول می کند) را مذمّت كردن دليل بر اين نيست كه درس‌هاي اخلاقي و بحث‌هاي اخلاقي بد است ﴿لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ﴾ نمي‌خواهد بگويد فنّ اخلاق بد است، واعظ غير متّعظ را نكوهش مي‌كند. آيات پاياني سوره مباركه «شعراء» كه فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ في‌ كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ ٭ وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ﴾[9] شعرا را مذمّت مي‌كند نه شعر را، به دليل اينكه در همان بخش پاياني از شاعراني كه به حرف‌هايشان عمل مي‌كنند به نيكي ياد مي‌كند ﴿إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾[10].

آنها مي‌گفتند اين ـ معاذ الله ـ القائات شيطاني است؛ ذات اقدس الهي در آيه 220 سوره «شعراء» فرمود: ﴿هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلي‌ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطينُ ٭ تَنَزَّلُ عَلي‌ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثيمٍ ٭ يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ﴾.[11]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=26&ayat=210&user=far&lang=far&tran=2

بنابراين آنچه بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد از سنخ شعر نيست, از سنخ القائات شياطين نيست, از سنخ سِحر و كهانت و امثال ذلك نيست و آن حضرت هم شاعر نيست، ما به او شعر ياد نداديم. اگر شعر بد است، شعرِ خوب هم هست؛ چه اينكه اگر شاعرِ بد هست، شاعرِ خوب هم هست. چه در بخش پاياني سوره مباركه «شعراء» و چه در اين قسمت از سوره «يس» شعر مذمّت نشده، بلکه شاعرِ غير متّعظ مورد مذمّت قرار گرفت.

ياد ندادن و ندانستن شعر از سنخ ندانستن كتابت و خواندن بود كه گاهي همين ندانستن مي‌شود كمال; يعني جلوي تهمت و افترا را مي‌گيرد گاهي سكوت و حرف نزدن ـ نه اينكه آدم حرف نزند, نتواند حرف بزند ـ مي‌شود معجزه. در جريان حضرت زكريا(سلام الله عليه) كه به ذات اقدس الهي عرض كرد آيا من در دوران كهنسالي كه الآن ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[12] مي‌توانم پدر شوم؟ عيال من هم كه الآن پير است آن وقتي هم كه جوان بود عقيم بود ﴿وَ كانَتِ امْرَأَتي‌ عاقِراً﴾[13]نه الآن «عاقر» است «عاقر»؛ يعني نازا، آن وقتي كه جوان بود «عاقر» و عقيم و نازا بود، اما «حُكم آنچه تو فرمايي»[14] خداي سبحان فرمود تو با همين همسرِ سالمندت مي‌تواني پدر شوي. عرض كرد علامتي هست كه من بفهمم چه وقت پدر مي‌شوم؟ در آيه سوره مباركه «آل‌عمران» 41 به بعد فرمود: ﴿قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً گفت: نشانه تو آن است كه سه روز، جز به اشاره و رمز، با مردم سخن نخواهي گفت

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=19&ayat=1&user=far&lang=far&tran=2

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=3&ayat=35&user=far&lang=far&tran=2

سوره ۳: آل عمران

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=3&ayat=44&user=far&lang=far&tran=2

قرعه آخرين راه حل اختلاف

از اين آيه و آياتى كه در سوره صافات درباره يونس آمده استفاده مى شود كه براى حل مشكل و يا در هنگام مشاجره و نزاع و هنگامى كه كار به بن بست كامل مى رسد و هيچ راهى براى پايان دادن به نزاع ديده نمى شود مى توان از قرعه استمداد جست همين آيات به ضميمه روايات پيشوايان اسلام سبب شده كه قاعده قرعه به عنوان يكى از قواعد فقهى در كتب اسلامى شناخته شود و از آن بحث گردد اما همان طور كه … اشاره شد، قرعه مشروط به وجود بن بست كامل است بنابراين هر گاه طريق ديگرى براى حل مشكل پيدا شود از قرعه نمى توان استفاده كرد.

