﴿۴۵﴾ أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا

آيا نديدي چگونه پروردگارت سايه را گسترده ؟ و اگر مي‏خواست آنرا ساكن قرار مي‏داد، سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (الم ترالى ربك كيف مدالظل ) از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: (ظل ) عبارت است از ما بين طلوع فجر و طلوع آفتاب.

فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ اين رؤيت در قرآن كريم گاهي با «إلي» استعمال مي‌شود كه بمعني نظر دارد », گاهي بدون «إلي» استعمال مي‌شود ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ﴾[20], ﴿أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ﴾[21] در آن گونه از موارد اين ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ با «إلي» استعمال نشده به معناي همان رؤيت است

چون سورهٴ مباركهٴ «فرقان» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين است يعني توحيد و وحي و نبوّت و خطوط كلي اخلاق و حقوق هم در آن مطرح است بعد از بيان بخشهايي از مسائل توحيدي و وحي و نبوّت به اين قسمت مسائل توحيدي هم اشاره فرمودند.

نظر شريف سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه اين آيات با چند آيه قبل هماهنگ است[1] آيات قبل اين بود كه افراد برخي مؤمن‌اند برخي جاهل‌اند بعضي در جهالت‌اند بعضي در ضلالت‌اند بعضي روشن‌اند بعضي تيره و تاريك‌اند چه اينكه در نظام تكوين هم يك جا ظلمت است يك جا ظِل است يك جا نور است يك جا شب است يك جا روز است و مانند آن. اين يك تفطّن خوبي است و ايشان هم از سياق استفاده مي‌كنند لكن سياق به شهادت اينكه در پايان هم باز مسئله توحيد را مطرح مي‌كنند اين است كه اين ناظر به جريان توحيد بايد باشد.

﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ اگر زندگي افراد همه‌اش با آفتاب همراه بود خب در زحمت بودند اگر همه‌اش سايه و بدون آفتاب بود آن هم در زحمت بودند فرمودند براي استراحت و آسايش مردم, ما منطقه‌ها را طرزي تعبيه كرديم كه برخي از مواقع و مواضع سايه است بعضي از مواضع روشن.

دليل اصلي سايه وجود آفتاب است اگر آفتاب نباشد كه بر چيزي نمي‌تابد تا سايه‌اي براي آن پيدا بشود. عنصر اصلي پيدايش سايه, آفتاب است اما آن جِرم نظير ديوار يا نظير درخت كه سايه دارد اين در حقيقت مانع تابش نور است چون مانع تابش نور است سايه پديد مي‌آيد از او سخني به ميان نيامده يعني از اين شاخص به نام درخت يا ديوار سخني به ميان نيامده از حركت سايه سخن به ميان آمده

حركت سايه را قرآن به شمس اسناد نداد تا بگوييم كه اين با زمين‌محوري سازگار است نه با شمس‌محوري و جريان زمين‌محوري بر اساس هيئت بطلميوسي است و باطل شده شمس‌محوري حق است شمس كه حركت نمي‌كند تا اينكه ما بگوييم به وسيله حركت شمس, سايه حركت مي‌كند بلكه زمين حركت مي‌كند به وسيله حركت زمين, سايه جابه‌جا مي‌شود لذا قرآن اصلِ وجود سايه را به شمس اسناد داد نه حركت سايه را, اين يك مطلب.

مطلب ديگر در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن گذشت كه علم يك اصطلاح دارد فرهنگِ محاوره اصطلاح ديگري دارد درست است كه زمين حركت مي‌كند و شمس محورِ حركت است و متحرّك, زمين است و علم همين مطلب را ثابت كرده است اما همينها كه براي آنها در مسائل هيئت و نجوم مسلّم شد كه زمين حركت مي‌كند وقتي مي‌خواهند حرف بزنند مي‌گويند وقتي كه آفتاب طلوع كرده الآن شما در همه كشورها وقتي كه مي‌خواهيد حرفِ شب و روز را بزنيد مي‌بينيد همه مي‌گويند چه وقت آفتاب طلوع مي‌كند با اينكه اينها يقين دارند زمين طلوع مي‌كند نه آفتاب,

