(24) إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا

(24) إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ

(۲۴) ما تو را به حق براي بشارت و انذار فرستاديم، و هر امتي در گذشته انذار كننده‏ اي داشته است.

اگر در آيه گذشته تنها روى انذار تكيه شده بود به خاطر آن بود كه سخن از جاهلان لجوجى در ميان بود كه همچون مردگان قبرستان پذيراى هيچ سخنى نبودند، اما در اينجا وظيفه انبياء را به طور كلى بيان ميكند كه داراى هر دو جنبه بشارت و انذار است ، منتها در پايان اين آيه مجددا روی نذير تكيه مي كند چرا كه بخش اصلى دعوت انبيا در برابر مشركان و ظالمان از طريق انذار بوده است .

بنابراين جمله وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ به اين معنى است كه هر امتى از امتهاى پيشين انذار كننده اى در گذشته داشته است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه بر طبق آيه فوق تمام امتها داراى انذار كننده الهى يعنى پيامبر بوده اند، هر چند بعضى آن را به معنى وسيعترى گرفته اند كه شامل علما و دانشمندانى كه مردم را انذار ميكنند نيز مي شود، ولى اين معنى بر خلاف ظاهر آيه است .

اما به هر حال معنى اين سخن آن نيست كه در هر شهر و ديار پيامبرى مبعوث شود، بلكه همين اندازه كه دعوت پيامبران و سخنان آنها به گوش جمعيتها برسد كافى است ، چرا كه قرآن مى گويد خلا فيها نذير (در آنها انذار كننده اى بود، و نميگويد منها يعنى از ميان خود آنها).

بنابراین آنچه در آيه فوق ميخوانيم منافاتى با آيه 44 سوره سبا ندارد كه مى گويد: وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ: ما قبل از تو هيچ انذار كننده اى به سوى مشركان مكه نفرستاده بوديم در اينجا منظور انذار كننده از ميان خود آنها است، در حالى كه در آيه قبل منظور وصول دعوت پيامبران به آنها است.

مطلب ديگر اينكه فرمود هيچ ملّتي نيست مگر اينكه ما براي آن ملت پيامبر فرستاديم ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾كه هر امت و ملتي رهبر الهي خواهد داشت. اين براي نبوّت عامه است. تا آنجا كه بشر هست و فكر هست و مسئوليت هست, هدايت الهي هست. اگر بعداً كشف شود كه فلان ستاره قابل حيات است موجودات متفكّري زندگي مي‌كنند حتماً براي آنها پيغمبر و امام هست. چون ممكن نيست در منطقه‌اي بشر مختار متفكّر زندگي بكند و خدا براي او راهنما نفرستد. (برای اینکه او رب است پروردگار است پرورش دهنده است)

انبيايي كه قصص آنها در قرآن كريم آمده … اينها معمولاً در خاورميانه‌اند يعني از حضرت نوح تا وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) همه اينها در خاورميانه‌اند نه از غرب دور خبري است نه از شرق دور, نه از باختر دور نه از خاور دور; اين نه براي آن است كه آن طرف‌ها پيغمبر نبود براي اينكه ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ و هر امتي در گذشته انذار كننده‏ اي داشته است.﴾ يا ﴿لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ما در هر امتي رسولي فرستاديم كه خداي يكتا را بپرستيد، و از طاغوت اجتناب كنيد[18] اين بيانگر نبوّت عامه است كه هيچ ملّت و مملكتي بدون پيغمبر نخواهد بود. اول پيغمبر است بعد ائمه و اوصيايي كه جانشين او هستند بعد علمايي هستند كه پيام او را مي‌رسانند.

در زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين‌طور نبود كه پيغمبر با تك تك افراد روستا و غير روستا هماهنگ باشد سخنراني كند موعظه كند بعضي بلاواسطه, بعضي مع‌الواسطه بالاخره پيام وحي به مردم مي‌رسيد. فرمود هيچ ملتي نيست مگر اينكه در آن پيغمبر هست. اما اينكه از انبياي خاور دور, انبياي باختر دور چيزي در قرآن كريم نيامده و خود قرآن هم در دو بخش از آيات به این مطلب اشاره كرده كه ما بعضي از اينها را نگفتيم ... در سوره مباركه «نساء» آيه 164 اين است ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ و پيامبراني كه سرگذشت آنها را قبلا براي تو بيان كرده‏ ايم و پيامبراني كه سرگذشت آنها را بيان نكرده‏ ايم انبيايي بودند كه ما قصه آنها را در قرآن نگفتيم در سوره مباركه «غافر» هم مشابه اين مطلب آمده كه بعضي از انبيا هستند كه قصص آنها را ما براي شما بازگو نكرديم آيه 78 سوره مباركه «غافر» اين است ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِكَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ ما پيش از تو رسولاني فرستاديم، گروهي از آنان سرگذشتشان را براي تو بازگو كرده‏ ايم، و گروهي را براي تو بازگو نكرده‏ ايم﴾.

https://hawzah.net/fa/Question/View/9711/%D9%86%D8%A7%D9%85-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86

بعضي از انبيا هستند كه كتاب آنها, وحي آنها, امت آنها را ما در قرآن براي شما نگفتيم, چرا نگفتيم؟ براي اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اگر قصه پيامبري را مي‌گفت بايد سرگذشت و سرنوشت و موفقيت و ناكامي قوم و خودش را آنجا ذكر مي‌كرد چه اينكه قصص همه انبيا اين‌طور است بعد در پايان آن قصه هم دارد كه ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ پس در روي زمين، گردش كنيد و ببينيد سرانجام تكذيب كنندگان (آيات خدا) چگونه بود؟ [19] بعد از هر پيامبري جمع‌بندي مي‌كند كه اين پيامبر در آن منطقه بود و قوم او حرف او را گوش ندادند به فلان عذاب مبتلا شدند برويد ببينيد. خاور دور و باختر دور كه در دسترس كسي نبود نه كشتيراني بود نه مسافر رفت و آمد مي‌كرد نه اصلاً خبري داشتند كه آن طرف آب و اين طرف آب خبري هست آن وقت چگونه پيغمبر قصه‌اش را نقل كند.

در سوره مباركه «نساء» آيه 164 به بعد دليلِ نبوّت عام را آنجا ذكر مي‌كند مي‌فرمايد:

وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا ﴿۱۶۴﴾

و پيامبراني كه سرگذشت آنها را قبلا براي تو بيان كرده‏ ايم و پيامبراني كه سرگذشت آنها را بيان نكرده‏ ايم و خداوند با موسي سخن گفت. (۱۶۴)

رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴿۱۶۵﴾

پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا براي مردم بعد از اين پيامبران بر خدا حجتي باقي نماند (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حكيم است. (۱۶۵)

فرمود ما در طول تاريخ براي بشر انبيا فرستاديم چرا, براي اينكه اگر انبيا نمي‌فرستاديم مردم را فقط با عقلشان مي‌خواستيم هدايت كنيم اين كافي نبود چون عقل يك چراغ خوبي است, يك سلسله بديهيات اوّليه را بله مي‌داند اما انساني كه نمي‌داند از كجا آمده, نمي‌داند كجا مي‌رود, بعد از مرگ چه خبر است, هيچ خبري از بعد از مرگ ندارد فقط «آن‌قدر هست كه بانگ جرسي مي‌آيد» اين يقين دارد كه بعد از مرگ خبري هست عالَمي هست, سؤال و جوابي هست اما چيست, چه چيزي سؤال مي‌كنند, از آدم چه چيزي مي‌خواهند هيچ نمي‌داند خب اين عقل يك چراغ خوبي است با چراغِ بدون صراط كه كسي به مقصد نمي‌رسد.

فرمود اگر ما انبيا را نمي‌فرستاديم همين مردم كه چراغ دستشان است در قيامت عليه من احتجاج مي‌كردند مي‌گفتند خدايا ما كه از اينجا بي‌خبر بوديم ما كه نمي‌دانستيم بعد از مرگ به كجاها مي‌رويم چه چيز لازم است چه چيز بد است چه چيز خوب است تو كه مي‌دانستي ما بعد از مرگ چنين جايي مي‌آييم چرا راهنما نفرستادي. فرمود ما انبيا را فرستاديم ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾

انبيا را فرستاديم مهندسين فرستاديم, صراط را انبيا مشخص كردند چراغ را هم يك مقدارش را انبيا نشان دادند يك مقدارش هم در فطرت و عقل بشر, انسان با دو چراغ دارد راه مهندسي‌شده انبيا را مي‌بيند پس اصلِ اين راه را قرآن كريم به عنوان يك ضرورت مطرح مي‌كند كه اگر مهندس نمي‌فرستاديم, راه نمي‌فرستاديم با چراغ كه كسي به مقصد نمي‌رسد اينها مي‌ماندند و بعد در قيامت هم عليه ما احتجاج مي‌كردند ما براي اينكه عليه ما در قيامت حجّت اقامه نكنند انبيا را آورديم.

در سوره مباركه «انعام» مي‌فرمايد وقتي صحنه قيامت شد ما به بشر مي‌گوييم ما كه كارمان را انجام داديم ما هم سراج داديم; يعني عقل و فطرت, هم صراط داديم; يعني وحي و نبوّت شما چرا بيراهه رفتيد در سوره مباركه «انعام» آيه 130 به اين صورت استدلال مي‌كند مي‌فرمايد وقتي قيامت شد مي‌گوييم:

سوره ۶: الأنعام

يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ ﴿۱۳۰﴾

(در آن روز به آنها مي‏گويد) اي جمعيت جن و انس آيا رسولاني از شما به سوي شما نيامدند كه آيات مرا برايتان بازگو مي‏كردند و از ملاقات چنين روزي شما را بيم مي‏دادند، آنها مي‏گويند گواهي ميدهيم بر ضد خودمان (آري ما بد كرديم) و زندگي (پر زرق و برق) دنيا آنها را فريب داد، و بر زيان خود گواهي مي‏دهند كه كافر بودند. (۱۳۰)

پس يك مسئله اين است كه عقل, چراغ است و همين عقل كه چراغ است مي‌فهمد كه مهندسي مي‌خواهد, راه مي‌خواهد, صراط مي‌خواهد از او ساخته نيست و خداي سبحان بايد مهندسان و راهيان راه و همراهان را اعزام كند و خدا هم فرمود براي اينكه چنين احتجاجي عليه ما نشود ما اين كار را كرديم و در قيامت هم به اينها مي‌گوييم ما كه انبيا فرستاديم حجّت بر شما تمام است. انبيا(عليهم السلام) هم كه آمدند اين «لا اله الاّ الله» را همه گفتند يعني «لا اله الاّ الله» حرف همه انبياست.

حرف قرآن حق است ممكن نيست جايي يك موجود متفكّر مختار زندگي بكند و خدا او را راهنمايي نكند براي اينكه او ربّ عالمين است ربوبيت خدا نسبت به گياهان مشخص است, نسبت به جمادات مشخص است, نسبت به حيوانات مشخص است, نسبت به سماوات و امور نجومي مشخص است اما ربوبيت خدا نسبت به انسان، تربيت و تعليم است بايد به او علم و آگاهي بدهد تا او مختارانه اين مطلب را بپذيرد بنابراين نه تنها اطراف اقيانوس كبير يا اقيانوس اطلس … اگر در كُره‌اي از كرات آسماني يك موجود متفكّري باشد آنجا انبيا هستند و مانند آن.

