وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ ﴿۳۶﴾

وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ ﴿۳۶﴾

و پيوسته مي‏گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه‏ اي رها كنيم؟! (۳۶)

مى گويند آيا خدايان خود را به خاطر مردى شاعر و ديوانه رها كنيم؟ اين كلام ايشان در حـقـيـقـت انـكـارى اسـت نـسـبت به رسالت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بعد از آن اسـتـكـبـارى كـه از پـذيـرفـتـن توحيد ورزيدند و آن را انكار كردند.

شـاعـرش مـى ناميدند چون سخنانش آنچنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مـى بـرد كـه گـوئى موزون ترین اشعار را مى سرايد، در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود و مجنونش مى خواندند به خاطر اينكه رنگ محيط بخود نـمـی گـرفت، و در برابر عقايد خرافي انبوه متعصبان لجوج ايستاده بود كارى كه از نظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودکشی جنون آميز است، در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!

در بحث‌هاي قبلي هم ما داشتيم که در قرآن كريم آنها كه به اصطلاح پژوهشگران شرك بودند مغالطه‌اي بين تكوين و تشريع داشتند و اينها كه جزء افراد مياني يا «ضعاف» بودند، اينها يك برهانی داشتند؛ الآن هم در هند يك عدّه هستند كه گرفتار همين شرك هستند. آنهايي كه به اصطلاح محقّقانشان هستند مي‌گويند ذات اقدس الهي در دسترس احدي نيست, در درك احدي نيست و كسي نمي‌تواند او را عبادت كند، ما بايد اصنام و اوثان را عبادت كنيم كه مقرّب باشيم و اين كار اگر بد بود، چون خود او علم مطلق دارد از كار ما باخبر است, يك و چون قدرت مطلق دارد مي‌تواند جلوي ما را بگيرد, دو; از اينكه عالِم است و قادر است و جلوي ما را نگرفت، ما كشف رضا مي‌كنيم, سه؛ اين مجموع مغالطات محقّقان شرك است (مشابه این مطلب را در آیه ۴۷ سوره یس داشتیم البته به نحو دیگر).

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۴۷﴾

و هنگامي كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزي كرده انفاق كنيد كافران به مومنان مي‏گويند آيا ما كسي را اطعام كنيم كه اگر خدا مي‏خواست او را اطعام مي‏كرد (پس خدا خواسته كه او گرسنه باشد) شما فقط در گمراهي آشكاريد. (۴۷)

در حالي كه اينها بين اراده تشريع و تكوين خلط كردند (در ارادهٔ تکوینی، هر چیزی که خدا بخواهد، حتماً واقع می‌شود, در ارادهٔ تشریعی، خدا می‌خواهد بندگانش آن را انجام دهند، اما آنها مختارند اطاعت کنند یا نافرمانی.)؛ ذات اقدس الهي البته «بكلّ شيء عليم» است «بكلّ شيء قدير» است و فرمود من بشر را آزاد گذاشتم، اين آزادي راه كمال اوست ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[23] هيچ كس در دين مجبور نيست؛ يعني تكويناً آزاد است، چون هر راهي را كه انتخاب كند به اختيار خودش باشد و كمال او هم در همين است، اما اين ـ معاذ الله ـ به معناي اباحه‌گري نيست كه هر كسي هر حرفي خواست بزند و هر كاري خواست انجام دهد که اين به عنوان آزادي بيان يا آزادي قلم باشد. وگرنه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! سپس او را در دوزخ بيفكنيد[24]بگير و ببند الهي براي چيست؟ همين خدايي كه مي‌فرمايد: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ مي‌گويد بگيريد و ببنديد و بزنيد، پس اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾؛ يعني بشر را من آزاد خلق كردم يا به طرف حق يا به طرف باطل؛ هيچ جبري نيست، انسان مجبور است كه آزاد باشد، اين از بهترين نعمت‌هاي الهي است. فرمود آزاديِ او در اختيار او نيست ما او را مجبور كرديم كه آزاد باشد، ما او را اين‌طور خلق كرديم. هيچ كس نمي‌تواند جلوي آزادي خود را بگيرد; يعني يك كار بدون اراده انجام دهد. همان‌طوري كه دو دوتا پنج‌تا مستحيل است، اگر كسي بخواهد كارِ بي‌اراده انجام دهد مقدورش نيست؛…بخواهد كار بي‌اراده انجام دهد محال است؛ طنز بگويد, شوخي كند, جِدّ بگويد, دروغ بگويد يا راست بگويد بالأخره با اراده كار مي‌كند. انسان «خُلق مختارا»؛ اين اختيار كمالي است كه ذات اقدس الهي به او داد. فرمود در مسئله خلقت ما شما را آزاد آفريديم، قبول يا نكول[ ن ُ ] هر راهي را كه انتخاب كنيد، آزادانه انتخاب كرديد؛ ولي ما هدايتتان مي‌كنيم, راهنمايي مي‌كنيم كه راه بهشت حق است, راه انبيا حق است, راه اوليا حق است دنيا در آن هست, آخرت در آن هست, حسنات در دنيا هست, حسنات در آخرت هست؛ اگر كسي با قيام حجّت عقلي و نقلي بيراهه رفت، آن‌گاه اين بگير و ببند الهي شروع مي‌شود ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾ اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ـ معاذ الله ـ كه نمي‌خواهد اباحه‌گري را ترويج كند؛ اين مي‌خواهد بگويد در ساختار خلقت, بشر تكويناً آزاد است، اما تشريعاً راه آن مشخص است که الاّ ولابد بايد راه انبيا را برود. اگر ـ معاذ الله ـ ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾معناي آن اين بود كه انسان رهاست، اين بگير و ببند براي چيست؟

https://www.aparat.com/v/d82p086

https://www.aparat.com/v/35r9g

https://www.youtube.com/watch?v=l4n2jnFoAoI

سوره ۱۸: الكهف

وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا ﴿۲۹﴾

بگو اين حق است از سوي پروردگارتان، هر كس مي‏خواهد ايمان بياورد و هر كس مي‏خواهد كافر گردد، ما براي ستمگران آتشي آماده كرده‏ ايم كه سراپرده‏ اش آنها را از هر سو احاطه كرده است، و اگر تقاضاي آب كنند آبي براي آنها مي آورند همچون فلز گداخته كه صورتها را بريان مي‏كند، چه بد نوشيدني است و چه بد محل اجتماعي؟! (۲۹)

