(2) وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ

(2) سوگند به قرآن حكيم

به دنبال اين حروف مقطعه - همانند بسيارى از سوره هائى كه با حروف مقطعه آغاز شده - سخن از قرآن مجيد به ميان مى آورد، منتها در اينجا به آن سوگند ياد كرده و مى گويد (سوگند به قرآن حكيم ) (و القرآن الحكيم ).

جالب اينكه (قرآن ) را به (حكيم ) توصيف مى كند، در حالى كه حكمت معمولا صفت شخص زنده و عاقل است ، گوئى قرآن را موجودى زنده و عاقل و رهبر و پيشوا معرفى مى كند كه مى تواند درهاى حكمت را به روى انسانها بگشايد، و به صراط مستقيمى كه در آيات بعد به آن اشاره كرده راهنمائى كند.

اگر قرآن را به وصف حكيم توصيف كرد، براى اين است كه حكمت در آن جاى گرفته، و حكمت عبارت است از معارف حقيقى و فروعات آن، از شرايع و عبرتها و مواعظ.

قسم وسوگند خدا

خداوند نيازى به سوگند ندارد، ولى سوگندهاى قرآن همواره داراى دو فايده مهم است :

  • نخست تاكيد روى مطلب ،

  • و ديگر بيان عظمت چيزى كه به آن سوگند ياد مى شود، زيرا هيچكس به موجودات كم ارزش سوگند ياد نمى كند.

قسم به قرآن حكيم تو پيغمبري اين «واو», «واو» قسم است ﴿يس﴾يعني «يا ايها الانسان» كه منظور شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است قسم به قرآن حكيم تو از مرسلين هستي,

۳ قسم از اقسام پانزده گانۀ «واو»

«واو حالیه»: هم بر جمله اسمیه داخل می‌شود، هم بر جملیه فعلیه، مانند «ماذا فعلتم و انتم آخر الامم».[4]

«واو به معنای مع»: مابعدش منصوب است به عنوان مفعول معه. مانند «کَفاکَ وَ زَیداً درهَمٌ»؛ تو با زید را یک درهم کفایت می‌کند.[6]

«واو قسم»: که فقط بر اسم ظاهر، داخل می‌شود و آن را مجرور می‌کند. مانند «والعصرِ»؛ قسم به عصر و زمان.[5]

سوگندي كه خداي سبحان مطرح مي‌كند نظير سوگندهاي محاكم قضايي نيست در محكمه قضا سوگند در برابر بيّنه است يعني اگر كسي ادّعايي دارد بايد بيّنه‌اي اقامه كند و اگر كسي منكر است سوگند ياد مي‌كند «البيّنة علي المدّعي و اليمين علي مَن أنكر» [5]سوگند براي كسي است كه منكر است بيّنه براي كسي است كه مدّعي است و سوگند در برابر بيّنه است اين سوگندي است كه در محاكم قضايي مطرح است.

https://fa.wikifeqh.ir/%D9%82%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D9%87_%D8%A8%DB%8C%D9%91%D9%86%D9%87

بر پایه این قاعده ، گرچه مدعی باید ادعای خود را اثبات نماید ، اما هر گاه در اثبات ادعای خود دلیلی نداشته باشد و مدعی علیه ( طرف مقابل ) ، منکر ادعای او باشد ، به درخواست و تقاضای مدعی ، باید سوگند یاد کند تا ذمه او بری شود.

اما سوگندهاي ذات اقدس الهي به خود بيّنه است نه در مقابل بيّنه, چون همه بيّنات و ادلّه نزد ذات اقدس الهي است مثلاً اگر كسي ادّعا كند كه الآن روز است و بخواهد سوگند ياد كند بگويد قسم به اين آفتاب, الآن روز است اين به دليل، قسم خورد نه به چيز ديگر, قسم‌هاي خداي سبحان به بيّنه است به دليل و شاهد است نه در قبال شاهد.

قسم به اين قرآن تو پيغمبري خب بله, دليل نبوّت پيغمبر هم اين معجزه است اگر كسي به معجزه قسم بخورد مثلاً بگويد قسم به احياي موتا عيسي … قسم به علم غيبي كه خدا به عيسي داد او پيغمبر است… قسم به دليل است قسم در مقابل دليل نيست. قسم به معجزه براي اثبات نبوّت يك پيغمبر, قسم به بيّنه است نه در مقابل بيّنه.

