(93) وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا

(93) وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ

(۹۳) و بگو ستايش از آن خداست به زودى آياتش را به شما نشان خواهد داد و آن را خواهيد شناخت و پروردگار تو از آنچه مى ‏كنيد غافل نيست

و سـرانـجـام در آخرين آيه به پيامبر دستور مى دهد كه خدا را در برابر اين همه نعمت هاي بـزرگ مـخـصـوصـا نـعمت هدايت حمد و ستايش كند مى فرمايد: بگو حمد براى خدا است (و قل الحمد لله ).

 ما دو سنخ آيات داريم:

 آسمان و زمين آيات الهي هستند ﴿وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ٭ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[18] اين مضمون در قرآن فراوان است

 خیلی جالب است که این کلمه آیه در قرآن یک دایره خیلی وسیع و بازی دارد

https://ajsm.atu.ac.ir/article_1608.html

فراوانی آیه شمرده شدن موضوعات مختلف در جدول زیر نشان داده شده است:

شماره

پدیده‌های طبیعی

تعداد آیات

 

شماره

پدیده‌های طبیعی

تعداد آیات

1

آسمان‌ها و زمین

22

 

9

بادها

3

2

گیاهان

11

 

10

رزق و روزی

3

3

آبی که از آسمان نازل می‌شود

10

 

11

خواب و بیداری

2

4

شب و روز

10

 

12

ستارگان

2

5

وجود خود انسان

8

 

13

ابر

1

6

حیوانات

7

 

14

برق

1

7

کشتی

6

 

15

لباس

1

8

خورشید و ماه

4

 

16

همسر

1

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شاید  بتوان گفت آیه یعنی هر چیزی که بتواند توجه ما را  به مبدا و خالق هستی جلب کند و به اختصار یعنی یک نشانی از او.

اما يك سلسله آياتي است نفس‌گير فرمود ما آنها را بعد به آنها نشان مي‌دهيم ديگر هرگز نمي‌توانند ايمان نياورند ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ﴾ آن آيات ويژه را ما نشان مي‌دهيم نظير آيات عذابي كه براي امم پيشين آمده آن آيات كه بيايد ديگر هيچ كس نمي‌تواند بگويد من ايمان نمي‌آورم به قدري مسئله رعب‌آور است كه اينها بالضروره مي‌پذيرند

(سيريكم آياته فتعرفونها) - اين جمله اشاره است به مطالب قبل كه از آيه (و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض ) شروع مى شد.

 ظهور جمله (آياته ) در عموم، دليل بر اين است كه منظور، آيت مخصوصى نيست، بلكه هر آيتى است كه مردم را ناگزير از قبول حق كند و هر آيتى است كه قبل از قيام قيامت و بعد از آن اتفاق مى افتد.

 

 ﴿وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾:

گـمـان نـكـنـيـد اگـر خـداونـد كـيـفـر شـمـا را بـه لطـفـش تـاخـيـر مـى انـدازد دليل اين است كه از اعمالتان آگاه نيست و يا حساب و كتاب آن محفوظ نمى ماند.

 گاهي به صورت اثبات مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾[19] گاهي به صورت صفت سلب مي‌فرمايد: ﴿وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ همه اعمال را ذات اقدس الهي عالِم است و عادلانه داوري مي‌كند.

جـمـله و مـا ربك بغافل عما تعملون كه عينا - يا با كمى تفاوت - در نه مورد از قرآن مجيد تكرار شده جمله اى است كوتاه و تهديدى است پر معنا و هشدارى است به همه انسانها.

جمله مورد بحث به صورت غايب يعنى (عما يعملون ) نيز، قرائت شده و شايد هم بهتر باشد، چون مفادش تهديد تكذيب كنندگان است

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D9%87%D9%81%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%86%D9%87

و در الدر المنثور است كه  از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) روايت كرده كه فرمود: در قرآن كريم هر جا (و ما اللّه بغافل عما تعملون ) هست با تاء خوانده مى شود و هر جا (و ما ربك بغافل عما يعملون ) هست با ياء خوانده مى شود.

 

http://tanzil.net/#search/quran/%D8%A8%D8%BA%D8%A7%D9%81%D9%84

 

و اگر كلمه (رب ) را اضافه به كاف خطاب كرده براى اين است كه مايه دلگرمى و تقويت دل آن جناب باشد.

 

اشتباهات در رسم الخط قرآن عثمان طه

https://www.makarem.ir/main.aspx?lid=0&typeinfo=1&catid=25446&pageindex=0&mid=252859

(92) وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَقُلْ

(92) وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ

(۹۲) و اينكه قرآن را تلاوت كنم هر كس هدايت شود براي خود هدايت شده و هر كس گمراه گردد (گناهش به گردن خود اوست) بگو من فقط از انذار كنندگانم.

تلاوت بر مردم است نه في نفسه قرآن بخواند خب في‌ نفسه قرآن مي‌خواند.

﴿وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَي﴾ اگر «واو» بود خب خيلي ظهور نداشت فقط سياق بود اما گذشته از سياق اين تفريع يعني «فاء» قرينه ديگر خواهد بود.

در آيات ديگر فرمود: ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾.

 سوره ۱۴: إبراهيم

رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۱۲۹﴾

پروردگارا در ميان آنان فرستاده‏ اى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزه‏ شان كند زيرا كه تو خود شكست‏ ناپذير حكيمى (۱۲۹)

سوره ۳: آل عمران

لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۱۶۴﴾

به يقين خدا بر مؤمنان منت نهاد [كه] پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند (۱۶۴)

﴿فَمَنِ اهْتَدَي﴾ اگر كسي پذيرفت و قبول كرد ﴿فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ﴾ براي خود هدايت شده و اگر كسي نپذيرفت من مسئوليتي ندارم مرز مسئوليت من ابلاغ است تا به جان شما برسد شما را بايد آگاه كنم از آن به بعد مسئله عزم و اراده و نيّت و اخلاص در اختيار شماست.

 بين انسان و علم, اراده فاصله نيست يعني كسي مطلب علمي را گفت آدم مي‌فهمد. بخواهد بگويد من نمي‌خواهم بفهمم اين نيست. لذا هيچ كسي نمي‌تواند بگويد من نمي‌خواهم بفهمم. اما بعد از اينكه فهميد, بين نفس و باور, اراده فاصله است مطلبي است صد درصد براي او روشن, حق براي او روشن است اما نمي‌خواهد بپذيرد

 

ممكن است كسي مطلبي را صد درصد بداند نظير همان آيه حجابي كه بارها مثال زده شد تفسير مي‌كند درس مي‌گويد مقاله مي‌نويسد سخنراني مي‌كند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ را بحث مي‌كند اما نامحرم را نگاه مي‌كند اين براي آن است كه بخش ايمان غير از بخش علم است.

(91)  إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْ‏ءٍ

(91)  إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْ‏ءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ

(۹۱) (بگو) من مامورم پروردگار اين شهر (مقدس مكه) را عبادت كنم همان كسي كه اين شهر را حرمت بخشيده و همه چيز از آن اوست و من مامورم كه از مسلمين باشم.

 جمله (انما امرت...) سخنى از زبان رسول خدا است و در معناى اين است كه فرموده باشد (قل انما امرت - بگو من تنها مأمور شده ام كه...)

 بيانگر اين است كه به آنها بگو من وظائف خودم را انجام مى دهم ، چه شما مشركان لجوج ايمان بياوريد و چه نياوريد.

 

كلمه (هذه ) اشاره است به مكه معظمه و در اين تعبير از دو جهت، شهر مكه تعظيم شده است:

 يكى از جهت اينكه كلمه (رب ) را بر آن اضافه كرده و فرموده : (رب هذه البلدة

 دوم از اين جهت كه آن را به حرمت توصيف كرده و فرموده (الذى حرمها)

 مي‌بينيد در وصف مكه, نمي‌گويد مكه‌اي كه محترم است مي‌گويد مكه‌اي كه خدا آن را محترم كرد اصرار آيه اين است كه نام ذات اقدس الهي برده بشود.

 

جمله (و له كل شى ء) اشاره است به سعه (وسعت) ملك خداى تعالى، تا كسى توهم نكند كه او تنها مالك مكه است، چون رب آنجا است و مانند ساير بتها كه هر يك مالك جزئى از عالم از قبيل آسمان و زمين و فلان شهر و فلان قوم و فلان قبيله اند، او هم يك معبودى است در عرض آنها، كه يك ناحيه اى از عالم را مالك است.

 

(امرت ان اكون من المسلمين ) - يعنى مامور شده ام تا از كسانى باشم كه تسليم اراده او شده اند و او اراده نمى كند مگر همان را كه زبان فطرت به سوى آن مى خواند و آن دين حنيف فطرى است، كه ملت و كيش ابراهيم است.

 

 براي ترغيب مردم حجاز به توحيد ربوبي, عظمت و جلال مكه را مطرح مي‌كند، مي‌فرمايد شما مردمان اين شهر هستيد اين شهر يك ويژگي دارد كه اين شهر با اينكه هيچ چيزي از خود ندارد در طول سال غرق نعمت است. براي اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) كه همسرش و آن خردسال را در كنار جاي بيت به خدا سپرد عرض كردند

سوره ۱۴: إبراهيم

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ ﴿۳۷﴾

پروردگارا من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي در كنار خانه‏ اي كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را بر پاي دارند، تو قلبهاي گروهي از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزي ده شايد آنان شكر تو را بجاي آورند. (۳۷)

سوره ۱۴: إبراهيم

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ ﴿۳۵﴾

و [ياد كن] هنگامى را كه ابراهيم گفت پروردگارا اين شهر را ايمن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستيدن بتان دور دار (۳۵)

سوره 2: البقرة

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ﴿۱۲۶﴾

 و چون ابراهيم گفت پروردگارا اينجا را شهرى امن بگردان و از اهلش هركس را كه به خداوند و روز بازپسين ايمان دارد از فرآورده‏ها روزى ببخش، فرمود و هركس كه كفرورزد، اندكى بهره‏مندش گردانم سپس دچار عذاب دوزخش سازم و چه بد سرانجامى است‏

 وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۱۲۷﴾

و هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه ‏هاى خانه [كعبه] را بالا مى ‏بردند [مى گفتند] اى پروردگار ما از ما بپذير كه در حقيقت تو شنواى دانايى (۱۲۷)

 رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿۱۲۸﴾

پروردگارا ما را تسليم [فرمان] خود قرار ده و از نسل ما امتى فرمانبردار خود [پديد آر] و آداب دينى ما را به ما نشان ده و بر ما ببخشاى كه تويى توبه‏ پذير مهربان (۱۲۸)

 رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۱۲۹﴾

پروردگارا در ميان آنان فرستاده‏ اى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزه‏ شان كند زيرا كه تو خود شكست‏ ناپذير حكيمى (۱۲۹)

 

سوره ۶۲: الجمعة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

 يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ﴿۱﴾

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است‏ خدايى را كه پادشاه پاك ارجمند فرزانه است تسبيح مى‏ گويند (۱)

 هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۲﴾

اوست آن كس كه در ميان بى‏ سوادان فرستاده‏ اى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد و [آنان] قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند (۲)

سوره ۳: آل عمران

لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۱۶۴﴾

به يقين خدا بر مؤمنان منت نهاد [كه] پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند (۱۶۴)

این تفاوت دعا  حضرت ابراهیم و پاسخ خداوند را میتوان دو گونه نگاه کرد

تصحیح  کلام حضرت ابراهیم

هر دو درستند لکن تعلیم مقدمه است ولی تزکیه مقدم 

 

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ ﴿۳۷﴾

 وادي يعني درّه, درّه يك وقت است كه داير است يك وقت باير است يك وقت موات است يك وقت لم يُرزع است يك وقت هيچ كدام از اين چهارتا نيست ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ است.

 داير آن است كه كشاورزي مي‌شود باغداري مي‌شود اين را مي‌گويند داير

 باير اين است كه قابل اين هست ولي يك سال آن زمين را داير مي‌كنند يك سال نه

 موات اين است كه تا حالا اين كار را نكرده بودند ولي قابل كَندن چاه و اينهاست

 لم يُزرع اين است كه با دشواري مي‌شود آن را مزرعه قرار داد براي اينكه اين لَم يزرع عدم مَلكه است يعني شأنيت اين را دارد كه مزرعه شود

غير ذي زرع يعني هيچ!

 مكه سنگلاخي بود كه نه تنها آب نداشت پر از اين سنگ‌هاي سياه بود آن هم در درّه. كعبه هم در درّه است يعني اطراف مكه, كوه است آن پايين‌ترين منطقه يعني درّه آنجا اين بيت ساخته شده لذا چند بار سيل آن بيت را تهديد كرده. وجود مبارك حضرت ابراهيم عرض كرد كه من همسرم را با اين خردسال در جاي غير ذي زرع قرار دادم اينجا هيچ چيزي ندارد اما همه كار از تو برمي‌آيد و اگر زير پاي اسماعيل(سلام الله عليه) زمزم جوشيد الآن چهار هزار سال است دارد مي‌جوشد اين مي‌شود معجزه الهي. شما مي‌بينيد بسياري از شماها در اين منطقه‌هاي كوهستاني رفت و آمد داريد يا اهل آنجا هستيد اگر يك سال يك مختصر برف كمتر بيايد آن چشمه خشك مي‌شود در مكه جا براي برف و تگرگ نيست كه آب ذخيره شود اما خب چهار هزار سال است دارد مي‌جوشد اين عنايت الهي است براي اين سرزمين.

 وجود مبارك پيغمبر فرمود اين سرزمين روي كُره زمين خصيصه‌اي دارد خدا ﴿حَرَّمَهَا﴾ هم محترم شمرد هم محرّم شمرد.

 در تمام روي زمين هيچ شهري هيچ بَلْده‌اي اين خصوصيت را ندارد كه هر كس در هر وقت سال خواست برود بايد احرام ببندد مكه مثل مدينه و عتبات نيست كه هر كسي خواست در طول سال به زيارت برود همين طوري آزادانه برود اين اول بايد در يكي از اين مواقف احرام ببندد عمل عمره مفرده را انجام بدهد يا اگر موقع حج است حج انجام بدهد. شهري نيست كه اگر خواست براي درمان برود آنجا يا كار سياسي, اجتماعي داشت خواست وارد مكه شود همين طور مثل مدينه آزادانه برود يا مثل كربلا و نجف آزادانه برود اين طور كه نيست در طول سال در هر زمان و زميني كسي حركت كرده بخواهد برود آنجا كار دارد حالا يا كار اجتماعي يا كار فرهنگي, اهل تحصيل است يا كارهاي ديگر دارد اصلاً نمي‌خواست به زيارت برود مثلاً يكي از بستگانش آنجا مريض شده رفت ببيند و برگردد اين هيچ چاره ندارد مگر اينكه مُحرِم شود چنين خصيصه‌اي است علي وجه الأرض [براي مكه است] كه هيچ جايي اين خصيصه را ندارد لذا ورود غير مسلمان در اين منطقه ممنوع است.

 

 در سورهٴ مباركهٴ «فيل» فرمود اين سرزمين با اينكه از خود هيچ چيزي ندارد در آن نِعَم فراوان است:

 فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ

 پس بايد خداوند اين خانه را بپرستند

 الَّذِي أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ

همان [خدايى] كه در گرسنگى غذايشان داد و از بيم [دشمن] آسوده ‏خاطرشان كرد

 يعني مسائل اقتصادشان را تأمين كرده امنيت را تأمين كرده يك كشور ركن اساسي‌اش همين دو چيز است مسائل اقتصادي مردم حل است امنيت مردم هم حل است اينها حرف اول را مي‌زنند اما مسائل اقتصادي بر اساس معجزه حل شد ﴿يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ كه ثمرات هر چيزي (از هر شهر و دياري) به سوي آن آورده مي‏شود﴾

 اين مردم هستند كه از سراسر جهان طبق بيان نوراني حضرت امير در همان اوّلين خطبه نهج‌البلاغه فرمود همه اينها مثل كبوترها بال مي‌زنند به طرف مكه مي‌روند

وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ يَرِدُونَهُ وُرُودَ الْأَنْعَامِ وَ [يَوْلَهُونَ] يَأْلَهُونَ إِلَيْهِ [وَلَهَ] وُلُوهَ الْحَمَامِ وَ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلَامَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ

خداوند، حج خانه خود را بر شما واجب گردانيد و خانه خود را قبله گاه مردم ساخت. مردم با شوق تمام، آنسان كه ستوران به آبشخور روى نهند و كبوتران به آشيانه پناه برند، بدان در آيند.خداى سبحان حج را مقرر فرمود تا مردم در برابر عظمت او فروتنى نشان دهند و به عزت و جبروت او اعتراف كنند.

 

اينها نروند آنجا همان غير ذي زرع است. مردم و مسافر و اين بركات ديني و حج و عمره را برداري مي‌شود غير ذي زرع. اينها همه عنايت‌هاي الهي است كه خداي سبحان فرمود ما اينجا سرريز كرديم فرمود: ﴿يُجْبَي﴾ جِبايه يعني جمع‌آوري مي‌شود خودش چيزي ندارد ﴿يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾

سوره ۲۸: القصص

وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَمًا آمِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ رِزْقًا مِنْ لَدُنَّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۵۷﴾

و گويند اگر همراه تو از هدايت پيروى كنيم، از سرزمينمان ربوده شويم، آيا ما حرم امني در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات هر چيزي (از هر شهر و دياري) به سوي آن آورده مي‏شود، ولي اكثر آنها نمي‏دانند!

 

مسائل امنيتي حل شد. آنجا كه قانون مدوّني نبود تنها چيزي كه حكم مي‌كرد قدرت شمشير بود راهزني و جنگ و خونريزي رسم رايج مردم جاهلي بود همه جا خونريزي بود مكه امن بود. همه جا راهزني بود مكه امن بود. در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود:  ﴿أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ آيا نديده‏ اند كه ما [براى آنان] حرمى امن قرار داديم و حال آنكه مردم از حوالى آنان ربوده مى ‏شوند﴾ مردم در جاي ديگر مرتب گرفتار رهزن‌ها و قاطع طريق هستند ولي آنجا خبري از اين خطرها نيست. مردم را در بيرون مكه مي‌ربايند آدم‌ربايي يك چيز رايجي بود در اطراف مكه اما در مكه مردم در امنيت هستند. اين خصوصيت مكه است لذا فرمود من مأمور شدم خداي اين سرزمين را بپرستم شما هم مردم همين سرزمين هستيد از جاي ديگر كه نيامديد اين سرزمين خصيصه‌اي دارد كه بايد خدايي كه اين سرزمين را محترم شمرد عبادت كرد.

 

 بعد هم فرمود اينكه من مي‌گويم: ﴿رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ﴾ نظير حاكمان و سلاطين نيست كه يك قلمرو محدود داشته باشد كه من بگويم خدا ربّ اين سرزمين است نه, خدا ربّ كلّ شيء است لذا فرمود: ﴿وَلَهُ كُلُّ شَيْ‏ءٍ﴾ ربّ آسمان‌ها و اهل آن, ربّ زمين و اهل آن.

 

Made it sacred refers to the fact that people were forbidden to commit certain acts during the pilgrimage to Makkah, or it means that it is a safe place for people seeking sanctuary or refuge. Its trees were not to be cut or its animals hunted, prohibitions followed even by the Arabs of the time because of their abiding recognition of the sanctity of the Kaʿbah , the House of God built by Abraham, and its surroundings (Q, R);

 

https://fa.wikishia.net/view/%D8%AD%D8%B1%D9%85_%D9%85%DA%A9%DB%8C

 

 

https://www.youtube.com/watch?v=fuupHtbO44s&ab_channel=AlMujtabaIslamicNetwork-%D8%B4%D8%A8%D9%83%D8%A9%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%AC%D8%AA%D8%A8%D9%89%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%8A%D8%A9

9:30-11:46

https://www.youtube.com/watch?v=mgKGpgtpdEY&list=PL5QIQXFnlAE-Eza-5-VzPLDtGC4rKb3g7&index=1&ab_channel=MizanInstitute

 

(90) وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُ

(90) وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

 

(۹۰) و آنها كه اعمال بدي انجام دهند به رو در آتش افكنده مي‏شوند آيا جزائي جز آنچه عمل مي‏كرديد خواهيد داشت.

﴿وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ﴾ اگر كسي كار بد كرد آن را با توبه اصلاح نكرد الآن هم كه مي‌آيد اين كارِ بد، طوق لعنت گردن اوست او را كه رها نمي‌كند آن كارِ بد نظير طوق لعنت مي‌شود كه فرمود اگر كسي بخل بورزد ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[18]

سوره ۳: آل عمران

وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ﴿۱۸۰﴾

و كسانى كه به آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا كرده بخل مى ‏ورزند هرگز تصور نكنند كه آن [بخل] براى آنان خوب است بلكه برايشان بد است به زودى آنچه كه به آن بخل ورزيده‏ اند روز قيامت طوق گردنشان مى ‏شود ميراث آسمانها و زمين از آن خداست و خدا به آنچه مى ‏كنيد آگاه است (۱۸۰)

 

چنين آدمي ﴿فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ﴾ به دَمَر در آتش مي‌افتد.

 «إنكبّ» يعني سقوط كرد خب انسان چهرهٴ او سقوط مي‌كند يا با چهره به آتش مي‌افتد بايد گفته مي‌شد كه «فكبّوا علي وجوههم في النار» نه ﴿فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ﴾ گاهي نظير سخنان جناب زمخشري كه بعد هم فخر رازي از همان راه سخن گفته است وقتي مي‌گويند چهار رأس گوسفند نه يعني سر, يعني كلّ اين بدن وقتي مي‌گويند وجه نه يعني صورت, يعني كلّ اين بدن اگر اطلاق رأس بر كلّ بدن رواست اينجا ﴿فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ﴾ به منزله «فكبّوا في النار» است نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» قبلاً بحث شد آيه 94 سورهٴ مباركهٴ «شعراء» اين بود كه ﴿فَكُبْكِبُوا﴾ اين باب فَعْلَلَ براي مبالغه همين انكباب است ﴿فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ﴾ پس ﴿فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ﴾ به منزلهٴ «كبّوا في النار» است شديدترش در همان آيه 94 سورهٴ «شعراء» گذشت كه ﴿فَكُبْكِبُوا﴾ كه به باب فعلله رفته بنابراين ﴿فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ﴾ يعني «كبّوا في النار»

گاهي ممكن است كه نه, وجه در مقابل ساير بدن باشد ولي وقتي كسي را به آتش مي‌اندازند گاهي از پشت يا پهلوي راست يا پهلوي چپ باشد گاهي به رو باشد اين ﴿فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ﴾ يعني «كبّوا علي وجوههم في النار» ـ كه هر دوي اينها راه دارد.

افكندن اين گروه را به صورت در آتش به عنوان بدترين نوع عذاب است . بعلاوه چون آنـهـا هـنـگـامـى كـه مـواجـه بـا حـق مى شدند، صورت خود را بر مى گرداندند و با همان صورت از گناه استقبال مى كردند اكنون بايد گرفتار چنين مجازاتى شوند.

 

 ﴿هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ آنچه را كرديد همين جزاي شماست به اين صورت در آمده حالا اين تجسّم اعمال است يا راه ديگري است ولي غرض آن است كه اين سيّئات در قيامت به آن صورت در مي‌آيد

 در يك جاي قرآن فقط آمده ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾[25] آن هم مربوط به سيّئه است درباره حسنه كه ما ﴿جَزَاءً وِفَاقاً ﴾ نداريم براي اينكه جزاي كسي كه حسنه آورد بالاتر و بهتر از اوست نه وفق آن, تنها جايي كه جزا وفق عمل است در سيّئه است البته اين تحديد به لحاظ مافوق است نه به لحاظ مادون.  يعني بيشتر از آن نيست نه كمتر از آن نمي‌شود كمتر از آن را ذات اقدس الهي براي بعضي‌ها وعده داد كه تخفيف است عفو است و مانند آن. غرض اين است كه در سيّئات هرگز جزا بيشتر از آن گناه نيست در اين كريمه نفرمود «بما كنتم تعملون» فرمود: ﴿إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ ظاهرش آن است كه عين عمل به همين صورت در مي‌آيد.

