(8) إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِي إِلَي الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ

(۸) ما در گردنهاي آنها غلهائي قرار داديم كه تا چانه‏ ها ادامه دارد، و سرهاي آنها را به بالا نگاهداشته است.

به هر حال آيه بعد ادامه توصيف اين گروه نفوذ ناپذير است ، در نخستين توصيف آنها مى گويد: ما در گردنهاى آنها غلهائى قرار داديم كه تا چانه هاى آنها ادامه دارد، و سرهاى آنها را به بالا نگاه داشته است.

…گاهى طوق غل كه بر گردن گذارده مى شد تا چانه ادامه پيدا مى كرد و سر را به بالا نگه مى داشت و در حالى كه اسير و زندانى فوق العاده از اين جهت شكنجه مى ديد از مشاهده اطراف خود باز مى ماند.

و چه جالب است تشبيهى كه از حال بت پرستان لجوج به چنين انسانهائى شده ، آنها طوق تقليد و زنجير عادات و رسوم خرافى را بر گردن و دست و پاى خود بسته اند و غلهاى آنها آن قدر پهن و گسترده است كه سر آنها را بالا نگاهداشته و از ديدن حقايق, محروم ساخته ، آنها اسيرانى هستند كه نه قدرت فعاليت و حركت دارند و نه قدرت ديد!

به هر حال آيه فوق هم مى تواند ترسيمى از حال اين گروه بى ايمان در دنيا باشد، و هم بيان حال آنها در آخرت كه تجسمى است از مسائل اين جهان ، و نيز ميتواند اشاره به هر دو معنى باشد، هم حال آنها در اين جهان و هم حالشان در جهان ديگر. و اگر اين جمله به صورت ماضى ذكر شده مشكلى ايجاد نمى كند، زيرا در بسيارى از آيات قرآن مجيد حوادث مسلم آينده يا صيغه فعل ماضى بيان شده است ، و اين همانست كه در زبان ادباء معروف است كه مضارع متحقق الوقوع به شكل ماضى در مى آيد.

فرمود مي‌دانيد چرا اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ﴾براي اينكه تو راهي آوردي كه ديدني نيست سخن از قيامت است و وحي و نبوّت است و خدا، ديدني نيست, آهنگ شنيدني نيست كه انسان با گوش بشنود, فهميدني است و تجريدي است نه تجربه حسّي, ابزار اينها هم چشم و گوش حسّي است اينها غيب را درك نمي‌كنند ما اگر بخواهيم از باب تشبيه معقول به محسوس اينها را براي شما خوب تشريح كنيم مثل اين است كه اگر عابري, مسافري گردن او با غل بسته بشود كه از نظر افقي تا دوتا گوش او را گرفته كه ديگر هيچ نمي‌تواند گردنش را تكان بدهد اين ناچار است مُقمَح باشد مقمح يعني سر به هوا, …وقتي كه سر به هوا شد فقط مي‌تواند جلو را ببيند, اين ديگر جلوي پا را نمي‌بيند كه كجا دارد پا مي‌گذارد آيا اين‌جا چاه هست, راه هست, پيش را كه نمي‌بيند, نمي‌تواند سر خم كند, اين مقمح است. بخواهد جلو را ببيند اگر كسي در جلوي او ديوار بلندي رسم بكند اين فقط دو سانتي را مي‌بيند, چون ديوار جلوي چشم اوست, ديوار تا بالا رفته, پس جلو را نمي‌تواند ببيند, … اگر برگردد بخواهد پشت سر را ببيند, پشت سر او هم سدّي است تا بالا, اين فقط دو, سه سانت را مي‌بيند. فرمود چنين آدمي نه پيش پا را مي‌بيند نه از گذشته باخبر است نه از آينده باخبر است اين گرفتار همين ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا غير از اين زندگي دنيا چيزي در كار نيست﴾[12] است خب چنين آدمي شما از پشت ديوار خبر مي‌دهيد او كه نمي‌بيند و تا نبيند هم كه باور نمي‌كند از پشت ديوار پشت سري خبر مي‌دهيد او كه نمي‌بيند تا نبيند هم باور نمي‌كند, از پيش پاي او خبر مي‌دهي كه صراط مستقيم است اينكه پيش پاي خودش را نمي‌بيند كه راه هست يا چاه هست لذا دفعتاً مي‌بينيد سقوط مي‌كند. اين تمثيلي است از سنخ تشبيه معقول به محسوس است.

