بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ....

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿۱﴾ بگو پناه مي‏برم به پروردگار مردم. (۱)

مَلِكِ النَّاسِ ﴿۲﴾به مالك و حاكم مردم. (۲)

إِلَهِ النَّاسِ ﴿۳﴾به خدا و معبود مردم (۳)

مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿۴﴾ از شر وسواس خناس. (۴)

الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ﴿۵﴾ كه در سينه‏ هاي انسانها وسوسه مي‏كند. (۵)

مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ ﴿۶﴾ خواه از جن باشد يا از انسان! (۶)

سوره مبارکه «ناس» که آخرین سوره از سور قرآن کریم است و طبق برخی از نقل‌ها همراه با سوره مبارکه «فلق» نازل شده است می‌تواند مکی و مدنی باشد…

سوره مبارکه «ناس» و «فلق», مسئله استعاذه را تعلیم می‌کند. استعاذه (پناه گرفتن؛ پناه بردن) در مقابل استخاره (طلب خیر کردن) است.

مثل دعا قنوت نماز عید فطر و قربان

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ مَا سَأَلَكَ مِنْهُ عِبَادُكَ الصَّالِحُونَ وَ أَعُوذُ بِكَ [فِيهِ] مِمَّا اسْتَعَاذَ مِنْهُ عِبَادُكَ الصَّالِحُونَ [الْمُخْلِصُونَ‏]

اى خدا من از تو درخواست مى‏ كنم بهترین چيزى را كه بندگان شايسته‏ات از تو درخواست كردند و پناه مى‏ برم به تو از آنچه بندگان صالحت به تو پناه بردند

در هر دو امر سه مسئله لازم است: یکی اینکه اصل استعاذه لازم است مثل اصل استخاره، دوم اینکه استعاذه به چیز نظیر استخاره به چیز و به چه کسی؛ اصل سوم استعاذه از چیز، چه اینکه استخاره درباره چیست.

جریان استخاره هم این چنین است؛ اصل استخاره ضروری است انسان نه خیر خود را به نحو اطلاق (به شکل کلی و نامحدود) می‌شناسد نه بر فرض اینکه بشناسد توانای تحصیل آن است بالقول المطلق (به صورت مطلق و بدون قید و شرط) و نه سایر اشیایی که منشأ خیر هستند در اختیار اوست. پس اصل استخاره ضروری است از چه کسی خیر بخواهیم ضروری است، خیر ما چه چیزی باشد باید تشخیص بدهیم یا ارجاع بدهیم به خود آن منشأ خیر که امر ثالث است ضروری است.

منظور از استخاره‌ای که مقابل استعاذه است «طلب الخیر» است نه تفأّل به قرآن و مانند آن …

… استعاذه اصلش لازم است، زیرا انسان موجودی است که در معرض خطر است آن توانایی را ندارد که هر خطری را شناسایی کند … و آن را دفع کند … یا از خود دفاع کند …؛ انسانی که در معرض بسیاری از رخدادهای تلخ است هیچ چاره‌ای جز استعاذه ندارد. به چه کسی استعاذه کند؟ به قدرت محض و خیّر صرف که از او جز خیر ناید. از چه چیزی استعاذه کند؟ از هر شرّی، ناملایمی و تلخ‌کامی و مانند آن. در استعاذه سه امر لازم است اصل استعاذه، استعاذه به چه کسی و استعاذه از چه چیزی.

در جریان استعاذه قرآن کریم صریحاً اعلام کرد که ﴿فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ هنگامي كه قرآن مي‏خواني به خدا پناه بر[1] و نه ﴿الشَّیْطانِ الرَّجیمِ﴾.

سوره ۱۶: النحل

فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ ﴿۹۸﴾

هنگامي كه قرآن مي‏خواني از شر شيطان مطرود شده، به خدا پناه بر. (۹۸)

قرآن صراط مستقیم است چه اینکه اهل بیت صراط مستقیم‌اند ولایت اهل بیت صراط مستقیم است که قرآن ناطق‌اند حقیقت قرآن صراط مستقیم است. شیطان که در کمند و کمین است در کنار صراط مستقیم است که گفت: ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ اكنون كه مرا گمراه ساختي من بر سر راه مستقيم تو براي آنها كمين مي‏كنم﴾،[2] او قافله را که در صراط مستقیم‌اند رهزنی می‌کند و راهزنی می‌کند و غارت می‌کند. در غیر صراط مستقیم که سبیل غیّ (ضلالت) است او کاری ندارد، چون کارش را کرده است. در کنار صراط مستقیم کمندی (دام) می‌گذارد و کمین دارد ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾.

قرائت قرآن، تلاوت قرآن، تفسیر قرآن، تأمل در قرآن، عمل به قرآن، نشر قرآن، تبلیغ قرآن، همه اینها صراط مستقیم است در کنار همه اینها شیطان با کمندی کمین کرده است ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾. جریان امامت این طور است، ولایت این طور است، نبوت این طور است، عصمت این طور است، ارادت به اهل بیت و توسل به آن ذوات قدسی(علیهم افضل صلوات المصلین) این چنین است، بخواهد در آن مسیر حرکت کند شیطان با کمندی قوی در کمین متوسلان است و متوکلان است و پیروان امامت ائمه. اصل استعاذه مثل استخاره «امر ضروری لا ریب فیه».

حالا این چند امری که ذکر شده است برای این است که به عنوان تمثیل است نه به عنوان تعیین. آن تعبیر که ﴿إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ﴾ یعنی «إذا أردت أن تقرأ القرآن» مثل «فنمط الرفط قل فیه النمط»، «إذا أردت أن تقرأ القرآن فاستعذ»، «إذا أردت أن تصلی» این است، «إذا أردت أن تفعل الخیر» این طور است؛ چون او با یک کمند قوی در کمین راهیان صراط مستقیم است صریحاً اعلام کرد، یک؛ و ذات اقدس الهی تکذیب نکرد، دو؛ که ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾….

بنابراین هیچ بحثی نیست که استعاذه ضروری است مثل استخاره. انسان خیر را از کجا می‌خواهد؟ «مِنْ أَیْنَ لِی الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ از کجا برای من خیری باشد، ای پروردگار من، در حالی که هیچ خیری یافت نمی‌شود مگر از نزد تو؟ »؛[6] اگر «بِیَدِهِ الْخَیْرُ» است و اگر در دعاها به ما فهماندند تلقین کردند ما فهمیدیم و پذیرفتیم که «مِنْ أَیْنَ لِی الْخَیْرُ یَا رَبِّ وَ لَا یُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِکَ» چاره جز استخاره نیست …

سوره ۳۵: فاطر

مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۲﴾

خداوند هر رحمتي را به روي مردم بگشايد كسي نمي‏تواند جلو آن را بگيرد، و هر چه را امساك كند كسي غير از او قادر به فرستادن آن نيست، و او عزيز و حكيم است. (۲)

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ ﴿۳﴾

اي مردم! به ياد آوريد نعمت خدا را بر شما، آيا خالقي غير از خدا وجود دارد كه شما را از آسمان و زمين روزي دهد؟ هيچ معبودي جز او نيست، با اين حال چگونه به سوي باطل منحرف مي‏شويد. (۳)

… در جریان استعاذه، إلا و لابد انسان باید استعاذه کند، زیرا در معرض خطر علل و عوامل بیرونی و علل و عوامل درونی است ... دوم اینکه فقط باید به خدا پناهنده بشود و از او کمک بخواهد. سوم باید از شرّ خارج و داخل برهد به عنایت خدای سبحان. هم استخاره لازم است با اضلاع سه‌گانه‌اش، هم استعاذه لازم است با اضلاع سه‌گانه‌اش. منتها در سوره مبارکه «فلق» استعاذه چهره کمک‌ خواستن از ذات اقدس الهی و پناهندگی به خدا از دشمنان خارج بود علل و عواملی که ذکر شد ﴿مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ از شر تمام آنچه آفريده است.﴾[1] بود، ﴿وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ و از شر هر موجود مزاحمي هنگامي كه وارد مي‏شود﴾[2] بود، ﴿وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ و از شر آنها كه در گره‏ ها مي‏دمند (و هر تصميمي را سست مي‏كنند).﴾[3] بود که اینها به سِحر و مانند آن از بیرون آسیب برسانند و ﴿وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ و از شر هر حسودي هنگامي كه حسد مي‏ورزد﴾[4] بود که از راه حسد آسیب به محسود برسد. اما در سوره «ناس» استعاذه از دشمن داخلی است که مهم‌تر از دشمن خارجی است.

دشمن درونی با وسوسه، با اغوا، با اضلال، با تمنیه (آرزو در دل افکندن) و سایر علل و عواملی که برنامه‌های خود را شیطان مشخص کرده است، درون را فاسد می‌کند و انسان را غافل می‌کند و انسان را جاهل می‌کند و انسان را به جهالت در برابر عقل گرفتار می‌کند؛ لذا هم استعاذه از دشمن بیرونی هم استعاذه از دشمن درونی و مهم‌تر از دشمن بیرونی، دشمن درونی است؛ لذا آیاتی که در این سوره بیان شده با آیات سوره «فلق» خیلی فرق دارد.

… ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ٭ مَلِکِ النَّاسِ ٭ إِلهِ النَّاسِ﴾؛ انسان وقتی مشکلی پیدا کرد اول به ولیّ خود و به راهنمای خود و به سرپرست و مدیر و مدبّر خود پناهنده می‌شود و اگر مشکل او از آن راه حل نشد به حاکم مملکت، سلطان مملکت، امین مملکت، امیر مملکت پناهنده می‌شود و اگر کاری از مسئولان و مدیران و مدبّران زمینی به ثمر نرسید، به «ربّ العالمین» که ﴿إِلهِ النَّاسِ﴾ است پناهنده می‌شود. انسان دل‌شکسته که از هر جایی محروم و ممنوع است به خدا پناهنده می‌شود. در این سوره مبارکه این تثلیث رعایت شده است که در حقیقت توحید است که به صورت تثلیث تجلّی کرده است. گوشه‌ای از این حرف‌ها را مفسران پیشین ذکر کرده‌اند؛ اما تنظیم نهایی آن به وسیله المیزان[8] سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) که در تمام این بخش‌ها ما در کنار مائده و مأدبه این استاد عظیم و بزرگوارمان نشسته‌ایم و بهره‌های فراوان بردیم و می‌بریم تنظیم فرمودند که انسان وقتی گرفتار مشکلی شد اول به سرپرست و ولیّ و والی خود پناهنده می‌شود، بعد به سلطان مملکت پناهنده می‌شود، دستش از همه آنها کوتاه شد به پروردگار مراجعه می‌کند؛ اما اینجا آن ولیّ و والی انسان که ربوبیت و تدبیر را به عهده دارد خداست آن که سلطه دارد و مالک است و حاکم است و مَلِک است خداست و آن که معبود است ربّ عالمین است او خداست؛ لذا «مستعاذٌ به» در هر سه عنوان که ذات اقدس الهی است به سه اسم از اسمای حسنای الهیه، هیچ کدام با «واو» عطف ذکر نشدند ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ٭ مَلِکِ النَّاسِ ٭ إِلهِ النَّاسِ﴾، این یک نکته.

نکته دیگر آن است که در جریان سوره «فاتحة الکتاب» دو قرائت را تجویز کردند گفتند ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ ٭ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ ٭ مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾؛[9] درباره ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾، ﴿مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ هم اجازه قرائت داده شد؛ اما بیان مرحوم شیخ طوسی و همفکران ایشان این است سرّ اینکه آنجا دو وجه قرائت جایز است و اینجا فقط ﴿مَلِکِ النَّاسِ﴾ است نه «مالِکِ النَّاسِ»، چون آن کسی که پناهنده را پناه می‌دهد مَلِک است، آن که قدرت اعمال می‌کند جلوی تهاجم هر مهاجمی را می‌گیرد مَلِک است، آن که امینت و امان را تثبیت می‌کند مَلِک است. درست است که مالک هم قدرتمند است ولی ظهور مَلِک در اجرای این مصوّبات إستعاذه‌ای قوی‌تر و غنی‌تر است؛ لذا در اینجا گفتند همان ﴿مَلِکِ النَّاسِ﴾ قرائت شود، ولی در «فاتحة الکتاب» ﴿مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ﴾ هم می‌توان قرائت کرد …

بنابراین استعاذه از دشمن درون به مقتدر بیرون منحصر ذات اقدس الهی است، اسامی فراوانی برای خدای سبحان است ﴿وَ لِلّهِ الأسْماءُ الْحُسْنَی و براي خدا نامهاي نيكي است﴾،[12] ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى بگو «الله» را بخوانيد، يا «رحمن» را، هر كدام را بخوانيد (ذات پاكش يكي است و) براي او نامهاي نيك است﴾؛[13] منتها هر اسمی یک ظهور و تجلّی دارد انسان وقتی شفای بیمار را مسئلت می‌کند می‌گوید «یا شافی! یا محیی!» درست است که محیی همان ممیت است و ممیت همان محیی است؛ اما اینها افعال گوناگون‌اند اوصاف گوناگون‌اند تجلیات گوناگون دارند. اگر کسی حیات کسی را طلب کند، شفای بیماری را طلب کند نمی‌گوید «یا ممرض»! «یا ممیت»! می‌گوید «یا شافی، یا محیی»، برای اینکه افعال فرق می‌کند گرچه فاعل یکی است، اسما فرق می‌کند گرچه مسمّی یکی است، ظهورات فرق می‌کند گرچه ظاهر مطلق یکی است. در اینجا ربوبیت و مَلِک بودن و سرانجام إله بودن که هر سه مخصوص ذات اقدس الهی است که آن بالذاتش منحصر به اوست منشأ رفع نیاز هر پناهجو است.