 

بعضي‌ها روح شان آلوده شده اين روح آلوده طوري است كه اگر از جهنم هم بيرون بيايد ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمى‏ گردند ﴾ اين روح, روح طغيان است در برابر خداي سبحان. خب اين بايد مرتّب معذّب شود.اين صد سال گناه نكرده اين يك ميليون سال, يك ميليارد سال, هزارها ميليارد سال گناه كرده براي اينكه دست و پايي دارد كه معصيت كرده اين گناه دست و پا مثلاً صد ساله است اما اگر روح آلوده شد ديگر ميلياردها سال است.

اگر اين از جهنم به دنيا بيايد طاغي است آنجا هم كه هست طاغي است آنجا اصلاً نام خدا را حاضر نيست ببرد به مسئول جهنم آن فرشته امين و معصوم(سلام الله عليه) همين جهنمي به او مي‌گويد به خدايت بگو كه جان ما را بگيرد مي‌گويد: ﴿وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ ندا کنند که ای مالک، از خدای خود بخواه که ما را بمیراند﴾ نه «ربّنا» چنين آدمي است. مالك(سلام الله عليه) مسئول جهنم است. اين طاغيِ مستكبرِ از خودراضي به مالك مي‌گويد ما كه او را قبول نداريم تو كه او را قبول داري خداي توست از او بخواه جان ما را بگيرد ﴿لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾ چنين آدمي است. با اينكه خدا در قيامت جلوه مي‌كند اين خدا را قبول ندارد نه در دنيا نه در برزخ نه آنجا, چنين روحي است خب اين بايد عذاب ابدي ببيند.

(89) مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُم مِن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ

(89) مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُم مِن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ

(۸۹) كساني كه كار نيكي انجام دهند پاداشي بهتر از آن خواهند داشت و آنها از وحشت آن روز در امانند.

اين آيه بررسي اعمال افراد در قيامت را طرح مي‌كند مي‌فرمايند: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ حَسنه يعني چيزي كه عقل بپذيرد نقل بپذيرد يعني شريعت امضا كند يا دستور بدهد اين مي‌شود حَسنه, مصاديق فراواني دارد مصداق كاملش هم همان ولايت اهل بيت است كه در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» آيه 23 اين است:

سوره ۴۲: الشورى

ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ ﴿۲۳﴾

اين همان چيزي است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند به آن نويد مي‏دهد، بگو من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نمي‏كنم جز دوست داشتن نزديكانم و هر كس عمل نيكي انجام دهد بر نيكي اش مي‏افزائيم، چرا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است. (۲۳)

 

خب مصداق كامل حسنه در اينجا طبق قرينه‌اي كه او را همراهي مي‌كند مودّت اهل بيت است فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ آن‌گاه ﴿وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً﴾ اين ديگر در آيه بعد نيست جمله بعد همين آيه است خب معلوم مي‌شود مصداق كامل حَسنه همين ولايت است مصاديق ديگري هم دارد بعضي از مصاديق را قرآن كريم به صورت شفاف روشن كرده بعضي از مصاديق را به صورت عموم بيان كرده.

 

تفسیر نمونه :

در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام ) رسيده بر اين معنا تاكيد شده است ، از جمله : در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه يكى از ياران على (عليه السـلام ) بـنـام ابو عبدالله جدلى خدمتش آمد امام فرمود آيا از معنى اين سخن خداوند من جاء بـالحـسـنـة فـله خير منها ... (تا پايان آيه بعد) به تو خبر دهم ؟ عرض كرد آرى فدايت شـوم اى امـيـر مـؤ مـنـان ! فـرمـود: الحـسـنـه مـعـرفـة الولايـة و حـبـنـا اهل البيت و السيئة انكار الولاية و بغضنا اهل البيت : حسنه شناخت ولايت و دوستى ما

اهلبيت است ، و سيئه انكار ولايت و دشمنى ما اهلبيت مى باشد.

البـتـه هـمانگونه كه بارها گفته ايم معنى آيات وسيع و گسترده است حسنه و سيئه نيز در اينجا مفهوم وسيعى دارند كه همه اعمال نيك را در بر مى گيرد، از جمله ايمان به خدا و پيامبر اسلام و ولايت ائمه (عليهم السلام ) كه در راس هر كار نيك قرار دارد و مانع از آن نيست كه اعمال صالح ديگر نيز در آيه جمع باشد.

پس ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ منظور از حَسنه ولايت علي(عليه السلام) است ولايت يعني در خطّ علي بودن خطّ علي آن است كه انسان «خوفاً من النار» عبادت نكند «شوقاً الي الجنّة» عبادت نكند. ما براي اينكه نسوزيم [عبادت كنيم] در حقيقت خودمان را مي‌خواهيم آنكه در دعاي «كميل» مي‌گويد: «إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ وَ هَبْنِي صَبرْتُ علي حرّ نارك فكيف أصبر عَن النّظر إلي كرامتك اى خدا و آقا و مولا و پروردگارم، بر فرض كه بر عذابت شكيبائى ورزم، ولى بر فراقت چگونه صبر كنم و گيرم. اى خداى من‏ بر سوزندگى آتشت صبر كنم، اما چگونه چشم ‏پوشى از كرمت را تاب آورم » اين علي است اين مي‌شود وليّ الله. قبوليِ اعمال خيلي‌ها به عنايت الهي است اينها تاجرند اينها خدا را بهانه قرار دادند از خدا, خدا را نمي‌خواهند از خدا مي‌خواهند كه نسوزند معبودشان نجات از نار است نه الله كم نبودند عالماني كه مي‌گفتند عبادت اين گروه باطل است اما انسان نه جرأت گفتن را دارد نه عملي است. براي اينكه اكثري همين است. كتاب اربعين شيخ بهايي را ببينيد مي‌بينيد ايشان از بسياري از بزرگان نقل مي‌كنند كه قائل هستند به بطلان عمل خيلي‌ها; به اينها مي‌گويند چرا نماز مي‌خواني؟ براي اينكه او ما را نسوزاند در حقيقت نسوختن, هدف است نه الله چرا عبادت مي‌كني؟ براي اينكه ما را به بهشت ببرد خدا را واسطه قرار مي‌دهند به جاي اينكه دليلشان باشد مي‌شود دلاّل, ابن طاووس آدم كوچكي نيست [شيخ بهايي مي‌گويد او] قائل به بطلان عبادت اينهاست[18] حالا عنايت الهي, لطف اهل بيت بركت اينها ما را نجات مي‌دهد وگرنه ما از خدا غير او را مي‌خواهيم.

بهشت و جهنم در قرآن برای استارت است نه اینکه هدف باشد. برای شخص نابالغ است نه برای شخص بالغ  و قرار نیست که ما نابالغ از این دنیا برویم. دوچرخه و تنبیه پدر و مادر برای بچه نابالغ است تا زمانی که به بلوغ برسد و خود بفهمد که این هدف نیست این وسیله است. نه برای مرد چهل ساله.

 عمده در آيه محلّ بحث اين است كه ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ﴾ نفرمود كسي كار خوب بكند كار خوب كردن مهم نيست آن قدر بايد اين كار خوب را حفظ بكند كه در قيامت در دستش باشد نه «مَن فعل الحسنة» ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ اينكه امام(رضوان الله عليه) فرمود معيار, حال فعلي است در قيامت هم مي‌گويند معيار, حال فعلي است چه چيزي آوردي نه چه كار كردي خيلي‌ها هستند كار خوب كردند بعد «بدّلوها كذا و كذا» اما وقتي در قيامت سخن از عرض اعمال شد مي‌گويند چه چيزي آوردي نه چه كردي «مَن فعل الحسنة» را در قيامت به حساب نمي‌آورند. در دستش باشد اين معيار است. اين كار, كار آساني نيست همه اعمال را انسان بايد لله انجام دهد و مواظب باشد كه چيزي كم نياورد.

شیطان بر سر راه مستقیم است با کسی که عمل خالص می آورد کار دارد نه کسی که عمل ناخالص  دارد.اون نیازی به مساعدت شیطان ندارد.  معمولا ما با نیت خالص  جلو میاییم ولی بعد نیتمان عوض  میشود

 سوره 7: الأعراف

قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ﴿۱۶﴾

گفت: اكنون كه مرا گمراه ساختي من بر سر راه مستقيم تو براي آنها كمين مي‏كنم

 

https://www.youtube.com/watch?v=f-ezNZhimjQ&list=PLbyhzNWjUay157AyosvdxXeEuvIqvrIcP&index=45&ab_channel=ElhaamMagazine

 

 

﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ آن‌گاه ﴿فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ آن خير چيست ذات اقدس الهي مي‌داند. گاهي مي‌فرمايد: ﴿فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ گاهي مي‌فرمايد: ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[10] گاهي مي‌فرمايد: ﴿مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كلّ سُنْبُلَةٍ مِائة حَبَّةٍ﴾ يكي هفتصد برابر ﴿وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ﴾ يكي هزار و چهارصد برابر ﴿وَاللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ﴾[11]

سوره ۲: البقرة

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۶۱﴾

مَثَل (صدقات‏) كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند همانند دانه‏ اى است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه‏ اى صد دانه باشد؛ و خداوند براى هر كس كه بخواهد (آن را) چند برابر مى ‏كند، و خداوند گشايشگر داناست‏. (۲۶۱)

 بنابراين خير، مطلق است حالا ده برابر پاداش مي‌دهد صد برابر پاداش مي‌دهد هزار و چهارصد برابر پاداش مي‌دهد, ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾ ديگر به حساب در نمي‌آيد.

اگر كسي كار خير كرد و نگه داشت آن قدر اين كار خير قوي و غني بود كه با طامّه موت از بين نرفت در برزخ از بين نرفت در ساهره قيامت از بين نرفت ماندني بود فرمود: ﴿فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ گذشته از اين ازعقبات كئود كه عدّه‌اي در قيامت در رنج هستند اين از آن فزع در امان است اينكه فرمود: ﴿وَهُم مِن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ﴾ اين ناظر به فزع قيامت است كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود فزع اكبر است يك عدّه از فزع اكبر مصون هستند آيات سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين است:

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ ﴿۱۰۱﴾

(اما) كساني كه وعده نيك از قبل به آنها دادهايم (يعني مؤ منان صالح) از آن دور نگاهداشته مي‏شوند. (۱۰۱)

 لَا يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ ﴿۱۰۲﴾

آنها صداي آتش دوزخ را نمي‏شنوند و در آنچه دلشان بخواهد جاودانه متنعم هستند. (۱۰۲)

لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ﴿۱۰۳﴾

وحشت بزرگ آنها را اندوهگين نمي‏كند، و فرشتگان به استقبالشان ميروند (و مي‏گويند) اين همان روزي است كه به شما وعده داده ميشد. (۱۰۳)

و از ظاهر سياق برمى آيد كه مقصود از فزع در جمله و هم من فزع... فزع بعد از نفخه دوم صور است، نه نفخه اول، در نتيجه آيه شريفه همان معنا را مى دهد كه آيه (لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقيهم الملائكة هذا يومكم الذى كنتم توعدون ) در مقام آن است.

 

خب پس اين هم از فزع، مصون است هم از ملاقات فرشته‌ها لذت مي‌برد هم آن پاداشي كه ذات اقدس الهي عطا مي‌كند بهتر از حسنه‌اي است كه او آورده است.

A good deed refers to testifying, “There is no god but God” and believing in Him (Q);

al-Qur ṭ ub ī quotes a ḥadīth that states, “ Lā il ā ha illa’Ll ā h is the best of good things.” An evil deed refers to idolatry (Q, Ṭ ).

 برخي‌ها خيال كردند كه خب اگر شخصي موحد بود «لا إله الاّ الله» گفت بالاتر از «لا إله الاّ الله» چيست تا خدا بفرمايد ﴿فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾[13] لكن بحث در اين نيست كه خدا بالاتر از «لا إله الاّ الله» به او مي‌دهد بحث در اين است كه بالاتر از ايمان به «لا إله الاّ الله» را به او مي‌دهد نه بالاتر از «لا إله الاّ الله» را. ايمان به «لا إله الاّ الله» هم درجاتي دارد.

Which is better can mean many things, among them:

  • knowledge of God in this world,
  • the vision of God in the Hereafter (R),
  • the Contentment of God (Q).

سوره ۹: التوبة

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿۷۲﴾

خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهايى وعده داده است كه از زير آن نهرها جارى است در آن جاودانه خواهند بود و سراهايى پاكيزه در بهشتهاى جاودان و خشنودى خدا بزرگتر است اين است همان كاميابى بزرگ (۷۲)

  • It can also refer to the multiplication of good deeds as mentioned in 6:160 : Whosoever brings a good deed shall have ten times the like thereof (Q). .
  • Some say that what is better refers to being secure from terror on that day ( Ṭ ).

مطلب ديگر اينكه در جريان ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ برخي از قدماي اهل تفسير احتمال دادند كه اين ﴿خَيْرٌ﴾ افعل تفضيل نباشد اين «مِن» هم «مِن» افضلي نباشد بلكه «مِن» نشويه باشد يعني براي اين شخص خيري از ناحيه آن حَسنه مي‌رسد يعني «يَصل له خيرٌ مِن تلك الحسنة»[6] اين بد نيست ولي مطابق سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت فرمود: ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ اينها نشان مي‌دهد كه آن پاداشي كه در قيامت مي‌دهند افضل از عمل است؛ اين نشان مي‌دهد كه ﴿فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ اين «مِن» براي افضليّت است يعني بهتر از حسنه‌اي كه آورد پاداش دريافت مي‌كند ولي اين‌چنين نيست كه آن معنا باطل باشد ممكن است كه ﴿فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ يعني براي اين شخص خيري از ناحيه آن حسنه مي‌رسد حالا آن خير، معادل اين است يا بيشتر از آن است اين به كَرم مُعطي برمي‌گردد.

 

 فرمود عمل هر كسي با اوست اينكه فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ﴾ كذا, ﴿مَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَهُ ﴾ كذا معلوم مي‌شود كه اعمال هر كسي با اوست در درون او اين كتاب اعمال هست صفحه اعمال هست خب اگر ﴿نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً و روز قيامت كتابي براي او بيرون مي‏آوريم كه آنرا در برابر خود گشوده مي‏بيند.﴾ از درون خود انسان در مي‌آورند. اين طور نيست كه پرونده دست ديگري باشد تا انسان بگويد شما كم كرديد يا زياد كرديد اگر پرونده اعمال هر كسي در درون انسان هست ديگر جا براي دست‌كاري نيست لذا به هيچ وجه انسان احتمال خلاف نمي‌دهد كه بگويد شما كم كرديد زياد كرديد براي اينكه پرونده در جيب انسان نيست در كيف انسان نيست در لباس انسان نيست به بدن انسان چسبيده نيست در درون هويّت اوست .

(88) وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي

(88) وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي اتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ

(۸۸) كوهها را مي‏بيني و آنها را ساكن و جامد مي‏پنداري در حالي كه مانند ابر در حركتند اين صنع و آفرينش خداوندي است كه همه چيز را متقن آفريده او از كارهائي كه شما انجام مي‏دهيد آگاه است.

  • أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا

آيا ما زمين را محل آرامش (شما) قرار نداديم ؟ و كوهها را ميخهاي زمين ؟

  • لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ

اگر اين قرآن را بر كوهي نازل مي‏كرديم مي‏ديدي كه در برابر آن خشوع مي‏كند و از خوف خدا مي‏شكافد! و اينها مثالهائي است كه براي مردم مي‏زنيم تا در آن بينديشند. (۲۱)

  • وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ

و چون موسى به ميعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت عرض كرد پروردگارا خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم فرمود هرگز مرا نخواهى ديد ليكن به كوه بنگر پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى ديد پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود آن را ريز ريز ساخت و موسى بيهوش بر زمين افتاد و چون به خود آمد گفت تو منزهى به درگاهت توبه كردم و من نخستين مؤمنانم (۱۴۳)

  • وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ

ما به داود از فضل خود نعمتي بزرگ بخشيديم، (ما به كوهها و پرندگان) گفتيم اي كوهها! و اي پرندگان! با او هم آواز شويد (و همراه او تسبيح خدا گوئيد) و آهن را براي او نرم كرديم. (۱۰)

 

 ظاهر آيه اين است كه شما زمين را جامد مي‌بينيد اين جمود گاهي در مقابل ميعان است مي‌گويند يخ منجمد شد در برابر آب كه مايع است يك وقت در برابر حركت است مي‌گويند اين كوه را شما جامد يعني ساكن مي‌پنداريد در حالي كه آ‌ن متحرّك است فخررازي همانند جناب زمخشري مي‌گويند كه شيء بزرگ وقتي حركت مي‌كند حركتش محسوس نيست ﴿وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ اما در حقيقت اين هم مثل ابر حركت دارد.

در جريان ﴿تَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ وجوهي گفته شده كه برخي از آنها:

ناظر به مسئله حركت جوهري

ناظر به نظم فعلي جهان

 ناظر به مسئله قيامت

 

ناظر به مسئله حركت جوهري:

 كه بعضي‌ها گفتند[تفسير القرآن الكريم (ملاصدرا), ج۷, ص۴۱۹; الميزان, ج۱۵, ص۴۰۲]

حرکت جوهری مبحثی در فلسفه اسلامی است که آغازگر آن ملاصدرا بود. حرکت جوهری، حرکتی است که در ذات اشیاء (جوهر) روی می‌دهد. بدین ترتیب ملاصدرا عقیده داشت که در نظام عالم، خدا فیض وجود را ناشی می‌کند و جهان هر دم، در حال آفریده شدن است.

اين آيه را حمل كرده اند بر حركت جوهرى و اينكه تمامى موجودات با جوهره ذاتشان به سوى غايت وجود خود در حركتند و اين همان معناى حشر و رجوع به خداى سبحان است.

و اين معنا، از نظر اشاره اى كه در جمله (تحسبها جامدة - تو آنها را جامد مى پندارى ) هست - به اينكه همين امروز كه قيامتى به پا نشده، متحركند - مناسبترين معناست، براى اينكه نمى شود روز قيامت را ظرف گرفت هم براى جامد ديدن كوهها و هم براى حركت آنها چون ابر.

ناظر به نظم فعلي جهان:

 اگر ما گفتيم آيه ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ﴾ ناظر به نظم جهان است ناظر به برهان توحيد ربوبي است و مانند آن, آن وقت آيه ﴿وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ هم مي‌تواند راجع به توحيد ربوبي و مانند آن باشد. ناظر به مسئله حركت انتقالي كه برخي‌ها گفتند و مانند آن باشد

نمي‌شود گفت كه چون آيه در سياق معاد است مربوط به حركت جوهري يا مربوط به حركت انتقالي نيست.

آن بيان لطيفي هم كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد مي‌فرمايد عندالقيامه كه ديگر ﴿تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ نيست [در آ‌ن روز] اين دارد كوبيده مي‌شود دارد ريز ريز مي‌شوند معلوم مي‌شود كه به توحيد ربوبي نزديك‌تر است تا مسئله معاد.

 ﴿صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي اتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾ خب اين تأييد مي‌كند كه اين مربوط به مسئله توحيد ربوبي است با آيه 86 هماهنگ است و بعد همان طوري كه آن آيه زمينه براي معاد بود اين هم زمينه براي معاد است كه ﴿إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ﴾ هر كاري كه مي‌كنيد او مي‌داند درون شما, بيرون شما, ظاهر شما, باطن شما, اوّل شما, آخر شما را و در مشهد و در محكمه او بايد پاسخ بدهيد.

 

 ناظر به مسئله قيامت :

در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نمل» برخي از علائم قيامت را مطرح فرمودند به تعبير برخي از مفسّران نظير فخررازي سه علامت اينجا ذكر شده است يكي همان جريان ﴿إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ﴾[1] است دوم ﴿وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَنْ فِي الأرْضِ إلاَّ مَنْ شاءَ الله﴾[2] كه اين نفخه اُولي است سوم ﴿وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾

 اگر مخصوص معاد بود براي اين است كه فرمود از شما سؤال مي‌كنند خدا در معاد با اين كوه‌ها چه مي‌كند  فرمود:

سوره ۲۰: طه

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا ﴿۱۰۵﴾

و از تو در باره كوهها مى ‏پرسند بگو پروردگارم آنها را [در قيامت] ريز ريز خواهد ساخت (۱۰۵)

فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا ﴿۱۰۶﴾

پس آنها را پهن و هموار خواهد كرد (۱۰۶)

لَا تَرَى فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا ﴿۱۰۷﴾

نه در آن كژى مى ‏بينى و نه ناهموارى (۱۰۷)

 از تو سؤال مي‌كنند اين سلسله جبال در قيامت چه مي‌شود؟ فرمود بگو خدا اينها را پودر مي‌كند تمام اين درّه‌ها با اين كوه‌ها هموار مي‌شود آن وقت كلّ كُره زمين شفاف و صاف مي‌شود كه نه عِوَج است نه اَمت, نه تپّه  در آن هست نه درّه در آن هست نه كوه در آن هست نه درخت در آن هست, الآن يك انسان شرمنده بالأخره پشت ديوار و كوه و درخت خودش را پنهان مي‌كند آن روز كسي نمي‌تواند خودش را پنهان كند آن روز بدون دوربين همه دوربين هستند فرمود: ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ  ما پرده‏ ات را برداشتيم و ديده‏ ات امروز تيز است ﴾ حديد يعني حِدّت دارد دو فرسخ دو هزار فرسخ دو ميليارد فرسخ را بالأخره مي‌بيند چنين روزي را ما در پيش داريم آن وقت چه كسي مي‌تواند خودش را پنهان كند اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ خلاف كرد نه كوه و دشت و درّه‌اي است كه خودش را پنهان كند نه چشم ديگران نيازي به دوربين دارد چشمي  دارد كه دو هزار فرسخي را هم مي‌بيند ده هزار فرسخي را هم مي‌بيند اين است كه در مناجات شعبانيه دارد خدايا مرا «علي رئوس الأشهاد» رسوا نكن[23] همين است

إِلٰهِى قَدْ أَحْسَنْتَ إِلَىَّ إِذْ لَمْ تُظْهِرْها لِأَحَدٍ مِنْ عِبادِكَ الصَّالِحِينَ فَلا تَفْضَحْنِى يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلىٰ رُؤُوسِ الْأَشْهادِ .

خدایا به من نیکی کردی چرا که گناهم را در دنیا برای هیچ‌یک از بندگان شایسته‌ات آشکار نکردی، پس مرا در قیامت در برابر دیدگان مردم رسوا مکن

 

 ما چنين روزي را در پيش داريم و شرمندگي آن روز هم كه قابل درمان نيست. به هر تقدير فرمود از تو سؤال مي‌كنند خدا با كوه‌ها چه مي‌كند فرمود بگو: ﴿يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾.