طرز قرعه كشى در اسلام صورت خاصى ندارد بلكه مى توان از چوبه هاى تير يا سنگ ريزه يا كاغذ و مانند آن طورى استفاده كرد كه تبانى و زدوبند در آن راه نداشته باشد روشن است كه در اسلام از طريق قرعه كشى نمى توان برد و باخت كرد. زيرا اين موضوع مشكلى نبوده كه براى حل آن متوسل به قرعه شويم و چنان درآمدى مشروع نيست.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه قرعه مخصوص منازعات و اختلافات ميان مردم نيست بلكه بن بستهاى ديگر را نيز مى توان با آن گشود مثلا همانطور كه در احاديث وارد شده . اگر انسان منحرفى با گوسفندى آميزش جنسى كند، سپس آن را در ميان گله گوسفندان رها نمايد و شناخته نشود بايد به قيد قرعه يكى از آنها را خارج ساخت و از خوردن گوشت آن اجتناب نمود زيرا كنار گذاشتن همه آنها زيان بزرگى است و استفاده از گوشت همه آنها نيز جايز نمى باشد. در اينجا قرعه حل مشكل مى كند.

سوره ۳۷: الصافات

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=37&ayat=139&user=far&lang=far&tran=2

قرعه و مشروعيت آن در اسلام

در روايـات مـربـوط بـه قـرعـه و مـشـروعـيـت آن مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام ) فـرمـود: اى قـضـيـة اعـدل مـن القـرعـة اذا فـوض الامـر الى الله عـزوجـل ، يـقول : فساهم فكان من المدحضين : كدام داورى از قرعه عادلانه تر است (هنگامى كـه كـارهـا بـه بن بست رسد) و موضوع به خدا واگذار شود، مگر خداوند (در قرآن مجيد درباره يونس ) نمى گويد: فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ : يونس با سرنشينان كشتى قرعه افكند، و قرعه به نام او درآمد و محكوم شد!

اشـاره بـه ايـنـكـه قـرعـه بـه هـنـگـامـى كـه كـار مـشـكـل شـود و راه حـل ديـگـرى نـبـاشـد و كـار را بـه خـدا واگذار كنند به راستى راه گشا است، چنانكه در داستان يونس درست منطبق بر واقعيت شد.

ايـن مـعنى در حديث ديگرى با صراحت بيشتر از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده كـه فـرمود: ليس من قوم تنازعوا (تقارعوا) ثم فوضوا امرهم الى الله الا خـرج سـهـم المـحـق : هـيـچ قـومـى اقـدام بـه قـرعـه (بـه هـنـگـام بـن بـسـت كـامـل ) نـكردند در حالى كه كار خود را به خدا واگذار كرده باشند مگر اينكه قرعه به واقعيت اصابت مى كند و حق آشكار مى شود. شرح بيشتر پيرامون اين مساءله را در كتاب (القواعد الفقهيه ) آورده ايم .

در كتاب فقيه از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: هيچ قومى در ميان خود قـرعـه نـيـنـداخـتـند، و امر خود را به خدا واگذار نكردند، مگر آنكه آنچه حق بود از قرعه بيرون آمد. و نيز فرموده: چه حكمى بالاتر از حكم قرعه و عادلانه تر از آن است ؟ وقتى اشخاص امر خود را به خدا واگذارند، آيا اين خداى سبحان نيست كه مى فرمايد: (فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ)؟.

https://wiki.ahlolbait.com/%D9%82%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D9%87_%D9%82%D8%B1%D8%B9%D9%87