كلمه طيّبه «لا إله الاّ الله» پيام همه انبيا

اما همه انبيا آمدند همين را گفتند:

  • يكي نفي بت‌ها, نفي ربوبيّت غير خدا,
  • ديگري اثبات ربوبيت پروردگار,

آيه 36 سوره مباركه «نحل» اين است :

سوره ۱۶: النحل

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ ﴿۳۶﴾

ما در هر امتي رسولي فرستاديم كه خداي يكتا را بپرستيد، و از طاغوت اجتناب كنيد خداوند گروهي را هدايت كرد، و گروهي ضلالت و گمراهي دامانشان را گرفت پس در روي زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود؟ (۳۶)

خب اين رسول آمده چه مي‌گويد دو حرف دارد ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾. يعني «لا اله» مي‌شود ﴿وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾, «الاّ الله» مي‌شود ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ خدا آري, غير خدا نه; اين حرف همه انبياست حالا اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارد كه او «لا اله الاّ الله» آورده, آنها با زبان ديگر همين «لا اله الاّ الله» را آوردند.

انبيا آمدند يك چيز را به ما بفهمانند, انبيا آمدند بگويند كه آن خداي دلپذيرِ فطرت‌پذير دلنوازي كه در درون شما هست غير او كسي نيست. يعني غير از اين اللهِ دلپذير, ديگران نه. «لا اله» يعني غير از همان‌كه داريد ديگري را راه ندهيد.

اين‌چنين نيست كه ما خالي‌الذهن خلق شده باشيم ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا فطرتي است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده[7] همين را مي‌گويد, «كل مولود يولَد علي الفطرة»[8] همين را مي‌گويد, هر انساني با فطرت توحيدي خلق مي‌شود, هر انساني را خدا موحّداً خلق كرد, شرك, عارضي است. انبيا آمدند گفتند اين عرضِ بيگانه را راه ندهيد غير از خدايي كه شما به او توجه داريد و در درون شما اعتقاد به او تعبيه شد ديگران نه.

سوره ۳۰: الروم

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۳۰﴾

روي خود را متوجه آئين خالص پروردگار كن اين فطرتي است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده دگرگوني در آفرينش خدا نيست اين است دين و آئين محكم و استوار ولي اكثر مردم نمي ‏دانند. (۳۰)

﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ يعني هيچ ملّتي نبود مگر اينكه براي آن نذير آمد نه اينكه هيچ ملّتي نبود مگر اينكه براي آن رسول آمد خب در زمان خود انبيا مخصوصاً وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين‌طور نبود كه خود حضرت با تك تك افراد تماس بگيرد آنها را راهنمايي كند برخي از افراد شايد در تمام مدت عمر، وجود مبارك حضرت را نديدند, مبلّغاني كه از طرف حضرت مي‌رفتند نذير بودند همين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ آیا شما را بیم دهنده ای نیامد؟﴾;[9] يعني به شخصي در قيامت مي‌گويند مگر شما از امام جمعه, امام جماعت, از سخنران حسينيه‌تان نشنيديد خب اين نذير است اگر كسي در حسينيه‌اي شركت كرد مسجدي شركت كرد واعظي احكام الهي را گفته آن واعظ مي‌شود نذير الهي, در قيامت براي او استدلال مي‌كنند كه تو اهل حسينيه و مسجد بودي پاي منبر نشستي فلان عالِم اين حرف را زد اين نذير الهي بود اين آيات را براي شما خواند مگر در زمان انبيا خود انبيا با تك تك مردم تماس داشتند در اينجا هم نفرمود هيچ امتي نيست مگر اينكه رسولي براي آن آمده فرمود نذيري براي آن آمده.

آيه نَفْر دال بر مصداق نذير بودن علماي دين

نذير هم ملاحظه فرموديد در سوره مباركه «توبه» آيه نَفْر همين است:

سوره ۹: التوبة

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ﴿۱۲۲﴾

شايسته نيست، مؤ منان همگي (به سوي ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهي، طايفه‏ اي از آنان كوچ نمي‏كند (و طايفه‏ اي بماند) تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداري كنند. (۱۲۲)

اين انذار است اين علما مي‌شوند مُنذِر, ﴿إِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ همين است. در قيامت هم احتجاج مي‌كنند مي‌گويند شما كه اهل فلان مسجد بودي, اهل فلان حسينيه بودي, عالِم محل, واعظ محل اين آيه را براي شما خواند چرا عمل نكردي. خب سوره «توبه» كه آيه نَفْر در آن هست مسئله انذار را مطرح كرده.

نفرمود هر امّتي بايد پيغمبر داشته باشد, هر امّتي بالاصاله پيغمبر دارد, ولي شاگردان او حرف همان پيغمبر را نقل مي‌كنند لازم نيست كه پيغمبر هر عصر به تك تك خانه‌هاي آن عصر سري بزند اينكه شدني نيست.

دو نكته ديگر در اين ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ هست:

  • يكي اينكه چون راجع به رسالت نيست نفرمود «إليها» چون اگر رسالت بود مي‌فرمود «خلا اليها نذير» چون رسالت با «الي» استعمال مي‌شود (علما و مبلّغان دين را هم شامل مي‌شود)
  • و لازم نيست كه آن نذير، اهل آن شهر باشد اهل آن روستا باشد وگرنه مي‌فرمود «منها»… يك مبلغ ولو اهل آن شهر نباشد اهل آن روستا نباشد بالأخره بيانات قرآن و عترت را دارد براي مردم نقل مي‌كند لذا فرمود: ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾.

(23) إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ

(23) إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ

(۲۳) تو فقط انذار كننده‏ اي (و اگر ايمان نياورند نگران نباش وظيفه‏ ات را انجام ده).

اين انحصار كه مى فرمايد: (تو بجز نذير چيز ديگرى نيستى )، انحصار حقيقى نيست، بلكه انحصار نسبى است، و معنايش اين است كه: تو وظيفه اى به جز انذار خلق ندارى، و اما هدايت آنكه هدايت مى شود، و اضلال آنكه گمراه است و هدايت نمى پذيرد به خاطر اينكه خدا به كيفر اعمال زشتش گمراهش كرده، كار خداى سبحان است.

بعد فرمود كار شما فقط انذار است مستحضريد اينها هم نذيرند هم بشير… در قرآن جايي به عنوان حصر نيامده «إن أنت الاّ بشير» براي اينكه اكثري مردم «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند چون اين‌چنين است مسئله نذير به عنوان حصر ذكر شده. اين همه فضايل براي نماز شب هست مي‌بينيد كمتر موفق‌اند ولي نماز صبح را «خوفاً من النار» مي‌خوانند وگرنه اگر شوق الي الجنّة بود ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً مسلماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت تر است[14] اين همه جلال و شكوهي كه قرآن براي نماز شب ذكر مي‌كند فرمود اصلاً نشئه جدايي دارد عالَم جدايي دارد اما خب مورد اعتناي خيلي‌ها نيست چون «شوقاً الي الجنّة» كار نمي‌كنند اما نماز صبح را كه واجب است اگر انجام ندهند عذاب است اينجا «خوفاً من النار» انجام مي‌دهند; لذا مسئله نذير اينجا مطرح شد.

(22) وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ

(22) وَمَا يَسْتَوِي الْأَحْيَاءُ وَلاَ الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ

(۲۲) و هرگز مردگان و زندگان يكسان نيستند، خداوند پيام خود را به گوش هر كس بخواهد ميرساند و تو نميتواني سخن خود را به گوش آنها كه در قبرها خفته‏ اند برساني!

و منظور از جمله: (إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشَاءُ خدا مى شنواند هر كه را بخواهد) مؤمن است، كه قبلا مرده بود، و خداى تعالى زنده اش كرد، و هدايت را به گوشش شنوانيد… لذا درباره مؤمن فرموده:

سوره ۶: الأنعام

أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۱۲۲﴾

آيا كسي كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نوري بر او قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود همانند كسي است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد، اينچنين براي كافران اعمال (زشتي) كه انجام مي‏دادند تزيين شده است (و زيبا جلوه كرده). (۱۲۲)

و مراد از جمله (و ما انت بمسمع من فى القبور) اموات است يعنى كفارى هستند كه خاصيت پذيرفتن هدايت را ندارند؛ چون دلهايشان مهر خورده.

و در الدر المنثور است كه: ابو سهل سرى بن سهل جنديشاپورى، پنجمين حديث خود را از طريق عبدالقدوس، از ابى صالح، از ابن عباس، روايت كرده كه در ذيل جمله (انك لا تسمع الموتى و ما انت بمسمع من فى القبور) گفته رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در جنگ بدر، بر كنار كشته شدگان بدر مى ايستاد، و مى فرمود: اى فلان بن فلان، آيا آنچه را كه پروردگارت وعده مى داد حق يافتى ؟ آيا تو نبودى كه به پروردگارت كفر ورزيدى ؟ تو نبودى كه فرستاده پروردگارت را تكذيب مى كردى ؟ آيا تو نبودى كه قطع رحم خود كردى؟

اصحاب مى گفتند: يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) آيا آنها مى شنوند آنچه را كه تو به ايشان مى گويى؟ فرمود: شما كه زنده هستيد بهتر از اينها سخنان مرا نمى شنويد. در اينجا بود كه خداى سبحان اين آيه را نازل كرد (انك لا تسمع الموتى و ما انت بمسمع من فى القبور تو نمي‏تواني سخنت را به گوش مردگان برساني و نميتواني سخن خود را به گوش آنها كه در قبرها خفته‏ اند برساني!)، و اين مثالى است كه خدا در حق كفار زده كه مانند مردگان دعوت او را نمى شنوند.

مؤلف: در اين روايت نشانه هايى از جعل هست، كه بر كسى پوشيده نيست، براى اينكه ساحت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) اجل از آن است كه قبل از آنكه پروردگارش دستورى دهد، از پيش خود چيزى بگويد، آنگاه خداى سبحان آيه اى بفرستد و در آن آيه او را تكذيب كند، او ادعا كند و خبر دهد از اينكه مردگان در شنيدن سخنانش كمتر از زندگان نيستند، بعد آيه مورد بحث نازل شود، و بفرمايد خير مردگان چيزى نمى شنوند.

علاوه بر اين آيه اى كه راوى نقل كرده، اصلا با آيات قرآن مطابق نيست، براى اينكه صدر آن از آيه 80 سوره نمل گرفته شده، و ذيلش از آيه 22 سوره فاطر.

از اين هم كه بگذريم، سياق آيه شهادت مى دهد كه آيه مزبور مانند آيات قبل و بعدش در مكه نازل شده، و روايت مى گويد در مدينه در جنگ بدر نازل شده.

فرياد تو هر قدر رسا، و سخنانت هر اندازه دلنشين ، و بيانت هر مقدار گويا باشد، مردگان از آن چيزى درك نمى كنند، و كسانى كه بر اثر اصرار در گناه و غوطه ور شدن در تعصب و عناد و ظلم و فساد روح انسانى خود را از دست داده اند مسلما آمادگى براى پذيرش دعوت تو ندارند.

