(30) يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ
(30) يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ
(۳۰) افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبري براي هدايت آنها نيامد مگر اينكه او را استهزاء ميكردند.
در آخرين آيه مورد بحث با لحنى بسيار گيرا و مؤ ثر برخورد تمام سركشان تاريخ را با دعوت پيامبران خدا يكجا مورد بحث قرار داده مى گويد: وا حسرتا بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنها نيامد مگر اينكه او را به باد استهزا گرفتند (يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن).
واى بر آنها كه دريچه هاى رحمت خدا را به روى خود بستند! اسفا بر آنها كه چراغهاى هدايت خويش را شكستند!
بيچاره و محروم از سعادت آن گروهى كه نه تنها گوش هوش به نداى رهبران ندهند، بلكه به استهزا و سخريه آنها برخيزند، سپس آنها را از دم شمشير بگذرانند، در حالى كه آنها سرنوشت شوم طغيانگران بى ايمان را قبل از خود ديده بودند و سرانجام دردناكشان را با گوش شنيده يا در صفحات تاريخ خوانده بودند اما كمترين عبرتى نگرفتند، و درست در همان وادى گام نهادند و به همان سرنوشت گرفتار شدند!
روشن است اين جمله گفتار خدا است چون تمام اين آيات از سوى او بيان مى شود، ولى البته جمله حسرت به معنى ناراحتى درونى در برابر حوادثى كه كارى از دست انسان در مورد آن ساخته نيست در باره خداوند معنى ندارد، همان گونه كه خشم و غضب و مانند آن نيز به مفهوم حقيقى در مورد او وجود ندارد، بلكه منظور اين است كه حال اين تيره روزان چنان بود كه هر انسانى از وضع آنها آگاه مى شد متاسف و متاثر ميگشت كه چرا با اين همه وسائل نجات در اين گرداب هولناك غرق شوند؟!.
تعبير به (عباد) (بندگان خدا) اشاره به اين است كه تعجب از اين است كه بندگان خدا كه غرق نعمتهاى او هستند دست به چنين جناياتى زدند.
نكته ها:
1- داستان رسولان (انطاكيه )
(انطاكيه) يكى از قديمترين شهرهاى شام است كه به گفته بعضى در سيصد سال قبل از مسيح (عليه السلام) بنا گرديد، اين شهر در روزگار قديم از حيث ثروت و علم و تجارت يكى از سه شهر بزرگ كشور روم محسوب مى شد.
شهر انطاكيه تا حلب كمتر از يكصد كيلومتر و تا اسكندريه حدود شصت كيلومتر فاصله دارد.
https://www.google.com/maps/place/Antakya,+K%C3%BC%C3%A7%C3%BCkdalyan,+Antakya%2FHatay,+T%C3%BCrkiye/@36.0456369,25.6303542,4.78z/data=!4m6!3m5!1s0x1525c24ab71e4761:0x9151857a8d1bab72!8m2!3d36.2042794!4d36.1618938!16s%2Fg%2F11xqsp6n0?entry=ttu
https://www.google.com/maps/dir/Antakya,+K%C3%BC%C3%A7%C3%BCkdalyan,+Antakya%2FHatay,+T%C3%BCrkiye/Halab,+Syria/@37.2738165,33.9536826,6.81z/data=!4m14!4m13!1m5!1m1!1s0x1525c24ab71e4761:0x9151857a8d1bab72!2m2!1d36.1618938!2d36.2042794!1m5!1m1!1s0x152ff813b98135af:0x967e5e5fc542c32a!2m2!1d37.1342603!2d36.2021047!3e0?entry=ttu
اين شهر در زمان خليفه دوم به دست ابوعبيده جراح فتح شد، و از دست روميان در آمد، مردم آن كه مسيحى بودند پرداخت جزيه را پذيرفتند، و بر آئين خود باقى ماندند.
