﴿۱﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا (قسمت دوم)

﴿۱﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

(۱) ستايش مخصوص خداوندي است كه آفريننده آسمانها و زمين است، خداوندي كه فرشتگان را رسولاني قرار داد كه صاحب بالهاي دو گانه و سه گانه و چهار گانه‏ اند او هر چه بخواهد در آفرينش مي‏افزايد، او بر هر چيزي قادر است. (۱)

اختیار و انتخاب فرشتگان

https://www.aparat.com/v/LJvV0

تجرد به معناي مقابل «مادي» به كار رفته و منظور از مجرد موجودي است كه داراي ويژگي هاي مادي نباشد. مشخص شدن ماهيت موجود مجرد منوط به اين است كه ماده و ويژگي هايش را بشناسيم.

واژه مادي در اصطلاح فلاسفه در مورد اشيائي به كار مي رود كه نسبتي با ماده داشته، موجوديت آنها نيازمند به ماده و مايه قبلي باشد و واژه «مجرد» به معناي غير مادي و غير جسماني است. يعني چيزي كه نه خودش جسم است و نه از قبيل صفات و ويژگي هاي اجسام مي باشد.

ويژگي هاي جسمانيات و مجردات جسم به صورت هاي مختلفي تعريف شده كه مشهورترين آنها عبارت است از اينكه: «جسم جوهري است داراي ابعاد سه گانه (طول و عرض و عمق)». ويژگي هاي جسم امتداد آن در سه جهت داراي مكان است قابل اشاره حسي است.

موجود جسماني داراي امتداد چهارمي است كه از آن به «زمان» تعبير مي شود. با توجه به ويژگي هاي اجسام و جسمانيات، مي توان مقابلات آنها را به عنوان ويژگي هاي مجردات قلمداد كرد. يعني موجود مجرد. نه انقسام پذير است، و نه مكان و زمان دارد. «تنها براي يك قسم از موجودات مجرد، مي توان بالعرض نسبت مكاني و زماني در نظر گرفت و آن نفس متعلق به بدن است. ولي اين مكان داري و زمان داري در واقع، صفت بدن است و در اثر تعلق و اتحاد روح با بدن، از روي مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده مي شود.»(1)

اثبات (تجرد مطلق ) براى فرشتگان حتى از زمان و مكان و اجزاء كار آسانى نيست ، و تحقيق از اين مساله نيز فايده زيادى در بر ندارد، مهم آن است كه ما فرشتگان را به اوصافى كه قرآن و روايات مسلم اسلامى توصيف كرده بشناسيم و آنها را صنف عظيمى از موجودات والا و برجسته خداوند بدانيم ، بى آنكه مقامى جز مقام بندگى و عبوديت براى آنها قائل باشيم ، و آنها را شريك خداوند در خلقت يا عبادت بدانيم كه اين شرك و كفر محض است .

مصباح یزدی:

از مجموع آیات مربوط به فرشتگان، اطلاعی درباره نوع خلقت آنها به‌دست نمی‌آید؛ گرچه قرآن درباره ماده آفرینش انسان و جن ساکت نیست و می‌گوید از چه چیزی خلق شده‌اند، اما فرشتگان را نمی‌گوید. شاید بتوان استظهار كرد كه فرشتگان مادة قبلی ندارند؛ اما جن و انس موجوداتی جسمانی هستند كه از ماده خلق شده‌اند… شاید بتوان گفت كه فرشتگان موجوداتی جسمانی نیستند و بر آنچه در فلسفه آن را «مجرد» می‌نامیم، منطبق‌اند. همچنین ممكن است مجرد برزخی یا مجرد تام عقلانی باشند و یا چه‌بسا برحسب مراتب فرق كنند؛ برخی مجرد برزخی باشند؛ یعنی شكل و قیافه و خواص ماده را داشته باشند؛ چنان‌كه در بعضی روایات آمده است كه نكیر و منكر، به یک صورت نزد مردة مؤمن و کافر ظاهر نمی‌شوند؛(1)برخی از فرشتگان نیز ممكن است مجرد تام باشند. به‌هرحال شاهدی قطعی از آیات بر این مطالب نداریم.

درباره تجرد ملائکه یا مادیت آنها، اقوال مختلفی مطرح شده است: برخی از متفکران, تمامی ملائکه را مجرد و برخی نیز تمام ملائکه را مادی می دانند. به نظر می رسد نمی توان به صورت قطعی و کلی حکم کرد که تمامی ملائکه مادی هستند و یا تمامی آنها مجردند. اظهار نظر در این باره بستگی دارد به مبانی کلامی و فلسفی خاصی که مفسِّر در تفسیر متون بر می گزیند.

فُطرس:

در آن دعاي سوم شعبان مَلك ندارد، دارد فُطرس، ندارد مَلك بود «عَاذَ فُطْرُسُ بِمَهْدِهِ فطرس به گهواره اش پناهنده ش» [6] بر فرض هم باشد جزء ملائكة الأرض است.

اللَّهُمَّ وَ هَبْ لَنَا فِي هَذَا الْيَوْمِ خَيْرَ مَوْهِبَةٍ وَ أَنْجِحْ لَنَا فِيهِ كُلَّ طَلِبَةٍ كَمَا وَهَبْتَ الْحُسَيْنَ لِمُحَمَّدٍ جَدِّهِ وَ عَاذَ فُطْرُسُ بِمَهْدِهِ فَنَحْنُ عَائِذُونَ بِقَبْرِهِ مِنْ بَعْدِهِ نَشْهَدُ تُرْبَتَهُ وَ نَنْتَظِرُ أَوْبَتَهُ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ

خدايا! ببخش بر ما در اين روز بهترين بخشش را، و برآور براى ما هر خواسته اى را، چنان كه حسين را به محمّد بخشيدى، و فطرس به گهواره اش پناهنده شد، و ما پناهنده به مزار اوییم پس از شهادتش، بر تربتش حاضر مى شويم و بازگشتش را انتظار ميكشيم، آمين اى پروردگار جهانيان.

https://fa.wikishia.net/view/%D9%81%D8%B7%D8%B1%D8%B3#cite_note

ذوقي بودن تبيين تفاوت جناح مَلَك با بال پرندگان

برخي‌ها گفتند فرق جناح مَلك با جناح طائر اين است كه طائر بال پيدا كرده تا پرواز كند مَلك بال پيدا كرده تا فرود بيايد آن براي فراز مي‌خواهد اين براي فرود; پرنده‌ها براي پايين آمدن لازم نيست بال بزنند چون همان جِرم طبيعي‌شان, جسم طبيعي‌شان همين كه ميل به زمين پيدا كردند ديگر نيازي به بال زدن ندارند اگر بخواهند بالا بروند نياز به بال دارند اما فرشته‌ها چون بر خلاف طبع اوّليه حيات آنهاست اگر بخواهند به زمين بيايند بال مي‌خواهند البته اين يك ذوق است اين بايد اثبات بشود يا با دليل نقلي يا با دليل عقلي, ولي تفطّني است كه برخي از اهل تفسير به اين سَمت هم گرايش پيدا كردند.

پرسش: اين ملائكه كه مجرّد هستند چه ربطي به بال دارند؟

بله بالِشان هم مجرّد است ما رؤياهايي كه داريم همين‌طور است بال يعني قوّه, خداي سبحان چندين قوّه به اينها عطا كرده است

پرسش: يعني واقعاً اينها بال ندارند؟

واقعاً بال دارند منتها بالِ مثالي قوي‌تر از بال مادي است ما در محدوده طبيعت كه زندگي مي‌كنيم نبايد هستي را در محدوده طبيعت خلاصه كنيم بالاتر, قوي‌تر, برتر, بهتر از عالم طبيعت, عالم مثال است قوي‌تر و بالاتر از عالم مثال, عالم عقل است همه اينها موجودند. هر جايي كه اين كلمه به كار رفت مناسب با همان موطن است.

عالم عقل: عالمی است که موجودات آن مجرد تام هستند و علاوه بر اینکه ذاتاً فاقد ابعاد مکانی و زمانی هستند، هیچ تعلقی هم به موجود مادی و جسمانی ندارند.

عالم مثال: حد فاصل بین عالم عقل و عالم ماده است. عالمی است لطیف تر نسبت به عالم اجسام و هر چه در این عالم به نظر می آید نظیر آن در عالم مثال موجود است. و در اصطلاح شریعت : فاصله میان مرگ تا قیامت کبری را گویند.

مثل آمدن مثل رفتن, وقتي گفتيم ﴿جَاءَ رَبُّكَ﴾[23]

سوره 89: الفجر

وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا ﴿۲۲﴾

و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند.

اين معني حقيقي است معني مجازي نيست منتها ما ﴿جَاءَ﴾ را نبايد به «جاء»ي زميني معنا كنيم آمدن, رفتن, گفتن, اين همه حرف‌هايي كه بين ذات اقدس الهي و انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) در معراج‌ها, غير معراج‌ها مطرح شد آهنگ كه نبود, لفظ كه نبود, صوت كه نبود ولي حقيقت كلام بود, حقيقت قول بود…. آنجا هم بوده كه فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ و بطور مسلم اين قرآن از سوي حكيم و دانائي بر تو القا مي‏شود.﴾[25] هر جايي اين كلمه معناي خاصّ خودش را دارد اگر هر جايي اين كلمه معناي خاصّ خودش را دارد بال هم بال مادي داريم بال ملكوتي داريم بال جبروتي داريم بال بالاتر از اينها هم خواهيم داشت.

يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه است كه سرّ اينكه ملائكه گناه نمي‌كنند و انسان گناه مي‌كند. حيوان، يك بُعدي است يعني جنبه ماديّت دارد, ملائكه يك بُعدي هستند يعني جنبه تجرّد دارند. انسان موجود دو بُعدي است هم عقل دارد هم شهوت، از اين جهت معصيت مي‌كند.

اگر اين بيان نوراني حضرت امير به نحو عامّ استغراقي باشد كه جميع ملائكه را بخواهد معنا كند ملائكةالسماء, ملائكةالأرض, ملائكه‌اي كه مربوط به دنياست, ملائكه‌اي كه مربوط به برزخ است, ملائكه‌اي كه مربوط به آخرت است اگر چنين معنايي از آن بيان نوراني حضرت امير كه در خطبه اول نهج‌البلاغه آمده و در موارد ديگر هم اشاره شده استفاده بشود بله اگر روايتي دلالت كرد بر اينكه فلان فرشته لغزيد خب انسان همان‌طوري كه تنزيه‌الأنبياء تنظيم كرد, تنزيه‌الملائكه هم تنظيم مي‌كند. اما اگر از آن بيان چنين مطلبي استفاده نشد كما هو الظاهر دليلي نداريم كه بگوييم ملائكةالأرض هستند مثل ملائكةالسماء عقل مجرّدند.

تنزیه الانبیاء (نام کامل آن: تنزیه الانبیاء و الائمه)، کتابی به عربی در کلام نوشته سیدمرتضی علم الهدی ، دانشمند شیعی (۳۵۵ـ۴۳۶) است.موضوع این کتاب اثبات عصمت پیامبران و امامان است.