بنابراين از عدم ايمان آنها نگران نباش ، و بيتابى مكن ، وظيفه تو ابلاغ و انذار است تو تنها بيم دهنده اى (ان انت الا نذير).

قرآن براى مرزهاى جغرافيائى و نژادى و طبقاتى و مانند آن كه انسانها را از يكديگر جدا ميكند اهميتى قائل نيست ، تنها مرز را مرز ايمان و كفر شمرده است ، و به اين ترتيب تمام جامعه انسانى را به دو گروه (مؤ من ) و (كافر) تقسيم مى كند.

قرآن در معرفى ايمان در موارد متعددى آن را تشبيه به (نور) كرده است ، و (كفر) را به ظلمت و تاريكى و اين تشبيه زنده ترين معرف براى برداشتى است كه قرآن از كفر و ايمان دارد.

(نور) در جهان ماده مبداء هرگونه حيات و حركت و نمو و رشد در انسان و حيوان و گياه است ، و به عكس ظلمت و تاريكى عامل خاموشى و خواب ، و در صورت ادامه موجب مرگ و نابودى حيات است.

بنابراين جاى تعجب نيست كه در آيات فوق يكجا (ايمان ) و (كفر) به (نور) و (ظلمت ) و جاى ديگر به (حيات ) و (مرگ ) يكجا به سايه آرام بخش و باد سموم و جاى ديگر (مؤ من ) و (كافر) به (بينا) و (نابينا) تشبيه گرديده است .

آيا مردگان حقيقتى را درك نمى كنند؟

با توجه به آنچه در آيات فوق آمده دو سؤ ال مطرح مى شود:

نخست اينكه : چگونه قرآن مى گويد: تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى ؟ با اينكه در حديث معروفى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روز جنگ بدر دستور داد اجساد كفار را بعد از پايان جنگ در چاهى بيفكنند، سپس آنها را صدا زد و فرمود: هل وَجَدتُم ما وَعَدَ الله و رسوله حقا؟ فانى وجدت ما وعدنى الله حقا!: آيا شما آنچه را كه خدا و رسولش وعده داده بود به حق يافتيد؟ من كه آنچه را خداوند به من وعده داده بود به حق يافتم .

در اينجا عمر اعتراض كرد و گفت اى رسول خدا! چگونه با اجسادى سخن ميگوئى كه روح در آن نيست ؟!

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: ما انتم باسمع لما اقول منهم ، غير انهم لا يستطيعون ان يردوا شيئا!: شما سخنان مرا از آنها بهتر نمى شنويد، چيزى كه هست آنها توانائى پاسخگوئى را ندارند.

و يا اينكه يكى از آداب ميت اينست كه عقائد حق به او تلقين داده شود، اين با آيات مورد بحث چگونه سازگار است ؟

https://fa.wikishia.net/view/%D8%AA%D9%84%D9%82%DB%8C%D9%86_%D9%85%DB%8C%D8%AA

پاسخ اين سوال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه آيات مورد بحث سخن از عدم درك مردگان به طور عادى و طبيعى مى گويد، اما روايت جنگ بدر يا تلقين ميت مربوط به شرائط فوق العاده است كه خداوند سخنان پيامبرش را به طور فوق العاده به گوش آن مردگان مى رساند.

به تعبير ديگر ارتباط انسان در جهان برزخ با عالم دنيا قطع ميشود جز در مواردى كه خداوند فرمان ميدهد اين ارتباط برقرار گردد، به همين دليل در شرايط عادى ما نمى توانيم ارتباط با مردگان پيدا كنيم .

سوال ديگر اينكه : اگر صداى ما به گوش مردگان نميرسد سلام بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهم السلام ) و توسل به آنها و زيارت قبورشان و تقاضاى شفاعت از آنان در پيشگاه خدا چه مفهومى دارد؟

جمعى از وهابيها … با تكيه بر همين پندار از ظواهر ابتدائى بى آنكه آيات ديگر قرآن را بررسى كنند، و براى احاديث بسيارى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده وقعى بنهند، مساله توسل را نفى كرده ، و به گمان خود خط بطلان بر آن كشيده اند.

پاسخ اين سوال نيز از آنچه در پاسخ سوال اول گفتيم روشن ميشود، زيرا حساب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مردان خدا از ديگران جدا است ، آنها همانند شهداء (بلكه در صف مقدم بر آنان ) قرار دارند و زندگان جاويدند، و به مصداق أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ از روزيهاى پروردگار بهره ميگيرند و به فرمان خداوند ارتباط خود را با اين جهان حفظ مى كنند، همانگونه كه در اين جهان مى توانند با مردگان - همچون كشتگان بدر - ارتباط برقرار سازند.

سوره ۳: آل عمران

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾

هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند (۱۶۹)

فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۱۷۰﴾

به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است‏ شادمانند و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته‏ اند شادى مى كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى ‏شوند (۱۷۰)

روى همين جهت در روايات فراوانى كه در كتب اهل سنت و شيعه آمده است مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهمالسلام ) سخن كسانى را كه از دور و نزديك بر آنها سلام مى فرستند، مى شنوند، و به آنها پاسخ مى گويد، و حتى اعمال امت را بر آنها عرضه مى دارند.

قابل توجه اينكه ما ماموریم كه در تشهد نماز سلام بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بفرستيم و اين اعتقاد همه مسلمين اعم از شيعه و اهل سنت است ، چگونه ممكن است او را مخاطب سازيم به چيزى كه هرگز آن را نمى شنود؟!

در روايات متعددى در صحيح مسلم از ابو سعيد خدرى و ابو هريره از شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود: لقنوا موتاكم لا اله الا الله : مردگان خود را تلقين لا اله الا الله كنيد.

در (نهج البلاغه ) نيز به مساله بر قرار ساختن ارتباط با ارواح مردگان اشاره شده است كه على (عليه السلام ) با ارواح مومنانى كه در قبرستان پشت كوفه بودند سخن گفت (3).

و آن حضرت وقتى از صفّین بازگشت به گورستان بیرون کوفه نظر کرد و فـرمـود: وَ قالَ عَلَیْهِ السّلامُ، وَ قَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّینَ، فَاَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظاهِرِ الْکُوفَةِ:

اى صاحبان سراهاى وحشت زا، یا اَهْلَ الدِّیارِ الْمُوحِشَةِ

و مکانهاى بى آب و گیاه، و قبرهاى تاریک وَالْمَحالِّ الْمُقْفِرَةِ، وَالْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ

اى خاکیان، اى غریبان ، اى بى کسان، اى وحشت زدگان یا اَهْلَ التُّرْبَةِ، یا اَهْلَ الْغُرْبَةِ، یا اَهْلَ الْوَحْدَةِ، یا اَهْلَ الْوَحْشَةِ

شما ما را پیشروید که بر ما پیشى جستید، و ما شما را پیرویم که به دنبال شما مى رسیم. اَنْتُمْ لَنا فَرَطٌ سابِقٌ وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ لاحِقٌ.

اما خانه ها: غیر شما در آن ساکن شدند اَمَّا الدُّورُ فَقَدْ سُکِنَتْ

امّا همسران: دیگران با آنان ازدواج کردند وَاَمَّا الاَْزْواجُ فَقَدْ نُکِحَتْ

اما اموال: همه آنها تقسیم شد. وَ اَمَّا الاَْمْوالُ فَقَدْ قُسِمَتْ.

این است خبرى که نزد ماست، خبر آنچه نزد شماست چیست؟ هذا خَبَرُ ما عِنْدَنا، فَما خَبَرُ ما عِـنْـدَکُـمْ ؟

پس رو به جانب یاران کرد و فرمود: ثُمَّ الْتَفَتَ اِلى اَصْحابِهِ فَقالَ:

اگر به آنان اجازه سخن مى دادند اَما لَوْ اُذِنَ لَهُمْ فِى الْکَلامِ

به شما مى گفتند که بهترین توشه تقواست. لاََخْبَرُوکُمْ اَنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوى.

آیت الله جوادی آملی می‌فرمایند: «مردگان توان شنیدن و فهمیدن را دارند، گرچه گوش و مغز مادی آنان از کار افتاده باشد، از این رو آنان را تلقین می‌کنند. در جنگ بدر، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بر سر چاهی که مشرکان کشته در آن ریخته شده بود قرار گرفت و چنین فرمود: خداوند به آنچه به من وعده داده بود وفا کرد و من آن را یافتم، آیا شما وعیدهای الهی را یافتید؟ عمر گفت: یا رسول الله با مردگان سخن می‌گویی؟! فرمود: «مه یابن الخطاب. فو الله ما انت باسمع منهم»؛ ای پسر خطاب ساکت شو که تو از آنان شنواتر نیستی.»

امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از فرو نشستن گرد و غبار پیکار جمل فرمان داد «کعب بن سوره» قاضی بصره (در زمان حکومت عمر و عثمان) را در میان کشتگان یافته او را نشاندند. آن‌گاه به كعب فرمود: «يَا كَعْبَ بْنَ سُورَه قَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِي رَبِّي حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتَ مَا وَعَدَكَ رَبُّكَ حَقّاً؟». سپس همين كار را با «طلحه» تكرار كرد. مردی از یاران گفت: این دو کشته چیزی نمی‌شنوند. آن حضرت فرمود: «یا رجل فوالله لقد سمعا کلامی کما سمع اهل القلیب کلام رسول الله؛ به خدا سوگند این دو نفر سخنم را شنیدند، آن گونه که اهل چاه حفر شده در بدر کلام رسول الله را شنیدند.» (معاد در قرآن، آیت الله جوادی آملی، ج4، صص 229 و 230)

—--------

در اين زمينه روايات فراوانى نيز وجود دارد که تنها به ذکر چند نمونه اکتفا مى کنيم:

۱. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با کشتگان جنگ بدر سخن مى گويد.

۲. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در بقيع با ارواح مردگان سخن مى گويد. در روايات (شيعه و سنّى) آمده است که پيامبر اکرم در آخرين روزهاى زندگى شان، نيمه شب همراه برخى از صحابه خود رهسپار قبرستان بقيع شد و پس از ورود به بقيع با آرميدگان در بقيع چنين سخن گفت: سلام بر شما که در جايگاه افراد با ايمان قرار گرفته ايد، شما بر ما سبقت جسته ايد و ما هم به همين زودى به شما مى پيونديم [۱۵۹]. و اين حکايت بيانگر آن است که مردگان سخن او را مى شنيدند.

۳. مرده، حتى صداى پاى مشايعت کنندگان خود را مى شنود. در روايات اهل سنّت آمده است: «العبد اذا وضع فى قبره و تولّى و ذهب اصحابه حتّى انّه ليسمع قرع نعالهم اتاه ملکان…» [۱۶۰]؛ «بنده خدا وقتى در قبرش نهاده و ترک شد و دوستانش رفتند هنوز آن مرده صداى کوبيده شدن کفش آنها را مى شنود که دو فرشته خدا براى سؤال از او مى آيند…».

