(13) يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ

(13) يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ اعْمَلُوا آلَ داود شُكْراً وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ

(۱۳) آنها هر چه سليمان ميخواست برايش درست ميكردند، معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها! و ديگهاي ثابت (كه از بزرگي قابل حمل و نقل نبود، و به آنها گفتيم:) اي آل داود شكر (اينهمه نعمت را) بجا آوريد، اما عده كمي از بندگان من شكرگذارند!

سليمان هر چه ميخواست از معبدها، و تمثالها، و ظرفهاى بزرگ غذا كه همچون حوضچه اى بزرگ بود، و ديگهاى عظيم ثابت براى او تهيه مى كردند. كه بخشى از آنها مربوط به مسائل معنوى و عبادى بود، و بخشى با نيازهاى جسمانى انسانها، و جمعيت عظيم لشكريان و كارگزارانش تناسب داشت .

(محاريب ) جمع محراب در لغت به معنى عبادتگاه يا قصرها و ساختمانهاى بزرگى است كه به منظور معبد ساخته مى شود.

گاهى نيز به قسمت صدر مجلس ، يا صدر مسجد و معبد، نيز اطلاق ميشود آنچه امروز به آن محراب مى گويند كه همان محل امام جماعت است در حقيقت تعبير و معنى تازه اى است كه از ريشه اصلى گرفته شده است .

به هر حال از آنجا كه اين واژه از ماده (حرب ) به معنى جنگ است علت نامگذارى معابد را به محراب اين دانسته اند كه محل محاربه و جنگ با شيطان و هواى نفس است .

و يا از (حرب ) به معنى لباس است كه در ميدان جنگ از تن دشمن گرفته ميشود، چرا كه انسان در معبد بايد پوشش افكار دنيوى و پراكندگى خاطر را از خود بر گيرد.

به هر حال اين كاركنان فعال و چابك سليمان معابد بزرگ و باشكوهى كه درخور حكومت الهى و مذهبى او بود براى او ترتيب ميدادند، تا مردم بتوانند به راحتى به وظائف عبادى خود قيام كنند.

(تماثيل ) جمع تمثال هم به معنى نقش و عكس آمده ، و هم مجسمه ، در اينكه اين مجسمه ها يا نقشها صورتهاى چه موجوداتى بودند، و به چه منظور سليمان دستور تهيه آنها را مي داد تفسيرهاى مختلفى شده است :

ممكن است اينها جنبه تزيينى داشته ، همانگونه كه در بناهاى مهم قديم بلكه جديد ما نيز ديده مى شود.

و يا براى افزودن ابهت به تشكيلات او بوده است ، چرا كه نقش پاره اى از حيوانات چون شير در افكار بسيارى از مردم ابهت آفرين است .

آيا مجسمه سازى موجودات ذى روح در شريعت سليمان (عليه السلام ) مجاز بوده ، هر چند در اسلام ممنوع است ؟ يا اينكه مجسمه هائى كه براى سليمان مى ساختند از جنس غير ذى روح بوده مانند تمثالهاى درختان و كوهها و خورشيد و ماه و ستارگان ؟

و يا فقط براى او نقش و نگار بر ديوارها ميزدند كه در ظريف كاريهاى آثار باستانى بسيار ديده ميشود و ميدانيم نقش و نگار هر چه باشد، بر خلاف مجسمه حرام نيست .

ممكن است تحريم مجسمه سازى در اسلام به منظور مبارزه شديد با مساله بت پرستى و ريشه كن كردن آن بوده و اين ضرورت در زمان سليمان تا اين اندازه وجود نداشته و اين حكم در شريعت او نبوده است.

ولى در روايتى كه از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير اين آيه نقل شده چنين ميخوانيم : و الله ما هى تماثيل الرجال و النساء و لكنها الشجر و شبهه : بخدا سوگند تمثالهاى مورد در خواست سليمان مجسمه مردان و زنان نبوده بلكه تمثال درخت و مانند آن بوده است .

مطابق اين روايت مجسمه سازى ذيروح در شريعت وى نيز حرام بوده .

(جفان ) جمع (جفنه ) (بر وزن وزنه ) به معنى ظرفهاى غذاخورى است .

و (جواب ) جمع (جابيه ) به معنى حوض آب است ، و از اين تعبير استفاده ميشود كه ظرفهاى بسيار عظيم غذاخورى كه هر كدام همچون حوضى بود براى سليمان تهيه ميديدند تا گروه كثيرى بتوانند اطراف آن بنشينند و از آن غذا بخورند. در زمانهاى كمى قديم نيز بر سر سفره ها از مجموعه هاى بزرگ براى خوردن غذا به صورت دسته جمعي استفاده ميشد، و در حقيقت سفره آنها همان ظرف بزرگ بود، و مثل امروز ظرفهاى مستقل و جداى از يكديگر معمول نبود.

(قدور) جمع (قدر) (بر وزن قشر) به معنى ظرفى است كه غذا در آن طبخ ميشود و (راسيات ) جمع (راسيه ) به معنى پا بر جا و ثابت است و در اينجا منظور ديگهائى است كه از عظمت آن را از جا تكان نميدادند.

در پايان آيه ، بعد از ذكر اين مواهب خداوند خطاب به دودمان حضرت داود كرده ميفرمايد: اى آل داود شكرگزارى كنيد (اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا).