https://fa.wikishia.net/view/%D9%82%D8%B1%D8%B9%D9%87

آن آيت الهي و معجزه الهي اين است كه زبانت بند مي‌آيد؛ مي‌خواهي نماز بخواني, اطاعت كني, ذكر بگويي, آيات الهي را بخواني زبانت گوياست، اگر مي‌خواهي با مردم حرف بزني نمي‌تواني … انسان خيال مي‌كند قدرت تكلّم كمال است، فرمود اين كمال از تو در آن وقت گرفته مي‌شود تا متوجّه شوي که آيت الهي است. اين سه روز كه زبانت بند مي‌آيد طليعهٴ تحقّق آن بشارت است ﴿آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً نشانه‏ ات اين است كه سه روز با مردم جز به اشاره سخن نگويى﴾ اگر كاري را مي‌خواهي انجام بدهي با دست اشاره مي‌كني, با سر و صورت اشاره مي‌كني، مي‌خواهي حرف بزني و با كسي چيزي بگويي زبانت بند مي‌آيد, گاهي اين‌طور مي‌شود. بنابراين اينكه فرمود ما شعر يادش نداديم معناي آن اين نيست كه شعر نقص است؛ نظير اينكه خواندن و نوشتن را ما يادش نداديم.

پرسش: خواندن و نوشتن يک نوع فضيلت است و پيامبر که می توانست بنويسد ولی ننوشت... .

پاسخ: بعد از اينكه به مقام نبوّت رسيد و حجّت الهي تمام شد يك مطلب ديگر است، اما تا آن وقت را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قدرت خواندن و نوشتن نداشت و اين فعل مضارع هم دلالت بر استمرار دارد. فرمود شما تاكنون اين‌چنين نبوديد.

سوره ۲۹: العنكبوت

وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ ﴿۴۸﴾

تو هرگز قبل از اين كتابي نمي‏خواندي و با دست خود چيزي نمي‏نوشتي مبادا كساني كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند. (۴۸)

… علوم اوّلين و آخريني كه در جهان امكان هست را خداي سبحان به اينها داد. علم كمال است نه خواندن و نوشتن, خواندن و نوشتن ابزار است؛ اگر كسي ناخوانا باشد و نانويسا باشد و مطلب را بداند نقصي نيست، اگر كسي بداند كه اين كتاب چه نوشته است اين كمال است و لازم نيست كه بخواند.

آدم لازم نيست چشم باز كند يا در را باز كند ببيند پشت ديوار چه كسي است، اين كمال نيست؛ كمال اين است كه آدم بداند پشت ديوار كيست. حالا به طور عادي مي‌رود بيرون مي‌بيند كيست, به طور غير عادي «من وراء حجاب» باخبر است، آنچه كمال است علمِ «بما في التورات و الانجيل» است که اين را حضرت داشت، اما ابزار كار كه حالا كتاب بياورند باز كنند و بخوانند اين مقدمهٴ كمال است نه اينکه خودش كمال باشد. اگر كسي از كلّ كتاب باخبر است ولو نتواند بخواند… ولو نتواند بنويسد .

غرض اين است كه فرمود ما شعر گفتن يادش نداديم، اگر شعر گفتن ياد او مي‌داديم و قدرت شعر گفتن مي‌داشت شما شك مي‌كرديد مي‌گفتيد اين‌كه ذوق سرايندگي دارد ـ معاذ الله ـ خودش اين حرف‌ها را رديف كرده است… سوادِ خواندن, سواد نوشتن، اينها مقدمه كمال است كه انسان با خواندن و نوشتن, عالِم شود. علم در وجود مبارك پيغمبر بود ﴿وَ عَلَّمْنَاهُ﴾[19] بود و مانند آن, بنابراين نقصي در حريم وجود آن حضرت نبود…. مثلاً كسي بايد با تلاش و كوششِ پا, به زحمتي بتواند حركت كند و خودش را به حرم برساند؛ ولي كسي كه با يك «طرفةالعين» خودش در حرم است اين ديگر نياز به حركت دست و پا ندارد، اين را نمي‌گويند ناقص است…

پرسش: پيامبر موقع احتضار می خواستند بنويسند.