سوره ۷۶: الإنسان

إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ﴿۳﴾

ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس (۳)

إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا ﴿۴﴾

ما براى كافران زنجيرها و غلها و شعله ‏هاى سوزان آتش آماده كرده‏ ايم (۴)

إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا ﴿۵﴾

به يقين ابرار و نيكان از جامى مى ‏نوشند كه با عطر خوشى آميخته است (۵)

بنابراين فرمود ما راه‌ها را مشخص كرديم و انسان هر راهي را بخواهد برود مختار است؛ ولي الاّ و لابد بايد راه خوب را انتخاب كند. آن راهي كه محقّقان شرك به اصطلاح گفتند, مجموعه چند مغالطه بود که بين تكوين و تشريع خلط كردند (قاطی کردن) و بيراهه رفتند، اما افراد مياني و ضعافشان كه اهل استدلال نيستند اينها در نفي و اثبات در تصديق و تكذيب گرفتار نياكانشان هستند، هر كاري را كه نياكانشان مي‌كردند اينها مي‌گفتند ما مي‌كنيم ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي‌ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ ما پدران خود را بر مذهبي يافتيم و ما هم حتماً به آثارشان اقتدا می کنیم.[25] و هر كاري كه آنها نكرده بودند اينها مي‌گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في‌ آبائِنَا الْأَوَّلينَ ما هرگز چنين چيزي در نياكان خود نشنيده‏ ايم[26] ... نفي و اثبات اينها در مدار تقليد از مُردهٴ جاهل بود؛ برهان قرآن كريم اين است كه ﴿أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ آيا نه چنين است كه پدران آنها چيزي نمي‏دانستند و هدايت نيافته بودند؟!﴾؛[27] آنها آدم‌هاي غير عاقل و غير عالم بودند، شما چرا دنبال آنها راه مي‌افتيد؟ كسي اين‌طور حرف مي‌زند كه معيار تصديق من قبولِ پدران, معيار تكذيب من, نكول پدران؟! بعد قرآن هم فرمود: ﴿أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ﴾؛ چرا اين حرف را مي‌زنيد؟ اينها مي‌گفتند: ﴿أَإِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا﴾ آيا دست از خدايانمان برداريم؟ حرف محقّقين آنها به گمان باطلشان آن بود كه ياد شد, حرف مياني و «ضعاف» آنها همين بود كه ياد شد؛ اينها دو گروه بودند و دو طرز فكر داشتند، چون حق را در بت‌پرستي مي‌دانستند، وحي را ـ معاذ الله ـ به صورت شعر و خيالبافي تلقّي مي‌كردند و اين را بر خلاف عقل تلقّي مي‌كردند؛ لذا مي‌گفتند قرآن ـ معاذ الله ـ شعر است و خيالبافي است و وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم چون بر خلاف حرف نياكان ما سخن مي‌آورد مثلاً ـ معاذ الله ـ به اين وصف دوم متّصف است؛

(47) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ

(47) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ

(۴۷) و هنگامي كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزي كرده انفاق كنيد كافران به مومنان مي‏گويند آيا ما كسي را اطعام كنيم كه اگر خدا مي‏خواست او را اطعام مي‏كرد (پس خدا خواسته كه او گرسنه باشد) شما فقط در گمراهي آشكاريد.

پس جمله (وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ) متضمن دعوتشان به انفاق بر فقرا و مساكين است. و اگر از اموال آنان تعبير كرد به (آنچه خدا روزيشان كرده) براى اين است كه اشاره كند به اينكه مالك حقيقى اموال آنان خداست كه با آن اموال روزيشان داده و ايشان را مسلط بر آن اموال كرده است و همين خداست كه فقرا و مساكين را بيافريده و ايشان را محتاج آنان كرده تا از زيادى موونه خود حوائج ايشان را برآورند و به ايشان انفاق كنند و احسان و خوشرفتارى نمايند، چون خدا احسان و خوشرفتارى را دوست مى دارد.

(قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ) - اين جمله جوابى است كه كفار از دعوت به انفاق داده اند، و اگر از گوينده اين سخن به اسم ظاهر (الّذين كفروا) تعبير كرده، با اينكه مقتضاى مقام اين بود كه از آنان با ضمير تعبير كند، و بفرمايد: (قالوا گفتند) براى اين است كه به آن علتى كه وادارشان كرده اين حرف را بزنند اشاره كرده باشد و بفرمايد كفرشان نسبت به حق، و اعراضشان از آن، به خاطر پيروى شهوات، علت شد كه به مثل اين عذرها كه اساسش روگردانى از دعوت فطرت است، عذرخواهى كنند، چون فطرت هر انسانى حكم مى كند كه بايد نسبت به خلق خدا شفقت ورزيد، و آنچه كه در اجتماع فاسد گشته اصلاح كرد.

و به عين همين جهت است كه از مؤمنين نيز به (الّذين آمنوا) تعبير كرده كه اسم ظاهر است با اينكه مقتضاى مقام اين بود كه بفرمايد: (قالوا لهم انطعم) تا بفهماند آن علتى كه مومنان را وادار كرد به اينكه به كفار بگويند: (از آنچه خدا روزيتان كرده انفاق كنيد) همانا ايمان ايشان به خدا بود.

…. و اين جواب مغالطه اى است كه: در آن، بين اراده تشريعى خدا و اراده تكوينى اش خلط (آمیختن و درهم ‌کردن چیزی با چیز دیگر) كرده اند؛ چون اساس اراده تشريعى خدا امتحان و هدايت بندگان است به سوى آنچه كه هم در دنيا و هم در آخرت صلاح حالشان در آن است، و معلوم است كه چنين اراده اى ممكن است با عصيان كردن از مرادش تخلف كند…

و اين مغالطه اى است كه به طور كلى همه سنت هاى وثنيت و بت پرستى را بر آن پايه بنا نهاده اند، همچنان كه خداى سبحان از ايشان حكايت كرده و فرموده:

سوره ۱۶: النحل

وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ﴿۳۵﴾

مشركان گفتند: اگر خدا مي‏خواست نه ما، و نه پدران ما غير او را عبادت نمي‏كردند و چيزي را بدون اجازه او تحريم نمي ‏نموديم (آري) آنها كه قبل از ايشان بودند نيز همين كارها را انجام دادند، ولي آيا پيامبران وظيفه‏ اي جز ابلاغ آشكار دارند؟! (۳۵)

