(33) وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ

(33) وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

(۳۳) مستضعفان به مستكبران مي‏گويند وسوسه‏ هاي فريبكارانه شما در شب و روز (مايه گمراهي ما شد) هنگامي كه به ما دستور ميداديد كه به خداوند كافر شويم و شريكهائي براي او قرار دهيم آنها هنگامي كه عذاب (الهي) را ميبينند ندامت خود را كتمان ميكنند (مبادا بيشتر رسوا شوند) و ما غل و زنجير در گردن كافران مينهيم آيا جز آنچه عمل ميكردند به آنها جزا داده ميشود؟!

اما (مستضعفين ) به اين پاسخ قانع نميشوند، و بار ديگر براى اثبات مجرم بودن مستكبران به سخن مى آيند و به مستكبرين چنين مى گويند بلكه وسوسه ها و توطئه ها و تبليغات مكارانه شما در شب و روز سبب شد كه ما از هدايت بازمانيم ، در آن هنگام كه شما به ما دستور ميداديد كه به خداوند كافر شويم و براى او شريك و شبيه قرار دهيم.

آرى شما بوديد كه دست از تبليغات سوئتان بر نميداشتيد، و هيچ فرصتى را از شب و روز براى پيشبرد اهداف شومتان از دست نميداديد، درست است كه ما در پذيرش آزاد بوديم و مقصر و گنهكار، ولى شما هم به عنوان عامل فساد مسئوليد و گنهكار، بلكه سنگ اول به دست ناپاك شما گذاشته شد، به خصوص اينكه همواره از موضع قدرت با ما سخن ميگفتيد (تعبير تامروننا گواه بر اين مطلب است ).

مستضعفين در قبال اين حرف مستكبرين مي‌گويند تنها اين نبود كه شما مركز فساد درست كرديد آن توطئه‌هاي شبانه‌روزي شما سهم تعيين‌كننده‌اي در انحراف ما داشت ﴿وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ شما تنها مركز فساد باز نكرديد، نقشه‌هاي شبانه‌روزي شما پس چه بود، انحرافاتي كه از راه‌هاي گوناگون دامنگير ما كرديد پس چه بود شما روز نقشه كشيديد، شب مكر كرديد، شب نقشه كشيديد روز مكر كرديد كه ما را به دام بيندازيد.

اگر ﴿مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ از طرف ابليسِ اِنسي و جنّي هست، هدايت ليل و نهار هم از روحانيت است، مبلّغان الهي است، شهدا و صلحا و صدّيقين است اينها هم ليل و نهار شما را هدايت كردند چرا به آن‌ طرف رفتيد. تنها نوح(سلام الله عليه) نبود كه گفت من اينها را خواندم ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَنَهَاراً گفت پروردگارا من قوم خود را شب و روز دعوت كردم [18]

http://www.parsquran.com/data/show.php?lang=ara&sura=71&ayat=5&user=far&tran=#

عرض كرد خدايا من نُه قرن و نيم اينها را ليل و نهار خواندم, فرمايش نوح همين است, انبياي ديگر هم همين كار را كردند ليل و نهار خواندند اگر بيگانه‌ها و ديگران نقشه شبانه‌روزي داشتند، رهبران الهي هم رنج و تلاش و كوشش شبانه‌روزي داشتند اينها هم هدايت ليل و نهار داشتند.

—--

﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ﴾ عذاب را كه ديدند آن ندامت را مي‌خواهند كتمان كنند. احتمالي جناب فخررازي از بعضي‌ها نقل مي‌كند كه اِسرار جزء كلماتي باشد كه جزء لغت اضداد است( کلماتی که بر دو معنی متضاد دلالت دارند، مانند خود کلمۀ ضد که در عربی هم به معنی مخالف و ناهمتا است و هم به معنی مثل، نظیر، و همتا. بیع [ ب َ ] که به دو معنی خرید و فروش, ظن که به دو معنی گمان و یقین است ، و خفیه که به دو معنی نهان و آشکار هر دو دلالت دارد) كه دو معنا دارد يكي پوشاندن و رازداري، يكي اظهار كردن; [19] ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾ يعني «أظهروا الندامة» ندامت را ظاهر كردند براي اينكه آن روز، روزي است كه ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ رازها فاش می شود [20] درون، بيرون مي‌آيد. اگر درون، بيرون مي‌آيد جا براي كتمان نيست ﴿لاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً سخني را نمي‏توانند از خدا پنهان كنند [21]. مگر امروز (روز قیامت) زبان حرف مي‌زند, امروز تمام اعضا و جوارح حرف مي‌زنند, هر چه دارند مي‌گويند، اين‌چنين نيست كه فقط اعضا و جوارح حرف بزند و دل حرف نزند. اگر اعضا و جوارح اينها شهادت مي‌دهند معنايش اين نيست كه فقط اعضا و جوارح حرف مي‌زنند دل حرف نمي‌زند باطن حرف نمي‌زند اگر ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ رازها فاش می شود﴾ شد جا براي كتمان نيست.

اعضا و جوارح شهادت مي‌دهند، حرف مي‌زنند ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ و به پوست [بدن] خود مى‏ گويند چرا بر ضد ما شهادت داديد مى‏ گويند همان خدايى كه هر چيزى را به زبان درآورده ما را گويا گردانيده است [22]. يك لحظه‌ هم هست كه ﴿شَاهِدِينَ عَلَي أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ﴾ [23] است. شاهد با مُقرّ خيلي فرق مي‌كند اگر خود متّهم حرف بزند مي‌گويند اقرار كرده، اگر ديگري عليه متهم حرف بزند مي‌گويند شهادت داده. آن‌كه متهم است اگر حرف بزند كه نمي‌گويند شهادت داد. شهادت براي ديگري است. معلوم مي‌شود دست و پا گناه نمي‌كند انسان است كه گناه مي‌كند منتها براي اينكه انسان را بسوزانند دست و پا را مي‌سوزانند. غرض اين است كه اِسناد شهادت به جلود و دست و پا براي اين است كه آنها بي‌گناه‌اند انسان است كه گناه مي‌كند. حالا در بخش‌هاي ديگر فرمود اينها ﴿شَاهِدِينَ عَلَي أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ در حالي كه به كفر خويش گواهي مي‏دهند﴾ چطوري شهادت مي‌دهند با اينكه اينها مقرّند اگر متّهم اقرار بكند كه نمي‌گويند شهادت داد اينجا احتمال دادند مطابق ذيل آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً فوج فوج وارد محشر مي‏شويد [24] كه فريقين از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ عده‌اي به صورت حيوان در مي‌آيند [25] اگر انسان تبهكاري به صورت حيوان در آمد اين دارد شهادت مي‌دهد اگر كسي به صورت گرگ در آمده اين تمام هويّت او دارد شهادت مي‌دهد که من درنده‌ام لازم نيست حرف بزند.