پاسخ: نه, آن‌جا شايد املا مي‌كردند؛ مثل تمام موارد. همه حرف‌هاي وحي را ذات اقدس الهي فرمود تو به آنها بگو و اينها هم مي‌نويسند، اگر يك وقت حضرت مي‌نوشت يا كشف مي‌شد آن ﴿إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ كساني كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند.﴾ هميشه بهانه مي‌گرفتند كه ـ معاذ الله ـ اينها را خودش نوشته است.

https://btid.org/fa/video/183837

​​https://ifilo.net/v/Duo3CSD

https://fa.wikishia.net/view/%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%B4:%E2%80%8C%D8%A2%DB%8C%D8%A7_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%85(%D8%B5)_%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%AF_%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86_%D9%88_%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%86_%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%D8%9F#cite_note-11

إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ

﴿إِنْ هُوَ﴾، حصر كرده است, اين كتاب منحصراً ياد خداست؛ مستحضريد ياد خدا تنها به زبان نيست، گوش به ياد خداست, چشم به ياد خداست. در بخشي از آيات دارد كه چشمان آنها به ياد خدا نبود، معلوم مي‌شود که چشم گاهي به ياد خداست و گاهي به ياد خدا نيست﴿كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في‌ غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾[21]

سوره ۱۸: الكهف

وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضًا ﴿۱۰۰﴾

در آن روز جهنم را به كافران عرضه مي‏داريم (۱۰۰)

الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا ﴿۱۰۱﴾

همانها كه چشمهايشان در پرده بود و به ياد من نيفتادند، و قدرت شنوائي نداشتند! (۱۰۱)

پرده غفلت روي چشم اينهاست اينها يادِ مرا نمي‌بينند يا مرا ياد نمي‌كنند معلوم مي‌شود چشم ياد دارد, گوش ياد دارد, اعضا و جوارح ياد دارند. نام خدا بر لب يك نحوه ذكر است, ياد خدا در دل نحوه ديگر است که آن ياد خدا گاهي به صورت انجام واجبات است, گاهي به صورت انجام مستحبات است, گاهي به عنوان ترك مكروهات است, گاهي به عنوان ترك محرّمات است؛ ياد خدا گاهي فعلي است, گاهي قولي است, گاهي در چشم است, گاهي در گوش است كه فرمود: ﴿كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في‌ غِطاءٍ عَنْ ذِكْري﴾ و قرآن اول و آخرش, صدر و ساقه‌اش ياد خداست و جمع كردن بين معارف و اعمال و اخلاق است.

وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ ﴿۶۸﴾

وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ ﴿۶۸﴾

هر كس را كه طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه ميكنيم (و به ناتواني كودكي باز ميگردانيم) آيا انديشه نمي‏كنند؟﴿۶۸﴾

كلمه (نعمّره) از مصدر تعمير است كه به معناى طولانى كردن عمر است... و كلمه (ننكسه) از مصدر (تنكيس) است كه به معناى برگرداندن چيزى است به صورتى كه بالايش پايين قرار گيرد و نيرويش مبدل به ضعف گردد، و زيادتش رو به نقصان گذارد. و انسان در روزگار پيرى همينطور مى شود: قوتش مبدل به ضعف، و علمش مبدل به جهل، و ياد و هوشش مبدل به فراموشی مى گردد.

اين آيه شريفه مى خواهد براى امكان مضمون دو آيه قبل (كه مسأله مسخ و كور كردن را خاطرنشان مى ساخت) استشهاد كند و بفرمايد آن خدايى كه خلقت انسان را در روزگار پيرى اش تغيير مى دهد، و هر چه داده مى گيرد، قادر است بر اينكه چشم كفار را از آنها بگيرد و ايشان را در همان جايى كه هستند مسخ كند.

و در اين جمله كه فرمود: (افلا يعقلون) كفار را به خاطر نداشتن تعقل توبيخ مى كند و نيز تحريك مى كند به اينكه به تدبر در اين امور بپردازند، و از آن عبرت گيرند.

(ننكسه) از ماده (تنكيس) به معنى واژگون ساختن چيزى است به گونه اى كه سر به جاى پا و پا به جاى سر قرار گيرد، و در اينجا كنايه از بازگشت كامل انسان به حالات طفوليت است.