 

 چندين بخش درباره جبال هست. در بيانات نوراني حضرت امير است كه «و وَتَّدَ بالصُّخور مَيَدانَ اَرضه»[25] مَيَدان يعني اضطراب؛ خداي سبحان با ميخِ كوه, اضطراب زمين را تثبيت كرد. خب اگر تخته‌اي را نجّار ميخ‌كوب كند ديگر حركت نمي‌كند اين براي زمين. فرمود كوهي كه الآن زمين را ميخ‌كوب مي‌كند خودش كم كم مي‌لرزد چطور مي‌لرزد؟ اول خيلي سِفت و سخت است بعد ﴿كَثِيباً مَّهِيلاً﴾[26]

سوره ۷۳: المزمل

يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ وَكَانَتِ الْجِبَالُ كَثِيبًا مَهِيلًا ﴿۱۴﴾

روزى كه زمين و كوهها به لرزه درآيند و كوهها به سان ريگ روان گردند (۱۴)

 مثل يك تپّه ماهوری شن الآن در اين منطقه‌هاي كويري با يك گردباد يك مقدار شن روي هم مي‌آيد تپّه‌اي درست مي‌شود اين تپّه را مي‌گويند كثيب مهيل كه همين كه يك مختصر دست بزني بقيه مي‌ريزد اين دوامي ندارد چنين تپّه‌اي را مي‌گويند كثيب مهيل بعد مي‌گويد از تپّه شن هم ضعيف‌تر است ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ﴾[27] عِهْن يعني پنبه اگر پنبه‌اي را بزنند قدري بالا بيايد اين خب از آن شن سبك‌تر است اين عِهن منفوش از آن تپّه شن سست‌تر است قدري جلوتر مي‌روي مي‌بينيد كه اين پودر شده كه ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾ در بخشي از قرآن كريم دارد ﴿إِذَا الْجِبَالُ نُسِفَتْ و آنگاه كه كوه ‏ها از جا كنده شوند﴾[28] قدري جلوتر حرفي مي‌زند كه واقعاً ما نمي‌فهميم فرمود: ﴿وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً  و كوهها به حركت در مي‏آيد و به صورت سرابي مي‏شود﴾ حالا ما چون نمي‌فهميم اين ﴿كَانَتْ﴾ را به معني «صارت» مي‌گيريم يعني كوه‌ها مي‌رود بعد سراب مي‌شود سراب يعني چه؟! هيچ يعني هيچ! آنها قابل فهم است يعني عِهن منفوش شدن, كثيب مهيل شدن, ﴿إِذَا الْجِبَالُ نُسِفَتْ﴾ شدن خب اينها كاملاً قابل فهم است چيزي بيايد كوه را پودر بكند مي‌شود اما سراب يعني چه؟ يعني معلوم مي‌شود كوهي در كار نبود حالا ما چون واقعاً اين درِ خانه بسته است نمي‌فهميم اين ﴿كَانَتْ﴾ را به معني «صارت» مي‌گيريم در حالي كه ﴿كَانَتْ﴾ به معني ﴿كَانَتْ﴾ است يعني آن وقتي هم كه مي‌ديدي سراب بود يك چيز ديگر مي‌ديدي خيال مي‌كردي كوه است جاي ديگر را مي‌ديدي. همان بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) در كتاب شريف توحيد همين است فرمود خَلق مثل صورت مرآتيه است[29] صور مرآتيه دروغ نمي‌گويد جايي را نشان مي‌دهد منتها در آينه خبري نيست يك كودك وقتي عكس سيبي را در آينه ببيند مرتّب به طرف آينه حمل مي‌كند كه سيب را بگيرد مادرش مي‌گويد سيب روي ميز است جاي ديگر است در آينه نيست ما همه به طرف آينه داريم حمله مي‌كنيم به زيد و عمرو, به كيف زيد به جيب عمرو داريم حمله مي‌كنيم در حالي كه رزق جاي ديگر است.

 اين بيان نوراني امام رضا از غرر بيانات است بنابراين اين ﴿فَكَانَتْ سَرَاباً﴾[30] را حالا ما چون نمي‌فهميم اين «كانَتْ» را به معني «صارت» مي‌گيريم وقتي در مغني (کتاب، مشتمل بر قواعد کلی نحو و تطبیق آن‌ها بر مثال‌هایی از آیات قرآن و اشعار عرب) و امثال مغني مي‌گويند گاهي «كان» به معني «صارت» است ما با همان دست‌‌مايه‌هاي عوامانه مي‌رويم سراغ قرآن! عوامانه يعني عوامانه! «از شافعي نپرسند امثال اين مسائل»[31] آيا واقعاً كوه‌ها حقيقتي هستند بعد سراب مي‌شوند كه «فصارت سرابا» يا نه, از همان اول هم سراب بود ﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكَانَتْ أَبْوَاباً﴾[32] يعني «فصارت أبوابا» يا هم ‌اكنون ﴿أَبْوَاباً﴾.

﴿سَرَاباً﴾ يعني چه؟! كوه بالأخره موجود است بايد شهادت بدهد.

 

﴿تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ﴾ آنها كه اهل معرفت هستند از اين آيه بهره ديگري بردند گفتند مردان الهي به حسب ظاهر وقورند اما در باطن دارند سير مي‌كنند اهل سير و سلوك هستند. اگر عدّه‌اي مانند جبل راسخ هستند اينها كساني هستند كه همانند كوه در باطن دارند معدن مي‌پرورانند در دل دارند گوهر مي‌پرورانند به حسب ظاهر آرام هستند مردان الهي كه به منزله جبال زمين هستند وسيله آرامش و طمأنينهٴ زمين و مردم منطقه هستند اين مي‌تواند مصداق معنوي جبال را مردان الهي بداند كه اينها به حسب ظاهر آرام هستند ولي باطنشان دارد سير مي‌كند.

 

اين آيه شريفه از آن جهت كه در سياق آيات قيامت قرار گرفته، آنچه مى گويد در باره همان قيامت است و پاره اى از وقايع آن روز را توصيف مى كند، كه عبارت است از به راه افتادن كوهها، كه در باره اين قضيه در جاى ديگر قرآن و نيز در مواردى ديگر از آن خبر داده است (و سيرت الجبال فكانت سرابا).

پس اينكه مى فرمايد: (و ترى الجبال - و مى بينى كوهها را) خطاب در آن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) است و مراد از آن مجسم كردن واقعه است، همچنان كه در آيه (و ترى الناس سكارى ) حال مردم را در آن روز مجسم مى كند، نه اينكه تو الا ن ايشان را مى بينى، بلكه اگر مى ديدى حال ايشان را آنچه از وضعشان كه ديدنى است اينطور به نظرت مى رسيد كه مستند.

 

معناى آيه اين است كه : (تو در آن روز كوهها را - كه امروز جامد گمان مى كنى ، مى بينى چون ابر به حركت درمى آيند)

 

جناب زمخشري  گفته اين كتاب آنجا كه كار را به خداي سبحان اسناد مي‌دهد پشت سر آن با جلال و شكوه از اين كار حمايت مي‌كند وقتي فرمود: ﴿صُنْعَ اللَّهِ﴾ فرمود: ﴿الَّذِي اتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾ وقتي بفرمايد: ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ مي‌فرمايد: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[29] هيچ كس عوض نمي‌كند نه خدا عوض مي‌كند نه غير خدا, غير خدا عوض نمي‌كند چون قدرت ندارد خدا عوض نمي‌كند چون به احسن وجه آفريد اين طور نيست كه ـ معاذ الله ـ بعداً براي او علمي حاصل شده باشد بعد بفرمايد يك طرح نويي پيدا شده من بر اساس طرح نو وضعيت انسان را عوض كنم.

 حرف‌هاي جناب زمخشري در اين چهار آيه خلاصه مي‌شود: يكي اينكه گفت: ﴿صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي اتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ﴾ يكي ﴿صِبْغَةَ اللّهِ اين است نگارگرى الهى﴾ كه فرمود: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً  و كيست‏ خوش‏نگارتر از خدا﴾[30] يكي ﴿وَعْدَ اللّهُ لَا يُخْلِفُ اللَّـهُ وَعْدَهُ ﴾[31] يكي ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ در ذيل اين چهار بخش از قرآن كريم خداي سبحان آن كلمات جامع را ذكر مي‌كند تا نشان دهد اگر چيزي كار خداست كاري است برترين و بهترين كار[32] كه خلقت انسان هم از همين قبيل است(فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ).

(87) وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شاءَ

(87) وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شاءَ اللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ

به خاطر بياوريد روزي را كه در صور دميده مي‏شود و تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند در وحشت فرو مي‏روند جز كساني كه خدا به خواهد و همگي با خضوع در پيشگاه او حاضر مي‏شوند

سوره ۳۹: الزمر

وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ ﴿۶۸﴾

و در صور دميده مي‏شود، و تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند مي‏ميرند مگر كساني كه خدا بخواهد، سپس بار ديگر در صور دميده مي‏شود، ناگهان همگي بپا مي‏خيزند، و در انتظار (حساب و جزا) هستند. (۶۸)

از مـجـمـوعـه آيـات قـرآن استفاده مى شود كه دو يا سه بار نفخ صور مى شود: يكبار در پايان دنيا و آستانه رستاخيز، كه وحشت همه را فرا مى گيرد.

بـار دوم هـمـگـى بـا شنيدن آن قالب تهى مى كنند و مى ميرند (اين دو نفخه ممكن است يكى باشد).

بار سوم به هنگام بعث و نشور و قيام قيامت است كه با نفخ صور همه مردگان به حيات باز مى گردند و زندگى نوينى را آغاز مى كنند.

در اينكه آيه فوق اشاره اى به نفخه اول و دوم است يا نفخه سوم ميان مفسران گفتگو است ، قـرائنـى در خود آيه و آيات بعد بر هر دو نظر وجود دارد، بعضى نيز آن را اشاره به همه اين نفخه ها دانسته اند.

ولى ظـاهر آيه نشان مى دهد كه اشاره به نفخه اولى است كه در پايان جهان صورت مى گـيرد زيرا فزع كه به معنى ترس و وحشتى است كه تمام قلب انسان را فرا مى گيرد از آثـار ايـن نـفـخـه شـمـرده شـده ، و مـى دانـيـم در نـفـخـه قـيـامت ترس و وحشت به خاطر اعمال است و حساب و جزا، نه به خاطر تاثير نفخه .

و امـا جـمـله الا مـن شـاء الله كـه بـه صورت استثناء از اين ترس و وحشت عمومى ذكر شده اشـاره بـه نـيكان و پاكان ، اعم از فرشتگان و مؤ منانى است كه در آسمانها و زمينند آنها در پـرتـو ايـمـان ، آرامـش مـخـصـوصـى دارنـد، نـه نـفـخـه اول صـور آنـها را متوحش مى سازد، و نه نفخه آخر، و در آيات بعد نيز مى خوانيم كسانى كه با دست پر از حسنات به پيشگاه خدا بروند از وحشت و فزع آن روز در امن و امانند. من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون

امـا جمله كل آتوه داخرين : همگى با خضوع و ذلت در پيشگاه او حاضر مى شوند ظاهرا عام است و هيچ استثنائى در آن نيست زيرا حتى انبياء و اوليا در پيشگاه او خاضع و كوچكند.

https://www.youtube.com/watch?v=Un5uHYKSaVg&ab_channel=ElhaamMagazine

 اگـر مـى بـيـنـيـم در آيه 127 سوره صافات مى فرمايد: فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ : (هـمـگـان در پـيـشـگـاه او حـاضـر مى شوند مگر بندگان مخلص پروردگار) مـنـافـاتـى بـا عـمـومـيـت آيـه مـورد بـحـث نـدارد، چـرا كـه آيـه مـورد بـحـث اشـاره بـه اصـل حـضـور در مـحـشـر و پـيـشـگـاه خـدا اسـت و دوم اشـاره بـه حضور در صحنه حساب و بررسى اعمال است .

﴿وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ﴾ اگر واقعاً  بيوت ائمه(عليهم السلام) روشن بود و رفت و آمد مي‌كردند خب خيلي‌ها سؤال مي‌كردند اين نفخ صور چيست اين ناقور چيست اين شيپور چيست شيپور مي‌زنند همه مرده‌ها زنده مي‌شوند چيست خب متأسفانه اين خانه بسته بود روايات كمي به دست ما رسيده.

 اگر درِ مدينه علم باز بود چون «أنا مدينة العلم و عليٌّ بابها»[10] مخصوص وجود مبارك حضرت نيست يعني ولايت, باب علم نبوّت است فرقي بين وجود مبارك حضرت امير تا وجود مبارك حضرت حجّت(سلام الله عليهم اجمعين) نيست همه آنها باب مدينةالعلم هستند اگر اين باب باز بود ما خيلي چيز مي‌فهميديم اما الآن شما مثلاً به ناقور مراجعه مي‌كنيد كه ﴿فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ﴾[11] متأسفانه نمي‌دانيد يعني چه، شيپور مي‌زنند مُرده‌ها از قبر بيرون مي‌آيند اين يعني چه؟ در اين شيپور دميده مي‌شود همه زنده مي‌شوند اين يعني چه؟ خب آدم نمي‌فهمد اين حرف‌ها را.

از ما كسي سؤال بكند اين ناقور چيست اين شيپور چيست ما كه نمي‌توانيم مثل بعضي از اهل سنّت طول و عرضي براي اين شيپور درست بكنيم مي‌گوييم نمي‌فهميم,  خيلي از چيزهاست نمي‌فهميم يكي از آنها هم همين است.

 فرمود: ﴿فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ﴾ وقتي كه در شيپور بدمند اينجا دارد كه ﴿يُنفَخُ فِي الصُّورِ﴾ همان طوري كه فرمود: ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ اگر ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[12] روح را به بدن عطا مي‌كند با شيپور زدن نيست با يك افاضه غيبي است نفخ صور هم اين معنا خواهد بود به هر تقدير اين معنا هم هست آن معناي در شيپور دميدن هم هست. ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[13] هم هست آن ﴿يَوْمَ نَدْعُوا﴾ كه در بحث سورهٴ مباركهٴ «اسراء» گذشت افراد را به اسم صدا نمي‌زنند كه زيد بيا حسن بيا, مي‌گويند علوي بيا حسيني بيا موسوي بيا به اسم امام صدا مي‌زنند و همه صف مي‌كشند.

 نفخ صور اول يك مرحله ابتدايي دارد كه فزع‌آور است يك مرحله مياني يا پاياني دارد كه صعقه‌آور است در نفخ صور اول كه بخشي از آن به فزع, بخشي از آن به صعقه همراه است يك عدّه مستثنا هستند در نفخ صور دوم جا براي استثنا نيست در نفخ صور اول كه يك عدّه فزع دارند ﴿فَفَزِعَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ كه در سورهٴ «نمل» است يا ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ كه در سورهٴ «زمر» است در هر دو بخش يعني چه در سورهٴ «نمل» چه در سورهٴ «زمر» يك عدّه استثنا شدند ﴿إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ گفتند جبرئيل, ميكائيل, اسرافيل كه اينها ذوات قدسي هستند, اهل بيت(عليهم السلام), انبياي اولواالعزم, انبياي بزرگ اينها مي‌توانند جزء ﴿مَن شَاءَ﴾ باشند ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾[15] كه استثنا دارد اما در نفخ صور دوم جا براي استثنا نيست چون همگان بايد حضور پيدا كنند هيچ كس نيست كه در آنجا مُرده باشد يا حضور پيدا نكند و مانند آن. پس فزع هست صَعقه هست آيا اينها دو مرحله است يُمكن, دو تعبير از يك واقعيّت است يُمكن, اما ما سه نفخه نداريم كه در برخي از تفسيرهاي اهل سنّت آمده يك نفخه فزع باشد يك نفخه صعقه باشد يك نفخه حضور همگان[16] بلكه در همان نفخه اُوليٰ كه طليعه قيامت است يا فزع و صعقه در دو مرحله قرار مي‌گيرد يا براي دو گروه است به هر تقدير به همان نفخه صعقه برمي‌گردد اگر با نفخه دوم يك عدّه زنده مي‌شوند آنهايي كه با نفخه اول مردند با نفخه دوم زنده مي‌شوند اما آنهايي كه جزء ﴿مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ بودند با نفخه اول صعقه نمردند ديگر در نفخه دوم زنده‌اند اگر كسي گفت

ما زنده به ذكر دوست باشيم                        ديگر حيوان به نفخه صور

ناظر به همين مرحله است.

 بنابراين اين جريان در كنار ﴿إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ﴾[18] كه مسئله رجعت و اينها را مطرح كرده است اين مربوط به طليعه قيامت و خود قيامت است.

 

 

بعضى گفته اند: مراد از اين نفخ صور، نفخه دومى است كه با آن، روح به كالبدها دميده مى شود، و همه براى فصل قضاء مبعوث مى گردند، مؤيد اين، جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد: (و كل اتوه داخرين ) يعنى همگى با ذلت و خوارى بدانجا مى آيند، چون مراد از (اتوه - مى آيند آن را) حضورشان نزد خداى سبحان است و نيز مؤيد ديگر آن استثناى (من شاء اللّه - هر كس را كه خدا بخواهد)، از حكم فزع است، كه بعد از آن جمله (و هم من فزع يومئذ امنون )، را در باره نيكوكاران آورده و همين خود دلالت مى كند بر اينكه فزع مذكور همان فزع در نفخه دوم است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، نفخه اول است كه با آن همه زندگان مى ميرند، به دليل اينكه در جاى ديگر فرمود، (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الا رض الا من شاء اللّه ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون ) چون (صعقه )، در اين آيه همان فزع در آن آيه است، كه در هر دو آيه، نتيجه نفخه اولى گرفته شده و بنا بر اين، مراد از جمله (كل اتوه داخرين ) رجوعشان به سوى خدا به سبب مردن مى باشد.

و بعيد نيست كه مراد نفخ در صور، در اين صورت مطلق نفخ باشد، چه آن نفخى كه با آن مى ميرند و يا آن نفخى كه با آن زنده مى شوند، براى اينكه، نفخه هر چه باشد از مختصات قيامت است و اينكه بعضى در فزع و بعضى در ايمنى هستند و نيز كوهها به راه مى افتند، همه از خواص نفخه اول باشد و اينكه مردم با خوارى نزد خدا مى شوند، از خواص نفخه دوم باشد، كه بنا بر اين احتمال، اشكالى كه چه بسا ممكن است بر هر دو وجه سابق بشود دفع مى گردد.

خداى تعالى از حكم فزع عمومى كه شامل همه موجودات آسمانها و زمين است جمعى از بندگان خود را استثناء كرده.

 

https://hawzah.net/fa/Question/View/65049/%D9%86%D9%81%D8%AE-%D8%B5%D9%88%D8%B1

منبع: الانسان و العقیده علامه طباطبایی

در قرآن  در برخی آیات، از  این حادثه به نفخ  تعبیر شده است از جمله  در سوره نمل و سوره زمر. اما در جاهای دیگر از نفخ صور به صیحه و زجره که آن هم به معنای صیحه است ، تعبیر شده است:

سوره ۳۶: يس

إِنْ‌ كانَتْ‌ إِلاّ صَيْحَةً‌ واحِدَةً‌ فَإِذا هُمْ‌  جَمِيعٌ‌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ.(۵۳)

صيحه واحدي بيش نيست (فريادي از اين برميخيزد) ناگهان همگي نزد ما حاضر ميشوند. (۵۳)

سوره ۳۷: الصافات

 فَإِنَّما هِيَ‌ زَجْرَةٌ‌ واحِدَةٌ‌ * فَإِذا هُمْ‌ بِالسّاهِرَةِ(۱۹)

تنها يك صيحه عظيم واقع مي‏شود ناگهان همه (از قبرها بر مي‏خيزند و) نگاه مي‏كنند.(۱۹)

همچنین در جای دیگر از نفخ صور به الصاخه که به معنای صیحه شدید است تعبیر شده است:

سوره ۸۰: عبس

فَإِذَا جَاءَتِ الصَّاخَّةُ ﴿۳۳﴾

پس چون فرياد گوش‏خراش دررسد (۳۳)

 يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ﴿۳۴﴾

روزى كه آدمى از برادرش (۳۴)

 وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ ﴿۳۵﴾

و از مادرش و پدرش (۳۵)

 وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ ﴿۳۶

و از همسرش و پسرانش مى‏ گريزد (۳۶)

و در جای دیگر از  آن به نقر تعبیر شده است.

سوره ۷۴: المدثر

فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ ﴿۸﴾

پس چون در صور دميده شود (۸)

 فَذَلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ ﴿۹﴾

آن روز [چه] روز ناگوارى است (۹)

 عَلَى الْكَافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ ﴿۱۰﴾

بر كافران آسان نيست (۱۰)

از نفخه دوم نیز در برخی آیات ، به ندا تعبیر شده است

سوره ۵۰: ق

وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ ﴿۴۱﴾

و روزى كه منادى از جايى نزديك ندا درمى‏ دهد به گوش باش (۴۱)

  و در چندین مورد دیگر در قرآن از آن به صیحه تعبیر شده است. و در جایی از آن به الصیحه بالحق یاد کرده است:

سوره ۵۰: ق

يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذَلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ ﴿۴۲﴾

روزي كه همگان صيحه رستاخيز را به حق مي‏شنوند، آن روز روز خروج است. (۴۲)

-------------

البته خداوند در این جا از این حادثه به موت تعبیر نمی کند بلکه به صعقه تعبیر می شود شاید علت این تعبیر این باشد که موت به خروج روح از بدن اطلاق می شود که بیشتر شامل انسان ها و حیوانات می شود ولی در این جا این صیحه شامل همه موجودات اعم از حیوان و انسان و ملائکه و ارواح می شود و چون همه موجودات، مانند انسان و حیوان متشکل از روح و بدن نیستند که در نتیجه موت، روح از بدنشان خارج شود برای همین  در این جا از موت، به صعقه، تعبیر شده است.

 

سوره ۳۹: الزمر

وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ ﴿۶۸﴾

و در صور دميده مي‏شود، و تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند مي‏ميرند مگر كساني كه خدا بخواهد، سپس بار ديگر در صور دميده مي‏شود، ناگهان همگي بپا مي‏خيزند، و در انتظار (حساب و جزا) هستند. (۶۸)

 

نفخ صور و صعقه و فزع که در نتیجه آن اتفاق می افتد شامل اهل برزخ هم می شود.

 

نکته دیگر این که طبق آیه كُلُّ‌ شَيْ‌ءٍ هالِكٌ‌ إِلاّ وَجْهَهُ‌ و  كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَ يَبْقَي‌' وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَـٰلِ وَ الاء كْرَامِ می توان نتیجه گرفت که مخلصین، وجه الهی محسوب می شوند بدین معنا که از کنار هم گذاشتن دو آیه ای که به فزع و صعقه همه موجودات اشاره می کند و آیه ای که به هالک بودن همه موجودات اشاره می کند و اشتثنای وجه الله و مخلصین از آن ها می توان نتیجه گرفت که ارتباطی بین وجه الله و مخلصین هست. پس مخلصین ، وجه الله هستند.

(86) أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي

(86) أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

 آيا آنها نديدند ما شب را قرار داديم كه در آن بيارامند و روز را روشني بخش، در اين امور نشانه‏ هاي روشني است براي كساني كه آماده پذيرش ايمانند.

 

 اين نظم را شما ببينيد پي به وحدانيّت ربوبي خدا ببريد اين آيه كاري به مسئله معاد ندارد مستقيماً مربوط به توحيد ربوبي است.

آرامشى كه از تاريكى شب به وجود مى آيد يك واقعيت مسلم علمى است پرده هاى تاريك شب نـه تـنـها يك وسيله اجبارى براى تعطيل فعاليتهاى روزانه است ، بلكه اثر عميقى روى سـلسـله اعـصـاب انـسان مى گذارد و آنها را در استراحت و خواب عميق - و به تعبير قرآن سكوت - فرو مى برد.

 همچنين رابطه روشنائى روز، و تلاش و حركت و جنبشى كه خاصيت تابش نور است نيز از نـظر علمى جاى ترديد نيست ، نه فقط نور آفتاب صحنه زندگى را روشن و چشم انسان را فعال مى سازد، بلكه تمام ذرات وجود انسان را بيدار كرده و به فعاليت وا مى دارد.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه انسان بايد خود را با اين نظام هماهنگ سـازد، شـب را اسـتـراحـت كـنـد، و روز را بـه تـلاش و كـوشش بپردازد، تا هميشه سالم و فعال باشد .

به هر حال اين آيه گر چه مستقيما سخن از توحيد و تدبير عالم هستى مى گويد ولى مى تواند اشاره لطيفى به مساله معاد نيز در برداشته باشد، چرا كه خواب همچون مرگ است ، و بيدارى همچون زندگى پس از مرگ .

 براي هر متفكّري هم اين آيات, برهان قاطع است يعني مي‌تواند استنباط كند و استدلال كند لكن بهره‌اش براي مردان الهي است كسي كه اهل شهوت و غضب است در بخش عمل, اهل وهم و خيال است در بخش نظر اين پي به آيات توحيد نمي‌برد.

شايد سوال ایجاد شود که افرادی که نزدیک قطب هستند این مساله برای آنها صادق نیست. باید توجه داشت که نعمتهایی که در قرآن از آن ذکر می شود  لزوما همگانی نیست مثل نعمت گوش و چشم, مثل فرو فرستادن  قرآن به زبان عربی و ...