۴. مرده صداى سلام را مى شنود و پاسخ مى دهد. «عن النبى صلى الله عليه و آله: اذا مرّ الرجل بقبر اخيه يعرفه، فسلم عليه ردّ عليه السلام و عرفه؛ و اذا مرّ بقبر لايعرفه فسلم عليه ردّ عليه السلام»[۱۶۱]؛ «وقتى کسى از کنار قبر برادر دينى خود که مى شناسد بگذرد و بر او سلام کند، مرده سلام او را پاسخ مى دهد و او را مى شناسد و اگر از کنار قبرى بگذرد و صاحب آن را نشناسد و سلام کند، مرده سلام او را پاسخ مى دهد».

همانطور که گفته شد، مرده ها صداى ما را مى شنوند، ولى اينکه ما هم صداى آنها را بشنويم؛ بستگى به امورى دارد که آنها را بايد تحصيل کرد، بعضى از افراد مانند اولياءاللّه چنين ارتباطى را، با بعضى از مرده ها برقرار مى کنند.

https://wikiporsesh.ir/%D8%B4%D9%86%DB%8C%D8%AF%D9%86_%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%A7%D8%AA

بر اساس آیات و روایات، ارتباط خاصی میان قبر برزخی و قبر خاکی، یعنی بین روح انسان در برزخ و بدن مادی او در قبر خاکی وجود دارد. این ارتباط، در اصل از ارتباط روح و بدن مادی که در طول زندگی دنیوی با یکدیگر یک نوع اتحاد داشته‌اند، سرچشمه می‌گیرد که با قطع تعلق روح از بدن پس از مرگ به کلی از میان نمی‌رود، بلکه یک نوع ارتباط در حد پایین‌تری میان روح برزخی و بدن مادی و خاکی وجود دارد، از همین رو، قبر خاکی با قبر و عالم برزخی روح ارتباطی دارد که نقاط دیگر این ارتباط را ندارند، به همین جهت است که به رغم حضور روح در عالمی فوق ماده، زمان و مکان (برزخ) توجه خاصی به بدن مادی و نقطه‌ای که بدن خاکی در آن است، دارد.

بر اساس ارتباط میان قبر خاکی و قبر برزخی است که دستور و احکام خاصی در باب قبر، تشییع جنازه، کفن، دفن، حرمت قبر، استحباب زیارت قبور، دعا، طلب رحمت و مغفرت بر سر قبور و نظایر آن ها در شریعت اسلامی وجود دارد.

ارتباط روح با قبر خاکی موجب می‌شود که بتوان از این طریق بهتر با روح رابطه برقرار و به او توجه کرده و نیز توجه او را جلب کرد. بدین جهت در روایات تأکید فراوانی بر زیارت قبور، دعا، طلب رحمت و مغفرت و تلاوت قرآن کریم بر سر قبرها شده ، هر چند این آداب در هر جایی برای مردگان خوب است، ولی به دلیل ارتباط قبر برزخی با قبر خاکی بر انجام این آداب بر سر قبرها تأکید بیش تری شده و از استحباب بیش تری برخوردار است. امام رضا(ع) فرمود: هر کس قبر مؤمنی را زیارت کند و سوره انّا انزلناه را هفت بار، بر قبر او بخواند، خداوند او و صاحب قبر را می آمرزد. [۱]

از طرفی ارواح نیز بر اساس این ارتباط با بدن مادی و قبر خود از حضور مومنان مسرور و شادمان می‌شوند.

حضرت علی(ع) می‌فرماید: اموات خود را زیارت کنید ،چون آن‌ها به خاطر زیارت شما خوشحال می‌شوند. شخص کنار قبر پدر و مادرش بعد از این که برای آن‌ها دعا کرد، می‌تواند حاجات خود را طلب نماید. [۲] در روایات متعددی وارد شده: وقتی مؤمنان به زیارت اهل قبور می‌روند، آن‌ها علم به حضورشان پیدا می‌کنند . از حضور مؤمنان بر سر قبور خود خوشحال می‌شوند . با آن‌ها اُنس می‌گیرند. وقتی که مؤمنان از روی قبر آن‌ها دور می‌شوند، دچار وحشت می‌شوند. [۳]

خواندن دعا و قرآن و طلب آمرزش برای اموات و زیارت قبور آنان موجب آرامش اهل قبور و بالا رفتن درجه آن‌ها می‌شود. از امام صادق(ع) سؤال شد: زمانی که شخص بر قبر پدرش و قبر افراد دیگر اعم از این که نزدیک قبر پدرش باشند یا قبوری که دورتر هستند، حضور پیدا کند، آیا نفعی برای اهل قبور دارد؟ امام(ع) فرمود: بله، حضور برای اهل قبور نفع دارد. همان طوری که برای شما هدیه‌ای آورند، شاد و خوشحال می‌شوید، آن‌ها هم از حضور شما خوشحال می‌شوند. [۴]

ازاین روایات استفاده می شود كه اموات حضور افراد و همین طور صدای آن ها را متوجه می شوند.

https://www.aparat.com/v/RtNOi

https://www.aparat.com/v/GTIwW

فرمود تو سخنراني مي‌كني و اصرار داري كه اينها ايمان بياورند و اگر ايمان نياوردند براي تو سخت است ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ رنجهاي شما بر او سخت است، و اصرار به هدايت شما دارد و نسبت به مؤ منان رئوف و مهربان است.[13]اما من مي‌دانم چه كسي زنده است چه كسي زنده نيست ﴿إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾ اين واقعاً در قبرِ تَن است.

(21) وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ

(21) وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُورُ

(۲۱) و نه سايه (آرام بخش) و باد داغ و سوزان!

مؤمن در سايه ايمانش در آرامش و امن و امان به سر ميبرد، اما كافر به خاطر كفرش در ناراحتى و رنج مى سوزد.

(راغب) در (مفردات ) مى گويد: (حَرُور) (بر وزن قبول ) به معنى باد داغ و سوزان است (بادى مرگبار و خشك كننده ). بعضى آن را به معنى شدت حرارت آفتاب .

زمخشرى در كشاف مى گويد (سموم ) به بادهاى موذى و كشنده اى مى گويند كه در روز مى وزد، اما (حرور) به همين بادها گفته مى شود اعم از اينكه در روز باشد يا در شب ، به هر حال چنين بادى كجا و سايه خنك و نشاط آفرين كه روح و جسم انسان را نوازش مى دهد كجا؟

ظل كه جاي خنك و آرام است بر حَرور كه جاي گرم است و سوزان مقدم شد اين هم شايد براي رعايت آن پايان آيه باشد كه با راء ختم مي‌شود.

(20) وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ

(20) وَلاَ الظُّلُمَاتُ وَلاَ النُّورُ

(۲۰) و نه ظلمتها و روشنائي!

و از آنجا كه چشم بينا به تنهائى كافى نيست بايد روشنائى و نورى نيز باشد، تا انسان با كمك اين دو عامل موجودات را مشاهده كند، در آيه بعد مى افزايد: (و نه تاريكها با نور برابرند) (و لا الظلمات و لا النور).

تاريكى منشاء گمراهى است ، تاريكى عامل سكون و ركود است ، تاريكى عامل انواع خطرات ميباشد، اما نور و روشنائى منشاء حيات و زندگى و حركت و جنبش و رشد و نمو و تكامل است كه اگر نور از ميان برود مرگ سراسر عالم ماده را فرا مى گيرد، و چنين است نور ايمان در جهان معنى كه عامل رشد و تكامل و سبب حيات و حركت مى باشد.

معمولاً ظلمت، جمع ذكر مي‌شود و نور، مفرد. ظلمت, كثرت دارد ظلمات متعدّدند. نور, حقيقت واحده است در قرآن جمع بسته نشده انوار نيامده.

(19) وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ

(19) وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَي وَالْبَصِيرُ

(۱۹) نابينا و بينا هرگز مساوي نيستند.

به تناسب بحثهائى كه پيرامون ايمان و كفر در آيات گذشته بود… چهار مثال براى مومن و كافر ذكر مى كند كه آثار (ايمان ) و (كفر) … در آن مجسم شده است :

در نخستين مثال (كافر) و (مؤ من) را به (نابينا) و (بينا) تشبيه كرده مى گويد: (هرگز اعمى و بينا مساوى نيستند) (و ما يستوى الاعمى و البصير).

ايمان نور است و روشنى بخش ، و به انسان در جهان بينى ، و اعتقاد، و عمل ، و تمام زندگى روشنائى و آگاهى ميدهد، اما كفر ظلمت است و تاريكى ، و در آن نه بينش صحيحى از كل عالم هستى است ، و نه از اعتقاد درست و عمل صالح خبرى.

قرآن مجيد در آيه 257 سوره بقره در همين زمينه مى گويد:

اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

(خداوند ولى و راهنما و سرپرست مومنان است ، آنها را از تاريكيها به روشنائى ، هدايت ميكند، اما ولى و سرپرست كافران طاغوت است كه آنها را از روشنائى به ظلمتها مى كشاند، آنها اصحاب دوزخند، و جاودانه در آن مى مانند)!

اين چند جمله پشت سرهم يعنى جمله (و ما يستوى الاعمى و البصير) و (و لا الظلمات و لا النور)، و (و لا الظل و لا الحرور و (و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ) تمثيل هايى براى مؤمن و كافر است و مى خواهد تبعه و اثر اعمال اين دو طايفه را شرح دهد.

مطلب مهم آن است كه اين چند موردي كه خداي سبحان ذكر فرمود اينها تمثيل است يا تعليل. فرمود همه از انذار استفاده نمي‌كنند فقط يك عده هستند كه از انذار تو بهره‌مندند چرا؟ با اينكه شما ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾هستيد همه را انذار مي‌كنيد چرا؟ سيدناالاستاد و عده‌اي از مفسّران بر آن هستند كه اين چند تعبير همه‌شان تمثيل است.[29] فرمود: ﴿الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ كساني را كه از پروردگار خود در پنهاني مي‏ترسند، و نماز را بر پا ميدارند﴾ از انذار شما استفاده مي‌كنند آنهايي كه «لا يؤمنون بالغيب و لا يقيمون الصلاة» استفاده نمي‌كنند چرا؟ براي اينكه همان‌طوري كه به حسب ظاهر كور و بينا يكسان نيستند, تاريكي و نور يكسان نيستند, فضاي خنك با جاي گرم و سوزان يكسان نيستند, زنده و مُرده يكسان نيستند, بهره‌وران از انذار با محرومان از انذار هم يكسان نيستند مؤمن و كافر هم يكسان نيستند. اين درست است اما اگر بگوييم تعليل است, علّت آن حکم را بيان كرديم نه اينكه با مَثل حل كرديم.

يك وقت است انسان، تعليل دارد مي‌گويد مي‌دانيد چرا اين دارو اثر مي‌كند براي اينكه اين بيماري از فلان ويروس يا از فلان ميكروب تشكيل شده است اين دارو ضدّ آن ويروس يا ميكروب است تنازع و درگيري‌شان را نشان مي‌دهد آن وقت اين دانشجوي پزشكي را با علت درمان آشنا مي‌كند اين مي‌شود طبيب محقّق, يك وقت براي او مَثل مي‌زنند مي‌گويد اين دارو براي درمان فلان بيماري مثل فلان سنگ است كه به شيشه مي‌خورد شيشه را مي‌شكاند اين در حدّ تمثيل است او هم در حدّ تمثيل مي‌فهمد.