و نيز فرموده:

سوره ۶: الأنعام

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ ﴿۱۴۸﴾

به زودي مشركان (براي تبرئه خويش) مي‏گويند اگر خدا مي‏خواست نه ما مشرك مي‏شديم و نه پدران ما، و نه چيزي را تحريم مي‏كرديم، كساني كه پيش از آنها بودند نيز همين گونه دروغ مي‏گفتند و سرانجام (طعم) كيفر ما را چشيدند، بگو آيا دليل قاطعي (بر اين موضوع) داريد؟ پس به ما ارائه دهيد، شما فقط از پندارهاي بي اساس ‍ پيروي مي‏كنيد و تخمينهاي نابجا مي‏زنيد. (۱۴۸)

و نيز فرموده:

سوره ۴۳: الزخرف

وَقَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَاهُمْ مَا لَهُمْ بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ ﴿۲۰﴾

آنان گفتند اگر خدا مي‏خواست ما آنها را پرستش ‍ نمي‏كرديم، ولي به اين امر يقين ندارند، و جز دروغ چيزي نمي‏گويند. (۲۰)

(ان انتم الا فى ضلال مبين )- اين جمله تتمه سخن كفار است، و خطابشان در آن به مؤمنين است كه مى گويند: شما مؤمنين كه ادعا مى كنيد خدا به ما دستور داده انفاق كنيم، و انجام اين دستور را از ما خواسته، در گمراهى روشنى هستيد.

… شما در برابر خدا وظيفه‌اي داريد كه توحيد داشته باشيد, موحّد باشيد و عبادت كنيد ﴿إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا), وظيفه‌اي هم داريد كه ذات اقدس الهي شما را موظّف كرده است درباره مردم كه اگر چيزي مقدور ما بود بايد با ديگران در آن نعمت الهي شركت كنيم (وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا).

﴿إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ مَا خَلْفَكُمْ﴾ را كه اصلاً براساس اعراض جواب ندادند، سرّش اين است كه از هر آيه اعراض مي‌كنند (وَمَا تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ).

﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ﴾؛ اولاً چيزي كه داريد خدا به شما داد براي خود شما نيست، در بخش‌هاي ديگر هم آمده که ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾؛[8] اين «مالُ الله» است، درست است اصلِ مالكيّت حق است و درست است که ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ مردان نصيبي از آنچه به دست مي ‏آورند دارند و زنان نصيبي﴾،[9] اما اين در مقياس انسان‌ها با هم است که هر كسي كسب كرد حقّ شرعي اوست و مِلك طلق اوست، اما اين‌چنين نيست كه انسان در برابر «الله» مالك باشد بگويد من مالك هستم و حرفِ شما را گوش نمي‌دهم. در برابر خدا فرمود: ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾ يا ﴿أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ﴾، در برابر خدا كسي مالك نيست اين اصول مالكيّت را قرآن در برابر انسان‌ها نسبت به هم امضا كرده است يا قرار داد.

… ﴿قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾ كفّار به مؤمنين مي‌گويند يك عدّه استحقاق ندارند و ما نژاد برتری هستيم، آنها بايد فقر و فلاكت را تحمل كنند. اگر خوب بودند و آنها بايد روزي مي‌داشتند خدا به آنها مي‌داد. ﴿أَنُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ﴾ ما به كسي كمك كنيم كه اگر خدا مصلحت مي‌دانست به اينها كمك مي‌كرد. ﴿… إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ﴾؛ شما حرف‌هاي غير خردمندانه و غير اقتصادي مي‌زنيد، اينها بايد فقير باشند. اگر اينها مصلحت بود كه چيزی داشته باشند، خدا به اينها مي‌داد. اين توهّم كه خَلط بين اراده تشريعي و اراده تكوينی است هم در مسائل اعتقادي هست, هم در مسائل عبادي هست, هم در مسائل اقتصادي هست كه كمك به خلق خداست. چه در سوره مباركه «انعام» و چه در سوره «نحل»، در هر دو اين آيات مبسوطاً گذشت….

تقسيم مشركان به دو گروه مقلّد و محقق خيالي

… دو گروه بودند: يك گروه كه اكثري آنها بودند اينها برابر با تقليد, شركشان را ادامه مي‌دادند، قبول و نكول اينها دائر مدار تصديق و تكذيب نياكانشان بود، اگر چيزي را آنها گفته بودند اين متأخّرين مي‌پذيرفتند و اگر چيزي را آنها نگفته بودند اينها نمي‌پذيرفتند، اين حرفِ اكثري مشركان بود که مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُهْتَدُونَ ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و ما [هم با] پى گيرى از آنان راه يافتگانيم[11] و ﴿مُقْتَدُونَ﴾,[12] ( …إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ ﴿۲۳﴾, سوره ۴۳: الزخرف) اگر به اينها مي‌گفتند که اين كار را بكنيد مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾،[13]چون آنها نكردند ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ما هم نمي‌كنيم. اين شرك و بت‌پرستي را چون آنها انجام دادند ما هم انجام مي‌دهيم. اثبات و نفي اينها, تكذيب و تصديق اينها, قبول و نكول اينها دائر مدار نفي و اثبات نياكانشان بود, اگر چيزي را آنها انجام مي‌دادند مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾و اگر چيزي را آنها انجام نمي‌دادند مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾که اين براي مقلّدانشان بود. اما آنها كه به خيال خود پژوهش‌گر و محقّق بودند در اثر خَلط بين اراده تشريعي و تكويني يك قياس استثنايي تشكيل مي‌دادند و مي‌گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا﴾؛[14]مي‌گفتند خدا هست, عالِم مطلق هست, قادر مطلق هست, از بت‌پرستي ما هم خبر دارد، اگر بت‌پرستي ما بد بود جلوي آن را مي‌گرفت، چون جلوي آن را نگرفته معلوم مي‌شود بت‌پرستي حق است، ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا﴾.