بعد از جنگ جهانى اول اين شهر به تصرف فرانسويان در آمد، و چون فرانسويان خواستند شام را رها كنند و غالب اهل انطاكيه مسيحى و با فرانسويان همكيش بودند و نخواستند در آشوبهائى كه پس از خروج آنها از شام در اين كشور اتفاق مى افتد به مسيحيان آسيب رسد، آن را به تركيه دادند!
(انطاكيه) براى مسيحيان مانند مدينه براى مسلمانان دومين شهر مذهبى محسوب مى شود، و شهر اولشان بيت المقدس است كه حضرت مسيح (عليه السلام ) دعوت خود را از آنجا آغاز كرد، و بعدا گروهى از مؤمنان به مسيح (عليه السلام) به انطاكيه هجرت كردند و پولس و برنابا[ ب َ ] بدان شهر رفتند و مردم را به اين آئين خواندند و از آنجا دين مسيح (عليه السلام ) گسترش يافت، و به همين جهت در قرآن مجيد از اين شهر به خصوص (در آيات مورد بحث) سخن به ميان آمده.
2 - نكته هاى آموزنده اين داستان
الف - افراد با ايمان در راه خدا هرگز از تنهائى وحشت نمى كنند، همانگونه كه يك فرد مؤمن همچون حبيب نجار از انبوه مشركان شهر وحشت نكرد، على (عليه السلام ) مى فرمايد ايها الناس لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله : (اى مردم هرگز در طريق هدايت به خاطر كمى نفرات وحشت نكنيد). (وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى)
ب - مؤمن عاشق هدايت مردم است، و از گمراهى آنها رنج مى برد، حتى بعد از شهادتش نيز آرزو ميكند اى كاش ديگران مقامات او را مى ديدند و ايمان مى آوردند! ( قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ)
ج - محتواى دعوت انبياء خود بهترين گواه بر هدايت و حقانيت آنهاست (و هم مهتدون).
د - دعوت به سوى الله بايد خالى از هر گونه چشمداشت پاداش باشد تا اثر كند. (اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا) (شاید بهتر بود به جای اثر کند بیان میکردند صداقت دعوتشان مشخس میشد چون نه در این ماجرا و نه در ماجرای پیامبران دیگر لزوما دعوت شان اثر نکرد)
ه- گاهى گمراهيها عامل مخفى و پنهانى ندارد بلكه ضلال مبين و آشكار است و بت پرستى و شرك مصداق روشن ضلال مبين محسوب مى شود. (إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ)
و - مردان حق بر واقعيات تكيه مى كنند و گمراهان بر موهومات و پندارها.(وَمَا أَنْزَلَ الرَّحْمَنُ مِنْ شَيْءٍ)
ز - اگر شوم و نكبتى وجود داشته باشد سرچشمه آن خود انسان و اعمال او است. (قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ)
ح - (اسراف) عامل بسيارى از بدبختيها و انحرافات است. (بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ)
ط - وظيفه پيامبران و رهروان راه آنها بلاغ مبين و دعوت آشكار در همه زمينه هاست، خواه مردم پذيرا شوند يا نشوند. (وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ)
ك - خداوند براى درهم كوبيدن ياغيان سركش لشكرهاى عظيم آسمان و زمين را بسيج نمى كند، بلكه با يك اشارت همه چيز آنها را در هم مى كوبد. (وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّمَاءِ)
ل - ميان شهادت و بهشت فاصله اى وجود ندارد … (قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ)
م - خداوند نخست انسان را از گناه شستشو مى كند و بعد او را در جوار رحمتش جاى مى دهد (بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين).
ن - از مخالفت و سرسختى دشمنان حق نبايد وحشت كرد چرا كه اين برنامه هميشگى آنها در طول تاريخ بوده است (يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ن).
چه حسرتى از اين برتر و بالاتر كه انسان درهاى هدايت را به خاطر تعصب و لجاجت و غرور به روى خود ببندد و آفتاب عالمتاب حق را نبيند.(يا حسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ن).