شرّی که در سوره مبارکه «فلق» بود شرّ بیرونی است اما این شرّ درونی است که وسوسه می‌کند. انسان با فکر و اراده کار می‌کند, اول با اندیشه می‌اندیشد بعد با انگیزه تصمیم و اراده و مانند آن را به عهده می‌گیرد. اگر کسی بخواهد مسیر انگیزه او و اراده او را دگرگون کند، اول در اندیشه او سوء اثر می‌گذارد اندیشه او را ویران می‌کند وهمی و خیالی می‌کند وسوسه می‌کند او را گمراه می‌کند، از اندیشهِ گم‌شده انگیزه پراکنده پدید می‌آید و مانند آن؛ لذا فرمود: ﴿مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ﴾ که این ﴿الْخَنَّاسِ﴾ است. انسان هر وقت متذکر شد این در گوشه‌های ذهن می‌خزد و هر وقت غافل شد خودش را نشان می‌دهد. درباره مژده به پرهیزکاران که فرمود پرهیزکاران کسانی‌اند که ﴿إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾[14]

سوره ۷: الأعراف

وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿۲۰۰﴾

و هر گاه وسوسه اي از شيطان به تو رسد به خدا پناه بر، كه او شنونده و دانا است. (۲۰۰)

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ ﴿۲۰۱﴾

پرهيزكاران هنگامي كه گرفتار وسوسه‏ هاي شيطان شوند به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مي‏افتند و (در پرتو ياد او راه حق را مي‏بينند و) بينا مي‏گردند. (۲۰۱)

اگر ببینند یک خیال باطلی، یک وهم باطلی، یک شورش باطلی در بیرون قلب او راه پیدا کرده است می‌بیند این حرامی به نام شیطان احرام بسته است تا وارد کعبه دل بشود، هم می‌فهمد او حرامی است، هم می‌فهمد احرامش احرام کاذب است، هم از انگیزه سوء او باخبر است که او منتظر است که درِ کعبه دل چه وقت باز می‌شود که آنجا وارد بشود «‏فَبَاضَ وَ فَرَّخ تخم گذاشت و جوجه برآورد » که در خطبه‌های نورانی امیرالمؤمنین(علیه افضل صلوات المصلین) آمده است،[15] باخبر است.

خطبه 7 نهج البلاغه

شيطان را ملاك كار خود قرار دادند و شيطان نيز آنان را شريك خود ساخت. پس، در سينه هايشان، تخم گذاشت و جوجه برآورد و بر روى دامنشان جنبيدن گرفت و به راه افتاد. از راه چشمانشان مى نگريست و از زبانشان سخن مى گفت، به راه خطايشان افكند و هر نكوهيدگى و زشتى را در ديده شان بياراست و در اعمالشان شريك شد، و سخن باطل خود بر زبان ايشان نهاد.

مردان الهی که مواظب قلب هستند می‌شناسند این حرامی را، می‌شناسند احرام بستن حرامی را، می‌شناسد او منتظر باز شدن درِ کعبه است وارد دل بشود ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾ وقتی متذکر شدند به نام حق ذکرگویان شدند, او خنّاس (پنهان شدن) است در گوشه‌ای می‌خزد تا انسان بتواند … کلاً او را از صحنه دل بیرون کند و منزّه بشود وگرنه او دائماً در صدد وسوسه است؛ گاهی هم البته به وسیله انسان‌ها وسوسه می‌کند، گاهی به وسیله برخی از جن‌ها وسوسه می‌کند، ﴿مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ﴾ که خنّاس بودنش به همین مناسبت است ….

در اين سوره رسول گرامى خود را دستور مى دهد به اينكه از شر وسواس خناس، به خدا پناه ببرد، و به طورى كه از روايات وارده در شأن نزول آن استفاده مى شود اين سوره در مدينه نازل شده، بلكه از آن روايات بر مى آيد كه اين سوره و سوره قبليش هر دو با هم نازل شده اند.

طبع آدمى چنين است كه وقتى شرى به او متوجه مى شود و جان او را تهديد مى كند، و در خود نيروى دفع آن را نمى بيند به كسى پناهنده مى شود كه نيروى دفع آن را دارد، تا او وى را در رفع آن شر كفايت كند، و انسان در اينگونه موارد به يكى از سه پناه، پناهنده مى شود: يا به ربى پناه مى برد كه مدبر امر او و مربى او است، و در تمامى حوائجش از كوچك و بزرگ به او رجوع مى كند، در اين هنگام هم كه چنين شرى متوجه او شده و بقاى او را تهديد مى كند به وى پناهنده مى شود تا آن شر را دفع كرده بقايش را تضمين كند، و از ميان آن سه پناهگاه، اين يكى سببى است فى نفسه تام در سببيت (به تنهایی و ذاتاً یک سبب کامل و بینیاز از غیر است و برای دفع شر کافی است).

دومين پناه، كسى است كه داراى سلطنت و قوتى كافى باشد، و حكمى نافذ داشته باشد، به طورى كه هر كس از هر شرى بدو پناهنده شود و او بتواند با اعمال قدرت و سلطنتش آن را دفع كند، نظير پادشاهان (و امثال ايشان )، اين سبب هم سببى است مستقل و تام در سببيت.

در اين ميان سبب سومى است و آن عبارت است از الهى كه معبود واقعى باشد، چون لازمه معبوديت اله و مخصوصا اگر الهى واحد و بى شريك باشد، اين است كه بنده خود را, براى خود خالص سازد، يعنى جز او كسى را نخواند و در هيچ يك از حوائجش جز به او مراجعه ننمايد، جز آنچه او اراده مى كند اراده نكند، و جز آنچه او مى خواهد عمل نكند.

و خداى سبحان رب مردم، و ملك آنان، و اله ايشان است، همچنان كه در كلام خويش اين سه صفت خود را جمع كرده فرموده : (ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ اين است خداوند پروردگار شما، كه حكومت (در عالم هستي) از آن او است هيچ معبودي جز او وجود ندارد با اينحال چگونه از راه حق منحرف مي‏شويد؟! ) و در آيه زير به علت ربوبيت و الوهيت خود اشاره نموده، مى فرمايد (رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا پروردگار مشرق و مغرب [است]، هیچ معبودی جز او نیست، پس او را وکیل و کارساز خود انتخاب کن)، و در اين آيه … به علت مالكيت خود اشاره نموده مى فرمايد: (لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ مالکیّت و فرمانروایی آسمان ها و زمین فقط در سیطره اوست، و همه امور به خدا باز گردانده می شود.)، پس اگر قرار است آدمى در هنگام هجوم خطرهايى كه او را تهديد مى كند به ربى پناهنده شود،الله تعالى تنها رب آدمى است و به جز او ربى نيست، و نيز اگر قرار است آدمى در چنين مواقعى به پادشاهى نيرومند پناه ببرد، الله سبحانه، پادشاه حقيقى عالم است، چون ملك از آن او است و حكم هم حكم او است. و اگر قرار است بدين جهت به معبودى پناه ببرد، الله تعالى معبودى واقعى است و به جز او اگر معبودى باشد قلابى و ادعايى است.

و بنابراين جمله (قل اعوذ برب الناس )، دستورى است به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)،به اينكه به خدا پناه ببرد، از اين جهت كه خداى تعالى رب همه انسانها است و آن جناب هم يكى از ايشان است، و نيز خداى تعالى ملك و اله همه انسانها است و آن جناب هم يكى از ايشان است.

سوره ناس به قلم آیتالله طالقانی

https://taleghani.org/doc/%d9%be%d8%b1%d8%aa%d9%88%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%82%d8%b1%d8%a2%d9%86%d8%9b-%d8%ac%d9%84%d8%af-%d8%b4%d8%b4%d9%85%d8%8c-%d8%aa%d9%81%d8%b3%db%8c%d8%b1-%d8%b3%d9%88%d8%b1%db%80-%d8%a7%d9%84%d9%86%d8%a7/

… جمله هاى (رب الناس ) (ملك الناس )، (اله الناس ) را متصل و بدون واو عاطفه آورد، خواست تا بفهماند هر يك از دو صفت الوهيت و سلطنت سببى مستقل در دفع شر است، پس خداى تعالى سبب مستقل دفع شر است، بدين جهت كه رب است، و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه ملك است، و نيز سبب مستقل است بدين جهت كه اله است، پس او از هر جهت كه اراده شود سبب مستقل است، و نظير اين وجه در دو جمله (الله احد الله الصمد) گذشت. (به اين معنا بوده كه هر يك از دو جمله (هو الله احد) و (الله الصمد) مستقلا كافى در تعريف خداى تعالى است).

و نيز با اين بيان روشن گرديد كه چرا (كلمه ) ناس سه بار تكرار شد، با اينكه مى توانست بفرمايد: (قل اعوذ برب الناس و الههم و ملكهم ) چون خواست تا به اين وسيله اشاره كند به اينكه اين سه صفت هر يك به تنهايى ممكن است پناه پناهنده قرار گيرد، بدون اينكه پناهنده احتياج داشته باشد به اينكه آن دو جمله ديگر را كه مشتمل بر دو صفت ديگر است به زبان آورد، همچنان كه در صريح قرآن فرموده : خداى تعالى اسمائى حسنى دارد، به هر يك بخواهيد مى توانيد او را بخوانيد…

من شر الوسواس الخناس, الذى يوسوس فى صدور الناس

… و كلمه (خناس ) صيغه مبالغه از مصدر (خنوس ) است كه به معناى اختفاى بعد از ظهور است.

بعضى گفته اند: شيطان را از اين جهت خناس خوانده كه به طور مداوم آدمى را وسوسه مى كند، و به محضى كه انسان به ياد خدا مى افتد پنهان مى شود و عقب مى رود، باز همينكه انسان از ياد خدا غافل مى شود، جلو مى آيد و به وسوسه مى پردازد.

… و مراد از (صدور ناس) محل وسوسه شيطان است، چون شعور و ادراك آدمى به حسب استعمال شايع، به قلب آدمى نسبت داده مى شود كه در قفسه سينه قرار دارد، و قرآن هم در اين باب فرموده : (و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور).

سوره ۲۲: الحج

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ ﴿۴۶﴾

آيا در زمين گردش نكرده‏ اند تا دلهايى داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوشهايى كه با آن بشنوند در حقيقت چشمها كور نيست ليكن دلهايى كه در سينه‏ هاست كور است (۴۶)

يكى از معانى قلب، عقل است (شاید بتوان گفت که عقلی که قابلیت دگرگونی و تحول داشته باشد) و يكى از معانى صدر، ذات و سرشت انسان.

من الجنه و الناس:

اين جمله بيان (وسواس خناس) است، و در آن به اين معنا اشاره شده كه بعضى از مردم كسانى هستند كه از شدت انحراف، خود شيطانى شده و در زمره شيطانها قرار گرفته اند، همچنان كه قرآن در جاى ديگر نيز فرموده : (شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ )....

روایات:

… در مجمع البيان است كه از انس بن مالك روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: شيطان پوزه خود را بر قلب هر انسانى خواهد گذاشت، اگر انسان به ياد خدا بيفتد، او مى گريزد و دور مى شود، و اما اگر خدا را از ياد ببرد، دلش ‍ را مى خورد، اين است معناى وسواس خناس.

و در همان كتاب آمده كه عياشى به سند خود از ابان بن تغلب، از جعفر بن محمد (عليهم االسلم) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده : هيچ مومنى نيست مگر آنكه براى قلبش در سينه اش دو گوش هست، از يك گوش فرشته بر او مى خواند و مى دمد، و از گوش ديگرش وسواس خناس بر او مى خواند، خداى تعالى به وسيله فرشته او را تأييد مى كند، و اين همان است كه فرموده : ( وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ - ايشان را به روحى از ناحيه خود تأييد مى كند).

و در امالى صدوق به سند خود از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: وقتى آيه (وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ و آنان كه چون كار زشتى كنند يا بر خود ستم روا دارند خدا را به ياد مى ‏آورند و براى گناهانشان آمرزش مى‏ خواهند و چه كسى جز خدا گناهان را مى ‏آمرزد)، نازل شد ابليس به بالاى كوهى در مكه رفت كه آن را كوه ثوير مى نامند. و به بلندترين آوازش عفريت هاى خود را صدا زد، همه نزدش جمع شدند، پرسيدند اى بزرگ ما مگر چه شده كه ما را نزد خود خواندى ؟ گفت : اين آيه نازل شده، كداميك از شما است كه اثر آن را خنثى سازد، عفريتى از شيطانها برخاست و گفت : من از اين راه آن را خنثى مى كنم. شيطان گفت : نه، اين كار از تو بر نمى آيد. عفريتى ديگر برخاست و مثل همان سخن را گفت، و مثل آن پاسخ را شنيد.