اما عده كمى از بندگان من شكرگزارند! (وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ)

بديهى است اگر منظور از شكرگزارى تنها شكر با زبان باشد مساله مشكلى نيست تا عاملان به آن قليل بوده باشند، بلكه منظور شكر در عمل است ، يعنى استفاده از مواهب در مسير همان اهدافى كه بخاطر آن آفريده و اعطا شده اند، و مسلم است كسانى كه مواهب الهى را عموما در جاى خود به كار گيرند اندكى بيش نيستند.

بعضى از بزرگان براى شكر سه مرحله قائل شده اند:

شكر با قلب، دو پيش نياز شكر قلبي:

  • معرفت نعمت (‌شناخت هر يك از دارايي‌ها به عنوان نعمت خدا)
  • معرفت حمد ( فهم اين كه بايد در مقابل نعمت‌ها سپاسگزار پروردگار باشيم ) هستند .

و شكر با زبان كه ثنا گفتن نعمت دهنده است .

و شكر ساير اعضاء و جوارح .شكر خداوند بايد در عمل ظاهر و ثابت شود و بايد نعمت او در مسيري استفاده شود كه منطبق بر هدف خدا از اعطاي آن باشد. از هر نعمتي بايد در جهت بندگي خدا بهره برد و استفاده از نعمت براي معصيت چيزي جز كفران نعمت نيست.

(شكور) صيغه مبالغه است و فزونى شكرگزارى را ميرساند كه همان تكرار شكر و تداوم آن با قلب و لسان و اعضاء است .

اين تعبير كه افراد كمى از بندگان من شكرگزارند ممكن است براى بيان عظمت مقام اين گروه باشد كه افراد نمونه اى هستند، و يا به اين منظور كه شما كوشش كنيد و در زمره آنان در آئيد تا بر جمع شاكران افزوده شود.

آن‌ها اول محراب می‌ساختند بعد تمثیل. محراب یعنی جاهای برجسته و بلند، بعد روی آن محاریب نقوش حیوانات یا غیر حیوانات را ترسیم می‌کردند.

روایتی که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) از وجود مبارک ابی‌جعفر (علیهم االسلام) نقل کرد این بود که تصویر رجال و نساء نبود [۱۳] [۱۴] اما صاحب همین تفسیر کنزالدقائق که این روایت را نقل می‌کند خودش اول تماثیل را به تماثیل انبیا و ملائکه تفسیر می‌کند [۱۵] یعنی عکس زن و مرد عادی نبود حالا عکس انبیا بود عکس فرشته‌ها بود اینها بالأخره ذی‌روح‌اند اگر در شرایع قبل این کار انجام می‌گرفت در شریعت ما حالا یا تحریم شده یا تنزیه شده بالأخره نهی‌ای درباره ترسیم و تجسیم ذوات‌الأرواح آمده.

محراب آنچه مخصوص به مسجد است يكي از محتملات است يا آن قسمت‌هاي برجسته قصر است كه سابقاً مي‌گفتند شاه‌نشين آن قسمت‌هاي برجسته را كه در حمام‌ها اين‌طور بود در اماكن عمومي اين‌طور بود در خانه‌ها اين‌طور بود آن را مي‌گفتند محراب، چه قصر باشد چه در مسجد باشد چه آن جاهاي برجسته باشد كه اگر كسي بخواهد به آن محراب برسد بايد با نردبان برسد جاي برجسته‌اي بود كه به اصطلاح شاه‌نشين بود كه پلّه مي‌خواست همه اينها را اين جن براي وجود مبارك سليمان مي‌ساختند.

عبارت ﴿مِنَ الْجِنِّ﴾ نشانه تبعيض است اين‌طور نبود كه تمام جن‌ها در اختيار سليمان(سلام الله عليه) باشند.

مستحضريد شما الآن هم وقتي به كليسا يا معبد يهودي‌ها مي‌رويد مسئله مجسّمه و تمثال چه ذي‌روح چه غير ذي‌روح فراوان است.

در مذهب ما اختلافي است برخي‌ها بين ذي‌روح و غير ذي‌روح فرق گذاشتند تجسيم و غير تجسيم فرق گذاشتند فتوا به حرمت دادند ولي آنها مي‌بينيد در معبدها و كليساهاي آنها جريان بهشت و جهنم ترسيم‌شده است با انواع نقوش، فرشته‌ها، جن‌ها، مارهاي جهنم، نعمت‌هاي بهشت، بوستان‌هاي بهشت، درخت‌هاي بهشت در كليساهايشان هست مخصوصاً كليساي سن‌پترو كه برخي‌ها گفتند ساختن آن صد و برخي‌ها گفتند نود سال طول كشيد تا اين را ساختند. پر از اين نقوش است حالا در دين ما آن حكم نسخ شده و حكم خاصّ خودش را دارد.

https://www.youtube.com/watch?v=qV67A8wyaWE&ab_channel=EpicMedia

﴿وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ﴾ قِدر يعني ديگ، ديگ هم دو قسم است يك قسم يك مقدار كوچك است قابل نقل و انتقال است آشپزخانه مي‌برند و مي‌آورند و مانند آن، يك قسمت ديگ‌هاي بزرگ است كه در اين مراسم ارتش و اينها اين‌طوري است كه اگر كسي بخواهد چند هزار نفر را غذا بدهد اين ديگ‌ها را نمي‌توانند جابه‌جا كنند. اين ديگ‌ها راسي است ثابت است مثل جبال رواسي كه خداي سبحان فرمود ما جبال را راسي و ثابت قرار داديم كه جلوي لرزه زمين را بگيرد. [17]

بعد فرمود: ﴿آلَ داود﴾ يعني خود وجود مبارك داوود خود وجود مبارك سليمان(سلام الله عليهما) و بيت آنها و وابسته‌هاي آنها ﴿اعْمَلُوا آلَ داود شُكْراً﴾ اما بدانيد كمتر كسي است كه به توفيق شكرگزاري موفق است ﴿وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾. این اختصاصی به حضرت داوود ندارد بلکه آل‌داوود چون داوود (سلام‌الله‌علیه) رئیس این گروه بود لذا خود سلیمان و فرزندان سلیمان به حساب آل‌داوود نامیده می‌شوند ﴿اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُكْراً﴾.

شکر به آ‌ن معنا که انسان بتواند کمال شکر را و حقّ شکر را ادا کند این ممکن نیست طبق بیان نورانی امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) فرمود هر نعمتی که شما (خدا) دادید ما باید شکر بکنیم اگر توفیق پیدا کردیم نماز شکر به جا آوردیم سجده شکر به جا آوردیم خودش نعمت است برای همین نعمت هم یک شکر دیگر لازم است [۱۶] لذا

از دست و زبان که بر آید

کز عهدهٔ شکرش به در آید

صحیفه سجادیه - دعای (37) ( دعا در اعتراف به ناتوانی از شکر )

اى خداى بزرگ هیچ کس شکر ‌و‌ سپاست را‌ به‌ حد کمال به‌ جا نیارد چرا که‌ بر‌ هر‌ شکرى که‌ کند ‌آن شکر هم نعمت ‌و‌ احسان تست ‌و‌ شکرى دیگر بر‌ او‌ لازم آید.

و هرچه در طاعت تو بکوشد باز به کمتر از آن چه سزاوار تو است اکتفا کرده است.

پس شاکرترین بندگان از سپاس تو عاجز است و عبادت کننده ترین ایشان در طاعت تو مقصّر.

هیچ کس استحقاق آن ندارد که او را بیامرزى و شایسته آن نه که از وى خشنود گردى.

هر کس را آمرزیده اى به احسان خود آمرزیده اى و از هر که خشنود گشتى به فضل خویش خشنود گشتى.

اندک سپاس را مى پذیرى و به طاعت کم پاداش بسیار مى دهى، تا‌ به‌ حدى که‌ گویا شکر ‌و‌ طاعت بندگانت را‌ بر‌ خود ثواب ‌و‌ پاداش لازم ‌و‌ واجب فرموده اى ‌و‌ یا‌ بندگانت بر‌ ‌آن شکر ‌و‌ طاعت, بدون توفیق تو‌, خود قدرت ‌و‌ تمکن داشته اند. (در صورتى که‌ بى توفیق تو‌ ابدا قادر بر‌ شکر ‌و‌ طاعتت نیستند) ‌و‌ همان اندک شکر ‌و‌ طاعت هم به‌ قدرت ‌و‌ توانائى (و احسان ‌و‌ توفیق) تو‌ بوده.

بلکه ای خدای من! مالک کار ایشان بودی، پیش از این‌که آنان مالک عبادت تو شوند؛ و مزدشان را آماده کردی، پیش از آن‌که وارد طاعت و بندگی تو شوند؛ و آن برای این است که روش تو عطا کردن و عادتت احسان و راهت گذشت است.

بارى اى خداى من‌ تمام خلائق مقر ‌و‌ معترفند که‌ هر‌ کس را‌ تو‌ عقاب کنى محققا به‌ او‌ ظلم ‌و‌ بیداد نکرده اى (بلکه خود مستوجب ‌آن عقاب بوده) ‌و‌ به‌ هر‌ کس عافیت ‌و‌ سلامت بخشى همه خلق گواهند که‌ تو‌ به‌ او‌ فضل ‌و‌ کرم فرموده اى (نه آنکه خود استحقاق داشته) ‌و‌ تمام بندگان در‌ حق خود در‌ انجام وظیفه شکر ‌و‌ طاعت شکرى که‌ تو‌ مستوجب آنى همه به‌ تقصیر معترفند

بنابراین چنانچه شیطان ایشان را برای منصرف کردن از طاعتت نفریبد، هیچ عصیان‌گری تو را معصیت نکند؛ و اگر باطل را در نظرشان مانند حق جلوه ندهد، هیچ گمراهی از راه تو گمراه نشود.

منزّه و پاکی، چه آشکار و روشن است بزرگواری‌ات در معامله با کسی که تو را اطاعت کرده، یا از تو سرپیچی نموده. مطیع را جزا مى دهى به کارى که تو خود او را توفیق داده اى و گناهکار را مهلت مى دهى با آن که مى توانى در عقوبت او شتاب فرمایى. (به امید بازگشت)

هر یک را چیزى بخشیدى که مستحق نیست، و بر هر یک تفضّل فرمودى، به قدرى که او از آن کمتر است.

و اگر پاداش مطیع را به قدر کارى که توفیقش داده اى عطا کنى، شاید مستحق ثواب نباشد و نعمت توهم از دست او برود، اما تو به کرم خود در ازاى مدت کوتاه گذران (چند روزه دنیا) به مدت دراز بى پایان (بهشت ابد) مزد دادى و در مقابل مسافت اندک و پایان پذیر به قدر مسافت بسیار و بى کران ثواب ارزانى داشتى.

سپس در برابر رزقی که از سفرۀ نعمتت خورده تا به سبب آن بر بندگی‌ات نیرو گیرد، قیمت و عوض نخواستی؛ و از او نسبت به ابزاری که به کار بردن آن‌ها را سبب رسیدن به مغفرتت قرار داده، بازرسی و حسابرسی دقیق نکردی؛ و اگر با بندۀ مطیعت چنین رفتار می‌کردی، رنجی را که در راه عبادت کشیده بود و تمام کوششی که در مسیر طاعت به دوش جان برداشته بود، در برابر کوچک‌ترین نعمت‌ها و عطاهایت از دست می‌رفت؛ و در پیشگاهت به خاطر دیگر نعمت‌هایت تا ابد بدهکار تو می‌ماند و در گرو طلب کاری تو قرار می‌گرفت. روی این حساب چه زمانی شایستگی چیزی از ثواب تو را پیدا می‌کرد؟! نه! کى چنین شود؟

ای خدای من! این حال‌ و روز کسی است که از تو فرمان برده و راه کسی است که تو را عبادت کرده؛ امّا کسی که از فرمانت روی‌گردانده و مرتکب گناه شده، در رساندن عذاب و کیفرت به او شتاب نکردی، به خاطر این‌که وضعش را در نافرمانی‌ات، به حال برگشتنش به بندگی‌ات تغییر دهد؛ و محقّقاً در اول کاری که آهنگ نافرمانی تو کرد، سزاوار هر عقابى بود که براى بندگان ساخته اى.

پس هر چه در عقوبتى تاءخیر کردى، و از قهر و عذاب درنگ فرمودى، از حق خود در گذشتى و به کمتر از یک واجب خشنود گشتى.

پس اى خداى من! کیست کریمتر از تو و شقى تر از بنده اى که با وجود چون تو مولایى، هلاک شود؟ نه هیچ‌کس؟! پس تو والاتر از آنی که جز به احسان وصف شوی؛ و پاک‌تر از آنی که جز عدالتت را بترسند (یعنى بندگان باید از‌ عدل ‌و‌ داد تو‌ نسبت به‌ اعمالشان از‌ تو‌ بترسند). بیم آن نیست که بر عاصى ستم روا دارى و ترس آن نه که پاداش مطیعان را فرو گذارى.

پس بر محمّد و آلش درود فرست و و آرزوى مرا برآور، و هدایتت را بر من افزون کن؛ به گونه‌ای که به سبب آن به توفیق در عملم برسم؛ همانا تو بسیار نعمت دهندۀ بزرگواری.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: فيما اوحى الله عز و جل الى موسى : يا موسى ! اشكرنى حق شكرى ، فقال يا رب ! و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكر اشكرك به الا و انت انعمت به على ؟ قال يا موسى ! الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى !:

(خداوند متعال به موسى وحى كرد اى موسى ! حق شكر مرا بجاى آور، عرض كرد: چگونه حق شكر تو را بجا آورم در حالى كه هر شكرى بجا آورم بخاطر آن, نعمت تازه اى به من داده اى ؟ فرمود: اى موسى الان شكر مرا بجاى آوردى ، چون مى دانى همين توفيق نيز از من است !.

بسیاری از ماها مشکل همین حرف قارونی را داریم می‌گوییم ما خودمان سی سال، چهل سال زحمت کشیدیم به جایی رسیدیم که بارها به عرضتان رسید بسیاری از ماها اسلامی حرف می‌زنیم و قارونی فکر می‌کنیم او که گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي [قارون] گفت من اينها را در نتيجه دانش خود يافته‏ ام﴾ [۱۸] بیش از این‌که نگفته بود گفته بود من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم ما هم خیال می‌کنیم ما خودمان زحمت کشیدیم چهارتا کلمه یاد گرفتیم یا آن آقا زحمت کشید مقداری مال فراهم کرد در حالی که ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ هر نعمتى كه داريد از خداست﴾ [۱۹] گرداننده دیگری است, مدیر دیگری است, ما ابزار کاریم. خیلی‌ها می‌آیند حوزه و بین راه برمی‌گردند, خیلی‌ها می‌روند برای تجارت بین راه برمی‌گردند, این‌چنین نیست که اگر کسی توفیق تداوم پیدا کرد مربوط به خودش باشد.

قسمت مهمّ آنچه در اين بخش آمده مسئله حمد است مسئله حمد چه درباره نعمت‌هاي دنيا چه درباره نعمت‌هاي آخرت آمده.(این سوره با حمد شروع می شود و همانطور که گفتیم این آیات شرح و بیان آیه اول هستند). در نقل جريان اين دو پيامبر بزرگوار داوود و سليمان(سلام الله عليهما) به عنوان شكر مطرح شده است در جريان قصه سبا به عنوان اينكه اينها شاكر نبودند گرفتار كيفر شدند نقل شده است اين چند مورد نشان مي‌دهد كه مسئله حمد در اين بخش از سور‌ه خيلي چشمگير است.

شكر چند بخش دارد ممكن است افرادي شاكر باشند اما شكور بودن كم است شكور كسي است كه علماً معتقد باشد و بفهمد اين نعمت، مُنعمي دارد و خداست لساناً هم مُقر باشد و عملاً هم اين نعمت را بجا مصرف بكند ديگر هرگز نگويد من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم خودش و زحمت خودش و محصول خودش را نعمت الهي بداند اگر كسي اين كار براي او ملكه شد اين مي‌شود شكور.اين گونه افراد كم‌اند كه ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾ [19].

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي به حضرت عرض كردند اين همه رحمت‌هاي الهي به شما عنايت شده است شما چرا اين‌قدر بي‌تابي مي‌كنيد فرمود: «ألا أكونُ عبداً شكورا آيا نبايد بنده اى شكرگزار باشم؟» [20] خب آن مقام خاصي است. شكور بودن كم است ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾.

شكر، نعمت را اضافه مي‌كند.

سوره ۱۴: إبراهيم

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ ﴿۷﴾

بخاطر بياوريد هنگامي را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شكر گزاري كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد مجازاتم شديد است! (۷)

اندک بودن شاکران

• سوره ۷: الأعراف

وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴿۱۰﴾

ما در زمین وسائل معائش شما را (فرزندان آدم) قرار دادیم، ولی اندکی سپاس گزاری می کنید

سوره ۲۳: المؤمنون

وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴿۷۸﴾

او کسی است که برای شما گوش و چشم و دل قرار داد، کم است آنچه شکر می‌کنید.»

• سوره ۶۷: الملك

قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ ﴿۲۳﴾

بگو او كسي است كه شما را آفريد، و براي شما چشم و گوش و قلب قرار دارد اما كمتر سپاسگزاري مي‏كنيد. (۲۳)

• وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ/هُمْ لَا يَشْكُرُونَ https://tanzil.net/#search/quran/%22%D9%84%D9%8E%D8%A7%20%D9%8A%D9%8E%D8%B4%D9%92%D9%83%D9%8F%D8%B1%D9%8F%D9%88%D9%86%D9%8E%22

• سوره ۷: الأعراف

قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ ﴿۱۲﴾

(خداوند به او) فرمود: چه چيز تو را مانع شد كه سجده كني در آن هنگام كه به تو فرمان دادم ؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريده‏ اي و او را از خاك! (۱۲)

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ ﴿۱۳﴾

گفت: از آن (مقام و مرتبه‏ ات) فرودآي! تو حق نداري در آن (مقام و رتبه) تكبر بورزي، بيرون رو كه تو از خوارشدگانى! (۱۳)

قَالَ أَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿۱۴﴾

(شيطان) گفت: مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار). (۱۴)

قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ ﴿۱۵﴾

فرمود: تو از مهلت داده شدگاني! (۱۵)

قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ﴿۱۶﴾

گفت: اكنون كه مرا گمراه ساختي من بر سر راه مستقيم تو براي آنها كمين مي‏كنم. (۱۶) (نکته خیلی مهم در این آیه این است که شیطان بر سر صراط مستقیم قرار دارد اونجایی که انسان میخواهد عمل خالصی فقط برای خدا انجام بدهد. اونجاست که او کمین کرده و سراغ انسان می آید. در جاهای دیگر که عمل برای ریا و اهداف دیگر است شیطان با انسان کاری ندارد)

ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ ﴿۱۷﴾

سپس از پيشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مي‏روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهي يافت. (۱۷)

قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۱۸﴾

فرمود: از آن (مقام) با ننگ و عار و خواري بيرون رو، و سوگند ياد مي‏كنم كه هر كس از آنها از تو پيروي كند جهنم را از شما همگي پر مي‏كنم! (۱۸)

خداوند شاكر و شکور

منظوراز شکرگزاری خداوند این است که به مقداری که بندگان در مسیر اطاعت او گام برمی دارند آنها را مشمول مواهب و الطاف خویش می‌سازد.

سوره ۲: البقرة

… وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ ﴿۱۵۸﴾

… هرکس کردار نیکی انجام دهد، مسلما خداوند شکرپذیری داناست.»

سوره ۴: النساء

وَكَانَ اللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمًا ﴿۱۴۷﴾

خدا شكرگزار و آگاه است

سوره ۶۴: التغابن

إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ ﴿۱۷﴾

اگر خدا را وامى نيكو دهيد آن را براى شما دو چندان مى‏ گرداند و بر شما مى ‏بخشايد و خدا[ست كه] سپاس ‏پذير بردبار است (۱۷)

سوره ۳۵: فاطر

وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ ﴿۳۴﴾

و مى‏ گويند سپاس خدايى را كه اندوه را از ما بزدود به راستى که پروردگار ما غفور و شکور است.»(۳۴)

سوره ۳۵: فاطر

لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ ﴿۳۰﴾

(آنها اين اعمال صالح را انجام مي‏دهند) تا خداوند اجر و پاداش ‍ كامل به آنها دهد و از فضلش بر آنها بيفزايد كه او آمرزنده و شكرگزار است. (۳۰)

سوره ۴۲: الشورى

… وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ ﴿۲۳﴾

… هرکس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی او می‌افزاییم، زیرا خداوند آمرزنده و شکرپذیر است.»

مشابه مساله شکور بودن خدا را در مساله تواب و صلات است :

مؤمنان توّاب‌اند يعني قابل توبه‌اند زياد به طرف خدا رجوع مي‌كنند. خدا توّاب است يعني کثیرالرجوع به بندگان است كه افاضه مي‌كند. اين‌طور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد. صلات هم اين‌چنين است بندگان، تصليه دارند مصلّين‌اند. خدا هم مصلّي است خدا رحمت را نازل مي‌كند.

 (43) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي ....

 (43) هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً

او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او. تا شما را از ظلمات  به سوى نور رهنمون گردد، او نسبت به مؤ منان مهربان است .

صلات از خدا به معناى رحمت، و از ملائكه به معناى استغفار چنانكه در آيه 7 سوره غافر مى خوانيم : و يستغفرون للذين آمنوا: (حاملان عرش خدا براى مؤ منان استغفار مى كنند).، و از مردم دعا است، ليكن اين را نيز بايد دانست كه هر چند صلات از خدا به معناى رحمت است، اما نه هر رحمت، بلكه رحمت خاصى كه ذخيره آخرت براى خصوص مؤمنين است، و سعادت آخرتى آنان و فلاح ابديشان، مترتب بر آن مى شود، و بدين جهت است كه به دنبال جمله مورد بحث علت صلوات فرستادن خداى تعالى را چنين بيان كرده : (ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رحيما) صلوات مى فرستد، تا شما را از تاريكى ها به سوى نور بيرون آورد، چون او همواره نسبت به مؤمنين رحيم است.

اين نكته را نيز بايد دانست كه خداى تعالى در كلام خود همواره ياد خود مر بندگان را مترتب كرده بر ياد بندگان مر او را، و فرموده : (فاذكرونى اذكركم ) همچنان كه فراموش كردن بندگان وى را، باعث فراموشى خدا مر بندگان را دانسته، و فرموده : (نسوا الله فنسيهم )، يكى از مصاديق يادآورى خدا بندگان خود را، همانا درود فرستادن او بر آنان است، و اين خود يادآورى ايشان است به رحمت، كه مترتب شده بر ياد بندگان خداى خود را، چون فرمود: اگر خدا را بسيار ياد كنند، و او را صبح و شام تسبيح گويند، خدا هم بسيار بر آنان درود مى فرستد، و غرق نورشان مى كند، و از ظلمتها دورشان مى سازد.

همه اينها را بدان جهت گفتيم كه معلوم شود جمله او كسى است كه صلوات بر شما مى فرستد...، در مقام تعليل آيه قبل است، كه مى فرمود: اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را بسيار ياد كنيد، و اين تعليل همان قاعده كلى قبل را مى رساند، و مى فهماند كه اگر شما خدا را زياد ياد كنيد، خدا هم به رحمت خود زياد شما را ياد مى كند، و از ظلمتها به سوى نور بيرونتان مى سازد.

 

آرى اين آيه بشارتى است بزرگ براى همه سالكان راه حق و به آنها نويد مى دهد كه از جانب معشوق كششى نيرومند است ، تا كوشش عاشق بيچاره بجائى برسد!

 

​​ بعد فرمود قدرتان را بدانيد خدا بر شما صلوات مي‌فرستد اين كم نيست بعدها مي‌رسيم كه خدا بر پيغمبر صلوات مي‌فرستد همان آيه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ [35] اما همين‌جا به ما فرمود خدا بر شما صلوات مي‌فرستد. وقتي خواجه نصير(رضوان الله عليه) نام مبارك سيّد مرتضي را در درس مي‌برد مي‌گفت «صلوات الله عليه» شاگردان خواجه نصير تعجب مي‌كردند كه شما چطور بر يك عالِم و روحاني صلوات مي‌فرستيد فرمود: «كيف لا يُصلّي علي المرتضي» [36] براي اينكه خدا در آيه 43 سورهٴ «احزاب» دارد ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾. خب اگر كسي مؤمن وارسته باشد مورد صلوات خداست. حيف نيست انساني كه مي‌تواند مورد تصليه الهي باشد خود را به غير خدا بفروشد؟!

 در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در همان آية الكرسي فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هدف ولايت (الله‌) هم اين بود كه ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ [23] آنجا فرمود مؤمنين تحت ولايت الله‌اند و خداي سبحان مولّي‌عليه خود را از ظلمت‌ها به نور خارج مي‌كند براي افراد عادي اين اخراج به عنوان رفع است و براي اوحديّ از اهل ايمان به عنوان دفع است افرادي كه ـ خداي ناكرده ـ آلوده شدند خدا اينها را از ظلمت گناه به نور توبه و طاعت منتقل مي‌كند, اين لطف الهي است. كساني كه برتر از عصيان‌اند خدا آنها را اخراج مي‌كند از ظلمت به نور يعني دفع است يعني نمي‌گذارد كه اينها وارد ظلمت بشوند

در آن آيه فرمود: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ حالا راه اخراج چيست اين آيه سورهٴ «احزاب» مشخص مي‌كند كه راه اخراج از ظلمت به نور چيست. صلوات خداوند

 

 تفاوت صلوات خداوند بر پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مؤمنين

 در جريان تصليه بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با جلال و شكوه بر پيغمبر تصليه دارد در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» وقتي تصليه بر پيغمبر را ياد مي‌كند با جلال و شكوه ياد مي‌كند همين آيه معروف كه ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلَّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد. [24] مستحضريد كه اگر شخصيت بزرگي بخواهد از مهمان تازه‌وارد آن شهر احترام به عمل بياورد با همه همراهان يا علما به ديدار او مي‌روند اما اگر يك فرد عادي باشد ممكن است تنها خودش به ديدار او برود ديگران هم جداگانه به ديدار او بروند در تصليه بر مؤمنين همين كار را كرده فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ اين جمله تمام مي‌شود ﴿وَمَلاَئِكَتُهُ﴾ يعني ﴿مَلاَئِكَتُهُ﴾ هم «يصلّون عليكم» اينها با هم نيستند اما در آن آيه‌اي كه معروف به تصليه به حضرت است فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ﴾ اينها با هم اين كار را مي‌كنند خب خيلي فرق است بين آن آيه و اين آيه محلّ بحث.

به هر تقدير اگر براي آنهاست كه دفع است اگر براي مؤمنين است كه رفع است اين تصليه و صلوات و رحمت ويژه الهي همان حالت‌هاي نوراني است كه براي انسان پيدا مي‌شود انسان طوري است كه از لغزش‌ها متنفّر است از كارهاي حرام بيزار است وقتي پيشنهاد خلاف به او مي‌دهند مي‌بينند بدنش مي‌لرزد اهل اين كار نيست معلوم مي‌شود اين يك عنايت الهي است كه غير از آن هدايت عامّه نصيب او شده از اين فرصت بايد حدّاكثر استفاده را كرد.

خب پس در دنيا ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ﴾ است ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ كه ظلمات جمع است و با الف و لام ذكر شده نور هم مفرد است گرچه با الف و لام ذكر شده و حقيقت نور يكي است ظلمت‌ها، پراكندگي و راه‌هاي معاصي فراوان است.

علت تصريح اسم ظاهر به جاي ضمير در آيهٴ ﴿وَكَانَ بِالمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾

 بعد اين «كان» هم كه مفيد استمرار است درباره مؤمنين. اين رحمت هم رحمت خاصّه است وگرنه آن «رَحْمَةٌ للعالمين» كه براي همه هست آن هدايت عامه كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ [27] براي همه هست.

 اگر مي‌فرمود «و كان بكم رحيما» ضمير مي‌آورد مطلب حاصل بود اما براي اينكه علتِ اين تصليه را ذكر بكند اسم ظاهر آورده فرمود: ﴿وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾ چون تاكنون دو ضمير جمع مذكر سالم را به عنوان مخاطب ذكر فرمود، فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ﴾ (يك) ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ (دو) خب سومي را اگر مي‌فرمود «و كان بكم رحيما» كه نزديك‌تر و آسان‌تر بود اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ نشان آن است كه شما مادامي كه مؤمن هستيد از اين فضايل بهره مي‌بريد و سبب رحمت ويژه همان ايمان مؤمنين است اين براي دنيا.

 

 تفاوت توبه و مصلّي بودن خدا با توبه و تصليه مؤمن

 خدا توّاب است يعني کثیرالرجوع به بندگان است كه افاضه مي‌كند. مؤمنان توّاب‌اند يعني قابل توبه‌اند زياد به طرف خدا رجوع مي‌كنند. اين‌طور نيست كه توبه در هر دو جا به يك مصداق باشد. صلات هم اين‌چنين است بندگان, تصليه دارند مصلّين‌اند خدا هم مصلّي است خدا رحمت را نازل مي‌كند بندگان به سمت استغفار و استرحام حركت مي‌كنند. فرمود زياد به ياد خدا باشيد چون هر چه بيشتر به ياد خدا باشيد خدا هم بيشتر به ياد شماست.

 

نقش خداوند و ملائكه در اخراج مؤمنين از ظلمت به نور

 ملائكه سهمي ندارند لذا ضمير را مفرد آورده با اينكه تصليه را هم به خداي سبحان اسناد داد هم به ملائكه اسناد داد ولي اخراج را به ذات اقدس الهي اسناد داد براي اينكه او مدير و مدبّر است ملائكه, مجراي فيض ربّ‌اند.

 

اثر اصلي ولايت الهي بر مؤمن, نوراني شدن است. اين نور, يا حاصل مي‌شود يا نورِ حاصل, تثبيت مي‌شود همين ولايت كه براي مؤمنان است ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ همين ولايت براي انسان كامل مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام) است در آن آيه‌اي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از خودش خبر مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ  ولي و سرپرست من خدائي است كه اين كتاب را نازل كرده است و او سرپرست همه صالحان است. [12] وليّ من الله است خب الله هم كه وليّ است كارش نوراني كردن است اگر قبلاً به كسي نور داد سعي مي‌كند نورانيّتش را حفظ كند اگر قبلاً كسي نوراني نبود يا كم‌نور بود سعي مي‌كند او را نوراني كند يا نورش را تقويت كند اين جريان ﴿إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» است ولي آ‌نجا هيچ سخن از ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾ نيست آيه 56 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است:

إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ﴿۵۶﴾

خداوند و فرشتگانش بر پيامبر درود مي‏فرستند، اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد و تسليم فرمانش باشيد. (۵۶)

 آنجا ديگر سخن از اخراج از ظلمات به نور نيست براي اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود ما تو را سراج منير قرار داديم آيه 46 اين است كه ﴿وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً﴾.

 اگر ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را سراج منير قرار داد نورافكن قرار داد نورافكن كه ديگر ظلمت ندارد تا او را از ظلمت بيرون بياورد درباره آفتاب هم چنين تعبير را دارد در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آيه شانزده اين است كه ﴿وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً, هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا﴾ خب اگر آفتاب روشن است مگر درباره آفتاب تعبير صحيح است كه بگوييم آفتاب را مي‌خواهيم از ظلمت نجات بدهيم اين‌طور نيست.  كسوف اگر هست كاري به ظلمت شمس ندارد ديگران گرفتاركسوف مي‌شوند نه شمس, اگر ماه بين زمين و آفتاب فاصله بشود ما زميني‌ها را ظِل مي‌گيرد منتها مي‌گوييم آفتاب را ظل گرفته,  آفتاب‌گرفتگي! ما آفتاب‌گرفتگي نداريم.زمين چون در سايه قمر قرار گرفت آفتاب را نمي‌بيند ما مي‌گوييم آفتاب‌گرفتگي در حالي كه زمين‌گرفتگي است ما در سايه قرار داريم نه آفتاب, آفتاب را ظل نمي‌گيرد چون آن سراج است در جريان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين‌طور است آن حضرت هرگز خسوف و كسوف ندارد گاهي در اثر احتجابِ برخي‌ها كه از حضرت فاصله گرفتند آنها را ظل مي‌گيرد آنها در حال خسوف و كسوف‌اند در اين مثال‌هايي كه در كتاب صمديه و اينها هم هست لابد ملاحظه فرموديد آنجا اين تعبير لطيف هست «انارة العقل مكسوفٌ بطوع هويٰ» [13] يعني عقل خيلي شفاف و روشن است ولي اگر هواپرستي و هوس‌مداري راه پيدا كند سايهٴ اين هوس و هوا نمي‌گذارد كه از نور عقل استفاده كنيم ما را ظل مي‌گيرد در حقيقت اينكه مي‌گويند عقلش را ظل گرفته, عقلش گرفتار خسوف و كسوف است يعني هوس و هوا بين عقل و اين شخص فاصله شد نمي‌گذارد نورِ عقل به اين شخص برسد و اين شخص مطابق عقل حركت كند.

 تفاوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با ديگران در اخراج از ظلمت به نور

 غرض اين است كه سراج, وصفي است براي شمس, وصفي است براي شمس حقيقت كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. لذا جا براي ظلمت نيست جا براي اخراج از ظلمت به نور نيست همين مسئله ولايت  (الله‌) كه براي حضرت است و همين تصليه خدا كه براي حضرت است ديگر آنجا سخن از «ليخرجه من الظلمات الي النور» نيست و اما درباره ماها كه گاهي گرفتار خسوف و كسوف هوا و هوس مي‌شويم ظل‌گرفتگي داريم جا براي اخراج از ظلمات به نور هست كه فرمود شما را مورد عنايت قرار مي‌دهد صلوات مي‌فرستد ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً﴾

 

 تصليه ما نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

اينكه بعضى مى گويند: «صلوات فرستادن» در بالا رفتن مقام و منزلت پیامبر(ص) هيچ اثرى ندارد چون پیامبر(ص) و اهل بيتشان به مقاماتى كه بايد برسند، رسيده اند حرف سستى است. انسان در سير تكاملى خود هيچ حدّ و مرزى را نمى شناسد و به سوى نامتناهى پيش مى رود، و لذا در بعضى از دعاها در تشهّد و غير آن چنين خوانده مى شود كه: «وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ»؛ (درجه پيامبر اكرم(ص) را بالاتر از آنچه هست، بالا ببر).

 

 تصليه ما نسبت به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سبب تقرّب ما

 مطلب ديگر اينكه تصليه ما نسبت به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه قبلاً گذشت تقرّبي است براي خود ما،….  الآن اگر كسي باغبان كسي باشد كه باغ براي آن شخص است تمام درخت‌ها و آب‌ها و قنات و چشمه را او احداث كرده اين باغبان مسئول حفظ اين درخت‌هاست و همه حقوق او را هم صاحب‌باغ مي‌دهد حالا اگر يك روزعيدي، يك دسته گُلي يا يك سبد ميوه از باغ همين باغبان فراهم بكند براي او اهدا كند. آيا اين باغبان، چيزي از خود به او داد، يا خودش متقرّب شد.

 ما باغبان‌هاي اين ذوات قدسي هستيم اينها اين باغ را، اين نهال را، اين اشجار را، اين آب را، اين كوثرها را، از طرف خداي سبحان به ما دادند. ما را مسئول كردند كه حفظ بكنيم ما اگر يك روز عيدي شد، غير عيدي شد، عرض ادب كرديم به اينها صلوات فرستاديم، از ميوه باغ اينها چيزي نزد آنها برديم، خود ما مقرّب شديم، نه اينكه به وسيله ما آنها چيزي را پيدا كرده باشند دارا شده باشند…. ما واسطه تكامل آنها نيستيم. اين عرض ارادت و تصليه ما تقرّب ماست به پيشگاه الهي چون ميوه باغ اينها را به حضور اينها تقديم مي‌كنيم.