3 - پاداش و عذاب برزخ
در آيات بالا آمده بود كه (مؤمن) مزبور بعد از شهادت در بهشت الهى جاى گرفت و آرزو مى كرد اي كاش بازماندگان از سرنوشت او آگاه مى شدند، مسلما اين آيات همانند آيات مربوط به شهيدان، مربوط به بهشت جاويدان رستاخيز نيست كه بر طبق آيات ورود در آن بعد از رستاخيز مردگان و حساب محشر صورت خواهد گرفت .
از اينجا روشن مى شود كه ما بهشت و دوزخى نيز در برزخ داريم كه شهيدان در آن متنعم، و طاغيان همچون (آل فرعون) صبح و شام در برابر آتش آن قرار مى گيرند، و با توجه به اين مطلب بسيارى از مسائلى كه در مورد بهشت و دوزخ وارد شده ، همانند آنچه در روايات معراج و امثال آن آمده است، حل مى شود.
سوره ۴۰: غافر
النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ ﴿۴۶﴾
[عذابشان] آتش است که صبح و شام بر آن عرضه می شوند، و روزی که قیامت برپا شود [ندا رسد:] فرعونیان را در سخت ترین عذاب در آورید.﴿۴۶﴾
https://www.aparat.com/v/rbDlu
4 - پيشگامان امتها!
در تفسير (ثعلبى)(اهل سنت) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين نقل شده : سياق الامم ثلاثة لم يكفروا بالله طرفة عين : على بن ابى طالب (عليه السلام) و صاحب يس و مؤمن آل فرعون ، فهم الصديقون و على افضلهم : (پيشگامان امتها سه نفر بودند كه هرگز حتى به اندازه يك چشم به هم زدن به خدا كافر نشدند: على بن ابى طالب ، و صاحب يس (حبيب نجار) و مؤمن آل فرعون، آنها پيامبر زمان خود را (قولا و عملا) تصديق كردند و على برترين آنهاست).
همين معنى در تفسير (در المنثور)(جلالالدین سیوطی, اهل سنت) به عبارت ديگرى از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه فرمود: الصديقون ثلاثة : حبيب النجار مؤ من آل يس الذى قال يا قوم اتبعوا المرسلين ، و حزقيل مومن آل فرعون الذى قال ا تقتلون رجلا ان يقول ربى الله ، و على بن ابى طالب (عليهالسلام ) و هو افضلهم : (تصديق كنندگان انبيا سه كس بودند: (حبيب نجار) مؤمن آل يس كه صدا زد اى قوم من ! از فرستادگان خدا تبعيت كنيد، و (حزقيل) مؤ من آل فرعون كه (به هنگام دفاع از موسى در برابر توطئه قتل كه از سوى فرعونيان ترتيب داده شده بود) گفت : آيا مردى را مى خواهيد به قتل برسانيد كه مى گويد: پروردگار من الله است؟! و على بن ابى طالب كه برترين آنهاست).
مراد از (عباد)، عموم مردم است، و خواسته حسرت را بر آنان تأكيد كند؛ مى فرمايد: چه حسرتى بالاتر از اين كه اينان بنده بودند و دعوت مولاى خود را رد كرده, تمرد نمودند، و معلوم است كه رد دعوت مولا شنيع تر است از رد دعوت غير مولا و تمرد از نصيحت خيرخواهان ديگر.
بنده وظيفه او اطاعت كردن مولاست که اين تعليق حكم بر وصف است، بنده كه حق ندارد در برابر مولا تمرّد كند ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ﴾ نه «علي الناس», «الناس» اگر ميفرمود برهان ميخواست، اما وقتي ميفرمايد: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ﴾اين تعليق حكم بر وصف است و اين مشعر [ م ُ ع ِ , حاکی، دال] به عليّت است. بنده بايد حرف مولاي خود را گوش دهد، اگر همه هويّت و هستيِ اينها به عنايت ذات اقدس الهي است، پس نبايد تمرّد كنند.
