﴿۲۰﴾ قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ
﴿۲۰﴾ قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ
(موسي) گفت: من آن كار را انجام دادم در حالي كه از بيخبران بودم.
فرمود: ﴿فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ من يك كاري كردم اما ماندم كجا فرار كنم نه اينكه ماندم چرا چنين كاري كردم اين كار را كردم كار بسيار خوبي هم بود من از دست شما نميدانستم چه كنم بمانم كه ميكشيد بروم عذرخواهي بكنم كه من كار عاقلانه و مجاهدانه كردم كار خوبي كردم، ماندم چه بكنم به من گفتند كه راه فرار هست من راه فرار را انتخاب كردم
خودش را مجرم نميداند منتها حالا مانده چه كند فرمود: ﴿أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ نه ـ معاذالله ـ ضلالت ديني يا ضلالت فكري يا ضلالت اعتقادي, خير, براي اينكه در آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ «قصص» فرمود اين را خدا حكمت داد علم داد بعد آن قصّه قتل قبطي را ذكر ميكند
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً﴾ حكيم بود عالم بود بعد وارد شهر شد ﴿دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ﴾ اين كشته شد.
بعد هم در هنگام فرار گفت خدايا مرا از قوم ظالم نجات بده نگفت من اشتباه كردم مرا ببخش اين طور نبود خب بنابراين اين ضلالت به معناي جهالت و امثال ذلك نيست به معناي انحراف از وظيفه نيست كار مجاهدانه و مدافعانه كرده.
ضلالت به معناي نسيان و فراموشي نيست كه زنها در شهادت دو نفر بايد باشند براي اينكه ﴿أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَي﴾[12] اگر يكي فراموش كرده ديگري يادش بياورد كه ضلالت به معني نسيان باشد
﴿قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾ يعني گُم شدم چه بكنم چون هيچ راهي نداشتم ﴿فَفَرَرْتُ مِنكُمْ﴾ از شما فرار كردم شما بايد امنيت مرا تأمين ميكرديد و نكرديد من كار بدي نكردم اينكه ميگوييد ﴿وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ﴾ يعني «جاهدت حقّ الجهاد» بله من جهاد كردم اين چه اعتراضي است ميكنيد.
پرسش: در آيه پانزده [سورهٴ «قصص»] ميفرمايد: ﴿هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾.
پاسخ: بله اما اين حرف كيست اين كار, اين شوراي امنيت ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است يا به هم زدن اوضاع داخلي ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است وگرنه كار خودش عمل رحمان بود و ﴿رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ خب اين ميشود عادل آنها ميشوند ظالم
بله خب اين ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾[14] را همه انبيا ميگويند در بحثهاي قبل هم داشتيم که براي انبيا اين دفع است نه رفع. غرض اين است كه سخن از عصمت نيست اما كار, كار عاقلانه و عادلانه است اشتباه كه نبود مظلومي را از ظالم نجات داد براي اينكه خودش ميگويد خدايا مرا از قوم ظالم نجات بده اگر كار او اشتباه بود خب بايد مراجعه ميكرد از وليّ دم عذرخواهي ميكرد
اگر كسي بخواهد قاتل خطئي را به جرم خطئي كه كرده است محكوم كند كه اين عدل است اما از اينكه ميفرمايد: ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾[17] معلوم ميشود همچنان خود را عادل ميداند پس كارِ موساي كليم محفوف به حكمت و عدل است در همه ابعاد
جالب این است که حضرت موسی حتی فردا اون روز مشابه آن حادثه اتفاق افتاد و خواست ضربه ای بزند پس اون توبه برای آن ضربه نبود
مقصود از ضلالت در سخن موسى عليه السّلام :(قال فعلتها اذا و انا من الضالين...)
دقت در متن جواب و مقابله آن با اعتراض فرعون، اين معنا را مى رساند كه جمله : (ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما) تتمه جواب از قتل باشد، تا حكم (نبوت) در مقابل ضلال قرار گرفته باشد و در اين صورت به خوبى روشن مى شود كه مراد از ضلال، جهل در مقابل حكم است، زيرا حكم به معناى اصابه نظر و درك حقيقت هر امرى و متقن بودن نظريه در تطبيق عمل با نظريه است.