انبيا آمدند فرمودند چرا بين اراده تشريعي و تكويني خَلط مي‌كنيد؟ ذات اقدس الهي قادر مطلق است بله, اما ما را مختار خلق كرد امتحان كند ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً تا شما را بيازمايد كه كداميك نيكو كردارتريد﴾،[15] پس هر تبه كاري بگويد خدا كه مي‌تواند جلوي مرا بگيرد، چون جلوي مرا نگرفته پس معلوم مي‌شود راضي است؟ پس معلوم مي‌شود, اين اباحه‌گري است، با قبول اين كه سنگ روي سنگ بند نمي‌شود. هر تبهكار و معصيت كاري مي‌تواند برابر اين مغالطه استدلال كند و بگويد اين كار را, اين قتل را, فلان كار را, خدا مي‌داند و مي‌تواند جلوي مرا بگيرد و چون جلوي مرا نگرفته، پس معلوم مي‌شود عمل من حق است. انبيا آمدند گفتند اين معاصي ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً همه این دستورات و فرمان هایی که [در آیات گذشته بیان شد، سرپیچی از آنها] گناهش نزد پروردگارت ناپسند است.[16] خدا از اينها بدش مي‌آيد، ناراضي است و عذاب مي‌كند; منتها شما را مختار قرار داده تا ببيند ﴿لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد﴾، اين درباره اعتقادشان بود.

درباره كمك‌رساني به جامعه هم همين مغالطه را دارند و مي‌گويند: ﴿أَنُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ﴾ اگر خدا مي‌خواست اينها را اِطعام مي‌كرد. اگر خدا تكويناً مي‌خواست، بله اطعام مي‌كرد.

خيلي از موارد است كه گاهي آباي شما فقير بود شما غني هستيد, شما غني هستيد فرزندانتان فقير هستند، اين تحوّلي است كه در مال هست؛ اما ذات اقدس الهي تشريعاً بر شما واجب كرده, بر مال‌دار واجب كرده که بخشي از وجوه به نام زكات است, بخشي به نام خمس است, بخشي به نام كفّارات است, بخشي به نام نذورات است كه از اين راه, فقر برطرف شود؛ يعني در نظام اسلامي فقر طبيعي هست؛ ولي فقر اقتصادي ممنوع است. در فقر طبيعي ما خردسالاني داريم كه اينها نيازمند هستند, كهن‌سالاني داريم نيازمند هستند, بيماران و فرسوده‌ها و فرتوت‌ها و از كار افتاده‌ها داريم كه اينها نيازمند هستند، جلوي اينها را كه نمي‌شود در نظام عالَم گرفت كه ما فقير طبيعي نداشته باشيم؛ يعني مريض نداشته باشيم, پيرزن نداشته باشيم, پيرمرد نداشته باشيم, خردسال نداشته باشيم اينكه شدني نيست، عالَم اينها را دارد. اما فقر اقتصادي ممنوع است؛ يعني هيچ كسي نبايد گرسنه باشد.

… غرض آن است كه اينها بين اراده تشريع و اراده تكوين خَلط كردند و گفتند: ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ﴾اگر خداي سبحان مي‌خواست اينها را غذا مي‌داد، خداي سبحان اگر تكويناً مي‌خواست بله, اما تشريعاً از شما خواست؛ گفت: ﴿أَطْعِمُوا اطعام نمائيد﴾,[18] ﴿وَ ارْزُقُوهُمْ به آنها روزي دهيد[19]همه اينها دستورات الهي است؛ اين خَلط بين تكوين و تشريع است كه دامن‌گير اينها شده است. فرمود اينها اگر اين مسائل را مي‌بينند مي‌گويند: ﴿لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ﴾در مسئله جهاد هم همين‌طور است، برخي‌ها مي‌گفتند كه خدا قدرت دارد جلوي كفار را بگيرد که فرمود بله, ﴿… وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِنْ لِيَبْلُوَ بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ اگر خدا مي‏خواست خودش آنها را مجازات مي‏كرد، اما مي‏خواهد بعضي از شما را با بعضي ديگر بيازمايد، و كساني كه در راه خدا كشته شدند خداوند هرگز اعمالشان را نابود نمي ‏كند[20]«انتصر»؛ يعني «انتقم» و «انتصار»؛ يعني «انتقام»، فرمود اگر خدا تكويناً مي‌خواست جلوي اينها را مي‌گرفت، اما ﴿لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ ولى [فرمان پيكار داد] تا برخى از شما را به وسيله برخى [ديگر] بيازمايد﴾.در همان سوره 47 (محمد) فرمود خدا مي‌خواهد با جهاد شما را بيازمايد، مگر انسان نبايد كامل شود؟ تكامل او به همين جهاد اصغر و اوسط و اكبر است وگرنه خدا اگر بخواهد كه جلوي كفرِ كفار را مي‌گيرد؛ يقيناً به آن معنا كه رسيد مي‌گيرد، فرمود چه شما باشيد و چه نباشيد ما دينمان را زنده نگه مي‌داريم؛ ولي وظيفه‌اي متديّنان دارند...

https://www.aparat.com/v/aGKnW

(24) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ

(24) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ

(۲۴) بگو: چه كسي شما را از آسمانها و زمين روزي مي‏دهد؟ بگو الله، و ما يا شما بر (طريق) هدايت يا در ضلالت آشكاري هستيم.

اين آيه احتجاج ديگرى است عليه مشركين، از ناحيه رزق، كه ملاك عمده بت پرستى ايشان است، چون مشركين در پرستش بت، اين مستمسك را براى خود درست كرده بودند، كه پرستش بت، مايه خوشنودى آلهه (خدایان) است، و وقتى از ما راضى شدند، رزق ما را توسعه مى دهند، و در نتيجه سعادتمند مى شويم، لذا رسول گرامى خود را دستور مى دهد از ايشان بپرسد: چه كسى از آسمان و زمين رزق ايشان را فراهم مى كند؟ و خودش به اين سوال پاسخ دهد: خداى سبحان رزق مى دهد، چون رزق خودش مخلوقى از مخلوقات خدا است، و در نظر خود مشركين هم جز خدا كسى خالق نيست، چيزى كه هست مشركين از اعتراف به اين معتقد خود استنكاف مى ورزيدند، به همين جهت بود كه خداى سبحان دستور داد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از طرف ايشان پاسخ دهد. پس فرمود: (قل الله - بگو خدا).

مى گويد: بگو چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى ميدهد و بركات آن را در اختيارتان ميگذارد؟! (قل من يرزقكم من السموات و الارض ) بديهى است هيچكس از آنها نميتوانستند بگويند اين بتهاى سنگى و چوبى, باران را از آسمان نازل ميكنند، گياهان را از زمين ميرويانند، و منابع ارضى و سماوى را در اختيار ما ميگذارند.

جالب اينكه بدون آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله ميفرمايد: بگو الله (قل الله ).