وسواس خناس گفت : اين كار را به من واگذار، پرسيد از چه راهى آن را خنثى خواهى كرد؟ گفت : به آنان وعده مى دهم، آرزومندشان مى كنم تا مرتكب خطا و گناه شوند، وقتى در گناه واقع شدند، استغفار را از يادشان مى برم. شيطان گفت : آرى تو، به درد اين كار مى خورى، و او را موكل بر اين ماموريت كرد، تا روز قيامت.

https://www.aparat.com/v/iVb7d

قل أعوذ برب الناس (1)

ملك الناس (2)

إله الناس (3)

… در اينجا روى سه وصف از اوصاف بزرگ خداوند (ربوبيت و مالكيت و الوهـيـت) تـكـيـه شـده اسـت كـه همه آنها ارتباط مستقيمى به تربيت انسان، و نجات او از چنگال وسوسه گران دارد.

البته منظور از پناه بردن به خدا اين نيست كه انسان تنها با زبان اين جمله را بگويد، بـلكـه بـايد با فكر و عقيده و عمل نيز خود را در پناه خدا قرار دهد، از راه هاى شيطانى ، بـرنـامـه هـاى شـيـطـانـى ، افـكـار و تـبـليـغـات شـيـطـانـى ، مـجـالس و محافل شيطانى ، خود را كنار كشد، و در مسير افكار و تبليغات رحمانى جاى دهد، و گرنه انـسـانـى كـه خود را در معرض طوفان آن وسوسه ها عملا قرار داده ، تنها با خواندن اين سوره و گفتن اين الفاظ بجائى نمى رسد.

با گفتن (رب الناس) اعتراف به ربوبيت پروردگار مى كند، و خود را تحت تربيت او قرار مى دهد.

با گفتن (ملك الناس ) خود را ملك او مى داند، و بنده سر بر فرمانش مى شود.

و بـا گـفتن (اله الناس) در طريق عبوديت او گام مى نهد، و از عبادت غير او پرهيز مى كند، بدون شك كسى كه به اين صفات سه گانه مؤمن باشد، و خود را با هر سه هماهنگ سازد از شر وسوسه گران در امان خواهد بود.

در حـقـيـقت اين اوصاف سه گانه سه درس مهم تربيتى ، سه برنامه پيشگيرى ، و سه وسـيـله نـجـات از شـر وسـوسـه گـران اسـت و انـسـان را در مقابل آنها بيمه مى كند.

من شر الوسواس الخناس

الذى يوسوس فى صدور الناس

من الجنة و الناس

واژه (وسـواس) بـه گـفـتـه (راغـب ) در (مـفـردات ) در اصـل صداى آهسته اى است كه از به هم خوردن زينت آلات برمى خيزد! سپس به هر صداى آهـسـتـه گـفـتـه شـده، و بـعـد از آن بـه خـطـورات و افـكـار بـد و نـامـطـلوبـى كـه در دل و جـان انـسـان پـيدا مى شود، و شبيه صداى آهسته اى است كه در گوش فرو مى خوانند اطلاق گرديد.

(وسـواس) مـعـنـى مـصـدرى دارد (وسوسه کردن)، ولى گـاهـى بـه مـعـنـى فاعل (وسوسه گر) نيز مى آيد، و در آيه مورد بحث به همين معنى است .

(خـناس) صيغه مبالغه از ماده (خنوس) (بر وزن خسوف) به معنى جمع شدن و عقب رفـتـن اسـت، ايـن به خاطر آن است كه شياطين هنگامى كه نام خدا برده مى شود عقب نشينى مـى كـنـنـد، و از آنـجـا كـه ايـن امـر غـالبـا بـا پـنـهـان شدن توام است اين واژه به معنى (اختفاء) نيز آمده است .

بنابراين مفهوم آيات چنين است : بگو من از شر وسوسه گر شيطان صفتى كه از نام خدا مى گريزد و پنهان مى گردد به خدا پناه مى برم.

اصـولا شـياطين برنامه هاى خود را با مخفى كارى مى آميزند، و گاه چنان در گوش جان انسان مى دمند كه انسان باور مى كند فكر، فكر خود او است، و از درون جانش جوشيده، و هـمـيـن بـاعـث اغـوا و گـمـراهـى او مـى شـود! كـار شـيـطـان تـزيـيـن اسـت و مـخـفـى كـردن بـاطـل در لعـابـى از حـق ، و دروغ در پـوسـتـه اى از راسـت ، و گـناه در لباس عبادت ، و گمراهى در پوشش هدايت .

خـلاصـه هـم خودشان مخفى هستند، و هم برنامه هايشان پنهان است ، و اين هشدارى است به همه رهروان راه حق كه منتظر نباشند شياطين را در چهره و قيافه اصلى ببينند، يا برنامه هـايـشـان را در شـكـل انـحـرافـى مـشـاهـده كنند، هرگز چنين نيست ، آنها وسواس ‍ خناسند، و كارشان حقه و دروغ و نيرنگ و ريا كارى و ظاهرسازى و مخفى كردن حق .

اگـر آنـهـا در (چـهـره اصـلى ) ظـاهـر شـونـد، اگـر آنـهـا (باطل ) را با (حق ) نياميزند، و اگر آنها (صريح و صاف ) سخن بگويند به گفته على (عليه السلام ) لم يخف على المرتادين : (مطلب بر پويندگان راه خدا مخفى نمى شود!)

آنـهـا هـميشه قسمتى از (اين ) مى گيرند، و قسمتى از (آن)، و به هم آميزند تا بر مردم مسلط شوند چنانكه اميرمؤمنان (عليه السلام) در ادامه همين سخن مى فرمايد: فهنالك يستولى الشيطان على اوليائه

خطبه 50 نهج البلاغه

آغاز پيدايش فتنه ها پيروى از هوا و هوسها و بدعتهايى است که با کتاب خدا مخالفت دارد و گروهى (چشم و گوش بسته يا هواپرست آگاه) به پيروى آنان برمى خيزند و برخلاف دين خدا از آنها حمايت مى کنند. اگر باطل از آميختن با حق جدا مى گرديد بر کسانى که طالب حقّند پوشيده نمى ماند. و اگر حق از آميزه باطل پاک و خالص مى شد زبان دشمنان و معاندان از آن قطع مى گشت. ولى بخشى از اين گرفته مى شود و بخشى از آن و اين دو را به هم مى آميزند و اينجا است که شيطان بر دوستان و پيروان خود مسلّط مى شود. و «تنها کسانى که مشمول رحمت خدا بودند» از آن نجات مى يابند.

… جـمـله (مـن الجـنـة و النـاس ) هـشدار مى دهد كه (وسـواسـان خـنـاس ) تـنـهـا در مـيـان يك گروه و يك جماعت ، و در يك قشر و يك لباس نـيـسـتند، در ميان جن و انس پراكنده اند و در هر لباس و هر جماعتى يافت مى شوند، بايد مراقب همه آنها بود و بايد از شر همه آنها به خدا پناه برد.

دوسـتـان نـابـاب، هـمـنـشـين هاى منحرف، پيشوايان گمراه و ظالم، كارگزاران جباران و طـاغـوتـيان، نويسندگان و گويندگان فاسد، مكتبهاى الحادى و التقاطى ظاهر فريب، وسـائل ارتـبـاط جـمـعـى وسوسه گر، همه اينها و غير اينها در مفهوم گسترده (وسواس ‍ خناس) واردند كه انسان بايد از شر آنها به خدا پناه برد.

كلمه قل

در سوره ناس و فلق "قل" قبل از یک دعا نیست گرچه قل در قرآن قبل از دعا هم قرار می گیرد مانند:

وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ

و بگو پروردگارا! مرا ببخش و مشمول رحمتت قرار ده، و تو بهترين رحم كنندگاني

قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا

و بگو پروردگارا بر دانشم بيفزاى

به قول مولوی :

هم دعا از تو اجابت هم ز تو

ایمنی از تو مهابت هم ز تو

یا در جای دیگر بیان میکند :

لیک گفتی: گرچه می­دانم سِرَت

زود هم پیدا کُنَش برظاهرت

قل در سوره ناس و فلق مشابه این آیات هست که

سوره ۹: التوبة

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ﴿۱۲۹﴾

پس اگر روى برتافتند بگو خدا مرا بس است هيچ معبودی جز او نيست بر او توكل كردم و او پروردگار عرش بزرگ است (۱۲۹)

https://www.aparat.com/v/i33b8j1

0:27”

https://www.aparat.com/v/FS0Da

2’:46”-

ربانی بیرجندی:

آياتي كه با قل شروع مي‌شود، گاهي مواقع تعبير مي‌شود به آيات قَلاقل يعني آياتي كه در آن قل است، و اين آيات يك عظمت فوق العاده دارد، در جاهايي كه حكم يك مرتبه بالاتري دارد، پيامبر اكرم خطاب به قل مي‌شود. در بسياري از مواقع قرآن يك خطابي را كه بيان مي‌كند مستقيم مردم را خطاب قرار مي‌دهد اما در بعضي از خطاب‌ها او به پيامبرش خطاب مي‌كند كه اي پيامبر تو به مردم بگو: « قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا» در اينجا كه شخص پيامبر اول خطاب مي‌گيرد، گويا حكم يك منزلت فوق العاده دارد و براي اينكه اين منزلت حفظ شود اول به يك واسطه گفته مي‌شود و بعد پيامبر واسطه بين خدا و مردم مي‌شود، در حالي كه همه آيات از طريق پيامبر است اما در همه قل نيست، تنها در تعدادي محدود اينگونه خطاب مي‌شود.

—---

در برخی آیات قرآن، خدای متعال پیامبرش را با عبارت «قُل» مورد خطاب قرار داده است. به کار بردن این نوع ادبیات، جدای از این‌که می‌تواند نوعی تفنن در عبارت و شیوه‌‌ای بلاغی برای بیان مطالب این کتاب آسمانی باشد، علت‌‌ها، حکمت‌‌ها و فوائد دیگری نیز می‌تواند در آن نهفته باشد که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

یکی از بارزترین اتهاماتی که درباره قرآن مطرح می‌شود، انکار الهی بودن و آسمانی بودن قرآن و آیات کریمه آن است. این موضوع حتی از جانب افرادی که خود را پیرو پیامبر(ص) نیز می‌دانند مطرح می‌شود، با این ادعا که اصل معنا و محتوای قرآن وحیانی است، اما کلمات و عبارات آن می‌تواند انشاء خود پیامبر(ص) باشد.

وجود کلمات و عباراتی مانند واژه‌ی «قُلْ» در جای جای فرازهای قرآن، تأکیدی غیر مستقیم بر نزول الفاظ قرآن از جانب خالق یکتا است؛ چرا که عاقلانه نیست کسی خود را مورد خطاب قرار داده و به خود امر کند که مطلبی را به دیگران ابلاغ کند!

این‌که خداوند در برخی موارد به طور مستقیم با مردم سخن نگفته و از پیامبرش خواسته که او سخن خدا را ابلاغ کند، تأکیدی بر این مطلب است که پیامبر خدا، واسطه بین او و مخلوقاتش است که خود جایگاه ویژه‌ای به شمار رفته و موضوع «واسطه بودن پیامبران» نباید مورد غفلت و بی‌اهمیتی قرار گیرد.
در مواردی نیز وجود کلمه‌ی «قل» در آیه، نشان‌گر این مطلب است که شخص یا گروهی از افراد، از پیامبر(ص) درباره موضوعی سؤال کرده‌اند؛ از این‌رو خدای متعال خطاب به پیامبر خود می‌فرماید که در پاسخ سؤال آنها چنین بگو؛ خصوصاً در مواردی که شخص پیامبر منتظر دریافت پاسخ از جانب خدا بود. در چنین مواردی، آمدن واژه‌ی «قل» در ابتدای سخن، کاملاً متناسب و به جا است.[2]

https://tanzil.net/#search/quran/%D9%8A%D9%8E%D8%B3%D9%92%D8%A3%D9%8E%D9%84%D9%8F%D9%88%D9%86%D9%8E%D9%83%D9%8E

به دلیل این‌که آیات قرآن از جانب خدا است و سخن و گفته او است، کسی که قرآن را تلاوت می‌کند نیز با این تصور که هرچه تلاوت می‌شود گفته خدا است، آن‌را قرائت می‌کند. اما در این بین، برخی آیات قرآن گفته شخص رب العالمین نبوده، بلکه نقل قول از دیگران است. علاوه بر نقل قول، گاهی سخنی مطرح می‌شود که شایستگی آن‌را ندارد که از خود خداوند آن را بگوید، بلکه سخنی است که باید از جانب پیامبر و یا مسلمانان بیان شود. در چنین مواردی لازم است که در ابتدای کلام، واژه‌ی «قل» آورده شود تا مشخص شود این سخن با آن‌که وحیانی است، اما این‌گونه نیست که خداوند از جانب خودش آن‌را گفته باشد. به عنوان مثال؛ اگر در ابتدای سوره کافرون، «قل» قرار نگیرد، این توهم پیش می‌آید که گوینده عبارت «من خدای شما را نمی‌پرستم» خدا است؛ در حالی‌که نه فقط خدا هیچ کسی را نمی‌پرستد؛ بلکه شأنیت آن‌را ندارد که کسی را عبادت کند.[4]

فَأَغْوَيْنَاكُمْ إِنَّا كُنَّا غَاوِينَ ﴿۳۲﴾

فَأَغْوَيْنَاكُمْ إِنَّا كُنَّا غَاوِينَ ﴿۳۲﴾

(آري) ما شما را گمراه كرديم همانگونه كه خود گمراه بوديم. (۳۲)

ما شما را گمراه كرديم همانگونه كه خود گمراه بوديم" (فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ‌).