…. گفتند «رحم الله امريء... علم مِن أين و في أين و إلي أين»[14]

مَا رُوِيَ عَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ حَيْثُ قَالَ:

رَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَءً أَعَدَّ لِنَفْسِهِ وَ اسْتَعَدَّ لِرَمْسِهِ وَ عِلْمَ مِنْ أَيْنَ وَ فِي أَيْنَ وَ إِلَى أَيْنَ.

خدا رحمت كند كسى را كه براى خود عوامل سعادت ابدى فراهم مى كند و براى زندگى عالم بعد مهيا مى شود و رحمت خدا باد بر انسانى كه بداند از كجا آمده و در كجا آمده و به كجا خواهد رفت.

از اين مثلث كه بي‌خبر است نه درباره گذشته خود فكر كرده است از كجا آمدم نه درباره آينده فكر مي‌كند كه كجا مي‌روم, نه در وضع موجود مي‌تواند اظهارنظر كند كه پيش پاي خود را ببيند اين سر به هواست خب يك آدم سر به هوا كه از هيچ جا اطلاع ندارد اگر حكيمي بخواهد از او خبر بدهد مي‌گويد: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾.

تبيين معنای «غُل» از ديدگاه شيخ طوسی ره

مطلب بعدي آن است كه همان‌طوري كه مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان فرمودند قلاّده آن است كه به گردن آويزان مي‌كنند; غُل, دست‌ها را به گردن مي‌بندند[16] اين مي‌شود غل, اين دست‌ها را به گردن مي‌بندند تا زير چانه كه اين نتواند سر خم كند.

غُل و غِل

غِل در سوره مباركه «حشر» است به معني خيانت و غش و كينه و اينهاست كه در آيه ده سوره مباركه «حشر» آمده است كه مردان الهي در دعاهايشان به خدا عرض مي‌كنند:

سوره ۵۹: الحشر

وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۰﴾

و كساني كه بعد از آنها آمدند و مي‏گويند: پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشي گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه‏ اي نسبت به مؤ منان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمي.(۱۰)

فرمود مردان الهي و مؤمنان راستين, بهشتي فكر مي‌كنند در بهشت هيچ كسي بد ديگري را نمي‌خواهد مردان الهي كه در دنيا هستند مي‌گويند خدايا آن نعمتي كه بهشتيان دارند را به ما بده ما بدِ كسي را نخواهيم, به كسي خيانت نكنيم, بيراهه نرويم, راه كسي را نبنديم, از ما به كسي ستمي نرسد, دروغ نگوييم. در بهشت خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[15]

سوره ۷: الأعراف

وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴿۴۳﴾

و آنچه در دلها از كينه و حسد دارند برمي كنيم و از زيرآنها نهرها جريان دارد و مي‏گويند سپاس مخصوص خداوندي است كه ما را به اين (همه نعمتها) رهنمون کرد و اگر او ما را هدايت نكرده بود ما (به اينها) راه نمي ‏يافتيم مسلما فرستادگان پروردگار ما حق مي‏گفتند، و (در اين هنگام) ندا داده مي‏شود كه اين بهشت را در برابر اعمالي كه انجام مي‏داديد به ارث برديد. (۴۳)