بگو خداست كه منبع همه اين بركات است ، يعنى مطلب به قدرى واضح و روشن است كه نياز به پاسخ طرف ندارد، بلكه سؤ ال كننده و شنونده با يكديگر همصدا هستند، چرا كه حتى مشركان خداوند را خالق و معطى ارزاق ميدانستند، و براى بتها تنها مقام شفاعت قائل بودند.

در پايان آيه مى گويد (توام با نهايت انصاف و ادب ، به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پائين آيد، و به انديشه و فكر بپردازد): مسلما ما يا شما بر هدايت يا ضلالت آشكارى هستيم ! (وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ).

اشاره به اينكه عقيده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد، بنا بر اين ممكن نيست هر دو حق باشد، چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد، پس حتما يك گروه اهل هدايت است و گروه دوم گرفتار ضلالت .

اكنون بينديشيد كداميك هدايت يافته و كداميك گمراه است ؟ نشانه ها را در هر دو گروه بنگريد كه با كدامين گروه نشانه هاى هدايت و با ديگرى ضلالت است ؟!.

و اين يكى از بهترين روشهاى مناظره و بحث است كه طرف را به انديشه و خود جوشى وا دارند، و اينكه بعضى آن را يكنوع تقيه پنداشته اند نهايت اشتباه است .

گرچه توصيف (مبين ) را جمعى از مفسران تنها مربوط به (ضلال ) ميدانند، چرا كه ضلالت انواعى دارد و ضلالت شرك از همه آشكارتر است .ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه اين توصيف براى (هدايت ) و (ضلالت ) هر دو باشد، زيرا در اينگونه موارد در كلمات فصحا وصف تكرار نميشود، بنا بر اين ، هم (هدايت ) توصيف به (مبين ) شده است ، و هم ضلالت همانگونه كه در ساير آيات قرآن اين توصيف در هر دو قسمت ديده ميشود.

در اينجا سوالى است، و آن اين است كه چرا در دو جمله (على هدى ) و (فى ضلال ) تعبير مختلف شد، در اولى با كلمه (على )، و در دومى كلمه (فى ) آمد، با اينكه مى توانست در هر دو بفرمايد: (لعلى هدى او على ضلال )؟ بعضى در پاسخ اين سوال گفته اند: اختلاف تعبير براى اشاره به اين نكته بوده كه مهتدى و راه يافته مثل كسى مى ماند كه بر بالاى مناره قرار دارد، و راه و پايانش را مى بيند، و مى بيند كه راه به سعادت او منتهى مى شود، لذا فرمود: (لعلى هدى - بر بالاى هدايت است )، ولى گمراه از آنجا كه فرو رفته در ظلمت است، حتى جاى پاى خود را نمى بيند، كه كجا قدم بگذارد، تا چه رسد به اينكه منتهى اليه راه خود را ببيند، لذا در طرف ضلالت فرمود: (او فى ضلال ).

مستحضريد در مواردي كه ذات اقدس الهي برهان اقامه مي‌كند معمولاً در آن سوره‌ها كلمه ﴿قُل﴾ زياد تكرار مي‌شود. ده‌ها بار كلمه ﴿قُل﴾ در سوره مباركه «انعام» آمده است كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اين سوره را به جاي اينكه ما سوره «انعام» بناميم مي‌توانيم آن را سوره «احتجاج» نامگذاري كنيم [3].

چون اين نام‌ها (نام‌ سوره ها), نام‌هاي بالغلبه است وگرنه همان‌طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد تفسيرهايي كه قبل از هزار سال نوشته شده و الآن موجود است در آنها اين‌چنين است «السورة التي يُذكر فيها الأنعام», [4] بعد براي تخفيف گفتند سوره «انعام» و مانند آن. در سوره مباركه «انعام» در آنجا ﴿قُلْ﴾ خيلي تكرار شده است هر كدامش يك حجّت است يعني اين‌چنين احتجاج بكن, اين‌چنين استدلال بكن. در سوره مباركه «سبأ» هم چندين حجت است در سرفصل هر حجّتي مي‌فرمايد اين‌چنين استدلال بكن; در توحيد اين‌طور بگو, در رسالت اين‌طور بگو, در معاد اين‌طور بگو. سرّ تكرار ﴿قُل﴾ براي تكرار ادلّه و حجج است.

قرآن فقط كتاب علمي نيست اين نور است يعني علم را با عمل و موعظه هماهنگ مي‌كند. اگر يك كتاب علمي بود نظير كتاب‌هاي عقلي فقط برهان محض اقامه مي‌كرد. اما اين مي‌خواهد مردم را هدايت كند بپروراند لذا هم حكمت در آن هست، هم موعظه در آن هست، هم اخلاقيات در آن هست، هم قصه در آن هست.

فرمود شما براي چه خدا را مي‌پرستيد براي اينكه رازق باشد، خب از غير خدا كه اينها ساخته نيست چرا اينها را مي‌پرستيد. اينها را به فطرتشان ارجاع مي‌دهد ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خود سماوات و ارض، روزي ما هستند. از آسمان و زمين هر بركتي در بيايد رازق، خداي سبحان است آنها چون جوابي براي گفتن ندارند خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد جواب بدهد ﴿قُل اللَّهُ﴾, رازق اوست.

