(27) قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَكَاءَ كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ

(27) قُلْ أَرُونِيَ الَّذِينَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَكَاءَ كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

(۲۷) بگو: كساني را كه به عنوان شريك به او ملحق ساخته‏ ايد به من نشان دهيد، هرگز چنين نيست، (او شريك و شبيهي ندارد) بلكه او خداوند عزيز و حكيم است.

در پنجمين فرمان به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بار ديگر به مساله توحيد كه سخن را از آن آغاز كرده بود باز ميگردد.

مى فرمايد: (بگو كسانى را كه به عنوان شريك به خداوند ملحق ساخته ايد به من ارائه دهيد) (قل ارونى الذين الحقتم به شركاء).

آنها چه ارزشى و لياقتى دارند؟ اگر منظورتان اين يك مشت سنگ و چوب بي جان و خاموش است ، زهى بدبختى و شرمسارى كه ساخته ها و پرداخته هاى دست خود را از عالم جمادات كه پائين ترين موجوداتند برگيريد و همسان خداوند بزرگ پنداريد.

لذا به دنبال اين جمله مى گويد نه هرگز چنين نيست ! (كلا). اينها هرگز ارزش معبود بودن را ندارند، و در اين پندارهاى شما چيزى از واقعيت نيست.

و سرانجام براى تاكيد و تحكيم اين سخن مى گويد: بلكه تنها اوست خداوند عزيز و حكيم (بل هو الله العزيز الحكيم ).

برهان مسئله هم عزيز و حكيم بودن اوست. خدا عزيز است عزيز به معناي غالب نيست عزيز يعني آن حقيقت نفوذناپذير. آن سرزمين سخت و محكمي كه نفوذناپذير است مي‌گويند «أرضٌ عزاز [ ع َ ]» زميني كه كلنگ در آن اثر نمي‌كند هيچ چيزي اثر نمي‌كند اين نفوذناپذيري را مي‌گويند عزّت.

چون انسان نفوذناپذير در صحنه‌هاي نبرد پيروز است لازمهٴ عزّت، ظفر و غلبه است لذا عزيز را به غالب و پيروز تفسير كردند. اگر خدا عزيز است يعني در حريم ربوبيّت او كسي راه پيدا نمي‌كند پس او واحد است و لا غير، شما ديگران را مي‌خواهيد در اين حريم راه بدهيد بگوييد اينها ربّ‌اند نه، خدا عزيز است اينجا جاي بيگانه نيست و اينكه راه نمي‌دهد هم حكيمانه است چون نفوذناپذيريِ او مطابق با حكمت اوست جا براي غير نيست اين ﴿الْعَزِيزٌ الْحَكِيمٌ﴾ سند توحيد ربوبي اوست چه اينكه ﴿الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ سند فزع فرشتگان است اگر او علي است او داراي كبريايي است خب فرشتگان در پيشگاه او حريم مي‌گيرند هراسان‌اند چه اينكه مشكلات و داوري‌ها را او حل مي‌كند مي‌شود ﴿فَتَّاحٌ عَلِيم﴾، ﴿الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ﴾ سند مضمون آن آيه است، ﴿الْعَزِيزٌ الْحَكِيمٌ﴾ سند مضمون همين آيه 27 است او عزيز است و حكيم. اين براي توحيد بود.

(26) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ

(26) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ

(۲۶) بگو پروردگارمان ما و شما را جمع خواهد كرد سپس ميان ما به حق داورى مى كند و اوست داور دانا

آيه بعد در حقيقت بيان نتيجه دو آيه قبل است ، زيرا هنگامى كه به آنها اخطار كرد كه يكى از ما دو گروه بر حق و ديگرى بر باطليم ، و نيز اخطار كرد كه هر كدام از ما مسئول اعمال خويشتن هستيم ، به بيان اين حقيقت ميپردازد كه چگونه به وضع همگى رسيدگى ميشود، و حق و باطل از هم جدا ميگردد.

اگر ميبينيد امروز همه با هم آميخته اند و هر كسى ادعا ميكند من بر حقم و اهل نجاتم ، اين وضع براى هميشه ادامه پيدا نخواهد كرد، و روز جدائى صفوف سرانجام فرا خواهد رسيد، چرا كه ربوبيت پروردگار چنين اقتضا ميكند كه (سره ) از (ناسره ) و (خالص ) از (ناخالص ) و (حق ) از (باطل ) سرانجام جدا شوند، و هر كدام در بستر خويش قرار گيرند.

تكيه كردن در آيه فوق بر روى عنوان (رب ) (پروردگار) اشاره به اين است كه خداوند مالك و مربى همه ماست ، و اين مقام ايجاب ميكند كه برنامه چنين روزى را فراهم سازد، و در حقيقت اشاره لطيفى است به يكى از دلائل (معاد).

همانطور که در آیه ۳ داشتیم:

اگر او ربّ است, حساب دارد, بايد بپروراند, پرورش در اين است كه انسان بايد به مقصد برسد ﴿قُلْ بَلَي وَرَبِّي﴾ قسم به ربوبيّت خدا قيامت حق است يعني اگر او رب است خب يقيناً قيامت دارد پس چه چيزي را مي‌پروراند چه كسي را مي‌خواهد بپروراند تا كجا مي‌خواهد بپروراند هر كه هر چه كرد، كرد؟! اين‌طور نيست پس اين قسم، قسم به برهان است.

قيامت از شؤون ربوبيت است ، چگونه ممكن است خداوند مالك و مربى انسانها باشد و آنها را در مسير تكامل پيش ببرد اما نيمه كاره رها كند و با مرگ همه چيز پايان گيرد، و زندگى او بى هدف و آفرينش وى هيچ و پوچ شود؟!

—--

(و هو الفتاح العليم ) اين دو نام كه از اسماء الحسنى الهى است ، يكى اشاره به قدرت او بر مساله جداسازى صفوف ميكند، و ديگرى به علم بى پايان او.

براي مسئله معاد هم قبلاً گذشت كه چندين برهان اقامه مي‌كنند ولي آنها متوقّف بر ابطال تناسخ است مي‌گويند در عالَم ظلمي هست، هرج و مرجي هست، بي‌عدالتي هست جايي بايد باشد كه به ظلم و بي‌عدالتي پاسخ داده بشود. پس روزي بايد باشد كه به كيفر تبهكاران رسيدگي بشود اما اين به تنهايي تا مسئله تناسخ ابطال نشود معاد را ثابت نمي‌كند آنها كه تناسخي هستند اين را قبول دارند مي‌گويند خدا هست، حكيم است، عدل است، در عالَم ظلم و جفا و تعدّي هست بايد يك وقت تبهكار به كيفر تبهكاري‌اش برسد، مظلوم، به پاداش مظلوميّتش برسد حق است اما بعد الموت اين ارواح تعلّق مي‌گيرند به ابدان ديگر يا مرفّه يا معذّب، يا كيفر است يا پاداش اين حل مي‌شود.

برهاني كه در اين بخش از آيات قرآن كريم است اين است كه عالَم كه هرج و مرج نيست اين همه عقايد و مكاتبي كه هست بعضي از مكاتب يقيناً حق است بعضي از مكاتب يقيناً باطل براي اينكه نقيض هم هستند توحيد و شرك هر دو حق باشد كه ممكن نيست، هر دو باطل باشد كه ممكن نيست. جهان، جايي مي‌خواهد كه حق و باطل را مشخص كند. خب دوباره اگر ارواح بعد از مرگ برگردند به دنيا، دنيا كه وضعش همين است. دنيا هميشه حق و باطلش مخلوط است. پس صحنه‌اي بايد باشد كه يوم، يوم حق است كه هيچ ترديدي، هيچ شكّي، هيچ خلطي، هيچ التقاطي در آنجا نيست.

ما بالأخره روزي مي‌خواهيم كه معلوم بشود اين جنگ 72 ملت حق با كيست، اين همه ملل و نِحلي كه پيدا شد حق با كيست. براي اين تناسخ حرفي براي گفتن ندارد. براي اينكه بر فرض ارواح كه مُردند دوباره برگردند به دنيا، دنيا وضعش همين است هر وقت نبيّ‌اي پيدا شد قولش در جامعه مسموع شد چهارتا متنبّي ( آن که ادعای نبوت کند) هم در كنارش پيدا شدند، هر وقتي عالِمي پيدا شد محقَّق بود و محقِّق بود چهارتا عالِم‌نما هم در كنارش هستند هر جا مؤمن پيدا شد چهارتا مؤمن‌نماي منافق هم در كنارش هستند. هيچ جا نيست كه بدلي نباشد از ربوبيّت گرفته تا مؤمن بودن، از مؤمن بودن گرفته تا ربوبيّت مراحل پنج‌گانه كه اين مراحل پنج‌گانه قبلاً مبسوطاً گذشت كه همه جا بدلي دارد اگر خدا مي‌گويد من ربّ‌العالمين هستم فرعون هم مي‌گويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي من پروردگار برتر شما هستم‏ [25] بالأخره جايي بايد باشد كه ربّ حقيقي از ربّ باطل و بدلي جدا بشود درباره ربوبيت اين‌طور است درباره نبوّت اين‌طور است. درباره امامت اين‌طور است تا غدير به پا شده سقيفه هم در كنارش به پا شده . روحانيت همين‌طور است ايمان هم همين‌طور است هر جا حقّي پيدا شد چهارتا بدلي هم در كنارش هست. عالَم يا ـ معاذ الله ـ بايد بگوييم هرج و مرج است هر كه هر چه گفت، گفت يا حساب و كتابي دارد.