هيچ بهشتي نسبت به بهشتي ديگر غِل و خيانت و غش و حسد و كينه ندارد همه برادرانه زندگي مي‌كنند اين همه مردان پاك كه در بهشت به سر مي‌برند كه ميلياردها ميلياردند هيچ كدام بد ديگري را نمي‌خواهند با اينكه درجاتشان متفاوت است همه كه يكسان نيستند … ولي حسد او را هم ندارد .هيچ غل و خيانت و غش و حسد و بدي در دل‌هاي احدي از بهشتيان نيست, مردان الهي هم در دنيا چنين زندگي‌اي مي‌خواهند دعا مي‌كنند مي‌گويند خدايا آن توفيق را بده كه ما بدِ كسي را نخواهيم, حسود نباشيم, اهل حِقد و كينه نباشيم بالأخره نعمت‌هايي است كه تو دادي استعدادها مختلف است, شرايط مختلف است, اوضاع مختلف است ما سهم‌مان اين است ما هم تلاشمان را كرديم تلاشمان را هم مي‌كنيم اما حالا اين مقدار سهم ماست ﴿وَلاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤوفٌ رَحِيمٌ در دلهايمان حسد و كينه‏ اي نسبت به مؤ منان قرار مده، پروردگارا! تو مهربان و رحيمي﴾ مردان الهي اين‌طور دعا مي‌كنند.

حسد:

حسادت پسران پیامبر را به برادر کشی رساند.

قرآن زنگ خطر می‌زند و می‌فرماید مراقب باشید حسود نباشید که اگر حسود بودید حاضرید برادر خودتان را بکشید تا حس حسادت شما ارضا شود، حسادت موجب شد تا یکی از پسران حضرت آدم دست به قتل برادر خود بزند.

حسادت عامل اقدام به قتل برادران حضرت یوسف علیه این پیامبر الهی بود. خداوند حضرت یوسف را نگه داشت اما برادران یوسف دست برنداشتند و آمدند حضرت یوسف را به قیمتی ناچیز فروختند، حسادت کاری کرد که برادر خودشان را فروختند و توبه نکردند.

https://iqna.ir/fa/news/3766527/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%AD%D8%B3%D8%AF-%D8%B1%D8%A7-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%B9%D9%84%D8%A7%D8%AC-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85

https://www.youtube.com/watch?v=CNgQc1l5jB4&ab_channel=%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D9%BE%D9%86%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%A7%D9%86

اين غِلّ است اما غُل همان طوق آهني و غير آهني است كه گردن‌گير است اين اغلال جمع غُل است اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي ختم قرآن را در صحيفه ملاحظه فرموديد در دعاي ختم قرآن وجود مبارك حضرت سجاد(سلام الله عليه) عرض مي‌كند:
فراز 13 از دعای 42

خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و هنگام مرگ، به سبب قرآن، سختی جان دادن، دشواری ناله کردن و به شماره افتادن نفس را، آن هم وقتی که جان‌ها به گلو رسند و گفته شود: چه کسی درمان‌کننده است؟! بر ما آسان فرما. آری؛ آسان فرما، به خصوص هنگامی‌که فرشتۀ مرگ، برای گرفتن جان، از پرده‌های غیب آشکار شود و تیرهای وحشتناک فراق را از کمان اجل به سوی روح پرتاب کند و از زهر کشندۀ مرگ، شربتی مسموم برای جان آماده نماید؛ و کوچ کردن و حرکت ما از دنیا به آخرت نزدیک شود و عمل‌ها و کردارها، گردن بندهایی بر گردن گردد؛ و قبرها تا روز دیدار و ملاقات، آرامگاه باشد.

اين جمله «وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِي الْأَعْنَاقِ» عمل, گردن‌گير آدم مي‌شود به گردن قلاّده مي‌شود. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است كه عمل, عامل را رها نمي‌كند حالا آن‌طور نيست كه مثلاً آهنگري باشد آهني بسازند فرمود همين عمل است كه گردن‌گير آدم مي‌شود در جريان بخل هم مشابه اين هست اين طوق لعنت كه معروف است از همان آيه گرفته شده ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[16] اين بُخل كه حقوق الهي داده نشد, حقوق مردم داده نشد اين طوق لعنت مي‌شود گردن‌گير مي‌شود.