در دانش اصول فقه، قانونى با عنوان «تعلیق الحکم على الوصف، مشعر بعلیة منشأ اشتقاقه»، مطرح است. معنای این قاعده آن است که «اگر حکمی را وابسته به وصفی ببینیم، این میتواند نشانگر آن باشد که آن وصف، علت برای آن حکم است».
براى مثال، در حکم «اکرم انسانا عالما»؛(به مرد دانشمندی احترام بگذار)، وجوب اکرام و احترام به انسانی تعلق گرفت که موصوف به وصف دانش است. و این نشان دهنده آن است که منشأ اشتقاق «عالم»، یعنی «علم و دانش» در وجوب اکرام تأثیرگذار بوده و مدخلیت دارد.
﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾، اينها از نظر معرفتشناسي، گرفتار حس و تجربه هستند، در درون، مزاحمي دارند به نام شهوت و غضب كه مزاحم عملي آنهاست, يك مزاحم معرفتي دارند كه وهم و خيال است آنها مزاحم استدلال و برهان اينهاست، چون مزاحمات انديشه را اصلاح نكردند؛ يعني وهم و خيال را تحت عقل نياوردند و شهوت و غضب را هم هدايت نكردند و به رهبري عقل عملي در نياوردند و از دشمن درون نجات پيدا نكردند، هر وقت پيامبري آمد اينها مسخره ميكنند و ميگويند مگر انسان كه مُرد دوباره زنده ميشود؟! …
حالا يا حرف آن شهيد است يا پيام ذات اقدس الهي است فرمود: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ غالباً اينطور بود هر وقت پيامبراني آمدند عدّهاي آنها را مسخره كردند، قسمت مهمّ كار اين است كه اينها خودشان را نشناختند اين جريان «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[24] همينطور است, «من عرف نفسه فقد عرف رسوله» همينطور است, «فقد عرف وليّه و امامه» همينطور است در اين مسئله معرفت نفس اگر انسان واقعاً خودش را بشناسد سهم تعيينكننده دارد، اين روح مجرّد به حقيقتي گِره خورده است که در درجه اول با خالق خود رابطه دارد، در درجه دوم به وسايط فيض رابطه دارد با انبيا و اوليا و فرستادهها رابطه دارد. يك بيان نوراني از امام صادق(سلام الله عليه) است كه جريان ارتباط انسان با خدا مثل ارتباط شعاع آفتاب است با آفتاب،[25] اين مَثلها براي آن است كه آن معقول را محسوس كنند، ذهن ما را روشن كنند، ما اگر واقعاً به فكر خودمان باشيم و ميدانيم اين دنيا جز بازي چيزي نيست، ميبينيد با دروغ و با لهو و با لعب دارند جهان را ميگردانند. اگر كسي بداند مهاجر و مسافر است و حقيقت او ابدي است، اين موجود ابدي به دنبال كالاي ابدي است؛ كالاي ابدي در سخنان انبيا و اولياي عترت هست اگر نبود كه ما را دعوت نميكردند.
انسان آن وقت راحت است اينطور نيست كه حالا غصّه بخورد، به حال ديگري ممكن است حسرت ببرد كه چرا اينها بيراهه ميروند، اما حالا غصّه بخورد كه چرا چيزي به دستم نيامده، چيزي كه به دست آنها آمده چيست؟ فرمود: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾ اينها انبيايشان را مسخره ميكردند فكر ميكردند كه مثلاً هتك حرمتي كردند از عظمت آنها بكاهند.
فرمود شما فطرت داريد؛ ولی اين را دفن كرديد، ما انبيا را فرستاديم كه «ثور [ ث َ ]» و شكاف و شيار را انجام دهند. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در همان خطبه اول نهجالبلاغه كه فرمود: «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[28] انقلاب را ميگويند «ثوره»، چون شيار ميكند, جامعه را بالا و پايين ميكند، گاو را ميگويند «ثور» براي اينكه اين زمين را شيار ميكند، فرمود انبيا آمدند كه «اثاره» كنند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» اين عقولي كه دفن شده است آن اغراض را كنار ببرند، اين غرايز را كنار ببرند، اين را روشن كنند و بگويند ای انسان تو اينطور هستي. وقتي كسي گوش به حرف انبيا داد اينها را به عنوان كشاورز قبول كرد كه اينها «ثوره» كنند, انقلاب فرهنگي كنند، اين غرايز و اغراض را بگذارند كنار، اين درون را شكوفا كنند، اين فتيله را بالا بكشند، آن وقت انسان همه جا را ميبيند، اگر نشد هنگام مرگ ميبيند؛ لذا «النّاسُ نِيامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»[29] خيليها هنگام مرگ بيدار ميشوند.
