(51) وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ

(51) وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ

(۵۱) اگر ببيني هنگامي كه فريادشان بلند مي‏شود، اما نمي‏توانند (از چنگال عذاب الهي) بگريزند، و آنها را از مكان نزديكي (از آنجا كه حتي انتظارش را ندارند) مي ‏گيرند (از درماندگي آنها تعجب خواهي كرد).

ظاهر سياق سابق، و جمله آينده كه مى فرمايد: (وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ) بر مى آيد كه : آيات چهارگانه مورد بحث، وصف حال مشركين … و امثال ايشان در ساعت مرگ است.

بنابراين جمله (وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا) معنايش اين است كه چون اين مشركين به فزع جان كندن بيفتند (فَلاَ فَوْتَ) نمى توانند از خدا فوت شوند، و از او بگريزند، و يا به جايى پناهنده گشته، يا چيزى را بين خدا و خود حائل سازند.

(و أُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ) - اين جمله كنايه است از اينكه بين آنان و كسى كه آنان را مى گيرد هيچ فاصله نيست و اگر به عبارت مجهول تعبير آورده براى اين است كه گرفتن به خداى سبحان منسوب گردد. و خداى سبحان خود را توصيف كرده به اينكه او قريب است و در جاى ديگر از معناى نزديكى خود خبر داده، كه : (وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَكِنْ لَا تُبْصِرُونَ و ما به آن [محتضر] از شما نزديكتريم ولى نمى ‏بينيد) و از نزديكى بيش از آن در آيه (وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ما از رگ گردن او به او نزدیکتریم) خبر داده و از نزديكى كه از آن نيز بيشتر است در آيه (أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ خداوند ميان انسان و قلب او حائل مي‏شود) خبر داده. سپس فرموده كه حتى از خود شما به خودتان نزديك تر است، و اين موقف همان (مرصاد) است كه فرموده : (ان ربك لبالمرصاد).

با در نظر گرفتن اين آيات، و اينكه مى دانيم گيرنده در جمله (وَأُخِذُوا...)، خود خدا است، ديگر چگونه تصور مى شود كه آدمى بتواند از قدرت خدا فرار كند؟ با اينكه خدا از من به من نزديك تر است، و يا چگونه ممكن است آدمى از قدرت ملائكه اش ‍ بگريزد، و از قلم بيفتد، با اينكه ملائكه مكرم كه اوامر را از خدا مى گيرند، ديگر هيچ حاجبى و حائلى بين آنان و خدا نيست، و حتى واسطه اى هم در كار ندارند.

پس اينكه فرمود: (و اخذوا من مكان قريب ) نوعى تمثيل براى نزديكى خداى تعالى به آدمى است، تمثيل همان معنايى كه ما از قرب مى كنيم، چون قرب و بعد ما كه در زندان زمان و مكان قرار داريم، غير از قرب و بعد در دستگاه الهى است، و اگر بخواهيم از آن گفتگو كنيم، بايد تمثيل بياوريم و گرنه واقع قضيه مهم تر از آن است كه بتوان تصورش كرد.

در اينكه اين فرياد و فزع و بي تابى مربوط به چه زمانى است ؟ در ميان مفسران گفتگو است :

بعضى آنرا مربوط به عذاب دنيا يا هنگام مرگ دانسته اند، و بعضى آنرا مربوط به مجازات روز قيامت.

ولى در آخرين آيه مورد بحث تعبيرى است كه نشان مى دهد اين آيات همه مربوط به دنيا و عذاب استيصال ، و يا لحظه جان دادن است ، چرا كه در آخرين آيه مى گويد: (ميان آنها و آنچه مورد علاقه آنها بود جدائى افكنده مى شود، همانگونه كه قبل از آن درباره گروههاى ديگرى از كفار اين عمل انجام گرفت).

بنا براين منظور از جمله (أُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ) اين است كه اين افراد بى ايمان و ستمگر نه تنها نمى توانند از حوزه قدرت خدا فرار كنند بلكه خدا آنها را از جائى گرفتار مى كند كه بسيار به آنها نزديك است!

آيا فرعونيان در امواج نيل كه سرمايه افتخار آنها بود دفن نشدند؟ و آيا قارون در ميان گنجهايش به زمين فرو نرفت ؟ و آيا قوم سبا كه داستانشان در همين سوره آمده است از نزديكترين مكان يعنى همان سد عظيمى كه قلب آبادى آنها و مايه حيات و حركت آنان بود گرفتار نگشتند؟ بنابراين خدا آنها را از نزديكترين مكان گرفتار مى سازد تا بدانند قدرت نمائى او را.

بسيارى از پادشاهان ظالم به وسيله نزديكترين افرادشان به قتل رسيدند و نابود شدند، و بسيارى از قدرتمندان ستمگر از درون خانه هايشان آخرين ضربت را خوردند.

و اگر مى بينيم در روايات فراوانى كه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده اين آيه تطبيق بر خروج (سفيانى ) … و لشكر او شده است كه آنها به هنگام حركت به سوى مكه به قصد تسخير آن در صحرا گرفتار مى شوند، و زمين لرزه شديدى سبب شكافتن زمين و فرو رفتن آنها در آن مى شود، در حقيقت بيان يكى از مصاديق (اخذوا من مكان قريب ) است كه آنها از نقطه اى كه زير پايشان است گرفتار چنگال عذاب الهى مى شوند.

مضمون اين حديث را (ابن عباس ) و (ابن مسعود) و (ابوهريره ) و (ابو حذيفه ) و (ام سلمه ) و (عايشه ) مطابق آنچه در كتب اهل سنت آمده از پيامبر گرامى اسلام نقل كرده اند.

و بسيارى از مفسرين شيعه مانند تفسير (قمى ) و (مجمع البيان )و (نور الثقلين ) و (صافى ) و جمعى از مفسران اهل سنت مانند نويسنده تفسير (روح المعانى ) و (روح البيان ) و قرطبى نيز آنرا ذيل آيات مورد بحث آورده اند.

مرحوم (علامه مجلسى ) روايات متعددى در بحار الانوار از امام باقر (عليه السلام ) و پيامبر گرامى اسلام در اين زمينه نقل كرده كه نشان مى دهد يكى از مصاديق آيات مورد بحث مساله خروج (سفيانى ) به هنگام قيام مهدى (عليه السلام ) است كه خداوند آنها را از نزديكترين مكان گرفته و نابود مى كند.

همانگونه كه بارها گفته ايم رواياتى كه در تفسير آيات وارد مى شود غالبا به ذكر مصداقهاى روشن مى پردازد و هرگز دليلى بر محدوديت مفهوم آيات نيست .

﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ ما در عالَم فوت نداريم هر چه داريم وفات داريم نه فوت. در «فوت» تاء جزء كلمه است يعني از بين رفتن, در «وفات» تاء زايد است جزء كلمه نيست اصلش وفيٰ است اگر اخذ تام باشد چيزي از بين نرود مي‌گويند توفّي كرده, استيفا كرده فلان شخص حقّ خودش را استيفا كرده يا در فلان سخن يا در فلان مقاله, مستوفا بيان كرده. وفيٰ, توفّي, استيفا, همه اخذ تام را نشان مي‌دهد كه هيچ چيزي را فرو نمي‌گذارد و چيزي از بين نمي‌رود انسان وفات مي‌كند نه فوت ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‏ ستاند [8] شما متوفّا مي‌شويد خدا متوفّي [ م ُ ت َ وَف ْ فی - تمام گیرنده ] مي‌شود چيزي از شما گُم نمي‌شود تمام‌حقيقت شما را خدا توفّي مي‌كند استيفا مي‌كند فوتي در كار نيست.

﴿وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ﴾ يكي از لطايف الميزان همين بخش است اين سه, چهار سطر الميزان خيلي قوي است كه ايشان شماره كرده آياتي را كه مربوط به نزديك بودن خداي سبحان است فرمود از جاي نزديكي گرفته مي‌شويد خب گيرنده خداست روحتان را بخواهد قبض بكند او قبض مي‌كند مراتب چهارگانه قُرب را بيان كرده فرمود خدا در بعضي از آيات خودش را قريب معرفي كرده ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ وهرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزديكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخواند اجابت مى ‏كنم [9] كه قريب است, نزديك است. درباره محتضر[ م ُ ت َ ض َ ] در سوره مباركه واقعه فرمود وقتي محتضر حالش به آن آخرين بخش رسيد, شما نگاه مي‌كنيد, ولي ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ و ما به آن [محتضر] از شما نزديكتريم ولى نمى ‏بينيد [10] شما كه كنار بستر او هستيد به او نزديك هستيد ما به اين محتضر از شما نزديك‌تريم ولي شما نمي‌بينيد اين دو مرحله, آن ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ مرحله سوم است كه ما نه تنها از شما به شخص نزديك‌تريم بلكه از رگِ حيات او, به او نزديك‌تريم اين سه مرتبه, مرتبه چهارم آن است كه ما از خود شخص به خود شخص نزديك‌تريم كه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می‌شود [11] اين آيه سوره انفال كه قبلاً گذشت اين آيه‌اي نيست كه قابل فهم باشد براي اوساط از اهل ايمان چه برسد به ضعاف آنها, خدا بين ما و خود ما فاصله است.

﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾, قلب ما همان حقيقت ماست, هويّت ماست, ما چيزي جداي از قلب نداريم. منظور از قلب اين قسمتي كه در چپ بدن قرار دارد و پالايش خون به عهده اوست اين نيست اين در حيوان هم هست, مؤمن هم هست, كافر هم هست, درباره كفار كه گفته مي‌شود: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ [12] اين قلب را نمي‌گويند. اينها نوار قلب مي‌گيرند عكس مي‌گيرند مي‌بينند قلب, قلب سالم است اما آن مرض چيز ديگر است آن قلب چيز ديگر است فرمود بين انسان و قلب او; يعني بين انسان و حقيقتِ او خدا فاصله است اين در ذهن نمي‌آيد….

تبيين اطلاق قرب خدا به انسان در كلام علوي كميل

آنچه در دعاي نوراني «كميل» هست نشان مي‌دهد كه خداي سبحان آنچنان به ما نزديك است كه از فرشته‌هايي كه مأمورند و آمدند كارهاي ما را تنظيم كنند و بنويسند به ما نزديك‌تر است در اين دعاي «كميل» مي‌خوانيم خدايا! برخي از كارها را شما اجازه نمي‌دهيد ملائكه بنويسند. ما در قرآن داریم که ﴿وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ ٭ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ و بدون شك نگاهباناني بر شما گمارده شده. والامقام و نويسنده (اعمال نيك و بد شما). آنها مي‏دانند شما چه مي‏كنيد [15] ملائكه را فرستادي كه كارهاي ما را رصد كنند بنويسند به شما گزارش بدهند بعضي از كارها را اصلاً اجازه نمي‌دهد كه آنها بفهمند

وَ كُلَّ سَيِّئَةٍ اَمَرْتَ بِاِثْباتِهَا الْكِرامَ الْكاتِبينَ الَّذينَ وَكَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ ما يَكُونُ مِنّى وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَىَّ مَعَ جَوارِحى وَ كُنْتَ اَنْتَ الرَّقيبَ عَلَىَّ مِنْ وَرائِهِمْ وَالشّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِكَ اَخْفَيْتَهُ وَ بِفَضْلِكَ سَتَرْتَهُ

و هر كار زشتى كه دستور ثبت آن را به نويسندگان بزرگوار دادى. آنان‌كه بر ضبط آنچه از من سر زند گماشتى و آنان را نيز گواهانى بر من قرار دادى علاوه بر اعضايم و خود فراتر از آنها مراقب من بودى و شاهد بر آنچه كه از آنان پنهان ماند و به يقين با رحمتت پنهان ساختى و با فضلت‌ پوشاندى

خدايا ملائكه را براي اين كار فرستادي كه اعمال و خاطرات ما را ثبت كنند و به شما گزارش بدهند در بعضي از موارد حاضر نيستي كه آبروي ما نزد ملائكه ريخته بشود كه آنها بفهمند ما چه كار كرديم, نمي‌گذاري, خودت حفظ مي‌كني و خودت مخفي نگه مي‌داري «و الشاهد لِما خَفِيَ عنهم و بِرَحمتك أخْفَيتُه» آنها حافظ‌اند, كرام الكاتبين‌اند اما آبروي ما را نزد آنها هم حفظ كردي چنين خدايي است. پس از ما به ما نزديك‌تر است, از ديگران به ما نزديك‌تر است, از ملائكه به ما نزديك‌تر است. لذا قريبِ بالقول المطلق است و اين خدا بخواهد انسان را بگيرد ديگر هيچ مانعي در كار نيست هيچ حجابي در كار نيست. فرمود: ﴿وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ﴾. در همان نزديكي مي‌گيرد, چون ما متمكّن هستيم مكان داريم, همان‌جا مي‌گيرد, ديگر فاصله‌اي نيست در هر مكاني كه ما باشيم فيض و قدرت نامحدود الهي آ‌نجا حضور و ظهور دارد همان‌جا مي‌گيرد.

﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ حين فزع هم بر زمان موت اطلاق شده است هم بر زمان بأس اطلاق شده است هم در جريان جنگ بدر اطلاق شده است [15] هم طبق روايات ما مربوط به زمان ظهور حضرت(سلام الله عليه) است [16] ولي آن‌طوري كه زمخشري و امثال زمخشري نقل كردند گفتند گروهي هشتاد هزار نفره قيام مي‌كنند ـ معاذ الله ـ براي ويران كردن كعبه, وقتي به بيداء (بیداء. [ ب َ ] زمینی است هموار مابین مکه و مدینه) رسيدند آنجا منخسف مي‌شود همان‌طوري كه درباره قارون آمده ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ پس او و خانه اش را در زمین فرو بردیم [17] اينجا زمين دهن باز مي‌كند اينها را فرو مي‌برد و بلع مي‌كند گرفتار خسف مي‌شوند اين را از ابن‌عباس نقل كردند [18] فرمود در آن وقت ﴿فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ﴾.

(50) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ

(50) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ

(۵۰) بگو: اگر من گمراه شوم از ناحيه خود گمراه مي‏شوم، و اگر هدايت يابم به وسيله آنچه پروردگارم به من وحي مي‏كند هدايت مي‏يابم، او شنوا و نزديك است.

در ابطال جبر… فرمود: ﴿قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي﴾ بگو اگر من ـ معاذ الله ـ گمراه شدم به ضرر خود من است. مبادا بگويي كه من در گمراهي مجبور بودم. جبر را با اين راه ابطال كرده است. اگر كسي گمراه شد بعد از تبيّن حق از باطل, تبيّن رشد (هدایت شدن) و غيّ (گمراه گشتن) اين گرفتار مي‌شود.

﴿قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي﴾ دو مطلب است: يكي اينكه من خودم گمراه مي‌شوم نه كسي مرا گمراه كند دوم اين است كه به زيان خود من است.

اگر هدايت شدم من هدايت شدم من مبدأ قابلي هستم ولي راهنما دارم براي اينكه در اين حوادث من نمي‌دانم از كجا آمدم به كجا دارم مي‌روم با اين اسرار جهان آشنا نيستم چگونه با اينها معامله كنم چگونه با مردم معامله كنم من هستم و انباري از جهالات. كدام حيوان حلال است, كدام حيوان حرام است, كدام شيء پاك است, كدام شيء نجس است اينها را من چه مي‌دانم, اگر هدايت شدم درست است من هدايت شدم, جبر نيست اما بالأخره كسي ما را راهنمايي كرده ﴿وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي﴾ چون ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ [24].

عقل و فطرت چراغي است دست ما, عقل سراج است و نه صراط; عقل كه دين نيست عقل كه راه‌ساز نيست مهندس نيست عقل چراغ است راه را نشان مي‌دهد.

مرحوم شيخ طوسي در تبيان اين ﴿إِن ضَلَلْتُ﴾ را مي‌گويد اين دليل است بر نفي جبر [6]. حضرت از طرف انسان دارد سخن مي‌گويد وگرنه خودش بالصراحه مي‌گويد: ﴿إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي من دليل روشني از پروردگارم دارم [7] و خداي سبحان هم بالصراحه فرمود: ﴿إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [8] هم خدا فرمود تو در متن صراط مستقيم هستي هم خودش فرمود: ﴿إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي﴾ هيچ ترديدي نيست. ولي به عنوان يك انسان من از آن نظر كه انسانم و صرف‌نظر از اينكه سوابقي دارم اگر ـ معاذ الله ـ گمراه شدم با سوء اختيار خود من است ﴿فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي﴾.

… نه اينكه حرف‌هاي من حق است و شما كاري به فعل من نداشته باشيد كاري به حرف من داشته باشيد حرفي كه قرطبي از بعضي‌ها نقل مي‌كند… اين است كه اگر من گمراه شدم اين دليل بطلان حجّت من نيست شما آن حجّت را نگاه كنيد. خب اين حرفي است كه يك عالِم عادي ممكن است بگويد, شما بگوييد شما حرف من را نگاه كنيد فعل مرا نگاه نكنيد اما كسي كه فعلش و قولش حجّت خداست اگر حرف او حجّت الهي است حجّت الهي را آورده چگونه بر خلاف آن عمل مي‌كند چگونه يك پيامبر مي‌تواند بگويد من اگر بيراهه رفتم دليل بطلان حرف من نيست, خب اگر شما بيراهه رفتيد معلوم مي‌شود پيامبر نيستيد…. يك عالِم عادي مي‌تواند بگويد كه شما حرف ما را بگيريد و كاري نداشته باشيد… كه ما عمل نكرديم حرف ما را بگيريد اين را يك آدم عادي ممكن است بزند اما يك پيامبر كه حجّت خداست چگونه مي‌تواند بگويد من اگر عمل نكردم و گمراه شدم اين باعث بطلان حجّت من نيست حرفِ من حجّت است خب اگر حرف تو حجّت است تو حجّةالله هستي چگونه ممكن است گمراه بشوي؟!

(و در پايان آيه مى افزايد: او شنوا و نزديك است ) (انه سميع قريب ).

مبادا فكر كنيد سخنان ما و شما را نمى شنود، و يا مى شنود اما از ما دور است نه او هم شنواست و هم نزديك. بنابراين ذره اى از گفتگوها و خواسته هاى ما از او مخفى نمى ماند.

تبيين معنای ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ بودن خداوند

او سميع است و نزديك هم است شنواست اين سميع است قبلاً هم ملاحظه فرموديد به اين معنا نيست كه خدا مي‌شنود خب البته خدا هم غيبت را مي‌شنود هم تهمت را مي‌شنود هم فحش را مي‌شنود هم سبّ و لعن را مي‌شنود هم دعا را. سميع دو قسم است: يك سمع عادي است كه مي‌گوييم مي‌شنود خب ما حرف‌هاي ديگران را هم مي‌شنويم, يك سمع است كه ترتيب اثر مي‌دهد مثلاً ما مي‌گوييم فلان كس حرف ما را نمي‌شنود يعني ترتيب اثر نمي‌دهد ما مي‌گوييم پروردگارا ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ [14] هستي تو دعا را گوش مي‌دهي يعني چه؟ يعني دعا را مي‌شنوي خب غيبت را هم مي‌شنود فحش را هم مي‌شنود اين ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ به آن معنا نيست كه مي‌شنوي اين ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾ يعني حرف ما را قبول مي‌كني اگر ما مي‌گوييم فلان شخص حرف ما را گوش مي‌دهد يعني مي‌پذيرد و مطابق حرف ما عمل مي‌كند, فلان كس حرف ما را نمي‌شنود يعني حرف ما را عمل نمي‌كند اينكه مي‌گوييم ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾, يعني عمل مي‌كني نه مي‌شنوي, مي‌شنوي خب همه چيز را مي‌شنود.

(49) قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ

(49) قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ

(۴۹) بگو: حق آمد و باطل (كاري از آن ساخته نيست) نمي‏تواند آغازگر چيزي باشد و نه تجديد كننده آن.

سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: (بگو حق آمد و از باطل در برابر آن كارى ساخته نيست نه كار تازه اى مى تواند انجام دهد و نه برنامه گذشته را تجديد كند) .

و به اين ترتيب در برابر حق هيچگونه نقشى نخواهد داشت ، نه يك نقش جديد و آغازگر و نه يك نقش تكرارى, چرا كه نقشه هايش نقش بر آب است و درست به همين دليل نمى تواند نور حق را بپوشاند و اثر آن را از خاطره ها بزدايد.

گرچه بعضى از مفسران خواسته اند (حق ) و (باطل ) را در اين آيه در مصداقهاى محدودى محصور كنند، ولى پيداست كه مفهوم آن دو وسيع و گسترده است ، قرآن ، وحى الهى ، و تعليمات اسلام ، همه در مفهوم (حق ) جمع است ، و (شرك ) و كفر، ضلالت ، ظلم و گناه ، وسوسه هاى شيطانى ، و ابداعات طاغوتى همه در معنى (باطل ) درج است .

و در حقيقت اين آيه شبيه آيه 81 سوره اسراء است كه مى فرمايد: وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا: (بگو حق آمد و باطل از ميان رفت ، چرا كه باطل از بين رفتنى است ).

در روايتى از ابن مسعود چنين آمده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مكه شد در حالى كه در اطراف خانه خدا 360 بت بود، با چوبى كه به دست داشت يك يك از بتها را فرو مى انداخت و مى فرمود جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا جاء الحق و ما يبدى ء الباطل و ما يعيد.

سؤ ال :

در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : آيه فوق مى گويد: با ظهور حق باطل رنگ باخته شده و به كلى ابتكار را از دست داده ، با اينكه ما مى بينيم هنوز باطل جولان دارد، و بسيارى از مناطق را زير سيطره خود قرار داده است ؟

در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه اولا با ظهور حق و آشكار شدن آن ، باطل يعنى شرك و كفر و نفاق و آنچه از آن سرچشمه مى گيرد، بى رنگ مى گردد، و اگر به حيات خود ادامه دهد … نقاب از صورتش برداشته شده ، و چهره … آن بر جويندگان حق آشكار گشته ، و منظور از آمدن حق و محو شدن باطل همين است .

مراد از آمدن حق - به طورى كه از آيه قبلى استفاده شد - نزول قرآن است، كه با حجت هاى قاطع، و براهين ساطع خود، هر باطلى را ريشه كن مى كند.

﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ باطلِ مغزكوب شده نه قدرت ظهور دارد نه قدرت برگشت. در سوره مباركه «فصلت» آمده است كه اين حق, كه آمده چيزي آن را از بين نمي‌برد

سوره ۴۱: فصلت

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ﴿۴۱﴾

كساني كه به اين ذكر (قرآن) هنگامي كه به سراغ آنها آمد كافر شدند (نيز بر ما مخفي نخواهند ماند) و اين كتابي است قطعا شكست ناپذير. (۴۱)

لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ ﴿۴۲﴾

كه هيچگونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمي ‏آيد، چرا كه از سوي خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است. (۴۲)

پس سه مطلب است: يكي باطلِ قبلي, يكي حقّ فعلي, يكي باطل بعدي; باطل قبلي جاهليّت بود كه امر اول بود, وحي و الهيّت و اسلام آمد كه حق است مغز آن را كوبيد آن را مغزكوب كرد از بين رفت, ديگر امر سومي در كار نيست به نام باطل كه بيايد اين حق را از بين ببرد.