اين جمله‌اي كه فرمود فقط شما انذارتان در اهل خشيت اثر مي‌كند آنها كه اهل خشيت نيستند از انذار شما بهره نمي‌برند اگر بگوييم اين تمثيل شده به كور و بينا به زنده و مُرده اين محقّقانه نيست مطلب را مي‌فهماند ولي محقّقانه نيست اما اگر بگوييم نه, واقعاً اينها كورند يك عده واقعاً كَرند مگر اين حرف‌ها با گوش ظاهري كار دارد با گوش ظاهري كه همه مي‌شنوند آن گوش باطني كه بايد بشنوند اينها واقعاً ندارند يعني كسي كه حقيقتاً كور است با كسي كه حقيقتاً بيناست اينها شبيه هم نيستند يعني اينها واقعاً كورند. قوم شعيب به شعيب گفتند ﴿مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ گفتند بسياري از آنچه را ميگوئي ما نمي‏فهميم[30]ما اين حرف‌هايي كه تو مي‌گويي نمي‌فهميم اگر كسي معيار معرفت‌شناسي اش حس و تجربه باشد او احكام عالَم غيبي را با چه چيزي مي‌فهمد اينها واقعاً كورند, واقعاً كَرند, واقعاً مرده‌اند. اينكه فرمود زنده و مُرده يكسان نيست اين در حدّ تمثيل نيست اگر تمثيل بود يكي, دوتا كافي بود اما اينها تعليل است فرمود: ﴿مَا يَسْتَوِي الأحْيَاءُ وَلاَ الأمْوَاتُ﴾ واقعاً اينها مرده‌اند اگر حيات حيواني بگوييد بله, اينها ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾[31]حيات حيواني دارند احساس دارند, تخيّل دارند, غذا مي‌خواهند و مانند آن, اما بخواهند از مرز حيوانيّت بالا بيايند تعقّلات انساني داشته باشند آن حيات را ندارند اگر فرمود: ﴿إنْ هُمْ إلاَّ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ پس حيات انساني را واقعاً ندارند امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي حمد عرض مي‌كند خدايا اگر شما راه حمد را به ما نشان نمي‌دادي ما نعمت‌هاي شما را بي‌حمد صرف مي‌كرديم و اين جامعه كه نعمت‌ الهي را بي‌حمد صرف بكند «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَي حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ»[32] معلوم مي‌شود كه انسان در منظر امام سجاد(سلام الله عليه) «هو الحيّ المتألّه الحامد» است اين «حمد» فصل مقوِّم انسان است كه اگر كسي حامد نباشد انسان نيست اين تعارف ندارد و اگر كسي چشم باطني داشته باشد نظير آنچه وجود مبارك امام سجاد و امام باقر(سلام الله عليهما) در سرزمين عرفات كه فرمودند: «ما أكثرُ الضجيج و أقلُّ الحجيج، چه مقدار ضجه‌كنندگان فراوان، ولى حجاج اندك اند » [33]خب مي‌بيند, هر دو يعني امام باقر و امام سجاد(سلام الله عليهما) به بعضي از شاگردانشان در صحنه عرفات نشان دادند كه برخي‌ها واقعاً حيوا‌ن‌اند.

اينها را اگر ما به تعليل حمل كنيم اُولاست. ﴿إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَاءُ وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِي الْقُبُورِ﴾اين نشانه تعليل است فرمود اينها در قبرند يعني هفت, هشت نفري كه در يك خانواده بي‌نماز و روزه زندگي مي‌كنند اين يك مقبره خانوادگي است حالا در وسط شهر افتاده هفت, هشت‌تا مرده اينجا زندگي مي‌كنند فرمود كساني كه در قبر هستند كه تو نمي‌تواني بشنواني.

خب روشن است كه اعما و بصير مساوي نيستند; يعني كسي كه چشم دلش باز است و دين را مي‌بيند با كسي كه چشم دلش باز نیست اينها يكسان نيستند.

سوره ۲۲: الحج

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ ﴿۴۶﴾

آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهائي داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند يا گوشهاي شنوائي كه نداي حق را بشنوند چرا كه چشمهاي ظاهر نابينا نمي‏شود بلكه دلهائي كه در سينه‏ ها جاي دارد بينائي را از دست مي‏دهد! (۴۶)

بعضي ها صريحاً به همان بن‌باز گفتند كه شما در قيامت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نمي‌بيني, گفت چرا؟ گفت چون خدا در قرآن فرمود: ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً آنها كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بودند در آنجا نيز نابينا هستند و گمراه تر![17].

(18) وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا (قسمت ۲)

(18) وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا لاَ يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ‌ءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَمَن تَزَكَّي فَإِنَّمَا يَتَزَكَّي لِنَفْسِهِ وَإِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ

(۱۸) هيچ گنهكاري بار گناه ديگري را بر دوش نميكشد، و اگر شخص ‍ سنگين باري ديگري را براي حمل گناه خود بخواند چيزي از آن را بر دوش نخواهد گرفت، هر چند از نزديكان او باشد، تو فقط كساني را انذار ميكني كه از پروردگار خود در پنهاني مي‏ترسند، و نماز را بر پا ميدارند، و هر كس پاكي (و تقوي) پيشه كند نتيجه آن به خودش باز مي‏گردد و بازگشت (همگان) به سوي خدا است.

(إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ) يعنى آنان كه از پروردگار خود به غيب يعنى به صرف انذار تو خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، نه اينكه قبل از انذار تو از پروردگارشان خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، و سپس تو ايشان را انذار مى كنى، تا گفته شود اين تحصيل حاصل است. پس آيه شريفه نظير آيه (إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا من خواب می بینم که [برای] شراب، [انگور] می فشارم) است.

جمله (ارينى ) بطوريكه ديگران هم گفته اند حكايت حال گذشته است.

تعبير به انى ارانى (من مى بينم ) - يا اينكه قاعدتا بايد بگويد من در خواب ديدم - به عنوان حكايت حال است ، يعنى خود را در آن لحظه اى كه خواب مى بيند فرض مى كند و اين سخن را براى ترسيم آن حال بيان مى دارد.

انسان اگر با مرگ نابود بشود كه راحت است چون معدوم, معذّب نيست فرمود اين‌چنين نيست كه شما نابود بشويد شما منتقل مي‌شويد از داري به دار ديگر با بارتان هم منتقل مي‌شويد.

حالا كه شما را مي‌برد, با بار سنگين‌تان مي‌برد. وقتي با بار سنگين رفتيد نه خودتان مي‌توانيد آن بار را حمل كنيد براي اينكه سنگين است نه ما بار شما را به ديگري مي‌دهيم… ﴿لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي هيچ گنهكاري بار گناه ديگري را بر دوش نمي كشد﴾ نه خواهش و تمنّي و استدعاي شما نسبت به ارحامتان اثرگذار است ﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا لاَ يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ‌ءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي و اگر شخص ‍ سنگين باري, ديگري را براي حمل گناه خود, بخواند چيزي از آن را بر دوش نخواهد گرفت، هر چند از نزديكان او باشد﴾ پس تمام راه‌هاي كمك بسته است نه خودتان مي‌توانيد اين بار را حمل كنيد, نه ما بار شما را به ديگران مي‌دهيم, نه خواهش و تمنّي شما اثر مي‌كند و از ارحامتان بخواهيد كمك بگيريد مشكل شما را حل كنند. چون:

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ﴿۳۴﴾

در آن روز كه انسان از برادر خود فرار مي‏كند، (۳۴)

وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ ﴿۳۵﴾

و از مادر و پدرش، (۳۵)

وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ ﴿۳۶﴾

و زن و فرزندانش، (۳۶)

حِمل و حَمل:

﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا﴾ آنچه در پشت است حِمل است آنچه در شكم است حَمل است.

حِمل:

﴿وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ و هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر مژدگانی اوست[16] كه در سوره «يوسف» گذشت همين است.

حَمل

سوره ۴۶: الأحقاف

وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَ وَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا

و انسان را درباره پدر و مادرش به نیکی سفارش کردیم. مادرش او را با تحمل رنج و زحمت باردار شد و با رنج و زحمت او را زایید. و دوران بارداری و باز گرفتنش از شیر سی ماه است …

در بخش‌هايي از قرآن فرمود اصلاً وَزري نيست وَزر مستحضريد در دامنه كوه يك سلسله غارها و پناهگاه‌هايي است كه حالا مسافر, راه‌گم‌كرده يا حيوانات، آنجا پناهنده مي‌شوند فرمود در قيامت وَزري نيست ﴿كَلَّا لاَ وَزَرَ﴾ اين كوه‌ها و اين تپّه‌ها و اين ارتفاعات كلاً تسطيح مي‌شود.

سوره ۲۰: طه

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا ﴿۱۰۵﴾

و از تو درباره کوه ها می پرسند، بگو: پروردگارم آنان را ریشه کن می کند و از هم می پاشد.

فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا ﴿۱۰۶﴾

پس آنها را به صورت دشتی هموار و صاف وامی گذارد

لَا تَرَى فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا ﴿۱۰۷﴾

به گونه‏ اي كه در آن هيچ پستي و بلندي نمي‏بيني! (۱۰۷)

سؤال مي‌كنند كه كوه‌ها چه مي‌شود مي‌فرمايد تمام اين كوه‌ها در درّه‌ها ريخته مي‌شود كلّ زمين تسطيح مي‌شود. هيچ تپّه و پَستي و بلندي ندارد در سوره «ق» هم فرمود: ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[18] چشم انسان هم در آن روز حدّت دارد تيز است ديگر كار ميكروسكوپ و تلسكوپ را مي‌كند دورترين نقطه را مي‌بيند اگر كسي بخواهد جايي پناهنده شود پناهگاهی نيست, پشت درختي نيست, پشت ديواري نيست, پشت تپّه‌اي نيست و اگر كسي خواست او را ببيند هر جا باشد در اثر تيزبيني آن چشم او را مي‌بيند لذا هيچ انسان شرمنده‌اي قدرت حفظ و استتار ندارد.

انبيا گذشته از اينكه معلّم كتاب و حكمت‌اند براي اجراي آن احكام و حِكم, تبشير و انذاري هم دارند تشويق و تنبيه هم دارند. تبشير انبيا در گروهي اثر مي‌گذارد, انذار انبيا در گروهي اثر مي‌گذارد ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ تو فقط كساني را انذار ميكني كه از پروردگار خود در پنهاني مي‏ترسند، و نماز را بر پا مي دارند﴾ در سوره مباركه «فرقان» ملاحظه فرموديد كه انبيا(عليهم السلام) آمدند ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[19]همه را انذار كنند. حتی دشمنان سر سخت را ﴿تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾

سوره ۱۹: مريم

فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا ﴿۹۷﴾

ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزكاران را بوسيله آن بشارت دهي و دشمنان سرسخت را انذار كني. (۹۷)

منتها بهره‌بران از انذار, مؤمنان‌اند فرمود:

سوره 36: يس

لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿۷۰﴾

هدف اين است كه افرادي را كه زنده‏ اند انذار كند و بر كافران اتمام حجت شود و فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد. (۷۰)

سوره 79: النازعات:

إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشَاهَا ﴿۴۵﴾

كار تو فقط انذار كردن كساني است كه از آن مي‏ترسند. (۴۵)

اينجا هم كه فرمود فقط انذار مي‌كني يعني فقط مؤمنين از انذار شما طرْفي مي‌بندند وگرنه انذار, انذار جهاني است ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ است. همه كفار و مشركين را انبيا انذار كردند اما بهره‌وري براي مؤمنان است.

