(1) يس

(1) يس

(۱) يس[/ياسين]

اين سوره همانند 28 سوره ديگر قرآن مجيد با حروف مقطعه آغاز مى شود (يا و سين ).

در باره تفسير حروف مقطعه قرآن در آغاز سوره هاى (بقره ) و (آل عمران ) و (اعراف ) بحثهاى فراوانى داشته ايم .

ولى در خصوص سوره يس تفسيرهاى ديگرى نيز براى اين حروف مقطعه وجود دارد:

از جمله اينكه : اين كلمه مركب از (يا) (حرف ندا) و (سين ) يعنى شخص پيامبر اسلام است ، و به اين ترتيب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را براى بيان مطالب بعد مخاطب مى سازد.

در احاديث مختلفى نيز آمده است كه اين كلمه يكى از نامهاى پيغمبر گرامى اسلام است .

ديگر اينكه مخاطب در اينجا انسان است (سين ) اشاره به او است ، ولى اين احتمال با آيات بعد سازگار نيست ، زيرا در اين آيات روى سخن تنها به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است .

لذا در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: يس اسم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و الدليل على ذلك قوله تعالى انك لمن المرسلين على صراط مستقيم : (يس نام رسول خداست و دليل بر آن اين است كه بعد از آن مى فرمايد تو از مرسلين و بر صراط مستقيم هستى (نور الثقلين جلد 4 صفحه 375).

سوره مباركه «يس» برابر آن معياري كه در مكّي و مدني بودن سوَر ياد شد در مكه نازل شد براي اينكه عناصر محوري اين سوره, اصول دين و بخشي از خطوط كلي اخلاق و فقه و حقوق است و سوَري كه احكام فقهي مبسوط يا مسئله جهاد, مسئله زكات, مسئله حج, مسئله صوم اين گونه از مسائل فقهي را در برندارد معلوم مي‌شود در مكه نازل شده اند.

https://fa.wikishia.net/view/%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%85%DA%A9%DB%8C_%D9%88_%D9%85%D8%AF%D9%86%DB%8C

https://wiki.ahlolbait.com/%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%87_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%85%DA%A9%DB%8C_%D9%88_%D9%85%D8%AF%D9%86%DB%8C

سوره‌های مکی و مدنی

سوره‌های مکی و مدنی به تقسیم سوره‌های قرآن به اعتبار محل نزول آنها در مکه و مدینه اشاره دارد. شناخت آیات نازل شده در این دو شهر از دغدغه‌های مسلمانان از قرون نخستین تا امروز بوده و موجب پدید آمدن دانشی به نام «علم المکی و المدنی» شده است.

معیارهای تمایز میان سوره‌های مکی و مدنی و ویژگی‌های آیات مکی و مدنی، از مهم‌ترین مسائل این دانش به شمار می‌آیند…

تعداد سوره‌های مکی و مدنی

تعداد سوره‌های مدنی ۲۰ سوره، موارد اختلافی ۱۲ سوره و بقیه، سوره‌های مکی محسوب می‌شوند.ا[۱][یادداشت ۱] سوره‌های مدنیِ مورد پذیرش همه عبارتند از: بقره، مائده، نور، فتح، مجادله، جمعه، تحریم، آل عمران، انفال، احزاب، حجرات، حشر، منافقون، نصر، نساء، توبه، محمد، حدید، ممتحنه و طلاق. سوره‌های مورد اختلاف عبارتند از: فاتحه، صف، رعد، تغابن، الرحمن، مطففین، قدر، بینه، زلزله (زلزال)، اخلاص، فلق و ناس. بر این اساس، باقیمانده سوره‌های قرآنی که مکی محسوب می‌گردند، ۸۲ سوره است.[۲]

معیارها و ملاک‌های تشخیص

درباره معیارها و ملاک‌های تشخیص مکی یا مدنی بودن آیات قرآن کریم، سه نظر وجود دارد:

معیار زمانی:‌ هر آنچه پیش از هجرت نازل شده مکی و هر آنچه پس از هجرت نازل شده مدنی محسوب می‌گردد هر چند در مکه یا در سفری از سفرهای پیامبر(ص) نازل شده باشد مانند سال عام الفتح و حجة الوداع [۳]

ملاک هجرت نیز داخل شدن به مدینه است. بنابراین آیاتی که پس از هجرت از مکه و پیش از ورود به مدینه، در راه بر پیامبر نازل شده است، مکی محسوب می شود. مثلا آیه «إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ...﴿۸۵﴾, سوره القصص»[۱] براساس این تعریف و ملاک که پس از خروج از مکه در راه بر پیامبر نازل شده، مکی است.

معیار مکانی: هر آنچه در مکه نازل شده، مکی، و هر آنچه در مدینه نازل شده مدنی محسوب می‌گردد و هر آنچه در نواحی مجاور مکه ( مانند منی، عرفات و حدیبیه)نازل شده مکی و هر آنچه در نواحی مجاور مدینه ( مانند بدر ، اُحُد و سَلْع =کوه ودره‌ای درمنطقه جنگ احزاب) نازل شده مدنی است.[۴]

معیار مخاطب: برخی به «مخاطب وحی» توجه کرده و گفته‌اند هر آنچه که خطاب به اهل مکه نازل شده مکی و هر آنچه که خطاب به اهل مدینه نازل شده مدنی است. ملاک تشخیص این خطاب این است که هر آنچه با خطاب «یا ایها الناس» نازل شده، مکی و هر آنچه با خطاب «یا ایها الذین آمنوا» نازل شده، مدنی است. این قول منسوب به ابن مسعود است.[۵]

زیرا در مدینه غلبه با مؤمنان بوده و در مکه با مشرکان. البته در سوره های مدنی مانند سوره بقره، یا ایها الناس به کار رفته که کلیت این معیار را خدشه دار می کند.

بیشتر قرآن‌پژوهان معاصر گفته‌اند، بهترین و ضابطه‌مندترین ملاک، معیار نخست یعنی زمانی است.[۸]

ضوابط نامگذاری

بنابر معیار زمانی، تمامی آیات در برخی از سوره‌ها، پیش از هجرت به مدینه نازل شده، و بنابراین آن سوره مکی خوانده می‌شود. به‌علاوه، در برخی دیگر از سوره‌ها، تمامی آیات پس از هجرت نازل شده و بر این اساس، سوره مدنی خوانده می‌شود. با این حال، در برخی دیگر از سوره‌ها، آیات ابتدایی در مکه و آیات میانی یا پایانی در مدینه نازل شده و در این حالت، مکی یا مدنی بودن سوره، با ملاحظه تعداد بیشتر آیات مکی یا مدنی صورت می‌گیرد. برخی از پژوهشگران معتقدند در این رابطه آنچه مکی یا مدنی بودن سوره‌ها را تعیین می‌کند، نه تعداد بیشتر آیات مکی یا مدنی، بلکه مکی یا مدنی بودن آیات آغازین است.[۹]

ویژگی‌های سوره‌های مکی و مدنی

برای تشخیص سوره های مکی و مدنی، ملاک هایی را مشخص کرده اند که هر یک به تنهایی نمی تواند ملاک جامع و مانع باشد. بلکه این ملاک ها روی هم رفته تاحدودی تعیین کننده است. به طور کلی ملاک ها و علایم برای تشخیص، عبارت است از:

  • نص و خبر.

  • علایم صوری و ظاهری.

  • علایم محتوایی و معنوی.

برای تشخیص سوره‌های مکی و مدنی بر اساس مضمون و محتوای سوره‌ها، ملاک‌ها و معیارهایی ذکر شده است. بر این اساس، سوره‌های مکی معمولا کوتاهند و به توحید و نفی شرک می‌پردازند و تشریع و قانونگذاری در آنها کمتر است، و سوره‌های مدنی، سوره‌های طولانی‌تری هستند و بیان قوانین و حدود شرعی در آنها بیشتر دیده می‌شود.

ویژگی سوره‌ها و آیات مکی

سجده در این سوره‌ها وجود دارد؛

هر سوره‌ای که در آن «کلّا» باشد، مکی است؛

سوره‌های مکی کوتاه هستند؛

سوره‌های مکی, آیات کوتاهی دارند

آیات مکی بیشتر به توحید و پاکسازی جامعه از بت‌پرستی و شرک نظر دارند؛

تشریع و قانون‌گذاری در آیات مکی بسیار اندک است؛

در آیات مکی استناد به سرگذشت و قصص انبیاء فراوان است؛

آیات مکی دارای اعجاز و بلاغت خیره کننده‌ای هستند؛

خطاب‌های ویژه‌ای مانند «یا بنی آدم» و «یا ایها الناس» در سوره‌های مکی به چشم می‌خورد.[۱۰]

لحن تند و شدید سوره بیشتر با اهل مکه است که اهل عناد و لجاج و مقاومت در مقابل حق بوده اند

ویژگی سوره‌های مدنی

فرایض و حدود در این سوره‌ها آمده است؛

سوره‌های مدنی طولانی هستند؛

سوره‌های مدنی، آیات طولانی دارند؛

لحن ملایم و خفیف، مدنی بودن سوره را می رساند که بیشتر خطاب به مؤمنین است.

بیان قوانین شهری، قضایی، اجتماعی و دولتی و قوانین جنگ و صلح، مهمترین ویژگی آیات مدنی محسوب می‌گردد؛

آیات مدنی دارای خطاب «یا ایها الذین آمنوا» هستند؛

در آیات مدنی به تبیین عقاید فاسد اهل کتاب و دعوت آنها به اسلام پرداخته می‌شود؛

بیان احوال و اقدامات منافقین و موضع مسلمانان و پیامبر(ص) در برابر آن‌ها، در سوره‌های مدنی دیده می‌شود.[نیازمند منبع]

این ویژگی‌ها به گونه قطعی و صددرصد نیست و برای هر کدام استثناهایی می‌توان یافت. مثلاً سوره بقره با اینکه به بیان قصه حضرت آدم می‌پردازد اما مکی نیست، در حالی که مطابق ضوابط بالا بایستی چنین باشد و سوره نصر با اینکه هم کل سوره و هم آیات آن کوتاه است، اما در مدینه نازل شده است.[۱۱]

فواید شناخت

برای شناخت سوره‌های مکی و مدنی، فواید و کاربردهایی ذکر شده است؛ از جمله:

کمک به تفسیر قرآن: از آنجا که فهم ظرایف و اشارات آیات رابطه تنگاتنگی با مکان مربوطه دارد، شناخت آیات مکی و مدنی برای هر مفسری ضروری است؛

شناخت ناسخ و منسوخ: از آنجا که شناخت ناسخ و منسوخ که یکی از مناقشه‌برانگیزترین و حساس‌ترین مسائل در علوم قرآنی است، محتاج شناخت آیات سابق [= پیشین] و آیات مسبوق [= پسین] است. شناخت آیات و سوره‌های مکی و مدنی، مقدمه ضروری شناخت ناسخ و منسوخ است؛

شناخت سیر تکاملی تشریع و قانون‌گذاری؛

آگاهی از چگونگی نزول قرآن و نیز کمک به شناخت اسباب نزول که خود از علوم قرآنی است؛

سوره های مکی به ترتیب نزول

آیت الله معرفت در کتاب علوم قرآنی فهرستی از سوره های مکی و مدنی و ترتیب نزول آنها ارائه نموده اند که سوره های مکی آن به صورت زیر است. مطابق با توضیح ذکر شده در این کتاب این فهرست در ترتیب سوره ‏ها، طبق روایت ابن عباس و تکمیل آن مطابق روایت جابر بن زید، با تصحیح از روی نسخه‏ های متعدد انجام گرفته است.[۵]