در سوره مباركه «فصلت» آيه 42 فرمود: ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ شبهه‌اي, نقدي, چيزي بيايد كه ـ معاذ الله ـ اين قرآن را باطل كند اين‌طور نيست, باطل به سراغ حق بيايد در حريم قرآن راه پيدا كند اين نيست, پس باطلي در كار نيست كه بيايد حق را از بين ببرد يعني ـ معاذ الله ـ قرآن را به وسيله نقد, شبهه, نسخ و مانند آن از بين ببرد اما خود قرآن آن جاهليّت را مغزكوب كرد.

آيه سوره مباركه «انبياء» كه فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ بلكه ما حق را بر سر باطل مي‏كوبيم تا آنرا هلاك سازد، و به اين ترتيب باطل محو و نابود مي‏شود. (۱۸)﴾ [1]. آيا اين‌چنين است كه باطل مغزي دارد حق آن را مغزكوب مي‌كند و از بين مي‌برد يا اين تسامحي در تعبير است يك تشبيه است. اگر كسي باطل را مثل كف مي‌داند چه اينكه در آيه سوره مباركه «رعد» خداي سبحان مَثلي ذكر كرد فرمود مثل سيلي است كه خداي سبحان نازل كرد, روي سيل كفي ايجاد بشود آيا اين كفِ روي آب, مغزي دارد كه آب و سيل، مغزِ اين کف را مي‌كوبد و آن را از بين مي‌برد يا بي‌مغزي‌اش روشن مي‌شود.

سوره 13: الرعد

أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ ﴿۱۷﴾

خدا از آسمان آبی نازل کرد که در هر درّه و رودی به اندازه گنجایش و وسعتش [سیلابی] جاری شد، سپس سیلاب، کفی پُف کرده را به روی خود حمل کرد، و نیز از فلزاتی که برای به دست آوردن زینت و زیور یا کالا و متاع، آتش بر آن می افروزند، کفی پُف کرده مانند سیلاب بر می آید؛ این گونه خدا حق و باطل را [به امور محسوس] مَثَل می زند. اما آن کفِ [روی سیل و روی فلز گداخته در حالی که کناری رفته] به حالتی متلاشی شده از میان می رود، و اما آنچه [چون آب و فلز خالص] به مردم سود می رساند، در زمین می ماند. خدا مَثَل ها را این گونه بیان می کند.

اينكه در سوره مباركه «انبياء» فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ اين اوايل راه است انسان خيال مي‌كند كه باطل چيزي است و حق, مغز آن را مي‌كوبد. اما در سوره مباركه «اسراء» فرمود اصلاً باطل, بي‌مغز است مثل همان كفِ روي آب است كه كف روي آب مغزي ندارد كه مغزكوب بشود ﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾.

در سوره مباركه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ [2] اين رفتني است نيازي به مغزكوب ندارد كف, ماندني نيست نه اينكه مغزي دارد و حق آن را مغزكوب مي‌كند حرف نهايي ﴿فَيَدْمَغُهُ﴾ نيست حرف نهايي ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ است حرف نهايي همان است كه فرمود: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً اما آن کف به حالتی متلاشی شده از میان می رود [3] جُفاء يعني آب‌بُرد، …يعني در همين رفتن سيل, خودبه‌خود از بين مي‌رود كسي كاري به كف ندارد حالا بيايد كف را مغزكوب كند مغزش را بكوبد اين مغزي ندارد.

دو گونه تعبير متوسط و نهايي در بطلان باطل

يكي اينكه حق در مقابل باطل پيروز است و باطل در مقابل حق شكست مي‌خورد شكست‌ خوردنش به اين است كه حق, باطل را مغزكوب مي‌كند. اين تعبير متعارف و متوسطي است. امر ثاني اين است كه حق كه آمد بطلان باطل را روشن مي‌كند نه اينكه باطل را مغزكوب كند. مثل اينكه انسان در تاريكي در شب تاريك اوهامي دارد خيالاتي دارد خيال مي‌كند اينجا تپّه است فلان‌جا درخت است فلان‌جا درّه‌ است همين كه آفتاب طلوع كرد معلوم مي‌شود درّه‌اي نبود, چاله‌اي نبود, كوهي نبود, درختي نبود. آفتاب اين‌طور نيست كه كوه را يا درّه را يا درخت را يا چاله را از بين برده باشد آفتاب كه طلوع كرد معلوم مي‌شود چيزي نبود آفتاب كه طالع مي‌شود اين‌طور نيست كه درخت يا آن كوه موهوم را از بين ببرد, روشن مي‌كند كه چيزي نبود. باطل, رفتني است چون مغزي ندارد نيازي نيست كه كسي آن را مغزكوب كند.

آيه مورد بحث جامع دو تعبير بطلان باطل

وقتي اين دو امر روشن شد معلوم شد كه آنچه در سوره «انبياء» آمده بيان متوسط است آنچه در سوره «اسراء» آمده بيان نهايي است اين جمع‌بندي را در همين آيه سوره «سبأ» مشخص كرد فرمود: ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ﴾ حالا كه حق آمد باطل حرفي براي گفتن نداشت و ندارد و نخواهد داشت ﴿مَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ … نه قبلاً حرفي براي گفتن داشت نه الآن و نه بعداً, نه ابداء از آن ساخته است نه اعاده, از كفِ روي آب كاري ساخته نيست…. حالا فرض كنيد كسي ادّعا كرده كه فلان صنم يا فلان وثن رب است تعبير قرآن كريم اين است كه شما كه مي‌گوييد رب، اين لفظ را مي‌گوييد, مفهوم را در ذهن مي‌پرورانيد ولي زير اين مفهوم خالي است ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ اينها فقط نامهائي است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته‏ ايد (نام هائي بي محتوا و اسم هايي است بي مسمي!) و هرگز خداوند دليل و حجتي بر آن نازل نكرده [4]

الآن آدم به درختي كه در خارج وجود دارد مي‌گويد اين شجر است لفظ شجر را تلفّظ مي‌كند مفهوم شجر را در ذهن ترسيم مي‌كند اين مفهوم بر آن مصداق منطبق است آن مصداق تحت اين مفهوم مندرج است اين مفهوم زيرش خالي نيست. حالا اگر كسي آمد چوبي را گفت اين رب است يا آنچه را تراشيد گفت اين رب است اين كلمه «رب» را لفظاً جاري مي‌كند, مفهومش را در ذهن ترسيم مي‌كند, ولي زيرش خالي است نه بر چيزي منطبق است و نه چيزي تحت اين مندرج است.

(48) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُيُوبِ

(48) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُيُوبِ

(۴۸) بگو: پروردگار من حق را (بر دل پيامبران خود) مي ‏افكند كه او علام الغيوب (و از تمام اسرار نهان آگاه) است.

با توجه به آنچه پيرامون حقانيت دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گفته شد، در آيه بعد مى گويد: قرآن واقعيتى است انكار ناپذير كه از ناحيه خدا بر قلب پيامبر القا شده است (بگو پروردگار من حق را مى افكند كه او علام الغيوب است و از تمام اسرار نهان آگاه است ) (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُيُوبِ).

با توجه به اينكه (يقذف ) از ماده قذف (بر وزن حذف ) به معنى افكندن به نقطه دور دست ، يا پرتاب كردن از راه دور مى باشد، براى اين آيه تفسيرهاى متعددى گفته اند كه با هم قابل جمع است :

نخست اينكه: منظور افكندن (حق) يعنى كتب آسمانى و وحى الهى بر قلوب انبياء و فرستادگان پروردگار است، چرا كه او به حكم (علام الغيوب بودن) قلبهاى آماده را مى شناسد و بر مى گزيند، و وحى را در آن مى افكند تا در اعماقش نفوذ كند. و به اين ترتيب بى شباهت به حديث معروف (أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه‏ُ فِی قَلْبِ مَنْ یشآءُ) (علم نورى است كه خداوند به دلهاى كسانى كه بخواهد و شايسته ببيند مى افكند) نيست. تعبير به علام الغيوب اين معنى را تاييد مى كند.

بعضى ديگر گفته اند منظور، افكندن حق بر باطل و كوبيدن باطل به وسيله حق است، يعنى حق آنچنان نيروئى دارد كه تمام موانع را از سر راه خود بر مى دارد و هيچكس را قدرت مقابله با آن نيست، و به اين ترتيب تهديدى است براى مخالفان كه به مقابله با قرآن بر نخيزند، و بدانند حقانيت قرآن آنها را در هم مى كوبد. و در اين صورت شبيه مطلبى است كه در آيه 18 سوره انبياء آمده

سوره 21: الأنبياء

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ ﴿۱۸﴾

بلكه ما حق را بر سر باطل مي‏كوبيم تا آنرا هلاك سازد، و به اين ترتيب باطل محو و نابود مي‏شود، اما واي بر شما از توصيفي كه مي‏كنيد.

اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از تعبير به (قذف) در اينجا نفوذ حقانيت قرآن در نقاط دور و نزديك جهان است و اشاره به اينكه سرانجام ، اين وحى آسمانى جهانگير خواهد شد و همه جا را با نور خود روشن مى سازد.

تبيين معنای «قذف» در آيات مختلف به نعمت و نقمت

قَذْف يعني رَمْي كردن, گاهي در نعمت است مثل «أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه‏ُ فِی قَلْبِ مَنْ یشآءُ» [24] يا «الايمان نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه‏ُ فِی قَلْبِ مَنْ یشآءُ».

گاهي به صورت عذاب است مثل در سوره مباركه «احزاب» كه:

وَأَنْزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا ﴿۲۶﴾

خداوند گروهي از اهل كتاب را كه از آنها (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعه‏ هاي محكمشان پائين كشيد، و در دلهاي آنها رعب افكند (كارشان به جائي رسيد كه) گروهي را به قتل مي ‏رسانديد و گروهي را اسير مي‏كرديد. (۲۶)

قذف كردن يعني در دل انداختن, گاهي طمأنينه و نورانيّت است گاهي هراس و ظلمت و امثال ذلك است گاهي نعمت است گاهي نقمت, گاهي در قلب يك مؤمن نورانيّت ايمان را قذف مي‌كند, گاهي در قلب كافر هراس را قذف مي‌كند, گاهي در جنگ حق و باطل, حق را قذف مي‌كند به صورت تير به مغز باطل مي‌رساند باطل را سرشكسته مي‌كند. در مناظرات علمي گاهي حق را در قلب كسي القا مي‌كند او با گفتن يا نوشتن, باطل را مغزكوب مي‌كند كه در سوره «انبياء» فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ بلکه با حق بر باطل می کوبیم تا آن را درهم شکند [26] فرمود ما باطل را مغزكوب مي‌كنيم يعني حق را مثل تير قذف مي‌كنيم به مغز باطل مي‌رسد دِماغ و مغز باطل را مي‌كوبد و باطل از بين مي‌رود وقتي از بين رفت و مُرد حرفي براي گفتن ندارد.

