وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ ﴿۳۶﴾

وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ ﴿۳۶﴾

و پيوسته مي‏گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه‏ اي رها كنيم؟! (۳۶)

مى گويند آيا خدايان خود را به خاطر مردى شاعر و ديوانه رها كنيم؟ اين كلام ايشان در حـقـيـقـت انـكـارى اسـت نـسـبت به رسالت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بعد از آن اسـتـكـبـارى كـه از پـذيـرفـتـن توحيد ورزيدند و آن را انكار كردند.

شـاعـرش مـى ناميدند چون سخنانش آنچنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مـى بـرد كـه گـوئى موزون ترین اشعار را مى سرايد، در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود و مجنونش مى خواندند به خاطر اينكه رنگ محيط بخود نـمـی گـرفت، و در برابر عقايد خرافي انبوه متعصبان لجوج ايستاده بود كارى كه از نظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودکشی جنون آميز است، در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!

در بحث‌هاي قبلي هم ما داشتيم که در قرآن كريم آنها كه به اصطلاح پژوهشگران شرك بودند مغالطه‌اي بين تكوين و تشريع داشتند و اينها كه جزء افراد مياني يا «ضعاف» بودند، اينها يك برهانی داشتند؛ الآن هم در هند يك عدّه هستند كه گرفتار همين شرك هستند. آنهايي كه به اصطلاح محقّقانشان هستند مي‌گويند ذات اقدس الهي در دسترس احدي نيست, در درك احدي نيست و كسي نمي‌تواند او را عبادت كند، ما بايد اصنام و اوثان را عبادت كنيم كه مقرّب باشيم و اين كار اگر بد بود، چون خود او علم مطلق دارد از كار ما باخبر است, يك و چون قدرت مطلق دارد مي‌تواند جلوي ما را بگيرد, دو; از اينكه عالِم است و قادر است و جلوي ما را نگرفت، ما كشف رضا مي‌كنيم, سه؛ اين مجموع مغالطات محقّقان شرك است (مشابه این مطلب را در آیه ۴۷ سوره یس داشتیم البته به نحو دیگر).

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۴۷﴾

و هنگامي كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزي كرده انفاق كنيد كافران به مومنان مي‏گويند آيا ما كسي را اطعام كنيم كه اگر خدا مي‏خواست او را اطعام مي‏كرد (پس خدا خواسته كه او گرسنه باشد) شما فقط در گمراهي آشكاريد. (۴۷)

در حالي كه اينها بين اراده تشريع و تكوين خلط كردند (در ارادهٔ تکوینی، هر چیزی که خدا بخواهد، حتماً واقع می‌شود, در ارادهٔ تشریعی، خدا می‌خواهد بندگانش آن را انجام دهند، اما آنها مختارند اطاعت کنند یا نافرمانی.)؛ ذات اقدس الهي البته «بكلّ شيء عليم» است «بكلّ شيء قدير» است و فرمود من بشر را آزاد گذاشتم، اين آزادي راه كمال اوست ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[23] هيچ كس در دين مجبور نيست؛ يعني تكويناً آزاد است، چون هر راهي را كه انتخاب كند به اختيار خودش باشد و كمال او هم در همين است، اما اين ـ معاذ الله ـ به معناي اباحه‌گري نيست كه هر كسي هر حرفي خواست بزند و هر كاري خواست انجام دهد که اين به عنوان آزادي بيان يا آزادي قلم باشد. وگرنه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! سپس او را در دوزخ بيفكنيد[24]بگير و ببند الهي براي چيست؟ همين خدايي كه مي‌فرمايد: ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ مي‌گويد بگيريد و ببنديد و بزنيد، پس اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾؛ يعني بشر را من آزاد خلق كردم يا به طرف حق يا به طرف باطل؛ هيچ جبري نيست، انسان مجبور است كه آزاد باشد، اين از بهترين نعمت‌هاي الهي است. فرمود آزاديِ او در اختيار او نيست ما او را مجبور كرديم كه آزاد باشد، ما او را اين‌طور خلق كرديم. هيچ كس نمي‌تواند جلوي آزادي خود را بگيرد; يعني يك كار بدون اراده انجام دهد. همان‌طوري كه دو دوتا پنج‌تا مستحيل است، اگر كسي بخواهد كارِ بي‌اراده انجام دهد مقدورش نيست؛…بخواهد كار بي‌اراده انجام دهد محال است؛ طنز بگويد, شوخي كند, جِدّ بگويد, دروغ بگويد يا راست بگويد بالأخره با اراده كار مي‌كند. انسان «خُلق مختارا»؛ اين اختيار كمالي است كه ذات اقدس الهي به او داد. فرمود در مسئله خلقت ما شما را آزاد آفريديم، قبول يا نكول[ ن ُ ] هر راهي را كه انتخاب كنيد، آزادانه انتخاب كرديد؛ ولي ما هدايتتان مي‌كنيم, راهنمايي مي‌كنيم كه راه بهشت حق است, راه انبيا حق است, راه اوليا حق است دنيا در آن هست, آخرت در آن هست, حسنات در دنيا هست, حسنات در آخرت هست؛ اگر كسي با قيام حجّت عقلي و نقلي بيراهه رفت، آن‌گاه اين بگير و ببند الهي شروع مي‌شود ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾ اين ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ـ معاذ الله ـ كه نمي‌خواهد اباحه‌گري را ترويج كند؛ اين مي‌خواهد بگويد در ساختار خلقت, بشر تكويناً آزاد است، اما تشريعاً راه آن مشخص است که الاّ ولابد بايد راه انبيا را برود. اگر ـ معاذ الله ـ ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾معناي آن اين بود كه انسان رهاست، اين بگير و ببند براي چيست؟