اگر يك وقت در قرآن يا در دعاها گفته مي‌شود او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِين﴾ [18] است كه نشان مي‌دهد ما رازقي داريم ولي خدا بهترين رازق است در موارد ديگر هم مشابه اين آمده او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ بهترين حاكمان [19] است، ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ بهترین جداکننده حق از باطل [20] است، ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ بهترين داوران [21] است و امثال ذلك، اينها اعمّ (فراگیرنده تر) از حقيقت و مجاز(برای مثال، استعمال لفظ «اسد» در معنای « حیوان درنده خاص»، حقیقت و استعمال آن با قرینه در معنای «مرد شجاع»، مجاز است) است اعم از بالذّات و بالعرض (مثلا گفته می شود این برنج شور است اما خود برنج، شوری اش بالعرض است شوری مال خودش نیست، پس چیزی دیگری است که شور است تا برسیم به نمک که بالذات شور است) است، اعم از بالاصل و بالتبع ( آب به تبع گرم بودن آتش است که گرم می‌شود) است، اعم از اين سه بخش است بعد قرآن جمع‌بندي مي‌كند در هر جايي كه فعلِ كمالي را ذات اقدس الهي به غير خودش اسناد بدهد مثل اينكه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ [22] يا ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ [23] يا او ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾ يا او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ يا او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است فوراً در آيهٴ ديگري كلاً اين مطلب را حصر مي‌كند مي‌گويد تنها كسي كه اين سِمت را دارد خداست، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ خداوند روزي دهنده و صاحب قوت و قدرت است. [24] (اين ﴿هُوَ﴾ كه ضمير فصل است با معرفه بودن خبر، اينها مفيد حصرند) يعني اگر ما گفتيم ديگران رازق‌اند، رزق ما را به شما مي‌رسانند. اِسناد رزق به ديگران چون مظهر رازقيّت ما هستند صحيح است وگرنه غلط است. در جريان عزّت درست است ما گفتيم ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما حواستان جمع باشد ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ يعني آنها يا بالعرض‌اند يا بالتّبع‌اند يا بالمجاز تا چه اندازه ديد توحيدي ما تام باشد. در هيچ موردي نيست كه خداي سبحان يك وصف كمالي را به غير خود اسناد بدهد مگر اينكه فوراً در جاي ديگر كلّ آن اصل و وصف را منحصر در خود بداند تا ديگران مظهر كار او باشند. فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ معلوم مي‌شود ما خالقيني داريم منتها خدا احسن است بعد در آيه ديگر فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ [25] هر چه مصداق شيء است مخلوق اوست حتي خود آنها كه خالق‌اند، اگر مسيح(سلام الله عليه) به اذن خدا مي‌گويد: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ من نشانه اي از طرف پروردگار شما، برايتان آورده‏ ام، من از گل، چيزي به شكل پرنده مي‏سازم، سپس در آن مي‏دمم و به فرمان خدا، پرنده اي مي‏گردد. [26] خود طير، خود نَفخ، خود مسيحِ نافخ همه شيء هستند و مخلوق الله، اگر گفته شد ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ بعد مي‌فرمايد: ﴿فإنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾ [27] اگر فرمود: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ و هر چه در توان داريد از نيرو آماده سازيد [28] يا به يحيي فرمود: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ اي يحيي! كتاب (خدا) را با قوت بگير [29] يا به بني‌اسرائيل فرمود: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ آنچه را (از آيات و دستورات) به شما داده‏ ايم با قدرت بگيريد [30]، در سوره «بقره» فرمود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً تمام نيرو[ها] از آن خداست [31] تا مبادا كسي خيال كند وصفي از اوصاف كمالي را غير خدا بالاصاله يا بالذّات يا بالحقيقه دارد. اينجا هم همين‌طور است فرمود تنها رازق، ذات اقدس الهي است.

بعد براي انصاف در محاوره نه تحميل، فرمود: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بالأخره يا حق با ماست يا حق با شما; ضمن اينكه انصاف را رعايت كرده آن حق بودنِ خودشان را هم گوش‌زد كردند. آن ادب فنّي را رعايت كرده، مي‌بينيد اين لف و نشرش مرتب است. فرمودند: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ﴾ اين ﴿إِنَّا﴾ مقدم است ﴿إِيَّاكُمْ﴾ مؤخّر ﴿لَعَلَي هُديً﴾ كه به ﴿إِنَّا﴾ مي‌خورد ﴿أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ است كه به ﴿إِيَّاكُمْ﴾ مي‌خورد اين، طوري حرف زد كه هم لفّ و نشر باشد، هم لفّ و نشر، مرتب باشد، هم انصاف باشد ظاهراً و طرزي بيان مي‌كند كه عَصَبیّت [ تعصب ] را نمي‌شوراند، حساسيّت‌ برانگيز نباشد ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾.

لف و نشر[ ل َف ْ ف ُ ن َ ]

لف و نشر آن است که ابتدا، چند چیز را در کلام بیاورند، آنگاه چند امر دیگر از قبیل صفات یا افعال بیاورند که هر کدام از آنها به یکی از آن چیزها که در اول گفته­ اند، مربوط باشد و تعیین نکنند که کدام یک از آن امور به کدام یک از آن اشیاء برمی­ گردد؛ کلماتی را که در اول آورده ­اند، لف و اموری را که به آنها بر می­ گردد، نشر می­ گویند.

لفّ ونشر بر دو گونه است:

معروف‌ترین مثال لف و نشر در این شعر فردوسی است:

به روز نبرد، آن یَل ارجمند

به شمشیر و خنجر، به گرز و کمند

برید و درید و شکست و ببست

یَلان را سر و سینه و پا و دست

در بیت­ های بالا دو لف و نشر مرتب به کار رفته است؛ یکی میان واژگان مصراع دومِ بیت اول و مصراع اول از بیت دوم؛ بدین صورت که واژگان «شمشیر، خنجر، گرز و کمند» لَف هستند و واژگان «برید، درید، شکست و ببست» به ترتیب، برای آنها نشر هستند. یعنی، با شمشیر برید، با خنجر درید، با گرز شکست و با کمند ببست.

لف و نشر دوم، میان واژگان دو مصراع بیت دوم است. یعنی واژگان «سر، سینه، پا و دست» به ترتیب به واژگان «برید، درید، شکست و ببست» بر می­ گردد. یعنی واژگان مصراع اول، لَف و واژگان مصراع دوم به ترتیب، برای آنها نشر هستند. بدین صورت: سر را برید، سینه را درید، پا را شکست و دست را ببست.

این آرایهٔ ادبی در قرآن مجید هم به کار رفته است، مانند: (وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ)؛ «و از رحمت او (این است که) برای شما شب و روز آفریده است تا در آن بیارامید و از فضل او روزی بجویید».[۱]

در این آیه، ابتدا شب و سپس روز را بیان فرمود؛ سپس آرامش در شب و طلب روزی در روز را آورده است.

در سوره مباركه «سبأ» كه در مكه نازل شد سه مسئله، عنصر محوري اين سوره را تشكيل مي‌دهد: يكي توحيد، يكي وحي و نبوت، يكي معاد; گرچه خطوط كلي اخلاق و حقوق هم مطرح است.

در جريان توحيد فرمود لازمهٴ توحيد، تأمين رزق مردم است رزق اعم از رزق بدني است كه خوراكي و پوشاكي و مانند آن است و رزق روحي كه وحي و نبوّت و علوم آسماني است; لذا جريان ارسال انبيا، جزء رزق مردم است و ذات اقدس الهي از آن جهت كه رازق است براي مردم پيامبر مي‌فرستد.