فرمود جاهليّت موجود باطل بود آن تيرانداز اساسي كه ﴿عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ است مغز اين جاهليّت را با تير وحي كوبيد كه ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ ما حق را بر سر باطل مي‏كوبيم تا آنرا هلاك سازد، [26] ما دِماغ يعني مغز باطل را مي‌كوبيم و كوبيد, جاهليت را كوبيد ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ و به اين ترتيب باطل محو و نابود مي ‏شود﴾ اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي وارد مكه شدند وارد مسجدالحرام شدند اين بت‌ها را يكي پس از ديگري مي‌انداختند مي‌فرمودند: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً بگو: حق آمد و باطل نابود شد؛ بی تردید باطل نابود شدنی است [27] باطلِ قبلي را با مغزكوب كردن از بين برد.

صلوات بر پیامبر اکرم(ص)/ آیت الله جوادی آملی

https://rasekhoon.net/media/show/1612675/%D9%85%D8%B9%D9%86%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%84%D9%88%D8%A7%D8%AA-%D8%A8%D8%B1-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%85-%D8%B5-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

تقیه

آیا در ادیان قبل از اسلام تقیه وجود داشت؟

تَقیه خودداری از اظهار عقیده و پنهان داشتن آن یا انجام دادن کاری بر خلاف نظر قلبی خود به دلایلی خاص است. ادله قرآنی، روایی و عقلی بر جواز تقیه دلالت دارند.

تقیه از نگاه دین اسلام، یک نوع تاکتیک حساب‌شده برای حفظ نیروهای انسانى و هدر ندادن افراد مؤمن در راه موضوعات کوچک و کم‌اهمیت به شمار می‌آید و به همین دلیل نیز مورد تأیید عقل است. بنابراین طبیعی خواهد بود که این تاکتیک در ادیان الهی قبل از اسلام نیز وجود داشته باشد. بر این اساس و با توجه به آیات قرآن کریم، تقیه در ادیان قبل از اسلام نیز وجود داشته است:

بر اساس آیات قرآن، مؤمن آل‌ فرعون ایمان خود را از ترس فرعونیان مخفی می‌داشت که این خود نوعی تقیه به شمار می‌رود:

سوره ۴۰: غافر

وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَإِنْ يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (۲۸)

مرد مومني از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مي‏داشت گفت، آيا مي‏خواهيد كسي را به قتل برسانيد بخاطر اينكه مي‏گويد پروردگار من الله است در حالي كه دلائل روشني از سوي پروردگارتان آورده، اگر دروغگو باشد دروغش دامن خود او را خواهد گرفت، و اگر راستگو باشد (لااقل) بعضي از عذابهائي را كه وعده مي‏دهد به شما خواهد رسيد، خداوند كسي را كه اسرافكار و بسيار دروغگو است هدايت نمي ‏كند. (۲۸)

جالب است که در یک زمان واحد یک شخص موظف به تقیه است (مؤمن آل فرعون) و دیگری موظف به اظهار ایمان (حضرت موسی) و هر دو مورد تمجید قرآن هستند.

اصحاب کهف که ایمان خود را مدت‌های طولانی از اطرافیان خویش مخفی می‌کردند، در واقع در حال انجام نوعی تقیه بودند. این گروه بعد از بیدار شدن از خواب سی‌صد ساله خود، یکی از خودشان را مأمور خریدن غذا کرده و از وی خواستند که هیچ‌کس را مطلع نکند:

سوره ۱۸: الكهف

وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا ﴿۱۹﴾

و اين چنين بيدارشان كرديم تا ميان خود از يكديگر پرسش كنند گوينده‏ اى از آنان گفت چقدر مانده‏ ايد گفتند روزى يا پاره‏ اى از روز را مانده‏ ايم [سرانجام] گفتند پروردگارتان به آنچه مانده‏ ايد داناتر است اينك يكى از خودتان را با اين پول خود به شهر بفرستيد تا ببيند كدام يك از غذاهاى آن پاكيزه‏ تر است و از آن غذايى برايتان بياورد و بايد زيركى به خرج دهد و هيچ كس را از [حال] شما آگاه نگرداند (۱۹)

​​دلیل‌های قرآنی

برخی از آیات قرآن از جمله آیه ۲۸ سوره آل عمران، آیه ۱۰۶ سوره نحل و آیه ۲۸ سوره غافر را بر جواز تقیه مورد استناد قرار داده‌اند.[۹]

آیه ۲۸ سوره آل عمران

لَّا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ۖ وَمَن يَفْعَلْ ذَٰلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّـهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَن تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً ۗ وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّـهُ نَفْسَهُ ۗ وَإِلَى اللَّـهِ الْمَصِيرُ ﴿٢٨﴾

افراد با ايمان نبايد به جاي مومنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند، و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏ اي با خدا ندارد (و پيوند او بكلي از خدا گسسته مي‏شود)، مگر اينكه از آنها به پرهيزيد (و به خاطر هدفهاي مهمتري تقيه كنيد). خداوند شما را از (نافرماني) خود، بر حذر مي‏دارد، و بازگشت (شما) به سوي خداست. (۲۸)

خطاب این آیه به همه مسلمانان است. طبق این آیه، مؤمنان صدر اسلام که با آزار و سختگیری مشرکان روبرو بودند، از اطاعت آنان منع شدند؛ ولی در صورت وجود شرایط اضطراری و ترس شدید از آنان، مُجاز به تقیه گردیدند.[۱۰] مفسران و عالمان شیعه[۱۱]و اهل سنّت[۱۲] از این آیه جواز تقیه را استنباط کرده‌اند.

آیه ۱۰۶ سوره نحل

«مَن كَفَرَ بِاللَّـهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَـٰكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّـهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ﴿١٠٦﴾

هر كس پس از ايمان آوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت‌]، مگر آن كس كه مجبور شده، و[لى‌] قلبش به ايمان اطمينان دارد. ليكن هر كه سينه‌اش به كفر گشاده گردد، خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ خواهد بود.

این آیه درباره عمار یاسر و رفتار تقیه‌ای او (تظاهر به کفر) در برابر مشرکان، برای رها شدن از شکنجه آنان، نازل شده است. پیامبر(ص) با تأیید کار عمّار به وی فرمود که اگر بار دیگر در چنان شرایطی قرار گرفت، همان کار را انجام دهد.

دلیل عقلی جواز تقیه، سیره عقلاست که دفع ضرر را جایز و گاه ضروری می‌دانند[۳۵]بر مبنای پذیرش این دلیل، تقیه اختصاص به شیعیان و حتی مسلمانان نخواهد داشت.

(47) قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَهُوَ عَلَي

(47) قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ

(۴۷) بگو هر اجر و پاداشي از شما خواسته‏ ام براي خود شماست، اجر من تنها بر خداوند است و او گواه بر هر چيزي است.

در اينكه جمله (فهو لكم چه مفهومى دارد؟ دو تفسير وجود دارد:

نخست اينكه كنايه باشد از عدم مطالبه هر گونه اجرت بطور مطلق مثل اينكه ما مى گوئيم : (هر چه از تو خواسته ام مال خودت كنايه از اينكه چيزى از تو نخواسته ام ، شاهد اين سخن جمله بعد از آن است كه مى گويد: إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ (پاداش من تنها بر خداست).

دوم اينكه اگر مى بينيد من در بعضى از سخنانم كه از سوى پروردگار آورده ام به شما گفته ام : قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى : (من از شما پاداشى نمى طلبم جز دوستى خويشاوندانم ) (شورى - 23). اين نيز سودش به خود شما بازگشت مى كند چرا كه مودت ذى القربى بازگشت به مساله (امامت و ولايت ) و (تداوم خط نبوت ) است كه آن نيز براى ادامه هدايت شما ضرورى است .

و در پايان آيه مى فرمايد: (و او بر هر چيزى شاهد و گواه است ) (و هو على كل شى ء شهيد).

اگر من پاداشم را از او مى خواهم به خاطر آن است كه او از همه اعمال و نيات من آگاه است .

بعلاوه ، او گواه حقانيت من است ، چرا كه اينهمه معجزات و آيات بينات را او در اختيار من گذارده .

سپس كلام را با جمله (إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ) تتميم كرده، تا كسى به او ايراد نكند كه : هرگز اين ادعاى تو، يعنى توقع نداشتنت قابل قبول نيست، چون هيچ انسان عاقلى بدون هدف كارى نمى كند، جمله مورد بحث جلو اين ايراد را گرفته (اغراض سیاسی و غیره ندارم)، مى فهماند كه من بدون هدف نيستم، و بدون مزد كار نمى كنم، ولى مزدم بر خدا است، نه بر شما، و خدا شاهد و ناظر عمل من است، و او بر هر چيزى ناظر است نه تنها بر عمل من.

به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اينها بگو من چيزي از شما نخواستم مگر اينكه شما اين راه را ادامه بدهيد حرف‌هاي همه انبيا اين بود كه ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ [27] (وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ) حرف همه انبيا اين بود.

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=26&ayat=0&user=far&tran=2

در سوره یس بیان میکند که از کسی تبعیت کنید که اجری از شما نمیخواهد:

سوره ۳۶: يس

اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ ﴿۲۱﴾

از كسانى كه پاداشى از شما نمى‏ خواهند و خود [نيز] بر راه راست قرار دارند پيروى كنيد (۲۱)

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اجري از مردم خواست كه با انبياي ديگر فرق دارد كه فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾.

آيه 23 سوره مباركه «شوري» اين است كه به اهل بيت و عترت طاهرين(عليهم السلام) بايد علاقه داشته باشيد مودّت داشته باشيد رابطه داشته باشيد

سوره ۴۲: الشورى

ذَلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ ﴿۲۳﴾

اين همان چيزي است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند به آن نويد مي‏دهد، بگو من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نمي‏كنم جز دوست داشتن نزديكانم و هر كس عمل نيكي انجام دهد بر نيكي اش مي ‏افزائيم، چرا كه خداوند آمرزنده و شكرگزار است. (۲۳)

بعد فرمود اين كار، حَسنه است ﴿وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً﴾ … مودّت اهل بيت، حسنه است خب ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ [28] است، ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ [29] است ﴿نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً﴾ است و مانند آ‌ن. در آيه محل بحث سوره مباركه «سبأ» فرمود اين مودّت اهل بيت همان طيّ راه است تكامل خود شماست چيزي به ما برنمي‌گردد ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ ما چيزي از شما نخواستيم گفتيم راهنمايانتان را حفظ كنيد به دنبال همين‌ها برويد سعادت دنيا و آخرتتان همين است پس من هم همان حرف را مي‌زنم كه انبياي ديگر گفتند نه اينكه من حالا چيزي را بخواهم كه آنها نخواستند ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ انبياي ديگر گفتند: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ من هم مي‌گويم ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ ما چيزي از شما نخواستيم ﴿إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ﴾.

سوره 25: الفرقان

قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلًا ﴿۵۷﴾

بگو من در برابر ابلاغ اين آئين هيچگونه پاداشي از شما مطالبه نمي‏كنم، تنها پاداش من اين است كه كساني بخواهند راهي به سوي پروردگارشان برگزينند.

مستحضريد كه بيان و قول و گفتار و رفتار صديقه طاهره(سلام الله عليها) هم مثل گفتار امام، حجّت است يعني اگر ما روايتي از حضرت صديقه طاهره(سلام الله عليها) داشته باشيم مطابق آن فتوا مي‌دهيم براي اينكه حجيّت به نبوّت برنمي‌گردد، حجيّت به امامت برنمي‌گردد حجيّت به عصمت برمي‌گردد، چرا حرف پيامبر حجت است؟ براي اينكه معصوم است نه چون پيامبر است، چرا حرف امام حجّت است براي اينكه معصوم است معصوم كه ديگر اشتباه نمي‌كند خب همين عصمت براي صديقه طاهره(سلام الله عليها) هم هست; لذا گاهي خود حضرت امير به فرمايش صديقه طاهره استدلال مي‌كند، معيار حجيّت، عصمت است خب اين كسي كه معصوم است از طرف خداي سبحان سخن مي‌گويد.