اين است كه ميگويند مواظب باشيد اكثر كارهايتان عالمانه باشد. اين بيان نوراني هم از وجود مبارك امام رضا هست و هم از وجود مبارك امام عسكري(سلام الله عليهما) كه اكثر عبادت بايد تفكّر در «أَمْرِ اللَّهِ»[30] باشد كه من چه كسي هستم؟ از كجا آمدم؟ به كجا ميروم؟ با چه كسي بايد رابطه داشته باشم؟ در درون من چه غوغايي است؟ چه كسي بايد اينها را جواب دهد؟ من بايد جواب اينها را چه بگويم؟ حرف آن كسي كه ﴿مِنْ اقْصَي الْمَدِينَةِ﴾ آمده از راه معرفت نفس شروع شد ﴿وَ مَا لِيَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي﴾؛ اگر كسي اين را دفن كند، چراغ دفنشده كه جايي را روشن نميكند. فرمود شما نه تنها دسيسه كرديد, تدسيس (در زیر خاک دفن کردن چیزی) كرديد، نه «قد خاب من دَسَّه» بلكه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است﴾؛ يعني «دسّسها» خيلي خاك روي آن ريختيد اصلاً صدايش به گوش كسي و گوش شما نميرسد، اگر گفته شد كه صداي مادر را كودكان مهدكودك خوب گوش ميدهند در صورتي كه گوشهايشان را نبسته باشند، اگر كسي بسته باشد صدا را نميشنود. اينكه گفتند هر صدايي را گوش ندهيد, هر حرفي را نزنيد و خاطرات خود را مواظب باشيد به همين خاطر است، شما چه خاطراتي در خيال داريد؟ اين خاطرات بالأخره مشكلساز است، اگر با كسي مخالف هستيد، مرتب در نماز و غير نماز ميبينيد خطر او را, زوال او را, نابودي او را از ذهن ميگذرانيد، به ما چه ربطي دارد؟ مگر در دست ماست؟ بر فرض حق با ما باشد و ديگري باطل اولاً كه روشن نيست و بر فرض هم كه حق با ما باشد مگر ما اين خاطرات را راه بدهيم جز اينكه وقت خودمان را تلف كرديم ذهن خودمان را ويران كرديم اثر ديگر هم دارد؟! اين نميگذارد ما با خدايمان حرف بزنيم، اگر كسي اهل كشاورزي باشد خاطراتش طور ديگر است, اهل سياست باشد خاطراتش طور ديگر است, اين خاطرات همهشان خار راه است و اصلاً نميگذارند ما با دلآفرين حرفهاي دل داشته باشيم. همان بيان نوراني امام رضا و امام عسكري(سلام الله عليهما) اين است که فرمودند كثرت عبادت به كثرت نماز و روزه نيست، نماز و روزه يك حدّ مشخصي دارد که چقدر واجب است و چقدر مستحب، اما ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾ فقط درباره ياد خداست نه «صلّوا صلاة كثيرا, صوموا صوماً كثيرا», ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً﴾[31]اين است كه حدّ و مرز ندارد اين واقعاً آدم را راحت ميكند؛ يعني آدم جلوي خاطرات خود را بگيرد، اين مزاحم آدم است، كاري كه از آن ساخته نيست فقط مزاحمت ايجاد ميكند، اگر كسي اين مزاحمها را بردارد نميگذارد كه اين چراغ خاموش شود اين چراغ ـ انشاءالله ـ هميشه روشن است.