سوره ۳: آل عمران

وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ﴿۱۸۰﴾

آنها كه بخل مي ‏ورزند، و آنچه را خدا از فضل خويش به آنان داده، انفاق نمي‏كنند، گمان نكنند اين كار به سود آنها است؛ بلكه براي آنها شر است؛ بزودي در روز قيامت آنچه را درباره آنان بخل ورزيدند همانند طوقي به گردن آنها مي ‏افكنند. و ميراث آسمانها و زمين، از آن خداست؛ و خداوند، از آنچه انجام مي‏دهيد، آگاه است. (۱۸۰)

پس آنچه در اين بخش از سوره «يس» به صورت تشبيه و تمثيل بيان شده به زبان ما تشبيه و تمثيل است, ولي واقعيّت است كه به اين زبان حكايت شده است و بعدالموت همين صحنه ظهور مي‌كند يعني اين شخص فقط سر به هواست نه جلوي پاي خود را مي‌بيند نه مي‌تواند روبه‌روي خود را ببيند نه مي‌تواند پشت سر خود را ببيند…

اينكه فرمود: ﴿جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِي إِلَي الْأَذْقَانِ﴾ تا ذَقَن, «ذَقن» يعني چانه, ديگر نمي‌تواند سر خم بكند اگر بخواهد پيش پاي خود را ببيند بايد سر را خم كند ولي تا زير چانه بسته است خب چطوري سر خم كند.

ذات اقدس الهي فرمود ما به اينها چندين بار مهلت مي‌دهيم, درِ توبه و انابه را باز مي‌كنيم وقتي كار به نصاب رسيد … آن‌گاه اينها را به حال خودشان رها مي‌كنيم آن آيه دوم سوره مباركه «فاطر» در همه موارد راهگشا بود كه فرمود: ﴿مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلا مُرسِلَ لَهُ خداوند هر رحمتي را به روي مردم بگشايد كسي نمي‏تواند جلو آن را بگيرد، و هر چه را امساك كند كسي غير از او قادر به فرستادن آن نيست﴾فرمود ما كسي را كور نكرديم, ما كسي را كر نمي‌كنيم ما فيض را مي‌دهيم وقتي ديديم لايق نيست خب مي‌گيريم او را به حال خودش رها مي‌كنيم.

اگر كسي را به حال خودش رها كردي اين نه بلد است از كجا آمده, نه بلد است كجا مي‌رود, نه بلد است وضع اش چيست خب سقوط مي‌كند فرمود ما به كسي دست نمي‌زنيم در چاه بيندازيم ما فقط فيضمان را مي‌گيريم چون چندين بار داديم. او «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم»[21] فيض ما را به پشت سر پرت كرد ما پيغمبر فرستاديم أحبّ الخلق را, أعزّ الخلق را براي او فرستاديم اهل بيت را فرستاديم اين «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم» با همه اينها بدرفتاري كرد و بي‌اعتنايي كرد … وقتي ما فيضمان را برداشتيم اين كر و كور مي‌شود.

در برابر فتح رحمت, فتح نقمت نيست فرمود: ﴿مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ﴾ اين يك اصل حاكم بر همه آيات است فرمود ما كسي را دست نزديم به چاه بيندازيم ما فقط تا حال چراغ مي‌داديم حالا نمي‌دهيم براي اينكه چندين بار به او چراغ داديم او شيشه‌ها را شكانده چراغ را پرت كرده خب ما از اين به بعد براي چه به او چراغ بدهيم؟! اگر «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم» ما ديگر او را به حال خودش رها مي‌كنيم. ﴿وَمَا يُمْسِكْ﴾ نه «و ما يرسل العذاب»…

پیامبر و کتاب او سراج و نور هستند.