قسم به قرآن كريم تو پيغمبري, خب قسم به دليل است. بنابراين اين واو كه واو قسم است از سنخ قسم‌هايي كه در مقابل بيّنه است و در محاكم مطرح است نيست, از سنخ قسم به خود بيّنه است ﴿وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾…

مشابه این مطلب را در سوره سبا داشتیم:

سوره ۳۴: سبأ

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ ﴿۳﴾

كافران گفتند: قيامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد، بگو آري به پروردگارم سوگند كه به سراغ همه شما خواهد آمد، خداوندي كه از غيب آگاه است، و به اندازه سنگيني ذره‏ اي در آسمانها و زمين از علم او دور نخواهد ماند، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر اينكه در كتاب مبين ثبت است. (۳)

http://qurannotes.blogfa.com/category/141

سوره مباركه «يس» كه در مكه نازل شد بعد از گذشت مدتي بود كه مردم مكه با حقيقت قرآن تا حدودي آشنا بودند و از عظمت قرآن هم آگاهي يافتند زيرا اگر در ابتداي نزول بود سوگند به قرآن حكيم براي آنها وجهي نداشت آنها قرآن حكيم را نشناخته بودند به عظمت آن پي نبرده بودند تا سوگند به چنين كتابي براي آنها قانع‌كننده باشد. بعد از اينكه مسئله حجيّت و معجزه بودن قرآن في‌الجمله ثابت شد عظمت و جلال اين كتاب في‌الجمله روشن شد آن‌گاه به اين كتاب سوگند ياد كرد كه معلوم بشود هم بيّنه است و هم يمين.

حكمت را هم خداي سبحان به خير كثير معرفي كرده فرمود:

سوره ۲: البقرة

يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۲۶۹﴾

(خدا) دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مي‏دهد، و به هر كس دانش داده شود، خير فراواني داده شده است. و جز خردمندان، (اين حقايق را درك نمي‏كنند، و) متذكر نميگردند. (۲۶۹)

قرآن را به حكيم بودن معرفي كرد پس معلوم مي‌شود معارف قرآن, كوثر است, خير كثير است و اگر كسي در خدمت اين كتاب الهي بود در خدمت كوثر است از كوثر برخوردار است...

در سوره مباركه «زخرف» وقتي ذات اقدس الهي از قرآن به عظمت ياد مي‌كند مي‌فرمايد ما اين كتاب را عربي مبين قرار داديم و اين كتاب نزد ما «عليّ» است, يك; «حكيم» است, دو; در آغاز سوره مباركه «زخرف» دارد

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

حم ﴿۱﴾

حم (۱)

وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ ﴿۲﴾

سوگند به اين كتابي كه حقايقش آشكار است. (۲)

إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۳﴾

كه ما آن را قرآني فصيح و عربي قرار داديم تا شما آن را درك كنيد. (۳)

وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ﴿۴﴾

و آن در كتاب اصلي (لوح محفوظ) نزد ما است كه بلند پايه و حكمت آموز است. (۴)

براي اينكه شما بخواهيد درس و بحث داشته باشيد بايد از يك كتاب عربي استفاده كنيد حالا عربي بودن دخيل نيست ولي كتابي بايد باشد كه محور مطالعات شما باشد اما ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾[6]. يك طرف اين حبل متين كه به دست شماست «عربي مبين» است, طرف ديگر اين حبل متين كه به دست خداست, «عليّ حكيم» است.