آنها كه مدبّرات امرند حسابشان جداست وحي مي‌آورند, كارهاي بهشت و جهنم و ارواح و اينها را اداره مي‌كنند كارشان جداست اما ما دليلي بر حصر نداريم كه «ان هو الاّ كذا و كذا» نه دليل عقلي داريم نه دليل نقلي داريم; اگر دليل عقلي داشتيم كه ملائكه غير از اين نمي‌تواند باشد, دليلي نقلي داشتيم كه حصر بكند همه ملائكه اين‌طورند غير از اين نمي‌تواند باشد يا نيستند بله, اما وقتي دليلي عقلي نداريم, دليلي نقلي نداريم جاي احتمال باز است وقتي جاي احتمال باز بود اگر روايتي گفت كه فلان فرشته مثلاً گناه كرده ما بررسي مي‌كنيم اگر فرشته وحياني نبود, فرشته مسئول جهنم نبود, مسئول بهشت نبود, مسئول ارزاق نبود, مسئول امور انبيا نبود, مسئول ضبط اعمال ما نبود, فرشته‌اي بود كه درباره كار باران و كشاورزي و دامداري دارد كار مي‌كند خب چه داعي داريم كه مثلاً بگوييم اين روايت درست نيست. غرض آن است كه آن حصر, دليل مي‌خواهد نه اين احتمال.

مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) از بعضي‌ها نقل كرده است كه يعني دو بال طرف راست, دو بال طرف چپ يا بعضي سه بال طرف راست سه بال طرف چپ اين ظاهراً بعيد است استفاده بشود گرچه ايشان اين مطلب را نفرمودند, استفاده كردن اين مطلب از آيه آسان نيست بلكه ظاهر آيه سوره «فاطر» نظير آيه سوم سوره «نساء» است ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً و اگر مي‏ترسيد از اينكه (به هنگام ازدواج با دختران يتيم،) عدالت را رعايت نكنيد، (از ازدواج با آنان، چشم پوشي كنيد و) با زنان پاك (ديگر) ازدواج نماييد، دو يا سه يا چهار همسر، و اگر مي‏ترسيد عدالت را (درباره همسران متعدد) رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد﴾ همان است كه بعضي‌ها دو بال دارند بعضي سه بال دارند بعضي چهار بال; نظير اينكه بعضي دو همسر دارند بعضي سه همسر بعضي چهار همسر. ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ﴾.

در جريان حمد كه خداي سبحان در اين پنج سوره ما را به حمد ترغيب مي‌كند اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در همان دعاي اول صحيفه نوراني سجاديه آمده است وجود مبارك امام سجاد وقتي مسئله حمد را تبيين مي‌كند و ضرورت حمد را بيان مي‌كند. در حقيقت انسان را معنا مي‌كند انسان را عده‌اي همان‌طوري كه در اوايل طلبگي به خيلي‌ها آموختند مي‌گويند انسان, «حيواني است مستوي‌القامه (راست قامت)»[8] و معروف در تعريف انسان اين است كه حيوانٌ ناطق يعني جانوري است كه حرف مي‌زند همين! اما نه قرآن, انسان را حيوان ناطق مي‌داند نه روايات; قرآن انسان را حيّ متألّه مي‌داند. انسان «حيّ» است يعني بر خلاف حيوان، روح انسان كه جنبه اصلي او را تأمين مي كند زنده است مثل فرشتگان كه هرگز نمي ميرد. «تألّه» است يعني فصل تمايز او از ساير جانداران در نطق او نيست؛ زيرا وجود آدمي در دو قلمرو عقل نظري و عملي گرايش به سوي خدا دارد. در بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در همان اوّلين دعاي صحيفه سجاديه عرض مي‌كند خدايي را سپاس كه اگر حمد را به بندگانش نمي‌آموخت, چون حمد بلد نبودند خدا را حمد نمي‌كردند. رزق خدا را با آن اِتراف و اسراف و سِعه و گشاده‌دستي مصرف مي‌كردند و خدا را شكر نمي‌كردند چون شكر بلد نبودند «وَ لَوْ كَانُوا كَذَلِكَ» اگر جامعه اي اين‌چنين باشد, فردي اين‌چنين باشد نعمت خدا را مصرف كند و او را شكر نكند «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَي حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ» اين بيان نوراني حضرت است.

پس اگر از امام سجاد(سلام الله عليه) سؤال بكنند «الانسان ما هو» نمي‌فرمايد «حيوان ناطق» مي‌فرمايد: «حيٌّ متألّه حامد» حامد, فصل مقوّم (ارزیاب) انسان است اگر از اهل بيت سؤال كنيد آخرين فصل انسان چيست مي‌گويند حامد است, اگر كسي حامد نباشد ديگر انسان نيست «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِيَّةِ إِلَي حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ فَكَانُوا كَمَا وَصَفَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِهِ ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أضلّ﴾».

﴿۱﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي

﴿۱﴾ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

(۱) ستايش مخصوص خداوندي است كه آفريننده آسمانها و زمين است، خداوندي كه فرشتگان را رسولاني قرار داد كه صاحب بالهاي دو گانه و سه گانه و چهار گانه‏ اند او هر چه بخواهد در آفرينش مي‏افزايد، او بر هر چيزي قادر است.

7 - از روايات اسلامى استفاده ميشود كه تعداد آنها بقدرى زياد است كه بهيچوجه قابل مقايسه با انسان نيست ، چنانكه در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : هنگامى كه از آن حضرت پرسيدند آيا عدد فرشتگان بيشترند يا انسانها؟ فرمود: سوگند به خدائى كه جانم به دست او است فرشتگان خدا در آسمانها بيشترند از عدد ذرات خاكهاى زمين ، و در آسمان جاى پائى نيست مگر اينكه در آنجا فرشته اى تسبيح و تقديس خدا ميكند.

8 - آنها نه غذا ميخورند و نه آب مينوشند، و نه ازدواج دارند، چنانكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : ان الملائكة لا ياكلون و لا يشربون و لا ينكحون و انما يعيشون بنسيم العرش : فرشتگان غذا نميخورند و آب نمينوشند و ازدواج نميكنند بلكه با نسيم عرش الهى زنده اند!.

9 - آنها نه خواب دارند نه سستى و غفلت چنانكه على (عليه السلام ) در حديثى چنين مى گويد:

ليس فيهم فترة ، و لا عندهم غفلة ، و لا فيهم معصية ... لا يغشاهم نوم العيون و لا سهوا العقول ، و لا فترة الابدان ، لم يسكنوا الاصلاب و لم تضمهم الارحام :

در آنها نه سستى است ، و نه غفلت ، و نه عصيان ... خواب بر آنها چيره نميگردد و عقل آنها گرفتار سهو و نسيان نمى شود، بدن آنها به سستى نمى گرايد، و در صلب پدران و رحم مادران قرار نمى گيرند.

10 - آنها مقامات مختلف و مراتب متفاوت دارند، بعضى هميشه در ركوعند و بعضى هميشه در سجودند.

سوره ۳۷: الصافات

وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ ﴿۱۶۴﴾

هر يك از ما مقام معلومي داريم. (۱۶۴)

وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ﴿۱۶۵﴾

و ما همگي (براي اطاعت فرمان خداوند) به صف ايستاده‏ ايم. (۱۶۵)

وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ ﴿۱۶۶﴾

و ما همگي تسبيح او مي‏گوييم. (۱۶۶)

امام صادق مى گويد: و ان لله ملائكة ركعا الى يوم القيامه و ان لله ملائكة سجد الى يوم القيامه : خداوند فرشتگانى دارد كه تا روز قيامت در ركوعند، و فرشتگانى دارد كه تا قيامت در سجودند!.

براى آگاهى بیشتر از اوصاف ملائکه و اصناف آنها به کتاب «السماء و العالم» «بحار الانوار»، ابواب ملائکه، جلد 59، صفحات 144 تا 326 مراجعه فرمائید. (همچنین «نهج البلاغه»، خطبه هاى اول و 91 ـ خطبه اشباح ـ و 109 و 171).

در بسيارى از عبارات تورات از فرشتگان تعبير به خدايان ميكند كه تعبيرى است شرك آلود، و از نشانه هاى تحريف تورات كنونى است ، ولى قرآن مجيد از اين گونه تعبيرات، پاك و منزه است ، چرا كه براى آنها مقامى جز بندگى و عبادت و اجراى فرمانهاى الهى قائل نشده است و حتى چنانكه گفتيم از آيات مختلف قرآن بر مى آيد كه مقام انسان كامل از فرشتگان والاتر و بالاتر است .

كلمه (فاطر) از ماده (فطر[ ف َ ]) است، كه - به طورى كه راغب گفته - به معناى شكافتن از طرف طول است. و اگر كلمه فاطر بر خداى تعالى اطلاق شده، به عنايت استعاره اى بوده است، گويا خداى تعالى عدم را پاره كرده، و از درون آن آسمانها و زمين را بيرون آورده، بنابراين، حاصل معناى آيه اين مى شود: (حمد خدا را كه پديد آورنده آسمانها و زمين است، به ايجادى ابتدايى، و بدون الگو) و بنابراين كلمه فاطر همان معنايى را مى دهد كه كلمه بديع و مبدع دارند، با اين تفاوت كه در كلمه ابداع، عنايت بر نبودن الگوى قبلى است، و در كلمه فاطر عنايت بر طرد عدم و بر ايجاد چيزى است از اصل، نه مانند كلمه صانع كه به معناى آن كسى است كه مواد مختلفى را با هم تركيب مى كند، و از آن صورتى جديد (از قبيل خانه، ماشين، و امثال آن ) كه وجود نداشت، درست مى كند.

و به هر حال كلمه (فاطر السموات و الارض ) از اسامى خداى تعالى است، كه به عنوان صفت آورده شده، و مراد از صفت، صفت استمرارى است، نه تنها صفت گذشته، براى اينكه ايجاد مستمر، و فيض وجود، دايمى و انقطاع ناپذير است، چون اگر فيض منقطع مى شد، همه چيز نابود مى گشت.

و اگر صفت ديگر, (جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ) را دنبال آن صفت ذكر كرده براى اشاره به اين حقيقت است كه سبب انحصار حمد در خداى تعالى يكى دو تا نيست، گويا فرموده: (حمد تنها براى خدا است، كه آسمانها و زمين را ايجاد كرد، و باز حمد براى اوست كه ملائكه را فرستادگان خود قرار داد، فرستادگانى بالدار...) پس خداى تعالى در آنچه مى كند محمود است.

كلمه (أَجْنِحَة) جمع جناح است، كه … پرندگان به وسيله آن پرواز مى كنند، و به فضا مى روند و برمى گردند، و از جايى به جاى ديگر نقل مكان مى كنند. وجود فرشتگان نيز مجهز به چيزى است كه مى توانند با آن كارى را بكنند كه پرندگان آن كار را با بال خود انجام مى دهند، يعنى ملائكه هم مجهز به چيزى هستند كه با آن از آسمان به زمين و از زمين به آسمان مى روند، و از جايى به جاى ديگر كه مأمور باشند مى روند، قرآن نام آن چيز را (جناح ) (بال ) گذاشته، و اين نامگذارى مستلزم آن نيست كه بگوييم ملائكه دو بال نظير بال پرندگان دارند، كه پوشيده از پر است، چون صرف اطلاق لفظ مستلزم آن جناح، نيست، همچنان كه الفاظ ديگرى نظير جناح نيز مستلزم معانى معهود (معمول) نمى باشد مثلا، وقتى كلمه عرش و كرسى و لوح و قلم و امثال آن را درباره خداى تعالى اطلاق مى كنيم، نمى گوييم عرش آنها و كرسى و لوح و قلمش نظير كرسى و لوح و قلم ماست، بله اين مقدار را از لفظ جناح مى فهميم كه: نتيجه اى را كه پرندگان از بالهاى خود مى گيرند، ملائكه هم آن نتيجه را مى گيرند، و اما اينكه چطور آن نتيجه را مى گيرند از لفظ جناح نمى توان به دست آورد.

