(21) وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ

(21) وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ وَربُّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَفِيظٌ

(۲۱) او سلطه بر آنها نداشت (و آنها را بر پيروي خود مجبور نساخت) و هدف از آزادي شيطان در وسوسه‏ هايش اين بود كه مومنان به آخرت از آنها كه در شك هستند شناخته شوند و پروردگار تو حافظ و نگاهبان همه چيز است.

در آيه بعد در رابطه با وسوسه هاى ابليس و كسانى كه در حوزه نفوذ او قرار مى گيرند، و آنها كه بيرون از اين حوزه اند، به دو مطلب اشاره مى كند: نخست مى گويد: شيطان سلطه اى بر آنها نداشت و كسى را به پيروى خود مجبور نمى كند (و ما كان له عليهم من سلطان ).

اين ما هستيم كه اجازه ورود به او مى دهيم و پروانه عبورش را از مرزهاى كشور تن به درون قلبمان صادر مى كنيم !

اين همان است كه قرآن در جاى ديگر از گفتار خود شيطان نقل مى كند: وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي : (من سلطه اى بر شما نداشتم جز اينكه شما را دعوت كردم و شما هم دعوت مرا اجابت نموديد) (ابراهيم - 22).

ولى پيدا است بعد از اجابت دعوت او از ناحيه افراد بى ايمان و هواپرست او آرام نمى نشيند و پايه هاى سلطه خود را بر وجود آنان مستحكم مى كند.

از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از اين آيه اين است كه شيطان ايشان را مجبور به گمراهى نكرد، كه به اجبار او را پيروى كنند تا در نتيجه معذور باشند، بلكه خود آنان به سوء اختيارشان شيطان را پيروى كردند، و اين خودشان بودند كه پيروى او را اختيار نموده، او هم بر آنان مسلط گرديد، نه اينكه اول او بر ايشان مسلط شده، و آنان به حكم اجبار پيرويش كرده باشند. همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ قطعاً تو را بر بندگانم تسلّطی نیست، مگر بر گمراهانی که از تو پیروی می کنند) و نيز از ابليس حكايت كرده كه در قيامت مى گويد: (وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ ).

و منشا پيرويشان از شيطان شكى است كه درباره مساله آخرت دارند، و آثارش كه همان پيروى شيطان است ظاهر مى شود. پس ‍ اينكه خداى تعالى به ابليس اجازه داد تا به اين مقدار، يعنى به مقدارى كه پاى جبر در كار نيايد، بر ابناى بشر مسلط شود، براى همين بود كه اهل شك از اهل ايمان متمايز و جدا شوند، و معلومشان شود چه كسى به روز جزا ايمان دارد، و چه كسى ندارد، و اين باعث سلب مسووليتشان در پيروى شيطان نمى شود، چون اگر پيروى كردند به اختيار خود كردند، نه به اجبار كسى.

پس اينكه كلمه (مِنْ ) بر سر سلطان آورد، و فرمود: (و ما كان له عليهم من سلطان ) براى اين است كه تمامى سلطانها را سلب كند. (الا لنعلم ) منظور از اين علم، رفع جهل نيست، كه بگويى در خدا محال است، بلكه منظور متمايز كردن است و معنايش اين است كه : (اين كار را كرديم تا فلان و بهمان را از هم جدا كنيم ). (الا لنعلم من يومن بالاخره ممن هو منها فى شك ) - شاهد اين كه گفتيم جمله (نعلم ) به معناى (تمييز) است، كلمه (ممن - از كسى كه ) مى باشد، چون اگر (نعلم ) به معناى علم متعارف بود، احتياج به اين كلمه نبود، و چون آورده معنايش اين است كه : (مگر آنكه مشخص و جدا كنيم، كسى را كه ايمان به آخرت دارد، از كسى كه از آن در شك است ).

و اين جمله استثناء از سلطان (سلطنت) ابليس بر بندگان، و پيروى اختيارى آنان از وى است، مى فرمايد: (ابليس بر بندگان سلطنت نداشته، مگر سلطنت از طريق پيروى اختيارى)، چيزى كه هست، مستثنى يعنى (سلطنت از طريق پيروى اختيارى ) از جمله برداشته شده، و در جايش غرض حاصل از آن نهاده شده، و آن (تمييز فلان از بهمان است ).

و در پايان آيه به عنوان يك هشدار به همه بندگان مى گويد: و پروردگار تو حافظ همه چيز و نگاهبان آن است (و ربك على كل شى ء حفيظ). تا پيروان شيطان تصور نكنند چيزى از اعمال و گفتار آنها در اين جهان از بين مى رود يا خداوند آن را فراموش مى كند، نه ، هرگز، بلكه خداوند همه را براى روز جزا نگهدارى و حفظ مى نمايد.

حالا اين قضية في واقعة داستاني است مربوط به يمن يا نه، يك اصل كلي است. فرمود يك اصل كلي است اختصاصي به يمن و غير يمن ندارد آن اصل كلي اين است كه شيطان در اين جهان نقشي دارد و آن دعوت كردن و وسوسه كردن است. كار حرامي است که او دارد مي‌كند ولي اختيار را از هيچ كسي سلب نمي‌كند اينكه شيطان وسوسه مي‌كند معصيت است خلاف شرع است مثل اينكه كسي مركز فساد داير مي‌كند خب كسي كه مركز فساد داير مي‌كند هيچ جواني را مجبور نمي‌كند ولي زمينه گناه را فراهم مي‌كند. اين وسوسه كردن، تبليغ گناه كردن، ترويج گناه كردن اين معصيت است شيطان هم همين كار را مي‌كند اما كسي را مجبور نمي‌كند كارش در همين حد است فرمود آنچه دامنگير مردم سبأ شد همان است كه دامنگير مردم منطقه ديگر هم مي‌شود اصل كلي اين است كه شيطان عده‌اي را تبليغ مي‌كند به طرف گناه، برخي‌ها مي‌پذيرند برخي‌ها نمي‌پذيرند. شيطان گفت من اينها را اغوا مي‌كنم اينكه مي‌گويند دشمن قسم‌خورده منظورش شيطان است شيطان سوگند ياد كرد گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ [16] اين دشمني است كه سوگند ياد كرده است عرض كرد خدايا! به عزّت تو قسم من اينها را گمراه مي‌كنم گمراهي‌اش هم در حدّ وسوسه است. وسوسه كردن، او را به جهنم مي‌برد چون معصيت كرده تشويق كرد و وسيله گناه را فراهم كرد، اما بار تبهكاران را كم نمي‌كند لذا در سوره مباركه «ابراهيم»(سلام الله عليه) كه قبلاً گذشت فرمود وقتي در صحنه قيامت كه يوم الاحتجاج است طرفين، حجّت اقامه مي‌كنند شيطان مي‌گويد من دعوت‌نامه نوشتم خب مي‌خواستيد نياييد عقل و فطرت از درون، شما را به حق دعوت كرده است انبيا و اوليا(عليهم السلام) از بيرون شما را به حق دعوت كردند، آنها كه بزرگ و مقدس‌تر و محترم‌تر بودند آنها كه معصوم بودند آنها كه بيشتر بودند خب مي‌خواستي حرف آنها را گوش بدهي چرا حرف مرا گوش دادي مي‌خواستي نيايي همين حرفي كه در سوره مباركه «ابراهيم» آيه 22 مطرح است همان حرف در سوره مباركه «سبأ» هم طرح مي‌شود در آيه 22 سوره مباركه «ابراهيم» اين است كه ﴿وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ﴾ به تبهكاران مي‌گويد ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ﴾ (يك) ﴿وَوَعَدتُّكُمْ﴾ (دو) من وعده دادم خدا هم وعده داد من خُلف وعده كردم من به شما وعده دادم كه اگر اينجا بياييد تمدّن هست، مدنيّت هست، آزادي هست، دروغ گفتم، ذات اقدس الهي به شما وعده داد و درست گفت، خدا وعده داد ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ﴾ من وعده‌ دروغي دادم خدا وعده راست داد خب مي‌خواستيد آنجا برويد ﴿وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ﴾ من كه مسلّط نبودم من يك مركز فساد باز كردم همين! خودم گناه كردم گناه هست بايد جهنم بروم خب درست است اما من شما را مجبور نكردم، همين! ﴿وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ﴾ من هيچ سلطنتي نداشتم. ﴿فَاسْتَجَبْتُمْ لِي﴾ شما دعوت مرا اجابت كرديد خب مي‌خواستيد نكنيد ﴿فَلاَ تَلُومُونِي﴾ مرا ملامت نكنيد ﴿وَلُومُوا أَنفُسَكُم﴾ خودتان را ملامت كنيد. ﴿مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ﴾ من امروز مشكل شما را حل نمي‌كنم مُصرِخ يعني كسي كه نالهٴ ديگري را شنيد به صَريخ و ناله ديگري پاسخ مثبت بدهد مي‌گويم از من برنمي‌آيد كه مشكل شما را حل كنم ﴿وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ﴾ من هم صريخ و ناله و فرياد دارم شما هم مشكل مرا حل نمي‌كنيد.

﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ اين‌چنين نيست كه كسي بگويد شيطان مقصّر بود ما مجبور بوديم، جبري در كار نيست چون اگر يك وقت كسي در اثر اضطرار، الجاء، اجبار، خطا، سهو، نسيان دست به خلافي زد كه اينها مطابق حديث رفع [25] اصلاً معصيت نيست اگر كسي سهواً كاري كرد، نسياناً كاري كرد، غفلتاً كاري كرد، الجائاً كاري كرد، اجباراً كاري كرد، اضطراراً كاري كرد اينها كه معصيت نيست حالا حكم وضعي‌اش سر جايش محفوظ است اگر كسي عالماً عامداً خلاف كرد بله اين معصيت است خب اين عالماً عامداً معنايش اين است كه اختيار محفوظ است فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ هيچ سلطنتي، سيطره‌اي شيطان نسبت به تبهكاران نداشت و ندارد.