https://www.aparat.com/v/d82p086

https://www.aparat.com/v/35r9g

https://www.youtube.com/watch?v=l4n2jnFoAoI

سوره ۱۸: الكهف

وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا ﴿۲۹﴾

بگو اين حق است از سوي پروردگارتان، هر كس مي‏خواهد ايمان بياورد و هر كس مي‏خواهد كافر گردد، ما براي ستمگران آتشي آماده كرده‏ ايم كه سراپرده‏ اش آنها را از هر سو احاطه كرده است، و اگر تقاضاي آب كنند آبي براي آنها مي آورند همچون فلز گداخته كه صورتها را بريان مي‏كند، چه بد نوشيدني است و چه بد محل اجتماعي؟! (۲۹)

سوره ۷۶: الإنسان

إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ﴿۳﴾

ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس (۳)

إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا ﴿۴﴾

ما براى كافران زنجيرها و غلها و شعله ‏هاى سوزان آتش آماده كرده‏ ايم (۴)

إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا ﴿۵﴾

به يقين ابرار و نيكان از جامى مى ‏نوشند كه با عطر خوشى آميخته است (۵)

بنابراين فرمود ما راه‌ها را مشخص كرديم و انسان هر راهي را بخواهد برود مختار است؛ ولي الاّ و لابد بايد راه خوب را انتخاب كند. آن راهي كه محقّقان شرك به اصطلاح گفتند, مجموعه چند مغالطه بود که بين تكوين و تشريع خلط كردند (قاطی کردن) و بيراهه رفتند، اما افراد مياني و ضعافشان كه اهل استدلال نيستند اينها در نفي و اثبات در تصديق و تكذيب گرفتار نياكانشان هستند، هر كاري را كه نياكانشان مي‌كردند اينها مي‌گفتند ما مي‌كنيم ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي‌ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ ما پدران خود را بر مذهبي يافتيم و ما هم حتماً به آثارشان اقتدا می کنیم.[25] و هر كاري كه آنها نكرده بودند اينها مي‌گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في‌ آبائِنَا الْأَوَّلينَ ما هرگز چنين چيزي در نياكان خود نشنيده‏ ايم[26] ... نفي و اثبات اينها در مدار تقليد از مُردهٴ جاهل بود؛ برهان قرآن كريم اين است كه ﴿أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ آيا نه چنين است كه پدران آنها چيزي نمي‏دانستند و هدايت نيافته بودند؟!﴾؛[27] آنها آدم‌هاي غير عاقل و غير عالم بودند، شما چرا دنبال آنها راه مي‌افتيد؟ كسي اين‌طور حرف مي‌زند كه معيار تصديق من قبولِ پدران, معيار تكذيب من, نكول پدران؟! بعد قرآن هم فرمود: ﴿أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ﴾؛ چرا اين حرف را مي‌زنيد؟ اينها مي‌گفتند: ﴿أَإِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا﴾ آيا دست از خدايانمان برداريم؟ حرف محقّقين آنها به گمان باطلشان آن بود كه ياد شد, حرف مياني و «ضعاف» آنها همين بود كه ياد شد؛ اينها دو گروه بودند و دو طرز فكر داشتند، چون حق را در بت‌پرستي مي‌دانستند، وحي را ـ معاذ الله ـ به صورت شعر و خيالبافي تلقّي مي‌كردند و اين را بر خلاف عقل تلقّي مي‌كردند؛ لذا مي‌گفتند قرآن ـ معاذ الله ـ شعر است و خيالبافي است و وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم چون بر خلاف حرف نياكان ما سخن مي‌آورد مثلاً ـ معاذ الله ـ به اين وصف دوم متّصف است؛