‏بنابراين چه جای تعجب كه همگی در اين مصائب و عذابها شريك باشيم؟

نكته‌ها:

۲- پيشوايان و پيروان گمراه!

‏در آيات فوق و آيات ديگر قرآن مجيد اشاراتی پر معنی به مخاصمه رهبران و پيروان گمراه در روز قيامت يا در جهنم آمده است.

‏اين هشداری است آموزنده به همه كسانی كه عقل و دين خود را در اختيار رهبران گمراه می‌گذارند.

‏در آن روز گرچه هر كدام سعی می‌كنند از ديگری برائت جويند، و حتی گناه خود را به گردن او بيندازند، ولی با اين حال هيچ كدام قادر به اثبات بی‌گناهی خويش نيستند.

‏در آيات بالا ديديم كه پيشوايان اغواگر به تابعين خود صريحا می‌گويند:

‏عامل نفوذ ما در شما همان روح طغيانگری شما بود" بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ‌".

‏اين طغيانگری زمينه‌های تاثرپذيری شما را در برابر اغواگری ما فراهم ساخت، و ما توانستيم انحرافاتی را كه داشتيم از اين طريق به شما منتقل كنيم" فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوِينَ‌".

فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ‌" … تكيه روی كلمه‌ " رب" پر معنی است يعنی كار انسان بجايی می‌رسد كه خداوندی كه مالك و مربی او است و جز خير و سعادت او را نمی‌خواهد, او را مشمول مجازات دردناك خويش قرار می‌دهد، و البته اين نيز از شؤون ربوبيت او است.

‏به هر حال آن روز به راستی" يوم الحسرة" است، روزی است كه هم پيشوايان گمراه كننده، و هم پيروان گمراهشان از برنامه‌های خود نادم می‌شوند اما چه فايده كه راهی برای بازگشت نيست.

… در سوره مباركه «سبأ» يك مقدار مبسوط‌تر اين گفتگوهاي تبهكاران رد و بدل شد. وقتي مستكبران و متبوعان مي‌گفتند ما كاري نكرديم، ما چه كار كرديم؟ آنها در جهنم داد مي‌زنند مي‌گويند: ﴿بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾؛[19]شب و روز نشستيد نقشه كشيديد و ما را به بند كشيديد؛ شما مستكبر بوديد، كاری نكرديد يعني چه؟!

سوره ۳۴: سبأ

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْآنِ وَلَا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ ﴿۳۱﴾

كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن و كتب ديگر كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد، اگر ببيني هنگامي كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان (براي حساب و جزا) بازداشت شده‏ اند (از وضع آنها تعجب ميكني) در حالي كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگري مي اندازد، مستضعفان به مستكبران مي‏گويند: اگر شما نبوديد ما مومن بوديم! (۳۱)

قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ ﴿۳۲﴾

(اما) مستكبران به مستضعفان پاسخ ميدهند: آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آن كه به سراغ شما آمد (و آنرا به خوبي در يافتيد) بلكه شما خود مجرم بوديد! (۳۲)

وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْدَادًا وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلَالَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۳۳﴾

مستضعفان به مستكبران مي‏گويند وسوسه‏ هاي فريبكارانه شما در شب و روز (مايه گمراهي ما شد) هنگامي كه به ما دستور ميداديد كه به خداوند كافر شويم و شريكهائي براي او قرار دهيم آنها هنگامي كه عذاب (الهي) را ميبينند ندامت خود را كتمان ميكنند (مبادا بيشتر رسوا شوند) و ما غل و زنجير در گردن كافران مينهيم آيا جز آنچه عمل ميكردند به آنها جزا داده ميشود؟! (۳۳)

(مستحضريد آن مستضعفي كه حجّت الهي بر او بالغ نشود، براساس حديث «رفع»[20] هرگز عذاب نخواهد شد؛

امام صادق(ع) از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده است که نُه چیز از امت من برداشته شده‌است: خطا و فراموشی و آنچه بر آن اکراه شوند و آنچه نمی‌دانند و آنچه طاقت انجام آن‌را ندارند و آنچه بدان مضطر هستند و حسد و فال بد زدن و اندیشه کردن در وسوسه خلق تا زمانی که بر زبان نیاورند.

آن مستضعفي كه نفهميده به دنبال اين و آن مي‌رود، اين مثل مستكبر گرفتار عذاب است وگرنه آ‌ن مستضعفي كه چون هيچ حقی براي او روشن نشد دست به كاري نبرد، آن «رُفِعَ مَا لَا يَعْلَمُونَ آنچه نمی‌دانستند، برداشته شد» است، آ‌ن مستضعفي كه ﴿عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ﴾[21] اينها اهل عذاب نيستند. آن مستضعفي كه نفهميده به دنبال زيد و عمرو راه افتاد، او مثل مستكبر در عذاب است). اينها در جهنم گفتگوهاي تند و تيزي دارند كه در سوره «سبأ» گذشت؛ مستضعفان مي‌گويند پروردگارا ما با هم در عذاب جهنم هستيم و يكسان داريم مي‌سوزيم ﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ﴾؛[22]خدايا ما دنبال اينها راه افتاديم عذاب اينها را دو برابر كن ﴿رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ﴾،[23]

سوره ۳۳: الأحزاب

يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا ﴿۶۶﴾

در آن روز كه صورتهاي آنها در آتش (دوزخ) دگرگون خواهد شد (از كار خود پشيمان مي‏شوند و) مي‏گويند اي كاش خدا و پيامبر را اطاعت كرده بوديم. (۶۶)

وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا ﴿۶۷﴾

و مي‏گويند: پروردگارا! ما از رؤسا و بزرگان خود اطاعت كرديم و ما را گمراه ساختند. (۶۷)

رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا ﴿۶۸﴾

پروردگارا! آنها را از عذاب، دو چندان ده، و آنها را لعن بزرگي فرما. (۶۸)

ذات اقدس الهي پاسخ مي‌دهد ﴿قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾[24] هم عذاب شما دو برابر است كه مستضعف هستيد و هم عذاب مستكبران دو برابر است.

سوره ۷: الأعراف

قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَكِنْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿۳۸﴾

(خداوند به آنها) مي‏گويد: داخل شويد در صف گروه‏ هاي مشابه خود از جن و انس در آتش، هر زمان گروهي وارد مي‏شوند گروه ديگر را لعن مي‏كنند تا همگي با ذلت در آن قرار گيرند (در اين هنگام) گروه پيروان درباره پيشوايان خود مي‏گويند: خداوندا! اينها بودند كه ما را گمراه ساختند پس كيفر آنها را از آتش دو برابر كن (كيفري براي گمراهيشان و كيفري به خاطر گمراه ساختن ما) مي‏گويد براي هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است ولي نمي‏دانيد (زيرا پيروان نيز اگر گرد پيشوايان ستمگر و گمراه را نگرفته بودند آنها قدرتي بر اغواي ديگران نمي‏داشتند). (۳۸)

آنها دو گناه كردند و دو گناه آنها هم روشن است و عذابشان هم زياد است؛ شما هم دو گناه كرديد، اما دو گناه شما براي شما مخفي است، خيال مي‌كنيد نبايد به اندازه آ‌نها عذاب ببينيد (به نظرم لفظ اندازه صحیح نیست هر دو گروه گناهشان دو برابر میشود) ﴿قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛ دو گناه آنها ضلالت و اضلال است که خودشان بيراهه رفتند و در اثر تبليغ سوء شما را هم گرفتار كردند… لذا دو عذاب مي‌چشند، اما شما هم دو گناه كرديد: يكي اينكه خود آن عمل را مرتكب شديد, ديگر اينكه با داشتن رهبران الهي, مثل اهل بيت(عليهم السلام) آنها را رها كرديد و به دنبال اينها راه افتاديد، آنها كه در معرض شما بودند.

سوره ۷۱: نوح

قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا ﴿۵﴾

(نوح) گفت پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوي تو) دعوت كردم. (۵)

فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا ﴿۶﴾

اما دعوت من چيزي جز فرار از حق بر آنها نيفزود! (۶)

—-----

اين رساله «التعجّب» كه براي كنزالفوائد كراجكي است كه بارها اين رساله را شنيديد، اين رساله اسم آن «التعجّب» يا «عجب» است؛

رساله «التعجّب» از آثار شيخ محمد بن علي بن عثمان كراجكي است كه در مجموعه معروف او به نام كنزالفوائد گرد آمده است.

رساله «التعجّب» يك متن كوتاه و در عين حال عميق كلامی است (علم کلام شاخه‌ای از علوم اسلامی است که به بررسی، دفاع و اثبات اصول عقاید دینی (مانند توحید، نبوت، معاد، امامت و…) می‌پردازد، با استفاده از استدلال عقلی و نقلی. فلسفه و کلام دو رشتهٔ مرتبط با هم، اما با رویکردهای متفاوت هستند. فلسفه به دنبال شناخت حقیقت از طریق عقل و استدلال است و به مسائل کلی و بنیادی هستی میپردازد. کلام، به ویژه در اسلام، به دفاع از عقاید دینی و پاسخ به شبهات میپردازد و از عقل و نقل (قرآن و سنت) برای تبیین و اثبات باورهای دینی استفاده میکند.

به طور خلاصه:

  • فلسفه: تفکر عقلانی مستقل و کلی درباره هستی.
  • کلام: دفاع از عقاید دینی با استفاده از عقل و نقل.)

كه در آن كراجكي به شگفتی از عقايد برخی فرقه‌ها و گروه‌های اسلامی در مسائل توحيد، عدل، امامت، و نبوت می‌پردازد. او در اين رساله از اين كه چگونه برخی افراد با وجود وضوح ادله، به انكار يا تحريف عقايد صحيح پرداخته‌اند، ابراز شگفتی می‌كند.

محتوای كلی:

تعجّب از انكار امامت اميرالمؤمنين (ع) با وجود نصوص فراوان

تعجّب از اعتقاد به جبر در حالی كه با عدل الهی ناسازگار است

تعجّب از تفسيرهای نادرست از آيات قرآن

رساله «التعجّب» از جمله رساله‌های مستقلی است كه در جلد اول كنزالفوائد آمده و از نمونه‌های بسيار روشن در بيان روش كلامی و اعتقادی كراجكي به شمار می‌رود. كراجكي در آثار خود به شيوه‌ای عقلانی و متكی به روايات، به دفاع از اصول دين و امامت پرداخته است.

همان‌طوري كه قوانين مرحوم ميرزا (میرزا ابوالقاسم جیلانی مشهور به میرزای قمی)، چون «قانونٌ، قانونٌ» است، اسم كتاب قوانين شده؛ فصول مرحوم صاحب فصول (محمدحسین بن عبدالرحیم حائری اصفهانی)، چون بحث‌هاي آن «فصلٌ، فصلٌ» است اسم اين كتاب فصول شده، رساله آ‌ن بزرگوار، چون «عجبٌ، عجبٌ» است اصلاً رساله اسمش «عجب» است يا رساله اسمش «التعجّب» است؛ اين رساله هيچ نام ديگری ندارد مگر «رسالة التعجّب» يا «رسالة العجب» چون همه اين تيترها و فصل‌هايش اين است كه «عجبٌ، عجبٌ». مي‌گويد يك وقت بانويي كه دومي ندارد، اين در همين مدينه ـ اين بانو ديگر در بانو بودن دومي ندارد ـ شب‌ها و روزها آمد گفت بياييد علي‌بن‌ابي‌طالب را ياري كنيد، جواب ندادند. در همين مدينه طولي نكشيد زني بلند شد آمد گفت بياييد علي‌بن‌ابي‌طالب را بكُشيد هزارها نفر جواب دادند، «التعجّب!» اين است.

استدلال ذات اقدس الهي اين است كه ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾ شما چرا حساب نمي‌كنيد؟ رهبران الهي كه بودند, در دسترس هم كه بودند, خودشان را هم كه معرفي كردند، شما حرف آن بانو را گوش نداديد، اما حرف اين زن را گوش داديد؛ هميشه اين‌طور است! ﴿قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾اين احتجاج در جهنم است.

