(39) هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَلاَ يَزِيدُ

(39) هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَلاَ يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً وَلاَ يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَسَاراً

(۳۹) او كسي است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد، هر كس كافر شود به زيان خودش خواهد بود و كافران را كفرشان جز خشم و غضب در نزد پروردگار چيزي نمي ‏افزايد، و (نيز) كفرشان جز زيان و خسران چيزي بر آنها اضافه نمي‏كند.

(خلائف ) در اينجا خواه به معنى جانشينان و نمايندگان خدا در زمين باشد، خواه به معنى جانشينان اقوام پيشين (هر چند معنى دوم در اينجا نزديكتر به نظر مى رسد) دليل بر نهايت لطف خداوند بر انسانهاست كه همه امكانات زندگى را در اختيار آنها گذاشته است .

او عقل و شعور و فكر و هوش داده ، او انواع نيروهاى جسمانى را به انسان ارزانى داشته ، او صفحه روى زمين را مملو از انواع نعمتها كرده ، و او طريقه استفاده كردن از اين امكانات را به انسان آموخته است ، با اينحال چگونه ولى نعمت اصلى خود را فراموش كرده ، دست به دامن معبودهاى خرافى و ساختگى مى زند؟!

اين جمله در ضمن هشدارى است به همه انسانها كه بدانند دوران آنها ابدى و جاودانى نيست ، همانگونه كه آنها جانشين اقوام ديگر شدند پس از چند روزى آنها نيز مى روند و اقوام ديگرى جانشين آنها خواهند شد، لذا درست بايد بنگرند كه در اين چند روز زندگى چه ميكنند؟ چه آينده اى را براى خود رقم مى زنند؟ و چگونه تاريخى از آنها در جهان يادگار مى ماند؟!

به همين دليل بلافاصله مى گويد: هر كس كافر شود كفر او به زيان خودش خواهد بود (فمن كفر فعليه كفره).

و كفر كافران در نزد پروردگارشان چيزى جز خشم و غضب نمى افزايد (و لا يزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا).

و به هر حال كفرشان چيزى جز زيان و خسران به آنان نمى افزايد (و لا يزيد الكافرين كفرهم الا خسارا).

در حقيقت دو جمله اخير تفسيرى است بر جمله (من كفر فعليه كفره ) زيرا اين جمله مى گويد: كفر انسان تنها به زيان خود او تمام ميشود، سپس دو دليل براى اين مساله اقامه مى كند:

نخست اينكه اين كفران و بي ايمانى در نزد پروردگار آنها كه بخشنده همه نعمتها است چيزى جز خشم و غضب ببار نمى آورد.

ديگر اينكه : علاوه بر خشم الهى, اين كفر چيزى جز زيان بر آنها نمى افزايد. سرمايه عمر و هستى خويش را از كف ميدهند، و شقاوت و انحطاط و تاريكى و ظلمت را براى خود مى خرند، چه زيانى از اين بالاتر؟!

خشم و غضب در مورد پروردگار نه به آن معنى است كه در مورد انسانها مى باشد، زيرا خشم در انسان يكنوع هيجان و برافروختگى درونى است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن ميشود، و نيروهاى وجود انسان را براى دفاع ، يا گرفتن انتقام ، بسيج ميكند، ولى در مورد پروردگار هيچيك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد، بلكه خشم الهى به معنى برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كسانى است كه مرتكب اعمال زشتى شده اند.

https://www.aparat.com/v/yLmB8

اگر مى گوييم خدا راضى مى شود؛ خشم مى كند، معنايش اين است كه او با عبد خودش معامله رضايت مى كند و بر او رحمت مى فرستد و نعمتش را ارزانيش مى دارد. و اگر مى گوييم خشم مى گيرد و غضب مى كند، معنايش اين است كه او با بنده اش معامله غضب مى كند، يعنى رحمت خود را از او دريغ نموده ، او را دچار عذاب و نقمتش مى سازد.

﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ﴾ ذات اقدس الهي شما را جانشين قرار داد, هم جانشين خودش قرار داد هم اينكه يكي پس از ديگري مي‌آييد. «خلائف» گفتند جمع «خليفه» است و «خلفاء» جمع «خَليف» است «خليف» و «خليفه» هر دو يكي است منتها «تاء» خليفه «تاء» مبالغه است «تاء» تأنيث نيست اينكه درباره حضرت آدم فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[23] نه «خليفاً» براي اينكه انسان كامل مقام والايي را داراست كه كاملاً مي‌تواند دستورهاي الهي را مدبّرانه اجرا كند اين خَليفه است برخي‌ها خليف‌اند يعني بدون «تاء» مبالغه نه «تاء» تأنيث.

فرمود خداي سبحان شما را خلائف در زمين قرار داد براي اينكه كلّ زمين را كه مسخَّر كرد; قدرت تدبير هم به شما داد; آن مديريتي را كه بالذّات براي ذات اقدس الهي است شما را مظهر آن قرار داد نه به شما تفويض كرده باشد; شما اين كار الهي را در زمين انجام بدهيد و از شما هم به جِدّ خواست كه زمين را آباد كنيد.

در سوره مباركه «هود» گذشت ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها او خدایی است که شما را از زمین بیافرید و برای عمارت و آباد ساختن آن برگماشت[24]

آن‌جا بحث شد كه استعمار از مقدس‌ترين واژه‌هاي قرآني است وقتي به دست ستمكاران افتاد جزء پليدترين واژه‌ها شد. خدا فرمود من شما را استعمار كردم يعني چه؟ يعني زمان و زمين را مزيّن كردم به مسائل علمي, شما را هم مجهّز كردم به نيروي تدبير, شما را آوردم در زمين از شما به جِد خواستم زمين را آباد كنيد. اين الف و سين و تاء منقوط ( نقطه دار) همان مبالغه را مي‌رساند مثل «اسْتَكْبَرَ» ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾من به جدّ خواستم زمين را آباد كنيد.

﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾ من استعمار كردم, من مستعمِرم شما مستعمَر من هستيد من به جِدّ از شما خواستم زمين را آباد كنيد يعني چه؟ يعني امكانات را آفريدم, يك; هوش و استعداد را به شما دادم, دو;

اما همين واژه مقدس قرآني شده جزء پليدترين واژه‌ها آنها كه بيگانه‌اند مي‌گويند زمان و زمين براي شما, نيرو براي شما, همه چيز براي شما, براي ما كار كنيد معناي استعمار همين است… استعمار قرآني اين است كه تمام امكانات براي خدا, به شما داد آقاي خودتان باشيد.

تبيين انواع خلافت الهي در قرآن كريم

تعبير خلافت در قرآن كريم ملاحظه فرموديد كه متنوّع است گاهي قومي را با يك سرنوشت خاص ذكر مي‌كند بعد به قوم ديگر مي‌فرمايد شما را ما بعد از آنها آورديم اين معنايش اين است كه شما جانشين آ‌نها هستيد گرچه در آن‌جا هم مي‌شود گفت شما خليفه خدا در زمين هستيد, قبلاً آنها خليفةالله بودند, الآن شما خليفةالله هستيد. ولي اين معنا شايد ظاهرتر باشد كه خداوند شما را جانشين آ‌نها قرار داد قوم نوح را برد شما را آورد, قوم عاد و ثمود را برد شما را آورد اين ﴿ثُمَّ﴾ يا ﴿بَعْد﴾ كه در بعضي از آيات هست اين مي‌تواند مشعر([ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده) به آن باشد كه شما جانشين آنها هستيد.

سوره ۱۰: يونس

وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذَلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ ﴿۱۳﴾

ما امتهاي پيش از شما را، به هنگامي كه ظلم كردند، هلاك كرديم، در حالي كه پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغ آنها آمدند ولي آنها ايمان نياوردند، اينگونه گروه مجرمان را جزا مي‏دهيم. (۱۳)

ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلَائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ ﴿۱۴﴾

سپس شما را جانشينان آنها در روي زمين - پس از آنان - قرار داديم تا بنگريم شما چگونه عمل مي‏كنيد. (۱۴)

اما طايفه ديگر آياتي است كه مي‌گويد خدا شما را خلائف در ارض قرار داد.

سوره ۶: الأنعام

وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۱۶۵﴾

و او كسي است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در زمين قرار داد، و بعضي را بر بعض ديگر، درجاتي برتري داد تا شما را به آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد مسلما پروردگار تو سريع الحساب، و آمرزنده مهربان است (به حساب آنها كه از بوته امتحان نادرست در آيند زود مي‏رسد، و نسبت به آنها كه در مسير حق گام بر مي‏دارند مهربان مي‏باشد). (۱۶۵)

http://www.parsquran.com/data/showall.php?sura=6&ayat=165&user=far&lang=far

گاهي با حرف جرّ كه ﴿خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ﴾, گاهي بدون حرف جرّ كه ﴿خَلاَئِفَ الْأَرْضِ﴾. آنجايي كه دارد خدا شما را ﴿خَلاَئِفَ الْأَرْضِ﴾قرار داد سخن از قوم و قبيله و ملّتي نيست ظاهرش آن است كه خليفةالله هستي.

—-

در جريان خلافت كه آيه 39 اين سوره است مستحضريد وقتي ذات اقدس الهي ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ خداوند به همه چيز احاطه دارد[1] است و ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ او با شماست هر جا كه باشيد﴾ است خلافت حقيقي معنا ندارد چون خلافت معنايش اين است كه خليفه در غياب مستخلَف‌عنه كارِ او را انجام بدهد. اگر خداي سبحان ﴿عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ شَهِيدٌ بر همه چيز شاهد[2] است و اگر ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ ﴾[3] است اگر ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ﴾ است خلافت معنا ندارد مگر اينكه تعبير تشويقي باشد نظير بيع و شراء از يك سو, نظير اجاره و اجير بودن از سوي ديگر. قبلاً ملاحظه فرموديد تعبير به بيع, تعبير به اشتراء, تعبير به اجير, تعبير به اجر همه اينها تشويقي است براي اينكه انسان مالك چيزي نيست كه ذات اقدس الهي آن را از انسان بخرد اگر گفته شد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾[4] تعبير تشويقي است و اگر گفته شد خدا به شما اجر مي‌دهد اين تعبير تشويقي است انسان براي خودش كار مي‌كند نه براي او تا از او اجر بگيرد. تعبير خلافت هم از همين قبيل است اگر خداي سبحان به همه چيز احاطه دارد خلافت معنا ندارد.

در دعاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شده است كه «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً»[5]

خطبه 46 نهج البلاغه: دعای هنگام سفر

اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ وَ كَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ؛ اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ، وَ لَا يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ، لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لَا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبُ لَا يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً.

سخنى از آن حضرت (ع) هنگامى كه به قصد شام سفر مى كرد:

بار خدايا، به تو پناه مى برم از سختى سفر و از اندوه بازگشت. و به تو پناه مى برم، از اين كه به هنگام بازگشت بينم كه به زن و فرزند يا داراييم آسيبى رسيده باشد. بار خدايا، در اين سفر تو همراه من هستى و جانشين مرد مسافر در ميان خاندانش نيز، تويى. كسى جز تو نتواند كه اين دو مهم را كفايت كند. زيرا آنكه جانشين مسافر است، در خانه، همسفر او نتواند بود و آنكه همسفر اوست، چگونه جانشين او در خانه تواند شد.

من (سید رضی) مى گويم: ابتداى اين كلام از رسول الله (ص) روايت شده و امير المؤمنين با عباراتى در نهايت بلاغت آن را پى گرفته و به نيكوترين وجهى به پايان رسانيده ست. سخن او از «لَا يَجْمَعُهُمَا» است تا آخر.

اين دعاي سفر است. يعني خدايا! تو مصاحب مني, رفيق مني, همسفر مني, مرا در سفر حفظ مي‌كني, يك; نزد زن و بچه من هستي در غياب من خليفه مني, جانشين مني, زن و بچه مرا هم حفظ مي‌كني, دو; جمع بين صحابت [ ص َ ب َ ] و خلافت براي غير تو ممكن نيست; براي اينكه آن‌كه خليفه است ديگر مصاحب نيست آن‌كه مصاحب است ديگر خليفه نيست «وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً»

خدا مي‌تواند خليفه انسان باشد يعني در غياب انسان, كار انسان را انجام بدهد … اما انسان نمي‌تواند خليفةالله باشد مگر به عنوان ترغيب و تشويق.

سرّ افزايش ايمان و كفر در برابر آيات الهي براي مؤمن و كافر

مطلب ديگر اينكه وقتي كسي مؤمن باشد آيات الهي بر او تلاوت مي‌شود ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾[4] وقتي كافر باشد آيات الهي بر او تلاوت مي‌شود ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾[5]

سوره ۹: التوبة

وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانًا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ﴿۱۲۴﴾

و هنگامي كه سوره اي نازل مي‏شود بعضي از آنان (به ديگران) مي‏گويد اين سوره ايمان كداميك از شما را افزون ساخت ؟ (به آنها بگو) اما كساني كه ايمان آورده‏ اند ايمانشان را افزود و آنها (به فضل و موهبت الهي) خوشحالند. (۱۲۴)

وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ ﴿۱۲۵﴾

و اما آنها كه در دلهايشان بيماري است, پليدي بر پليديشان افزود و از دنيا رفتند در حالي كه كافر بودند. (۱۲۵)

اين‌جا كه فرمود: ﴿فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَلاَ يَزِيدُ الْكَافِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً﴾ كفر آنها افزوده مي‌شود افزايش كفر در برابر آيات الهي است. اگر فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾بعد فرمود: ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾[6]

سوره ۱۷: الإسراء

وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا ﴿۸۲﴾

قرآن را نازل ميكنيم كه شفا و رحمت براي مؤ منان است و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمي‏افزايد. (۸۲﴾

آيات الهي وقتي بر مؤمنان قرائت مي‌شود ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ اما درباره كفار فرمود: ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾ سرّش اين است كه الآن شما بهترين ميوه و شاداب‌ترين ميوه را وقتي به يك انسان سالم مي‌دهيد, اين تناول مي‌كند و فربه مي‌شود. ولي كسي كه دستگاه گوارش او به زخم مبتلاست و ميوه خام براي او ضرر دارد هر چه اين ميوه شيرين و پرآب را بيشتر مصرف بكند دردش بيشتر مي‌شود اين ميوه تقصير ندارد, او در برابر اين ميوه يك عكس‌العمل حادّي دارد. آيات الهي نور است هرگز كسي را گرفتار ظلمت نمي‌كند ولي قلب انسان تيره كه در برابر اين نور قرار مي‌گيرد عكس‌العملي نشان مي‌دهد به صورت كفر و ارتداد و اشكال ( [ اِ ] تردید و اشتباه); لذا دردش افزوده مي‌شود.

پس ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما ﴿وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾ همين آيه باعث مي‌شود كه مرض اينها بيشتر بشود براي اينكه اينها كه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾[7] وقتي آيه الهي مي‌آيد اينها انكار تازه دارند, نفرت تازه دارند, استكبار تازه دارند سيّئه‌اي بر سيّئات اينها افزوده مي‌شود اين سيّئه‌اي كه بر سيّئات اينها افزوده مي‌شود منشأش آمدنِ اين آيه است نه ـ معاذ الله ـ آيه, سيّئه را اضافه كند آيه مثل ميوه شاداب و شيرين است. اين در برابر آن, عكس‌العمل بد و تلخ و زشت نشان مي‌دهد بيماري‌اش بيشتر مي‌شود.

همين آيه 42 ﴿فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ كه در پيش داريم يعني وقتي آيه الهي, وحي الهي, نبوّت, رسالت مي‌آيد تنفّر اينها بيشتر مي‌شود.

(38) إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَيْبِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

(38) إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَيْبِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

(۳۸) خداوند از غيب آسمانها و زمين آگاه است و هم او آنچه را در درون دلها است مي‏داند.

در اين آيه به تقاضائى كه كفار در دوزخ براى بازگشت به دنيا دارند پاسخ مى گويد: خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند، چنين خدائى مسلما از آنچه در درون دلها است آگاه است.

در حقيقت جمله اول دليلى است بر جمله دوم ، يعنى چگونه ممكن است خداوند از اسرار درون دلها بيخبر باشد در حالى كه تمام اسرار زمين و آسمان و غيب عالم هستى براى او آشكار است ؟

آرى او ميداند اگر به درخواست دوزخيان پاسخ مثبت گفته شود و باز به دنيا برگردند همان اعمال گذشته را ادامه خواهند داد، همانگونه كه در آيه 28 سوره انعام صريحا آمده است : وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (اگر باز گردند به سراغ همان كارهائى ميروند كه از آن نهى شده بودند، آنها دروغ مى گويند).

راه دور نرويم ، ما بارها خود را آزموده ايم كه در شرائط خاصى كه در تنگنا قرار مى گيريم با خداى خود مخلصانه قرارها مى گذاريم ، ولى همين كه آن شرائط تغيير كرد قول و قرارها را به كلى فراموش مى كنيم ، مگر كسانى كه به راستى تحول عميقى پيدا ميكنند.

علاوه بر اين، آيه هشدارى است به همه مؤ منان كه در اخلاص نيات خويش بكوشند و جز خدا كسى را در نظر نداشته باشند كه اگر كمترين ناخالصى در نيت و انگيزه آنها باشد او كه از همه غيوب آگاه است آنرا مى داند و بر طبق آن جزا مى دهد.

منظور از ذات الصدور چيست ؟

در آيات بسيارى از قرآن مجيد (بيش از 10 آيه ) اين جمله عينا يا با تفاوت مختصرى تكرار شده است : ان الله عليم بذات الصدور.

واژه (ذات ) كه مذكر آن (ذو) مى باشد در اصل به معنى (صاحب) آمده است ، هر چند در تعبيرات فلاسفه به معنى عين و حقيقت و گوهر اشياء به كار مى رود، اما به گفته راغب در مفردات اين اصطلاحى است كه در كلام عرب وجود ندارد.

بنابراين جمله ان الله عليم بذات الصدور مفهومش اين مى شود كه خداوند از صاحب و مالك دلها با خبر است ، اين جمله كنايه لطيفى از عقائد و نيات انسانها است ، چرا كه اعتقادات و نيات هنگامى كه در دل مستقر شوند گوئى مالك قلب انسان مى گردند، و بر آن حكومت مى كنند، و به همين دليل اين عقائد و نيات صاحب و مالك دل انسانى محسوب مى شود.

اين همان است كه بعضى از بزرگان علما از آن استفاده كرده و در اين عبارت آنرا مجسم كرده اند: (الانسان آرائه و افكاره ، لا صورته و اعضائه )! (انسان همان عقائد و افكارش ميباشد نه صورت و اعضاء پيكرش ).

ای برادر تو همه اندیشه ای

مابقی تو استخوان و ریشه ای

خدا عالم غيب آسمان ها و زمين است، و او به آنچه در سينه ها پنهان است داناست ، با شما بر طبق آنچه در باطن نهفته داريد، از عقايد و آثار اعمال معامله مى كند، و بر طبق آن محاسبه مى نمايد، چه اينكه ظاهرتان با باطن مطابق باشد و چه مخالف، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: (إِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ اگر آنچه را در دل داريد، آشكار سازيد يا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه مي‏كند) و نيز فرموده: (يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ در آن روز كه اسرار پنهان آشكار مي‏شود).

تمام كارهايي كه شما داشتيد خدا مي‌داند. خدا نه تنها به صدور و قلوب شما عالِم است به ذات‌الصدور عالِم است. يك وقت است كه ما مي‌گوييم خدا از دست ما باخبر است يك وقت مي‌گوييم از آ‌نچه در مُشت ما بسته است هم باخبر است يك وقت مي‌گوييم خداي سبحان از صدور و قلوب ما باخبر است يك وقت مي‌گوييم نه, آن خاطراتي كه در صدور هست كه از آن خاطرات به «ذات‌الصّدور» ياد مي‌كنند از آنها هم باخبر است.