احتجاج پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به شاهد بودن خدا بر رسالت او

بعد فرمود اين حرفي كه ما مي‌زنيم اگر شما شك داريد كه اين كتاب براي من است خب مثل اين بياوريد من هم كه ساليان متمادي در بين شما بودم هم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً﴾ هم خدا فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنّة﴾ بعد مي‌فرمايد اين كلام، كلام خداست خدا شاهد است من پيامبرم از كجا شهادت داد؟ براي اينكه كتابش است نامه‌اش به دست من است اينكه فرمود خدا شاهد است ﴿وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾ نه يعني خدا مي‌داند اين خدا مي‌داند كه متاركه دعواست اينكه ادامه دعوا نيست اما وجود مبارك پيغمبر دعوا را ادامه مي‌دهد، ادّعا را ادامه مي‌دهد شاهد مي‌آورد مي‌گويد خدا شاهد است كه من پيامبرم نه خدا مي‌داند، آ‌ن‌كه دستش خالي است براي ترك مخاصمه و ترك احتجاج مي‌گويد خدا مي‌داند آن طرف هم مي‌گويد نه اين‌طور نيست خب اين ترك مخاصمه است. اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود خدا شاهد است، يعني گواهي داد، نه خدا مي‌داند، از كجا گواهي داد كه من پيامبرم؟ براي اينكه كتابش را به دست من داد نامه او، امضاي او، نوشته اوست، گفته اوست خب اگر خدا گفته‌اش، نوشته‌اش، نامه‌اش را به دست من داد پس شهادت مي‌دهد. در آيه پاياني سوره مباركه «رعد» اين آيه مبسوطاً گذشت كه ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ آنها كه كافر شدند مي‏گويند تو پيامبر نيستي، بگو كافي است كه خداوند و كساني كه علم كتاب (و آگاهي بر قرآن) نزد آنهاست گواه (من) باشند. (۴۳)

پس سخن از ترك مخاصمه نيست سخن از اتمام حجّت است.

در جريان اجر, يك انسان عاقل ـ چون خداي سبحان حضرتش را از هر گونه تهمت‌هاي بي‌عقلي منزّه دانست ـ بر اساس عقل حركت مي‌كند … اين انسان اين همه تلاش و كوششي كه مي‌كند لابد هدفي دارد بي‌اجر نخواهد بود در بخش‌هاي ابتدايي مي‌فرمايد اجر من مودّت اهل بيت من است در بخش‌هاي ديگر مي‌فرمايد من اجري از شما نمي‌خواهم اين آيات هرگز منافي هم نيستند اينكه مي‌فرمايد من اجري از شما نمي‌خواهم معنايش اين نيست كه من اجر ندارم كه تا با آيه ﴿إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ﴾ مباين (مخالف . ناسازگار) باشد. آيه‌اي كه مي‌گويد: ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ﴾ يعني از شما چيزي نمي‌خواهم نه اينكه من اجري ندارم.

فرمود ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ … من از شما چيزي نمي‌خواهم شما از ما فيض مي‌بريد ولي ما از شما چيزي نمي‌خواهيم اباحنيفه در كنار امام صادق(سلام الله عليه) غذايي تناول كردند بعد از غذا حضرت به خدا عرض كرد: «الحمد لله ربّ العالمين اللهمّ هذا منك و من رسولك» اباحنيفه گفت چرا پيغمبر را شريك خدا قرار دادي, فرمود مگر خدا در قرآن نفرمود: ﴿أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ [20] اينها مجراي فيض‌ هستند اين اِغنا را خدا به خودش و پيغمبرش نسبت داد فرمود خدا مردم را بي‌نياز كرد پيغمبر خدا مردم را بي‌نياز كرد پيغمبر خدا كه ـ معاذ الله ـ در برابر خدا نيست اين غنا را از ذات اقدس الهي مي‌گيرد به مردم مي‌دهد ﴿أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ در قرآن دارد ﴿أَغْنَي وَأَقْنَي او است كه بي نياز مي‏كند، و سرمايه مي‏بخشد [21] قُنيه يعني سرمايه, غِنا يعني بي‌نيازي, هر دو را خدا به خودش اِسناد داد كه خدا هم مُغني است يعني غنا و بي‌نيازي مي‌دهد هم مُقني است قُنيه مي‌دهد قُنيه يعني سرمايه.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يقيناً اجر مي‌خواهد و مي‌طلبد چون موجود ممكن, فقير است و فقير بالذّات نيازمند به اجر است برخي‌ها اجرشان نجات از نار است برخي اجرشان ورود به بهشت است برخي هم اجرشان لقاءالله است. بالأخره ممكن, اجر مي‌طلبد. وجود نوراني حضرت امير و ساير ائمه(عليهم السلام) كه عبادت را سه قسم كردند هيچ عابدي را مستثنا نكردند هر عابدي بالأخره مقصدي دارد اوساط از اهل ايمان يا «خوفاً من النار» عبادت مي‌كنند يا «شوقاً الي الجنّة» اوحدي از اهل ايمان هم عبادتشان «حبّاً لله» و براي لقاء الله است [1] آن هم درجاتي دارد. پس آن مبحث كه اجر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به ذات اقدس الهي است مفروغ‌عنه است و خارج از بحث است. تعبير به ﴿عَلَي﴾ هم تعبير قرآني است قرآن كريم ياد داد و آموخت كه فرمود: ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا و هيچ جنبنده‏ اى در زمين نيست مگر [اينكه] روزيش بر عهده خداست [2] در حقيقت خود خداي سبحان اين تعبير را امضا كرده است وگرنه بنده چيزي بر خدا تحميل نمي‌كند.

ترغيب و تشويق بودن تعبير اجر، بيع و شراء در قرآن

در بخش ديگر فرمود اين بحث‌ها, بحث‌هاي تشويقي است تعبير بيع و شراء, ترغيبي است, تعبير اجر, تشويقي است. بيع و شراء, اين است كه انسان كالايي را به ديگري بفروشد. درباره ما كه عوض و معوّض هر دو براي اوست چه چيزي را داريم بفروشيم اگر «لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَلَا نَفْعًا و لا موتاً و لا حيٰوةً و لا نشوراً» [12] چه چيزي داريم به او بفروشيم؟! براي خود كار بكنيم و از او مُزد بگيريم؟! ... اگر ما هيچ كاري براي خدا نكرديم چگونه از او اجر بگيريم تعبير اجر, تعبير بيع و شراء ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ خداوند از مؤ منان جانها و اموالشان را خريداري مي‏كند﴾, [13] ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ بشارت باد بر شما به داد و ستدي كه با خدا كرده‏ ايد [14] همه ترغيبي و تشويقي است.

ردّ كلام زمخشري در تفسير آيه: ﴿وَمَا سَالتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾

زمخشري و امثال زمخشري …. مي‌گويند اين ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ اين كنايه از آن است كه ما چيزي از شما نمي‌خواهيم مثل اينكه در عرف كسي رايگان به ديگري خدمت كرده بعد بگويد «إن أعطيتني شيئاً فخذه» [15] اگر چيزي به من دادي براي خودت يعني چيزي به من ندادي اين خوب است اما اين در حدّي نيست كه انسان آيه را بر آن تطبيق بكند.

﴿۴۶﴾ قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى

﴿۴۶﴾ قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ

(۴۶) بگو: تنها شما را به يك چيز اندرز ميدهم و آن اينكه دو نفر دو نفر، يا يك نفر يك نفر براي خدا قيام كنيد، سپس فكر خود را به كار گيريد، اين دوست و همنشين شما (محمد) هيچگونه جنون ندارد، او فقط بيم دهنده شما در برابر عذاب شديد (الهي) است.

- جمله (اعظكم ) (شما را اندرز ميدهم ) در حقيقت بيانگر اين واقعيت است كه من خير و صلاح شما را در اين سخن در نظر ميگيرم نه هيچ مساله ديگر.

- تعبير به (واحدة ) (تنها يك چيز) مخصوصا با تاكيد به وسيله انما اشاره گويائى است به اين واقعيت كه ريشه تمام اصلاحات فردى و جمعى به كار انداختن انديشه هاست ، مادام كه فكر ملتى در خواب است مورد هجوم دزدان و سارقان دين و ايمان و آزادى و استقلال قرار ميگيرند، اما هنگامى كه افكار بيدار شد راه بر آنها بسته ميشود.

- تعبير به (قيام ) در اينجا به معنى ايستادن روى دو پا نيست بلكه به معنى آمادگى براى انجام كار است ، چرا كه انسان به هنگامى كه روى پاى خود ميايستد آماده براى انجام برنامه هاى مختلف زندگى ميشود، بنا بر اين انديشه كردن نياز به آمادگى قبلى دارد، كه انگيزه و حركتى در انسان به وجود آيد كه با اراده و تصميم به تفكر بپردازد.

- تعبير به (مثنى و فرادى ) (دو دو، يا يك يك ) اشاره به اين است كه انديشه و تفكر بايد دور از غوغا و جنجال باشد، مردم به صورت تكنفرى ، يا حداكثر دو نفر دو نفر قيام كنند، و فكر و انديشه خود را به كار گيرند، چرا كه تفكر در ميان جنجال و غوغا عميق نخواهد بود، به خصوص اينكه عوامل خود خواهى و تعصب در راه دفاع از اعتقاد خود در حضور جمع بيشتر پيدا ميشود.

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه اين دو تعبير به منظور اين است كه افكار فردى و جمعى يعنى آميخته با مشورت را فرا گيرد، انسان بايد هم به تنهائى بينديشد، و هم از افكار ديگران بهره گيرد كه استبداد در فكر و راى مايه تباهى است ، و همفكرى و تلاش براى حل مشكلات علمى به كمك يكديگر - در آنجا كه به جنجال و غوغا نكشد مطمئنا اثر بهترى دارد و شايد به همين دليل مثنى بر فرادى مقدم داشته است .

- (جنة ) به معنى جنون در اصل از ماده (جن ) (بر وزن ظن ) به معنى ستر و پوشش است ، و از آنجا كه مجنون چنان است كه گوئى عقلش پوشيده شده اين تعبير در باره او به كار ميرود، و به هر حال نكته قابل ملاحظه اينجاست كه گويا ميخواهد اين حقيقت را بيان كند كه دعوت كننده به انديشه و بيدارى فكر چگونه ممكن است خود مجنون باشد، و همينكه منادى تفكر است خود دليل بر نهايت عقل و درايت اوست.

- جمله (ان هو الا نذير لكم ) رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در مساله (انذار) خلاصه ميكند يعنى بيم دادن از مسئوليتها، از دادگاه و كيفر الهى ، درست است كه پيامبر رسالت بشارت هم دارد، ولى آنچه بيشتر انسان را وادار به حركت ميكند مساله انذار است ، و لذا در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز به عنوان تنها وظيفه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ذكر شده ، مانند آيه 9 سوره احقاف (وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ من جز انذار كننده آشكار نيستم) نظير اين معنى در سوره ص آيه 65 و آيات ديگر نيز آمده است.

- تعبير بين يدى عذاب شديد اشاره به اين است كه قيامت چنان نزديك است كه گوئى پيش روى شما است، و به راستى در برابر عمر دنيا نيز چنين است.

نكته ها:

مكتبهاى مادى و كمونيستى كه هميشه از ناحيه مذاهب راستين احساس خطر ميكنند هميشه اصرار دارند كه دعوت اديان را دعوت به تخدير افكار توده ها معرفى كنند، تعبير رسواى آنها كه دين افيون [ اَف ْ تریاک] توده هاست معروف است .