در اين ترتيب نزول، نظر به ابتداي هر سوره است. یعنی هرگاه آغاز يک سوره نازل مي شد و ميان آن با نزول بقيه سوره، نزول چند سوره ديگر فاصله مي انداخته است، اعتبار ترتيب مبدأ نزول آن سوره بوده است نه زمان تکميل آن. چنان که سوره علق تا پنج آيه در آغاز بعثت نازل گرديد و پس از چند سال بقيه سوره نازل شد، اما اين سوره در رتبه اول نزول قرار دارد.[۶]

https://wiki.ahlolbait.com/%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%87_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%85%DA%A9%DB%8C_%D9%88_%D9%85%D8%AF%D9%86%DB%8C

طبق رواياتي كه فريقين نقل كردند گفتند سوره مباركه «يس» قلب قرآن است[1] در توجيه اينكه اين سوره قلب قرآن است وجوهي گفته شد برخي‌ها بر آن‌ هستند كه اين آيه ﴿وَكُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ و در لوح محفوظ و روشن خدا (یا قلب امام خلیفة اللّه) همه چیز را به شماره آورده‌ایم.﴾[2]باعث شد كه اين سوره قلب قرآن است. سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) فرمود ما از استادمان مرحوم آقاي قاضي(رضوان الله عليهما) سؤال كرديم به چه مناسبت سوره مباركه «يس» قلب قرآن است ايشان فرمودند ظاهراً به مناسبت آن آيات پاياني سوره مباركه «يس» يعني آيات 82 و 83 كه:

سوره ۳۶: يس

إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴿۸۲﴾

فرمان او تنها اين است كه هر گاه چيزي را اراده كند به او مي‏گويد: موجود باش آن نيز بلافاصله موجود ميشود! (۸۲)

فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۸۳﴾

پس منزه است خداوندي كه ملكوت هر چيزى در دست او است، و (همگي) به سوي او باز مي‏گرديد. (۸۳)

http://wahidkhorasani.com/%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C/%D8%B5%D9%88%D8%AA%DB%8C-%D9%88-%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7/216_%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D9%82%D9%84%D8%A8-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿يس﴾, نظير ﴿المر﴾, ﴿عسق﴾ و مانند آن كه جزء حروف مقطّعه باشد ظاهراً نيست طبق برخي از لغات عرب اين «ياء» و «سين» يعني «يا أيّها الانسان», «يا انسان» و مانند آن است كه منظور شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است … براي اينكه در آيه سه همين سوره دارد ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ خب اگر خطابي قبلاً نباشد چگونه مستقيماً مي‌فرمايد ﴿إِنَّكَ﴾ پس قبلاً خطابي هست «يا ايّها الرسول, يا ايّها النبي إنّك كذا» و ﴿يس﴾ يك آيه است.

http://qurannotes.blogfa.com/category/52

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

غرض اين سوره بيان اصول سه گانه دين است، چيزى كه هست نخست از مسأله نبوت شروع كرده، حال مردم را در قبول و رد دعوت انبيا بيان مى كند، و مى فرمايد كه: نتيجه دعوت حق انبياء، احياى مردم است، و اينكه آنان در راه سعادت واقع شوند و حجت را بر مخالفين تمام كند، و به عبارت ديگر تكميل هر دو دسته مردم است، عدّه اى را در طريق سعادت، و جمعى را در طريق شقاوت.

آنگاه اين سوره بعد از بيان مسأله نبوت، منتقل مى شود به مسأله توحيد، و آياتى چند از نشانه هاى وحدانيت خدا را برمى شمارد، و سپس به مسأله معاد منتقل شده، زنده شدن مردم را در قيامت براى گرفتن جزا، و جداسازى مجرمين از متقين را بيان نموده سپس ‍ سرانجام حال هر يك از اين دو طايفه را توصيف مى كند.

و در آخر دوباره به همان مطلبى كه آغاز كرده بود برگشته، خلاصه اى از اصول سه گانه را بيان، و بر آنها استدلال مى كند و سوره را ختم مى نمايد.

و از آيات برجسته و بسيار علمى اين سوره آيه :

إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴿۸۲﴾

فرمان او تنها اين است كه هر گاه چيزي را اراده كند به او مي‏گويد: موجود باش آن نيز بلافاصله موجود ميشود! (۸۲)

فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۸۳﴾

پس منزه است خداوندي كه مالكيت و حاكميت همه چيز در دست او است، و (همگي) به سوي او باز مي‏گرديد. (۸۳)

است.

روايات هم از طريق شيعه و سنى آمده كه فرمودند: براى هر چيزى قلبى است، و قلب قرآن سوره يس است.

اما از طريق شيعه، صدوق در كتاب ثواب الاعمال آن را از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده، و از طريق اهل سنت، الدر المنثور آن را از انس و ابو هريره و مَعْقِلُ بن يَسَار از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نقل كرده است.

(45) وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن

(45) وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي فَإِذَا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيراً

(۴۵) هر گاه خداوند مردم را به كارهائي كه انجام داده‏ اند مجازات كند جنبنده‏ اي را بر پشت زمين باقي نخواهد گذاشت! ولي (به لطفش) آنها را تا سر آمد معيني تاخير مي‏اندازد (و مهلت ميدهد تا خود را اصلاح كنند) اما هنگامي كه اجل آنها فرا رسد، (خداوند هر كس را به مقتضاي عملش جزا ميدهد) كه او نسبت به بندگانش بيناست (و از اعمال و نيات همه آگاه است).

… آيه گذشته كه مجرمان بى ايمان را تهديد به سرنوشت پيشينيان ميكرد اين سوال را براى بسيارى از آنها و ديگران مطرح مى سازد كه اگر سنت الهى در باره همه گردنكشان چنين است پس چرا اين قوم مشرك و سركش مكه را مجازات نميكند؟!

در پاسخ اين سؤال ميفرمايد: (اگر خداوند همه مردم را به خاطر اعمال كه انجام داده اند مجازات كند (و هيچ مهلتى براى اصلاح و تجديد نظر و خودسازى به آنان ندهد) جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذاشت ) (وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ).

آنچنان مجازاتهاى پي درپى نازل ميشود و صاعقه ها و زلزله ها و طوفانها گنهكاران ظالم را در هم ميكوبد كه زمين جاى زندگى براى كسى نخواهد بود.

ولى خداوند به لطف و كرمش آنها را تا زمان معينى به تاخير مى اندازد، و به آنها فرصت براى توبه و اصلاح مى دهد (وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّي).

اما اين حلم و فرصت الهى حسابى دارد، تا زمانى است كه اجل آنها فرا نرسيده باشد، اما هنگامى كه اجل آنها فرا رسد هر كس را به مقتضاى عملش جزا ميدهد چرا كه خداوند نسبت به بندگانش بصير و بيناست هم اعمال آنها را مى بيند و هم از نيات آنها با خبر است (فَإِذَا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيراً).

در اينجا دو سوال مطرح ميشود … نخست اينكه اين حكم عام (اگر خداوند مردم را به اعمالشان مجازات كند كسى را بر صفحه زمين باقى نخواهد گذاشت ) شامل انبيا و اوليا و صالحان نيز مى شود؟!

پاسخ اين سوال روشن است ، زيرا اينگونه احكام نظر به توده انسانها و اكثريت قاطع آنها دارد، و پيامبران و امامان و صالحان كه در اقليتند مسلما از آن خارج مى باشند، خلاصه هر حكمى استثنائى دارد و آنها از اين حكم مستثنى هستند.

اين درست به آن ميماند كه ميگوئيم اهل جهان غافلند، حريصند، و مغرورند، و منظور اكثريت آنها است

بنابراين آيه فوق هيچگونه منافاتى با مساله عصمت انبياء ندارد.

ديگر اينكه : آيا تعبير به (دابة) (جنبنده ) در آيه فوق شامل غير انسانها نيز ميشود، يعنى آنان هم به خاطر مجازات انسانها از ميان خواهند رفت؟!

پاسخ اين سوال با توجه به اين نكته كه فلسفه وجود جنبندگان ديگر بهره گيرى انسانها از آنان است و هنگامى كه نسل بشر بر چيده شود ضرورتى براى وجود آنها نيست، روشن است .

مراد از (دابة جنبنده ) هر موجودى است كه روى زمين جنب و جوش و حركتى داشته باشد، چه حيوان و چه انسان. و اگر به كيفر كفر و تكذيب انسانها، همه جنبندگان را هلاك مى كند، براى اين است كه همه جنبندگان براى انسان خلق شده اند، همچنان كه خالق تعالى خودش فرمود: (خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد سوره البقرة ﴿۲۹﴾)

سوره ۳۱: لقمان

أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُنِيرٍ ﴿۲۰﴾

آيا ندانسته‏ ايد كه خدا آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است مسخر شما ساخته و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام كرده است و برخى از مردم در باره خدا بى[آنكه] دانش و رهنمود و كتابى روشن [داشته باشند] به مجادله برمى ‏خيزند (۲۰)

و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (اين هلاكت همه جنبندگان به خاطر شومى گناهان است، همچنان كه از آيه (وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً و از فتنه‏ اى كه تنها به ستمكاران شما نمى ‏رسد بترسيد) برمى آيد كه پاره اى از گناهان و ظلم ها فتنه اى مى آورد عالم گير، كه غير از مرتكب ظلم را نيز شامل مى شود. درست نيست، براى اينكه شومى گناه نبايد از گناهكار تجاوز كند و دامنگير غير او شود، همچنان كه خداى تعالى فرموده: (وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى هيچ گنهكاري بار گناه ديگري را بر دوش نميكشد) و اما آيه اى كه شاهد آورد، يعنى آيه (وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً) مدلولش - به بيانى كه در تفسير سوره انفال گذشت - اين است كه: فتنه ناشى از ظلم تنها به كسانى از ايشان مى رسد كه مرتكب ظلم شدند، نه به عموم مردم اعم از ستمكاران و غير آنها.

شاید این گفتار علامه طباطبایی درست نباشد چون برخی عذابها مثل خشک سالی و نباریدن باران به علت گناه, دیگرهمگیر میباشد. یا ماجرایی که برای قوم سبا اتفاق افتاد تمام منطقه را تحت تاثیر قرار داد. دیگر نمیتوان در اینگونه عذابها افراد صالح را از غیر صالح جدا کنیم.

افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وادارند زيرا اختلاف و پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى رود، من نمى توانم بگويم چون وظيفه خود را انجام داده ام از آثار شوم وظيفه نشناسى هاى ديگران بر كنار خواهم ماند چه اينكه آثار مسائل اجتماعى فردى و شخصى نيست.

اين درست به آن مى ماند كه براى جلوگيرى از هجوم دشمنى صدهزار نفر سرباز نيرومند لازم باشد اگر عده اى مثلا پنجاه هزار نفر وظيفه خود را انجام دهند مسلما كافى نخواهد بود و نتايج شوم شكست هم وظيفه شناسان را مى گيرد و هم وظيفه نشناسان را، و همانطور كه گفتيم خاصيت مسائل جمعى و گروهى همين است .

اين حقيقت را به بيان ديگرى نيز مى توان روشن ساخت و آن اينكه : نيكان جامعه وظيفه دارند كه در برابر بدان سكوت نكنند اگر سكوت اختيار كنند در سرنوشت آنها نزد خداوند سهيم و شريك خواهند بود.