ما بايد كنار هم جمع بشويم معلوم بشود بالأخره كه چه كسي حق دارد. خدا جامع است ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ پروردگارا تو گردآورنده مردمان در روزى هستى كه شكى در [آمدن‏] آن نيست﴾، [26] ﴿يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا پروردگارمان ما و شما را جمع خواهد كرد﴾ بعد اين گِره را باز مي‌كند فتح يعني گشودن، تنها كليد نيست كه مفتاح در است، بالأخره هر بسته‌اي بخواهد گشوده بشود به آن مي‌گويند فتح و خداي سبحان فتّاح مطلق است. بين اين مكتب‌ها كه گره خورده است, خدا فتّاح است. بين اين آرا و عقايد كه معلوم نيست كدام حق است, خدا فتاح است. بين اخلاق و آداب و رسوم و سنن كه معلوم نيست كدام حق است, خدا فتّاح است. ﴿قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ﴾ با كليد حق اين مسائل را حل مي‌كند ما به جايي مي‌رسيم كه جا براي سؤال نيست، ديگر آنجا علم حصولي نيست (علم حضوری است) خود واقع، روشن مي‌شود ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ﴾ او گشاينده است.

او در دنيا بسته‌ها را باز مي‌كند در سوره مباركه «انبيا» گذشت كه ﴿أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم [27] اينها بسته بودند ما كم كم باز كرديم راه شيري، ستاره و ماه و سيّارات و سماوات را باز كرديم اينها در آغاز آفرينش رَتْق بودند، بسته بودند. خيلي از چيزهاست كه بسته‌اند ما باز مي‌كنيم لذا او فتّاح است، او ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ بهترین داوران و جداکنندگان [حق از باطل] است [28] است و يوم‌القيامه هم ﴿يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ [29] است.

(25) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ

(25) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ

(۲۵) بگو شما از گناهي كه ما كرده‏ ايم سئوال نخواهيد شد (همانگونه كه) ما در برابر اعمال شما مسئول نيستيم.

اين براي اينكه خُلق حَسن داشته باشد و بتواند جامعه را به اين لطافت جذب كند هم در تعبير آيه 24 آن ادب مناظره را رعايت كرد فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ هم آيه 25 فرمود: ﴿قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا﴾ ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾

آيه اشاره لطيفى به اين نكته نيز دارد كه اگر ما اصرار به راهنمائى شما داريم نه به خاطر اين است كه گناه شما را پاى ما مينويسند و يا شرك شما ضررى به ما ميزند، ما روى دلسوزى و حق جوئى و حق طلبى بر اين كار اصرار مى ورزيم .

مگر مي‌شود موجودي در عالَم محقق باشد و به هيچ جا مرتبط نباشد. تنها جايي كه عمل به آن مرتبط است و آن را رها نمي‌كند عامل اوست كه ﴿لَيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي براى انسان هيچ چيز نيست مگر آنچه كوشيده است [17] اين حصر است هيچ ممكن نيست عملي كه ما بيست سال قبل، ده سال قبل انجام داديم ما را رها بكند ممكن است ما يادمان برود ولي آن عمل ما را رها نمي‌كند براي اينكه نه نظام، نظام رهاست نه اين عمل، عاملش را رها مي‌كند. لذا انسان درگير عمل خودش است ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ هر کس در گرو اعمال خويش است﴾، [18] ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ هر كسى در گرو عملی است که انجام داده است. [19] و مانند آن.

توبه، عمل را تبديل مي‌كند (از بین نمی برد) شما مي‌بينيد در نظام احسن، ذات اقدس الهي اين كودِ بدبو را به صورت ياس در مي‌آورد. ما تا زنده‌ايم جا براي تغيير و تبديل و تحوّل هست. اين عمل زشت را ذات اقدس الهي ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ خداوند گناهان شان را به نيكيها تبديل مى ‏كند﴾. هر روز اين كودها را خداي سبحان دارد به صورت عطر ياس در مي‌آورد. اين كارِ توبه ما هم همين‌طور است. اين قاذورات (پلیدیها ونجاستها) هم همين‌طور است. اين سيّئات بدبو هم همين‌طور است. همين تحول كه در نظام خارج هست در نظام اعمال و اخلاق و عقايد ما هم هست اين كارِ توبه است. توبه عمل ما را از بين نمي‌برد آن را تبديل مي‌كند آن وقت انسان مي‌شود طيّب و طاهر.

آن‌قدر خدا مهربان و لطيف است كاري مي‌كند كه از غير او ابدا ساخته نيست. الآن اگر كسي نسبت به ما جفا بكند حداكثر كاري كه ما مي‌توانيم بكنيم چيست، اين است كه به رخ او نكشيم (يك) براي كسي هم نگوييم (دو) هر وقت او را ديديم نسبت به او احسان بكنيم (سه) ديگر بيش از اين مقدور ما نيست اما او هر وقت يادش است كه نسبت به ما بد كرده شرمنده است. ما بخواهيم آن شرم دروني او را برطرف بكنيم مقدور ما نيست چه كار بكنيم، اما خدا اين كار را مي‌كند اصلاً حُرّ(سلام الله عليه) در بهشت يادش نيست كه با پسر پيغمبر چه كرد، اگر باشد كه هميشه در عذاب است اصلاً انسان تائب يادش نيست بد كرده تا خجل بشود اگر آن رنج و درد و خجالت در بهشت باشد كه جاي عذاب است چه عذابي بدتر از عذاب دروني، تمام اين تائبان، تمام اين مشركاني كه عمري را به شرك گذراندند [و بعد اسلام آوردند] اينها اصلاً يادشان نيست مشرك بودند خب سلمان‌ها، اباذرها اينها عمري را قبل از اسلام به دين ديگر گذراندند اينها بعد آمدند موحد شدند و پذيرفتند [22] حالا اگر يادشان باشد كه ساليان متمادي در برابر بت سجده مي‌كردند براي آنها شرمي بود، اصلاً تائب در ذهنش نيست كه بد كرده اين فقط از خدا برمي‌آيد.

طرز برخورد با طرف مقابل بايد با اصولى از نظر اخلاق و روان توام باشد تا جنبه هاى منفى را در طرف مقابل تحريك نكند، و او را به لجاج و عناد وادار نسازد، بلكه به عكس وجدان او را بيدار كرده و روح حق طلبى و حق جوئى را در او زنده كند.

انسان تنها انديشه و خرد نيست تا فقط در برابر قدرت استدلال تسليم گردد، بلكه علاوه بر آن مجموعه اى از عواطف و احساسات گوناگون كه بخش مهمى از روح او را تشكيل ميدهد در وجود او نهفته است كه بايد آنها را به طرز صحيح و معقولى اشباع كرد.

سوره 3: آل عمران

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ ﴿۱۵۹﴾

به مرحمت خدا بود که با خلق مهربان گشتی و اگر تندخو و سخت‌دل بودی مردم از گِرد تو متفرق می‌شدند، پس از (بدیِ) آنان درگذر و برای آنها طلب آمرزش کن و در کارِ (جنگ) با آنها مشورت نما، لیکن آنچه تصمیم گرفتی با توکل به خدا انجام ده، که خدا آنان را که بر او اعتماد کنند دوست دارد.

سوره 20: طه

فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى

و با او با کمال آرامی و نرمی سخن گویید، باشد که متذکر شود یا (از خدا) بترسد

شرط نفوذ کلام اينست كه طرف مقابل احساس كند گوينده واجد اوصاف زير است :

  1. به گفته هاى خود ايمان دارد، و آنچه را كه مى گويد از اعماق جانش برمي خيزد.
  2. هدفش از بحث ، حق جوئى و حق طلبى است ، نه برتري جوئى و تفوق طلبى .
  3. او هرگز نميخواهد طرف را تحقير كند و خود را بزرگ نمايد.
  4. او آنچه مى گويد از طريق دلسوزى مى گويد و منافع شخصى و خصوصى در اين كار ندارد.
  5. او براى طرف مقابل احترام قائل است و به همين دليل در تعبيرات خود نزاكت در بحث را فراموش نمي كند.
  6. او منصف است و جانب انصاف را هرگز از دست نميدهد، هر چند طرف مقابل اين اصول را رعايت نكند.
  7. او نميخواهد افكار خود را بر ديگران تحميل كند، بلكه علاقه دارد جوششى در ديگران ايجاد كند تا در عين آزادى ، اين خود جوشى آنها را به حقيقت برساند.

دقت در آيات فوق طرز بر خورد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - به فرمان خدا - با مخالفان كه توام با ريزه كاريهاى جالبى بود گواه بسيار زنده اى بر بحثهاى بالاست .

او گاه تا اينجا پيش ميرود كه حتى دقيقا تعيين نميكند كه ما در طريق هدايتيم و شما در طريق گمراهى ، بلكه مى گويد: ما يا شما در طريق هدايتيم يا در ضلالت, تا در فكر فرو روند, كه نشانه هاى هدايت و ضلالت در كدامين گروه است ؟

و يا اينكه مى گويد: روز قيامت خداوند در ميان همه ما داورى ميكند و هر كس را به آنچه لايق است جزا مى دهد.

بررسى طرز بحثهاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهم السلام ) با مخالفانشان الگوى بسيار زنده اى براى اين مبحث است ، به عنوان نمونه به آنچه از امام صادق (عليه السلام ) در اين زمينه در كتب حديث ثبت است توجه كنيد:

در مقدمه حديث معروف توحيد مُفضّل بن عمر چنين ميخوانيم : او مى گويد من در كنار قبر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودم و در عظمت مقام پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) انديشه ميكردم ، ناگهان ديدم ابن ابى العوجاء (مرد مادى معروف ) وارد شد و در گوشه اى نشست به طورى كه سخنش را مى شنيدم ، هنگامى كه دوستانش اطراف او جمع شدند شروع به سخنان كفر آميزى كرد كه نتيجه آن انكار نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و از آن بالاتر انكار خداوند تبارك و تعالى بود، بسيار شيطنت آميز و حساب شده بيان مى كرد.

من از شنيدن سخنان او سخت خشمگين و ناراحت شدم ، برخاستم و فرياد زدم اى دشمن خدا! راه الحاد پيش گرفتى ؟ و خداوندى كه تو را در بهترين صورت آفريد انكار كردى ؟...

(ابن ابى العوجاء) رو به من كرد و گفت : تو كيستى اگر از دانشمندان علم كلامى دليل بياور تا از تو پيروى كنيم ، و اگر نيستى سخن مگو، و اگر از پيروان جعفر بن محمد صادق هستى او اين چنين با ما سخن نميگويد، و مانند برخورد تو, برخورد نميكند.