… مشابه همان استدلالي كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به كسي كه مستشار ديوان عالي اموي بود، فرمود شماها درِ خانه ما را بستيد، اگر شماها نبوديد كه در خانه ما بسته نمي‌شد.[25] اين‌جا هم مي‌فرمايد آنها وقتي به مستكبران گفتند, مستكبران گفتند: بله ما آدم‌هاي بدي بوديم، ما نمي‌گوييم آدم خوبي بوديم؛ ولي شما ما را الگوي خود قرار داديد، مي‌خواستيد دنبال ائمه‌تان برويد! ﴿فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوينَ﴾؛ لذا فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ﴾؛ در قيامت، اينها شريك در عذاب‌ هستند، هم آن مستكبر و هم اين مستضعَف. بنابراين اين‌چنين نيست كه اگر كسي مستضعف شد جهنم نرود يا عذابش كمتر باشد. حضرت سيّدالشهداء(سلام الله عليه) فرمود شما که مثل يك مُشت ملخ جمع شديد، آخر بگوييد من چه كسي هستم! من كه خودم را معرفي كردم. در تمام روي كره زمين فرزند دختر پيغمبر غير از من نيست؛ مثل يك مُشت ملخ جمع شديد براي كشتن من براي چيست؟! گفتند: «بُغضاً لأبيك»؛[26] اين مستضعف مثل آن مستكبر عذابش دو برابر است…

https://www.karbobala.com/articles/info/640?utm_source=chatgpt.com

فرق بين غَوایَت و ضلالت و جمع آن در كافران و رهبران آنها

در دو بخش قرآن كريم بين ضلالت و «غَوایَت» جمع شده است (کنار هم و با هم به‌کار رفته‌اند). ضلالت يعني گمراه و بيراهه رفتن, ما راه را گم كرديم; غوايت يعني ما اصلاً هدف را گم كرديم و نمي‌دانيم كجا بايد برويم. يك وقت است انسان هدفدار است ولی راه را بلد نيست، مثل مسافري كه مي‌خواهد جايي برود، اما راه را گم كرده که اين را مي‌گويند «ضال», يك وقت است که انسان پوچ‌گراست و اصلاً نمي‌داند كجا بايد برود که مي‌گويند «غاوي» (ضال راه را گم کرده است غاوي مقصد را گم کرده است). اينكه شيطان در يك بخش گفت: ﴿لَأُضِلَّنَّهُمْ﴾[17] و در يك بخش, ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ﴾;[18] يعني من اول اينها را از راه به در مي‌برم كه اينها راه را گم ‌كنند و بعد پوچ‌گرا ‌شوند؛ نمي‌دانند كجا مي‌خواهند بروند و عاقبتشان چيست که اين مي‌شود «غوايت» و اين دو خطر در جاهليّت بود و ذات اقدس الهي به مردم جاهلي فرمود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از هر دو آسيب مصون است ﴿ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي﴾[19]

سوره ۵۳: النجم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى ﴿۱﴾

سوگند به ستاره هنگامي كه افول مي‏كند. (۱)

مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى ﴿۲﴾

كه هرگز دوست شما (محمد) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است. (۲)

وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى ﴿۳﴾

و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي‏گويد. (۳)

إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ﴿۴﴾

آنچه آورده چيزي جز وحي نيست كه به او وحي شده است. (۴)

نه او راه را گم كرد و نه هدف را، هم در راه هست و هم هدف دارد. شما به دنبال كسي بايد برويد كه در متن راه هست ﴿إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[20] و هدفدار هم است. حالا اين‌جا فرمود ما اصلاً هدف را گم كرديم؛ اگر كسي هدف را گم كرده راهي ندارد ﴿إِنَّا كُنَّا غاوينَ﴾ بي‌هدف بوديم, پوچ‌گرا بوديم و نمي‌دانستيم كجا مي‌خواهيم برويم، نه اينكه مشخص بود كجايي هستيم؛ ولي راه را بلد نبوديم ﴿إِنَّا كُنَّا غاوينَ﴾.

فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائِقُونَ ﴿۳۱﴾

فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائِقُونَ ﴿۳۱﴾

اكنون فرمان خدا بر همه ما مسلم شده، و همگي از عذاب او مي‏چشيم. (۳۱)

پس ما و شما هر دو دست به دست هم داديم و يكديگر را بدبخت نموده، راه رشد را رها كرده و راه ضلالت را پيموديم، و كلمه عذاب بر ما حتمی گشت، كلمه‌ای كه خدا قضای آن را رانده و فرموده بود: إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً لِلطَّاغِينَ مَآباً بی تردید دوزخ کمین گاه است. و محل بازگشتي براي طغيانگران" و نيز فرموده بود: فَأَمَّا مَنْ طَغی‌ وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوی‌ اما آن كسي كه طغيان كرده، و زندگي دنيا را مقدم داشته، مسلما دوزخ جايگاه او است. و به خاطر همين معنا بود كه دنبال جمله‌" بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ" از قول آنان فرمود:

‏" فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا إِنَّا لَذائِقُونَ" يعنی ما عذاب را حتما خواهيم چشيد.

وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْمًا طَاغِينَ ﴿۳۰﴾

وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْمًا طَاغِينَ ﴿۳۰﴾

ما هيچگونه سلطه‏ اي بر شما نداشتيم، بلكه شما خود قومي طغيانگر بوديد! (۳۰)

‏" بلكه خود شما قومی طغيانگر و متجاوز بوديد" و خلق و خوی ستمگری شما باعث بدبختيتان شد (بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ‌).

‏و چه دردناك است كه انسان ببيند رهبر و پيشوای او كه يك عمر دل به او بسته بود موجبات بدبختی او را فراهم كرده سپس اينگونه از او بيزاری می‌جويد و تمام گناه را به گردن او می‌اندازد و خويش را به كلی تبرئه می‌كند؟!

‏آن گاه اضافه می‌كنند:" وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ‌- و ما هيچ دست زوری بر شما نداشتيم" … گويا می‌گويند: تازه بر فرض هم كه شما ايمان داشته‌ايد، ما به زور ايمان شما را از شما سلب نكرديم، علاوه بر اين اصلا سلطنت و قدرتی كه سردمداران دنيا به دست می‌آورند، به دست همين تابعين برايشان فراهم می‌شود، پس اين خود تابعين و ملت‌ها هستند، كه يك سلطان را بر خود مسلط می‌سازند.

‏سپس اضافه می‌كنند كه:" بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغِينَ‌- بلكه خودتان مردمی طاغی و سركش بوديد". و" طغيان" به معنای تجاوز از حد و مرز است. و كلمه" بل- بلكه" اعراض است از جمله قبلی كه می‌گفتند:" لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ" گويا گفته‌اند: سبب هلاكت شما صرف نداشتن ايمان نبود، تا اگر ما ايمان را از شما سلب كرديم، علت هلاكت شما بوده باشيم، بلكه علت اصلی اين بود كه شما مردمی طاغی بوديد، همان طور كه ما هم مردمی متكبر و طاغی بوديم.

مشابه این مطلب در سوره ابراهیم از زبان شیطان بود:

سوره ۱۴: إبراهيم

وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۲۲﴾

و شيطان هنگامي كه كار تمام مي‏شود مي‏گويد خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده (باطل) دادم و تخلف كردم، من بر شما تسلطي نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما پذيرفتيد، بنابراين مرا سرزنش نكنيد، خود را سرزنش كنيد، نه من فريادرس شما هستم، و نه شما فريادرس من، من نسبت به شرك شما درباره خود كه از قبل داشتيد (و اطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار و كافرم، مسلما ستمكاران عذاب دردناكي دارند. (۲۲)

سوره ۳۴: سبأ

وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۲۰﴾

(آري) به يقين ابليس گمان خود را درباره آنها محقق يافت كه همگي از او پيروي كردند جز گروه اندكي از مومنان! (۲۰)

وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ وَرَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ ﴿۲۱﴾

او سلطه بر آنها نداشت (و آنها را بر پيروي خود مجبور نساخت) و هدف از آزادي شيطان در وسوسه‏ هايش اين بود كه مومنان به آخرت از آنها كه در شك هستند شناخته شوند و پروردگار تو حافظ و نگاهبان همه چيز است. (۲۱)

﴿وَ ما كانَ لَنا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ﴾؛ ما بر شما مسلّط نبوديم و چيزي نگفتيم، اصولاً ﴿بَلْ كُنْتُمْ قَوْماً طاغينَ﴾شما مثل ما اهل طغيان و تمرّد بوديد; منتها يك الگو مي‌خواستيد كه دنبال كسي راه بيفتيد ما را ديديد و به دنبال ما راه افتاديد، همين؛

قَالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ﴿۲۹﴾

قَالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ ﴿۲۹﴾

(آنها در جواب) مي‏گويند: شما خودتان اهل ايمان نبوديد (تقصير ما چيست)؟ (۲۹)

… معنايش اين است كه: علت بدبختی شما ما نبوديم، بلكه خود شما ايمان نداشتيد، نه اينكه ما ايمانی را كه داشتيد از شما گرفتيم.

آن مستكبران و متبوعان مي‌گفتند شما اصلاً دين نداشتيد، شما دنبال بهانه بوديد و ما را الگو قرار داديد، همين؛ ما با شما چه كار كرديم؟… شما اصلاً اهل ايمان نبوديد، ما كاري نكرديم؛ شما ما را ديديد به دنبال ما راه افتاديد.

 قَالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ ﴿۲۸﴾

قَالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ ﴿۲۸﴾

گروهي مي‏گويند: (شما رهبران گمراه ما) از طريق خيرخواهي و نيكي وارد شديد (اما جز مكر و فريب چيزي در كارتان نبود). (۲۸)

پـيـروان گـمـراه به پيشوايان گمراه كننده خود مى گويند: شما شيطان صفتان از طريق نصيحت و خيرخواهى و دلسوزى و به عنوان هدايت و راهنمائى به سراغ ما مى آمديد اما جز مكر و فريب چيزى در كار شما نبود! (قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين).

ما كه به حكم فطرت, طالب نيكيها و پاكيها و سعادتها بوديم دعوت شما را لبيك گفتيم، بـيـخـبر از اينكه در پشت اين چهره خيرخواهانه چهره ديو سيرتى نهفته است كه ما را به پـرتـگـاه بدبختى مى كشاند، آرى تمام گناهان ما به گردن شما است، ما جز حسن نيت و پـاكـدلى سـرمايه اى نداشتيم و شما ديو سيرتان دروغگو نيز جز فريب و نيرنگ چيزى در بساط نداشتيد!.

واژه يـمـيـن كـه بـه معنى دست راست يا سمت راست است در ميان عرب گاهى كنايه از خير و بـركـت و نـصـيـحـت مـى آيد، و اصولا عربها آنچه را از طرف راست به آنها مى رسيد به فـال نـيك مى گرفتند، لذا بسيارى از مفسران جمله كنتم تاتوننا عن اليمين : را همانگونه كه در بالا آورديم تفسير به اظهار خيرخواهى و نصيحت كرده اند.

بـه هر حال اين يك فرهنگ عمومى است كه عضو راست و طرف راست را شريف، و چپ را غير شريف مى شمرند، و همين سبب شده كه يمين در نيكيها و خيرات به كار رود.

در اسلام و قرآن، «دست راست» و «دست چپ» نمادهایی مهم با معانی معنوی، اخلاقی و اخروی هستند. این مفاهیم هم در آیات قرآن و هم در روایات اسلامی مورد تأکید قرار گرفته‌اند.

اهل یمین و اهل شمال:

قرآن در چندین آیه افراد را به دو دسته «اصحاب الیمین» (اهل دست راست) و «اصحاب الشمال» (اهل دست چپ) تقسیم می‌کند:

​​http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=56&ayat=8&user=far&lang=far&tran=1

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=56&ayat=38&user=far&lang=far&tran=1

نامه اعمال در قیامت:

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=69&ayat=19&user=far&lang=far&tran=2#

دست راست در روایات و سنت اسلامی:

استفاده از دست راست برای کارهای پسندیده مانند:

خوردن و آشامیدن (بر اساس حدیث نبوی)

سلام کردن

دست چپ:

استفاده از آن در کارهایی مانند:
طهارت
گرفتن چیزهای ناپسند
نهی شده که مؤمن چیزی را با دست چپ بخورد یا بیاشامد (مگر در صورت عذر).

از سنن اسلامی، توصیه به انجام بیشتر فعالیت‌ها - مانند خوردن و آشامیدن - با دست راست است که شاید نمادی از اصحاب الیمین باشد؛[2] همان‌طور که امام علی(ع) در بخشی از صفات پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «... دست راست را براى خوردن، آشامیدن، دادن و گرفتن به‌کار می‌برد. جز با دست راست چیزى را دریافت نمی‌کرد و جز با دست راست عطا نمی‌کرد و دست چپش براى دیگر کارهاى بدنش بود. در همه کارها [مانند] لباس‌پوشیدن، کفش‌پوشیدن و از مرکب پیاده‌شدن دوست داشت که با دست یا پاى راست آغاز کند....».‏

در روایات؛ از خوردن و آشامیدن با دست چپ نکوهش شده است:

پیامبر اسلام(ص): «خوردن با دست چپ، از نافرهیختگى است».[3] «هر کس با دست چپ بخورد، شیطان نیز همراه با او می‌خورد و هر کس با دست چپ بنوشد، شیطان نیز همراه با او می‌نوشد».[4]

سَماعة بن مِهران می‌گوید: از امام صادق(ع) درباره این‌که کسى با دست چپ بخورد یا بیاشامد، پرسیدم و آن‌حضرت فرمود: «مباد کسى با دست چپ بخورد یا بیاشامد و یا با آن چیزى را بردارد».[5]

از این‌رو فقها نیز خوردن و ‌آشامیدن را در حال اختیار و بدون عذر مکروه دانسته‌اند.[6]

البته، طبیعی است افرادی که فاقد دست راست می‌باشند و یا دست راست آنان توانایی‌های لازم را ندارد … در صورت عسر و حرج - مشمول توصیه‌های موجود در این روایات نیستند.

