لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ (70)
لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ (70)
هدف اين است كه افرادي را كه زنده اند انذار كند و بر كافران اتمام حجت شود و فرمان عذاب بر آنها مسلم گردد. (۷۰)
اين تعليل مربوط است به جمله (و ما علمناه الشعر) و معناى مجموع آن دو چنين مى شود: ما به آن جناب شعر نياموختيم، براى اينكه مردم زنده را با قرآن كه منزه از خيالبافى هاى شعرى است انذار كند
ممكن هم هست متعلق به جمله (ان هو الا ذكر...) باشد، كه در اين صورت معناى مجموع آن دو چنين مى شود: آنچه بر مردم مى خواند چيزى به جز ذكر و قرآن مبين نيست كه ما آن را به وى نازل كرديم تا انذار كند آن كسى را كه زنده است. و به هر تقدير برگشت هر دو احتمال به يك معنا است.
اين آيه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - نتيجه ارسال رسول و انزال قرآن به رسول را عبارت دانسته از: يكى انذار كسى كه زنده باشد، يعنى حق را, تعقل بكند، و آن را بشنود، و دوم حقانيت قول و واجب شدن آن بر كفار. پس محاذى (مقابل) بودن اين آيه در برابر آيات اول سوره در اينكه هر دو يك معنا را دنبال مى كنند، به خوبى روشن گرديد.
http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=far&sura=36&ayat=0&user=far&tran=2
بار ديگر در اينجا ميبينيم كه قرآن ايمان را به عنوان (حيات) و مومنان را (زندگان) و افراد بى ايمان را (مردگان ) تلقى كرده ، در يك سو عنوان حى و در سوى مقابل عنوان كافرين قرار گرفته، اين همان حيات و مرگ معنوى است كه از مرگ و حيات ظاهرى به مراتب فراتر مى رود، و آثار آن گسترده تر و وسيعتر است. اگر حيات و زندگى به معنى نفس كشيدن و غذا خوردن و راه رفتن باشد، اين چيزى است كه همه حيوانات در آن شريكند، اين حيات انسانى نيست، حيات انسانى شكوفا شدن … عقل و خرد و ملكات برجسته در روح انسان و تقوى و ايثار و فداكارى و تسلط بر نفس و فضيلت و اخلاق است، و قرآن پرورش دهنده اين حيات در وجود انسانهاست.
به هر حال انسانها در برابر دعوت قرآن به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهى زنده و بيدارند كه دعوت آن را لبيك مى گويند، و به انذارهايش توجه ميكنند، گروهى ديگر كفار دل مرده اى هستند كه هرگز در برابر آن واكنش مثبتى نشان نميدهند، ولى اين انذار مايه اتمام حجت بر آنها و تحقق يافتن فرمان عذاب بر آنان است.
نكته :
(حيات ) و (مرگ ) دلها!
انسان داراى چند نوع حيات و مرگ است :
نخست حيات و مرگ نباتى كه مظهر همان نمو و رشد و تغذيه و توليد مثل است و از اين نظر با تمام گياهان همگام مى باشد.
ديگر حيات و مرگ حيوانى است كه نشانه بارز آن احساس و حركت است، و در اين دو ويژگى نيز با تمام حيوانات همراه است .
اما نوع سومی از حيات است كه مخصوص انسان هاست و آنها را از گياهان و حيوانات ديگر جدا ميكند، و آن حيات انسانى و روحانى است، اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى از آن به عنوان (حيات القلوب) تعبير شده است كه منظور از (قلب) در اينجا همان (روح و عقل و عواطف) انسان است.
در سخنان اميرمؤمنان على (عليه السلام) در خطبه ها و كلمات قصار نهج البلاغه روى اين مسئله بسيار تكيه شده است، در خطبه اى درباره قرآن مى گويد: تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب در باره قرآن بينديشيد كه بهار حيات بخش دلها در آنست.
خطبه 110 نهج البلاغه
برترين وسيله اى که متوسّلان به خدا، به آن توسّل (نزدیکی جستن) مى جويند ايمان به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) اوست و جهاد در راه خدا که قلّه رفيع اسلام است و کلمه اخلاص (و شهادت به يگانگى خدا) که هماهنگ با فطرت انسانى است، و برپا داشتن نماز که حقيقت دين و آيين است، و اَداى زکات که فريضه اى واجب است، و روزه ماه رمضان که سپرى در برابر عذاب الهى است، و حج و عمره خانه خدا که نابود کننده فقر و شستشو دهنده گناه است و صله رحم که سبب فزونى مال و طول عمر، و صدقه پنهانى که کفّاره گناهان است و صدقه آشکار که از مرگ هاى بد پيشگيرى مى کند و خدمت به خلق که از لغزش ها و شکست هاى خفّت بار جلوگيرى مى کند.