چه اينكه آدمى از آغاز خلقت ضعيف است و تدريجا رو به رشد و تكامل ميرود، در دوران جنينى هر روز شاهد خلقت تازه و رشد جديدى است، بعد از تولد نيز مسير تكاملى خود را در جسم و روح به سرعت ادامه ميدهد، و قوا و استعدادهاى خدا داد كه در درون وجودش نهفته شده يكى بعد از ديگرى شكوفا ميشود، دوران جوانى، و بعد از آن پختگى فرا ميرسد، و انسان در اوج قله تكامل جسمى و روحى قرار ميگيرد، در اينجا گاه روح و جسم مسير خود را از هم جدا ميكنند، روح همچنان به تكامل خويش ادامه ميدهد، در حالى كه عقبگرد جسم شروع ميشود، ولى سرانجام عقل نيز سير نزولى خود را شروع ميكند، و تدريجا و گاه به سرعت به مراحل كودكى باز ميگردد، حركات، حركات كودكانه و تفكر و حتى بهانه جوئيها همچون كودكان ميشود، و ضعف جسمانى نيز با آن هماهنگ ميگردد، با اين تفاوت كه اين حركات و روحيات از كودكان شيرين و جذاب است و نويدى است بر شكوفائى اميدبخش و مسرت آفرين آينده، و به همين دليل كاملا قابل تحمل است، ولى از پيران زننده و نازيبا و گاه تنفر آور و يا ترحم انگيز است .

قرآن مجيد در آيه 5 سوره حج نيز به همين معنى اشاره كرده ، مى گويد:

سوره ۲۲: الحج

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ﴿۵﴾

اي مردم اگر در رستاخيز شك داريد (به اين نكته توجه كنيد كه) ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از مضغه (چيزي شبيه گوشت جويده) كه بعضي داراي شكل و خلقت است و بعضي بدون شكل، هدف اين است كه ما براي شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم) و جنينهائي را كه بخواهيم تا مدت معيني در رحم مادران قرار مي‏دهيم (و آنچه را بخواهيم ساقط مي‏كنيم) بعد شما را به صورت طفل بيرون مي‏فرستيم، سپس هدف اين است كه به حد رشد و بلوغ برسيد، در اين ميان بعضي از شما مي ‏ميرند و بعضي آن قدر عمر مي‏كنند كه به بدترين مرحله زندگي و پيري مي‏رسند آنچنان كه چيزي از علوم خود را به خاطر نخواهند داشت (از سوي ديگر) زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مي‏بيني، اما هنگامي كه باران را بر آن فرو مي‏فرستيم به حركت در مي‏ آيد و نمو مي‏كند، و انواع گياهان زيبا را مي‏روياند. (۵)

لذا در بعضى از روايات افراد هفتاد ساله به عنوان اسير الله فى الارض (اسيران خدا در زمين ) ذكر شده اند.

به هر حال جمله (افلا يعقلون) هشدار عجيبى در اين زمينه ميدهد، و به انسانها مى گويد: اگر اين قدرت و توانائى كه داريد عاريتى نبود, به اين آسانى از شما گرفته نميشد، بدانيد دست قدرت ديگرى بالاى سر شماست كه بر هر چيز تواناست . تا به آن مرحله نرسيده ايد خود را دريابيد، و پيش از آنكه نشاط و زيبائى به پژمردگى مبدل گردد از اين چمن گلها بچينيد، و توشه راه طولانى آخرت را از اين جهان برگيريد، كه در فصل ناتوانى و پيرى و درماندگى هيچ كارى از شما ساخته نيست!

و لذا يكى از پنج چيزى را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به ابوذر توصيه فرمود همين بود كه دوران جوانى را قبل از پيرى غنيمت بشمار:

اغتنم خمسا قبل خمس : شبابك قبل هرمك ، صحتك قبل سقمك ، و غناك قبل فقرك ، و فراغك قبل شغلك و حياتك قبل موتك : (پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت بشمر، جوانيت را قبل از پيرى، و سلامتت را قبل از بيمارى، و بى نيازيت را قبل از فقر، و زندگيت قبل از مرگ، و فراغت خاطر را قبل از گرفتارى .