در آن بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حديث (ثَقَلَیْن یا ثِقْلَیْن) «إنِّي تارِكٌ فيكم الثَّقَلَيْنِ» همين است

إنِّي تارِكٌ فيكم الثَّقَلَيْنِ أحَدُهما أكبَرُ مِن الآخَرِ كتابُ اللهِ حبلٌ ممدودٌ مِن السَّماءِ إلى الأرضِ وعِتْرتي أهلُ بيتي وإنَّهما لن يتفرَّقا (يَفْتَرِقَا) حتَّى يرِدَا علَيَّ الحوضَ

كه فرمود يكي كتاب‌الله است, ديگري عترت من است و اين حبلي است كه « الثّقَلُ الأكْبَرُ كِتَابُ اللهِ - سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِ اللهِ و طَرَفُهُ بِأيْدِيكُمْ » [7]در همان حديث نوراني متواتر فرمود يك طرف اين قرآن به دست خداست يك طرفش به دست شماست كه مي‌شود حبل متين, اگر طنابي را يك جا بيندازند طنابِ انداخته شده مشكل خودش را حل نمي‌كند اعتصام ندارد اينكه فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ به ریسمان خدا چنگ زنید﴾ براي اينكه اين طناب يعني قرآن به جاي بلند و محكمي بسته است وگرنه حبل كه در بازارها افتاده كسي محكم به اين طناب چنگ بزند اينكه او را از سقوط نجات نمي‌دهد اگر حبلي باشد به جاي بلند و مستحكم و شكست‌ناپذير بسته باشد اعتصام به چنين حبلي نافع است. فرمود اين حبل متين است ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[8] يك طرف اين طناب به دست شماست كه عربي مبين است يك طرف طناب به دست الله است كه «عليِ حكيم» است.

ما قرآن را آويختيم نه انداختيم آن‌طوري كه باران را نازل كرديم, آ‌ن طور قرآن را نازل نكرديم, آن‌طوري كه حبل را آويخته مي‌كند ما قرآن را آويختيم, يعني نازل كرديم, بنابراين آنكه دست شماست «عربي مبين» است آنكه نزد خداست «علي حكيم» است. اگر خواستيد از عربي مبين و از اعراب و از حكم ظاهري كمك بگيريد همين ذيل طناب را بگيريد كافي است اما اگر خواستيد «اقرأ و ارقَ بخوان و بالا برو»[9]بشود و «عليّ حكيم» را درك كنيد بايد بياييد بالا.

پس خود قرآن، حكيم است, خود قرآن، عليّ است, چون كتابِ عليّ حكيم است, عليّ حكيم خواهد بود بالعرض و چون كتاب خداي عزيز است خودش عزيز خواهد بود بالعرض.

منظور از «بالذات» این است که چیزی خودش حقیقتاً صفتی را دارا باشد. اما «بالعرض» بدین معنا است که مثلاً (الف) خودش حقیقتاً متصف به صفتی نباشد، بلکه در اثر ارتباط و اتحاد با (ب) که به این صفت متصف است، این صفت را برای (الف) نیز در نظر می‌گیرند. مثال معروف که البته با مقداری تسامح همراه است؛ این است که اگر کسی در کشتی نشسته یا خوابیده است و کشتی در حال حرکت است، در این‌جا کشتی «بالذات» حرکت دارد، اما فرد نشسته یا خوابیده در آن «بالعرض» متصف به حرکت می‌شود؛ و گفته می‌شود حرکت برای کشتی «بالذات» بوده و برای شخص خوابیده در آن «بالعرض» است.

قرآن كريم ذات اقدس الهي را به عزت معرفي كرد كه ﴿انّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[10]خدا عزيز است, غفور است در موارد فراواني از عزّت خداي سبحان كاملاً سخن به ميان آمده كه خداي سبحان عزيز است …غفور است چه اينكه در سوره مباركه «فاطر» و ساير سوَر هم از عزّت و قدرت الهي سخن به ميان آمده است.[11]

در اين‌جا هم فرمود اين كتاب, كتابي است كه از طرف خداي عزيزِ رحيم نازل شده است (تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ) اگر مبدأ اين كتاب يعني متكلّم اين كلام و فرستنده اين كتاب, عزيز بالذّات است قرآن عزيز بالعرض خواهد بود از عزّت بالعرضِ قرآن كريم در سوره مباركه «فصلت» چنين خبر داد فرمود اين كتاب عزيز است و بطلان‌پذير نيست؛ آيه 41 سوره مباركه «فصلت» اين است كه:

سوره ۴۱: فصلت

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ﴿۴۱﴾

كساني كه به اين ذكر (قرآن) هنگامي كه به سراغ آنها آمد كافر شدند (نيز بر ما مخفي نخواهند ماند) و اين كتابي است قطعا شكست ناپذير (۴۱)

سوره ۴۱: فصلت

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ﴿۴۱﴾

كساني كه به اين ذكر (قرآن) هنگامي كه به سراغ آنها آمد كافر شدند (نيز بر ما مخفي نخواهند ماند) و اين كتابي است قطعا شكست ناپذير. (۴۱)

لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ ﴿۴۲﴾

كه هيچگونه باطلي، نه از پيش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمي‏آيد، چرا كه از سوي خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است. (۴۲)

اين نفوذناپذير است با اين قرآن مي‌خواهيد چه كار كنيد بخواهيد نقد كنيد, اشكال كنيد اين نقدپذير نيست بخواهيد تحريف كنيد تحريف‌پذير نيست بخواهيد اين را از جامعه طرد كنيد اين طردشدني نيست اگر چيزي عزيز بود, نفوذناپذير است, در اثر نفوذناپذيري, غالب است لذا اين كتاب هميشه هست خود اين كتاب عزيز است چون از خداي عزيز نشأت گرفته. منتها خدا عزيز بالذّات است كلام خدا عزيز بالعرض چه اينكه خداي سبحان عليّ بالذّات است, حكيم بالذّات است كتاب او عليّ بالعرض است و حكيم بالعرض.

پس اين كتاب حكيم است. قسم به اين كتابِ حكيم تو از مرسليني پس معلوم مي‌شود مرسلين هم از حكمت الهي برخوردارند از خير كثير برخوردارند تنها لقمان نيست كه ﴿لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ﴾[12] بلكه همه مرسلين از حكمت الهي برخوردارند كه ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ﴾ در سوره مباركه «اسراء» مسائل توحيد كه حكمت نظري است, مسائل اخلاقي و فقهي و حقوقي كه حكمت عملي است, علم‌مداري كه معرفت‌شناسي است همه اينها كه گذشت فرمود: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ اين احكام از حكمتهائي است كه پروردگارت به تو وحي فرستاده﴾ حكمت قرآني را اگر شما بخواهيد بررسي كنيد در سوره مباركه «اسراء» همين چند آيه را كه ملاحظه بفرماييد احكام فراواني را ذكر مي‌كند مسئله توحيد را كه طرح كرد حرمت قتل نفس را ذكر مي‌كند, حرمت زنا را ذكر مي‌كند, حكم قصاص را في‌الجمله ذكر مي‌كند, حرمت سوء استفاده از مال يتيم را ذكر مي‌كند, حرمت كم‌فروشي را ذكر مي‌كند, معرفت‌شناسي در محور علم را بازگو مي‌كند ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ از آنچه نمي‏داني پيروي مكن﴾[13] بعد در آيه 39 مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ اين احكام از حكمتهائي است كه پروردگارت به تو وحي فرستاده﴾ جمع‌بندي پاياني‌اش در ذيل همين آيه 39 اين است كه ﴿وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَي فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً و هرگز معبودي با الله قرار مده كه در جهنم مي‏افتي در حالي كه مورد سرزنش خواهي بود و رانده شده﴾ اوّلش توحيد, آخرش توحيد, بينهما هم اين مسائل يادشده و همه انبيا كه آمدند همين حرف را دارند منتها از نظر شريعت و بحث‌هاي جزئي ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً براى هر يك از شما [امتها] شريعت و راه روشنى قرار داده‏ ايم﴾[14] در اسلام هم مستحضريد كه نسخ نسبت به ذات اقدس الهي بازگشتش به تخصيص ازماني است نه اينكه ـ معاذ الله ـ خداي سبحان حكمي را صادر كرده بعد معلوم شد كه اين كارآمد نيست نسخ كرده باشد اين‌طور نيست اين مثل طبيب متخصّصي است كه مي‌گويد در ماه اول فلان قرص را بخوريد, در ماه دوم فلان كپسول را, در ماه سوم را فلان دارو را و مانند آن كه براي هر مقطعي دستور خاصّي است اين از سنخ تخصيص ازماني است.