سوره ۱۶: النحل

وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿۷۸﴾و خدا شما را از شكم مادرانتان در حالى كه چيزى نمى‏ دانستيد بيرون آورد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد باشد كه سپاسگزارى كنيد (۷۸)

(85)  وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِم بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لاَ يَنطِقُونَ

(85)  وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِم بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لاَ يَنطِقُونَ

(۸۵) در اين هنگام فرمان عذاب بر آنها واقع مي‏شود و آنها سخني ندارند كه بگويند.

 اگر ما اين عذاب الهي را بر اينها مستقر كرديم ديگر اينها زبانشان بند مي‌آيد  كه فرمود اينها ﴿لا يَنطِقُونَ﴾.

ايـن عـذاب به معنى عذاب دنيا است هرگاه آيه را به معنى رجعت بدانيم ، و به معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم .

(84) حَتَّي إِذَا جَاءُوا قَالَ أَكَذَّبْتُم بِآيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُ

(84)  حَتَّي إِذَا جَاءُوا قَالَ أَكَذَّبْتُم بِآيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

(۸۴) تا زماني كه مي‏آيند به آنها مي‏گويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق بر نيامديد شما چه اعمالي انجام مي‏داديد.

و معناى آيه اين است كه : از هر امتى فوجى از تكذيب كنندگان به آياتمان را محشور مى كنيم و همچنان بازداشت مى شوند، تا آنكه در محضر خطاب، حضور به هم رسانند، در آن هنگام خداى تعالى به ايشان مى فرمايد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه هيچ احاطه علمى به آن نداشتيد؟ و يا چه كارها غير از تكذيب مى كرديد؟

 

اين ﴿لَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْماً﴾ انسان وقتي به همه جوانب, عالِم باشد مي‌پذيرد. در بعضي از موارد است با اينكه انسان يقين دارد احاطه علمي دارد ولي قبولِ عملي ندارد نظير آنچه براي فرعون و برخي از اطرافيان فرعون پديد آمده كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[22] براي تو شفاف و روشن شد كه اينها آيات بصائر الهي هستند خب چرا ايمان نمي‌آوري؟! همه كفار نظير فرعون اين طور نيست كه احاطه علمي داشته باشند بعضي‌ها اصلاً اِعراض مي‌كنند حاضر نيستند تحقيق بكنند و نه اهل استدلال بر اساس تقليد از نياكان, قبول و نكولشان را تنظيم مي‌كنند مي‌گويند آباي ما چون نگفتند پس درست نيست آباي ما چون اين‌چنين كردند پس اين درست است.

(83) وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يوزَعُونَ

(83) وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يوزَعُونَ

 و (ای رسول، امت را به یاد آر) روزی که از هر قومی یک دسته را که تکذیب آیات ما می‌کنند بر می‌انگیزیم و آنها (برای سؤال) باز داشته خواهند شد.

اين آيه ناظر به رجعت است.مرحوم امين‌الاسلام ( لقب شیخ طبرسی صاحب مجمع البیان) مي‌فرمايند رجعت را ما با روايات ثابت نكرديم رجعت، جزء اجماع قطعي ما اماميّه است و اخبار و روايات مؤيّد اين است[1] از بس جريان رجعت نزد اينها مسلّم و قطعي است كه با خبر ثابت نشده بلكه با اجماع قطعي ثابت شده آن وقت اين روايات مي‌شود مؤيّد مسئله رجعت.

 

"من"  براي آن معاني بسيار است:

 1- ابتدا غايت مثل سرت من البصره الي الكوفه (از بصره تا کوفه پیاده رفتم)

2- براي تبيين يعني بيان كردن امر مبهم و علامت آن زماني است كه بجاي « من » لفظ « الذي » گذاشته شود مثل « فاجتنبوا الرجس من الاوثان (از پليدى بتها دورى كنيد) » در اين مثال ( من ) بيان مي كند ( رجس ) را كه مبهم است و اگر ( من ) برداشه شود گفته مي شود « الرجس الذي هو الاوثان » صحيح است يعني دوري كنيد پليدي را كه عبارتست از بت ها يعني بت پرستي نكنيد .

3- معناي سوم تبعيض است بمعناي بعض و علامت آن كلمه « بعض »  را بجاي « من » گذاشته شود معني بعض را بدهد مثل (( أخذت من الدراهم )) يعني = بعضي از درهمها را گرفتم .

4- معناي چهارم « زائده » است كه براي تأكيد آورده مي شود و براي آن علامتي است كه اگر از جمله حذف شود در معناي جمله خللي ايجاد نشود مثل (( ما جائني من أحد )) اگر « من » حذف  شود در معني جمله خللي ايجاد نمي شود .

 

«من» اول براي تبعيض است﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُمِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً﴾ «من» دوم «من» تبيين ﴿مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا﴾ اين هم فعل مضارع است و مفيد استمرار است كسي كه دائماً تكذيب مي‌كرد.

 در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت كه در قيامت همگان حضور دارند فوجي از اينها محشور نيستند همه محشور مي‌شوند آيه 47 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين بود ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَي الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ  بخاطر بياور روزي را كه كوه‏ ها را به حركت در مي‏آوريم، و زمين را آشكار (و مسطح) مي بيني، و همه آنها (انسانها) را محشور مي‏كنيم﴾ نه «حشرنا فوجاً منهم» ﴿وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً﴾ ما هيچ كسي را باقي نمي‌گذاريم همه را محشور مي‌كنيم.

 اين آيه 47 سورهٴ «كهف» مطابق سورهٴ مباركهٴ «واقعه» است كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ بگو اولين و آخرين، همگي در موعد روز معيني جمع مي‏شوند

 در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» هم مشابه اين تعبير آمده كه همگان را محشور مي‌كند اين طور نيست كه مثلاً گروهي بيايند فرمود: ﴿وَيَوْمَ يُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَي النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ به خاطر بياوريد روزي را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوي دوزخ مي‏برند، و صفوف پيشين را نگه مي‏دارند تا صفهاي بعد به آنها ملحق بشوند﴾ فرمود: ﴿أعْدَاءُ اللهِ﴾ نه «فوجاً من أعداء الله»

مطلب ديگري هم كه در كتاب قيّم الميزان آمده اين است كه برخي از آيات است كه فقط يك بار در قرآن كريم آمده چون يك بار آمده و تقريباً رمزگونه آمده تفسير شفاف آن آسان نيست آيات ديگر كه مكرّر آمده مي‌شود به وسيله «الآيات يُفسّر بعضها بعضا»[13] آن را معنا كرد اما وقتي اين مضمون فقط يك بار ذكر شده است اين حلّش آسان نيست گويا هدف هم اين است كه اين رمزگونه بيان شود كه بين ذات اقدس الهي و پيغمبر, اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين رمزگونه باشد جريان تعليم اسما و خلافت و گفتگوي فرشته‌ها با خداي سبحان از همين قبيل است آيه اخذ ميثاق ﴿إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ﴾[14] از همين قبيل است اين آيه رجعت كه ﴿فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا﴾ از اين قبيل است دابّةالأرض بودنِ حضرت امير از همين قبيل است بئر معطّله بودن حضرت امير از اين قبيل است. بخشي از اينها ابهامش به وسيله روايات روشن مي‌شود اما انسان بتواند نظر قطعي درباره اين امور بدهد آسان نيست. اينها رمزگونه است نه نظير صوم و صلات است كه مورد تكليف روز باشد و محلّ ابتلاي عملي همگان لذا انسان نمي‌تواند نظر نهايي به طور دقيق را در اين زمينه ارائه كند.

 

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86

 

و مراد از آيات در جمله (يكذب باياتنا) مطلق آياتى است كه بر مبدأ و معاد دلالت مى كند، كه از آن جمله اند انبياء و امامان و كتب آسمانى، نه اينكه مراد از آيات، قيامت و حوادث واقعه در آن و هنگام قيام آن باشد و نه آيات قرآنى به تنهايى، براى اينكه حشر، منحصر در امت اسلامى نيست، بلكه از امتهاى مختلف، از هر امتى فوجى محشور مى شوند. و از عجايب، اصرارى است كه بعضى از مفسرين كرده اند بر اينكه مراد از آيات در اينجا و در آيه بعدى، آيات قرآنى است.

 

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اين حشر، حشر عذاب است، بعد از حشر كلى، كه شامل همه خلق مى شود و اين حشرى است بعد از حشر.

مؤيد گفتار ما - كه منظور حشر در قيامت نيست - اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش بعد از داستان بيرون شدن دابه از زمين واقع شده اند، كه خود يكى از علائمى است كه قبل از قيامت واقع مى شود، قيامتى كه در چند آيه بعد درباره آن مى فرمايد: (وَيَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ) و تا چند آيه بعد اوصاف وقايع آن روز را بيان مى كند، و معنا ندارد كه قبل از شروع به بيان اصل قيامت و وقايع آن، يكى از وقايع آن را جلوتر ذكر كند، چون ترتيب وقوعى اقتضاء مى كند كه اگر حشر فوج از هر امتى هم جزو وقايع قيامت باشد آن را بعد از مسأله نفخ صور ذكر فرمايد، ولى اينطور ذكر نكرد، بلكه قبل از نفخ صور مسأله حشر فوج از هر امتى را آورده، پس معلوم مى شود اين حشر جزو وقايع قيامت نيست.

و در تفسير قمى آمده كه پدرم از ابن ابى عمير، از حماد و از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه به من فرمود: مردم در باره آيه (يوم نحشر من كل امة فوجا)، چه مى گويند؟ گفتم : مى گويند: اين آيه در باره قيامت است، فرمود: نه، اين طور كه آنان مى گويند نيست، بلكه درباره رجعت است، مگر خداى تعالى در قيامت از هر امتى فوجى را محشور مى كند؟ و بقيه آن امتها را رها مى كند؟ با اينكه خودش فرموده : (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا - آنان را محشور كرديم و احدى را از قلم نينداختيم )؟.

(82) وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ

(82) وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ

(۸۲) هنگامي كه فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند) جنبنده‏ اي را از زمين براي آنها خارج مي‏كنيم كه با آنها تكلم مي‏كند و مي‏گويد: مردم به آيات ما ايمان نمي‏آورند.

فرمود اينها كه با ارائه ادلّه از يك سو, ارائه آيات آفاقي و انفسي از سوي ديگر ايمان نياوردند روز سختي در پيش دارند آن روزي كه قول الهي, تهديد الهي به نصاب خود برسد از آن چنين ياد مي‌كنند ﴿حَقَّ الْقَوْلُ﴾[1] وقتي آن تهديد بخواهد به اجرا در بيايد مي‌گويند ﴿وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ﴾ پس اينجا سه مرحله است: مرحله اول ارائه ادلّه توحيد و وحي و نبوّت است اگر پذيرفتند و قبول كردند طوبي لهم و حُسن مآب, اگر نپذيرفتند مسئله تجديد نظر است فرصت است مهلت است. مرحله دوم آن است كه اين تجديد نظر و اين استمهال و امثال ذلك به پايان برسد وقتي به پايان رسيد نصاب تهديد تمام مي‌شود مي‌گويند ﴿حَقَّ الْقَوْلُ﴾ مرحله سوم اين تهديد اجرا مي‌شود مي‌گويند ﴿وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ﴾ منظور از اين قول همان مَقول است مي‌گويند: ﴿حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ﴾.[2]

سوره ۳۶: يس

لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۷﴾

فرمان (الهي) در باره اكثر آنها تحقق يافته، به همين جهت ايمان نمي ‏آورند. (۷)

 

﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ﴾ وقتي آن تهديد الهي فرا مي‌رسد حالا اين مربوط به قيامت است چه اينكه عدّه زيادي گفتند يا اشراط‌ الساعه  است كه برخي‌‌ها گفتند يا جريان رجعت است كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اخبار رجعت از طرق ما فراوان است كه ما بر آن هستيم.

اشراط الساعه، اصطلاحی قرآنی و حدیثی بوده و بر مجموعه حوادثی اطلاق می‌شود که پیش از واقعه عظیم قیامت روی خواهد داد.

اشراط در لغت جمع شَرَط به معنای علامت است.

 

 

﴿أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً﴾ ما جُنبنده‌اي را بيرون مي‌آوريم كه با آنها سخن مي‌گويد ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ اين دابّه در تفسير اهل سنّت به وضع خارق‌العاده‌اي تعبير شده كه به تعبير فخررازي هيچ كدام از اين اوصاف در قرآن كريم براي آن دابّه نيامده.

 از ابي زبير در توصيف آن وارد شده است: «سرش سر گاو، چشمش چشم خوك، گوشش گوش فيل، شاخش شاخ گوزن، گردنش گردن كبوتر، سينه‌اش سينة شتر، رنگش رنگ ببر، عقبش گربه، دمش دم قوچ و دست و پايش دست وپاي شتر است كه فاصلة مفصل‌هاي آن دوازده ذراع (حدود 6 متر) مي‌باشد...» برخي از مفسران سُنّي با ملاحظة اين قبيل روايات دابة الارض را حيواني بزرگ و چهار دست و پا دانسته‌اند(7) ولي اين روايات به قدري مخدوش‌اند كه حتي بعضي از مفسران اهل سنّت مانند فخر رازي و سيد قطب آن‌ها را غير قابل اعتنا دانسته‌اند

 از طرق ما شيعه‌ها اين دابّه بر وجود مبارك حضرت امير تطبيق شده است[5] چه اينكه بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ بر آن حضرت تطبيق شده است[6] كه چاهي كه معطّل است از او آب نمي‌گيرند اينها آب‌هاي فراوان در درون خود دارند كسي به سراغ آنها نمي‌رود بئر معطّله كه در قرآن آمده بر حضرت امير تطبيق شده است دابّه‌اي كه در اين آيه است بر حضرت امير تطبيق شده است يعني جنبنده‌اي كه با كفار سخن مي‌گويد ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ چه مي‌گويد؟ مي‌فرمايد: ﴿أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ مردم به آيات ما ايمان نياوردند.

سوره ۲۲: الحج

فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيدٍ ﴿۴۵﴾

پس چه بسیار شهر و دیاری که ما اهلش را در آن حال که به ظلم و ستم مشغول بودند به خاک هلاک نشاندیم و اینک آن شهرها از بنیاد ویران است و چه چاه و قناتهای آب که معطل بماند و چه قصرهای عالی بی‌صاحب گشت. (۴۵)

 

 در روايات آمده است كه اينها مربوط به رجعت است چرا؟ براي اينكه اگر مربوط به قيامت بود در قيامت خدا همه را محشور مي‌كند نه فوجي را[7] چون در اين آيه دارد كه ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّبُ﴾ اين «مِن» براي تبعيض است يعني برخي از مكذّبان را ما محشور مي‌كنيم, در معاد كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[8] همه محشور مي‌شوند ديگر بعض ندارد. در آن روزي كه عذاب الهي مي‌خواهد واقع شود دابّه‌اي به آنها مي‌گويد جُرم شما اين بود كه به آيات الهي ايمان نياورديد. برخي‌ها «تَكْلِمُهُم» خواندند[9] «كَلْم» يعني جَرْح و زخم و امثال ذلك اين دابّه آنها را زخمي مي‌كند خب اين با جمله بعد كه ﴿أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ كه مقولِ قول آن دابّه است هماهنگ نيست «تَكْلِمُهُم» بايد بگوييم «إنّ» نه «أنّ» در حالي كه اينجا «أنّ» است ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ به چه كلامي با آنها گفتگو مي‌كند ﴿أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ اگر «تَكْلِمُهُم» بود بايد «إنّ» مي‌خوانديم و اينجا چون «أنّ» است نه «إنّ» معلوم مي‌شود مقول و كلام آن متكلّم است ﴿تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾

 

فخررازي كه به تفكّر رجعت و امثال رجعت شيعه معتقد نيست قبول دارد كه اين «مِن», «مِن» تبعيضيه است يعني بعضي از مكذّبان گروهي از مكذّبان منتها اين را بعد از قيام قيامت مي‌داند مي‌گويد وقتي كه قيامت قيام مي‌كند ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ بعد از اينكه ساهره قيامت به آن وضع عمومي‌اش قيام كرد گروهي از مكذّبان را حاضر مي‌كند با آنها گفتگو مي‌كند بعد آنها را به بند مي‌كشد در حالي كه اين هم دليل مي‌طلبد, وقتي قيامت قيام كرد هر كسي در برابر كارش مسئول است ديگر يك گروه خاصّي را بياورند ﴿فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾ يعني «يُحبَسون» اين وجهي ندارد .پس وقتي تهديد به نصاب برسد در آستانه وقوع و اجراست واقع كه شده است اين صحنه پديد مي‌آيد كسي به اينها مي‌گويد شما به آيات ما ايمان نياورديد ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾.

1 - دابة الارض چيست ؟

دابـه بـه مـعـنـى جنبنده است ، و بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند دابـه تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمى شود، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسانها را نـيـز در بر مى گيرد، چنانكه در آيه 6 سوره هود مى خوانيم :

سوره ۱۱: هود

وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۶﴾

هيچ جنبنده‏ اي در زمين نيست مگر اينكه روزي او بر خدا است، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مي‏داند، همه اينها در كتاب آشكاري (لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است.  (۶)

 

و در آيـه 61 سوره نحل آمده :

وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ ﴿۶۱﴾

و اگر خداوند مردم را بخاطر ظلمشان مجازات كند جنبنده‏ اي را بر پشت زمين باقي نخواهد گذارد!، ولي آنها را تا زمان معيني بتاخير مي‏اندازد، اما هنگامي كه اجلشان فرا رسد نه ساعتي تاخير مي‏كنند و نه ساعتي پيشي مي‏گيرند. (۶۱)

 

و در آيـه 22 سـوره انـفـال مـى خـوانـيـم :

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ ﴿۲۲﴾

قطعا بدترين جنبندگان نزد خدا كران و لالانى‏ اند كه نمى‏ انديشند (۲۲)

امـا در مـورد تطبيق اين كلمه ، همانگونه كه در تفسير آيه بيان كرديم ، قرآن بطور سر بسته از آن گذشته ، گوئى بنابر اجمال و ابهام بوده ، تنها وصفى كه براى آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مى گويد، و افراد بى ايمان را اجمالا مشخص مى كند، ولى در روايات اسلامى و سخنان مفسرين ، بحثهاى زيادى در اين زمينه ديده مى شود كه در يك جمع بندى مى توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد:

1 - گـروهـى آن را يـك مـوجـود جـانـدار و جنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانسته اند، و برای آن عجائبي نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياء است .

ايـن جـنـبنده در آخر زمان ظاهر مى شود، و از كفر و ايمان سخن مى گويد و منافقين را رسوا مى سازد و بر آنها علامت مى نهد.

2 - جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مى دانـنـد، يـك انـسـان فـوق العـاده ، يـك انـسـان مـتـحـرك و جـنـبـنـده و فـعـال كـه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين و علامت گذارى آنها اسـت ، حتى از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه عصاى موسى و خاتم سليمان با او اسـت ، و مـى دانـيم عصاى موسى ، رمز قدرت و اعجاز و خاتم سليمان ، رمز حكومت و سلطه الهى است ، و به اين ترتيب او يك انسان قدرتمند و افشاگر است !

در حديثى از حذيفه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در توصيف دابة الارض چنين آمده است:

 لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤ من بين عينيه ، و يكتب بين عينيه مؤ من و تـسم الكافر بين عينيه و تكتب بين عينيه كافر، و معها عصا موسى و خاتم سليمان

 او بـه قـدرى نـيـرومـنـد است كه هيچكس به او نمى رسد و كسى از دست او نمى تواند فرار كـنـد، در پـيـشـانـى مـؤ من علامت مى گذارد و مى نويسد مؤ من و در پيشانى كافر علامت مى گذارد و مى نويسد كافر! با او عصاى موسى و انگشتر سليمان است .

و در روايات متعددى بر شخص امير مؤ منان على (عليه السلام ) تطبيق شده است :

در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : مردى به عمار ياسر گفت آيه اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته اسـت ، عـمـار گـفـت : كـدام آيـه ؟ گـفـت : آيـه و اذا وقـع القـول عـليـهـم اخـرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون اين كدام جنبنده است ؟

عـمـار مـى گـويـد: بـه خدا سوگند من روى زمين نمى نشينم غذائى نمى خورم و آبى نمى نوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم ! سپس همراه آن مرد به خدمت على (عليه السلام ) آمـد، در حالى كه غذا مى خورد هنگامى كه چشم امام (عليه السلام ) به عمار افتاد فرمود بيا، عمار آمد و نشست و با امام (عليه السلام ) غذا خورد.

آن مـرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباوری به اين صحنه مى نگريست ، چرا كه عمار بـه او قـول داده بـود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند غذا نخورد، گوئى قول و قسم خود را فراموش كرده است .

هـنـگـامـى كـه عـمـار برخاست و با على (عليه السلام ) خدا حافظى كرد، آن مرد رو به او كـرده گـفـت : عـجـيـب اسـت تـو سـوگـند ياد كردى كه غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمين نـنـشـيـنـى مگر اينكه دابة الارض را به من نشان دهى ؟ عمار در جواب گفت : اريتكها ان كنت تعقل !: من او را به تو نشان دادم اگر مى فهميدى !

نـظـيـر هـمـيـن حـديـث در تـفـسـيـر عـيـاشـى از ابـوذر رحـمـة الله عـليـه نقل شده است .

عـلامـه مـجـلسـى در بـحـار الانـوار بـا سـنـد مـعـتـبـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) چنين نقل مى كند كه على (عليه السلام ) در مسجد خوابيده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) آنـجا آمد، على (عليه السلام ) را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة الله !: برخيز اى جـنـبـنـده الهـى كـسى از ياران عرض كرد اى رسول خدا آيا ما حق داريم يكديگر را بر چنين اسـمـى بـنـامـيـم ؟ پـيـامبر فرمود: نه اين نام مخصوص او است ، و او است دابة الارض كه خـداونـد در قـرآن فـرمـوده : و اذا وقـع القـول عـليـهـم اخـرجنا لهم دابة من الارض ... سپس فرمود: اى على ! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مى كند

و وسيله اى در دست تو است كه دشمنان را با آن علامت مى نهى .

طـبـق ايـن روايات ، آيه فوق مربوط به رجعت است و با آيه اى كه بعدا درباره رجعت مى آيد هماهنگ مى باشد.

مـرحـوم ابـو الفـتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه فوق مى نويسد: بر طبق اخبارى كه از طريق اصحاب ما نقل شده ، دابة الارض ‍ كنايه از حضرت مهدى صاحب الزمان است .

بـا در نـظـر گـرفـتن اين حديث و احاديث فوق ، مى توان از دابة الارض مفهوم كلي ترى را اسـتـفـاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مى كنند و حق و باطل و مؤ من و كافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود.

ايـن تـعـبـير كه در روايات وارد شده كه عصاى موسى و انگشتر سليمان كه رمز قدرت و پـيـروزى و حـكـومـت است با او است قرينه اى است بر اينكه دابة الارض يك انسان بسيار فعال است نه يك حيوان .

و نـيز اينكه در روايات وارد شده كه مؤ من و كافر را نشانه گذارى مى كند و صفوفشان را مشخص مى سازد با انسان سازگار است .

سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنى است .

در يك جمع بندى به اينجا مى رسيم كه از يكسو واژه دابه بيشتر در غير انسانها به كار مـى رود (هـر چـنـد در قـرآن كـرارا در مـفـهـوم اعـم و يـا در مـورد انـسـانـهـا اسـتـعـمـال شده ) از سوى ديگر قرائن متعدد در خود آيه وجود دارد، و روايات فراوانى در تفسير آيه وارد شده است كه نشان مى دهد منظور از دابة الارض در ايـنـجـا انـسـانـى اسـت بـا ويـژگـيـهائى كه در بالا ذكر كرديم ، انسانى است بسيار فـعـال ، مـشـخـص كـنـنـده خط حق و باطل ، مؤ من و منافق و كافر انسانى است كه در آستانه رستاخيز ظاهر مى شود و خود يكى از آيات عظمت پروردگار است .