او از اين بالاتر از ما شنيده است هرگز به ما فحش و ناسزا نگفته ، و در پاسخ ما راه خشونت و تعدى نپيموده ، او مرد برد بار عاقل هوشيار و متينى است ، كه هرگز سبكسرى دامن گيرش نميشود، او به خوبى به سخنان ما گوش فرا ميدهد، حرفهاى ما را ميشنود، و از دلائل ما آگاه ميشود، هنگامى كه تمام حرف خود را زديم و گمان كرديم كه ما بر او پيروز شديم با متانت شروع به سخن ميكند، با جمله هاى كوتاه و سخنانى فشرده تمام دلائل ما را پاسخ مى گويد، و بهانه هاى ما را قطع ميكند، آنچنانكه قدرت بر پاسخ گفتن نداريم ، تو اگر از ياران او هستى اينچنين با ما سخن بگو.

من از نزد آنها خارج شدم و به نزد امام صادق(ع) رفتم و ماجرا را برای آن حضرت تعریف کردم. آن حضرت فرمود: فردا صبح به نزد من بیا و قلم و کاغذی نیز بیاور تا برای تو از حکمت خداوند متعال در آفرینش جهان سخن بگویم. من هم فردا صبح به نزد آن حضرت رفتم و ایشان نیز طی چهار جلسه حدیثی را فرمودند و من آن را املاء کردم.

امام صادق(ع) کتاب را در چهار جلسه و در چهار روز، از صبح تا ظهر بر مفضل املا کرده است. آن حضرت در این کتاب با بیان شگفتی‌های آفرینش، به اثبات آفریدگار حکیم و دانا پرداخته است.

البته انكار نميتوان كرد كه اينها همه در مورد كسانى است كه اميد هدايت آنها باشد، و الا با دشمنان لجوج و ستمگر و بى رحم كه اميدى به پذيرش آنها نيست قرآن طور ديگرى برخورد ميكند. (برای آنها تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ بريده باد هر دو دست ابولهب, است)

(24) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ

(24) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ

(۲۴) بگو: چه كسي شما را از آسمانها و زمين روزي مي‏دهد؟ بگو الله، و ما يا شما بر (طريق) هدايت يا در ضلالت آشكاري هستيم.

اين آيه احتجاج ديگرى است عليه مشركين، از ناحيه رزق، كه ملاك عمده بت پرستى ايشان است، چون مشركين در پرستش بت، اين مستمسك را براى خود درست كرده بودند، كه پرستش بت، مايه خوشنودى آلهه (خدایان) است، و وقتى از ما راضى شدند، رزق ما را توسعه مى دهند، و در نتيجه سعادتمند مى شويم، لذا رسول گرامى خود را دستور مى دهد از ايشان بپرسد: چه كسى از آسمان و زمين رزق ايشان را فراهم مى كند؟ و خودش به اين سوال پاسخ دهد: خداى سبحان رزق مى دهد، چون رزق خودش مخلوقى از مخلوقات خدا است، و در نظر خود مشركين هم جز خدا كسى خالق نيست، چيزى كه هست مشركين از اعتراف به اين معتقد خود استنكاف مى ورزيدند، به همين جهت بود كه خداى سبحان دستور داد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از طرف ايشان پاسخ دهد. پس فرمود: (قل الله - بگو خدا).

مى گويد: بگو چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى ميدهد و بركات آن را در اختيارتان ميگذارد؟! (قل من يرزقكم من السموات و الارض ) بديهى است هيچكس از آنها نميتوانستند بگويند اين بتهاى سنگى و چوبى, باران را از آسمان نازل ميكنند، گياهان را از زمين ميرويانند، و منابع ارضى و سماوى را در اختيار ما ميگذارند.

جالب اينكه بدون آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله ميفرمايد: بگو الله (قل الله ).

بگو خداست كه منبع همه اين بركات است ، يعنى مطلب به قدرى واضح و روشن است كه نياز به پاسخ طرف ندارد، بلكه سؤ ال كننده و شنونده با يكديگر همصدا هستند، چرا كه حتى مشركان خداوند را خالق و معطى ارزاق ميدانستند، و براى بتها تنها مقام شفاعت قائل بودند.

در پايان آيه مى گويد (توام با نهايت انصاف و ادب ، به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پائين آيد، و به انديشه و فكر بپردازد): مسلما ما يا شما بر هدايت يا ضلالت آشكارى هستيم ! (وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ).

اشاره به اينكه عقيده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد، بنا بر اين ممكن نيست هر دو حق باشد، چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد، پس حتما يك گروه اهل هدايت است و گروه دوم گرفتار ضلالت .

اكنون بينديشيد كداميك هدايت يافته و كداميك گمراه است ؟ نشانه ها را در هر دو گروه بنگريد كه با كدامين گروه نشانه هاى هدايت و با ديگرى ضلالت است ؟!.

و اين يكى از بهترين روشهاى مناظره و بحث است كه طرف را به انديشه و خود جوشى وا دارند، و اينكه بعضى آن را يكنوع تقيه پنداشته اند نهايت اشتباه است .

گرچه توصيف (مبين ) را جمعى از مفسران تنها مربوط به (ضلال ) ميدانند، چرا كه ضلالت انواعى دارد و ضلالت شرك از همه آشكارتر است .ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه اين توصيف براى (هدايت ) و (ضلالت ) هر دو باشد، زيرا در اينگونه موارد در كلمات فصحا وصف تكرار نميشود، بنا بر اين ، هم (هدايت ) توصيف به (مبين ) شده است ، و هم ضلالت همانگونه كه در ساير آيات قرآن اين توصيف در هر دو قسمت ديده ميشود.

در اينجا سوالى است، و آن اين است كه چرا در دو جمله (على هدى ) و (فى ضلال ) تعبير مختلف شد، در اولى با كلمه (على )، و در دومى كلمه (فى ) آمد، با اينكه مى توانست در هر دو بفرمايد: (لعلى هدى او على ضلال )؟ بعضى در پاسخ اين سوال گفته اند: اختلاف تعبير براى اشاره به اين نكته بوده كه مهتدى و راه يافته مثل كسى مى ماند كه بر بالاى مناره قرار دارد، و راه و پايانش را مى بيند، و مى بيند كه راه به سعادت او منتهى مى شود، لذا فرمود: (لعلى هدى - بر بالاى هدايت است )، ولى گمراه از آنجا كه فرو رفته در ظلمت است، حتى جاى پاى خود را نمى بيند، كه كجا قدم بگذارد، تا چه رسد به اينكه منتهى اليه راه خود را ببيند، لذا در طرف ضلالت فرمود: (او فى ضلال ).

مستحضريد در مواردي كه ذات اقدس الهي برهان اقامه مي‌كند معمولاً در آن سوره‌ها كلمه ﴿قُل﴾ زياد تكرار مي‌شود. ده‌ها بار كلمه ﴿قُل﴾ در سوره مباركه «انعام» آمده است كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اين سوره را به جاي اينكه ما سوره «انعام» بناميم مي‌توانيم آن را سوره «احتجاج» نامگذاري كنيم [3].

چون اين نام‌ها (نام‌ سوره ها), نام‌هاي بالغلبه است وگرنه همان‌طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد تفسيرهايي كه قبل از هزار سال نوشته شده و الآن موجود است در آنها اين‌چنين است «السورة التي يُذكر فيها الأنعام», [4] بعد براي تخفيف گفتند سوره «انعام» و مانند آن. در سوره مباركه «انعام» در آنجا ﴿قُلْ﴾ خيلي تكرار شده است هر كدامش يك حجّت است يعني اين‌چنين احتجاج بكن, اين‌چنين استدلال بكن. در سوره مباركه «سبأ» هم چندين حجت است در سرفصل هر حجّتي مي‌فرمايد اين‌چنين استدلال بكن; در توحيد اين‌طور بگو, در رسالت اين‌طور بگو, در معاد اين‌طور بگو. سرّ تكرار ﴿قُل﴾ براي تكرار ادلّه و حجج است.

قرآن فقط كتاب علمي نيست اين نور است يعني علم را با عمل و موعظه هماهنگ مي‌كند. اگر يك كتاب علمي بود نظير كتاب‌هاي عقلي فقط برهان محض اقامه مي‌كرد. اما اين مي‌خواهد مردم را هدايت كند بپروراند لذا هم حكمت در آن هست، هم موعظه در آن هست، هم اخلاقيات در آن هست، هم قصه در آن هست.

فرمود شما براي چه خدا را مي‌پرستيد براي اينكه رازق باشد، خب از غير خدا كه اينها ساخته نيست چرا اينها را مي‌پرستيد. اينها را به فطرتشان ارجاع مي‌دهد ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خود سماوات و ارض، روزي ما هستند. از آسمان و زمين هر بركتي در بيايد رازق، خداي سبحان است آنها چون جوابي براي گفتن ندارند خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد جواب بدهد ﴿قُل اللَّهُ﴾, رازق اوست.