در كتاب بحار از كتاب اختصاص نقل كرده كه وى به سند خود از معلى بن محمّد، و او با اسقاط نام راويان از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: خداى عزّوجلّ ملائكه را از نور آفريده....

اميرالمؤمين (عليه السلام) درباره خلقت ملائكه فرموده:

خدايا ملائكه را بيافريدى، و در آسمانت جاى دادى، ملائكه اى كه نه در آنان سستى هست و نه غفلت ، و نه در ايشان معصيتى مفهوم دارد.آرى آنها داناترين خلق تو, به تو هستند و ترسنده ترين خلق تو از تواند، و مقرب ترين خلق تو به تواند و عامل ترين خلق تو به فرمان تواند، نه خواب بر ديدگان ايشان مسلط مى شود، و نه سهو عقول، و نه خستگى بدنها، ايشان نه در پشت پدران جاى مى گيرند، و نه در رحم مادران، و نه خلقتشان از ماء مهين (آبی پست و بی مقدار) است، بلكه تو اى خدا ايشان را به نوعى ديگر ايجاد كرده اى، و در آسمانهايت منزل دادى، و با جاى دادنت در جوار خود اكرامشان كرده اى، و بر وحى خود امين ساختى، و آفات را از ايشان دور كردى، و از بلاها محافظتشان فرمودى، و از گناهان پاكشان ساختى، اگر قوت تو نبود خود قوى نمى شدند، و اگر تثبيت تو نبود خودشان ثابت قدم نمى گشتند، و اگر رحمت تو نبود اطاعت تو نمى كردند، و اگر تو نبودى آنها هم نبودند.

ليكن اگر آنها كه اين همه نزد تو مقام دارند، و تو را اطاعت مى كنند و نزدت داراى منزلتند، و غفلتشان از امر تو اندك است، آنچه را كه از تو بر ايشان پوشيده مانده مشاهده مى كردند، و آن عظمت را كه تاكنون از تو پى نبرده اند پى مى بردند، قطعا عبادت و عمل خود را كوچك مى شمردند، و نفس خود را به ملامت مى گرفتند، و مى دانستند كه تو را آن طور كه بايد عبادت نكردند. منزهى تو كه خالقى و معبودى….

و در بحار از الدر المنثور از ابى العلاء بن سعد روايت آورده، كه گفت روزى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) به همنشينان خود فرمود: (آسمان به تنگ آمد، و حق دارد كه چنين باشد، براى اينكه جاى يك قدم در آن نيست، مگر آنكه همانجا را فرشته اى اشغال كرده، كه يا در ركوع است، و يا در سجده، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ) - به درستى ماييم كه همواره در صفيم، و ماييم كه همواره در تسبيح هستيم ). و از خصال روايت شده كه وى به سند خود از محمّد بن طلحه حديث كرده، و او بدون ذكر بقيه سند از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت كرده، كه فرموده: ملائكه بر سه دسته اند، دسته اى داراى دو بال و دسته اى داراى سه بال و دسته ديگر داراى چهار بالند.

مؤلف: نظير اين حديث را كافى هم به سند خود از عبداللّه بن طلحه روايت كرده. و شايد مراد از آن، توصيف اغلب ملائكه باشد، نه همه آنها، و گرنه با سياق آيه كه مى فرمود: (در خلقت هر چه بخواهد اضافه مى كند) و با روايات ديگر كه مى فرمود: (جبرئيل ششصد بال داشت) معارض خواهد بود.

و ازكتاب توحيد حكايت شده، كه وى به سند خود از ابى حيان تيمى، از پدرش از اميرالمؤ مين (عليه السلام) روايت كرده، كه فرمود: احدى از مردم نيست مگر آنكه با او چند فرشته است، كه وى را از اينكه در چاهى سقوط كند، و يا ديوارى به رويش فرو ريزد، و يا ناملايمى به او برسد، حفظ مى كنند، و اين مراقبت را در طول عمر او ادامه مى دهند تا اجلش فرا رسد، آن گاه او را تنها مى گذارند، تا هر بلايى كه مقدر است، بر سرش بيايد.....

و از صحيفه سجاديه حكايت شده كه امام سجاد (عليه السلام) در يكى از دعاهايش - كه درباره حاملان عرش خدا، و هر فرشته مقرب اوست - چنين گفته:

دعای 3 ( دعا برای فرشتگان و حاملان عرش )

(1) بار خدايا، درود بفرست بر حاملان عرش خود، فرشتگانى كه در تسبيح تو سستى نپذيرند و از تقديس تو ملال نگيرند و از پرستش تو درنمانند و فرمانبردارى تو را آنگونه به جد درايستند كه چشم بر هم زدنى كوتاهى نورزند و از عشق و شيفتگى تو ذره‌اى غفلت نكنند.

(2) بار خدايا، درود بفرست بر اسرافيل، آن فرشته صاحب صور كه چشم گشوده منتظر فرمان توست، تا در صور خود بدمد و خفتگان گور را برانگيزاند.

(3) بار خدايا، درود بفرست بر ميكائيل، آن فرشته‌اى كه در نزد تواش مقامى ارجمند است و در فرمانبردارى تواش مكانتى رفيع.

(4) بار خدايا، درود بفرست بر جبرئيل، آن فرشته‌اى كه امين وحى توست و ساكنان آسمانهايت را مطاع (اطاعت و فرمانبرداری کرده شده) است و در آستان تواش مرتبتى عظيم است و خود مقرب درگاه توست.

(5) و درود بفرست بر روح، آن فرشته‌اى كه فرمانرواى فرشتگان مامور بر حجابهاست،

(6) و بر روح كه از عالم امر توست. بر آنها درود بفرست و بر فرشتگانى كه فروتر از آنهايند: آنان كه‌ ساكنان آسمانهاى تواند و امينان رسالتهاى تو.

(7) هر چه كوشش كنند، خستگى بر خود نبينند و هر چه تحمل رنج كنند، درماندگى و سستى نپذيرند. خواهشهاى دل از تسبيح تو بازشان ندارد و سهوها و غفلتها از تعظيم تو رويگردانشان نسازد.

(8) از خشوع, ديده بر هم نهاده‌اند و ياراى نگريستن در تو را ندارند. سر فروداشته‌اند و رغبتشان به چيزهايى كه در نزد توست بسيار است. همه آزمنديشان ياد نعيم توست و در برابر عظمت تو و جلال كبرياى تو به تواضع سر به زير افكنده‌اند.

(9) و چون به لهيب (شراره) دوزخ تو بنگرند و نهيبش را بر گنهكاران بشنوند، گويند كه پروردگارا منزهى تو، تو را آنچنان كه سزاوار پرستش توست نپرستيده‌ايم.

(10) خداوندا، بر ايشان درود بفرست و بر ملائكه رحمت خويش، و آنان كه مقرب درگاه تواند، و آنها كه حاملان غيب به پيامبران تواند، و آنان كه امينان وحى تواند،

(11) و بر فرشتگانى كه خاص خود گردانيده‌اى و به تقديس خود از خوردن و آشاميدنشان بى‌نياز ساخته‌اى و در درون طبقات آسمانهايت جاى داده‌اى.

(12) و درود بفرست بر آن گروه از فرشتگان كه در اطراف آسمانها ايستاده‌اند، آن هنگام كه فرمان اتمام وعده خداوندى فرارسد.

(13) درود بفرست بر خازنان باران و روان‌كنندگان ابرها

(14) كه چون بر ابرها بانگ زنند، آواز تندرها به گوش رسد و چون ابرها از آن نهيب به راه افتند، آذرخشها از درونشان بدرخشد.

(15) و بر آن فرشتگان كه دانه‌هاى برف و تگرگ را از پى مى‌آيند و با هر قطره باران كه فرومى‌شود، فرود مى‌آيند. و بر آن فرشتگان كه نگهبانان خزاين بادهايند و آنان كه موكلان بر كوههايند تا فرونريزند

(16) و آن فرشتگان كه ميزان و مقدار آبها و پيمانه بارانها را به ايشان آموخته‌اى.

(17) درود بفرست بر آن فرشتگان كه رسولان تو به ساكنان زمينند: يا بلايى ناخوش فرومى‌آورند يا آسايشى خوش.

(18) و آن سفيران گرانقدر نيكوكار و آن بزرگواران كه نويسنده و نگهدارنده اعمال ما هستند. و درود بفرست بر فرشته مرگ و يارانش و نكير و منكر و رومان (فرشته‌اى است كه قبل از نكير و منكر به قبر ميت وارد مى‌شود و اعمال دنيايى انسان را به او يادآورى مى‌كنند) كه آزماينده ساكنان گورهاست. و آن فرشتگان كه بر گرد بيت‌المعمور طواف مى‌كنند. و بر مالك و خازنان دوزخ و بر رضوان و خادمان بهشت.

(19) و بر فرشتگانى كه از فرمان خداى سر بر نمى‌تابند و هر چه فرمان يابند همان كنند. وَ الَّذِينَ ﴿لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ ، وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾

(20) درود فرست بر آن فرشتگان كه به ما مى‌گويند: سلام بر شما به خاطر آن همه شكيبايى كه ورزيده‌ايد. سراى آخرت چه سرايى نيكوست. وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ ﴿سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ﴾

(21) و درود فرست بر فرشتگان زبانى (به معنى انداختن و دفع كردن و فرقه‌ى از ملائكه را گويند چنانكه در آيه‌ى شريفه دارد كه: سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ چونكه ايشان اهل جهنم را به سوى جهنم اندازند.) كه چون فرمانشان رسد كه بگيريدش و در زنجيرش كشيد و به دوزخش درافكنيد، بى‌درنگ و بى‌آنكه مهلتش دهند، او را فروگيرند. وَ الزَّبَانِيَةِ الَّذِينَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ ابْتَدَرُوهُ سِرَاعاً ، وَ لَمْ يُنْظِرُوهُ .

(22) و درود فرست بر فرشتگانى كه نام آنها در وهم ما نگنجيد و مقام و مرتبت آنها را در نزد تو ندانستيم و ندانستيم به چه كارى مامورند.

(23) و درود بفرست بر فرشتگان ساكن هوا و زمين و آب و آنها كه بر آفريدگان گماشته‌اند.

(24) بار خدايا، بر آنان درود بفرست در روزى كه هر كس آيد با او فرشته‌اى است كه مى‌راندش و فرشته‌اى است كه بر اعمال او گواهى مى‌دهد.

(25) بار خدايا، بر آنان درود بفرست، آنسان درودى كه بر كرامت و پاكيشان، كرامت و پاكى ديگر افزايد.