 (43) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي ....

 (43) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً

او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او. تا شما را از ظلمات  به سوى نور رهنمون گردد، او نسبت به مؤ منان مهربان است .

صلات از خدا به معناى رحمت، و از ملائكه به معناى استغفار چنانكه در آيه 7 سوره غافر مى خوانيم : و يستغفرون للذين آمنوا: (حاملان عرش خدا براى مؤ منان استغفار مى كنند).، و از مردم دعا است، ليكن اين را نيز بايد دانست كه هر چند صلات از خدا به معناى رحمت است، اما نه هر رحمت، بلكه رحمت خاصى كه ذخيره آخرت براى خصوص مؤمنين است، و سعادت آخرتى آنان و فلاح ابديشان، مترتب بر آن مى شود، و بدين جهت است كه به دنبال جمله مورد بحث علت صلوات فرستادن خداى تعالى را چنين بيان كرده : (ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رحيما) صلوات مى فرستد، تا شما را از تاريكى ها به سوى نور بيرون آورد، چون او همواره نسبت به مؤمنين رحيم است.

اين نكته را نيز بايد دانست كه خداى تعالى در كلام خود همواره ياد خود مر بندگان را مترتب كرده بر ياد بندگان مر او را، و فرموده : (فاذكرونى اذكركم ) همچنان كه فراموش كردن بندگان وى را، باعث فراموشى خدا مر بندگان را دانسته، و فرموده : (نسوا الله فنسيهم )، يكى از مصاديق يادآورى خدا بندگان خود را، همانا درود فرستادن او بر آنان است، و اين خود يادآورى ايشان است به رحمت، كه مترتب شده بر ياد بندگان خداى خود را، چون فرمود: اگر خدا را بسيار ياد كنند، و او را صبح و شام تسبيح گويند، خدا هم بسيار بر آنان درود مى فرستد، و غرق نورشان مى كند، و از ظلمتها دورشان مى سازد.

همه اينها را بدان جهت گفتيم كه معلوم شود جمله او كسى است كه صلوات بر شما مى فرستد...، در مقام تعليل آيه قبل است، كه مى فرمود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد، و اين تعليل همان قاعده كلى قبل را مى رساند، و مى فهماند كه اگر شما خدا را زياد ياد كنيد، خدا هم به رحمت خود زياد شما را ياد مى كند، و از ظلمتها به سوى نور بيرونتان مى سازد.

 

آرى اين آيه بشارتى است بزرگ براى همه سالكان راه حق و به آنها نويد مى دهد كه از جانب معشوق كششى نيرومند است ، تا كوشش عاشق بيچاره بجائى برسد!

