(24) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ
(24) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ
(۲۴) بگو: چه كسي شما را از آسمانها و زمين روزي ميدهد؟ بگو الله، و ما يا شما بر (طريق) هدايت يا در ضلالت آشكاري هستيم.
اين آيه احتجاج ديگرى است عليه مشركين، از ناحيه رزق، كه ملاك عمده بت پرستى ايشان است، چون مشركين در پرستش بت، اين مستمسك را براى خود درست كرده بودند، كه پرستش بت، مايه خوشنودى آلهه (خدایان) است، و وقتى از ما راضى شدند، رزق ما را توسعه مى دهند، و در نتيجه سعادتمند مى شويم، لذا رسول گرامى خود را دستور مى دهد از ايشان بپرسد: چه كسى از آسمان و زمين رزق ايشان را فراهم مى كند؟ و خودش به اين سوال پاسخ دهد: خداى سبحان رزق مى دهد، چون رزق خودش مخلوقى از مخلوقات خدا است، و در نظر خود مشركين هم جز خدا كسى خالق نيست، چيزى كه هست مشركين از اعتراف به اين معتقد خود استنكاف مى ورزيدند، به همين جهت بود كه خداى سبحان دستور داد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از طرف ايشان پاسخ دهد. پس فرمود: (قل الله - بگو خدا).
مى گويد: بگو چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى ميدهد و بركات آن را در اختيارتان ميگذارد؟! (قل من يرزقكم من السموات و الارض ) بديهى است هيچكس از آنها نميتوانستند بگويند اين بتهاى سنگى و چوبى, باران را از آسمان نازل ميكنند، گياهان را از زمين ميرويانند، و منابع ارضى و سماوى را در اختيار ما ميگذارند.
جالب اينكه بدون آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله ميفرمايد: بگو الله (قل الله ).
بگو خداست كه منبع همه اين بركات است ، يعنى مطلب به قدرى واضح و روشن است كه نياز به پاسخ طرف ندارد، بلكه سؤ ال كننده و شنونده با يكديگر همصدا هستند، چرا كه حتى مشركان خداوند را خالق و معطى ارزاق ميدانستند، و براى بتها تنها مقام شفاعت قائل بودند.
در پايان آيه مى گويد (توام با نهايت انصاف و ادب ، به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پائين آيد، و به انديشه و فكر بپردازد): مسلما ما يا شما بر هدايت يا ضلالت آشكارى هستيم ! (وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ).
اشاره به اينكه عقيده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد، بنا بر اين ممكن نيست هر دو حق باشد، چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد، پس حتما يك گروه اهل هدايت است و گروه دوم گرفتار ضلالت .
اكنون بينديشيد كداميك هدايت يافته و كداميك گمراه است ؟ نشانه ها را در هر دو گروه بنگريد كه با كدامين گروه نشانه هاى هدايت و با ديگرى ضلالت است ؟!.
و اين يكى از بهترين روشهاى مناظره و بحث است كه طرف را به انديشه و خود جوشى وا دارند، و اينكه بعضى آن را يكنوع تقيه پنداشته اند نهايت اشتباه است .
گرچه توصيف (مبين ) را جمعى از مفسران تنها مربوط به (ضلال ) ميدانند، چرا كه ضلالت انواعى دارد و ضلالت شرك از همه آشكارتر است .ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه اين توصيف براى (هدايت ) و (ضلالت ) هر دو باشد، زيرا در اينگونه موارد در كلمات فصحا وصف تكرار نميشود، بنا بر اين ، هم (هدايت ) توصيف به (مبين ) شده است ، و هم ضلالت همانگونه كه در ساير آيات قرآن اين توصيف در هر دو قسمت ديده ميشود.