(37) وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا

(37) وَهُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَصِيرٍ

(۳۷) آنها در دوزخ فرياد مي‏زنند پروردگارا! ما را خارج كن تا عمل صالح بجا آوريم غير از آنچه انجام مي‏داديم! (در پاسخ به آنها گفته مي‏شود) آيا شما را به اندازه‏ اي كه انسان در آن متذكر مي‏شود عمر نداديم؟ و انذار كننده (الهي) به سراغ شما نيامد؟ سپس بچشيد كه براي ظالمان هيچ ياوري نيست!

تعبير به (صالحا) (به صورت نكره ) اشاره به اين است كه ما كمترين عمل صالحى انجام نداديم … بنابراين انجام پاره اى از اعمال صالح نيز ممكن است مايه نجات گردد. این آیه نشان میدهد که ایمان به تنهایی کفایت نمی کند, عمل صالح نیز نیاز می باشد.

بعضى از مفسران گفته اند: توصيف (صالح ) به جمله (كنا نعمل ) نكته لطيفى در بر دارد، و آن اينكه ما اعمال زشت خود را بر اثر تزيين هواى نفس و شيطان اعمال صالح مى پنداشتيم ، الان تصميم داريم برگرديم و اعمال صالح واقعى غير از آنچه داشتيم بجا آوريم .

آرى گناهكار در آغاز كار, طبق فطرت پاك انسانى, زشتى اعمال خود را درك مى كند، ولى كم كم به آن خو مى گيرد و قبح آن در نظرش كاسته مى شود. كم كم از اين فراتر مى رود، و در نظرش خوب جلوه مى كند، چنانكه قرآن مى گويد:

(زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ) اعمال زشتشان در نظرشان زينت داده شده است (توبه - 37).

و گاه مى گويد:

وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا: (آنها چنين مى پندارند كه عمل نيكى انجام مى دهند) (كهف - 104).

به هر حال در برابر اين تقاضا يك پاسخ قاطع از سوى خداوند به آنها داده مى شود، مى فرمايد: آيا به شما به مقدار كافى براى بيدارى و تذكر عمر نداديم ؟! (أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ).(و آيا بيم دهنده الهى به سراغ شما نيامد)؟! (وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ).

اكنون كه چنين است و تمام وسائل نجات در اختيارتان بوده و از آن بهره نگرفتيد بايد در همين جا گرفتار باشيد. پس بچشيد كه براى ستمگران يار و ياورى نيست ! (فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ).

اين آيه با صراحت مى گويد: شما چيزى كم نداشتيد، زيرا به اندازه كافى فرصت در اختيارتان بود، و به مقدار لازم انذار كننده الهى به سراغ شما آمد، و اين دو ركن بيدارى و نجات حاصل گشت ، بنابراين عذر و بهانه اى براى شما وجود ندارد، اگر مهلت كافى نداشتيد عذرى بود، و اگر مهلت داشتيد و معلم و مربى و رهبر و هادى به سراغ شما نمى آمد باز عذرى ، اما با وجود اين دو ديگر چه عذر و بهانه اى؟!

(نذير) (بيم دهنده) معمولا در آيات قرآن اشاره به وجود انبياء مخصوصا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى بعضى از مفسران در اينجا معنى گسترده ترى براى آن ذكر كرده اند كه هم پيامبران را شامل ميشود و هم كتب آسمانى و هم حوادث بيدار كننده همچون مرگ دوستان و نزديكان و پيرى و ناتوانى ، بخصوص كه در اشعار عرب كلمه (نذير) در معنى پيرى بسيار به كار رفته است مانند شعر زير:

راءيت الشيب من نذر المنايا

لصاحبه و حسبك من نذير!:

(من موى سپيد پيرى را از انذار كنندگان مرگ براى صاحبش ديدم و همين نذير براى تو كافى است ).

اين نكته نيز شايان توجه است كه در روايات اسلامى در باره حدى از عمر كه براى بيدارى و تذكر انسان كافى است تعبيرات گوناگونى وارد شده است : در بعضى به شصت سال تفسير شده ، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : من عمره الله ستين سنة فقد اعذر اليه : (كسى را كه خدا شصت سال عمر به او داده راه عذر را بر او بسته ).

همين معنى از امير مؤ منان على (عليهالسلام ) نيز نقل شده است .

حکمت 326 نهج البلاغه

الْعُمُرُ الَّذِي أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ، سِتُّونَ سَنَة.

امام عليه السلام فرمود: عمرى كه خداوند نسبت به فرزندان آدم در آن اتمام حجت مى كند شصت سال است. (بعد از آن عذرى پذيرفته نيست).

در حديث ديگرى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : اذا كان يوم القيامة نودى (اين ) ابناء الستين ؟ و هو العمر الذى قال الله فيه : او لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر:

(هنگامى كه روز قيامت شود منادى ندا كند انسانهاى شصت ساله كجا هستند؟ اين همان عمرى است كه خداوند در باره آن فرموده : آيا ما شما را به مقدارى كه افراد متذكر شوند عمر نداديم )؟!.

ولى در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مقدار آن فقط هيجده سال تعيين شده است .

البته ممكن است روايت اخير اشاره به حداقل ، و روايات قبل اشاره به حداكثر باشد، بنا بر اين منافاتى ميان اين روايات نيست ، حتى بر سنين ديگر نيز - به تفاوت افراد - قابل تطبيق است ، و به هر حال گسترده گى مفهوم آيه محفوظ خواهد بود.

—----

همين معنى در آيات 107 و 108 سوره مؤ منون به گونه اى ديگر آمده است : ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون قال اخسئوا فيها و لا تكلمون : پروردگارا ما را از دوزخ خارج كن اگر ما باز گشتيم (و همان اعمال را تكرار كرديم ) ما ستمكاريم در پاسخ آنها ميفرمايد: دور شويد و سخن مگوئيد!

آنها كه ذرّه‌اي از علاقه به خدا در آنها هست يا عقيده به خدا در آنها هست يعني علم دارند ولو ايمان نداشتند اينها مي‌گويند ﴿رَبَّنَا﴾ آنهايي كه ﴿مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ﴾[16] نمي‌گويند «ربّنا» اينها به مالك دوزخ(سلام الله عليه) مي‌گويند: ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾[17]

سوره 43: الزخرف

وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ ﴿۷۷﴾

و فریاد می زنند: ای مالکِ [دوزخ! بگو:] پروردگارت ما را بمیراند [تا از این عذاب نجات یابیم]. [مالک] می گوید: یقیناً شما ماندنی هستید.

تو از خداي خودت بخواه كه جان ما را بگيرد اينها ديگر نمي‌گويند: «ربّنا اقضِ علينا» پس آنها كه در جهنم‌اند بعضي‌ها در درك اسفل‌اند بعضي در دركات مياني, آنها كه در دركات مياني‌اند مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ آنها كه ﴿مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ﴾با لجاجت ديني مُرده‌اند آنها اصلاً حاضر نيستند بگويند: ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا﴾ اينها به مالك دوزخ(سلام الله عليه) مي‌گويند …. از خداي خودت بخواه جان ما را بگيرد ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾.

﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ بارها ملاحظه فرموديد قيامت ظرف علم است, ظرف تكامل علم است و مانند آن, به هيچ وجه ظرف عمل نيست و تكامل عملي در قيامت نيست… تمام مشكل اين است كه انسان حق را مي‌فهمد و نمي‌تواند ايمان بياورد… بين انسان و عمل صالح كاملاً رابطه قطع است كه «إنّ اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[19]به هيچ وجه بعد از مرگ, تكامل عملي نيست كه كسي كاري بكند به كمالي برسد اما تكامل علمي فراوان است خيلي از چيزها را كه نمي‌فهميد, مي‌بيند, مي‌شنود مي‌گويد: ﴿رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا پروردگارا! آنچه وعده كرده بودي ديديم و شنيديم﴾ اما ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[20]اينجا جواب مي‌آيد كه هرگز جا براي رجوع نيست.

در جريان عذاب, اگر خيلي تبهكار باشد خيلي از دركات عذاب را به او نشان مي‌دهند. آتش قيامت را كاملاً درك مي‌كند چون صدر و ساقه قيامت همه‌اش ادراك است ﴿وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾[21] زنده است. جهنم ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ وقتي كفّار را مي‌بيند ﴿سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً خشم و خروشى از آن مى ‏شنوند[22] اين رؤيت را به نارِ جهنم اسناد مي‌دهد اگر آتش جهنم، كفار را از فاصله دور ببيند نعره مي‌زند نه «إذا رأوها» ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾.

سوره ۲۵: الفرقان

بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيرًا ﴿۱۱﴾

بلكه آنها قيامت را تكذيب كرده‏ اند و ما براي كسي كه قيامت را انكار كند آتش سوزاني مهيا كرده‏ ايم. (۱۱)

إِذَا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظًا وَزَفِيرًا ﴿۱۲﴾

هنگامي كه اين آتش آنها را از دور مي‏بيند. صداي وحشتناك و خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مي ‏شنوند. (۱۲)

اما بهشتي‌ها ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ آنها صداي آتش دوزخ را نمي‏شنوند و در آنچه دلشان بخواهد جاودانه متنعم هستند﴾.

در قيامت دو نفر كنار هم هستند يكي فضاي خيلي روشن و شفافي دارد يكي در تاريكي است آنجا كه نورش نور آفتاب و ماه نيست برق نيست هر كسي نور را به همراه خودش مي‌برد ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ كساني را كه با او ايمان آوردند, نور آنها از پيشاپيش آنها و از سوي راستشان در حركت است[23] لذا در قيامت يك نفر فضاي روشني دارد ايستاده همه جا را هم مي‌بيند, كسي در دو قدمي او, يك قدمي او, كنار او ايستاده است هيچ جا را نمي‌بيند.