پيوسته به ياد خدا باشيد که بهترين يادهاست! و به آنچه خداوند به پرهيزکاران وعده داده است، علاقه مند باشيد که وعده او صادق ترين وعده هاست! به راه و رسم پيامبرتان اقتدا کنيد، که بهترين راه و رسم هاست! دستورها و سنّت او را به کار بنديد که هدايت کننده ترين سنّت هاست! قرآن را فرا گيريد که بهترين گفته هاست! و در آن بينديشيد که بهار قلب هاست! از نور آن شفا و درمان بطلبيد که شفاى دلها(ى بيمار) است! و آن را به نيکوترين وجه تلاوت کنيد، که نيکوترين سخن هاست.
به يقين، عالمى که به غير علمش عمل مى کند، همچون جاهل سرگردانى است که هرگز از جهل خويش بيرون نمى آيد; بلکه حجّت بر او عظيم تر، حسرتش پايدارتر، و سرزنش او در پيشگاه خدا سزاوارتر است!
و در جاى ديگر درباره حكمت و دانش مى فرمايد هى حياة للقلب الميت : (حكمت مايه حيات دلهاى مرده است).
گاه بيمارى قلب را در برابر بيمارى بدن قرار داده ، مى فرمايد: و اشد من مرض البدن مرض القلب : (بدتر از بيمارى تن بيمارى دل است).
و زمانى مى گويد: (هر كس روح ورع (پرهیزگاری) در او كم شود قلبش مى ميرد): و من قل ورعه مات قلبه و تعبيرات فراوان ديگرى از اين قبيل .
از سوى ديگر قرآن مجيد براى انسان نوع خاصى از بينائى و شنوائى و درك و شعور غير از بينائى و شنوائى و شعور ظاهر قائل شده چنانكه در باره كافران مى فرمايد: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ : آنها كران و لالان و كورانند و به همين دليل چيزى نمى فهمند! (بقره - 171).
در جاى ديگر منافقان را بيماردلانى مى نامد كه خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا (بقره - 10).
و كسانى را كه ترس از خدا در وجودشان نيست سنگدلانى معرفى كرده كه قلبشان از سنگ خارا نيز سختتر است : (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً سپس دلهاي شما بعد از اين جريان سخت شد، همچون سنگ، يا سختتر) (بقره - 74).
و درباره گروهى از کافران، تعبیرى دارد که ضمن آن، آنها را به عنوان «ناپاکدلان» معرفى مى کند، مى گوید: أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ: «آنها کسانى هستند که خدا نمى خواهد دلهاى آنها را پاک سازد».(12)
در جاى دیگر مى گوید: دعوت تو را تنها زندگانى که گوش شنوا دارند اجابت مى کنند نه مردگان!: إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى یَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ: «تنها کسانى که گوش شنوا دارند دعوت تو را اجابت مى کنند، اما مردگان را، خدا در قیامت برمى انگیزد، سپس به سوى او باز مى گردند».(13)
از مجموع این تعبیرات، و تعبیرات فراوان دیگرى که مشابه آن است، به خوبى روشن مى شود که، قرآن محور حیات و مرگ را همان محور انسانى و عقلانى مى شمرد; چرا که تمام ارزش انسان نیز در همین قسمت نهفته شده است.
در حقیقت، حیات و زندگى، درک و دید، شنود و مانند آنها، در این بخش از وجود انسان خلاصه مى شود، گرچه، بعضى از مفسران این تعبیرات را مجاز دانسته اند، ولى، آنها در اینجا با روح قرآن هماهنگ نشده اند; چرا که از نظر قرآن، حقیقت همین است، و زندگى و مرگ حیوانى، مجازى بیش نیست!
عوامل مرگ و حیات روحانى بسیار زیاد است ولى، قدر مسلم این است که: «نفاق»، «کبر»، «غرور»، «عصبیت» و «جهل» و گناهان بزرگ، «قلب» را مى میراند، چنان که در «مناجات تائبین» از مناجات هاى پانزدهگانه امام زین العابدین على بن الحسین(علیهم السلام) مى خوانیم: وَ أَماتَ قَلْبِى عَظِیمُ جِنایَتِی: «جنایت بزرگ من, قلب مرا میرانده است».(14)
آیات مورد بحث، نیز تأکیدى است بر این حقیقت. آیا کسانى که تنها از زندگى به این قانع شده اند که: در عالم بى خبرى و دائماً عیش و نوش بسر برند، نه ناله مظلومى را بشنوند، نه نداى منادیان حق را لبیک گویند، نه از ظلم ظالم ناراحت شوند، و نه از محرومیت مظلومان تکانى بخورند، تنها به خویشتن بیندیشند، و از غیر خود و حتى از خویشتنِ خویش، بیگانه باشند، زنده اند؟!