بايد بدانند كه تمام اين قدرت‌ها به عنوان آزمون, موقّتاً در اختيار اينهاست؛ ما به تدريج داديم و به تدريج هم مي‌گيريم. در سوره مباركه «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً خداوند شما را از شكم مادران خارج نمود در حالي كه هيچ نميدانستيد﴾ ـ اين نكره در سياق نفي است ـ ﴿وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ اما براي شما گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد.﴾،[32]

در دوران كهنسالي و فرتوتي فرمود: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ به تدريج, كم‌كم و رفته‌رفته اعضا و جوارح اينها را, توان بدني اينها را, هوش و استعداد اينها را و حافظه اينها را مي‌گيريم. برخي‌ها گرفتار فراموشي مي‌شوند ﴿لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾،[33]مگر «قَلْباً وَعَى الْقُرْآنَ»؛[34]قلبي كه ظرف قرآن باشد نه درس و بحث قرآني داشته باشد؛ اين گرفتار آلزايمر و فراموشي در دوران كهنسالي نمي‌شود، اين خيلي نور است. ممكن است كسي درس و بحث قرآن داشته باش؛ ولي قرآن در قلبش جا نگيرد…

(أَفَلَا يَعْقِلُونَ) فرمود اينها مگر تعقّل ندارند و مگر اين صحنه را نمي‌بينند؟! آنها كه خيلي با شادابي زندگي مي‌كردند و خيال مي‌كردند دنيا فقط با شادابي و نشاط است در دوران كهنسالي سرگردان هستند، اما يك موحّد و يك انسان مؤمن هميشه «فرحان» است، چون يك آينده خوب به انتظار اوست و بي‌صبرانه منتظر رسيدن آن روز است، اين خيلي فرق مي‌كند؛ هرگز يک انسان مؤمن در دوران سالمندی احساس پوچی نمی کند او کاملاً با نشاط است منتها منتظر رسيدن امر الهی است.

…﴿أَفَلا يَعْقِلُونَ﴾ اينكه ما را به تعقّل و تدبّر دعوت مي‌كند، براي همين است كه نه بيراهه برويم و نه راه كسي را ببنديم.

قدرت‌هاي مالي شما را ما در سوره «سبأ» و «فاطر»[11] گفتيم كه كساني قبل از شما ـ يعني صناديد قريش ـ در حجاز بودند كه شما يك دهم ثروت آنها را نداشتيد و نداريد ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ﴾،[12]

سوره ۳۵: فاطر

أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْءٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيمًا قَدِيرًا ﴿۴۴﴾

آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كساني كه پيش از آنها بودند چگونه شد؟ همانها كه از اينان قويتر (و پرقدرتتر) بودند، نه چيزي در آسمان و نه چيزي در زمين از حوزه قدرت او بيرون نخواهد رفت، او دانا و توانا است. (۴۴)

سوره ۳۴: سبأ

وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ ﴿۴۵﴾

كساني كه پيش از آنها بودند (نيز آيات الهي را) تكذيب كردند در حالي كه اينها به يكدهم (از قدرت و نيروي آنان) نميرسند، (آري) آنها رسولان مرا تكذيب كردند و ببين مجازات من (نسبت به آنها) چگونه بود؟! (۴۵)

ما آنها را از بين برديم الآن هم نسبت به اعضا و جوارح شما اگر بخواهيد چشمتان را مَسخ مي‌كنيم, «مطموس العين»؛[13] يعني صاف شده، اين چشم كه صاف شود ديگر جايي را نمي‌بيند يا شما را مَسخ مي‌كنيم نه قدرت رفتن داريد نه قدرت برگشت داريد ناچاريد همان‌جا بايستيد؛ اين قدرت هست، به دليل اينكه ما يك قطره آب را به اين صورت در آورديم و الآن هم مي‌توانيم برگردانيم؛ شما هم كه هر روز مشاهده مي‌كنيد که ضعفي را ما به قوّت, قوّتي را به ضعف تبديل كرديم و مي‌كنيم، اين كودكان را كه ضعيف بودند جوان و نوجوان و ميانسال مي‌كنيم، اينها را نيرومند مي‌كنيم، بعد دوران فرتوتي و كهنسالي مي‌رسد اينها را ضعيف مي‌كنيم, ضعف است همين‌طور به تدريج و اصل كلي را هم كه در همه مي‌بينيد ﴿مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ شما روزانه اين تحوّلات را داريد مي‌بينيد. اصلِ كار را هم ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾[14] يك قطره آب بود كه ما به صورت چشم و گوش درآورديم, قلب و مغز درآورديم, اعضا و جوارح درآورديم اينكه نداشت و الآن هم مي‌توانيم بگيريم. بنابراين هيچ‌كسي نمي‌تواند به خودش بسنده کند، اكتفا كند, مغرور شود و مانند آ‌ن.