سوره ۵۷: الحديد

يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ ﴿۱۳﴾

روزي كه مردان و زنان منافق به مؤ منان مي‏گويند: نظري به ما بيفكنيد تا از نور شما شعله‏ اي برگيريم، به آنها گفته مي‏شود: به پشت سر خود بازگرديد و كسب نور كنيد!، در اين هنگام ديواري ميان آنها زده مي‏شود كه دري دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب! (۱۳)

يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قَالُوا بَلَى وَلَكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۱۴﴾

آنها را صدا مي‏زنند كه مگر ما با شما نبوديم؟! مي‏گويند: آري، ولي شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار كشيديد، و (در همه چيز) شك و ترديد داشتيد، و آرزوهاي دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان خدا فرارسيد، و شيطان شما را در برابر خداوند فريب داد. (۱۴)

پاسخي كه از طرف ذات اقدس الهي به اين گروه داده مي‌شود اين است كه ﴿أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مِن تذكّر﴾ ما عمر طولاني به شما داديم, اگر يك بار, ده بار, سهو و نسيان كرديد آن‌قدر به شما عمر داديم كه جا براي تذكره بود, تذكّر بود, يادآوري بود به اندازه‌اي كه شما يادتان بيايد ما به شما عمر داديم اين يكي, ما چون حقايق را در درون شما گذاشتيم شما مي‌توانستيد متذكّر بشويد از طرفي هم از بيرون هم نذير آمد ﴿وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ﴾ همين علما, همين روحانيون اينهايي كه در مسجدها, در حسينيه‌ها براي شما گفتند اينها نذير ما هستند حالا اگر توفيقي داشتيد محضر امام(سلام الله عليه) محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را درك كرديد خب آنها هم نذيرهاي الهي‌اند ﴿مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ﴾[25] اما مطابق آيه سوره «توبه» كه ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ﴾[26] همين است اين‌چنين نيست كه به افراد بگويند مگر پيغمبر به تو نگفت, مگر امام به تو نگفت, مي‌گويند مگر اين روحاني محل به شما نگفت, مگر در حسينيه آن آقا به شما نگفت, حرف‌هاي ما را به شما گفت, مگر ﴿جَاءَكُمُ النَّذِيرُ﴾ همه حرف پيغمبر را از نزديك شنيدند يا همه حرف امام را از نزديك شنيدند اين‌طور كه نيست. فرمود: ﴿وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ﴾ اين روحانيون شما, اين پيش‌نمازان شما, اين علماي شما اين احكام را براي شما گفتند. خب پس تذكّر هست در درون, ﴿جَاءَكُمُ النَّذِيرُ﴾ هست در بيرون, هم حجّت دروني است هم حجّت بيروني، امروز ناله‌تان اثر ندارد.

مسئله بعدي در جريان ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم﴾ اين احتجاج، اختصاصي به معمّرين (مُ عَ مَّ) ندارد. منتها توبيخ در معمّرين بيش از توبيخ در ميانسال است وگرنه منظور حجّت الهي است. ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[4] حرف اول و آخر را مي‌زند… اينكه فرمود: ﴿وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ﴾[5] معيار است هر كسي حجّت خدا بر او تمام شد اين در قيامت مسئول است و اعتراض قيامت متوجه اوست چه معمّر چه غير معمّر; ولي براي معمّرين، حجّت خدا بالغ‌تر است از اين جهت فرمود: ﴿أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ﴾[6].

مهم‌ترين كاري كه شيطان كه در درون نفس با ما درگير مي‌شود اين است كه در بخش انديشه، ما را گرفتار اين مغالطات سيزده‌گانه يا كمتر و بيشتر بكند كه ما موضوعي را به جاي موضوع ديگر, محمولي را به جاي محمول ديگر و مانند آن قرار بدهيم در استنباط‌ها و استدلال‌ها اشتباه بكنيم و به غلط بيفتيم اين همان ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ شياطين به دوستان خود مطالبي مخفيانه القا مي‏كنند تا با شما به مجادله برخيزند[8] همه مغالطات فكري در اثر وسوسه‌هاي علمي شيطان است اين با بخش انديشه ما كار دارد. در جهاد نفس كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «كَم مِن عقل أسير تحت هوي أمير» [9]هوس و هوا را مي‌شوراند تا عليه اين عقلي كه «عُبِدَ به الرحمن و اكتسب به الجنان» درگير بشوند اگر درگير شدند ـ خداي ناكرده ـ اين عقل را فلج كردند ديگر در تصميم و اراده و نيّت و اينها يا انسان اهل اراده و نيّت نيست يا ـ خداي ناكرده ـ گرفتار اراده مشركانه و رياكارانه و اينها مي‌شود.

ممكن است كسي كه اين‌جا هست جهنم را آن‌جا ببيند جهنم بالفعل موجود است ولو معاد هنوز مستقر نشده اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) است فرمود از ما نيست كسي كه بگويد جهنم و بهشت الآن موجود نيست[12] جهنم و بهشت موجود است منتها صحنه قيامت بعداً تشكيل مي‌شود. انسان ممكن است حقيقت بهشت را ببيند نه تنها صورتش را, حقيقت جهنم را ببيند و مانند آن.

—--

هر كسي عمل صالحي كرد تا اين عمل زنده است و سر پاست براي او ثواب مي‌نويسند «اذا مات ابن آدم انقطع عمله الاّ عن ثلاث»[19]

پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:

إذا ماتَ الإنسانُ انقَطَعَ عَمَلُهُ إلاّ مِن ثَلاثٍ: إلاّ مِن صَدَقَةٍ جاريَةٍ أو عِلمٍ يُنتَفَعُ بِهِ أو وَلَدٍ صالِحٍ يَدعُو لَهُ؛

با مرگ انسان، رشته عملش قطع مى شود، مگر از سه چيز: صدقه جارى (و ماندگار)، دانشى كه مردم از آن بهره مند شوند، و فرزند نيكوكارى كه برايش دعا كند.

تمثيل است تعيين نيست حصر نيست گاهي ممكن است انسان صدتا كار بكند سدسازي كرده, جبهه رفته, كمك كرده, مدرسه ساخته, پل ساخته, راه ساخته, درختكاري كرده, شاگرد تربيت كرده, كتاب نوشته صدتا كار خير كرد همه اين كارهاي صدگانه تا هست براي او ثواب مي‌نويسند چون كار خودش است. همه اعمالي كه در دنيا انجام داد تا اثر آن عمل هست در نامه عمل او ثواب مي‌نويسند جامع همه اينها همان آيه سوره مباركه «يس» است فرمود: ﴿وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ آنچه را از پيش فرستاده‏ اند و تمام آثار آنها را مي‏نويسيم[20]. حالا آن روايت معروف، سدسازي و اختراع فلان موشك و اينها را نداشت الآن اين‌طور است. خدا غريق رحمت كند امام را كه فرمود زمان و مكان در اجتهاد دخيل است, زمان و مكان هم در تفسير دخيل است, در فقه دخيل است, در اصول دخيل است آن روز ديگر ساختن موشك و امثال موشك مطرح نبود حالا كسي موشك بسازد براي حفظ يك نظام الهي, تا اين روش هست در نامه عمل او ثواب مي‌نويسند.

هر عمل خيري, هر سنّت حسنه‌اي كسي كه قرض‌الحسنه را رايج كرده, وام دادن را رايج كرده, تسهيل ازدواج را رايج كرده كسي سنّتي گذاشته هيئت امنايي درست كرده كه ازدواج جوانها را تسهيل كنند تا اين فكر هست در نامه عمل او ثواب مي‌نويسند براي اينكه اثر آن است.

اما كاري در برزخ بكند كه اين كار, كار جديد باشد با اين كار ثواب ببرد اين‌چنين نيست.

اين آثار، اثر خير را شامل مي‌شود اثر بد را هم شامل مي‌شود كسي كه بدآموزي كرده تا اين سنّت سيّئه هست در نامه عمل او سيّئه مي‌نويسند اين ﴿وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ همين است اثر چه حسنه باشد چه سيّئه باشد. تا چهارشنبه سوري هست براي كسي كه اين سنّت سيّئه را گذاشته سيّئه مي‌نويسند هر كسي كه سنّتي گذاشته اگر حسنه باشد حسنه مي‌نويسند, سيّئه باشد سيّئه مي‌نويسند.

(36) وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَلاَ يُخَفَّفُ

(36) وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُم مِنْ عَذَابِهَا كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ

(۳۶) كساني كه كافر شدند آتش دوزخ براي آنها است، هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمي‏شود تا بميرند، و نه چيزي از عذابش از آنها تخفيف داده مي‏شود، اينگونه هر كفران كننده‏ اي را كيفر مي‏دهيم.

معمولا قرآن در كنار (وعده ها) به (وعيدها) و در كنار (بشارتها) به (انذارها) مى پردازد تا دو عامل خوف و رجاء را كه انگيزه حركت تكاملى است تقويت كند چرا كه انسان به مقتضاى حب ذات تحت تاثير غريزه (جلب منفعت ) و (دفع ضرر) است ، لذا در تعقيب آيات گذشته كه از پاداشهاى عظيم و روح پرور مؤ منان پيشى گيرنده در خيرات سخن مى گفت در آيات مورد بحث از مجازات دردناك كافران سخن مى گويد.

در اينجا نيز سخن از مجازاتهاى مادى و معنوى است .

نخست مى فرمايد: (آنها كه راه كفر را پيش گرفتند آتش دوزخ براى آنها است ) (وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ).

همانگونه كه بهشت دار مُقَام و سراى جاويدان است ، دوزخ نيز براى اين گروه جايگاه ابدى است .

سپس مى افزايد: (هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند) و از اين رنج و الم رهائى يابند (لَا يُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُو).

با اينكه آن آتش سوزان و آنهمه عذاب دردناك هر لحظه مى تواند آنها را به كام مرگ فرو برد ولى چون فرمان خداوند كه همه چيز - و از جمله مرگ و حيات - به دست او است صادر نشده ، نمى ميرند، بايد زنده بمانند تا عذاب الهى را بچشند.

مرگ براى اين گونه اشخاص يك دريچه نجات است ، اما با جمله گذشته اين دريچه بسته شده.