آیا این زندگى است، که محصول آن فقط صرف مقدارى غذا، و پاره کردن تعدادى لباس، و خوابیدنها و بیدار شدن هاى تکرارى باشد؟!
اگر زندگى این است، چه تفاوتى میان حیوان و جهان آدمیت است؟!
پس، باید پذیرفت که: در ماوراى این ظاهر زندگى، مغز و حقیقتى است که قرآن روى آن تکیه مى کند، و از آن سخن مى گوید.
جالب این که: مردگانى که مرگشان داراى آثار حیات انسانى است از نظر قرآن زندگانند، اما زنده هائى که هیچ یک از آثار حیات انسانى در آنها دیده نمى شود، در منطق قرآن مرده اند، مرگى جانکاه و رقّت بار!
سوره ۳: آل عمران
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾
هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند (۱۶۹)
ما اين كتاب را نازل كرديم ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرينَ﴾ اين از باب «ردّ العجز (آخرین بخش) الي الصدر» در آغاز سوره مباركه «يس» آيه شش آمده است كه اين تنزيل عزيز رحيم براي آن است كه ﴿لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ﴾[22]براي انذار آنهاست و اينجا هم ميفرمايد شما بايد انذار كنيد، منتها انذار در كسي كه حيات دارد و كسي كه زنده است از انذار شما طَرْفي ميبندد.
اين صنعت «احتباك» (حذف مقابلي) … است كه در قرآن كريم كم نيست.
صنعت «احتباك» اين است كه چهار امري كه دو به دو مقابل هم هستند انسان در بين امور چهارگانه از هر دو مقابل يكي را ذكر ميكند، براي اينكه ديگري را طرف ميفهمد و اگر ديگري را ذكر نكرد، براي اينكه خودش با آن استنباط ميكند….
احتباک» در بديع (علم بدیع هم در اصطلاح امروز، علمی است که از آرایشهای سخن فصیح بحث میکند)، بدين معناست که در دو کلام پياپي، از جملة اول، قسمتي ـ که مشابه آن در جملة دوم بيان شده است ـ حذف شود و از جملة دوم نيز بخشي ـ که در جملة اول بدان اشاره شده است ـ حذف گردد.
نمونة اول
لِينْذِرَ مَنْ كانَ حَيا وَيحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرِينَ (يس:70)
در اين آية كريمه، ميان دو گروه تقابل ايجاد شده است: مؤمنان و كافران. ويژگي هريك از مؤمنان و كافران آن است كه مؤمنان از نوعي حيات معنوي برخوردارند، درحالي كه كافران از آن محرومند. اما در اين آيه، به زيبايي به جاي پرداختن صريح به چهار مطلب (گروه مؤمنان و كافران و ويژگي حيات و ممات هركدام)، دو مطلب بيان شده است؛ بدين صورت كه به جاي ذكر صريح مؤمنان، از عنوان مشير من كان حياً (كساني كه از حيات معنوي برخوردارند) استفاده شده، ولي در طرف مقابل، به صراحت، كافران ذكر شده اند. درنتيجه، وجه تفصيلي و باز شدۀ آيه چنين مي شود: تنها مؤمنان كه برخوردار از ويژگي حيات هستند از انذار پيامبر بهره مي برند و اما كافران كه محروم از حياتند و در رديف مردگان به شمار مي روند از انذار سودي نمي برند و عذاب بر آنها حتمي مي گردد.
نمونة دوم
أَفَمَن يُلْقَىٰ فِي النَّارِ خَيْرٌ أَم مَّن يَأْتِي آمِنًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ (فصلت: 40)؛
آيا كسي كه در آتش افكنده ميشود بهتر است يا كسي كه در روز قيامت، با امنيت مي آيد؟!
در اين آية كريمه، تقابل واقعي ميان دو گروه افكنده شدگان در آتش و واردشدگان در بهشت وجود دارد، ولي به جاي آنكه در برابر دستة اول، افراد وارد شده در بهشت را قرار دهد، به حكم ايمني بهشتيان در روز قيامت اشاره كرده است.
نمونة سوم
اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيلَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا (غافر: 61)؛ خدا كسي است كه شب را براي شما پديد آورد تا در آن آرام گيريد، و روز را روشنی بخش قرار داد. شبيه اين مضمون در آيات ديگر نيز آمده است (يونس: 67؛ نمل: 86).