در اينجا سوالى است، و آن اين است كه چرا در دو جمله (على هدى ) و (فى ضلال ) تعبير مختلف شد، در اولى با كلمه (على )، و در دومى كلمه (فى ) آمد، با اينكه مى توانست در هر دو بفرمايد: (لعلى هدى او على ضلال )؟ بعضى در پاسخ اين سوال گفته اند: اختلاف تعبير براى اشاره به اين نكته بوده كه مهتدى و راه يافته مثل كسى مى ماند كه بر بالاى مناره قرار دارد، و راه و پايانش را مى بيند، و مى بيند كه راه به سعادت او منتهى مى شود، لذا فرمود: (لعلى هدى - بر بالاى هدايت است )، ولى گمراه از آنجا كه فرو رفته در ظلمت است، حتى جاى پاى خود را نمى بيند، كه كجا قدم بگذارد، تا چه رسد به اينكه منتهى اليه راه خود را ببيند، لذا در طرف ضلالت فرمود: (او فى ضلال ).
مستحضريد در مواردي كه ذات اقدس الهي برهان اقامه ميكند معمولاً در آن سورهها كلمه ﴿قُل﴾ زياد تكرار ميشود. دهها بار كلمه ﴿قُل﴾ در سوره مباركه «انعام» آمده است كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اين سوره را به جاي اينكه ما سوره «انعام» بناميم ميتوانيم آن را سوره «احتجاج» نامگذاري كنيم [3].
چون اين نامها (نام سوره ها), نامهاي بالغلبه است وگرنه همانطوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد تفسيرهايي كه قبل از هزار سال نوشته شده و الآن موجود است در آنها اينچنين است «السورة التي يُذكر فيها الأنعام», [4] بعد براي تخفيف گفتند سوره «انعام» و مانند آن. در سوره مباركه «انعام» در آنجا ﴿قُلْ﴾ خيلي تكرار شده است هر كدامش يك حجّت است يعني اينچنين احتجاج بكن, اينچنين استدلال بكن. در سوره مباركه «سبأ» هم چندين حجت است در سرفصل هر حجّتي ميفرمايد اينچنين استدلال بكن; در توحيد اينطور بگو, در رسالت اينطور بگو, در معاد اينطور بگو. سرّ تكرار ﴿قُل﴾ براي تكرار ادلّه و حجج است.
قرآن فقط كتاب علمي نيست اين نور است يعني علم را با عمل و موعظه هماهنگ ميكند. اگر يك كتاب علمي بود نظير كتابهاي عقلي فقط برهان محض اقامه ميكرد. اما اين ميخواهد مردم را هدايت كند بپروراند لذا هم حكمت در آن هست، هم موعظه در آن هست، هم اخلاقيات در آن هست، هم قصه در آن هست.
فرمود شما براي چه خدا را ميپرستيد براي اينكه رازق باشد، خب از غير خدا كه اينها ساخته نيست چرا اينها را ميپرستيد. اينها را به فطرتشان ارجاع ميدهد ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خود سماوات و ارض، روزي ما هستند. از آسمان و زمين هر بركتي در بيايد رازق، خداي سبحان است آنها چون جوابي براي گفتن ندارند خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد جواب بدهد ﴿قُل اللَّهُ﴾, رازق اوست.