دريچه ديگر باقى مى ماند و آن اينكه زنده بمانند و مجازاتشان تدريجا تخفيف يابد، و يا تحمل آنها را بيفزايد تا نتيجه آن تخفيف درد و رنج باشد، اين دريچه را نيز با جمله ديگرى مى بندد و مى گويد: (چيزى از عذاب دوزخ از آنها تخفيف داده نخواهد شد) (و لا يخفف عنهم من عذابها).

و در پايان آيه به عنوان تاكيد بر قاطعيت اين وعيد الهى مى فرمايد: (اين گونه هر كفران كننده اى را جزا مى دهيم )! (كَذَلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُور).

آنها كه در درجه اول, نعمت وجود انبيا و كتب آسمانى را كفران كردند، سپس سرمايه هاى خداداد را كه مى توانست براى نيل به سعادت به آنها كمك كند به باد فنا دادند، آرى جزاى كفران كننده سوختن در عذاب دردناك آتش است ، آتشى كه با دست خود, آن را در زندگى دنيا افروخته و هيزمش را افكار و اعمال و وجود او تشكيل مى دهد.

و چون (كَفُور) صيغه مبالغه است معنى عميقترى از (كافر) دارد، به علاوه واژه (كافر) در مقابل مؤ من به كار ميرود ولى كفور در مورد كفران تمام نعمتهاست، لذا مفهوم آن گسترده تر است، به اين ترتيب (كَفُور) اشاره به كسانى است كه همه نعمتهاى الهى را كفران كرده اند و تمام درهاى رحمت او را در اين جهان به روى خود بسته اند، لذا در آخرت نيز خدا تمام درهاى نجات را به روى آنها مى بندد.

اما آنها كه در صف باطل‌اند دركاتي براي آنها هست. اين «لام» هم «لام» اختصاص است اصلاً جهنم را براي همين‌ها خلق كردند همان‌طوري كه براي اهل معنا دارد كه ﴿لَهُمُ الْجَنّة﴾[14] بهشت براي اينهاست اينجا هم مي‌فرمايد: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ﴾.

﴿لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ﴾ قضاي الهي و حُكم الهي هم بر اينها نمي‌آيد كه اينها بميرند. ﴿فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ (با اينهمه جلال و شكوه سليمان) هنگامي كه مرگ را بر او مقرر داشتيم[15] يعني پايان امر او را دستور داديم. پاياني براي اينها نيست كه اينها بميرند و راحت بشوند ﴿لاَ يُقْضَي عَلَيْهِمْ﴾ تا ﴿فَيَمُوتُوا﴾….﴿وَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُم﴾زنده هم كه هستند از تخفيف عذاب برخوردار نيستند پس عذاب شديد هست از يك سو و مستمر و دائم است از سوي ديگر; آنها درخواست مرگ مي‌كنند اما مرگ براي آنها نيست تخفيف هم در كار نيست.

﴿كَذلِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ﴾ هر كافري را ما اين‌طور جزا نمي‌دهيم, هر كسي كه خيلي كفر ورزيده.

شما مي‌بينيد در برابر انبيا, اوليا, معصومين اين‌طور ايستادند, اين‌طور قتل عام مي‌كنند, اين‌طور غارت مي‌كنند, اين‌طور ذبح مي‌كنند. نسبت به اين ﴿كَفُورٍ﴾ فرمود ما هيچ رحمي نخواهيم داشت ﴿ تا با مردن راحت بشوند. آنجا اگر كسي بميرد راحت مي‌شود ولي مرگي در كار نيست اما اينجا اگر كسي خودكشي بكند تازه اول عذاب اوست چون اينجا بعد از مرگ, حساب و كتابي هست.

(35) الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ

(35) الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ

(۳۵) خداوندي كه با فضل خود ما را در اين سراي اقامت (جاويدان) جاي داد كه نه در آنجا رنجي به ما مي‏رسد و نه سستي و واماند!

سرانجام به سراغ آخرين نعمت كه نبودن عوارض ناراحتى و عوامل مشقت و خستگى و رنج و تعب است رفته ، از قول آنها مى گويد: (ستايش براى آن خدائى است كه با فضل خود ما را در اين سراى اقامت جاويدان جاى داد كه نه در آنجا رنج و تعبى به ما مى رسد و نه خستگى و واماندگى )!

از يكسو آنجا سراى اقامت است و چنان نيست كه انسان تا مى خواهد به محيط آن آشنا شود و به آن دل ببندد بانگ (الرحيل ) سر داده شود.

و از سوى ديگر با اينكه عمر طولانى آن به ابديت مى پيوندد و در چنين مدتى قاعدتا انتظار تعب و درد و مشقتى مى رود مطلقا در آنجا خبرى از اين امور نيست ، حتى طول مدت نيز باعث ملال و خستگى نمى شود كه هر روز نعمت جديد و جلوه تازه اى از نعمتها و جلوه هاى پروردگار به بهشتيان ارائه مى شود.

﴿الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ﴾ اين هم ﴿مِن فَضْلِهِ﴾ است نه به استحقاق ما.

﴿لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ﴾ كه اين نكره‌ها هم در سياق نفي است ديگر هرگز رنج و غصّه و آسيب و درد و بيماري و اينها به سراغ ما نخواهد آمد.

در اين نشئه يعني بهشت ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ آنجا کار لغو و باطل و نه گناه نیست[13] اصلاً خستگي نيست, كار لغو نيست, لُغوب نيست, دشواري نيست, نشئه‌اي است كه با … آساني و رحمت همراه است همان‌طوري كه در بيانات نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه هست كه جهنم داري است كه «ليسَ فيها رحمة» هيچ رحمت و گذشتي در جهنم نيست كه آيات بعدي شاهد آن است. بهشت هم داري است كه «لا نصبٌ فيها و لا لُغوب در آنجا رنج وسستي نیست»

و كلمه (من فضله ) مناسبت خاصى با جمله سابق، يعنى جمله: (ذلك هو الفضل الكبير) دارد.

(34) وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ

(34) وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ

(۳۴) آنها مي‏گويند حمد (و ستايش) براي خداوندي است كه اندوه را از ما برطرف ساخت، چرا كه پروردگار ما غفور و شكور است.

بعد از ذكر اين نعمت مادى به نعمت معنوى خاصى اشاره كرده مى فرمايد: (آنها مى گويند حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه غم و اندوه را از ما بر طرف ساخت ).

آنها از اين موهبت عظيم كه نصيبشان شده ، و تمام عوامل غم و اندوه به بركت لطف الهى از محيط زندگانيشان دور گشته، و آسمان روحشان از لكه هاى ابرهاى تاريك اندوه پاك شده ، خدا را حمد و ستايش مى كنند، نه ترسى از عذاب الهى دارند نه وحشتى از مرگ و فنا، نه موجبات ناامنى خاطر فراهم است ، و نه آزار بدانديشان و تحميلات ناپاكان و جباران و همنشينى بدان و نااهلان .

بعضى از مفسران اين حزن و اندوه را اشاره به غمهائى نظير آنچه در دنيا است دانسته اند، و بعضى اشاره به اندوهى كه در محشر در باره نتيجه كار خود دارند مى دانند، در حالى كه اين دو تفسير با هم تضادى ندارند و مى تواند در معنى آيه جمع باشد.

(حَزَن) (بر وزن عدم ) و (حزن ) (بر وزن مزد) چنانكه در بسيارى از كتب لغت و تفسير آمده هر دو به يك معنى است ، و در اصل به معنى ناهموارى زمين است ، و از آنجا كه غم و اندوه روح انسان را ناهموار و خشن مى سازد، اين تعبير در اين معنى به كار رفته است .

سوره ۱۲: يوسف

وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَىٰ عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ ﴿۸۴﴾

و از آنها روي برگرداند و گفت وا اسفا بر يوسف!، و چشمان او از اندوه سفيد شد اما او خشم خود را فرو ميبرد (و هرگز كفران نمي‏كرد). (۸۴)

قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ ﴿۸۵﴾

گفتند بخدا تو آنقدر ياد يوسف ميكني تا مشرف به مرگ شوي يا هلاك گردي! (۸۵)

قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۸۶﴾

گفت من تنها غم و اندوهم را به خدا ميگويم (و شكايت نزد او ميبرم) و از خدا چيزهائي ميدانم كه شما نميدانيد. (۸۶)

سپس اين مؤ منان بهشتى مى افزايند: (پروردگار ما غفور و شكور است ) (ان ربنا لغفور شكور).

با وصف غفوريتش اندوه سنگين لغزشها و گناهان را بر طرف ساخته ، و با وصف شكوريتش مواهب جاودانى كه هرگز سايه شوم غم بر آنها نمى افتد به ما ارزانى داشته .

همان غفور و شكوري كه در پايان آيه سي كه فرمود: ﴿إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ﴾ همين غفور و شكور به عنوان ذكر براي اهل بهشت ظهور مي‌كند. منتها آنجا از زبان پروردگار اینجا از زبان بهشتیان.

وقتي از دنيا دارند مي‌روند به عالَمي مي‌روند كه خبري ندارند، قهراً حزن و اندوه با اينها همراه است كه كجا مي‌روند با اينها چه مي‌كنند سرانجام چه مي‌شود… آيا مورد عفوند يا مورد عِقاب‌اند. در حال حُزن و اندوه به سر مي‌برند وقتي كه وارد بهشت شدند مي‌گويند خدا را شكر كه اين حزن و اندوهِ ما را از ما گرفت.

شكر خدا هم از اين جهت است كه ﴿إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ﴾ ما كار زيادي نكرديم ولي خداي سبحان از همه لغزش‌هاي ما گذشت و در برابر همه اعمال و عقايد خوبِ ما پاداش خوب عطا كرده است شكرگزار خوبي است ﴿إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ﴾ به اين دو اسم از اسماي حسناي خدا كه هر دو اسم مبالغه و وصف مبالغي هستند خدا را مي‌ستايند درست است خدا غافر و شاكر است اما به عنوان غفور شكور در آنجا ظهور دارد.