در سورهٴ مباركهٴ «بقره» وقتي كه فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾[22] آنجا بيان شده كه اين مخالف با پيشرفت علم نيست مخالف با آخرين تحقيقات علمي نيست زبان محاوره يك چيز است زبان علم چيز ديگر بنابراين اگر همين دانشمندان مي‌گويند آفتاب چه وقت طلوع مي‌كند معنايش اين نيست كه از حرف خودشان در كلاس تدريس برگشتند و گفتند زمين حركت نمي‌كند آفتاب حركت مي‌كند.

سوره ۲: البقرة - جزء ۳ - ترجمه فولادوند

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ﴿۲۵۸﴾

آيا از (حال‏) آن كس كه چون خدا به او پادشاهى داده بود (و بدان مى ‏نازيد، و) در باره پروردگار خود با ابراهيم محاجّه (مى‏)كرد، خبر نيافتى‏؟ آنكاه كه ابراهيم گفت‏: (پروردگار من همان كسى است كه زنده مى ‏كند و مى‏ ميراند.) گفت‏: (من (هم‏) زنده مى ‏كنم و (هم‏) مى‏ ميرانم‏.) ابراهيم گفت‏: (خدا(ى من‏) خورشيد را از خاور برمى ‏آورد، تو آن را از باختر برآور.) پس آن كس كه كفر ورزيده بود مبهوت ماند. و خداوند قوم ستمكار را هدايت نمى ‏كند. (۲۵۸)

جهان, سايه خداست ظلّ الهي است اما اين ظل, دليل وجود شمس نيست بلكه شمس دليل وجود ظِل است آنها كه از راه مخلوق پي به خالق مي‌برند بر اساس برهان «إن» از سايه به شمس پي مي‌برند آنها كه دقيق‌ترند از شمس به سايه پي مي‌برند مي‌گويند چون شمس فلان وضع را پيدا كرده است سايه هم جابه‌جا مي‌شود ولي افراد عادي از سايه پي به شمس مي‌برند در حقيقت شمس دليل بر ظِل است نه به عكس يعني برهان «لِمّي» اصل است نه برهان «إنّي».

درباره بهشت وارد شده است كه در بهشت ظِل است[25] نه يعني آنجا شمس است و شيء شاخصي هست و سايه‌اي پيدا شده چون آنجا ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[26] سايه يعني جاي خنك و آرام و معتدل, يعني فضاي بهشت فضاي سايه است فضاي معتدل و خنك و گواراست. شمس دليل بر ظِل است نه ظل دليل بر شمس

. در بعضي از تعبيراتي كه مربوط به دوزخيان است فرمود اينها ظَليل ندارند يعني سايه‌بان ندارند ﴿لاَ ظَلِيلٍ وَلاَ يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ﴾[17] نه چيزي هست كه آنها را از آن التهاب آتش نجات بدهد نه سايه‌باني دارند خب با اينكه آنجا شمسي هم در كار نيست كه سايه به اين صورت داشته باشد ظَليل يعني سايه‌بان فرمود جهنّميها ظليل ندارند.

سوره ۷۷: المرسلات - جزء ۲۹ - ترجمه فولادوند

لَا ظَلِيلٍ وَلَا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ ﴿۳۱﴾

نه سايه‏ دار است و نه از شعله [آتش] حفاظت مى ‏كند (۳۱)

برهان ان یکی از اصطلاحات به‌کار رفته در علم منطق بوده و به معنای استدلال از معلول به علت، یا از چیزی به ملازم آن چیز است.