 رجـعـت

رجـعـت از عـقـائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است : بعد از ظهور مـهـدى (عـليـه السـلام ) و در آسـتـانه رستاخيز گروهى از مؤ منان خالص و كفار و طاغيان بـسـيـار شـرور بـه ايـن جـهـان بـاز مـى گـردنـد، گـروه اول مدارجى از كمال را طى مى كنند، و گروه دوم كيفرهاى شديدى مى بينند.

مـرحـوم سـيـد مـرتـضـى كـه از بـزرگـان شـيـعـه اسـت چـنـيـن مـى گـويـد: خـداونـد متعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلا از دنيا رفته اند به اين جهان بـاز مـى گـردانـد، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حق بر سراسر جهان شـركـت جـويـنـد، و نـيـز گـروهى از دشمنان سرسخت را باز مى گرداند تا از آنها انتقام گيرد.

سـپس مى افزايد:  اين مساله محالى نيست. هيچ عاقلى نمى تواند قدرت خدا را بـر ايـن امـر انـكار كند. در حالى كه بعضى از مخالفين ما چـنـان ايـن مـوضـوع را انـكـار مـى كـنـنـد كـه گـوئى آن را محال و غير ممكن ميشمرند.

بـعـد اضافه مى كند: دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اين عقيده مخالفت نكرده است .

البـتـه از كـلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البيان برمى آيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند، و رجعت را بـه مـعـنى بازگشت دولت و حكومت اهلبيت (عليهم السلام ) تفسير مى كردند، نه بازگشت اشـخـاص و زنـده شدن مردگان ، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمه اى به اجماع نمى زند.

بـه هـر حـال در ايـنجا بحثهاى فراوانى است كه براى خارج نشدن از طرز بحث تفسيرى به صورت فشرده در اينجا مى آوريم :

1 - بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست همانگونه كه احياى جميع انسانها در قيامت كاملا ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركان جـاهـليـت از مـسـاله مـعـاد اسـت و سـخريه در برابر آن همانند سخريه آنها در مورد معاد مى باشد، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمى بيند، و قدرت خدا آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است .

2 - در قرآن مجيد، وقوع رجعت اجمالا در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده است .

الف - در مـورد پـيـامـبـرى كـه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فرو ريـخـتـه بـود و اجـساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود، و از خود پرسيد چـگـونـه خـداونـد ايـنـهـا را پـس از مـرگ زنـده مـى كـنـد، امـا خـدا او را يـكـصـد سال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى ؟ عرض كرد يكروز يا قسمتى از آن فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت (آيه 259 سوره بقره ). اين پيامبر، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمى كند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همين دنيا.

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۲۵۹﴾

یا به مانند آن کس (عزیر) که به دهکده‌ای گذر کرد که خراب و ویران شده بود، گفت: (به حیرتم که) خدا چگونه باز این مردگان را زنده خواهد کرد! پس خداوند او را صد سال میراند سپس زنده کرد و برانگیخت و بدو فرمود که چند مدّت درنگ نمودی؟ جواب داد: یک روز یا پاره‌ای از یک روز درنگ نمودم، خداوند فرمود (نه چنین است) بلکه صد سال است که به خواب مرگ افتاده‌ای، نظر در طعام و شراب خود بنما که هنوز تغییر ننموده، و الاغ خود را بنگر (که اکنون زنده‌اش کنیم تا احوال بر تو معلوم شود) و تا تو را حجت و نشانه‌ای برای خلق قرار دهیم و بنگر در استخوانهای آن که چگونه درهمش پیوسته و گوشت بر آن پوشانیم. چون این کار بر او روشن گردید، گفت: به یقین می‌دانم که خدا بر هر چیز قادر است. (۲۵۹)

ب - قـرآن در آيـه 243 هـمـيـن سـوره بـقـره سـخن از جمعيت ديگرى به ميان مى آورد كه از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارى كـردنـد و) از خـانـه هـاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده كرد.

 أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ ﴿۲۴۳﴾

آیا ندیدید آنهایی را که از ترس مرگ از دیار خود بیرون رفتند که هزارها تن بودند، خدا فرمود که تمام بمیرید (همه مردند) سپس آنها را زنده کرد، زیرا خدا را در حق بندگان فضل و کرم بسیار است، و لیکن بیشتر مردم سپاسگزار نیستند. (۲۴۳)

ج - در آيـه 55 و 56 سـوره بـقـره دربـاره بـنـى اسـرائيـل مـى خـوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بجا آورند .

وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ﴿۵۵﴾

و (یاد آرید) وقتی که گفتید: ای موسی ما به تو ایمان نمی‌آوریم تا آنکه خدا را آشکار ببینیم، پس صاعقه سوزان بر شما فرود آمد و آن را مشاهده می‌کردید. (۵۵)

 ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿۵۶﴾

سپس شما را بعد از مرگ برانگیختیم شاید خدا را شکر گزارید. (۵۶)

د - در آيه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عيسى (عليه السلام ) مى خوانيم : و اذ تخرج الموتى باذنى : تو مردگان را به فرمان من زنده مى كردى .

ايـن تـعـبير نشان مى دهد كه مسيح (عليه السلام ) از اين معجزه خود (احياى موتى ) استفاده كرد بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج ) دليل بر تكرار آن است و اين خود يكنوع رجعت براى بعضى محسوب مى شود.

إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلًا وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ ﴿۱۱۰﴾

(ای پیغمبر، مردم را متذکر گردان) آن گاه که خدا گفت: ای عیسیِ مریم: به خاطر آر نعمتی را که به تو و مادرت عطا کردم آن گاه که تو را به تأیید روح قدسی توانا ساختم که در گهواره و بزرگسالی با مردم سخن می‌گفتی، و آن گاه که تو را تعلیم کتاب و حکمت کردم و به تو علم تورات و انجیل آموختم، و هنگامی که از گِل، شکل مرغی به امر من ساخته و در آن می‌دمیدی تا به امر من مرغی می‌گردید، و کور مادرزاد و پیس را به امر من شفا می‌دادی، و آن گاه که مردگان را به امر من (از قبر) بیرون می‌آوردی، و آن گاه که (دست ستم) بنی اسرائیل را از سر تو کوتاه کردم وقتی که تو با معجزات روشن بر (هدایت) آنها آمدی و کافران بنی اسرائیل گفتند که اینها جز سحری آشکار نیست. (۱۱۰)

هــ: بـالاخـره در سـوره بـقـره در آيـه 73 در مـورد كـشـتـه اى كـه در بـنـى اسـرائيـل بـراى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، قرآن مى گويد: دستور داده شد گاوى را با ويژگيهائى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حـيـات بـازگـردد (و قـاتـل خـود را مـعـرفـى كـنـد و نزاع خاتمه يابد).

فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۷۳﴾

پس دستور دادیم بعضی از اعضاء گاو را بر بدن کشته زنید (تا زنده شود و قاتل را معرفی کند). این گونه خداوند مردگان را زنده خواهد فرمود، و قدرت کامله خویش را به شما آشکار می‌نماید، باشد که عقل خود را به کار برید. (۷۳)

علاوه بر اين پنج مورد موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مى شود همچون داستان مرغهاى چهار گانه ابـراهـيم (عليه السلام ) كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معاد را در مـورد انـسـانـهـا بـراى او مـجـسـم سـازنـد كـه در مـسـاله رجـعـت نـيـز قابل توجه است .

------------

کارهایی که انسان با آن برخورد می‌کند برای آن چند فرض تصور می‌شود:

1- کارهایی که انجام آن برای بشر با شرایط کنونی ممکن است مانند ساختن ماشین و هواپیما و...

2- کارهایی که با شرایط کنونی بشر انجام آن امکانی ندارد، ولی ممکن است با گذشت زمان و فراهم آوردن شرایط مخصوص انجام آن ممکن شود؛ مانند زندگی در کرامت آسمانی.

3- کارهایی که با وسایل عادی و طبیعی به هیچ وجه ممکن نیست ولی با علل ماوراء‌ طبیعی امکان پذیر است؛ مانند گلستان شدن آتش، اژدها شدن عصا، بیرون آمدن شتر از دل کوه و زنده شدن مرده یا مرغان گلی که برای پیامبران الهی با اتکاء به نیروی قابل انجام است.

4- کارهایی که به هیچ وجه امکان وقوع ندارد نه با علل طبیعی و نه با علل ماوراء طبیعی مانند اجتماع دو چیز نقیض، بودن و نبودن یک چیز در یک زمان و با شرایط و نسبت‌هاب مساوی، پنج شدن حاصل ضرب 2 در 2 و...

------------------

بـه هـر حـال چـگـونـه مـمـكـن است كسى قرآن را به عنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و با ايـنـهمه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند؟ اساسا مگر رجعت چيزى جز بازگشت به حيات بعد از مرگ است ؟

مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمى شود؟

كـسـى كـه رسـتـاخـيـز را در آن مـقياس وسيعش مى پذيرد، چگونه مى تواند خط سرخ بر مساله رجعت بكشد؟ و يا آن را بباد مسخره گيرد؟ و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجر الاسـلام بـگـويـد: اليـهـوديـة ظـهـرت بـالتـشـيـع بالقول بالرجعة !: آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كرده است !

راسـتـى چـه فـرقـى مـيـان ايـن گـفـتـار احـمـد امـيـن ، و تـعـجـب و انـكـار اعـراب جـاهـليت در مقابل معاد جسمانى است ؟!

نكته 3

3 - آنـچـه تـا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مى كرد آنچه وقوع آنرا تاييد مى كند روايـات زيـادى اسـت كـه از جـمـعـى از ثـقـات از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده اسـت ، و از آنـجـا كـه بـحـث مـا گـنـجـايـش نـقـل آنـهـا را نـدارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده است بازگو كنيم او مى گويد:

چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) ايمان داشته باشد و احاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود دويـست حديث مى رسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات ، و علماى اعلام ، در بيش از پنجاه كتاب آورده اند ... اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است ؟!.

بـا تـوجـه بـه آنچه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين موضوع جنبه همگانى ندارد، بلكه اختصاص به مؤ منان صالح العملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند، و هـمـچـنـيـن كـفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطى از كفر و ظلم قرار دارند.

گـروهـى از مـؤ مـنـان خـالص شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و در بـنـاى ايـن حـكـومـت شـركـت جـويـنـد، چـرا كـه شـركـت در تشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است .

و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايد مجازاتهائى در اين جهان ، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوم لوط ديدند ببينند .

امام صادق (عليه السلام ) در حديثى مى فرمايد، ان الرجعة ليست بعامة ، و هى خاصة ، لا يـرجـع الا مـن مـحـض الايـمـان مـحضا، أ و محض الشرك محضا: رجعت عمومى نيست بلكه جنبه خصوصى دارد، تنها گروهى بازگشت مى كنند كه ايمان خالص يا شرك خالص دارند.

مـمـكـن اسـت آيـه 95 سوره انبياء  نيز اشاره به همين معنى باشد، چرا كه عدم بازگشت را در مورد كسانى مى گويد كـه در ايـن جـهـان بـه كـيـفـر شـديـد خود رسيدند و از آن روشن مى شود گروهى كه چنين كيفرهائى را نديدند بايد بازگردند، و مجازات شوند.

وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ ﴿۹۵﴾

و بر [مردم] شهرى كه آن را هلاك كرده‏ ايم بازگشتشان [به دنيا] حرام است (۹۵)

نكته 5

و اينكه بعضى مى گويند ممكن است جباران و كفار سرسخت بعد از رجعت توبه كنند و به سـوى حـق بـازگـردند، جوابش اين است كه اين گونه افراد آنچنان در ظلم و فساد و كفر فرو رفته اند كه اين امور جزء بافت وجودشان شده و بازگشتى در آن متصور نيست .

هـمـانـگـونه كه قرآن در پاسخ جمعى از دوزخيان كه در قيامت تقاضاى بازگشت به دنيا بـراى جـبـران خـطـاهـاى خـود مى كنند مى گويد: و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه : اگر آنها بازگردند دگربار همان امورى را كه از آن نهى شده اند انجام مى دهند (انعام آيه 28).

و نيز اينكه بعضى گفته اند: رجعت با آيه 100 سوره مؤ منون سازگار نيست ، زيرا طبق ايـن آيـه مـشـركـان تـقـاضـاى بـازگـشـت بـه جـهـان مـى كـنـنـد تـا عـمـل صـالح انـجـام دهـنـد و مـى گـويـنـد:

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ﴿۹۹﴾

تا آنگاه كه مرگ يكى از ايشان فرا رسد مى‏ گويد پروردگارا مرا بازگردانيد (۹۹)

 لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿۱۰۰﴾

شايد من در آنچه وانهاده‏ ام كار نيكى انجام دهم نه چنين است اين سخنى است كه او گوينده آن است و پيشاپيش آنان برزخی است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد (۱۰۰)

اما به آنها پاسخ منفى داده مى شود. پـاسـخ آن بـا تـوجـه بـه اينكه اين آيه عام است و رجعت خاص است روشن مى گردد.

نكته 6

6 - آخـريـن سـخـن ايـنـكـه شـيـعه در عين اعتقاد به رجعت كه آنرا از مكتب ائمه اهلبيت (عليهم السـلام ) گرفته است منكران رجعت را كافر نمى شمرد، چرا كه رجعت از ضروريات مذهب شـيـعـه است ، نه از ضروريات اسلام ، بنابراين رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمى گسلد ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى دهد.

بـا تـوجـه بـه همين مقدار كه در اينجا آورديم پاسخ حملات ناآگاهانه بعضى از مفسران اهـل تـسـنـن بـه شـيـعـه (هـمـانـنـد آنـچـه آلوسـى در روح المـعـانـى ذيـل آيـات مـورد بـحث آورده ) روشن مى شود.

 

(81) وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلاَلَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا ف

(81) وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلاَلَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُسْلِمُونَ

(۸۱) و نيز نمي‏تواني كوران را از گمراهي برهاني، تو فقط مي‏تواني سخن خود را به گوش كساني برساني كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند.

اگر هم فرار نكرده باشد چون كور است اشاره در او اثر نمي‌كند آخر با چه مي‌خواهي بفهماني؟! بالأخره اين كرها با اشاره مي‌فهمند كورها با سامعه مي‌فهمند كر و كور بود راهي ندارد.

(80) إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَي وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ

(80) إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَي وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ

(۸۰) تو نمي‏تواني سخنت را به گوش مردگان برساني و نمي‏تواني كران را هنگامي كه روي بر مي‏گردانند و پشت مي‏كنند صدا كني!                                                                  

مرگ و حيات در منطق قرآن

بسيارى از الفاظ با بينشهاى متفاوت معانى گوناگونى را مى بخشد از جمله لفظ حيات و مرگ است كه در بينش مادى تنها به معنى حيات و مرگ فيزيولوژيكى است يعنى هنگامى كـه قـلب كـار مـى كـنـد و خـون بـه اعـضاء مى رسد زنـده اسـت ، امـا هـنـگـامـى كـه ايـن حـركـات خـامـوش شـد دليل بر مرگ قطعى است.

اما از ديدگاه قرآن افراد بسيارى هستند كه از نظر فيزيولوژيكى زنده اند ولى در شـمـار مـردگانند، همچون كسانى كه در آيات فوق به آنها اشاره شد و به عكس كسانى هستند كه ظاهرا مرده اند اما زندگان جاويدند همانند شهيدان .

عـلت اين برداشت متفاوت به خاطر آن است كه اسلام معيار حيات و شخصيت انـسـان را در ارزشـهـاى روحـانـى او مى شمرد.

كـسـى كـه ظـاهـرا زنـده اسـت امـا آنـچـنان در شهوات فرو رفته كه نه ناله مظلومى را مى شـنـود، نـه صداى منادى حق را، نه چهره بينوائى را مى بيند و نه آثار عظمت پروردگار در صـحـنـه آفـريـنـش را، چنين كـسـى در مـنـطـق قـرآن مـرده اسـت.

 

“دسته بندي انسانها از ديد دكتر علي شريعتي

دسته اول

وقتي هستند هستند، وقتي كه نيستند هم نيستند.

عمده آدمها حضورشان به فيزيك است. تنها با لمس ابعاد جسماني آنهاست كه قابل فهم ميشوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمي دارند.

 

دسته دوم

آنان كه وقتي هستند نيستند، وقتي كه نيستند هم نيستند.

مردگاني متحرك در جهان. خودفروختگاني كه هويتشان را به ازاي چيزي فاني واگذاشته اند. بي شخصيت اند و بي اعتبار. هرگز به چشم نمي آيند. مرده و زنده شان يكي است.

 

دسته سوم

آنان كه وقتي هستند هستند، وقتي نيستند هم هستند

آدم هاي معتبر و با شخصيت. كساني كه در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تاثيرشان را مي گذارند. كساني كه همواره به خاطر ما مي مانند. دوسشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.

 

دسته ي چهارم

آناني كه وقتي هستند نيستند، وقتي كه نيستند هستند.

شگفت انگيزترين آدم ها در زمان بودنشان چنان قدرتمند و باشكوه اند كه ما نمي توانيم حضورشان را دريابيم، اما وقتي كه از پيش ما مي روند نرم نرم آهسته آهسته درك مي كنيم. باز مي شناسيم. مي فهميم كه آنان چه بودند. چه مي گفتند و چه مي خواستند.

-----------------

از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه طـبـق مـدارك بـسـيـارى كـه در دسـت داريـم اسـلام قائل به حيات برزخى انسانها است . عجب اينكه جمعى از وهابيين بى اطلاع اصرار دارند كه هر گونه حيات و علم و آگاهى را حتى از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـعـد از وفـات نـفـى كـنـنـد، و يـكـى از دلائل آنـهـا بـراى نـفـى تـوسـل هـمـيـن اسـت ، مى گويند: او مرده است و از مرده كارى ساخته نيست و عجبتر اينكه از آيات مورد بحث نيز براى اين منظور كمك مى گيرند!

در حـالى كه بعضى ديگر از آنها تصريح كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) بـعـد از وفاتش داراى يكنوع حيات برزخى است ، حياتى برتر از حيات شهدا كه در قـرآن تـصريح به آن شده است ، و حتى گفته اند سلام كسانى را كه به او سلام مى دهند مى شنود.

روايـات فـراوانـى در كـتـب شـيعه و اهل سنت ، در اين زمينه آمده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (و امامان ) سخن كسانى را كه بر آنها از دور و نزديك سلام مى دهند مى شنوند، و به آنها پاسخ مى گويند، و حتى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارند.

در حـديـثـى كـه در صـحـيـح بـخارى در مورد داستان جنگ بدر آمده چنين مى خوانيم : بعد از شـكـسـت كـفـار و پـايـان گرفتن جنگ ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمعى از يـارانـش بـه كنار چاهى آمد كه اجساد كشتگان مشركان را در آن افكنده بودند، و آنها را با نـامـهـايـشان صدا زد و گفت : آيا بهتر نبود كه شما اطاعت خدا و پيامبرش را مى كرديد؟ ما آنـچـه را خـدا وعـده داده بـود يـافـتـيـم ، آيـا شـمـا آنـچه را پروردگارتان وعده داده بود يافتيد؟!

در ايـنـجـا عـمـر گـفـت : اى رسـول خـدا! تـو بـا اجـسادى سخن مى گوئى كه روح ندارند، رسـول الله فـرمـود: و الذى نـفـس مـحـمـد بـيـده مـا انـتـم بـاسـمـع لمـا اقول منهم : سوگند به كسى كه جان محمد در دست او است ، شما نسبت به آنچه مى گويم از آنها شنواتر نيستيد.

در سـرگـذشـت جـنـگ جـمـل مـى خـوانـيـم كـه بـعـد از شـكـسـت اصـحـاب جـمـل ، عـلى (عـليـه السـلام ) در ميان كشتگان عبور مى كرد به كشته كعب بن سور قاضى بصره رسيد فرمود او را بنشانيد او را نشاندند، فرمود: واى بر تو اى كعب ! علم و دانش داشتى اما براى تو سودى نداشت و شيطان تو را گمراه كرد و به آتش دوزخ فرستاد

در نهج البلاغه نيز مى خوانيم به هنگامى كه على (عليه السلام ) از صفين باز مى گشت

در كـنـار قـبـرستانى كه پشت ديوار شهر كوفه قرار داشت رسيد، آنها را مخاطب ساخته ، سـخـنـانى در ناپايدارى دنيا به آنها گفت ، سپس فرمود: اين خبرى است كه نزد ما است ، نـزد شما چه خبر؟ بعد افزود: اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى : اگـر بـه آنـهـا اجـازه سـخـن گفتن داده شود به شما خبر مى دهند كه بهترين زاد و توشه آخرت تقوى است .

ايـن خود دليل بر آن است كه آنها سخنان را مى شنوند و قادر به پاسخگویی هستند اما اجازه ندارند.

همه اين تعبيرات اشاره به حيات برزخى انسانها است .

 

شما در اين همايش‌ها مي‌بينيد مي‌گويند همايش حلّ بيماري‌هاي مشترك انسان و دام. بسياري از اين بيماري‌ها مشترك بين انسان و دام است منتها در كيفيت دارو و كميّت دارو و نحوه دارو فرق است خيلي‌ها انسان را همين حيوان ناطق مي‌دانند همين, ديگر مسائل بعدي كه يك حيات ديگري است مطرح نيست. خدا مي‌فرمايد يك عدّه حيات حيواني‌شان محفوظ است اما اينها واقعاً طبق حيات انساني مرده‌اند يا اگر نيمه‌رمقي از حيات دارند اصمّ هستند ناشنوا هستند  يا اعما و كورند شما مي‌خواهي مرده‌ها را هدايت كنيد كه نمي‌شود هدايت كرد. در بعضي از تعبيرات فرمود: ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَن فِي الْقُبُور و تو كسانى را كه در گورهايند نمى‏ توانى شنوا سازى﴾[18] فرمود آنها كه در قبرستان هستند را نمي‌تواني اصلاح بكني با اينكه دستور رسمي اسلام اين است كه آن كه مرده تلقين كنيد او كاملاً مي‌شنود اين «مَن في القبور» به آن معنا كه كسي مُرده يقيناً درك مي‌كند فقط عربي را درك مي‌كند لذا اين تلقين‌ها هم بايد عربي باشد اما ﴿مَن فِي الْقُبُور﴾ مي‌فرمايد حيات انساني ندارند يا اگر نيمه‌رمقي از حيات انساني داشته باشند كر هستند خب يك انسان كر وقتي حرف را نمي‌شنود گاهي با اشاره, انسان مطلب را به او مي‌فهماند حالا همين كر اگر پشت كرد و فرار كرد دارد مي‌رود شما اشاره هم نمي‌تواني بكني فرمود: ﴿وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ﴾ خب اين به شما پشت كرد دارد فرار مي‌كند نه حرف شما را مي‌شنود نه اشاره شما را درك مي‌كند خب چطور شما مي‌توانيد اين را هدايت كنيد https://www.youtube.com/watch?v=migK0XunMng&ab_channel=%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87

Time: 35’:55”

 اعملوا ما شئتم

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar6/sh44/

 

﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ﴾ [11] اين‌چنين نيست كه اين مخصوص شهدا باشد منتها آن ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ [12] يا ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ [13] اينها مي‌تواند مختصّ به آنها باشد ولي بالأخره روح زنده است انسان كه مي‌ميرد يا روح « في رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الجَنَّةِ » يا ـ معاذ الله ـ «في حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ» [14] اين‌طور نيست كه اينها رفتند جبهه آن‌كه شهيد شد روحش زنده باشد آن‌كه پيروز شد روحش زنده نباشد.

سوره ۳: آل عمران

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾

هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند (۱۶۹)

 فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۱۷۰﴾

به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است‏ شادمانند و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته‏ اند شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى ‏شوند (۱۷۰)

 

(79)  فَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ إِنَّكَ عَلَي الْحَقِّ الْمُبِينِ

(79)  فَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ إِنَّكَ عَلَي الْحَقِّ الْمُبِينِ

(۷۹) پس بر خدا توكل كن كه تو بر طريقه حق آشكار هستي (۷۹)

در آيات فوق دليل توكل را دو چيز شمرده : يكى قدرت و علم و آگاهى كسى كه انسان بر او اعتماد مى كند، و ديگر روشن بودن راهى كه انسان برگزيده است .