همچنين استعمارگران شرق و غرب به خاطر هراسى كه از قيام تودههاى مومن در سايه افكار مذهبى… داشته اند ….در كتابهاى به اصطلاح علميشان منعكس سازند كه مذهب زائيده جهل و نادانى بشر نسبت به عوامل طبيعت است !

… ولى آياتى از قبيل آيات مورد بحث كه دعوت به تفكر و انديشه ميكند، بلكه عصاره دين و خميرمايه تكامل و پيشرفت انسان را همين انديشه و تفكر ميداند مشت اين دروغپردازان را باز ميكند.

چگونه ممكن است آئينى همچون اسلام وسيله تخدير يا مولود جهل باشد در حالى كه آورنده اش به اعلا صوت خود همه انسانها را مخاطب ساخته و مى گويد قيام و نهضت كنيد براى زنده كردن انديشهاى خفته ، آنهم در محيطى آرام و خالى از غوغا.

در محيطى دور از هوا و هوس و امواج تبليغاتى مسموم .

دور از تعصبها، و دور از لجاجتها.

براى خدا قيام كنيد و انديشه كنيد.

كه تنها اندرز من به شما همين است و بس !

آيا چنين آئينى را كه نه تنها در اينجا بلكه در موارد بسيار زيادى همين دعوت را تكرار كرده, متهم به تخدير افكار ساختن, مضحك نيست ؟!

به خصوص اينكه مى گويد نه فقط در حال تنهائى و انفرادى انديشه كنيد، بلكه به صورت دو نفرى و با معاضدت (کمک) يكديگر بتفكر پردازيد، محتواى دعوت انبياء را بشنويد، دلائل آنها را مورد مطالعه قرار دهيد، اگر با عقل شما هماهنگ بود پذيرا شويد.

راستى عجيب است در تحليل هاى به اصطلاح فلسفى جامعه شناسان غربى اين مساله را مسلم ميگيرند كه جهانى ماوراء طبيعت نيست و دين يك پديده ساختگى بشر است ، سپس بر سر اين مساله دعوا ميكنند كه عامل آن چيست ؟ مسائل اقتصادى است ؟ترس انسانهاست ؟ عدم آگاهى بشر است ؟ عقده هاى روحى است و...؟

جالب اينكه آخرين قسمت بسيارى از آيات قرآن دعوت به تفكر يا تعقل يا تذكر است :

گاه مى گويد: ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون (نحل - 11 و 69).

و گاه مى گويد: ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (رعد - 3 و زمر - 42 و جاثيه - 13).

و گاه مى گويد: لعلهم يتفكرون (حشر - 21 و اعراف - 176).

و گاه همين جمله را به صورت رويارو مطرح ساخته مى فرمايد: كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ: (اينگونه خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند شايد انديشه كنيد) (بقره 219 و 266).

و از اين قبيل در قرآن فراوان است ، مانند دعوت به فقه (فهم ) در آيات زيادى از قرآن ، دعوت به (عقل و تعقل ) و مدح آنها كه عقل خويش را به كار مى گيرند، و مذمت شديد از آنها كه فكر خود را به كار نمى اندازند كه در 46 آيه از قرآن مجيد وارد شده !

توصيف زيادى كه از علما و دانشمندان و مقام علم و دانش نموده كه اگر بخواهيم همه آيات آن را گردآورى و تفسير كنيم خود كتاب مستقلى مى شود.

در اين مورد همين بس كه قرآن يكى از صفات دوزخيان را نداشتن تفكر و تعقل ذكر كرده است : وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ (دوزخيان مى گويند: اگر ما گوش شنوا و عقل بيدارى داشتيم در ميان دوزخيان نبوديم )! (كه جاى عاقلان در دوزخ نيست ) (ملك - 10 ) .

و در جاى ديگر مى گويد: اصولا افرادى كه گوش دارند و نمى شنوند، چشم دارند و نمى بينند و عقل دارند و انديشه نمى كنند، براى جهنم نامزد شده اند!

سوره ۷: الأعراف

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ

(به طور مسلم گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ قرار داديم ، نشانه آنها اينست كه عقل دارند و با آن انديشه نمى كنند، چشم دارند و با آن نمى بينند، و گوش دارند و با آن نمى شنوند، آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر! آنها همان غافلانند (اعراف - 179).

2 - گوشه اى از روايات اسلامى در زمينه فكر و انديشه

در روايات اسلامى - به پيروى از قرآن - مساله فكر و انديشه در درجه اول اهميت قرار گرفته ، و تعبيرات بسيار گويا و جالبى در آن ديده مى شود كه نمونه هائى از آن را در اينجا مى آوريم :

الف - تفكر بزرگترين عبادت است

در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مى خوانيم ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم انما العبادة التفكر فى امر الله عز و جل : (عبادت به زيادى نماز و روزه نيست ، عبادت واقعى تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش است .

در روايت ديگرى مى خوانيم كان اكثر عبادة ابى ذر التفكر بيشترين عبادت ابوذر تفكر و انديشه بود).

ب - يكساعت تفكر از يك شب عبادت بهتر است .

در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم شخصى سؤ ال كرد اينكه مردم از (پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل مى كنند: تفكر ساعة خير من قيام ليلة : (يكساعت انديشه كردن بهتر از يك شب عبادت نمودن است ) منظور از آن چيست ؟ و چگونه بايد تفكر كند؟

امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: يمر بالخربة او بالدار فيقول اين ساكنوك اين بانوك مالك لا تتكلمين : (هنگامى كه از كنار ويرانه ، يا خانه اى (كه از ساكنان خالى شده ) مى گذرد بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟ بنيان گزارانت چه شدند؟ چرا سخن نمى گوئى )؟

مراد از (صاحب شما) خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و اگر آن جناب را به اين تعبير نام برد، براى اين است كه به ياد ايشان بياورد كه اين مرد همان كسى است كه چهل سال با او همنشين بودند، در اين مدت كه فاصله بين ولادت و بعثت اوست، هيچ گونه اختلالى در فكر او، و حتى هيچ سابقه اى از خفت راى، و يا هر چيزى كه توهم جنون بياورد از او نديديد، پس ‍ چگونه او را ديوانه مى خوانيد.

بسياري از بزرگان ما اينها قبل از اينكه مطالعه كنند فكر مي‌كردند. بعضي از اساتيد ما كه نگاه مي‌كرديم, چند جلد كتاب بيشترنداشتند. كتابخانه امام(رضوان الله عليه) اين‌طور بود، كتابخانه مرحوم علامه طباطبايي اين‌طور بود اينها چند جلد كتاب بيشتر نداشتند. اينها بيش از آن مقداری که به كتاب مراجعه كنند و مطالعه كنند، فكر مي‌كردند كه چه مي‌خواهيم بگوييم، موضوع چيست، محمول چيست، نسبت چيست، بعد شروع مي‌كردند به مطالعه كردن، اين‌طور نيست كه انسان همين كه وارد منزل شد كتاب پهن كند, كتاب ببيند, آن‌وقت اين كتابي در مي‌آيد.

مي‌بينيد يك وقت كسي عوام است و درس خوانده اين مثل گُل‌هاي مصنوعي است كه اين را معطّر كنند، يك وقت است نه، يك محقّق درس‌خوانده است، محقّق‌ درس‌خوانده, تعاملي با كتاب دارد يعني يك مقدار فكر مي‌كند با فكر خود و عَرضه خود به سراغ كتاب مي‌رود با مؤلف گفتگو مي‌كند در نتيجه چيز خوبي به دست مي‌آيد مي‌شود عالِم نه يك عوام درس‌خوانده.

اگر كسي عوام بود و درس خواند اين عالِم نمي‌شود. عالِم كسي است كه فكر بكند با صاحب كتاب تعامل داشته باشد تدبّر داشته باشد اين محقّق بار بيايد اگر محقّق بار آمد خودش هم مي‌تواند كتاب بنويسد، مي‌شود استاد بشود، نوآوري داشته باشد، حرف جديد داشته باشد اين مي‌شود چشمه. اما اگر همه‌اش استخر بود آب را از بيرون گرفت, خب يك وقت باران نيامد يك وقت آب نيامد يا لوله آب بسته بود اين خشك مي‌شود. اگر از خودش چشمه‌وار بجوشد, هميشه تر و تازه است.

فرمود شما كه خدا را قبول داريد, براي رضاي خدا يا دو به دو بحث كنيد يا تنهايي بحث كنيد. يك وقت مسائل اجتماعي و عملي و سياسي و اينهاست آنجا هر چه بيشتر بهتر، يك وقت مسئله فكر و انديشه و اينهاست آنجا هر چه كمتر بهتر، آدم وقتي مي‌خواهد فكر كند يا بايد تنها باشد يا با مثل خودش بحث كند وگرنه در غوغا و جمعيت كه فكري حاصل نمي‌شود.

﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلَا تَفَرَّقُوا و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد براي كارهاي عملي است، مسئله فكر و علم يا يك نفر يا دو نفر بنشينيد فكر كنيد و بررسي كنيد البته يك انسان متفكّر بايد دستمايه علمي داشته باشد.

فرمود يا دو نفر يا يك نفر بنشينيد درباره نبوّت و درباره معاد، فكر كنيد. درباره نبوّت فكر كنيد اين بزرگوار كارهاي خارق‌العاده آورده كه از ديگران ساخته نيست … او ديوانه نيست ديوزده نيست جن‌زده نيست تا بشود مجنون… خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً من عمری پیش از این میان شما زیستم [7] من چهل سال در بين شما زندگي كردم خب من را مي‌شناسيد, اين حرف‌ها را كه نمي‌زدم، درسي هم كه نبود، اين فكرها هم نبود، اين نوآوري را شما بايد از جاي ديگر بدانيد.

پرسش: اين ﴿مَثْنَي وَفُرَادَي﴾ نمي‌تواند ناظر اين باشد كه حتي اگر كم هستيد باز هم قيام كنيد لله؟

پاسخ: نه، آن ﴿ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا﴾ نشان مي‌دهد كه مدار قيام براي فكر است. يك وقت است كه قيام بكنيد لله آن كارهاي عملي است جهاد است و امثال ذلك، يك وقت است كه كارهاي فكري است.

در مسئله قيام عملي خب اگر كسي رهبر الهي باشد ولو هيچ كس نباشد [موظف به قيام است].

مأمور بودن پيامبر به قيام «لله» و نبود تقيه براي او

ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ تنها مسئول وظيفه خود هستي﴾ [8] تقيّه براي امام است ولي براي پيغمبر نيست فرمود اگر در تمام روي زمين احدي تو را ياري نكند تو وظيفه داري قيام بكني و همين كار را هم كرد آن سفر حضرت به طائف و پاي حضرت خوني شدن و سنگ خوردن ….هست. تقيّه براي امام(عليه السلام) است نه براي پيغمبر، فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾ اين مسئله رهبران الهي است. درباره ديگران خب حساب خاصّ خودش را دارد زمان تقيّه طور ديگر است.

پرسش: چرا پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نمي تواند تقيه کند؟

پاسخ: براي اينكه اصلِ دين آن وقت محفوظ نمي‌ماند آنها تقيّه مي‌كردند براي اينكه دين محفوظ بماند اين پيامبر، اصلِ دين را دارد مي‌آورد اگر اصلِ دين با تقيّه هم كنار برود پس ديني نمي‌ماند.