اگر يك وقت در قرآن يا در دعاها گفته ميشود او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِين﴾ [18] است كه نشان ميدهد ما رازقي داريم ولي خدا بهترين رازق است در موارد ديگر هم مشابه اين آمده او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ بهترين حاكمان﴾ [19] است، ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ بهترین جداکننده حق از باطل﴾ [20] است، ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ بهترين داوران﴾ [21] است و امثال ذلك، اينها اعمّ (فراگیرنده تر) از حقيقت و مجاز(برای مثال، استعمال لفظ «اسد» در معنای « حیوان درنده خاص»، حقیقت و استعمال آن با قرینه در معنای «مرد شجاع»، مجاز است) است اعم از بالذّات و بالعرض (مثلا گفته می شود این برنج شور است اما خود برنج، شوری اش بالعرض است شوری مال خودش نیست، پس چیزی دیگری است که شور است تا برسیم به نمک که بالذات شور است) است، اعم از بالاصل و بالتبع ( آب به تبع گرم بودن آتش است که گرم میشود) است، اعم از اين سه بخش است بعد قرآن جمعبندي ميكند در هر جايي كه فعلِ كمالي را ذات اقدس الهي به غير خودش اسناد بدهد مثل اينكه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ [22] يا ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ [23] يا او ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾ يا او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ يا او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است فوراً در آيهٴ ديگري كلاً اين مطلب را حصر ميكند ميگويد تنها كسي كه اين سِمت را دارد خداست، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ خداوند روزي دهنده و صاحب قوت و قدرت است.﴾ [24] (اين ﴿هُوَ﴾ كه ضمير فصل است با معرفه بودن خبر، اينها مفيد حصرند) يعني اگر ما گفتيم ديگران رازقاند، رزق ما را به شما ميرسانند. اِسناد رزق به ديگران چون مظهر رازقيّت ما هستند صحيح است وگرنه غلط است. در جريان عزّت درست است ما گفتيم ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما حواستان جمع باشد ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ يعني آنها يا بالعرضاند يا بالتّبعاند يا بالمجاز تا چه اندازه ديد توحيدي ما تام باشد. در هيچ موردي نيست كه خداي سبحان يك وصف كمالي را به غير خود اسناد بدهد مگر اينكه فوراً در جاي ديگر كلّ آن اصل و وصف را منحصر در خود بداند تا ديگران مظهر كار او باشند. فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ معلوم ميشود ما خالقيني داريم منتها خدا احسن است بعد در آيه ديگر فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ [25] هر چه مصداق شيء است مخلوق اوست حتي خود آنها كه خالقاند، اگر مسيح(سلام الله عليه) به اذن خدا ميگويد: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ من نشانه اي از طرف پروردگار شما، برايتان آورده ام، من از گل، چيزي به شكل پرنده ميسازم، سپس در آن ميدمم و به فرمان خدا، پرنده اي ميگردد.﴾ [26] خود طير، خود نَفخ، خود مسيحِ نافخ همه شيء هستند و مخلوق الله، اگر گفته شد ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ بعد ميفرمايد: ﴿فإنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾ [27] اگر فرمود: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ و هر چه در توان داريد از نيرو آماده سازيد﴾ [28] يا به يحيي فرمود: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ اي يحيي! كتاب (خدا) را با قوت بگير﴾ [29] يا به بنياسرائيل فرمود: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ آنچه را (از آيات و دستورات) به شما داده ايم با قدرت بگيريد﴾ [30]، در سوره «بقره» فرمود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً تمام نيرو[ها] از آن خداست﴾ [31] تا مبادا كسي خيال كند وصفي از اوصاف كمالي را غير خدا بالاصاله يا بالذّات يا بالحقيقه دارد. اينجا هم همينطور است فرمود تنها رازق، ذات اقدس الهي است.
بعد براي انصاف در محاوره نه تحميل، فرمود: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بالأخره يا حق با ماست يا حق با شما; ضمن اينكه انصاف را رعايت كرده آن حق بودنِ خودشان را هم گوشزد كردند. آن ادب فنّي را رعايت كرده، ميبينيد اين لف و نشرش مرتب است. فرمودند: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ﴾ اين ﴿إِنَّا﴾ مقدم است ﴿إِيَّاكُمْ﴾ مؤخّر ﴿لَعَلَي هُديً﴾ كه به ﴿إِنَّا﴾ ميخورد ﴿أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ است كه به ﴿إِيَّاكُمْ﴾ ميخورد اين، طوري حرف زد كه هم لفّ و نشر باشد، هم لفّ و نشر، مرتب باشد، هم انصاف باشد ظاهراً و طرزي بيان ميكند كه عَصَبیّت [ تعصب ] را نميشوراند، حساسيّت برانگيز نباشد ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾.