(26) بار خدايا، در آن هنگام كه بر فرشتگان و رسولانت درود مى‌فرستى و درود ما نيز به آنان مى‌رسانى، به آنكه زبان ما به ثناى ايشان گشاده‌اى بر ما نيز رحمت فرست. اِنَّكَ جَوادٌ كَريمٌ.

و در صافى از توحيد نقل كرده، كه به سند خود از اميرالمؤ مين (عليه السلام) روايت كرده كه در حديثى فرمود: منظور از آيه (مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى * لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى سوره ۵۳: النجم) - چشم منحرف نشد، و عوضى هم نديد، او از آيات بزرگ پروردگارش را ديد, اين است كه, آن جناب جبرئيل را دو بار به صورت واقعى اش ديد. از اين جهت جبرئيل را از آيات بزرگ خدا خواند، كه جبرئيل خلقتى عظيم دارد، و او از روحانيين است، كه خلقت و صفتشان را غير از خدا كسى درك نمى كند.

و از خصال حكايت شده كه به سند خود از محمّد بن روان، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: وقتى جبرئيل نزد من آمد، گفت من و هيچ يك از ملائكه به خانه اى كه در آن سگ و يا مجسمه و …. داخل نمى شويم.

گفتارى درباره ملائكه

(اوصاف چهارگانه ملائكه در قرآن و حديث)

در قرآن كريم مكرر كلمه ملائكه ذكر شده ولى نام هيچ يك از آنان را نبرده مگر جبرئيل و ميكائيل را و بقيه ملائكه را با ذكر اوصافشان ياد كرده، مانند: مَلَكُ الْمَوْتِ و كِرَامًا كَاتِبِينَ و سَفَرَةٍ كِرَامٍ بَرَرَةٍ (فرشتگانى ارجمند و نيكوكار) و رَقِيبٌ عَتِيدٌ (مراقبى آماده) و غير اينها.

و از صفات و اعمال ملائكه كه در كلام خدا و در احاديث سابق ذكر شده اند، يكى اين است كه ملائكه موجوداتى هستند شريف و مكرم، كه واسطه هايى بين خداى تعالى و اين عالم محسوس هستند، به طورى كه هيچ حادثه اى از حوادث و هيچ واقعه اى مهم و يا غير مهم نيست، مگر آنكه ملائكه در آن دخالتى دارند، و يك يا چند فرشته، موكل و مأمور آنند، اگر آن حادثه فقط يك جنبه داشته باشد يك فرشته، و اگر چند جنبه داشته باشد چند ملك موكل بر آنند.

و دخالتى كه دارند تنها و تنها اين است كه امر الهى را در مجرايش به جريان اندازند، و آن را در مسيرش قرار دهند، همچنان كه قرآن در اين باره فرموده: (لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ که هرگز پیش از امر خدا کاری نخواهند کرد و هر چه کنند به فرمان او کنند).

صفت دومى كه از ملائكه در قرآن و حديث آمده اين است كه: در بين ملائكه نافرمانى و عصيان نيست، معلوم مى شود ملائكه نفسى مستقل ندارند، و داراى اراده اى مستقل نيستند، كه بتوانند غير از آنچه كه خدا اراده كرده اراده كنند، پس ملائكه در هيچ كارى استقلال ندارند، و هيچ دستورى را كه خدا به ايشان تحميل كند تحريف نمى كنند، و كم و زيادش نمى سازند، همچنان كه فرمود: (لا يَعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ).

صفت سوم اينكه: ملائكه با همه كثرتى كه دارند، داراى مراتب مختلفى از نظر بلندى و پايينى هستند بعضى مافوق بعضى ديگر، و جمعى نسبت به مادون خود آمرند، و آن ديگران مأمور و مطيع آنان، و آنكه آمر است به امر خدا امر مى كند، و حامل امر خدا به سوى مأمورين است، و مأمورين هم به دستور خدا مطيع آمرند، در نتيجه ملائكه به هيچ وجه از ناحيه خود اختيارى ندارند، همچنان كه قرآن كريم فرموده: (وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ) و نيز فرموده: (مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ در آنجا فرمانش برند و امينش شمرند) و...

صفت چهارم اينكه: ملائكه از آن جا كه هر چه مى كنند به امر خدا مى كنند، هرگز شكست نمى خورند، به شهادت اينكه فرموده: (وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِنْ شَيْءٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ هیچ چیز در آسمان ها و زمین نیست که بتواند خدا را عاجز کند) و از سوى ديگر فرموده: (وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ و خدا بر کار خود چیره و غالب است) و نيز فرموده: (إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ خداوند فرمان خود را به انجام مي ‏رساند)

اينكه در روايات، سخن از صورت و شكل و هياءتهاى جسمانى ملائكه رفته، از باب تمثل (تصور شدن چیزی برای کسی) است، و خواسته اند بفرمايند: فلان فرشته طورى است كه اگر اوصافش با طرحى نشان داده شود، به اين شكل درمى آيد، و به همين جهت انبيا و امامان، فرشتگان را به آن صورت كه براى آنان مجسم شدند، توصيف كرده اند و گرنه ملائكه به صورت و شكل درنمى آيند.

آرى فرق است بين تمثل و شكل گيرى، تمثل ملك به صورت انسان، معنايش اين است كه ملك در ظرف ادراك آن كسى كه وى را مى بيند، به صورت انسان درآيد، در حالى كه بيرون از ظرف ادراك او، واقعيت و خارجيت ديگرى دارد، و آن عبارت است از صورتى ملكى…..

و اما اينكه بر سر زبانها افتاده كه مى گويند: ملك جسمى است لطيف، كه به هر شكل در مى آيد جز به شكل سگ و خوك، و جن نيز جسمى است لطيف، جز اينكه جن به هر شكلى درمى آيد حتى شكل سگ و خوك مطلبى است كه هيچ دليلى بر آن نيست، نه از عقل و نه از نقل - نه نقل از كتاب و نه نقل از سنت معتبر، و اينكه بعضى ادعا كرده اند بر اينكه مسلمين بر اين مطلب اجماع دارند، علاوه بر اينكه چنين اجماعى در كار نيست، هيچ دليلى بر حجيت چنين اجماعى در مسائل اعتقادى نيست.

سوره مباركه «فاطر» مثل سوره مباركه «سبأ» در مكه نازل شد و همان‌طوري كه مستحضريد مطالب محوري سوَر مكّي, اصول دين يعني توحيد, نبوّت و معاد و همچنين خطوط كلي اخلاق و حقوق و فقه است.

در پنج سور‌ه از سوَر قرآن كريم بعد از ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحمن الرَّحِيم﴾ سخن از حمد خداست

«فاتحةالكتاب»

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۲﴾

ستايش خدايى را كه پروردگار جهانيان (۲)

«انعام»

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ﴿۱﴾

ستايش براي خداوندي است كه آسمانها و زمين را آفريد و ظلمتها و نور را ايجاد كرد، اما كافران براي پروردگار خود شريك و شبيه قرار مي‏دهند. (۱)

«كهف»

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا ﴿۱﴾

حمد مخصوص خدائي است كه اين كتاب (آسماني) را بر بنده (برگزيده‏ اش) نازل كرد و هيچگونه كژي در آن قرار ندارد. (۱)

«سبأ»

(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ

(۱) حمد (و ستايش) مخصوص خداوندي است كه تمام آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است، و حمد (و سپاس) براي او است در سراي آخرت و او دانا و آگاه است.

«فاطر»

الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱﴾

ستايش مخصوص خداوندي است كه آفريننده آسمانها و زمين است، خداوندي كه فرشتگان را رسولاني قرار داد كه صاحب بالهاي دو گانه و سه گانه و چهار گانه‏ اند او هر چه بخواهد در آفرينش مي ‏افزايد، او بر هر چيزي قادر است. (۱)

سوره مباركه «انعام» و «كهف» و سوره مباركه «سبأ» و «فاطر» اين چهار سور‌ه با حمد شروع شدند هر كدام حمد در برابر نعمت خاص است ولي سوره مباركه «فاتحةالكتاب» كه امّ‌الكتاب است سبع مثاني است حمدش با ربوبيّت خداوند براي عالَمين آغاز شده است ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾[1]بر خلاف سوره مباركه «سبأ» يا سوره «فاطر»… مشابه اين حمدها در اول سوره مباركه «كهف» هم هست اما آن ربوبيت مطلقه براي امّ‌الكتاب است براي سبع‌المثاني است … در هر كدام از اين حمدهاي پنج‌گانه كيفيتي از كيفيت‌هاي آفرينش الهي, ربوبيت الهي, اِنعام الهي مطرح شد.

تدبير عالَم به وسيله فرشته‌هاست سوره مباركه «فاطر» همان‌طوري كه به نام فاطر معروف است به نام سوره «ملائكه» هم معروف است.

وجوه ارائه شده در معناي فاطر و ديدگاه ابن عباس در آن

مطلب بعدي آن است كه در جريان فاطر، وجوهي گفته شد برخي‌ها خواستند فاطر را به معناي خالق معنا كنند[2] برخي‌ها خواستند فاطر به معناي بديع و نوآور معنا بشود[3] لكن با هيچ كدام از آن معاني ظاهراً سازگار نيست «فَطْر» يعني شكافتن. زمخشري [ زَ م َ ش َ ] در كشاف و همچنين بعضي ديگر از مفسّران از مجاهد كه جزء شاگردان ابن‌عباس است نقل مي‌كنند كه ابن‌عباس گفت من معناي فاطر را متوجه نمي‌شدم مگر اينكه دو نفر عرب درباره تملّك چاهي اختلاف داشتند اينها كه نزد ما آمدند درباره مالكيّت آن چاه, يكي گفت: «أنا فطرتها» يعني من قبل از او اين چاه را شروع كردم به حفاري كردن, ابن‌عباس مي‌گويد من معناي فاطر را از اين جريان مخاصمه دو عرب ساده كه يكي گفت «أنا فطرتها» فهميدم كه فاطر يعني حفّار يعني كسي كه مي‌شكافد[4] (نه نوآور) آن كسي كه نوآور است و كارش بي‌سابقه است به او مي‌گويند مبدع و بديع اما كسي كه مي‌شكافد به او مي‌گويند فاطر كه فاطر يعني شكافنده; لذا برخي از بزرگان به استناد همين شواهد يادشده گفتند اين ناظر به سوره مباركه «انبياء» است در سوره «انبياء» آيه سي به اين صورت آمده است:

سوره 21: الأنبياء

أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ ﴿۳۰﴾

آیا کافران ندیدند که آسمانها و زمین بسته بود ما آنها را بشکافتیم و از آب هر چیز زنده‌ای را آفریدیم؟ پس چرا باز به خدا ایمان نمی‌آورند؟

رَتْق يعني بسته, فَتْق يعني بازشده و شكافته‌شده. خداي سبحان، اول آسمان و زمين را كه خلق كرد اينها يك مجموعه به هم پيوسته بودند الآن كه سخن از تولد ستاره‌هاست جدا شدن ستاره‌اي از يك مجموعه هست از همين فَتق بعد از رتق است در آيه سي سوره «انبياء» آمده است كه خداي سبحان آسمان و زمين را اول كه خلق كرد به صورت يك مجموعه بسته خلق كرد بعد كم كم آسمان را از زمين, زمين را از آسمان و اين كُرات را از هم جدا كرد و نظم خاصّي به اينها داد.

آن وقت خداي سبحان .. براي تدبير, فرشته‌ها را كه مدبّرات امرند آفريد فرشته‌ها داراي قوا و شئون گوناگوني‌اند براي فرشته، قرآن كريم اسماي زياد و اوصاف و افعال زياد ذكر كرده است مهم‌ترين وصفي كه براي فرشته‌ها ذكر كرد همان طهارت از گناه است كه در سوره مباركه «انبياء» آمده است كه اينها ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[5] هرگز قبل از دستور خداي سبحان حركت نمي‌كنند, بدون فرمان الهي حركت نمي‌كنند كه اين نشانه عصمت آنهاست همين تعبير بلند در بيانات نوراني امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه» مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) آمده است كه اهل بيت «لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»[6] همان وصفي كه براي فرشته‌هاي مكرّم هست براي اهل بيت كرام هم هست.

خداي سبحان اينها را به عنوان حافظان امور, مدبّران امور, حاملان عرش, مسئول اماته و احيا و كِيل و امثال ذلك ذكر مي‌كند و درباره فرشته‌هايي كه مخصوص دوزخ هستند فرمود: ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[7]

سوره ۶۶: التحريم

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ ﴿۶﴾

اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد! خود و خانواده خويش را از آتشي كه هيزم آن انسانها و سنگها است نگاهداريد، آتشي كه فرشتگاني بر آن گمارده شده كه خشن و سختگيرند، و هرگز مخالفت فرمان خدا نمي‏كنند و دستورات او را دقيقا اجرا مي‏نمايند! (۶)

فرشته‌هايي كه موكّل و مأمور امور دوزخيان‌اند اينها معصوم‌اند خب وقتي درباره فرشته‌هاي مأمور امور دوزخ تصريح به عصمت شد فرشته‌هايي كه بالاتر از فرشته‌هاي مسئول دوزخ‌اند فرشته‌هاي مسئول بهشت و فرشته‌هاي عالَم اعلا اينها يقيناً معصوم‌اند.

اما فرشته‌هاي ديگر مثل ملائكةالأرض, فرشته‌اي كه مسئول آوردن قطرات باران و برف و تگرگ است كه در بعضي از نصوص آمده[8] آنها به هر معنايي كه تفسير شده دليلي بر عصمت آنها نيست اينها ملائكةالأرض هستند آنچه ملائكةالسماء است و امور وحي و امثال ذلك را به عهده دارد يقيناً معصوم‌اند اما حالا اين ملائكةالأرض كه رقمشان و عددشان و كارهايشان مشخص نيست اينها هم معصوم‌اند يا معصوم نيستند دليلي بر عصمت اينها نيست اما فرشتگاني كه مربوط به امور وحي‌اند, قبض ارواح‌اند, مسئول بهشت‌اند, مسئول دوزخ‌اند, مسئول كِيل‌اند اينها خب يقيناً معصوم هستند.

در آن زيارت سوم شعبان سيدالشهداء(سلام الله عليه) نام فُطرس آمده كه يك اسم يوناني است اما از مَلك بودن او سخن به ميان نيامده، دارد «عاذ فطرس بِمَهده»[12] حالا اين اصلِ عود و پناهندگي دليل بر اين است كه قبلاً گناه كرده يا نه اين روشن نيست بر فرض گناه كرده باشد از سنخ ملائكةالأرض است و فرشته‌اي كه مسئول وحي باشد, مسئول تدبير امور باشد جزء مدبرات امر باشد اينكه نبود, بنابراين اگر چنين چيزي ثابت بشود كه فرشته‌اي لغزيد منافات ندارد با عصمت فرشته‌ها.

(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

(1) الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ

(۱) ستايش مخصوص خداوندي است كه آفريننده آسمانها و زمين است، خداوندي كه فرشتگان را رسولاني قرار داد كه صاحب بالهاي دو گانه و سه گانه و چهار گانه‏ اند او هر چه بخواهد در آفرينش مي‏افزايد، او بر هر چيزي قادر است.

آغاز اين سوره - مانند سوره هاى (حمد) و (سبا) و (كهف ) - با حمد پروردگار شروع مى شود، حمد و ستايش او به خاطر آفرينش جهان پهناور هستى. مى فرمايد: (حمد مخصوص خداوندى است كه خالق آسمانها و زمين است )، و همه نعمتها و مواهب هستى از وجود ذي جود او سرچشمه مى گيرد (الحمد لله فاطر السموات و الارض ).

(فاطر) از ماده (فطور) در اصل به معنى شكافتن است ، و از آنجا كه آفرينش موجودات همانند شكافته شدن ظلمت عدم، و بيرون آمدن نور هستى است ، اين تعبير در مورد خلقت و آفرينش به كار مى رود، مخصوصا با توجه به علوم روز كه مى گويد مجموعه عالم هستى در آغاز توده واحدى بوده كه تدريجا شكافته شده ، و بخشهائى از آن جدا گرديده ، اطلاق كلمه (فاطر) بر ذات پاك خداوند مفهوم تازه تر و روشنترى به خود مى گيرد.

آرى او را به خاطر خالقيتش حمد و سپاس مى گوئيم ، چرا كه هر چه هست از ناحيه اوست و هيچكس جز او چيزى از خود ندارد.

و از آنجا كه تدبير اين عالم از سوى پروردگار - به حكم اينكه عالم ، عالم اسباب است - بر عهده فرشتگان گذارده شده ، بلافاصله از آفرينش آنها و قدرتهاى عظيمى كه پروردگار در اختيارشان گذارده سخن مى گويد.

(خداوندى كه فرشتگان را رسولانى قرار داد كه داراى بالهاى دو گانه و سه گانه و چهار گانه اند) (جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ).

سپس مى افزايد: خداوند هر چه بخواهد در آفرينش مى افزايد چرا كه او بر هر چيزى قادر و توانا است (يزيد فى الخلق ما يشاء ان الله على كل شى ء قدير).

در اينجا سه سؤ ال مطرح است نخست اينكه رسالت ملائكه و فرشتگان كه در آيه فوق آمده در چه چيز است ؟ آيا رسالت تشريعى است ؟، يعنى همان پيام آوردن از سوى خدا براى انبيا، يا رسالت تكوينى است؟ يعنى به عهده گرفتن ماموريتهاى مختلف در جهان آفرينش و يا هر دو جهت است ؟

با توجه به اينكه در جمله قبل سخن از آفرينش آسمانها و زمين بود، و در جمله مورد بحث سخن از بالهاى متعدد فرشتگان است كه نشانه هاى قدرت آنهاست ، و نيز با توجه به اينكه عنوان رسالت را براى همه فرشتگان قائل شده (توجه داشته باشيد كه الملائكه جمعى است كه با الف و لام همراه است و معنى عموم مى دهد ) چنين به نظر مى رسد كه رسالت در اينجا در معنى وسيع و گسترده اى به كار رفته كه هم (رسالت تشريعى ) را شامل مى شود و هم (رسالت تكوينى ) را.

اطلاق رسالت بر (رسالت تشريعى ) و آوردن پيام وحى به انبياء در قرآن فراوان است ، ولى اطلاق آن بر (رسالت تكوينى ) نيز كم نيست .

چون كلمه ملائكه جمع است و در آيه با الف و لام آمده افاده عموم مى كند - رسولان و واسطه هايى بين خدا و بين خلق هستند، تا اوامر تكوينى و تشريعى او را انجام دهند، و ديگر وجهى ندارد كه ما كلمه (رسل ) را كه در آيه است اختصاص دهيم به آن ملائكه اى كه بر انبياء نازل مى شدند. با اينكه قرآن كلمه (رسل ) را بر ملائكه اى كه واسطه وحى نبودند نيز اطلاق كرده، از آن جمله فرموده:

در آيه 21 سوره يونس مى خوانيم : ا إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ : (رسولان ما (فرشتگان ما) مكرهاى شما را مى نويسند).

و در آيه 61 انعام ميخوانيم : وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لَا يُفَرِّطُونَ: (مراقباني بر شما مي‏فرستد، تا زماني كه يكي از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما جان او را مي‏گيرند و آنها (در نگاهداري حساب اعمال بندگان) كوتاهي نمي‏كنند.).

در آيه 31 سوره عنكبوت در مورد فرشتگانى كه مامور در هم كوبيدن سرزمين قوم لوط بودند آمده است : وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُو أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهَا كَانُوا ظَالِمِينَ: (هنگامى كه رسولان ما نزد ابراهيم آمدند گفتند ما اهل اين آبادى را هلاك خواهيم كرد چرا كه مردمى ستمگرند).

در آيات ديگر قرآن نيز مى بينيم ماموريتهاى مختلفى بر عهده فرشتگان گذاشته شده كه رسالتهاى آنها محسوب مى شود بنابراين رسالت مفهوم وسيعى دارد.

ديگر اينكه منظور از بالهاى فرشتگان آن هم بالهاى دو گانه و سه گانه و چهار گانه چيست ؟

بعيد نيست منظور از بال و پر در اينجا قدرت جولان و توانائى بر فعاليت بوده باشد كه بعضى از آنها نسبت به بعضى برتر و داراى توانائى بيشترند.

و لذا براى آنها سلسله مراتب در بالها قائل شده كه بعضى داراى چهار بال (مثنى - دو دو) و بعضى داراى شش بال و بعضى داراى هشت بالند.

(أَجْنِحَة) جمع (جناح ) (بر وزن جمال ) به معنى بال پرندگان است كه همانند دست براى انسان مى باشد، و از آنجا كه بال وسيله نقل و انتقال پرندگان و حركت و فعاليت آنها است گاهى اين كلمه در فارسى يا در عربى به عنوان كنايه از وسيله حركت و اعمال قدرت و توانائى به كار مى رود، مثلا گفته ميشود فلان كس بال و پرش سوخته شد كنايه از اينكه نيروى حركت و توانائى از او سلب گرديد، يا فلان كس را زير بال و پر خود گرفت ، يا انسان بايد با دو بال علم و عمل پرواز كند، و امثال اين تعبيرات كه همگى بيانگر معنى كنائى اين كلمه است .

در موارد ديگر نيز تعبيراتى مانند (عرش ) و (كرسى ) و (لوح ) و … ديده مى شود كه معمولا توجه به مفاهيم معنوى آنها است نه جسم مادى آن .

البته بدون قرينه نمى توان الفاظ قرآنى را بر غير معانى ظاهرى آنها حمل كرد، اما در آنجا كه پاى قرائن روشن در كار است مشكلى ايجاد نمى شود.

در بعضى از روايات آمده است : (جبرئيل (پيك وحى خداوند) ششصد بال دارد! و هنگامى كه با اين حالت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را ملاقات كرد ما بين زمين و آسمان را پر كرده بود)!.

يا اينكه (خداوند فرشتهاى دارد كه ما بين نرمى گوش او تا چشمش به اندازه پانصد سال راه به وسيله پرنده اى (تيز پرواز) است )!.