مثل ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾[26]با اينكه قرآن ﴿هُديً لِلنَّاس﴾[27] است اما ﴿هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ براي اينكه متّقيان بهره مي‌برند.

﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ﴾خشيت هم حالا در همين سوره مباركه «فاطر» خواهد آمد كه فرمود: ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾اين ناظر به علماي فقه و اصول و امثال ذلك نيست در اثر عموم يا اطلاقي كه اين آيه دارد عالمان فقه و اصول را هم شامل مي‌شود ولي اصلِ سياق آيه درباره عالماني است كه يا مهندسي كشاورزي دارند يا ستاره‌شناس‌اند يا ساير رشته‌هاي تجربي را بلدند.

﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ﴾ آنها كه به غيب ايمان دارند يعني از تجربه به ماوراي تجربه, از فيزيك به متافيزيك ايمان دارند تنها به محسوس و شهادت ايمان ندارند ايمان به غيب دارند و ستون دين را كه نماز است[28] اقامه مي‌كنند اينها از انذار شما بهره مي‌برند.

وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ

تنها ايمان نباشد عمل صالح هم داشته باشد كه اقامه صلات, الگو براي ساير اعمال صالح است براي اينكه «فإن قُبِلت قُبِلَ ما سواه»

و اگر كسي طاهر شد اين‌چنين نيست كه حالا از فقر خود بكاهد يا ـ معاذ الله ـ از فقر الي الله بكاهد, نه, فقرش همچنان محفوظ است فقرش هم الي الله است اين هم همچنان محفوظ است ولي طهارتش به سود خودش است (وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ).

در اين كتاب‌هاي عقلي مي‌گويند علم چهار قسم است يك علم رايج حوزه و دانشگاه است كه علم رسمي است اين مشكلي را حل نمي‌كند علم اسمي و رسمي هيچ مشكلي را حل نمي‌كند علمي كه به عمل بنشيند انسان باور كند اهل خشيت باشد, اهل اقامه صلات باشد, اهل تزكيه باشد اين مي‌شود علم‌اليقين اين زمينه را براي عين‌اليقين فراهم مي‌كند آن عين‌اليقين زمينه را براي حقّ‌اليقين فراهم مي‌كند.

بنابراين ممكن است كسي عالم باشد, محقّق باشد, پژوهشگر باشد ولي در راه بماند ابن‌السبيل باشد. كساني به مقصد مي‌رسند كه دست عقل عملي‌شان, سرانگشتان ظريف داشته باشد آنچه را فهميد به جان خود گره بزند عقيده پيدا كند مؤمن بشود حُسن فعلي و فاعلي پيدا كند تا راه بيفتد. فرمود: ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ﴾ تنها ايمان به شهادت نباشد كه فقط به حس و تجربه بسنده كند بگويد: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً اى موسى تا خدا را آشكارا نبينيم هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد[11] يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً گفتند خدا را آشكارا بما نشان بده﴾.[12].

﴿وَإِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ﴾ هم سير شما به طرف الله است هم صيرورت شما به طرف الله است.

«سیر» یعنی حرکتی (ظاهری) که در همه اجرام زمینی و آسمانی وجود دارد; اما «صیرورت [ ص َ رَ ]» یعنی تحول و شدن و از نوعی به نوعی دیگر و از منزلتی به منزلت دیگر تکامل یافتن . یک خودرو که شتابان در بزرگراه پیش می رود و میوه ای که مرحله های گوناگون را پشت سر می گذارد، هر دو حرکت دارند; اما اولی به نحو «سیر» و دومی به نحو «صیرورت » ; یعنی میوه از خاک حرکت کرده و به مرحله شکوفه رسیده و پس از آن به میوه خام و پخته تبدیل شده است . این «شدن » را که حرکتی درونی است، «صیرورت » می خوانند . انسان ها نیز بدون استثنا، در تحول درونی و صیرورتی به سر می برند که نهایت آن «لقای حق » تبارک و تعالی است.

بعد فرمود در قيامت، افراد چند قسم‌اند برخي‌ها اصلاً باري ندارند اينهايي كه باري ندارند معصوماني هستند كه وازِر نيستند غيرمعصوم، نفوس آ‌نها وازر است پس نفس يا وازر است يا غير وازر, غير وازر معصومان‌اند يعني وزر و باري ندارند, غير معصوم وازر است بار روي دوشش است ولي هر كسي بار خودش را حمل مي‌كند

(وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى) هيچ نفس باربري، بار ديگري را حمل نمي‌كند پس يا نفوس باربرند باري روي دوش اينهاست آن بار را حمل مي‌كنند مي‌شود نفسِ وازره يا باربر نيستند باري ندارند كه معصوم‌اند. لذا نفرمود «ولا تزروا نفس» براي اينكه معصومين اصلاً باري ندارند نه بار خودشان نه بار ديگري.

﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي هيچ گنهكاري بار گناه ديگري را بر دوش نمي كشد﴾ اين نه براي آن است كه در قيامت رحمي نيست. در قيامت رحم هست خداي غنيّ, رحيم هست, انبيا و اوليا(عليهم السلام) شفاعت مي‌كنند آن دار, دار رحمت است تنها جايي كه جاي رحمت نيست جهنم است. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهج‌البلاغه فرمود جهنم «دارٌ ليس فيها رحمة» [2]همين است آنجا هيچ جا براي رحمت نيست عذاب محض است ولي در صحنه قيامت جا براي رحمت هست لكن اين شخصي كه زير بار گناه خم شده اين استحقاق رحمت ندارد; لذا فرمود در قيامت رحمت هست اين‌چنين نيست كه رحمت نباشد اين تعليق حكم بر وصف مشعر [ م ُ ع ِ ] به عليّت است (یعنی علیت از او استشمام می‌شود).

يك وقت است مي‌گوييم زيد اگر ناله بزند كسي ناله او را جواب نمي‌دهد خب, اين جاي سؤال است كه چرا؟, آ‌ن وقت انسان مي‌گويد زيد سيّئات فراواني دارد اما اگر بگوييم كسي كه زير بار گناهِ خودش, خم شده است اين هر چه داد بزند كسي به سراغش نمي‌آيد خب اين وصف را گفتيم, علّتش را گفتيم ديگر جا براي سؤال نيست در اينجا نفرمود اگر كسي ناله كند كسي به ناله‌اش جواب نمي‌دهد فرمود اگر كسي در اثر گناهان زياد، زير بار گناهش خم شده باشد كسي به حرف او گوش نمي‌دهد ﴿وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ﴾ پس يك وقت است كه تعليق حكم بر وصف نيست اين سؤال و جوابي مي‌طلبد.مثل اينكه بگويند فلان شخص را نبايد احترام كرد چرا؟ براي اينكه او تبهكار است اما مي‌گوييم اين تبهكار را نبايد احترام كرد ديگر جا براي سؤال نيست.

پس در قيامت رحمت هست و خيلي‌ها هم نسبت به يكديگر رحيم‌اند يا شفاعت مي‌كنند و مانند آن. اصلِ رحمت وجود دارد. اينجا چون اين شخص به هيچ وجه لياقت ندارد اگر يكي از ارحام خود را هم بخواند باز از او كمك نصيب اين نمي‌شود.

﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾يعني هيچ باربري, بار ديگري را حمل نمي‌كند. در آيه دوازده و سيزده سوره مباركه «عنكبوت» كه بحثش قبلاً گذشت سخنان عده‌اي آمده كه ما بار شما را مي‌بريم مي‌گويند اگر خلافي بود به عهده ما, اگر مسئوليتي بود به عهده ما, اين حرف فريبكارانه برخي‌هاست خب اگر هيچ باربري بار ديگري را نمي‌برد پس اينها چه مي‌گويند. در همان آيه دوازده سوره مباركه «عنكبوت» خداي سبحان پاسخ اينها را داد فرمود: ﴿وَمَا هُم بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُم مِن شَيْ‌ءٍ﴾اين نكره در سياق نفي است ﴿إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾دروغ مي‌گويند هيچ باري از بارهاي ديگران را اينها نمي‌برند, اين يك مطلب.

سوره ۲۹: العنكبوت

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَايَاكُمْ وَمَا هُمْ بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُمْ مِنْ شَيْءٍ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ﴿۱۲﴾

كافران به مؤ منان گفتند: شما از ما پيروي كنيد (اگر گناهي داشته باشد) ما گناهانتان را بر عهده خواهيم گرفت! آنها هرگز چيزي از گناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت، آنها دروغ مي‏گويند! (۱۲)

وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَلَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ ﴿۱۳﴾

آنها بار سنگين گناهان خويش را بر دوش مي‏كشند، و بارهاي سنگين ديگري را اضافه بر بارهاي سنگين خود (بر دوش مي‏كشند)، و روز قيامت مسلما از دروغهائي كه مي ‏بستند سئوال خواهند شد. (۱۳)

مطلب ديگر اينكه در همان سوره آيه سيزده دارد اين‌گونه افراد دو بار دارند ﴿وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ﴾ آيا بار ديگران را مي‌برند در حالي كه صريح ﴿وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي﴾ اين است كه كسي بار ديگري را نمي‌برد يا نه, بار جديدي است خب هر كسي بيش از يك بار كه ندارد مي‌فرمايد نه, اينها كه رهبران كفر و اضلال‌اند دو بار دارند: يكي بار ضلالت, يكي بار اضلال; يكي اينكه خودشان تبهكارند, يكي اينكه ديگران را گمراه كردند. دو بار هر دو براي خود اينهاست نه براي ديگري.

(18) وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا (قسمت ۱)

(18) وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَي حِمْلِهَا لاَ يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ‌ءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَمَن تَزَكَّي فَإِنَّمَا يَتَزَكَّي لِنَفْسِهِ وَإِلَي اللَّهِ الْمَصِيرُ

(۱۸) هيچ گنهكاري بار گناه ديگري را بر دوش نميكشد، و اگر شخص ‍ سنگين باري ديگري را براي حمل گناه خود بخواند چيزي از آن را بر دوش نخواهد گرفت، هر چند از نزديكان او باشد، تو فقط كساني را انذار ميكني كه از پروردگار خود در پنهاني مي‏ترسند، و نماز را بر پا ميدارند، و هر كس پاكي (و تقوي) پيشه كند نتيجه آن به خودش باز مي‏گردد و بازگشت (همگان) به سوي خدا است.