آفتاب دليلِ سايه است نه سايه دليل آفتاب, خدا دليل بر ممكنات است نه ممكنات دليل بر خدا اوست كه ممكنات را آفريد اوست كه ممكنات را تأمين مي‌كند و هدايت مي‌كند و به مقصد مي‌رساند ﴿ ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً

شمس دليل بر ظل است نه ظل دليل بر شمس بله حالا كسي دسترسي ندارد شمس را ببيند از سايه كمك مي‌گيرد

وجود مبارك امام صادق فرمود به دنبال چه چيزي مي‌گردي مي‌خواهي دليل مفهومي اقامه كني از آسمان و زمين پي به خدا ببري؟! اگر خدا غايب بود بله غايب را از راه صفات و اسماء و علائم بايد شناخت اين طور نيست كه اگر كسي حضور شما نشسته باشد به وسيله اوصاف او را بشناسي كه قدّش فلان است قيافه‌اش فلان است لهجه‌اش فلان است اين را مي‌بيني مي‌شناسي بعد به اوصافش پي مي‌بري. وجود مبارك امام صادق فرمود خدا كه غايب نيست دنبال چه مي‌گردي؟! خدا را اول بشناس ببين بعد به اوصافش پي ببر اين را از كجا حضرت استفاده كرده؟ فرمود مگر برادران يوسف اين كار را نكردند برادران يوسف در آن جريان نهايي كه وجود مبارك يوسف آن كار را كرد اينها گفتند ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾[14] جنابعالي يوسفيد؟ نگفتند يوسف تويي, گفتند تو, «أنت» را بر «يوسف» مقدم داشتند ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ﴾ جنابعالي يوسفي؟ گفت وقتي كه شما كسي را مي‌بيني اول او را مي‌شناسي بعد به اسمش پي مي‌بري به وصفش پي مي‌بري به خانواده‌اش پي مي‌بري مي‌گويي جنابعالي اسمتان چيست پسر چه كسي هستيد اول خود شخص را مي‌شناسيد وجود مبارك امام صادق فرمود برادران يوسف اول خودش را شناختند گفتند «أنت»,يعني ما تو را ديديم ديگر مي‌شناسيم تو يوسفي نه اينكه آن يوسفي كه ما گُم كرده‌ايم تويي اول اسم يوسف را نبردند بعد از يوسف به «أنت» پي ببرند اول «أنت» را ديدند تا بعد به يوسف پي ببرند[15]

غرض اين است كه وقتي او حاضر است به دنبال چه مي‌گردي؟! بايد دستي به چشم جان كشيد اين چشم جان را بيدار كرد او را ديد بعد ببينند او دارد چه كار مي‌كند. اين بخشها چون هر مخاطبي توان كشيدن اين بار را ندارند مستقيماً به خود پيغمبر خطاب مي‌شود بعد از آ‌نجا سرريز مي‌كند به ديگران مي‌رسد ديديد اين آبشارهاي مهم اول روي دوش سنگهاي بزرگ مي‌آيد بعد به دامنه اين كوه مي‌ريزد آن آبشار مهم را هر درختي هر زميني هر گياهي نمي‌تواند تحمل كند اين آبشارهاي مهم اول روي دوش او مي‌آيد بعد پخش مي‌شود به ديگران مي‌رسد اين خطابهاي مهم اول به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) متوجّه مي‌شود بعد شعاعش به ديگران مي‌رسد فرمود ببين خدا دارد چه كار مي‌كند خب اين ببين خدا دارد چه كار مي‌كند يك شخص خاص مي‌خواهد ديگر ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾ آن بخشهاي ديگر هم همين طور است در جريان اصحاب فيل هم همين طور است ببين چه كار كرده با چندتا پرنده جلوي همه اين كارهاي ابرهه را گرفته.

مبانی قرآنی و حدیثی برهان صدّیقین

برهان صدّیقین، که در قالبی کاملاً فلسفی و عقلی مطرح شده، نمونه‌ای از هماهنگی بحث فلسفی با قرآن و احادیث و مخصوصاً ادعیة مأثوره و عرفان است.