مشابه این مطلب در آیه ۵۴ سوره روم است. آيه 54 سوره مباركه «روم» اين است كه ﴿اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ﴾ كه در برخي از قرائت‌ها «ضُعف» قرائت شده است...

سوره ۳۰: الروم

​​اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ ﴿۵۴﴾

خدا همان كسي است كه شما را آفريد در حالي كه ضعيف بوديد سپس بعد از اين ضعف و ناتواني قوت بخشيد، و باز بعد از قوت, ضعف و پيري قرار داد، او هر چه بخواهد مي ‏آفريند، و اوست عالم و قادر. (۵۴)

در اين‌جا هم مي‌فرمايد: ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ﴾ شما كه مي‌بينيد همه توان‌ها طولي نمي‌كشد گرفته مي‌شود, پس مي‌شود داد, مي‌شود گرفت, مي‌شود نگه داشت، شما با كدام قدرت در برابر ذات اقدس الهي اين مقاومت‌ها را مي‌كنيد؟ ﴿أَ فَلا يَعْقِلُونَ﴾.

بنابراين تمام اين توانايي‌ها چه در قسمت‌هاي بدني, چه قسمت‌هاي نفسي و رواني در اختيار ذات اقدس الهي است و ما موظفيم اين امانت‌ها را درست مصرف كنيم و در دعاها هم كريمانه از خدا بخواهيم تا زنده‌ايم آبرومندانه زندگي كنيم.

… در سوره مباركه «فاطر» … آيه 37 اين بود كه اينها اگر در برزخ يا غير برزخ بخواهند عذرخواهي كنند بگويند ما را برگردان ما مي‌گوييم ﴿أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ﴾ ما عمر طولاني به شما داديم شواهد فراواني هم براي تذكره شما در پيش روي شما گذاشتيم كه شما متذكّر شويد و به ياد حق بياييد؛ ولي نشد که اين كار را انجام دهيد.

سوره ۳۵: فاطر

وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ ﴿۳۷﴾

آنها در دوزخ فرياد مي‏زنند پروردگارا! ما را خارج كن تا عمل صالح بجا آوريم غير از آنچه انجام مي‏داديم! (در پاسخ به آنها گفته مي‏شود) آيا شما را به اندازه‏ اي كه انسان در آن متذكر مي‏شود عمر نداديم؟ و انذار كننده (الهي) به سراغ شما نيامد؟ سپس بچشيد كه براي ظالمان هيچ ياوري نيست! (۳۷)

وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَ ... ﴿۶۷)

وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ ﴿۶۷﴾

و اگر بخواهيم آنها را در جاي خود مسخ ميكنيم (و به مجسمه‏ هائي بي روح مبدل ميسازيم) تا نتوانند راه خود را ادامه دهند يا به عقب برگردند. (۶۷)

که این مجازات میتواند در دنیا باشد یا آخرت

…اگر بخواهيم آنها را در جاى خود مسخ ميكنيم … به گونه اى كه نتوانند راه خود را ادامه دهند و يا به عقب باز گردند.

و يا اينكه اين افراد را كه در دنيا فاقد حركت در طريق سعادت بودند در آن روز به صورت مجسمه هاى بى روحى در آورد كه در عرصه محشر حيران بمانند، نه راهى به سوى پيش و نه راهى به سوى عقب داشته باشند.