در آيات گذشته آمده بود كه اگر خدا بخواهد شما را مى برد و قوم ديگرى را بجاى شما مى آورد اين سخن ممكن است براى بعضى اين سوال را به وجود مى آورد كه مخاطبين اين آيه همه از افراد گنهكار نيستند، چرا كه در هر عصر و زمانى مؤ منان صالحى وجود داشته و دارند، آيا ممكن است آنها نيز گرفتار عواقب گناهان ديگران شوند و محكوم به فنا گردند؟

اينجاست كه مي فرمايد هيچ گنهكاري بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد (ولا تزر وازرة وزر اخرى ).

(وزر) به معنى سنگين است …. چنانكه (وزير) را از اين نظر وزير مى گويند كه بار مسئوليت سنگينى بر دوش ميكشد.

اين جمله كه يكى از پايه هاى اساسى در اعتقادات اسلامى است در حقيقت از يكسو ارتباط به عدل خداوند دارد كه هر كس را در گرو كار خود مى شمرد، به سعى ها و تلاشهاى او پاداش مى دهد و به گناهان او كيفر و از سوى ديگر به شدت مجازات روز رستاخيز اشاره دارد كه احدى حاضر نمى شود بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد هر چند فوق العاده به او علاقه داشته باشد.

توجه به اين معنى تاثير زيادى در خودسازى انسانها دارد كه هر كس مراقب خويش باشد، هرگز به بهانه اينكه اطرافيان او يا جامعه او فاسد است تن به فساد ندهد، و آلودگى محيط را مجوزى بر آلودگى خويش نشمرد چرا كه هر كس بار گناه خود را بر دوش ميكشد.

سوره ۱۹: مريم

وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْدًا ﴿۹۵﴾

و همگي روز رستاخيز تك و تنها نزد او حاضر ميشوند. (۹۵)

و از سوى ديگر اين درك و ديد را به انسانها ميدهد كه حساب خداوند با جامعه ها حساب مجموع و يكپارچه نيست ، بلكه هر كسى مستقلا مورد محاسبه قرار ميگيرد، يعنى اگر هم در رابطه با پاكسازى خويشتن و هم مبارزه با فساد انجام وظيفه كرده باشد هیچ ترس و وحشتى بر او نيست هر چند تمام جهانيان غير از او آلوده كفر و شرك و ظلم و گناه باشد.

اصولا هيچ برنامه تربيتى بدون توجه دادن به اين اصل اساسى موثر نخواهد افتاد.

در جمله دوم همين مسئله را به صورت ديگرى مطرح ميكند، مى گويد: (اگر فرد (سنگين بارى ) ديگرى را دعوت به حمل گناهانش كند پاسخ منفى به دعوت او ميدهد و چيزى از گناه و مسئوليت او را حمل نخواهد كرد، هر چند از نزديكان و بستگان او باشد) (وَإِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَى حِمْلِهَا لَا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى).

در حديثى آمده است كه در قيامت مادر و فرزندى را مى آورند كه هر دو بار سنگینی از گناه بر دوش دارند، مادر از فرزند تقاضا مي كند در عوض آن همه زحمات كه در دنيا براى تو كشيدم مقدارى از بار مسئوليت گناه مرا را بر دوش گير، فرزند به مادر مى گويد از من دور شو كه من از تو گرفتارترم!

در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه آيا اين آيه با آنچه در روايات فراوان در باره سنت (حسنه ) و (سيئة ) وارد شده منافات ندارد؟ چرا كه اين روايات مى گويد: هر كس سنت نيكوئى بگذارد اجر تمام كسانى كه به آن عمل كنند براى او نوشته خواهد شد بى آنكه از پاداش آنها كاسته شود، و كسى كه سنت بدى بگذارد وزر كسانى كه به آن عمل كنند بر او خواهد بود بى آنكه از گناه آنها كاسته شود.

ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سوال روشن ميشود و آن اينكه در صورتى گناه كسى را بر ديگرى نمى نويسند كه هيچ دخالتى در آن نداشته باشد، اما اگر از طريق ايجاد سنت ، يا معاونت و كمك ، يا تشويق و ترغيب ، سهمى در ايجاد آن عمل داشته باشد، مسلما عمل او محسوب ميشود، و در آن شريك و سهيم است .

بالاخره در سومين جمله پرده از اين حقيقت بر مي دارد كه انذارهای پیامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنها در دلهاى آماده اثر مي گذارد ميفرمايد: (تو فقط كسانى را انذار ميكنى كه از پروردگار خود در غيب و پنهانى مى ترسند و نماز را بر پا مى دارند) (إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ).

تا در دلى خوف خدا نباشد، و در نهان و آشكار احساس مراقبت يك نيروى معنوى بر خود نكند، و با انجام نماز كه قلب را زنده میکند و به ياد خدا مي دارد به اين احساس درونى مدد نرساند، انذارهاى انبياء و اولياء بى اثر خواهد بود.

در آغاز كار كه انسان هيچ عقيده اى را انتخاب نكرده و ايمان نياورده اگر روح حق جوئى و حق طلبي نداشته باشد و احساس ‍ مسئوليت در برابر شناخت واقعيتها نكند، گوش به دعوت انبياء فرا نخواهد داد، و در آيات پروردگار در جهان هستى نمى انديشد!

در جمله چهارم باز به اين حقيقت بر ميگردد كه خدا از همگان بى نياز است و مى افزايد: (هر كس پاكى و تقوى پيشه كند نتيجه اين پاكى به خود او باز ميگردد) (وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ).

و سرانجام در پنجمين و آخرين جمله هشدار ميدهد كه اگر نيكان و بدان به نتائج اعمال خود در اين جهان نرسند مهم نيست چرا كه (بازگشت همگى به سوى خدا است ) و سرانجام حساب همه را خواهد رسيد! (وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ).

راغب گفته: (كلمه (وَزَر)- به فتحه واو و زا - به معناى ملجاء و پناهگاهى است از كوه، كه در مواقع ضرورت به آنجا پناهنده مى شوند و در آيه (كَلَّا لَا وَزَرَ) به همين معنا است.

سوره ۷۵: القيامة

يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ ﴿۶﴾

مي‏پرسد قيامت كي خواهد آمد. (۶)

فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿۷﴾

در آن هنگام چشمها از شدت وحشت به گردش در مي‏آيد. (۷)

وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿۸﴾

و ماه بينور گردد. (۸)

وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿۹﴾

و خورشيد و ماه يكجا جمع شوند. (۹)

يَقُولُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ ﴿۱۰﴾

آن روز انسان مي‏گويد: راه فرار كجاست ؟ (۱۰)

كَلَّا لَا وَزَرَ ﴿۱۱﴾

هرگز چنين نيست، راه فرار و پناهگاهي وجود ندارد. (۱۱)

و كلمه (وِزْر) - به كسره واو، و سكون زا - به معناى سنگينى است كه هر چيز سنگينى را به كوه تشبيه مى كنند از گناه هم به (وزر) تعبير مى كنند و هم به (ثقل ) همچنان كه در قرآن كريم آمده يك جا فرموده: (لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَة آنها بايد روز قيامت بار گناهان خود را بطور كامل بر دوش كشند)، و جايى ديگر همين مضمون را به عبارت (وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَعَ أَثْقَالِهِمْ مسلماً بارهای [گناهان] خود را با بارهای دیگری [از گناهان کسانی که گمراهشان کردند] همراه با بارهای خود حمل خواهند کرد) آورده است.

پس مى فهميم كه وِزْر، و ثقل، به يك معنا است، و معناى جمله چنين است، كه: هيچ نفسى در حالى كه بار گناه خود را به دوش دارد، بار گناه شخص ديگر را به دوش نمى كشد، و لازمه اين آن است كه هيچ شخصى جز به آنچه خود به دوش مى كشد بازخواست نشود، و تنها كيفر وِزْر و گناه خود را ببيند.

(17) وَمَا ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزِيزٍ

(17) وَمَا ذلِكَ عَلَي اللَّهِ بِعَزِيزٍ

(۱۷) و اين براي خداوند غير ممكن (و مشكل) نيست.

باز به عنوان تاكيد مجدد مى فرمايد: (و اين كار براى خدا نا ممكن نيست ) (و ما ذلك على الله بعزيز).

آرى او هر چه را اراده كند به آن فرمان ميدهد موجود باش آن نيز بلافاصله موجود مى شود، انسان كه سهل است اين سخن درباره تمام عالم هستى صادق است .

به هر حال اگر به شما دستور ايمان و اطاعت و پرستش مي دهد همه براى خود شما است و سود و بركات آن عائد خود شما ميگردد.

(16) إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ

(16) إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ

(۱۶) اگر بخواهد شما را مي‏برد و خلق جديدي مي ‏آورد.

در آيه بعد براى تاكيد همين فقر و نياز انسانها به او مى فرمايد (اگر بخواهد شما را مى برد و خلق جديدى را مى آورد). بنابراين او نيازى به شما و عبادتتان ندارد و اين شما هستيد كه به او نيازمنديد.

اين آيه نظير مطلبي است كه در سوره انعام آمده ، آنجا كه مي فرمايد:

سوره 6: الأنعام

وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ مَا يَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ ﴿۱۳۳﴾

پروردگار تو بى نياز و مهربان است اگر بخواهد شما را مي برد و به جاى شما هر كس را بخواهد جانشين مى سازد، همانگونه كه شما را از نسل اقوام ديگرى به وجود آورد.

او نه نيازى به طاعت شما دارد و نه بیمی از گناهانتان و در عين حال رحمت واسعه او همه شما را در بر گرفته است. نه از ميان رفتن تمام جهان چيزى از عظمت او مى كاهد و نه آفرينش اين عالم چيزى بر مقام كبريائى او افزوده .

﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين درصدد تهديد و ارعاب است وگرنه سنّت الهي بر اين است كه هر روز شما مي‌بينيد يك عدّه در بيمارستان‌ها به دنيا مي‌آيند در گورستان‌ها هم يك عدّه دفن مي‌شوند اين ديگر يك امر جاري است در هيچ كشوري نيست مگر اينكه شما مي‌بينيد هر روز يك عده وارد دنيا مي‌شوند يك عده هم خارج مي‌شوند اما اينكه فرمود: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين تهديد است براي اينكه به حيات شما خاتمه مي‌دهد و يك عده ديگر را مي‌آورد نظير آن آيه كه فرمود:

سوره ۴۷: محمد

هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَمَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ ﴿۳۸﴾

آري شما همان جمعيتي هستيد كه دعوت براي انفاق در راه خدا مي‏شويد و بعضي از شما بخل می ‏ورزند، و هر كس بخل كند نسبت به خود بخل كرده است، و خداوند بي نياز است و شما همه نيازمنديد و هرگاه سرپيچي كنيد خداوند گروه دیگری را بجاي شما مي‏آورد كه مانند شما نخواهند بود. (۳۸)

فرمود اگر شما نتوانستيد اين نظام را اداره کنید خدا شما را از بين مي‌برد يك عده را مي‌آورد كه اين نظام را بتوانند خوب اداره كنند اين‌طور نيست كه خدا از دينش, از نظامش دست بردارد ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾ در اين‌گونه از موارد هم فرمود: ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين يك تهديد است.