چنانكه در حديث معروفى از پيامبر نقل شده كه فرمود: ((ان الله عز و جل لا يعذب العامة بعمل الخاصة حتى يروا المنكر بين ظهرانيهم و هم قادرون على ان ينكروه فاذا فعلوا ذلك عذب الله الخاصة و العامة )): ((خداوند عزوجل هرگز عموم را به خاطر عمل گروهى خاص ‍ مجازات نمى كند مگر آن زمان كه منكرات در ميان آنها آشكار گردد و توانائى بر انكار آن داشته باشند در عين حال سكوت كنند در اين هنگام خداوند آن گروه خاص و همه توده اجتماع را مجازات خواهد كرد.

(و لكن يوخرهم الى اجل مسمى) - منظور از (اجل مسمى) مرگ و يا قيامت است، (فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرًا)، يعنى وقتى اجلشان رسيد، خدا به كار بندگان بصير است، هر يك را به آنچه كه كرده جزا مى دهد، و به اعمالشان داناست، چون بندگان او هستند، و چگونه ممكن است خالق از خلق خود و رب از عمل بنده خود غافل و جاهل باشد؟

اگر كسي بگويد خب حالا كه خدا اين‌چنين قدرت دارد چرا به حيات تبهكاران خاتمه نمي‌دهد؟ مي‌فرمايد دنيا دار امتحان است اين‌چنين نيست كه هر كسي گناهي كرده فوراً خدا به حيات او خاتمه بدهد اين تقريباً شبيه جبر و مانند آن مي‌شود انسان از ترس، گناه نمي‌كند بايد دست او باز باشد تا نفس مي‌كِشد مختارانه و آزادانه تصميم بگيرد و اگر ذات اقدس الهي مي‌خواست اينها را عذاب بكند هيچ كدام از اينها روي زمين نمي‌ماندند آن وقت كلّ زمين براي يك گروه مخصوص و اندكي مي‌ماند.

… يك شرك ظريفي, يك شرك خفيفي در لابه‌لاي كار بسياري از افراد هست هر روز تابع قدرتي هستند, هر روز به يك سو مي‌روند اين شرك ضعيف, تنيده در كار بسياري از افراد است اگر خوب دقت كنيد ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ و اكثر آنها كه مدعي ايمان به خدا هستند مشركند﴾ اين است. خب اگر ذات اقدس الهي بخواهد به كيفر شرك, اينها را در دنيا عذاب كند كه كسي نمي‌ماند. بنابراين خدا قدرت دارد, آزمون مي‌كند و محكمه الهي هم دارد. خيلي دير نشده, كسي هراس دارد كه مي‌ترسد خلافكار در آينده از دستش بيرون رود اما وقتي كه ﴿وَاللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُحِيطٌ و خداوند به همه آنها احاطه دارد[17] و هيچ چيزي از حيطه قدرت الهي بيرون نيست چه عجله براي انتقام.

آيه 61 سوره مباركه «نحل» اين است:

سوره ۱۶: النحل

وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ ﴿۶۱﴾

و اگر خداوند مردم را بخاطر ظلمشان مجازات كند جنبنده‏ اي را بر پشت زمين باقي نخواهد گذارد!، ولي آنها را تا زمان معيني بتاخير مي‏اندازد، اما هنگامي كه اجلشان فرا رسد نه ساعتي تاخير مي‏كنند و نه ساعتي پيشي مي‏گيرند. (۶۱)

اگر منظور از اين دابّه ﴿مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ﴾ خود انسان باشد كه حكم روشن است و اگر منظور هر جنبنده باشد براي اينكه جنبنده‌هاي ديگر براي انسان خلق شدند اگر انساني نباشد ديگر جنبنده‌اي نيست, دامي نيست, دام را انسان مي‌پروراند, طيور را هم اين‌چنين و آنها براي انسان خلق شدند و اگر باراني نيايد رحمت الهي قطع بشود آنها هم از بين مي‌روند. بنابراين اين ﴿مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا﴾ به دو معنا خواهد بود.

سوره مباركه «فاطر» كه هم سوره «فاطر» ناميده شد و هم سوره مباركه «ملائكه» چون در اول اين سوره دارد ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ﴾ بعد دارد ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ﴾ به همين مناسبت در نامگذاري كه اينها هم در حقيقت عَلَم بالغلبه است در زبان برخي‌ها اين سوره به سوره «ملائكه» ناميده شده در زبان بعضي‌ها سوره «فاطر»

(44) أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ

(44) أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْ‌ءٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً

(۴۴) آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كساني كه پيش از آنها بودند چگونه شد؟ همانها كه از اينان قويتر (و پرقدرتتر) بودند، نه چيزي در آسمان و نه چيزي در زمين از حوزه قدرت او بيرون نخواهد رفت، او دانا و توانا است.

اين آيه گروه مشرك و مجرم را به پيگيرى آثار گذشتگان و سرنوشتى كه به آن گرفتار شدند دعوت مى كند، تا آنچه را از تاريخ درباره آنها شنيده اند با چشم در سرزمينهاى متعلق به آنها، و در لابلاى آثارشان ببينند، تا بيان به عيان تبديل گردد.

مى فرمايد: آيا سير در زمين نكردند تا بنگرند عاقبت كار كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد؟! (أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ).

اگر اينها چنين تصور ميكنند كه از آنان نيرومندترند سخت در اشتباهند، چرا كه آنها از اينها قويتر و پر قدرتتر بودند (وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً).

فرعونيان كه سرزمين مصر را جولانگاه قدرت خويش قرار داده بودند و نمروديان كه با قدرت تمام بر پهنه سرزمين بابل و كشورهاى ديگر حكومت مى كردند آنچنان قوى بودند كه بت پرستان مكه در برابر آنها هيچ به حساب نمى آيند.

به علاوه انسانها هر قدر نيرومند و قوى باشند قدرت آنها در برابر قدرت خداوند صفر است ، چرا كه نه چيزى در آسمان ، نه در زمين ، از حوزه قدرت او فرار نخواهد كرد، و او را عاجز و ناتوان نخواهد ساخت (وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْ‌ءٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ) .

او هم دانا است و هم توانا، نه چيزى از نظرش مخفى و پنهان ميماند، و نه كارى در برابر قدرتش مشكل است ، و نه كسى بر او چيره مى شود. (إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً)

بارها در قرآن مجيد به اين مطلب بر خورد ميكنيم كه خداوند افراد بى ايمان و سركش را به (سير در ارض ) و مشاهده آثار اقوامى كه گرفتار عذاب الهى شده اند دعوت مى كند.

در آيه 9 سوره روم چنين آمده است :

أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ :

(آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند به كجا منتهى شد؟ همانها كه نيروئى بيشتر از اينان داشتند، و زمين را دگرگون ساختند، و بيش از آنچه اينها آباد كردند آنها عمران نمودند، و پيامبرانشان با دلائل آشكار به سراغشان آمدند، اما به خيره سرى خود ادامه دادند، و به مجازات دردناك الهى گرفتار شدند، خداوند هرگز به آنها ستم نكرد ولى آنها به خويشتن ستم كردند.)

شبيه همين معنى در سوره يوسف - آيه 109.

سوره حج - آيه 46.

سوره غافر آيه 21 و آيه 82.

و سوره انعام - آيه 11 و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن آمده است .

اين تاكيدهاى مكرر دليل بر تاثير فوق العاده اين مشاهدات در نفوس انسانها است ، آنها بايد بروند و آنچه را در تاريخ خوانده اند و يا از مردم شنيده اند با چشم ببينند.

﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً﴾ اين برهان مسئله است بعد براي اينكه اين برهان تجريدي (ذهنی) را تجربي كنند فرمودند شما فحصي ( کاوش؛ جستجو) بكنيد. در سرزمين‌ها ببينيد اقوام و مللي كه تبهكار بودند به چه روز سياهي مبتلا شدند هم برهان تجريدي در قرآن كريم هست هم شواهد تجربي و حسّي ﴿أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ﴾ شما از حجاز به شام, از شام به حجاز كه مي‌رويد مناطق ويران‌شده‌اي مي‌بينيد كه آثار گذشتگان است, ميراث فرهنگي است, مي‌بينيد و مي‌شنويد كه چه اقوامي در اين سرزمين زندگي مي‌كردند و به چه روز سياهي مبتلا شدند ﴿فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾كه همان گروه گذشته كه گرفتار عذاب الهي شدند ﴿أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً﴾ بودند از اين صناديد قريش, مشركان حجاز نيرومندتر بودند. در سوره مباركه «سبأ» آيه 45 گذشت كه ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ همين است يعني اين مشركان و سرمايه‌داران مكه, معشار سرمايه‌داران گذشته نبودند معشار يعني يك دهم, نظير مِرباع يعني يك چهارم, معشار گذشته‌ها را اينها نداشتند فرمود: ﴿وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً﴾ بعد يك اصل كلي تجريدي را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد چون خداي سبحان، عليمِ محض است علمش نامتناهي است, قدير محض است قدرتش نامتناهي است. چيزي نمي‌تواند خدا را عاجز كند ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْ‌ءٍ﴾ … كه خدا ـ معاذ الله ـ نتواند مطابق اراده‌اش كاري انجام بدهد, چه موجود آسماني باشد چه موجود زميني ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن شَيْ‌ءٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ چرا؟ برهان مسئله اين است كه او عليم مطلق است پس همه امور را مي‌داند, قدير مطلق است بر همه كارها تواناست اگر كسي بعضي از امور را بداند بعضي از امور را نداند ممكن است گرفتار مكرها و حيله‌هاي پنهاني بشود اگر كسي همه امور را بداند ولي نتواند جلوي مكر و نقشه ديگران را بگيرد آسيب مي‌بيند اگر موجودي عليمِ محض بود و قدير صِرف بود هرگز وامانده نخواهد شد.

اگر امكانات, باعث نجات آدم باشد گروه‌ها و اقوامي كه قبل از شما بودند از امكانات بيشتري برخوردار بودند ولي اين امكانات بيشتر باعث نجات آنها نشد.

(43) اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ

(43) اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً

(۴۳) اينها همه به خاطر آن بود كه استكبار در زمين جستند و حيله گريهاي سوء داشتند، اما اين حيله گريهاي سوء تنها دامان صاحبانشان را مي‏گيرد، آيا آنها چيزي جز سنت پيشينيان (و عذابهاي دردناك آنها) را انتظار دارند؟ هرگز براي سنت خدا تبديلي نخواهي يافت، و هرگز براي سنت الهي تغييري نمي‏يابي!

اين آيه توضيحى است بر آنچه در آيه قبل گذشت، مى گويد: دورى آنها از حق به خاطر اين بود كه طريق استكبار در زمين را پيش گرفتند، و هرگز حاضر نشدند در برابر حق تسليم شوند (استكبارا فى الارض).

و نيز به خاطر آن بود كه حيله گريهاى زشت و بد را پيشه كردند (و مكر السيئى ).

ولى اين حيله گريهاى سوء تنها دامان صاحبانش را مى گيرد (و لا يحيق المكر السيئى الا باهله ).

جمله (لا يحيق ) از ماده (حاق ) به معنى (نازل نمى شود و اصابت نمى كند و احاطه نمى يابد) مى باشد، اشاره به اينكه حيله گريها ممكن است موقتا دامن ديگران را بگيرد، ولى سرانجام به سراغ صاحب آن مى آيد، او را در برابر خلق خدا رسوا و بينوا، و در پيشگاه الهى شرمسار ميكند، همان سرنوشت شومى كه مشركان مكه پيدا كردند.

در حقيقت اين آيه مى گويد: آنها تنها به دورى كردن از اين پيامبر بزرگ الهى قناعت نكردند، بلكه براى ضربه زدن به آن از تمام توان و قدرت خود كمك گرفتند، و انگيزه اصلى آن كبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق بود.