اينكه از دعاي مكرّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين بود كه «اللهمّ و لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أبدا بار خدایا! هرگز مرا چشم بر هم زدنی به خودم وا مگذار»[22] همين است چند دعا بود كه حضرت مكرّر مي‌خواند يكي «يا مقلّب القلوب ثبّت قلبي علي دينك ای دگرگون کننده ی دل ها، قلبم را بر دين خود استوار بگردان»[23] يكي «اللهمّ و لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أبدا» اينها دعاهاي مكرّر حضرت بود خدايا يك لحظه ما را به حال خود وا مگذار براي اينكه واقعاً آدم گرفتار مي‌شود مي‌افتد. در اين‌جا فرمود ما كاري نكرديم ما اينها را به حال خودشان رها كرديم لذا اينها نابينا هستند.

https://www.aparat.com/v/kx0Ws/%D8%B5%D9%88%D8%AA_%DA%A9%D8%B1%D8%B3%DB%8C_%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C_%D8%A8%D8%A7_%D9%85%D9%88%D8%B6%D9%88%D8%B9_%D9%86%D8%B8%D8%B1%DB%8C%D9%87_%D8%B1%D9%88%D8%AD_%D9%85%D8%B9%D9%86%D8%A7

Time: 18:20-22:45

نظریه روح معنا

اگر الفاظ براي همان معاني جِرمي و جسمي ظاهري وضع شده بود ـ كما ذهب إليه بعض ـ اين ﴿إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً﴾ و مانند آن مي‌شود تشبيه يا تمثيل, اما اگر الفاظ براي ارواح معاني و مفاهيم عامّه وضع شد ـ كما هو الحق ـ اين حق است تشبيه و تنزيل نيست.

مثلا در مورد حجاب, حجاب دو قسم است حجاب ظاهري, حجاب باطني «حُجُبَ النُّورِ حجابهای نور» همين است.

فرازی از مناجات شعبانیه

إِلٰهِى هَبْ لى كَمالَ الانْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَأَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيْكَ، حَتَّىٰ تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلىٰ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَتَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ.

الهی وارستگی از هر چیز و وابستگی و پیوستگی کامل به آستانت را موهبتم فرما و دیدگان دل ما را به فروغ نظر به خود، روشن ساز، تا دیدگان دل ما, حجابهای نور را بدرد و به سرچشمه عظمت دست یابد و جان‌هایمان آویخته به شکوه قدست گردد.

«حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِتا دیدگان دل، پرده‌های نور را دریده »[9] همين‌ است حجاب چه ظاهري مثل پرده و ديوار, چه باطني مثل درجات برتر.

غُل اين‌طور است و مُقْمَح (سر بالا نگهداشته شدن) بودن اين‌طور است, سد اين‌چنين است...

اگر الفاظ براي ارواح معاني وضع شده باشد اين‌چنين نيست كه تشبيه باشد واقعاً همين‌طور است مثل ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ خداوند بر دلهاى آنان مهر نهاده﴾,[10] ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ خدا بر قلبشان مهر نهاده﴾[11], حرف‌هاي نوشته پاك مي‌شود اما چاپ‌شده پاك نمي‌شود فرمود: ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ مُهر شده,... نامه را چه وقت مُهر مي‌كنند آن وقتي كه جا براي نوشتن نباشد اگر انسان چهارتا كلمه هم بخواهد بنويسد كه مُهر نمي‌كند وقتي كلّ نامه را پر كرد و نوشت و جا براي هيچ چيزي نبود آن آخرش امضا مي‌كند. فرمود, اينها همه اين صفحه دل را كه لوح طيّب و طاهر بود ما به آنها داديم اين را پر كردند ديگر جا براي هيچ چيزي نيست فقط امضاي ما مانده ما هم امضا كرديم ما مُهر كرديم اگر راه براي موعظه بود هرگز ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾نبود, ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ نبود, چون يك سطر هم كه باشد باز اميد توبه هست اما وقتي كه كلّ صفحه را اينها سياه كردند به جايي رسيدند كه خودشان بالصراحه مي‌گويند: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ گفتند خواه اندرز دهى و خواه از اندرزدهندگان نباشى براى ما يكسان است(قوم عاد به پیامبرشان حضرت هود میگفتند) ذات اقدس الهي هم به پيغمبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد: ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ براي آنها يكسان است، چه انذارشان كني يا نكني، ايمان نمي ‏آورند﴾يعني كلّ اين صفحه لوح دل را اينها سياه كردند خب ديگر ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾مي‌ماند يك امضا آن وقت ما امضا مي‌كنيم مُهر مي‌كنيم اين دل, مُهرشده است.

