(6) النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَي أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفاً كَانَ ذلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُوراً

پيامبر نسبت به مؤ منان از خود آنها اولي است، و همسران او مادران آنها (مؤ منان) محسوب مي‏شوند، و خويشاوندان نسبت به يكديگر از مؤ منان و مهاجران در آنچه خدا مقرر داشته اولي هستند، مگر اينكه بخواهيد نسبت به دوستانشان نيكي كنيد (و سهمي از اموال خود به آنها بدهيد) اين حكم در كتاب الهي نوشته شده است.

 فرمود حالا حضرت وارد مدينه شد مي‌خواهد حكومت تشكيل بدهد حكومت بالاخره زعيمي (پیشوا) مي‌خواهد.

در روح‌القوانين و امثال آن  بر اساس اينكه حكومت ديني را اصلاً مطرح نكرده بودند آمدند گفتند حكومت چهار قسم است:

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D8%AD%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%82%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%86

قسم اول: حكومت فردي است بي‌قانون، نظير حكومت سلطنتي كه قبلاً بود، حكومت استبداد. شاه حاكم مطلق يك مملكت بود فرد حكومت مي‌كرد نه جمع، قانوني هم در كار نبود فقط اراده شاهانه و ملوكانه بود اين استبداد بود كه قبل از وضع مجلس و مشروطيّت و اينها وضع ايران يا بعضي كشورهاي ديگر اين‌طور بود.

قسم دوم آن است كه كشور حكومتش سلطنتي است اما بر اساس قانون، مجلسي هست و مصوّباتي دارد و قانون اساسي دارد. منتها زعيم مملكت يك نفر است به نام شاه او بايد اجرا كننده قانون باشد اين را مي‌گويند حكومت سلطنتي.

 قسم سوم حكومت فرد نيست حكومت يك گروه و حزب است. در كشوري دو حزب يا سه حزب هست و برابر اتفاقاتي كه پيش مي‌آيد يك حزب موفق‌تر مي‌شود آراي بيشتري كسب مي‌كند آن حزب مكتبي دارد مرام‌نامه‌اي دارد برابر آن مكتب و آن مرام‌نامه مصوباتي دارد آن مصوبات را دولت اجرا مي‌كند در حقيقت يك حزب دارد حكومت مي‌كند.

 قسم چهارم حكومت مردمي است نه اينكه حزب حكومت مي‌كند مردم هر كسي را پذيرفتند و به او رأي دادند او مي‌رود به مجلس و قانون تصويب مي‌كنند و عده‌اي را هم باز بلاواسطه يا مع‌الواسطه مردم انتخاب مي‌كنند كه جزء مجريان قانون مي‌شوند.

 در اين اقسام  سخن از مردم‌سالاري هست اما سخن از مردم‌سالاري ديني نيست.

بالأخره بشر را قانون بايد اداره كند. هيچ چاره‌اي نيست. اين قانون يا الهي است يا بشري يعني در حقيقت الحادي چون بشر منهاي دين اگر بخواهد قانون را وضع كند مي‌شود الحادي، اگر الحادي شد آن‌گاه آن چهار قسم مطرح است .

 اگر هم اين قسم چهارم را قبول كردند مي‌شود مردم‌سالاري، مردم‌سالاري ديني نيست اگر دموكراسي هست دموكراسي مردمي است نه دموكراسي ديني. اما اگر قانون حاكم بر ملت قانون الهي بود وحي بود، آن وقت اين اَشكالي دارد كه چند شكل و چند صورت ممكن است كه قانون الهي پياده بشود.

 وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در مدينه آمد مي‌خواهد حكومت تشكيل بدهد. نظام تأسيس كند. نه نظام فردي كه ديكتاتوري است نه نظام سلطنتي كه آن هم از يك نظر ديكتاتوري است نه نظام حزبي و نه نظام مردم‌سالاريِ عادي كه دين در آن حكومت نكند مي‌خواهد دين حكومت كند براي اينكه دين حكومت كند فرمود ولايتِ امور شما را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عهده دارد.

 ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ وقتي ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ اُوليٰ شد نسبت به غيرمؤمنين هم به طريق اُوليٰ از جان اينها اوليٰ و سزاوارتر است. چرا اولاست؟

براي اينكه ما گاهي معصيت مي‌كنيم به جان خودمان رحم نمي‌كنيم اما او ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ اين ﴿رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ دو اسم از اسماي حسناي ذات اقدس الهي است وجود مبارك حضرت مظهر اين دو اسم است خدا ﴿رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ است بالذّات، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالتّبع مظهر است اهل بيت مظاهر اسماي الهي‌اند [25] خب اين دو اسم از اسماي حسناي الهي مظهر تامّش در جهان امكان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فرمود:

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴿۱۲۸﴾

قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است‏ شما در رنج بيفتيد به [هدايت] شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز مهربان است (۱۲۸)

اگر رأفت و رحمت ما نسبت به خود ما به اندازه رأفت و رحمت حضرت باشد پس يقيناً نبايد گناه بكنيم.

هم مصلحت اينها را حكيمانه و بهتر از اينها مي‌داند (معصومانه آگاه است) و هم مصلحت اينها را معصومانه اجرا مي‌كند خب اگر معصومانه مصلحت يك ملت را مي‌فهمد معصومانه هم اجرا مي‌كند اين يقيناً مي‌شود اُوليٰ اين ديگر اولويّت تعييني است نه تفضيلي همان‌طور كه جمله بعد كه دارد ﴿وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ آن اولويّت تعييني است نه تفضيلي يعني با بودِ طبقه اول به طبقه دوم اصلاً ارث نمي‌رسد يا با بودِ طبقه دوم اصلاً به طبقه سوم ارث نمي‌رسد. اولويّت تعييني است اينجا هم با بودِ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تأسيس حكومت به احدي حق نمي‌رسد ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ اين سنخ ولايت از سنخ ولايت متقابلي كه در بخش‌هايي از سورهٴ مباركهٴ «توبه» گذشت آن‌گونه نيست.

از اين مساله نبايد تعجب كرد. چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معصوم است و نماينده خدا جز خير و صلاح جامعه و فرد را در نظر نمى گيرد، هرگز تابع هوى و هوس نيست ، و هيچگاه منافع خود را بر ديگران مقدم نمى شمرد، بلكه به عكس برنامه او در تضاد منافع همواره ايثارگرى و فداكارى براى امت است .

باز تاكيد مى كنيم اين سخن مفهومش اين نيست كه خداوند بندگانش را در بست تسليم تمايلات يك فرد كرده باشد، بلكه با توجه به اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داراى مقام عصمت است و به مصداق لا ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (نجم - 3 و 4) هر چه مى گويد سخن خدا است ، و از ناحيه او است ، و حتى از پدر هم دلسوزتر و مهربانتر است .

اين اولويت در حقيقت در مسير منافع مردم ، هم در جنبه هاى حكومت و تدبير جامعه اسلامى ، و هم در مسائل شخصى و فردى است .

اقسام ولايت:

 يك ولايت متقابلي است كه «كُلُّكُم راع و كُلُّكُم مسئولٌ عن رَعيّته» (بدانيد كه همه شما مسئوليد و همه شما نسبت به زير دستانش بازخواست مى شويد.) كه در روايات است يا در بخش‌هايي فرمود مؤمنين و مؤمنات ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ اينها حقّ ولايت دارند حقّ امر به معروف دارند حقّ نهي از منكر دارند اين يك ولايت متقابل و متعاملي است كه در آيه 71 سورهٴ مباركهٴ «توبه» گذشت ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ﴾ زيد بر عمرو ولايت دارد عمرو بر زيد ولايت دارد كه بارها به عرضتان رسيد مسئله امر به معروف يعني امر به معروف، اين كاري به تعليم ندارد كاري به ارشاد ندارد كاري به موعظه ندارد كاري به سخنراني ندارد كاري به تذكر ندارد كاري به تنبيه ندارد امر يعني امر! اگر كسي مسئله‌اي را نمي‌دانست خب از باب تعليم جاهل واجب است به او بگويند اين ديگر امر به معروف نيست يا مي‌داند ولي يادش رفته از باب تنبيه غافل بايد متذكّرش كرد اگر تذكّر لازم باشد اين امر به معروف نيست تعليم جاهل، تنبيه غافل، تذكره ناسي (فراموش کننده) و ساهي (غافل و فراموشکار) اينها امر به معروف نيست امر به معروف آن است كه كسي مسئله را مي‌داند موضوع را مي‌داند حكم را مي‌داند عالماً عامداً دارد گناه مي‌كند اينجا انسان بايد فرمان صادر كند كه اگر آن شخص مؤتَمِر نشد به امر اين آمر دو گناه كرده يكي اينكه معصيت انجام داده يكي اينكه فرمان اين آقا را گوش نداده اين دارد فرمان مي‌دهد اين تعليم نيست اين سخنراني نيست آنجا ولايت دارد ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ مردان و زنان با ايمان ولي يكديگرند، امر به معروف و نهي از منكر مي‏كنند﴾ خب اگر كسي نخواست نماز بخواند پدر به او گفت بايد نماز بخواني اين اگر نماز نخواند دو معصيت كرد يكي اينكه حرف پدر را گوش نداد يكي اينكه نماز نخوانده اين‌طور نيست كه امر به معروف يا نهي از منكر تعليم باشد تذكره باشد اينها امر به معروف نيست فرمود اين ولايت متقابلي است كه طرفين نسبت به يكديگر دارند.

كسي كه مُرد وليّ او در قصاص در ارث در ساير حقوق اين ولايت دارد.

نماز بر ميّت واجب كفايي است اما صحّتش مشروط به اذن وليّ است تا پسر ميّت اجازه ندهد كسي نمي‌تواند بر اين ميّت نماز بخواند. او بايد اجازه بدهد تا اين آقا نمازش را بخواند.

 اينها اقسام ولايت است از سنخ وكالت كه نيست غرض اين است كه اينها ولايت‌هاست اما ولايت متقابل است يك‌جانبه نيست دوجانبه است اما ولايت وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها يك جانبه‌اند براي اينكه هم ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ هستند و هم معصومانه اين مطالب را مي‌فهمند و هم معصومانه اجرا مي‌كند ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾.

 

 ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ خب بالاتر از جان ما كه چيز ديگر نيست ما به جانمان علاقه‌منديم و بايد از جانمان دفاع بكنيم فرمود درست است به جانتان علاقه‌منديد ولي بايد به پيغمبر بيش از جانتان علاقه‌مند باشيد درست است كه از جانتان دفاع مي‌كنيد ولي در روز خطر بايد دفاعتان از وجود مبارك آن حضرت بيش از دفاعتان از جانتان باشد در سورهٴ مباركهٴ «توبه» در آنجا فرمود بالأخره جنگي در پيش هست و شما در جبهه‌ها مي‌رويد و تيري مي‌آيد و مانند آن. اما اين‌طور نيست كه بگوييد پيامبر يك نفر ما هم يك نفر، آيه 120 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين بود ﴿مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ  اهل مدينه و اعرابيان پيرامونشان را نرسد كه از حكم پيامبر خدا سر پيچند و جان خود را از جان او عزيزتر بدارند﴾.

 حفظ نفس واجب است بله حفظ نفس واجب است اما حفظ اُوليٰ مِن النفس (جانِ جانان) اوجب است فرمود او اُولاي از جان شماست پس حق نداريد در جبهه بگوييد من هم يك نفر او هم يك نفر شما الاّ ولابد بايد مواظب باشيد كه تير به حضرت نخورد

 

وجود مبارك حضرت اوليٰ هستند نه يعني يك اولويت تشريفي دارند واقعاً والي‌اند واقعاً ولايت دارند جان جانان‌اند. بدن ما جاني دارد جان ما جاناني دارد. ما همان‌طوري كه با بدنمان از جانمان دفاع مي‌كنيم با جانمان هم بايد از جانان دفاع بكنيم.

اين آيه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ كليد بحث‌هاي بعدي است به منزله متن است و آنچه تا پايان سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مي‌آيد به منزله شرح است كه يكي از آنها، بحث‌هاي قضايي است. كُرسي قضا در نظام اسلامي مستقر است. نظام اسلامي را وليّ مسلمين اداره مي‌كند. اگر اطاعت قاضي لازم است براي اينكه زير مجموعه ولايت آن وليّ مسلمين است. اول كليد بحث را ذات اقدس الهي با ولايت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ترسيم كرد فرمود او حاكم است حالا يا خودش يا مع‌الواسطه قاضياني هستند كه در دستگاه نظام ديني او سِمت قضا را به عهده دارند حكمي را كه حضرت به عنوان قضا دستور داده هيچ مردي هيچ زني حق ندارد آن را نقض كند.

 

قرآن نيز در آيه 36 همين سوره (احزاب ) مى گويد:

 مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ

هيچ مرد با ايمان و زن با ايمانى نمى تواند هنگامى كه خدا و پیامبرش حكمى كند در برابر آن از خودشان اختيارى داشته باشند).

در تمامى امور دنيا و دين، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اولى و اختياردارتر است، و اينكه گفتيم در تمامى امور دنيا و دين، به خاطر اطلاقى است كه در جمله (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم ) هست.

از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند: مراد اولويت آن جناب در دعوت است، يعنى وقتى آن جناب مؤمنين را به چيزى دعوت كرد، و نفس مؤمنين ايشان را به چيز ديگر، واجب است دعوت او را اطاعت كنند و دعوت نفس خود را عصيان كنند، در نتيجه آيه مورد بحث همان را مى گويد كه آيه (و اطيعوا الرسول ) و آيه (و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله ما هيچ پيامبري را نفرستاديم، مگر به اين منظور كه به فرمان خدا، از وي اطاعت شود ) و آياتى ديگر نظير آن، در مقام بيان آن است، تفسير ضعيفى است براى اينكه گفتيم آيه مطلق است، و همه شوون دنيايى و دينى را شامل مى شود.

 

 مسئله ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ اين براي بيان آن ساختار سياست و نظام سياسي است كه در مدينه مي‌خواهد شكل بگيرد. در بعضي از جبهه‌ها وقتي كه حضرت دستور مي‌داد برويد يكي مي‌گفت برويم از پدرمان اجازه بگيريم از مادرمان اجازه بگيريم مي‌فرمايد بله خب اجازه گرفتن از پدر، اجازه گرفتن از مادر، تأمين رضايت اينها در مسائل عادي مطرح است اما وقتي امر حاكمي آمد ـ يعني والي مسلمين يعني حكومت فقهي ـ وقتي دليل حاكمي آمد كه انسان ديگر به سراغ اذن پدر و مادر نمي‌رود امر وجود مبارك حضرت وجوب تعييني مي‌آورد وقتي حضرت فرمود غزوه تبوك در پيش است بايد برويد ديگر نبايد بگوييد كه ما بايد از پدرمان اجازه بگيريم ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ اين متعلّقش حذف شد يعني ﴿اُوْلَي﴾ است از پدرتان از مادرتان از همه بستگانتان ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ خب از خود شما بالاتر خود پيغمبر است چه رسد به بستگان ديگر.

 يك بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است كه مسئله اهم و مهم را در هر جرياني بازگو مي‌كند.

الإمامُ عليٌّ عليه السلام : إذا حَضَرَت بَلِيَّةٌ فاجعَلُوا أموالَكُم دونَ أنفسِكُم ، و إذا نَزَلَت نازلةٌ فاجعَلُوا أنفسَكُم دونَ دِينِكُم ، و اعلَمُوا أنَّ الهالِكَ مَن هَلَكَ دِينُهُ ، و الحَريبَ مَن حُرِبَ دِينُهُ .[الكافي : 2/216/2 .]

امام على عليه السلام : چون بلايى [براى جانتان ]فرا رسد مالهاى خود را سپر جانهایتان كنيد و چون حادثه اى [براى دينتان ] پيش آيد جانهایتان را فداي دينتان كنيد و بدانيد كه هلاك گشته كسى است كه دينش هلاك شده باشد و غارت شده كسى است كه دينش به غارت رفته باشد.

 

 فرمود رخدادهاي تلخ كه پيش آمده شما در سه سنگر بايد زندگي كنيد سنگر اول سنگر مال است كه به وسيله مال مشكلاتتان را حل كنيد سنگر دوم سنگر جان است كه به وسيله جان، دينتان را حفظ می كنيد. در سنگر سوم مصون هستيد. براي اينكه تا زنده‌ايد كه دفاع كرديد و بعد هم كه مُرديد شهيد خواهيد بود. اين مي‌شود ترجيح اهم بر مهم و مانند آن وقتي انسان مُرد بالأخره ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ [10] نصيبش مي‌شود يا فاتح است يا پيروز ديگر تا زنده است مشكل پيدا نمي‌كند آن بيان نوراني حضرت امير از همين آيه گرفته شده براي اينكه وقتي گفته شد ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي﴾ يعني دين، سنگر سوم است شما در سنگر سوم بالأخره يا شهيديد يا پيروز ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ نصيب شما مي‌شود فرمود: «فاجعلوا انفسكم دون دينكم» عصاره دين به صورت پيامبر در مي‌آيد اگر بفرمايد قرآن، همين است، اگر بفرمايد عترت، همين است، اگر بفرمايد پيامبر، همين است، اگر بفرمايد دين، همين است مجموع همين است چون وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم چيزي جز وحي نمي‌گويد.

 

 همين بيان نوراني ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ را وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در خطبه غدير قرائت كردند خواندند، تفسير كردند، از مردم رأي گرفتند كه آيا اين هست يا نيست همه گفتند آري! فرمود همان سِمتي كه من نسبت به شما دارم ﴿أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ هستم «مَن كنتُ مولاه فهذا عليّ مولاه» [13] اين شده بيّن‌الرشد (راه از بيراهه بخوبي آشكار شده است)  اين بيّن‌الرشد را ما بايد همچنان زنده نگه‌بداريم.

 

در روایت حاکم نیشابوری آمده است که آن حضرت از مردم این گونه اعتراف گرفت :

یا أیها الناس من أولى بکم من أنفسکم ؟ قالوا الله و رسوله أعلم . [قال] : ألست أولى بکم من أنفسکم ؟ قالوا : بلى قال من کنت مولاه فعلی مولاه .

اى مردم ! چه کسى از خود شما سزاوارتر است ؟ گفتند : خدا و رسول خدا داناتر است ، سپس فرمود : آیا من از خود شما سزاوارتر نیستم ؟ همگی تأیید کردند . آنگاه فرمود : «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» .

حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت می‌گوید : هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه .

سند این حدیث صحیح است اگر چه بخاری و مسلم آن را نقل نکرده‌اند.

 مطلب بعدي آن است كه در اين قسمت كه فرمود: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) سؤال شده است كه آيا كساني كه به خاندان پيغمبر مرتبط‌اند همه آنها مشمول اين آيه هستند يا گروه خاصي مثلاً برادرزاده‌هاي حضرت امير، برادر حضرت امير يعني جعفر، برادرزاده‌اش عبدالله بن جعفر اين گروه آيا داخل‌اند يا نه ساير بني‌المطّلب داخل‌اند يا نه، حضرت فرمود نه، شامل آنها نمي‌شود. در فرصت بعد سؤال ديگري مطرح كرد گفت شما فرموديد اين مخصوص ابناي حسين(عليهم السلام) است من يادم رفته بپرسم بني‌الحسن چطور، فرزندان امام حسن چطور، فرمود نه آنها هم سهمي ندارند [7] آنها بزرگوارند اهل تقوا و فضيلت‌اند اما اين ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ كه بعدش شامل اوصياي حضرت مي‌شود برابر آنچه در حديث غدير آمده وجود مبارك حضرت امير ﴿أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ است امام حسن ﴿أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ است امام حسين ﴿أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ است تا به وجود مبارك حضرت حجت(عليهم السلام) برسد كه ﴿أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ هستند. فرمود اين مخصوص ابناءالحسين است شامل بني‌الحسن نمي‌شود خود وجود مبارك امام مجتبي مشمول اين ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾ است چون وصيّ آن حضرت است مثل وجود مبارك حضرت امير ولي فرزندان او مشمول اين آيه نيستند و اين آيه شامل حال آنها نمي‌شود.

-------

بحث‌هاي بعدي بحث‌هاي فقهي است.

 

همسران پيامبر به منزله مادر براى همه مؤ منان محسوب مى شوند، البته مادر معنوى و روحانى ، همانگونه كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پدر روحانى و معنوى امت است .

أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة ؛ من و علی دو پدر این امت هستیم

اين ارتباط و پيوند معنوي ، تنها تاثيرش مساله حفظ احترام و حرمت ازدواج با زنان پيامبر بود.

 لسان تنزيل در همين محدوده است اما محرميت نمي‌آورد حرمت نكاح دختران نمي‌آورد ولايت پدر و مادر آنها را نمي‌آورد

 چون درصدد عموم تنزيل نيست در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» راجع به خصوص ازدواج همسران پيامبر فرمود شما حق نداريد با همسران پيامبر ازدواج كنيد فرمود: ﴿مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيماً شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسري خود در آوريد  كه اين كار نزد خدا عظيم است!﴾ اين حرام ابدي است يك حكم فقهي است اينها ديگر احكام فقهي است.

مسائل اعتقادي، وجود خدا، صحت گفتار پيامبر و قرآن، ... مقام سوال است ولي مسايل فقهي مقام اطاعت است. حضرت ابراهيم هنگام اثبات پرستش الله به جاي خورشید و ماه و ستارگان و بتها استدلال بيان ميكند ولي هنگام دستور براي سربريدن فرزند نه استدلال عقلاني كرد نه سوال كرد نه تمنا فقط صرف اطاعت. ولی آن چیزی که ما شاهد آن هستیم برعکس میباشد.

 

در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه آيا تعبير (ازواجه امهاتهم ): (همسران پيامبر مادران مؤ منين محسوب مى شوند) با چيزى كه در چند آيه قبل گذشت تضاد ندارد؟ زيرا در آنجا مى فرمايد: (كسانى كه گاهى همسرانشان را بمنزله مادر خود قرار مى دهند، سخن باطلى مى گويند، مادر آنها فقط كسى است كه از او متولد شده اند) با اين حال چگونه همسران پيامبر كه مسلمانان از آنان متولد نشده اند مادر محسوب مى شوند؟

در پاسخ اين سؤ ال بايد به اين نكته توجه كرد كه خطاب مادر به يك زن يا بايد از نظر جسمانى باشد يا روحانى ، اما از نظر جسمانى تنها در صورتى اين معنى واقعيت دارد كه انسان از او متولد شده باشد، و اين همان است كه در آيات پيشين آمده كه مادر جسمانى انسان تنها كسى است كه از او متولد شده است ، و اما پدر يا مادر روحانى كسى است كه يكنوع حق معنوى بر او داشته باشد، همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه پدر روحانى امت محسوب مى شود، و هم به خاطر او همسرانش احترام مادر را دارند.

یا مانند حضرت ابراهیم در قرآن:

وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ

و در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا نمائيد او شما را برگزيد و در دين كار سنگين و شاقي بر شما نگذارد اين همان آئين پدر شما ابراهيم است او شما را در كتب پيشين و در اين كتاب آسماني مسلمان ناميد

یا پیامبر اکرم(ص)، دخترش را ام ابیها می‌خوانده است

ايرادى كه به اعراب جاهلى در مورد (ظهار) متوجه مى شد اين بود كه وقتى همسران خود را مادر خطاب مى كردند مسلما منظور آنها مادر معنوى نبود، بلكه منظورشان اين بود كه آنها به منزله مادر جسمانى هستند، لذا آنرا يكنوع طلاق مى شمردند، و مى دانيم مادر جسمانى با الفاظ درست نمى شود، بلكه شرط آن تولد جسمانى است ، بنابر اين سخن آنها سخن منكر و زور و باطل بود. ولى در مورد همسران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اگر چه آنها مادر جسمانى نيستند، ولى به احترام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مادر روحانيند، و احترام يك مادر را دارند.

 

 چون عموم تنزيلي در كار نيست با اين آيات جلوي هر گونه عوام‌فريبي اموي‌ها را گرفتند يكي از همسران پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دختر ابوسفيان بود به نام امّ حبيبه اين ﴿أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ اين عموم تنزيل نداشت و ندارد تا معاويه عوام‌فريبي كند و خود را به عنوان خال‌المؤمنين معرفي كند و از اين فرصت سوء استفاده كند كه من دايي مؤمنينم براي اينكه خواهر من همسر پيامبر است وقتي او همسر پيامبر بود و امّ‌المؤمنين بود من مي‌شوم خال‌المؤمنين خب آ‌ن كسي كه به اين آيات فقهي و احكام فقهي و تفسير قرآني آشنا نيست خب مي‌پذيرد مي‌گويد وقتي خواهر اين، مادر ماست پس خود او هم دايي ماست اين عوام‌فريبي را خب اهل بيت جلويش را گرفتند فقهاي شيعه جلويش را گرفتند و مانند آن مي‌گويند سخن از خال‌المؤمنين بودن و امثال ذلك مطرح نيست.

پرسش: خود لقب امّ‌المؤمنين براي همسران پيامبر فضيلت نيست؟

مادامي كه حرمت پيامبر را حفظ بكنند. چون در همين سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود رازش اين است كه شما اين حرمت را از خودتان نداريد از وجود مبارك پيامبر داريد لذا به همان نسبت كه ما شما را محترم شمرديم اگر ـ خداي ناكرده ـ پايتان بلغزد گناه شما دو برابر گناه ديگران است كه ﴿لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ﴾ [6] اگر يكي از شماها پايتان بلغزد و اشتباه بكنيد و بيراهه برويد دو كيفر داريد يكي اينكه خود اين عمل خلاف را انجام داديد نظير حضور در جريان جنگ جمل يكي هم حرمت بيت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را رعايت نكرديد.  پس اين امّ‌المؤمنين بودن مادامي است كه حرمت بيت نبوي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را اينها حفظ كرده باشند اين آيه به صورت روشن دلالت مي‌كند.

يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا ﴿۳۰﴾

اى همسران پيامبر هر كس از شما مبادرت به كار زشت آشكارى كند عذابش دو چندان خواهد بود و اين بر خدا همواره آسان است (۳۰)

 وَمَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا ﴿۳۱﴾

و هر كس از شما خدا و فرستاده‏ اش را فرمان برد و كار شايسته كند پاداشش را دو چندان مى‏ دهيم و برايش روزى نيكو فراهم خواهيم ساخت (۳۱)

 پرسش: پس يك شرافت ذاتي نيست براي او.

 پاسخ: نه، چه شرافت ذاتي فرمود مادامي كه اين بيت را حفظ مي‌كنيد فرمود اگر كسي از شما گناه بكند دو گناه دارد يكي اينكه خود گناه را مرتكب شده يكي اينكه حرمت بيت نبوي را حفظ نكرده لذا كسي كه به جريان جنگ جمل مبتلا شد دو گناه كرده.

 

 جريان ﴿أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ كه آن هم باز در رواياتي كه در ذيل اين مسئله است ملاحظه فرموديد. مادامي كه همسران پيامبر حرمت اين بيت را حفظ كردند اين حكم فقهي برايشان است. چه اينكه در رواياتي كه ذيل همين آيه آمده ملاحظه فرموديد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طلاق برخي از زن‌ها را بعد از موت خودش به دست حضرت امير داد طلاق كه ديگر بعدالموت معنا ندارد يعني طلاق از اين حكم يعني اگر كسي حرمت بيت‌النبوّة را، بيت‌الرساله را حفظ نكرد تو مي‌تواني شرعاً اعلام بكني كه او ديگر مشمول ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ نخواهد بود او ديگر مشمول ﴿وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً﴾ نخواهد بود او يك زن عادي است ديگر حرمتي ندارد. پس آن روايات ناظر به اين است.

 

-----

 

آيه بعد به مساله مهم ديگرى يعنى ابطال نظام (مؤاخات ) آن مى پردازد.

هنگامى كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند و اسلام پيوند و رابطه آنها را با بستگان مشركشان كه در مكه بودند به كلى بريد پيامبر به فرمان الهى ، مساله عقد اخوت و پيمان برادرى را در ميان آنها برقرار ساخت .

به اين ترتيب كه ميان (مهاجران ) و (انصار) (دو به دو) پيمان اخوت و برادرى منعقد شد، و آنها همچون دو برادر حقيقى از يكديگر ارث مى بردند، ولى اين يك حكم موقت و مخصوص به اين حالت فوق العاده بود، هنگامى كه اسلام گسترش پيدا كرد و ارتباطات گذشته تدريجا برقرار شد، ديگر ضرورتي براى ادامه اين حكم نبود.

آيه فوق نازل شد و (نظام مواخات ) را به طورى كه جانشين نسب شود ابطال كرد و حكم ارث و مانند آن را مخصوص ‍ خويشاوندان حقيقى قرار داد.

بنابر اين نظام اخوت و برادرى هر چند يك نظام اسلامى بود، (بر خلاف نظام پسرخواندگى كه يك نظام جاهلى بود) اما مى بايست پس از برطرف شدن حالت فوق العاده ابطال گردد و چنين شد.

ولى با اينحال براى اينكه راه را به كلى به روى مسلمانان نبندد و بتوانند براى دوستان و كسانى كه مورد علاقه آنها هستند چيزى به ارث بگذارندهر چند از طريق وصيت نسبت به ثلث مال باشد - در پايان آيه اضافه مى كند: (مگر اينكه بخواهيد نسبت به دوستانتان كار نيكى انجام دهيد اين مانعى ندارد) (الا ان تفعلوا الى اوليائكم معروفا).

 حالا كه مسئله هجرت به پايان رسيد مسئله حركت از مكه به مدينه به پايان رسيد و امثال ذلك ديگر ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾ كه اولويّت تعييني است ديگران ارث نمي‌برند يعني كسي كه رَحِم نباشد ارث نمي‌برد براي حفظ خانواده.  مسئله ارث و طبقات ارث با همين آيه روشن شده است ميراثي كه تاكنون بر اساس هجرت و بر اساس ولايت سهم‌بندي مي‌شد، اصلِ ارث آمده آنها را طرد كرده. آن وقت چگونه به رحامت توزيع مي‌شود كه سه طبقه هستند آن را آيات ارث مشخص كرده.

 

https://www.tabnak.ir/fa/news/920912/%D8%A8%D8%A7-%D8%B7%D8%A8%D9%82%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D8%B1%D8%AB-%D9%88-%D9%85%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B1%D8%AB-%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D9%87%D8%B1-%D8%B7%D8%A8%D9%82%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D8%B4%D8%AA%D8%B1-%D8%A2%D8%B4%D9%86%D8%A7-%D8%B4%D9%88%DB%8C%D8%AF

 

 بعد مي‌فرمايد حالا وصيّت حق شماست يعني ذات اقدس الهي انسان را تا ثلث اجازه داد كه خودش تعيين كند وقتي مُرد اول دِيْن است بعد ثلث است بعد ارث فرمود شما مي‌توانيد نسبت به ارحامتان كه اينها در اين طبقه نيستند وصيت كنيد ثلث از مالتان را به آ‌نها بدهيد اين را مجازيد ولي از باب ارث نيست چون از باب ارث نيست گفته شد كه اين ﴿إِلَّا أَن تَفْعَلُوا﴾ اين استثنا، استثناي منقطع است و اما اگر نسبت به جامع كسي حساب بكند يعني اصلِ خير، اصل بركت، اصل مالي كه بخواهد به ارحام برسد چه باب ارث باشد چه باب وصيت اين ديگر مي‌تواند بر اثر آن معناي عام جامع عام، استثناي متّصل باشد ولي اينكه غالباً استثنا را منقطع گرفتند براي اينكه بحث در ميراث است و ﴿إِلَّا﴾ درباره وصيت است ﴿إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَي أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفاً﴾ اين ﴿كَانَ ذلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُوراً﴾ تأييد مي‌كند كه آن ﴿فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ مي‌تواند مفعول واسطه باشد براي هر سه جمله يعني در كتاب الهي هست.

 پرسش: ﴿فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ به چه معني..

 پاسخ: يعني از نزد بشر نيست مِن عند رسول نيست مثل ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ [16] است فرمود اين وحي الهي است اين سخن، سخن ماست ما گفتيم نه اينكه ـ معاذ الله ـ پيامبر گفته باشد اين ﴿فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ است و اگر ترديد داريد مثل اين بياوريد مثل ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾.

 

 پرسش: آيا در زمان رسول خدا كتاب جمع‌آوری شده بود؟

 پاسخ: بله، جاهليت را وجود مبارك پيامبر به صورت عقلانيّت در آورد سواد را واجب كرد فرمود: «طلب العلم فريضة» [17] بر مردم كتابت را فراگيري نوشتن را واجب كرد بعد فرمود وقتي چيزي مي‌خريد چيزي مي‌فروشيد خانه‌اي مي‌خريد زميني مي‌خريد يك كالاي مهمّي مي‌خريد بنويسيد اين كتابت را تنظيم سند را رايج كرده فرمود: ﴿إِلَّا أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ﴾ [18] حالا مي‌رويد قدري سيب‌زميني مي‌خريد قدري پياز مي‌خريد اينها سند لازم نيست اما وقتي معاملات مهم داريد براي اينكه اشتباهي نشود شكايتي نشود مزاحم محكمه نشويد اين را بنويسيد ﴿وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ اگر كسي خودش نمي‌تواند ديگري املا بكند آن يكي بنويسد و آن كسي كه مي‌نويسد، خدا را رعايت كند خب اين ديني كه آمده بي‌سوادها را باسواد كرده گفته براي كارهاي رسمي‌تان سند تنظيم كنيد بنويسيد اين براي اصلِ دين اصلِ كتاب اصل وحي الهي قرآنش را ننوشته؟! اينكه مي‌گويد خانه مي‌خواهي بخري سند تنظيم بكن خانه مي‌خواهي بفروشي سند تنظيم بكن چند نفر هم شاهد بياور آن وقت دين را همين‌طور رها كرده؟!

 

 اينها بايد در مسجدها گفته شود. مسجد تنها جاي اين نيست كه انسان بگويد نماز بخوان روزه بگير، مسجد جاي اين است كه نماز بخوان روزه بگير وقتي چراغ قرمز است توقف كن بيش از سرعت مجاز نرو به اين موتورسوار بگويند بيش از سرعت مجاز نرو اين‌قدر كُشته ندهيد اين‌قدر تصادف نشود اينها بايد در مسجد گفته شود اين مفاتيح‌الحيات براي همين است تنها مفاتيح‌الجنان را ائمه نگفتند اينها را هم گفتند; خب همان كه گفت اگر نافله بخواني اهل بهشتي همان او گفت اگر مزاحم فضا نشوي مزاحم راه نشوي سدّ معبر نكني اين شيشه شكسته را برداري همين است فرمود اگر كسي جلوي آتش‌سوزي را بگيرد جلوي سيل را بگيرد نگذارد آتش خانه كسي را آسيب برساند نگذار سيل به خانه كسي آسيب بزند «وَجَبَت لَهُ الجنّة» اين را همان ائمه گفتند «مَن رَدَّ عن قومٍ مِن المسلمين عادية ماءٍ أو نارٍ وَجَبَت لهُ الجنّة» [20] اينها بايد در مسجدها گفته شود تا اين شيعه‌ها اينها كه پيرو اهل بيت‌اند و حرف اهل بيت را گوش مي‌دهند چه اينكه گوش مي‌دهند بگويند آقا سرعت ممنوع است وقتي چراغ قرمز هست نبايد حركت بكنيد چون در مسجدها اين حرف‌ها نيست اينها خيال مي‌كنند دين كارآمد نيست ما كه در مسجد سخنراني مي‌كنيم در مسجد امامت مي‌كنيم هم بايد آن احكام اساسي عبادي را بگوييم هم اين كارآمدي دين را بگوييم اگر اينها را ديگران گفته بودند مي‌گفتيم خب حرف ديگران است اما همه اينها را ائمه گفتند اگر گفتار اينها را هم خب بايد در بين مردم بگوييد به مردم بگوييم چيزي خريديد سند داشته باشيد به حافظه اكتفا نكنيد بسياري از اين پرونده‌ها در اثر اين است كه به حافظه اكتفا كردند قرض دادند بدون سند، قرض دادند بدون شاهد، چيزي خريدند بدون سند، چيزي خريدند بدون شاهد اين آيه 282 طولاني‌ترين آيه قرآن است فرمود زندگي‌تان را سامان بدهيد خب غرض اين است كه اين ديني كه براي همه امور مي‌گويد سند تنظيم كنيد ده دينار قرض داديد سند تنظيم كنيد اين دين براي كتاب خدا سند تنظيم نمي‌كند همين‌طور رها مي‌كند و مي‌رود اين معقول نيست.

 

 ائمه(عليهم السلام) فرمودند همين كه در دست مردم است، يك كلمه كم نشد يك كلمه زياد نشد. اين آيه ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ [21] خب معلوم است اگر «في عليٍّ» بود همين عرب همين‌هايي كه تا هر جاش حاضرند اصلِ دين را به هم مي‌زدند لذا ذات اقدس الهي نام مبارك حضرت امير و نام مبارك اهل بيت(عليهم السلام) را در آيات قرآني بالصراحه نياورد.

در شبستان مسجد اعظم بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی، امام(ه) که هنگامی که در بحث اصول به تحریف‌ناپذیری قرآن اشاره کرد، امام(ره) مظهر ادب بود و نسبت به بزرگان هر اشکالی داشت، مؤدبانه بیان می‌کرد، مرحوم آخوند درباره حجیت ظاهر قرآن دارد که «گرچه اعتبار مساعد تحریف است» این حرف حرفی غیرعالمانه و غیرمحققانه است، امام(ره) گاه عصبانی می‌شد، اما عصبانیت وی به صورت فقیهانه بود، اما در این قضیه مانند عصبانیت ایشان در بهشت زهرا(س) نسبت به مرحوم آخوند عصبانی شد، درباره مرحوم آخوند گفته بود، شما چی می‌گویید؟ يعني اين آيات در قرآن كريم بود و احدي از اهل بيت به آن استشهاد نكردند نه در سقيفه نه در شورا مردمي كه قرآن را مرتب مي‌خواندند در نمازها مي‌خوانند خيلي‌ها حافظ قرآن بودند اين همه آيات ولايت درباره اهل بيت در قرآن بود و فاطمه زهرا(سلام الله عليها) به آن آيات استشهاد نكرد حضرت امير استشهاد نكرد امام حسن و امام حسين استشهاد نكردند همه اينها به حديث غدير استدلال كردند به حديث طير مَشوي استدلال كردند اين همه آيات بود به آن استدلال نكردند اين چه حرفي است شما مي‌زنيد اين يك امر بيّن‌الغي است يعني اگر كسي ـ معاذ الله ـ بگويد قرآن تحريف شده مثل دو دوتا پنج‌تا اصلاً كسي نسبت به چنين حرفي حقّ گوش دادن نداريم.

 مگر كسي جرأت داشت دست به حرف قرآن بزند بنابراين اين يك امر بيّن‌الغي ای است آنچه از اول تا آخر وحي بود همان است كه الآن ما در خدمتش هستيم البته تفسيرش، تأويلش، باطنش، معاني‌اش، معارفش نزد اهل بيت است آن‌وقت كم و بيش هر اندازه كه التفات پيدا كرديم مي‌فهميم.

ملا محمد کاظم خراسانی (هروی) (زادهٔ ۱۲۱۸ خورشیدی – درگذشته ۱۲۹۰ خورشیدی) مشهور به آخوند خراسانی و صاحب کفایه (کفایة الاصولفقیه، اصولی، سیاستمدار[۲] و مرجع تقلید شیعه امامیه عصر خود بود. وی پس از درگذشت میرزای شیرازی، مرجعیت عامه شیعه را بر عهده داشت.

 

حدیث طَیر مَشوِی(حدیث مرغ بریان)، روایتی در فضیلت حضرت علی(ع) است که بنابر محتوای آن، پیامبر(ص) قصد تناول گوشت پرنده‌ای بریان را داشت و از خدا خواست با محبوب‌ترینِ خلق هم‌غذا شود. طولی نکشید که امام علی(ع) آمد و با او هم‌غذا شد. این روایت در منابع شیعه و اهل سنت آمده است. گفته‌اند نود تن از راویان، این حدیث را از اَنَس بن مالک روایت کرده‌اند.

https://fa.wikishia.net/view/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB_%D8%B7%DB%8C%D8%B1_%D9%85%D8%B4%D9%88%DB%8C

---------

 

در مناقب ابن شهر آشوب ( ۴۸۹– ۵۸۸ هجری قمری مفسر، محدث، ادیب و فقیه بزرگ شیعه است)، جلد یک، صفحه ۳۹۶ چنین آورده است:

«اصبغ بن نباته گوید: در جنگ جمل أمیرالمؤمنین علیه ‏السّلام به فرزندش امام حسن علیه ‏السّلام فرمود:

” برو نزد عایشه و به او بگو: أمیرالمؤمنین به تو می‌گوید: قسم به آن ذات لایزالى که دانه را شکافت و جاندار را بیافرید، اگر هم‏ اکنون از اینجا بیرون‏ نروى و از این معرکه فاصله نگیرى، سخنى را درباره تو بر زبان خواهم راند که تو از آن اطّلاع دارى.”

وقتى که امام حسن علیه‏السّلام پیغام أمیرالمؤمنین را به او رساند، فوراً از جاى خود برخاست و به اطرافیان گفت:” مرا از این نقطه بیرون برید و کوچ دهید.”

در این وقت یکى از زن‏هاى مهالبه به او گفت:” چه شده است تو را؟ ابن عبّاس که بزرگ خاندان بنى‏ هاشم است پیش تو آمد و تو با او سخن گفتى و او در حال غضب و قهر از نزد تو خارج شد، ولى الآن یک نوجوان تو را این‏چنین پریشان نمود که فوراً از جاى خود کنده شدى؟”

عایشه در پاسخ گفت:” این نوجوان فرزند رسول خداست، پس کسى که می‌خواهد به جگرگوشه رسول خدا نگاه کند به این جوان نظر بیندازد، و او پیغامى براى من آورد که من خود می‌دانم چیست.”

آن زن گفت:” تو را به حقّ رسول الله بر تو قسم می‌دهم که مرا از آن پیغام مطّلع نمایى.”

عایشه گفت:” رسول خدا طلاق زنان خویش را در دست على قرار داده است؛ پس هر زنى از زن‏هاى رسول خدا را که على طلاق دهد، آن زن در آخرت از رسول خدا جدا خواهد بود.»