لازمهٴ ربوبيّت، ارسال رسول است همان بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه براي فرزندش نامه نوشتند كه اگر خدا ـ معاذ الله ـ شريك مي‌داشت، آن شريك هم پيامبري مي‌فرستاد [1] از همين باب است; زيرا لازمه ربوبيت، پروراندن بشر است بشر تنها با رزق بدني پرورانده نمي‌شود با رزق روحي كه وحي و نبوّت است پرورش مي‌يابد، اگر خدا رازق است بايد رزق ارواح بشر را هم بدهد. تنها رزقِ روحي بشر، وحي الهي است، دستور الهي است; لذا مسئله نبوت را در كنار ربوبيت ذكر مي‌كند.

—---------

مشركان دو گروه بودند: گروهي مقلِّد بودند، گروهي رهبران شرك بودند. آنها كه مقّلد بودند قبول و نكول آ‌نها به رأي اثبات و نفي نياكانشان است. چيزي را قبول مي‌كنند كه نياكانشان بپذيرند مي‌گويند﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ [3]

سوره 43: الزخرف

بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ ﴿۲۲﴾

بلکه گفتند: ما پدرانمان را بر آیینی یافتیم و مسلماً ما هم با پیروی از آثارشان ره یافته ایم.

چيزي را نفي مي‌كنند كه نياكانشان نپذيرفته باشند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ ما چنين چيزي هرگز در نياكان خود نشنيده‏ ايم [4] اگر به اين مقلّدان بگوييد چرا اين مطلب را مي‌پذيريد، مي‌گويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ اگر سؤال كنيد چرا فلان مطلب را نفي مي‌كنيد، مي‌گويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ پس معيار قبول و نكول و تصديق و تكذيب مقلّدان، كارِ نياكان آنهاست

رهبران آنها هم در خلط بين تكوين و تشريع گرفتار شدند. آنها استدلالشان اين است كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا اگر خدا می خواست نه ما شرک می ورزیدیم و نه پدرانمان [5] به حسب ظاهر معتقد بودند كه خدايي هست و قادر مطلق است, مي‌گويند خدا هست و قادر مطلق است و كارِ ما را و وضع ما را مي‌بيند اگر اين كار ما بد باشد خب جلويش را مي‌گيرد. مغالطه‌اي را هم تنظيم كردند كه چون خدا قادر است و عالِم است و مي‌تواند جلوي بدي را بگيرد و جلوي كار ما را نگرفت و نمي‌گيرد معلوم مي‌شود كار ما حق است اين خلط بين تشريع و تكوين است.

نظام تکوینی: یعنی قوانین، ونظام حاکم بر کل عالم و آدم که ربطی به حوزه اختیاری بشر ندارد.

نظام تشریع: یعنی قوانینی که به حوزه فعالیت‏های اختیاری بشر مربوط است.این قوانین وضعی و تخلف پذیر است . مثلا قانون جاذبه امری تکوینی است ولی مقررات راهنمایی امری وضعی و تشریعی است.

فرمود ما در نظام تكوين، اينها را آزاد گذاشتيم (اختیار دارد) در نظام تشريع گفتيم چه چيزي بد است، چه چيزي خوب است، چه چيزي بايد، چه چيزي نبايد، چه چيزي جهنم دارد، چه چيزي بهشت دارد.

ما اگر جلوي اينها را بگيريم كه مي‌شود جبر، در نظام تكوين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾، [6] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ بگو اين حق است از سوي پروردگارتان، هر كس مي‏خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس مي‏خواهد كافر گردد﴾، [7] ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ و هر دو راه [خير و شر] را بدو نموديم [8] و آيات ديگر، يعني انسان آزاد است اما در نظام تشريع، بنده است, محرّماتي دارد، واجباتي دارد، چه چيزي بر او واجب است چه چيزي بر او حرام است.

﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾:

بشر تكويناً آزاد است تشريعاً آزاد نيست. تشريعاً ـ معاذ الله ـ آزاد باشد كه مي‌شود اباحه‌گري;

انسان در نظام تكوين آزاد است هر راهي را مي‌خواهد انتخاب كند مجبور نيست كمال در اين است كه آزاد باشد اما در نظام تشريع الاّ ولابد بايد واجبات را انجام بدهد محرّمات را ترك كند خب اگر ـ معاذ الله ـ در نظام تشريع ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ باشد اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! سپس او را در دوزخ بيفكنيد! [13] پس براي چيست، اين بگير و ببندها پس براي چيست.

https://www.aparat.com/v/GqVuU/%D8%B4%D8%A8%D9%87%D9%87_%D9%84%D8%A7_%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%87_%D9%81%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86_%7C_%D8%A2%DB%8C%D8%AA%26zwnj%3B%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C_%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

تكوين يعني دو راه برايش مشخص است هر دو راه را مي‌تواند انتخاب كند منتها انبيا گفتند راه خوب را انتخاب كن، عقل گفت راه خوب را انتخاب بكن، اهل بيت گفتند راه خوب را انتخاب بكن. از طرف خدا، در نظام تكوين، انسان موجودي است دو بُعدي، هر راهي را خواست مي‌تواند طي كند هيچ جبري در كار نيست. اين نشانه كمال است كه انسان آزادانه راهي را انتخاب كند ولي در نظام تشريع الاّ ولابد بايد راه حق را انتخاب كند. اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ معلوم مي‌شود در نظام تشريع الاّ ولابد بايد طرف انبيا را برود.

﴿۷۴﴾ قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ

﴿۷۴﴾ قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ 

گفتند: فقط ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مي‏كنند. 

(بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون ) - يعنى عين آن كارى را انجام مى دهيم كه پدران ما مى كردند، و بت ها را همانطور كه آنان مى پرستيدند مى پرستيم، خلاصه مى خواهيم بگوييم در اينجا به دو نحو مى توانستند پاسخ دهند: يكى همين پاسخى كه داده اند، و ديگرى اينكه بگويند (ما پدران خود را يافتيم كه بت مى پرستيدند)، ولى اين طور نگفتند بلكه گفتند: (يافتيم كه چنين مى كردند)، تا در افاده تقليد صريحتر باشد، به طورى كه گويا خود آنان هيچ معنايى براى بت پرستى نمى فهمند،تنها مى دانند كه كارشان نظير كار پدرانشان است و همان شكل و قيافه را دارد و اما اينكه فايده اين كار چيست ؟ هيچ اطلاعى ندارند.