اگر يك وقت در قرآن يا در دعاها گفته مي‌شود او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِين﴾ [18] است كه نشان مي‌دهد ما رازقي داريم ولي خدا بهترين رازق است در موارد ديگر هم مشابه اين آمده او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ بهترين حاكمان [19] است، ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ بهترین جداکننده حق از باطل [20] است، ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ بهترين داوران [21] است و امثال ذلك، اينها اعمّ (فراگیرنده تر) از حقيقت و مجاز(برای مثال، استعمال لفظ «اسد» در معنای « حیوان درنده خاص»، حقیقت و استعمال آن با قرینه در معنای «مرد شجاع»، مجاز است) است اعم از بالذّات و بالعرض (مثلا گفته می شود این برنج شور است اما خود برنج، شوری اش بالعرض است شوری مال خودش نیست، پس چیزی دیگری است که شور است تا برسیم به نمک که بالذات شور است) است، اعم از بالاصل و بالتبع ( آب به تبع گرم بودن آتش است که گرم می‌شود) است، اعم از اين سه بخش است بعد قرآن جمع‌بندي مي‌كند در هر جايي كه فعلِ كمالي را ذات اقدس الهي به غير خودش اسناد بدهد مثل اينكه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ [22] يا ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ [23] يا او ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾ يا او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ يا او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است فوراً در آيهٴ ديگري كلاً اين مطلب را حصر مي‌كند مي‌گويد تنها كسي كه اين سِمت را دارد خداست، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ خداوند روزي دهنده و صاحب قوت و قدرت است. [24] (اين ﴿هُوَ﴾ كه ضمير فصل است با معرفه بودن خبر، اينها مفيد حصرند) يعني اگر ما گفتيم ديگران رازق‌اند، رزق ما را به شما مي‌رسانند. اِسناد رزق به ديگران چون مظهر رازقيّت ما هستند صحيح است وگرنه غلط است. در جريان عزّت درست است ما گفتيم ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما حواستان جمع باشد ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ يعني آنها يا بالعرض‌اند يا بالتّبع‌اند يا بالمجاز تا چه اندازه ديد توحيدي ما تام باشد. در هيچ موردي نيست كه خداي سبحان يك وصف كمالي را به غير خود اسناد بدهد مگر اينكه فوراً در جاي ديگر كلّ آن اصل و وصف را منحصر در خود بداند تا ديگران مظهر كار او باشند. فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ معلوم مي‌شود ما خالقيني داريم منتها خدا احسن است بعد در آيه ديگر فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ [25] هر چه مصداق شيء است مخلوق اوست حتي خود آنها كه خالق‌اند، اگر مسيح(سلام الله عليه) به اذن خدا مي‌گويد: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ من نشانه اي از طرف پروردگار شما، برايتان آورده‏ ام، من از گل، چيزي به شكل پرنده مي‏سازم، سپس در آن مي‏دمم و به فرمان خدا، پرنده اي مي‏گردد. [26] خود طير، خود نَفخ، خود مسيحِ نافخ همه شيء هستند و مخلوق الله، اگر گفته شد ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ بعد مي‌فرمايد: ﴿فإنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾ [27] اگر فرمود: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ و هر چه در توان داريد از نيرو آماده سازيد [28] يا به يحيي فرمود: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ اي يحيي! كتاب (خدا) را با قوت بگير [29] يا به بني‌اسرائيل فرمود: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ آنچه را (از آيات و دستورات) به شما داده‏ ايم با قدرت بگيريد [30]، در سوره «بقره» فرمود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً تمام نيرو[ها] از آن خداست [31] تا مبادا كسي خيال كند وصفي از اوصاف كمالي را غير خدا بالاصاله يا بالذّات يا بالحقيقه دارد. اينجا هم همين‌طور است فرمود تنها رازق، ذات اقدس الهي است.

بعد براي انصاف در محاوره نه تحميل، فرمود: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بالأخره يا حق با ماست يا حق با شما; ضمن اينكه انصاف را رعايت كرده آن حق بودنِ خودشان را هم گوش‌زد كردند. آن ادب فنّي را رعايت كرده، مي‌بينيد اين لف و نشرش مرتب است. فرمودند: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ﴾ اين ﴿إِنَّا﴾ مقدم است ﴿إِيَّاكُمْ﴾ مؤخّر ﴿لَعَلَي هُديً﴾ كه به ﴿إِنَّا﴾ مي‌خورد ﴿أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ است كه به ﴿إِيَّاكُمْ﴾ مي‌خورد اين، طوري حرف زد كه هم لفّ و نشر باشد، هم لفّ و نشر، مرتب باشد، هم انصاف باشد ظاهراً و طرزي بيان مي‌كند كه عَصَبیّت [ تعصب ] را نمي‌شوراند، حساسيّت‌ برانگيز نباشد ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾.

لف و نشر[ ل َف ْ ف ُ ن َ ]

لف و نشر آن است که ابتدا، چند چیز را در کلام بیاورند، آنگاه چند امر دیگر از قبیل صفات یا افعال بیاورند که هر کدام از آنها به یکی از آن چیزها که در اول گفته­ اند، مربوط باشد و تعیین نکنند که کدام یک از آن امور به کدام یک از آن اشیاء برمی­ گردد؛ کلماتی را که در اول آورده ­اند، لف و اموری را که به آنها بر می­ گردد، نشر می­ گویند.

لفّ ونشر بر دو گونه است:

معروف‌ترین مثال لف و نشر در این شعر فردوسی است:

به روز نبرد، آن یَل ارجمند

به شمشیر و خنجر، به گرز و کمند

برید و درید و شکست و ببست

یَلان را سر و سینه و پا و دست

در بیت­ های بالا دو لف و نشر مرتب به کار رفته است؛ یکی میان واژگان مصراع دومِ بیت اول و مصراع اول از بیت دوم؛ بدین صورت که واژگان «شمشیر، خنجر، گرز و کمند» لَف هستند و واژگان «برید، درید، شکست و ببست» به ترتیب، برای آنها نشر هستند. یعنی، با شمشیر برید، با خنجر درید، با گرز شکست و با کمند ببست.

لف و نشر دوم، میان واژگان دو مصراع بیت دوم است. یعنی واژگان «سر، سینه، پا و دست» به ترتیب به واژگان «برید، درید، شکست و ببست» بر می­ گردد. یعنی واژگان مصراع اول، لَف و واژگان مصراع دوم به ترتیب، برای آنها نشر هستند. بدین صورت: سر را برید، سینه را درید، پا را شکست و دست را ببست.

این آرایهٔ ادبی در قرآن مجید هم به کار رفته است، مانند: (وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ)؛ «و از رحمت او (این است که) برای شما شب و روز آفریده است تا در آن بیارامید و از فضل او روزی بجویید».[۱]

در این آیه، ابتدا شب و سپس روز را بیان فرمود؛ سپس آرامش در شب و طلب روزی در روز را آورده است.

در سوره مباركه «سبأ» كه در مكه نازل شد سه مسئله، عنصر محوري اين سوره را تشكيل مي‌دهد: يكي توحيد، يكي وحي و نبوت، يكي معاد; گرچه خطوط كلي اخلاق و حقوق هم مطرح است.

در جريان توحيد فرمود لازمهٴ توحيد، تأمين رزق مردم است رزق اعم از رزق بدني است كه خوراكي و پوشاكي و مانند آن است و رزق روحي كه وحي و نبوّت و علوم آسماني است; لذا جريان ارسال انبيا، جزء رزق مردم است و ذات اقدس الهي از آن جهت كه رازق است براي مردم پيامبر مي‌فرستد.

لازمهٴ ربوبيّت، ارسال رسول است همان بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه براي فرزندش نامه نوشتند كه اگر خدا ـ معاذ الله ـ شريك مي‌داشت، آن شريك هم پيامبري مي‌فرستاد [1] از همين باب است; زيرا لازمه ربوبيت، پروراندن بشر است بشر تنها با رزق بدني پرورانده نمي‌شود با رزق روحي كه وحي و نبوّت است پرورش مي‌يابد، اگر خدا رازق است بايد رزق ارواح بشر را هم بدهد. تنها رزقِ روحي بشر، وحي الهي است، دستور الهي است; لذا مسئله نبوت را در كنار ربوبيت ذكر مي‌كند.

—---------

مشركان دو گروه بودند: گروهي مقلِّد بودند، گروهي رهبران شرك بودند. آنها كه مقّلد بودند قبول و نكول آ‌نها به رأي اثبات و نفي نياكانشان است. چيزي را قبول مي‌كنند كه نياكانشان بپذيرند مي‌گويند﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ [3]

سوره 43: الزخرف

بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ ﴿۲۲﴾

بلکه گفتند: ما پدرانمان را بر آیینی یافتیم و مسلماً ما هم با پیروی از آثارشان ره یافته ایم.

چيزي را نفي مي‌كنند كه نياكانشان نپذيرفته باشند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ ما چنين چيزي هرگز در نياكان خود نشنيده‏ ايم [4] اگر به اين مقلّدان بگوييد چرا اين مطلب را مي‌پذيريد، مي‌گويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ اگر سؤال كنيد چرا فلان مطلب را نفي مي‌كنيد، مي‌گويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ پس معيار قبول و نكول و تصديق و تكذيب مقلّدان، كارِ نياكان آنهاست

رهبران آنها هم در خلط بين تكوين و تشريع گرفتار شدند. آنها استدلالشان اين است كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا اگر خدا می خواست نه ما شرک می ورزیدیم و نه پدرانمان [5] به حسب ظاهر معتقد بودند كه خدايي هست و قادر مطلق است, مي‌گويند خدا هست و قادر مطلق است و كارِ ما را و وضع ما را مي‌بيند اگر اين كار ما بد باشد خب جلويش را مي‌گيرد. مغالطه‌اي را هم تنظيم كردند كه چون خدا قادر است و عالِم است و مي‌تواند جلوي بدي را بگيرد و جلوي كار ما را نگرفت و نمي‌گيرد معلوم مي‌شود كار ما حق است اين خلط بين تشريع و تكوين است.

نظام تکوینی: یعنی قوانین، ونظام حاکم بر کل عالم و آدم که ربطی به حوزه اختیاری بشر ندارد.

نظام تشریع: یعنی قوانینی که به حوزه فعالیت‏های اختیاری بشر مربوط است.این قوانین وضعی و تخلف پذیر است . مثلا قانون جاذبه امری تکوینی است ولی مقررات راهنمایی امری وضعی و تشریعی است.

فرمود ما در نظام تكوين، اينها را آزاد گذاشتيم (اختیار دارد) در نظام تشريع گفتيم چه چيزي بد است، چه چيزي خوب است، چه چيزي بايد، چه چيزي نبايد، چه چيزي جهنم دارد، چه چيزي بهشت دارد.

ما اگر جلوي اينها را بگيريم كه مي‌شود جبر، در نظام تكوين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾، [6] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ بگو اين حق است از سوي پروردگارتان، هر كس مي‏خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس مي‏خواهد كافر گردد﴾، [7] ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ و هر دو راه [خير و شر] را بدو نموديم [8] و آيات ديگر، يعني انسان آزاد است اما در نظام تشريع، بنده است, محرّماتي دارد، واجباتي دارد، چه چيزي بر او واجب است چه چيزي بر او حرام است.

﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾:

بشر تكويناً آزاد است تشريعاً آزاد نيست. تشريعاً ـ معاذ الله ـ آزاد باشد كه مي‌شود اباحه‌گري;

انسان در نظام تكوين آزاد است هر راهي را مي‌خواهد انتخاب كند مجبور نيست كمال در اين است كه آزاد باشد اما در نظام تشريع الاّ ولابد بايد واجبات را انجام بدهد محرّمات را ترك كند خب اگر ـ معاذ الله ـ در نظام تشريع ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ باشد اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! سپس او را در دوزخ بيفكنيد! [13] پس براي چيست، اين بگير و ببندها پس براي چيست.

https://www.aparat.com/v/GqVuU/%D8%B4%D8%A8%D9%87%D9%87_%D9%84%D8%A7_%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%87_%D9%81%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86_%7C_%D8%A2%DB%8C%D8%AA%26zwnj%3B%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C_%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

تكوين يعني دو راه برايش مشخص است هر دو راه را مي‌تواند انتخاب كند منتها انبيا گفتند راه خوب را انتخاب كن، عقل گفت راه خوب را انتخاب بكن، اهل بيت گفتند راه خوب را انتخاب بكن. از طرف خدا، در نظام تكوين، انسان موجودي است دو بُعدي، هر راهي را خواست مي‌تواند طي كند هيچ جبري در كار نيست. اين نشانه كمال است كه انسان آزادانه راهي را انتخاب كند ولي در نظام تشريع الاّ ولابد بايد راه حق را انتخاب كند. اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ معلوم مي‌شود در نظام تشريع الاّ ولابد بايد طرف انبيا را برود.

(23) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِم

(23) وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ

(۲۳) هيچ شفاعتي نزد او جز براي كساني كه اذن داده سودي ندارد، (در آن روز همه در اضطرابند) تا زماني كه اضطراب از دلهاي آنها زايل گردد (و فرمان از ناحيه او صادر شود، در اين هنگام مجرمان به شفيعان) مي‏گويند: پروردگارتان چه دستوري داده ؟ مي‏گويند: حق را (بيان كرد و اجازه شفاعت درباره مستحقان داد) و او است بلند مقام و بزرگ مرتبه.

در اينجا فورا اين سؤ ال به ذهن مى آيد كه اگر چنين است پس مساله شفاعت شفيعان چه مى شود؟

در آيه بعد به پاسخ اين سؤ ال پرداخته ، چنين مى گويد: اگر شفيعانى در درگاه خدا وجود دارند آن هم به اذن و فرمان او است ، زيرا: هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده فايده ندارد (و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له ).

بنابراين بهانه بت پرستان براى پرستش بتها كه مى گفتند هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ : اينها شفيعان ما نزد خدايند! (يونس - 18) به اين وسيله قطع مى شود، چرا كه خدا هرگز اجازه شفاعتى به آنها نداده است .

آيا منظور از (شفاعت ) در اينجا شفاعت در دنياست يا آخرت ؟ هر دو محتمل است ، ولى جمله هاى بعد نشان مى دهد كه نظر به شفاعت آخرت مى باشد.

در آن روز، اضطراب و وحشتى بر دلها چيره مى شود (هم شفاعت كنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب مى شوند، و در انتظار اين هستند كه ببينند خداوند به چه كسانى اجازه شفاعت مى دهد؟ و در باره چه كسانى ؟ و اين حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مى يابد) تا زمانى كه فزع و اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد، و فرمان از ناحيه خدا صادر شود (حتى اذا فزع عن قلوبهم ).

به هر حال آن روز غوغائى برپاست ، چشم شفاعت شوندگان به شافعان دوخته شده ، و با زبان حال ، يا به زبان قال ، ملتمسانه از آنها تقاضاى شفاعت مى كنند.

اما شفاعت كنندگان نيز چشم به فرمان خدا دوخته اند، تا چگونه ، و درباره چه كسى اجازه شفاعت دهد؟ اين وحشت و اضطراب عمومى و همگانى ادامه مى يابد، تا فرمان شفاعت درباره كسانى كه لايق آن هستند از طرف خداوند حكيم صادر شود.

اينجاست كه هر دو گروه رو به يكديگر مى كنند و از هم مى پرسند (يا مجرمان از شافعان مى پرسند) پروردگار شما چه دستورى داد؟ (قالوا ما ذا قال ربكم ).

(در پاسخ مى گويند: خداوند حق را بيان كرد) (قالوا الحق ).

و حق چيزى جز اجازه شفاعت درباره آنها كه رابطه خود را به كلى از درگاه خدا قطع نكرده اند مى باشد، نه آلودگانى كه تمام حلقه هاى ارتباطى را در هم شكستند، و به كلى از خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و دوستان او بيگانه شدند.

مشركين درباره آلهه خود قائل به شفاعت بودند، همچنان كه خداى تعالى عقيده آنان را در آيه (هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ) حكايت نموده است:

سوره ۱۰: يونس

وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴿۱۸﴾

و غير از خدا چيزهائي را پرستش مي‏كنند كه نه به آنها زيان مي‏رساند و نه سودي به آنان مي‏دهد، و مي‏گويند اينان شفيعان ما نزد خدا هستند بگو: آيا خداوند را به چيزي خبر مي‏دهيد كه در آسمانها و زمين سراغ ندارد [به عنوان شفیع]؟ منزه است او، و برتر است از آن شريكهائي كه قرار مي‏دهند.

و منظورشان از شفاعت، شفاعت در روز قيامت كه قرآن آن را اثبات كرده، نبوده، چون به طور كلى مشرك اعتقاد به قيامت ندارد، بلكه مراد آنان شفاعت آلهه در دنيا بوده، كه براى بر آورده شدن حوائج دنيايى، پرستندگان خود را نزد خدا شفاعت مى كردند، و به اين وسيله سعادت دنيايى آنان را تامين، و اصلاح امورشان مى كردند.

شفاعت حق است اما دو عنصر محوري دارد: شافع بايد مأذون باشد﴿لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً و هيچيك جز به اذن خداوند رحمان سخن نمي‏گويند: و آنگاه كه مي‏گويند صواب مي‏گويند.﴾; مشفوع‌له بايد مأذون‌له باشد بايد مرتضي‌المذهب باشد ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي هرگز از احدی جز آن کسی که خدا از او راضی است شفاعت نکنند ﴾. اگر كسي مرتضي‌المذهب نباشد كسي حق ندارد درباره او شفاعت كند. مرتضي‌المذهب كسي است كه دينِ خداپسند داشته باشد.

چه كسي شفاعت بكند از چه كسي شفاعت بكند هر دو عنصر اذن مي‌خواهد و ذات اقدس الهي به اينها (بتها) اذن نداد كه از شماها شفاعت كنند نه اينها مأذون‌اند نه شما مأذون‌له، پس چرا اينها را عبادت مي‌كنيد؟!

دين خداپسند در سوره «مباركه» مائده مشخص است كه دين ولايت است فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و دين اسلام را بر شما پسنديدم﴾ فرمود: ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ [17] من اين اسلام را پسنديدم اسلامِ خداپسند همين است، پس اسلام خداپسند، اسلامِ ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ است اگر كسي اين اسلام را داشت مي‌شود مرتضي‌المذهب اگر مرتضي‌المذهب شد مي‌تواند مشفوع‌له باشد كه ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾ پس كسي بخواهد شفيع باشد بايد مأذون باشد بخواهد مشفوع‌له باشد بايد مرتضي‌المذهب باشد نه اين بت‌هاي شما مأذو‌ن‌اند نه شما مرتضي‌المذهب هستيد.

مسئله شفاعتي كه ذات اقدس الهي درباره اينها مطرح مي‌كند و اينها هم به استناد شفاعت، اين بت‌ها را مي‌پرستند كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ اين شفاعت مصطلح ما نيست شفاعت مصطلح ما اعم از دنيا و آخرت است و قسمت مهم، آخرت است اما شفاعت اينها همين شفاعت دنياست براي اينكه به آخرت معتقد نيستند اينهايي كه مي‌گويند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ نه معنايش اين است كه در قيامت اينها از ما شفاعت مي‌كنند، اينها مي‌گويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا آنها گفتند: چيزي جز همين زندگي دنيا در كار نيست، گروهي از ما مي‏ميرند و گروهي جاي آنها را مي‏گيرند﴾، [18] ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ اين بازگشتي است بعيد!﴾، [19] ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ و ما يقين نداريم [20] از اين آيات فراوان است كه از الحاد آنها درباره معاد سخن گفتند.

اينها مي‌گويند انسان مي‌ميرد مي‌پوسد تمام مي‌شود مي‌رود! اين دين است كه مي‌گويد مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن; اين دين است كه مي‌گويد انسان مرگ را مي‌ميراند نه به عكس; ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ هر كس مرگ را مي‏چشد [21] نه «كل نفس يذوقها الموت» مرگ، ذائق (چشنده) نيست مرگ، مذوق (چشیده شده) است.

اين حرف، حرف تازه‌اي است كه انبيا آوردند كه انسان، مرگ را مي‌ميراند. هيچ وقت مرگ، انسان را از پا در نمي‌آورد ما يك دشمن داريم به نام مرگ در آن مصاف و درگيري، ما او را مي‌ميرانيم و از پا در مي‌آوريم و وارد صحنه برزخ مي‌شويم. ديگر مرگ همراه ما نيست. ما هستيم و مرگ نيست در برزخ، ما هستيم و مرگ نيست در ساهره قيامت، ما هستيم و مرگ نيست در بهشت. خب خيلي‌ها كه بيراهه مي‌روند خيال مي‌كنند انسان با مردن مي‌پوسد مي‌گويد حالا كه آخر كار همين است پوچي است ما چرا از اين قدرت سوء استفاده نكنيم.

اينها به شفاعتِ قيامت معتقد نبودند، اينها به شفاعت دنيايي معتقد بودند. مي‌گفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ يعني اگر ما مشكلي داشته باشيم درباره باران، درباره تأمين رزق، درباره مسائل مالي و درمان و مانند آن، اين بت‌ها را اگر بپرستيم اينها شفيع ما هستند عند الله و با شفاعت اينها مشكل ما حل مي‌شود.

﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ جناب زمخشري و ديگران، هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند كه مِلكي باشد (يعني به او تمليك مي‌كند يعني به او اجازه مي‌دهد) هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند كه براي تعليل باشد. (يعني براي او شما بخواهيد شفاعت كنيد كه اينها تعليل باشد و غايت باشد). به هر تقدير هم شفيع هم مشفوع‌له هر دو بايد مأذون باشند.

در سوره مباركه «نبأ» آيه 38 به بعد مشخص كرد فرمود: ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ صَفّاً لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً ٭ ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ روزی که روح و فرشتگان در یک صف می ایستند و سخن نمی گویند مگر کسی که [خدای] رحمان به او اجازه دهد و سخن حق و درست گوید. آن [روز] روز حق است﴾ در صحنه قيامت كه شفاعت حق است و اينها به قيامت معتقد نيستند همه اينها وارد صحنه قيامت مي‌شوند، تنها يك گروه، حقّ شفاعت دارند آن انبيا و اوليا و ملائكه هستند كه خداي سبحان به اينها اذن مي‌دهد اينها هم در آن روز بدون اذن حرف نمي‌زنند در سوره مباركه «اعراف» بود كه هيچ كس آن روز حقّ حرف ندارد مگر اهل بيت (خيلي است آخر آن روز هيچ كس حقّ حرف ندارد) ﴿وَعَلَي الْأَعْرَافِ رِجَالٌ﴾ [23] همين‌ها هستند بر اهل بيت تطبيق شده است [24]

سوره ۷: الأعراف

وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ ﴿۴۴﴾

و بهشتيان به دوزخيان صدا ميزنند كه ما آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود همه را حق يافتيم، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟! در اين هنگام ندا دهنده‏ اي در ميان آنها ندا مي‏دهد كه لعنت خدا بر ستمگران باد! (۴۴)

الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالْآخِرَةِ كَافِرُونَ ﴿۴۵﴾

همانها كه (مردم را) از راه خدا باز مي‏دارند و (با القاي شبهات) مي‏خواهند آنرا كج نشان دهند و آنان به آخرت كافر هست (۴۵)

وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيمَاهُمْ وَنَادَوْا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَهُمْ يَطْمَعُونَ ﴿۴۶﴾

و در ميان آندو (بهشتيان و دوزخيان) حجابي قرار دارد و بر «اعراف» مرداني هستند كه هر يك از آندو را از سيمايشان مي‏شناسند و به بهشتيان صدا مي‏زنند كه درود بر شما باد، اما داخل بهشت نمي‏شوند در حالي كه اميد آن را دارند. (۴۶)

اين فزع گرفته شد آن اضطرار و دلهره كه گرفته شد آن‌گاه به حرف مي‌آيند ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ﴾ خدا چه فرمود. آنها كه برترند و در همان صعقه اول كه نفخه اول بود ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ تمام كساني كه در آسمانها و زمين هستند مي‏ميرند مگر كساني كه خدا بخواهد [26] كه يك عدّه را خدا استثنا مي‌كند آنها شايد مجاز باشند بگويند: ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ يعني خدا حق گفت، پروردگار حق گفت، مطلب حق بود ﴿قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾ علوّ او آن روز ظهور مي‌كند، كبريايي او آن روز ظهور مي‌كند.

قيامت پنجاه موقف دارد همه اينها يكسان نيست. در بعضي از موقف‌ها جاي سؤال و جواب نيست ﴿فَيَوْمَئِذٍ لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ [30] اين يك موقف است. يك موقف هم مثل ايست بازرسي است كه فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ [31] اينها را نگه بداريد ما از اينها سؤال بكنيم. خب اين ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ براي يك موقف است ﴿لاَ يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ براي موقف ديگر است. آنجا چرا سؤال و جواب نمي‌شود براي اينكه در آن موقف اسرار باطني ظهور كرده، براي اينكه ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾ [32]. خب كسي به صورت حيوان در آمده, آن وقت شما مي‌خواهي سؤال بكني؟! براي چه سؤال بكني؟ سؤال براي اينكه روشن بشود در درون او چيست، حالا كه در درونش مشخص شد ﴿يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ﴾. اگر بر پيشاني كسي نوشته شده كه فلان كاره است شما براي چه مي‌خواهيد سؤال بكنيد، با دستي كه خلاف كرده روي آن دست نوشته است، روي پايي كه جاي بد رفته نوشته است خب شما از چه چيزي مي‌خواهيد سؤال بكنيد.

تفاوت شفاعت مورد اعتقاد مشركان با موحدان

مطلب ديگر اينكه آنها گرچه قائل به شفاعت بودند ولي از چند نظر با شفاعتي كه ما معتقديم فرق دارد: يكي اينكه آنها آلهه خود را در شفيع بودن، مستقل مي‌دانستند لذا صبغه (رنگ) ربوبيّت به آنها مي‌دادند اينكه مي‌گفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند [2] يا مي‌گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي اينها را نمي‏پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند [3] اين تقريب را، اين شفاعت را براي آلهه خودشان بالاستقلال قائل بودند لذا اينها را رب مي‌دانستند ما اگر براي قدّيسين از بشر نظير انبيا و اوليا يا براي ملائكه شفاعت قائليم كه قائليم به اذن الله است. بنابراين يك فرق جوهري بين موحد و مشرك در اصل شفاعت هست آنها شفاعت را براي معبودهايشان قائل بودند مي‌گفتند اينها حقّ تقريب دارند، حقّ شفاعت دارند بالاستقلال; لذا از اينها به عنوان رب ياد مي‌كردند ما از اينها به عنوان عبد ياد مي‌كنيم مي‌گوييم اگر اينها شفيع هستند بايد اذن داشته باشند. دوم اين است كه مشفوع‌له بايد مرتضي‌المذهب باشد آنها كه به چنين چيزي معتقد نبودند.

امر سوم هم اين است كه ما شفاعت را مربوط به خصوص دنيا نمي‌دانيم هم براي دنياست هم براي آخرت، آنها اصلاً به آخرت معتقد نبودند اين سه تفاوت بين موحد و مشرك است در مسئله شفاعت.

مطلب ديگر اين است كه جريان شفاعت در لحظه‌اي است كه انسان مشكل جدّي دارد كه از احدي كاري ساخته نيست. همه بشر آن روز جمعند ولي اجتماعي نيستند ﴿قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ بگو اولين و آخرين، همگي در موعد روز معيني جمع مي‏شوند. [4] اما در آن روز ﴿وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً و همگي روز رستاخيز تك و تنها نزد او حاضر ميشوند [5] همه‌شان جمع‌اند ولي زندگي‌شان اجتماعي نيست كه كسي مشكل كسي را حل كند. روزي است كه ﴿يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ در آن روز كه انسان از برادر خود فرار مي‏كند، و از مادر و پدرش، [6] هيچ كس به فكر كسي نيست پس همه منتظرند كه شفيعي بيايد مشكلشان را حل بكند. روز، روز فزع اكبر است در روز فزع اكبر وقتي دستور مي‌رسد كه چه كسي شفاعت كند و از چه گروهي شفاعت بكنند تا امر به پايان نرسد عده‌اي در فزع هستند وقتي دستور رسيد و مشخص شد فزع برطرف مي‌شود.

تفاوت اذن الهي در امور تکويني و تشريعي

اذن‌هايي كه خداي سبحان به فرشته‌ها مي‌دهد يك اذن تكويني است در اذن‌هاي تشريعي بين آن اذن‌دهنده و آن فعل، اراده مأذون فاصله است مثل ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا به آنها كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفته‏ اند [3] خداي سبحان اذنِ جهاد به مسلمان‌ها در مدينه داد اذن الهي از يك طرف، فعل خارجيِ مجاهدان از طرف ديگر، ارادهٴ مجاهدان بين اذن خدا و فعل خودشان فاصله است از طرف سوم. اما در اذن تكويني، اذن الهي همان امر الهي است اين‌چنين نيست كه خدا اذن بدهد يعني دستور بدهد بعد اين موجود مأذون مختار باشد و با واسطه كار انجام بدهد مثل اينكه ما بخواهيم ببينيم به چشممان اذن ديدن مي‌دهيم اين همان امر است. اين‌طور نيست كه در نظام تكوين اگر كسي اذن داد بين اذنِ آن اذن‌دهنده و فعلِ خارجي، اراده مأذون، متخلِّل باشد لذا تعبير فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ فرمان او تنها اين است كه هر گاه چيزي را اراده كند به او مي‏گويد: موجود باش آن نيز بلافاصله موجود ميشود! [4]

درباره فرشته‌ها فرمود: ﴿يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ از پروردگارشان كه حاكم بر آنهاست مى‏ ترسند و آنچه را مامورند انجام مى‏ دهند [5] اين طور نيست كه بعد حالا فكر بكنند تصميم بگيرند بعد اراده انجام بدهند كه گاهي بكنند گاهي نكنند، اراده اينها فاني در اراده ذات اقدس الهي است. آنجا كه نظام، نظام تشريع نيست نظام تكوين است لذا ﴿يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ آنچه را مامورند انجام مى‏ دهند﴾. در شفاعت اذن تكويني است نه اعتباري; اذن تكويني همان امر تكويني الهي است در امر تكويني بين امر آمر و تحقّق مأموربه فاصله‌اي نيست.

اينها چون با عليّ كبير در ارتباط‌اند در فزع‌اند. يك وقت است كه انسان با غفور رحيم در ارتباط است اين قلب آرام مي‌شود ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾. اما تا بخواهد با غفور و رئوف و رحيم ارتباط پيدا كند طول مي‌كشد.

اينكه در سوره «زمر» فرمود اينها را لرزه مي‌گيرد ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾ براي اينكه تا به محلّ امن برسند طول مي‌كشد بعد ﴿ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾ [7] اول ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ﴾ مي‌لرزند.