در حـقـيـقـت مـى گويد: دليلى ندارد كه ضعف و سستى و ترس و وحشتى به خود راه دهى ، تـكـيـه گـاه تـو خـداونـدى اسـت كه هم عزيز و شكست ناپذير و هم عليم و آگاه است و از سـوى ديـگـر تـو بـر طريقه حق مبين هستى ، كسى كه از حق مبين دفاع مى كند چرا ترس و وحشتى داشته باشد؟

 

توكل

http://qurannotes.blogfa.com/category/3

 

اين بيان نوراني امام جواد(سلام الله عليه) همين بود «الثِّقَةُ باللّه ِ تعالى ثَمَنٌ لِكُلِ غالٍ ، وسُلَّمٌ إلى كُلِّ عالٍ  اعتمادِ به خداوند متعال، بهاى هر چيز گرانى است و نردبان رسيدن به هر بلندايى»[17] هر كالاي گرانبهايي بالأخره ثمني مي‌طلبد ثمن آن اعتماد به خداست هر مقام برتري يك نردبان مي‌طلبد اعتماد به خداست. ما يك مفهوم حصولي داريم اين فقط به درد مدرسه و درس و بحث مي‌خورد كه خدا عليم است قدير است بايد به او اعتماد كرد اينها الفاظ است (يك) مفاهيم دارد (دو) بحث‌هاي تفسيري و برهان را اداره مي‌كند (سه) اما آنچه اثر دارد وثوق و اعتماد به حمل شايع است انسان وقتي كه يك مبلغ پول در جيبش است با اعتماد مي‌رود بازار اين به همين درهم و دينار تكيه كرده آن طمأنينه به حمل شايع را مي‌گويند توكّل و مي‌گويند.

رسیدن به درجات عالی، درجات بهشت، درجات علمی و عملی و تقوا در دنیا ودر آخرت البته سخت است; ولی اعتماد و اطمینان به لطف خدا، بهای هر كالای گرانی است. امام جواد علیه السلام می فرماید: نِیل به درجات عالی و رسیدن به مقاماتی مانند مقام سلمان، مقام اباذر، مقام مقداد در دسترس است، شما نردبان رسیدن به این مقامات را دارید، نگویید سلمان و مقداد به آن مقامات رسیده اند ما نمی‌توانیم، اگر بگویید یك مقامی خیلی بالاست، نردبانش را دارید و آن اطمینان به خداست.

هر جاي بلندي انسان بخواهد برود نمي‌تواند بگويد من که نمي‌توانم! مگر آنها که رسيدند از کجا آوردند؟ اين همه بزرگاني که يا در حوزه يا در دانشگاه يا در کارهاي آزاد موفق شدند، آنها از کجا آوردند؟ اگر کسي تنها رابطه‌اش را با خدا مستقيم کند و به هيچ کسي اعتماد نکند و طمع نکند و همه را مظاهر قدرت و آيات الهي بداند، اين يقيناً موفق مي‌شود که «الثِّقَةُ بِاللَّهِ‏ ثَمَنٌ لِكُلِّ غَالٍ وَ سُلَّمٌ إِلَي كُلِّ عَال‏».

یکی از افکاری که از مغرب زمین به حریم اندیشه ناب توحیدی مسلمانان و موحدان نفوذ کرده، این است که اعتماد به نفس از فضایل است و باید دیگران را به آن ترغیب کرد؛ در حالی که اسلام هرگز اعتماد به نفس را تأیید نکرده است؛ زیرا انسانی که مالک هیچ شأنی از شئون خود نیست: «لا یملک لنفسه نفعاً ولا ضرا ولا موتاً ولا حیاةً ولا نشوراً»[1] چگونه می تواند بر خود تکیه کند؟

آنچه از نظر اسلام فضیلت به شمار می رود و دین به آن بها می دهد اعتماد و توکل بر خداست. تکیه گاه مؤمن، قدرت بی کران و مستقل خدای سبحان است، نه قدرت خودش و نه قدرت دیگران.

اما اعتماد به نفس یا اعتماد به دیگران از نظر اسلام رذیلت است؛ زیرا معنای اعتماد به نفس آن است که انسان به حول و قوّه خود اعتماد کند، در حالی که خدای سبحان در معرفی مؤمنان می فرماید: آنان در برابر تهاجم بیگانگان می گفتند: ﴿ حسبنا الله ونعم الوکیل ﴾[3]. آنان نمی گفتند قدرت نظامی و توان رزمی ما کافی است.

انسانی که در برابر خدا عاجز است و مالک چیزی نیست، باید بر خدا توکل کند نه بر نفس خود. امام سجاد (علیه السلام) در ابتدای دعای ابوحمزه به خدای سبحان عرض می کند: «من أین لی الخیر یا ربّ ولا یوجد إلاّ من عندک ومن أین لی النجاة ولا تُستطاع إلّا بک. لا الذی أحسن استغنی عن عونک ورحمتک ولا الذی أساء واجترء علیک ولم یُرضِک خرج عن قدرتک... ولولا أنت لم أدر ما انت»[4]؛ از کجا خیری توانم یافت؟ در صورتی که خیر جز نزد تو نیست و از کجا راه نجاتی خواهم جُست و حال آن که جز به لطف تو نجات میسر نیست... نه نیکوکاران از یاری و لطف و رحمتت بی نیازند و نه تبهکارانِ بی باک، از سلطه و قدرت تو بیرونند... اگر بر اثر هدایت تو نبود، نمی دانستم تو کیستی.

-------------

شهید مطهری رحمه الله در این باره می گوید:

اگر شما توکل را در قرآن مطالعه کنید، می فهمید که توکل در قرآن، یک مفهوم زنده و حماسی است. یعنی هرجا که قرآن می خواهد بشر را وادار به عمل کند و ترس ها و بیم ها را از انسان بگیرد، می گوید: نترس و بر خدا توکل کن، تکیه ات بر خدا باشد و جلو برو! ولی همین توکل را که در میان تفکر امروز مسلمین جست وجو می کنید، می بینید یک مفهوم مرده است. وقتی می خواهیم ساکن بشویم و جنبش نداشته باشیم، وقتی می خواهیم وظیفه را از خودمان دور کنیم، به توکل متوسل می شویم.

 

https://www.cnn.com/2020/09/30/politics/biden-inshallah-trump-debate-intl/index.html

-------------------------------

توکل آثار ارزشمندی در زمینه های مختلف دارد؛ از جمله:

۱. مصونیت از سیطره شیطان

فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ﴿۹۸﴾

پس چون قرآن مى‏ خوانى از شيطان مطرود به خدا پناه بر (۹۸)

 إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ﴿۹۹﴾

چرا كه او را بر كسانى كه ايمان آورده‏ اند و بر پروردگارشان توكل مى كنند تسلطى نيست (۹۹)

 

۲. محبوبیت نزد پروردگار :

«اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُتَوَکِّلین». [۹۹]

 

۳. ایجاد روحیه مقاومت برای موحدان در برابر مشرکان:

«و ما لَنا اَلاّ نَتَوَکَّلَ عَلَی اللّهِ وقَد هَدنا سُبُلَنا ولَنَصبِرَنَّ عَلی ما ءاذَیتُمونا».

و چرا بر خدا توكل نكنيم و حال آنكه ما را به راه ‏هايمان رهبرى كرده است و البته ما بر آزارى كه به ما رسانديد شكيبايى خواهيم كرد و توكل‏كنندگان بايد تنها بر خدا توكل كنند

 تفریع جمله «لَنَصبِرَنّ» بر توکل نشان می‌دهد که ایجاد روحیه صبر و مقاومت بر اثر همان اعتماد و توکل بر خداوند متعالی است.

 

۴. برخورداری از حمایت الهی [۱۰۲]

«ومَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسبُه». [۱۰۳]

 

۵. بهره مند شدن از الطاف خداوند و دستیابی به نعمت های او:

الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿۱۷۳﴾

همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمده‏ اند پس از آن بترسيد و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است (۱۷۳)

 فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ ﴿۱۷۴﴾

پس با نعمت و بخششى از جانب خدا [از ميدان نبرد] بازگشتند در حالى كه هيچ آسيبى به آنان نرسيده بود و همچنان خشنودى خدا را پيروى كردند و خداوند داراى بخششى عظيم است (۱۷۴)

 

۶. تحصیل عزت :

«ومَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّهِ فَاِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیم». [۱۰۶]

از تعلیل ذیل آیه که «عزت از آنِ خداوند است» به دست می‌آید که فرجام کار متوکل دست یافتن به عزت است. طبق روایتی عزت و غنا در گردش هستند تا به توکل برسند؛ آن گاه استقرار می‌یابند. [۱۰۷]

 

۷. آرامش و نهراسیدن از تهدیدها:

سخن حضرت نوح علیه السلام در برابر انکار و حق ناپذیری کافران این بود که اگر قبول حق برای شما گران است، هر چه می‌خواهید انجام دهید، زیرا اعتماد من بر خداوند متعالی است:

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآيَاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلَا تُنْظِرُونِ ﴿۷۱﴾

بخوان بر آنها سرگذشت نوح را، آن هنگام كه به قوم خود گفت اي قوم من اگر موقعيت و يادآوري من نسبت به آيات الهي بر شما سنگين (و غير قابل تحمل) است (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد) من بر خدا توكل كرده‏ ام فكر خود و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد و هيچ چيز بر شما مستور نماند سپس به حيات من پايان دهيد (و لحظه‏ اي) مهلتم ندهيد! (اما توانائي نداريد). (۷۱)

منطق حضرت هود علیه السلام نیز در برابر مخالفان خویش این بود که هرچه در توان دارید به کار گیرید: «ثُمَّ لا تُنظِرون اِنّی تَوَکَّلتُ عَلَی اللّهِ». [۱۰۹]

 

مولوی :

آن که بیند او مسبب را عیان

کی نهد دل بر سبب های جهان

بسته اسباب این دنیا بود

از مسبب هر که نابینا بود

------------

حافظ

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

(78) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُم بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ

(78) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُم بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ

(۷۸) پروردگار تو ميان آنها در قيامت به حكم خود داوري مي‏كند و اوست قادر و دانا.

اشاره است به اينكه قضاء و داورى ميان آنان با خداست.

 اوست كه عزيز است، يعنى كسى است كه هيچگاه مغلوب نمى شود و عليم است، يعنى هرگز جهل و خطاء در حكمش راه ندارد، پس اوست كه با حكم خود در بين آنان قضاوت مى كند، پس بايد كه دل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) به قضاء پروردگار عزيز و عليمش راضى شود و امر را به او محول نمايد نه اينكه از شرك و كفر آنان و از مكر و حيله ايشان اندوهناك و دلتنگ شود.

(77) وَإِنَّهُ لَهُديً وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ

(77) وَإِنَّهُ لَهُديً وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ

(۷۷) و مايه هدايت و رحمت براي مؤ منان است.

و از آنجا كه مبارزه با هرگونه اختلاف ، مايه هدايت و رحمت است در آيه بعد به صورت يك اصل كلى مى فرمايد: قرآن ، هدايت و رحمت است براى مؤ منان (و إنه لهدى و رحمة للمؤ منين ).

آرى هدايت و رحمت است از نظر اختلاف زدایی ، و مبارزه با خرافات .

و ذكر مؤ منين در اينجا بخصوص ، بخاطر همان است كه قبلا هم گفته ايم كه تا مرحله اى از ايمان يعنى آمادگى براى پذيرش حق و تسليم در برابر پروردگار در انسان نباشد از اين منبع پر فيض الهى بهره نخواهد.

قرآن برای هدایت همه مردم نازل شده است ولی چه کسی از آن بهره میگیرد؟ کسی که بهره ای از ایمان در وجودش باشد

 

بعد فرمود: ﴿وَإِنَّهُ لَهُديً وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ اين شما را راهنمايي مي‌كند مگر نه آن است كه شما مسافريد مگر نه آن است كه راه وجود دارد يك راهنمايي مي‌خواهيد من راهنما. به شما بشارت هم مي‌دهم كه اگر چند قدم اين راه را رفتيد كساني هستند كه شما را كمك كنند همراهان خوبي داريد ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾[11] همين است ديگر; انبيا در اين راه هستند اوليا در اين راه هستند صدّيقين در اين راه هستند شهدا در اين راه هستند ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ اينها رفقاي خوبي هستند نمي‌گذارند بيفتيد. اگر زاد و راحله كم داشتيد نمي‌گذارند همين طور بمانيد خب چه مسافرتي بهتر از سفري كه همراهان اين بزرگواران باشند ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ فرمود اينها بشارت است رحمت است ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[12] شما چند قدمي بياييد بقيه را به شما كمك مي‌كنند به شما مي‌رسانند اين ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ از همين قبيل است ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[13] از همين قبيل است ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[14] از همين قبيل است اينها همه هدايت‌هاي پاداشي است.

سوره ۴: النساء

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا ﴿۶۹﴾

و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [يعنى] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو همدمانند (۶۹)

 

The coupling of a guidance and a mercy for the Quran or the Torah also appears in 6:154 , 157 ; 7:203 ; 10:57 ; 16:64 , 89 .

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=6&ayat=154&user=far&lang=far&tran=1

(76) إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُون

(76) إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

(۷۶) اين قرآن اكثر چيزهائي را كه بني اسرائيل در آن اختلاف دارند براي آنها بيان مي‏كند.

بنی اسرائیل، این اصطلاح چهل و یک مرتبه در قرآن به کار رفته است.

اسرائیل نام دیگر یا به قولی، لقبِ یعقوب پسر اسحاق است که دوبار در قرآن ذکر شده است.

- كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿۹۳﴾

همه غذاها(ي پاك) بر بني اسرائيل حلال بود جز آنچه اسرائيل (يعقوب)، پيش از نزول تورات بر خود تحريم كرده بود (مانند گوشت شتر كه براي او ضرر داشت) بگو اگر راست مي‏گوئيد تورات را بياوريد و بخوانيد (اين نسبتهائي كه به - پيامبران پيشين مي‏دهيد حتي در تورات تحريف شده شما نيست). (۹۳)

سوره ۱۹: مريم

- أُولَئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا ﴿۵۸﴾اینان (که از زکریا تا ادریس اوصافشان یاد شد) همان رسولانی هستند که خدا از میان همه اولاد آدم و اولاد آنان که با نوح در کشتی نشاندیم و اولاد ابراهیم و یعقوب و دیگر کسان که هدایت کرده و برگزیدیم، آنها را به لطف و انعام خود مخصوص گردانید (و حال آنها در بندگی چنان است) که هرگاه آیات خدای رحمن بر آنها تلاوت شود با گریه (شوق و محبت) روی اخلاص بر خاک نهند. (۵۸)

 

بنی اسرائیل دوازده سبط یا خاندان‌اند که آن‌ها را از نسل دوازده پسر یعقوب می‌دانند.

 

نـخـسـت مـى فـرمـايـد ايـن قـرآن ، اكـثـر چـيـزهـائى را كـه بـنـى اسـرائيـل در آن اخـتـلاف دارنـد بـراى آنـهـا بـيـان مـى كـنـد.

بـنـى اسـرائيـل در مـسـائل زيـادى بـا هـم اخـتـلاف داشتند، در مورد مريم و عيسى و در مورد پيامبرى كه بشارتش در تورات داده شده ، و اينكه او چه كسى است ؟ و همچنين در بسيارى از احكام دينى و مذهبى با يكديگر اختلافاتى داشتند قرآن آمد و در اين زمينه حق مطلب را ادا كـرد، و گـفـت : مـسـيـح (عـليـه السلام ) خودش با صراحت خود را معرفى كرده كه من بنده خـدايـم ، او كـتـاب آسـمـانـى بـه مـن داده ، و مـرا پـيـامـبـر قـرار داده اسـت قال انى عبد الله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا (مريم - 30).

و نيز روشن ساخت كه مسيح ، تنها از مادر و بدون پدر تولد يافته و اين امر محالى نيست ، چـرا كـه خـداونـد آدم را بـدون پـدر و مـادر و تـنـهـا از خـاك آفـريـد ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب (آل عمران - 59).

و در مورد پيامبرى كه اوصافش در تورات آمده آن را به روشنى بر پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منطبق مى داند چرا كه بر هيچكس همچون او منطبق نمى شود.

بـه هـر حـال يـكى از رسالتهاى قرآن مبارزه با اختلافاتى است كه بخاطر آميخته شدن خـرافـات بـا حـقـايق تعليمات انبياء به وجود آمده بود، و هر پيامبرى وظيفه دارد كه به اخـتـلافـات ناشى از تحريفها و آميختن حق و باطل پايان دهد.

 

وحدت و عدم تفرقه

مطلب بعدي آن است كه در جريان وحي و نبوّت اوّلين بحثي كه ذات اقدس الهي درباره وحي و نبوّت دارد آن است كه رسالت انبيا ايجاد وحدت محلّي و منطقه‌اي و بين‌المللي است اين قرآن كريم تنها ما مسلمان‌ها را به اتحاد دعوت نمي‌كند تنها به ما نمي‌فرمايد: ﴿إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ  چگونه دشمن يكديگر بوديد، و او ميان دلهاي شما، الفت ايجاد كرد﴾[5] تنها به ما نمي‌فرمايد: ﴿لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ  نزاع (و كشمكش) مكنيد تا سست نشوند و قدرت (و شوكت و هيبت) شما از ميان نرود ﴾[6] شكوه شما شوكت شما به وسيله اختلاف از بين مي‌رود به مسيحي‌ها مي‌گويد اختلاف نداشته باشيد به يهودي‌ها مي‌فرمايد اختلاف نداشته باشيد به مسيحي و يهودي مي‌فرمايد شما اختلافاتتان را كنار بگذاريد ، آن مشتركاتتان را بگيريد

سوره ۳: آل عمران

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ﴿۶۵﴾

اي اهل كتاب! چرا درباره ابراهيم، گفتگو و نزاع مي‏كنيد (و هر كدام، او را پيرو آيين خودتان معرفي مينماييد)؟! در حالي كه تورات و انجيل، بعد از او نازل شده است ؟ آيا انديشه نميكنيد؟! (۶۵)

مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿۶۷﴾

ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه یکتاپرست و حق گرایی تسلیم بود، و از مشرکان نبود. (۶۷)

سوره ۲: البقرة

وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ﴿۱۱۳﴾

یهود بر این دعویند که نصاری را از حق چیزی در دست نیست، و نصاری بر این دعوی که یهود را از حق چیزی در دست نیست، در صورتی که هر دو گروه در خواندن کتاب آسمانی یکسانند. این گونه دعویها نظیر گفتار و مجادلات مردمی است که از کتاب آسمانی بی‌بهره‌اند. و خداوند در این اختلافات روز قیامت میان آنها حکم خواهد فرمود. (۱۱۳)

 بعد مي‌فرمايد ما مسلمان‌ها با شما اهل كتاب يك پيمان وحدت‌آميز منطقه‌اي داشته باشيم كه اختلافي نداشته باشيم ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ بگو اى اهل كتاب بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم

سوره ۲۹: العنكبوت

وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَأُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُكُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۴۶﴾

و با اهل كتاب جز به [شيوه‏ اى] كه بهتر است مجادله مكنيد مگر [با] كسانى از آنان كه ستم كرده‏ اند و بگوييد به آنچه به سوى ما نازل شده و [آنچه] به سوى شما نازل گرديده ايمان آورديم و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم (۴۶)

 پس قرآن كريم چند پيام وحدت‌آميز دارد يكي محلّي است كه داخله مسلمان‌ها را به وحدت دعوت مي‌كند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[8] يكي مسيحي‌ها را به وحدت دعوت مي‌كند يكي اينكه كليمي‌ها را به وحدت دعوت مي‌كند يكي اينكه مسيحي و كليمي, كليمي و مسيحي را با هم هماهنگ مي‌كند يكي اينكه مسلمان‌ها را با اهل كتاب هماهنگ مي‌كند اين دين است كه بالأخره شما مشتركاتي داريد اگر اختلاف نكنيد بيگانه بر توحيد حمله نمي‌كند ديگر آن بيگانه نمي‌آيد ـ معاذ الله ـ به قرآن هتّاكي كند و نسبت به حرم مطهّر و حريم مطهّر قرآن اهانت كند با هم بحث‌هاي علمي‌تان را داشته باشيد مقدّسات يكديگر را محترم بشماريد فرمود: براي اينكه اختلاف‌ها برداشته بشود بالأخره مشتركات فراواني داريد اين درگيري و زد و خورد و كشتار در اثر همين اختلاف است وقتي اختلاف نباشد بالأخره يك زندگي راحتي داريد ولو زندگي دنيايي باشد. مستحضريد آن بخش سوم كه بخش بين‌المللي است نه منطقه‌اي و نه محلّي در آن بخش هم ما را به وحدت دعوت مي‌كند اينكه فرمود چيزي از مردم كم نگذاريد ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ حق پيمانه و وزن را ادا كنيد و از اموال مردم چيزي نكاهيد﴾[9] اين كاري به محلّي و منطقه‌اي ندارد اين كاري به مسلمان‌ها و مسيحي‌ها و يهودي‌ها و زرتشتي‌ها ندارد مردم هر كه هست ملحد باشد مشرك باشد موحّد باشد

هر پیمانی بستیم حتی با مخالفین باید وفا کنیم حتی با کفار. قرآن می‌فرماید: «فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى‏ مُدَّتِهِم» توبه/4 عهدی که با کفار بستید، وفا کنید. «فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ» توبه/7 (تا آنها پایدار به عهد هستند شما هم پایدار باشید).

سه امری كه امام صادق(ع) براي همه مردم واجب دانسته‌اند

از امام صادق(ع) در کتاب خصال صدوق نقل شده  است: «ثلاث لم یجعل لله لأحد من الناس فیهن رخصه:  سه چیز است که خدا برای هیچ کس از مردم تخفیفی قرار نداده است.

 

  • برّ الوالدین برّین کانا أو فاجرین.  نیکی به پدر و مادر  دستکار باشند یا گنهکار(اگر چه شمر باشند)
  • و وفاء بالعهد للبر و الفاجر وفای به عهد درستکار باشد یا گنهکار (اگر چه شمر باشد).
  •  و اداء الامانة إلی البر و الفاجر. رد امانت کنیددرستکار باشد یا گنهکار(اگر چه شمر خنجری که با آن امام حسین را کشته است  را امانت گذاشته باید به او بدهید)

  شما در سازمان ملل حقّ كسي را به هم نزنيد ﴿لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ﴾ هيچ چيزي كم نگذاريد حقّ هيچ ملّتي را كم نگذاريد.آن وقت اين نيروهاي فراواني كه هرز مي‌رود اين بودجه‌هاي فراواني كه براي كشتار انسان‌ها به كار مي‌رود صرف هزينه اين گرسنگان مي‌شود شما شرق را نگاه كنيد غرب را نگاه كنيد شمال را نگاه كنيد جنوب را نگاه كنيد وسيله آدم‌كشي چقدر صرف مي‌شود كارخانه‌هايي كه براي ساختن اسلحه است. قرآن كريم مي‌گويد اين اختلاف‌ها را برداريد بالأخره در دنيا بايد راحت زندگي كنيد, اين همه گرسنگي و گرسنگان براي چيست

 فرمود اختلافات شما با اين بيان وحياني حل مي‌شود شما اگر درباره وحي بودن قرآن ترديد داريد ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾[10] نمي‌خواهيد مسلمان بشويد نشويد ولي با هم بسازيد كه اختلاف برداشته شود

 

همانطور که قبلا گفته شد یکی از معجزات پیامبر وحدت در میان اقوام کینه توز عرب بود.آنها را با هم برادر و برابر کرد. و اعراب توانستند حول دین اسلام به دور هم جمع شوند. 

