(10) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ (قسمت ۲)

(10) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ

(۱۰) كسي كه خواهان عزت است (بايد از خدا بخواهد) كه تمام عزت براي خدا است سخنان پاكيزه به سوي او صعود ميكند، و عمل صالح را بالا ميبرد، و آنها كه نقشه‏ هاي سوء ميكشند، عذاب شديد براي آنها است و مكر (و تلاش افسادگرانه) آنها نابود مي‏شود (و به جائي نميرسد).

مشركين گاهي نان و آب مي‌خواستند, گاهي عزّت و جلال و شكوه مي‌خواستند. نان و آب را خدا فرمود رازق ديگري است از اينها كاري ساخته نيست. اگر هدف شما تأمين رزق است آن را در سوره مباركه «انعام» فرمود ﴿وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ و او است كه روزي مي‏دهد و از كسي روزي نمي‏گيرد[1] او مُطعِم است او رازق است او نياز شما را برطرف مي‌كند به دنبال چه كسي مي‌گرديد. نفع و ضرر را كه شما به دنبال جذب نفع و دفع ضرر هستيد از بت‌ها ساخته نيست عزّت و ذلّت را كه شما به دنبال يكي هستيد از ديگري فرار مي‌كنيد از بت‌ها ساخته نيست. در سوره مباركه «مريم» گذشت كه اينها بت‌ها را مي‌پرستيدند براي اينكه عزّت و شكوه پيدا كنند؛ آيه 81 سوره مباركه «مريم» اين است ﴿وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً آنها غير از خدا معبوداني براي خود انتخاب كردند تا مايه عزتشان باشد)

در آيه محلّ بحث سوره «فاطر» مي‌فرمايد عزّت بالاصاله و بالذّات منحصراً نزد خدايي است كه عزيز حكيم است ( فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً). اگر در مواردي خداي سبحان فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[3] ناظر به آن است كه اگر عزّت براي انبيا و اوليا مطرح شد آنها عزّت بالعرض است درست است كه عزّت براي خدا و پيامبر و مؤمنين است كه در بعضي از آيات آمده ولي بر اساس توحيد, هر كمالي كه قرآن كريم به غير خدا اِسناد داد در آيهٴ ديگر آن كمال را منحصراً براي خدا مي‌داند تا معلوم بشود كه غير خدا اگر به كمالي دست يافت به عنايت الهي است و لاغير, پس هر كمالي بالاصاله و بالذّات و بالحقيقه براي خداست, بالتّبع و بالعرض يا بالمجاز براي غير خداست.

فرمود از بت‌ها كاري ساخته نيست خود آنها يك چوب خشك هستند عزيز نيستند چه رسد به اينكه مايه عزّت شما باشند.

راه عزت‌مندي فرد همين است ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ يك حُسن فاعلي, يك حُسن فعلي; آدمِ خوب, كار خوب اگر كسي مؤمن بود آدم خوبي است عمل صالح كرد كار خوبي كرد اين دو ركن باعث عزّت‌مداري فرد يا ملت است.

لذا در هيچ جاي قرآن چه در مسئله كمالات, چه در مسئله بهشت، به ايمانِ تنها اكتفا نكرده اگر هم در جايي سخن از ايمان بود و عمل صالح نبود چون محفوف به قرينه است حتماً, عمل صالح معيار است. ولي ـ معاذ الله ـ براي ورود به جهنم و عذاب, اين دو چيز لازم نيست يك چيز كافي است گناه باعث ورود در جهنم است خواه گناهكار مسلمان باشد خواه غير مسلمان, تفاوت در مدت مكث است وگرنه اصلِ تعذيب مربوط به گناه است.

﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ عقيده كه صعود دارد اين نظير بخار و دود نيست كه بالا برود. اگر عقيده بالا مي‌رود معتقد بالا مي‌رود يعني جانِ اين شخص بالا مي‌رود اينكه مي‌گويند شخص, قربة الي الله عمل كرده خودش جزء مقرّبين مي‌شود نه اينكه عملش قُرب پيدا كند, نيّتش بالا برود و خود موصوف بالا نرود, اگر نيّت و عقيده, صاعد است آن ناوي, آن معتقد هم حتماً صاعد است اين‌چنين نيست كه وصف صعود بكند و موصوف صعود نكند اين نظير دود و بخار كه نيست پس خود انسان صعود مي‌كند.

قربة الي الله معنايش اين است كه راه باز است اگر قربة الي الله معنايش اين است كه ما مي‌توانيم نزديك بشويم و راه هست آن راه را خدا بايد بيان کند. فرمود راهش اين است: كَلِمُ الطَّيِّب, يعني اعتقاد خوب, عمل صالح, رفتار خوب يعني كسي كه داراي حُسن فاعلي و حُسن فعلي است آدمِ خوب است چون موحّد و معتقد است كارِ خوب مي‌كند چون برابر دستور انجام مي‌دهد آن حُسن فاعلي و اين حُسن فعلي وقتي ضميمه شد اين راه الي الله است راه به خداي عزيز است و راه عزيز شدن است.

وقتي چيزي در سطح جامعه باشد در دسترس مردم باشد ممكن است آسيب‌پذير باشد اما وقتي كه بالا رفت در دسترس كسي نبود آسيب‌پذير نيست بعضي از اعمال‌اند كه در دسترس مردم‌اند آسيب‌پذيرند, بعضي از اعمال‌اند كه در دسترس مردم نيستند آسيب مردمي ندارند يعني شياطين‌الانس نفوذ ندارند اما شياطين‌ جن نفوذ دارند وقتي به طرف الله صعود پيدا كرد نظير مخلَص و امثال ذلك ديگر در دسترس شياطين‌ جن هم نيست وقتي بالا رفت آنجا نه شياطين انس راه دارد نه شياطين جن.

مردان الهي در جامعه زندگي مي‌كنند اما كسي آنها را بازي نمي‌دهد براي اينكه آنها طوري فكر مي‌كنند و چيزهايي مي‌خواهند و به دنبال چيزهايي هستند كه در دسترس بازيگران نيست بازيگران ابزاري دارند كه آنها به آن اعتنا نمي‌كنند لذا مصون‌اند مي‌شوند.

اينهايي كه اگر به آنها موعظه بكنند, نهي از منكر بكنند, امر به معروف بكنند ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ خود بزرگ‏بينى او را به گنهكارى كشاند اينها عزيز بي‌جهت‌اند. اگر كسي عزيز بي‌جهت بود ذليل باجهت است. يعني عزّت او دروغين است. روز قيامت كه ظرف ظهور حق و صِدق است آنچه حق است ظهور مي‌كند آنچه باطل است رخت برمي‌بندد لذا درباره اينها دارد اينها عذاب هون (عَذَابَ الْهُونِ عذاب خواركننده) دارند,[11] عذاب مُهين (عَذَابٌ مُهِينٌ عذابى خفت ‏آور) دارند[12], اهانت براي اينهاست, تحقير براي اينهاست. اين هون و مهين براي همان رسوايي است, يعني ذلّت است حالا غير از آن عذاب جسمي كه ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا هر چه پوست تن آنها بسوزد آنان را پوست دیگری جایگزین کنیم[13] كه مربوط به جسم است عذاب رسوايي و خواري هم چيز ديگر است. براي اينكه قيامت, ظرف ظهور حق است. عزّت او باطل است در قيامت، باطل رخت برمي‌بندد و حق ظهور مي‌كند. باطن اينها كه رسوايي و خواري و حقارت بود ظاهر مي‌شود.

درباره همه خدا نفرمود عذاب هون و مهين و اينها دارند براي يك عده است اين‌طور نيست كه همه رسوايي داشته باشند بعضي‌ها گناه مي‌كنند و عذاب هم مي‌بينند اما بالأخره كسي از آنها خبر ندارد آبروي آنها نمي‌رود اما كسي كه آبروي ديگران را ريخته خِزْي دنيا و خزي آخرت هم دارد لذا فرمود در روز قيامت عذابِ هون, رسوايي, عذاب مُهين براي همين گروه است.

كَلِم مستحضريد اين مؤنث حقيقي كه نيست تأنيثش, تأنيث مجازي است لذا هم مي‌شود مؤنث آورد هم مي‌شود مذكر آورد ﴿الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾. آ‌نجا كه كلمه است و تأنيث لفظي دارد آن را در سوره مباركه «ابراهيم» مؤنث ياد كرده است فرمود:

سوره ۱۴: إبراهيم

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ ﴿۲۴﴾

آيا نديدي چگونه خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه‏ اي تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! (۲۴)

تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿۲۵﴾

ميوه‏ هاي خود را هر زمان به اذن پروردگارش مي‏دهد، و خداوند براي مردم مثلها ميزند شايد متذكر شوند، (و پند گيرند). (۲۵)

مَثَل را خدا ذكر مي‌كند تا مُمثّل در سايه مَثل به ذهن مخاطب نزديك‌تر بشود. فرمود عقيده طيّب مثل درخت طيّب و طاهر است اين درخت, اصلي دارد ريشه‌اي دارد كه ثابت است و آن‌قدر رشد مي‌كند كه فرعش در فضا تا آسمان مي‌رود اُكُل غير از اَكل است اُكُل يعني خوراكي نه يعني خوردن; ميوه را مي‌گويند اُكُل, خوراكي را مي‌گويند اُكل ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾[6] اين‌چنين نيست كه سالي يك فصل ميوه بدهد دوازده ماه ميوه مي‌دهد ميوه‌هاي بهشت اين‌طور است.

سوره ۱۳: الرعد

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَعُقْبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ ﴿۳۵﴾

بهشتي كه به پرهيزگاران وعده داده شده است نهرهاي آب از زير درختانش جاري است، ميوه‏ هاي آن هميشگي و سايه‏ هايش دائمي است، اين سرانجام كساني است كه پرهيزگاري پيشه كردند و سرانجام كافران، آتش است! (۳۵)

علم, شجره طيّبه است درخت علم هر لحظه ميوه مي‌دهد اين‌طور نيست كه سالي يك بار ميوه بدهد اگر كسي به مقام علمي رسيد هر لحظه و هر روز دارد ميوه مي‌دهد اگر درخت عادي باشد بالأخره سالي يك بار ميوه مي‌دهد يا مثلاً دو بار اما اُكُلش ديگر دائم نيست. اين شجره طيّبه نموداري از درخت‌هاي بهشت است كه ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ خوراكي آن دائم است.

معنويات هم اين‌چنين است. اما اين‌چنين نيست كه خود اين درخت اين كار را بكند اگر ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ﴾ است به اذن ربّه است اگر ﴿فَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾ است باذن ربّه است اگر ﴿تُؤْتِي أُكُلَهَا﴾, باذن ربّه است اگر ﴿كُلَّ حِينٍ هر زمان﴾ است, باذن ربّه است اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ به ….به همه افعال يادشده متعلّق است اين‌طور نيست كه خود اين درخت اصلش ثابت باشد بذاتها, فرعش في السماء باشد بذاتها لكن اعطاي أُكُل باذن ربّه باشد اين طور نيست اين ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ … براي تمام افعال ياد شده. در قبالش هم ﴿وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ﴾

سوره 14: إبراهيم

وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ ﴿۲۶﴾

و (همچنين) كلمه خبيثه را به درخت ناپاكي تشبيه كرده كه از زمين بركنده شده، و قرار و ثباتي ندارد. (۲۶)

درختي كه روي زمين جثّه بردارد ديگر ريشه‌اي ندارد تا شما بگوييد اصلش ثابت است و فرعش في السماء، اين بي‌ريشه است. نظير اين گياهان واقع شده اين گياهاني كه يك سانت يا دو سانت قدّ آنهاست اين ديگر ريشه آن‌چناني في الأرض ندارد.

اين كلمه «مَكر» فعل لازم است متعدّي نيست اين «سيّئات» كه منصوب است جناب فخررازي و هم‌فكرانشان در ﴿يَمْكُرُونَ﴾ تصرّف مي‌كنند كه ﴿يَمْكُرُونَ﴾ يعني «يعملون» اگر «يعملون» شد آن وقت مفعول مي‌گيرد و شاهدشان هم جريان سوره مباركه «عنكبوت» است در آيه چهار سوره «عنكبوت» اين است كه

سوره ۲۹: العنكبوت

أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ أَنْ يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ ﴿۴﴾

آيا كساني كه اعمال بد بجا مي‏آورند گمان كردند از حوزه قدرت ما بيرون خواهند رفت ؟ چه بد داوري مي‏كنند؟ (۴)

آنها كه كار بد مي‌كنند خيال مي‌كنند جلو مي‌زنند ما را به اصطلاح دور مي‌زنند يعني ما عقب مي‌افتيم و آنها جلو مي‌افتند.

﴿وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ﴾ دو مشكل دارند يكي اينكه عذاب شديد دارند يكي اينكه مكرشان هم به جايي نمي‌رسد ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾.

در جريان داير و باير, زنده و مرده مي‌فرمايد بعضي از زمين‌ها دايرند كه خب ثمربخش‌اند مزرع و مرتع‌اند, بعضي از زمين‌ها بايرند اين زمين باير ميوه و محصول نمي‌دهد.

افراد هم اين‌چنين هستند بعضي دايرند بعضي بايرند ﴿كانُوا قَوْماً بُوراً﴾[20] اين بور جمع است يعني اينها يك ملّت بايرند خب شما از ملّت باير توقّع ميوه داريد؟! يك عده ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ اميد به تجارتى بسته‏ اند كه هرگز زوال نمى ‏پذيرد[21]

سوره 35: فاطر

إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ ﴿۲۹﴾

در حقيقت كسانى كه كتاب خدا را مى‏ خوانند و نماز برپا مى دارند و از آنچه بديشان روزى داده‏ ايم نهان و آشكارا انفاق مى كنند اميد به تجارتى بسته‏ اند كه هرگز زوال نمى ‏پذيرد

يعني تجارت داير دارند نه باير, اينجا فرمود مكر اينها يَبور است مكر اينها داير نيست مكر باير است مكر هالك است خب زمين باير كه نه آب دارد نه كشاورزي دارد نه بذرافشاني شده اينكه ميوه نمي‌دهد اين مكر, اين نقشه, اين حيله به هيچ جا بند نيست كلّ اين جريان مثل آن درخت است كه روي زمين افتاده خب از درختي كه روي زمين افتاده شما توقّع ميوه داريد ﴿كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ﴾خب درختي كه جُثّه‌اش روي زمين است اين ميوه مي‌دهد؟! كار خبيث, فكر خبيث, اراده خبيث, نقشه خبيث همين‌طور است گاهي تعبير مي‌كند اين ريشه ندارد گاهي تعبير مي‌كند كه اينجا جاي ميوه نيست اين باير است ﴿وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾

در ﴿وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ ضمير فاعل «يرفع» وجوهي مطرح است كه آيا ﴿الْكَلِم﴾ رافع است, ﴿الْعَمل﴾ رافع است, «الله» رافع است درباره ضمير، اختلاف فراوان هست آنها كه خيال مي‌كنند چون كلم طيّب اصل است و عمل, فرع; چگونه عمل, رافع آن است اينها بايد عنايت كنند كه ...اگر گفته شد عمل صالح كَلِم طيّب را بالا مي‌برد از سنخ ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[2] خداي ﴿رَفِيعُ ‌الدَّرَجات﴾,[3] درجات مؤمن و درجات عالِم با ايمان را بالا مي‌برد كه در سوره «مجادله» آمده است نيست از سنخ آن است كه بُراق (مرکب آن حضرت از مکه تا بیت المقدس و برعکس), راكب خود را بالا مي‌برد اسب, راكب خود را حمل مي‌كند از اين قبيل است هرگز عمل صالح به اندازه كلم طيّب نيست.

منظور از كَلِم طيّب, لفظ طيّب نيست زيرا خود لفظ جزء اعمال است عمل گاهي به صورت قول است گاهي به صورت فعل, منظور از كَلم طيّب آن عقيده طيّب و صالح است نه الفاظ خوب, چون الفاظ نظير افعال جزء عمل صالح خواهند بود… پس كلم طيّب يعني عقايد طيّب, نيت‌هاي خوب و مانند آن.

(10) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ (قسمت ۱)

(10) مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ

(۱۰) كسي كه خواهان عزت است (بايد از خدا بخواهد) كه تمام عزت براي خدا است سخنان پاكيزه به سوي او صعود ميكند، و عمل صالح را بالا ميبرد، و آنها كه نقشه‏ هاي سوء ميكشند، عذاب شديد براي آنها است و مكر (و تلاش افسادگرانه) آنها نابود مي‏شود (و به جائي نميرسد).

به دنبال بحث توحيدى به اشتباه بزرگ مشركان كه عزت خويش را از بتها ميخواستند…. اشاره كرده مى فرمايد: (كسانى كه عزت ميخواهند از خدا بطلبند چرا كه تمام عزت از آن خداست ) (مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً).

(عزت ) به گفته (راغب ) در (مفردات ) در اصل آن حالتى است كه انسان را مقاوم و شكست ناپذير مى سازد، به زمينهاى صلب و محكم نيز به همين جهت عزاز (بر وزن اساس ) مى گويند.

از آنجا كه تنها ذات پاك اوست كه شكست ناپذير است ، و گرنه همه مخلوقات به حكم محدوديتشان قابل شكستند، لذا تمام عزت از آن اوست ، و هر كس عزتى كسب ميكند از بركت درياى بى انتهاى اوست .

در حديثى از انس نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ان ربكم يقول كل يوم انا العزيز، فمن اراد عز الدارين فليطع العزيز!: پروردگار شما همه روز مى گويد: منم عزيز و هر كس عزت دو جهان خواهد بايد اطاعت عزيز كند!.

در حقيقت انسان آگاه بايد آب را از سرچشمه بگيرد، كه آب زلال و فراوان آنجاست ، نه از ظروف كوچك و مختصرى كه هم محدود است و هم آلوده ، و در دست اين و آن مى باشد.

در حالات امام حسن بن على (عليهم االسلام ) ميخوانيم كه در ساعات آخر عمرش هنگامى كه يكى از ياران به نام جنادة بن ابى سفيان از او اندرز خواست نصايح ارزنده و موثرى براى او بيان فرمود كه از جمله اين بود: و اذا اردت عزا بلا عشيرة و هيبة بلا سلطان فاخرج من ذل معصية الله الى عز طاعة الله : (هر گاه بخواهى بدون داشتن قبيله, (عزيز) باشى و بدون قدرت حكومت ، هيبت داشته باشى ، از سايه ذلت معصيت خدا بدر آى و در پناه عزت اطاعت او قرار گير!.)

و اگر مى بينيم در بعضى از آيات قرآن عزت را علاوه بر خداوند، براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مومنان قرار ميدهد (وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ) (منافقون - 8).

به خاطر آنست كه آنها نيز از پرتو عزت پروردگار كسب عزت كرده اند، و در مسير طاعت او گام بر ميدارند.

سپس راه وصول به (عزت ) را چنين تشريح ميكند: (سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند) (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ). (و عمل صالح را او بالا مى برد) (وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ).

(الْكَلِمُ الطَّيِّبُ) را به اعتقادات صحيح نسبت به مبدا و معاد و آئين خداوند تفسير كرده اند.

يك چنين عقيده پاكى است كه به سوى خدا اوج ميگيرد، و دارنده اش را نيز پرواز ميدهد، تا در جوار قرب حق قرار گيرد، و غرق در عزت خداوند عزيز شود.

مسلما از اين ريشه پاك, شاخه هائى ميرويد كه ميوه آن عمل صالح است، هر كار شايسته و مفيد و سازنده، چه دعوت به سوى حق باشد، چه حمايت از مظلوم ، چه مبارزه با ظالم و ستمگر، چه خودسازى و عبادت ، چه آموزش و پرورش ، و خلاصه هر چيز كه در اين مفهوم وسيع و گسترده داخل است اگر براى خدا و به خاطر رضاى او انجام شود آن هم اوج ميگيرد و به آسمان لطف پروردگار عروج ميكند، و مايه معراج و تكامل صاحب آن ، و برخوردارى از عزت حق مى شود. خیلی خوب است که انسان همه کارهای خود را برای رضای خدا انجام بدهد. درس میخواند, مهمانی میرود, مهمان دعوت میکند, فیلم میسازد,.... ان وقت دست به هر کاری نمیزند, هر کسی را دعوت نمیکند, هر جا نمیرود, هر فیلمی نمیسازد ... و برای همه کارهای خود پاداش میبرد. بدون نیت برای رضای خدا, یک رکعت نماز قبول نیست و پاداشی ندارد چه رسد به اعمال غیر عبادی (مستقیم).

اين همان چيزى است كه در سوره ابراهيم به آن اشاره شده:

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ ﴿۲۴﴾

آيا نديدي چگونه خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه‏ اي تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! (۲۴)

تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿۲۵﴾

ميوه‏ هاي خود را هر زمان به اذن پروردگارش مي‏دهد، و خداوند براي مردم مثلها ميزند شايد متذكر شوند، (و پند گيرند). (۲۵)

از آنچه گفتيم روشن ميشود اينكه بعضى از مفسران كلمه طيبه را به لا اله الا الله ، و بعضى ديگر به سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر، و بعضى بعد از توحيد، محمد رسول الله ، و على ولى الله و خليفة رسوله ، تفسير كرده اند، و يا در بعضى از روايات الكلم الطيب و العمل الصالح به ولايت اهل بيت (عليهم السلام ) يا مانند آن تفسير شده است ، همه از قبيل بيان مصداقهاى روشن براى آن مفهوم وسيع و گسترده است ، و محدوديتى در مفهوم آن ايجاد نمى كند، چرا كه هر سخنى كه محتواى پاك و عالى داشته باشد همه در اين عنوان جمع است .

به هر حال همان خداوندى كه به مقتضاى آيه گذشته زمين مرده را با قطره هاى حيات بخش باران زنده ميكند، (كلام طيب ) و (عمل صالح ) را نيز پرورش ميدهد، و به جوار قرب و رحمت خود مى رساند.

سپس به نقطه مقابل آن پرداخته ، مى گويد: (كسانى كه نقشه سوء ميكشند عذاب شديدى براى آنهاست ) (و الذين يمكرون السيئات لهم عذاب شديد).

(و تلاش و كوشش آلوده و ناپاك و فاسدشان نابود مى گردد و به جائى نمى رسد) (و مكر اولئك هو يبور).

گرچه اين فاسدان مفسد چنين مى پندارند كه با ظلم و ستم و دروغ و تقلب مى توانند عزتى براى خود كسب كنند، و مال و ثروت و قدرتى ، اما در پايان كار هم عذاب الهى را براى خود فراهم ساخته اند و هم تلاشهاى آنها بر باد مى رود.

كسانى بودند كه به گفته قرآن (خدايان ساختگى را مايه عزت خود مى پنداشتند):

سوره ۱۹: مريم

وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا ﴿۸۱﴾

و به جاى خدا معبودانى اختيار كردند تا براى آنان [مايه] عزت باشد (۸۱)

و منافقانى بودند كه خود را عزيز، و مؤ منان را ذليل فكر مى كردند، و مى گفتند:

سوره ۶۳: المنافقون

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۸﴾

آنها مي‏گويند: اگر به مدينه بازگرديم عزيزان ذليلان را بيرون مي‏كنند، در حالي كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤ منان است، ولي منافقان نمي‏دانند (۸)

افراد ديگرى بودند كه قرب فراعنه را مايه عزت خويش تصور مى كردند… اما … تنها ايمان و عمل صالح است كه به سوى خداوند عزيز بالا مى رود!

سوره ۲۶: الشعراء

فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ ﴿۴۱﴾

هنگامي كه ساحران آمدند، به فرعون گفتند: آيا اگر پيروز شويم پاداش مهمي خواهيم داشت ؟ (۴۱)

قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذًا لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ ﴿۴۲﴾

گفت آري، و شما در اين صورت از مقربان خواهيد بود! (۴۲)

حقيقت عزت چيست ؟

حقيقت عزت در درجه نخست قدرتى است كه در دل و جان انسان ظاهر مى شود، و او را از خضوع و تسليم و سازش در برابر طاغيان و ياغيان باز مى دارد.

قدرتى كه با داشتن آن هرگز اسير شهوات نمى شود، و در برابر هوا و هوس سر فرود نمى آورد.

قدرتى كه او را به مرحله نفوذناپذيرى در برابر (زر) و (زور) ارتقا مى دهد.

اين در مرحله فكر و عقيده و روح و جان ، و اما در مرحله عمل عزت از اعمالى سرچشمه مى گيرد كه داراى ريشه صحيح و برنامه و روش حساب شده باشد و به تعبير ديگر آن را در عمل صالح مى توان خلاصه كرد، اين دو است كه به انسان سر بلندى و عظمت مى دهد و به او عزت و شكست ناپذيرى مى بخشد.

(ساحران دنياپرست) معاصر فرعون ، نيرنگهاى خود را به نام و به عزت او آغاز كردند وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ : (گفتند به عزت فرعون سوگند كه ما پيروز خواهيم شد) (شعراء - 44).

اما به زودى از عصاى چوپانى موسى (عليه السلام ) شكست خوردند، ولى همانها هنگامى كه از زير پرچم مذلت بار فرعون بيرون آمدند، و در سايه توحيد قرار گرفتند و ايمان آوردند، چنان نيرومند و شكست ناپذير شدند كه سخت ترين تهديدهاى فرعون در آنها مؤثر نيفتاد، دست و پا و حتى جان خويش را عاشقانه در راه خدا دادند و شربت شهادت نوشيدند، و با اين عمل نشان دادند كه در برابر زر و زور تسليم نمى شوند و شكست ناپذيرند و تاريخ پر افتخار آنها امروز براى ما يك دنيا درس آموزنده است .

سوره ۲۶: الشعراء

قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿۴۷﴾

گفتند به پروردگار جهانيان ايمان آورديم (۴۷)

رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ ﴿۴۸﴾

پروردگار موسى و هارون (۴۸)

قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ ﴿۴۹﴾

گفت [آيا] پيش از آنكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد قطعا او همان بزرگ شماست كه به شما سحر آموخته است به زودى خواهيد دانست.‏ حتما دستها و پاهاى شما را از چپ و راست‏ خواهم بريد و همه‏ تان را به دار خواهم آويخت (۴۹)

قَالُوا لَا ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ ﴿۵۰﴾

گفتند باكى نيست ما روى به سوى پروردگار خود مى ‏آوريم (۵۰)

إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۵۱﴾

ما اميدواريم كه پروردگارمان گناهانمان را بر ما ببخشايد [چرا] كه نخستين ايمان‏ آورندگان بوديم (۵۱)

جمله (مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا) سياقش آن نيست كه بخواهد اختصاص عزت به خدا را بيان كند، به طورى كه غير از خدا كسى دستش به آن نرسد، و نمى خواهد بفرمايد هركس در طلب عزت برآيد، چيزى را طلب كرده كه وجود ندارد، و ناشدنى است، بلكه معنايش اين است كه هركس عزت مى خواهد بايد از خداى تعالى بخواهد، زيرا عزت همه اش ‍ملك خدا است، و هيچ موجودى نيست كه خودش بالذات عزت داشته باشد.

در آيه به جاى اينكه بفرمايد: هركس عزت مى خواهد از خدا بخواهد جمله از خدا بخواهد را برداشته سبب آن را به جايش گذاشته، و فرموده: هركس عزت بخواهد عزت همه اش از خدا است ) يعنى به وسيله عبوديت كه آن هم حاصل نمى شود مگر با داشتن ايمان و عمل صالح، عزت را از خدا بگيرد.

برادران یوسف می‌خواستند او را ذلیل کنند او را ته چاه انداختند به بِثَمَنٍ بَخْس فروختند (وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ و او را به بهاى ناچيزى چند درهم فروختند)، زلیخا هم خواست او را خوار کند, او را زندان انداخت (وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ و اگر آنچه را دستور مي‏دهم انجام ندهد به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذليل خواهد شد!) ولی او گفت که این زندان ظاهری برای او محبوب تر است از معصیت پروردگار (قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ, یوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از عملی که مرا به آن می خوانند) و خدا اینگونه اراده کرد که اوعزیز شود و او عزیز مصر شد.

وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿۵۶﴾

و اينگونه ما به يوسف در سرزمين (مصر) قدرت داديم كه هرگونه مي‏خواست در آن منزل مي‏گزيد (و تصرف مي‏كرد) ما رحمت خود را به هر كس بخواهيم (و شايسته بدانيم) مي‏بخشيم و پاداش نيكوكاران را ضايع نمي‏كنيم.

وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ ﴿۵۷﴾

و پاداش آخرت براي آنها كه ايمان آورده‏ اند و پرهيزگارند بهتر است.