(39) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ

(39) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَيْ‌ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ

(۳۹) بگو: پروردگارم روزي را براي هر كس بخواهد توسعه ميدهد و براي هر كس بخواهد تنگ (و محدود) مي‏سازد، و هر چيزي را (در راه او) انفاق كنيد جاي آن را پر ميكند و او بهترين روزي دهندگان است.

آيه گذشته كه مفهومش همين مفهوم بود بيشتر ناظر به اموال و اولاد كفار بود در حالى كه تعبير به (عباد) (بندگان ) در آيه مورد بحث نشان ميدهد كه ناظر به مومنان است ، يعنى حتى در مورد مؤمنان گاه روزى را گسترده ميكند - آنجا كه صلاح مومن باشد (یا امتحان باشد) - و گاه روزى را تنگ و محدود ميسازد - آنجا كه مصلحتش ايجاب كند (یا امتحان باشد)، و به هر حال وسعت و تنگى معيشت دليل بر هيچ چيزى نميتواند باشد.

به علاوه آنچه در آغاز اين آيه آمده در حقيقت مقدمه اى است براى آنچه در پايان آيه است و آن تشويق به انفاق در راه خدا است .

مشابه این مطلب را در سوره روم داریم :

سوره ۳۰: الروم

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿۳۷﴾

آيا نديدند كه خداوند روزي را براي هر كس بخواهد گسترده يا تنگ مي‏سازد در اين نشانه‏ هائي است براي جمعيتي كه ايمان مي ‏آورند. (۳۷)

فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ ذَلِكَ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۳۸﴾

چون چنين است حق نزديكان و مسكينان و ابن سبيل را ادا كن اين براي آنها كه رضاي خدا را مي‏طلبند بهتر است و چنين كساني رستگارانند. (۳۸)

جمله (فهو يخلفه ): (او جايش را پر ميكند) تعبير جالبى است كه نشان ميدهد آنچه در راه خدا انفاق گردد در حقيقت يك تجارت پر سود است ، چرا كه خداوند عوض آنرا بر عهده گرفته ، و ميدانيم هنگامى كه شخص كريمى عوض چيزى را بر عهده ميگيرد رعايت برابرى و مساوات نميكند بلكه چند برابر و گاه صد چندان ميكند.

البته اين وعده الهى منحصر به آخرت و سراى ديگر نيست ، آن كه در جاى خود مسلم است ، در دنيا نيز با انواع بركات جاى انفاقها را به نحو احسن پر ميكند.

جمله (هو خير الرازقين ) (او بهترين روزى دهندگان است ) معناى گسترده اى دارد و از ابعاد مختلف قابل دقت است .

او از همه روزى دهندگان بهتر است به خاطر اينكه ميداند چه چيز ببخشد و چه اندازه روزى دهد كه مايه فساد و تباهى نگردد، چرا كه به همه چيز عالم است .

او هر چه بخواهد ميتواند اعطاء كند چرا كه به هر چيز قادر است .

او در برابر آنچه ميبخشد پاداش و جزائى نمي خواهد چرا كه غنى بالذات است .

او حتى بدون درخواست ميدهد چرا كه از همه چيز با خبر است و حكيم است .

بلكه در حقيقت هيچكس جز او روزى دهنده نيست ، چرا كه هر كس هر چه دارد از او است و هر كس چيزى به ديگرى ميدهد واسطه انتقال روزى است ، نه روزى دهنده .

اين نكته نيز قابل دقت است كه او در برابر اموال فانى , نعمتهاى باقى ميدهد، و در مقابل قليل, كثير ميبخشد (يَا مَنْ يُعْطِي الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ).

﴿قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ﴾ از بت‌ها كاري ساخته نيست از شما هم كاري ساخته نيست سِعه و ضيق (ضَ) رزق به دست ديگري است ﴿وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَيْ‌ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ﴾ اگر چيزي را در راه خدا انفاق كرديد خداي سبحان فوراً جايش را پر مي‌كند.

يك بيان نوراني امام(سلام الله عليه) دارد (حکمت 138 نهج البلاغه) از همين آيه گرفته شده فرمود: مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ، جَادَ بِالْعَطِيَّةِ.»(كسيكه به گرفتن عوض يقين و باور داشته باشد ببخشيدن سخىّ و جوانمرد است (چون باور دارد كه از جانب خداوند عوض مى گيرد در بخشيدن بخل نمى كند) [18]

اين نظير آن نيست كه سنگي كه در جايي مستقر است اين سنگ را اگر از اينجا بِكَني جايش خالي است مدت‌ها بايد صبر بشود باراني بيايد تا آنجا پر بشود. انسانِ سرمايه‌دار مثل كسي است كه يك نهر رواني دارد اين بايد بداند كه اگر مقداري از مالش را در راه خدا صرف بكند مانند این است که يك سطل آب از نهر روان بگيرد اين‌طور نيست كه مدت‌ها صبر بكند تا جايش پر بشود همان لحظه جايش پر مي‌شود مي‌فرمايد: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ، جَادَ بِالْعَطِيَّةِ» اگر كسي باور كرد كه صدقه دادن يا انجام وظيفه در راه خدا. كار خير انجام دادن همان لحظه خدا جايش را پر مي‌كند اين دستش در جود و بخشش باز است براي اينكه كم نمي‌آورد. ديگر جاي نگراني نيست منتها ممكن است انسان بعدها بفهمد.

اين تعبير لطيف قرآني كه فرمود: ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً﴾ نه «إنّ بعد العسر يسرا» كه قبلاً هم اشاره شد همين است

سوره ۹۴: الشرح

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿۵﴾

پس [بدان كه] با دشوارى آسانى است (۵)

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿۶﴾

آرى با دشوارى آسانى است (۶)

[20] اين هم قبلاً گذشت كه اين ﴿الْعُسر﴾ با الف و لام است و تكرار شده «يُسر» بي الف و لام است و تكرار شده، اين «يُسر»ها نكره است دوّمي غير از اوّلي است آن «عُسر»ها معرفه است دومي عين اوّلي است يعني يك عُسر، دو يُسر در درونش است [21] منتها ما حالا يا باور نكرديم يا سختمان است اين را تحمل كنيم.

آنكه در سوره «طلاق» دارد كه ﴿سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً خدا به زودى پس از دشوارى آسانى فراهم مى ‏كند [19] آن ناظر به مقام كشف است يعني بعدها روشن مي‌شود ولي در حقيقت در درون هر سختي، آساني نهفته است.

او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است براي اينكه مي‌داند به چه كسي چه چيزي بدهد چقدر بدهد، چه وقت بدهد، چطور بدهد و با چه حالتي بدهد همه كمالات را چون داراست مي‌شود خيرالرازقين. ديگري يا ندارد يا اگر دارد بخيل است يا اگر بخيل نباشد نمي‌داند چقدر بدهد، چه وقت بدهد، چگونه بدهد اما او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است بالقول المطلق، چون ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است بالقول المطلق بايد او معبود باشد از ديگران كاري ساخته نيست.

در بحث‌هاي قبلي براي اثبات توحيد آنجا روشن شد كه برخي از كمالات را ذات اقدس الهي هم به خود اسناد مي‌دهد هم به ديگري مثل ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾، [29] ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾، ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾، [30] ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾، [31] ﴿أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾ [32] و مانند آن، بعد براي اثبات توحيد همه اينها را يكجا به خدا اسناد مي‌دهد و از غير خدا نفي مي‌كند.

درباره عزّت اين‌طور است يك‌جا مي‌فرمايد: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ [33] بعد مي‌فرمايد: ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ [34] اين براي آن است كه اگر عزّت را به پيامبر و مؤمنين اسناد دادند اين يا بالعرض است يا بالتّبع است يا بالمجاز.

پس هيچ كمالي در قرآن كريم به غير خدا اسناد داده نشد مگر اينكه در يك آيه ديگر آن كمال بالقول المطلق و بالانحصار به خدا اسناد داده شد.

اگر ديگران سهمي از رزق دارند, كسي كه رازق فرزند است، سيّدي كه رازق عبد است، مالكي كه به حسب ظاهر رازق كارگران و كارمندان است اينها مجاري رزق الهي‌اند وگرنه مطابق سوره مباركه «ذاريات» كه با الف و لام آوردن روي خبر و ضمير فصل آوردن، جمله را منحصراً بيان مي‌كند تنها رازق خداست كه ﴿إنَّ الله هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ همانا روزی بخشنده خلق تنها خداست که صاحب قوّت و قدرت است [39] اين ﴿هُوَ﴾ با الف و لام روي خبر، مفيد حصر است كه ﴿إنّ الله هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ پس اگر ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ گفته شد، مطلب ديگر است.

(و ما انفقتم من شى ء)، هر چه انفاق كنيد، چه كم و چه زياد و آن مال هر چه باشد، (فهو يخلفه ) خدا جانشين كننده و جا پركن آن است، و عوض آن را به شما مى دهد، يا در دنيا، و يا در آخرت، (و هو خير الرازقين )، و او بهترين روزى رسان است، براى اينكه او اگر روزى مى دهد، بلا عوض و صرفا از در جود و سخا مى دهد، ولى ديگران اگر روزى مى دهند، به عنوان قرض و معامله مى دهند، آرى مى دهند تا روزى پس بگيرند (چه از آن شخص چه از خدا)، علاوه بر اينكه او رازق حقيقى است، و ديگران واسطه وصول رزق اويند.

https://tanzil.net/#search/quran/%D9%8A%D9%8E%D8%A8%D9%92%D8%B3%D9%8F%D8%B7%D9%8F%20%D8%A7%D9%84%D8%B1%D9%91%D9%90%D8%B2%D9%92%D9%82%D9%8E

نكته ها:

1 - انفاق مايه فزونى است نه كمبود تعبيرى كه در آيات فوق در مورد انفاق خوانديم كه فرمود هر چيزى را كه در راه خدا انفاق كنيد خداوند جاى آن را پر ميكند تعبيرى است بسيار پر معنى .

اولا: از اين نظر كه (شى ء) به معنى وسيع كلمه ، تمام انواع انفاقها را اعم از مادى و معنوى ، كوچك و بزرگ ، به هر انسان نيازمند اعم از صغير و كبير، همه را شامل ميشود، مهم اينست كه انسان از سرمايه هاى موجود خود در راه خدا ببخشد به هر كيفيت و به هر كميت باشد.

پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: كل معروف صدقه ، و ما انفق الرجل على نفسه و اهله كتب له صدقة ، و ما وقى به الرجل عرضه فهو صدقة ، و ما انفق الرجل من نفقة فعلى الله خلفها، الا ما كان من نفقه فى بنيان او معصية :

(هر كار نيكى به هر صورت باشد صدقه و انفاق در راه خدا محسوب ميشود) (و منحصر به انفاقهاى مالى نيست ).

ثانيا: انفاق را از مفهوم فنا بيرون مى آورد، و رنگ بقا به آن ميدهد، چرا كه خداوند تضمين كرده با مواهب مادى و معنوى خود كه چندين برابر و گاه هزاران برابر - و حداقل ده برابر است - جاى آن را پر كند، و به اين ترتيب شخص انفاق كننده هنگامى كه با اين روحيه و اين عقيده به ميدان مى آيد دست و دلبازترى خواهد داشت ، او هرگز احساس كمبود و فكر فقر به مغز خود راه نمى دهد، بلكه خدا را شكر مى گويد كه او را موفق به چنين تجارت پرسودى كرده است .

همان تعبيرى كه قرآن مجيد در آيه 10 و 11 سوره صف فرموده است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ﴿۱۰﴾

اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد آيا شما را بر تجارتى راهنمایی کنم كه شما را از عذابى دردناك مى ‏رهاند (۱۰)

تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۱۱﴾

به خدا و رسول او ايمان بياوريد، و در راه خداوند با اموال و جانهايتان جهاد كنيد، اين براي شما از هر چيز بهتر است بدانيد. (۱۱)

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام ميخوانيم :

مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ سَخَتْ نَفْسُهُ بِالنَّفَقَةِ !:

(كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود).

همين معنى از امام باقر (عليهالسلام ) و امام صادق (عليهالسلام ) نيز نقل شده است .

اما مساله مهم اينست كه انفاق از اموال حلال و مشروع باشد كه خدا غير آن را قبول نميكند و بركت نمى دهد.

لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم : شخصى خدمتش عرض كرد آيه در قرآن است كه هر چه من به سراغ آن ميروم آن را نمى يابم (و به محتواى آن نميرسم ). امام فرمود كدام آيه است .

عرض كرد: اين آيه است كه ميفرمايد: و ما انفقتم من شى ء فهو يخلفه و هو خير الرازقين اما من در راه خدا انفاق ميكنم ولى چيزى كه جاى آن را پر كند عائد من نمى شود!

امام (عليه السلام ) فرمود: فكر ميكنى خداوند از وعده خود تخلف كرده ؟!

عرض كرد: نه .

فرمود: پس چرا چنين است ؟

عرض كرد نميدانم .

فرمود: لو ان احدكم اكتسب المال من حله ، و انفقه فى حله ، لم ينفق درهما الا اخلف عليه : اگر كسى از شما مال حلالى به دست آورد و در راه حلال انفاق كند هيچ درهمى را انفاق نميكند مگر اينكه خدا عوضش را به او ميدهد.

(24) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ

(24) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ

(۲۴) بگو: چه كسي شما را از آسمانها و زمين روزي مي‏دهد؟ بگو الله، و ما يا شما بر (طريق) هدايت يا در ضلالت آشكاري هستيم.

اين آيه احتجاج ديگرى است عليه مشركين، از ناحيه رزق، كه ملاك عمده بت پرستى ايشان است، چون مشركين در پرستش بت، اين مستمسك را براى خود درست كرده بودند، كه پرستش بت، مايه خوشنودى آلهه (خدایان) است، و وقتى از ما راضى شدند، رزق ما را توسعه مى دهند، و در نتيجه سعادتمند مى شويم، لذا رسول گرامى خود را دستور مى دهد از ايشان بپرسد: چه كسى از آسمان و زمين رزق ايشان را فراهم مى كند؟ و خودش به اين سوال پاسخ دهد: خداى سبحان رزق مى دهد، چون رزق خودش مخلوقى از مخلوقات خدا است، و در نظر خود مشركين هم جز خدا كسى خالق نيست، چيزى كه هست مشركين از اعتراف به اين معتقد خود استنكاف مى ورزيدند، به همين جهت بود كه خداى سبحان دستور داد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از طرف ايشان پاسخ دهد. پس فرمود: (قل الله - بگو خدا).

مى گويد: بگو چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى ميدهد و بركات آن را در اختيارتان ميگذارد؟! (قل من يرزقكم من السموات و الارض ) بديهى است هيچكس از آنها نميتوانستند بگويند اين بتهاى سنگى و چوبى, باران را از آسمان نازل ميكنند، گياهان را از زمين ميرويانند، و منابع ارضى و سماوى را در اختيار ما ميگذارند.

جالب اينكه بدون آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله ميفرمايد: بگو الله (قل الله ).

بگو خداست كه منبع همه اين بركات است ، يعنى مطلب به قدرى واضح و روشن است كه نياز به پاسخ طرف ندارد، بلكه سؤ ال كننده و شنونده با يكديگر همصدا هستند، چرا كه حتى مشركان خداوند را خالق و معطى ارزاق ميدانستند، و براى بتها تنها مقام شفاعت قائل بودند.

در پايان آيه مى گويد (توام با نهايت انصاف و ادب ، به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پائين آيد، و به انديشه و فكر بپردازد): مسلما ما يا شما بر هدايت يا ضلالت آشكارى هستيم ! (وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ ).

اشاره به اينكه عقيده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد، بنا بر اين ممكن نيست هر دو حق باشد، چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد، پس حتما يك گروه اهل هدايت است و گروه دوم گرفتار ضلالت .

اكنون بينديشيد كداميك هدايت يافته و كداميك گمراه است ؟ نشانه ها را در هر دو گروه بنگريد كه با كدامين گروه نشانه هاى هدايت و با ديگرى ضلالت است ؟!.

و اين يكى از بهترين روشهاى مناظره و بحث است كه طرف را به انديشه و خود جوشى وا دارند، و اينكه بعضى آن را يكنوع تقيه پنداشته اند نهايت اشتباه است .

گرچه توصيف (مبين ) را جمعى از مفسران تنها مربوط به (ضلال ) ميدانند، چرا كه ضلالت انواعى دارد و ضلالت شرك از همه آشكارتر است .ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه اين توصيف براى (هدايت ) و (ضلالت ) هر دو باشد، زيرا در اينگونه موارد در كلمات فصحا وصف تكرار نميشود، بنا بر اين ، هم (هدايت ) توصيف به (مبين ) شده است ، و هم ضلالت همانگونه كه در ساير آيات قرآن اين توصيف در هر دو قسمت ديده ميشود.

در اينجا سوالى است، و آن اين است كه چرا در دو جمله (على هدى ) و (فى ضلال ) تعبير مختلف شد، در اولى با كلمه (على )، و در دومى كلمه (فى ) آمد، با اينكه مى توانست در هر دو بفرمايد: (لعلى هدى او على ضلال )؟ بعضى در پاسخ اين سوال گفته اند: اختلاف تعبير براى اشاره به اين نكته بوده كه مهتدى و راه يافته مثل كسى مى ماند كه بر بالاى مناره قرار دارد، و راه و پايانش را مى بيند، و مى بيند كه راه به سعادت او منتهى مى شود، لذا فرمود: (لعلى هدى - بر بالاى هدايت است )، ولى گمراه از آنجا كه فرو رفته در ظلمت است، حتى جاى پاى خود را نمى بيند، كه كجا قدم بگذارد، تا چه رسد به اينكه منتهى اليه راه خود را ببيند، لذا در طرف ضلالت فرمود: (او فى ضلال ).

مستحضريد در مواردي كه ذات اقدس الهي برهان اقامه مي‌كند معمولاً در آن سوره‌ها كلمه ﴿قُل﴾ زياد تكرار مي‌شود. ده‌ها بار كلمه ﴿قُل﴾ در سوره مباركه «انعام» آمده است كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند اين سوره را به جاي اينكه ما سوره «انعام» بناميم مي‌توانيم آن را سوره «احتجاج» نامگذاري كنيم [3].

چون اين نام‌ها (نام‌ سوره ها), نام‌هاي بالغلبه است وگرنه همان‌طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد تفسيرهايي كه قبل از هزار سال نوشته شده و الآن موجود است در آنها اين‌چنين است «السورة التي يُذكر فيها الأنعام», [4] بعد براي تخفيف گفتند سوره «انعام» و مانند آن. در سوره مباركه «انعام» در آنجا ﴿قُلْ﴾ خيلي تكرار شده است هر كدامش يك حجّت است يعني اين‌چنين احتجاج بكن, اين‌چنين استدلال بكن. در سوره مباركه «سبأ» هم چندين حجت است در سرفصل هر حجّتي مي‌فرمايد اين‌چنين استدلال بكن; در توحيد اين‌طور بگو, در رسالت اين‌طور بگو, در معاد اين‌طور بگو. سرّ تكرار ﴿قُل﴾ براي تكرار ادلّه و حجج است.

قرآن فقط كتاب علمي نيست اين نور است يعني علم را با عمل و موعظه هماهنگ مي‌كند. اگر يك كتاب علمي بود نظير كتاب‌هاي عقلي فقط برهان محض اقامه مي‌كرد. اما اين مي‌خواهد مردم را هدايت كند بپروراند لذا هم حكمت در آن هست، هم موعظه در آن هست، هم اخلاقيات در آن هست، هم قصه در آن هست.

فرمود شما براي چه خدا را مي‌پرستيد براي اينكه رازق باشد، خب از غير خدا كه اينها ساخته نيست چرا اينها را مي‌پرستيد. اينها را به فطرتشان ارجاع مي‌دهد ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خود سماوات و ارض، روزي ما هستند. از آسمان و زمين هر بركتي در بيايد رازق، خداي سبحان است آنها چون جوابي براي گفتن ندارند خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد جواب بدهد ﴿قُل اللَّهُ﴾, رازق اوست.

اگر يك وقت در قرآن يا در دعاها گفته مي‌شود او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِين﴾ [18] است كه نشان مي‌دهد ما رازقي داريم ولي خدا بهترين رازق است در موارد ديگر هم مشابه اين آمده او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ بهترين حاكمان [19] است، ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ بهترین جداکننده حق از باطل [20] است، ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ بهترين داوران [21] است و امثال ذلك، اينها اعمّ (فراگیرنده تر) از حقيقت و مجاز(برای مثال، استعمال لفظ «اسد» در معنای « حیوان درنده خاص»، حقیقت و استعمال آن با قرینه در معنای «مرد شجاع»، مجاز است) است اعم از بالذّات و بالعرض (مثلا گفته می شود این برنج شور است اما خود برنج، شوری اش بالعرض است شوری مال خودش نیست، پس چیزی دیگری است که شور است تا برسیم به نمک که بالذات شور است) است، اعم از بالاصل و بالتبع ( آب به تبع گرم بودن آتش است که گرم می‌شود) است، اعم از اين سه بخش است بعد قرآن جمع‌بندي مي‌كند در هر جايي كه فعلِ كمالي را ذات اقدس الهي به غير خودش اسناد بدهد مثل اينكه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ [22] يا ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ [23] يا او ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾ يا او ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ يا او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است فوراً در آيهٴ ديگري كلاً اين مطلب را حصر مي‌كند مي‌گويد تنها كسي كه اين سِمت را دارد خداست، فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ خداوند روزي دهنده و صاحب قوت و قدرت است. [24] (اين ﴿هُوَ﴾ كه ضمير فصل است با معرفه بودن خبر، اينها مفيد حصرند) يعني اگر ما گفتيم ديگران رازق‌اند، رزق ما را به شما مي‌رسانند. اِسناد رزق به ديگران چون مظهر رازقيّت ما هستند صحيح است وگرنه غلط است. در جريان عزّت درست است ما گفتيم ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اما حواستان جمع باشد ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ يعني آنها يا بالعرض‌اند يا بالتّبع‌اند يا بالمجاز تا چه اندازه ديد توحيدي ما تام باشد. در هيچ موردي نيست كه خداي سبحان يك وصف كمالي را به غير خود اسناد بدهد مگر اينكه فوراً در جاي ديگر كلّ آن اصل و وصف را منحصر در خود بداند تا ديگران مظهر كار او باشند. فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ معلوم مي‌شود ما خالقيني داريم منتها خدا احسن است بعد در آيه ديگر فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ [25] هر چه مصداق شيء است مخلوق اوست حتي خود آنها كه خالق‌اند، اگر مسيح(سلام الله عليه) به اذن خدا مي‌گويد: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ من نشانه اي از طرف پروردگار شما، برايتان آورده‏ ام، من از گل، چيزي به شكل پرنده مي‏سازم، سپس در آن مي‏دمم و به فرمان خدا، پرنده اي مي‏گردد. [26] خود طير، خود نَفخ، خود مسيحِ نافخ همه شيء هستند و مخلوق الله، اگر گفته شد ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ بعد مي‌فرمايد: ﴿فإنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً﴾ [27] اگر فرمود: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ و هر چه در توان داريد از نيرو آماده سازيد [28] يا به يحيي فرمود: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ اي يحيي! كتاب (خدا) را با قوت بگير [29] يا به بني‌اسرائيل فرمود: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ آنچه را (از آيات و دستورات) به شما داده‏ ايم با قدرت بگيريد [30]، در سوره «بقره» فرمود: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً تمام نيرو[ها] از آن خداست [31] تا مبادا كسي خيال كند وصفي از اوصاف كمالي را غير خدا بالاصاله يا بالذّات يا بالحقيقه دارد. اينجا هم همين‌طور است فرمود تنها رازق، ذات اقدس الهي است.

بعد براي انصاف در محاوره نه تحميل، فرمود: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بالأخره يا حق با ماست يا حق با شما; ضمن اينكه انصاف را رعايت كرده آن حق بودنِ خودشان را هم گوش‌زد كردند. آن ادب فنّي را رعايت كرده، مي‌بينيد اين لف و نشرش مرتب است. فرمودند: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ﴾ اين ﴿إِنَّا﴾ مقدم است ﴿إِيَّاكُمْ﴾ مؤخّر ﴿لَعَلَي هُديً﴾ كه به ﴿إِنَّا﴾ مي‌خورد ﴿أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ است كه به ﴿إِيَّاكُمْ﴾ مي‌خورد اين، طوري حرف زد كه هم لفّ و نشر باشد، هم لفّ و نشر، مرتب باشد، هم انصاف باشد ظاهراً و طرزي بيان مي‌كند كه عَصَبیّت [ تعصب ] را نمي‌شوراند، حساسيّت‌ برانگيز نباشد ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾.

لف و نشر[ ل َف ْ ف ُ ن َ ]

لف و نشر آن است که ابتدا، چند چیز را در کلام بیاورند، آنگاه چند امر دیگر از قبیل صفات یا افعال بیاورند که هر کدام از آنها به یکی از آن چیزها که در اول گفته­ اند، مربوط باشد و تعیین نکنند که کدام یک از آن امور به کدام یک از آن اشیاء برمی­ گردد؛ کلماتی را که در اول آورده ­اند، لف و اموری را که به آنها بر می­ گردد، نشر می­ گویند.

لفّ ونشر بر دو گونه است:

معروف‌ترین مثال لف و نشر در این شعر فردوسی است:

به روز نبرد، آن یَل ارجمند

به شمشیر و خنجر، به گرز و کمند

برید و درید و شکست و ببست

یَلان را سر و سینه و پا و دست

در بیت­ های بالا دو لف و نشر مرتب به کار رفته است؛ یکی میان واژگان مصراع دومِ بیت اول و مصراع اول از بیت دوم؛ بدین صورت که واژگان «شمشیر، خنجر، گرز و کمند» لَف هستند و واژگان «برید، درید، شکست و ببست» به ترتیب، برای آنها نشر هستند. یعنی، با شمشیر برید، با خنجر درید، با گرز شکست و با کمند ببست.

لف و نشر دوم، میان واژگان دو مصراع بیت دوم است. یعنی واژگان «سر، سینه، پا و دست» به ترتیب به واژگان «برید، درید، شکست و ببست» بر می­ گردد. یعنی واژگان مصراع اول، لَف و واژگان مصراع دوم به ترتیب، برای آنها نشر هستند. بدین صورت: سر را برید، سینه را درید، پا را شکست و دست را ببست.

این آرایهٔ ادبی در قرآن مجید هم به کار رفته است، مانند: (وَمِن رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ)؛ «و از رحمت او (این است که) برای شما شب و روز آفریده است تا در آن بیارامید و از فضل او روزی بجویید».[۱]

در این آیه، ابتدا شب و سپس روز را بیان فرمود؛ سپس آرامش در شب و طلب روزی در روز را آورده است.

در سوره مباركه «سبأ» كه در مكه نازل شد سه مسئله، عنصر محوري اين سوره را تشكيل مي‌دهد: يكي توحيد، يكي وحي و نبوت، يكي معاد; گرچه خطوط كلي اخلاق و حقوق هم مطرح است.

در جريان توحيد فرمود لازمهٴ توحيد، تأمين رزق مردم است رزق اعم از رزق بدني است كه خوراكي و پوشاكي و مانند آن است و رزق روحي كه وحي و نبوّت و علوم آسماني است; لذا جريان ارسال انبيا، جزء رزق مردم است و ذات اقدس الهي از آن جهت كه رازق است براي مردم پيامبر مي‌فرستد.

لازمهٴ ربوبيّت، ارسال رسول است همان بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه براي فرزندش نامه نوشتند كه اگر خدا ـ معاذ الله ـ شريك مي‌داشت، آن شريك هم پيامبري مي‌فرستاد [1] از همين باب است; زيرا لازمه ربوبيت، پروراندن بشر است بشر تنها با رزق بدني پرورانده نمي‌شود با رزق روحي كه وحي و نبوّت است پرورش مي‌يابد، اگر خدا رازق است بايد رزق ارواح بشر را هم بدهد. تنها رزقِ روحي بشر، وحي الهي است، دستور الهي است; لذا مسئله نبوت را در كنار ربوبيت ذكر مي‌كند.

—---------

مشركان دو گروه بودند: گروهي مقلِّد بودند، گروهي رهبران شرك بودند. آنها كه مقّلد بودند قبول و نكول آ‌نها به رأي اثبات و نفي نياكانشان است. چيزي را قبول مي‌كنند كه نياكانشان بپذيرند مي‌گويند﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ [3]

سوره 43: الزخرف

بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ ﴿۲۲﴾

بلکه گفتند: ما پدرانمان را بر آیینی یافتیم و مسلماً ما هم با پیروی از آثارشان ره یافته ایم.

چيزي را نفي مي‌كنند كه نياكانشان نپذيرفته باشند ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ ما چنين چيزي هرگز در نياكان خود نشنيده‏ ايم [4] اگر به اين مقلّدان بگوييد چرا اين مطلب را مي‌پذيريد، مي‌گويند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾ اگر سؤال كنيد چرا فلان مطلب را نفي مي‌كنيد، مي‌گويند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ﴾ پس معيار قبول و نكول و تصديق و تكذيب مقلّدان، كارِ نياكان آنهاست

رهبران آنها هم در خلط بين تكوين و تشريع گرفتار شدند. آنها استدلالشان اين است كه ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا اگر خدا می خواست نه ما شرک می ورزیدیم و نه پدرانمان [5] به حسب ظاهر معتقد بودند كه خدايي هست و قادر مطلق است, مي‌گويند خدا هست و قادر مطلق است و كارِ ما را و وضع ما را مي‌بيند اگر اين كار ما بد باشد خب جلويش را مي‌گيرد. مغالطه‌اي را هم تنظيم كردند كه چون خدا قادر است و عالِم است و مي‌تواند جلوي بدي را بگيرد و جلوي كار ما را نگرفت و نمي‌گيرد معلوم مي‌شود كار ما حق است اين خلط بين تشريع و تكوين است.

نظام تکوینی: یعنی قوانین، ونظام حاکم بر کل عالم و آدم که ربطی به حوزه اختیاری بشر ندارد.

نظام تشریع: یعنی قوانینی که به حوزه فعالیت‏های اختیاری بشر مربوط است.این قوانین وضعی و تخلف پذیر است . مثلا قانون جاذبه امری تکوینی است ولی مقررات راهنمایی امری وضعی و تشریعی است.

فرمود ما در نظام تكوين، اينها را آزاد گذاشتيم (اختیار دارد) در نظام تشريع گفتيم چه چيزي بد است، چه چيزي خوب است، چه چيزي بايد، چه چيزي نبايد، چه چيزي جهنم دارد، چه چيزي بهشت دارد.

ما اگر جلوي اينها را بگيريم كه مي‌شود جبر، در نظام تكوين ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾، [6] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ بگو اين حق است از سوي پروردگارتان، هر كس مي‏خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس مي‏خواهد كافر گردد﴾، [7] ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ و هر دو راه [خير و شر] را بدو نموديم [8] و آيات ديگر، يعني انسان آزاد است اما در نظام تشريع، بنده است, محرّماتي دارد، واجباتي دارد، چه چيزي بر او واجب است چه چيزي بر او حرام است.

﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾:

بشر تكويناً آزاد است تشريعاً آزاد نيست. تشريعاً ـ معاذ الله ـ آزاد باشد كه مي‌شود اباحه‌گري;

انسان در نظام تكوين آزاد است هر راهي را مي‌خواهد انتخاب كند مجبور نيست كمال در اين است كه آزاد باشد اما در نظام تشريع الاّ ولابد بايد واجبات را انجام بدهد محرّمات را ترك كند خب اگر ـ معاذ الله ـ در نظام تشريع ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾ باشد اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ او را بگيريد و در بند و زنجيرش كنيد! سپس او را در دوزخ بيفكنيد! [13] پس براي چيست، اين بگير و ببندها پس براي چيست.

https://www.aparat.com/v/GqVuU/%D8%B4%D8%A8%D9%87%D9%87_%D9%84%D8%A7_%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D9%87_%D9%81%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86_%7C_%D8%A2%DB%8C%D8%AA%26zwnj%3B%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C_%D8%A2%D9%85%D9%84%DB%8C

تكوين يعني دو راه برايش مشخص است هر دو راه را مي‌تواند انتخاب كند منتها انبيا گفتند راه خوب را انتخاب كن، عقل گفت راه خوب را انتخاب بكن، اهل بيت گفتند راه خوب را انتخاب بكن. از طرف خدا، در نظام تكوين، انسان موجودي است دو بُعدي، هر راهي را خواست مي‌تواند طي كند هيچ جبري در كار نيست. اين نشانه كمال است كه انسان آزادانه راهي را انتخاب كند ولي در نظام تشريع الاّ ولابد بايد راه حق را انتخاب كند. اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾ معلوم مي‌شود در نظام تشريع الاّ ولابد بايد طرف انبيا را برود.