اِسناد شهادت به يك موجود كه متهم است بايد با توجيه همراه باشد متهم اگر اقرار كرده بايد بگوييم ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾ [26] خب آن درست است اما بگوييم شهادت داد يعني چه، اعضا و جوارح را مي‌فهميم براي اينكه اعضا و جوارح گناه نمي‌كنند اين انسان است كه گناه مي‌كند آنها ابزار كارند, دست كه گناه نمي‌كند اين را مي‌فهميم اما آنجا كه دارد خود اينها شهادت مي‌دهند يعني چه، يا ناچاريم بگوييم شهادت به معني اقرار است نظير ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ﴾ يا مطابق ذيل آيه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ كه حضرت فرمود عده‌اي به صورت حيوانات در مي‌آيند اگر انساني به صورت حيوان در آمده تمام هويّت او دارد شهادت مي‌دهد كه درنده است اين ديگر راحت است توجيه نمي‌خواهد.

ديدگاه علامه طباطبايي در تفسير ﴿أَسَرُّوا﴾ به مخفي نمودن ندامت

يا ﴿أَسِرُّوا﴾ را بايد به معني «أظهروا» بگيريم كه قولي است كه فخررازي نقل مي‌كند يا راهي كه ديگران منهم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) طي كردند كه اينها تلاش و كوشش مي‌كنند كه ندامتشان را مثل دنيا بپوشانند همان‌طوري كه در دنيا دروغ مي‌گفتند، در قيامت هم سعي مي‌كنند دروغ بگويند كه از باب ظهور ملكات است [27] كه در سوره «انعام» گذشت كه مي‌گفتند: ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾ [28]

سوره ۶: الأنعام

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿۲۲﴾

آن روز كه همه آنها را محشور ميكنيم، به مشركان ميگوئيم: معبودهايتان كه آنها را شريك خدا مي‏پنداشتيد كجا هستند؟ (و چرا به ياري شما نمي‏شتابند؟). (۲۲)

ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ ﴿۲۳﴾

سپس پاسخ و عذر آنها چيزي جز اين نيست كه مي‏گويند به خداوندي كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم. (۲۳)

انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ ﴿۲۴﴾

ببين چگونه به خودشان (نيز) دروغ مي‏گويند وآنچه را به دروغ شریک خدا می دانستند از دستشان رفت وگم شد. (۲۴)

اين ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾ با اينكه اعمالشان ظهور كرد شركشان علني شد همه شهادت دادند اينها مشرك‌اند متن شركشان ظاهر شد ﴿مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ و هر كس به اندازه ذره‏ اي كار بد كرده آن را مي‏بيند [29] شرك ظهور كرده شرك را دارند مي‌بينند اما مع‌ذلك مي‌گويند ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾ اين است كه خدا مي‌فرمايد: ﴿انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ ببين چگونه به خودشان (نيز) دروغ مي‏گويند [30].

آنجا كذب ممكن نيست. الآن در اين شبستان كسي بخواهد خبر دروغي بگويد كه مثلاً داربستي اينجا نصب كردند اين نمي‌شود چون در حضور يكديگر كه نمي‌شود دروغ گفت در قيامت كلّ صحنه حاضر است آ‌ن وقت دروغ يعني چه، دروغ الاّ ولابد خبري است براي كسي كه از صحنه غايب است, وگرنه نمي‌شود, مگر اينكه اين طنز بگويد. در قيامت اصلاً دروغ ممكن نيست, نه بد است, چون همه چيز حاضر است. وقتي همه چيز حاضر است نمي‌شود آدم دروغ بگويد.

اين نظير دنياست كه گاهي مَلكات، ظهور مي‌كند. ديديد يك آدم بددهن در خواب هم كه حرف مي‌زند فحش مي‌دهد در خواب هم كه بخواهد حرف بزند حرف‌هاي پرت و پلا دارد. اين ظهور ملكات اوست. اينكه در خواب، حرف اختياري ندارد يك آدم فحّاش در عالم خواب هم كه دارد حرف مي‌زند حرف‌هاي بد مي‌زند اين ظهور ملكات دروني اوست. آن روز اينها تلاش و كوشش مي‌كنند كه ندامتشان را بپوشانند ولي قابل پوشاندن نيست خجل‌اند، پشيمان‌اند، پشيماني اينها در چهره‌هاي اينها ظهور كرده راه براي پوشاندن ندامت نيست.

بعد فرمود ما دو كار مي‌كنيم: يكي اينكه اين غل‌ها را مي‌آوريم به گردن اينها آويزان مي‌كنيم، يكي اينكه خود غل‌ها و اين صحنه‌اي كه ما اِغلال داريم …همه و همه مي‌فهمند كه اين غُل چيزي نيست مگر گناه اينها، ما از جاي ديگر (آهنگري) درست نكرديم.

بعد به اين صورت ذكر كرد فرمود اين عذابي كه اينها مي‌بينند اين غُلي كه در گردن آنها هست چيزي جز عمل اينها نيست ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نه «بما كانوا»، «بما كانوا» نيست عين عمل است كه به صورت غُل در مي‌آيد، ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ (تجسم اعمال). ما كيفر نمي‌دهيم مگر متن عمل را، متن عمل مي‌شود كيفر.

تبيين غل‌هاي اعمال انسان در دعاي ختم قرآن امام سجاد(عليه السلام)

اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در باب ختم قرآن را نگاه كنيد از آن دعاهاي بسيار پربركت است. در دعاي ختم القرآن به اين صورت است كه (صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِي الْأَعْنَاقِ عمل‌ها و کردارها، گردن بندهایی بر گردن گردد) اين عمل است كه غُل گردن مي‌شود آهنگري جايي باشد و غُلي درست بكنند آنها را ما خبر نداريم ممكن است آن هم باشد اما آنكه بيّن‌الرشد و قطعي است همين است اعمال به صورت غُل در مي‌آيد.