(33) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً

(33) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ

(۳۳) (پاداش آنها) باغهاي جاويدان بهشت است كه وارد آن مي‏شوند، در حالي كه به دستبندهائي از طلا و مرواريد آراسته‏ اند و لباسشان در آنجا از حرير است!

اين آيات در حقيقت نتيجه اى است براى آنچه در آيات گذشته آمده بود، مى فرمايد: (پاداش پيشگامان در خيرات و نيكيها، باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى در آن وارد مى شوند) (جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا).

جنات جمع جنة به معنى باغ و (عَدْن) به معنى استقرار و ثبات است. معدن را به اين جهت معدن مى گويند كه جايگاه استقرار فلزات و جواهرات است، بنابراين (جَنَّاتُ عَدْنٍ) باغهاى جاويدان بهشتى است.

به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه نعمتهاى عظيم بهشتى جاودانى و ثابت است، و همچون مواهب دنياى مادى آميخته به اضطراب ناشى از بيم زوال نيست ، بهشتيان نه تنها باغى از بهشت كه باغهاى بسيارى در اختيار دارند.

سپس به سه بخش از نعمتهاى بهشتى كه بعضى جنبه مادى دارد و ظاهرى ، و بعضى جنبه معنوى و باطنى ، و قسمتى نيز ناظر به نفى و طرد هر گونه مانع و مزاحم است اشاره كرده ، مى گويد:

(اين پيشگامان در خيرات در آن بهشت جاويدان به دستبندهائى از طلا و مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنجا حرير است )! (يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ).

آنها در اين دنيا به زرق و برقها بى اعتنائى كردند، و خود را اسير زر زيور نساختند. در بند لباسهاى فاخر نبودند در حالى كه محرومان لباس كرباس هم در تن نداشتند. خداوند به جبران اينها در جهان ديگر بهترين لباسها و زيورها را بر آنها مى پوشاند.

آنها در اين جهان ظاهر خويش را به خيرات آراستند خدا نيز در جهان ديگر كه جهان تجسم اعمال است ظاهرشان را به انواع زيورها مى آرايد.

الفاظ ما كه براى زندگى محدود اين جهان وضع شده هرگز نمى تواند بيانگر مفاهيم عالم بزرگ قيامت باشد، براى بيان آن نعمتها الفباى ديگر و فرهنگ و قاموس ديگرى لازم است ، ولى به هر حال براى اينكه شبحى از آن نعمتهاى بزرگ براى ما زندانيان اين جهان نشان داده شود بايد از توانائى ناچيز همين الفاظ در تبيين آن نعمتها كمك گيريم .

(جَنَّاتُ عَدْنٍ) - ظاهرا اين جمله بيان همان فضل كبير باشد. در مجمع البيان گفته: اين جمله تفسير فضل است

﴿جَنَّاتُ عَدْنٍ﴾ عَدْن يعني استقرار. دنيا را ذات اقدس الهي چون مسافرخانه, مَمرّ, مي‌داند اين در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «فَخُذوا مِن ممرّكم لِمَقرّكم» [8]دنيا دارالمرور و الفرار است آخرت ﴿دارُ الْقَرار﴾ [9]است.

ترجمه و شرح خطبه 203 نهج البلاغه

اى مردم، اين دنيا سرايى است كه گذرگاه شماست و آخرت، سرايى است پايدار. پس از اين سراى كه گذرگاه شماست براى آن سراى كه قرارگاه شماست، توشه برگيريد. پرده هايتان را نزد كسى كه اسرارتان را مى داند برمدريد (به اعتقاد بسيارى از شارحان، اين جمله اشاره به عدم تجاهر به گناه است، زيرا گناه پنهانى، در واقع يک گناه است و گناه آشکار، به جهت پرده درى و آلوده ساختن محيط اجتماع چند گناه محسوب مى شود). پيش از آنكه بدنهايتان را از دنيا بيرون برند، دلهايتان را از دنيا بيرون كنيد. شما در دنيا در معرض آزمايش بوده ايد، زيرا براى سرايى جز اين آفريده شده ايد.

هنگامى كه كسى بميرد، مردم مى گويند چه برجاى نهاده و ملايكه مى گويند، چه پيش فرستاده. خدا بر پدرانتان رحمت آورد. بخشى را پيش فرستيد تا از آن سود بريد و همه را پس از خود مگذاريد تا وزر و وبالتان گردد.

متحرّك نمي‌تواند دائماً حركت كند وگرنه مي‌شود عبث. حركت, به سوي چيزي رفتن است. اگر مقصدي نباشد و منتهايي نباشد و قرارگاهي نباشد اين حركت مي‌شود عبث. چون حركت, طلب است, به سوي چيزي رفتن است, اگر مطلوبي نباشد طلبِ بي‌مطلوب مي‌شود عبث. اگر به مطلوب رسيد خب مي‌آرمد مي‌شود دارالقرار. دنيا مَمرّي است, مسافرخانه‌اي است كه مسافرانش در حركت‌اند البته خود دنيا در حركت نيست چون خانه كه حركت نمي‌كند; اينكه مي‌گوييم مسافرخانه, مسافر حركت مي‌كند نه خانه; دنيا وضعش همين است و هست اين زمين هست, اين آسمان هست, اين شئون و اعتباريات هم هست اما كساني كه در مسافرخانه‌اند رفت و آمد مي‌كنند مثل رودخانه, رودخانه كه حركت نمي‌كند رودي كه در اين خانه هست حركت مي‌كند.

اينها وارد آن بهشت مي‌شوند و دستواره‌اي دارند از طلا, طلا در دنيا حرام است در آخرت براي اينها حلال است طلاي آنجا از معدن برنخاست از خاك برنخاست از آن معارف الهي برخاست. از همين صوم و صلات و اينها درست شده. عسل آنجا كه ﴿وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي نهرهایی از عسل خالص است[27] از كندو برنخاست كه مگس روي آن بنشيند از همين نماز شب ثابت شده آن عسلي كه با نماز شب ثابت بشود ديگر مگس‌بردار نيست آن آب همين‌طور است آن لبن همين‌طور است و مانند آن.

سوره ۴۷: محمد

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَلَهُمْ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ وَسُقُوا مَاءً حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ ﴿۱۵﴾

توصيف بهشتي كه به پرهيزگاران وعده داده شده چنين است كه در آن نهرهائي از آب صاف و خالص است كه بدبو نشده. و نهرهائي از شير كه طعم آن دگرگون نگشته، و نهرهائي از شراب (طهور) كه مايه لذت نوشندگان است، و نهرهائي از عسل مصفي، و براي آنها در آن از تمام انواع ميوه‏ ها وجود دارد (و از همه بالاتر) آمرزشي است از سوي پروردگارشان، آيا چنين كساني همانند كساني هستند كه هميشه در آتش دوزخند و از آب جوشان نوشانده مي‏شوند تا اندرونشان را پاره پاره گرداند؟! (۱۵)

(32) ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ

(32) ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ

(۳۲) سپس اين كتاب آسماني را به گروهي از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم، (اما) از ميان آنها عده اي بر خود ستم كردند، و عده اي ميانه رو بودند، و عده‏ اي به اذن خدا در نيكيها از همه (پيشي) گرفتند و اين فضيلت بزرگي است.

روشن است كه منظور از ((كتاب )) در اينجا همان چيزى است كه در آيه قبل آمده است (قرآن مجيد) و به اصطلاح الف و لام در آن الف و لام عهد است .

اينكه بعضى آن را اشاره به همه كتب آسمانى دانسته و الف و لام آن را الف و لام جنس گرفته اند بسيار بعيد به نظر مى رسد و تناسبى با آيات قبل ندارد.

حرف تعریف «ال» در زبان عربی پرکاربردترین حرف در این زبان است. این حرف در بافتهای مختلف گفتار بر معناهای مختلفی دلالت می‌کند؛ معناهایی که بی‌توجهی به آنها موجب خواهد شد معنای صحیح کلام فهمیده نشود

الف) الف و لام عهد

الف و لام عهد، حرفی است که اسمهای نکره را معرفه می‌سازد. الف و لام عهد خود بر سه قسم است؛ عهد ذکری، عهد ذهنی، و عهد حضوری (ابن عقیل، 1/ 178). منظور از الف و لام عهد ذکری، آن است که اسمی در متنی تکرار شده باشد. این اسم برای بار اول به‌طبع نکره تلقی می‌شود و حرف تعریف نمی‌گیرد؛ اما همان اسم وقتی برای بار دوم و بیشتر به کار می‌رود با الف و لام تعریف آورده می‌شود. مثلا، در آیۀ «اَرْسَلْنَا إِلَی فِرْعَوْنَ رَسُولاً فَعَصَی فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فرستاده‏ اى به سوى فرعون فرستاديم [ولى] فرعون به آن فرستاده عصيان ورزيد» (مزّمل/ 15ـ16)، رسول برای نخستین بار نکره آورده شده، اما استعمال دوم آن به شکل معرفه روی داده است.

عهد ذهنی که آن را الف و لام عهد علمی نیز می‌نامند، آن است که مخاطب نسبت به اسم موضوع بحث، آگاهی و علم پیشین داشته باشد؛ حتی اگر این آگاهی نتیجۀ توضیحات قبلی خود گوینده نباشد. مثلا، کلمۀ «الغار» در آیۀ «إِذْ هُمَا فِي الْغَارِآنگاه كه در غار [ثور] بودند» (توبه/ 40) از این قبیل است؛ چه، خواننده می‌داند که غار مورد نظر در این عبارت، همان غاری است که پیامبر اکرم (ص) و ابوبکر در حین هجرت به مدینه در آن مدتی سپری کردند.

سرآخر، عهد حضوری هم آن است که که الف و لام عهد، یاد آور اسمی باشد که حین تکلّم، حاضر و برای مخاطب آشکار و بدیهی است. مثلا، در آیۀ «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ امروز دين شما را برايتان كامل گردانيدم» (مائده/ 3)، مراد از «الیوم»، همان «الیوم الحاضر» است؛ یعنی امروز (غلایینی، 1/ 150؛ دیباجی، 98).