ملاصدرا این نوع برهان عقلی و درک مبانی آن را نه از خود که از الهامات غیبی به خویشتن می‌دانسته است. بیشتر تقریرات و شروح این برهان نیز مزین به آیات و روایات و مؤید به آنهاست، از جمله:

اَوَلَمْ یکْفِ بِرَبِّکَ اَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ شَهیدٌ (ترجمه: آیا پروردگار تو که بر هر چیز گواه است خودش بس نیست.)[ ۴۱–۵۳]

آیه سوره نور که بیان می کند خداوند نور آسمانها و زمین است,ما ابتدا, انتها در حین هر چیزی نور رو ابتدا مشاهده میکنیم سپس اشیا رو. اصلا خداست که همه چیز رو روشن کرده است مثل خورشید. عجیب خواهد بود اگر کسی بگوید من میز را دیدم ولی نور را ندیدم. بلکه ما میز را به کمک نور میبینیم.

بِکَ عَرَفْتُکَ: تو را به تو شناختم؛[۵] کلیات مفتاح الجنان اول دعای ابوحمزة ثمالی، ص۳۱۶

یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتهِ بِذاتِهِ:‌ای کسی که خودش، دلیل و نشانه خودش است؛[۶] کلیات مفتاح الجنان، دعای صباح علی علیه‌السلام، ص۱۰۴

کَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیکَ بِماهُوَ فی وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیکَ. اَیکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُهورِ ما لَیسَ لَکَ حَتّی یکُونَ هُوَالْمُظْهِرُ لَکَ، مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجَ اِلی دَلیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ...(یعنی: چگونه می‌توان با چیزی که در هستی‌اش نیازمند به توست، بر تو استدلال کرد؟ آیا چیزی جز تو ظهوری دارد که تو نداشته باشی تا بتواند روشنگر تو باشد؟ کِی ناپدید شده‌ای تا به دلیلی که بر تو گواه باشد نیاز داشته باشی؟)[۷]

پ کلیات مفتاح الجنان، دعای امام حسین علیه‌السلام در روز عرفه، ص۴۶۷؛ البته عبارت مذکور، در بخش پایانی دعای عرفه آمده است که طبق گفته برخی از پژوهشگران از امام حسین(ع) نیست و مربوط به یکی از عرفای قرن هفتم هجری قمری است. رجوع کنید به: دعای عرفه امام حسین(ع)#سند بخش پایانی

بُرهان صدّیقین؛ از براهین اثبات وجود خدا است که در آن تلاش می‌کنند بدون استفاده از مقدمات حسی و تجربی و با بحث از حقیقت هستی،وجود خداوند را اثبات نمایند. گفته شده است در براهین دیگر از غیر حق پی به حق می‌برند، اما در این برهان چیزی جز حق، حدّ وسط برهان نیست.

عنوان صدّیقین را نخستین بار ابن سینا برای این برهان به کار برده است.

براهین فراوانی برای وجود خداوند اقامه شده است؛ یکی از براهین قوی فلسفی، برهان صدیقین ملاصدرا می باشد. این برهان مدعی است که برای اثبات وجود خداوند نیاز به هیچ واسطه ایی نیست و می توان از خود خدا متوجه خداوند شد. به همین دلیل این برهان را صدیقین نامیده اند، چراکه صدیقین، یعنی آن عده از مومنین که برای ارتباط با خدا هیچ واسطه ایی استفاده نکرده و از خدا متوجه خداوند شده اند. مثل اینکه از طریق خود نور متوجه نور می شویم.


اصل برهان؛
اصل این برهان بر پنج مقدمه استوار است که یک به یک در ادامه آورده می شود. البته مبنای این برهان پیش نیازهای فلسفی مانند اصالت وجود و وحدت وجود دارد که در جای خود کاملا اثبات شده و اینجا گنجایش بحث از آن نیست. (عزیزانی که فلسفه نخوانده اند می توانند در فلسفه اسلامی مبحث اصالت وجود _در برابر اصالت ماهیت_ را مطالعه کنند.)