از اين رنج‌آورتر ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾ اينها را مَسخ مي‌كنيم؛ نظير ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[31] اگر اينها را مَسخ كرديم بدتر از نابيناها می شوند؛ … درباره نابينا فرمود: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَطَمَسْنا عَلي‌ أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا﴾ بخواهند سبقت بگيرند و راه را ادامه بدهند نمي‌توانند، براي اينكه نمي‌بينند، اما برگشتن چطور؟ برگشتن را ذكر نمي‌كند ( شايد براساس هوش قبلي, راهِ آمده را بتواند برگردد)؛ ولي درباره مسخ مي‌فرمايد: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾؛ اينها كه مَسخ شدند نه راه رفتن دارند ﴿فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا﴾ و نه راه برگشت ﴿وَ لا يَرْجِعُونَ﴾، براي اينكه كلّ هويّتشان عوض شده است؛ اينها در قدرت ما هستند، اما ما اينها را آزاد گذاشتيم ببينيم اينها در چه حال و چطوري عمر را صرف مي‌كنند.

اگر اينها را مسخ كنيم؛ نظير ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[18] در همان منزلت و در هر سِمتي كه هستند (عَلَى مَكَانَتِهِمْ) مسخ میکنیم ما ديگر لازم نيست ابزار بياوريم دستگاه عكس‌برداري بياوريم, دستگاه جراحي بياوريم که كسي را مسخ كنيم، اينها نيست؛ همان‌جا كه هستند مسخ مي‌كنيم، خدا با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾[19] كار مي‌كند.

مستحضريد علوم تجربي در عين حال كه محترم است اگر تجربه باشد ـ نه خيال و قياس و گمان و وهم باشد، تجربه حتماً بايد به برهان عقلي تكيه كند ـ حجّت است، اما حجّت مُثبِت نه حجّت نافي, هميشه تجربه تك‌بُعدي است؛ يعني تمام علوم پزشكي مي‌گويد اين دارو براي فلان درد خوب است که اين راه علمي است؛ اما اين درد را از راه ديگر نمي‌شود معالجه كرد او حقّ حرف زدن ندارد، زيرا آن را تجربه نكرده است. هيچ دانش تجربي لسان نفي ندارد. اگر گفتند وليّ‌اي از اولياي خدا با يك حمد، بيماري را شفا داد تجربه نمي‌تواند انكار كند، چون آن را تجربه نكرده، آن چيزی را كه تجربه كرده اين است كه فلان دارو براي درمان فلان درد خوب است که اين يك مطلب علمي است، اما غير از اين راهي نيست، اين را كه تجربه نكرده است؛ ...

بنابراين علوم تجربي هميشه تك‌بُعدي است، مثل تجريدي نيست و مثل بحث‌هاي كلاميِ فلسفه نيست كه دو طرف را ببيند و فتوا دهد؛ علمِ تجربي در همان حوزه‌اي كه آزمايش كرد تجربه مي‌كند. غرض اين است كه «طَمس عين» و مانند آن, درمان چشم يا آسيب رساندن چشم از راه تجربه ابزاري مي‌خواهد، اما از غير راه تجربه چنين دليلي بر نفي نيست.

… در هر شرايطي كه هستند، ﴿عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾ هستند هم مي‌توانيم طمس كنيم و هم مي‌توانيم مسخ كنيم؛ اين ﴿عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾ مي‌تواند به نحو تنازع متعلّق به آن ﴿لَطَمَسْنا﴾ و ﴿لَمَسَخْنا﴾ باشد.

﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلي‌ مَكانَتِهِمْ﴾؛ هر كسي در هر شرايطي كه هست مي‌توانيم نيرو را از او بگيريم .. و اگر ما اينها را مسخ كنيم نه مي‌توانند برگردند و نه مي‌توانند راهشان را ادامه دهند. بعد براي توضيح، اين مسئله تذكره اخلاقي را مطرح مي‌كند كه بالأخره ما اين نعمت‌هايي كه داديم اين نعمت‌ها عاريه است و اين نعمت‌ها از شما گرفته مي‌شود ﴿وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلا يَعْقِلُونَ﴾.