فراز 13 از دعای 42

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ هَوِّنْ بِالْقُرْآنِ عِنْدَ الْمَوْتِ عَلَى أَنْفُسِنَا كَرْبَ السِّيَاقِ ، وَ جَهْدَ الْأَنِينِ ، وَ تَرَادُفَ الْحَشَارِجِ إِذَا بَلَغَتِ النُّفُوسُ التَّرَاقِيَ ، وَ قِيلَ مَنْ رَاقٍ وَ تَجَلَّى مَلَكُ الْمَوْتِ لِقَبْضِهَا مِنْ حُجُبِ الْغُيُوبِ ، وَ رَمَاهَا عَنْ قَوْسِ الْمَنَايَا بِأَسْهُمِ وَحْشَةِ الْفِرَاقِ ، وَ دَافَ لَهَا مِنْ ذُعَافِ الْمَوْتِ كَأْساً مَسْمُومَةَ الْمَذَاقِ ، وَ دَنَا مِنَّا إِلَى الآْخِرَةِ رَحِيلٌ وَ انْطِلَاقٌ ، وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِي الْأَعْنَاقِ ، وَ كَانَتِ الْقُبُورُ هِيَ الْمَأْوَي إِلَي مِيقَاتِ يَوْمِ التَّلَاقِ

(13) خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و هنگام مرگ، به سبب قرآن، سختی جان دادن، دشواری ناله کردن و به شماره افتادن نفس را، آن هم وقتی که جان‌ها به گلو رسند و گفته شود: چه کسی درمان‌کننده است؟! بر ما آسان فرما. آری؛ آسان فرما، به خصوص هنگامی‌که فرشتۀ مرگ، برای گرفتن جان، از پرده‌های غیب آشکار شود و تیرهای وحشتناک فراق را از کمان اجل به سوی روح پرتاب کند و از زهر کشندۀ مرگ، شربتی مسموم برای جان آماده نماید؛ و کوچ کردن و حرکت ما از دنیا به آخرت نزدیک شود و عمل‌ها و کردارها، گردن بندهایی بر گردن گردد؛ و قبرها تا روز دیدار و ملاقات، آرامگاه باشد.

هزارها سرّ در جريان قيامت است كه براي ما روشن نيست اما اين مقدارش روشن است كه عمل، غُل گردن است آن آيه‌اي كه در مسئله بخل فرمود كساني كه بخل مي‌ورزند ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ آنجا هم همين بحث گذشت اين بُخل، طوق لعنت مي‌شود.

سوره ۳: آل عمران

وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ﴿۱۸۰﴾

آنها كه بخل مي ‏ورزند، و آنچه را خدا از فضل خويش به آنان داده، انفاق نمي‏كنند، گمان نكنند اين كار به سود آنها است؛ بلكه براي آنها شر است؛ به زودى آنچه كه به آن بخل ورزيده‏ اند روز قيامت طوق گردنشان مى ‏شود. و ميراث آسمانها و زمين، از آن خداست؛ و خداوند، از آنچه انجام مي‏دهيد، آگاه است. (۱۸۰)

اسرار قيامت

يك جهنم منقول است كه ﴿وَجِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ در آن روز دوزخ را بیاورند﴾ اين جهنم منقول چه كسي است يا چيست يا كجاست آن را «لست أدري» ولي رواياتي هست كه فرشته‌ها اين جهنم منقول را كشان كشان مي‌آورند ,[33] جهنم غير منقولي هم هست.

غرض اين است كه مسئله قيامت، اسرار قيامت، هزارها پيچ و خم دارد كه ما بخشي از آنها را مي‌فهميم. چون نه در حوزه‌ها اين علوم بحث شده و بحث مي‌شود نه ما آن تلاش و كوشش را كرديم كه آن را نظير حارثةبن‌مالك ببينيم. بنابراين فتوا دادن و منحصر كردن و حكم جزمي صادر كردن كه اين است و لا غير اين براي خود ائمه(عليهم السلام) است. آن مقداري كه الآن براي ما روشن است اين است كه عمل، غل گردن مي‌شود اما چيزهاي ديگر هم هست يا نه، آن بحث خاصّ خودش را دارد.

(وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ) ندامت خود را چون عذاب را ديدند پنهان داشتند. و اين پنهان كارى در آن روز با اينكه روز قيامت روزى است كه همه پنهانيها و اسرار بيرون مى افتد، و روزى است كه (يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ - چيزى از اسرار مردم بر خدا پوشيده نمى ماند) نظير دروغگوييشان و انكار شركشان است، و نيز نظير قسم دروغ خوردنشان است، كه در قيامت همه اينها از آنان سر مى زند، و اين از باب ظهور ملكات رذيله است، كه در نفوس آنها ريشه دوانده، از آنجايى كه در دنيا همواره ندامت خود را از ترس شماتت دشمنان پنهان مى داشتند، اين پنهان كارى براى آنان عادت شده، لذا در قيامت هم با اينكه روز بروز و ظهور نهانى ها است، و روز (تُبْلَى السَّرَائِر) برون افتادن اسرار از پرده ها است، مع ذلك دست از عادت دنيايى خود بر نمى دارند، و به مقتضاى ملكه دروغگويى باز دروغ مى گويند با اينكه مى دانند كه دروغشان هويدا است.

(32) قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي

(32) قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ

(۳۲) (اما) مستكبران به مستضعفان پاسخ ميدهند: آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آن كه به سراغ شما آمد (و آنرا به خوبي در يافتيد) بلكه شما خود مجرم بوديد!

مستكبرين جواب دادند بهترين دليل بر اينكه ما شما را مجبور نكرديم، و بين شما و ايمان حائل نشديم، اين است كه شما در ايمان و كفر مختار بوديد، (بل كنتم مجرمين ) بلكه خودتان مجرم بوديد، و مى خواستيد جرم خود را ادامه دهيد، و به همين جهت جرم خود را تا مرز كفر كشانديد، و با اينكه هدايت الهى در اختيارتان قرار گرفت، زير بار نرفتيد، بدون اينكه از ناحيه ما مجبور شده باشيد.

در آيه 32 همه اينها به صورت فعل ماضي است تعبير از آن به فعل ماضي براي اينكه مستقبل [ م ُ ت َ ب ِ] محقّق‌الوقوع در حكم ماضي است آن وقت به جاي اينكه بفرمايد: «يقول الذين» مي‌فرمايد: ﴿قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم﴾.

اين صحيفه‌هاي الهي، دعوت‌نامه است آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا فجور و تقوا (شر و خير) را به او ( نفس آدمي) الهام كرده است﴾ دعوت‌نامه است، براي شما حق آمده است ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است﴾ شده است خب مي‌خواستيد حرف ما را گوش ندهيد.

﴿بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم﴾ يك وقت است كسي در اثر جهل به موضوع، جهل به حكم، خطا، سهو، نسيان، اضطرار، الجا، اجبار به گناه تن در داد كه بر اساس حديث رفع گناه نيست «رفع عن امّتي تسع [مسئولیت] نُه چیز، از امّت من برداشته شده است» [14] اينها كه گناه نيست اما اگر كسي عالماً عامداً به طرف گناه رفته است كيفر مي‌بيند مستكبران به مستضعفان مي‌گويند حق به طرف شما آمد، نصاب بلوغ را گذراند بنابراين ﴿بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ﴾.