براي هريك از شب و روز، دست كم دو حكم يا ويژگي قابل ذكر است. شب آرامش بخش است، اما به طور طبيعي، فاقد ديد مناسب است. در مقابل، روز، روشني بخش ديدگان و در عين حال، زماني براي تحرك و جنب وجوش به شمار مي رود. اما در آية مذكور، براي هريك از شب و روز تنها به يك حكم و ويژگي اشاره شده و ويژگي ديگر از تقابل موجود، قابل استنباط است.
لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا :
… معلوم ميشود در فرهنگ قرآن كافر مرده است. در بخشي از آيات فرمود: ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ مردگانند نه زندگان﴾ [23] اين ﴿غَيْرُ أَحْياءٍ﴾ تأكيد آنهاست، ﴿أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ﴾. مكرّر به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمود: ﴿ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾،[24]
http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=35&ayat=19&user=far&lang=far&tran=1#
مگر حضرت ميرفت در قبرستان و مقبرههاي خانوادگي منبر ميگذاشت؟ فرمود: آنهايي كه در قبر خانوادگي هستند و مرده هستند حرف تو در آنها اثر نميكند ﴿ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾ يا ﴿إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي تو نميتواني سخنت را به گوش مردگان برساني﴾.[25] اينطور نبود كه حضرت بروند قبرستان آنجا سخنراني كنند تا خدا بفرمايد حرفهاي تو كه در مردهها اثر نميكند.
شنواتر بودن مردگان قبرستان نسبت به انذار پیامبر از کافران
همان افرادي كه از فرمايشات حضرت استفاده نميكردند واقعاً مرده بودند؛ اما آنها كه مرده واقعي هستند فرمايشات حضرت در آنها اثر کرده است، در همين جريان قتلاي بدر كه مشركين را حضرت در چاهي انداخت، كساني كه بدر رفتند ميدانند قبرستاني است كه شهداي بدر در آنجا مدفون هستند و پشت ديوار قبرستان گودالي بود كه مشركين را آنجا دفن كردند ـ از آنجايي که بايد بين قبرستان مسلمين و مشركين فاصله باشد، اين ديوار هست ـ آن طرفتر قبرستان چاهي كَندند و مشركين را آنجا انداختند، حضرت بالاي چاه رفت و فرمود: «إِنَّا قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ»[26]كه به حضرت عرض كردند با اين نعشهاي مرده حرف ميزنيد؟! فرمود: «مَا أَنْتُمْ بِأَسْمَعَ لِمَا أَقُولُ مِنْهُمْ»[27]نه خير آنها كاملاً ميشنوند و جواب هم دادند و جواب هم ميدهند…. اين تلقين ميّت هم از همين قبيل است و اينطور نيست كه فقط براي موعظه تشييعكنندهها باشد، واقعاً ميّت ميشنود, براي او يك تسلّي است, آرامشي است, دلداري است كه از تنهايي در بيايد. مردهها به آن معنا يقيناً ميشنوند… اما اين آياتي كه دارد ﴿إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي﴾ و آيهاي كه دارد ﴿ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ﴾[28] اين نظير مردههاي زندهاند اينكه دين ندارد, حيات الهي ندارد, حيات گياهي دارد, حيات حيواني دارد يا تمام تلاش و كوشش او اين است كه خوب غذا بخورد و خوب جامه در بر كند و خوب آرايش كند اين حيات گياهي دارد يا بخشي از عواطف هم نصيب او شده است حيات حيواني دارد، وقتي حيات انساني نداشت حرفهاي الهي در او اثر نميكند.
فرمود انسان يا زنده است يا كافر; معلوم ميشود مؤمن، زنده است و كافر واقعاً مرده است اين ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را به سوي چيزي ميخواند كه مايه حياتتان است﴾[29]همين است…
از یک طرف بیان میکند که حرفهای قرآن و پیامبر در زندگان اثر میکند و از سوی دیگر میگوید حرفهای قرآن و پیامبر مایه حیاتتان هست. یک تقابل کوچک در اینجا شاید به نظر برسد. بالاخره باید زنده باشیم که حرفهای پیامبر در ما اثر کند یا اینکه حرفهای پیامبر باعث زنده شدن ما میشود. برای حل این تقابل شاید بتوانیم این گونه مثال بزنیم که آب مایه حیات است و از طرفی آب فقط در موجود زنده اثر میکند, موجود مرده دیگر آب برایش اثری ندارد. حرفهای قرآن و پیامبر هم آب حیات بخش است که باعث زنده شدن ما میشود و از طرفی فقط این آب حیات بخش برای زندگان میباشد نه مردگان.
https://www.instagram.com/ayatollahjavadiamoli/reel/C6eLpG4I-Kp