ب) الف و لام جنس

الف و لام جنس برای معرفه کردن آن دسته از اسمها به کار می‌رود که بر افراد بی‌شماری دلالت می‌کنند. به بیان دیگر، این الف و لام بر سر اسمهای معرفه‌ای می‌آید که نامی برای جنسهای مشخص و شناخته شده است. الف و لام جنس خود نیز بر سه نوع است. گاه این الف و لام برای بیان حقیقت و ماهیت آن جنس خاص به کار می‌رود. از علائم آن، این است که نمی‌توان واژه «کلّ» را جایگزینش کرد.

مثلا، در آیۀ «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ و هر چيز زنده‏ اي را از آب قرار داديم» (أنبیاء/ 30)، واژۀ «ماء» بر آب خاص و معهودی دلالت نمی‌کند؛ بلکه اسم جنس است و از همین رو الف و لام گرفته است. باری، چسباندن الف و لام به ماء، برای استغراق مصادیق مختلف ماء نیست؛ بلکه هدف آن است که نشان داده شود جنس آب ذاتا و ماهیتاً از چنین وصفی برخوردار است. بدین سان، نمی‌توان واژۀ «کُل» را جایگزین الف و لام کرد و گفت «و جعلنا من کل ماء...»؛ چرا که معنی تغییر می‌کند و عبارت حاصل، معنایی غیر از آن می‌دهد که آیه بر آن دلالت می‌کند.

نوع دیگر الف و لام جنس، بر استغراق حقیقی یک جنس دلالت می‌کند و شامل همۀ افراد آن جنس می‌شود. با قرار دادن واژۀ «کل» به جای آن، معنای عبارت هیچ تغییری نمی‌کند. مثلا، در آیۀ «وخُلِقَ الإنسَانُ ضَعیفَاً» (نساء/ 28)، به نظر می‌رسد که منظور از انسان، همۀ انسانهاست و آیه نه بر یک وصف ذاتی جنس انسان، که بر صفتی عارض بر عموم انسانها دلالت می‌کند (ابن هشام، 124).

گاه نیز الف و لام جنس برای دلالت بر استغراق غیر حقیقی یک جنس به کار می‌رود؛ یعنی برای مبالغه در بیان اوصاف آن جنس خاص در یکی از افرادش. مثلا، گاه از کاربرد عبارت «انت الرجل»، بسته به قرائن و شواهد، چنین فهمیده می‌شود که مراد گوینده آن است که تمام صفات و خصائص جنس مرد به نحو کامل در تو هست (رجایی، 83).

تعبير به ((ارث )) در اينجا، و موارد ديگرى شبيه آن در قرآن مجيد، به خاطر آن است كه ((ارث )) به چيزى گفته مى شود كه بدون داد و ستد و زحمت به دست مى آيد، و خداوند اين كتاب بسيار بزرگ را اينگونه در اختيار مسلمانان قرار داد.

سپس به يك تقسيم بندى مهم در اين زمينه پرداخته، مى گويد:

((از ميان آنها عده اى به خويشتن ستم كردند، و گروهى راه ميانه را در پيش گرفتند، و گروهى به فرمان خدا در نيكيها بر ديگران پيشى گرفتند، و اين فضيلت بزرگى است )) (فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ).

ظاهر آيه اين است كه اين گروههاى سه گانه در ميان ((برگزيدگان خداوند)) كه وارثان و حاملان كتاب الهى هستند مى باشند.

به تعبير روشنتر: خداوند پاسدارى اين كتاب آسمانى را بعد از پيامبرش ‍ بر عهده اين امت گذاشته، امتى كه برگزيده خدا است، ولى در ميان اين امت گروههاى مختلفى يافت مى شود: بعضى به وظيفه بزرگ خود در پاسدارى از اين كتاب و عمل به احكامش كوتاهى كرده، و در حقيقت بر خويشتن ستم نمودند، اينها مصداق ((ظالم لنفسه )) مى باشند.

گروهى ديگر تا حد زيادى به اين وظيفه پاسدارى و عمل به كتاب قيام نموده اند، هر چند لغزشها و نارسائيهائى در كار خود نيز داشته اند، اينها مصداق ((مقتصد)) (ميانه رو) مى باشند.

و بالاخره گروه ممتازى وظائف سنگين خود را به نحو احسن انجام داده ، و در اين ميدان مسابقه بزرگ بر همگان پيشى گرفته اند، اين گروه پيشرو همانها هستند كه در آيه فوق از آنها به عنوان ((سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ)) تعبير شده .

ممكن است در اينجا گفته شود كه وجود گروه ((ظالم )) با جمله ((اصطفينا)) كه دليل بر اين است كه همه اين گروهها برگزيدگان خدا هستند منافات دارد.

در پاسخ مى گوئيم اين شبيه همان چيزى است كه در مورد بنى اسرائيل در آيه 54 سوره مؤ من آمده كه مى فرمايد: وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْهُدَىٰ وَأَوْرَثْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ ((ما به موسى هدايت (و كتاب آسمانى ) بخشيديم و اين كتاب آسمانى را به عنوان ميراثى به بنى اسرائيل داديم )).

در حالى كه مى دانيم همه بنى اسرائيل وظيفه خود را در برابر اين ميراث بزرگ انجام ندادند.

و يا نظير آيه 110 سوره آل عمران است كه مى گويد: كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ ((شما مسلمانان بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها قدم به عرصه حيات گذاشتيد)).

و يا در آيه 16 سوره جاثيه در مورد بنى اسرائيل نيز مى گويد: وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ: ((ما آنها را بر جهانيان فضيلت بخشيديم )).

همچنين در آيه 26 سوره حديد مى خوانيم : وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ ۖفَمِنْهُم مُّهْتَدٍ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ : ((ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و در دودمان آنها نبوت و كتاب قرار داديم ، بعضى از آنها هدايت يافته اند و بسيارى از آنها عصيانگر و فاسقند)).

كوتاه سخن اينكه هدف از اينگونه تعبيرات فرد فرد امت نيست ، بلكه مجموعه امت است هر چند در ميان آنها قشرها و گروههاى مختلفى يافت شود.

در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت (عليه السلام ) رسيده سابق بالخيرات به امام معصوم تفسير شده است….

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه تفسير روايات فوق از قبيل بيان مصاديق روشن است يعنى امام معصوم در صف اول ((سابقين بالخيرات)) است، و علما و دانشمندان و پاسداران آئين الهى در صفوف ديگر جاى دارند.

در جمله ذلك هو الفضل الكبير (اين فضيلت بزرگى است) در ميان مفسران گفتگو است كه مشار اليه در آن چيست ؟ بعضى گفته اند همان ميراث كتاب الهى است ، و بعضى آن را اشاره به توفيقى دانسته اند كه شامل حال سابقين بالخيرات مى شود، و به اذن خدا اين راه را طى مى كنند، ولى معنى اول با ظاهر آيه مناسبتر است .

به گواهى قرآن مجيد خداوند بزرگ مواهب عظيمى به امت اسلامى داده كه از مهمترين آنها همين ميراث بزرگ الهى قرآن است .

امت مسلمان را بر ساير امم برگزيده و اين نعمت را به آنها داده، ولى به همان نسبت كه آنها را مورد لطف خاص خويش قرار داده، مسئوليت سنگين نيز بر عهده آنها گذارده است .

تنها در صورتى ميتوانند حق پاسدارى اين ميراث عظيم را انجام دهند كه در صف ((سابقين بالخيرات)) در آيند.

يعنى از تمام امتها در انجام نيكيها پيشى گيرند، در فراگيرى علم و دانش ‍ سبقت جويند، در تقوى و پرهيزگارى، در عبادت و خدمت به خلق، در جهاد و كوشش، در نظم و حساب، و در ايثار و فداكارى ، در همه اين امور پيشگام باشند در غير اين صورت حق آن را ادا نكرده اند.

مخصوصا تعبير به ((سابقين بالخيرات)) آنچنان مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تقدم در همه جنبه هاى مثبت زندگى و اعمال نيك را شامل مى شود.

حتى آنها كه به اين هديه بزرگ آسمانى پشت مى كنند و حرمتش را نگاه نمى دارند به مصداق ((ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ)) بر خويشتن ستم مى كنند، چرا كه محتواى آن چيزى جز نجات و خوشبختى و پيروزى آنها نيست، آنكس كه نسخه شفا بخشى را پشت سر مى افكند به ادامه درد و رنج خود كمك كرده است ، و آنكس كه به هنگام طى طريق ظلمانى چراغ روشن خود را مى شكند خويشتن را به بيراهه و پرتگاه سوق مى دهد چرا كه خداوند از همگان بى نياز و مستغنى است .

در عين حال اين گروه گنهكار نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه آنها نيز به مضمون آيه فوق در زمره ((برگزيدگان پروردگار)) بوده اند و بالقوه اين استعداد را دارند كه مرحله ((ظلم )) را پشت سر نهاده ، به مرحله ((مقتصد)) و ميانه رو گام بگذارند، و از آنجا… به اوج افتخار ((سابقين بالخيرات )) برسند.

وحي و نبوّت, دو نعمت بزرگ الهي بر مؤمنين
«المنّة هي النعمة العظمي» نه منّت لفظي, آن نعمت بزرگ را مي‌گويند منّت, خدا منّان است يعني نعمت بزرگ عطا مي‌كند ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾[18] يعني نعمت بزرگ داد, شمس و قمر را آفريد ولي آنها نعمت بزرگ نيستند روزي بساطشان جمع مي‌شود اما وحي و نبوّت, نعمت بزرگ است اين نعمت بزرگ را ذات اقدس الهي به مؤمنين عطا كرده يعني به جامعه ايماني; منتها حالا بعضي‌ها حق‌شناس‌اند, قدرشناس‌اند حفظ مي‌كنند و بعضي‌ها متوسط‌اند بعضي‌ها متأسفانه ضعيف‌اند و از دست مي‌دهند همان‌طوري كه آنجا فرمود: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً﴾ اينجا هم همين است ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا﴾.