همين حد بود كه فقط دعوت كرد ما هم مي‌خواستيم افراد را امتحان بكنيم، اگر امتحان نباشد كه درون افراد ظاهر و مشخص نمي‌شود استعدادها هم شكوفا نمي‌شود امتحان از بهترين بركات الهي است ﴿إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ﴾.

﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ ابليس گمانش اين بود ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ همه آنان را گمراه می کنم﴾ گمانش اين بود كه ﴿وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ بيشترشان را شكرگزار نخواهى يافت ﴾. اين را با گمان خود حرف زد برهاني نداشت براي اينكه اين گمان خودش را صادق كند ثابت كند شروع به وسوسه كرد و فعاليت كرد و او و قوم او، مردم را به پيروي از خودشان دعوت كردند با وسوسه، با اضلال، با تَمنيه، با ﴿وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ و آنها را گمراه ميكنم و به آرزوها سرگرم مي‏سازم و به آنها دستور مي‏دهم كه (اعمال خرافي انجام دهند)﴾، [9] با ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ من نعمتهاي مادي را در زمين در نظر آنها تزيين مي‏دهم [10] با اين مجاري ادراكي و تحريكي آن گمانِ خود را كه ظاهراً كاذب بود صادق قرار داد.

بنابراين نه جبري در كار است نه الجايي در كار است و انسان كاملاً مختارانه به طرف عصيان حركت مي‌كند و انتقال اين قصه از جزئي به كلي، از قوم سبأ به جامعه بشري به وسيله همين آيه بيست است كه فرمود اين جريان كه براي قوم سبأ اتفاق افتاده است جرياني است كلي كه همواره ابليس در كمين است تا با كمندش اينها را گرفتار كند و خيلي‌ها به كمند او مي‌افتند مگر بندگان مخلَص.

كلام فخررازي در چگونگي تصديق گمان ابليس و ناتمامي آن

برخي‌ها مثل فخررازي و ديگران يك احتمال جديدي هم مطرح كردند گفتند اين ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ﴾ ناظر به آن مطلب ديگري است كه ابليس گفته، ابليس گفته: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ [11] گمانش اين بود كه او از انسان بهتر است اين گمان را با وسوسه تبليغ كرد و تصديق كرد و آنها را به پيروي خودش كشاند خب هر متبوعي بهتر از تابع است [12] اين سخن كه جناب فخررازي نقل كردند نمي‌تواند تام باشد براي اينكه آن ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ با اين ﴿صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ فرق دارد. در غالب مواردي كه سخن از پيروي ابليس است استثنايي دارد ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ و مانند آن. در جريان ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هيچ استثنايي نيست. او با اينكه با مخلَصين روبه‌رو بود و آن وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) بود كه از علوم اسماي الهي برخوردار بود ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ [13] بود اين درباره آدم گفت ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ او كه كسي را استثنا نكرده برهان مسئله هم اين است كه ﴿خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ﴾ [14] اين ديگر مخلَص و غير مخلَص را استثنا نمي‌كند، پس اينكه ابليس گفت: ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ اين استثناپذير نيست و اين ﴿صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ نمي‌تواند ناظر به اين مطلب باشد چون آن بدون استثناست.

اگر آن ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ معيار بود ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾ هيچ استثنا نداشت. ديگر اين‌چنين نيست كه نسبت به بعضي‌ها بهترند نسبت به بعضي‌ها بهتر نيستم. اين ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ﴾ است كه استثنا دارد ﴿وَلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ [15] در اين‌گونه از موارد هم خداي سبحان مي‌فرمايد ابليس بر كسي مسلّط نيست مگر اينكه عده‌اي او را بر خودشان سلطان قرار بدهند. پس اين احتمال دوم جناب فخررازي نمي‌تواند تام باشد.

فرمود اين اختصاصي به يمن و قوم سبأ و امثال ذلك ندارد شيطان همه را وسوسه مي‌كند نسبت به عده‌اي اصلاً دسترسي ندارد سرّ اينكه نسبت به مخلَصين دسترسي ندارد ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾ نه اين است كه نسبت به آنها احترام مي‌كند. براي اينكه آنها به چيزي دل بستند كه ابليس نه خود آن را دارد نه بدلي آن را. ابزار حيله ابليس چيزهايي است كه اينها رويش پا گذاشتند. خب اگر كلّ خاورميانه در زمان حكومت حضرت امير در اختيار حكومت مركزي حضرت امير(سلام الله عليه) بود وقتي حضرت اين حكومت وسيع را مي‌گويد عَفْطَةِ عَنْزٍ( عطسه ماده بزى) است [16] آن‌وقت شيطان با چه وسيله‌اي مي‌خواهد او را فريب بدهد.

ترجمه خطبه 3 نهج البلاغه (شقشقیه)

… بدانيد، سوگند به كسى كه دانه را شكافته و جانداران را آفريده، كه اگر انبوه آن جماعت نمى بود، يا گرد آمدن ياران، حجت را بر من تمام نمى كرد و خدا از عالمان پيمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمكاران و گرسنگى ستمكشان خاموشى نگزينند، افسارش (شتر خلافت ) را بر گردنش مى افكندم و رهايش مى كردم و در پايان با آن همان مى كردم كه در آغاز كرده بودم. و مى ديديد كه دنياى شما در نزد من از عطسه ماده بزى هم كم ارج تر است.

آنكه وجود مبارك حضرت امير و ساير بندگان مخلَص مي‌طلبند آن را شيطان اصلاً درك نمي‌كند تا بدليِ آن را بسازد. آنكه بدلي‌اش در اختيار شيطان است اينها به اصلش اعتنا ندارند چه رسد به بدلي. شيطان مقدورش نيست كه به حريم آنها راه پيدا بكند آنها را فريب بدهد. آنها هميشه در روشناني هستند كه اگر ببينند حرامي‌اي، احرام بسته بخواهد وارد حوزه قلبشان بشود فوراً از همان بيرون اينها رمي مي‌كنند اين ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ چون اهل تقوا را از شیطان وسوسه و خیالی به دل فرا رسد همان دم خدا را به یاد آرند و همان لحظه بصیرت و بینایی پیدا کنند. [17] اينها هميشه از دور مواظب‌اند بنابراين ابليس نسبت به آنها راه ندارد.

اينكه مي‌گويند مراقبت بكنيد براي همين جهت است اينكه مي‌گويند هر كاري مي‌كنيد «بسم الله الرحمن الرحيم» بگوييد اين ادب بسيار خوبي است راهنمايي بسيار خوبي است اين «بسم الله» گفتن البته يك ثواب لفظي و عبادي هم دارد ذكر است و ثواب دارد. اما جنبه تربيتي‌اش اين است كه اين «بسم الله» يك قرنطينه است اينكه به ما مي‌گويند هر حرفي مي‌زنيد، هر كاري مي‌كنيد، هر نوشته‌اي داريد، هر سخني مي‌گوييد، هر جايي مي‌خواهيد برويد، هر جايي مي‌خواهيد بنشينيد اول بگوييد «بسم الله الرحمن الرحيم» خب يعني آدم بايد اين كار را رويش بشود بگويد خدايا به نام تو، اين كار بالأخره يا واجب است يا مستحب، كارهاي مشكوك، تهمت، خيانت، دروغ، اينها را كه نمي‌شود گفت خدايا به نام تو، جاي مشكوك، خوردن غذاي مشكوك آنجا كه نمي‌شود گفت خدايا به نام تو. اين «بسم الله» كه به ما گفتند اين يك قرنطينه است اين راه ورودي به بهشت است هر كاري كه ما مي‌كنيم بايد بتوانيم بگوييم خدايا به نام تو، اين يك مراقبت بسيار خوبي است. فرمود آنها كه مؤمن هستند اين كار را مي‌كنند. اين ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرً اي كساني كه ايمان آورده‏ ايد خدا را بسيار ياد كنيد. [18] براي همين است آن عبادات و امثال ذلك مرز خاصّي دارد ولي نام خدا و ياد خدا كه مرز خاص ندارد. خب گاهي انسان غافل است اگر سهو و غفلت و نسيان گاهي تاري ایجاد کرد خداي سبحان مي‌بخشد ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم اگر از گناهان بزرگي كه از آن نهي شده‏ ايد اجتناب كنيد گناهان كوچك شما را مي‏پوشانيم [19] آن لغزش‌هاي ريز را ذات اقدس الهي مي‌بخشد اما به ما گفتند شما مراقب باشيد هر حرفي مي‌زنيد هر كاري كه مي‌كنيد بگوييد خدايا به نام تو، اين زمينه اخلاص را فراهم مي‌كند.

مهم‌ترين راه نفوذ شيطان, مجاري ادراكي انسان است يعني شيطان در مجراي انديشه اثر مي‌گذارد وقتي در مجراي انديشه اثر گذاشت او باور مي‌كند وقتي باور كرد مطابق باورش كار مي‌كند اين براي يك گروه. گروه ديگر كساني‌اند كه شيطان در مجاري انگيزه آنها و نه انديشه, اثر مي‌كند وقتي اينها به چيزي انگيزه‌مند شدند همان راه را ادامه مي‌دهند اين دو گروه. گروه سوم كساني‌اند كه شيطان هم در بخش انديشه آنها اثر مي‌گذارد هم در بخش انگيزه آنها. براي كساني كه مشكل علمي دارند اين معارف را فرا نگرفتند با خرافات و امثال خرافات در بخش انديشه آنها اثر مي‌گذارد آنها را به امور باطلي باورمند مي‌كند. آنها كه مشكل علمي ندارند شيطان در انگيزه آنها وسوسه مي‌كند شهوت آنها را تحريك مي‌كند, غضب آنها را تحريك مي‌كند كه اينها مي‌شوند عالِم بي‌عمل. گروهي كه از هر دو فضيلت محروم‌اند شيطان هم در بخش انديشه آ‌نها, آنها را خرافات‌زده مي‌كند هم در بخش انگيزه آنها, آنها را با شهوت و غضب انگيزه‌مند مي‌كند.

اينكه خداي سبحان مي‌فرمايد: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ آيا انسان مي‏پندارد كه استخوانهاي او را جمع نخواهيم كرد؟ آرى قادريم كه حتى خطوط سر انگشتان او را موزون و مرتب كنيم [1] خيال مي‌كند كه ما استخوان‌هاي او را نمي‌توانيم جمع بكنيم مي‌گويد: ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ چه كسي اين استخوانها را زنده ميكند در حالي كه پوسيده است؟ [2] غافل از اينكه ما نه تنها استخوان‌هاي او را كه اعضاي درشت بدن او هستند, خطوط ريز سرانگشتان او را به حالت اوّلي برمي‌گردانيم. بعد مي‌فرمايد آنها مشكل علمي ندارند شبهه علمي ندارند شهوت عملي دارند ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ بلکه انسان می خواهد [با دست و پا زدن در شک و تردید] فرارویش را [از اعتقاد به قیامت که بازدارنده ای قوی است] باز کند [تا برای ارتکاب هر گناهی آزاد باشد!]﴾ اين مشكل علمي ندارد اين مي‌خواهد جلويش باز باشد. اين گروه, شبهه علمي براي آنها مطرح نيست مشكل علمي ندارند اما شهوت عملي دارند مي‌خواهند جلويشان باز باشد. آنها كه مشكل علمي ندارند شهوت و غضبِ اينها را بر عقل عملي پيروز مي‌كند, چيره مي‌كند اينها يا به سمت شهوت حركت مي‌كنند يا به سمت غضب.

عده‌اي گرفتار جهل علمي‌اند شيطان از راه شبهات علميه كه ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ قطعاً شیاطین [شبهات ناروایی را به ضد احکام خدا] به دوستانشان القاء می کنند تا با شما [درباره احکام خدا] مجادله و ستیزه کنند [3] اين مغالطات را در قلب اينها القا مي‌كند اينها به جاي اينكه برهاني فكر كنند مغالطي فكر مي‌كنند. اين مغالطاتي كه به وسيله ﴿إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ﴾ در قلب اينها القا شد اينها باور مي‌كنند به خرافاتي دل مي‌سپارند.

گروهي كه گرفتار هر دو نقص‌اند شيطان گاهي در بخش انديشه و علم، گاهي در بخش انگيزه و عمل، اينها را به دام مي‌اندازد.

اگر انسان به وسيله شيطان وسوسه بشود چه به وسيله شيطان جن، چه به وسيله شيطان انس، هرگز مجبور به گناه نيست. صريح قرآن كريم اين است كه هيچ كسي بر انسان مسلّط نيست انسان تا آخر عمر آزاد است. اين جريان اينكه شيطان مسلّط نيست در چند آيه بود در سوره «حجر» بود [7] در سوره «ابراهيم» بود [8] كه هر دو را خوانديم.

سوره 15: الحجر

إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ ﴿۴۲﴾

كه بر بندگانم تسلط نخواهي يافت مگر گمراهاني كه از تو پيروي مي‏كنند.

اما آنچه مربوط به انسان‌هاي عادي است يعني مستكبراني كه مستضعفان را به دام كشيدند آن را در سوره مباركه «صافات» مي‌فرمايد اينها هم در قيامت مي‌گويند ما بر شما مسلّط نبوديم ما مركز فساد داير كرديم بله، ما ماهواره داشتيم بله، اما شما مي‌خواستيد نياييد اين همه صداي قرآن و عترت و دعاي كميل و دعاي توسل و امثال ذلك هست شما چرا اينجا آمديد؟! در سوره «صافات» آيه سي اين است وقتي مستكبران و مستضعفان اينها در قيامت با يكديگر گفتگو مي‌كنند حرف مستكبران اين است كه:

سوره 37: الصافات

وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْمًا طَاغِينَ ﴿۳۰﴾

ما هيچگونه سلطه‏ اي بر شما نداشتيم، بلكه شما خود قومي طغيانگر و سرکش بوديد!

﴿وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ﴾ ما مسلّط نبوديم ما مركز فساد داير كرديم بله، خودمان هم داريم مي‌سوزيم اما نمي‌شود گفت چون شما مركز فساد درست كرديد تبليغ سوء درست كرديد ما مجبور شديم، هيچ كسي بر انسان مسلط نيست نه شيطان بر انسان مسلط است نه انساني كه جزء شياطين الانس است.

پس اين بيان نوراني آيه 21 سوره «سبأ» كه فرمود هيچ سلطنتي ندارند ﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ يك اصل كلي است. نه شيطان جنّي نه شيطان انسي نه هر دو با هماهنگي يكديگر هرگز بر انسان مسلط نيستند. البته راه فساد را درست كردند، مركز فساد درست كردند، خودشان هم به عذاب اليم گرفتار مي‌شوند، اينها هست، اما اين‌طور نيست كه حالا كسي ماهواره درست كرده مركز فساد درست كرده انسان به جهنم برود براي اينكه آنها آدم را در وسوسه انداختند.

اهمیت قیامت

آن‌گاه فرمود كسي كه درباره قيامت شك دارد, مشكل جدّي دارد. قسمت مهمّ مشكلات ما مربوط به مسئله قيامت است كه همان آيه سوره مباركه «ص» نشان داد كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ بی تردید کسانی که از راه خدا منحرف می شوند، چون روز حساب را فراموش کرده اند، عذابی سخت دارند. [24] ممكن است كسي خيلي توحيدش تام باشد ادب مع الله داشته باشد (عالم را محضر خدا بداند) با ياد خدا به سر ببرد و خلاف نكند اما اكثري مردم كه خلاف نمي‌كنند براي پرهيز از مسئوليت يوم القيامه است. اگر مسئله يوم القيامه مشكوك بشود يا منسي [ م َ سی ی / م َ فراموش شده ] بشود خطر، دامنگير است. در جاهليت مهم‌ترين مشكلشان همان انكار قيامت بود اگر كسي روز حساب و كتاب را فراموش كند, خود را رها مي‌بيند وقتي خود را رها ديد به هر كاري تن در مي‌دهد لذا فرمود: ﴿مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ وَربُّكَ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَفِيظٌ﴾.

شكّ در آخرت مثل يقين به عدم آخرت ـ معاذ الله ـ منشأ فساد است درست است كه اعتقاد به توحيد بركات فراواني دارد اما سهم محوري اخلاق و حقوق را اعتقاد به قيامت تأمين مي‌كند. اثر علميِ اعتقاد به مبدأ فراوان است اما اثر عمليِ اعتقاد به معاد فراوان است.

تنها چيزي كه جلوي انسان را مي‌گيرد مسئله مسئوليت است اگر خداي ناكرده اين مسئله مسئوليت و يوم المعاد به صورت مقطوع‌العدم يا مشكوك الوجود باشد انسان دست به هر كاري مي‌زند. فرمود لازم نيست كه اينها يقين داشته باشند كه قيامتي نيست اگر ـ معاذ الله ـ شكّ در قيامت داشته باشند دست به هر كاري مي‌زنند.

(20) وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ

(20) وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ

(۲۰) (آري) به يقين ابليس گمان خود را درباره آنها محقق يافت كه همگي از او پيروي كردند جز گروه اندكي از مومنان!

اين آيات در حقيقت يكنوع نتيجه گيرى كلى از داستان قوم سبا است كه در آيات گذشته آمده بود و ديديم چگونه آنها بر اثر تسليم در برابر هواى نفس و وسوسه هاى شيطان گرفتار آن همه بدبختى و ناكامى شدند.

در نخستين آيه مى فرمايد: به يقين ابليس گمان خود را درباره آنها (و هر جمعيتى كه از ابليس پيروى كنند) محقق يافت ! (و لقد صدق عليهم ابليس ظنه ).

(آنان همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مومنان ) (فاتبعوه الا فريقا من المومنين ).

يا به تعبير ديگر پيش بينى ابليس كه بعد از سرپيچى از سجده براى آدم و طرد شدن از درگاه كبريائى خداوند گفت فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : به عزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد درباره اين گروه درست از آب در آمد.

گرچه او اين سخن را از روى گمان و تخمين گفت ولى همين گمان و تخمين سرانجام به واقعيت پيوست، و اين سست اراده ها و ضعيف الايمانها گروه گروه به دنبال او حركت كردند، تنها گروه اندكى از مومنين بودند كه زنجيرهاى وسوسه هاى شيطان را در هم شكستند، و فريب دامهاى او را نخوردند، آزاد آمدند و آزاد زيستند و آزاد رفتند، گرچه آنها از نظر عدد كم بودند ولى از نظر ارزش هر كدام با جهانى برابرى داشتند: اولئك هم الاقلون عددا و الاكثرون عند الله قدرا ( تعدادشان كم و قدر و مقامشان نزد خدا بسيار والاست).

http://www.parsquran.com/data/show.php?sura=7&ayat=13&user=far&lang=far&tran=2

﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ ابليس گمانش را نسبت به اينها صادق قرار داد «جعله صادقا» گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ گمانش اين بود كه اكثري مردم به بيراهه بروند هم مبتلا به خطاي فكري بشوند هم دچار خطيئه عملي، گمان كرد كه اكثري شاكر نيستند ﴿وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ﴾ ; اين گمانش را با وسوسه و تبليغ سوء عملي كرد ﴿صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾.

(19) فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيث

(19) فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ

(۱۹) ولي (اين ناسپاس مردم) گفتند: پروردگارا! ميان سفره‏اي ما دوري بيفكن آنها به خويشتن ستم كردند و ما آنها را اخبار و داستاني (براي ديگران) قرار داديم و جمعيتشان را متلاشي ساختيم، در اين ماجرا آيات و نشانه‏ هاي عبرتي است براي هر صابر شكرگزار.

يعنى ما اين نعمتها را در اختيار آنان قرار داديم، ميوه هاى فراوان، و نزديكى قريه ها به يكديگر و امنيت راهها و آسانى سير و فراخى زندگى، از زيادى نعمت ملول شده، و به تنگ آمدند و گفتند: پروردگارا بين سفرهاى ما دورى بينداز، يعنى سفرهايمان را طولانى كن، تا مسافتهاى دور برويم، و بار سفر دور ببنديم، بيابانها و باديه ها بپيماييم، و اين كفران و طغيانى بود از ايشان، همان طور كه بنى اسرائيل كفران و طغيان كرده، از من و سلوى به ستوه آمدند، و تقاضاى سير و پياز كردند.

كوتاه سخن اينكه خداوند نعمت را بر آنان تمام كرد، هم در سفر كه سفرهايشان را كوتاه و راههايشان را امن و نعمت را فراوان كرد، و هم در حضر، باشد كه شكر نعمتهايش را به جا آورند. ولى آنان كفران نعمت كردند، هم در سفر، و هم در حضر، خداوند هم در عذابى كه خودشان خواستند شتاب نمود، شهرها و ديارشان را خراب، و جمعشان را پراكنده ساخت.

و بنابراين جمله (ربنا باعد بين اسفارنا) پيشنهاد عذابى بود، كه خود آنان كردند، البته پيشنهاد ضمنى، چون معناى كلامشان مستلزم همين بود كه شهرها و ديارشان ويران گرديد. (و ظلموا انفسهم ) و با ارتكاب گناهان به خود ستم كردند.

از جمله تقاضاهاى جنون آميز آنها اينكه از خداوند تقاضا كردند كه در ميان سفرهاى آنها فاصله افكند، (گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن ) تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنياء سفر كنند! (فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا). به اين جهت كه اغنياء و ثروتمندان مايل نبودند افراد كم در آمد همانند آنها سفر كنند، و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مركب بروند! گوئى سفر از افتخارات آنها و نشانه قدرت و ثروت بود و مى بايست اين امتياز و برترى هميشه براى آنان ثبت شود!

به هر حال (آنها با اين عملشان به خودشان ستم كردند) (و ظلموا انفسهم ).

قرآن به دنبال اين جمله كه درباره سرنوشت دردناك آنها بيان مى كند، مى گويد: چنان آنها را مجازات كرديم ، و زندگانيشان را در هم پيچيديم كه آنها را سرگذشت و داستان و اخبارى براى ديگران قرار داديم! (فجعلناهم احاديث ).

آرى از آن همه زندگانى با رونق و تمدن درخشان و گسترده چيزى جز اخبارى بر سر زبانها، و يادى در خاطره ها، و سطورى بر صفحات تاريخها باقى نماند، و آنها را سخت متلاشى و پراكنده ساختيم (وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ).

چنان سرزمين آنها ويران گشت كه توانائى اقامت از آنان سلب شد، و براى ادامه زندگى مجبور شدند هر گروهى به سوئى روى آورند، و مانند برگهاى خزان كه بر سينه تند باد قرار گرفته هر كدام به گوشه اى پرتاب شدند، آنچنان كه پراكندگى آنها به صورت ضرب المثل در آمد كه هر گاه مى خواستند بگويند فلان جمعيت سخت متلاشى شدند مى گفتند (تفرقوا أَيَادِيَ سَبَا)! (همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند!). به گفته بعضى از مفسران قبيله غسان [ غ َس ْ سا ] به شام رفتند و (اسد) به عمان و (خزاعه ) به سوى تهامه و طايفه (انمار) به يثرب .

ترجمه 97 نهج البلاغه؛ پيرامون مقايسه ياران حضرت با ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله (ترجمه عبدالمحمد آیتی)

اگر خداوند، ستمگر را روزى چند مهلت دهد، هرگز بازخواستش را فرو نگذارد، بلكه همواره بر گذرگاه در كمين اوست و گلويش را چنان بفشارد كه از فرودادن آب دهان هم عاجز آيد. آگاه باشيد، سوگند به كسى كه جان من در قبضه قدرت اوست، كه اين قوم بر شما غلبه خواهند كرد، نه از آن جهت كه از شما بر حق ترند، بلكه از آن روى كه در يارى فرمانرواى خود، با آنكه بر باطل است، شتاب مى ورزند و شما در اجراى فرمان من، با آنكه بر حقم، درنگ مى كنيد.

مردم، از ستم فرمانروايان خود بيمناك اند و من از ستم رعيت خويش در هراسم. شما را به جهاد برانگيختم، از جاى نجنبيديد، خواستم سخن خود به گوش شما برسانم، نشنيديد، در نهان و آشكارا دعوتتان كردم، پاسخم نداديد، اندرزتان دادم نپذيرفتيد. حاضرانى هستيد به مثابه غايبان و بندگانى هستيد چون خداوندان.

سخنان حكمت آميز بر شما خواندم از آن رميديد. به اندرزهاى نيكو پندتان دادم هر يك از سويى پراكنده شديد. شما را به جهاد با تبهكاران فرا مى خوانم، هنوز سخنم به پايان نرسيده، مى بينم هركس كه به سويى رفته است، آنسان كه قوم «سبا» پراكنده شدند (حَتَّى أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِيَ سَبَا). به جايگاههاى خود باز مى گرديد و يكديگر را به اندرزهاى خود مى فريبيد.

هر بامداد شما را همانند چوب كجى راست مى كنم و شب هنگام خميده چون پشت كمان نزد من باز مى گرديد. راست كننده به ستوه آمده و كار بر آنچه راست مى كند دشوار گرديده.

اى كسانى كه به تن حاضريد و به خرد غايب، هر يك از شما را عقيدتى ديگر است (خواسته هايتان گوناگون است). فرمانروايانتان گرفتار شمايند. فرمانرواى شما، خدا را اطاعت مى كند و شما نافرمانيش مى نماييد و فرمانرواى آنان خدا را نافرمانى مى كند و ايشان سر بر خط فرمانش دارند. دلم مى خواهد معاويه با من معاملتى كند چون صرافى كه به دينار و درهم. ده تن از شما را از من بستاند و يك تن از مردان خود را به من دهد.

اى مردم كوفه، به سه چيز كه در شما هست و دو چيز كه در شما نيست، گرفتار شما شده ام. اما آن سه چيز: با آنكه گوش داريد، كريد و با آنكه زبان داريد، گنگيد و با آنكه چشم داريد، كوريد. و اما آن دو: نه در رويارويى با دشمن، آزادگانى صديق هستيد و نه به هنگام بلا يارانى درخور اعتماد.

دستهايتان پر خاك باد ( دستتان تهى باد)، همانند اشترانى هستيد بى ساربان، كه هرگاه از يك سو گرد آورده شوند، از ديگر سو پراكنده گردند. سوگند به خدا، گمان آن دارم كه چون جنگ سخت شود و آتش پيكار افروخته گردد، از گرد پسر ابو طالب پراكنده شويد، آنسان كه زن به هنگام زادن رانها از هم گشايد. در حالى كه، من از جانب پروردگارم حجتى و گواهى دارم و به راه روشن پيامبرم گام مى زنم. راه من راهى روشن است. آن را گام به گام مى پيمايم و چشم از راه بر نمى گيرم تا به ورطه باطل نيفتم.

به خاندان پيامبرتان بنگريد و به آن سو رويد كه آنان مى روند و پاى به جاى پاى آنان نهيد، كه هيچگاه شما را از طريق هدايت منحرف نكنند و به هلاكت نسپارند. اگر نشستند، بنشينيد و اگر برخاستند، برخيزيد. بر آنان پيشى مگيريد كه گمراه شويد و از آنان واپس نمانيد كه هلاك گرديد.

من اصحاب محمد (صلى اللّه عليه و آله) را ديده ام. در ميان شما نمى بينم كسى را كه همانند ايشان باشد. آنان روزها ژوليده موى و غبارآلود بودند و شبها يا در سجده بودند يا در قيام. گاه چهره بر زمين مى سودند (مى ساييدند) و گاه پيشانى. چون سخن معادشان به گوش مى رسيد، گويى پاى بر سر آتش دارند. ميان دو چشمانشان در اثر سجده هاى طولانى چون زانوان بز پينه بسته بود. چون خدا را ياد مى كردند، سرشك ديدگانشان گريبانهايشان را تر مى كرد و از بيم عذاب و اميد ثواب بر خود مى لرزيدند، آنسان كه درخت در روز بادناك مى لرزد.

و در پايان آيه مى فرمايد: قطعا در اين سر گذشت آيات و نشانه هاى عبرتى است براى صبر كنندگان و شكرگزاران (ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور).

چرا (صابران ) و (شكرگزاران ) مى توانند از اين ماجراها درس عبرت گيرند؟ (مخصوصا با توجه به اينكه صبار و شكور هر دو صيغه مبالغه است و تكرار و تاكيد را بيان مى كند).

اين بخاطر آنست كه آنها به واسطه صبر و استقامتشان مركب سركش هوا و هوس را مهار مى كنند و در برابر معاصى پرقدرتند، و به خاطر شكرگزاريشان در طريق اطاعت خدا آماده و بيدارند به همين دليل به خوبى عبرت مى گيرند، اما آنها كه بر مركب هوا و هوس سوارند و به مواهب الهى بى اعتنا، چگونه مى توانند از اين ماجراها عبرت گيرند؟!

در بعضى از تواريخ آمده است موشهاى صحرائى دور از چشم مردم مغرور و مست به ديواره سد خاكى روى آوردند، و آن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى حركت كرد، ديواره هاى سد كه قادر به تحمل فشار سيلاب نبود يك مرتبه در هم شكست ، و آبهاى بسيار زيادى كه پشت سد متراكم بود ناگهان بيرون ريخت ، و تمام آباديها، باغها، كشتزارها و زراعتها، و چهار پايان را تباه كرد، و قصرها و خانه هاى مجلل و زيبا را يكباره ويران نمود، و آن سرزمين آباد را به صحرائى خشك و بى آب و علف مبدل ساخت. آرى هنگامى كه خداوند مى خواهد قدرت نمائى كند تمدنى عظيم را با چند موش ! بر باد مى دهد، تا بندگان به ضعف خود آشنا گردند و به هنگام قدرت مغرور نشوند!

جالب اينكه طبق روايات ، عصاى سليمان (عليهالسلام ) را موريانه اى خورد، و سد عظيم مارب را موش صحرائى سوراخ كرد

اينها عملاً اين نعمت را كفران كردند همان‌طوري كه درباره قوم بني‌اسرائيل فرمود ما به اينها مَنّ و سلوا داديم اينها از ما پياز و سير خواستند كه خداي سبحان فرمود: ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَي بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا آیا شما به جای غذای بهتر، غذای پست تر را می خواهید؟! [12] موساي كليم به اينها فرمود شما آن منّ و سلوا را به سير و پياز تبديل كرديد خيلي‌ها هم هستند كه همين‌طور است آن نعمت‌هاي معنوي و نعمت‌هاي الهي را به نعمت‌هاي مادي تبديل مي‌كنند كه در حقيقت كفران نعمت است. فرمود ما نعمت‌ها را به اين منطقه سبأ و اهل سبأ داديم اينها گفتند كه بين ما با آن منطقه ای كه مي‌خواهيم برويم فاصله زياد باشد كه سوار راحله بشويم. حالا اين را قولاً گفتند يا كاري كردند كه استحقاق اين را داشته باشند. اينكه گفتند: ﴿رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا﴾ يعني عملاً حرفي زدند كه اين قريه‌ها ويران شده وقتي ويران شده فاصله بين اينها تا شامات طولاني مي‌شود. اينها با زاد و راحله بايد حركت كنند. اين منطقه‌هاي ويران شده را الآن هم شما مي‌بينيد به صورت يك كوير خشك در آمده.

﴿وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ﴾ درست است كه معصيت كردند نعمت‌هاي الهي را كفران كردند. اما اينها در حقيقت به خودشان ستم كردند. مستحضريد كه اگر كسي به مقصد نرسد به خودش ستم كرده است نه به ذات اقدس الهي. خداي سبحان كه غنيّ محض است و قدير صِرف هرگز به چيزي نيازمند نيست (يك) و كسي توان آن را ندارد كه به ذات اقدس الهي آسيب برساند (دو) اگر به دين الهي آسيب رساند در حقيقت به خودش آسيب رساند.

چون اين‌چنين شد ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ ما كلّ اينها را برداشتيم از بين برديم اينها را گذاشتيم در تاريخ، الآن فقط اسم‌شان را شما در كتاب‌هاي تاريخ مي‌بينيد مي‌گوييد روزي در اين مملكت ساسانيان بودند، سامانيان بودند، سلجوقيان بودند، همين! تا كسي به كتاب تاريخ مراجعه نكند لابه‌لاي كتاب تاريخ را نبيند ديگر نمي‌فهمد سبأاي بود و مردمي در آن منطقه بودند و امكاناتي داشتند و بعد ويران شدند فرمود ما اينها را حديث قرار داديم روزي اين مملكت، روزي فاصله بين يمن و شامات آباد بوده است اين يك حديث است يك تاريخ است هيچ خبري در خارج از اينها نيست ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾.

در بخش‌هاي ديگر فرمود اينها با اينكه ريشه‌دار بودند ما طرزي ريشه اينها را كَنديم كه ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كه گويى ديروز وجود نداشته است [14] اين ﴿لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾اين است كه يك وقت است كه انسان يك چنار كهني را ريشه‌كن مي‌كند خب مدت‌ها جايش خالي است شايد چند سال طول بكشد تا اين جا پر بشود همين يك چنار كهنسالي را از جايي بِكَنند معلوم مي‌شود اينجا درختي بود كَنده شد اما اگر شما يك علف يك سانتي را كه در كنار يك جوي روئيده مي‌شود اين را بكنيد اين اصلاً معلوم نيست فرمود ما طوري ريشه اينها را كَنديم كه گويا اصلاً ديروز اينجا كسي نبود ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾غَنِيَ بالمكان، يَغني بالمكان يعني اينجا غنوده بود. اگر كسي بخواهد از اينها باخبر بشود بايد به كتاب تاريخ مراجعه كند ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾. اين مَثلي است معروف در كتاب‌هاي ادبي ما كه مي‌گوييم «تفرّقوا أيادي سبأ (همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند!)» [15] همين است فرمود مردم يمن اين منطقه سبأ كه ويران شدند بخشي به تهامه آمدند كه تهامه [ ت ِ م َ ] همان اطراف مكه است بعضي‌ها به يثرت آمدند يعني مدينه، بعضي به شام رفتند بعضي به عمّان رفتند اين جمعيت پرنشاط متمكّن آن‌چنان متفرّق شدند كه اثري از اينها نيست «تفرقوا ايادي سبا» كه مَثل شده است يك مَثل تاريخي است.

﴿وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ تَمزيق يعني تفريق; اينها را جدا كرديم طوري كه اثري از اينها ديگر در منطقه سبا نيست. فرمود اين كار را ما كرديم

﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾ هر كسي در برابر امتحان‌هاي الهي صابر باشد، در پيشگاه نعمت‌هاي خدا شاكر باشد، گرفتار مسئله منطقه سبأ نخواهد شد.

و در كافى به سند خود از سدير روايت كرده كه گفت : مردى از امام صادق (عليه السلام) از اين كلام خداى عز و جل پرسيد كه مى فرمايد: (قالوا ربنا باعد بين اسفارنا و ظلموا انفسهم...) حضرتش در پاسخ فرمود: اينان قومى بودند كه آباديهايى پشت سر هم داشتند، به طورى كه از اين آبادى، آن آبادى را مى ديدند، نهرهاى روان، و اموال فراوان داشتند، و نعمت هاى خداى عز و جل را كفران نموده، عافيتى كه خدا به ايشان داده بود تغيير دادند، خدا هم نعمت هاى خود را تغيير داد، چون خدا نعمتى را كه به قومى مى دهد تغيير نمى دهد، تا آنكه خود آن قوم وضع خود را تغيير دهند، پس سيل عرم را به سويشان سرازير كرد، و آباديهايشان را از هم پاشاند، و ديارشان را ويران ساخت، و اموالشان را از بين برد، و باغاتى را كه داشتند به دو سرزمين مبدل كرد، كه جز خوردنيهاى تلخ، و بوته هاى أَثْل و مختصرى سِدْر، چيزى نداشت، آن گاه خداى تعالى فرمود: (ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الا الكفور).

(18) وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُري ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا

(18) وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُري ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ

(۱۸) ميان آنها و سرزمينهائي كه بركت داده بوديم شهرها و آباديهاي آشكار قرار داديم، و فاصله‏ هاي متناسب و نزديك مقرر داشتيم (و به آنها گفتيم) شبها و روزها در اين آباديها در امنيت كامل مسافرت كنيد.

در اين آيات بار ديگر به داستان قوم سبا باز مى گردد، و شرح و تفصيل بيشترى پيرامون آنها مى دهد، و مجازات آنها را نيز مشروحتر بيان مى كند.

مى فرمايد: سرزمين آنها را تا آن حد آباد كرديم كه نه تنها شهرهايشان را غرق نعمت ساختيم بلكه ميان آنها و سرزمينهائى را كه بركت به آن داده بوديم شهرها و آباديهائى آشكار قرار داديم (و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة ).

در حقيقت در ميان آنها و سرزمين مبارك آباديهاى متصل و زنجيره اى وجود داشت ، و فاصله اين آباديها به اندازه اى كم بود كه از هر يك ديگرى را مى ديدند (و اين است معنى (قُرًى ظَاهِرَةً ) - آباديهاى آشكار).

بعضى از مفسران قُرًى ظَاهِرَةً را طور ديگرى تفسير كرده اند، گفته اند: اشاره به آباديها است كه درست در مسير راه بطور آشكار قرار داشته ، و مسافران به خوبى مى توانستند در آنها توقف كنند، و يا اينكه اين آباديها بر بالاى بلندى قرار داشته و براى عابرين ظاهر و آشكار بوده .

اما در اينكه منظور از (سرزمينهاى مبارك ) كدام منطقه است غالب مفسران آنرا به سرزمين شامات (شام و فلسطين و اردن ) تفسير كرده اند، چرا كه اين تعبير در باره همين سرزمين در آيه اول سوره اسراء و 81 انبياء آمده است .

سوره ۱۷: الإسراء

سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿۱﴾

پاك و منزه است خدائي كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصي كه گرداگردش را پر بركت ساختيم برد، تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بيناست. (۱)

سوره ۲۱: الأنبياء

وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ ﴿۸۱﴾

و تندباد را مسخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوي سرزميني كه آنرا پربركت كرده بوديم حركت ميكرد، و ما از همه چيز آگاه بوده ايم. (۸۱)

ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور آباديهاى صنعاء يا مارب بوده باشد كه هر دو در منطقه يمن واقع شده است ، و اين تفسير بعيد نيست زيرا فاصله بين يمن كه در جنوبى ترين نقطه جزيره عربستان است و با شامات كه در شمالى ترين نقطه قرار دارد به قدرى زياد است و از بيابانهاى خشك و سوزان پوشيده بوده است كه تفسير آيه به آن بسيار بعيد به نظر مى رسد، و در تواريخ نيز نقل نشده است ، بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از سرزمينهاى مبارك سرزمين (مكه ) باشد، كه آن هم بعيد است.

اين از نظر آبادى ، ولى از آنجا كه تنها عمران كافى نيست ، و شرط مهم و اساسى آن (امنيت ) است اضافه مى كند ما در ميان اين آباديها فاصله هاى مناسب و نزديك مقرر كرديم (قَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ).

و به آنها گفتيم : (در ميان اين قريه ها شبها و روزها در اين آباديها در امنيت كامل مسافرت كنيد) (سيروا فيها ليالى و اياما آمنين ).

به اين ترتيب آباديها فواصل متناسب و حساب شده اى داشت ، و از نظر حمله وحوش و درندگان بيابان ، يا سارقين و قطاع الطريق نيز در نهايت امنيت بود، به گونه اى كه مردم مى توانستند بدون زاد و توشه و مركب ، بى آنكه احتياج به حركت دست جمعى و استفاده از افراد مسلح داشته باشند، بدون هيچ خوف و ترس از جهت ناامنى راه، يا كمبود آب و آذوقه به مسير خود ادامه دهند.

در اينكه جمله سيروا فيها... (در اين آباديها سير كنيد...) به وسيله چه كسى به آنها ابلاغ شد، دو احتمال وجود دارد: يكى اينكه به وسيله پيامبران آنها به آنها ابلاغ شد، و ديگر اينكه زبان حال آن سرزمين آباد و جاده هاى امن و امان همين بود.

مقدم داشتن (ليالى ) (شبها) بر (ايام ) (روزها) ممكن است از اين جهت باشد كه مهم وجود امنيت در شبهاست هم امنيت از نظر دزدان راه و هم وحوش بيابان ، و گرنه تامين امنيت در روز آسانتر است .

فرمود ما به منطقه سبأ يمن، نعمت‌هاي فراواني داديم اين نعمت‌هاي آن منطقه دو بخش شد يك منطقه درون‌مرزي، يك منطقه برون‌مرزي; منطقه‌ درون‌مرزي را شرح داد فرمود: ﴿فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ﴾ [4] وارد منطقه سبأ مي‌شديد دست راست‌تان، دست چپ‌تان سرسبز بود باغ‌هاي خرم داشت باغ‌هاي پرميوه داشت هم كشاورزي‌شان هم باغداري‌شان تأمين بود اين براي بركت‌هاي درون‌مرزي. اما درباره نعمت‌هاي برون‌مرزي. فرمود اين منطقه سبأ كه در يمن واقع شد يمن چه يمن شمالي و يمن جنوبي تا منطقه شامات منطقه‌هاي سرسبز و آباد، متّصل و نزديك هم فراوان بود اينها مي‌خواستند به طرف شامات حركت كنند هيچ مشكلي نداشتند. بين سبأ يمن تا محدوده شامات ﴿قُري ظَاهِرَةً﴾ قريه‌هايي بود ظاهر هم براي عابر، ظاهر بود; يعني كسي كه از مسير رسمي عبور مي‌كرد اين قريه‌ها در دسترس بود نزديك بود و مي‌ديدند و هم خود اين قُراء براي يكديگر ظاهر بودند فاصله‌شان زياد نبود. كسي مي‌خواست از قريه‌اي به قريه ديگر سفر كند نيازي به زاد و راحله نداشت به آساني حركت مي‌كرد.

دو نعمت مهم را كه ذات اقدس الهي به مردم مكه داده بود به اينها هم عطا كرد درباره مردم مكه فرمود ما به بركت كعبه، اين دو نعمت را به مردم مكه داديم كه ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ همانكس كه آنها را از گرسنگي نجات داد و از نا امني رهائي بخشيد [6] با اينكه خودش نه جاي كشاورزي است نه جاي دامداري است اما تمام نعمت در طول سال در سرزمين مكه فراوان و فراهم است هم امنيت هست هم رزق فراوان. بعضي از شهرها و منطقه‌ها هستند كه در اثر داشتن هواي مناسب، آب فراوان، سرزمين حاصلخيز نعمت‌هاي خودكفا دارند اما آنجا يك سرزمين ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ است با اينكه ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ است كه بدتر از «لم يزرع» و بدتر از موات است چون زمين اگر داير نبود باير است بدتر از باير، موات است بدتر از موات، «لم يزرع» است بدتر از «لم يزرع»، «غير ذي ذرع» است كه هيچ وقت قابل كِشت نيست مكه سنگلاخي بيش نبود.

داير آن است كه كشاورزي مي‌شود باغداري مي‌شود اين را مي‌گويند داير

باير اين است كه قابل اين هست ولي يك سال آن زمين را داير مي‌كنند يك سال نه

موات اين است كه تا حالا اين كار را نكرده بودند ولي قابل كَندن چاه و اينهاست

لم يُزرع اين است كه با دشواري مي‌شود آن را مزرعه قرار داد براي اينكه اين لَم يزرع عدم مَلكه است يعني شأنيت اين را دارد كه مزرعه شود.

غير ذي زرع يعني هيچ!

بيان نوراني حضرت ابراهيم خليل اين بود كه ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾:

سوره 14: إبراهيم

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ ﴿۳۵﴾

(به ياد آوريد) زماني را كه ابراهيم گفت پروردگارا اين شهر (مكه) را شهر امني قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاهدار.

رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۳۶﴾

پروردگارا آنها بسياري از مردم را گمراه ساختند هر كس از من پيروي كند از من است و هر كس ‍ نافرماني من كند تو بخشنده و مهرباني.

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ ﴿۳۷﴾

پروردگارا من [يكى از] فرزندانم را در سرزمين بي آب و علفي در كنار خانه‏ اي كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را بر پاي دارند، تو قلبهاي گروهي از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزي ده باشد که شکر تو به جای آرند.

سوره 2: البقرة

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ﴿۱۲۶﴾

و (به یاد آر) هنگامی که ابراهیم عرض کرد: پروردگارا، این شهر را محل امن و آسایش قرار ده و اهلش را که ایمان به خدا و روز قیامت آورده‌اند از انواع روزیها بهره‌مند ساز، خدا فرمود: و هر که (با وجود این نعمت) سپاس نگزارد و راه کفر پیماید گر چه در دنیا او را اندکی بهره‌مند کنم، لیکن در آخرت ناچار معذب به آتش دوزخ گردانم که بد منزلگاهی است.

وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۱۲۷﴾

(و نيز بياد آوريد) هنگامي كه ابراهيم و اسماعيل پايه‏ هاي خانه (كعبه) را بالا مي‏بردند (و مي‏گفتند) پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانائي.

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿۱۲۸﴾

پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتي كه تسليم فرمانت باشد به وجود آور، و راه پرستش خودت را به ما نشان ده، و توبه ما را بپذير، كه تو تواب و رحيمي.﴿۱۲۸﴾

رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿۱۲۹﴾

پروردگارا! در ميان آنها پيامبري از خودشان مبعوث كن، تا آيات تو را بر آنها بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمي (۱۲۹)

سوره ۶۲: الجمعة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند رحمتگر مهربان

يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ﴿۱﴾

آنچه در آسمانها و زمين است همواره تسبيح خدا مي‏گويند، خداوندي كه مالك و حاكم است، و از هر عيب و نقصي مبرا و عزيز و حكيم است.

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۲﴾

او كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولي از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند، و آنها را پاكيزه كند، و كتاب و حكمت بياموزد، هر چند پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند.

سوره ۳: آل عمران

لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿۱۶۴﴾

به يقين خدا بر مؤمنان منت نهاد [كه] پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد قطعا پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند (۱۶۴)

این تفاوت دعا حضرت ابراهیم و پاسخ خداوند را میتوان دو گونه نگاه کرد

تصحیح کلام حضرت ابراهیم

هر دو درستند لکن تعلیم مقدمه است ولی تزکیه مقدم

﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ غير از «لم يزرع» است و غير از موات است و غير از باير است يعني اصلاً قابل كشت و زرع نيست. مردم چنين سرزميني را ذات اقدس الهي ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ هم امنيتشان را تأمين كرد هم نعمت‌هاي الهي.

در اينجا هم فرمود ما هم همين كار را كرديم سرزميني به شما داديم كه نعمت‌هاي فراواني دارد ﴿كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ [8] بخواهيد مسافرت كنيد فاصله يمن تا شام كه فاصله كمي هم نيست تمام اين منطقه، قريه‌هايي است آباد (يك) نزديك هم (دو) نزديك به جاده (سه) شما هم مي‌توانيد اين فاصله‌ها را به آساني با امنيت طي كنيد (چهار) احتياجي به زاد و راحله هم نداريد (پنج) اينها را ما به شما داديم.

﴿وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا﴾ كه منظور سرزمين شامات است. اين شام را ذات اقدس الهي در جريان اسراء و معراج هم فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ [9] آن ﴿بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ مربوط به سرزمين شامات و فلسطين است.

(وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ﴾ فاصله بين اين قريه ها را هم منظم كرديم نظير آنچه به وجود مبارك داوود دستور داد فرمود: ﴿قَدِّرْ فِي السَّرْدِ﴾ [10] اين زِرهي كه مي‌بافي اين روزنه‌هايش اين سوراخ‌هايش منظم باشد يكي بزرگ يكي كوچك نباشد تقدير سَرد عبارت از همين است. اينجا هم تقدير قُرا عبارت از همين‌ است اين چنين نيست كه فاصله يكي كم باشد يكي زياد باشد. يك مسافر به آساني از قريه‌اي به قريه ديگر حركت مي‌كرد بدون اينكه به زاد و راحله احتياج داشته باشد ﴿وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ﴾.

(۱۷) ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ

(۱۷) ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ

(۱۷) اين را بخاطر كفرشان به آنها جزا داديم، و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتي كيفر مي‏دهيم؟!

در آيه بعد به عنوان يك نتيجه گيرى با صراحت مى گويد: اين مجازاتى بود كه ما به خاطر كفرانشان قائل شديم (ذلك جزيناهم بما كفروا).

اما براى اينكه تصور نشود اين سرنوشت مخصوص به اين گروه بود، بلكه عموميت آن نسبت به همه كسانى كه داراى اعمال مشابهى هستند مسلم است، چنين مى افزايد: (آيا جز كفران كنندگان را به چنين مجازاتى گرفتار مى سازيم )؟ (وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ).

اين بود فشرده اى از سرگذشت قوم سبا كه در آيات بعد به طور مشروحتر مطرح خواهد شد.

برخی‌ها گفتند جزا برای پاداش خیر است و مجازات برای کیفر است و پاداش تلخ [۳۰]. این درست نیست برای این‌که در همین مورد هم فرمود: ﴿وَذلِكَ جَزَيْنَاهُم﴾. اما اگر گفته بشود جزا اعم از نعمت و نقمت است اعم از پاداش و کیفر است و مجازات، مخصوص کیفر است آن شاید قابل قبول باشد.

موارد دیگر در قرآن وجود دارد که جزا به معنی کیفر به کار رفته است. فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً اين مجازاتي است موافق و مناسب (اعمال آنها)﴾ [۳۱] آن آیه ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ درباره کیفر است درباره بهشتی‌ها که نیست چون درباره بهشتی‌ها همیشه فرمود بیش از آن مقداری که انجام دادند ما به آن‌ها پاداش می‌دهیم هرگز خداوند مطابق عمل صالح پاداش نمی‌دهد. ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ [۳۲] است یا ﴿عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ [۳۳] است یا نظير دانه‌اي كه ﴿أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾ است و در هر سنبله صد حبّه است (أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ) و مانند آن، [۳۴] بالأخره جزاء وفاق فقط درباره کیفر است آن هم تحدید نسبت به نفی زائد است نه نفی اقل یعنی ما بیش‌تر از کار آنها، آن‌ها را کیفر نمی‌دهیم حالا شاید بعضی‌ها را هم ببخشیم ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ [۳۵] کمتر کیفر بدهیم.

(۱۶) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَيْهِمْ

(۱۶) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَيْ‌ءٍ مِن سِدْرٍ قَلِيلٍ

(۱۶) اما آنها (از خدا) روي گردان شدند، و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پر بركت)شان را به دو باغ (بي ارزش) با ميوه‏ هاي تلخ، و درختان شوره گز، و اندكي درخت سدر مبدل ساختيم!

اما اين ناسپاس مردم قدر اين همه نعمت را ندانستند از بوته آزمايش سالم بيرون نيامدند، راه كفران و اعراض را پيش گرفتند، و خداوند نيز آنها را سخت گوشمالى داد.

لذا در آيه بعد مى فرمايد: (آنها از خدا روى گردان شدند) (فاعرضوا) نعمتهاى خدا را ناچيز شمردند، عمران و آبادى و امنيت را ساده انگاشتند، از ياد حق غافل شدند، و مست نعمت گشتند، اغنياء بر تهيدستان فخرفروشى كردند، و آنها را مزاحم حال خويش پنداشتند.

اينجا بود كه شلاق مجازات بر پيكر آنها نواخته شد، چنانكه قرآن مى گويد: ما سيل وحشتناك و بنيان كن را بر آنها فرستاديم و سرزمين آباد آنها به ويرانه اى مبدل شد (فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ ).

(عرم ) به معنى خشونت و كج خلقى و سختگيرى است ، و توصيف سيلاب به آن اشاره به شدت خشونت و ويرانگرى آن است.

بعضى (عرم ) را به معنى موشهاى صحرائى گرفته اند كه بر اثر رخنه در اين سد مايه ويرانى آن شد (مساله نفوذ موشها در سد گرچه قابل قبول است به طورى كه بعدا شرح خواهيم داد اما تعبير آيه تناسب چندانى با اين معنى ندارد).

در (لسان العرب ) در ماده (عرم ) معانى مختلفى آمده از جمله : سيلاب طاقت فرسا، موانعى كه در ميان دره ها براى مهار كردن آب مى سازند و همچنين موش بزرگ صحرائى .

ولى از همه مناسبتر همان معنى اول است و در تفسير على بن ابراهيم نيز روى آن تكيه شده است .

https://fa.wikishia.net/view/%D8%AA%D9%81%D8%B3%DB%8C%D8%B1_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85_%D9%82%D9%85%DB%8C_(%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8)

﴿فَأَعْرَضُوا﴾ اینها اعراض کردند اینها:

(یک) خیال کردند مال خودشان است.

(دو) نعمت را بیجا مصرف کردند.

ما هم به جای این‌که این نعمت‌ها را ادامه بدهیم ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ﴾.

عَرِم یعنی دمان (غرنده؛ خروشنده؛ خروشان)، برخی‌ها نظیر راغب این احتمال را هم دادند که آن موش نَر را می‌گویند عَرِم [۲۶]. سدّی که قبلاً ساخته شده بود همان مَلکه یا دیگری ساخته این کوه‌ها آبشارهای بلندی داشت، دهنه این آبشارها را او محکم بست، شده یک سدّ پرآبی. برخی‌ از مفسّران نقل کردند که موش‌هایی مأمور شدند این سد را سوراخ کنند این سد بشکند آب بریزد و آن شهر را ببرد. [۲۷] خب اثباتِ این، کار آسانی نیست اما سیل عَرِم یعنی سیل دمان، عَرامه یعنی آن دمان بودن، آن شرارت، آن از بین‌برنده و مانند آن، چنین چیزی را می‌گویند.

آن‌گاه کلّ این منطقه را به صورت ویرانی در آورد. این آبِ انبوه آمیخته با خاک توانی دارد که شهر را ببرد.

سپس قرآن وضع بازپسين اين سرزمين را چنين توصيف مى كند: ما دو باغ وسيع و پر نعمت آنها را به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان بى مصرف شوره گز و اندكى از درخت سدر مبدل ساختيم (و بدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتى اكل خمط و اثل و شى ء من سدر قليل ).

اُکُل (به معنی خوردن نیست) یعنی خوراکی، این‌که درباره بهشت دارد ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ [۲۸] یعنی «ما یؤکل» خوراکی درخت‌های بهشت دائمی است ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ نه چهار فصل است بلکه دوازده ماه است سیصد و شصت و پنج روز است و مانند آن، هر وقت انسان میوه بخواهد از همین درخت می‌تواند بچیند یک بیان نورانی از امام رضا (سلام‌الله‌علیه) است که به حضرت عرض کردند که درباره این شجره حضرت آدم برخی گفتند گندم است برخی گفتند انگور است فرمود همه این روایات درست است برای این‌که درخت بهشت نظیر درخت دنیا نیست که اگر این درخت، درخت انگور بود سیب ندهد یا درخت سیب بود انگور ندهد [۲۹] هر چه بهشتی بطلبد او می‌دهد نه هر چه او دارد در اختیار بهشتی قرار می‌دهد.

پرسش: بهشت نبوده.

پاسخ: بالأخره جنّت برزخی بود بهشت عَدْن نبود بهشت برزخی هم حکمش همین است اگر کسی وارد بهشت برزخی بشود در بهشت برزخی هم همین‌طور است هر چه بخواهد می‌گیرد نه این‌که نظیر درخت دنیا باشد درخت زمین باشد که فقط زمان خاص میوه بدهند، میوه مخصوص بدهند.

(خمط) (بر وزن عمد) به معناى هر گياهى است كه كمى تلخ مزه باشد، و هر چه بگذرد، تلخ ‌تر شود.

(اثل ) (بر وزن اصل ) به معنى درخت (شوره گز) است. (اثل ) به معناى گياه معروف طرفاء [ طَ ]

است و بعضى گفته اند شبيه طرفاء است ولى از آن بزرگتر است و بار و ميوه ندارد، و كلمه (سدر) هم معنايش معروف است.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%AF%D8%B1

اين باغ‌ها به اين سه قسمت تقسيم شد:

  • يك قسمتش داراي ميوه‌هاي تلخ بود ﴿ذَوَاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ﴾
  • «و ذواتي أُكُلٍ اثل» اين اثل، عطف بر خَمط نيست بر اُكل است درخت‌هايي كه ﴿ذَوَاتَيْ أُكُلٍ﴾ هستند يعني صاحبان ميوه‌اي هستند كه آن ميوه‌ها اثل هستند يعني كَز و شورند.
  • «ذواتي شيء من سدر قليل» این ﴿شَيْ‌ءٍ﴾ با قلّت، اینها نشان می‌دهد این میوه و این مایه که منشأ برکت است این خیلی کم بود. اما آن تیغ فراوان بود میوه کَز فراوان بود میوه تلخ فراوان بود میوه شور هم فراوان بود.

بعضی از درخت‌ها بارشان تیغ است بعضی درخت‌ها میوه‌هایی دارند که هرگز نمی‌رسند میوه‌های جنگلی این‌طور است که همان حیوانات جنگلی باید مصرف کنند بعضی هم گذشته از این‌که نمی‌رسند، تلخ و کَز و شورند اینها را فرمود برایشان مانده که یا کَز بود یا شور بود یا تلخ بود یا پرتیغ بود چیزی برای آن‌ها نمانده مگر همین!

و به اين ترتيب بجاى آن همه درختان خرم و سر سبز، مشتى درخت بيابانى وحشى و بسيار كم ارزش كه شايد مهمترين آنها همان درخت سدر بود كه آن هم به مقدار كم در ميان آنها وجود داشت باقى ماند (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ، كه چه بر سر آنها و سرزمين آبادشان آمد؟).

(۱۵) لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ كُلُوا مِن رِّزْقِ

(۱۵) لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ

(۱۵) براي قوم سبا در محل سكونتشان نشانه‏ اي (از قدرت الهي) بود، دو باغ (عظيم و گسترده) از راست و چپ (با ميوه‏ هاي فراوان، به آنها گفتيم) از روزي پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد، شهري است پاك و پاكيزه و پروردگاري آمرزنده (و مهربان).

بعد از بيان نعمتهاى مهمى كه خداوند به داود و سليمان ارزانى داشت ، و قيام اين دو پيامبر به وظيفه شكرگزارى ، سخن از قوم ديگرى به ميان مى آورد كه در نقطه مقابل آنها قرار داشتند، و شايد در همان زمان و يا كمى بعد از آن مى زيستند، قومى بودند كه خدا انواع نعمتها را به آنها بخشيد، ولى راه كفران را در پيش گرفتند، و خدا نعمتهاى خود را از آنها سلب كرد، و چنان پراكنده و در بدر شدند كه ماجراى زندگى آنها درس عبرت شد و آنها (قوم سبا) بودند.

قرآن مجيد سرگذشت عبرت انگيز آنها را ضمن پنج آيه بيان كرده ، و به قسمت مهمى از جزئيات و خصوصيات زندگى آنها در همين پنج آيه مختصر اشاره كرده است :

نخست مى گويد: (براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى از قدرت الهى بود) (لقد كان لسبا فى مسكنهم آية ).

به طورى كه خواهيم ديد اين آيت بزرگ الهى از اينجا سرچشمه مى گرفت كه قوم سبا با استفاده از شرائط خاص مكانى و چگونگى كوههاى اطراف آن منطقه و هوش سرشار خدا داد، توانستند سيلابهايى را كه جز ويرانى نتيجه اى نداشت ، در پشت سدى نيرومند متمركز كنند، و به وسيله آن كشورى بسيار آباد بسازند.

در اينكه (سبا) (بر وزن سبد) نام كيست ؟ و چيست ؟ در ميان مورخان گفتگوست ولى معروف اين است كه (سبا) نام پدر اعراب يمن است ، و طبق روايتى كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده مردى بود بنام (سبا) كه ده فرزند از او متولد شد، و از هر كدام از آنها قبيله اى از قبائل عرب در آن سامان به وجود آمدند.

بعضى (سبا) را نام سرزمين يمن يا منطقه اى از آن دانسته اند، ظاهر قرآن مجيد در داستان (سليمان ) و (هدهد) در سوره (نمل ) نيز نشان مى دهد كه سبا نام مكانى بوده است ، آنجا كه مى گويد و جئتك من سبا بنبا يقين : (من از سرزمين سبا خبر قاطعى براى تو آوردم ) (نمل - 22).

در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه سبا قومى بوده اند كه در آن منطقه ميزيسته اند، زيرا ضمير جمع مذكر (هم ) به آنها باز گشته است .

ولى منافاتى ميان اين دو تفسير نيست ، زيرا ممكن است سبا در ابتدا نام كسى بوده ، سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام ناميده شده اند، و بعد اين اسم به سرزمين آنها نيز منتقل گرديده .

سپس قرآن به شرح اين آيت الهى كه در اختيار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنين مى گويد: دو باغ (بزرگ ) بود از طرف راست و چپ (جنتان عن يمين و شمال ).

ماجرا چنين بود كه قوم سبا توانستند با سد عظيمى كه در ميان كوههاى مهم آن ناحيه بر پا ساختند سيلابهاى فراوانى را كه موجب ويرانى مى گشت يا لااقل در بيابانها بيهوده تلف مى شد، در پشت آن سد عظيم ذخيره كنند، و با ايجاد دريچه هائى در سد استفاده از آن مخزن عظيم آب را تحت كنترل خود قرار دهند و به اين ترتيب سرزمينهاى وسيع و گسترده اى را زير كشت در آورند.

https://sayarak.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D8%AB-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D9%88-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DA%AF%D8%B1%DB%8C/1400/%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF/8/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%B3%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86-%D8%A7%D8%B2-%D8%A2%D9%86-%D8%B5%D8%AD%D8%A8%D8%AA-%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D9%85%D9%BE%D8%B1%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF-%D8%A8%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%B1%D8%AF

اشكالى را كه فخر رازى در اينجا نقل كرده كه وجود دو باغ چيز مهمى نيست كه به عنوان آيه از آن ياد شود، و سپس به پاسخ آن پرداخته ، به نظر ما اساسا قابل طرح نيست ، چرا كه آنها دو باغ ساده معمولى نبودند، بلكه يك رشته باغهاى به هم پيوسته در دو طرف نهر عظيمى بود كه از آن سد بزرگ آبيارى مى شد، و به قدرى پر بركت بود كه در تواريخ آمده اگر كسى سبدى بر روى سر مى گذاشت و در فصل ميوه از زير درختان عبور مى كرد آنقدر ميوه در آن مى ريخت كه بعد از مدت كوتاهى سبد پر مى شد!

علاوه بر همه اينها امنيت فوق العاده اى بر آن سرزمين سايه افكن بود كه آن خود نيز از آيات حق محسوب مى شد، چنانكه قرآن بعد به آن اشاره خواهد كرد.

سپس مى افزايد: ما به آنها گفتيم از اين روزى فراوان پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد (كلوا من رزق ربكم و اشكروا له ).

(شهرى است پاكيزه و پروردگارى آمرزنده مهربان ) (بلدة طيبة و رب غفور).

اين جمله كوتاه مجموعه نعمتهاى مادى و معنوى را به زيباترين وجهى منعكس ساخته از نظر نعمتهاى مادى سرزمين پاك و پاكيزه داشتند، پاك از آلودگيهاى گوناگون ، از دزدان و ظالمان ، از آفات و بلاها، از خشكسالى و قحطى ، از ناامنى و وحشت ، و حتى گفته مى شود از حشرات موذى نيز پاك بود.

هوائى پاك و نسيمى فرح افزا داشت ، و سرزمينى حاصلخيز و درختانى پر بار و اما از نظر نعمت معنوى غفران خداوند شامل حال آنها بود، از تقصير و كوتاهى آنها صرفنظر مى كرد، و آنها را مشمول عذاب و سرزمينشان را گرفتار بلا نمى ساخت .

بعد از جریان شکر آل‌داوود می‌رسیم به جریان کفر ورزیدن قوم سَبأ، سَبأ اسم یک سرزمین است اما سبإٍ که در قرآن دو جا ذکر شده یکی در ماجرای بلقیس [۲۴] و یکی هم اینجا که هر دو مربوط به جریان سلیمان (سلام‌الله‌علیه) است اسم یک قبیله است مثل قبیله بنی‌تمیم، قبیله کذا. آن نام آن بزرگ قبیله و بزرگ خاندان بود او را می‌گفتند سبأ, لذا تنوین‌بردار است بر خلاف آن سبأ که اسم مکان است و به فتح خوانده می‌شود. ﴿لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ﴾ معلوم می‌شود قبیله‌اند پس سبأ مکان و شهر و کشور نیست قبیله است. فرمود مسکن این قبیله، جایی بود که ذات اقدس الهی همه نعمت‌ها را در آن‌جا به وفور آفریده ﴿لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ﴾ این علامت الهی بود آن علامت الهی این بود که وقتی وارد این قبیله می‌شدی که در اینجا زندگی می‌کردند دو طرفش باغی بود پربرکت ﴿آيَةٌ﴾ این آیت الهی بود که خدای سبحان این منطقه را از هر نظر متنعّم کرد ﴿جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ﴾ یکی طرف راست و یکی طرف چپ.

می‌دانید راست و چپ برای خود زمین و امثال ذلک نیست به لحاظ خود انسان است می‌گویند چهار جهت اعتباری است دو جهت طبیعی است اعتباری نیست. یعنی یمین و یسار و امام و خلف اعتباری است هیچ درختی دست راست و چپ ندارد هیچ خانه‌ای دست راست و چپ ندارد هیچ زمینی دست راست و چپ ندارد این چپ و راست و جلو و دنبال به لحاظ خود آدم است. انسان وقتی جایی ایستاده است یمینی دارد و یساری، اَمامی دارد و خلفی، وقتی که برگشت کاملاً این جهات چهار ‌گانه برمی‌گردد اما فوق و تحت برنمی‌گردد اگر کسی هم بالانس بزند سرش را بگذارد زمین پایش را بگذارد هوا این‌طور نیست که فوق و تحت عوض بشود بالا و پایین عوض بشود می‌گویند پایش به طرف بالاست سرش به طرف پایین است آن جهات چهار ‌گانه را می‌گویند اعتباری است اما این دو جهت را می‌گویند طبیعی. فرمود دست راست آن هم باغ پربرکتی است دست چپ آن هم باغ پربرکتی است و خدای سبحان هم به اینها حالا به وسیله انبیا یا هر که بود. فرمود اینها برکات الهی است رزق ربّ شماست اینها را به‌جا مصرف کنید و صرف نعمت در جای خودش این شکر است شکرِ عملی است و عرض ارادت به پیشگاه ذات اقدس الهی و اطاعت از دستورهای او هم شکر قولی و عملی است ﴿وَاشْكُرُوا لَهُ﴾.

اين دو باغ البته نه اينكه دو باغ بود حالا يا مثلاً رودخانه‌اي در شهر هست كه شرقش يك طرف غربش يك طرف يا يمينش يك طرف يسارش يك طرف يا نه، درّه‌اي هست كه بالأخره يميني دارد و شمالي دارد يك گروه بودند و يمين و شمال داشتند يا دو گروه بودند در دو قسمت شهر مي‌نشستند بالأخره باغ‌هاي فراواني بود نعمت‌هاي فراواني داشت.

﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ طیّب بودن گاهی به لحاظ معنویت است نظیر ﴿كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه‏ اي تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است﴾ [۲۵] که این ناظر به آن طهارت و طِیب معنوی است اما این‌که فرمود: ﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ﴾ یعنی فضای سالم، هوای سالم، محیط سالم نه حیوانات گزنده و درنده‌ای در آن هست نه حشرات موذی هست نه سرمای زیاد هست نه گرمای زیاد هست برای پرورش گیاهان و گل‌ها و میوه‌ها آماده است این طیّب بودن ظاهری است بر خلاف آنکه ﴿كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾ آن چیز دیگر است. ﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ﴾ و پروردگار شما هم که غفور است اگر استغفار کنید می‌بخشد اگر عبادت کنید پاداش می‌دهد پس نعمت را خدا داد که فرمود: ﴿كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ﴾ این آیت هم آیت الهی است که این را از هر گزندی حفظ کرده از شما خواسته که این نعمت را بجا مصرف کنید بیهوده نروید و اگر هم لغزش دارید از پروردگار غفورتان طلب مغفرت کنید.

مسئله حمد در اين بخش از سور‌ه خيلي چشمگير است.

(بلده طيبه و رب غفور) شهرى پاكيزه و ملايم طبع، و حاصلخيز، و پروردگارى آمرزنده، كه بسيار مى آمرزد، و با يك گناه و دو گناه و ده گناه بنده خود را مواخذه نمى نمايد.

و در مجمع البيان در حديثى از فروه بن مسيك آمده، كه گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدم : سبا مرد بوده يا زن ؟ فرمود مردى از عرب بود كه ده فرزند داشت، كه شش تن از آنان تيامن كردند، (يعنى در يمن سكونت نمودند)، و چهار تن ديگر تشاوم كردند، (يعنى در سرزمين شام منزل گزيدند)، اما آن شش نفر كه در يمن منزل كردند، ازد، كنده، مذحج، اشعرون، انمار، و حمير بودند، در اين جا مردى پرسيد انمار چيست ؟ فرمود: قومى بودند كه خثعم و بجيله از ايشان اند، و اما آن چهارتنى كه در شام منزل گزيدند، عامله، خدام، لخم، و غسان بودند.

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور هم از عده اى از صاحبان جوامع و سنن از آن جناب روايت كرده.