سوره 39: الزمر

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿۲۳﴾

خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابي كه آياتش (از نظر لطف و زيبائي و عمق محتوا) همانند يكديگر است، آياتي مكرر دارد كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كساني كه از پروردگارشان خاشعند مي‏افتد سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا مي‏شود، اين هدايت الهي است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمائي مي‏كند، و هر كس را خداوند گمراه سازد راهنمائي براي او نخواهد بود!

وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) هنگامي كه براي نماز برمي‌خاست «ترتعدُ فرائصُهُ» [8] اين دو طرف پهلويشان مي‌لرزيد اينها با عليّ كبير كار دارند نه با غفور رحيم، بعدها كه با غفور رحيم كار دارند آرام مي‌شوند. خب چرا صداي وجود مبارك امام صادق در هنگام تلبيه مي‌گرفت آن‌طور ناله مي‌كرد مي‌گفت من مي‌ترسم بگويم «لَبَّيْكَ» به من بگويند «لا لَبَّيْكَ» [9] او با عليّ كبير كار دارد در ذيل آيه هم سخن از عليّ كبير است نه غفور رحيم، اگر فرشتگان با عليّ كبير رابطه دارند خب مي‌لرزند در فزع‌اند.

اين خوف، خوف عقلي است نه خوف نفسي، انسان وقتي وارد حرم شد چطور حريم مي‌گيرد احساس ادب مي‌كند قدري خودش را كنار مي‌كشد آنجا كه ترس نفسي كه نيست، ترس از مار و عقرب كه نيست; احترام مي‌كند يعني چه، يعني حريم مي‌گيرند ما به فلان شخص احترام مي‌كنيم يعني چه؟ يعني خيلي نزديكش نمي‌شويم حريم مي‌گيريم. اگر كسي حرمت عقلي را بخواهد رعايت كند حريم عقلي مي‌گيرد نه حريم نفسي، اگر كسي با عليّ كبير كار دارد و عليّ كبير را مي‌شناسد مي‌لرزد لذا در فزع است.

وقتي ذات اقدس الهي با لطف و مِهر و جمال به اينها مي‌نگرد فزع اينها برطرف مي‌شود. وقتي اين فزع از دل‌ها برطرف شد دل‌ها آرام شد آن‌گاه اينها چون درجاتي دارند آن افراد ابتدايي يا مياني از آن افراد عالي سؤال مي‌كنند مي‌گويند: ﴿مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ﴾ خدا چه گفت ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾ مي‌گويند حق ظهور كرده است آن روزي كه حق ظهور بكند به هيچ وجه جا براي باطل نيست.

اين ﴿لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾، هم به اين معناست كه شكّي در اين نيست كه قيامت واقع مي‌شود. هم به اين معناست كه آن روز، ظرف شك نيست. در دنيا ممكن است انسان درباره بعضي از امور شك كند نسبت به بعضي از امور يقين داشته باشد ولي در معاد چون روز ظهور حق است هيچ كسي درباره هيچ مطلبي شك ندارد. هر چه حق است روشن است. شك در آن روز نيست.مثل اينكه انسان بگويد در فضاي روشن كه آفتاب هست شك نيست بالأخره انسان مي‌بيند، در كجاست، ديوار كجاست، درخت كجاست، انسان كجاست، در فضاي شفاف و روشن، تيرگي نيست تا انسان شك داشته باشد. قيامت شك‌بردار نيست.

همگان محتاج به شفاعت اولياي الهي هستند بعضي‌ها براي اينكه دوزخ نروند، بعضي‌ها براي اينكه دوزخ رفته‌اند تخفيف عذاب در دوزخ حاصل بشود، گروه سوم نيازمند به شفاعت‌اند تا از دوزخ نجات پيدا كنند وارد اعراف بشوند، گروه چهارم محتاج‌اند كه از اعراف وارد بهشت بشوند، گروه پنجم بهشتيان‌اند كه محتاج به شفاعت‌اند براي ترفيع درجه، همه انسان‌ها چه مؤمن چه غير مؤمن، محتاج شفاعت اولياي الهي هستند.

در مراحل نهايي كه كسي قدرت شفاعت ندارد يا ظرفيت شفاعت ندارد آنجا در آن روايات هست كه «وَ آخر مَن يشفع هو أرحم الراحمين» [12] آخرين شفيع خود خداي سبحان است او شفاعت مي‌كند; يعني اسمي از اسماي الهي نزد اسم ديگري از اسماي الهي شفاعت مي‌كند در اين دعاهاي نوراني امام سجاد در صحيفه سجاديه هست كه خدايا! از عِقاب تو نمي‌شود پناهنده شد مگر به رحمت تو، يكي از اسماي حسناي خداي سبحان مُجير بودن است اين دعاي «مُجير» از دعاهاي نوراني ماست يعني او ما را پناه مي‌دهد در اين دعا مكرّر مي‌گوييم «يا مجير» [13] در آن دعاي صحيفه هست كه «لا يُجير مِن عِقابك الاّ رحمتك» [14].

(22) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ

(22) قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ

(۲۲) بگو كساني را كه غير از خدا (معبود خود) مي‏پنداريد، بخوانيد (آنها هرگز گرهي از كار شما نمي‏گشايند، چرا كه) آنها به اندازه ذره‏ اي در آسمانها و زمين مالك نيستند و نه در (خلقت و مالكيت) آنها شريكند، و نه ياور او (در آفرينش) بوده‏ اند.

در اين سلسله آيات پنج بار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخاطب مى سازد و مى گويد به آنها (این مطالب را) بگو….

در نخستين آيه مى فرمايد: به آنها بگو: كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد بخوانيد، اما بدانيد آنها هرگز دعاى شما را اجابت نمى كنند و گرهى از كارتان نمى گشايند (قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله ).

سپس به دليل اين سخن پرداخته مى گويد: اين به خاطر آن است كه اين معبودهاى ساختگى نه مالك ذره اى در آسمان و زمينند، و نه شركت و نصيبى در خلقت و مالكيت آنها دارند، و نه هيچيك از آنها ياور خداوند در آفرينش بوده اند! (لا يملكون مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض و ما لهم فيهما من شرك و ما له منهم من ظهير).

اگر آنها قادر بر حل مشكلى باشند بايد يكى از اين ، سه وصف را دارا باشند، يا مالكيت مستقل چيزى در آسمانها و زمين ، و يا لااقل شركت با خداوند در امر خلقت ، و يا دست آخر معاونت پروردگار در چيزى از اين امور.

جالب اينكه مى گويد: مثقال ذرة فى السموات و الارض يعنى موجوداتى كه به اندازه سنگينى يك ذره بى مقدار مالك چيزى در اين آسمان بيكران و زمين پهناور نيستند چه مشكلى را از خود مى توانند حل كنند تا از شما؟!

علت خواندن خدا و بتها

انسان‌هاي عادي كه به خدا معتقدند اين يا براي جذب منفعت است يا دفع مفسده. توده مردم خدا را براي اين مي‌خواهند كه مشكلشان را حل كند اگر نيازمند به چيزي هستند آن چيز را خدا به آنها بدهد، اگر از چيزي هراس دارند خدا آنها را از آن امر مخوف حفظ بكند. يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً الي الجنّة» اين «خوفاً من النار» يا «شوقاً الي الجنّة» به عنوان مصداق تمثيلي است نه تعييني; مشركين كه خدا را عبادت مي‌كردند (منتها از راه بت‌ها) اين يا «خوفاً من الفقر و الهلاكة» بود يا «شوقاً الي الغني و الثروة» بود براي اينها سخن از بهشت و جهنم نبود مشركان وقتي بت‌ها را عبادت مي‌كردند براي يكي از اين دو عامل بود.

ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما چرا اين بت‌ها را عبادت مي‌كنيد براي اينكه اينها يا مشكل جذب را حل كنند يا مشكل دفع را. يعني چيزي كه شما احتياج داريد به شما بدهند يا چيزي كه از آن هراس داريد شما را از آن نجات بدهند يا براي اين است يا براي آن.

از اين بت‌ها بر اساس صور چهارگانه‌اي كه ترسيم مي‌شود هيچ كاري ساخته نيست اينها يا بايد بالذّات ذرّه‌اي از ذرّات عالم را مستقلاً مالك باشند يا بالشركه ذرّه‌اي از ذرّات عالم را مالك باشند، يا بالمظاهره و دستياري و معين بودن و معاون بودنِ پروردگار، ذرّه‌اي را مالك باشند. يا اگر مستقلاً مالك نيستند بالشركه مالك نيستند بالمظاهره مالك نيستند حقّ شفاعت داشته باشند؛ در دستگاه الهي مقرّب باشند خدا به اينها حقّ شفاعت بدهد بيش از اين چهار قسم كه نيست. اينها نه بالذّات در عالَم چيزي را مالك‌اند نه بالشركه مالك‌اند نه بالمظاهره مالك‌اند نه حقّ شفاعت دارند خب چرا اينها را عبادت مي‌كنيد؟! ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم﴾ اين يك تحدّي علمي است.

ظهير يعني پشتيبان، ظَهْر يعني پشت، اينكه مي‌گويند تظاهرات يعني ظَهر هم مي‌دهند مظاهر [ م ُ هَِ ] هم هستند. ظهير هم هستند ﴿مثل قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا بگو اگر انس و جن گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند مانند آن را نخواهند آورد هر چند برخى از آنها پشتيبان برخى [ديگر] باشند﴾ يعني اين، پشت به پشت هم دادن را مي‌گويند ظهير بودن، مظاهر بودن، تظاهرات كردن، نه ظاهر شدن، ظهير شدن.