اهمیت وحدت و عدم  تفرقه را در جواب هارون به حضرت موسی (ع) و سکوت ۲۵ ساله امام علی می توان مشاهده نمود 

سوره ۲۰: طه

وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوا أَمْرِي ﴿۹۰﴾

و هارون قبل از آن به آنها گفته بود كه اي قوم! شما به اين وسيله مورد آزمايش قرار گرفتيد، پروردگار شما خداوند رحمان است، از من پيروي كنيد و اطاعت فرمان من نمائيد. (۹۰)

قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى ﴿۹۱﴾

ولي آنها گفتند ما همچنان بر گرد آن ميگرديم (و به پرستش ‍ گوساله ادامه ميدهيم) تا موسي به سوي ما بازگردد! (۹۱)

 قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿۹۲﴾

گفت: اي هارون! چرا هنگامي كه ديدي آنها گمراه شدند. (۹۲)

 أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي ﴿۹۳﴾

از من پيروي نكردي؟! آيا فرمان مرا عصيان نمودي؟! (۹۳)

 قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي ﴿۹۴﴾

گفت: اي فرزند مادرم! ريش و سر مرا مگير!، من ترسيدم بگوئي تو ميان بني اسرائيل تفرقه انداختي و سفارش مرا به كار نبستي. (۹۴)

 قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ ﴿۹۵﴾

(موسي رو به سامري كرد و) گفت، تو چرا اين كار كردي، اي سامري؟! (۹۵)

(75)  وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ

(75)  وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ

(۷۵) وهيچ موجودي پنهان در آسمان و زمين نيست مگر اينكه در كتاب مبين (در لوح محفوظ و علم بيپايان پروردگار) ثبت است.

مـنـظـور از كـتـاب مـبـيـن ، لوح مـحـفـوظ، هـمـان صـفـحـه عـلم بـى پـايـان خـدا اسـت

﴿تُكِنُّ﴾ و ﴿يُعْلِنُونَ﴾ را صغرا قرار داد براي اين كبرا كه فرمود: ﴿وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ﴾ نزد ما حاضر است مكتوب است حاضر است اين ارشاد به نفي موضوع است مثل بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «لو كُشف الغطاء ما ازددت يقيناً»[25] اين ارشاد به نفي موضوع است يعني غطايي در كار نيست نه اينكه غطايي هست و پرده‌اي هست و من پشت پرده را مي‌بينم پرده اگر كنار رفت براي من تفاوتي نيست خب اگر پرده باشد يقيناً وقتي كنار برود تفاوت هست اين ارشاد به نفي غطاست نفي پرده است «لو كُشف الغطاء» براي شما, براي من تفاوتي نيست چون من بي‌غطا مي‌بينم اينجا هم كه فرمود سَتري هست يعني براي شما ستري هست براي ذات اقدس الهي ستر نيست.

(74) وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ

(74) وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ

(۷۴) و پروردگارت آنچه را در سينه‏ هاشان پنهان مي‏دارند و آنچه را آشكار مي‏كنند بخوبي مي‏داند.

 

يعنى تاخير عذاب از ايشان، ناشى از جهل خداى تعالى نيست، بلكه او از حال ايشان و آنچه كه به كيفر كفر و جحودشان مستحقند آگاه است، چون او خبر دارد از آنچه كه سينه هاى آنان در خود پنهان مى كند و يا آشكار مى سازد.

 

در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم اين بود كه فرمود: «اتّقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم»[24] مخفيانه گناه نكنيد زيرا آن كس كه امروز مي‌بيند فردا داور اوست خب اگر قاضي, خود شاهد باشد خودش در صحنه باشد كه حكم خلاف نمي‌كند مخصوصاً قاضي عدل «اتّقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم» فرمود خلوات شما جلوات اوست «خلواتكم عيانه» اين درباره ﴿لِيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ﴾ تقديم ﴿تُكِنُّ﴾ بر ﴿يُعْلِنُونَ﴾ براي اينكه انسان اول تصوّر مي‌كند تصديق مي‌كند در دل مي‌پروراند بعد علن مي‌كند از اين جهت گرچه با فاء ذكر نفرمود اما همين ترتيب لفظي نشانه آن است

(73) وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَشْكُرُونَ

(73) وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَشْكُرُونَ

(۷۳) پروردگار تو نسبت به مردم فضل و رحمت دارد ولي اكثر آنها شكرگزار نيستند.

 

معناى آيه شريفه از نظر خود آيه روشن است، ليكن وقوع آن در سياق تهديد و تخويف (ترسانیدن)، اين نكته را افاده مى كند كه : اگر خداى تعالى عذاب ايشان را تاخیر انداخت، با اينكه استحقاق آن را دارند، از اين جهت است كه او داراى فضل و كرم است و درباره آنان به فضل خود رفتار كرده و ايشان بايد شكر همين را هم به جاى آرند، اما بجاى نمى آورند، بلكه عجله در آن عذاب را مى خواهند.

 (72) قُلْ عَسَي أَن يَكُونَ رَدِفَ لَكُم بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ

 (72) قُلْ عَسَي أَن يَكُونَ رَدِفَ لَكُم بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ

(۷۲) بگو شايد پاره‏ اي از آنچه را عجله مي‏كنيد نزديك و در كنار شما باشد!

ردف از مـاده ردف (بـر وزن حـرف ) بـه معنى قرار گرفتن پشت سر چيزى است ، لذا به كـسـى كـه پـشـت سـر اسـب سـوار مـى نـشـيند، رديف گفته مى شود همچنين در مورد افراد و اشيائى كه پشت سر يكديگر قرار مى گيرند اين كلمه به كار مى رود.

و مراد از (بعضى از آنچه درباره اش عجله مى كنند) همانا عذاب دنيا است، كه قبل از عذاب آخرت فرا مى رسد، چون كفار همواره درباره آن عجله مى كردند و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) مى گفتند: پس چه شد آن عذاب كه ما را از آن مى ترسانى و شايد مراد آيه عذاب روز بدر باشد، همچنان كه ديگران نيز احتمالش را داده اند.

 

Some interpret what is closing in upon them to be their defeat at the Battle of Badr (R), which occurred within a few years of the revelation of this sūrah ; it is quite common among commentators for such warnings of impending punishment to be interpreted as references to the Battle of Badr.

 

عذاب الهی لزوما به دست ابابیل, صیحه آسمانی, زمین لرزه و غیره نیست گاهی نیز توسط مومنان و مسلمان بر گروه کافر واقع میشود

سوره ۸: الأنفال

 

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۱۷﴾

و شما آنان را نكشتيد بلكه خدا آنان را كشت و چون [ريگ به سوى آنان] افكندى تو نيفكندى بلكه خدا افكند [آرى خدا چنين كرد تا كافران را مغلوب كند] و بدين وسيله مؤمنان را به آزمايشى نيكو بيازمايد قطعا خدا شنواى داناست (۱۷)

سوره ی انفال نام دیگر این سوره،«بدر»است،زیرا بیشتر آیاتش پیرامون جنگ بدر است اوّلین نبرد مسلمانان با مشرکان می باشد و مسلمانان از امدادهای الهی و نصرت خدا برخوردار شدند.

 

ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه منظور مجازات دردناك عمومى باشد ولى سرانجام به خاطر وجـود پـيـامـبـر كـه رحـمـة للعـالمـيـن بـود از آنـهـا دفـع شـد، و آيـه 33 سـوره انفال شاهد بر آنست (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ).

 

معنای واژه های قرآنی «عَسى» و «لَعَلَّ»

 

https://www.youtube.com/watch?v=lqRw6616a4Y&list=FLzPpnq4D_r9wxzYFmeML3NA&index=7&t=0s&app=desktop&ab_channel=TrueIslam

Time: 16’-19’

سوره ۲۰: طه

فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى ﴿۴۴﴾

و با او سخنى نرم گوييد شايد كه پند پذيرد يا بترسد (۴۴)

 

مکارم شيرازي:

پرسش : با توجه به علم و قدرت نامحدود خداوند، تعبیر «عسى» و «لعلّ» در کلام الهى به چه معنى است؟

 کلمه «عَسى» در لغت عرب به معنى «شاید» و آمیخته با معنى تردید است و «لَعَلَّ» به معنى امیدوارى و انتظار در مورد امورى است که اطمینان به وجود آن در آینده نمى باشد ولى احتمال وجود دارد.

اکنون این سؤال پیش مى آید که: به کار بردن این گونه کلمات در لابلاى سخنان انسان ها کاملاً طبیعى است؛ زیرا انسان از همه مسائل آگاه نیست. به علاوه قدرت او محدود است و قادر به انجام هر چه مى خواهد نمى باشد، اما خداوندى که از گذشته، آینده و حال کاملاً با خبر است و قدرت بر انجام آنچه مى خواهد دارد، به کار بردن این گونه کلمات که دلیل بر «جهل» و یا «عدم قدرت» است درباره او چگونه تصور مى شود؟

به همین جهت بسیارى معتقدند: این گونه کلمات، هنگامى که در کلام خداوند به کار رود، معنى اصلى خود را از دست مى دهد، و معانى جدیدى پیدا مى کند، مثلاً «عَسى» به معنى «وعده» و «لَعَلَّ» به معنى «طلب» است.

ولى حق این است که: این کلمات در کلام خداوند نیز، همان معنى اصلى خود را دارد و لازمه آن جهل و عدم قدرت نیست، بلکه این کلمات، معمولاً در جائى به کار مى رود که براى رسیدن به هدف، مقدمات متعددى لازم است، یعنى هنگامى که یک یا چند قسمت از این مقدمات حاصل شود هرگز نمى توان حکم قطعى به وجود آن هدف کرد، بلکه باید به صورت یک حکم احتمالى بیان شود، مثلاً قرآن مجید مى گوید: «وَ اِذا قُرِءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»؛ (هنگامى که قرآن خوانده شود، گوش کنید و خاموش باشید امید است مشمول رحمت خداوند شوید). (1)

روشن است تنها با گوش دادن آیات قرآن انسان مشمول رحمت خداوند نمى شود، بلکه این یکى از مقدمات است و مقدمات دیگر آن فهم و درک آیات، و سپس به کار بردن دستوراتى است که در آنها آمده، لذا در این گونه موارد نمى توان تنها با وجود یک مقدمه، حکم قطعى به حصول نتیجه کرد، بلکه باید به صورت یک حکم احتمالى بیان گردد.

به عبارت دیگر این گونه تعبیرات در کلام الهى یک نوع بیدارباش و توجه دادن شنونده به این است که غیر از این مقدمه شرائط و مقدمات دیگرى نیز براى رسیدن به مقصد لازم است، فى المثل براى درک رحمت خدا غیر از گوش فرا دادن به قرآن، عمل به آن هم لازم است. (2)

 

مفسرين درباره كلمه (عسى ) گفته اند: اين كلمه و كلمه (لعل ) درباره خداى تعالى معناى وجوب را مى دهد، زيرا اصولا كسى مى گويد (شايد و يا اميد است ) كه به سر نوشت آينده خود جاهل باشد، و چون جهل بر خداى تعالى محال است، در نتيجه معناى (عسى ان يكون ردف لكم ) اين مى شود كه (سيردفكم و ياتيكم العذاب محققا- به زودى به دنبال سرتان عذاب خواهد آمد).

ليكن اين حرف صحيح نيست، زيرا معناى اميدوارى و آرزومندى و امثال آن، همانطور كه ممكن است قائم به نفس و جان گوينده باشد، (يعنى گوينده خودش در دل آرزومند و اميدوار باشد)، همچنين ممكن است قائم به مقام و يا به شنونده و يا غير آن دو باشد و در اين آيه و هر جاى ديگر از كلام مجيد خداى تعالى، قائم به غير گوينده، يعنى خداست، حال يا قائم است به مقام، يا به غير مقام و جوابى كه در آيه آمده از آنجا كه راجع است به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله)، پس اميدى هم كه از كلمه عسى استفاده مى شود راجع مى شود به آن جناب و قائم است به نفس شريف او و معناى آيه اين مى شود كه : به ايشان بگو من اميدوارم كه چنين و چنان شود.

 

 

3. وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿البقرة: ٥٣﴾

9. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ﴿البقرة: ١٨٣﴾

12. يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ﴿البقرة: ٢١٩﴾

13. كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿البقرة: ٢٤٢﴾

14. أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ﴿البقرة: ٢٦٦﴾

15. وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّـهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿آل عمران: ١٠٣﴾

22. لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّـهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَـٰكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الْأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ ذَٰلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَيْمَانَكُمْ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿المائدة: ٨٩﴾

 

29. وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّىٰ إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ كَذَٰلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿الأعراف: ٥٧﴾

37. إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿يوسف: ٢﴾

39. وَهُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿النحل: ١٤﴾

40. وَأَلْقَىٰ فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَارًا وَسُبُلًا لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿النحل: ١٥﴾

41. وَاللَّـهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿النحل: ٧٨﴾

42. وَاللَّـهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَالًا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ الْجِبَالِ أَكْنَانًا وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابِيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ كَذَٰلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ ﴿النحل: ٨١﴾

43. إِنَّ اللَّـهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿النحل: ٩٠﴾

44. لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَىٰ مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ ﴿الأنبياء: ١٣﴾

45. وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِّن شَعَائِرِ اللَّـهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّـهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ كَذَٰلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿الحج: ٣٦﴾

47. بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿النور: ١﴾

48. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّىٰ تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَىٰ أَهْلِهَا ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿النور: ٢٧﴾

49. وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَىٰ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّـهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ﴿النور: ٣١﴾

51. لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَىٰ أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِن بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُوا جَمِيعًا أَوْ أَشْتَاتًا فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَىٰ أَنفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّـهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّـهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿النور: ٦١﴾

56. وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿القصص: ٧٣﴾

57. وَمِنْ آيَاتِهِ أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِيُذِيقَكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿الروم: ٤٦﴾

59. وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿يس: ٤٥﴾

60. هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخًا وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّىٰ مِن قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُّسَمًّى وَلَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿غافر: ٦٧﴾

63. الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَجَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ﴿الزخرف: ١٠﴾

64. اللَّـهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ﴿الجاثية: ١٢﴾

66. وَمِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ﴿الذاريات: ٤٩﴾

67. اعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿الحديد: ١٧﴾

 

هنگامی که خداوند بخواهد از امری قطعی سخن بگوید از الفاظی مانند آنچه در سوره مومنون آمده است استفاده میکند

 قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿۱﴾

به راستى كه مؤمنان رستگار شدند (۱)

 الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿۲﴾

همانان كه در نمازشان فروتنند (۲)

……….

 

همه انبيا از طرف خدا سخن مي‌گويند سخن گفتن از طرف خدا غير از لسان الله بودن است .سخن گفتن از طرف خدا با نقل آميخته است وقتي رسولي از طرف خداي سبحان سخن مي‌گويد, مي‌گويد «قال الله» ولي در انسان كامل سخن از نقل نيست خود اين لسان, لسان الله است اگر اين لسان, لسان الله است الله در هنگام حرف زدن كه نمي‌گويد «قال الله» الله در موقع حرف زدن كه نمي‌گويد «قل» الله در موقع حرف زدن فقط حرف خودش را مي‌گويد بنابراين اگر انسان كامل لسان الله شد چه اينكه درباره حضرت امير(سلام الله عليه) آمده است كه يد الله است عين الله است و مانند آن اينجا ديگر سخن از نقل نيست.

 

 

شرح حديث قرب نوافل از علامه جوادي آملي دامت بركاته

يكي از راه‏ هاي تحقق ولايت عبادت خدا است، زيرا انسان از طريق عبادت و بندگي خدا محبوب خدا مي‏شود و محبوب خدا به مقام ولايت الهي بار خواهد يافت. قرآن كريم در آيه‏ اي (كه سجده واجب دارد) خطاب به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‏فرمايد: [سوره علق، آيه ۱۹. ]؛ اي پيامبر! زنهار فرمانش مبر و سجده كن و خود را به خدا نزديك گردان.

گرچه در اين آيه از سجده سخن به ميان آمده است، ولي منظور از سجده همان نماز و عبادت است، و عبادت داراي معناي وسيعي است كه شامل امتثال همه دستورات الهي مي‏ شود و در واقع راه نيل به ولايت الهي، امتثال همه ‏جانبه دستورات الهي است.

اين بيان در احاديث اهل‏بيت (عليهم‌السلام) كه همتاي قرآن كريم هستند هم آمده است. از جمله روايتي كه شيعه و سنّي از رسول‏ اللّه‏(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كرده ‏اند و به روايت «قرب نوافل» معروف و مشهور شده است. روايت را ابان ابن تغلب به عنوان حديث قدسي از امام باقر(عليه‌السلام) چنين نقل مي‏كند:

فرمود: «وما يتقرب إليّ عبد من عبادي بشي‏ء أحبّ إليّ ممّا افترضت عليه وإنه ليتقرب إليّ بالنافلة حتي أُحبّه فإذا أحببته كنت إذاً سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته وإن سألني اعطيته

وهيچ يك از بندگانم به من تقرب نجويد با عملى كه نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده ‏ام، و بدرستى كه بوسيله نماز نافله بمن تقرب جويد تا آنجا كه من دوستش دارم، و چون دوستش دارم آنگاه گوش او شوم كه بدان بشنود، و چشمش شوم كه بدان ببيند، و زبانش گردم كه بدان بگويد، و دستش شوم كه بدان برگيرد، اگر بخواندم اجابتش كنم، و اگر خواهشى از من كند به او بدهم.»[اصول كافي، ج۲، ص۳۵۲.]؛

يعني بهترين راه تقرب به خداوند متعال انجام فرائض است. سپس افزود: همان‏طور كه انجام فريضه موجب قرب است، انجام نوافل نيز موجب تقرّب مي‏شود.

عبد سالك به وسيله نوافل به خدا نزديك مي‏ شود، تا آن‏جا كه محبوب خدا مي‏شود، زيرا اين نوافل را اولاً از روي محبت خدا به جاي مي‏ آورد، نه براي محو سيئات يا جبران نقص فرائض و ثانياً آن‏قدر سير در وادي محبت را ادامه مي‏دهد تا از محبّ خدا بودن به محبوب خدا شدن نائل شود.

وقتي عبد سالك محبوب خدا شد و خدا محبّ او، همه مجاري ادراكي و تحريكي او به عهده خدا است. اگر او مي‏فهمد، با نور علمي خدا مي‏فهمد و اگر كاري انجام مي‏دهد، با قدرت خدا انجام مي‏دهد. اگر مي‏ شنود، با سمع خدا مي‏شنود و اگر مي‏بيند، با بصيرت الهي مي‏بيند و اگر سخن مي‏گويد، با زبان الهي سخن مي‏گويد.

چنين انساني نه در مسايل علمي درمانده مي‏شود، نه اشتباه مي‏فهمد و نه عجز و معصيت در كار او راه دارد. وقتي سخن به اين مقام رسيد، اگر خدا را بخواند او را اجابت مي‏كند و اگر چيزي از خدا بخواهد، خداوند به او عطا خواهد كرد.

از اين روايت استفاده مي‏ شود كه عبد سالك بايد محبوب خدا شود تا بتواند بهره ببرد. بسياري از سالكان هستند كه محبّ خدا هستند، اما محبوب خدا نيستند.

قرآن مي ‏فرمايد: (إنْ كنتم تحبّون اللّه فاتّبعوني يُحْببكم اللّه اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد)[۱]؛ به دنبال حبيب خدا رفتن انسان را حبيب خدا مي‏كند و وصول به اين مرتبه طليعه مقام ولايت است.

باري دست كوتاه و همت سالكاني كه در وادي هراس از دوزخ يا بيابان شوق به بهشت رحل اقامت افكنده ‏اند، يا از اين منزل گذشته، اما گذرگاه محبت خدا و محب حق بودن را منزلگاه پنداشته ‏اند، به بلنداي اين جايگاه رفيع نمي ‏رسد، بلكه همتي والا و تلاشي مستمر و مجاهده ‏اي توان‏فرسا لازم است تا اين عطيه گرانقدر الهي بهره آنان گردد، گرچه ممكن است بنده ‏اي بي‏خون دل مجذوب حق گردد و سالكي بي‏خون جگر محبوب او شود.

 

دقت شود صحبت از تجلی است نه تجسم.

(71) وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

(71) وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

(۷۱) مي گويند اين وعده (عذاب را كه به ما مي‏دهي) اگر راست مي‏گوئيد كي خواهد آمد؟

ظاهرا مراد از (وعد)، وعده به عذاب مجازات است اعم از عذاب در دنيا و آخرت و سياق، مويد اين معناست، بقيه الفاظ آيه روشن است.

بـا ايـنـكه مخاطب ، پيامبر بود ولى مطلب را به صورت جمع مى آورند، بخاطر اينكه مؤ مـنـان راسـتـين نيز با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين سخن همصدا بودند، و طبعا آنها نيز مخاطبند.

 

(70) وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلاَ تَكُن فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ

(70) وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلاَ تَكُن فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ

(۷۰) از تكذيب و انكار آنها غمگين مباش، و اين همه غصه آنها را مخور، و سينه‏ ات از توطئه آنها تنگ نشود.

و از آنجا كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از انكار و مخالفت آنها رنج مى بـرد و بـه راستى دلش براى آنها مى سوخت و عاشق هدايت و بيدارى آنها بود و از سوى ديـگـر، هـمـواره با توطئه هاى آنها مواجه بود چرا كه با مكرشان مردم را از راه خدا باز مى دارند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سـلّم ) را دلدارى داده مـى گـويـد: از تـكـذيـب و انكار آنها غمگين مباش و زياد غصه آنها را مخورو لا تحزن عليهم ).

و از توطئه هاى آنها نگران مباش ، و سينه ات بخاطر آن تنگى نكند كه ما  يار و ياور توئيم (و لا تكن فى ضيق مما يمكرون ).

 

این حرص و اندوه پیامبر برای هدایت مردم را میتوانیم در جاهای دیگر قرآن نیز مشاهده کنیم

سوره 18: الكهف

فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا ﴿۶﴾

 گويي مي خواهي بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کني اگر به اين گفتار ايمان نياورند!

 

سوره ۲۶: الشعراء

لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ﴿۳﴾

گوئي مي‏خواهي جان خود را از شدت اندوه از دست دهي بخاطر اينكه آنها ايمان نمي‏آورند.

سوره ۹: التوبة

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲۸﴾

رسولي از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاي شما بر او سخت است، و اصرار به هدايت شما دارد و نسبت به مؤ منان رئوف و مهربان است. (۱۲۸)

(69) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ

(69) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ

(۶۹) بگو در روي زمين سير كنيد، ببينيد عاقبت كار مجرمان به كجا رسيد؟

 

در اين جمله، خداى تعالى دستور مى دهد تا مشركين را در برابر انكار بعث، تهديد و انذار كند و دستورشان دهد كه در زمين سير كنند و عاقبت مجرمينى كه انبياء را تكذيب كردند و انذار آنان از روز قيامت را به هيچ گرفتند، ببينند، چون نظر و تفكر در عاقبت امر ايشان، آنطور كه خانه هاى خرابشان و آباديهاى ويران و دلالت مى كند براى صاحب بصيرتى كه بخواهد عبرت بگيرد كافى است

.

﴿سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجرِمين﴾،برويد ببينيد قوم صالح چه بودند قوم لوط چه بودند قوم نوح چه بودند قوم ابراهيم چه بودند،فرمود اگر يك وقت به شما مهلت دادند نگوييد پس كجاست عذاب! ﴿فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «ص» دارد عالَم باطل و بيهوده نيست كه هر كه هر چه كرد،كرد اگر ـ معاذ الله ـ معادي نباشد عالم مي‌شود بيهوده چرا؟ چون صالح و طالح هر دو مي‌ميرند اينجا كه خبري نيست محاكمه‌اي نيست آنجا هم كه معدوم‌اند «لا مَيْز في الأعدام مِن حيث العدم»[23] به معدوم‌ها كه كسي پاداش و كيفر نمي‌دهد در سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است كه فرمود اگر معادي نباشد قيامتي نباشد معناي آن اين است كه صالح و طالح،عادل و ظالم،كافر و مؤمن يكسان‌اند و اين يعني نظام،هدفمند نيست فرمود: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ﴾[24] اگر ـ معاذ الله ـ معاد نباشد عادل و ظالم يكي هستند چرا؟ چون هر كه هر چه كرد،كرد بعد هم كه خبري نيست خب اين مي‌شود ياوه ديگر،فرمود عالَم ـ معاذ الله ـ ياوه است يا هدفي دارد حسابي دارد كتابي دارد ما هر دو را يك طور قرار بدهيم هر دو از بين مي‌روند يا نه،حسابي است كتابي است بهشتي است جهنمي است عدلي است اين‌چنين نيست ﴿أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ﴾

قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در اين آيه بجاى مكذبين (تكذيب كنندگان معاد) مجرمين گفته شده ، اشـاره بـه ايـنـكـه تـكـذيـب آنـهـا بـه خـاطر آن نبود كه در تحقيق و بررسى اشتباه كرده باشند، بلكه سرچشمه آن لجاجت و عناد و آلوده شدن به انواع جرمها بود.