در نتيجه معناى حكم، قضاوت به حق در خوبى و يا بدى يك عمل، و تطبيق عمل با آن قضاوت است و اين قضاوت به حق همان است كه به انبياء داده مى شود، همچنان كه قرآن كريم درباره آنان فرمود: (و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله ).
بنا بر اين، مراد موسى (عليه السلام) اين است كه اگر آن روز آن عمل را كردم، در حالى كردم كه به خاطر جهل گمراه بودم و مصلحت كار را نمى دانستم و نمى دانستم در اين عمل، حق چيست تا پيروى كنم.
و خلاصه : حكم خدا را نمى دانستم، يك نفر از بنى اسرائيل مرا به يارى خود خواند و من او را يارى كردم و هرگز احتمال نمى دادم كه اين يارى او به كشته شدن مرد قبطى مى انجامد و عاقبت وخيمى به بار مى آورد و مرا ناگزير مى كند كه از مصر بيرون شده به مدين بگريزم و سالها از وطن دور شوم.
وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى ﴿۷﴾و تو را گمشده يافت و هدايت كرد. (۷)
این کلام علامه با آیات سوره قصص همخوانی ندارد زیرا در آنجا بعد از گرفتن حکم آن عمل انجام میشود
مفسِّر, شارح قرآن نيست كه قرآن متن باشد و اين بخواهد شرح كند از اين قبيل نيست كه متني باشد ديگري بخواهد آن را شرح كند قرآن را خود قرآن بايد شرح كند «معني قرآن ز قرآن پرس و بس»
بنابراين اگر كسي خواست قرآن را تفسير كند هيچ چارهاي ندارد مگر اينكه متن را خطوط كلي را زوايا را قرائن را از خود قرآن در بياورد و سخنگوي قرآن باشد اگر حرفي براي خودش دارد آن تحصيلاتش به عنوان ظرفيت او محسوب بشود نه به عنوان شرح كه از خودش چيزي بگويد
در جريان حضرت موساي كليم قرآن كريم در دو حوزه بحث كرد يك حوزه مربوط به قبل از نبوّت و رسالت آن حضرت است يك حوزه مربوط به بعد از رسالت؛ در جريان بعد از رسالت متن را مشخص ميكند در ذيل آن متن, شرح را بازگو ميكند كه با آن متن هماهنگ باشد در حوزه قبل از رسالت و نبوّت هم بشرح ايضاً آن متن را ذكر ميكند قصّه را ذيل آن متن ذكر ميكند تا تمام اين قصّه با آن متن هماهنگ باشد اين هم دو مطلب.
در جريان حوزه رسالت در سورهٴ مباركهٴ «مريم» به اين صورت بيان فرمود كه وجود مبارك موساي كليم داراي اين سه اصل است رسالت نبوّت مخلَص بودن, مخلَص يعني مخلَص نه مخلِص اين متن است؛ در آيه 51 سورهٴ مباركهٴ «مريم» فرمود: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ﴾ يعني جريان موسي را در قرآن با اين سه اصل تفسير كنيد: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً﴾ (يك) ﴿وَكَانَ رَسُولاً﴾ (دو) ﴿نَّبِيّاً﴾ (سه) اين جزء محكمات است اين سرفصل است اين يك مدار بسته است به اصطلاح خط قرمز؛ هر قصّه و آيهاي كه در جريان نبوّت و حوزه رسالت آن حضرت است بايد زيرمجموعه مخلَص نه مخلِص مخلَص بودن او رسول بودن او نبي بودن او جا بگيرد اگر ـ معاذ الله ـ چيزي با مخلَص بودن او سازگار نيست اين ميشود تفسير به رأي مخلَص چه كسي است؟ مخلَص كسي است كه خود شيطان اعتراف ميكند كه من به آنها دسترسي ندارم ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[4] براي اينکه آنها چيزي ميخواهند كه من نه دارم نه ميفهمم آنكه من دارم و ميفهمم و ميسازم كه اينها زير پايشان گذاشتند آنها چيزي ميخواهند كه من اصلاً نميفهمم آنجا چه خبر است آن بالاها اصلاً شيطان راه ندارد وقتي راه ندارد چطوري فريب بدهد, بدلي بسازد اصلاً مقدورش نيست, لذا حريم ميگيرد و قرآن كريم وقتي كه فرمود موسي مخلَص است يعني موساي كليم دنبال چيزي است كه اصلاً شيطان نه ميفهمد و نه توان آن را دارد نه اينكه شيطان دلسوزي بكند ميگويد من اصلاً مقدورم نيست براي اينكه آن بالاها مرا رجم ميكنند نميگذارند من بروم بالا خب اگر چنين چيز است يك آيهاي يك ظاهري با مخلَص بودن او هماهنگ نباشد با رسالت او هماهنگ نباشد با نبوّت او هماهنگ نباشد اين ميشود تفسير به رأي اين براي بعد از رسالت
براي قبل از رسالت كه آن جريان زدن و كشتن و از پا در آوردن است آن را در سورهٴ مباركهٴ «قصص» سرفصلي ذكر كرد هندسه آن بحث را مشخص كرد مدار بسته آن بحث را مشخص كرد وقتي جوان شد و بالغ شد و بارور شد فرمود ما دو چيز به او داديم؛ آيه چهارده به بعد سورهٴ «قصص» اين است ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً﴾ (يك) ﴿وَعِلْماً﴾ (دو) ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾ (سه) يعني او چون محسِن بود ما اين دو فضل را به او داديم اين شده سرفصل. در اين هندسه آن وقت قصّه ورود به شهر و حمايت از يكي از پيروان خودش يعني بنياسرائيل و زدن آن قِبطي ظالم و از پا در آوردن مطرح شد ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَي حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَي الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَي﴾ وَكْز را آن طوري كه زمخشري در كشاف معنا ميكند دفع به اطراف اصابع است «و قيل بجمع الكف»[7] اينچنين نيست كه معناي قطعي وَكز مُشت باشد تقريباً سيلي زدن با انگشتان يا مشت زدن اين كُشنده نيست ولي خب منتهي شد به مرگِ او لكن موساي كليم از اينجا نگران نيست نه جاهل بود نه ظالم بود نه ضال بود نشانهاش تتمّه اين جريان است ﴿فَقَضَي عَلَيْهِ﴾ اگر خدا به او حكم داد و اگر خدا به او علم داد و اگر خدا احسان او را امضا كرد معلوم ميشود اينكه گفته شد ﴿هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾[8] به زعم ديگران است اينكه فرمود: ﴿إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾[9] به زعم ديگران است نظير ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾[10] اين ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ شفاف است ديگر من مُذنب نيستم ولي نزد اينها مذنبم به چه دليل خود را ظالم و مذنب و امثال ذلك نميداند به دليل اينكه فردا هم همين صحنه پيش آمد باز رفت مشت بزند
پرسش: هدف حضرت نبود كه آن فرد كشته شود؟
پاسخ: شايد هم هدفش بوده خب شايد اين يكي از همان مأموران فرعون بود كه به كودككشي اشتغال داشت ما چه ميدانيم ولي آن كه داراي حكم و حكمت و علم بود اين كار را كرد و خود را مذنب نميدانست ميگويد من نزد آنها مذنبم گناهكارم
گناه حضرت موسی
به صورت نتیجه گیری
آیاتی که میتوان از آن برداشت مثبت در رابطه با کلمه ضالین داشت آیات زیر میباشند :
۱- وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً
حكيم بود عالم بود بعد وارد شهر شد. نه ـ معاذالله ـ ضلالت ديني يا ضلالت فكري يا ضلالت اعتقادي, خير, براي اينكه در آيه چهارده سورهٴ مباركهٴ «قصص» فرمود اين را خدا حكمت داد علم داد بعد آن قصّه قتل قبطي را ذكر ميكند
سرفصل اين قصّه حكمت و علم است زيرمجموعه اين هيچ تفسيري هيچ رأيي هيچ احتمالي نبايد با اين سه عنصر مخالف باشد كه فرمود: ﴿آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾[26] يعني او چون محسن بود ما به او اين دو امر را داديم پس اين بايد زيرمجموعه لإحسانه و لحكمته و لعلمه تفسير بشود.
۲- فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ
اين حرف كيست اين كار, اين شوراي امنيت ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است يا به هم زدن اوضاع داخلي ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ﴾ است وگرنه كار خودش عمل رحمان بود
در ماجرای حضرت ایوب نیز ایشان بیان میکنند که شیطان اوضاع را به هم زد
سوره ۳۸: ص
وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴿۴۱
﴾و بنده ما ايوب را به ياد آور آنگاه كه پروردگارش را ندا داد كه شيطان مرا به رنج و عذاب مبتلا كرد (۴۱)
از کجا حضرت موسی می دانست که شیطان این کار را کرده, به نظرم میرسد که از همان علم و حکمت باشد
۳- فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَى أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ
جالب این است که حضرت موسی حتی فردا اون روز مشابه آن حادثه اتفاق افتاد و خواست ضربه ای بزند پس اون توبه برای آن ضربه نبود
بَطش:
اخذ به شدّت [بروج:12]، راستى اخذ (انتقام، عذاب) پروردگارت سخت است، بطش خود به شدّت دلالت دارد چون با شديد توصيف شود، مزيد شدّت را مىرساند. طبرسى و جوهرى و قاموس آن را شدّت اخذ معنى كردهاند راغب اخذ به صلابت گفته است نا گفته نماند: قدرت و توانائى لازمه اخذ به شدّت است لذا در آيه [زخرف:8]، در معنى لازم به كار رفته است يعنى: كسانى را كه اهل مكّه قويتر و نيرومندتر بودند هلاك كرديم، همچنين آيه 36 از سوره ق. بطش قهراً به معنى انتقام و عذاب هم به كار مىرود زيرا اين هر دو مصداق اخذ به شدّتاند [دخان:16]، روزى اخذ مىكنيم، انتقام مىكشيم انتقام بزرگ را. [قمر:36]، لوط از اخذ و عذاب ما آنها را ترسانيد. [شعراء:130]، به نظر مىآيد كه مراد از بطش انتقام و تنبيه است و آنها انتقام عادلانه نداشتند لذا هود به آنها گفت: چون انتقام گرفتيد مانند ستمگران انتقام مىكشيد اندازه جرم را مراعات نمىكنيد.
وكز:
[قصص:15]. وكز به معنى زدن و انداختن است، با مشت زدن را نيز گويند كسائى گفته: «وَكَزَهُ: لَكَمَهُ» او را با مشت زد (نقل از مصباح) راغب نيز چنين گفته است يعنى: موسى مشتى بر او زد و كارش را تمام كرد. اين كلمه تنها يكبار در قرآن عزيز بكار رفته است.
۴- فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ
خودش ميگويد خدايا مرا از قوم ظالم نجات بده اگر كار او اشتباه بود خب بايد مراجعه ميكرد از وليّ دم عذرخواهي ميكرد
۵- فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ
وجود مبارك موسي قصّهاش را بر حضرت شعيب عرضه كرد حضرت هم او را تخطئه نكرد; نفرمود چرا آدمكشي كردي اينكه وجود مبارك موساي كليم جريان خود را بر پيغمبر عصرش عرضه كرد و او اين را تخطئه نكرد معلوم ميشود كار حكيمانه كرده از مظلومي دفاع كرده و از يك قوم مستكبر خونآشامي انتقام گرفته
۶- وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ
من نزد اينها مذنبم ولي واقعاً ذنبي ندارم من نزد اينها ضالّ و گمراهم وگرنه مهتديام و هدايتشدهام من كار بدي نكردم همان طوري كه ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ بزعمهم لا واقعاً
در سورهٴ مباركهٴ «فتح» ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾ چرا ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾[21] آن وقت چه ربطي بين مقدم و تالي و صدر و ذيل و موضوع و محمول هست؟ فرمود ما مكّه را فتح كرديم تو را فاتحانه به مكه وارد كرديم تا خدا گناهانت را ببخشد خب آنكه مايه بخشش گناه است توبه است نه فتح مكه ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ٭ لِيَغْفِرَ لَكَ﴾ خب اين هيچ ارتباطي بين مقدم و تالي و موضوع و محمول نيست ما اين نعمت را به تو داديم تا گناهانت را ببخشيم يا نه, تو نزد مردم مكه مذنب بودي از اينها خيلي كُشتي امروز كه فاتحانه و مقتدرانه وارد ميشويد و ميفرماييد: «إذهبوا فأنتم الطلقاء»[22] تمام آن كينهها و گناهاني كه به زعم آنها داشتي بخشوده شد, اين ميشود. همان طوري كه موساي كليم وقتي كه وارد شد و محبّت كرد ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾[23] بخشوده شد وگرنه مگر گناه انسان با پيروزي بخشيده ميشود گناه انسان با استغفار و با توبه و با انابه بخشيده ميشود بخشش گناه آينده و گذشته كه يك اباحهگري است اگر ـ معاذ الله ـ خدا به كسي وعده بدهد گناهان گذشته و آيندهات بخشوده ميشود اين يعني نفي شريعت، گناه آينده بخشوده ميشود يعني چه يعني شريعتي نيست ديگر يعني اباحهگري اصلاً اين حرف قابل گفتن نيست پس ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ نه يعني آينده يعني گناهان تازه آن هم گناه كهنه و تازه كه با فتح بخشيده نميشود با استغفار و توبه بخشيده ميشود ما تو را فاتحانه وارد مكه كرديم كه تمام آن احقاد گرفته بشود
۷- قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ
این جمله که حضرت موسی بعد از بخشایش خداوند بیان میکنند ربطی به تاسف از کشتن یک شخص ظالم نمیکند
۸-استغفاري كه انبيا ميكنند دفع است نه رفع
پرسش: درخواست مغفرت موسي از خدا براي چيست؟
پاسخ: هميشه مغفرت ميخواهند اين همه استغفاري كه انبيا ميكنند دفع است نه رفع اينجا چون وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم روزي هفتاد بار استغفار ميكرد استغفار اينها براي دفع است نه براي رفع يعني اينها دائماً اين سپر تقوا و وقايت و جُنّه و اينها را در دست دارند كه مبادا آسيبي به اينها برسد از دشمني درون يا بيرون نه اينكه اينها گناهي دارند براي رفع آن گناه استغفار ميكنند.
قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴿۱۵۱﴾ سوره ۷: الأعراف
[موسى] گفت پروردگارا من و برادرم را بيامرز و ما را در [پناه] رحمت خود درآور و تو مهربانترين مهربانانى (۱۵۱)
اين آيه شريفه دعاى موسى (عليه السلام ) است، و ما در آخر جلد ششم اين كتاب در بحثى كه پيرامون معناى مغفرت گذرانديم اين معنا را بحث كرديم كه طلب مغفرت موردش منحصر در صورت ارتكاب گناه نيست، بلكه در جايى هم كه گناهى ارتكاب نشده طلب مغفرت معنا دارد.
یا در مورد حضرت ابراهیم در همین سوره داریم که میفرمایند
وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ ﴿۸۲﴾
و كسي كه اميد دارم گناهانم را در روز جزا به بخشد. (۸۲)
۹- مُخْلَصً
مخلَص كسي است كه خود شيطان اعتراف ميكند كه من به آنها دسترسي ندارم ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[4
حالا سوالی که هست این می باشد این مخلص قبل از رسالت میباشد یا بعد از آن
وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا ﴿۵۱
﴾در اين كتاب (آسماني) از موسي ياد كن، كه او مخلص بود، و رسول و پيامبر والامقامي. (۵۱)
وَنَادَيْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيًّا ﴿۵۲﴾
ما او را از طرف راست (كوه) طور فرا خوانديم، و او را نزديك ساختيم و با او سخن گفتيم. (۵۲
)وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا ﴿۵۳﴾
و ما از رحمت خود برادرش هارون را كه پيامبر بود به او بخشيديم. (۵۳)
آیاتی که میتوان از آن برداشت منفی در رابطه با کلمه ضالین داشت آیات زیر میباشند :
۱- وَاغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّالِّينَ ﴿۸۶﴾
و پدرم (عمويم) را بيامرز كه او از گمراهان بود. (۸۶)
این ایه در همین سوره است و معنی کلمه ضالین رو منفی بیان کرده است
البته کلمه بخشش خطا را هم از زبان ساحران و هم حضرت ابراهیم بیان میکند در حالی که خطا حضرت ابراهیم کجا و خطا ساحران کجا
۲- قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴿۱۶﴾
عرض كرد پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم، مرا ببخش، خدا او را بخشيد كه او غفور و رحيم است. (۱۶)