 اينها تصديق و تكذيبشان در مدار پدرانشان است وقتي مي‌خواهند چيزي را بپذيرند مي‌گويند چون پدران ما كردند، وقتي بخواهند چيزي را نپذيرند مي‌گويند چون پدران ما نكردند

 

وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) فرمود: «انّ الله خصّ» يا «حضّ» يا «حصّن» به سه نسخه نقل شد خداي سبحان مومنين را در دو حصن قرار داد يا به دو مطلب تحضيض كرد تشويق كرد يا دو مطلب را مختص اينها قرار داد اگر بخواهند تصديق بكنند بايد عالمانه و محققانه باشد بخواهند تكذيب بكنند بايد عالمانه و محققانه باشد.[13] فرمود شما سر بالا مي‌بريد تكذيب مي‌كنيد بايد برهان داشته باشيد سر خم مي‌كنيد تصديق مي‌كنيد بايد برهان داشته باشيد مومن آن است كه تصديق او به برهان تكيه كند تكذيب او به برهان تكيه كند امّا وثني و صنميِ جاهليت، تصديق اينها به تقليد تكيه مي‌كرد تكذيب اينها به تقليد تكيه مي‌كرد، از اينها مي‌پرسيدند چرا اين كار را مي‌كنيد مي‌گفتند: ﴿وَجَدْنَا آباءَنَا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ از اينها سؤال مي‌كردند چرا وحي و نبوت را قبول نداريد مي‌گفتند چون ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[14] پدران ما كه نكردند اينها نفيشان به تقليد تكيه مي‌كرد اثباتشان هم به تقليد تكيه مي‌كرد

 

آنها كه توده مردم بودند گرفتار تقليد از نياكان و گذشتگان بودند. آن توده مردم در اثبات, مقلِّد و در نفي, مقلِّد, در تصديق, مقلّد و در تكذيب, مقلّد بودند اگر مي‌خواستند چيزي را بپذيرند مي‌گفتند چون نياكان ما قبول داشتند اگر مي‌خواستند چيزي را نپذيرند مي‌گفتند چون نياكان ما قبول نداشتند وقتي در بخش اثبات سخن مي‌گفتند, مي‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي آثَارِهِم مُقْتَدُونَ﴾[4] در بخش نفي مي‌خواستند سخن بگويند مي‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾[5] نياكان ما كه چنين حرفي نداشتند، بنابراين تصديقشان تقليدي تكذيبشان تقليدي, اثباتشان تقليدي نفي‌شان تقليدي، اين گروه مقلِّد.

 

 اما محقّقان آنها بين تكوين و تشريع خلط مي‌كردند محقّقانشان مي‌گفتند كه خدا عالم است قادر است وضع ما را مي‌بيند اگر بت‌پرستي بد باشد خب جلوي ما را مي‌گيرد

 

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ﴿۱۴۸﴾

 

به زودي مشركان (براي تبرئه خويش) مي‏گويند اگر خدا مي‏خواست نه ما مشرك مي‏شديم و نه پدران ما، و نه چيزي را تحريم مي‏كرديم، كساني كه پيش از آنها بودند نيز همين گونه دروغ مي‏گفتند و سرانجام (طعم) كيفر ما را چشيدند، بگو آيا دليل قاطعي (بر اين موضوع) داريد؟ پس به ما ارائه دهيد، شما فقط از پندارهاي بي اساس ‍ پيروي مي‏كنيد و تخمينهاي نابجا مي‏زنيد. (۱۴۸)

 

 

 مگر خدا نمي‌داند مگر خدا نمي‌بيند اين كار ما خوب است ديگر اگر بد باشد خب جلوي ما را مي‌گيرد انبيا آمدند گفتند خدا تكويناً عالم است قادر است تشريعاً نهي كرده گفته اين كار را نكنيد شما را آزاد گذاشته تا شما با آزادي به مقصد برسيد ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‏ءٍ﴾[6] يعني چه؟! اين معنايش اباحه‌گري است يعني هر كاري جايز است! آدم‌كشي جايز است راهزني جايز است قتل نفس جايز است سرقت جايز است اينكه اباحه‌گري است اين نفي مذهب است ذات اقدس الهي در نظام تكوين، بكلّ شيء عالم است و بكلّ شيء قادر است. در نظام تشريع بكلّ شيء عالم است و بكلّ شيء قادر است ولي به ما گفته ما شما را آزاد گذاشتيم هيچ اجباري در كار نيست يا قبول يا نكول, كمال در اين است كه انسان آزاد باشد ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[7] ما اگر شما را مجبور بكنيم به پذيرش ديگر كه كمال نيست فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[8] ولي به شما مي‌گوييم بيراهه نرويد خودتان را به سوختن ندهيد آنجا ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[9] در كار است ﴿ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[10] در كار است خب اگر اباحه‌گري باشد هر دو طرف جايز باشد ديگر بگير و ببند براي چيست اين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[11] براي تكوين است آن بگير و ببند براي تشريع است فرمود ما حرفهايمان را مي‌زنيم يك طرف بهشت است يك طرف جهنم ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[12], ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ آزاديد اما آن طرف رفتيد بگير و ببند است ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[13] است ﴿ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[14] است اگر ما شما را يك طرفه بند مي‌كشيديم كه كمال نبود، كمال انسان در اين است كه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ آزادانه به يك طرف برود چرا بين تشريع و تكوين خلط مي‌كنيد.

پرسش: جناب استاد ببخشيد تقليد در نياکان مگر جهل نيست جنابعالی فرموديد هوا و هوس است.

پاسخ: بله ديگر اين هم جهل است ديگر، هوا مي‌گويد كه شما تقليد بكن در حقيقت ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[19] چرا نياكان شما اين حرف را مي‌زدند چون خودشان مايل بودند به شعيب پيغمبر مي‌گفتند كه ﴿أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوالِنا ما نَشؤُا﴾[20] آيا اين عبادت شما نمي‌گذارد كه ما در مالمان هر چه خواستيم تصرف بكنيم يعني ما انسان هوسمند و هوامداريم ما مي‌خواهيم برابر ميلمان كار بكينم انساني كه برابر ميل خود كار مي‌كند ميل او را وادار مي‌كند به تقليد كور به تقليد باطل مي‌شود