مقدمه اول؛ کافیست که شما سوفسطایی نباشید و موجودات اطراف خود را انکار نکنید.
یک دلیل بر بطلان تفکر سوفسطایی؛ اعتقاد به واقعیت خارج از ذهن، آنقدر بدیهی است که انکار آن عین اثبات آن است چرا که وقتی شما می گویید: «من هیچ چیزی را در خارج ذهنم قبول ندارم» در واقع با بیان این جمله وجود خودتان و کسی که این سخن را برایش می گویید پذیرفته اید. پس عملا انکار موجودات خارجی امری عین اثبات آن ها شد. بنابرین پذیرفتن واقعیت خارجی امری بدیهی است. بعلاوه کسی که منکر واقعیت خارجی است مهم نیست این متن را باور نکند، چون او وجود ندارد.

مقدمه دوم؛ طبق مقدمه اول باید بپذیریم که موجودات و واقعیاتی در خارج وجود دارند. حال در این مقدمه به بیان یک قاعده بدیهی می پردازیم و آن قادعده این است که هرچیزی که صفتی دارد و آن صفت جزء ذات آن چیز نیست(صفت بالعرض) باید آن صفت را از چیزی گرفته باشد که آن صفت از ذات آن شی باشد. به این مثال توجه کنید: دمای 30 درجه برای آب صفتی عرضی است (یعنی این صفت از ذات آب نیست چون ذات آب چیز دیگری است غیر از دمای آب) و باید این صفت (دمای 30 درجه) را از چیز دیگری گرفته باشد که از ذات آن شی باشد، مثل آتش که گرما ذاتی آتش است. مثال دیگر؛ شوری برای آب شور است. آب شوری خود را که یک صفت عرضی است از نمکی گرفته که شور بودن از ذات آن است.
این قاعده را می توان در یک جمله جمع کرد؛ «هر عرضی باید به ذاتی ختم شود» طبق این قاعده موجودات اطراف ما یا عین وجود هستند و یا از عین وجود به وجود آمده اند.


مقدمه سوم؛ با نگاه به موجودات اطرافمان در می یابیم که از یک طرف وجود دارند و از طرف دیگر عین وجود نیستند، چرا که عین وجود خصوصیاتی دارد که این موجودات اطراف ما ندارند. (اولا عین وجود، مثل عین شیرینی یا عین شوری که تماما شیرینی یا تمام شوری است، عین وجود هم تماما وجود است و هیچ جنبه عدمی درآن راه ندارد.)

مقدمه چهارم؛ خصوصیات عین وجود؛ 1- تماما وجود است و عدم درآن راه ندارد. 2- هرجا پای عدم در میان است حتما پای نقص در میان است، مثل عدم علم که عبارتست از جهل ویا عدم نور که ظلمت می شود. بنابراین برای داشتن علم و نور وجود کمالی لازم است درحالی که برای داشتن جهل و ظلمت وجود کمال و تلاشی نیاز نیست. یعنی برای فراگیری ظلمت کافیست عوامل نور را از میان برداریم.
حال که روشن شد هرکجا پای عدم در میان است پای نقص در کار است، بنابراین هرکجا پای وجود درمیان است، پای کمال در کار است، لذا هر جا پای عین وجود در کار است حتما پای عین کمال هم در کار خواهد بود. درنتیجه عین وجود عین کمال است و عین کمال یعنی وجودی که هیچ مرتبه ایی از نقص را نداشته باشد. در نتیجه عین وجود تمام کمالات را دارد، یعنی عین علم است، عین قدرت است و ...


مقدمه پنجم؛ حال که معلوم شد موجودات اطراف ما موجود هستند ولی عین وجود نیستند (چون گفته شد عین وجو تماما وجود است و عدم در آن نیست ولی موجودات اطراف ما پر از عدم هستند، مثلا شوری چیزهای زیادی در خود ندارد از جمله شیرینی و.. و مثلا انرژی خیلی چیزها را ندارد، مثلا یک جا هست و جای دیگر نیست و هر انرژی برای خودش جایی است غیر از دیگری، و نیز انرژی غیر از ماده است.)
بنابراین بر طبق این قاعده که «هرچیز عرضی باید به یک چیز ذاتی ختم شود» وجود این موجودات اطراف ما باید به یک عین وجودی ختم شوند.همانطور که چیزی که گرم است ولی عین گرما نیست باید گرمایش به یک عین گرما ختم شود.