جمعى از مفسران در اينجا تفسير ديگرى ذكر كرده اند و گفته اند منظور ايـن است كه شما با اتكاء بر قدرت به سراغ ما مى آمديد زيرا معمولا سمت راست قويتر اسـت، بـه هـمـيـن دليل غالب مردم كارهاى مهم را با دست راست انجام مى دهند لذا اين تعبير كنايه از قدرت شده است.

تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند كه به دو تفسير بالا باز مى گردد ولى بدون شك تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.

و جمله (قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين) معنايش اين است كه شما خود را خيرخواه ما مـعـرفـى مـى كـرديـد. و اسـتعمال كلمه (يمين) در اين معنا شايع است، از آن جمله قرآن كريم مى فرمايد: (و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين ).

و معناى آيه مورد بحث اين است كه: تابعين دنبال رو، به رؤسا و متبوعين اعتراض مى كنند كه شما آنچه را به ما مى گفتيد عنوان خير و سعادت به آن مى داديد، و در نتيجه بين ما و خير و سعادتمان حايل مى شديد و ما گمراه شديم.

بـعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از كلمه (يمين) دين است ). و اين گفتار به وجه قـبلى نزديك است.

بعضى ديگر گفته اند: (مراد از (يمين) قهر و غلبه و نيرومندى است )هـمـچـنـان كـه در آيـه (فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبًا بِالْيَمِينِ ﴿۹۳﴾ سپس ضربه‏ اي محكم با دست راست بر پيكر آنها فرود آورد )، به همين معنا است، چون زدن با دسـت راسـت قـوى تـر است. اين وجه هم با توجه به جوابى كه متبوعين داده اند بى معنا نيست.

… اين يمين را به وجوهي معنا كردند: يكي اينكه شما از طرف ميمنت و خير و سعادت و بركت آمديد و گفتيد دين اين را مي‌گويد, خيرِ شما در اين است، يُمن و بركت شما در اين است، حرف‌هاي انبيا اين است؛ تبليغات كرديد و گفتيد دين اين را مي‌خواهد بگويد،… يا نه… شما از راه قدرت و قهر و غلبه آمديد.

ابليس(عليه اللعنة) طبق آنچه در سوره مباركه «اعراف» آمده … آيه هفده … آن‌جا اين وجوه را معنا كردند كه بحثش گذشت؛ شيطان گفت:

سوره ۷: الأعراف

قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ﴿۱۶﴾

گفت: اكنون كه مرا گمراه ساختي من بر سر راه مستقيم تو براي آنها كمين مي‏كنم. (۱۶)

ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ ﴿۱۷﴾

سپس از پيشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مي‏روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهي يافت. (۱۷)

يا از جلو مي‌آيم مسئله معاد كه آينده اينهاست و پيش روي اينهاست اين را با شبهه از ذهن اينها مي‌برم، اينها که درباره معاد سهل‌انگاري دارند يا شبهه دارند يا ـ معاذ الله ـ منكر مي‌شوند, يك; ﴿وَ مِنْ خَلْفِهِمْ﴾ مي‌گويم به فكر بچه‌هايت نبودي, آينده‌نگر نبودي, اينده را نديدی، بچه‌ها را چه كار مي‌كني, دوران سالمندي را چه كار مي‌كني ـ در حالي كه هيچ كسي خبر ندارد که در چه وقتي مي‌ميرد ـ يا از آن راه مي‌آيند; ﴿وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ﴾ يا از راه «يمين» و دين مي‌گويد ـ اين نِحلي كه ساختند همين است ـ از اين راه مي‌آيم, يا مي‌گويند يُمن و بركت و خير در اين است، سعادت در اين است، تمدّن در اين است و مانند آن, يا ﴿وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ﴾از راه شهوت و امثال ذلك مي‌آيم؛ اين راه‌هاي گوناگون است كه …جمع آنها شايد ممكن باشد و از چند راه شيطنت شيطان ظهور كند. اينها هم مي‌گفتند كه شما جزء آن شياطيني بوديد كه گفت ﴿عَنْ أَيْمانِهِمْ﴾ مي‌آيي، شما از همان راه آمديد که به عنوان دين, به عنوان تمدّن, به عنوان برجستگي ملّت راقی[18](بالارونده؛ ترقی‌کننده) ما را فريب داديد ﴿إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمينِ﴾.

الباقر (علیه السلام)- ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ مَعْنَاهُ أُهَوِّنُ عَلَیْهِمْ أَمْرَ الْآخِرَهًِْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ آمُرُهُمْ بِجَمْعِ الْأَمْوَالِ وَ الْبُخْلِ بِهَا عَنِ الْحُقُوقِ لِتَبْقَی لِوَرَثَتِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ أُفْسِدُ عَلَیْهِمْ أَمْرَ دِینِهِمْ بِتَزْیِینِ الضَّلَالَهًِْ وَ تَحْسِینِ الشُّبْهَهًِْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ بِتَحْبِیبِ اللَّذَّاتِ إِلَیْهِمْ وَ تَغْلِیبِ الشَّهَوَاتِ عَلَی قُلُوبِهِم وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِین.

امام باقر ( ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ؛ امر آخرت را برای آنان آسان می‌کنم. وَ مِنْ خَلْفِهِمْ به آنان دستور می‌دهم اموال را جمع‌آوری کنند و حقوق را از این اموال نپردازند تا برای ورثه آنان باقی بماند. عَنْ أَیْمَانِهِمْ دینشان را با آراستن گمراهی و زیبا نشان‌دادن شبهه‌ها تباه می‌کنم. عَن شَمَآئِلِهِمْ از طریق ترغیب آنان به لذّت‌ها و چیره‌کردن شهوت‌ها بر دل‌های آنان. وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِین».

امام علی (در نهج‌البلاغه، در نامه امام علی (به زیادبن‌أبیه آن هنگام‌که امام باخبر شد، معاویه نامه‌ای به او نوشته، آمده است: «اطّلاع یافتم که معاویه برای تو نامه‌ای نوشته تا عقل تو را بلغزاند، و اراده‌ی تو را سست کند. از او بترس که شیطان است، و از پیش‌رو، و پشت‌سر، و از راست و چپ به‌سوی انسان می‌آید تا درحال فراموشی، او را تسلیم خود سازد، و شعور و درکش را بر باید».

وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ ﴿۲۷﴾

وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ ﴿۲۷﴾

(و در اينحال) آنها رو به يكديگر كرده و از هم سؤ ال مي‏كنند … (۲۷)

ايـن شـش آيـه حـكايت مخاصمه تابعين و متبوعين است كه در روز قيامت با يكديگر دارند، و اگـر از ايـن مـخاصمه تعبير به (تسائل پرسش طرفينى) كرده، از اين جهت است كه مـخـاصـمـه آنان در معناى اين است كه به عنوان ملامت و عتاب، اين عده از آن عده مى پرسند كه شما متبوعين و روسا چرا ما را به كفر كشانديد و آن عده در پاسخ مى گويند: شما چرا به حرف ما گوش داديد، مگر ما شما را مجبور كرديم؟ …

اينجا است كه آنها به سرزنش يكديگر بر مى خيزند و هر يك اصرار دارد گـنـاه خويش را به گردن ديگرى بيندازد، دنباله روان رؤساء و پيشوايان خود را مقصر مى شمرند، و پيشوايان پيروان خود را، چنانكه … مى گويد: آنها رو به سوى يـكـديـگـر مـى كـنـنـد و يـكـديـگـر را مـورد سـؤال قـرار مـى دهـنـد.

با يكديگر اين جهمني‌ها که حالا يا در راه هستند يا از صراط افتادند، با يكديگر سخن مي‌گويند که تو باعث شدي و اين ديگری مي‌گويد تو باعث شدي, اين مي‌گويد لعنت بر تو و او مي‌گويد لعنت بر تو؛ اينكه فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾[37]همين است.

سوره ۴۳: الزخرف

الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ ﴿۶۷﴾

دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران. (۶۷)

اينها كه يكديگر را در انحراف ياري مي‌كردند، آن روز هركدام دشمنان يكديگر خواهند بود … در دنيا دوست بودند, … كه فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ﴾ خليل بودند … اين «خُلّت» و اين دوستي كاذب است، براي اينكه مسير هر دو به جهنم است, هدف هر دو به جهنم است، هر كدام به زيان ديگري كار مي‌كنند که اين دوستيِ واقعي نيست. اينكه فرمود: ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ در روز قيامت, براي اينكه دوستيِ اينها دوستي كاذب است و صدق و صفا در آن نيست، براي اينكه همه دارند به طرف خيانت مي‌روند. وقتي «خُلّت» و دوستي كاذب بود، عداوت صادق است، … قيامت ظرف ظهور حق است … چون دوستي اينها باطل بود و دشمني اينها حق بود، قيامت كه ظرف ظهور حق است عداوت اينها روشن مي‌شود ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ﴾؛ لذا در راه با يكديگر درگيرند، وارد جهنم هم كه شدند ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها هر زمان گروهي وارد مي‏شوند گروه ديگر را لعن مي‏كنند﴾؛[38]که اين مي‌گويد تو باعث شدي و آن مي‌گويد تو باعث شدي، در راه هم تسائل دارند و درگيرند، وارد جهنم هم كه شدند تسائل دارند و درگيرند.

بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ ﴿۲۶﴾

بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ ﴿۲۶﴾

ولي آنها در آن روز تسليم قدرت خداوندند. (۲۶)

بلكه آنها در آن روز در برابر فرمان خدا تسليم و خاضعند و هـيـچـگـونـه قـدرت اظـهـار وجـود تـا چـه رسـد بـه مـخـالفـت نـدارنـد.

﴿بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ﴾ آن روز همه نه تنها تسليم‌ هستند, بلکه «مستسلِم» می باشند كه اين مبالغه در در سِلم و خضوع است؛ در دنيا مبالغه در «مسخره» بود كه فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ﴾، اما اين‌جا مبالغه در انقياد (گردن نهادن) است که فرمود: ﴿بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ﴾

 ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ (25)

ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ (25)

شما چرا از هم ياري نمي‏طلبيد. (۲۵)

بـه هر حال اين دوزخيان بينوا هنگامى كه به مسير جهنم هدايت مى شوند دستشان از همه جا بريده و كوتاه مى گردد، به آنها گفته مى شود شما كه در دنيا در مشكلات به هم پناه مـى بـرديد، و از يكديگر كمك مى گرفتيد چرا در اينجا از هم يارى نمى طلبيد؟! (ما لكم لا تناصرون)

آرى تـمـام تـكيه گاههائى كه در دنيا براى خود مى پنداشتيد همه در اينجا ويران گشته اسـت، نـه از يـكـديـگـر مـى تـوانـيـد كـمـك بـگيريد، و نه معبودهايتان به يارى شما مى شتابند، كه آنها خود نيز بيچاره و گرفتارند.

مـى گويند ابوجهل روز بدر صدا زد نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِر: ما همگى به يارى هم بر مسلمانان پـيـروز خـواهـيـم شـد كه قرآن مجيد سخن او را در آيه 44 سوره قمر بازگو كرده است ام يـقـولون نـحـن جـمـيـع مـنـتـصـر

سوره ۵۴: القمر

أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ ﴿۴۴﴾

يا مي‏گويند: ما جماعتي متحد و نيرومند و پيروزيم؟ (۴۴)

سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ ﴿۴۵﴾

(ولي بدانند) جمعشان به زودي شكست مي‏خورد و پا به فرار مي‏گذارند. (۴۵)

بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَالسَّاعَةُ أَدْهَى وَأَمَرُّ ﴿۴۶﴾

(علاوه بر اين) رستاخيز موعد آنها است و مجازات قيامت هولناكتر و تلختر است. (۴۶)

ولى در قـيـامـت از ابـوجـهـل هـا و ابوجهل صفتان سؤال مى شود چرا به يارى هم قيام نمى كنيد؟ اما آنها پاسخى براى اين سؤ ال ندارند و جز سكوت ذلت بار كارى انجام نمى دهند.

تحقير و تعذيب بودن سؤال از علت عدم ياري يکديگر

بخشي از آن اموري كه مورد مسئوليت (سؤال) است، اين است كه مي‌گويند: ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾؛ شما در دنيا كه بوديد «الكُفر ملِّة واحِدة»[27]همه به فكر كمك يكديگر بوديد، هر كدامتان مشكل داشتيد عدّه‌اي به نصرت شما برمي‌خاستند الآن چطور است كه ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ﴾،[28]چرا «تناصر» نداريد؟

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=80&ayat=33&user=far&lang=far&tran=2

چرا يكديگر را ياري نمي‌كنيد؟! اين سؤال تقريباً يك نحوه تعذيب است؛ اينها از قبر تا دوزخ بروند در همه اين مقاطع رنج مي‌برند، چون حرفي براي گفتن ندارند ﴿مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ﴾[29]هم كه هست. از اين سؤال‌ها معلوم مي‌شود كه يك نحوه تحقير و تعذيبي است كه فرمود: ﴿وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ در حالي كه خوار و كوچك خواهيد بود﴾؛ «داخر» يعني «صاغر»، يعني ذليل، يعني فرومايه، با اين وضع مي‌آييد. در اين‌جا حالا كه اينها را دارند مي‌برند، از آنها سؤال مي‌كند ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾؛ چرا كمك يكديگر نيستيد؟ شما همه ازواجتان كه اينجا جمع هستيد؟! در دنيا كه «الكُفر ملِّة واحِدة» هركدام مشكلي داشتند مشكل آنها را ديگري سعي مي‌كرد حل كند، اما الآن چطور اين‌طور نيستيد و از هيچ كدامتان كاري ساخته نيست؟

… در قيامت روز جمع است نه روز اجتماع, درست است كه در سوره مباركه «واقعه» فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ بگو در حقيقت اولين و آخرين ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي‌ ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ همگي در موعد روز معيني جمع مي‏شوند.[30]و در سوره مباركه «هود» هم فرمود: ﴿يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ همان روزي است كه مردم در آن جمع مي‏شوند، و روزي كه همه آنرا مشاهده مي‏كنند﴾،[31] جمع است؛ ولي زندگي اجتماعي نيست و هيچ كسي مشكل ديگري را نمي‌تواند حل كند، اگر با هم بودند معناي آن اين نيست كه زندگي اجتماعي هم دارند كه از آنها حلّ مشكل ديگري ساخته است همه‌شان بي هم هستند; لذا مؤمن در آن صحنه و ساهره قيامت فضاي روشني دارد، جاي خودش را مي‌بيند، راه خودش را مي‌بيند و هر جا هم بخواهد برود روشن و مشخص است، آن كافري كه كنارش ايستاده است جايش تاريك است، چون نور آن‌جا كه از شمس و قمر نيست، بساط شمس و قمر برچيده مي‌شود ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ در آن هنگام كه خورشيد درهم پيچيده شود[32]شد، ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ و در آن هنگام كه ستارگان بيفروغ شوند[33]شد؛ نور را انسان با خودش مي‌برد، چون با خودش مي‌برد؛ لذا ذيل و فضاي مومن روشن است، اما كافري كه كنار او ايستاده جاي پاي خودش را هم نمي‌بيند. بنابراين زندگي قيامت جمعي است؛ ولي اجتماعي نيست؛ لذا اصلاً تناصر مطرح نيست.

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=57&ayat=10&user=far&lang=far&tran=2

سؤال از علت عدم نصرت با توجه به ناصر بودن در دنيا

اما آنچه در سوره مباركه «صافات» محلّ بحث است اين است: از آنها سؤال مي‌كنند كه شما در دنيا هميشه به فكر يكديگر بوديد؛ شعار رسمي جاهليت اين بود «انْصُرْ أَخَاكَ‌ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً» به فكر برادرت, به فكر قبيله‌ات, به فكر باندت, به فكر حزبت, به فكر هم‌فكرت باش چه ظالم چه مظلوم, اين شعار رسمي جاهليّت بود «انْصُرْ أَخَاكَ‌ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً». وقتي اسلام آمد وجود مبارك حضرت اين شعار رسمی را به دو صورت تغيير داد و فرمود نگوييد «انْصُرْ أَخَاكَ‌ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً»، بلکه بگوييد «انْصُرْ المَظلُوم سَواءٌ كَانَ أخَاكَ أَوْ غيرِ أخَاك»؛ به داد مظلوم برسيد چه برادرتان باشد و چه برادرتان نباشد و اگر خواستيد همين شعار را بدهيد بگوييد «انْصُرْ أَخَاكَ‌ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوماً»[15]معنايش را عوض كنيد؛ يعني به فكر برادرت باش برادرت را كمك كن؛ برادرت, هم‌حزبت, هم قبيله‌ات را كمك كن اگر مظلوم است به داد او برس و اگر ظالم است دستش را بگير كه ظلم نكند، اين كمك به اوست. اين‌طور پيغمبر شعار را عوض كرد، فرمود يا الفاظتان را عوض كنيد يا معاني را عوض كنيد يا بگوييد «انْصُرْ المَظلُوم» چه برادر چه غير برادر, يا بگوييد «انْصُرْ أَخَاك» برادرت را كمك كن، اگر مظلوم است دستگيري كن و اگر ظالم است دستش را بگير كه ظلم نكند «أحد الأمرين» را وجود مبارك پيغمبر دستور داد كه انجام دهيد. اين‌جا فرمود: ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾.

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ ﴿۲۴﴾

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ ﴿۲۴﴾

آنها را متوقف سازيد كه بايد بازپرسي شوند. (۲۴)

در ادامـه اين سخن قرآن مى گويد: در اين هنگام خطاب صادر مى شود آنها را متوقف سازيد چون بايد مورد بازپرسى قرار گيرند (وقفوهم انهم مسئولون ).

آرى آنها بايد متوقف گردند و به سؤ الات مختلف پاسخ گويند.

اما از آنها پيرامون چه چيز سؤ ال مى شود؟

بعضى گفته اند از بدعتهائى كه گذارده اند.

بعضى ديگر گفته اند: از اعمال زشت و خطاهايشان .

بعضى افزوده اند: از توحيد و لا اله الا الله .

بـعـضـى گـفـتـه انـد از نـعـمـتـهـا: از جـوانـى ، تـنـدرسـتـى ، عـمـر، مال و مانند اينها.

و در روايـت مـعـروفـى كـه از طـرق اهـل سـنـت و شـيـعـه نـقـل شـده آمـده اسـت كـه از ولايـت عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال مى شود.

البـتـه ايـن تـفـاسـيـر بـا هـم مـنـافـاتـى نـدارد، چـرا كـه در آن روز از هـمـه چـيـز سـؤ ال مـى شـود، از عقائد، از توحيد، و ولايت ، از گفتار و كردار، و از نعمتها و مواهبى كه خدا در اختيار انسان گذارده است .

در ايـنـجـا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه نخست آنها را به سوى راه دوزخ مى برند و سپس آنها را براى بازپرسى متوقف مى سازند؟

آيا نبايد بازپرسى و دادرسى مقدم بر اين كار صورت گيرد؟

اين سؤ ال را از دو طريق مى توان پاسخ گفت :

نـخـسـت ايـنـكـه جـهـنـمـى بـودن ايـن گـروه بـر هـمـه واضـح اسـت، حـتى بر خودشان، و بـازپـرسـى و سـؤال بـراى ايـن است كه حد و حدود و ميزان جرمشان را براى آنها روشن سازد.

ديـگـر ايـنـكـه اين سؤ الها براى داورى نيست، بلكه يكنوع سرزنش و مجازات روانى مى باشد.

البـتـه ايـنـهـا هـمـه در صورتى است كه سؤ الات مربوط به آنچه در بالا آورديم بوده بـاشـد امـا اگـر مـربـوط بـه آيـه بـعـد بـاشـد كـه از آنـهـا سـؤ ال مـى شـود چـرا به يارى هم بر نمى خيزند در اينصورت هيچ مشكلى در آيه باقى نمى مـانـد، ولى ايـن تـفـسـيـر بـا روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده سازگار نيست مگر اينكه اين سؤ ال نيز جزئى از سؤ الات مختلفى مى باشد كه از آنها صورت مى گيرد …

نكته‌ها:

‏۱- از ولايت علی (ع) نيز سؤال می‌شود

‏به طوری كه قبلا هم اشاره كرديم روايات متعددی در منابع شيعه و اهل سنت در تفسير آيه" وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‌" وارد شده كه نشان می‌دهد از جمله مسائلی كه آن روز از مجرمان سؤال می‌شود ولايت امير مؤمنان علی ع است.

‏شيخ طوسی در" امالی" از" انس بن مالك" از پيغمبر گرامی اسلام ص نقل می‌كند:"

‏اذا كان يوم القيامه و نصب الصراط علی جهنم لم يجز عليه الا من معه جواز فيه ولاية علی بن ابی طالب، و ذلك قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‌ يعنی عن ولاية علی بن ابی طالب (ع):

‏" هنگامی كه روز قيامت می‌شود و صراط بر روی جهنم نصب می‌گردد هيچكس نمی‌تواند از روی آن‌ عبور كند مگر اينكه جوازی در دست داشته باشد كه در آن ولايت علی ع باشد و اين همان است كه خداوند می‌گويد: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‌۴.

‏در بسياری از كتب اهل سنت نيز تفسير اين آيه به سؤال شدن از ولايت علی بن ابی طالب ع، از ابن عباس و ابو سعيد خدری، از پيغمبر گرامی اسلام ص نقل شده است، از جمله كسانی كه اين حديث را نقل كرده‌اند اين دانشمندان هستند:

‏" ابن حجر هيثمی" در صواعق المحرقه (صفحه ۱۴۷).

‏" عبد الرزاق حنبلی" (طبق نقل كشف الغمه صفحه ۹۲).

‏علامه" سبط ابن جوزی" در تذكره (صفحه ۲۱).

‏" آلوسی" در روح المعانی ذيل آيه مورد بحث.

‏" ابو نعيم اصفهانی" (طبق نقل كفاية الخصال صفحه ۳۶۰).

‏و گروهی ديگر۵.

‏البته همانگونه كه بارها گفته‌ايم اين گونه روايات مفهوم گسترده آيات را محدود نمی‌سازد، بلكه در حقيقت مصداقهای روشن آيات را منعكس می‌كند، بنابراين هيچ مانعی ندارد كه سؤال از همه عقائد شود، ولی از آنجا كه مساله ولايت موقعيت خاصی در بحث عقائد دارد بالخصوص روی آن تكيه شده است.

‏اين نكته نيز شايان توجه است كه ولايت به معنی يك دوستی ساده و يا اعتقاد خشك نيست، بلكه هدف قبول رهبری علی ع در مسائل اعتقادی و عملی و اخلاقی و اجتماعی بعد از پيغمبر گرامی اسلام ص است، مسائلی كه نمونه‌هايی از آن در خطبه‌های غرای نهج البلاغه و كلمات منقول از آن حضرت ع منعكس است، مسائلی كه ايمان به آن و هماهنگ ساختن اعمال با آنها وسيله مؤثری برای خروج از صف دوزخيان و قرار گرفتن در صراط مستقيم پروردگار است.

https://www.instagram.com/reel/DKpd5AJCXv9/

https://www.aparat.com/v/g359og6

… مراد از سـوال در (وقفوهم انهم مسؤولون) سـوال از چيست ؟

و در اينكه از چه چيز بازخواست مى شوند، كلمات مفسرين مختلف است… و اين وجوه بر فرض كه درست باشد، هر يك به يكى از مصاديق اشاره دارند، نه اينكه مـنـحـصـرا از فـلان چـيـز بـازخـواسـت خـواهـنـد كـرد، و از سـياق برمى آيد كه مطلب مورد بـازخـواسـت هـمـان مـطـلبـى اسـت كـه جـمـله (مـا لكـم لا تـنـاصـرون) مـشـتـمـل بـر آن اسـت، مى فرمايد: (شما را چه شده كه يكديگر را يارى نمى دهيد، همان طـور كـه در دنيا پشتيبان يكديگر بوديد و در برآوردن حوائج خود، و به مقصد رسيدن، از يكديگر كمك مى گرفتيد)؟

سرّ امر به توقف بعد از راهنمايي سه گروه به سوي جهنم

عمده آن است كه در وسط دارد که اينها را نگه داريد. حالا شما اينها را به طرف جهنم مي‌بريد و بعد مي‌فرماييد: ﴿وَقِفُوهُمْ﴾

«قِف»؛ يعني نگه داريد, «قف» نه يعني بايست؛ يعني نگهش دار ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾.

شما كه مي‌گوييد اينها به طرف جهنم مي‌روند، به طرف جهنم رفتن بايد بعد از سؤال و جواب و مختوم شدن پرونده باشد، شما الآن اينها را در ايست و بازرسي نگه می داريد براي چيست؟ فرمود ما نمي‌گوييم اينها را به جهنم ببريد، بلکه مي‌گوييم به راه جهنم ببريد و راه جهنم مواقف فراواني دارد، ايستگاه‌هاي بازرسي فراواني دارد که يك جا از صِله رَحِم سؤال مي‌كنند, يك جا از روابط خانوادگي سؤال مي‌كنند, يك جا از روابط اجتماعي سؤال مي‌كنند, يك جا از روابط سياسی سؤال مي‌كنند، يك جا از روابط عبادي سؤال مي‌كنند. اين موقف‌ها كه مواقف قيامت متعدّد است و گفتند پنجاه موقف است، اينها متعدّدند و در همين راه‌ هستند. فرمود اينها كه از قبر درآمدند اينها را به طرف جهنم ببريد؛ به طرف جهنم, ايستگاه‌هاي فراواني دارد و در هر جايي هم يك سؤال مخصوصي دارد، يك عدّه را ﴿فَاهْدُوهُمْ﴾ «الي صراط الجنّة» است و يك طرف هم «الي صراط الجحيم» است. درباره شيطان دارد:

سوره ۲۲: الحج

كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ﴿۴﴾

بر او نوشته شده كه هر كس ولايتش را بر گردن نهد بطور مسلم گمراهش ‍ مي‏سازد و به آتش سوزان راهنمائيش مي‏كند. (۴)

اینجا هم صحبت از ولایت هست, که ولایت شیطان در برابر ولایت ائمه هست. ما حتما یا تحت ولایت شیطان هستیم یا تحت ولایت خدا و ائمه.

سوره ۵: المائدة

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ﴿۵۵﴾

سرپرست و رهبر شما تنها خدا است، و پيامبر او، و آنها كه ايمان آورده‏ اند و نماز را بر پا مي‏دارند و در حال ركوع زكات مي‏پردازند. (۵۵)

بنابراين جمع اين دو مطلب به اين است كه اينها وقتي از قبر در آمدند اين سه گروه را جمع مي‌كنند; يعني ظالمان و اصناف اينها و همكاران اينها ولو در گناه عام شريك باشند، نه گناه خاص و همچنين اصنام و اوثان را، اينها را كه جمع كردند، اينها را به طرف جهنم ببريد. در صراط جهنم, موقف‌ها وايست بازرسي‌ها فراوان هست که اينها را اين وسط‌ها، چندين جا براي سؤال كردن نگه مي‌دارند.

پرسش: موقف مگر مشترک بين راه جهنم و بهشت نيست؟

پاسخ: نه, بهشتي‌ها يك مواقف خاصي دارند، جهنمي‌ها يك راه خاصي دارند، اينها صراط و جايشان دوتاست.﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ جدا شويد امروز اي گنهكاران![25]وقتي كه جدا شدند يكي به آن طرف مي‌رود و يكي به اين طرف مي‌رود، براي آنها هم در هر جايي يك ايست بازرسي هست و سؤالات خاص است، براي اينها هم يك سؤالات مخصوصي.

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ:

بر چه چيزي مسئول‌ می باشند؟ از همان كه در سوره مباركه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد﴾؛[26]اعمالي كه انجام دادند از آنها سؤال مي‌كنند.

---

حالا اين پنجاه هزار سال كه فرمود: ﴿خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾؛[7] اين روايت هم به مناسبت‌هاي گوناگون چندين بار ذكر شد؛ شخصی سؤال مي‌كند اينكه شما اين آيه را قرائت كرديد ﴿خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ پنجاه هزار سال

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=ara&sura=70&ayat=4&user=far&tran=

«مَا أَطْوَلَ هَذَا الْيَوْمَ» چه روز طولاني است كه يك روز پنجاه هزار سال است؟ آن هم تازه روشن نيست که اين سال‌هاي دنياست كه 365 روز است يا سال آخرت است كه هر روز آن هزار سال است. فرمود اين پنجاه هزار سال درست است که طولاني است; اما «وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ» قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست، براي مؤمن «أَخَفَّ عَلَيْهِ مِنْ صَلاةٍ مَكْتُوبَةٍ سبک‌تر بر او از یک نماز واجب است.» است. يك مؤمن يك نماز چهار ركعتي را بخواهد بخواند، چقدر وقت صرف مي‌كند؟ حداكثر ده دقيقه يا يك ربع, فرمود اين پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه يك نماز چهار ركعتي است، «صَلاةٍ مَكْتُوبَة» است.[8] بنابراين نسبت به گيرنده تدريج است. اين كسي كه تمام كارهايش را در دنيا انجام داد وجهي ندارد که در ساهره قيامت معطّل شود، اما اينكه ديگران را معطّل كرده، خودش بيراهه رفته و راه ديگران را بسته او را نگه مي‌دارند.

مسئول بودن همه انسان‌ها در مواقف قيامت

… اين پنجاه هزار سال مواقف فراواني دارد؛ در برخي از مواقف فرمود که ما از همه سؤال مي‌كنيم. در سوره مباركه «اعراف» گذشت كه در آن روز كسي نيست زير سؤال نباشد؛ آيه شش سوره مباركه «اعراف» اين بود ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ بطور قطع از كساني كه پيامبران را به سوي آنها فرستاديم سؤال خواهيم كرد و از پيامبران (نيز) سؤال مي‏كنيم.﴾؛ما هم از انبيا سؤال مي‌كنيم و هم از امت‌ها سؤال مي‌كنيم،

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=5&ayat=116&user=far&lang=far&tran=2

هيچ كس نيست كه مسئول نباشد; منتها انبيا مظهر «سريع‌الحساب» هستند و حسابشان زود رسيدگي مي‌شود «كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ»[9]هستند، اينها طوري هستند كه گويا حساب و كتابي در كار نيست …

اقسام سه‌گانه سؤال و توبيخي بودن آن در قيامت

سؤال هم مستحضريد که سه قِسم است: يك قسم سؤال استفهامي است كه در قيامت مطرح نيست, يك قسم سؤال استعطايي است كه از طرف خداي سبحان نيست, يك قسم سؤال توبيخي است؛

مثلاً مي‌گويند فلان وزير زير سؤال رفته و مجلس از فلان وزير سؤال مي‌كند، مانند اين سؤال استفهامي كه شاگرد از معلم مي‌كند كه نيست, سؤال استعطايي كه ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از فضل (و رحمت و بركت) خدا بخواهيد[11] كه نيست, سؤالي است كه چرا اين كار را كردي؟ يا چرا اين كار را نكردي؟ سؤال استعتابي است؛ يعني سرزنش كردن ...

چگونگي جمع دو طايفه از آيات دال بر سؤال و عدم آن در قيامت

… مواقف قيامت زياد است در يك موقف سؤال, سؤال عمومي است. در همين سوره مباركه «صافات» فرمود اينها را براي سؤال نگه داريد … ما مي‌خواهيم سؤال كنيم که آن وقت سؤال و جواب را هم اين‌جا ذكر مي‌كند. در بعضي از بخش‌هاي مثل سوره مباركه «الرحمن» فرمود آن‌جا جاي سؤال نيست و در قيامت ما از كسي سؤال نمي‌كنيم،

فَيَوْمَئِذٍ لَا يُسْأَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلَا جَانٌّ ﴿۳۹﴾

در آن روز هيچكس از انس و جن از گناهش سؤ ال نمي‏شود. (۳۹)

اين كدام موقف است كه سؤال نمي‌كنيم؟ آن موقفي است كه از موقف سؤال گذشته است؛ در موقف سؤال عدّه‌اي جواب مي‌دهند و عدّه‌اي جواب نمي‌دهند؛ يعني نمي‌توانند جواب دهند و اينها كه نمي‌توانند جواب دهند، آثار مجرميّت بر پيشاني اينها ظهور مي‌كند؛ برهان مسئله هم در همان سوره مباركه «الرحمن» مطرح است. … چرا سؤال نمي‌كنيد؟ شما كه فرموديد: ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ﴾؛ ما از انبيا سؤال مي‌كنيم، از اُممشان سؤال مي‌كنيم و هيچ كسي نيست كه زير سؤال نرود، چطور اين‌جا سؤال نمي‌كنيم؟ فرمودند اين براي بعد از آن موقف است، ما در موقف قبل سؤال كرديم و كساني كه محكوم شدند آثار محكوميّت روي پيشاني اينها هست، اين موقف ديگر جا براي سؤال نيست، چرا سؤال نمي‌كنيم؟ براي اينكه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي‌ وَ الْأَقْدامِ﴾[12]

فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿۴۰﴾

پس كدامين نعمتهاي پروردگارتان را انكار مي‏كنيد؟ (۴۰)

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ ﴿۴۱﴾

بلكه مجرمان با قيافه‏ هايشان شناخته مي‏شوند، و آنگاه آنها را با موهاي پيش سر، و پاهايشان، مي‏گيرند (و به دوزخ مي‏افكنند). (۴۱)

ما در موقف قبر سؤال كرديم و اينها كه تبهكار و مجرم هستند وضع آنها روشن شد که در پيشاني‌ و پاهاي آنها هم علامت هست، بعضي‌ها به صورت حيوان در مي‌آيند؛ حالا از اين شخصي كه به صورت گرگ درآمده، شما چه چيزي سؤال می كنيد؟ معلوم است که درنده بود؛ از آن كسي كه به صورت خنزير درآمده، الآن چه چيزي مي‌خواهي سؤال كني؟ اين شخص معلوم است گرفتار شهوت بود. اين‌جا جاي سؤال نيست، سؤال در موقف قبل بود؛ سؤال كرديم بعضي‌ها جواب خوب دادند و بعضي‌ها نتوانستند جواب بدهند و آنها كه نتوانستند جواب دهند مجرم شناخته شدند، آنها كه مجرم شناخته شدند برابر جرمشان مجسم شدند؛ پيشاني‌شان معلوم است, پاهايشان معلوم است ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي‌ وَ الْأَقْدامِ﴾،بنابراين ما از چه چيزي سؤال كنيم؟ اين‌جا جاي سؤال نيست.

مرحله نهايي سؤالي است كه فقط براي داغ كردن و سرزنش كردن است، اينها كه حالا مي‌خواهند وارد جهنم شوند؛ يعنی همين گروهي كه همه مواقف را گذراندند، اين پنجاه موقف را گذراندند، پنجاه هزار سال را گذراندند، حالا مي‌خواهند وارد جهنم شوند؛ فرشته‌هايي كه متصدّي و مسئولان جهنم هستند «خزنة النار» هستند اينها سؤال مي‌كنند که اين سؤال هم سؤال استفهامي نيست, سؤال استعطايي نيست, سؤال استعتابي است؛ يعني سرزنش كردن است، مي‌گويند: ﴿سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ﴾،[13]

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=67&ayat=6&user=far&lang=far&tran=2

اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ معنايش اين نيست كه مگر پيغمبر با شما سخن نگفت يا امام با شما سخن نگفت؛ مگر در زمان پيغمبر و امام آن ذوات قدسي با تك تك افراد تماس مي‌گرفتند؟ به درب خانه‌ مردم مي‌رفتند؟ ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾؛ يعني مگر عالِم محلّتان در اين مسجد در اين حسينيه، در اين سقاخانه، اين پيش‌نماز محل, امام جمعه, امام جماعت اين حرف‌ها را براي شما گفت يا نگفت؟!

مقصود از «نذير» و شمول آ‌ن بر مبلّغان ديني

«نذير» همين‌ها هستند. اينكه در سوره مباركه «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا﴾[14]

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ﴿۱۲۲﴾

شايسته نيست، مؤمنان همگي (به سوي ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهي، طايفه‏ اي از آنان كوچ نمي‏كند (و طايفه‏ اي بماند) تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداري كنند. (۱۲۲)

يعني همين, وگرنه از مردم مگر سؤال مي‌كنند كه پيغمبر به شما نگفت؟! اينكه پيغمبر و امام(عليهما السلام) را نديد. در همان زماني كه پيغمبر و امام(عليهما السلام) زنده بودند مردم با آنها تماس نداشتند، الاّ آحادی كه در آ‌ن شهر زندگي مي‌كردند وگرنه افراد دوردست كه امام را نمي‌ديدند, پيغمبر را نمي‌ديدند. منظور از اين «نذير» اعم از امام و پيغمبر, عالمان دين, مبلّغان الهي, سفيران وحي, سفيران هجرت, طرح هجرت و همين‌ها هستند، اينها مي‌روند احكام الهي را به مردم مي‌گويند؛ مي‌گويند خدا چنين فرمود, پيغمبر چنين فرمود, امام چنين فرمود اين شخص مي‌شود نذير. فرشته‌هاي جهنم به اين جهنمي‌هايي كه حالا مي‌خواهند وارد شوند مي‌گويند: ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾. اين ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ كه فرشتگان جهنم به عنوان نقد و اعتراض مي‌گويند، از همين قبيل است. در سوره مباركه «ملك» آيه نُه به بعد اين است ﴿إِذا أُلْقُوا فيها سَمِعُوا لَها شَهيقاً وَ هِيَ تَفُورُ ٭ تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾؛ مگر شما در فلان شهر, در فلان روز پاي فلان منبر نبودي و فلان عالم اين حرف را نزد؟ اين مي‌شود حجّت بالغه (دلیل و برهان کامل)، وگرنه «نذير» به معناي امام و پيغمبر(عليهما السلام) براي گروه اندكي حاصل شده است، همه كه سلمان و اباذر نبودند كه خدمت امام و پيغمبر(عليهما السلام) برسند، فرمود حجّت خدا وقتي بر شما بالغ شد، راه اين است.

مي‌بينيد يك روحاني, يك پيش‌نماز, يك واعظ, يك سخنران به چنين جايي مي‌رسد؛ اين كم مقامي نيست كه فرشته‌هاي الهي در قيامت به سخن او احتجاج كنند و بگويند مگر فلان عالِم از حوزه نيامد در محلّ شما اين سخنراني را نكرد و اين آيه را براي شما نخواند؟! آدم مي‌تواند به جايي برسد كه فرشته به حرف او استدلال كند، اين كم مقامي نيست. حالا كه گفته شد علما ورثه انبيا هستند و آ‌ن معارف را دارند، آن هم درجات خاصّ خودش را دارد؛ ولي بالأخره انسان مي‌تواند كاري كند كه عدّه‌اي به جهنم نروند و اگر ـ خداي ناكرده ـ حرف اين سخنران را, حرف امام جماعت را, حرف امام جمعه را, حرف آن آقا كه كتابي نوشته, موعظه‌اي كرده يا در دبيرستان بود يا در دانشگاه بود يا طرح هجرت بود يا سفيران هدايت بود، هر چه بود فرشته‌ها به حرف او استدلال می كنند و می گويند فلان عالِم كه در محل شما، در مدرسه شما و در دانشگاه شما آمده اين حرف را زد اين حرف‌ها, حرف‌هاي الهي بود، چرا گوش نداديد؟ ﴿أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ﴾ كه در سوره مباركه «ملك» است همين است.