اينكه شما را به طور طبيعي ببرد يك عده را به طور طبيعي بياورد اين هر روزه جزء سنّت الهي است اين تهديد نيست اما يك عده را منقرض بكند كه اثري از اينها نگذارد فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾[14]هيچ اثري از اينها در دنيا نيست فقط اگر شما پژوهشگر تاريخي باشيد نام اينها را در لابه‌لاي كتاب‌هاي تاريخ مي‌بينيد مي‌گوييد روزي در اين مملكت فلان كس بود, ما اينها را اُحدوثه قرار داديم, حديث قرار داديم, سخن قرار داديم وگرنه در جهان خارج اثري از اينها نيست.

(15) يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ

(15) يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ

(۱۵) اي مردم! شما (همگي) نيازمندان به خدا هستيد، تنها خداوند است كه بي نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است.

در تعقيب دعوت موكدى كه در آيات گذشته به سوى توحيد و مبارزه با هرگونه شرك و بت پرستى آمده بود ممكن است اين توهم براى بعضى پيش آيد كه خداوند چه نیازی به پرستش ما دارد كه اين همه اصرار و تاكيد مي كند؟ لذا در آيات مورد بحث براى بيان اين حقيقت كه ما نيازمند به عبادت او هستيم نه او نيازمند به عبادت ما، مى فرمايد: اى مردم ! شما نيازمند به خدا هستيد و او از هر نظر بى نياز و شايسته حمد و ستايش است (يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ).

…. كه موقعيت ما را در عرصه عالم هستى در برابر هستى بخش روشن مى سازد...

آرى بى نياز حقيقى و قائم بالذات در تمام عالم هستى يكى است ، و او خدا است ، همه انسانها بلكه همه موجودات سر تا پا نيازند و فقر و وابسته به آن وجود مستقل كه اگر لحظه اى ارتباطشان قطع شود هيچند و پوچ .

همانگونه كه او بی نياز مطلق است انسانها فقر مطلقند، و همانگونه كه او قائم به ذات است مخلوقات همه قائم به او هستند، چرا كه او وجودى است بى نهايت از هر نظر.

با اين حال او چه نيازي به عبادت ما ممكن است داشته باشد؟، اين ما هستيم كه از طريق عبادت و اطاعت او راه تكامل را مى پيمائيم و به آن مبدا بى پايان فيض در پرتو عبوديتش لحظه به لحظه نزديكتر مى شويم و از انوار ذات و صفاتش بهره مى گيريم .

بنابراين انسانها نيازمند به او هستند ….، و لذا هرگز نبايد سر تعظيم و تسليم بر آستان غير او بگذارند، و رفع نيازمندى خود را از غير او بطلبند، كه آنها نيز همه مانند خودش نيازمند و محتاجند، حتى بزرگداشت پيامبران الهى و پيشوايان حق به خاطر آن است كه فرستادگان و نمايندگان اويند نه اينكه از خود استقلال دارند.

بنابراين او هم (غنى ) است و هم (حميد) يعنى در عين بى نيازى آنقدر بخشنده و مهربان است كه شايسته هرگونه حمد و سپاسگزارى است ، و در عين بخشندگى و بنده نوازى از همگان بى نياز مى باشد.

توجه به اين واقعيت (أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) دو اثر مثبت در انسانهاى مومن ميگذارد:

  • از يك سو آنها را از مركب غرور و خودخواهی و طغيان پياده مي كند، و به آنها هشدار ميدهد كه چيزى از خود ندارند كه به آن ببالند، هر چه هست امانت هاى پروردگار نزد آنهاست .
  • و از سوى ديگر دست نياز به درگاه غير او دراز نكنند، و طوق عبوديت غير الله را بر گردن ننهند، از رنگ همه تعلقات آزاد باشند تا همگان غلام همتشان گردند.

مؤمنان با اين ديد و جهان بينى هر چه در عالم مى بينند از پرتو وجود او ميدانند، و هرگز توجه به اسباب آنها را از مسبب الاسباب غافل نميكند.

جمعى از فلاسفه اين آيه را اشاره به برهان معروف (فقر و امكان ) در مورد اثبات واجب الوجود دانسته اند، گرچه آيه در مقام بيان استدلال بر اثبات وجود خدا نيست ، بلكه اوصاف او را بازگو ميكند...

توضيح برهان امكان و وجوب (فقر و غنى )

تمام موجوداتي كه در اين جهان مي بينيم همه روزى معدوم بوده اند سپس لباس وجود بر تن كرده اند، و يا به تعبير دقيقتر روزى هيچ نبوده اند و سپس وجود شده اند، اين دليل بر آن است كه آنها (معلول) وجود ديگرى هستند و از خود هستى ندارند.

و مى دانيم هر وجود معلولى, وابسته و قائم به علت خويش و سراپا نياز و احتياج است ، و اگر آن علت نيز معلول علت ديگرى باشد او هم به نوبه خود محتاج و نیازمند خواهد بود، و اگر اين امر تا بى نهايت تسلسل پيدا كند مجموعه اى از موجودات نيازمند و فقير خواهيم داشت ، مسلم است كه چنين مجموعه اى هرگز وجود نخواهد يافت ، چرا كه بى نهايت نياز، نياز است ، و بى نهايت فقر، فقر، هرگز از بى نهايت صفر عددى به وجود نمى آيد و از بى نهايت وابسته استقلالى حاصل نمى شود.

از اينجا نتيجه مى گيريم كه سرانجام بايد به وجودى برسيم كه قائم به ذات است و مستقل از تمام جهات ، و علت است و معلول نيست ، و او واجب الوجود (موجودی که بدون نیاز به دیگری وجود دارد) است .

در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه چرا در آيه فوق تنها سخن از انسانها و نياز آنان به الله است ؟ در حالى كه اين فقر جنبه عمومى در عالم هستى دارد.

پاسخ اين است كه اگر انسان كه گل سرسبد موجودات اين جهان است سر تا پا نياز به او است, حال بقيه موجودات روشن است ...

سخن از خصوص انسان به خاطر اين است كه هدف اين بوده كه انسان را از مركب غرور پياده سازد و به نيازش در همه حال و در همه چيز و در همه جا به خدا توجه دهد، همان توجهى كه ريشه اصلى صفات فضيله و ملكات اخلاقى است ، همان توجهى كه رمز تواضع ، ترك ظلم و ستم ، ترك غرور و كبر و نخوت ، و ترك بخل و حرص و حسد است ، و انگيزه تواضع در برابر حق مى باشد.

آيه‌اي كه خيلي مهم است و جزء غرر آيات است و اين تعبير را برخي از مفسّران دارند كه اگر ما به اين آيه مي‌رسيديم و آشنا بوديم شايسته بود «أن نَبكي بدل الدموع دما»… اين بزرگواران مي‌گويند گريه كافي نيست… چرا؟ براي اينكه اين آيه آمده به ما حيات داده …

چه كسي است كه نداند فقير است ما صدر و ساقه زندگي ما نياز است ما به هوا نياز داريم, به آب نياز داريم, به غذا نياز داريم, به خاك نياز داريم, به خواب نياز داريم, به دارو نياز داريم همه نياز هست ديگر, فقير بودنِ انسان يك چيز مجهولي نيست كه تا آيه نازل شود كه اي انسان! شما فقير هستي. معلوم است ما فقيريم و محتاجيم اما تمام مشكل اين است كه نمي‌دانيم به چه چيزي محتاجيم اين آيه مي‌گويد حلّ تمام نيازهاي شما فقط به دست خداست اين معني توحيد است ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ اي مردم! شما (همگي) نيازمندان به خدا هستيد و براي ابطال دور و تسلسل فرمود او ديگر فقير نيست.

﴿وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾ نه تنها غني است حميد هم است حميد يعني محمود; چون تمام نيازهاي شما را او برطرف مي‌كند پس او مشكور است, او محمود است. اگر او بي‌نياز باشد كاري هم به شما نداشته باشد كار شما را حل نكند او «هو الغني» است نه ﴿هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾ اما چون بي‌نياز است و نياز شما را هم برطرف مي‌كند پس محمود است حمد براي اوست. شما بايد مُنعِم خود را بشناسيد و سپاسگزار او باشيد مُنعم شما كه مشكل شما را حل مي‌كند الله‌ است كه غني است چون مشكل شما را حل مي‌كند او محمود است, او حميد است.

تمام مشكل اين است كه ما … نمي‌دانيم …انسان فقير به طرف كيست؟ محتاج به طرف كيست؟ خيال مي‌كند خودش احتياج خودش را برطرف مي‌كند يا خيال مي‌كند روابط يا ضوابط حل مي‌كند همه اينها ابزارند كه تحت تدبير يك مدير كلّ‌اند كه ﴿رَبّ‌ُ الْعَالَمِين﴾ [13]است. ما اگر اين جمله آيه را خوب مي‌فهميديم كه ما به چه كسي محتاجيم آن وقت در برابر غير او سر فرود نمي‌آورديم نه به خود اتّكا داشتيم نه مي‌گفتيم به خودمان معتمديم (اعتماد به نفس) نه مي‌گفتيم به مردم معتمديم. خودمان و مردم، ابزار الهي‌ هستيم مي‌گفتيم به الله معتقديم خود ما را الله اداره مي‌كند, مردم را الله اداره مي‌كند, رابطه ما و مردم را الله اداره مي‌كند موحّداً زندگي مي‌كرديم.

اينكه فرمود: ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ و اكثر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند مشركند سوره يوسف، آيه106.[15] همين است. بسياري از مردم فقرشان را مي‌دانند, مشهود است, اما خيال مي‌كنند با فلان مسئله حل مي‌شود اينكه مي‌بينيد روزانه تغيير مسير مي‌دهند, تغيير خط مي‌دهند, تغيير جهت مي‌دهند براي آن است كه خيال مي‌كنند اگر قدرت به دست زيد رسيد زيد مشكل را حل مي‌كند, اگر قدرت به دست عمرو باشد عمرو مشكل را حل مي‌كند اكثر اهل ايمان گرفتار اين شرك رقيق‌اند. همه را او دارد تدبير مي‌كند وقتي همه را او دارد تدبير مي‌كند بنابراين ما به همه احترام مي‌كنيم چون بندگان خدا هستند و از هيچ كس كار نمي‌خواهيم چون همه اينها نيازمند الهي‌اند و به خداي خود مرتبطيم و خداي سبحان «مقلّب‌القلوب»[16]است دل‌هاي آنها را گرايش مي‌دهد مشكل ما هم حل مي‌شود ما هم مشكل ديگران را حل مي‌كنيم.

ما غالباً مي‌گوييم خدا هست ولي, خدا هست اما, اين «اما» و «ولي» مي‌شود ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ و اكثر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند مشركند اين است كه آن بزرگواران مي‌گويند ما اگر به جاي اشك, خون جاري بكنيم جا دارد براي اينكه عمري را بيراهه رفتيم خيال كرديم از زيد كاري ساخته است از او تعريف كرديم, خيال كرديم چيزي كه عمرو به ما نداد كار دست او بود از او گلايه داريم اين قبول و نكول, اين مدح و قدح, اين مدح و هجو، اينها براي همان است كه ما نمي‌دانيم به چه كسي تكيه كنيم.