(68) لَقَدْ وُعِدْنَا هذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

(68) لَقَدْ وُعِدْنَا هذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

(۶۸) اين وعده‏ اي است كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده اينها همان افسانه‏ هاي خرافي پيشينيان است.

و جمله (لقد وعدنا هذا نحن و آباءنا من قبل ) حجتى ديگر است از ايشان و آن اين است كه : اين بعث را قبلا هم انبياى گذشته به ما و به پدران ما وعده دادند و چيز نو ظهورى نيست، بلكه خيلى قديمى است و اگر درست بود و خبرى صادق بود تا به امروز اتفاق مى افتاد و مردم گذشته از قبرهايشان برمى خاستند، و چون بر نخاستند، مى فهميم كه جزو خرافاتى است كه گذشتگان آن را درست كرده اند، چون آنان خيلى در جعل اوهام و خرافات و شنيدن داستانهاى خرافى علاقه مند و حريص ‍ بودند.

(67) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً وَآبَاؤُنَا أَءِنَّا لَمُخْرَجُونَ

(67) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً وَآبَاؤُنَا أَءِنَّا لَمُخْرَجُونَ

(۶۷) كافران گفتند: آيا هنگامي كه ما و پدرانمان خاك شديم باز هم از دل خاك بيرون مي‏آئيم.

اين آيه شريفه، حجتى را از مشركين حكايت مى كند كه بر نبود بعث و قيامت اقامه كرده اند و حاصلش ‍ اين است كه : چگونه ممكن است ما از دل زمين به صورت انسانى تام الخلقه (خلقت کامل) درآييم، همانطور كه الان هستيم. با اينكه بعد از مردن ميدانيم كه همه خاك مى شويم و پدرانمان نيز همه خاك شدند؟

 

آنها فكر مي‌كردند انسان با مردن نابود مي‌شود  و خيال مي‌كردند مرگ, نابودي و پوسيدن است و انسانِ معدوم دوباره برنمي‌گردد  و خيال مي‌كردند معاد, رجوع به دنياست و چون رفتگان به دنيا برنگشتند پس ـ معاذ الله ـ معادي نيست . اين را قرآن كريم راهنمايي كرد كه شما هجرت مي‌كنيد به طرف برزخ و قيامت نه اينكه به دنيا برگرديد

همين معنا در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» مبسوطاً مطرح شد. در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيه 81 به بعد اين است

بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ ﴿۸۱﴾

[نه] بلكه آنان [نيز] مثل آنچه پيشينيان گفته بودند گفتند (۸۱)

 قَالُوا أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ ﴿۸۲﴾

گفتند آيا چون بميريم و خاك و استخوان شويم آيا واقعا باز ما زنده خواهيم شد (۸۲)

 لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هَذَا مِنْ قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ﴿۸۳﴾

درست همين را قبلا به ما و پدرانمان وعده دادند اين جز افسانه ‏هاى پيشينيان [چيزى] نيست (۸۳)

 

 آنها خيال مي‌كردند انسان مي‌پوسد. پاسخش اين است كه اولاً مرگ, فوت نيست وفات است.

 چيزي به نام فوت نداريم هر چه هست وفات است در فوت تاء جزء كلمه است به معناي زوال و نيستي است در وفات اين تاء, زائد بر اصل است كه معناي آن اخذ تام است.

 فرمود شما متوفّا مي‌شويد استيفا مي‌شويد تمام حقيقت شما را فرشته‌ها دريافت مي‌كنند پس چيزي به عنوان فوت و زوال نيست (يك)

 بر فرض اگر خاك شديد همان خدايي كه شما را قبل از اينكه چيزي باشيد آفريد, مي‌تواند دوباره همين خاك‌ها را جمع بكند و به شما حيات عطا كند (دو)

 

Al-R ā z ī notes that doubt in the reality of the Hereafter stems from doubt about the Power of God, which is in a sense a failure of ordinary human imagination, which the Quran also mentions in 36:81 : Is not He Who created the heavens and the earth able to create the like thereof? Yea, indeed, He is the knowing Creator .

They only sufficed to this matter that it is impossible that a man becomes dust and comes to life again, while they were dust at first and they came into being from dust. Is not it possible that they return to dust and then come forth for a new life?

(66) بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ

(66) بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ

(66) بلکه دانش و آگاهی آنان نسبت به آخرت [به خاطر هزینه کردن عمرشان در امور مادی] به پایان رسیده، بلکه درباره آخرت در تردیدند، بلکه اینان از [فهم] آن کوردل اند

كلمه (ادارك ) در اصل (تدارك ) بوده،

 

محمدعلی انصاری:

تا و دال  وقتی کنار هم قرار میگیرند تلفظ آن بر زبان سنگین میشود در نتیجه تا به دال  ابدال میشود  وقتی دو تا دال  در هم ادغام شد اولی ابتدا به ساکن میشود. با توجه به اینکه  نمیشود ابتدا به ساکن در عربی صحبت کرد لذا یک همزه  وصل به آن اضافه میشود تبدیل به ادراک میشود.

 

 و تدارك به معناى اين است كه اجزاى چيزى يكى پس از ديگرى (مانند حلقه زنجير) بيايد تا تمام شود و چيزى از آن باقى نماند و در اينجا معناى (تدارك علمشان در آخرت ) اين است كه ايشان علم خود را تا آخرين جزءش درباره غير آخرت مصرف كردند، تا بكلى تمام شد، و ديگر چيزى از آن نماند، تا با آن امر آخرت را دريابند بنا بر اين، جمله مذكور در معناى اين آيه است كه مى فرمايد:

(فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ

پس از هر کسی که از یاد ما (و قرآن ما) رو گردانید و جز زندگانی دنیای فانی را نخواست به کلی اعراض کن.منتهای علم و فهم این مردم تا همین حد است. سوره ۵۳: النجم (۲۹) (۳۰) )

 

https://www.youtube.com/watch?v=p3D3VYvpZBo&list=PL5QIQXFnlAE-Eza-5-VzPLDtGC4rKb3g7&index=5&ab_channel=MizanInstitute

 

جزء دعاهایی که پیغمبر اکرم می‌فرمود و این دعاها در کتابهای دعای ما نوشته شده است دعایی است که در شب نیمه شعبان وارد شده است که این‌ دعا خوانده بشود ولی می‌نویسند این دعا را در همه وقت بخوانید

 وَلا تَجْعَلِ الدُّنْیا اَكْبَرَ هَمِّنا وَلا مَبْلَغَ عِلْمِنا

 و دنیا را بزرگترین اندوه ما قرار مده و نیز آخرین حد دانش ما قرارش مده

 

سوره ۱۸: الكهف

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا ﴿۱۰۳﴾

بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم از جهت عمل آگاه کنم؟ (۱۰۳)

 الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴﴾

[آنان] کسانی هستند که کوششان در زندگی دنیا به هدر رفته [و گم شده است] در حالی که خود می پندارند، خوب عمل می کنند. (۱۰۴)

 

 

كلمه (عمون ) جمع عمى است.

 

ايشان آنچه استعداد براى درك و علم داشتند، همه را در ماديات و زندگى دنيا مصرف كردند، در نتيجه نسبت به امور آخرت در جهل مطلقند، بلكه اصلا در باره آخرت ترديد مى كنند، چون از طرز احتجاجاتشان بر نبود قيامت كه جز استبعاد، اساسى ندارد، همين معنا برمى آيد، بلكه از اين بالاتر، آنان نسبت به امور آخرت كورند، يعنى خدا دلهايشان را از تصديق بدان و اعتقاد به وجود آن كور كرده است.

 

 چرا كلمه (بل ) كه براى اعراض (روی گردانیدن از چیزی) است در يك آيه تكرار شده ؟

  مراتب محروميت مشركين از علم به آخرت مختلف است و آيه شريفه آن مراتب را مى فهماند

(بل ادارك علمهم فى الا خرة ) اين است كه علمى بدان ندارند، به گوششان نخورده و معناى جمله (بل هم فى شك منها) اين است كه اگر هم خبر قيامت به گوششان خورده و به دلهاشان وارد شده، ليكن يقين بدان نيافته اند و درباره آن در شكند و تصديقش نكرده اند و معناى اينكه فرمود: (بل هم منها عمون ) اين است كه اگر از اعتقاد به قيامت بى بهره شدند. به اختيار خود نشده اند و اصولا مربوط به آنان نيست، بلكه خداى سبحان قلوبشان را از درك آن كور كرده، و در نتيجه ديگر نخواهند توانست آن را درك كنند.

 

 در اين بخش به وجود مبارك پيغمبر فرمود اينها هر چه علم داشتند در همين تجربيات صرف كردند اين هم زمخشري در كشّاف هم قرطبي در جامع،اينها را نقل كردند كه دوازده قرائت شده در ﴿ادَّارَكَ﴾ كه اصلش «تدارك» بود تاء تبديل به دال شد[25] اين ﴿ادَّارَكَ﴾ از دَرْك و دَرَك و هلاكت و اينهاست يعني علمشان هر چه داشتند كم كم صرف كردند تمام شد الآن شما به ژاپن برويد مي‌بينيد اينها «به زير آوردند چرخ نيلوفري را» اما گرفتار كهنه‌ترين خرافات بت‌پرستي هستند به هند برويد يا گاوپرستي‌اند يا موش‌پرستي با اينكه كشور اتمي است به غرب برويد گرفتار عرفان كاذب و فال‌گيري است اينها هر چه علم داشتند در راه تجربه صرف كردند اصلاً به اين فكر نبودند كه معارف تجريدي هم هست ﴿ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ﴾ كم كم به درك رسيد لذا الآن غافل‌اند هيچ ندارند اصلاً در برابر ماوراي طبيعي غافل محض‌اند برخي‌ها كه ته‌مانده‌اي دارند ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ﴾ برخي‌ها كه نه،كم و بيش رفتند و در اين زمينه كار بكنند در اثر الحاد و انكار كور شدند پس ﴿ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ﴾ (يك) ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ﴾ (دو) ﴿بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ﴾ اعما و كورند (سه) اين مراحل سه‌گانه است حالا يا مراحلش فرق مي‌كند يا اقوام فرق مي‌كند يا كشورها فرق مي‌كند اين مراحل دارد.

در سورهٴ مباركهٴ «نجم» فرمود: ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾[27] همين يك مختصر علم دارند همين يك وجب را كه بلدند به نام كُره زمين و ارض خيال مي‌كنند خيلي چيز بلدند در حالي كه اين اصلاً نسبت به ساهره قيامت قابل قياس نيست و خداي سبحان به انسان روح مجرّد داد كه توان آن را دارد دنيا و آخرت را زير پا بگذارد.

 

 

Nay, but does their knowledge reach renders bal iddāraka , which has several different readings (R) depending on how the consonants are vocalized. The translation reflects a reading of the verb as an interrogative, an alternate translation of which would be, “Or, does their knowledge reach to the Hereafter?” as a form of reproach. Another reading makes it a declarative statement, “Their knowledge reaches the Hereafter,” in the sense that they will come to possess knowledge in the Hereafter after it is too late for such knowledge to do them any good ( Ṭ ). If idd ā raka is read as a contraction of the verb tad ā raka (such contractions occur in Arabic when letters whose pronunciation is close are blended together), it would mean something like, “Their knowledge is completed in the Hereafter” (Q, R).

(65) قُل لاَّ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أ

(65) قُل لاَّ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ

(۶۵) بگو که در همه آسمانها و زمین جز خدا کسی از علم غیب آگاه نیست و اینان هیچ نمی‌دانند که چه هنگام زنده و برانگیخته خواهند شد.

 بعد فرمود حلّ مشكلات مردم محتاج به غيب است ديگر اين غيب فقط از خدا ساخته است نه بت سمايي نه بت ارضي ذاتاً غيب نمي‌دانند مگر اينكه الله آنها را عالِم به غيب كند فرمود: ﴿لاَ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ﴾ ظاهرش اين است كه اين ﴿اللَّهُ﴾ مستثناي از ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است جناب زمخشري براي اينكه اين را حل كند مي‌گويد اين استثنا،استثناي منقطع است براي اينكه خدا جزء ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ نيست تا كسي بگويد كه كساني كه در آسمان هستند كساني كه در زمين هستند عالِم غيب نيستند مگر خدا،[22] خدا جزء ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ نيست او خالق ﴿مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است ولي منظور اين است كه «لا يعلم الغيب أحدٌ إلاّ الله» اين تعبير هست ﴿وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ﴾ اين طليعه بحث معاد است چون اينها منكر معادند براي اثبات مسئله معاد اين طليعه را ذكر فرمودند.

مطلب بعدي آن است كه خدا فرمود غيب را الله مي‌داند. مستحضريد كه علم, كشف است و ظهور اين با غيب سازگار نيست اگر گفته شد خدا عالِم غيب است يعني چيزي نزد خدا غيب نيست نه اين است كه غيب هست غيب با حفظ غيب بودن معلوم است چون علم, كشف است ظهور است اطلاع است اين با غيب سازگار نيست بله, آنچه براي ديگران غيب است نسبت به ذات اقدس الهي شهادت است پس اگر گفته مي‌شود خدا ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾[2] است يعني آنچه نزد ديگران غيب است و ديگران خبر ندارند خدا باخبر است وگرنه علم با غيب سازگار نيست علم يعني كشف و ظهور.

 

مطلب بعدي آن است كه ظاهر اين تعبيرات حصر است كه ﴿لاَّ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ﴾[3] از اين تعبيرات حصرآميز در قرآن كريم فراوان است لكن در قرآن كريم آيات فراواني هست كه دلالت مي‌كند بر اينكه ذات اقدس الهي بالاصاله و ذاتاً عالِم غيب است و هيچ موجودي غير خدا بالاصاله و ذاتاً عالم غيب نيست اما همين آيات قرآن دلالت دارد كه ذات اقدس الهي بخشي از اسرار غيب را به انبيا به اوليا به معصومان ارائه كرده و ارائه مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آنجا آيه 49 گذشت كه وجود مبارك عيساي مسيح فرمود: ﴿وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ﴾ من آنچه شما غذا مي‌خوريد در منزل آنچه ذخيره مي‌كنيد پس‌اندازهاي شما همه را مي‌دانم به شما هم خبر مي‌دهم خب اين علم غيب است و ذات اقدس الهي اين را به وجود مبارك مسيح داد و مسيح هم به مردم اعلام كرد همه موحّدان باخبر شدند كه انبيا به اذن الهي عالم غيب هستند. در سورهٴ مباركهٴ «جن» فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى ‏كند. جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد﴾[4] در آيات در روايات هست كه انبيا و اوليا مي‌دانند معصومين مي‌دانند و مانند آن.

بنابراين اينكه فرمود علم غيب مخصوص ذات اقدس الهي است روشن شد كه بالأصاله براي خداي سبحان است و بالتبع يا بالعرض براي انبيا و اولياست كه خداي سبحان آنها را آگاه مي‌كند.

 

In the Quran Unseen ( ghayb ) is not only something that is too distant or hidden to see physically, but it can also refer to events that are unknowable because they are in the remote past or have yet to occur, such as when they will be resurrected; on ghayb, also see 6:59c ; 9:94c .

Some say this verse was revealed when the idolaters asked the Prophet to tell them when the Day of Resurrection would come (Q).

 

 Qur’an says:

“(O Prophet!) These are of the tidings of Unseen which We reveal unto you…”5

But another kind of it, such as the knowledge of the time of the occurrence of Hereafter, is particular to the Holy Essence of Allah.

سوره ۱۱: هود

قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۴۸﴾

(به نوح) گفته شد: اي نوح! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام امتهائي كه با تواند، فرود آي، و امتهائي نيز هستند كه ما آنها را از نعمتها بهره مند مي‏سازيم سپس عذاب دردناكي از سوي ما به آنها مي‏رسد. (۴۸)

 تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ ﴿۴۹﴾

اينها از خبرهاي غيب است كه به تو (اي پيامبر) وحي مي‏كنيم، نه تو و نه قوم تو اينها را قبل از اين نمي‏دانستيد، بنابراين صبر و استقامت كن كه عاقبت از آن پرهيزكاران است. (۴۹)

 وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ ﴿۵۰﴾

(ما) بسوي (قوم) عاد، برادرشان هود را فرستاديم، (به آنها) گفت اي قوم من! الله را پرستش كنيد كه معبودي جز او براي شما نيست، شما فقط تهمت مي‏زنيد. (۵۰)

(64) أَمَّن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَءِلهٌ

(64) أَمَّن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

(۶۴) يا كسي كه آفرينش را آغاز كرد، و سپس آنرا تجديد مي‏كند، و كسي كه شما را از آسمان و زمين روزي مي‏دهد، آيا معبودي با خداست ؟ بگو دليلتانرا بياوريد اگر راست مي‏گوئيد.

(بدء خلق ) به معناى ايجاد خلق است ابتداء و براى اولين بار و اعاده خلق به معناى دوباره خلق كردن و برگرداندن آنان در قيامت است. در اين آيه شريفه مشركين را ملزم و مجاب مى كند به اينكه چرا شرك ورزند، آيا آن كسى كه عالم را براى بار اول و نيز در قيامت براى بار دوم خلق مى كند بهتر است يا سنگ و چوبى كه آنان مى پرستند؟

 و حال آنكه مشركين اصلا قيامت و معاد را قبول ندارند، همچنان كه در همين آيات بدان اشاره نموده مى فرمايد: (و قال الذين كفروا...) و اين از اين نظر است كه در كلام مجيدش، مسأله معاد با ادله قاطعه اثبات شده و در اينجا به عنوان اصل مسلم اخذ شده است، آنگاه در آيات بعد به عنوان استدراك مى فرمايد كه همه اين روگردانيها به خاطر اين است كه مشركين معاد را منكرند و يا در آن شك دارند.

البته قسمت اول کلام طبق آیات دیگر قرآن خود ادله است . یعنی کسی که بار اول از هیچ این عالم را ایجاد نمود دوباره ایجاد کردن آن نیز که آسانتر میباشد.

 

يكى از آن لطايفى كه آيه شريفه از حقايق قرآنى دارد، بر مى آيد كه بطور كلى بطلان و نيستى در عالم وجود راه ندارد، بلكه آنچه را كه خداى تعالى براى اولين بار هستى داده به زودى با اعاده به سوى او برمى گردد و اگر به چشم خود مى بينيم كه موجوداتى معدوم مى شوند ما آن را فقدان و نيستى بعد از هستى مى بينيم و گر نه در واقع چنين نيست بلكه براى ما فقدان است.

حتی در حد یک سایه نیز بطلان وجود ندارد

سوره ۲۵ الفرقان

﴿۴۵﴾ أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا

آيا نديدي چگونه پروردگارت سايه را گسترده ؟ و اگر مي‏خواست آنرا ساكن قرار مي‏داد، سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم.

﴿۴۶﴾ ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا

سپس آنرا آهسته جمع مي‏كنيم.

http://qurannotes.blogfa.com/post/67

From the viewpoint of the Qur’an, no created phenomenon vanishes, but it is from the viewpoint of us that they disappear. Resurrection is not for returning some vanished things so that some people imagine that it is an impossible job.

 

Many commentators say those pagans, who are addressed by these verses, often did not believe in Resurrection (resurrection of the body), in this case, how is it possible that we ask them and want them to confess?

The answer to this question is accompanied with a reason which makes the opposite party confess, because when they confess that the initiation of the creation belongs to Him, and it is He Who gives these sustenance and merits, it is enough that they accept that there is a possibility of returning to life again in the Hereafter.

 

The purpose of ‘the sustenance of the heaven’ is rain, sunlight, and the like; and the purpose of ‘The sustenance of the earth’ is the plants and different foodstuff which grow directly from the earth or originate indirectly from it, like cattle, mines, various things that man gets from it and enjoys them in his life.

For some, the provisions from Heaven and the earth refer to the spiritual and material blessings, respectively, that God bestows.

 

كساني كه در منزل بستري‌ هستند يا بيمارستان بستري هستند يا گرفتار غرق هستند يا گرفتار ابن‌السبيل بودن هستند  ميليون‌ها انسان در يك زمان درد دارند همه مي‌گويند الله آن كسي كه ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ [20] «هو الذي في البحر اله» «هو الذي في البرّ اله» صداي همه را مي‌شنود و جواب مي‌دهد چنين موجودي است ميليونها موجود چه حيوان چه غير حيوان چه مورچه چه غير مورچه چه جماد چه غير جماد در تمام حالات مي‌گويند «يا الله» خب او بايد حاجت همه را بداند همه جا حضور داشته باشد همه نيازها را بتواند برطرف كند چنين خدايي است. فرمود: ﴿وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ اگر توحيد را نمي‌پذيريد و داعيه شرك داريد برهان اقامه كنيد

 يك بيان نوراني از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است كه مرحوم كليني اين را در همان جلد اول كافي نقل كرده كه حضرت فرمود ذات اقدس الهي بندگان مؤمن خود را به دو آيه از آيات قرآن كريم تخصيص داد. كه انسان سر خم كرد گفت آري بايد برهان داشته باشد سر بالا برد گفت نه،بايد برهان داشته باشد فرمود تا چيزي براي او ثابت نشد نفي نكند تا چيزي براي او اثبات نشد اثبات نكند [21] اين ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾ اين است

معرفت‌ها

براهين فراواني كه در سورهٴ مباركهٴ «نمل» بر توحيد نقل شده است يكي پس از ديگري بازگو شد و عذرهاي آنها هم مطرح شد در پايان فرمود: ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[1] براهين توحيدي در اين بخش گاهي از معرفت تجربي كمك گرفته شد گاهي از معرفت تجريدي گاهي هم از معرفت شهودي. مستحضريد كه معرفت‌ها يا بر اساس احساس و تجربه است يا بر اساس برهان عقلي است يا بر اساس شهود عرفاني كه انسان مي‌يابد.

 كفِ معرفت كه از او پايين‌تر نيست همين معرفت‌هاي حسّي و تجربي است كه يقين در اينها بسيار كم است اما كاربرد اينها زياد است علم كشاورزي اين طور است دامداري اين طور است بيطاري اين طور است طب اين طور است صنايع اين طور است كه شما در غالب اين امور تجربي يقين رياضي كه صد درصد باشد بسيار كم مي‌بينيد ولي مشكلات جامعه با همين علوم حل مي‌شود يعني مثلاً هيچ طبيب منتظر نيست كه براي او ثابت بشود كه اين بيماري صد درصد فلان است و داروي آن هم صد درصد فلان است اينها با طمأنينه با هشتاد درصد با كمتر و بيشتر حكم صادر مي‌كنند و درمان مي‌كنند كشاورزي اين طور است ساير علوم تجربي هم اين طور است از علم تجربي پايين‌تر ما علمي نداريم منتها كاربرد اينها فراوان است بالاتر از علم تجربي،علم رياضي است كه نيمه‌تجربي است كه آنجا جزم راه دارد بالاتر از رياضيات،فلسفه و كلام است كه علم تجريدي است و برهان در آن منطقه است و علوم اول و دوم يعني طبيعي و رياضي را آنها تأمين مي‌كنند بالاتر از فلسفه و كلام،عرفان نظري است كه تجريدي ناب است و بالاتر از همه هم عرفان شهودي است كه انسان بيابد نظير حارثة بن‌ مالك كه گفت: «كأني أنظر إلي عرش ربّي»[2] آن ديگر در رديف علوم حصولي نيست.