﴿۴۵﴾ وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا

﴿۴۵﴾ وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ

(۴۵) كساني كه پيش از آنها بودند (نيز آيات الهي را) تكذيب كردند در حالي كه اينها به يكدهم (از قدرت و نيروي آنان) نميرسند، (آري) آنها رسولان مرا تكذيب كردند و ببين مجازات من (نسبت به آنها) چگونه بود؟!

كسانى كه قبل از اينها بودند نيز آيات الهى را تكذيب كردند در حالى كه اينها از نظر قوت و قدرت حتى به يكدهم آنچه به اقوام پيشين داديم نمي رسند اما ببينيد سرنوشت آنها به كجا رسيد؟ آرى آنها رسولان مرا تكذيب كردند، بنگريد مجازات من نسبت به آنها چگونه بود؟!

شهرهاى ويران شده آنها در زير ضربات كوبنده مجازات الهى در نزديكى شما و در مسيرتان به سوى شام قرار دارد، آنها را آئينه عبرت بگيريد، و پندهاى لازم را از زبان اين ويرانه ها بشنويد، و سرنوشت خود را بر آن قياس كنيد كه نه سنت الهى تغيير پذير است و نه شما از آنها برتريد! (معشار) از ماده عشر و به همان معنى (يكدهم ) است . بعضى آن را به معنى (عشر عشر) يعنى يكصدم گرفته اند، ولى بيشتر كتب لغت و تفاسير همان معنى اول را ذكر كرده اند، ولى به هر حال اينگونه اعداد جنبه تعدادى ندارد، و براى تقليل است. در مقابل عدد هفت و هفتاد و هزار و مانند آن كه براى تكثير ميباشد.

بنابراين مفهوم آيه اينست كه ما گردنكشان نيرومندى را در هم كوبيديم كه اينها جزء كوچكى از قدرت آنها را ندارند!

نظير همين معنى در آيات متعدد ديگر قرآن وارد شده ، از جمله در آيه 6 سوره انعام ميخوانيم :

سوره ۶: الأنعام

أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَيْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الْأَنْهَارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِينَ ﴿۶﴾

آيا مشاهده نكردند چقدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم اقوامى كه از شما نيرومندتر بودند، امكاناتى به آنها داده بوديم كه به شما نداديم ، بارانهاى مفيد پي درپى براى آنها فرستاديم ، و نهرها از زير درختان باغهاى آنها جارى ساختيم ، اما به هنگامى كه طغيان كردند آنان را به خاطر گناهانشان نابود كرديم و گروه ديگرى بعد از آنان به وجود آورديم .

نظير همين معنى در آيات 21 سوره مومن ، و آيه 9 سوره روم ، نيز وارد شده است .

بعد فرمود رسول من! اينها با همين قدرتي كه دارند تنها تو نيستي كه تو را ساحر مي‌دانند تنها قرآن نيست كه آن را سِحر مي‌دانند درباره انجيل و تورات هم همين حرف را زدند درباره موسي و عيسي(عليهما السلام) هم همين حرف را زدند درباره انبياي ديگر و صحف آسماني هم همين دو مطلب را داشتند.

ولي اينها كه وضع مالي‌شان يك مقدار روبه‌راه است و مغرور قدرت مالي و تكاثرشان هستند به اينها اعلام بكن, قبل از اين صناديد قريش, كساني بودند كه انبياي الهي را تكذيب كردند آنها را به سحر و شعبده متهم كردند كُتب آسماني آنها را به اِفك مفترا متّهم كردند اين كارها را كردند; ولي طولي نكشيد كه ما همه اينها را خاك كرديم.

آنهايي كه قبل از اينها بودند و درباره انبياي گذشته بدرفتاري مي‌كردند قدرت آنها چند برابر قدرت متمكّنان عصر تو بود ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾. يعني اين صناديد قريش, اين مترفين, اين مسرفين, اين سرمايه‌داران حجاز، يك دهم قدرت قبلي‌ها را نداشتند ما همه آ‌نها را از بين برديم, اينها به چه چيزي مي‌خواهند بنازند.

در جريان قارون هم گذشت قارون با اينكه ﴿وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ گنجینه های مال و ثروت, آن اندازه به او دادیم که حمل کلیدهایش بر گروهی نیرومند گران و دشوار می آمد [36] در همان بخش قارون گذشت كه ما كساني را هلاك كرديم كه ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً﴾ [37].

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=28&ayat=%DB%B7%DB%B6&user=far&lang=far&tran=2

اين‌طور نبود كه قارون از همه سرمايه‌دارتر و مقتدرتر از نظر اقتصادي باشد. ما كساني را, قبل از او خاك كرديم كه از او متمكّن‌تر و مقتدرتر بودند. پس قارون نه اول بود نه آخر، اينها هم نه اول هستند نه اخر.

قبلاً هم گذشت كه طرزي اينها را از بين برديم كه ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ [14] اينها فقط اسمشان در لابه‌لاي تاريخ است يك پژوهشگر تاريخي بايد نبش قبر بكند و كتاب‌هاي تاريخ را ورق بزند تا بفهمد در اين سرزمين چه كساني بودند. فقط در كتاب‌هاي تاريخ اسمشان مانده يا دارد ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ (گوئي) هرگز نبوده است﴾ [15] يعني طرزي ما اينها را ريشه‌كن كرديم با همه سوابق چند قرني كه اينها داشتند گويا اصلاً ديروز در اين سرزمين نبودند. مثالش قبلاً ذكر شد كه اگر يك درخت چنار كهنسالي را كسي بِكَند مدت‌ها جايش خالي است اما يك عَلف يك سانتي كه كنار نهر روئيده آدم بِكَند، جايي را اشغال نكرده كه حالا جايش خالي باشد فرمود … ما طرزي ريشه‌كن كرديم كه گويا اصلاً ديروز در اين سرزمين نبودند ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ غَنِي بالمكان يعني ديروز در اين مكان بود، گويا اصلاً ديروز در اين مكان نبود خب اين علف يك سانتي وقتي از كنار جوي كَنده بشود خب جايي ندارد كه نشان بدهد قبلاً وجود داشته.

الآن شما اهرام مصر را هم كه مي‌بينيد، مي‌بينيد انسان متحيّر است … در بخش‌هايي كه مربوط به قوم عاد بود فرمود: ﴿الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلاَدِ كه مانندش در شهرها ساخته نشده بود [18].

قبل از شما مرداني بودند كه شما الآن مي‌رويد دامنه كوه ويلا مي‌سازيد آنها كساني بودند كه از كوه ويلا مي‌ساختند ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ شما از كوهها خانه‏ هائي مي‏تراشيد و در آن به عيش و نوش ‍ مي‏پردازيد (قوم ثمود) [26]

https://www.youtube.com/watch?v=W7s6RS0czwY&ab_channel=TNC

فرمود شما الآن حداكثر سرمايه‌تان اين است كه در دامنه كوه ويلا مي‌سازيد اما آنها به ‌قدری مقتدر بودند كه اين كوه با اين عظمت، اين سنگ‌ها با اين عظمت و ستبري را مي‌تراشيدند به صورت اتاق‌هاي متعدد و از همين‌ها خانه مي‌ساختند ما آنها را خاك كرديم.

فرمود: ﴿فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ در غالب اين بخش‌ها مسئله تكذيب رسل را تكرار مي‌كند تا معلوم بشود كه منشأ همه خطرها همان تكذيب رسل است و كج‌دهني نسبت به دستورات ذات اقدس الهي. همين آيه 45 اوّلش تكذيب، آخرش تكذيب. اين تكذيب را دو بار در يك آيه يك خطّي ذكر فرمود.

تکذیب رسل فقط مربوط به زمان پیامبران نمیشود. امروز که پیام آنها به دست ما رسیده است نیز ما میتوانیم آنها را تکذیب بکنیم

پرسش: اين آيه برای همه زمان ها جاری است ؟

پاسخ: براي همه هم هست منتها ما حالا اينها را افسانه مي‌دانيم گاهي مي‌بينيم فلان‌جا زلزله آمده اينها را خيال مي‌كنيم يك حوادث عادي است. چيزي در عالَم حادث عادي نيست.

(44) وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ

(44) وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ

(۴۴) ما (قبلا) چيزي از كتب آسماني را به آنها نداده‏ ايم كه آن را بخوانند (و به اتكاي آن سخنان تو را تكذيب كنند) و قبل از تو هيچ پيامبري (نيز) براي آنها نفرستادیم.

اشاره به اينكه اين ادعاها از كسى قابل طرح است كه قبلا پيامبرى به سراغ او آمده و كتاب آسمانى براى او آورده و محتواى دعوت تازه را با آن مخالف ميبيند و به تكذيب برميخيزد. اما كسى كه تنها به اتكاء فكر خود - بدون هيچگونه وحى آسمانى - و با نداشتن بهره اى از علم ، خرافاتى به هم بافته حق ندارد چنين قضاوت كند.

مي‌فرمايد اين حرف‌هاي شما يا برهان عقلي مي‌خواهد يا برهان نقلي; برهان نقلي هم دو قسم است يا در وحي آسماني است يا در سنّت معصوم است.

وحی در اصطلاح قرآنی:

قرآن براي گيرنده، وحي است وحي آن نحوه تكلّم است كلام را نمي‌گويند وحي.

كلام گاهي به صورت‌هاي ظاهري گفته مي‌شود همين مخاطبات است گاهي از راه درون گفته مي‌شود اين مي‌شود وحي، اگر از سنخ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ روح الامين آن را بر دلت نازل كرد، تا از [جمله] هشداردهندگان باشى [11] شد اين مي‌شود وحي، اگر وسوسه‌هاي درونيِ شيطان بود اين مي‌شود وحي كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ قطعاً شیاطین [شبهات ناروایی را به ضد احکام خدا] به دوستانشان القاء می کنند تا با شما [درباره احکام خدا] مجادله و ستیزه کنند [12]. وحي، كلام نيست نحوهٴ تكلّم است. قرآن كه ما در خدمت آن هستيم اين عين وحي است ديگر هيچ ترديدي نيست اما براي ما وحي نشده براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي شده اين وحي را آن حضرت براي ما نقل مي‌كند با اينكه همين كلمات، كلام الله است و نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي است براي ما نقل است نقل‌الوحي است نه خود وحي; پيامبر وحي گرفت بله، …. آن حضرت از راه وحي دريافت كرد ما از راه نقل وحي دريافت كردیم، ولي تمام حروف و كلمات و الفاظ، عين كلماتي است كه ذات اقدس الهي نازل كرده است.

فرمود حرف‌هاي شما يا بايد به صورت وحي آسماني باشد يا آن پيامبري كه معصوم است بالأخره حرفي بزند شما حرف‌هايتان كه موافق با عقل نيست در سوره «احقاف» آن آيه آمده كه ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ يا نشانه ‏اى از علم بياوريد﴾ شما يك برهان عقلي بياوريد نشد يا دليلي بياوريد كه در كتاب آسماني باشد يا سخني بياوريد كه از زبان معصوم باشد.

وقتي نه دليل عقلي دارند نه دليل نقلي دارند خودشان گرفتار افك مفترا هستند نه اينكه وجود مبارك پيامبر افّاك مُفتري باشد يا قرآن كريم اِفك مفترا باشد.

(43) وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ

(43) وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ وَقَالُوا مَا هذَا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَري وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ

(۴۳) هنگامي كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده شود مي‏گويند او فقط مردي است كه ميخواهد شما را از آنچه پدرانتان پرستش ميكردند باز دارد، و مي‏گويند: اين جز دروغ بزرگي كه (به خدا) بسته شده چيز ديگري نيست، و كافران هنگامي كه حق به سراغشان آمد گفتند: اين فقط يك سحر آشكار است!