لف و نشر[ ل َف ْ ف ُ ن َ ]
لف و نشر آن است که ابتدا، چند چیز را در کلام بیاورند، آنگاه چند امر دیگر از قبیل صفات یا افعال بیاورند که هر کدام از آنها به یکی از آن چیزها که در اول گفته اند، مربوط باشد و تعیین نکنند که کدام یک از آن امور به کدام یک از آن اشیاء برمی گردد؛ کلماتی را که در اول آورده اند، لف و اموری را که به آنها بر می گردد، نشر می گویند.
لفّ ونشر بر دو گونه است:
معروفترین مثال لف و نشر در این شعر فردوسی است:
به روز نبرد، آن یَل ارجمند
به شمشیر و خنجر، به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یَلان را سر و سینه و پا و دست
در بیت های بالا دو لف و نشر مرتب به کار رفته است؛ یکی میان واژگان مصراع دومِ بیت اول و مصراع اول از بیت دوم؛ بدین صورت که واژگان «شمشیر، خنجر، گرز و کمند» لَف هستند و واژگان «برید، درید، شکست و ببست» به ترتیب، برای آنها نشر هستند. یعنی، با شمشیر برید، با خنجر درید، با گرز شکست و با کمند ببست.
لف و نشر دوم، میان واژگان دو مصراع بیت دوم است. یعنی واژگان «سر، سینه، پا و دست» به ترتیب به واژگان «برید، درید، شکست و ببست» بر می گردد. یعنی واژگان مصراع اول، لَف و واژگان مصراع دوم به ترتیب، برای آنها نشر هستند. بدین صورت: سر را برید، سینه را درید، پا را شکست و دست را ببست.
این آرایهٔ ادبی در قرآن مجید هم به کار رفته است، مانند: (وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ)؛ «و از رحمت او (این است که) برای شما شب و روز آفریده است تا در آن بیارامید و از فضل او روزی بجویید».[۱]
در این آیه، ابتدا شب و سپس روز را بیان فرمود؛ سپس آرامش در شب و طلب روزی در روز را آورده است.
در سوره مباركه «سبأ» كه در مكه نازل شد سه مسئله، عنصر محوري اين سوره را تشكيل ميدهد: يكي توحيد، يكي وحي و نبوت، يكي معاد; گرچه خطوط كلي اخلاق و حقوق هم مطرح است.
در جريان توحيد فرمود لازمهٴ توحيد، تأمين رزق مردم است رزق اعم از رزق بدني است كه خوراكي و پوشاكي و مانند آن است و رزق روحي كه وحي و نبوّت و علوم آسماني است; لذا جريان ارسال انبيا، جزء رزق مردم است و ذات اقدس الهي از آن جهت كه رازق است براي مردم پيامبر ميفرستد.
لازمهٴ ربوبيّت، ارسال رسول است همان بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه براي فرزندش نامه نوشتند كه اگر خدا ـ معاذ الله ـ شريك ميداشت، آن شريك هم پيامبري ميفرستاد [1] از همين باب است; زيرا لازمه ربوبيت، پروراندن بشر است بشر تنها با رزق بدني پرورانده نميشود با رزق روحي كه وحي و نبوّت است پرورش مييابد، اگر خدا رازق است بايد رزق ارواح بشر را هم بدهد. تنها رزقِ روحي بشر، وحي الهي است، دستور الهي است; لذا مسئله نبوت را در كنار ربوبيت ذكر ميكند.
—---------
مشركان دو گروه بودند: گروهي مقلِّد بودند، گروهي رهبران شرك بودند. آنها كه مقّلد بودند قبول و نكول آنها به رأي اثبات و نفي نياكانشان است. چيزي را قبول ميكنند كه نياكانشان بپذيرند ميگويند﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ [3]
سوره 43: الزخرف
بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ ﴿۲۲﴾
بلکه گفتند: ما پدرانمان را بر آیینی یافتیم و مسلماً ما هم با پیروی از آثارشان ره یافته ایم.