 

​​ بعد فرمود قدرتان را بدانيد خدا بر شما صلوات مي‌فرستد اين كم نيست بعدها مي‌رسيم كه خدا بر پيغمبر صلوات مي‌فرستد همان آيه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ [35] اما همين‌جا به ما فرمود خدا بر شما صلوات مي‌فرستد. وقتي خواجه نصير(رضوان الله عليه) نام مبارك سيّد مرتضي را در درس مي‌برد مي‌گفت «صلوات الله عليه» شاگردان خواجه نصير تعجب مي‌كردند كه شما چطور بر يك عالِم و روحاني صلوات مي‌فرستيد فرمود: «كيف لا يُصلّي علي المرتضي» [36] براي اينكه خدا در آيه 43 سورهٴ «احزاب» دارد ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾. خب اگر كسي مؤمن وارسته باشد مورد صلوات خداست. حيف نيست انساني كه مي‌تواند مورد تصليه الهي باشد خود را به غير خدا بفروشد؟!

 در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در همان آية الكرسي فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هدف ولايت (الله‌) هم اين بود كه ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ [23] آنجا فرمود مؤمنين تحت ولايت الله‌اند و خداي سبحان مولّي‌عليه خود را از ظلمت‌ها به نور خارج مي‌كند براي افراد عادي اين اخراج به عنوان رفع است و براي اوحديّ از اهل ايمان به عنوان دفع است افرادي كه ـ خداي ناكرده ـ آلوده شدند خدا اينها را از ظلمت گناه به نور توبه و طاعت منتقل مي‌كند, اين لطف الهي است. كساني كه برتر از عصيان‌اند خدا آنها را اخراج مي‌كند از ظلمت به نور يعني دفع است يعني نمي‌گذارد كه اينها وارد ظلمت بشوند

در آن آيه فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ حالا راه اخراج چيست اين آيه سورهٴ «احزاب» مشخص مي‌كند كه راه اخراج از ظلمت به نور چيست. صلوات خداوند

 

 تفاوت صلوات خداوند بر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنين

 در جريان تصليه بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با جلال و شكوه بر پيغمبر تصليه دارد در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» وقتي تصليه بر پيغمبر را ياد مي‌كند با جلال و شكوه ياد مي‌كند همين آيه معروف كه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلَّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد. [24] مستحضريد كه اگر شخصيت بزرگي بخواهد از مهمان تازه‌وارد آن شهر احترام به عمل بياورد با همه همراهان يا علما به ديدار او مي‌روند اما اگر يك فرد عادي باشد ممكن است تنها خودش به ديدار او برود ديگران هم جداگانه به ديدار او بروند در تصليه بر مؤمنين همين كار را كرده فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ اين جمله تمام مي‌شود ﴿وَمَلاَئِكَتُهُ﴾ يعني ﴿مَلاَئِكَتُهُ﴾ هم «يصلّون عليكم» اينها با هم نيستند اما در آن آيه‌اي كه معروف به تصليه به حضرت است فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ اينها با هم اين كار را مي‌كنند خب خيلي فرق است بين آن آيه و اين آيه محلّ بحث.

به هر تقدير اگر براي آنهاست كه دفع است اگر براي مؤمنين است كه رفع است اين تصليه و صلوات و رحمت ويژه الهي همان حالت‌هاي نوراني است كه براي انسان پيدا مي‌شود انسان طوري است كه از لغزش‌ها متنفّر است از كارهاي حرام بيزار است وقتي پيشنهاد خلاف به او مي‌دهند مي‌بينند بدنش مي‌لرزد اهل اين كار نيست معلوم مي‌شود اين يك عنايت الهي است كه غير از آن هدايت عامّه نصيب او شده از اين فرصت بايد حدّاكثر استفاده را كرد.

خب پس در دنيا ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ﴾ است ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ كه ظلمات جمع است و با الف و لام ذكر شده نور هم مفرد است گرچه با الف و لام ذكر شده و حقيقت نور يكي است ظلمت‌ها، پراكندگي و راه‌هاي معاصي فراوان است.

علت تصريح اسم ظاهر به جاي ضمير در آيهٴ ﴿وَكَانَ بِالمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾

 بعد اين «كان» هم كه مفيد استمرار است درباره مؤمنين. اين رحمت هم رحمت خاصّه است وگرنه آن «رَحْمَةٌ للعالمين» كه براي همه هست آن هدايت عامه كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ [27] براي همه هست.

 اگر مي‌فرمود «و كان بكم رحيما» ضمير مي‌آورد مطلب حاصل بود اما براي اينكه علتِ اين تصليه را ذكر بكند اسم ظاهر آورده فرمود: ﴿وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾ چون تاكنون دو ضمير جمع مذكر سالم را به عنوان مخاطب ذكر فرمود، فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ (يك) ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ (دو) خب سومي را اگر مي‌فرمود «و كان بكم رحيما» كه نزديك‌تر و آسان‌تر بود اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ نشان آن است كه شما مادامي كه مؤمن هستيد از اين فضايل بهره مي‌بريد و سبب رحمت ويژه همان ايمان مؤمنين است اين براي دنيا.

 

 تفاوت توبه و مصلّي بودن خدا با توبه و تصليه مؤمن

 خدا توّاب است يعني کثیرالرجوع به بندگان است كه افاضه مي‌كند. مؤمنان توّاب‌اند يعني قابل توبه‌اند زياد به طرف خدا رجوع مي‌كنند. اين‌طور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد. صلات هم اين‌چنين است بندگان, تصليه دارند مصلّين‌اند خدا هم مصلّي است خدا رحمت را نازل مي‌كند بندگان به سمت استغفار و استرحام حركت مي‌كنند. فرمود زياد به ياد خدا باشيد چون هر چه بيشتر به ياد خدا باشيد خدا هم بيشتر به ياد شماست.

 

نقش خداوند و ملائكه در اخراج مؤمنين از ظلمت به نور

 ملائكه سهمي ندارند لذا ضمير را مفرد آورده با اينكه تصليه را هم به خداي سبحان اسناد داد هم به ملائكه اسناد داد ولي اخراج را به ذات اقدس الهي اسناد داد براي اينكه او مدير و مدبّر است ملائكه, مجراي فيض ربّ‌اند.

 

اثر اصلي ولايت الهي بر مؤمن, نوراني شدن است. اين نور, يا حاصل مي‌شود يا نورِ حاصل, تثبيت مي‌شود همين ولايت كه براي مؤمنان است ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ همين ولايت براي انسان كامل مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) است در آن آيه‌اي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از خودش خبر مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ  ولي و سرپرست من خدائي است كه اين كتاب را نازل كرده است و او سرپرست همه صالحان است. [12] وليّ من الله است خب الله هم كه وليّ است كارش نوراني كردن است اگر قبلاً به كسي نور داد سعي مي‌كند نورانيّتش را حفظ كند اگر قبلاً كسي نوراني نبود يا كم‌نور بود سعي مي‌كند او را نوراني كند يا نورش را تقويت كند اين جريان ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است ولي آ‌نجا هيچ سخن از ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ نيست آيه 56 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است:

إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿۵۶﴾

خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد. (۵۶)

 آنجا ديگر سخن از اخراج از ظلمات به نور نيست براي اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود ما تو را سراج منير قرار داديم آيه 46 اين است كه ﴿وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً﴾.

 اگر ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را سراج منير قرار داد نورافكن قرار داد نورافكن كه ديگر ظلمت ندارد تا او را از ظلمت بيرون بياورد درباره آفتاب هم چنين تعبير را دارد در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آيه شانزده اين است كه ﴿وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً, هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا﴾ خب اگر آفتاب روشن است مگر درباره آفتاب تعبير صحيح است كه بگوييم آفتاب را مي‌خواهيم از ظلمت نجات بدهيم اين‌طور نيست.  كسوف اگر هست كاري به ظلمت شمس ندارد ديگران گرفتاركسوف مي‌شوند نه شمس, اگر ماه بين زمين و آفتاب فاصله بشود ما زميني‌ها را ظِل مي‌گيرد منتها مي‌گوييم آفتاب را ظل گرفته,  آفتاب‌گرفتگي! ما آفتاب‌گرفتگي نداريم.زمين چون در سايه قمر قرار گرفت آفتاب را نمي‌بيند ما مي‌گوييم آفتاب‌گرفتگي در حالي كه زمين‌گرفتگي است ما در سايه قرار داريم نه آفتاب, آفتاب را ظل نمي‌گيرد چون آن سراج است در جريان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين‌طور است آن حضرت هرگز خسوف و كسوف ندارد گاهي در اثر احتجابِ برخي‌ها كه از حضرت فاصله گرفتند آنها را ظل مي‌گيرد آنها در حال خسوف و كسوف‌اند در اين مثال‌هايي كه در كتاب صمديه و اينها هم هست لابد ملاحظه فرموديد آنجا اين تعبير لطيف هست «انارة العقل مكسوفٌ بطوع هويٰ» [13] يعني عقل خيلي شفاف و روشن است ولي اگر هواپرستي و هوس‌مداري راه پيدا كند سايهٴ اين هوس و هوا نمي‌گذارد كه از نور عقل استفاده كنيم ما را ظل مي‌گيرد در حقيقت اينكه مي‌گويند عقلش را ظل گرفته, عقلش گرفتار خسوف و كسوف است يعني هوس و هوا بين عقل و اين شخص فاصله شد نمي‌گذارد نورِ عقل به اين شخص برسد و اين شخص مطابق عقل حركت كند.

 تفاوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با ديگران در اخراج از ظلمت به نور

 غرض اين است كه سراج, وصفي است براي شمس, وصفي است براي شمس حقيقت كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. لذا جا براي ظلمت نيست جا براي اخراج از ظلمت به نور نيست همين مسئله ولايت  (الله‌) كه براي حضرت است و همين تصليه خدا كه براي حضرت است ديگر آنجا سخن از «ليخرجه من الظلمات الي النور» نيست و اما درباره ماها كه گاهي گرفتار خسوف و كسوف هوا و هوس مي‌شويم ظل‌گرفتگي داريم جا براي اخراج از ظلمات به نور هست كه فرمود شما را مورد عنايت قرار مي‌دهد صلوات مي‌فرستد ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾

 

 تصليه ما نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

اينكه بعضى مى گويند: «صلوات فرستادن» در بالا رفتن مقام و منزلت پیامبر(ص) هيچ اثرى ندارد چون پیامبر(ص) و اهل بيتشان به مقاماتى كه بايد برسند، رسيده اند حرف سستى است. انسان در سير تكاملى خود هيچ حدّ و مرزى را نمى شناسد و به سوى نامتناهى پيش مى رود، و لذا در بعضى از دعاها در تشهّد و غير آن چنين خوانده مى شود كه: «وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ»؛ (درجه پيامبر اكرم(ص) را بالاتر از آنچه هست، بالا ببر).

 

 تصليه ما نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سبب تقرّب ما

 مطلب ديگر اينكه تصليه ما نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه قبلاً گذشت تقرّبي است براي خود ما،….  الآن اگر كسي باغبان كسي باشد كه باغ براي آن شخص است تمام درخت‌ها و آب‌ها و قنات و چشمه را او احداث كرده اين باغبان مسئول حفظ اين درخت‌هاست و همه حقوق او را هم صاحب‌باغ مي‌دهد حالا اگر يك روزعيدي، يك دسته گُلي يا يك سبد ميوه از باغ همين باغبان فراهم بكند براي او اهدا كند. آيا اين باغبان، چيزي از خود به او داد، يا خودش متقرّب شد.

 ما باغبان‌هاي اين ذوات قدسي هستيم اينها اين باغ را، اين نهال را، اين اشجار را، اين آب را، اين كوثرها را، از طرف خداي سبحان به ما دادند. ما را مسئول كردند كه حفظ بكنيم ما اگر يك روز عيدي شد، غير عيدي شد، عرض ادب كرديم به اينها صلوات فرستاديم، از ميوه باغ اينها چيزي نزد آنها برديم، خود ما مقرّب شديم، نه اينكه به وسيله ما آنها چيزي را پيدا كرده باشند دارا شده باشند…. ما واسطه تكامل آنها نيستيم. اين عرض ارادت و تصليه ما تقرّب ماست به پيشگاه الهي چون ميوه باغ اينها را به حضور اينها تقديم مي‌كنيم.