نتیجه؛
بنابر مقدمات به این نتیجه می رسیم که وجود تمامی موجودات وابسته به عین وجود است و عین وجود موجودی است که عدم (ودرنتیجه نقص) در آن راه ندارد و همه کمالات را در بالاترین حد خود (حد کامل مطلق) دارد. ما چنین موجودی را خدا می نامیم. (1)

درباره آيه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ﴾ سه مطلب را بايد در نظر داشت مطلب اول اينكه اين آيه و همچنين آيات بعدي درصدد بيان توحيد و ادلّه وحدانيّت خدا و نظم عالم است دوم اينكه بعد از اينكه اين آيات روشن شد كه شمسي هستي بعضي جاها ظل است بعضي جاها نور بعضي جاها تاريك است بعضي جاها روشن بعضي جاها شب است بعضي جاها روز و بحريني هست بعضي جاها شور است بعضي جاها شيرين بعضي جاها تلخ است بعضي جاها شيرين همان طوري كه نظام تكوين اين طور است نظام تشريع هم اين طور است يك شمسِ حقيقتي است به نام وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) اينها فضاي جامعه را روشن كردند بعضي در ظلمت‌اند بعضي در ظلّ‌اند بعضي در شب‌اند بعضي در فضاي روشن‌اند بعضي تلخ و ترش و شورند بعضي شيرين‌اند بعضي شفاف‌اند و مانند آن. اگر كسي اين‌چنين تفسير بكند كه آيات 45 به بعد درصدد بيان توحيد الهي است و تا پايان نظم را درست تقرير كند و از وجود نظم به ناظم پي ببرد و خداوند علّت پيدايش اين نظام شفاف است (يك) و اين نظام شفاف, علامت وجود خداست (دو) اين نسبت متقابل كه از يك طرف علّت است از طرف ديگر علامت محفوظ بماند بعد در بخش بعدي بگويد كه همان طوري كه در نظام تشريع, ديني هست و نبوّتي هست و امامتي هست بعضي در ظلمت‌اند بعضي در ظلّ‌اند بعضي روشن‌اند يعني بعضي كافرند بعضي مؤمن‌اند بعضي منافق‌اند بعضي تلخ‌اند بعضي ترش‌اند بعضي شيرين‌اند يك تفسير مقارن و تطبيقي داشته باشد اين ممكن است اما بخواهد بگويد كه نه, اين آيات مستقيماً ناظر به تنظير است يعني همان طوري كه در نظام تشريع بعضي مؤمن‌اند بعضي كافر بعضي نوراني‌اند بعضي ظلماني, در نظام تكويني هم يك جا شب است يك روز است يك جا ظلمت است يك جا روشن است اين قدري بعيد است. پس هاهنا امور ثلاثه اول اينكه اين آيات درصدد بيان توحيد است كه خدا علّت است و نظم عالم, علامت; دوم اينكه مفسّر مي‌تواند يك برداشت ذوقي و تطبيقي داشته باشد بگويد همان طوري كه در تكوين يك جا روشن است يك جا تاريك يك جا ظلمت است يك جا ظل يك جا شيرين است يك جا تلخ و شور, در نظام تشريع هم همين طور است; سوم اينكه بگوييم اين آيات فقط درصدد بيان تنظير است اين سومي مشكل است.

آفتاب آمد دلیل آفتاب

گر دلیلت باید از وی رو متاب

از وی ار سایه نشانی می‌دهد

شمس هر دم نور جانی می‌دهد

اگر چه سایه بر وجود آفتاب دلالت میکند ولی خود آفتاب هر لحظه نور حیات بخش خود را به همه جا عطا میکند

Here the shade refers to the time from the break of dawn until sunrise ( Ṭ ) , a state between total illumination and total darkness (R). According to this interpretation, shade ( ẓ ill ) could also be rendered “twilight.”