(الْكِتَابَ) اين الف و لامش, الف و لام عهد است. همين قرآني كه ما نازل كرديم اين را به بندگان خودمان به عنوان علم‌الوراثه ارث داديم روايات را ملاحظه فرموديد كه منظور از ﴿أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾اولاد فاطمه(صلوات الله و سلامه عليها) هستند[19] البته اينها ميراث‌دار بالاصاله هستند در ذيل اينها در دامنه اينها افرادي هستند كه مراحل مياني را طي مي‌كنند متأسفانه كساني هم هستند كه بيراهه مي‌روند; لذا تقسيم فرمود.

مقصود از ﴿اصطفَينا﴾ در آيه

اين ﴿اصْطَفَيْنَا﴾ از سنخ مصطفا (برگزيده) بودن انبيا و ائمه نيست از سنخ مصطفا بودن امّتي است كه در آنها سه گروه هستند: عالي و متوسط و بد ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾.

اين ﴿عِبَادِنَا﴾ گاهي نظير ابراهيم و اسحاق و يعقوب است كه فرمود اينها عباد ما هستند ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ﴾ اينها داراي دست‌اند, اينها داراي چشم‌اند. آن‌كه تبر مي‌گيرد و بت مي‌شكند دست دارد آن‌كه بت مي‌سازد, بت مي‌فروشد يا در برابر بت با دست بسته خضوع مي‌كند يا بي‌تفاوت است قرآن او را صاحب دست نمي‌داند و هكذا صاحب چشم. براي ابراهيم(سلام الله عليه) و بيت ابراهيم فرمود: ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإسْحاقَ وَيَعقوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾[20] اينها داراي دست‌اند آ‌ن‌كه قلم دارد چيز خوب مي‌نويسد دست دارد آن‌كه بصر دارد كتاب‌هاي خوب مطالعه مي‌كند چشم دارد, آن‌كه دست نويسندگي ندارد چشم مطالعه‌كننده ندارد او را قرآن ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾ نمي‌داند. فرمود بعضي‌ها دست دارند بعضي‌ها چشم دارند آنها يك گروه خاص‌اند اما امت اسلامي كه ﴿اصْطَفَيْنَا﴾ شامل همه اينها بشود اينها بالجمله خوب نيستند في‌الجمله خوب‌اند به دليل تقسيم سه‌گانه‌اي كه در ذيل آمده.

انسان‌هاي خودمحور مصداق بارز ﴿فَمِنهُم ظالمٌ لِنَفسه﴾

رواياتي كه در ذيل اين آيه نوراني است ملاحظه فرموديد ائمه(عليهم السلام) فرمودند ﴿ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ﴾ انسان خودمحور كه «يَحُومُ حَوْمَ نفسِهِ» هر چه دلش مي‌خواهد, اينكه مي‌گويد من هر چه دلم بخواهد انجام مي‌دهم, هر جا دلم بخواهد مي‌روم, هر چه دلم بخواهد مي‌نويسم اين «يحوم حوم نفسه» اين قسم اول است كه از او به ظالم ياد شده است بدترين ظلمش هم همان است كه گرفتار الحاد مي‌شود و به خودش ستم مي‌كند ﴿وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ﴾ ميانه‌روها هستند كه در روايات دارد اينها «يَحومُ حَومَ قلبِهِ». گروه عالي ﴿وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ اينها پيشگام‌اند كه اينها «يَحُومُ حَومَ رَبِّهِ عَزَّوجلَّ». [22]

امام صادق(ع) می فرمایند: «الظالِمُ يَحُومُ حَوْمَ نفسِهِ، و المُقتَصِدُ يَحومُ حَومَ قلبِهِ، و السابِقُ يَحُومُ حَومَ رَبِّهِ عَزَّوجلَّ»؛ ستمگر برگِرد نفْس خويش مى چرخد و ميانه رو برگرد دل خويش و پيشتاز برگرد پروردگار عزّوجلّ خود

کسی که ظلم به نفس می‌کند دور خودش می‌چرخد یعنی محور حرکتش در زندگی شهوت نفسانی و مقام است، محور میانه‌رو که اصحاب یمین هستند, قلب است, یعنی عقل محاسبه‌گر در زندگی دارند، میانه‌رو هم دور قلب خود می‌چرخد و منفعت خود را در نظر می‌گیرد. به تعبیری ظالم منفعت دنیوی و مقتصد منفعت اخروی را در نظر می‌گیرد. اما سابقون دور اوامر الهی می‌چرخد و هدفش رضای خدا است که این‌ها پیشتاز هستند.

مراحل پنج‌گانه سير تكاملی انسان در رسيدن به ﴿سابقٌ بِالخيرات﴾ و بعد از آن

قبلاً هم ملاحظه فرموديد آياتي كه در اين زمينه هست پنج طايفه است طايفه اُوليٰ ما را به معرفت دعوت مي‌كند كه بشناسيم, طايفه ثانيه ما را به هجرت دعوت مي‌كند كه حالا كه اهل معرفت شديم حركت كنيم, طايفه ثالثه آياتي است كه ما را به سرعت فرا مي‌خواند كه حالا كه راه افتاديد قدري زودتر (وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ….), طايفه چهارم آياتي است كه به ما مي‌گويد حالا كه سرعت گرفتيد, سبقت بگيريد (سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ) سعي كنيد از ديگران جلو بزنيد, جلو بزنيد نه در مسائل وهمي و خيالي اين همين كه در دعاي «كميل» آمده است «وَاجْعَلْنى مِنْ اَحْسَنِ عَبيدِكَ نَصيباً عِنْدَكَ وَاَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ، وَ اَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ مرا از بهره‌مندترين بندگانت نزد خود، و نزديك‌ترينشان در منزلت به تو و مخصوص‌ ترينشان در رتبه به پيشگاهت بگردان» [23]اين مي‌شود جلو زدن وگرنه در اوهام و خيالات انسان جلو بزند اين در حقيقت دنبال افتاده است. طايفه پنجم اين است كه حالا كه معرفت داشتيد, هجرت كرديد, سرعت گرفتيد, سبقت گرفتيد, جلو زديد به فكر آيندگان و ديگران و همراهانتان باشيد.

اينكه در قرآن آيه دارد ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾[24]همين است خدايا آن توفيق را بده كه من امام متّقيان باشم مردان پاك جامعه به من اقتدا كنند اينكه چيز بدي نيست اينكه هوس نيست ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ اين كه خوبان جامعه به آدم اقتدا بكنند چيز بدي نيست.

برخي‌ها هميشه مي‌گويند ما دنبال چه كسي برويم, مي‌گويد چرا شما مي‌گوييد به دنبال چه كسي برويم, بگوييد خدا يك عده را به دنبال ما بفرست چرا ما به دنبال ديگري باشيم ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾ آدم اين‌قدر اهل فضيلت باشد كه عده‌اي به او اقتدا كنند اقتدا نه يعني تنها در مسجد شركت بكنند پشت سر او نماز بخوانند به روش او, به سيره او, به سنّت او, به سريره او اقتدا كنند.

فرمود اينها سابق‌اند ﴿بِالْخَيْرَاتِ﴾ وقتي سابق به خيرات شدند مواظب ديگران هم هستند اين گروه را در روايت دارد سابق بالخيرات كساني‌اند كه «يَحُومُ حَومَ رَبِّهِ عَزَّوجلَّ» نه حوم نفس‌اند خودمحورند كه فرقه اُولاست نه حوم قلب‌اند كه فرقه مياني و ثانيه است بلكه به اراده الهي كار مي‌كنند هر چه او پسندد مي‌پسندند ﴿وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ﴾.

اما اين سَبقشان, حركتشان, هجرتشان, سرعتشان همه‌اش به اذن الله است ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ﴾اگر در آن قسمت دارد كه ﴿وَيَزِيدُهُم مِن فَضْلِهِ﴾يكي از بركات فضل الهي هم همين است لازم نيست انسان در آخرت فضل خدا را منحصر بداند در دنيا هم فضل خدا هست الآن شما مي‌بينيد كم نيست اين توفيق, روزي چند هزار استاد و طلبه از مرحوم شهيد به عظمت ياد مي‌كنند «قال الشهيد(رحمه الله)» اين كم فخري نيست براي علامه اين‌طور است براي شهيد اين‌طور است اينها فضل خداست كم عظمت و جلالي نيست حداقل روزي ده هزار نفر مي‌گويند مرحوم شهيد فرمود, اين كم فضلي است.

آن سه قسم همه‌شان از اسلام برخوردارند… وارثان كتاب الهي‌اند, فضل الهي شامل حال آنها شده است. اينها جزء بندگان ما هستند … منتها همه اينها يكسان نيستند بعضي‌ها لغزشي دارند, بعضي معتدل‌اند, بعضي پيشرو هستند.…البته سِبقتشان به اذن الله است (وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ) چه اينكه اقتصاد گروه دوم هم به اذن الله است و اين, آن فضل كبير است.

سه بار كلمه «فضل» در اين بخش آمده يعني در آيه سي فرمود: ﴿وَيَزِيدَهُم مِن فَضْلِهِ﴾در آيه 32 هم فرمود: ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ﴾در آيه 35 هم فرمود: ﴿أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ﴾همه اين بخش‌ها با فضل الهي است چون ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خداست[6]اصلِ هدايت به فضل الهي است, دادن عقل و فطرت, فضل الهي است فرستادن انبيا فضل الهي است, دادن توفيق فضل الهي است; منتها بعضي‌ها ـ معاذ الله ـ «نَبَذوا كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ آنها كتاب خدا را پشت سر انداخته »[7]اين فضل را كنار مي‌گذارند وگرنه ذات اقدس الهي فضل را عطا كرده و مي‌كند.

پرسش: مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ﴾ چه چيزي فضل كبير است؟

پاسخ: اين ايراث, اين اصطفا اينها فضل كبير است كتاب را به اينها دادن, اينها را مصطفا كردن و برگزيدن, اين فضل كبير الهي است خدا به خيلي‌ها كتاب داد اما آنها كه «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم» آنها … از فضل الهي برخوردار نيستند زيرا خداي سبحان داد اما آنها «نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم».