(6) لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ

(6) لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ

(۶) تا قومي را انذار كني كه پدران آنها انذار نشدند و لذا آنها غافلند.

اين آيه هدف اصلى نزول قرآن را به اينگونه شرح مى دهد: قرآن را بر تو نازل كرديم تا قومى را انذار كنى كه پدران آنها انذار نشدند و به همين دليل آنها در غفلت فرو رفته اند.

مسلما منظور از اين قوم همان مشركان عرب مى باشد و اگر گفته شود به اعتقاد ما هيچ امتى بدون انذار كننده نبوده ، و زمين هرگز از حجت خدا خالى نخواهد شد، بعلاوه در آيه 24 سوره فاطر خوانديم وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ: هيچ امتى نبود مگر اينكه بيم دهنده اى در آنها وجود داشت .

در پاسخ ميگوئيم منظور از آيه مورد بحث انذار كننده آشكار و پيامبر بزرگى است كه آوازه او همه جا بپيچد، و گرنه در هر زمانى حجت الهى براى مشتاقان و طالبان وجود دارد، و اگر مى بينيم دوران ميان حضرت مسيح (عليه السلام ) و قيام پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دوران فَترَت شمرده اند نه به اين معنى است كه مطلقا حجت الهى براى آنها وجود نداشته ، بلكه فَترَت از نظر قيام پيامبران بزرگ و اولوالعزم است .

و در اينكه مراد از (قوم ) چه كسانى است، دو احتمال هست:

احتمال اول اينكه: مراد قريش و آنان كه ملحق به قريشند بوده باشد، در اين صورت مراد از (آباى قريش ) پدران نزديك ايشان است كه انذار نشده بودند، چون پدران دورتر ايشان امت اسماعيل ذبيح اللّه (عليه السلام)، و همچنين پيغمبرانى ديگر بودند كه مبعوث بر عرب شدند، مانند: هود و صالح و شعيب (عليهم السلام).

احتمال دوم اينكه: منظور از (قوم ) همه مردم معاصر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بوده باشند، چون رسول اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) تنها به قريش مبعوث نبود، بلكه رسالتش جهانى و عمومى بود. در اين صورت باز منظور از پدران بشر آن روز كه انذار نشده بودند، همان پدران نزديكشان است، چون آخرين رسولى كه معروف است قبل از پيامبر اسلام مبعوث شده عيسى (عليه السلام) است، كه او نيز مبعوث بر عامه بشر بود، ناگزير منظور از پدران انذار نشده مردم، چند پشت پدرانى است كه در فاصله زمانى بين عصر پيامبر اسلام و زمان عيسى (عليه السلام) در اين چند صدساله فترت قرار داشته اند.

﴿لِتُنذِرَ قَوْماً﴾ با اينكه همه انبيا و همه كُتب آسماني براي تبشير و انذار است اما در فضاي جاهليت آنچه اثربخش‌تر است, انذار است, هشداري است; لذا خداي سبحان به وجود مبارك حضرت(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد ﴿قُمْ فَأَنذِرْ برخيز و انذار كن﴾[22] با اينكه «بَشِّر» هم در آن بود اما اوّلين تَشري كه انبيا به افراد جاهلي, مبتلايان به جاهليّت مي‌زنند همان هشدار است ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ اين‌جا هم فرمود: ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ﴾.

در بخش ديگري از همين سوره كه فرمود افرادي كه وحي را از شما مي‌پذيرند در حقيقت انذار شما نسبت به آنهاست و انذار شما با تبشير همراه است آيه يازده همين سوره اين است كه ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ تو تنها كسي را انذار ميكني كه از اين يادآوري الهي پيروي كند، و از خداوند رحمان در پنهان بترسد، چنين كسي را به آمرزش و پاداش پر ارزش بشارت ده!﴾ در اين‌جا جمع بين انذار و تبشير است ولي براي آنها انذار است براي اينكه آنها هرگز «شوقاً الي الجنّة» كار نمي‌كردند قسمت مهم «خوفاً من النار» بود و خوف هم نداشتند براي اينكه ـ معاذ الله ـ معاد را منكر بودند.

قرينه ﴿فَهُمْ غَافِلُونَ﴾ نشان مي‌دهد كه اين ﴿ما﴾, «ما» نافيه است گروهي را انذار كنيد كه نه تنها اينها بلكه پدرانشان هم غافل بودند اينها وارث غفلت پدران هم هستند مدت‌هاست كه اينها در غفلت به سر مي‌برند.

گرچه ما غفلت نكرديم, يك; ﴿مَا كُنَّا غَائِبِينَ﴾[23] غيبت نكرديم, دو; همه جا كلام ما حضور داشت, همه جا وحي ما حضور داشت هم گفتيم: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا سپس پیغمبران خود را پی در پی فرستادیم﴾[24]يعني متواتر, اين ﴿تَتْرَا﴾ …اصلش «وَتْرا» بود …هر خبر تَكي را مي‌گويند وَتْر در برابر شفع (جفت), اين تك تك‌ها وقتي به هزار و امثال هزار رسيد اين وتر وترها وقتي فراوان شد مي‌شود متواتر; فرمود انبيا تك تك هستند اما گسيخته نيستند ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ يعني متواتر. حرف‌هاي انبيا, صحف انبيا, كتب انبيا هم كاملاً متصل است ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ و براى آنان سخن در سخن پيوستيم﴾[25]ما هرگز بريده نكرديم, نبريديم, قطع نكرديم; منتها يا پيامبر هست يا وصيّ پيامبر امام معصوم هست يا عالمان و روحانيون معظّم كه شاگردان آنها و ورثه آنها هستند آن حرف را نقل مي‌كنند اين در هر جامعه‌اي در هر عصر و مصري هست اين‌چنين نيست كه ملّتي بدون حجّت باشند وگرنه ذات اقدس الهي عِقاب نمي‌كند; منتها مستقيماً در هر زمان پيامبري بيايد اين‌چنين نيست … اينكه فرمود غافل بودند نه يعني ما اتمام حجّت نكرديم ما اتمام حجّت كرديم حرف‌هاي بزرگاني كه جزء حنفا (حنفای عصر جاهلی، به کسانی که بت‌پرستی را، دینی شایسته پیروی نمی‌دانستد، به بقایای موجود آیین ابراهیمی گرویده و خود را "حنفا" می‌خواندند.) بودند در مكه يادشان هست. ولي اينها پدرانشان غافل بودند براي اينكه مردم مكه ارتباطشان با وحي تقريباً قطع بود براي اينكه اينها فرزندان ابراهيم(سلام الله عليه) بودند فاصله زياد بود اما پيروان حضرت مسيح كه در مكه نبودند آنها هم فاصله‌شان از حضرت مسيح كم نبود بين حضرت مسيح و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برخي‌ها انبيايي را نظير خالد و امثال خالد نقل كردند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) اين را نقل كردند[26] بالأخره علما بودند, مشايخ بودند, كتاب‌ها مانده بود, حجّت الهي بود حداقل بر اساس «إنّ لله علي الناس حجّتين» [27]حجّت عقلي بود كه جلوي شرك و بت‌پرستي را گرفت اگر مسئله نماز و روزه و خمس و زكات و اينها نبود مسئله محال بودن شرك و ضرورت توحيد و اينها بود اين برهان عقلي كه دلالت مي‌كرد بر اينكه شرك باطل است توحيد حق است با اينها بود. فرمود: ﴿لِتُنذِرَ﴾ قومي كه پدرانشان غافل بودند چه رسد به فرزندانشان.

https://fa.wikifeqh.ir/%D8%AE%D8%A7%D9%84%D8%AF%20%D8%A8%D9%86%20%D8%B3%D9%86%D8%A7%D9%86%20%D8%B9%D8%A8%D8%B3%DB%8C

اگر اين «ما» موصوفه يا موصوله يا مصدريّه باشد ﴿فَهُمْ غَافِلُونَ﴾ يعني اينها غافل بودند نه پدرانشان ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً﴾ چه کسی را انذار بكنيم؟ هماني را كه آبايشان انذار داشتند و اگر آنچه ما به آباي آنها گفتيم به اينها نگوييم اينها مي‌شوند غافل.

در بخش‌هايي از سوره مباركه «سبأ» آن‌جا گذشت كه قبلاً ما براي اينها پيامبري نفرستاديم در همان سوره مباركه «سبأ» به اين صورت نازل شد؛ آيه 44 ﴿وَمَا آتَيْنَاهُم مِن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ و به آنان كتابهايى [آسمانى‏] نداده بوديم، كه آنها را بخوانند و بياموزند، و پيش از تو به سوى آنان [پيامبر] هشداردهنده‏اى نفرستاده‏ ايم‏﴾ نسبت به مردم مكه ما قبل از شما پيامبري نفرستاديم و در بخش‌هاي ديگر هم از همين جريان نيامدن وحي الهي سخن به ميان آمد كه ما قبلاً براي اين گروه چيزي نفرستاديم آيه 46 سوره مباركه «قصص» اين است ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ تا قومى را كه هيچ هشداردهنده‏ اى پيش از تو برايشان نيامده است بيم دهى باشد كه آنان پندپذيرند﴾بنابراين اين «ما» اگر نافيه باشد اُولاست; لذا در بخش‌هاي ديگر وقتي افراد جاهلي قبلي اين حرف‌ها را مي‌شنيدند مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ [ما]در ميان پدران نخستين خود چنين [چيزى] نشنيده‏ ايم﴾ما بت‌پرست بوديم آ‌نچه از پدران ما رسيده است احترام‌گذاري به بت‌ها بود اين حرفي كه اين مدّعي نبوّت دارد يك حرف تازه است ما از گذشته‌هايمان اين حرف‌ها را نشنيديم ﴿اين گونه از آيات تأييد مي‌كند كه اين ﴿مَا﴾, «ما»ي نافيه است.

پرسش: راجع به ﴿لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ﴾مگر قرآن نمی گويد ﴿إن مِن أمَّةٍ إلَّا خَلا فيها نَذِيرٌ﴾؟[12]

پاسخ: … به تمام افراد تبهكار كه وارد جهنم مي‌شوند مي‌گويند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾[13] اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ كه قبلاً بحث شد همين بود هيچ جهنمي نيست مگر اينكه فرشته‌هاي جهنم(سلام الله عليهم) به او مي‌گويند مگر نذير نيامده, نذير، تنها پيغمبر و امام نيست عالِم محل, امام جماعت, سخنران محل, واعظ محل, مسئله‌گوي محل اينها نذيرند, حجّت الهي را دارند مي‌گويند, اگر تمام جهنمي‌ها هنگام گرفتاري به جهنم فرشته‌ها به آنها مي‌گويند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ خب اين معنايش اين است كه پيامبر مگر براي تو نيامد, مگر زماني كه انبيا بودند درِ خانه هر فردي مي‌رفتند يا جانشينان مي‌رفتند يا عالمان مي‌رفتند يا مبلّغان مي‌رفتند يا سفرايي كه انبيا اعزام مي‌كردند مي‌رفتند اينها ديگر نذير الهي بودند يك روحاني محل, يك امام جماعت, يك واعظ كه احكام الهي را براي مردم آن محل مي‌گويد اين نذير است هيچ وقت اين‌چنين نيست كه اين در قيامت بتواند بگويد خدايا پيغمبر كه در خانه ما نيامده مي‌گويد خب بالأخره او شاگرد پيغمبر بود او هم حرف پيغمبران را زد از خودش كه نگفت, آن روحاني محل, آن امام جماعت, آن واعظ كه از خودش نگفت او هم گفت «قال النبي, قال الوصي» ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾ آنها حرفي براي گفتن ندارند.

نذیر:

سوره ۴۱: فصلت

كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿۳﴾

كتابي كه آياتش هر مطلبي را در جاي خود بازگو كرده است، فصيح و گويا براي جمعيتي كه آگاهند. (۳)

بَشِيرًا وَنَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ ﴿۴﴾

قرآني كه بشارت دهنده و بيم دهنده است، ولي اكثر آنان رويگردان شدند، لذا چيزي نمي‏شنوند. (۴)

https://fa.wikifeqh.ir/%D9%86%D8%B0%DB%8C%D8%B1_(%D9%85%D9%81%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AA%E2%80%8C%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86)

https://tanzil.net/#search/quran/%DA%A9%D8%B1%D8%B3%DB%8C

دوره فترت

http://qurannotes.blogfa.com/category/58

(5) تَنزِيلَ الْعَزِيْزِ الرَّحِيمِ

(5) تَنزِيلَ الْعَزِيْزِ الرَّحِيمِ

(۵) اين قرآني است كه از سوي خداوند عزيز و رحيم نازل شده.

تكيه روى عزيز بودن خداوند, براى بيان قدرت او بر چنين كتاب بزرگ شكست ناپذيرى است كه در تمام طول اعصار و قرون به صورت يك معجزه جاويدان باقى مى ماند، و هيچ قدرتى نمى تواند عظمت آن را از صفحه دلها محو كند.

و تكيه روى رحيميت خداوند براى بيان اين حقيقت است كه رحمت او ايجاب كرده كه چنين نعمت بزرگى را در اختيار انسانها بگذارد.

بعضى از مفسران اين دو توصيف را براى بيان دو نوع عكس العمل متفاوت ميدانند كه ممكن است مردم در برابر نزول اين كتاب آسمانى و فرستادن اين رسول نشان دهند:

اگر به انكار و تكذيب بر خيزند خداوند با عزت و قدرتش آنها را تهديد كرده ، و اگر از در تسليم و قبول در آيند خدا با رحمتش ‍ آنها را بشارت داده .

بنابراين عزت و رحمتش كه يكى مظهر (انذار) و ديگرى مظهر (بشارت ) است با هم آميخته و اين كتاب بزرگ آسمانى را در اختيار انسانها گذارده است .

قرآن را ذات اقدس الهي كه عزيز است عزيزانه نازل كرد پس مي‌شود كتاب عزيز كه در سوره «فصلت» فرمود: ﴿إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ كتابي است قطعا شكست ناپذير٭ لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ كه هيچگونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمي ‏آيد﴾[20]

… چون خدا عزيز است نفوذناپذير است از جايگاه عزّت و اقتدار سخن مي‌گويد اين ناظر به اِنذار است كه قرآن كريم مشتمل بر انذار است و از جهت رأفت و رحمت و مهرباني, ناظر به تبشير است.

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿تَنزِيلَ الْعَزِيْزِ الرَّحِيمِ﴾ است, درباره قرآن كريم هم عنوان وحي است, هم تلقّي است, هم انزال و تنزيل است و مانند آن. كلام خدا را قرآن كريم به سه قسم تقسيم كرد كه جمع آنها براي بعضي از انبيا ممكن بود:

سوره ۴۲: الشورى

وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ ﴿۵۱﴾

شايسته هيچ انساني نيست كه خدا با او سخن بگويد، مگر از طريق وحي، يا از وراء حجاب، يا رسولي مي‏فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحي مي‏كند، چرا كه او بلند مقام و حكيم است. (۵۱)

فرمود خداي سبحان اگر بخواهد با بشري سخن بگويد از يكي از اين سه راه است كه به نحو منفصله مانع‌الخلو (دو امر که اتفاق آن‌ها با هم ممکن نباشد لیکن اجتماع آن دو با هم ممکن باشد) است كه جمع را شايد, يا وحي است يا ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾است يا ارسال رسول; گرچه وحي بر آن دو قسم ديگر هم اطلاق مي‌شود اما چون تفصيل قاطع شركت است به قرينه تقابل, منظور از وحي در اين‌جا كلام بلاواسطه است.

قرآن كلام خداست بخشي از اين كلام بلاواسطه تلقّي شده است در معراج و مانند آن, بخشي هم به وسيله فرشته وحي نظير جبرئيل(سلام الله عليه).

برخی تفاسیر روایی، از سوره ها و آیاتی نام برده اند که پیامبر(ص) در سفر معراج و غیر آن، بدون وساطت جبرئیل از ذات اقدس اله دریافت نموده است؛ این سور و آیات عبارتند از: دو سوره فاتحه الکتب و توحید، آیات 18 و 19 (مشهور به آیات گواه) و 26 سوره آل عمران، آیه الکرسی(مشهور به سیّد آیات قرآن)، آیات پایانی سوره حشر، و کریمه سوم سوره مبارکه حدید(9)

و یکی دیگر از سوره هایی که در روایتی از امام علی (علیه السلام) استفاده می شود که به صورت مستقیم بر پیامبر اسلام نازل شده است سوره مبارکه مائده است.(4)

اگر فرموده باشد: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيم و بطور مسلم اين قرآن از سوي حكيم و دانائي بر تو القا مي‏شود.﴾[4] آن‌جا سخن از «لدن» است كه «لدن» بالاتر از «عند» است ما در فارسي كلمه‌اي نداريم كه «لدن» را خوب ترجمه كند و «عند» را خوب ترجمه كند در هر دو حال مي‌گوييم در نزد فلان كس است, پيش فلان كس است اما «لدن» بالاتر از «عند» است در عربي بين «عند» و «لدن» خيلي فرق است. «لدن» يعني بلاواسطه, اگر فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ و بطور مسلم اين قرآن از سوي حكيم و دانائي بر تو القا مي‏شود.﴾ كه علم لدنّي از همين‌جا نشأت مي‌گيرد همين است. پس گاهي تعبير قرآن كريم اين است كه شما اين كتاب را تلقّي مي‌كنيد از لدن و بلاواسطه نزد ذات اقدس الهي, گاهي هم تعبير به ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[5] يا ﴿نَزَّلَهُ﴾,[6]﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ﴾[7] يا ﴿تَنزِيلَ الْعَزِيْزِ الرَّحِيمِ﴾و مانند آ‌ن است. اين انزال و تنزيل براي آن دو مرحله است كه يا ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾است يا ﴿يُرْسِلَ رَسُولاً﴾است اما آن‌جا كه بلاواسطه باشد ﴿تُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ است اين‌جا آن تنزيل مع‌الواسطه را نشان مي‌دهد.

سوره ۴۲: الشورى

وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ ﴿۵۱﴾

شايسته هيچ انساني نيست كه خدا با او سخن بگويد، مگر از طريق وحي، يا از وراء حجاب، يا رسولي مي‏فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحي مي‏كند، چرا كه او بلند مقام و حكيم است. (۵۱)

مـعـنـاى آيـه اين است كه : هيچ بشرى در اين مقام قرار نمى گيرد كه خدا با او تكلم كند بـه نـوعـى از انـواع تـكـلم مـگـر بـه يـكـى از ايـن سـه نـوع، اول ايـنـكـه به نوعى به او وحى كند، دوم اينكه از وراء حجاب با او سخن گويد، و سوم اينكه رسولى بفرستد، و به اذن خود هر چه مى خواهد وحى كند.

نـكـتـه اى كه در اين آيه هست اين است كه اين سه قسم را با كلمه او عطف به يكديگر كـرده، و ظاهر اين كلمه آن است كه سه قسم مذكور با هم فرق دارند، و بايد هم همين طور باشد، چون مى بينيم دو قسم اخير را مقيد به قيدى كرده. يكى را مقيد به حجاب و ديگرى را بـه رسـول. ولى اولى را به هيچ قيدى مقيد ننموده. و ظاهر اين مقابله آن است كه مراد از قسم اول سخن گفتن خفى باشد، سخن گفتنى كه هيچ واسطه اى بين خدا و طرف مقابلش نـبـاشـد. و امـا دو قـسم ديگر به خاطر اين كه قيدى زائد در آن آمده كه يا حجاب است و يا رسـولى كـه به وى وحى مى شود، سخن گفتنى است كه با واسطه انجام مى شود. چيزى كـه هـسـت در يـكـى واسـطـه رسـول اسـت كـه وحى را از مبداء وحى گرفته به پيامبر مى رسـانـد، و در ديگرى آن واسطه حجاب است، كه خودش رساننده وحى نيست، ولى وحى از ماوراى آن صورت مى گيرد.

پـس تـا ايـنـجـا خـلاصـه گـفـتـار ايـن شـد كـه قـسـم سـوم، يـعـنـى (أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فـى وحـى بـاذنـه مـا يـشـاء) عـبـارت اسـت از وحـى بـه تـوسـط رسـول - كـه همان فرشته وحى است - پيام خدا نخست به او داده مى شود و او هر چه را خـداى سـبـحـان اذن داده باشد به پيامبر وحى مى كند، همچنان كه قرآن كريم در اين باره فـرمـوده : (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَىٰ قَلْبِكَ روح الامين آنرا نازل كرده است بر قلب تو) و نـيـز فـرمـوده : قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَىٰ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ بگو: هر کس با جبرئیل دشمن است، او به فرمان خدا قرآن را به قلب تو رسانید) و در عـيـن حال وحى كننده خداى سبحان است، همچنان كه فرموده : (بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ به موجب اين قرآن كه به تو وحى كرديم).

… قسم دوم از وحى، يعنى (أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ)، وحى با واسـطـه اسـت، و واسـطـه اش هـمان حجاب است. چيزى كه هست اين واسطه مانند واسطه در قـسم سوم خودش وحى نمى كند، بلكه تنها وحى از ماوراى آن آغاز مى شود، و آغاز شدنش را از كلمه (من ) كه براى ابتداء است استفاده مى كنيم.

و كلمه (وراء) در اينجا به معناى پشت نيست، بلكه به معناى بيرون هر چيزى است كه مـحـيط به آن چيز است، به شهادت كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: (وَاللَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِيطٌ و خداوند به همه آنها احاطه دارد) و اين قسم تكلم (تكلم از ماوراى حجاب ) مانند تكلم خداى تعالى با موسى در كوه طـور اسـت كه در باره اش فرموده : (فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ پس چون به آن [آتش] رسيد از جانب راست وادى در آن جايگاه مبارك از آن درخت ندا آمد) و نـيز از همين قسم است وحى هايى كه در عالم رؤيا به انبياء (عليهم السلام) مى شده.

و قـسـم اول از تـكلم, تكلمى است كه خداى تعالى با پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله وسـلّم ) و بـدون واسـطـه جـبـرئيـل مـى كـرد كـه در آن نـه رسول ملكى، يعنى جبرئيل، واسطه بود، و نه هيچ گونه حجابى كه فرض شود.

و چـون وحـى در تمامى اين اقسام مختلف منتسب به خداى تعالى است، لذا مى توان وحى را بطور مطلق به خداى تعالى نسبت داد و مستند به او كرد. ساده تر بگويم : مى توان در هـر سـه قـسـم از وحى گفت خدا چنين وحى كرده، بدون قيدى كه معين كند منظور كدام يك از اقـسـام وحى است. و به همين عنايت است كه تمامى اقسام وحى در كلام خداى تعالى به خدا مـسـتـنـد شده، و فرموده : (إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ ما به تو وحي فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم ) و نيز فرموده : (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ و ما نفرستاديم پيش از تو جز مرداني از اهل شهرها كه وحي به آنها مي‏كرديم).

پرسش: پيامبر مقامش بالاتر است و فرشتگان وحي مقامشان پايين‌تر چطور مادون واسطه شده براي مافوق؟

پاسخ: واسطه تعليم كه نيست واسطه ابلاغ است كسي نامه‌اي را به ديگري مي‌رساند ولو اين نامه‌رسان هم جزء مأموران و مدبّراني باشد كه تحت تدبير گيرنده است اين‌چنين نيست كه معلّم باشد معلّم همان انسان كامل است كه گزارش اسماي الهي را به ملائكه ارائه كرده است.

(4) عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

(4) عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

(۴) بر طريقي مستقيم

اگر (صراط) را نكره و بدون الف و لام آورد، - به طورى كه مى گويند - براى اين بود كه بر عظمت آن راه دلالت كند.

و توصيف (صراط) به استقامت، به منظور توضيح (تاکید) بوده، و گرنه در معناى خود كلمه صراط استقامت خوابيده، چون صراط به معناى راه روشن و مستقيم است، و مراد از (صراط مستقيم ) آن طريقى است كه: عابر خود را به سوى خدا مى رساند، يعنى به سعادت انسانى اش كه مساوى است با قرب به خدا و كمال عبوديت.

﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ خبر اول است اما ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ يا خبر بعد از خبر است يعني تو از مرسلين هستي, يك; و بر صراط مستقيم هستي, دو; كه اين صراط مستقيم ناظر به اين است كه شريعتي كه آوردي, ديني كه آوردي صراط مستقيم است اما اگر خبر بعد از خبر نباشد مفعول‌واسطه باشد براي «مرسلين» ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ هستي كه مرسلين همه‌شان ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ هستند در هيچ كدامشان اعوجاج نيست همه‌شان در يك مسيرند لذا مي‌بينيد انبيا(عليهم السلام) كه آمدند هر كدام نسبت به ديگري جريان ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[15] را دارند; منتها ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً براى هر يك از شما [امتها] شريعت و راه روشنى قرار داده‏ ايم

چه خبر بعد از خبر باشد چه متعلّق به ﴿الْمُرسَلِين﴾ باشد وجود مبارك پيغمبر ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ است چه اينكه همه انبيا اين‌چنين‌اند و اين ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ بودن ناظر به آن است كه دين شما و روش شما, منطق شما, صحيفه الهي كه آورديد ﴿عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾ است. صراط مستقيم آن است كه نه اختلافي در آن باشد نه تخلّفي.

بين مبدأ و معاد راهي است ما از راه دور آمديم به راه دور مي‌رويم بالأخره اين وسط‌ها گمراهيم, منقطع هستيم, ابن‌السبيل هستيم يا راه هست؟ اگر ﴿إِنَّا لِلّهِ﴾ است كه مبدأ را نشان مي‌دهد و ﴿وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾ [16] است كه معاد را نشان مي‌دهد بين مبدأ و معاد راه هست يا نه؟ اگر راه هست راه معوج يا كج است يا مستقيم؟ دو سؤال است كه قرآن پاسخ مي‌دهد مي‌فرمايد راه هست بين مبدأ و معاد و اين راه مستقيم هم هست و «أقرب الطُّرُق» هم هست و همه هم همين راه را آوردند; لذا اگر كسي وارد اين راه شد قافله‌اي با او همراه‌اند و اين هم همراه قافله ديگر است ﴿وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً و كسي كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، همنشين كساني خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنها تمام كرده؛ از پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان، و آنها رفيقهاي خوبي هستند! (۶۹) سوره النساء ﴾[17] اين اعضاي قافله را در سوره مباركه «نساء» مشخص كرده فرمود اگر كسي در اين راه باشد تنها نيست راهيان اين راه انبيا هستند, ائمه هستند, اوليا هستند, صلحا هستند, صدّيقين‌اند, شهدا هستند اين قافله در حركت است.

اختلاف و تخلّف هيچ كدام در صراط مستقيم نيست اختلاف آن است كه گاهي اين‌چنين باشد گاهي آن‌چنان اين نه, يكدست است. تخلّف معنايش اين است که بعضي جاهايش بريده است اصلاً نيست, اگر مترِ اول باشد, متر دوم نباشد, متر سوم باشد, اين را مي‌گويند تخلّف…. صراط مستقيم آن است كه نه اختلاف در آن باشد نه تخلّف در آن باشد و همراهان خوبي هم دارد همه همراهان هم همين انبيا و اوليا و اهل بيت هستند.

سه نگرش عمده درباره تنوع ادیان وجود دارد:

۱.۱ - انحصارگرایی

نگرشی است که بر اساس آن رستگاری و نجات فقط از طریق یک دین خاص به دست می‌آید. پیروان سایر ادیان، حتی اگر دیندارانی اصیل و به لحاظ اخلاقی، درستکار باشند، نمی‌توانند از طریق دین خود رستگار شوند.[۱]

این دیدگاهی طبیعی برای پیروان ادیان است که تنها دین خود را حق و تنها راه نجات بدانند.

انحصارگرایی دو بخش دارد: نظری یا عقیدتی و نجات شناسانه. بنابر انحصارگرایی عقیدتی، تعالیم و آموزه‌های یک دین معین نزد آن دین، کاملا صادق است و تعالیم سایر ادیان، مادام که با آن دین معین در تعارض باشد، کاذب است. بنابر انحصارگرایی نجات شناسانه راه مؤثر رستگاری یا رهایی فقط در یک دین معین است. این دو نوع انحصارگرایی، معمولا با هم پذیرفته می‌شوند.[۲]

مسیحیان بر این سخنان که در انجیل یوحنا (باب۱۴، آیه۶) آمده، تاکید میورزند: «هیچ کس به پدر راه نمی‌یابد مگر از طریق من».[۳]

از اوایل قرن سوم میلادی نیز، این عقیده جزمی مطرح شد که «در بیرون از کلیسا، رستگاری نیست».[۴]

شاید بتوان از کارل بارت (Karl Barth) (۱۹۶۸-۱۸۸۶)، برونر (Brunner) (۱۸۸۹–۱۹۶۶) به عنوان نمایندگان افراطی انحصارگرایی مسیحی نام برد.[۵][۶]

یهودیان نیز به هویت انحصاری قومی خود به عنوان امت برگزیده خداوند معتقدند

در اسلام نیز آیاتی از قرآن بیان می‌کنند که تنها دین حق اسلام است. بنابراین انحصارگرایی یک پدیده صرفا مسیحی نیست.از آیات و روایات فراوانی استفاده می‌گردد که تنها یک صراط مستقیم وجود دارد که ضامن سعادت و رستگاری بشر است. و آیات فراوانی بر بطلان و ضلالت راه‌های مقابل این صراط دلالت دارند.، بنابراین در زمان حاضر اسلام محمدی است که تنها دین الهی محسوب می‌شود[۲۳]

۱.۲ - شمول گرایی

الهیات کاتولیک رومی، از دومین شورای واتیکان (۱۹۶۲-۱۹۶۵ م) به بعد، تا حد زیادی از انحصارانگاری پیشین خود، عدول کرد و ادعا نمود که در سایر ادیان، «مسیح پنهان» و یا «کلیسای پنهان» وجود دارد و کسانی که صادقانه خداجو هستند و اهل ادیان دیگرند، به تعبیر کارل رینر (Karl Rahner) (۱۸۹۴ - ۱۹۰۴) «مسیحیان گمنام» نامید. خدا نیز در سایر سنتها وجود دارد….

…شمول گرایی از انحصارگرایی فراتر می‌رود؛ زیرا به رغم پذیرفتن این مدعای انحصارگرایانه که یک دین خاص، حق مطلق است، می‌پذیرد که پیروان سایر ادیان نیز می‌توانند رستگار شوند.[۲۹]

۱.۳ - کثرت گرایی

کثرت گرایان معتقدند ادیان مختلف راههایی برای رسیدن انسان به رستگاری هستند و به رغم این واقعیت که، دعاوی متناقضی نسبت به حق، نجات، درست و نادرست، بایدها و نبایدها و... دارند، همه این اقوال می‌تواند نسبت به جهان بینی‌هایی که خاستگان آن اقوال است، صحیح باشند.[۳۰][۳۱]برجسته‌ترین مبلغ کثرت گرایی دینی فیلسوف و متکلم مسیحی معاصر،جان هیک (John Hick) (-۱۹۲۲) است.

تکثرگرایی دینی (پلورالیسم دینی)

تکثرگرایی دینی از مباحث فلسفه دین و به معنی اعتقاد به حقانیت یا نجات‌بخشی همه یا مجموعه‌ای از ادیان در عصر واحد می باشد. قرآن حقانیت طولى شرایع انبیاى الهى را مى‌پذیرد و همه آنها را در عصر خود اسلام به معنای واقعی کلمه مى داند؛ اما حقانیت عرضى ادیان را نمى پذیرد. آیات قرآنى علاوه بر دلالت بر انحصار دین حق در اسلام و نفى پلورالیسم و تکثّرگرایى دینى، به صراحت با بعضى از اصول و مبانى پلورالیسم، مخالف است و آن را ابطال مى کند.

بنابرین نقطه مقابل تکثرگرایی انحصار گرایی است. به قول آقای جعفر سبحانی شاید بهتر باشد که کلمه انحصار گرایی در برابر تکثر گرایی به کار برده نشود چون بار منفی دارد و به معنی کسی است که همه چیز را برای خود میخواهد و بهتر است به جای ان وحدت گرایی گفته شود.

عامل پیدایش پلورالیسم دینی:

این عامل عمده‌ترین مساله کلامی موثر در پیدایش پلورالیسم دینی است. بر اساس این آموزه در کلام مسیحی، فقط کسانی رستگار می‌شوند و از قهر و دوزخ الهی نجات می‌یابند که به ربوبیت و مرگ فدیه‌وار حضرت عیسی ایمان آورند. کسانی که به این آموزه اعتقاد ندارند یا غسل تعمید انجام نداده‌اند نمی‌توانند به بهشت راه یابند. در مقابل این دیدگاه تنگ‌نظرانه «کارل ری نر» کاتولیک (۱۹۰۴-۱۹۸۴) دیدگاه شمول‌گرایی را مطرح کرد که معتقد بود؛ پیروان درستکار و صالح ادیان دیگر هم رستگار می‌شوند چرا که آنها نیز در واقع مسیحی هستند. با این حال شمول‌گرایی نیز مانند انحصارگرایی تنها راه نجات را مسیحیت می‌دانست.

جان هیک از نظریه تکثرگرایی دینی خود با وصف «انقلاب کپرنیکی در الهیات مسیحی» یاد می‌کرد.[۱۲] و بر این باور بود که همان گونه که کپرنیک (Copernicus) ستاره شناس و ریاضی دان لهستانی بنای کهن نجوم و هیئت بطلیموس را ویران و «خورشیدْ محوری» را جایگزین «زمینْ محوری» کرد، در انقلاب کپرنیکی دین نیز باید ایمان به خدا و نسبت انسان با پروردگار را در مرکز اعتقادات قرار داد و عقاید خاص ادیان را به منزله کراتی دانست که حول محور آن می‌گردند.[۱۳][۱۴]

او تکثرگرایی دینی را در قالب تمثیل‌هایی نیز ترسیم کرد؛ مانند تشبیه تنوع تاریخی فرهنگ های گوناگون به عینک‌هایی که حقیقت متعالی (واقعیت الهی واحد) از درون آن‌ها متنوع ادراک می‌شود،[۱۵] تمثیل قدیمی «فیل و مردان کور»[۱۶] و چراغ های متفاوتی که نور واحد دارند.[۱۷][۱۸]

جان هیک متکلم پروتستان به شمول‌گرایی راضی نشد و آن را نیز تنگ‌نظرانه می‌دانست، لذا قائل شد که هرکس با هر عقیده‌ای می‌تواند به بهشت راه یابد، ‌ به این شرط که از راه یکی از ادیان به حق توجه کند و از توجه به خود منصرف شود. این دیدگاه پلورالیسم دینی نام گرفت که برای گشودن درب بهشت بر روی پیروان دیگر ادیان، مرز میان حق و باطل، ثنویت و تثلیث، ‌توحید و شرک را برمی‌دارد.[۱۹]

هیک و پیروان او … معتقداند که آموزه‌های همه ادیان توحیدی و غیر توحیدی و اعتقاداتشان درست و حق و مطابق با واقع است و نمی‌توان ادعا کرد که دینی در میان ادیان منحرف و باطل است.[۲۰]

ابطال‌گرائی,شمول‌گرائی, انحصارگرائی وتکثرگرایی

ابطال‌گرائی تمام ادیان را باطل می‌داند و همه آنها را مخلوق ذهن بشر معرفی می‌کند و هدایت و سعادت را امری موهوم و خیالی می‌داند. شمول‌گرائی هم به حقانیت مطلق یک دین و حقانیت نسبی سائر ادیان حکم می‌کند. انحصارگرائی هم به حقانیت یک دین و بطلان دیگر ادیان قائل است. اما پلورالیسم دینی همه ادیان را صراط‌هایی مستقیم بسوی یک مقصد معرفی می‌کند.[۲۱]

دیدگاه پلورالیسم دینی هم در بحث حقانیت و هم دربحث نجات دچار اشکالات متعددی است، که به برخی از آنها اشاره می‌شود: [۲۳]

۵.۱ - استلزام تناقض

ادیان موجود دارای برخی آموزه‌هایی هستند که با آموزه‌های موجود در ادیان دیگر در تضاد و تناقض هستند و اعتقاد به حقانیت همه ادیان موجود مستلزم اعتقاد به اجتماع نقیضین یا ضدین خواهد بود که امری محال است. مثلا دین اسلام بر یکتایی خداوند تاکید می‌کند، در حالی که مسیحیت موجود معتقد به وجود خدای پدر و خدای پسر و خدای روح القدس است و آیین زرتشت هم به دوگانه‌پرستی گرایش دارد. حال اگر هر سه دین بر حق باشد باید گفت خدا هم یکی است و هم دو تا و هم سه تا و این غیر ممکن است.

۵.۲ - خودستیزی

هر دینی, یا آموزه‌های مخالف در دین دیگر را نفی می‌کند و یا کلا دین دیگر را باطل می‌داند. بنابراین از حقانیت هر دین, بطلان ادیان دیگر لازم می‌آید، لذا گفته می‌شود که پلورالیسم دینی خود برانداز است و علیه خود حکم می‌کند.

۵.۳ - استلزام شکاکیت دینی

پلورالیسم از یک سو به حقانیت همه ادیان حکم می‌کند و از سوی دیگر ادیان موجود یکدیگر را نفی می‌کنند. نتیجه این تعارض چیزی جز شکاکیت و سرگردانی در مورد دین حق نیست.

اسلام در بحث حقانیت ادیان معتقد به انحصارگرائی (وحدت گرایی) است و فقط یک دین را حق می‌داند. از نظر اسلام در هر دوره از تاریخ بشر یک دین و شریعت الهی بعنوان دین حق موجود بوده است، ولی با آمدن دین جدید از سوی خدا آن دینِ قبلی نسخ می‌شد. از نظر اسلام آن دین حق در عصر کنونی، دین اسلام است. اما اسلام در مساله رستگاری و نجات انحصارگرا نیست و معتقد است که شرط رستگاری انسان‌ها در هر دوره‌ای ایمان به خدا و نبوت و عمل خالصانه بر اساس شریعتِِ حقِ زمان خودشان بوده است و الان که آن دین حق، اسلام است، لذا شرط رستگاری انسان‌ها در عصر حاضر، تصدیق انبیاء گذشته و ایمان به دین اسلام و عمل بر طبق دستورات آن می‌باشد.

البته کسانی که پیام اسلام به آنها نرسیده باشد و در این مورد تقصیر و کوتاهی از طرف این اشخاص صورت نگرفته باشد و یا اینکه از نظر توان عقلی، رشد کافی برای درک پیام اسلام نداشته باشند، ‌اگر متدین به دین الهی خاصی هستند و طبق دستورات همان دین عمل می‌کنند، این افراد نیز به رستگاری و نجات دست می‌یابند. و اگر پیام هیچ دین الهی به آنها نرسیده باشد، در این صورت حساب و تاب اعمال آنها بر اساس احکام عقل آنها خواهد بود، و باید طبق دستورات عقل خود عمل کنند.

یکی دیگر از ایراداتی که شاید به توان به جریان تکثر گرایی گرفت این است که اگر به فرض محدود کنند به ادیان ابراهیمی مگر خود ادیان ابراهیمی فقط یک فرقه هستند, ما در مسیحیت و اسلام ده ها فرقه داریم. مثلا در اسلام احمدیه اسماعیلیه زیدیه بهاییت .... آیا همه اینها هم درستند. کجا میخواهید محدود کنید یا اصلا هیچ محدودیتی نیست و همه درست میگند.

يکي از آياتي که پلوراليست‌ها به آن استناد مي‌کنند آية 62 سوره بقره است. خداي متعال در اين آيه مي فرمايد:

سوره ۲: البقرة

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۶۲﴾

كساني كه (به پيامبر اسلام) ايمان آورده‏ اند، و يهود و نصاري و صابئان (پيروان يحيي يا نوح يا ابراهيم) آنها كه ايمان بخدا و روز رستاخيز آورده‏ اند و عمل صالح انجام داده‏ اند پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است، و هيچگونه ترس و غمي براي آنها نيست. (۶۲)

اين آيه تقريبا با همين عبارت در سوره مائده آيه 69 آمده… است .

سوره ۵: المائدة

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۶۹﴾

كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه يهودى و صابئى و مسيحى‏ اند هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان آورد و كار نيكو كند پس نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين خواهند شد (۶۹)

مطالعه آياتى كه … در سوره مائده آمده است نشان مى دهد كه يهود و نصارى به خود مى باليدند كه دينشان از اديان ديگر بهتر است و بهشت را دربست منحصر به خود مى دانستند.

شايد همين تفاخر ميان جمعى از مسلمانان نيز بود، آيه مورد بحث مى گويد: ايمان ظاهرى مخصوصا بدون انجام عمل صالح چه از مسلمانان باشد و چه از يهود و نصارى و پيروان اديان ديگر بى ارزش است ، تنها ايمان واقعى و خالص به خدا و دادگاه بزرگ قيامت كه با كار نيك و عمل صالح توام باشد در پيشگاه خدا ارزش دارد، تنها اين برنامه موجب پاداش و جلب آرامش و امنيت مى گردد.

يك سؤ ال مهم

بعضى از بهانه جويان آيه فوق را دستاويزى براى افكار نادرستى از قبيل … اينكه پيروان هر مذهبى بايد به مذهب خود عمل كنند قرار داده اند، آنها مى گويند بنابر اين آيه لازم نيست يهود و نصارى و پيروان اديان ديگر اسلام را پذيرا شوند، همين قدر كه به خدا و آخرت ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند كافى است .

پاسخ : به خوبى مى دانيم كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، قرآن در آيه 85 سوره آل عمران مى گويد:

وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ ﴿۸۵﴾

و هر كس جز اسلام آييني براي خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد، و او در آخرت، از زيانكاران است. (۸۵)

بعلاوه آيات قرآن پر است از دعوت يهود و نصارى و پيروان ساير اديان به سوى اين آئين جديد. اگر تفسير فوق صحيح باشد با بخش عظيمى از آيات قرآن تضاد صريح دارد، بنابراين بايد به دنبال معنى واقعى آيه رفت .

در اينجا دو تفسير از همه روشنتر و مناسبتر به نظر مى رسد.

1- اگر يهود و نصارى و مانند آنها به محتواى كتب خود عمل كنند مسلما به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايمان مى آورند چرا كه بشارت ظهور او با ذكر صفات و علائم مختلف در اين كتب آسمانى آمده است.

مثلا قرآن در آيه 68 سوره مائده مى گويد:

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ….

(اى اهل كتاب شما ارزشى نخواهيد داشت مگر آن زمانى كه تورات و انجيل و آنچه را از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده برپا داريد)

2 - اين آيه ناظر به سؤ الى است كه براى بسيارى از مسلمانان در آغاز اسلام مطرح بوده ، آنها در فكر بودند كه اگر راه حق و نجات تنها اسلام است ، پس تكليف نياكان و پدران ما چه مى شود؟ آيا آنها به خاطر عدم درك زمان پيامبر اسلام و ايمان نياوردن به او مجازات خواهند شد؟

در اينجا آيه فوق نازل گرديد و اعلام داشت هر كسى كه در عصر خود به پيامبر بر حق و كتاب آسمانى زمان خويش ايمان آورده و عمل صالح كرده است اهل نجات است ، و جاى هيچگونه نگرانى نيست .

بنابراين يهوديان مؤمن و صالح العمل قبل از ظهور مسيح ، اهل نجاتند، همانگونه مسيحيان مؤ من قبل از ظهور پيامبر اسلام .

در نقد برداشتي که از اين آيه دارند توجه به نکات زير راهگشاست:

الف: در اين آيه سه ملاک براي بهشتي شدن لازم دانسته شده است که عبارتند از ايمان به خدا، ايمان به آخرت و عمل صالح. بنابراين آن دسته از اديان و آئين‌هایي که فاقد يکي از مؤلفه‌ها هستند، اهل نجات و رستگاري نيستند. از اين رو استدلال به اين آيه براي بهشتي خواندن همه اديان و فرقه‌ها با هر اعتقاد و عملکردي صحيح نمی‌باشد.

ب: طبق آيه 62 سوره بقره، ايمان به خدا يکي از ملاک‌های نجات و رستگاري است. اما بايد توجه داشت که اين ايمان، لوازم و شرائطي دارد.

به عنوان نمونه، خداي متعال در آيات قرآن، ايمان به کتاب‌هاي آسماني و پيامبران و رسولانش را در راستاي ايمان به خودش ذکر کرده و کساني که از اطاعت و پذيرش پيامبران و کتاب‌هاي آسماني امتناع بورزند را کافر و اهل ضلالت مي‌داند. آيات زير به خوبي اين معنا را نشان مي‌دهد:

1. خداي متعال در آيه 47 سوره نور کساني که از ايمان به پيامبر و اطاعت از او سرباز زنند را اصلاً مؤمن نمی‌داند:

وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَمَا أُولَئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ ﴿۴۷﴾

«آنها مي‌گويند: به خدا و پيامبر ايمان آورده‌ايم و اطاعت کرده‌ايم. ولي بعد از اين (ادعا)، گروهي از آنان رويگردان مي‌شوند؟ آنها (در حقيقت) مؤمن نيستند.».

2. آيه 62 سوره نور فقط کساني را مؤمن مي‌داند که همراه خدا به رسول او نيز ايمان داشته باشند:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ…

«مؤمنان (واقعي) تنها کساني هستند که به خدا و پيامبرش ايمان آورده‌اند….»

3. در آيه 136 سوره نساء کساني که به کتاب‌هاي آسماني و پيامبران الهي ايمان نياورند، گمراه و ضلالت‌پيشه معرفي شده‌اند:

سوره ۴: النساء

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا ﴿۱۳۶﴾

اي كساني كه ايمان آورده ايد، ايمان به خدا و پيامبرش ‍ و كتابي كه بر او نازل كرده، و كتب (آسماني) كه قبلا فرستاده است بياوريد. و كسي كه خدا و فرشتگان او و كتابها و پيامبرانش، و روز بازپسين را انكار كند در گمراهي دور و درازي افتاده است. (۱۳۶)

4. در آيه 285 سوره بقره مؤمنان کساني معرفي شده‌اند که به کتاب آسماني و پيامبران الهي ايمان داشته و فرقي بين پيامبران نمی‌گذارند:

آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ ﴿۲۸۵﴾

پيامبر، به آنچه از سوي پروردگارش بر او نازل شده، ايمان آورده است. و همه مؤ منان (نيز)، به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگانش، ايمان آورده‏ اند، (و مي‏گويند:) ما در ميان هيچ يك از پيامبران او، فرق نمي‏گذاريم (و به همه ايمان داريم). و (مؤ منان) گفتند: «ما شنيديم و اطاعت كرديم. پروردگارا! (انتظار) آمرزش تو را (داريم)، و بازگشت (ما) به سوي توست.» (۲۸۵)

5. خداي متعال در آيه 137 سوره بقره اعلام مي‌کند که اگر يهود و نصاري همان‌گونه که مسلمانان ايمان آورده‌اند (ايمان به همه پيامبران و کتب آسماني)، ايمان بياورند هدايت يافته‌اند و الا از حق جدا گشته‌اند:

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۱۳۷﴾

اگر آنها نيز به آنچه شما ايمان آورده‏ ايد، ايمان بياورند هدايت يافته‏ اند، و اگر سرپيچي كنند از حق جدا شده‏ اند، و خداوند دفع شر آنها را از شما مي‏كند و او شنونده و دانا است. (۱۳۷)

آنچه از توجه به اين آيات به دست مي‌آيد اين است که نظر پلوراليست‌ها که مي‌گويند مي‌توان مسلمان نبود و اعتقادي به پيامبر اسلام و قرآن نداشت، اما بهشتي شد، صحيح نيست؛ زيرا کسي که علي‌رغم اتمام حجت و آگاهي، دعوت پيامبر اسلام و قرآن را نپذيرد، به تصريح آيات ذکر شده ايمان به خدا که يکي از ملاک‌هاي ذکر شده در آيه 62 سوره بقره بود ندارد و از اين رو رستگار نيست.

بنابراين معلوم مي‌شود که آيه 62 سوره بقره در صدد بيان مطلب ديگري است (همانطور که در بالا آمد)

با توضيحات ذکر شده روشن مي‌شود که آيات ديگري که براي اثبات پلوراليزم به آنها استناد شد، نيز دلالتي بر آن ندارد….

غير مسلمانان معذور

اينکه رستگاري و نجات در گرو مسلمان بودن و پيروي از پيامبر اسلام و تعاليم قرآن است، مربوط به کساني است که نداي اسلام به آنها رسيده و حقانيت آن بر ايشان معلوم گشته باشد. اما افرادي که به هر دليل، حقانيت اسلام بر ايشان روشن نشده و در اين مورد مقصر نباشند و به اصطلاح حجت بر آنها تمام نشده باشد، معذور بوده و عذاب نخواهند شد.

در همين زمينه قرآن کريم بي آنکه همه گمراهان را معذور و رستگار بداند، گروهي از آنان را «مستضعفين»(14) مي‌نامد و بدين وسيله، حساب معاندان حق ستيز را از کساني که حق به آنها نرسيده و حجت بر آنها تمام نشده است، جدا مي‌کند.(15)

بنابراين نجات و رستگاري انسان، تابع حجت‌هايي است که خداوند بر انسان تمام کرده و پاسخ انسان به آنهاست. هر کس در حد حجت‌هاي دروني (عقل، فطرت و...) و بيروني (تعاليم پيامبران و ائمه) که به آنها دسترسي داشته يا مي‌توانسته دست يازد، مسئول است و بيشتر از آن مسئوليتي ندارد.(16)

درجمع‌بندي این مطالب باید گفت:

1. آيات مختلفي در قرآن پلوراليسم ديني را نفي مي‌کند.

2. ايمان به خدا لوازمي دارد که پذيرش و اطاعت از پيامبران الهي و به تبع پيامبر اسلام، از جمله آنهاست.

3. با توجه به آيات مختلف قرآن و شواهدي که وجود دارد، آيات 62 …و ديگر آيات مشابه، دلالتي بر پلوراليزم ديني نداشته و در صدد بيان مطلب ديگري‌اند.

4. رستگاري تابع اتمام حجت است، و اگر براي کسي حجت تمام نشد، معذور است.

—------

مقصود آيه اين نيست كه انتخاب هر دينى آزاد و در نتيجه هر كس هر دينى را پذيرفت در قيامت اهل نجات است ؛ زيرا در سراسر قرآن كريم، خداى سبحان صاحبان اديان ديگر را به اسلام دعوت مى كند، و اهل كتابى را كه به حق اهل كتاب نيستند (و گرنه طبق بشارت هاى تورات و انجيل نسبت به رسول گرامى ايمان مى آوردند)، اهل جهنّم مى داند:

سوره ۳: آل عمران

وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ ﴿۸۵﴾

و هر كه جز اسلام دينى [ديگر] جويد هرگز از وى پذيرفته نشود و وى در آخرت از زيانكاران است (۸۵)

سوره ۹۸: البينة

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أُولَئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ ﴿۶﴾

كافران از اهل كتاب و مشركان در دوزخند، جاودانه در آن مي‏مانند، آنها بدترين مخلوقاتند. (۶)

سوره ۹: التوبة

قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ ﴿۲۹﴾

با كساني از اهل كتاب كه ايمان به خدا، و نه به روز جزا دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مي‏شمرند، و نه آئين حق را مي‏پذيرند، پيكار كنيد، تا زماني كه جزيه را به دست خود با خضوع و تسليم بپردازند. (۲۹)

همين آيه با تفاوت اندك در آيه 69 سوره مائده ياد شده و قبل از آن آيه اى قرار دارد كه گذشته از اقامه تورات و انجيل، اقامه چيزى كه از طرف خداوند به سوى اهل كتاب نازل شده را لازم مى داند و معلوم شد كه آن چيز غير از قرآن و احكام اسلامى نيست. پس با اين قرينه و سياق حتماً آيه سوره مائده ناظر به ايمان امع و كامل است، نه ايمان به خصوص كتاب آسمانى خود؛ يعنى بر گروه يهود لازم است گذشته از ايمان به تورات، به انجيل و قرآن مؤ من شوند؛ چنان كه آيه 68 سوره مائده اقامه ما اءنزل إ ليكم من ربكم را بعد از اقامه تورات و انجيل ذكر كرده است ؛ از اين رو مى توان آيه 69 سوره مائده را كه هماهنگ با آيه مورد بحث است، سند خوبى براى ابطال پلوراليزم دينى ياد كرد؛ يعنى آيه مزبور دليل نفى كثرت گرايى دينى است، نه اثبات آن.

سوره ۵: المائدة

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿۶۸﴾

اي اهل كتاب! شما هيچ موقعيتي نداريد مگر اينكه تورات و انجيل و آنچه بر شما از طرف پروردگارتان نازل شده است بر پا داريد ولي آنچه بر تو از سوي پروردگارت نازل شده (نه تنها مايه بيداري آنها نميگردد بلكه) بر طغيان و كفر بسياري از آنها ميافزايد بنابر اين از اين قوم كافر (و مخالفت آنها) غمگين مباش. (۶۸)

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۶۹﴾

آنها كه ايمان آورده‏ اند و يهوديان و صابئان و مسيحيان هر گاه ايمان به خداوند يگانه و روز جزا بياورند و عمل صالح انجام دهند نه ترسي بر آنها است و نه غمگين خواهند شد. (۶۹)

سرّ اين كه در آيه، از نبوّت كه جزو اصول دين است سخنى به ميان نيامده، اين است كه عملى صالح است كه مطابق با وحى غيرمنسوخ و هماهنگ با شريعت پيامبر عصر باشد.

—------------------------------------

صراط هاى مستقیم یا کثرت گرایى دینى و یا پلورالیزم دینى، هر سه به یک معنا به کار مى رود.

https://www.youtube.com/watch?v=R_6lVC7zpQ8&ab_channel=AramNobarinia

Time: 2:45

بی‌تردید مولانا اسلام و شریعت محمدی را آخرین و کامل‌ترین خوان تشریعی الهی می‌داند که برای همه انسان‌ها پهن شده و تمام آن‌ها را سیراب می‌کند و مشتمل بر کمالات تمام ادیان پیشین است:

از درمها نام شاهان برکنند

نام احمد تا ابد بر می‌زنند

نام احمد نام جملهٔ انبیاست

چونک صد آمد نود هم پیش ماست

در پرانتز لازم به ذکر است یکی از ایرادات اصلی به دکتر سروش که در گفتار و نوشتارهای ایشان به وضوح مشاهده میشود این است که در هنگام بیان عقایدشان ایشان بیشتر به ابیات مولوی تمسک می ورزند تا به آیات قرآن.


  • طبق بیان قرآن پیامبران تصدیق کننده همدیگر بودند. اگر نظر گاه های پیامبران یا به عبارت دیگر زاویه های دید آنها متفات باشد آنگاه چگونه آنها همدیگر را تصدیق میکردند. مثلا در مثال معروف تکثر گراها در مورد فیل قصه مولانا, هر کدام از آنها از فیل برداشتی داشتند حالا چگونه افراد با برداشتهای متفاوت از فیل می توانند همدیگر را تصدیق کنند.

https://tanzil.net/#search/quran/%D9%85%D9%8F%D8%B5%D9%8E%D8%AF%D9%91%D9%90%D9%82%D9%8B%D8%A7%20%D9%84%D9%90%D9%85%D9%8E%D8%A7%20%D8%A8%D9%8E%D9%8A%D9%92%D9%86%D9%8E%20%D9%8A%D9%8E%D8%AF%D9%8E%D9%8A%D9%92%D9%87%D9%90

  • پیامبران خودشون و کتاب شان چراغ هستند, مثال فیل مولانا برای کسانی هست که در تاریکی هستند نه کسانی که در روشنایی بسر میبرند یا خودشون چراغند و بر صراط مستقیم هستند.

https://tanzil.net/#search/quran/%D9%85%D9%86%DB%8C%D8%B1

***********************

جريان كثرت گرایی ديني به اصطلاح پلوراليزم ديني اين بحثش هم در سوره مباركه «انعام» گذشت هم سوره «اعراف» كه ما بيش از يك صراط نداريم البته راه‌هاي فرعي كه از آنها به عنوان شريعت و منهاج ياد مي‌شود داريم ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً ما براي هر كدام از شما آئين و طريقه روشني قرار داديم[1] هر ديني فروعات خاصّ خودش را دارد نمازش مخصوص, قبله‌اش مخصوص, روزه‌اش مخصوص، اينها فروعات خاصّ هر دين است ولي مجموعاً هر ديني, صراط مستقيم است و صراط مستقيم هم يكي است اين‌طور نيست كه صراط‌هاي مستقيم ما داشته باشيم.

برهان مسئله هم اين بود كه در سوره «هود» بيان قرآن اين است كه خدا بر صراط مستقيم است ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[2] تمام كارهاي خدا سبحان بر صراط مستقيم است وقتي كار خدا بر صراط مستقيم بود كار انبيا و ائمه(عليهم السلام) هم بر صراط مستقيم است اين‌چنين نيست كه ما چندتا صراط مستقيم داشته باشيم يكي صراط مستقيمي باشد كه راه خدا بر آن است يكي هم راه‌هاي مستقيم داشته باشيم كه راه انبيا بر آن است اينكه نيست پس ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾كه شد همه انبيا هم راهيان راه الله هستند, اين يك مطلب. در سوره مباركه «آل‌عمران» هم گذشت كه تنها دين مرضيّ نزد خدا و مقبول نزد خدا اسلام است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[3]لذا دين نه تثنيه دارد نه جمع, صراط هم نه تثنيه دارد نه جمع; صراط يكي است, دين يكي است, اسلام يكي است…..

اين صراط مستقيمي كه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود همان ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾است كه واحد است و كثير نيست همان ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ است كه واحد است و كثير نيست….

آنكه در سوره مباركه «نساء» بود اين بود كه ﴿مَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم كسي كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، همنشين كساني خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنها تمام كرده؛ ﴾ اينها چه كساني‌اند ﴿مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً از پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان، و آنها رفيقهاي خوبي هستند![6] همه اينها همسفران همين راه‌اند اين‌طور نيست كه انبيا داراي صراط‌هاي گوناگون باشند اگر اين‌چنين باشد كه كسي همسفر انسان نيست اگر همه انبيا همسفرند, اگر همه اوليا همسفرند, اگر همه شهدا و صدّيقين همسفرند معلوم مي‌شود راه يكي است. خب اگر صراط‌ها متعدّد باشد هر پيامبري صراط خاصّ خودش را داشته باشد او ديگر همسفر انسان نيست. اينها وجوهي بود كه قبلاً گذشت و جريان پلوراليزم ديني يعني كثرت ديني ابطال شد…

پرسش: سُبُل با صراط چه فرق دارد؟

پاسخ: سُبل چون به غير حق هم اسناد داده شده است ﴿سَبِيلَ الْغَيِّ طريق گمراهي[4] هم داريم سبيل گاهي حق است گاهي باطل ولي صراط فقط حق است سبيل شيطان داريم.

در قرآن واژه صراط هميشه به صورت مفرد و آن هم 45 بار به كار رفته است. كه از اين تعداد 36 مورد با واژه مستقيم، صراط مستقيم (راه راست) به كار رفته است.

نيز در قرآن تمامي موارد (به جز يك يا دو مورد) در جهت مثبت و راه درست بيان شده است. تنها در يك مورد در راه منفي (صراط الحجيم)(1)

سوره ۳۷: الصافات

هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ ﴿۲۱﴾

(آري) اين همان روز جدائي است كه شما آن را تكذيب مي‏كرديد (جدائي حق از باطل). (۲۱)

احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ ﴿۲۲﴾

ستمکاران و هم ردیفان آنان و معبودهایی را که همواره به جای خدا می پرستیدند، گرد آورید. (۲۲)

مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِيمِ ﴿۲۳﴾

پس همه را به سوی راه دوزخ راهنمایی کنید. (۲۳)

و در يك مورد به صورت كلّي و راه معمولي اعم از مثبت و منفي (وَلَا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ و بر سر هر راه ننشينيد كه (مردم با ايمان را) تهديد كنيد)(2) استعمال شده است.

سبيل: اين واژه در قرآن به صورت مفرد و جمع هر دو آمده و 173 بار به كار رفته كه كاربردش هم راه راست است و هم راه غير راست.

(3) إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ

(3) إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ

(۳) كه تو قطعا از رسولان (خداوند) هستي.

اين آيه چيزى را كه سوگند آيه قبل به خاطر آن بوده است بازگو مى كند، مى فرمايد: (مسلما تو از رسولان خداوند هستى ) (انك لمن المرسلين ).

سؤ ال مطرح ميشود كه چرا مخاطب را در اين جمله شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرار داده است نه مشركان ، و نه عموم مردم ؟

پاسخ اينكه هدف اين بوده كه تاكيد كند تو بر حقى و بر صراط مستقيمى خواه آنها بپذيرند و خواه نپذيرند، به همين دليل در رسالت سنگين خود كوشا باش ، و از عدم قبول مخالفان كمترين سستى به خود راه مده.