آيات گذشته از وضع مشركان و افراد بى ايمان در قيامت سخن ميگفت ، آيات مورد بحث بار ديگر به وضع آنها در اين دنيا پرداخته عكس العمل آنان را در برابر شنيدن قرآن بازگو ميكند، تا روشن شود آن سرنوشت شوم در قيامت معلول اين موضعگيرى غلط در مقابل آيات الهى در دنياست .

نخست مى گويد: هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده ميشود مى گويند اين مرد فقط ميخواهد شما را از آنچه نياكانتان پرستش ميكردند باز دارد (وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ).

اين نخستين عكس العمل آنها در برابر اين آيات بينات است كه به منظور تحريك حس عصبيت (تعصب) در اين قوم متعصب مطرح ميكردند.

مخصوصا تعبير به (آبَاؤُكُمْ ) (پدران شما) به جاى (آبَائنا) (پدران ما) بيشتر براى همين منظور است كه به آن قوم متعصب حالى كنند ميراث نياكان شما در خطر است ، بپاخيزيد و دست اين مرد را از آن كوتاه كنيد!

تعبير ما هذا الا رجل ... از دو نظر براى تحقير پيامبر بوده است ، يكى كلمه هذا (اين ) و ديگرى رجل (مردى ) به صورت نكره ، در حالى كه همه آنها پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به خوبى و با سوابق روشن مى شناختند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن ، آيات را توصيف به بينات ميكند، يعنى دلائل حقانيتش همراه خود آن است ، و آنجا كه عيان است نياز به بيان ندارد.

سپس دومين گفتارى را كه براى ابطال دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مطرح مى ساختند بيان ميكند ميفرمايد: آنها مى گويند اين (قرآن ) جز دروغ بزرگى كه به خدا بسته شده چيز ديگرى نيست ! (وَقَالُوا مَا هَذَا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَرًى).

با اينكه تعبير به افك براى متهم ساختن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به دروغ كافى بود ولى آنها با كلمه (مفترى ) آن را تاكيد ميكردند، بى آنكه هيچ دليلى بر اين ادعاى خويش داشته باشند.

و بالاخره سومين اتهامى را كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بستند تهمت سحر بود، چنانكه در پايان آيه مورد بحث ميخوانيم كسانى كه كافر شدند هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند: اين چيزى جز سحر آشكار نيست ! (وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ). همین اینکه کلمه سحر برای قرآن به کار میبرند نشان دهنده عاجز بودن آنها در برابر معجزه قرآن میباشد.

آنها براى خنثى كردن دعوت پیامبر، مساله حفظ ميراث گذشتگان را پيش ميكشيدند، در حالى كه گذشتگان آنها به گفته قرآن مصداق لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (چيزى نمى فهميدند و هدايتى نداشتند) بودند (بقره - 170).

سوره ۲: البقرة

وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ ﴿۱۷۰﴾

و هنگامي كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروي كنيد، مي‏گويند: بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروي مي‏نمائيم، آيا نه اين است كه پدران آنها چيزي نمي‏فهميدند و هدايت نيافتند؟! (۱۷۰)

در برابر تهديدهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عذاب الهى مساله دروغگوئى را مطرح ساخته بودند تا توده هاى مردم را آرام سازند.

و در برابر معجزات ، تهمت سحر را مطرح ميكردند، تا آن را به اين وسيله توجيه كرده ، مردم را از گرايش به آن باز دارند.

ولى چنانكه ميدانيم و تاريخ اسلام گواه آن است هيچيك از اين وسوسه هاى شيطانى موثر نيفتاد، و سرانجام مردم فوج فوج وارد اين آئين پاك شدند.

اگر در اين كلام، خداى تعالى آيات خود را به وصف (بينات ) توصيف فرموده، خواسته است به نوعى ايشان را مورد عتاب قرار دهد، و گويا فرموده : وقتى اين آيات بر آنان خوانده مى شود، با اينكه آياتى بينات و روشنند، و هيچ ترديدى و شكى در آنها نيست، مع ذلك به جاى اينكه عموم هم مسلكان خود را دعوت كنند كه : بياييد و اين آيات را بپذيريد، بر عكس عموم آنها را مى خوانند تا در تقليد كوركورانه از پدران خود پافشارى كنند، و ايشان را تحريك مى كنند كه : عليه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به پا خيزند. و در اينكه كلمه آباء را به ضمير كم اضافه كرده، مبالغه در شوراندن مردم را افاده مى كند.

﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ﴾ هيچ ابهامي در كار نبود اگر خود آيه نيازي به تبيين داشت وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه مبيِّن بود بيان مي‌كرد فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ [34] بايد شفاف و روشن براي مردم بيان بكني پس اين آيات، بيّن بودند يا نيازي به توضيح نداشتند يا اگر محتاج به توضيح بود، پيامبر تبيين مي‌كرد.

شاید از این جهت بیانات هستند که نشان دهنده این هستند که از طرف خدا آورده شده اند

سوره ۱۷: الإسراء

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ فَاسْأَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسْحُورًا ﴿۱۰۱﴾

ما به موسي نه معجزه روشن داديم، از بني اسرائيل سؤ ال كن آن زمان كه اين (معجزات نهگانه) به كمك آنها آمد (چگونه بودند) و فرعون به او گفت گمان مي‏كنم اي موسي تو ديوانه (يا ساحري)! (۱۰۱)

آنها گروه‌هاي متعددي بودند همه اين اهانت‌ها براي يك گروه يا يك شخص نبود اينها از سه منظر اهانت مي‌كردند هم نسبت به خود قرآن كريم، هم نسبت به شخص پيامبر از نظر اوصاف روحي، هم نسبت به شخص پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از نظر انگيزه‌هاي سياسي.

از نظر قرآن كريم مي‌گفتند ـ معاذ الله ـ اين سِحر است، كهانت ([ ک َن َ] غیبگویی) است، شعر است. اينها را گروه‌هاي متعدد درباره قرآن كريم مي‌گفتند كه اين سِحر است يا شعر است يا كهانت است و مانند آن.

در بخش ديگر نسبت به شخص پيامبر ـ معاذ الله ـ اگر اين سِحر است او مي‌شود ساحر، اگر قرآن، كهانت است او مي‌شود كاهن، اگر شعر است او مي‌شود شاعر، بعد ـ معاذ الله ـ تعبير به جنون هم داشتند كه او مجنون است و اين حرف‌ها را مي‌زدند. مسئله جنون، مسئله افك و افترا اينها اوصاف زشتي بود كه اين تبهكاران به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسناد مي‌دادند، مي‌گفتند اين بافتگي است. اِفك يعني چيزي را خودت درست كردي، افترا يعني چيزي كه براي خدا (کسی) نيست به خدا (کس) اِسناد دادي. اِفكِ مُفتراست يعني خودش بافت، خودش ساخت بعد به خدا اسناد داد.

پس اِفك و افترا، دسيسه‌اي است كه تو انجام دادي و منشأ اين كارها هم ـ معاذ الله ـ جنون است پس مسئله سِحر و كهانت و شعر بودن براي قرآن، مسئله جنون و اِفك و افترا براي پيامبر اما انگيزه‌هاي سياسي، اين انگيزه‌هاي سياسي از ديرزمان مطرح بود از زمان فرعون مطرح بود فرعون (و همدستان او) به مردم مصر مي‌گفت وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) غرض سياسي دارند اينها غرضشان:

سوره ۲۰: طه

قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَنْ يُخْرِجَاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى ﴿۶۳﴾

گفتند: اين دو مسلما ساحرند، مي‏خواهند شما را با سحرشان از سرزمينتان بيرون كنند، و آئين عالي شما را از بين ببرند! (۶۳)

اين تمدّن كهن مصر را مي‌خواهند از بين ببرند شما را مي‌خواهند از اين سرزمين بيرون كنند اين اغراض سياسي است. بخشي از اينها هم در حجاز بود كه مي‌گفتند اين مي‌خواهد با ميراث فرهنگي شما، با افتخارات ملي شما، با قوميّت شما درگير بشود ﴿يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ﴾ اين به انگيزه سياسي او برمي‌گردد اين مي‌خواهد تاريخ شما را، مليّت شما را، غرور ملي شما را، آثار نياكان شما را به هم بزند.

﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ﴾ حالا اگر اِفك است بافتگي و ساختگي است شما هم ببافيد و بسازيد. اگر اين ساخت با اينكه درس نخوانده است شما كه درس‌خوانده داريد، شما هم ببافيد و بسازيد مي‌گويند نه اين سِحر است و كارشناسان سحر بايد به او جواب بدهند. هم او را به ساحر بودن متّهم كردند، هم كارش را به سِحر متّهم كردند.

(42) فَالْيَوْمَ لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً وَنَقُولُ لِلَّذِينَ

(42) فَالْيَوْمَ لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً وَنَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ

(۴۲) امروز هيچيك از شما نسبت به ديگري مالك سود و زياني نيست و به ظالمان ميگوئيم بچشيد عذاب آتشي را كه تكذيب ميكرديد!

در این آيه به عنوان يك نتيجه گيرى مى گويد: امروز هيچيك از شما نسبت به ديگرى مالك سود و زيانى نيست. بنابراين نه فرشتگان كه ظاهرا معبود آنها بودند ميتوانند شفاعتى كنند، و نه آنها نسبت به يكديگر ميتوانند كمكى انجام دهند. (اينجاست كه به اين ظالمان ميگوئيم : بچشيد عذاب آتشى را كه آنرا تكذيب ميكرديد) (و نقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون ).

اين نخستين بار نيست كه قرآن از مشركان تعبير به (ظالم ) و ستمگر ميكند، بلكه در بسيارى ديگر از آيات قرآن از (كفر) تعبير به (ظلم ) يا از (كافران و مشركان ) تعبير به (ظالمان ) شده است ، چرا كه قبل از هر چيز بر خود ستم ميكنند كه تاج پرافتخار عبوديت پروردگار را از سر برداشته ، و طوق بندگى خفت بار بتها را بر گردن مى نهند، و همه حيثيت و شخصيت و سرنوشت خود را بر باد ميدهند.

در حقيقت آنها در روز قيامت هم مجازات شرك خود را ميبينند، و هم مجازات انكار معاد را، و در جمله (و نقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون ) هر دو معنى جمع است .

ما در دنيا يك آزادي داديم كه تبهكاران بتوانند كار خودشان را انجام بدهند تكويناً آزادند برخي‌ها بتوانند به برخي آسيب برسانند كه ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائي بيفكنند﴾ اما ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ ولي هيچگاه بدون فرمان خدا نمي‏توانند به انساني ضرر برسانند﴾ [28] اين‌طور نيست كه در نظام تكوين، اينها مستقل باشند. به اينها به عنوان آزمون، امتحاناً قدرتي داديم ببينيم كه چه مي‌كنند.

اما در قيامت فقط مالكيت الهي ظهور مي‌كند هيچ كس مالك نيست هيچ كس كاري انجام نمي‌دهد مگر اينكه خداي سبحان اذن خاص عطا كند ﴿فَالْيَوْمَ﴾ يعني امروز كه روز قيامت و معاد است ﴿لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ امروز اگر كسي بخواهد از جهنم بِرَهد به دست كسي نيست، به بهشت برسد به دست كسي نيست.

فرمود: ﴿فَالْيَوْمَ لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ اكثري مردم عبادت آنها يا براي جلب نفع است يا براي دفع ضرر، آن اوحدي از انسان‌ها هستند كه «حبّاً» و «شكراً» عبادت مي‌كنند. [33]