(31) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ

(31) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ

(۳۱) كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن و كتب ديگر كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد، اگر ببيني هنگامي كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان (براي حساب و جزا) بازداشت شده‏ اند (از وضع آنها تعجب ميكني) در حالي كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگري مياندازد، مستضعفان به مستكبران مي‏گويند: اگر شما نبوديد ما مومن بوديم!

مراد از (الذين كفروا) مشركين، و مراد از (الذى بين يديه ) كتاب آسمانى قبل از قرآن يعنى تورات و انجيل است، مشركين گفته بودند كه : نه به اين قرآن ايمان داريم، و نه به كتب آسمانى قبل از آن، و اين بدان جهت است كه اصولا مسلك وثنيت (بت پرستی) و شرك معتقد به نبوت و توابع آن يعنى كتب آسمانى نيست.

و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (الذى بين يديه ) مساله آخرت و معاد است، سخنى است بدون دليل، به خلاف معنايى كه ما كرديم، كه در قرآن كريم شواهد بسيار دارد، چون قرآن در بسيارى موارد از تورات و انجيل تعبير به (الذى بين يديه و به آنچه پيش از خود) كرده:

http://www.parsquran.com/data/search.php?page=1&user=far&page=1&user=far&quantity=%D8%A7%D9%84%D8%B0%D9%89+%D8%A8%D9%8A%D9%86+%D9%8A%D8%AF%D9%8A%D9%87&tran=100

انكار ايمان نسبت به كتب انبياى پيشين شايد به اين منظور بوده كه قرآن روى اين مطلب تكيه ميكند كه نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تورات و انجيل به وضوح آمده است ، آنها براى نفى نبوت پيامبر اسلام كتب آسمانى ديگر را نيز نفى ميكنند، و مى گويند: نه به اين كتاب ايمان مى آوريم نه به كتب پيش از آن!

و خطايى ديگر كه بعضى از مفسرين مرتكب شده اند، اين است كه گفته اند: مراد از (الذين كفروا) يهوديانند. ولى قرائن آيات بعد كه سخن از شرك مي كند دليل بر اين است كه منظور مشركان است .

كفر: پوشاندن. در مفردات گويد: كفر در لغت به معنى پوشاندن شى‏ء است. شب را كافر گوئيم كه اشخاص را مى ‏پوشاند و زارع را كافر گوئيم كه تخم را در زمين مى ‏پوشاند.

سوره 57: الحديد

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿۲۰﴾

بدانيد زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي، و تجمل پرستي و تفاخر در ميان شما و افزون طلبي در اموال و فرزندان است، همانند باراني كه محصولش كشاورزان را در شگفتي فرو مي‏برد سپس خشك مي‏شود به گونه‏ اي كه آن را زرد رنگ مي‏بيني، سپس تبديل به كاه مي‏شود، و در آخرت يا عذاب شديد است، يا مغفرت و رضاي الهي، و (به هر حال) زندگي دنيا چيزي جز متاع غرور نيست!

كلمه (لن ) همانگونه كه ميدانيم براى نفى ابد است ، بنابراين آنها ميخواهند بگويند كه اگر تا ابد هم تبليغ كنيد ما ايمان نخواهيم آورد، و اين دليل بر لجاجت آنهاست ، كه تصميم خود را براى ابد گرفته بودند، در حالى كه يك فرد حق طلب اگر به دليلى قانع نشد نميتواند دلائل احتمالى آينده را نشنيده انكار كند و بگويد دلائل ديگر را نيز در بست رد ميكنم !

بار ديگر از آيه فوق استفاده ميشود كه يكى از مهمترين مصداقهاى ظلم همان شرك و كفر است . (وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا….. وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ)

تعبير به عند ربهم اشاره به اين است كه آنها در پيشگاه كسى حاضر ميشوند كه مالك و پروردگار آنها بوده، و چه شرمسارى از اين برتر و بالاتر كه انسان نزد كسى احضار گردد كه هرگز به او و فرمانهايش ايمان نياورده در حالى كه تمام وجودش غرق نعمتهاى او بوده است.

در اين حال (مستضعفين) همان افراد بى خبرى كه چشم و گوش بسته دنباله رو ديگران بوده اند به (مستكبرين) يعنى همانها كه راه كبر و غرور و سلطه جوئى بر ديگران و دادن خط فكرى شيطانى به آنها را ميپيمودند چنين مى گويند: اگر شما نبوديد، اگر وسوسه هاى فريبنده شيطنت آميز شما نبود، ما در صف مومنان بوديم (يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ).

ذات اقدس الهي در كُتب آسماني انبياي پيشين مسئله وحي و نبوّت حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بشارت داد. مشركان حجاز اين حرف را مي‌زدند ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ اينها با اصل وحي و نبوّت مخالف بودند هم اصل نبوّت و وحي را قبول نداشتند مي‌گفتند مگر مي‌شود انسان از طرف خدا رسالت داشته باشد اگر رسالتي هست بايد فرشته باشد . لذا مي‌گفتند ما نه به قرآن ايمان داريم، نه به كتاب‌هايي كه قبل از آن است. اينها مشكلشان نبوّت خاصه نبود. مسيحي‌ها كه اسلام را نمي‌پذيرفتند، يهودي‌ها كه نمي‌پذيرفتند و نمي‌پذيرند مشكلشان نبوّت خاصّه است وگرنه اصل نبوّت عامه را قبول دارند، اصل وحي و نبوّت را قبول دارند، نبوّت حضرت عيسي را مسيحي‌ها قبول دارند، نبوّت حضرت موسي را كليمي‌ها قبول دارند اما اينها (مشركان) با اصل نبوّت مشكل جدّي دارند مي‌گويند اگر رسالتي هست بايد فرشته باشد مگر بشر مي‌تواند به مقامي برسد كه از خداي سبحان پيام بگيرد اين همان مادي‌انديشي مشركان حجاز بود ﴿فکر میکنند که انسان فقط جسم است نه روح ﴾.

سوره ۲۳: المؤمنون

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلَائِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ ﴿۲۴﴾

جمعيت اشرافي (و مغرور) از قوم نوح كه كافر شده بودند گفتند: اين مرد بشري است همچون شما كه مي‏خواهد بر شما برتري جويد، اگر خدا مي‏خواست پيامبري بفرستد فرشتگاني نازل مي‏كرد، ما چنين چيزي هرگز در نياكان خود نشنيده‏ ايم. (۲۴)

سوره ۲۳: المؤمنون

وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ ﴿۳۳﴾

ولي اشرافيان خود خواه قوم او كه كافر شده بودند و لقاي آخرت را تكذيب كرده بودند و ناز و نعمت در زندگي دنيا به آنها داده بوديم گفتند: اين بشري است مثل شما! از آنچه شما مي‏خوريد مي‏خورد و از آنچه مي‏نوشيد مي‏نوشد! (۳۳)

وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ ﴿۳۴﴾

و اگر از بشري همانند خودتان اطاعت كنيد مسلما زيانكاريد. (۳۴)

سوره ۲۵: الفرقان

وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا ﴿۷﴾

و گفتند چرا اين رسول غذا ميخورد؟ و در بازارها راه ميرود؟ چرا فرشته‏ اي بر او نازل نشده كه همراه وي مردم را انذار كند؟ (و گواه صدق دعوت او باشد). (۷)

درباره وحي و نبوّت اينها مي‌گفتند كه وجود مبارك پيامبر اگر رسول است چرا همانند ديگران راه مي‌رود و غذا مي‌خورد و اگر همانند ديگران راه مي‌رود و غذا مي‌خورد چرا ادّعاي رسالت مي‌كند زيرا رسول بايد فرشته باشد فرشته هم كه اهل اكل و شرب و امثال ذلك نيست. مي‌گفتند انسان يا بايد اهل غذا و حركت در زمين باشد يا اهل رسالت باشد.

سرّش اين است كه آنها انسان را در همين ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[3] خلاصه مي‌ديدند اما از ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[4] باخبر نبودند از ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[5] باخبر نبودند اگر از آن باخبر نباشند لذا رسالت را مخصوص فرشته‌ها مي‌دانند و انسان را محروم از رسالت.

بعد ذات اقدس الهي به رسولش مي‌فرمايد اينها كه امروز اين‌طورمانع‌تراشي مي‌كنند صحنه‌اي فرا مي‌رسد كه اي كاش تو آن را مي‌ديدي و شايد الآن هم باطن آنها را ببيني كه اينها همه‌شان مضطرب و نادم‌اند. با يكديگر به نزاع برمي‌خيزند اين مي‌گويد تو باعث شدي، آن مي‌گويد من تقصيري ندارم تو خودت مي‌خواستي اين کار را نكني. اين نزاع بين مستضعف و مستكبر است بين عالي و داني است كه چند بار در ساير سوَر اين قسمت مطرح شد.

تبهكاران از چند راه به دنبال بهانه هستند:

الف: تبيين مقصّر دانستن ابليس و پاسخ او در سوره «ابراهيم»

گاهي ابليس را بهانه قرار مي‌دهند گفتگويشان با ابليس در سوره مباركه «ابراهيم» مطرح شد [9] ابليس مي‌گويد من كاري نكردم اين همه انبيا و اوليا، صحف آسماني آوردند اين صحيفه آسماني هر صفحه‌اش دعوت‌نامه است خب دعوت الهي بود، فرشته‌ها بودند، انبيا بودند، اوليا بودند، ائمه بودند، معصومين بودند مي‌خواستيد برويد من هم يك دعوت‌نامه نوشتم، دعوت‌نامه من به صورت وسوسه و اينهاست، دعوت‌نامه آنها به صورت الهام است به صورت ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا فجور و تقوا (شر و خير) را به او ( نفس آدمي) الهام كرده است [10] است به صورت كتاب آسماني است خب مي‌خواستيد نياييد، پس در سوره مباركه «ابراهيم» روشن شد كه اينها حرفي براي گفتن ندارند.

ب: بيان مناظره پيروان با رهبران و پاسخ آنان در سوره «اعراف»

گفتگو و منازعه و مناظره اينها با رهبران شرك (شياطين‌الانس) در سوره مباركه «اعراف» هست در همين سوره «سبأ» هست كه اينها مي‌گويند مستكبران باعث شدند ما به ضلالت افتاديم آنها هم ضال بودند هم مُضلّ، ما در اثر اضلال آنها، تبليغ سوء آنها به دام افتاديم، مستكبران مي‌گويند نه خير، شما كاملاً مختار بوديد اين‌طور نبود كه حرفِ ما، شما را مجبور كرده باشد انبيا آمدند، اوليا آمدند ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است [11] محقَّق شده است براي شما روشن شده است حق چيست اما به دنبال ما راه افتاديد اين‌چنين نيست كه شما بر ما فضليت داشته باشيد، ما گناهمان بيشتر بوده و جُرم ما بيشتر باشد نه خير، ما هم دو گناه داشتيم يكي ضلالت خود، يكي اضلال شما; شما هم دو گناه داريد يكي ضلالت خودتان، يكي تقديم ما بر رهبران الهي.

ج: اتّهام و تبرّي دوستان از يكديگر

بخشي از مناظره اينها با دوستان آنهاست چون اينها دوستان يكديگر بودند و با هم معصيت مي‌كردند هيچ كدام ديگري را نمي‌تواند متهم كند كه تو باعث شدي ولي از يكديگر تبرّي مي‌جويند ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزگاران [12] سومين بخش ناظر به آنهاست. آنها هيچ كدام يكديگر را متهم نمي‌كنند كه تو باعث شدي ولي مي‌گويند تو دوست بدي بودي دشمن يكديگر مي‌شوند. همين‌ها كه با هم در مجلس گناه شركت مي‌كنند اينها خليل مجلس گناه‌اند، عدوّ يوم القيامه هستند.

بنابراين در سه بخش از آيات قرآن كريم تبرّي و بيزاري تبهكاران مطرح است يكي اينکه از ابليس تبرّي مي‌جويند مي‌گويند تو باعث شدي ابليس مي‌گويد من باعث نشدم، يكي اينکه تبرّيشان از رهبران كفر است كه آنها در حقيقت شياطين‌الانس هستند آنها هم مي‌گويند ما باعث نشديم، بخش سوم آن خُلّت بي‌جاست كه با هم معصيت مي‌كردند تبرّي دارند; منتها آنجا يكديگر را متّهم نمي‌كنند كه شما باعث شدي; ولي دشمن يكديگر مي‌شوند ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ﴾.

در سوره مباركه «اعراف» كه اين گفتگو مبسوطاً گذشت اين بود كه وقتي دستور رسيد ﴿قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُم مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا (خداوند به آنها) مي‏گويد: داخل شويد در صف گروه‏ هاي مشابه خود از جن و انس در آتش، هر زمان گروهي وارد مي‏شوند گروه ديگر را لعن مي‏كنند﴾ بهشتي‌ها وقتي وارد بهشت مي‌شوند ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ گفتار (و دعاي) آنها در بهشت اين است كه خداوندا! منزهي تو، و تحيت آنها سلام﴾ به يكديگر سلام مي‌كنند، دوزخيان وقتي وارد جهنم شدند به يكديگر لعن مي‌كنند ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ اُخت يعني مِثل نه يعني خواهر، اينكه در كتاب‌هاي ادبي مي‌گويند «باب كان و أَخَوَاتها» يعني أمثالها، اُخت يعني مِثل.

حالا ممكن است كسي كه جزء ائمه كفر باشد نظير فرعون و اينها عذابش بيشتر باشد بر اساس سيّئات ديگري كه انجام داد لذا در قرآن كريم فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ [16] بعضي‌ها هيزم جهنم‌اند. وقود اين مواد منفجر را مي‌گويند، آن كبريت را مي‌گويند وقود (يعني آتش‌زا، ما توقد به النار). در سابق اين سنگهاي چقماق و چخماخ را مي‌گفتند وقود، الآن اين كبريت را مي‌گويند وقود، اين مواد منفجره را مي‌گويند وقود. اينگونه افراد كه مواد آتش‌زاي جهنم‌اند (اينها) گنهكاران عادي نيستند و ظالمين متعارف هم نيستند، آنها كه مواد آتش‌زاي جهنم‌اند آنها را هم قرآن كريم مشخص كرد؛ فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ ﴾

سوره ۳: آل عمران

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَأُولَئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ ﴿۱۰﴾

در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند اموال و اولادشان چيزى [از عذاب خدا] را از آنان دور نخواهد كرد و آنان خود هيزم دوزخند (۱۰)

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ ﴿۱۱﴾

[آنان] به شيوه فرعونيان و كسانى كه پيش از آنان بودند آيات ما را دروغ شمردند پس خداوند به [سزاى] گناهانشان [گريبان] آنان را گرفت و خدا سخت‏ كيفر است(۱۱)

در سوره مباركه «جن» فرمود در جهنم سوخت و سوز هست، هيزم هست اما هيزم جهنم عين وجود همين ظالمان است كه ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ [19] قاسِط از قَسط است قَسط به معني ظلم است در قبال قِسط كه نزديك عدل است. فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ يعني همين آدم ظالم، هيزم جهنم است گُر مي‌گيرد. فرمود حَصَب جهنم، مشركين‌اند و بت‌هاي آنها ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ شما و آنچه غير از خدا ميپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود [20].

(30) قُل لَكُم ميعَادُ يَوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ

(30) قُل لَكُم ميعَادُ يَوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ

(۳۰) بگو: وعده شما روزي خواهد بود كه نه ساعتي از آن تاخير ميكنيد و نه (بر آن) پيشي خواهيد گرفت.

دستورى است از خداى تعالى به رسول گرامى اش، به اينكه پاسخشان دهد به اينكه : ميعادى حتمى و معين دارند، كه ممكن نيست تخلف بپذيرد، بلكه قطعا واقع خواهد شد، به اين معنا كه خدا به آمدن آن وعده اى داده كه خلف آن نمى كند، چيزى كه هست وقت وقوع آن پوشيده است، و كسى جز خود او از آن خبر ندارد.

و اينكه بعضى مفسرين گفته اند: مراد از ميعاد، روز مرگ است، صحيح نيست، چون مشركين از روز مرگ سوال نكرده بودند، زيرا قبلا هم وعده مرگ به ايشان نداده بود، تا بپرسند روز مرگ چه روزى است، بلكه وعده جمع و فتح داده بود، كه از خصائص معاد است، نه روز مرگ.

قرآن همواره از پاسخ صريح به اين مطلب و تعيين زمان وقوع رستاخيز خوددارى ميكند و تاكيد ميكند اين از امورى است كه علم آن مخصوص خدا است ، و احدى جز او از آن آگاه نيست.

اين مخفى ماندن تاريخ قيام قيامت (حتى بر شخص پيامبر اسلام) چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم به خاطر آن است كه خداوند ميخواهد مردم يكنوع آزادى عمل توام با حالت آماده باش دائمى داشته باشند، چرا كه اگر تاريخ قيامت تعيين ميشد هر گاه زمانش دور بود همه در غفلت و غرور و بيخبرى فرو ميرفتند، و هر گاه زمانش نزديك بود ممكن بود آزادى عمل را از دست بدهند و اعمالشان جنبه اضطرارى پيدا كند، و در هر دو صورت هدفهاى تربيتى انسان عقيم ميماند، به همين دليل تاريخ قيامت از همه مكتوم است، همانگونه كه تاريخ شب قدر همان شبى كه فضيلت هزار ماه دارد، و يا تاريخ قيام حضرت مهدى (عليه السلام).

تعبيرى كه در آيه 15 سوره طه آمده: إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى : رستاخيز به طور يقين خواهد آمد، من ميخواهم آن را مخفى دارم ، تا هر كس در برابر سعى و كوشش خود جزا داده شود اشاره لطيفى به همين معنى دارد.

در ضمن اينكه آنها تصور ميكردند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه از رستاخيز خبر ميدهد اگر راست مى گويد بايد تاريخ دقيق آن را نيز بداند اين نهايت اشتباه است، و دليل بر عدم آگاهى آنها از وظيفه نبوت است، او تنها مامور ابلاغ بود و بشارت و انذار، اما مساله قيامت مربوط به خدا است و او است كه از تمام جزئيات آن آگاه است و آن قسمتى را كه براى مسائل تربيتى لازم ديده در اختيار پيامبرش گذارده است.

در اينجا سوالى مطرح است و آن اينكه قرآن در مقام تهديد مخالفان مى گويد: لحظه اى از موعد مقرر قيامت تاخير نخواهيد كرد (لا تستاخرون ) اما چرا مى گويد لحظه اى نيز مقدم نميشود اين چه تاثيرى در هدف قرآن دارد؟

در پاسخ بايد به دو نكته توجه داشت : نخست اينكه ذكر اين دو با هم هميشه اشاره به قطعى بودن و دقيق بودن تاريخ چيزى است ، درست همانگونه كه ميگوئيم فلان مطلب دير و زود ندارد، و موعدش قطعى است .

ديگر اينكه جمعى از كفار لجوج پيوسته به پيامبران فشار مى آوردند كه چرا اين قيامت نمى آيد و به تعبير ديگر براى آن عجله داشتند خواه به عنوان استهزاء يا غير استهزاء قرآن به آنها مى گويد عجله نكنيد تاريخش همان است كه خدا مقرر داشته .

يك مقطع خاصّي است كه تقدّمش محال، تأخّرش محال، شما ميعادي داريد كه آن ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً﴾ يعني يك لحظه كه اگر بگوييد «أَخِّرْنَا مهلت بخش» فرصت بدهيد ما توبه كنيم جا براي تأخير و فرصت نيست جا براي اِمهال (مهلت و فرصت دادن) نيست چه اينكه جا براي اِعجال هم نيست ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ﴾.

در جريان اَجل هم همين‌طور است ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ ولی آن گاه که اجل آنها در رسید دیگر یک لحظه پس و پیش نخواهند شد کما اینکه در مورد حضرت سلیمان داشتیم که با آن جلال و شکوهی که داشتند هنگامی که عجلشان فرا رسید در همان حال تکیه به عصا از دنیا رفتند [12]

اين مسئله معاد, آيه قبل مربوط به مسئله وحي و نبوت بود آيه اسبق هم مربوط به مسئله توحيد بود. توحيد و وحي و نبوّت و معاد اين اصول سه‌گانه دين محلّ ابتلاي مردم مكه بود. اين آيات درباره اين سه اصل سخن مي‌گويد و اگر ذات اقدس الهي مسئله توحيد را براي آنها تبيين مي‌كند آن وقت ربوبيّت، آن دو مسئله را هم به همراه دارد.

اگر خدا رب است بايد بپروراند، پرورش انسان به قانون است انسان را با چه چيزي بپروراند، جز قانون، جز احكام، جز آداب، جز سنن چيز ديگري عامل پرورش انسان نيست. دام را يك نحو مي‌پرورانند، طيور را نحو ديگر مي‌پرورانند، درختان را يك نحو ديگر مي‌پرورانند، انسان را از راه قانون مي‌پرورانند. قانون الهي همان دين است و وحي و نبوّت است اگر او رب است كه است، اگر او بايد بپروراند كه مي‌پروراند، تدبير انسان و پرورش انسان فقط از راه دين است آن وقت وحي و نبوّت مي‌شود حق، وحي و نبوّت كه حق شد يك پاداش و كيفري هم دارد دنيا جاي پاداش و كيفر نيست دنيا جاي آزمون است و امتحان الهي.

(29) وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

(29) وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

(۲۹) مي گويند: اگر راست ميگوئيد اين وعده (رستاخيز) كي خواهد بود.

در اين جمله از وقت جمع و فتح، يعنى قيامت سوال شده، و بنابراين آيه مورد بحث متصل است به آيه ما قبل، كه مى فرمود: (قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا...)، و اين خود يكى از شواهدى است بر معنايى كه ما براى آيه و (ما ارسلناك الا كافه للناس ) كرديم، چون اگر معنا غير از آن بود كه ما گفتيم، آيه مورد بحث و آيه بعدى اش دو تا جمله متعرضه مى شدند، كه بين آيه : (و ما ارسلناك ) و آيات بعد كه متعرض مساله نبوتند فاصله شده اند.

اين سوال را بارها منكران معاد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا سائر پيامبران ميكردند كه گاه براى درك مطلب بود، و شايد غالبا از روى استهزاء كه آخر اين قيامتى كه شما مرتبا روى آن تكيه ميكنيد اگر راست ميگوئيد كى خواهد آمد؟

اين وَعد در برابر وعيد نيست. اين وعد، جامع است هم وعد را شامل مي‌شود هم وعيد را.

اين وعده تبشيري، وعيد انذاري نسبت به مؤمن و فاسق چه وقت انجام مي‌شود ﴿مَتَي هذَا الْوَعْدُ﴾ اگر راست مي‌گوييد كه معادي هست چه وقت است تاريخش چه وقت است.

وعید به معنای تهدید به عذاب است و در مقابل وعد به معنای نوید پاداش می‌باشد.

(28) وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ

(28) وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

(۲۸) ما تو را جز براي همه مردم نفرستاديم تا (آنها را به پاداشهاي الهي) بشارت دهي و (از عذاب او) بترساني، ولي اكثر مردم نميدانند.

راغب در مفردات مى گويد: كلمه (كف ) به معناى دست آدمى يعنى آن عضوى است كه با آن دفع مى كند و مى گيرد، و متعارف شده كه دفع را به هر وسيله كه باشد، هر چند با غير كف باشد كف مى گويند. در قرآن كريم آمده كه : (و ما ارسلناك الا كافه للناس ) يعنى من تو را نفرستاده ام مگر براى اينكه جلوگير مردم از گناه باشى، كه البته در اين آيه حرف (تاء) در آخر (كافه ) تاى مبالغه است، نظير تايى كه در آخر كلمات راويه، و علامه، و نسابه ( نسب‌شناس)، در مى آيد.

مويد گفتار وى اين است كه در آيه شريفه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را به دو صفت بشير و نذير توصيف فرموده، و در نتيجه اين دو كلمه دو حالند، كه صفت (كافه ) را بيان مى كنند.

و اما اينكه كافه به معناى همگى و حال از كلمه (ناس ) باشد، و معنا اين باشد كه ما تو را نفرستاديم مگر براى همگى مردم، صحيح نيست، چون علماى ادب جايز نمى دانند حال از صاحب حال آنهم صاحب حالى كه مجرور است مقدم بيفتد.

در مقدم افتادن حال از صاحب حال, علماى نحو در آن اختلاف دارند، بصرى ها آن را جايز ندانسته، و كوفى ها جايزش مى دانند.

تعریف حال: اسمی [نکره ،مشتق و منصوب] و یا جمله ای[اسمیه یا فعلیه] است که برای بیان حالت فاعل یا مفعول و..... هنگام وقوع فعل می اید .

منطوق ( سخن و کلام) آيه هر چند درباره مساله نبوت است، و در حقيقت از آيات قبل كه راجع به توحيد بود منتقل به مساله نبوت شده است، و ليكن مدلول (مضمون) آن حجتى ديگر بر مساله توحيد است، چون رسالت از لوازم ربوبيت است، كه شانش تدبير امور مردم در طريق سعادتشان، و مسيرشان به سوى غايات وجودشان مى باشد.کما اینکه در مورد قیامت هم داشتیم که قیامت از شئون ربوبیت است.

در آيه مورد بحث هر دو معنى را مفسران احتمال داده اند، نخست اينكه به معنى جمع كردن باشد و در اين صورت مفهوم آيه آنست كه ما تو را جز براى مجموع مردم جهان نفرستاديم يعنى جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شرح ميدهد.

بنا بر اين محتواى آيه همچون آيه 1 - سوره فرقان است كه مى گويد: تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند.

عالمین به معناى عالم اصناف انسانها است ، مانند آیه : (وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ )، (تو را بر همه زنان عالمیان اصطفاء کرد)، و آیه (لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا)، (تا براى عالمیان بیم رسان باشد)، و آیه : (أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ) (آیا به سر وقت گناه زشتى مى روید، که قبل از شما احدى از عالمیان چنان کار نکرده است).

و همچون آيه 19 - سوره انعام كه مى گويد: وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ : اين قرآن بر من وحى شده تا شما و همه كسانى را كه اين سخن به آنها ميرسد انذار كنم .

روايات متعددى كه در تفسير آيه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده نيز همين تفسير را تقويت ميكند.

در حديثى كه بعضى از مفسران به تناسب آيه فوق ذكر كردند عموميت دعوت پيامبر به عنوان يكى از افتخارات بزرگش منعكس ‍ است ، آنجا كه مى گويد:

اعطيت خمسا - و لا اقول فخرا - بعثت الى الاحمر و الاسود، و جعلت لى الارض طهورا و مسجدا، و احل لى المغنم و لا يحل لاحد قبلى ، نصرت بالرعب فهو يصير امامى مسيرة شهر، و اعطيت الشفاعة فادخرتها لامتى يوم القيامة :

(پنج چيز خداوند به من مرحمت فرموده - و اين را از روى فخر و مباهات نميگويم (بلكه بعنوان شكر نعمت ميگويم ) - من به تمام انسانها از سفيد و سياه مبعوث شدم و زمين براى من پاك و پاك كننده و همه جاى آن مسجد و معبد قرار داده شده ، غنيمت جنگى براى من حلال است در حالى كه براى هيچكس قبل از من حلال نشده بود، من به وسيله رعب و وحشت در دل دشمنان يارى شده ام (و خداوند رعب ما را در دل خصم ما افكنده ) بطورى كه در پيشاپيش من به اندازه يكماه راه طى طريق ميكند، و مقام شفاعت به من داده شده و من آن را براى امتم در قيامت ذخيره كرده ام .

گرچه در حديث فوق تصريحى به تفسير آيه نشده ، ولى احاديث ديگرى در اين زمينه داريم كه يا در آن تصريح به تفسير آيه شده ، و يا تعبير للناس كافة كه همان تعبير آيه فوق است آمده و همگى نشان ميدهد كه آيه فوق ناظر به جهانى بودن دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميباشد.

روايت مزبور معارض است با روايات بسيارى كه مى گويند: نوح (عليه السلام) نيز مبعوث بود براى رسالت به سوى تمام بشر، كه در بعضى از آن روايات نام ابراهيم (عليه السلام) و در بعضى ديگر همه انبياى اولوا العزم نيز برده شده.

و از سوى ديگر اينكه شفاعت را يكى از خصائص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دانست، مخالف است با روايات زيادى كه براى ساير انبياء هم شفاعت را اثبات مى كند، خداى تعالى هم در قرآن شفاعت را خاص عموم كسانى دانسته كه در دنيا شهيد و گواه بر حق باشند، و فرموده : (وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ آنها را كه غير از او مي‏خوانيد قادر بر شفاعت نيستند مگر كساني كه شهادت به حق داده‏ اند، و به خوبي آگاهند) و قرآن كريم گواهى داده به اينكه حضرت عيسى (عليه السلام) از شهداء است، و فرموده : (وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا روز قيامت [عيسى نيز] بر آنان شاهد خواهد بود).

جهان شمولي رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلّم)

بعد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ تو براي همه مردمي، رسالت تو جهان‌شمول است، هر عصر، هر مصر، هر نسل; همگاني و هميشگي. از نظر كليّت، همگاني است. از نظر دوام، هميشگي است.

اگر رسالتي كلّ افراد انساني را شامل بشود مي‌شود عام، تمام زمان‌ها را در بربگيرد مي‌شود دائم، كليّت و دوام دو عنصري است كه با رسالت حضرت همراه است لذا مي‌گويند: ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾.

دستور ملّي و منطقه اي و بين المللي قرآن در ارتباط با ديگران

حالا ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ سه منطقه را قرآن در نظر گرفته فرمود همه مسلمان نيستند، همه موحد نيستند ولي ما براي همه برنامه داريم در سه بخش از آيات قرآن كريم هم ملّي و محلّي، هم منطقه‌اي، هم بين‌المللي، قرآن دستور دارد كه ما با مسلمان‌ها چطور باشيم ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ [30] با موحدان چگونه باشيم ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم [31] اينها مسلمان نيستند ولي موحّدند، با انسان‌ها ولو ملحد چگونه باشيم آن آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» است كه ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ خدا شما را از نيكي كردن و رعايت عدالت نسبت به كساني كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهي نمي‏كند، چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد﴾ اين مضمون آيه هفت و هشت سوره مباركه «ممتحنه» است كه همين آيه در قانون اساسي ما هم آمده كه كفاري كه كاري با شما ندارند نه راه شما را مي‌بندند نه مزاحم شما هستند نه تحريم مي‌كنند نه مشكلي ايجاد مي‌كنند شما مي‌توانيد روابط حسنه با آنها داشته باشيم در صورتي كه هيچ مزاحمتي براي شما ايجاد نكنند خب اين بخش سوم است. انسان با جهان دارد زندگي مي‌كند, اين‌چنين نيست كه قرآن فقط براي حوزه ملّي و محلّي كه موحّدان‌اند برنامه دارد براي بين‌المللي كه انسان‌ها هستند ولو مسلمان هم نيستند و كافرند برنامه دارد لذا مي‌شود ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾. گاهي مي‌فرمايد: ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ هشدار و انذاري است براي همه انسانها﴾، [32] گاهي مي‌فرمايد: ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ و اين جز هشدار و تذكري براي انسانها نيست [33] با بشريّت كار دارد، با انسانيّت كار دارد، با همه اينها كار دارد. آن بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه), همان بيان اسلام است. فرمود بالأخره قرآن يك پيامش اين است كه حالا بر فرض مسلمان نيستيد كافر هستيد بايد آزاد باشيد «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ، وَكُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَكُونُوا أَحْرارًا في دُنْياكُمْ اگر دین ندارید و از معاد نمی‌ترسید، پس در دنیایتان آزاده باشید» [34] اين دستور اسلام است اسلام برنامه‌اش نسبت به كافران اين است كه بالأخره آزادمنش باشيد يك ادب اجتماعی داشته باشيد «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ، وَكُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَكُونُوا أَحْرارًا في دُنْياكُمْ» اين هم همين است فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ ما بشارت مي‌دهيم درباره فضايل و انذار مي‌كنيم درباره رذايل.

تفسير دوم اين است كه اين ﴿كَافَّةً﴾ از كَفّ است كَفّ يعني منع «ما أرسلناك الاّ مانعاً للناس عن العصيان و الطغيان» [7] و شاهدش هم همان ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ است كه اين دومي را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) تقويت مي‌كند .

از آنجا كه انسانها همه داراى غريزه جلب نفع و دفع ضرر هستند پيامبران نيز داراى مقام بشارت و انذار بوده اند، تا اين هر دو غريزه را بسيج كنند و به حركت در آورند

﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ نمي‌دانند كه رسالتي هست. بسياري از مردم، حيوانِ بالفعل‌اند و انسان بالقوّه، تمام و تلاش و كوشش خود را در همين مرز حيوانيّت خلاصه مي‌كنند چيزي هم در دستشان نمي‌ماند.