گرچه در قيامت به اين صورت در مي‌آيند كه:

سوره ۶۹: الحاقة

خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ﴿۳۰﴾

او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! (۳۰)

ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ﴿۳۱﴾

سپس او را در دوزخ بيفكنيد! (۳۱)

اما در دنيا همين رذايل اخلاقي مي‌تواند غُل باشد, اگر در بخشي از آيات قرآن كريم دارد:

سوره ۴۷: محمد

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا ﴿۲۴﴾

آيا آنها در قرآن تدبر نمي‏كنند؟ يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است. (۲۴)

بعضي از دل‌ها واقعاً قفل است حرف در آنها اثر نمي‌كند اين حقيقت است, مجاز نيست. اگر گفتيم قفل فقط همين فلزّ مادي است، بله اطلاق قفل بر غفلت دروني مجاز خواهد بود؛ اما اگر لفظ براي روح معنا وضع شد, مجاز نيست. فرمود واقعاً قلب يك عدّه قفل است حرف در آنها اثر نمي‌كند ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا آيا آنها در قرآن تدبر نمي‏كنند؟ يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است.﴾ يا ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ چنين نيست كه آنها خيال مي‏كنند، بلكه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته![17] يك وقت انسان دستش با خاك و امثال خاك آلوده است رِيْن مي‌گيرد, غبار مي‌گيرد, چرك مي‌گيرد يك وقت گناه, قلب را آلوده مي‌كند, چركين مي‌كند. فرمود رِيْن يعني چرك, اين‌چنين نيست كه اگر رِيْن را بر گناه اطلاق كردند مجاز باشد.

عمده اين است كه اين تعبيرات, تعبيرات حقيقي است در سوره مبارکه «اعراف» گذشت كه انبيا آمدند تا دست و پاي مردم را باز كنند مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)؛ آيه 157 سوره مباركه «اعراف» اين بود:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۱۵۷﴾

آنها كه از فرستاده (خدا) پيامبر «امي» پيروي مي‏كنند كسي كه صفاتش را در تورات و انجيلي كه نزدشان است مي‏ يابند و آنها را به معروف دستور مي‏دهد و از منكر باز مي‏دارد، پاكيزه‏ ها را براي آنها حلال مي‏شمرد، ناپاكها را تحريم مي‏كند، و بارهاي سنگين و زنجيرهائي را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان) بر مي‏دارد آنها كه به او ايمان آوردند و حمايتش كردند و ياريش نمودند و از نوري كه با او نازل شده پيروي كردند آنان رستگارانند. (۱۵۷)

آن قوانين و آداب و عادات باطلِ دست و پاگير، اين غُل روي گردن اينهاست انبيا آمدند اين را بردارند.

…. غرض اين است كه اگر اغلال گفته شد, زنجير گفته شد اينها مصاديق فراواني دارد اگر گفته شد ﴿أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است﴾ دل در اثر غفلت بسته است قفل است اينها حقيقت است مجاز نيست. آن‌گاه آيه سوره مباركه «يس» هم همين خواهد بود معناي حقيقي خودش را دارد اما در عين حال كه فرمود اينها دست و پايشان بسته است تا آخرين لحظه آيات نازل مي‌كند فرمود به گوش اينها برسان.