در دنباله آيه اين گروه مستكبر مكار و خيانتكار را با جمله پر معنى و تكان دهنده اى تهديد كرده ، مى گويد: آيا آنها انتظارى جز اين دارند كه گرفتار همان سرنوشت پيشينيان شوند؟! (فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ).

اين جمله كوتاه اشاره اى به تمام سرنوشتهاى شوم اقوام گردنكش و طغيان گرى همچون قوم نوح ، و عاد، و ثمود، و قوم فرعون است كه هر كدام به بلاى عظيمى گرفتار شدند، و قرآن بارها به گوشه هائى از سرنوشت شوم و دردناكشان اشاره كرده ، و در اينجا با همين يك جمله كوتاه ، تمام آنها را در مقابل چشم اين گروه مجسم مى سازد.

سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: (هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نمي يابى ، و هرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى يافت ) (فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا).

چگونه امكان دارد خداوند قوم و جمعيتى را به خاطر اعمالى كيفر دهد ولى گروه ديگرى را كه داراى همان برنامه اند معاف دارد؟ مگر او حكيم و عادل نيست؟ و همه چيز را از روى حكمت و عدل انجام نميدهد؟

نوسان و دگرگونى سنتها در باره كسى تصور ميشود كه آگاهى محدودى دارد، و با گذشت زمان به مسائلى واقف ميشود كه او را از سنت ديرينه اش باز ميدارد، يا كسى كه آگاه است اما روى ميزان حكمت و عدالت رفتار نمى كند و تمايلات خاصى بر فكر او حاكم است ، ولى پروردگارى كه از همه اين امور منزه و پاك مى باشد سنتش در باره آيندگان همانست كه در باره پيشينيان بوده است ، سنتهايش ثابت و تغيير ناپذير است.

قرآن در آيات متعددى روى مساله تغيير ناپذير بودن سنتهاى الهى تكيه كرده است.

اجمالا در اين جهان در عالم تكوين (عالم آفاق, عالم آفاق يعنى سماوات يا مجموعه عظيم ستارگان، سحابى ها، كهكشان ها، زمين و تمام موجوداتى كه در آسمان ها و زمين هستند، جماد و نبات و حيوان و انسان همه عالم تكوين يا عالم آفاق است.) و تشريع (عالم دين, عالم تشريع قرآن كريم است و فرمايش هاى حكيمانه انبياى خدا و ائمه طاهرين و اولياى خدا) قوانين ثابت و لايتغيرى است كه قرآن از آنها به سنتهاى الهى تعبير كرده كه هرگز دگرگونى در آنها راه ندارد، اين قوانين همانگونه كه بر گذشته حاكم بوده بر امروز و فردا نيز حاكم است ، مجازات مستكبران بى ايمان هنگامى كه اندرزهاى الهى سود نبخشد، همچنين يارى رهروان راه حق به هنگامى كه دست از تلاش مخلصانه بر ندارند از اين سنتها است و هر دو در گذشته و امروز تغيير ناپذير بوده و هست .

https://www.aparat.com/v/CjDdk

قابل توجه اينكه در بعضى از آيات قرآن مجيد تنها سخن از عدم تبديل سنتهاى الهى آمده (احزاب - 62) و در بعضى ديگر سخن از عدم تحويل آنها (سوره اسراء - 77).

سوره ۳۳: الأحزاب

سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا ﴿۶۲﴾

اين سنت خداوند در اقوام پيشين است و براي سنت الهي هيچگونه تغييري نخواهي يافت. (۶۲)

سوره ۱۷: الإسراء

سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا وَلَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا ﴿۷۷﴾

اين سنت (ما) در پيامبراني است كه پيش از تو فرستاديم، و هرگز براي سنت ما تغيير و دگرگوني نخواهي يافت. (۷۷)

ولى در آيه مورد بحث هر دو را به صورت تاكيد پشت سر هم آورده ، ميفرمايد: نه براى سنت الهى تبديل مييابى و نه تحويلى !

آيا اين هر دو, يك معنى را مى رساند كه براى تاكيد بيان شده است ، و يا هر كدام اشاره به معنى مستقلى است؟

با توجه به ريشه اين دو واژه ظاهر اين است كه به دو معنى مختلف اشاره ميكند: (تبديل ) آن است كه چيزى را به كلى عوض ‍ كنند، يعنى آن را بردارند و چيز ديگرى جانشين آن نمايند، ولى (تحويل ) آن است كه همان موجود را از نظر (كيفى ) يا (كمى ) دگرگون سازند.

به اين ترتيب سنتهاى الهى نه به كلى عوض ميشود، و نه حتى كم و زياد و ضعيف و شديد ميشود، از جمله اينكه خداوند در مورد گناهان و جرائم مشابه مجازاتهاى مشابهى از هر جهت قائل ميشود، نه اينكه مجازاتى را براى گروهى قائل شود و گروه ديگرى را معاف سازد، و نه اينكه مجازات گروهى را كمتر و يا ضعيفتر كند، و چنين است قانونى كه از ريشه ثابتى مايه گرفته كه نه تبديل در آن است و نه دگرگونى و تغيير.

آخرين نكته اى كه در مورد اين آيه به نظر ميرسد اين است كه در يكجا سنت را به الله اضافه كرده، و در جاى ديگر از همين آيه سنت را به اولين و پيشينيان، ممكن است در بدو نظر منافاتى بين اين دو تصور شود، ولى چنين نيست ، زيرا در مورد اول اضافه به فاعل است ، و در مورد دوم به مفعول ، در مورد اول سخن از سنتگذار است ، و در مورد دوم سخن از كسى است كه اين سنت الهى در باره او اجرا مى شود.

(وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ) - يعنى مكر بد نازل نمى شود و نمى رسد مگر به صاحبش، و در غير از خود او مستقر نمى شود، براى اينكه هر چند مكر بد بسا مى شود كه به شخص مكر شده صدمه اى وارد مى آورد، و ليكن چيزى نمى گذرد كه از او زايل مى شود و دوام نمى آورد، ولى اثر زشت آن بدان جهت كه مكر سيى ء است در نفس مكر كننده باقى مى ماند، و چيزى نمى گذرد كه آن اثر, ظاهر گشته ، گريبانش را مى گيرد و به خاطر آن مجازات مى شود، حال يا در دنيا و يا در آخرت. و به همين جهت در مجمع البيان آيه شريفه را تفسير كرده به اينكه: كيفر مكر سيى ء جز به مرتكبش نمى رسد.

و اين آيه شرىفه كلامى است از باب مثل، نظير اين جمله كه قرآن كريم فرموده: (إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ سركشى و ستمهاي شما فقط به زيان خود شماست)، و نيز فرموده: (فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ هر كس پيمانشكني كند به زيان خود پيمان شكسته است).

(فلن تجد لسنّة اللّه تبديلا و لن تجد لسنة اللّه تحويلا) - (تبديل سنت خدا) به اين است كه: عذاب خدا را بردارند، و به جايش عافيت و نعمت بگذارند، و (تحويل سنت ) عبارت از اين است كه: عذاب فلان قوم را كه مستحق آن مى باشند، به سوى قومى ديگر برگردانند، و سنت خدا نه تبديل مى پذيرد و نه تحويل، براى اينكه خداى تعالى بر صراط مستقيم است، حكم او نه تبعيض دارد و نه استثناء.

﴿فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ يعني تنفّر اينها, رميدن اينها بيشتر شد …. چرا اين كار را كردند؟ ﴿اسْتِكْبَاراً فِي الْأَرْضِ﴾ اينها مستكبرند.

با كافر مي‌شود كنار آمد ولي با مستكبر نمي‌شود كنار آمد. در بخشي از آيات قرآن دارد بالأخره بعضي‌ها كافر هستند خب با شما كاري ندارند, شما هم با آنها كاري نداشته باشيد. با كفار هم مي‌توانيد زندگي مسالمت‌آميز داشته باشيد. در آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» همين است فرمود كفاري در عالَم هستند كه كاري با شما ندارند شما هم كاري با آنها نداريد با آنها مي‌توانيد زندگي مسالمت‌آميز داشته باشيد عادلانه رفتار كنيد. همين آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» در قانون اساسي ما هم هست. به استناد همين آيه, اصولي هم از قانون اساسي تدوين شده است. كفار در عالَم زيادند ما كه نمي‌توانيم با همه بجنگيم و كار الهي را انجام بدهيم…كار ما اين نيست فرمود:

سوره ۶۰: الممتحنة

لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ﴿۸﴾

خدا شما را از نيكي كردن و رعايت عدالت نسبت به كساني كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهي نمي‏كند، چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.

فرمود كفاري كه با شما كاري ندارند تحريمي نكردند مزاحمت ايجاد نكردند ممانعت ايجاد نكردند, كسي كه ممانعت ايجاد مي‌كند اينها آنها را ياري نكردند بدي نسبت به شما نكردند خدا نهي نمي‌كند كه شما نسبت به آنها نيكي كنيد بلكه در ذيل آيه دارد ﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد﴾اين براي كفار.

اما مستكبِر غير از كافر است. فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ با پيشوايان كفر بجنگيد﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ چرا كه حرمت سوگند [و پيمان‏] را رعايت نمى ‏كنند[24] نه «لا اِيمان لهم» كه اين بحثش قبلاً گذشت نه چون ايمان ندارند, كافر هستند, خيلي‌ها ايمان ندارند, كافرند, مي‌شود با آنها زندگي كرد و كنار آمد اما كسي كه اَيمان ندارد جمع «يَمين» يعني قطعنامه, سوگند, توافق, موافقت‌نامه هيچ چيزي را به رسميت نمي‌شناسد. خب با چنين آدمي شما چگونه مي‌توانيد زندگي كنيد… ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (نه تنها درباره شما) درباره هيچ فرد با ايماني رعايت خويشاوندي و پيمان را نمي‏كنند و آنها تجاوزكارانند. (۱۰)﴾[25] نه امضايشان محترم است نه توافقشان محترم است. خب چگونه مي‌توانيد با اينها زندگي كنيد امروز امضا مي‌كنند فردا انكار مي‌كنند, امروز توافق مي‌كنند فردا انكار مي‌كنند. برهان قرآن كريم اين نيست كه «لا اِيمان لهم» برهان قرآن كريم اين است كه ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾.

﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ﴾مَكر بد و زشت، دامنگير خود آن ماكرين مي‌شود در روايات ما هست كه اهل بيت فرمودند: «مَن حَفَر لأخيه بئراً وقع فيها»[26]كسي براي ديگري چاه بِكَند خودش به چاه مي‌افتد «مَنْ سَلَّ سَيْفَ البَغْيِ قُتِلَ به، كسي كه شمشير ظلم را از غلاف بيرون بياورد… با همان شمشير كشته مي‌شود.

…اين بيان ائمه است, بيان اهل بيت است, اين حق است, صدق است, اين‌طور نيست كه اينها جايي درس خوانده باشند يا با گمان اين حرف را زده باشند. فرمود هر كسي شمشير ظلم را از غلاف در بياورد با آن كُشته مي‌شود «مَنْ سَلَّ سَيْفَ البَغْيِ قُتِلَ به» اين يقيني است, اينها را از همين آيات گرفتند. خود ائمه(عليهم السلام) گاهي به شاگردانشان مي‌فرمودند ما اگر مطلبي گفتيم از ما سؤال كنيد از كجاي قرآن استفاده كرديد[28] خب گاهي اين توفيق را داشتند كه از آنها سؤال مي‌كردند و آنها جواب مي‌دادند كه از فلان آيه استفاده كرديم, گاهي اين سؤال را براي بعدي‌ها گذاشتند.

اين ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾ حصر است فرمود هر نقشه بد, دامنگير خود آن نقّاش مي‌شود يك اصل كلي است ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً و راستگوتر از خدا در گفتار کیست؟﴾,[29] ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظُرُونَ﴾ اين انتقام است و تهديد ﴿يَنظُرُونَ﴾ يعني «ينتظرون» شما هيچ انتظار نداريد مگر اينكه سنّت الهي درباره شما پياده بشود ﴿فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ﴾ سنّت اوّلين چيست؟ در آيه 44 فرمود برويد بگرديد ببينيد سنّت اوّلين چيست ما خيلي‌ها را خاك كرديم در بخش‌هايي از قرآن كريم فرمود اينها كه در برابر شما هستند هرگز به قدرت‌هاي قبلي نبودند[30] ما آنها را از بين برديم اينها را هم از بين مي‌بريم اينها منتظر سنّت قبلي باشند.

نياكانشان, گذشتگانشان, مستكبراني كه در زمين بودند همان طوري كه ذات اقدس الهي به حيات آنها خاتمه داد ﴿دَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً شديدا آنها را در هم كوبيديم﴾, ﴿وَمِنْهُم مَّنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ و بعضي ديگر را در زمين فرو برديم﴾,[4]﴿مِنْهُم مَنْ أَغْرَقْنَا بعضي را غرق كرديم﴾,[5]﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ برخی از آن [شهر] ها هنوز برجایند، و برخی درو شده بر باد رفته اند﴾[6] همه آن عذاب‌هايي كه نصيب گذشتگان شد و دامنگير گذشتگان شد دامنگير اينها هم مي‌شود چرا؟ براي اينكه ذات اقدس الهي يك برنامه حكيمانه تنظيم كرد كه تا مدتي صبر مي‌كند, نصاب صبر وقتي تمام شد, نصاب عفو و تخفيف تمام شد, نصاب رحمت در برابر غضب تمام شد, نوبت به غضب مي‌رسد.

همه اين برنامه‌ها بر اساس نظام احسن است; لذا خداي سبحان گاهي درباره كلّ عالَم سخن مي‌گويد مي‌فرمايد: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ دگرگوني در آفرينش خدا نيست[7] چرا؟ …هر چه مصداق شيء است مخلوق خداست كه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[8] … ديگر هم فرمود كه ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾[9] يعني هر چه آفريد زيبا آفريد ….حالا اگر كسي بخواهد چيزي را عوض بكند يا بخواهد خدا چيزي را عوض كند پاسخش آن .. ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ خدا چيزي را عوض نمي‌كند و چيزي هم در عالَم عوض نمي‌شود. غير خدا نمي‌تواند عوض كند چون قدرت ندارد, خود خدا عوض نمي‌كند چون به احسن وجه خلق كرده ديگر زيباتر از اين كه ممكن نيست; لذا … فرمود: ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ يا ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ وعده‏ هاي الهي تخلف ناپذير است﴾,[10]﴿لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ و براى كلمات خدا هيچ تغييردهنده‏ اى نيست﴾[11] و مانند آن براي اينكه غير خدا قدرت ندارد, خود خدا كه قادر است چون به احسن وجه خلقت كرده است ديگر عوض نمي‌كند ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اين اصول… شامل سنّت و امثال سنّت خواهد شد; لذا سنن الهي بر اساس همان «أحسن النظام» تدوين شده است لذا گاهي … مي‌فرمايد: ﴿فَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً﴾ تبديلي در سنّت الهي نيست تحويلي هم در سنّت الهي نيست. تبديل آن است كه اين سنّت را بردارند به جاي آن و بدلِ آن سنّت ديگر بگذارند, تحويل آن است كه اين سنّت را از اين قوم بردارند به قوم ديگر بدهند فرمود عذابي كه بايد دامنگير مستكبران و ماكران بشود نه تبديل‌پذير است نه تحويل‌پذير.

—-----

مقاومت شما در برابر وحي الهي يك استكبار نابخشودني است و اين مكري كه شما داريد درباره خاموش كردن چراغ وحي, دامنگير شما خواهد شد. عمل از بين نمي‌رود عمل زنده است و هرگز عامل را رها نمي‌كند اين دو اصل از اصول قرآني است كه «العمل حيٌّ لا يموت بإذن الله و العمل معلّقٌ علي عامله بإذن الله» كاري كه انسان انجام داد از بين نمي‌رود نمي‌شود گفت گذشت, ما گذشتيم نه اينكه آن عمل از بين رفته باشد پس عمل باقي است بدون شك, از بين نمي‌رود وقتي از بين نرفت يك موجود معطّل در عالَم هستي وجود ندارد كه نه با چيزي رابطه داشته باشد …. در يك گوشه افتاده باشد آن در عالَم هستي نيست.

…عمل, مبدأ فاعلي خود را رها نمي‌كند عمل به غير عامل خود مرتبط نيست اگر عمل اثري دارد چه اثر خوب چه اثر بد, نصيب همان عامل مي‌شود يا دامنگير آن عامل مي‌شود. اينكه فرمود: ﴿لَيْسَ لِلاْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي﴾[1] ناظر به همين است. در بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در دعاي ختم قرآن اين است كه «وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِی الْأَعْنَاقِ» [2]عمل‌هاي بد, غُل دامنگير و گردنگير تبهكاران مي‌شود اين‌طور نيست كه عمل, عامل را رها كند. يك غُل گردنگير خواهد بود.

دعای ۴۲ صحیفه سجادیه

بارالها بر محمد و آلش درود فرست، و از برکت قرآن به وقت مردن سختی جان کندن، و دشواری ناله کردن را بر ما سهل و آسان فرما، و نیز به شماره افتادن نفس‌ها را در وقتی که جان‌ها به خرخره رسند، و گفته شود چه کسی معالجه گر است؟ و فرشته مرگ برای قبض روح از پرده‌های نهان آشکار گردد، و تیرهای وحشتناک فراق را از کمان اجل به سوی جانها پرتاب نماید، و تلخی شربت مرگ را چون جامی زهرآلوده به کام جانها ریزد، و کوچ کردن و حرکت ما به جهان دیگر نزدیک شود، و اعمال هر کس همچون طوقی بر گردنش حلقه زند، و قبرها آرامگاهمان تا به وقت قیامت شوند.

بارالها بر محمد و آلش درود فرست، و ورود ما را به خانه پوسیدگی، و طول اقامت ما را در طبقات خاک بر ما مبارک گردان، و گورها را پس از جدایی از دنیا بهترین منازلمان قرار ده، و به رحمتت تنگی لحدها را برای ما گشاده فرما، و در برابر حاضران عرصه قیامت به گناهان هلاک‌کننده‌مان رسوایمان مکن،

و از برکت قرآن به وقت صف بستن در محضرت بر ذلّت ما رحم آور، و به هنگام لرزش صراط در روز عبور از آن قدم‌های ما را از لغزش استوار ساز، و پیش از برپا شدن قیامت تاریکی قبرهای ما را به آن نور بخش، و از هر گونه‌اندوه روز قیامت و دشواری ترسهای آن روز سخت نجاتمان ده،

و در آن روز که صورت ستم پیشگان سیاه شود که روز اندوه و ندامت است چهره‌های ما را سپید گردان، و از ما در قلوب مؤمنان دوستی قرار بده، و زندگی را بر ما سخت مکن.

فرمود: ﴿وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾… مكر يعني گذشته از اينكه خضوع نمي‌كنند درصدد براندازي نظام الهي‌اند فرمود: ﴿الْمَكْرُ السَّيِّئِ﴾ كه قصدشان اين است كه دين را از پا در بياورند فقط دامنگير خود آنها خواهد بود در بخش‌هاي ديگر هم فرمود:

سوره 14: إبراهيم

وَقَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَعِنْدَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِنْ كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ ﴿۴۶﴾

آنها نهايت مكر خود را به كار زدند، و همه مكرها (و توطئه‏ هاشان) نزد خدا آشكار است، هر چند كوهها با مكرشان از جا بركنده شود! (۴۶)

اينها ممكن است مكرهايي داشته باشند كه كوه‌ها را منفجر كنند ولي ﴿عِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ﴾.

—------

پرسش: در اموري كه بدا حاصل مي‌شود آن تبديل و تحويل است يا نيست؟

بِدا یا بداء در لغت به معنای ظاهر شدن است، و در اصطلاح به معنای تغییر مقدرات از سوی خداوند بر اساس پاره‌ای حوادث و وقایع و تحت شرایط و عوامل ویژه‌است.

بَدا جزء اموري است كه در قضا و قَدر پيش‌بيني شده است كه فلان حادثه در فلان صحنه رخ مي‌دهد بعد در فلان صحنه بايد عوض بشود, خود اين تغيير و تبديل زيرمجموعه عالَم قضاست و جزء سنّت الهي است; يعني وقتي مردم اوضاعشان عوض مي‌شود ذات اقدس الهي هم آثار خودش را عوض مي‌كند خود اين مجموعه زير پوشش سنّت الهي است ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ هنگامي كه آنها از حق منحرف شدند خداوند قلوبشان را منحرف ساخت[12] اگر مردم برگردند ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا هر گاه برگرديد ما باز مي‏گرديم﴾,[13]﴿إِن تَعُودُوا نَعُدْ اگر باز گرديد ما هم باز خواهيم گشت﴾[14] اين دو اصلي كه در تحويل و تحوّل عالَم هست اينها زيرمجموعه آن سنّت كلّي الهي است اگر مردم برگردند لطف الهي برمي‌گردد, مردم استكبار و مكرشان را ادامه بدهند لطف الهي سلب مي‌شود. خود اينها بخشي از بَداست همه اينها زيرمجموعه لوح محفوظ است, تثبيت‌شده است كه كجا جاي بداست كجا جاي بدا نيست كجا جاي تغيير است كجا جاي تحويل است و مانند آن. در حقيقت اگر حكم عوض مي‌شود چون موضوع عوض مي‌شود….

انسان مادامي كه زنده است در عالَم حركت است, در عالم حركت هر گونه تغييري ممكن است, انسان ممكن است از ايمان به كفر, از كفر به ايمان, از صلاح به طلاح (ضد الصلاح, فساد و تباهی), از طلاح به صلاح منتقل بشود اما اصل كلي اين است كه اگر كسي صالح بود خير براي اوست, اگر كسي طالح بود شرّ دامنگير اوست اين سنّت الهي است كه تغييرناپذير است. افرادي كه در دنيا زندگي مي‌كنند زيرمجموعه اين سنّت‌اند. فلان‌جا سقف است اگر كسي بخواهد آسوده باشد مي‌رود زير سقف, فلان‌جا سقف نيست پناهگاه نيست اگر كسي از زير سقف به در رفته آسيب مي‌بيند. اين يك اصل كلي است. كجا سقفِ رحمت است, كجا باز است, كجا آسيب‌پذير است, كجا آسيب‌پذير نيست اينها را ذات اقدس الهي مشخص كرده افرادي كه راهي اين راه‌اند, متحرّك اين راه‌اند تا زنده‌اند و نفس مي‌كشند در معرض تغيّر و تبدّل‌اند از ايمان به كفر, از صلاح به طلاح و مانند آن, آنها عوض مي‌شوند نه اينكه حكم الهي و قانون الهي و سنّت الهي تغيير كرده باشد.

در سوره مباركه «يونس» آيه 23 فرمود: ﴿فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾

فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۲۳﴾

اما هنگامي كه آنها را رهائي بخشيد، (دوباره) در زمين، بدون حق، ستم مي‏كنند اي مردم ستمهاي شما به زيان خود شماست، بهره‏ اي از زندگي دنيا (مي بريد) سپس بازگشت شما بسوي ماست و (خدا) شما را به آنچه عمل مي‏كرديد خبر مي‏دهد. (۲۳)

بعد يك اصل كلي را فرمود, فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ اين سخن از ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[18] نيست, سخن از ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾[19] نيست سخن از ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ است اين سخن از ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ به آن اصل كلي كه مطرح شد اشاره مي‌كند ﴿إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم اي مردم ستمهاي شما به زيان خود شماست﴾ اين يك حصر است يعني هر كس ستمي مي‌كند ولو نسبت به خانواده‌اش, ولو نسبت به همسايه‌اش, ولو نسبت به زيرمجموعه‌اش هر كسي هر ستمي مي‌كند يك نيشي به خود مي‌زند منتها الآن مَست قدرت است, وقتي اين حالت تخديري برطرف شد دادش در مي‌آيد اين‌طور نيست كه الآن درد نباشد الآن آسيب هست منتها او چون احساس نمي‌كند ﴿فِي سْكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ اينها در مستي خود سرگردانند﴾ مستانه زندگي مي‌كنند تخديرشده‌اند كسي كه تخدير شده است درد را احساس نمي‌كند وقتي آخرهاي عمر فرا رسيد دادش در مي‌آيد ﴿إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم﴾ اين‌جا ﴿عَلَي﴾ است آنكه در سوره مباركه «اسراء» است كه ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[20] …هر دو لام براي اختصاص است ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ اگر نيكي كنيد بخودتان نيكي مي‏كنيد﴾ «إنّ الإحسان يختصّ بالمحسن» ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا و اگر بدي كنيد باز هم به خود مي‏كنيد﴾ «إنّ الاسائة تختصّ بالمسيء» لام, لام اختصاص است.

(42) وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَي

(42) وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً

(۴۲) آنها با نهايت تاكيد سوگند خوردند كه اگر پيامبري انذار كننده به سراغ آنها بيايد هدايت يافته ترين امتها خواهند بود، اما هنگامي كه پيامبري براي آنها آمد جز فرار و فاصله گرفتن (از حق) چيزي بر آنها نيفزود!

در تفسير (در المنثور) و (روح المعانى ) و (مفاتيح الغيب ) و تفاسير ديگر چنين آمده است كه مشركان عرب هنگامى كه مى شنيدند كه بعضى از امتهاى پيشين همچون يهود پيامبران الهى را تكذيب كردند، و آنها را به شهادت رساندند، مى گفتند: ولى ما چنين نيستيم ! اگر فرستاده الهى به سراغ ما بيايد ما هدايت پذيرترين امتها خواهيم بود! ولى همانها هنگامى كه آفتاب عالمتاب اسلام از افق سرزمينشان طلوع كرد و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) همراه بزرگترين كتاب آسمانى به سراغشان آمد نه تنها نپذيرفتند بلكه در مقام تكذيب و مبارزه و انواع مكر و فريب بر آمدند.

الان ما هم در زمان غیبت ممکن است ادعاهایی داشته باشیم ولی در زمان ظهور همه چیز تغییر میکند.

آيات فوق نازل شد و آنها را بر اين ادعاهاى تو خالى و بى اساس مورد ملامت و سرزنش قرار داد.

(أَيْمَانِ) جمع (يمين ) به معنى سوگند است ، و در اصل يمين به معنى دست راست مى باشد، اما از آنجا كه به هنگام سوگند و بستن عهد و پيمان دست راست را به هم مى دهند، و قسم ياد مى كنند، اين كلمه تدريجا در معنى سوگند به كار رفته است .

(جهد) از ماده (جهاد) به معنى تلاش و كوشش است ، بنابراين تعبير (جهد ايمانهم ) اشاره به سوگند موكد است .

آرى آنها هنگامى كه تماشاگر صفحات تاريخ گذشته بودند كه از بي وفائيها و ناسپاسيها و كارشكنيها و جنايات امتهاى پيشين مخصوصا يهود نسبت به پيامبرانشان سخن ميگفت ، بسيار تعجب ميكردند و همه گونه ادعا در باره خود داشتند و لافها مى زدند.

اما هنگامى که: «محک تجربه آمد به میان» و كوره امتحان سخت داغ شد و خواسته آنها عملى شد نشان دادند كه آنها نيز از همان قماشند، بطورى كه قرآن در دنباله همين آيه فرموده : هنگامى كه انذار كننده الهى آمد جز فرار و فاصله گرفتن از حق چيزى بر آنها نيفزود! (فلما جائهم نذير ما زادهم الا نفورا).

راغب مى گويد: (كلمه (جهد) به فتحه جيم - و (جهد) - به ضمه جيم - به معناى طاقت و مشقت است. تا آنجا كه مى گويد: و خداى تعالى فرموده: (و اقسموا باللّه جهد ايمانهم ) يعنى سوگند خوردند به خدا و سعى كردند كه سوگند خود را تا آنجا كه در وسع و طاقتشان هست پايدار و مؤ كّد كنند).

و درباره كلمه (نفور) گفته: (اين كلمه از ماده (نفر) است كه هم به معناى تنفر از چيزى است، و هم به معناى رو كردن به چيزى، مانند كلمه (فزع ) كه آن نيز به دو معناست، هم مى گوييم: (فزع الى فلان به فلان كس پناه برد، و نزد او آرامش گرفت ) و هم مى گوييم: (فزع عن الشى ء از فلان چيز رو بگردانيد) در نفر هم وقتى مى گوييم: (نفر عن الشى ء نفورا) معنايش اين است كه: از آن چيز تنفر و اعراض كرد، در قرآن فرموده: (و ما زادهم الا نفورا).

در معناى اين كلام قريش كه پيش از بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله) قسم مى خوردند كه اگر نذيرى به سويشان بيايد (اهدى من احدى الامم) خواهند شد بعضى از مفسرين گفته اند: (قبل از بعثت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) خبر به قريش رسيد كه اهل كتاب پيغمبران خود را تكذيب كردند. قريش گفتند: خدا يهود و نصارى را لعنت كند كه پيامبرانى به سوى شان آمدند و آنان تكذيبشان كردند. به خدا سوگند اگر پيامبرى به سوى ما آيد، قطعا و به طور حتم راه يافته ترين امت ها خواهيم بود). و سياق آيه شريفه مصدق اين نقل است و آن را تأييد مى كند.

فرمود مشركان حجاز شنيدند كه براي بعضي از اهل ملل و نِحل، پيامبري آمده اينها پيامبرشان را تكذيب كردند اينها گفتند اگر براي ما پيامبر آمده بود ما حتماً مي‌پذيرفتيم پيامبرمان را تكذيب نمي‌كرديم.

اينها الله را به عنوان خالق كل, به عنوان مدير كل, به عنوان ربّ كل قبول داشتند اما گرفتار ارباب متفرّقه بودند. اينها سوگند ياد كردند ﴿وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ﴾ با يك سوگند غليظي كه ﴿لَئِن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ﴾ اگر پيامبري از طرف خدا بيايد همان‌طوري كه براي اهل كتاب آمد ﴿لَيَكُونُنَّ أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ از يكي از اين امّت‌ها, هدايت‌شده‌تر بودند مهتدي‌تر بودند.

﴿فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ قبلاً شرك داشتند الآن شركشان بدتر شد و …گرفتار معصيت بيشتري شدند براي اينكه قبلاً مشرك بودند بدون پيامبر, الآن هم مشرك‌اند با پيامبر. قبلاً يك كفر داشتند الآن دو كفر, قبلاً كفر به توحيد بود الآن هم كفر به توحيد است هم كفر به رسالت.

نفرت اينها, استكبار اينها, معصيت اينها دوچندان شده است ﴿مَا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً﴾ براي اينكه اينها عكس‌العمل نشان مي‌دهند نظير ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا﴾ است از اين سنخ، نه اينكه آمدنِ اين پيامبر باعث زيادت نفرت بود بلكه آمدن نور آفتاب براي كسي كه اعشاست چشمش درد مي‌گيرد اين بايد در غار برود. شمس, آسيبي نمي‌رساند اين نمي‌تواند در برابر نور آفتاب قرار بگيرد اگر آفتاب طلوع بكند اين بايد جاي ديگري باشد وگرنه درد مي‌كشد اين نه براي آن است كه آفتاب، زيانبار است و آسيب‌رسان بلكه او مريض است, در برابر آفتاب قدرت تحمل ندارد.

در جريان سِحر سَحره فرعون كه آنها ايمان آوردند, مستحضريد كه اگر روح كسي واقعاً بميرد بشود ﴿أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ مردگانند نه زندگان[7] اينها كساني‌اند كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ براي آنها تفاوت نمي‏كند كه آنان را (از عذاب خداوند) بترساني يا نترساني، ايمان نخواهند آورد.[8] و اگر صدها معجزه هم بياورند او باور نمي‌كند فرمود اگر كلّ آيه را هم بياوريم ﴿وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا اگر تمام نشانه‏ هاي حق را ببينند ايمان نمي ‏آورند[9] اينها كساني‌اند كه قلبشان مرده است.

گروه دوم كساني‌اند كه مريض‌اند يا خواب‌اند اينها اگر صيحه‌اي بيايد بيدار مي‌شوند يا دارويي پيدا بشود شفا پيدا مي‌كنند. سحره فرعون از همين قبيل بودند يا بيمار بودند يا خواب. معجزه الهي, يا شفابخش است يا بيداركننده. اگر اين‌چنين باشد خب سحره فرعون واقعاً تشخيص دادند و ايمان آوردند و حُسن خاتمت نصيبشان شده اما فرعون واقعاً قلبش مرده بود ديگر احيا نشده, بنابراين فرق است بين سَحره فرعون و ديگران.

در مورد سحره فرعون اينها عالماً عامداً شرك نورزيدند در اثر اينكه در محيط شرك زندگي كردند عادتشان اين شد.

كارشناس بودند مي‌دانستند اينها از سنخ سِحر نيست اينها نه تنها ساحر بودند, سحّار بودند (يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ ﴿۳۷﴾ تا هر ساحر ماهرى را نزد تو بياورند (۳۷) سوره الشعراء) در سِحر فناور بودند اينها ديدند كه جريان حضرت موسي از اين قبيل نيست براي اينكه وقتي وجود مبارك حضرت موسي عصا را انداخت … اِعجاز حضرت موسي سِحر را بلعيد نه چوب‌ها را، …

سوره شعرا

فَأَلْقى‏ مُوسى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (۴۵)

پس موسى عصايش را انداخت و بناگاه هر چه را به دروغ برساخته بودند بلعيد (۴۵)

وقتي وجود مبارك حضرت موسي(سلام الله عليه) عصا را انداخت ديدند يك مار دارد در اين ميدان مي‌جنبد بقيه يك مقدار طناب و چوب هستند كنار افتادند سِحر را بلعيد نه چوب‌ها را خب اينها فهميدند اين از آن سنخ نيست …خب اگر كسي قلبش مريض نباشد (یا نمرده باشد) اين بيّنه الهي را كه ببيند ايمان مي‌آورد.

مطلب بعدي آن است كه مشركان مي‌گفتند وحي و نبوّتي در كار نيست اگر رسالتي از طرف خدا باشد حتماً آن رسول بايد فرشته باشد ممكن نيست بشر رسالت الهي را به عهده بگيرد كه در اوايل سوره مباركه «انعام» بحثش گذشت.[6] آن‌گاه در اين آياتي كه دارد به جِدّ قسم ياد مي‌كنند كه اگر پيامبري بيايد اينها ايمان مي‌آورند اين ارشاد به آن است كه يقيناً چنين چيزي نيست پيامبري نخواهد آمد كسي كه اصلاً منكر رسالت و نبوّت عامه است مي‌گويد اگر پيامبري باشد بايد فرشته باشد انسان نمي‌تواند رسالت الهي را به عهده بگيرد چنين چيزي يقيناً تعليق بر محال است اگر رسولي بيايد يقيناً او انكار مي‌كند براي اينكه مبناي او اين است كه رسالت، محال است.

در سوره مباركه «انعام» مشابه اين آيه گذشت آيه 109 سوره «انعام» اين بود:

وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الْآيَاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَمَا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۱۰۹﴾

با نهايت اصرار سوگند به خدا ياد كردند كه اگر نشانه‏ اي (معجزه اي) براي آنها بيايد حتما به آن ايمان مي ‏آورند بگو معجزات از ناحيه خدا است (و در اختيار من نيست كه به ميل شما معجزه بياورم) و شما نمي ‏دانيد كه آنها پس از آمدن معجزات (باز) ايمان نمي ‏آورند! (۱۰۹)

آن‌جا مبسوطاً گذشت كه اينها گفتند اگر معجزه‌اي بيايد ما ايمان مي‌آوريم فرمود هر معجزه‌اي بيايد اينها ايمان‌ نمي‌آورند براي اينكه اينها مبنايشان اين است كه رسالت و نبوّت عام, محال است; يعني ممكن نيست بشر از طرف خدا بيايد. آغاز سوره مباركه «انعام» هم همين بود كه اينها منكر نبوّت عامه بودند نه تنها منكر نبوّت خاصه, مي‌گويند اصلاً ممكن نيست بشر از طرف خدا پيام بياورد اگر از طرف خدا پيامبري هست بايد فرشته بياورد. اين‌جا هم اين‌طور نيست كه اينها واقعاً بگويند اگر براي ما ثابت بشود كسي از طرف خداست ما ايمان مي‌آوريم ﴿وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ اين تعليق بر محال است خب كسي كه منكر رسالت عامّه است اين چگونه مي‌گويد اگر پيامبر بيايد من قبول مي‌كنم.

اين ﴿أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ به چند وجه تفسير شده:

يكي از معانيش اين است كه ما از بعضي از اين اُمم اَهدا بوديم «أهداي مِن جميعهم» نبوديم اَهداي ﴿مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ بوديم. اين ﴿مِنْ﴾, «مِن» تفضيليه است كه از بعضي از اُمم ما اهدا بوديم.

تفسير ديگر اين است كه اگر پيامبري بود ما هم در رديف يكي از اُمم بوديم. مسيحي‌ها ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ هستند, يهودي‌ها ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾هستند صابئين ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ هستند ما هم جزء ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ بوديم الآن جزء ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾نيستيم براي اينكه پيامبر نداريم ما اگر پيامبر مي‌داشتيم جزء ﴿إِحْدَي الْأُمَمِ﴾ بوديم, و اهدا هم بوديم.

احتمال سوم اين است كه اين الف و لام ﴿الْأُمَمِ﴾ الف و لام عهد باشد يعني «احدي الاُمم المعهوده مِن اليهود و النصاري» از اينها اهدا هستيم.

پس يا جنس است يا عهد است يا اصلاً ﴿أَهْدَي مِنْ إِحْدَي الْأُمَمِ﴾نيست «اَهديٰ ممّا كانوا قبل ذلك» بودند.

(41) إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا

(41) إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِن بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً

(۴۱) خداوند آسمانها و زمين را نگاه مي‏دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و هر گاه منحرف گردند كسي جز او نمي‏تواند آنها را نگاه دارد او حليم و غفور است.

در آيه بعد سخن از حاكميت خدا بر مجموعه آسمانها و زمين است … مى فرمايد: خداوند آسمانها و زمين را نگه مى دارد تا از مسير خود منحرف نشوند و زائل نگردند (ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا).

نه تنها آفرينش در آغاز با خدا است, كه نگهدارى و تدبير و حفظ آنها نيز به دست قدرت او است ، بلكه آنها هر لحظه آفرينش ‍ جديدى دارند، و هر زمان خلقت نوينى، و فيض هستى لحظه به لحظه از آن مبداء فياض به آنها مى رسد، كه اگر لحظه اى رابطه آنها با آن مبدا بزرگ قطع شود راه فنا و نيستى را پيش مى گيرند:

اگر نازى كند يكدم فرو ريزند قالبها! نظیری نیشابوری

يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ

اى خدايى كه فضل و كرمت بر خلق دايم است

درست است كه آيه روى مساله حفظ نظام عالى هستى تكيه ميكند، ولى همانگونه كه در بحثهاى فلسفى به ثبوت رسيده ممكنات در بقاى خود همانگونه نيازمند به مبدأ هستند كه در حدوث خود، و به اين ترتيب حفظ نظام جز ادامه آفرينش جديد و فيض الهى چيزى نيست .

كرات آسمانى بى آنكه به جائى بسته باشند ميليونها سال در قرارگاه خود يا مدارى كه براى آنها تعيين شده در حركتند، بى آنكه كمترين انحراف پيدا كنند، همانگونه كه نمونه آن را در منظومه شمسى مى نگريم ، كره زمين ما ميليونها بلكه ميلياردها سال است بر دور آفتاب در مسير خود با نظم دقيقى … مى چرخد و سر بر فرمان پروردگار دارند.

سپس به عنوان تاكيد مى افزايد: و هر گاه بخواهند از محل و مسير خود خارج شوند كسى غير از خداوند نمى تواند آنها را نگاهدارى كند (وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِن بَعْدِهِ).

نه بتهاى ساختگى شما، نه فرشتگان ، و نه غير آنها، هيچكس قادر بر اين كار نيست .

در پايان آيه براى اينكه راه توبه را به روى مشركان گمراه نبندد و اجازه بازگشت در هر مرحله به آنها دهد ميفرمايد: خداوند هميشه حليم و غفور است (ان الله كان حليما غفورا).

به مقتضاى حلمش در مجازات آنها تعجيل نميكند و به مقتضاى غفوريتش توبه آنها را با شرائطش در هر مرحله كه باشد پذيرا مى شود.

بعضى از مفسران اين دو وصف را در ارتباط با نگهدارى آسمان و زمين دانسته اند، چرا كه زوال آنها عذاب و مصيبت است، و خداوند به مقتضاى حلم و غفرانش اين عذاب و مصيبت را دامنگير مردم نمي كند، هر چند گفتار و اعمال بسيارى از آنها ايجاب ميكند كه اين عذاب نازل گردد، همانگونه كه در آيات 88 تا 90 سوره مريم آمده است:

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا ﴿۸۸﴾

آنها گفتند خداوند رحمن فرزندي براي خود اختيار كرده! (۸۸)

لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا ﴿۸۹﴾

چه سخن زشت و زننده اي آورديد. (۸۹)

تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا ﴿۹۰﴾

نزديك است آسمانها بخاطر اين سخن از هم متلاشي گردد، و زمين شكافته شود و كوهها به شدت فرو ريزد! (۹۰)

نكته :

كوچك و بزرگ در برابر قدرت او يكسان است

جالب اينكه در آيات فوق نگاهدارى آسمانها بر جاى خود به قدرت خدا استناد داده شده در آيات ديگر قرآن همين تعبير در مورد نگهدارى پرندگان بر فراز امواج هوا آمده است :

سوره ۱۶: النحل

أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِي جَوِّ السَّمَاءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿۷۹﴾

آيا آنها به پرندگاني كه بر فراز آسمان تسخير شده‏ اند نظر نمى افكنند؟ هيچكس جز خدا آنها را نگاه نمي ‏دارد، در اين نشانه‏ هايي است (از عظمت و قدرت خدا) براي كساني كه ايمان دارند. (۷۹)

اين هماهنگى تعبيرات نشان مى دهد كه براى قدرت بى انتهاى پروردگار نگاهدارى مجموعه كرات آسمان و زمين همچون نگاهدارى يك پرنده بر فراز امواج هوا است .

در يكجا آفرينش آسمان پهناور را نشانه وجود خود معرفى ميكند، و در جاى ديگر آفرينش حشره كوچكى همچون پشه را.

گاهى به (خورشيد) سوگند ياد مى كند كه منبع عظيم انرژى در عالم هستى است ، و گاه به ميوه بسيار ساده اى همچون (انجير) قسم مى خورد.

اشاره به اينكه در برابر قدرت او كوچك و بزرگ فرقى ندارند.

امير مؤ منان على (عليهالسلام ) ميفرمايد: و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف ، و القوى و الضعيف ، فى خلقه الا سواء:

(كوچك و بزرگ ، سنگين و سبك ، قوى و ناتوان ، همه در برابر توانائى او يكسانند).

دليل همه اين مسائل يك چيز است و آن اينكه وجود خداوند وجودى است بى نهايت از هر جهت ، و دقت روى مفهوم بى نهايت اين حقيقت را به خوبى ثابت مى كند كه مفاهيمى همچون سخت و آسان ، كوچك و بزرگ ، پيچيده و ساده ، تنها در برابر موجودات محدود قابل طرح است ، اما هنگامى كه سخن از قدرت نامحدود به ميان آيد اين مفاهيم به كلى تغيير شكل مى دهند و همگى در يك صف و يك رديف قرار مى گيرند، بى آنكه كمترين تفاوتى در اين مقايسه با هم داشته باشند!

سوره 25: الفرقان

أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا ﴿۴۵﴾

آيا نديدي چگونه پروردگارت سايه را گسترده ؟ و اگر مي‏خواست آنرا ساكن قرار مي‏داد، سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم. (۴۵)

ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا ﴿۴۶﴾

سپس آنرا آهسته جمع مي‏كنيم. (۴۶)

ساده‌ترين موجودات همين سايه است فرمود: برچيدن بساط سايه براي ما خيلي آسان است ﴿ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾. مشكل‌ترين كارهم, جريان قيامت كبراست در قيامت كبرا كلّ جهان را به هم مي‌زند دوباره مي‌سازد﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ روز قيامت زمين يكسره در قبضه [قدرت] اوست و آسمانها در پيچيده به دست اوست سوره الزمر﴿۶۷﴾ ﴾[28] كلّ اين نظام را به هم مي‌زند دوباره مي‌سازد مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ اين حشرى است كه بر ما آسان خواهد بود سوره ق(۴۴)﴾[29] اين حشر اكبر براي خداي سبحان يَسير و آسان است سرّش اين است كه خداي سبحان با ابزار و اَدوات و جوارح و امثال ذلك ـ معاذ الله ـ كار نمي‌كند, اگر طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) «فاعلٌ لا بمعني الحركات»[30] او با اراده كار مي‌كند كسي اراده كند كه كلّ نظام را به هم بزند دوباره بسازد يا اراده كند كه اين سايه را جمع بكند يكسان است.

الآن شما با اراده تصوّر مي‌كنيد يك قطره آب را با اراده تصوّر مي‌كنيد اقيانوس اطلس را هر دو را يكسان بدون زحمت تصوّر كرديد چون با اراده كسي بخواهد كاري انجام بدهد رنج بدني و ابزاري ندارد فرمود هم آن كار ﴿حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾ هم اين كار ﴿قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾

نيازمندي موجودات در حدوث و بقا به خداوند

مي‌فرمايد اشيا همان‌طوري كه در اصل آفرينش محتاج به ذات اقدس الهي هستند در نگهداري و پرورش و پردازش هم محتاج خداي سبحان‌اند اين‌طور نيست كه اشيا در حدوث محتاج به حق‌تعالي باشند در بقا ـ معاذ الله ـ بي‌نياز باشند. خداي سبحان كه بدون شركت و بدون مظاهره كلّ نظام را آفريد همان خداي واحدِ احد به تنهايي اينها را نگه مي‌دارد كه مبادا از بين بروند ﴿إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا﴾. پس احداث اينها به قدرت حق است ابقاي اينها هم به قدرت حق است در احداث, آنها نه بالاستقلال سهيم‌اند, نه بالمشاركه سهيم‌اند, نه بالمظاهره سهيم‌اند در اِبقا هم اين چنين است نه بالاستقلال, نه بالشركه, نه بالمظاهره; نه در احداث نه در ابقا پس اينها بيكار محض‌اند.

با اراده, خدا اينها را نگه مي‌دارد. اين پرنده‌ها را فرمود ما با اراده نگه مي‌داريم شما بالأخره الآن دستتان چند كيلوست اين را همين‌طور بالا نگه داشتيد با چه چيزي دستتان را نگه مي‌داريد اين دستتان را كه اين‌طور نگه مي‌داريد اين دست يك چيز سنگين است اگر اراده‌تان را برداريد مي‌افتد اراده كرديد اين دست را نگه مي‌داريد. اين ديگر با چوب و عمود نمي‌ماند اراده كرديد.

اگر انسان جسمي را از جايي بخواهد بردارد به جاي ديگر بگذارد با اراده اين كار را مي‌كند…اگر انسان با اراده اين كار را مي‌كند … البته خسته مي‌شود ولي ذات اقدس الهي خستگي در او نيست… فرمود خداي سبحان اينها را نگه مي‌دارد حالا اگر جاذبه شد يا علل و عوامل ديگري شد و علم ثابت كرد آن هم مخلوق الهي و در تحت تدبير خداست. فرمود چه در احداث چه در بقا هيچ كدام از اين امور شش گانه نصيب غير خدا نيست «لا بالاستقلال, لا بالمشاركه, لا بالمظاهره; لا في الإحداث و لا في الإبقاء» بنابراين در احداث و اِبقا و حدوث و بقا غير خدا هيچ سهمي ندارد.

پرسش: در قرآن معمولاً سماوات جمع آمده ولی أرض مفرد اما در روايات « و الأرضين» می فرمايد ... .

پاسخ: بله در سوره مباركه «طلاق» آن‌جا كه فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ خداوند كسي است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آن را... (۱۲)[11] آن‌جا يك روايت نوراني از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است كه حضرت دستان مباركشان را روي هم گذاشتند و فرمود: «أرضٌ و سماءٌ, أرضٌ و سماءٌ» [12]ذيل اين آيه سوره «طلاق» كه فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ اگر زمين مثل سماوات است پس ارضين سبع است.

(40) قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلقُوا

(40) قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً فَهُمْ عَلَي بَيِّنَةٍ مِّنْهُ بَلْ إِن يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُم بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً

(۴۰) بگو آيا فكر نمي‏كنيد اين معبوداني را كه شريك خدا قرار داده‏ ايد به من نشان دهيد چه چيزي از زمين را آفريده‏ اند؟ يا اينكه شركتي در (آفرينش و مالكيت) آسمانها دارند؟ يا به آنها كتابي (آسماني) داده‏ ايم و دليلي از آن براي (شرك) خود دارند؟ نه هيچيك از اينها نيست، ظالمان فقط وعده‏ هاي دروغين به يكديگر مي‏دهند!

اين آيه پاسخ ديگرى به مشركان ميدهد و به آنها خاطر نشان مى سازد كه اگر انسان از چيزى تبعيت ميكند يا به آن دل ميبندد بايد دليلى از عقل بر آن داشته باشد، يا دليلى از نقل قطعى ، شما كه هيچيك از اين دو را در اختيار نداريد, پس سرمايه شما چيزى جز مكر و فريب نيست.

به تعبير ديگر: اگر بت پرستان و ساير مشركان از هر گروه و هر صنف ادعا دارند بتها قدرتى در انجام خواسته هاى آنها در روى زمين دارند بايد نمونه اى از خلقت زمينى آنها را ارائه دهند.

و اگر معتقدند كه اين بتها مظهر فرشتگان و ملائكه و مقدسين آسمانى هستند - همانگونه كه عقيده جمعى از آنها بود - بايد شركت آنها را در آفرينش آسمانها نشان دهند.

و اگر معتقدند كه اينها شريك در خلقت نيستند تنها مقام شفاعت به آنها واگذار شده - همانگونه كه بعضى ادعا داشتند - بايد سندى از كتب آسمانى براى اثبات اين مدعا بياورند.

حال كه هيچيك از اين مدارك را در اختيار ندارند پس ستمگران فريبكارانى هستند كه در گوش يكديگر سخنان دروغين مى گويند.

تعبير به (كتابا) به صورت نكره آن هم با استناد به پروردگار، اشاره به اين است كه در هيچيك از كتب آسمانى كوچكترين دليلى بر مدعاى آنها نيست .

تعبير به (ظالمون ) بار ديگر تاكيدى است بر اين معنى كه شرك ظلم و ستم آشكار است .

تعبير به وعده هاى (غرور) ناظر به اين است كه بت پرستان اين خرافات و اوهام را به صورت وعده هاى تو خالى از يكديگر ميگرفتند، و به صورت شايعه و تقليدهاى بى اساس بعضى به بعض ديگر القا مى كردند.

اضافه (شركاء) به مشركين، به اين عنايت است كه مشركين ادعاى شركت در خدايى براى آنها كردند، پس در نتيجه اضافه شركاء به ضمير (كم ) اضافه اى است لامى و مجازى، (چون بت ها شركاى مشركين نبودند، تا اين نسبت حقيقى باشد).

اگر بتها خالق بودند، قطعا دليلى بر خالقيت آنها دلالت مى كرد، و اين دليل يا از ناحيه عالم بود و يا از ناحيه خداى سبحان، اما از ناحيه عالم، كه مى بينيم هيچ موجودى در عالم دلالت بر خالقيت بت ها و مخلوقيت خودش براى آنها ندارد، حتى به طور شركت، كه جمله (ارونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك فى السموات ) اين شق مسأله را بيان مى كند، و اما از ناحيه خداى سبحان، اگر دليلى مى بود، قطعا در كتابى از كتب آسمانى كه از ناحيه او نازل شده ديده مى شد، و آيه اى از آيات آن كتب مى گفت كه خدا به ربوبيت بت ها اعتراف دارد و جايز مى داند كه مردم آنها را بپرستند و معبود و خداى خود بگيرند، و ما مى بينيم كه چنين پيامى از ناحيه خدا نازل نشده و خود مشركين هم به اين اعتراف دارند و جمله (ام آتيناهم كتابا فهم على بينه منه ) اين شق ديگر را بيان مى كند.

در اين‌جا چند برهان اقامه مي‌كند بر توحيد …. مي‌فرمايد شما كه مشركيد, اين مشركيد آن‌طور نيست كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل مي‌كند كه ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ﴾ اينكه فرمود شركا براي اينكه اينها يك مقدار مال را براي بت‌ها قرار مي‌دهند آنها را شركاي در اموال قرار مي‌دهند[29] ظاهراً آن نيست يعني اين بت‌هايي كه شما شركاءالله قرار داديد شما يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي… در حالي كه نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي…. آخر انسان حرفي مي‌زند نه دليل عقلي داشته باشد نه دليل نقلي… شما نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد بر اينكه اينها استحقاق دارند پس معلوم مي‌شود پرستش اينها باطل خواهد بود… آنها كه شما را به بت‌پرستي دعوت مي‌كنند فريبكارند و كارشان فريب دادن است…اگر موجودي چيزي را خلق نكرد, قدرت خالقيّت نداشت, شركت در خالقيت هم نداشت پس يك موجود ممكن و نيازمند است مخلوق است اگر مخلوق است ديگر رب و معبود نخواهد بود.

جامع همه اين اقسام در آيه 22 و 23 سوره مباركه «سبأ» بود كه گذشت.

سوره ۳۴: سبأ

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِنْ شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ ﴿۲۲﴾

بگو كساني را كه غير از خدا (معبود خود) مي‏پنداريد، بخوانيد (آنها هرگز گرهي از كار شما نمي ‏گشايند، چرا كه) آنها به اندازه ذره‏ اي در آسمانها و زمين مالك نيستند و نه در (خلقت و مالكيت) آنها شريكند، و نه ياور او (در آفرينش) بوده‏ اند. (۲۲)

وَلَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّى إِذَا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ﴿۲۳﴾

هيچ شفاعتي نزد او جز براي كساني كه اذن داده سودي ندارد، (در آن روز همه در اضطرابند) تا زماني كه اضطراب از دلهاي آنها زايل گردد (و فرمان از ناحيه او صادر شود، در اين هنگام مجرمان به شفيعان) مي‏گويند: پروردگارتان چه دستوري داده ؟ مي‏گويند: حق را (بيان كرد و اجازه شفاعت درباره مستحقان داد) و او است بلند مقام و بزرگ مرتبه. (۲۳)


در آيه 22 فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ غير خدا يعني بت‌هايي را كه شما آنها را مي‌پرستيد و عبادت مي‌كنيد ببينيد اينها چه كاره هستند هيچ كدام از اين سه, چهارتا كار از آنها ساخته نيست ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ﴾ ذرّه‌اي از ذرّات موجودات آسماني، مِلك اينها نيست كلاً مِلك خداي سبحان است كه ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ پربركت و زوال ناپذير است كسي كه حكومت جهان هستي به دست او است﴾;[9] ﴿وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾در زمين چيزي را اينها مالك نيستند پس نه موجودات سپهري در اختيار اينهاست نه موجودات زميني ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ نه تنها بالاستقلال مالك نيستند شريك مالك هم نيستند خدا مالك سماوات و ارض است ﴿بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ اينها شريك مالك هم نيستند …سوم: ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾يك وقت است كه قبول كرديد كه اينها بالاستقلال مالك نيستند, يك; بالشركه مالك نيستند, دو; ولي ادّعا مي‌كنيد خداي سبحان كه خواست بيافريند يا تدبير كند اينها ظَهيرند, پشتيبان‌اند, پشتوانه خدا هستند كه گوشه‌اي از كار به دست اينهاست فرمود … خدا از اينها به عنوان يك ظهير و پشتيبان كمك نمي‌گيرد. قبلاً هم در ذيل اين آيه گذشت كه وقتي مي‌گويند تظاهرات نه يعني ظهور; يعني ظَهْر يعني پشت به پشت هم دادند پشتيباني كردند پشتوانه فلان كارند اين را مي‌گويند تظاهرات. چهارم: اين را در آيه بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ فرمود اينها كه ذرّه‌اي در آسمان مِلك اينها نيست, ذرّه‌اي در زمين مِلك اينها نيست, در ذرّه‌اي شركت ندارند, در ذرّه‌اي پشتيبان و پشتوانه نيستند پس هيچ كاره‌اند مي‌ماند مسئله شفاعت كه شما گفتيد: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[10] شفاعت حق است اما شفاعت را خدا به انبيا و اوليا داده به اذن الهي, به اين صنم و وثن كه اجازه نداد ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾ اينها كه مأذون نيستند. پس اقسام قبلي كه محال است آن قسم كه ممكن است به اذن خداست اذن خدا هم كه براي انبيا و اولياست. آن دو آيه, جامع‌تر از آيه محلّ بحث سوره مباركه «فاطر» است. فرمود اينها هيچ كاره‌اند.