چيزي را نفي ميكنند كه نياكانشان نپذيرفته باشند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ ما چنين چيزي هرگز در نياكان خود نشنيده ايم ﴾ [4] اگر به اين مقلّدان بگوييد چرا اين مطلب را ميپذيريد، ميگويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ اگر سؤال كنيد چرا فلان مطلب را نفي ميكنيد، ميگويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ پس معيار قبول و نكول و تصديق و تكذيب مقلّدان، كارِ نياكان آنهاست
رهبران آنها هم در خلط بين تكوين و تشريع گرفتار شدند. آنها استدلالشان اين است كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا اگر خدا می خواست نه ما شرک می ورزیدیم و نه پدرانمان﴾ [5] به حسب ظاهر معتقد بودند كه خدايي هست و قادر مطلق است, ميگويند خدا هست و قادر مطلق است و كارِ ما را و وضع ما را ميبيند اگر اين كار ما بد باشد خب جلويش را ميگيرد. مغالطهاي را هم تنظيم كردند كه چون خدا قادر است و عالِم است و ميتواند جلوي بدي را بگيرد و جلوي كار ما را نگرفت و نميگيرد معلوم ميشود كار ما حق است اين خلط بين تشريع و تكوين است.
نظام تکوینی: یعنی قوانین، ونظام حاکم بر کل عالم و آدم که ربطی به حوزه اختیاری بشر ندارد.
نظام تشریع: یعنی قوانینی که به حوزه فعالیتهای اختیاری بشر مربوط است.این قوانین وضعی و تخلف پذیر است . مثلا قانون جاذبه امری تکوینی است ولی مقررات راهنمایی امری وضعی و تشریعی است.
فرمود ما در نظام تكوين، اينها را آزاد گذاشتيم (اختیار دارد) در نظام تشريع گفتيم چه چيزي بد است، چه چيزي خوب است، چه چيزي بايد، چه چيزي نبايد، چه چيزي جهنم دارد، چه چيزي بهشت دارد.
ما اگر جلوي اينها را بگيريم كه ميشود جبر، در نظام تكوين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾، [6] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ بگو اين حق است از سوي پروردگارتان، هر كس ميخواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس ميخواهد كافر گردد﴾، [7] ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ و هر دو راه [خير و شر] را بدو نموديم﴾ [8] و آيات ديگر، يعني انسان آزاد است اما در نظام تشريع، بنده است, محرّماتي دارد، واجباتي دارد، چه چيزي بر او واجب است چه چيزي بر او حرام است.
﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾:
بشر تكويناً آزاد است تشريعاً آزاد نيست. تشريعاً ـ معاذ الله ـ آزاد باشد كه ميشود اباحهگري;
انسان در نظام تكوين آزاد است هر راهي را ميخواهد انتخاب كند مجبور نيست كمال در اين است كه آزاد باشد اما در نظام تشريع الاّ ولابد بايد واجبات را انجام بدهد محرّمات را ترك كند خب اگر ـ معاذ الله ـ در نظام تشريع ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ باشد اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! سپس او را در دوزخ بيفكنيد! ﴾ [13] پس براي چيست، اين بگير و ببندها پس براي چيست.
تكوين يعني دو راه برايش مشخص است هر دو راه را ميتواند انتخاب كند منتها انبيا گفتند راه خوب را انتخاب كن، عقل گفت راه خوب را انتخاب بكن، اهل بيت گفتند راه خوب را انتخاب بكن. از طرف خدا، در نظام تكوين، انسان موجودي است دو بُعدي، هر راهي را خواست ميتواند طي كند هيچ جبري در كار نيست. اين نشانه كمال است كه انسان آزادانه راهي را انتخاب كند ولي در نظام تشريع الاّ ولابد بايد راه حق را انتخاب كند. اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ معلوم ميشود در نظام تشريع الاّ ولابد بايد طرف انبيا را برود.