يا اينكه در نهج البلاغه هنگامى كه سخن از عظمت فرشتگان پروردگار در ميان است ، مى فرمايد:

خطبه 1

….. سپس آسمانهاى بلند را از هم گشود و آنها را مملو از فرشتگان مختلف ساخت. گروهى از آنان همیشه در سجودند و رکوع ندارند و گروهى در رکوعند و قیام نمى کنند و گروهى در صفوفى که هرگز از هم جدا نمى شود قرار دارند و همواره تسبیح مى گویند و خسته نمى شوند.

هیچ گاه خواب چشمان، آنها را فرو نمى گیرد و عقلشان گرفتار سهو و خطا نمى شود، بدن آنها به سستى نمى گراید و غفلت نسیان، بر آنان عارض نمى شود.

گروهى از آنان امناى (امینان) وحى او و زبان او به سوى پیامبرانند و پیوسته براى رساندن حکم و فرمانش در رفت و آمدند و جمعى دیگر حافظان بندگان اویند و دربانان بهشتش. بعضى از آنها پاهایشان در طبقات پایین زمین ثابت و گردن هایشان از آسمان بالا، گذشته و ارکان وجودشان از اقطار جهان، بیرون رفته و شانه هاى آنها براى حفظ پایه هاى عرش خدا آماده است و در برابر عرش او چشمهاى خود را پایین افکنده، در زیر آن بالهاى خود را به خود پیچیده اند. در میان آنها و کسانى که در مراتب پایین تر قرار دارند، حجابهاى عزّت و پرده هاى قدرت فاصله افکنده است. (آنها چنان در معرفت الهى پیش رفته اند که) هرگز پروردگار خود را در وهم و ذهن خود تصویر نمى کنند و صفات مخلوقان را براى او قائل نمى شوند. هرگز او را در مکانى محدود نمى سازند و با نظایر و امثال به او اشاره نمى کنند…..

پيدا است كه اين گونه تعبيرات را بر جنبه هاى جسمانى مادى نمى توان حمل كرد، بلكه بيانگر عظمت معنوى و ابعاد قدرت آنها است .

اصولا مى دانيم بال تنها براى حركت در جو زمين به كار مى رود، چرا كه اطراف كره زمين را هواى فشرده گرفته ، و پرندگان به وسيله بالشان روى امواج هوا قرار مى گيرند، و مى توانند بالا و پائين بروند، ولى از محيط جو زمين كه خارج شويم در آنجا كه هوا نيست بال كوچكترين تاثيرى براى حركت ندارد، و از اين نظر درست مانند سائر اعضاء مى باشد.

از اين گذشته فرشته اى كه پاهاى او در اعماق زمين و سر او از برترين آسمان بالاتر است نيازى به پرواز جسمانى ندارد!

همانگونه كه در بحث (عرش ) و (كرسى ) گفتيم اين دو كلمه گرچه به معنى تختهاى (پايه بلند) و (پايه كوتاه ) است اما مسلما منظور از آن قدرت پروردگار در ابعاد مختلف جهان مى باشد.

نكته :

ملائكه در قرآن مجيد

در قرآن مجيد از ملائكه فراوان ياد شده است .

آيات زيادى از قرآن در باره صفات ، ويژگيها، ماموريتها و وظائف فرشتگان سخن مى گويد، حتى قرآن ، ايمان به ملائكه را در رديف ايمان به خدا و انبياء و كتب آسمانى قرار داده است ، و اين دليل بر اهميت بنيادى اين مساله است : آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ : (پيامبر اسلام به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده ايمان آورده ، و مومنان نيز به خدا و فرشتگان او و كتابها و رسولانش همگى ايمان دارند) (بقره - 285).

بدون شك وجود فرشتگان از امور غيبي هايي است كه براى اثبات آن با اين صفات و ويژگيها راهى جز ادله نقليه نيست ، و به حكم ايمان به غيب آنها را بايد پذيرفت .

قرآن مجيد روي هم رفته ويژگيهاى آنها را چنين مى شمرد:

1 - فرشتگان موجوداتى عاقل و با شعورند و بندگان گرامى خدا هستند (بل عباد مكرمون ) (انبياء 26).

2 - آنها سر بر فرمان خدا دارند و هرگز معصيت او نميكنند (لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) (انبياء 27).

3 - آنها وظائف مهم و بسيار متنوعى از سوى خداوند بر عهده دارند:

گروهى حاملان عرشند (حاقه - 17).

و گروهى مدبرات امرند (نازعات - 5).

گروهى فرشتگان قبض ارواحند (اعراف - 37).

و گروهى مراقبان اعمال بشرند (سوره انفطار - 10 تا 13).

گروهى حافظان انسان از خطرات و حوادثند (انعام - 61).

و گروهى مامور عذاب و مجازات اقوام سركشند (هود - 77).

گروهى امدادگران الهى نسبت به مومنان در جنگها هستند (احزاب - 9).

و بالاخره گروهى مبلغان وحى و آورندگان كتب آسمانى براى انبياء ميباشند (نحل - 2) كه اگر بخواهيم يك يك از وظائف و ماموريتهاى آنها را بر شمريم بحث به درازا ميكشد.

4 - آنها پيوسته مشغول تسبيح و تقديس خداوند هستند، چنانكه در آيه 5 سوره شورى ميخوانيم : وَالْمَلَائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ : فرشتگان تسبيح و حمد پروردگار خود را بجا مى آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار ميكنند.

5 - با اين حال انسان به حسب استعداد تكامل از آنها برتر و والاتر است تا آنجا كه همه فرشتگان بدون استثناء بخاطر آفرينش ‍ آدم به سجده افتادند و آدم معلم آنها گشت (آيات 30 - 34 سوره بقره ).

6 - آنها گاه به صورت انسان در مى آيند، و بر انبياء و حتى غير انبياء ظاهر ميشوند، چنانكه در سوره مريم ميخوانيم : فرشته بزرگ الهى به صورت انسان موزون بر مريم ظاهر شد: فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا ما روح خود را بر او فرستادیم و او در صورت بشری زیبا و راست اندام بر او ظاهر شد.: (مريم - 17).

در جاى ديگر به صورت انسانهائى بر ابراهيم و بر لوط ظاهر شدند (هود - 69 و 77).

حتى از ذيل اين آيات استفاده ميشود كه قوم لوط نيز آنها را در همان اشكال موزون انسانى ديدند (هود - 78).

آيا ظهور در چهره انسان ، يك واقعيت عينى است ؟ يا به صورت تمثل و تصرف در قوه ادراك ؟

تصرف در قوه ادراك را در جریان جنگ بدر داشتیم:

سوره ۸: الأنفال

وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿۴۴﴾

و در آن هنگام كه با هم (در ميدان نبرد) روبرو شديد آنها را به چشم شما كم نشان مي‏داد، و شما را (نيز) به چشم آنها كم مي‏نمود تا خداوند كاري را كه مي‏بايست انجام گيرد، صورت بخشد، (شما نترسيد و اقدام به جنگ كنيد آنها هم وحشت نكنند و حاضر به جنگ شوند و سرانجام شكست بخورند) و همه كارها به خداوند باز مي‏گردد. (۴۴)

سوره ۳: آل عمران

قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ ﴿۱۳﴾

در دو گروهي كه (در ميدان جنگ بدر،) با هم رو به رو شدند، نشانه (و درس عبرتي) براي شما بود: يك گروه، در راه خدا نبرد مي‏كرد، و جمع ديگري كه كافر بود، (در راه شيطان و بت) در حالي كه آنها (گروه مومنان) را با چشم خود، دو برابر آنچه بودند، مي‏ديدند. (و اين خود عاملي براي وحشت و شكست آنها شد). و خداوند، هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، با ياري خود، تاييد مي‏كند. در اين، عبرتي است براي بينايان! (۱۳)

ظاهر آيات قرآن معنى اول است ، هر چند بعضى از مفسران بزرگ معنى دوم را برگزيده اند.

(54) وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِن قَبْلُ إِنَّهُمْ

(54) وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُّرِيبٍ

(۵۴) (سرانجام) ميان آنها و آنچه مورد علاقه شان بود جدائي افكنده شد، همانگونه كه به پيروان (و هم مسلكان) آنها از قبل عمل گرديد چرا كه آنها در شك و ترديد بودند.

از ظاهر سياق چنين به نظر مى رسد، كه مراد از (ما يشتهون ) لذائذ مادى دنيوى باشد، كه مرگ بين ايشان و آن لذائذ فاصله مى شود. و مراد از اشياع آن، اشباهشان از امتهاى گذشته است، و يا كسانى است كه مذهب همين ها را داشته باشند.

و معناى آيه چنين است كه : بين مشركين كه به عذاب خدا گرفتار شدند، و بين لذائذى كه در دنيا داشتند، حيلوله، و جدايى افتاد، همان طور كه با مردمى شبيه ايشان از مشركين امتهاى گذشته همين معامله شد، به خاطر اينكه از امر حق و يا امر آخرت در شك بودند و سخنانى بدون دليل درباره اش مى گفتند.

…آنچه در معنا و تفسير اين چهار آيه گذشت ظاهر آيات مزبور بود و روايات بسيار از طرق شيعه و سنى رسيده، كه : آيات مورد بحث ناظر است به فرو رفتن لشكر سفيانى در بيابان (بيداء) كه يكى از علامتهاى ظهور مهدى (عليه السلام) و متصل به آن است.

در الدر المنثور … از ابى هريره روايت كرده كه در ذيل آيه (وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا) گفته است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: در آينده مردى در عمق دمشق خروج مى كند كه او را (سفيانى ) مى گويند، و عموم پيروانش از قبيله كلب هستند، دست به كشتار مى زند، و حتى شكم زنان را پاره مى كند، و كودكان را به قتل مى رساند، تا آنكه قبيله قيس عليه او قيام كند و او قيس را بكشد، و جايى را از ستم خود خالى نگذارد و در اين هنگام مردى از اهل بيت من خروج مى كند، تا به سفيانى مى رسد، و ستونى از لشكر خود را به سركوبى وى مى فرستد، و ايشان را منهزم نموده شكست مى دهند، سفيانى با همراهان خود راه مى افتد تا به (بيداء [ب َ ]) مى رسد، در آن سرزمين دچار خسف مى شوند، و در زمين فرو مى روند، و احدى از ايشان باقى نمى ماند، مگر كسى كه سرگذشت آنان را براى مردم خبر دهد.

مؤلف: اين روايت از طرق اهل سنت بسيار زياد آمده بعضى مختصر و بعضى مفصل، و آن را از طرق مختلفه از ابن عباس، ابن مسعود، حذيفه، ابى هريره، جد عمرو بن شعيب، ام سلمه، صفيه، عائشه، و حفصه، همسران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و نفيره، همسر قعقاع، و نيز از سعيد بن جبير، به طور موقوف روايت كرده اند.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ) گفته است : پدرم از ابن ابى عمير، از منصور بن يونس، از ابى خالد كابلى، برايم حديث كرد، كه گفت امام ابى جعفر (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند، گويا همين الان مى بينم قائم (عليه السلام) را كه به حجر[الاسود ] تكيه داده است، آنگاه مردم را در رعايت حقش به خدا سوگند مى دهد….وقتى قائم (عليه السلام) به سر زمين (بيداء) برسد، لشكر سفيان در برابرش صف آرايى مى كند، پس خداى عزوجل زمين را دستور مى دهد، تا پاهاى ايشان را در خود فرو ببرد، و بگيرد، و درباره همين مورد است، كه خداى عزوجل مى فرمايد: (وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ و قالوا آمنا به ) يعنى مى گويند: اينك ما به قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان آورده ايم، (و انى لهم التناوش من مكان بعيد و حيل بينهم و بين ما يشتهون ) يعنى بين آنان و عذاب نشدن، حائل ايجاد مى شود، (كما فعل باشياعهم ) يعنى آنهايى كه قبل از ايشان مكذبين بودند، و هلاك شدند (من قبل انهم كانوا فى شك مريب ).

سپس مى افزايد: (سرانجام ميان آنها و آنچه مورد علاقه آنان بود به وسيله مرگ جدائى افكنده مى شود، همانگونه كه با گروههاى مشابه آنها از قبل چنين عمل شد) (وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ).

در يك لحظه دردناك تمام اموال و ثروتها، تمام كاخها و مقامها، و تمام آرزوهاى خود را مى بينند كه از آنها جدا مى شود، آنهائى كه سخت به يك درهم و دينار چسبيده بودند و دل از كمترين امكانات مادى بر نمى كندند چه حالى خواهند داشت در آن لحظه كه بايد با همه آن يكباره وداع گويند، و چشم بپوشند، و به سوى آينده اى تاريك و وحشتناك گام بردارند؟

براى جمله (وحيل بينهم و بين ما يشتهون ) (ميان آنها و آنچه علاقه داشتند جدائى افكنده مى شود) دو تفسير بيان كرده اند:

نخست تفسيرى است كه در بالا گفته شد، ديگر اينكه آنها مى خواهند ايمان بياورند و گذشته را جبران كنند اما ميان آنها و اين تقاضا جدائى افكنده خواهد شد.

ولى تفسير اول با معنى جمله (ما يشتهون ) مناسبتر است ، بعلاوه در آيات قبل جمله (انى لهم التناوش من مكان بعيد) مساله عدم دسترسى آنها به ايمان در هنگام مرگ و عذاب استيصال آمده بوده و نياز به تكرار نيست .

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه بسيارى از مفسران اين آيات را ناظر به مجازات روز قيامت و ندامت گناهكاران در عرصه محشر دانسته اند، ولى چنانكه گفتيم آخرين آيه مورد بحث ، با توجه به جمله كما فعل باشياعهم من قبل با اين معنى سازگار نيست ، بلكه منظور لحظه مرگ و مشاهده عذاب نابود كننده الهى است .

و چه زيبا مى گويد امير مؤ منان على (عليه السلام ) كه لحظات جان دادن و جدائى از نعمتهاى دنيا را در كلمات نورانيش به روشنترين وجه ترسيم مى كند:

خطبه 109

… تو منزهى، تو آفريدگارى، تو معبودى. تا آفريدگانت را نيك بيازمايى، سرايى آفريدى و در آن خوانى گستردى: از آشاميدنيها و خوردنيها و زنان و خادمان و قصرها و رودها و كشتزارها و ميوه ها. پس دعوت كننده اى فرستادى كه مردم را بدان دعوت كند، ولى نه دعوت كننده را پاسخ دادند و نه به آنچه ترغيبشان كردى، رغبتى نمودند و نه به آنچه تشويقشان كرده بودى، اشتياقى نشان دادند. بلكه، به مردارى روى آوردند و به خوردن آن خود را رسوا كردند و بر دوستى آن اتفاق نمودند.

آرى، هر كس به چيزى عشق بورزد، عشق ديدگانش را كور و دلش را بيمار مى سازد. ديگر نه چشمش نيك مى بيند و نه گوشش نيك مى شنود. شهوات، عقل او را تباه كنند و دنيا دلش را بميراند و جانش را شيفته خود سازد. چنين كسى بنده دنياست و بنده كسانى است كه چيزى از مال و جاه دنيا را در دست دارند. دنيا به هر جا كه مى گردد، با او بگردد و به هر جاى كه روى آورد، بدان سو روى آورد. به سخن هيچ منع كننده اى، كه از سوى خدا آمده باشد، گوش فرا ندهد و اندرز هيچ اندرزدهنده اى را نشنود.

و حال آنكه مى بيند كه چسان ديگران بناگهان و بيخبر گرفتار مرگ شده اند. نه راه رهايى دارند و نه بازگشت. چگونه چيزى، كه از آن بى خبر بودند، بناگاه بر آنان فرود آمد و در حالى كه با آسودگى خاطر زندگى مى كردند، مرگ گريبانشان را بگرفت و به سراى ديگر كه به آنها وعده داده شده بود در آمدند.

آنچه بر سرشان آمده است در وصف نيايد. سكرات مرگ، يك سو، حسرت از دست نهادن فرصتها در سوى ديگر. دست و پايشان سست گردد و رنگشان دگرگون شود. مرگ در جسمشان پيشتر رود و زبانشان را از كار بيندازد.

يكى در ميان زن و فرزند خود افتاده، چشمش مى بيند و گوشش مى شنود و عقلش هنوز سالم است و فهم و ادراكش بر جاى. مى انديشد كه عمر خود در چه چيزهايى تباه كرده است و روزگارش در چه كارهايى سپرى گشته. به ياد اموالى مى افتد كه گرد كرده و براى به دست آوردنشان چشم خود مى بسته كه حلال از حرام باز نشناسد. و از جاهايى، كه حليّت و حرمت برخى آشكار و برخى شبهه ناك بوده، مال فراهم آورده. اكنون وبال گردن اوست.

مى داند كه زمان جدايى فرا رسيده و پس از او مال و خواسته او براى ميراث خواران مى ماند و آنها از آن متنعم و بهره مند خواهند شد. آرى، بار مظلمه بر دوش اوست و ميراث نصيب ديگران و او در گرو آن.

اكنون، هنگام مرگ، از حقيقتى كه بر او آشكار شده دست ندامت بگزد و از آنچه در ايام حيات، معشوق و محبوب او بوده بى ميلى جويد و آرزو كند كه اى كاش كسى كه بر مال و جاه او رشك مى برد، صاحب اين مال و جاه شده بود. مرگ، همچنان، در پيكر او پيش مى رود، تا آن گاه كه گوش او هم چون زبانش از كار بيفتد. باز هم ميان زن و فرزند خود افتاده است، در حالى، كه نه زبانش گوياست و نه گوشش شنوا. بر چهره آنان نظر مى بندد مى بيند كه زبانشان مى جنبد و او هيچ نمى شنود.

مرگ بيشتر به او در مى آويزد، چشمش را هم از او مى گيرد، همان گونه كه زبان و گوشش را گرفته بود. سرانجام، جان از پيكرش پرواز مى كند و او چون مردارى ميان زن و فرزند خود افتاده است. در آن حال، همه از او وحشت مى كنند. از كنار او دور مى گردند. نه مى تواند گريه كنندگان را همراهى كند و نه خوانندگان را پاسخ دهد. سپس، از زمينش بردارند و به جايى از زمين برند و به گور سپارندش و با عملش واگذارندش و كس نخواهد كه بر او نظر كند……

بالاخره در آخرين جمله آيه مورد بحث مى گويد: (علت همه اين مسائل آن است كه آنها پيوسته در حال شك و ترديد به سر مى بردند) و طبعا چنين سرنوشتى در انتظار آنها بود (انهم كانوا فى شك مريب ).

اينها دو مُشتَها دارند يك مُشتَها در قيامت دارند كه ايمان بياورند و از عذاب الهي بِرَهند, يك مشتَها به لحاظ لذايذ دنيايي داشتند كه در رفاه بودند در اسراف و اتراف بودند الآن به جايي رسيدند كه ﴿وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ﴾.

آنچه اينها اشتها دارند كه در قيامت ايمان بياورند و از عذاب بِرَهند مقدورشان نيست, آنچه در دنيا با آن عادت كرده بودند به لذايذ و مشتهيات مقدورشان نيست ﴿وَحِيلَ﴾ حيلوله شده است, فاصله شده است بين اين كفار و آنچه اينها اشتها داشته و دارند كه فعل مضارع است و مفيد استمرار…

(53) وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ

(53) وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ

(۵۳) آنها پيش از اين (كه در نهايت آزادي بودند) به آن كافر شدند (و نسبتهاي ناروا به آن مي‏دادند) و از مكان دور دستي به جهان غيب پرتاب مي‏شدند (بي مطالعه در باره آن قضاوت مي‏كردند).

مراد از جمله (و يقذفون بالغيب من مكان بعيد) اين است كه از عالم دنيا درباره عالم آخرت نسبتهاى نسنجيده مى دهند، با اينكه به غير از پندار و مظنه دليلى ندارند، و با اينكه اصلا آخرت غايب از حواس اينهاست، و با اين حال چگونه مى گويند بعثى و بهشتى و دوزخى نيست ؟ ….

عنايت در اين آيه همه در اين است كه دنيا نسبت به آخرت مكانى است بعيد، همچنان كه در جمله قبل آخرت را نسبت به دنيا مكانى بعيد مى خواند.

و معناى هر دو آيه با هم اين است كه : مشركين وقتى گرفتار مى شوند، مى گويند: ما به حق كه همان قرآن است ايمان آورديم، و كجا و كى مى توانند ايمان به قرآن را تناول كنند، و بگيرند، - ايمانى كه فايده نجات داشته باشد - براى اينكه در مكانى دور از دنيا گرفتار شده اند، و حال آنكه آنها در دنيا بدان كفر ورزيدند، و آخرت را با ظنون و اوهام و از مكانى بسيار دور انكار مى كردند.

آنها چگونه مى توانند در اين لحظه اى كه همه چيز پايان گرفته در مقام جبران خطاهاى خويش بر آيند و ايمان بياورند (در حالى كه پيش از آن - در همان حالتى كه در نهايت اختيار و آزادى اراده بودند - به آن كافر شدند)؟! (و قد كفروا به من قبل ).

نه تنها كافر شدند بلكه انواع اتهامات را به پيامبر اسلام و تعليمات او بستند و (درباره جهان غيب - عالم ماوراء طبيعت ، و قيامت و نبوت پيامبر - داوريهاى نادرستى مى كردند و از نقطه دور دستى نسبتهائى به آن مى دادند) (و يقذفون بالغيب من مكان بعيد).

(قذف ) چنانكه گفتيم به معنى پرتاب كردن چيزى است ، و (غيب ) جهان ماوراء حس است ، و (مكان بعيد) به معنى نقطه دور دست است ، و مجموعا كنايه لطيفى است از كسى كه بدون آگاهى و اطلاع در باره جهان ماوراء طبيعت قضاوت مى كند، همانگونه كه پرتاب كردن چيزى از نقطه دور دست كمتر به هدف مى خورد اين ظن و گمان و داورى آنها نيز به هدف اصابت نمى كند.

گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را (ساحر) مى خواندند، گاه (مجنون )، گاه (كذاب) و گاه قرآن را ساخته فكر بشر مى دانستند، و گاه بهشت و دوزخ و قيامت را به كلى انكار مى كردند، تمام اينها يكنوع رجم به غيب و تير در تاريكى و قذف من مكان بعيد بود.

اينها دو رَجم به غيب دارند, قذف به غيب… دارند. در دنيا رجم به غيب داشتند مي‌گفتند ـ معاذ الله ـ اين رهاورد اوست, سِحر است, يا شعر است ,يا كهانت است. خودش ـ معاذ الله ـ يا مجنون است يا ساحر است يا شاعر است يا كاهن است و مانند آن, اين رجم به غيب بود يعني در تاريكي تير پرتاپ كردن به غيب ارجاع دادن و از غيب سخن گفتن اين مي‌شود رجم به غيب, در آخرت هم رجم به غيب دارند براي اينكه ايمان رفته آن بالا در دسترس اينها نيست مقدور اينها نيست حالا مي‌گويند: ﴿آمَنَّا﴾ پس هم در دنيا قذف به غيب داشتند رجماً بالغيب سخن مي‌گفتند هم در آخرت رجماً بالغيب و قذفاً بالغيب سخن مي‌گويند ﴿وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ﴾ اينجا ديگر فعل مضارع است كارشان رجم به غيب است.

فرمود ديروز رجم به غيب مي‌كرديد امروز هم رجم به غيب مي‌كنيد, ديروز كه دين در دسترستان بود انكار كرديد و جاهلانه رجم به غيب مي‌كرديد امروز كه دين از دست شما پر كشيده فاصله دارد [هم رجم به غيب مي‌كنيد].

(52) وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ

(52) وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ

(۵۲) و (در آن حال) مي‏گويند ايمان آورديم، ولي چگونه مي‏توانند از فاصله دور به آن دسترسي پيدا كنند؟!

در آيه بعد وضع حال آنها را به هنگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهى بيان كرده ، مى فرمايد: (آنها مى گويند ما به آن (قرآن و آورنده اش و مبداء و معاد ) ايمان آورديم ) (و قالوا آمنا به ).

(ولى چگونه آنها مى توانند از آن فاصله دور, دسترسى به آن پيدا كنند)؟! (و انى لهم التناوش من مكان بعيد).

آرى با فرا رسيدن مرگ و عذاب استيصال درهاى بازگشت به كلى بسته مى شود، و ميان انسان و جبران خلافكاريهاى گذشته, گوئى سد محكمى ايجاد مى گردد، به همين دليل اظهار ايمان در آن هنگام گوئى از نقطه دور دستى انجام مى گيرد.

اصولا چنين ايمانى كه جنبه اضطرارى دارد، و به خاطر وحشت فوق العاده از عذابى است كه با چشم مشاهده مى كنند ارزشى ندارد، و لذا در آيات ديگر قرآن مى خوانيم (اينها دروغ مى گويند، اگر باز گردند همان برنامه ها را تكرار مى كنند) (انعام - 28).

(تناوش ) از ماده نوش (بر وزن خوف ) به معنى بر گرفتن چيزى است ، و بعضى آن را به معنى گرفتن با سهولت دانسته اند، يعنى آنها چگونه مى توانند به آسانى به چنين هدف دور دستى راه يابند؟

اين ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ اگر به مرجع نزديك مراجعه كنيم كه ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ منظور قرآن كريم است كه سيدناالاستاد به آن اشاره كردند كه ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ يعني بالقرآ‌ن [17] و اگر درباره آن محور اصلي بحث كه وجود مبارك پيغمبر است كه فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾, ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ يعني آمنّا بصاحب يعني پيامبر, آن هم صحيح است چون ايمان به قرآن ايمان به پيغمبر است, ايمان به پيغمبر ايمان به قرآن است بالأخره من به قرآن و وحي ايمان آوردم ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾.

انسان مادامي كه زنده است بين او و ايمان و كفر, اراده فاصله است مي‌خواهد ايمان بياورد مي‌خواهد كفر بورزد بين او و كارهاي اختياري, ايمان فاصله است اما وقتي كه حال احتضار پيش آمد اين اراده رخت برمي‌بندد از انسان به هيچ وجه كارِ ارادي ساخته نيست تكامل عملي ممكن نيست, ممكن نيست او كاري بكند كه گناه باشد ممكن نيست كاري انجام بدهد كه ثواب بشود اين اراده و عزم و نيّت از او گرفته مي‌شود. در بخش‌هاي انديشه و علم راهش باز است خيلي از چيزها را كه انسان در دنيا نمي‌فهميد هنگام مرگ مي‌فهمد در برزخ مي‌فهمد, تكامل علمي فراوان است اما تكامل عملي يعني كاري بكند كه ثواب ببرد يا كاري بكند كه عِقاب داشته باشد اين ديگر از او گرفته شده مسئله اراده, تصميم, عزم, نيّت كه اينها كار عقل عملي است كلاً با مرگ از كار مي‌افتد انسان است با همان اعمال قبلي خودش (يك) دروغي كه مي‌گويد ظهور ملكات كذب است نه اينكه گناهي كرده باشد اينكه در سوره مباركه انعام گذشت آ‌ن مشركان مي‌گفتند: ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾ [18] ما شرك نورزيديم خداي سبحان فرمود: ﴿انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ [19] اين ظهور همان ملكات دنياست مثل آدم دروغگو كه در خواب هم وقتي حرف مي‌زند دروغ مي‌گويد, انسان مكّار وقتي در خواب هم حرف مي‌زند دارد نقشه مي‌كشد اين نقشه كشيدن يا دروغ گفتن نائم در خواب, معصيت نيست ظهور ملكات اوست وگرنه در آنجا كذب ممكن نيست, كفر ممكن نيست, ايمان ممكن نيست, اگر ايمان ممكن باشد يعني در آنجا ممكن باشد كسي ايمان بياورد آنجا احتياج به شريعت دارد آن هم تشريع است وجوب و حرمت دارد معصيت و اطاعت دارد لازم است آنجا وحي و نبوّتي هم باشد آنجا ديگر مي‌شود دنيا ديگر آخرت نيست; لذا اينكه مي‌گويند: ﴿آمَنَّا﴾ ظهور ملكاتشان است. در دنيا, وقتي گرفتار مي‌شدند دروغ مي‌گفتند كه ما قبول داريم, الآن همان دروغ دارد ظهور مي‌كند وگرنه ايمان آوردن ممكن نيست ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾.

قطع تکامل عملی انسان با مرگ از ديدگاه علی (عليه السلام)

اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ـ كه در نهج‌البلاغه هم هست [25] ـ اين است كه «فانكم اليوم في دار عملٍ و لا حساب و انتم غداً في دار حسابٍ و لا عمل» [26]

خطبه 42 نهج البلاغه

اى مردم، آنچه بيش از هر چيز ديگر مى ترسم كه بدان گرفتار آييد، دو چيز است، از هوا و هوس پيروى كردن و آرزوهاى دراز در دل پروردن. پيروى هوا و هوس از حق منحرف مى كند و آرزوهاى دراز، آخرت را از ياد مى برد.

بدانيد كه دنيا پشت كرده و شتابان مى گذرد. و از آن جز، ته مانده اى چون ته مانده آبى در ته ظرفى، كه آب آن ريخته باشند، باقى نمانده است. بدانيد، كه آخرت روى آورده است و هر يك از آن دو را فرزندانى است. شما فرزندان آخرت باشيد نه فرزندان دنيا. زيرا هر فردى در روز قيامت به پدرش مى پيوندد. امروز روز عمل است نه حساب و فردا، روز حساب است نه عمل.

فردا به هيچ وجه روز عمل نيست يعني انسان وقتي كه مي‌ميرد رابطه او با عمل بالكل به نحو سالبه كليه قطع مي‌شود هيچ اطاعتي, هيچ عصياني از او ساخته نيست كاري بكند كه معصيت باشد نيست, كاري بكند كه اطاعت باشد نيست تكامل عملي نيست محصول كار خودش را مي‌برد.

بازگشت آثار عمل انسان به انسان و عدم انحصار آن

طبق اين آيه سوره مباركه «يس» كه ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ آنچه را از پيش فرستاده‏ اند و تمام آثار آنها را ثبت می کنیم [27] محصول كار خودش را مي‌برد اگر كتابي نوشته, سنّتي گذاشته, روشي را در جامعه منتشر كرده تا آن روش هست و كتاب هست و آن فكر هست اثر عمل خود اوست. ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما اثر عمل او را به او مي‌دهيم اين ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ يك اصل كلي است آن‌گاه در روايات ما آمده, «اذا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ ، الَّا فِي ثَلَاثٍ ، صَدَقَةُ جَارِيَةٍ ، أَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ ، أَوْ وَلَدُ صَالِحُ يَدْعُو لَهُ هر گاه فرزند آدم بميرد عمل او قطع مي شود مگر از سه چيز: صدقه ي جاريه (وقف به عنوان نمونه اي از صدقه جاريه)، علمي که از آن سود برده شود يا فرزند صالحي که براي او دعا کند.» [28] اين روايت درصدد حصر نيست هر عملي كه از انسان بماند و براي جامعه سودمند باشد الي يوم القيامه در نامه عملش نوشته مي‌شود چون محصول كار اوست.

اينها نهايت بي‌ادبي را داشتند نسبت به بعضي انبيا, بالصراحه می گفتند: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ [19] نسبت به بعضي از انبيا داشتند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ [20] آنها هم در كمال بزرگواري مي‌گفتند: ﴿لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ﴾, [21] ﴿لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾ [22] ما گمراه نيستيم, ما سفيه نيستيم.

همين‌هايي كه به انبيايشان آن حرف‌هاي بي‌ادبي را مي‌زدند الآن كه به فزع افتادند مي‌گويند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ پاسخ اينها اين است كه شما چگونه مي‌توانيد به ايمان دسترسي پيدا كنيد در حالي كه فاصله بين شما و ايمان خيلي است ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ شما در تَه جهنم هستيد ﴿فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ در فروترين درجات دوزخند [23] هستيد اين در قلّه بهشت است چگونه شما مي‌توانيد ايمان بياوريد آن روزي كه بايد ايمان بياوريد كه به پيامبرتان بالصراحه مي‌گفتيد ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾,﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ الآ‌ن مي‌خواهيد بگوييد ﴿آمَنَّا بِهِ﴾, ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾.

مي‌فرمايد: ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ فاصله بين اينها و قرآن, فاصله بين اينها و بين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) زياد است چگونه اينها مي‌توانند تناوش داشته باشند تناوش شبيه تناول است منتها اين است كه انسان چيز آساني را از نزديك بردارد اين را مي‌گويند تناوش…. فرمود اينها به ايمان دسترسي ندارند كه ايمان بياورند, ايمان در يك قلّه بالاست اينها در حضيض‌اند در درك اسفل من النار هستند دسترسي به ايمان ندارند اينها چگونه مي‌خواهند ايمان بياورند آن روز كه مي‌خواستند ايمان بياورند كه نياوردند امروز كه بين اينها و ايمان فاصله است مي‌خواهند ايمان بياورند اين شدني نيست … چرا؟ ﴿مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ اگر فاصله زياد است تناوش ممكن نيست الآن كسي اينجاست چيزي هم روي قلّه دماوند است خب در دسترس او نيست تا او تناوش كند او تناول كند …. در حالي كه آن وقت كه قريب بود نزديك بود كفر ورزيدند ﴿وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ﴾.