معمولاً در حجاز، در مكه و مانند آن مشرك وجود داشت ولي ملحد كم بود معتقد بودند خدايي هست، شريكي ندارد،خالق سماوات و ارض است منتها تدبير موجودات و انسان‌ها به ارباب متفرّقه سپرده شده لذا اگر از اينها سؤال بكني كه خالق آسمان و زمين چه كسي است مي‌گويند خدا ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ و اگر از آنها بپرسي چه كسي آسمانها و زمين را آفريده ؟ حتما مي‏گويند: خدا [1] شرك به اين معنا كه دو واجب (واجِبُ الوجود موجودی که بدون نیاز به دیگری وجود دارد. تنها مصداق واجب الوجود، خداوند است.) در عالَم باشد در حجاز نبود. الحاد هم به اين معنا كه هيچ مبديي در عالَم نيست در حجاز بسيار كم بود

در سوره مباركه «كهف» هم مشابه اين مطلب با معيار ديگر گذشت خداي سبحان فرمود اين بت‌ها هيچ سِمتي نداشته و ندارند ما اينها را در كارگاه خلقت اصلاً دخالت نداديم آيه 51 سوره مباركه «كهف» اين بود:

سوره 18: الكهف

مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا ﴿۵۱﴾

من آنها را به هنگام آفرينش آسمانها و زمين حاضر نساختم، و نه بهنگام آفرينش نوع خودشان، و هرگز گمراه کنندگان را به مددکاری نگرفتم.

اينها نه تنها هيچ‌كاره‌اند، آن وقتي هم كه ما آسمان و زمين را خلق مي‌كرديم اينها را شاهد قرار نداديم اينها حضور نداشتند شما اينها كه معبودتان قرار داديد آخر اينها بايد سِمتي داشته باشند يا در هنگام خلقت و ربوبيت ما حضوري داشته باشند. ما اينها را هم مي‌خواستيم خلق بكنيم اينها از خودشان بي‌خبر بودند فيض الهي اينها را آفريد، فيض الهي آسمان و زمين را آفريد، اينها از آفرينش خودشان خبري نداشتند چه رسد به اينكه از آفرينش ديگران خبر داشته باشند ﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً﴾ اين اصنام و اوثان و امثال اينها هرگز ما اينها را به عنوان كمك نگرفتيم.

خب چرا اينها را مي‌پرستيد اين برهان مسئله است اگر شما قبول نداريد، دليلي بياوريد از كتاب آسماني يا ﴿أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ نشانه‏ اى از علم

سوره ۴۶: الأحقاف

قُلْ أَرَأَيْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿۴﴾

به آنها بگو به من خبر دهيد معبودهائي را كه غير از خدا پرستش مي‏كنيد نشان دهيد چه چيزي از زمين را آفريده‏ اند؟ يا شركتي در آفرينش آسمانها دارند؟ كتابي آسماني پيش از اين، يا اثر علمي از گذشتگان براي من بياوريد (كه دليل صدق گفتار شما باشد) اگر راست مي‏گوئيد. (۴)

وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لَا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَهُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ ﴿۵﴾

چه كسي گمراه تر است از آنها كه غير خدا را پرستش مي‏كنند كه اگر تا قيامت هم آنان را بخوانند پاسخشان نمي‏گويند، و اصلا صداي آنها را نمي‏شنوند! (۵)

عذاب پس از اتمام حجت

اسلام با پلورالیزم دینى (کثرت گرایی دینی) در تضاد کلى قرار دارد؛ زیرا پلورالیزم مبتنى بر این اصل است که عقاید گوناگون مساوى هستند و مسلمان و هندو و مسیحى و یهودى و... از شأن و منزلت مساوى برخوردارند و دلیلى بر بطلان هیچ عقیده‌اى وجود ندارد؛ زیرا حقیقت دست نیافتنى است و دین هم امرى نسبى است که کاملاً مضمونى شخصى دارد و نه تنها حقیقت و محتواى آن دست‌نیافتنى است و فقط هر کس برداشت خود را از دین دارد، بلکه حقایق متعدد و راه‌هاى فراوان و درست براى وصول به نجات و رستگارى وجود دارد.

چنین نظرى با دین اسلام که مجموعه اصول اعتقادات و فروع عملى و شرعى و اخلاقى است، کاملاً ناسازگار است.[2] با این وجود اسلام از نوعى تکثر سخن گفته و آن تکثر در مقام عمل؛ یعنى روادارى و مدارا با کسانى است که از حقیقت اسلام دورهستند. به عبارت دیگر، مردمى که به دین اسلام ایمان نیاورده‌اند، دو گروه‌اند:

گروهى که اصطلاحاً به جاهل مقصر و کافر معاند معروف‌اند؛ یعنى اسلام به آنها رسیده و آنان به حقانیت آن پى برده‌اند، اما با لجاجت و سرکشى حاضر به پذیرش حق نیستند. این‌گونه افراد, کافر معاند و مستحق عذاب دوزخ‌اند؛ زیرا حق و حقیقت را شناخته و به سوء اختیار خود و با علم و عمد با آن مخالفت می‌کنند.

چنین گروهى که می‌توانستند اهل نجات باشند، هر چند هم در ظاهر رفتار خوبى داشته باشند؛ چون حق را پوشانده و با حقیقت، عناد و لجاجت ورزیده‌اند راه نجات را بر خود بسته، در نتیجه جایگاه خویش را انتخاب کرده‌اند.

گروهى که اصطلاحاً به جاهل قاصر معروف‌اند؛ یعنى یا اسلام و پیام آن به آنها نرسیده، و یا بسیار ناقص و غیر واقعى به آنها عرضه شده است، به گونه‌ای که اسلام را در ردیف ادیان هند و چین و حداکثر یهودیت و مسیحیت می‌پندارند.

روشن است که این گروه، چه در مناطق دور افتاده زمین زندگى کنند و چه در قاره اروپا و آمریکا و مهد تمدن باشند؛ چون در عدم ایمان خود مقصر نیستند، به عذاب جهنم گرفتار نمی‌شوند؛ زیرا عذاب، گرفتارى گناه‌کاران تقصیر کار است و کسانى که پیام اسلام و حقانیت آن به آنها نرسیده یا غیر واقعى رسیده است، علم به حقانیت دین اسلام ندارند و در عدم پذیرش، خود مقصر نیستند، تا گناه‌کار محسوب شوند.

متأسفانه چنان تبلیغات خلاف علیه اسلام زیاد است که هر گونه آزاداندیشى و حقیقت‌بینى را از بسیارى از مردم گرفته است، به گونه‌اى که نمی‌تواند حق را از باطل تشخیص دهند. عامل آن نیز استکبار جهانى و رسانه‌هاى تبلیغى و هنرى آن است که با تمام قوا در صدد تغییر و تحریف حقیقت‌اند. بنابراین، مردم بسیارى حتى در مهد تمدن، از اسلام و مکتب حیات‌بخش اهل‌بیت(ع) بی‌خبر مانده‌اند و از آن بدتر، اطلاعات نادرست و غیر واقعى از اسلام به آنها داده شده، به گونه‌اى که دین رحمت و محبت و عدالت، دین خشونت و ظلم و ناعدالتى معرفى گردیده است.

بنابر نظر اسلام چنین افرادى اگر در دین و آیین خود - آنچه مبتنى بر فطرت است - صادق باشند؛ مثلاً از دروغ بپرهیزند و به کارهاى خلاف انسانیت تن در ندهند، اهل نجات می‌باشند و به رحمت الهى امیدوارند.

این بحث درباره دانش‌مندان موحد و خداشناس که اسلام به آنها درست معرفى نشده و اهل‌سنت که حقیقت تشییع براى آنها تبیین نشده است، نیز صادق است.

به طور خلاصه؛ هر کسى که حقیقت به او نرسیده باشد و او نیز در این حقیقت مقصر نباشد، مستحق دوزخ نیست؛ زیرا دوزخ جایگاه گنه‌کاران است، نه کسانى که به حقیقت نادان هستند.[3]

تقصیر و قاصر

https://www.youtube.com/watch?v=qw5cX_JWKRQ&ab_channel=ShiaMedia

سوره ۲۶ الشعراء

﴿۲۰۸﴾ وَمَا أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنْذِرُونَ

ما هيچ شهر و دياري را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگاني براي آنها بود.

اگر ما كساني را به هلاكت محكوم كرديم عادلانه است ظالمانه نيست بعد از قيام حجّت است صِرف فرستادن كافي نيست تا حرف ما به گوش مردم نرسد و به جان آنها فرو نرود كه آ‌نها خوب درك بكنند ما كسي را عذاب نمي‌كنيم چون ﴿كَذلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (آري) اين گونه (قرآن) را در دلهاي مجرمان وارد مي‏كنيم. ﴾ اگر كسي كافرِ مستضعف باشد, كسي نشنيده يا شنيده و نفهميده، حجّت الهي بر او بالغ نيست ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ تا هر که هلاک می شود از روی دلیلی روشن هلاک شود﴾[12] ما بعد از اينكه انبيا و اوليا و معصومين را فرستاديم بعد از اينكه اينها (انبيا و اوليا) علما را از طرف خودشان فرستادند حرف دين به مردم رسيد از آن به بعد اگر مردم به سوء اختيار خود اين حرفها را رد كردند جا براي تنبيه است فرمود اين اصل كلي است كه ﴿وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ ما هيچ شهر و دياري را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگاني براي آنها بود.

منظور انذار هم در بحثهاي قبل گذشت بالأخره يا خود پيغمبر(عليه الصلاة و عليه السلام) است يا امام معصوم است يا عالمان دين كه از طرف اينها مي‌روند. چون مستحضريد براي هر منطقه، براي هر شهر و روستا، براي هر خانه و اهل خانه يك پيغمبر و يك امام معصوم(عليهم السلام) كه نيست. اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا: شايسته نيست، مؤ منان همگي (به سوي ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهي، طايفه‏ اي از آنان كوچ نمي ‏كند تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهي پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوي قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خودداري كنند. ﴾[13] اين ﴿لِيُنذِرُوا﴾ يكي از مصاديق مُنذرون خواهد بود همان كاري كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌كند ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[14] عالمان دين از طرف آن حضرت با حفظ مراحل علم و عدلشان مي‌كنند.

اگر از طرف دين، عالمان دين، مطلبي به كسي رسيد و حجّت الهي بالغ شد و آن شخص به سوء اختيار خود نپذيرفت مي‌شود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ فرمود ما هيچ طايفه‌اي را هيچ ملّتي را هيچ شهر و روستايي را هلاك نمي‌كنيم مگر اينكه انذار به حدّ نصاب برسد.